زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 39113
دانلود: 2882

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 39113 / دانلود: 2882
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اعتراض عمر بن خطاب به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

مورخين مى نويسند هنگامى كه مذاكرات مقدماتى براى نوشتن و تنظيم صلحنامه ميان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سهيل بن عمرو انجام شد عمر از جا برخواست و به نزد ابو بكر.دوست صميمى خود.آمده و با ناراحتى از او پرسيد:مگر اين مرد پيغمبر خدا نيست؟

ابو بكر گفت:چرا!

عمر گفت:مگر ما مسلمان نيستيم؟

ابو بكر گفت:چرا.

عمر گفت:مگر اينها مشرك نيستند؟

ابو بكر گفت:چرا.

عمر گفت:پس با اين وضع چرا ما زير بار ذلت برويم و خوارى را براى خود بخريم؟

ابو بكر گفت:هر چه هست مطيع و فرمانبردار وى باش كه او رسول خدا است!اما عمر قانع نشد و به نزد آن حضرت آمده و همان سؤالات را تكرار و چون پرسيد:پس چرا ما بايد زير بار ذلت و خوارى برويم؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اين ديگر امر خداست و من نيز بنده و فرمانبردار اويم و نمى توانم امر او را مخالفت كنم.عمر گفت:مگر تو نبودى كه به ما وعده دادى بزودى خانه خدا را طواف خواهيم كرد؟

فرمود:چرا،من چنين وعده دادم ولى آيا وقت آن را هم تعيين كردم؟و هيچ گفتم كه همين امسال خواهد بود؟

عمر گفت:نه.

فرمود:پس به تو وعده مى دهم كه اين كار انجام خواهد شد و ما خانه خدا را طواف و زيارت خواهيم كرد.

عمر ديگر سخنى نگفت و رفت.(٤)

و در بسيارى از تواريخ اهل سنت و ديگران است كه عمر بارها مى گفت:من آن روز در نبوت پيغمبر شك و ترديد كردم.

علىعليه‌السلام متن قرارداد را مى نويسد پس از اين مذاكرات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را طلبيد و به او فرمود:بنويس:

"بسم الله الرحمن الرحيم"

سهيل بن عمرو گفت:من اين عنوان را به رسميت نمى شناسم،بايد همان عنوان رسمى ما را بنويسى"بسمك اللهم"و علىعليه‌السلام نيز به دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان گونه نوشت.

آن گاه فرمود:بنويس"اين است آنچه محمد رسول الله با سهيل بن عمرو نسبت به آن موافقت كردند...

سهيل گفت:اگر ما تو را به عنوان"رسول الله"مى شناختيم كه اين همه با تو جنگ و كارزار نمى كرديم،بايد اين عنوان نيز پاك شود و به جاى آن"محمد بن عبد الله"نوشته شود،پيغمبر قبول كرد و چون متوجه شد كه براى على بن ابيطالب دشوار است عنوان"رسول الله"را از دنبال نام پيغمبر پاك كند خود آن حضرت انگشتش را پيش برده و فرمود:يا على جاى آن را به من نشان ده و بگذار من خود اين عنوان را پاك كنم و به دنبال آن فرمود:

"أكتب فان لك مثلها تعطيها و انت مضطهد".

[بنويس كه براى تو نيز چنين ماجراى دردناكى پيش خواهد آمد و به ناچار به چنين كارى راضى خواهى شد!(٥) ]

و سپس مواد زير را نوشت:

١ - جنگ و مخاصمه از اين تاريخ تا ده سال(٦) ميان طرفين ترك شود و به حالت جنگ پايان داده شود.

٢ - اگر كسى از قریشيان كه تحت قيموميت و ولايت ديگرى است بدون اجازه ولى خود به نزد محمد آمد مسلمانان او را به وليش باز گردانند ولى از آن سو چنين الزامى نباشد.

٣ - هر يك از قبايل عرب بخواهند با يكى از دو طرف پيمان بندند در اين كار آزاد باشند و از طرف قريش الزام و تهديدى در اين كار انجام نشود.

٤. - محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيروانش ملزم مى شوند كه امسال از رفتن به مكه صرف نظر كرده و به مدينه بازگردند و سال ديگر مى توانند براى زيارت خانه خدا و عمره به مكه بيايند مشروط بر آنكه سه روز بيشتر در مكه نمانند و بجز شمشير كه آن هم در غلاف باشد.اسلحه ديگرى با خود نياورند

٥ - .طرفين متعهد شدند راههاى تجارتى را براى رفت و آمد همديگر آزاد بگذارند و مزاحمتى براى يكديگر فراهم نكنند.

