زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 39089
دانلود: 2877

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39089 / دانلود: 2877
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پى نوشتها:

١.سوره توبه،آيه .١٠٢

٢.از آنجا كه دشمنان اسلام براى مخدوش جلوه دادن چهره اسلام از هيچ تهمت و افترايى دريغ نكرده اند و از هر فرصت و وسيله اى براى انجام اين هدف شيطانى بهره گيرى كرده اند در اينجا به كشتار دستجمعى مردان يهود بنى قريظه ايراد گرفته و آن را نوعى اعمال خشونت و مخالف با رفتار انبياى الهى جلوه داده اند،و از اين رو برخى از نويسندگان و تاريخ نويسان مسلمان نيز كه كم و بيش تحت تأثير اين تبليغات مسموم و مغرضانه قرار گرفته اند در صدد توجيه اين عمل بر آمده و بلكه در اين روايات و قتل يهود مزبور خدشه كرده و آن را مخدوش دانسته اند كه براى نمونه مى توانيد نوشته آقاى دكتر شهيدى را در تاريخ تحليلى اسلام بخوانيد و به نظر ما نيازى به اين توجيهات نيست و روايات نيز معتبر است و امثال اين گونه داستانها در جنگهاى انبياى گذشته و از جمله حضرت موسى بن عمرانعليه‌السلام نيز فراوان وجود داشته،و با توجه به دشمنيها و كارشكنيهاى زيادى كه يهود مزبور نسبت به اسلام و مسلمين داشته و به صورت پايگاه خطرناكى براى دشمنان اسلام در آمده بودند و قابل هيچ گونه اصلاح و انعطافى هم نبودند و در هر فرصتى خنجر خود را از پشت بر مسلمانان مى زدند چنانكه اكنون نيز در اين زمان مشاهده مى كنيم،دليلى براى اين توجيهات و خدشه ها احساس نمى شود،كه البته بحث و تحقيق بيشتر در اين باره از وضع تدوين اين كتاب تاريخى خارج مى باشد.

٣.در اينجا به نظرم رسيد براى شاهد گفتار بالا سخن جان ديون پورت را در اين باره براى شما،كه در كتاب عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن نوشته است نقل كنيم اگر چه قسمتهايى از كتاب مزبور مورد بحث و انتقاد است.

وى پس از اينكه به داستان جنگ خندق و ائتلافى را كه يهود با قبايل عرب بر ضد اسلام كردند و منجر به شكست آنان و سپس غلبه مسلمانان بر يهود شد اشاره كرده و مى نويسد:

"در اينجا لازم است تهمتى را كه دشمنان محمد در همين اوقات از روى غرض و حسد به او زده اند رد شود،و آن موضوع ازدواج عيال مطلقه پسر خوانده اوست،واقع امر اين است كه خيلى قبل از طلوع اسلام ميان اعراب عادى رواج داشت كه اگر كسى زنى را به نام مادر مى خواند ديگر نمى توانست با او ازدواج كند و اگر كسى جوانى را پسرش مى خواند از آن به بعد آن پسر از تمام حقوق فرزندى وى برخوردار مى شد،ولى قرآن هر دو عادت مزبور را نسخ كرد،به اين معنى كه اگر كسى زنى را مادر مى خواند مى توانست با او ازدواج كند و نيز اگر پسر خوانده اى عيالش را طلاق مى داد پدر خوانده مى توانست عيال او را به ازدواج خودش در آورد.

محمد كه نسبت به زينب خيلى احترام مى گذاشت او را به ازدواج پسرى كه به او نيز همان قدر احترام قايل بود در آورد،چون نتيجه اين ازدواج براى زيد رضايت بخش نبود با همه مداخله اى كه پيغمبر در اين باره نمود زيد تصميم به طلاق زينب گرفت.

پيغمبر خودش بخوبى مى دانست كه چون اصولا اين وصلت به وسيله او انجام گرفته است مورد توبيخ قرار خواهد گرفت.ولى پس از انجام طلاق،پيغمبر از گريه هاى زينب و بدبختى او متأثر شد،لهذا تصميم گرفت از تنها وسيله اصلاحى كه در دسترس دارد استفاده كند بنابراين پس از طلاق زيد،خودش با زينب ازدواج كرد.

پيغمبر با اشكال به اين اقدام تصميم گرفت و مى دانست عربها كه هنوز پاى بند رسم و عادت سابقشان بودند او را با انجام اين عمل به بى عفتى متهم خواهند كرد،ولى حس شديد وظيفه شناسى بر اين موانع غالب آمد و زينب عيال پيغمبر شد."

كتاب عذر به پيشگاه محمد،ترجمه سعيدى،صص ٣٦ـ .٣٥

٤.طبق آمار دقيقى كه در حدود ١٥ سال پيش از اطلاعات مورخ ٢٩/٧/٤٠ نقل شده است،در آلمان شش ميليون و در ايتاليا دو ميليون و در فرانسه يك ميليون و هشتصد هزار و در انگلستان يك ميليون و پانصد هزار زن بيش از مرد وجود داشته تا آنجا كه در برلن غربى به موجب احصاييه رسمى در برابر هر يك صد نفر مرد يك صد و هفتاد و پنج زن جوان وجود داشته و اين زنان جوان براى پيدا كردن شوهر و ازدواج آمادگى خود را در روزنامه ها اعلام كرده اند.

