زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 38941
دانلود: 2855

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38941 / دانلود: 2855
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سال نهم هجرت سال وفود

سال نهم هجرت را به خاطر ورود وفدها"شخصيتها و هيئتهايى كه به نمايندگى قبايل و ساير ملتها به مدينه مى آمدند"عام الوفود ناميدند.شهر مدينه هر چند روز يك بار شاهد ورود اين هيئتهاى گوناگون بود كه برخى با لباسهاى محلى و هيئتهاى جالبى وارد مى شدند تا پيغمبر اسلام را از نزديك ببينند و به دين اسلام در آمده و با رهبر اسلام پيمان دوستى بسته و پيوند خود را به آن حضرت اعلام دارند.

اين بيشتر بدان خاطر بود كه با فتح مكه مركز قدرت بت پرستان و محور اصلى دشمنان اسلام سقوط كرد و سايه قدرت اين آيين مقدس بر سراسر شبه جزيره افتاد و قبايل و گروههاى مختلف و اقليتهاى مذهبى ديگر مانند مسيحيان ساكن عربستان دانستند كه دير يا زود اسلام در ميان تمام افراد و قبيله هاى ساكن جزيرة العرب نفوذ خواهد كرد و بهتر آن است كه زودتر به اين آيين مقدس وارد شده و يا از نزديك با رهبر عالى قدر اسلام آشنايى و دوستى برقرار سازند.

اسلام كعب بن زهير شاعر معروف

(١) از آن جمله كعب بن زهير است كه پدرش زهير بن أبى سلمى از شعراى معروف عرب و سراينده يكى از"معلقات سبعه"بود كه قصيده اش مدتها پيش از نزول قرآن به ديوار كعبه آويخته بود و يكى از شاهكارهاى ادبى آن زمان به شمار مى رفت.زهير بن ابى سلمى دو پسر داشت يكى به نام بجير و ديگرى به نام كعب كه اين هر دو مانند پدرشان زهير شاعر بودند و در مدح و ذم افراد شعر مى سرودند.بحير مدتها قبل از فتح مكه مسلمان شده بود و در سلك مسلمانان به سر مى برد،ولى كعب در زمره دشمنان اسلام زندگى مى كرد و تا جايى كه مى توانست با شعر و نثر مردم را نيز عليه رسول خدا تحريك مى نمود.

پيغمبر اسلام دستور تعقيب و قتل شاعرانى امثال كعب را كه در هجو و مذمت او شعر مى گفتند و از اين راه موانعى سر راه پيشرفت اسلام ايجاد كرده و ضربه مى زدند صادر كرده بود و يكى از آنان نيز در جريان فتح مكه به دست مسلمانان به قتل رسيد و دو تن ديگر از اين شاعران فرارى بودند.

بجير كه پس از فتح مكه نگران وضع برادرش كعب بود و مى ترسيد به دست مسلمانان بيفتد و به سزاى تحريكاتى كه عليه پيغمبر اسلام كرده و اشعارى كه در هجاى آن حضرت سروده به قتل برسد،نامه اى به او نوشت كه اگر به حيات و زندگى خود علاقه مند هستى خود را به مدينه برسان و اسلام بياور و در پيشگاه پيغمبر اسلام از اعمال گذشته خود توبه كن كه پيغمبر مرد رؤف و مهربانى است و هر كس نزد او اظهار ندامت نموده و توبه كند او را مى بخشد.

اين نامه خير خواهانه كه به كعب رسيد تصميم گرفت به پيشنهاد برادرش بجير عمل كند و خود را به مدينه و رهبر بزرگوار اسلام رسانده مسلمان شود و از كرده هاى گذشته خود پوزش بخواهد و به همين منظور قصيده اى مشتمل بر پنجاه و هشت بيت در مدح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرود كه مطلعش اين بود:

بانت سعاد فقلبى اليوم مبتول

متيم اثرها لم يفد مكبول(٢)

و پس از ابياتى كه در وصف سعاد به رسم شاعران ديگر گفته به عنوان عذر خواهى از گذشته خود گويد

نبئت ان رسول الله أو عدنى

و العفو عند رسول الله مأمول

مهلا هداك الذى اعطاك نافلة

القرآن فيها مواعيظ و تفصيل

و تا آنجا كه در وصف پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گويد:

ان الرسول لنور يستضاء به

مهند من سيوف الله مسلول

فى عصبة من قريش قال قائلهم

ببطن مكة لما اسلموا زولوا(٣)