٦ - تبليغ اسلام در مكه آزاد باشد و مسلمانان مكه بتوانند آزادانه مراسم مذهبى خود را انجام دهند و كسى حق سرزنش و آزار آنها را نداشته باشد.

قرارداد مزبور نوشته شد و به امضاى طرفين رسيد و به دنبال آن قبيله خزاعه درعهد و پيمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آمدند و قبيله بكر نيز خود را در عهد و پيمان قريش در آوردند و همين قبيله بكر با شبيخونى كه به قبيله خزاعه زد مقدمات نقض قرارداد را فراهم ساختند و سبب شدند تا پيغمبر اسلام در سال هشتم با لشكرى گران به عنوان دفاع از قبيله خزاعه به سوى مكه حركت كند و منجر به فتح مكه و حوادث پس از آن گرديد به شرحى كه ان شاء الله پس از اين خواهد آمد.

در چهره بسيارى از افراد مسلمان آثار ناراحتى و نارضايتى از اين قرارداد مشهود بود،اما دور نماى كار براى آنان روشن نبود و بخوبى موضوعات را ارزيابى نمى كردند و طولى نكشيد كه بر همگان روشن شد كه قرارداد مزبور چه پيروزى بزرگى براى مسلمانان به ارمغان آورد،چنانكه به گفته بسيارى از مفسران سوره فتح و آيات مباركه( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ...) در همين واقعه نازل گرديد و از زهرى نقل شده كه گفته است:

پيروزى و فتحى براى مسلمانان بزرگتر از آن پيروزى نبود،زيرا مسلمانان كه تا به آن روز پيوسته در حال جنگ با مشركين و در فكر تهيه لشكر و اسلحه و تنظيم سپاه و استحكام برج و باروى شهر مدينه در برابر حملات احتمالى مشركين بودند از آن به بعد با خيالى آسوده به تفكر در دستورهاى اسلامى و دفع دشمنان ديگر و بسط و توسعه اسلام به نقاط ديگر جزيرة العرب و بلكه قاره ها و ممالك ديگر افتادند،و در جريانات بعدى نيز شواهد اين مطلب بخوبى ديده مى شود،زيرا عموم مورخين داستان نامه نگارى آن حضرت را به سران و زمامداران جهان و دعوت آنها را به پذيرفتن اسلام و نبوت خود و جريانات پس از آن را در وقايع پس از صلح حديبيه نوشته و ثبت كرده اند.

پيروزى ديگرى كه از اين قرارداد نصيب مسلمانان گرديد آن بود كه تا به آن روز افراد تازه مسلمانى كه در مكه بودند تحت فشار و شكنجه مشركان قرار داشته و بيشتر به حال تقيه و اختفا در آن شهر زندگى مى كردند و جرئت اظهار عقيده و انجام برنامه هاى دينى خود را نداشتند،ولى از آن پس اسلام در نظر مشركان به رسميت شناخته شده بود و آنها مى توانستند آزادانه مراسم دينى خود را انجام دهند و بلكه دست به كار تبليغ دين اسلام در مكه و اطراف آن شهر شدند و به فاصله اندكى افراد بسيارى را به دين اسلام هدايت نمودند.(٧)

و به هر صورت قرارداد مزبور در ميان نارضايتى و چهره هاى گرفته و درهم جمعى از مسلمانان به امضا رسيد و به دنبال آن منادى رسول خدا ندا كرد كه چون كار صلح به پايان رسيد مسلمانان از احرام بيرون آيند و سرها را تراشيده و تقصير كنند و قربانى ها را نحر كنند.اما اكثرا در انجام اين دستور تعلل كرده و حاضر نبودند تقصير و نحر كنند تا اينكه پيغمبر گرفته خاطر به خيمه ام سلمه كه در آن سفر همراه آن حضرت بود وارد شد و چون ام سلمه علت كدورت خاطر آن حضرت را سؤال كرد و از ماجرامطلع گرديد عرض كرد:اى رسول خدا!شما بيرون برويد و سر خود را تراشيده و نحر كنيد،مردم نيز به پيروى از شما اين كار را خواهند كرد،و همين طور هم شد كه وقتى مردم ديدند پيغمبر اسلام سر خود را تراشيده ديگران نيز سرها را تراشيده و شتران را نحر كردند و سپس به سوى مدينه حركت نمودند.