٥.بر طبق تحقيقى كه از همان راه صحيح و محكم آمارگيرى به دست آمده و از نظر علمى هم ظاهرا به ثبوت رسيده مقاومت زنان در برابر بيماريها بيش از مردان بوده و از اين رو عمر زنان معمولا بيش از مردان است.قسمت زير از اطلاعات ١١/٩/٣٥ و ١/٩/٣٥ و صص ١٣٠ و ١٣٣ كتاب صد و پنجاه سال جوان بمانيد نقل شده كه نوشته است در فرانسه به طورى كه احصاييه نشان مى دهد در مقابل هر صد دختر نوزاد صد و پنج پسر به دنيا مى آيد ولى در عين حال زنها در حدود يك ميليون و هفتصد و شصت و پنج نفر بيش از مردان هستند با اينكه تمام جمعيت فرانسه از چهل ميليون تجاوز نمى كند و علت آن هم اين است كه پسرها مقاومتشان در برابر امراض كمتر از دخترهاست و به همين دليل پنج درصد آنها تا سن ٩ سالگى از بين مى روند و بقيه از سن ٣٥ رو به نقصان مى گذارند به طورى كه در ٤٠ سالگى در برابر صد زن هشتاد مرد و در ٨٠ سالگى در برابر صد زن پنجاه مرد وجود دارد.

در مسكو پانصد و پنجاه زن زندگى مى كنند كه عمرشان بيش از ١٠٠ سال است در حالى كه در همان سرزمين فقط شش مرد ١٠٠ ساله وجود دارد،و در همان شهر ششصد و يك زن به سر مى برند كه عمرشان بين ٩٠ تا ١٠٠ سال است در صورتى كه با اين سن و سال فقط نود و يك مرد وجود دارد.

٦.اين مطلب را هم به قانون بالا اضافه كنيد كه زنان در هر ماه چند روز به عادت زنانه مبتلا مى شوند،و در هر يكى دو سال نيز معمولا حامله شده و ايام وضع حمل پيش مى آيد كه آميزش با آنها از نظر اديان ممنوع است و از نظر بهداشتى هم مضرات و زيانهاى اين كار در آن چند روز براى دانشمندان روشن شده و آن را ممنوع ساخته اند.

٧.براى توضيح بيشتر به كتابهايى كه درباره حقوق زن و هنر زن بودن نوشته شده و تفسير شريف الميزان،ج ٤،ص ١٩١ به بعد و كتابهاى ديگر مراجعه شود.

٨.جالب اينجاست كه اين آقايان اروپاييان،و دايه هاى مهربانتر از مادر كه به مسئله تعدد زوجات اسلام خرده مى گيرند اعمال و رفتار خودشان را پس از چهارده قرن كه از ظهور اسلام مى گذرد و رفتارى را كه با زنان دارند ناديده گرفته و اين همه تنوعهاى جنسى و شهوترانيهاى بى حد و حساب و نامشروع خود را مورد انتقاد قرار نداده و بلكه با تغيير نام"زنا"به معاشقه به هوسرانيهاى عجيب خود رنگ علمى هم داده اند،براى نمونه به قسمت زير كه نگارنده پس از تنظيم گفتار بالا در دو روزنامه عصر همين ايام يعنى ايام تحرير اين صفحاتـدر اطلاعات و كيهان ديدم توجه كنيد:

زوريخـسويس،آسوشيتدپرسـژرژسمينون،نويسنده داستان هاى پليسى،بتازگى گفته است كه از ١٣ سالگى تاكنون با ده هزار زن معاشقه كرده است زيرا مى خواسته است كه حقيقت عشق را دريابد

اين نويسنده كه ٧٤ سال دارد گفته است:من از لحاظ جسمانى بدانها نياز داشتم من همچنين نيازمند تماس با آنها بودم.

اين نويسنده زاده شده در بلژيك،كه تاكنون ٢١٤ كتاب با مجموع ٣٥٠ ميليون تيراژ نوشته،گفته است كه گمان مى كند كه هر ساله به طور متوسط با ١٦٤ زن يا تقريبا هر دو روز با يك زن معاشقه كرده است.

اطلاعات شماره ١٥٢٨٩ چهارشنبه ٣١ فروردين ماه.

اين مطلبى است كه روزنامه هاى ديروز نوشته بودند يعنى ١٣٥٦ سال پس از هجرت پيغمبر و حدود ١٣٧٠ سال پس از ظهور اسلام در جزيرة العرب!

اين است وضع زن در دنياى روز و عصر آپولو و زمان اتم و اين است وضع مسئله تعدد زوجات نامشروع در روزگار تمدن قرن طلايى و اين است منطق و رفتار مخالفين تعدد زوجات مشروع اسلام!