سپس كعب خود را به مدينه رسانيد و به خانه مردى از قبيله"جهينه"كه با او سابقه رفاقت داشت وارد شد و آن مرد"جهنى"نيز چون صبح شد او را به مسجد آورد و هنگامى كه نماز صبح به پايان رسيد كعب برخواسته پيش روى پيغمبر آمد و نشست و سپس معروض داشت اى رسول خدا كعب بن زهير به مدينه آمده و مسلمان شده و از كارهاى گذشته خود پشيمان گشته مى خواهد به نزد شما بيايد و توبه كند،آيا او را مى پذيرى؟

فرمود:آرى در اين موقع كعب خود را معرفى كرده گفت:من كعب بن زهير هستم و آن گاه قصيده خود را خواند و رسول خدا از او درگذشت.

اسلام زيد الخير و عدى بن حاتم

قبيله"طى"از قبايل معروف عرب است كه نسبت به تيره"كهلان"رسانده و از قحطانيه بوده اند و اينان در يمن سكونت داشتند و تدريجا مانند بسيارى از تيره ها به سرزمين حجاز آمدند و مردان نامدارى مانند حاتم طايى كه به سخاوت مشهور و ضرب المثل گرديده از اين قبيله مى باشد،كه قبل از ظهور اسلام از دنيا رفته است.

فرزند همين حاتم طايى،عدى بن حاتم از بزرگان قبيله طى است كه پس از درگذشت پدرش حاتم او را به رياست خود برگزيدند و مطابق تواريخ وى به دين نصارى زندگى مى كرد و تا سال نهم هجرت نيز در زمره پيروان حضرت مسيحعليه‌السلام و از دشمنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محسوب مى شد.از شخصيتهاى بزرگ ديگر اين قبيله مردى است به نام زيد الخير كه پيش از آنكه اسلام را بپذيرد به زيد الخيل موسوم بود و پس از اسلام،پيغمبر خدا او را زيد الخير ناميد و درباره اش فرمود :

هيچ مردى را از عرب براى من توصيف نكردند جز آنكه وقتى از نزديك او را ديدم پايين تر بود از آنچه درباره اش گفته بودند مگر"زيد"كه او را بالاتر از آنچه شنيده بودم ديدم !

زيد در همين سال نهم به همراه گروهى از قبيله خود به مدينه آمد و مسلمان شد.

اما عدى بن حاتم در همان حال كفر به سر مى برد و حاضر هم نبود اسلام را بپذيرد و حتى پس از فتح مكه و نفوذ اسلام در سرتاسر جزيرة العرب تصميم به مهاجرت به شام و پيوستن به همكيشان خود گرفت و چون مى دانست لشكر اسلام روزى به سرزمين آنها نيز خواهند رفت تا آثار بت پرستى را در آن ناحيه از ميان ببرند و احكام اسلام را در آنجا نشر دهند،به همين منظور چند شتر راهوار و فربه انتخاب و آماده كرده و به غلام خود دستور داده بود هرگاه خبردار شدى كه لشكر اسلام به اين حوالى آمده مرا خبر دار كن.

روزى غلامش به او خبر داد كه سربازان اسلام،تحت فرماندهى على بن ابيطالبعليه‌السلام براى ويران كردن بتخانه ها و نشر احكام اسلام بدين ناحيه آمده اند.عدى بن حاتم با شنيدن اين خبر فورا خانواده خود را برداشته به سوى شام گريخت،سربازان اسلام نيز پس از ويران كردن بتخانه"طى"،جمعى را كه در برابر آنها مقاومت كرده بودند تار و مار نموده و گروهى را اسير كرده به مدينه آوردند.

در ميان اسيران مزبور دختر حاتم نيز كه نامش سفانه بود اسير شد و او را به مدينه آوردند و در كنار مسجد در جايى كه مخصوص نگهدارى اسيران بود محبوس ساختند.

چند روز گذشت و روزى پيغمبر اسلام از كنار آن خانه عبور مى كرد تا به مسجد برود سفانه برخواست و گفت:

"يا رسول الله هلك الوالد و غاب الوافد فامنن علينا من الله عليك".

[اى رسول خدا پدرم كه از دنيا رفته و آنكه بايد به نزد شما بيايد غايب است،اكنون بر ما منت گزار،خداوند تو را مشمول رحمت و نعمت خويش قرار دهد!]پيغمبر پرسيد:مقصودت از غايب كيست؟سفانه گفت:عدى بن حاتم!

فرمود:همان كسى كه از خدا و رسول گريخته!