____________________________________

پى نوشتها:

١."كراع الغميم"تا مكه ٣٠ ميل و حدود ١٠ فرسخ فاصله دارد.

٢."احابيش"ـبه گفته برخىـنام قبايلى بود كه با قريش همسوگند شدند كه تا شب و روز برجاست و كوه"حبشى"برپاست از يكديگر دفاع كنند و چون اين پيمان در پاى كوه"حبشى"بسته شد آنها را"احابيش"مى گفتند.

٣.اين جريان را همه مورخين نوشته اند و بدون اظهار نظر از آن گذشته اند،و ما نيز تجزيه و تحليل و اظهار نظر درباره آن را به خود خواننده محترم واگذار مى كنيم و مى گذاريم

٤.باز هم تجزيه و تحليل در اين داستان را به خواننده محترم وامى گذاريم و مى گذريم!

٥.اشاره است به داستان جنگ صفين و صلحنامه اى كه ميان آن حضرت و معاويه تنظيم شد كه چون خواستند بنويسند:"هذا ما صالح عليه امير المؤمنين على بن ابيطالب..."عمرو بن عاص گفت:بايد اين عنوان پاك شود زيرا اگر ما تو را امير المؤمنين مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم

٦.در برخى تواريخ به جاى ده سال چهار سال و در برخى دو سال نوشته شده ولى مشهور همان ده سال است.

٧.دانشمند ارجمند آقاى احمدى در كتاب مكاتيب الرسول تحقيقى درباره نتايج صلح حديبيه نموده كه خلاصه آن در زير آمده است.

مسلمانان عموما از صلح حديبيه ناراضى به نظر مى رسيدند زيرا خود را برتر از دشمن مى دانستند و با نيرو و قدرت و غرورى كه داشتند پذيرفتن صلح را براى خودـكه مرد جنگ و شمشير بودندـخوارى و ذلت مى پنداشتند زيرا ثمرات و نتايج صلح بر آنها پوشيده بود و همان تعصبها و غرورها مانع از آن بود كه بخوبى درباره مواد صلح و قرارداد حديبيه به تفكر بپردازند و آنها را ارزيابى كنند...نويسنده محترم سپس به نتايج اين صلح اشاره كرده مى نويسد:

١.صلح مزبور سبب اختلاط و آميزش مسلمانان با مشركين و رفت و آمد آنها به شهرهاى همديگر شد و در نتيجه مشركين از نزديك با مكتب اسلام و اخلاق و رفتار رهبر بزرگوار آن و ساير مسلمانان آشنايى بيشترى پيدا كردند و سبب شد تا گروه زيادى به اسلام در آيندـچنانكه از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود:هنوز دو سال از صلح حديبيه نگذشته بود كه نزديك بود اسلام همه شهر مكه را بگيرد.

٢.صلح مزبور سبب شد كه مشركين از آن پس با نظر بغض و عداوت به مسلمانان و شعار توحيد اسلام يعنى كلمه مقدسه"لا اله الا الله"نگاه نكنند بلكه روى آن بهتر و بيشتر فكر كنند و همين سبب جايگير شدن اين شعار مقدس در دل آنان گرديد.

٣.مسلمانان توانستند از آن پس آزادانه در مكه مراسم مذهبى خود را انجام داده و آيين مقدس خود را تبليغ و از آن دفاع كنند.

٤.پيغمبر اسلام و مسلمانان اين امتياز را گرفته بودند كه بتوانند سال ديگر آزادانه بدون هيچ جنگ و كارزارى به عمره و طواف خانه خدا بيايند.

٥.خيال پيغمبر و مسلمانان از بزرگترين دشمن اسلام يعنى قريش و مشركين آسوده شد و به فكر نشر اسلام در ساير نقاط جهان افتادند،چنانكه پس از اين خواهيد خواند.

٦.رفت و آمد مشركين به مدينه و شهرهاى ديگر حجاز سبب شد كه عظمت پيغمبر اسلام را در نظر مسلمانان از دور و نزديك مشاهده كنند و ابهت او در دل مشركين قرار گيرد و فكر مقاومت و پايدارى در برابر او را از سر بيرون كنند و همين موضوع كمك زيادى به فتح مكه كرد.