٩.آنچه در اينجا بيان شده فشرده گفتارى است كه چند سال قبل به قلم نگارنده در پاورقى ترجمه تاريخ تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون،چاپ اسلاميه نيز نوشته و منتشر شده است.

١٠.بهترين گواه بر اين مطلب اين است كه دشمنان پيغمبر اسلام كه از هر نوع تبليغى عليه آن بزرگوار استفاده مى كردند و از هر گونه تهمتى نسبت به وى دريغ نداشتند و سخنان ناروايى چون ساحر و كذاب و ديوانه و امثال آن درباره اش گفتند،اينان باكى نداشتند از اينكه تهمتهاى ناموسى هم به او بزنند،اما پاكدامنى بى نظير آن حضرت در طول چهل سال زندگى قبل از بعثت كه دوران جوانى و طوفان و غرور شهوت جنسى استـمانع از اين بود كه بتوانند چنين نسبتهاى ناروايى به او بدهند،و چاره اى نداشتند جز اينكه او را ساحر يا كذاب و يا ديوانه بخوانند و بدين وسيله مردم را از تماس با آن حضرت و پيروى از آيين مقدسش باز دارند.

ازدواج با ام حبيبه

ام حبيبه دختر ابو سفيان رئيس بنى اميه يكى از سران قريش و رؤساى مكه بود و مردم مكه در هر كار مهمى كه داشتند معمولا او را به رياست خود انتخاب مى كردند،چنانكه در جنگ احد و خندق مذكور شد،و از اين نظر موقعيت سياسى مهمى در ميان قريش و قبايل ديگر عرب داشت.بالطبع وصلت با چنين شخصى براى رهبر مسلمانان وسيله مؤثرى براى تبليغ اسلام و آرام كردن دشمنان و مخالفين بود،و از آن سو ام حبيبه نيز چند سال پيش از هجرت مسلمان شده بود و به اتفاق شوهرش عبيد الله بن جحش به حبشه مهاجرت كرد و در آنجا شوهرش پس از اينكه از اسلام دست كشيد از دنيا رفت و بدون سرپرست ماند و چون پدرش ابو سفيان از دشمنان سرسخت اسلام بود ام حبيبه راه بازگشت به مكه را نداشت و نمى توانست به شهر و ديار خود و خانه پدر باز گردد،در مملكت غربت حبشه نيز زندگى با آن وضع براى او بسيار ناگوار و رقتبار بود،از اين رو وقتى پيغمبر اسلام از ماجرا مطلع شد به منظور كاستن دشمنى و عداوت ابو سفيان و نجات يك زن بزرگ زاده و با ايمان كه به جرم پذيرش اسلام و دين،از وطن آواره شده و در ديار غربت نيز دچار آن وضع دردناك و اسفبار گشته،نامه اى به نجاشى پادشاه حبشه نوشت و به وسيله او ام حبيبه را براى خود خواستگارى و عقد كرد.مدتى طول كشيد تا ام حبيبه به مدينه آمد،اما همين عمل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موجب سربلندى او در ميان مهاجرين حبشه و نجات وى از غم و غصه و سقوط روحى او گرديد.

ازدواج با جويريه

جويريه دختر حارث بن ابى ضرار رئيس قبيله بنى المصطلق بود كه در سال ششم هجرت(به شرحى كه ان شاء الله پس از اين نقل خواهيم كرد)گروه زيادى از قبايل همجوار را با خود همدست كرده و قصد حمله به مسلمانان و غارت مدينه را داشت،كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زود مطلع شد و پيش از آنكه آنها نقشه خود را عملى كنند پيغمبر به جنگ آنها رفت و آنها را شكست داده اموال زيادى از آنها به غنيمت گرفت و گروهى از زنان و مردانشان نيز اسير شدند.

در ميان اسيران جويريه دختر حارث بن ابى ضرار بود كه وقتى پيغمبر از ماجرا مطلع شد او را از كسى كه اسيرش كرده بود خريد و آزادش ساخت و سپس او را به عقد خويش در آورد.مسلمانان ديگر كه چنان ديدند همگى اسيران بنى المصطلق را آزاد كرده و گفتند:اينان فاميلهاى پيغمبر اسلام هستند و سزاوار نيست در دست ما اسير باشند.(١) آزادى اين دسته اسيران و بازگشت آنها به ميان قبيله و وصلت پيغمبر با آنها در اظهار تمايل آنان به اسلام و تحكيم مبانى اين آيين مقدس و دفع شر آن قبيله و قبايل همجوارشان بسيار مؤثر واقع شد.چنانچه در جاى خود خواهيم گفت.بارى بهتر است از اين مقوله بگذريم و به دنبال بحث خود بازگرديم و حوادث ديگر سال پنجم را دنبال كنيم.