در آن روز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيش از آن چيزى نگفت و از آنجا گذشت.روز ديگر نيز اين ماجرا تكرار شد،و سفانه گويد:روز سوم كه شد من ديگر مأيوس بودم چيزى بگويم ولى مردى كه همراه او بود و بعدا دانستم كه او على ابن ابيطالبعليه‌السلام بود به من اشاره كرد كه برخيز و سخن خود را تكرار كن.

من برخواستم و همان سخنان را تكرار كردم،پيغمبر فرمود:من با آزاد ساختن تو موافقم ولى صبر كن تا شخص مورد اعتمادى پيدا شود تا تو را به همراه او به شهر و ديارت بفرستم.

چند روز از اين ماجرا گذشت تا روزى اطلاع يافتم كاروانى كه از خويشان ما نيز افرادى در ميان آنها بود به مدينه آمده و عازم بازگشت است،من جريان را به پيغمبر اطلاع دادم و آن حضرت مقدارى لباس و مبلغى پول براى خرجى راه و مركبى به من داد و مرا همراه آنها روانه كرد.

دنباله داستان را خود عدى بن حاتم اين گونه نقل كرده كه گويد:

روزى همچنان كه در شام بودم هودجى را ديدم كه به سوى ما مى آيد و وقتى رسيد ديدم خواهرم سفانه در ميان آن هودج است و چون پياده شد مرا مورد ملامت قرار داده گفت:اين چه كارى بود كه كردى؟خودت خانواده و زن و فرزندت را برداشته به اينجا آمدى و ما را در آنجا بى سرپرست گذاردى؟من بدو گفتم:خواهر جان مرا ملامت نكن كه در اين كار معذور بودم.

اين جريان گذشت تا روزى با او كه زن با فراست و با تدبيرى بود مشورت كرده گفتم:راستى بگو نظرت درباره اين مرد(يعنى پيغمبر اسلام)چيست؟او ضمن تمجيد و بيان صفات نيك آن حضرت گفت:من صلاح تو را در آن مى بينم كه هر چه زودتر خود را به او برسانى و با او پيمان بسته و بيعت كنى،زيرا اگر او براستى پيغمبر باشد كه تو در ايمان به وى سبقت جسته اى و اگر داعيه سلطنت و پادشاهى هم داشته باشد كه پيمان بستن با او از شخصيت تو چيزى نخواهد كاست و از سايه قدرتش بهره مند خواهى شد.

عدى بن حاتم گويد:من رأى او را پسنديدم و به مدينه آمدم و پيش آن حضرت رفته سلام كردم،فرمود :كيستى؟گفتم:عدى بن حاتم هستم.

وقتى پيغمبر مرا شناخت برخواست و مرا به سوى خانه برد،در راه كه مى رفتيم پيرزنى سر راه او آمد و درباره كارى كه داشت با آن حضرت سخن گفت،من ديدم پيغمبر اسلام زمانى دراز در كنار آن پيرزن ايستاد و با كمال ملاطفت با او سخن گفت.

پيش خود گفتم:به خدا سوگند چنين مردى داعيه سلطنت و پادشاهى در سر ندارد و چون وارد خانه آن حضرت شدم ديدم تشك چرمى خود را كه ليف خرما در آن بود برداشت و براى نشستن من پهن كرد و به من گفت:روى آن بنشين،من خوددارى كردم ولى حضرت اصرار كرد و من نشستم و پيش خود گفتم:به خدا اين رفتار سلاطين نيست.سپس به من گفت:اى عدى بن حاتم مگر تو به آيين"ركوسيه"(٤) نبودى؟گفتم:چرا،فرمود:پس چرا از قوم خود يك چهارم درآمدشان را مى گرفتى؟در صورتى كه اين كار در آيين تو جايز نبود.

و همچنين يكى دو خبر غيبى ديگر به من داد كه دانستم پيغمبر خداست و بدو ايمان آورده مسلمان شدم.

جنگ تبوك

پيش از آنكه جريان ورود ساير هيئتها و شخصيتهاى مذهبى و غير مذهبى عربستان را براى شما دنبال كنيم داستان جنگ تبوك را كه در اواسط اين سال يعنى ماه رجب سال نهم اتفاق افتاد ذكر نموده و به خواست خداى تعالى دوباره به نقل ماجراهاى بعدى و شرح ورود و فدها مى پردازيم