داستان ابو بصير پس از قرارداد حديبيه

طولى نكشيد كه يكى از مسلمانان مكه به نام عتبة بن اسيد كه كنيه اش ابو بصير بود به مدينه گريخت و پس از چند روز،نامه اى از طرف قريش به پيغمبر رسيد كه ابو بصير بدون اجازه مولاى خود به شهر شما آمده و طبق قرارداد بايد او را به مكه بازگردانيد؟و اين نامه را به وسيله مردى عامرى با غلامى كه داشت به مدينه فرستاده بودند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابو بصير را طلبيد و به او فرمود:ما با قريش قراردادى بسته ايم كه نمى توانيم به آن خيانت كنيم اكنون با اين دو نفر به مكه بازگرد تا خدا براى تو و ساير ناتوانان راه گريزى مهيا فرمايد و چون ابو بصير گفت:آيا مرا به سوى مشركين باز مى گردانى كه از دين خدا بيرونم كنند؟باز همان پاسخ را از پيغمبر شنيد.

ابو بصير به ناچار تسليم آن دو نفر شد و راه مكه را پيش گرفت اما هنوز چندان از مدينه دور نشده بود كه فكرى به نظر ابو بصير رسيد تا خود را از چنگال آن دو نفر رها كند و به دنبال آن وقتى در"ذى الحليفه"پياده شدند به مرد عامرى گفت:شمشير برنده و تيزى دارى؟آن مرد گفت:آرى،پرسيد:مى توانم آن را ببينم؟گفت:آرى و چون شمشير را از او بگرفت بى مهابا گردن آن مرد عامرى را زده و غلام او كه چنان ديد به سوى مدينه گريخت و خود را به پيغمبر اسلام رسانيد و به دنبال او ابو بصير نيز با همان شمشير كه در دست داشت به مدينه آمد و به پيغمبر عرض كرد:تو طبق قرارداد مرا به فرستادگان قريش سپردى و من نيز به خاطر دفاع از دين خود دست به چنين كارى زدم!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از دليرى ابو بصير تعجب كرده بود فرمود:عجب آتش افروزجنگى است اين مرد اگر همدستانى داشته باشد!

ابو بصير كه مى ديد طبق قرارداد نمى تواند در مدينه بماند با اشاره مسلمانان و يا به فكر خود از مدينه خارج شد و خود را به ساحل دريا و سر راه كاروان قريش كه براى تجارت به شام مى رفتند رسانيد و در آنجا پنهان شد و هرگاه مى توانست دستبردى به آنها مى زد و يا كسى از آنها را به قتل مى رسانيد.

كم كم افراد مسلمان ديگرى نيز كه در مكه بودند و طبق قرارداد حديبيه نمى توانستند به مدينه و نزد مسلمانان بيايند وقتى از داستان ابو بصير مطلع شدند خود را به او رسانده و در ساحل دريا منزل گرفتند و تدريجا عدد آنها به هفتاد نفر رسيد و خطر بزرگى را براى كاروان قريش فراهم ساختند و در نتيجه راه تجارتى قريش به شام نا امن شد و قريش كه متوجه شدند هيچ راهى براى رفع مزاحمت ابو بصير و يارانش جز توسل به پيغمبر خدا ندارند،ناچار شدند نامه اى به آن حضرت بنويسند و از او بخواهند ابو بصير و يارانش را به مدينه بطلبد و ماده مربوط به"استرداد پناهندگان"را از متن قرارداد حذف كند و آنها را در مدينه پيش خود نگاه دارد.

بدين ترتيب اين ماده قرارداد كه به مسلمانان تحميل شده بود و مسلمانان آن را براى خود ننگى بزرگ مى دانستند،به پيروزى و افتخار مبدل شد و به پيشنهاد خود دشمن،از متن قرارداد حذف گرديد.

فضيلتى از على بن ابيطالبعليه‌السلام

در تواريخ اهل سنت و دانشمندان شيعه با اختلاف اندكى مذكور است كه چون قرارداد حديبيه به امضا رسيد سهيل بن عمرو و جمعى از مشركين به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده گفتند:

.جمعى از بردگان و كوته فكران ما در اين مدت پيش تو آمده اند آنها را به ما بازگردان !

در اينجا بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناك شد بدانسان كه چهره اش سرخ گرديد و فرمود:"لتنتهن يا قريش او ليبعثن الله عليكم رجلا امتحن الله قلبه للايمان يضرب رقابكم و انتم خارجون عن الدين".