سريه عبد الله بن عتيك و قتل سلام بن ابى الحقيق يهودى

جنگ خندق و بنى قريظه به پايان رسيد و مسلمانان به فكر يكى ديگر از بزرگان يهود كه در تحريك احزاب و به راه انداختن جنگ خندق فعاليت زيادى كرده بود افتادند و در صدد قتل او بر آمدند.

اين شخص سلام بن ابى الحقيق بود كه عداوت بسيارى با پيغمبر اسلام و مسلمين داشت و در هر فرصتى كه مى توانست دشمنى خود را آشكار مى كرد،او پس از جنگ خندق گريخت و خود را به خيبر رسانيد و به نزد يهوديانى كه در آنجا سكونت داشتند رفت.

از آن سو انصار مدينه كه از دو تيره اوس و خزرج تشكيل مى شدند همان طور كه پيش از اسلام از نظر شرافت و بزرگى با هم رقابت داشتند و هيچ كدام حاضر نبودند از دسته ديگر عقب بمانند،پس از اينكه مسلمان شدند همين رقابت به صورت ديگرى در لباس اسلام جلوه كرد و هر يك مترصد بودند تا ببينند رقباى خود چه عملى به نفع اسلام و مسلمين انجام داده تا آنها نيز آن را انجام دهند و نتيجه اين رقابت به نفع اسلام و مسلمين بود و به سود آنان تمام مى شد و براى پيشرفت اين آيين مقدس بسيار مؤثر بود.

پيش از اين گفتيم قبيله اوس توانستند يكى از همين دشمنان سرسخت و يهوديان سرشناس يعنى كعب بن اشرف را پس از جنگ بدر به قتل برسانند خزرجيان نيز در صدد بودند تا كسى را كه همانند كعب بن اشرف از نظر شخصيت و عداوت نسبت به اسلام و مسلمين باشد به قتل رسانند تا از رقباى خود در كسب شرف و فضيلت عقب نمانند.

جنگ خندق و بنى قريظه كه به پايان رسيد و سلام بن ابى الحقيق يكى از افراد مؤثر و كارگردانان معركه به خيبر گريخت،خزرجيان را به فكر انداخت تا به وسيله اى او را به قتل رسانده و منظور خود را عملى سازند و به دنبال آن،پنج تن از افراد ورزيده و دلير داوطلب انجام اين مأموريت گشتند.

آنها عبارت بودند از:عبد الله بن عتيك،مسعود بن سنان،عبد الله بن انيس،حارث بن ربعى و خزاعى بن اسود،اين پنج نفر به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و منظور خود را اظهار كردند،پيغمبر نيز عبد الله بن عتيك را بر آنها امير ساخته و به دنبال آن مأموريت فرستاد و سفارش كرد مبادا زنى يا كودكى را به قتل برسانيد.

افراد مزبور فاصله ميان مدينه تا خيبر را.كه حدود ٣٠ فرسخ است بسرعت پيموده و شبانه خود را به در خانه سلام بن ابى الحقيق رسانده و در خانه اش را زدند.همسر او پشت در آمد و پرسيد:شما كيستيد؟گفتند:چند تن عرب هستيم كه براى خريد خوار و بار به اينجا آمده ايم،آن زن در را باز كرد و آنان به داخل خانه و به درون اتاقى كه سلام در آنجا روى بستر خود دراز كشيده بود رفتند و در را از پشت بسته و هر كدام با شمشيرى كه داشت ضربتى بر او زده و چون مطمئن از قتل او شدند گريختند و خود را به داخل جوى آبى رسانده در آنجا پنهان شدند.

يهوديان كه از ماجرا مطلع شده با چراغها بيرون ريختند ولى نتوانستند قاتلين را در آن شب تاريك پيدا كنند و از اين رو به سوى قلعه بازگشتند و آن پنج نفر از ميان مخفى گاه خارج شده بسرعت خود را به مدينه رساندند و خبر قتل او را به پيغمبر و مسلمانان دادند

سراياى ديگر اين سال

در اين سال چند سريه ديگر نيز اتفاق افتاد كه از آن جمله بود:

١ - .سريه عكاشة بن محصن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را با چهل نفر براى سركوبى قبيله اى از بنى اسد به"غمر"(٢) فرستاد و آنها وقتى از آمدن عكاشه مطلع شدند گريختند و عكاشه دويست شتر از آنها غنيمت گرفته به مدينه بازگشت.

٢ - سريه ابو عبيده جراح كه او را نيز با چهل نفر به جايى به نام"ذى القصة"كه فاصله اش تا مدينه ٢٤ ميل بود گسيل داشت تا تيره هاى عربى كه در آنجا سكونت داشتند به نام بنى حارث،و ثعلبه،و انمار،و به خاطر خشكسالى قصد حمله به مدينه راداشتند،سركوب كند.ابو عبيده شبانه راه پيموده و با دميدن سپيده خود را به ميان تيره هاى مزبور رسانده بر آنها حمله كرد و آنان كه غافلگير شده بودند فرار كرده تنها يكى از ايشان به دست مسلمانان اسير شد كه او نيز اسلام اختيار كرد و مقدارى غنيمت به دست مسلمانان افتاد.