داستان از اينجا شروع شد كه به پيغمبر اسلام خبر رسيد روميان در صدد تهيه سپاه براى حمله به حدود مرزى عربستان و شمال كشور اسلام هستند و مى خواهند نفوذ خود را در آن ناحيه توسعه داده و تثبيت كنند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شنيدن اين خبر تصميم گرفت با سپاهى گران شخصا به جنگ آنان برود و خيال تعرض و حمله به كشور اسلامى را از سر روميان بيرون كند و به همين منظور بر خلاف جنگهاى قبلى كه مقصد جنگ را اعلام نمى كرد در اين جنگ اعلام كرد قصد رفتن به تبوك و جنگ با روميان را دارد و ثروتمندان مسلمان را نيز وادار كرد تا به هر اندازه مى توانند براى تجهيز سپاه و تهيه آذوقه كمك كنند.چنانكه مورخين گفته اند:گروه زيادى چون عثمان،طلحه،عباس بن عبد المطلب،زبير و عبد الرحمن بن عوف كمكهاى مالى شايانى براى تجهيز سپاه كردند و برخى از منافقين نيز براى خود نمايى مبالغى پرداختند.

سختى كار

فاصله تبوك تا مدينه حدود يك صد فرسخ راه است و از دورترين سفرهاى جنگى بود كه پيغمبر خدا و مسلمانان مى بايستى راه آن را طى كنند و دشمن نيز سپاه روم بود كه از نظر افراد و لوازم جنگى تفوق كاملى بر مسلمانان داشت و به همين جهت نيز پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقصد را اعلام كرد تا مسلمانان با آمادگى و تهيه بيشترى قدم در اين راه نهند و آذوقه و لوازم بيشترى با خود بردارند.

اتفاقا آن ايام مصادف با اواخر تابستان و فصل گرماى كشنده حجاز و برداشت محصول خرماى مدينه و از نظر خشكسالى و كم آبى نيز سالى استثنايى بود و راستى براى مسلمانان مسافرت دشوار و سختى بود و گرد آوردن سپاهى كه بتواند در برابر سپاه مجهز و فراوان روم مقابله و برابرى كند كارى بسيار مشكل و دشوار،اما عزم راسخ و ايمان كامل پيغمبر اسلام به كمك الهى و تعقيب هدف نهايى خود همه اين مشكلات را حل كرد و روزى كه لشكر اسلام از مدينه حركت مى كرد سى هزار سرباز كه مركب از ده هزار سواره و بيست هزار پياده بود همراه داشت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تجهيز اين سپاه گران كه تا به آن روز در اسلام سابقه نداشت از همه قبايل اطراف كمك گرفت و حتى نامه اى به مكه نوشت و"عتاب بن اسيد"فرماندار خود را كه در مكه منصوب كرده بود مأمور كرد تا قبايل اطراف را براى حركت بسيج كند و براى هر قبيله اى پرچمى جدا و اميرى مستقل تعيين كرد و مخارج عظيم آن را نيز از راه زكات و كمك مالى ثروتمندان تأمين نمود.

كارشكنى ها

ناگفته پيداست كه در چنين شرايطى يك عده منفى باف و مخالف هم هستند كه به واسطه علاقه مفرط به دنيا و نداشتن ايمان و نبودن روح فداكارى در آنان،براى خود بهانه ها مى تراشند تا از زير بار وظيفه دينى شانه خالى كنند و بلكه براى افراد ديگر نيز وظيفه تعيين كرده و دست به كار شكنى و مخالفت مى زنند و تا جايى كه بتوانند مانع پيشرفت كارها مى شوند،بخصوص كه در دل هم نفاق و عداوت و دشمنى با اصل هدف و مرام داشته باشند.

محيط مدينه هم كه از نخستين روز ورود پيغمبر اسلام آلوده به چنين افراد منافقى بود و در فرصتهاى مختلف از كارشكنى و مشوب ساختن اذهان عمومى نسبت به رهبر عالى قدر اسلام و اهداف عاليه او خوددارى نمى كردند وقتى از ماجرا مطلع شدند به اقتضاى طبيعت آلوده و ناپاك خود با تبليغات مسموم و نيش زدن از شركت افراد در اين جهاد مقدس با هر وسيله و امكان،جلوگيرى مى نمودند و كم كم پا را فراتر نهاده به صورت گروهى و دسته جمعى به فعاليتهاى مخفى و پنهانى عليه پيغمبر اسلام و منع از بسيج لشكر دست زدند.

از آن جمله شخصى است به نام جد بن قيس كه وقتى پيغمبر اسلام به او پيشنهاد شركت در جنگ با روميان را داد براى تراشيدن بهانه و عذر و يا به صورت استهزا و تمسخر،در پاسخ آن حضرت گفت:من به زنان علاقه زيادى دارم و مى ترسم وقتى زنان زيباى روم را ببينم نتوانم خوددارى كنم و به فتنه دچار شوم!