[اى گروه قريش(از اين لجاجت)دست بداريد و يا آنكه خداوند مردى كه دلش را به ايمان آزموده است بر شما بگمارد تا گردنهاى شما را در وقتى كه از دين بيرون هستيد بزند!]ابو بكر گفت :اى رسول خدا منظورت من هستم؟فرمود:نه،عمر گفت:من هستم؟فرمود:نه،"و لكنه خاصف النعل"بلكه او كسى است كه نعلين مرا وصله مى زند و در آن وقت علىعليه‌السلام مشغول دوختن نعلين پيغمبر بود !

دعوت سران جهان به اسلام پس از قرارداد حديبيه

چنانكه گفتيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فكر تبليغ اسلام به خارج شبه جزيره و انجام مأموريت و رسالت جهانى خويش افتاد و بدين منظور تصميم گرفت نامه هايى به سران جهان آن روز و زمامداران كشورهاى مختلف آن زمان بنويسد و افرادى را پيش آنها بفرستد و بدين منظور روزى به اصحاب خود فرمود:

اى مردم بدانيد كه خداوند مرا به همه جهانيان مبعوث فرموده و مبادا شما همانند حواريين عيسى در اين باره با من مخالفت كنيد!

و چون اصحاب عرض كردند:چگونه حواريين با عيسى مخالفت كردند؟پاسخ داد:

آنان را به دعوت كسانى مى فرستاد،پس آنكه راهش نزديك و كوتاه بود خوشنود و آنها كه راهشان دور و دراز بود ناراضى و در انجام مأموريتش كوتاهى مى كردند!

و بدين ترتيب آنها را آماده انجام مأموريت الهى و جهانى خويش نموده سپس دستور داد مهرى از نقره برايش بسازند و جمله"محمد رسول الله"را در آن بكنند تا پاى نامه ها را بدان مهر كند،و آن گاه دستور داد نامه هايى با عبارات مختلف كه مضمون همه آنها نزديك به هم بود به سران جهان بنويسند كه ما براى نمونه يكى ازآن نامه ها را در اينجا نقل كرده و تحقيق بيشتر را براى طالبين به كتابهاى مفصلى كه در اين باره نگاشته شده واگذار مى كنيم(١)

نامه اى كه به مقوقس پادشاه مصر نوشت

متن نامه كه مى گويند هم اكنون در موزه هاى مصر و اروپا موجود است اين است:

"بسم الله الرحمن الرحيم.من محمد بن عبد الله الى المقوقس عظيم القبط،سلام على من اتبع الهدى،اما بعد فانى ادعوك بدعاية الاسلام،اسلم تسلم،يؤتك الله اجرك مرتين،فان توليت فانما عليك اثم القبط"يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم أن لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فإن تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون".

محمد رسول الله

[به نام خداى بخشاينده و رحيم،از محمد بن عبد الله به سوى مقوقس بزرگ قبطيان،سلام بر كسانى كه پيرو هدايت اند،سپس من تو را به اسلام دعوت مى كنم مسلمان شو تا در امان باشى و خدا پاداش تو را دوبار مى دهد،و اگر نپذيرفتى گناه قبطيان به گردن توست"اى اهل كتاب بياييد كلمه اى را كه ميان ما و شماست بپذيريد كه جز خدا را نپرستيم و چيزى با او شريك نكنيم و بعضى از ما بعضى ديگر را غير خداى يكتا به خدايى نگيرد اگر روى برتافتند بگو شهادت بدهيد كه ما مسلمانيم.]

"محمد پيامبر خدا"

مورخين نوشته اند:اين نامه كه به مقوقس رسيد در صدد تحقيق بر آمد و از فرستاده پيغمبر يعنى حاطب بن ابى بلتعه كه نامه را برده بود سؤالاتى درباره اوصاف و خصوصيات آن حضرت نمود و سپس پاسخ نامه را نوشت و با هدايايى براى آن حضرت ارسال داشت كه از آن جمله مقدارى لباس و چند كنيز و غلام و الاغ و استرى بود و برخى گفته اند طبيبى نيز به همراه آنان فرستاد كه مسلمانان را مداوا كند و چون آنها را به نزد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند همه را قبول كرد ولى به طبيب فرمود:توبازگرد چون ما مردمى هستيم كه تا گرسنه نشويم غذا نمى خوريم و چون غذا نيز بخوريم سير غذا نمى خوريم.