٣ - .سريه هاى سه گانه زيد بن حارثه و اعزام او با گروهى از مجاهدان اسلام از طرف پيغمبر به سوى بنى سليم و"عيص"و"طرف"كه از نظر تاكتيك و نتيجه مانند سراياى فوق بوده است.

٤ - .سريه على بن ابيطالبعليه‌السلام به سوى بنى عبد الله بن سعد كه چون به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر رسيد قبيله مزبور با يهود خيبر ائتلاف كرده تا به مدينه حمله كنند آن حضرت علىعليه‌السلام را با گروهى از مسلمانان براى دفع آنها فرستاد و در راه كه مى رفتند به يكى از جاسوسهاى قبيله مزبور برخورد كرده و او را دستگير ساختند و او امان خواست تا وضع دشمن را به آنها گزارش دهد و بدين ترتيب بر سر آنها تاختند و آنها از برابر مسلمانان فرار كرده اموال خود را كه عبارت از پانصد شتر و دو هزار گوسفند بود به جاى گذاردند و آن اموال بهره لشكريان اسلام شده به مدينه آوردند.

٥ - .سريه عبد الرحمن بن عوف به دومة الجندل. كه برخى آن را در سال ششم ذكر كرده اند. و اين بدان خاطر بود كه چند مرتبه اعراب آن ناحيه به مسلمين و كاروانيان تجاوز كرده و در صدد تجهيز لشكر براى جنگ با مسلمانان بودند،پيغمبر خدا عبد الرحمن را با هفتصد سرباز بدان سو گسيل داشت و مى نويسند هنگام حركت آنان كه شد آن حضرت بيامد و عمامه اى بر سر عبد الرحمن بست و سفارشهايى بدو كرد و از آن جمله فرمود:

"از پنج چيز دورى كنيد پيش از آنكه به كيفر و عقوبت آن دچار شويد:

١ - كم فروشى،زيرا هيچ قومى چنين نكردند جز آنكه خداى تعالى آنها را به قحطى و خشكسالى گرفتار كرد،٢ - پيمان شكنى،كه هيچ قومى پيمان شكنى نكردند جز آنكه خداوند دشمن را بر آنها مسلط كرد،٣ - .منع زكات،كه هيچ قومى از دادن زكات خوددارى نكردند جز آنكه خداوند باران را از ايشان قطع كرد بدانسان كه اگر به خاطر چهار پايان نبود آب آشاميدنى هم نداشتند،٤ - زنا و فحشا،كه در ميان هيچ قومى شيوع نيافت جز آنكه خداوند طاعون را بر آنها مسلط گردانيد و ٥ - حكم وداورى به غير از داورى قرآن و كتاب خدا كه هر قومى چنين كردند،خداى تعالى به پراكندگى و اختلاف دچارشان كرد و آنها به جان يكديگر افتادند."

٦ - سريه كزر بن جابر بود كه حضرت او را به تعقيب سارقين فرستاد و جريان از اين قرار بود كه چند تن از قبيله بجيله به مدينه آمده و مسلمان شدند و چند روز در مدينه ماندند اما چون هواى آنجا با مزاج آنان سازگار نبود بيمار شدند،رسول خدا بدانها فرمود:خوب است شما به"ذى جدر"پيش شتران شيرده ما برويد و از شير آنها براى رفع اين بيمارى و بهبودى خود استفاده كنيد و آنان پذيرفته بدانجا رفتند و چون چند روز در آنجا ماندند و بهبودى كامل يافتند از دين اسلام دست كشيده و مرتد گشتند و آن گاه شتربان پيغمبر را سر بريدند و مقدارى از خارهاى بيابان نيز در چشمانش فرو كرده و شتران را برداشته و گريختند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از ماجرا مطلع شد كرز بن جابر را با بيست سوار به تعقيب آنها فرستاد و كرز با سرعت خود را بدانها رسانده و دستگيرشان ساخت و به مدينه آورد و به دستور پيغمبر دست و پايشان را بريده و به قتل رساندند.

اين بود قسمتى از سراياى آن حضرت در سال پنجم.كه البته همان طور كه اشاره شد برخى از آنها را بعضى از مورخين در حوادث سال ششم ضبط كرده اند.و سراياى ديگر هم نظير همينهاست و نقل آنها چندان لزومى نداشت.

غزوه ذى قرد

سبب اين غزوه آن شد كه عيينة بن حصن فزارى با عده اى از سواران قبيله غطفان كه در زمره دشمنان اسلام بودند،شبانه به اطراف مدينه حمله بردند و در جايى به نام"غابه"به ساربانى كه شتران شيرده پيغمبر و مردم مدينه را مى چرانيد و از قبيله غفار بود برخورد كرده و آن مرد غفارى را كشته و زنش را نيز اسير نموده و شتران را نيز بردند.