اين بهانه به قدرى زننده و شرم آور بود كه خداى تعالى گفتار او را در ضمن آيه اى در قرآن بيان فرموده و خود عهده دار پاسخ آن گرديد كه فرمايد:( وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلَا تَفْتِنِّيأَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواوَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ) (٥)

[و برخى از آنها گويند به ما اجازه بده(تا در شهر بمانيم)و ما را دچار فتنه مكن!آگاه باش كه اينان به فتنه در افتادند و همانا دوزخ به كافران احاطه دارد.]

و جمعى هم بودند كه گرماى هوا را بهانه كرده و از رفتن به جنگ خوددارى كردند و به ديگران نيز مى گفتند:در اين گرماى سخت به اين سفر نرويد كه آنان را نيز خداى تعالى به آتش جهنم بيم داده و در پاسخشان فرموده:

( قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّالَّوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ﴿ ٨١ ﴾فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) (٦)

[به اينها بگو آتش جهنم گرمتر است اگر مى فهمند،اينان بايد كم بخندند و بسيار گريه كنند كه به جزاى سخت كردار خود خواهند رسيد.]و آيات زياد ديگرى كه در مذمت بهانه جويان و متخلفان از جنگ تبوك و منافقانى كه مانع شركت و حركت ديگران نيز بودند نازل شده و ضمن پاسخهاى محكمى كه به آنها داده شده وعده گاه آنها را آتش دوزخ و عدالت الهى قرار داده است.(٧)

شدت عمل در برابر منافقان

كار از ايرادهاى فردى و بهانه جوييهاى شخصى به توطئه هاى دسته جمعى و فعاليتهاى گروهى كشيد و پيغمبر خدا اطلاع يافت كه منافقان گذشته از اينكه خودشان حاضر به شركت در جنگ نيستند در خانه يكى از يهوديان مدينه به نام سويلم كه در محله"جاسوم"قرار داشت انجمن كرده تا مردم را از شركت در جنگ باز دارند.براى سركوبى آنان و تنبيه توطئه گران و عبرت ديگران،پيغمبر اسلام طلحة بن عبيد الله را با گروهى از مجاهدان مأمور كرد تا خانه مزبور را آتش زده و ويران كنند.

منافقان بى خبر از همه جا دست به كار طرح نقشه عليه مسلمانان و جلوگيرى از حركت قبايل و شركت سربازان در اين جنگ بودند كه شعله هاى آتش از گوشه و كنار خانه بلند شد و توطئه كنندگان بسرعت خود را از ميان شعله ها بيرون انداخته فرار كردند و يكى از آنها نيز ناچار شد تا خود را از بام پرت كند كه وقتى به زمين افتاد يك پايش شكست و اين جريان،درس عبرتى براى ساير كارشكنان و منفى بافان گرديد و جلوى تبليغات مسموم كننده مخالفان را گرفت و دانستند كه ممكن است با عكس العمل شديد پيغمبر اسلام روبه رو شوند.

گريه كنندگان(بكائين)

در برابر اينان افرادى هم بودند كه دلباخته جانبازى در راه دين و عاشق شركت در اين جنگ بودند اما در اثر فقر و تنگدستى نتوانستند براى خود آذوقه و مركبى تهيه كنند و به ناچار به نزد پيغمبر آمده و از آن حضرت خواستند تا مركبى به آنها بدهد كه در ركاب آن حضرت به جنگ روميان بروند،و چون با پاسخ منفى پيغمبر رو به رو شدند و از آن بزرگوار شنيدند كه فرمود:من مركبى ندارم كه در اختيار شما بگذارم از شدت غم و اندوه اشك در ديدگانشان گردش كرد و سرشكشان بر چهره جارى شد و در تاريخ اسلام به"بكائين"معروف شدند كه نام يك يك آنها را نيز تاريخ نويسان در كتابهاى خود ثبت كرده و نوشته اند.(٨)

خداى تعالى نيز عذر آنها را از عدم شركت در جنگ پذيرفت و در ضمن آيه ٩٢ از سوره توبه به اطلاع پيغمبر خويش رساند تا آنان را از شركت در اين جنگ معاف دارد.

____________________________________________

پى نوشتها:

١.آمدن كعب بن زهير را كه به مدينه برخى در حوادث سال هشتم هجرت ذكر كرده اند و آنچه را ما اختيار كرديم بر طبق گفتار كامل ابن اثير است.