پيغمبر اكرم به همين مضمون نامه هاى ديگرى به پادشاه ايران كه در آن وقت پرويز بود،امپراتور روم كه نامش هرقل بود،نجاشى دوم(٢) پادشاه حبشه،حارث بن ابى شمرسلطان غسان،جيفر و عياذ پسران جلندىپادشاهان عمان،ثمامة بن اثال و هوذة بن على پادشاهان يمامه و ديگران نوشت و هر كدام را به وسيله يكى از اصحاب و ياران خود فرستاد و برخى گفته اند:همه نامه ها را نوشتند و فرستادگان همه در يك روز به سوى مأموريت خود عزيمت كردند و برخى نيز گفته اند:به طور مختلف و پراكنده نامه ها را بردند،و مجموع نامه هاى آن حضرت را كه جمع آورى كرده اند قريب به چهل نامه است كه به افراد مختلف و كشورها و قبايل نگاشته و فرستاده است.(٣)

و به هر صورت برخى چون مقوقس با كمال ادب و احترام پاسخ نوشتند و هدايايى نيز ضميمه كرده براى پيغمبر اسلام فرستادند و مانند نجاشى پادشاه حبشه،و برخى چون پرويز و پادشاهان غسان از خواندن نامه خشمناك شده و آن را دريدند و پاسخى هم ندادند و بلكه افرادى را مأمور كردند براى دستگيرى و يا تهديد آن حضرت به حجاز بروند ولى بى نتيجه به نزد آنها بازگشتند،به شرحى كه در تواريخ مضبوط است.

در پايان اين فصل بد نيست قضاوتى را كه يكى از شخصيتهاى جهان معاصر ما درباره نامه هاى پيغمبر اسلام به سران جهان نموده است بخوانيد:

نهرو در كتاب خود،نگاهى به تاريخ جهان مى نويسد:

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شهر مدينه پيامى براى حكمرانان و پادشاهان جهان فرستاد و آنها را به قبول وجود خداى يگانه و رسول او دعوت كرد،لابد اين پادشاهان وحكمرانان حيرت كردند كه اين مرد گمنام كيست كه جرئت كرده است براى آنها دستور صادر كند.

از فرستادن همين پيامها مى توان تصور كرد كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه اعتماد و اطمينان فوق العاده اى به خود و رسالتش داشته است و توانست همين اعتماد و ايمان را در مردم كشورش نيز به وجود آورد و به آنها الهام ببخشد،به طورى كه آن مردان توانستند بدون دشوارى بر نيمى از جهان معلوم آن زمان مسلط گردند،ايمان و اعتماد به نفس چيز بزرگى است و اين ثمرات عالى را به وجود مى آورد.(٤)

_________________________________________

پى نوشتها:

١."كراع الغميم"تا مكه ٣٠ ميل و حدود ١٠ فرسخ فاصله دارد.

٢."احابيش"ـبه گفته برخىـنام قبايلى بود كه با قريش همسوگند شدند كه تا شب و روز برجاست و كوه"حبشى"برپاست از يكديگر دفاع كنند و چون اين پيمان در پاى كوه"حبشى"بسته شد آنها را"احابيش"مى گفتند.

٣.اين جريان را همه مورخين نوشته اند و بدون اظهار نظر از آن گذشته اند،و ما نيز تجزيه و تحليل و اظهار نظر درباره آن را به خود خواننده محترم واگذار مى كنيم و مى گذاريم

٤.باز هم تجزيه و تحليل در اين داستان را به خواننده محترم وامى گذاريم و مى گذريم!

٥.اشاره است به داستان جنگ صفين و صلحنامه اى كه ميان آن حضرت و معاويه تنظيم شد كه چون خواستند بنويسند:"هذا ما صالح عليه امير المؤمنين على بن ابيطالب..."عمرو بن عاص گفت:بايد اين عنوان پاك شود زيرا اگر ما تو را امير المؤمنين مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم

٦.در برخى تواريخ به جاى ده سال چهار سال و در برخى دو سال نوشته شده ولى مشهور همان ده سال است.

٧.دانشمند ارجمند آقاى احمدى در كتاب مكاتيب الرسول تحقيقى درباره نتايج صلح حديبيه نموده كه خلاصه آن در زير آمده است.