نخستين كسى كه از اين ماجرا مطلع شد مردى بود به نام سلمة بن اكوع كه در آن روز به سوى"غابه"مى رفت و در"ثنية الوداع"كه گردنه اى بود شتران را ديد و ازماجرا آگاه گرديد و از اين رو به عجله خود را به بلندى"سلع"كه كوهى در كنار شهر مدينه بود رسانيد و با فرياد"و اصباحاه"مردم را از جريان غارتى كه انجام گرفته بود مطلع ساخت و سپس خود او به سرعت به تعقيب دشمن رفت و چون به آنها رسيد تيرى به سوى آنها پرتاب كرد.

عيينه و همراهان به سوى او حمله ور شده و او فرار كرد و چون بازگشتند دوباره آنها را تعقيب كرده شروع به تيراندازى نمود و چون باز مى گشتند او نيز فرار مى كرد.اين حالت جنگ و گريزى آنها را مشغول ساخته و از سرعت آنها كاست تا مسلمانان به آنها رسيدند.

از اين سو وقتى صداى سلمة بن اكوع در مدينه طنين انداز شد گروهى از جنگجويان و سواركاران بر اسبهاى خود سوار شده براى كسب تكليف به در خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند،پيغمبر خدا سعد بن زيد.انصارى. را بر آنها امير و فرمانده كرده به آنان فرمود:شما از جلو به تعقيب دشمن برويد تا من از دنبال بيايم.

سواران خود را بسرعت به غارتگران رسانده و يكى از آنان كه زودتر از ديگران خود را به آنها رسانده بود به نام محرز بن نضله به دست آنها كشته شد و به دنبال او مسلمانان ديگر رسيدند و با حمله اى كه به دنباله غارتگران كردند توانستند دو تن از آنها را به قتل رسانده و مقدارى از شتران را نيز از آنها پس بگيرند ولى بقيه را كه عيينه و همراهانش از جلو برده بودند به دست نياوردند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به دنبال آنها تا كوه"ذى قرد".كه دو روز تا مدينه فاصله داشت،و حدود دوازده فرسخ راه بود.پيش رفت ولى به غارتگران نرسيده همانجا توقف كرد و پس از يك شبانه روز توقف در آنجا به مدينه بازگشت.(٣)

نماز استسقا و طلب باران

در كتاب المنتقى در حوادث سال پنجم مى نويسد در اين سال مردم مدينه به خشكسالى دچار شدند و به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و گفتند:اى پيغمبر خدا!باران قطع شده و درختان خشك گرديده و علوفه تمام گشته و چهار پايان و مواشى به هلاكت رسيده اند،از خداى خود بخواه تا براى ما بارانى بفرستد!

رسول خدا بدانها فرمود:فلان روز كه شد بياييد تا براى اين كار بيرون برويم و همراه خود مقدارى صدقه هم بياوريد.

چون روز موعود فرا رسيد پيغمبر آمد و مردم نيز بيرون آمدند و همگى با حال آرامش و وقار به سوى بيابان حركت كردند و در جايى به نماز ايستادند و چون نماز به پايان رسيد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواسته و عباى خود را وارونه كرد و رو به مردم ايستاده دستها را به سوى آسمان بلند كرد،آن گاه اين دعا را خواند:

"اللهم اسقنا و أغثنا،غيثا مغيثا،و حيا ربيعا،و جدا طبقا معذقا عاما هنيئا مريئا..."

تا به آخر دعاى مفصلى كه از آن حضرت نقل شده است.

راوى حديث كه انس بن مالك است گويد:ما هنوز از جاى بر نخواسته بوديم كه تكه هاى ابر ظاهر شد و تدريجا همه آسمان را ابر گرفت و باران شروع شد و يكسره تا هفت شبانه روز پيوسته باران آمد تا حدى كه مردم به نزد آن حضرت آمده و گفتند:

اى رسول خدا زمينها را يكسره آب گرفته و خانه ها ويران گشته و راهها بسته شد از خدا بخواه تا باران را از ما بگرداند.پيغمبر كه در آن وقت بالاى منبر بود از گفتار آنها كه حكايت از زود رنجى انسان در كارها مى كرد خنديد و سپس دستها را به آسمان بلند كرده گفت:

"حوالينا و لا علينا،اللهم على رؤس الظراب و منابت الشجر و بطون الاودية و ظهور الاكام"

[پروردگارا بر اطراف ما ببار نه بر ما،خدايا بر بالاى تپه ها و پاى درختان و شكم دره ها و پشت كوهها!]ناگهان ابرهايى كه بالاى سر شهر بود از هم باز شد و مانند حلقه و سپرى دايره وار شهر را در بر گرفت كه به اطراف مى باريد و در شهر مدينه قطره اى نمى باريد

___________________________________________

پى نوشتها:

١.و اين براى مسلمانان ضرب المثل شد كه گفتند:زنى براى قوم و قبيله خود با بركت تر از جويريه نبود.

٢.نام جايى است.