٢."سعاد"نام دختر عموى كعب و زن مورد علاقه اوست و چون رسم شاعران نامى عرب غالبا اين بود كه قصيده هاى خود را با نام معشوقه خويش آغاز مى كردند در اينجا نيز كعب از اين سنت پيروى كرده گويد:

[سعاد از من دور شده و دل من امروز در فراق او بيمار و ناتوان و گرفتار است و راهى براى آزادى خود ندارد!]

٣.تمامى قصيده كعب را ابن هشام در سيره،ج ٢،صص ٥١٣ـ٥٠٣،نقل كرده است.

٤.ركوسيه آيينى است ما بين مسيحيت و صابئى.

٥.سوره توبه،آيه .٤٩

٦.سوره توبه،آيه هاى ٨٢ـ .٨١

٧.آيات مزبور همگى در سوره برائت است و از آيه ٣٨ شروع شده تا اواخر سوره و در خلال آنها ذكر شده است،و براى اطلاع بيشتر از تفسير آيات و سخن منافقان مى توانيد به كتاب بحار الانوار،ج ٢١،ص ١٨٥ به بعد مراجعه كنيد.

٨.ترجمه سيره ابن هشام،ج ٢،ص .٣٢٣

متخلفان از جنگ

يكى از سنتهاى الهى در مورد مردمان ديندار و با ايمان سنت آزمايش و امتحان است كه روى مصالح و حكمتهايى آنها را گاه و بى گاه به وسايط گوناگون و وسايل مختلف مورد ابتلا و آزمايش قرار مى دهد تا مؤمنان واقعى و راستگو از منافقان و دورويان دروغگو متمايز و جدا گردند و اين حقيقت را در آياتى از قرآن كريم يادآورى كرده است.

و جنگ تبوك يكى از اين صحنه ها بود كه جمع زيادى از مردم در آن آزمايش شدند،برخى مانند همين بكايين از شدت ناراحتى و افسردگى كه نمى توانستند در اين جنگ شركت كنند همچون ابر بهار مى گريستند و جمعى نيز گرما و جمع آورى محصول خرما و غيره را بهانه كرده شانه از زير بار اين فريضه بزرگ الهى خالى مى كردند و گروهى نيز كه مى خواستند جمع ميان هر دو كار كنند و در دل نفاق و دورويى نداشتند به سرنوشت سخت و دشوارى دچار گشتند.

از جمله افرادى كه از رفتن به تبوك خود دارى كردند اين چهار نفرند:كعب بن مالك،مرارة بن ربيع،هلال بن امية،ابو خيثمة.

ابو خيثمه پس از گذشتن يكى دو روز از حركت سپاه اسلام كه مدينه كاملا خلوت شده بود نزديكيهاى ظهر وارد باغ خود شد و دو همسر خود را مشاهده كرد كه هر كدام سايبان حصيرى مخصوص به خود را براى پذيرايى شوهر آب پاشيده و غذاى لذيذ و آب سرد و گوارايى فراهم كرده و هر كدام براى پذيرايى بهتر از شوهر،خود را آرايش كرده اند.

ابو خيثمه با ديدن آن دو،ناگهان به ياد پيغمبر بزرگوار خود و رهبر اسلام افتاد كه در آن گرماى سوزان در بيابانهاى حجاز براى سركوبى دشمنان دين پيش مى رود و آن همه مرارت و رنج و سختى را بر خود هموار مى سازد،با خود گفت:انصاف نيست كه من در كنار زنان زيباى خود در زير سايبان بياسايم اما رسول خدا گرفتار آفتاب و بادهاى سوزان و گرماى كشنده بيابان باشد!

از اين رو تصميم به حركت گرفت و به زنان خود گفت:شتر مرا حاضر كرده و توشه راه مرا مهيا سازيد كه من هم اكنون بايد حركت كنم.

ابو خيثمه در تبوك به پيغمبر اسلام رسيد و از تأخير خود اظهار ندامت وعذرخواهى كرد و رسول خدا نيز او را پذيرفت و همچنان با لشكر اسلام بود تا به مدينه بازگشت.

اما آن سه نفر ديگر يعنى كعب بن مالك و مراره و هلال بدون آنكه در دل نفاقى داشته باشند و از روى دشمنى با اسلام از سپاه عقب مانده باشند،بلكه روى تنبلى و گرفتارى امروز و فردا كردند و هر روز مى گفتند فردا حركت مى كنيم تا يك روز هم مطلع شدند سپاه اسلام از تبوك بازگشته و نزديكيهاى مدينه است.اينان براى قبول شدن توبه خود به سرنوشت رقت بار و سختى دچار شدند و پس از محروميتهاى زيادى كه كشيدند به شرحى كه در صفحات آينده مى خوانيد توبه شان پذيرفته شد و زندگى عادى خود را از سر گرفتند.