١.خواننده محترم مى تواند به دو كتاب نفيسى كه سالهاى اخير به قلم دو تن از فضلاى محترم حوزه علميه قم يكى به فارسى و ديگرى به عربى نگاشته شده،يعنى كتاب محمد و زمامداران و كتاب مكاتيب الرسول مراجعه كند و اين نامه ها را به تفصيل بخواند.

٢.اين پادشاه غير از نجاشى اول است كه شرح حال او و اسلامش را به دست جعفر بن ابيطالب در داستان هجرت به حبشه نقل كرديم.

٣.به مكاتيب الرسول،صص ٥٩ـ٣٥ مراجعه شود.

٤.نگاهى به تاريخ جهان،ج ١،ص .٣٢٠

سال هفتم هجرت جنگ خيبر

ماه ذى حجه بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حديبيه بازگشت و تا مقدارى از ماه محرم در مدينه بود سپس به آن حضرت خبر رسيد كه يهود خيبر در صدد حمله به مدينه هستند و همين سبب شد تا دستور حركت به خيبر از طرف پيغمبر صادر شود و از طرفى به گفته برخى از مورخين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از اينكه نامه به سران جهان نوشت به فكر افتاد ممكن است برخى از آنها مانند كسرى پادشاه ايران و يا هرقل امپراتور روم در صدد برآيند تا از وجود خطرناكترين دشمنان اسلام يعنى يهوديانى كه در حجاز سكونت دارند بر ضد مسلمانان استفاده كرده و آنها را به جنگ با مسلمانان تحريك كنند و ديار يهوديان ساكن حجاز پايگاهى براى دشمنان اسلام گردد،و از اين رو پيغمبر اسلام بايد هر چه زودتر تصميم قاطعى براى پاك كردن حجاز از اين دشمنان خطرناك كه با شكست خوردن همكيشانشان يعنى يهود بنى النضير،بنى قينقاع و بنى قريظه در مدينه همچون مار زخم خورده اى شده بودند بگيرد،و پيش از اينكه آنها به فكر تهيه لشكر و جنگ و حمله به مدينه بيفتند آنها را سركوب كند،بخصوص كه آنها با قبيله غطفان نيز همپيمان بودند و در وقت بروز جنگ از كمك آنها نيز برخوردار مى گشتند.

به هر صورت لشكر اسلام از مدينه خارج شد و پرچم جنگ را نيز رسول خدا به دست على بن ابيطالبعليه‌السلام داد و بسرعت راه خيبر را در پيش گرفتند به طورى كه نزديك به دويست كيلومتر راه،مسافت ميان مدينه و خيبر را سه روزه طى كرد و براى اينكه ميان يهود مزبور و همپيمانانشان از قبيله غطفان جدايى اندازد كه قبيله مزبور نتوانند به كمك آنها بيايند در سر آب"رجيع"كه در نزديكى خيبر بود منزل كرد و آنجا را لشكرگاه خود قرار داد.

و به گفته ابن هشام قبيله غطفان وقتى از ماجرا با خبر شدند به قصد يارى يهود خيبر حركت كردند ولى به فكر زن و فرزند و اموال خود كه به جاى گذاشته بودند افتاده و گفتند:ممكن است در غياب ما محمد و لشكريانش به سرزمين ما حمله كرده و آنها را اسير نموده و اموال ما را به غنيمت ببرند از اين رو بازگشتند و به كمك آنها نيامدند و برخى از مورخين نيز عقيده دارند كه قبيله غطفان به آنها كمك كردند ولى آنها نيز مانند يهوديان خيبر شكست خورده به ديار خود بازگشتند و ظاهرا قول اول صحيح تر باشد.

و به هر صورت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با لشكريان خود از آنجا حركت كرد و شبانه تا پشت قلعه هاى خيبر پيش رفت و در آنجا توقف نمود،صبح كه شد و يهوديان به عادت همه روزه با بيل و كلنگ از قلعه ها براى زراعت بيرون آمدند لشكريان اسلام را مشاهده كردند كه قلعه ها را محاصره كرده و پياده شده اند،از اين رو بسرعت وارد قلعه شده و فرياد زدند:

محمد با سپاهيانش!

پيغمبر خدا اين جريان را به فال نيك گرفت و فرمود:"خيبر خراب شد،ما وقتى بر قومى فرود آييم بدا به حالشان!"!