٣.ابن هشام مى نويسد:زن آن مرد غفارى كه به دست غارتگران اسير شده بود پس از چند روز توانست از چنگال آنها فرار كند و شتر معروف پيغمبر را نيز كه نامش عضباء بود برداشته و بر آن سوار شد و خود را به مدينه رسانيد،و چون پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد معروض داشت كه من نذر كرده ام اگر خداى تعالى مرا به وسيله اين شتر نجات داد او را در راه خدا قربانى كنم!

پيغمبر تبسمى كرد و فرمود:نذر در چيزى كه مالك آن نبوده اى و ملك ديگرى بوده صحيح نيست،اين شتر مال من است!برو در پناه خدا.

سال ششم هجرت .غزوه بنى المصطلق

بنى المصطلق نام قبيله اى بود كه در بيابانهاى حجاز سكونت داشتند و مانند ساير قبايل عرب از راه دامدارى،زراعت و تجارت روزگار مى گذرانيدند.اين قبيله در جنگ احد جزء همدستان قريش بودند و آنها را يارى كردند،مطابق مشهور در شعبان سال ششم هجرت به پيغمبر اسلام خبر رسيد كه رئيس اين قبيله. حارث بن ابى ضرار. لشكر و ساز و برگ جنگى تهيه كرده و تصميم دارد بزودى به مدينه حمله كند.

پيغمبر اسلام با شنيدن اين خبر دستور بسيج لشكر را داده و ابو ذر غفارى را در مدينه منصوب فرمود و خود با سربازان اسلام حركت كردند.و در جايى به نام"مريسيع"به دشمن برخورد كرده و حمله از دو طرف شروع شد.

بنى المصطلق پس از اينكه ده تن كشته دادند،تاب مقاومت نياورده فرار كردند و اموال آنان كه دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند بود بهره مسلمانان گرديد و زنان و كودكانشان نيز به دست آنان اسير گشتند.

چنانكه پيش از اين در چند صفحه قبل تذكر داديم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اينكه از يك راه عاقلانه و صحيح استفاده كند تا هم اسيران و زنان را مسلمانان بدون گرفتن فديه آزاد كنند و هم عقده اى در دل اين قبيله سرشناس و معروف،از اسلام و مسلمين پيدا نشود و بالاتر آنكه قلب آنها را نيز براى قبول اسلام نرم كرده ارتباطى با آنها برقرار سازد،با جويريه دختر حارث بن ابى ضرار كه در ميان اسيران بود.ازدواج كردو چنانكه پيش از اين شرح داديم به هر دو منظور هم رسيد و توفيق يافت.

در بازگشت... گروهى از مورخين گفته اند كه در هنگام مراجعت از اين جنگ دو حادثه ناگوار پيش آمد كه يكى را پيغمبر اسلام با تدبير و مهارتى خاص بخوبى حل نمود و ديگرى را وحى الهى حل كرد و اندوه آن را از دل پيغمبر و مسلمانان برطرف ساخت.

نخستين حادثه،برخورد يكى از مهاجر با يك نفر از انصار و زدوخوردى كه ميان آن دو اتفاق افتاد بود كه داشت به دو دستگى و اختلاف عميقى منجر مى شد.

داستان مزبور از اينجا آغاز شد كه يكى از مهاجرين به نام جهجاه براى آوردن آب بر سر چاهى رفت و هنگام برداشتن آب دلو او به دلو مردى از انصار به نام سنان بن وبر گير كرد و در نتيجه نزاعشان در گرفت و جهجاه سيلى محكمى به گوش سنان زد و سنان نيز انصار را به يارى طلبيد و جهجاه هم از مهاجرين استمداد كرد و چيزى نمانده بود كه مهاجر و انصار در آن بيابان به جان يكديگر بريزند و جنگ خونينى برپا شود كه با ميانجيگرى برخى از اصحاب برطرف شد.

عبد الله بن ابى كه با گروهى از منافقان مدينه به اميد غنيمت و پيدا كردن مالى همراه مسلمانان آمده بودند،وقتى سروصدا را شنيد پرسيد:چه خبر است؟و چون ماجرا را براى او گفتند با ناراحتى و خشم گفت:

اين بدبختى است كه شما خودتان به سر خود آورديد،اينان را به خانه ها و شهر و ديار خود آورديد و اموال و دارايى خود را بى ريا در اختيارشان گذارديد،خود را سپر آنها ساختيد و جان خود را فداى ايشان كرديد!و به دنبال اين سخنان جمله زير را كه خداى تعالى در قرآن از او نقل كرده گفت:

( لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ... ) ! (١)

[اگر به مدينه بازگشتيم آن كس كه عزيزتر است خوارترين و ذليل ترين افراد را بيرون خواهد كرد]و مقصودش از"عزيزترين افراد"خودش بود،و از"خوارترين افراد"رسول خدا و مسلمانان را منظور داشت.

زيد بن ارقم يكى از جوانان انصار كه اين سخن را شنيد پيش رسول خدا آمده و آنچه را از عبد الله شنيده بود براى آن حضرت نقل كرد.پيغمبر بدو فرمود:اى پسر شايد اشتباه كرده اى؟گفت :نه فرمود:شايد بر او تندى كرده اى؟گفت:نه به خدا سوگند.