البته افراد زياد ديگرى هم بودند كه در جنگ تبوك شركت نكردند،اما چون افراد منافق و بى ايمانى بودند پس از مراجعت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه به نزد آن حضرت آمده و براى تخلف خود عذرها تراشيدند و سوگندها خوردند و پيغمبر اسلام مأمور شد در ظاهر عذر آنها را بپذيرد و به همان حال نفاق و بى ايمانى خودشان واگذارشان نمايد،اگر چه در پيشگاه خداى تعالى عذرشان مقبول نبود و توبه شان پذيرفته نشد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على را در اين سفر همراه خود نبرد

براى نخستين بار بود كه پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على بن ابيطالب دستور داد در مدينه بماند و سرپرستى خانواده و خويشان او را به عهده بگيرد با اينكه در همه نبردها و سفرهاى قبلى علىعليه‌السلام ملازم ركاب و پرچمدار آن حضرت در جنگها بود و چون اين مطلب تازگى داشت بهانه اى به دست منافقان افتاد تا به ياوه سرايى بپردازند و هر كس پيش خود نوعى تفسير و تأويل كند و نسبت بهانه جويى به پيغمبر و يا على بن ابيطالبعليه‌السلام بدهند.

برخى تن پروران كه خود از ترس گرما و سختى،جمع آورى محصول را بهانه كرده و در مدينه مانده بودند گفتند:على هم از ترس گرما و دورى راه و مشكلات آن بهانه جويى كرده و همراه پيغمبر نرفته است و جمعى ديگر گفتند:حضور على در اين سفر بر پيغمبر سنگين و دشوار بوده و از اين رو پيغمبر براى بردن او بهانه جويى كرده و به عنوان سرپرستى خانواده و خويشان او را در شهر گذارده است.

اما پاسخى را كه پيغمبر خدا بعدا به علىعليه‌السلام داد و علت اين كار را بيان فرمود به صورت رمز و كنايه پرده از روى اغراض پليد و نيتهاى فاسد و آلوده آنها برداشت و در همان سخنان،مقام علىعليه‌السلام را تا سر حد خليفه بلافصل و جانشين واقعى خود بالا برد و با اين بيانى كه همه مورخين اهل سنت و محدثين آنها ذكر كرده اند،جلوى همه ياوه سرائيها را نيز گرفت.

مورخين مزبور مانند ابن هشام و طبرى و ابن اثير و ديگران و اهل حديث نيز مانند بخارى و ترمذى و نسايى و ديگران(١) با مختصر اختلاف و اجمال و تفصيل از راويان مختلف نقل كرده اند كه وقتى اين سخنان به گوش على بن ابيطالبعليه‌السلام رسيد اسلحه خود را برداشته و به دنبال پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و در"ثنية الوداع"يا"جرف"به آن حضرت رسيده و سخن منافقان را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد.

و در برخى از نقلها است كه خود علىعليه‌السلام نيز به عنوان استفسار از اين ماجرا عرض كرد:

"أتخلفنى مع الخوالف؟"

[آيا مرا با ماندگان و متخلفان قرار دادى؟]

پاسخى را كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام داد اين بود كه فرمود:

"ان المدينة لا تصلح الا بى او بك"

[مدينه جز به وجود من يا تو اصلاح نخواهد شد.]

و جمله اى را كه همگى نقل كرده اند اين بود كه فرمود:

"أما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى"؟[آيا خوشنود نيستى كه مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسى باشد؟جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست.]و بدين ترتيب يك سند مسلم و قطعى را براى خلافت بلافصل و جانشينى علىعليه‌السلام پس از خود بيان فرمود و جز مقام نبوت همه مقامهاى ديگرى را كه هارون پس از موسىعليه‌السلام داشت يعنى مقام خلافت و وصايت و وزارت و برادرى،همه را براى علىعليه‌السلام پس از خود اثبات فرمود،و ضمنا با بيان بالا يعنى جمله"ان المدينة لا تصلح الا بى او بك"فهماند كه منافقان و دشمنان اسلام در كمين و فرصت هستند تا در اين موقعيت حساس يعنى پس از فتح مكه و سركوبى تمام دشمنان و تسليم قبايل ديگر،در غياب من ضربه خود را به مدينه بزنند و تنها كسى كه مى تواند غيبت مرا در مدينه جبران كند و جلوى اين توطئه را بگيرد و اساسا وجود او در مدينه مانع انجام نقشه و توطئه آنهاست تو هستى و مدينه در اين موقعيت جز به وجود من يا تو اصلاح پذير نيست و مصلحت نيست كه من و تو هر دو از مدينه خارج شويم!