در اين وقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زير درختى نشسته بود و جمعى از اصحاب نيز اطراف او بودند و هنگام ظهر بود،پيغمبر كه اين سخنان را از زيد شنيد دستور حركت داد و بى درنگ خود بر مركب سوار شده ديگران نيز حركت كردند.

در اين وقت سعد بن عباده و به قولى اسيد بن حضير.كه هر دو از سركردگان انصار بودند.به نزد آن حضرت آمده عرض كرد:اى رسول خدا رسم شما نبوده كه هيچ گاه در چنين وقتى حركت كنيد آيا اتفاقى افتاده؟

فرمود:مگر نمى دانى صاحب شما چه گفته است؟

عرض كرد:ما جز شما صاحبى نداريم!

فرمود:عبد الله بن ابى.

پرسيد:مگر چه گفته است؟

فرمود:گفته است:اگر به مدينه بازگرديم عزيزترين افراد ذليلترين را از شهر بيرون مى كند !

عرض كرد:عزيزترين افراد شما هستى و خوارترين اوست و اگر بخواهى مى توانى او را از شهر بيرون كنى!و سخن خود را ادامه داده گفت:

اى رسول خدا با او مدارا كنيد،زيرا هنگامى كه شما به مدينه آمديد مردم مى خواستند او را به رياست خود انتخاب كنند و با ورود شما برنامه رياست او به هم خورده و خيال مى كند شما باعث اين كار شده اى!

پيغمبر خدا همچنان به راه خويش ادامه داد و مسلمانان نيز حركت كردند و آن روز را تا به شب و شب را نيز يكسره تا به صبح راه رفتند و فردا نيز تا هنگام چاشت به راه خود ادامه دادند،چنانكه وقتى نزديك ظهر در جايى فرود آمدند همه سپاه از خستگى به خواب عميقى فرو رفتند و رسول خدا با اين تدبير جريان روز گذشته را از ياد آنها برد و خشم و كينه اى را كه در اثر برخورد ميان مهاجر و انصار شعله ور شده بود خاموش كرد و نقشه منافقان را به هم زد،و پس از ساعتها كه از خواب برخواستند آثار خشم و كينه از دلها بيرون رفته بود

عبد الله بن ابى كه از جريان مطلع شد به نزد رسول خدا آمده و زبان به عذر خواهى گشود و قسم خورد كه من چنين حرفى نزده ام،و زيد بن ارقم به شما دروغ گفته است.برخى از انصار نيز كه حضور داشتند به طرفدارى او سخنانى گفته و اظهار داشتند زيد بن ارقم جوان نورسى است و حتما اشتباه شنيده و عبد الله چنين سخنى نگفته است و جريان بدين ترتيب خاتمه پيدا كرد،ولى به دنبال آن سوره منافقين بر پيغمبر نازل شد و گفتار زيد بن ارقم را خداى تعالى تصديق كرده و عبد الله بن ابى رسوا گرديد.

عمر بن خطاب به پيغمبر پيشنهاد كرد خوب است كسى را بفرستيد تا عبد الله را بكشد ولى پيغمبر با پيشنهاد او مخالفت كرده و او را ساكت نمود.

اين ماجرا سبب شد تا انصار مدينه از عبد الله تنفر پيدا كنند و از قدر و منزلت او كاسته شود،تا آنجا كه پسر عبد الله بن ابى كه نام او نيز عبد الله و از مسلمانان پاك سرشت بود به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده عرض كرد:شنيده ام قصد كشتن پدر مرا داريد اگر براستى چنين تصميمى داريد اين كار را به خود من واگذار كنيد تا من سر او را براى شما بياورم،زيرا مى ترسم اگر شخص ديگرى اين كار را انجام دهد من نتوانم قاتل پدرم را ببينم و در نتيجه او را بكشم و مستحق آتش دوزخ گردم!

پيغمبر بدو فرمود:نه ما چنين قصدى نداريم و تا وقتى كه عبد الله زنده است ما با وى همانند يك دوست رفتار مى كنيم!و همين عفو و اغماض پيغمبر وسيله ديگرى براى تنفر مردم از عبد الله گرديد و سبب شد تا مورد ملامت و سرزنش مردم قرار گيرد،تا به حدى كه چون به دروازه مدينه رسيدند همين پسرش عبد الله پيش آمد و سر راه پدر را گرفته گفت:به خدا سوگند تا پيغمبر اجازه ندهد نمى گذارم داخل شهر شوى و امروز خواهى دانست عزيزترين مردم كيست و خوارترين افراد كدام است!عبد الله بن ابى كه چنان ديد كسى را نزد رسول خدا فرستاده شكايت فرزند خود را به آن حضرت كرد،و پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى فرزند او پيغام داد كه مانع او نشود و بدين ترتيب عبد الله به مدينه در آمد.