علىعليه‌السلام كه اين سخنان را شنيد و هدف پيغمبر را از اين دستور فهميد به مدينه بازگشت و به كار خود مشغول شد.

خطابه پيغمبر براى لشكريان

هنگامى كه مى خواست لشكر به سوى تبوك حركت كند پيغمبر اسلام خطبه زير را كه على بن ابراهيمرحمه‌الله در تفسير خود نقل كرده(٢) ايراد فرمود:

"ايها الناس ان اصدق الحديث كتاب الله،و اولى القول كلمة التقوى،و خير الملل ملة ابراهيم،و خير السنة سنن محمد،و اشرف الحديث ذكر الله،و احسن القصص هذا القرآن،و خير الامور عزائمها،و شر الامور محدثاتها،و احسن الهدى هدى الانبياء،و اشرف القتل قتل الشهداء،و اعمى الضلالة الضلالة بعد الهدى،و خير الاعمال ما نفع،و خير الهدى ما اتبع و شر العمى عمى القلب،و اليد العليا خير من اليد السفلى،و ما قل و كفى خير مما كثر وألهى،و شر المعذرة حين يحضر الموت،و شر الندامة يوم القيامة،و من اعظم الخطايا اللسان الكذب،و خير الغنى غنى النفس،و خير الزاد التقوى،و رأس الحكمة مخافة الله،و خير ما القى فى القلب اليقين،و الارتياب من الكفر،و التباعد من عمل الجاهلية،و الغلول من جمر جهنم،و السكر جمر النار،و الشعر من ابليس،و الخمر جماع الاثم،و النساء حبائل ابليس،و الشباب شعبة من الجنون،و شر المكاسب كسب الربا،و شر المآكل اكل مال اليتيم،و السعيد من وعظ بغيره،و الشقى فى بطن امه،و انما يصير احدكم الى موضع اربعة اذرع و الامر الى آخره،و ملاك العمل خواتيمه،و أربى الربا الكذب،و كل ماهو آت قريب،و شنان المؤمن فسق،و قتال المؤمن كفر،و أكل لحمه من معصية الله،و حرمة ماله كحرمة دمه،و من توكل على الله كفاه،و من صبر ظفر،و من يعف يعف الله عنه،و من كظم الغيظ يأجره الله،و من يصبر على الرزية يعوضه الله،و من يتبع السمعة يسمع الله به،و من يصم يضاعف الله له،و من يعص الله يعذبه،اللهم اغفر لى و لامتى،اللهم اغفر لى و لامتى،استغفر الله لى و لكم".

[اى گروه مردم براستى كه راست ترين داستانها كتاب خداست و برترين گفتارها كلمه تقوى و پرهيزكارى است و بهترين ملتها(و آيينها)ملت(و آيين)ابراهيم است،و بهترين سنتها(و روشها)سنت (و روش)محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است،و شريفترين سخنان ذكر خداى يكتاست،و بهترين سرگذشتها همين قرآن است،و بهترين كارها واجبات آنهاست،و بدترين كارها بدعتهاى آنهاست و بهترين راهنماييها راهنمايى پيغمبران الهى است،و شريفترين كشته شدنها كشته شدن شهيدان است،و تاريكترين گمراهى و ضلالت،گمراهى پس از هدايت است،و بهترين عملها آن عملى است كه سود بخشد،و بهترين هدايتها آن است كه پيروى شود،و بدترين كوريها كورى دل است،و دست بالا(يعنى دهنده)بهتر از دست پايين(يعنى گيرنده و درخواست كننده)است.

چيز اندك و به مقدار كفايت بهتر از چيز بسيارى است كه غفلت آورد،بدترين عذرخواهيها عذر خواهى هنگام مرگ است و بدترين پشيمانى ها پشيمانى روز قيامت است،و از بزرگترين گناهان زبان دروغ گفتن است،و بهترين بى نيازيها بى نيازى جان است(٣) و بهترين توشه ها پرهيزكارى است،و اساس و اصل حكمت(و فرزانگى)ترس از خداست،و بهتر چيزى كه در دل افتد يقين است،و شك و ترديد شعبه اى ازكفر است،و خيانت از آتشهاى افروخته جهنم،و مستى از آتش دوزخ است،و شعر از شيطان است،شراب مجموعه بديها است،و زنان دامهاى ابليس،و جوانى شعبه اى از ديوانگى است،و بدترين كسبها(و درآمدها)كسب ربا است،و بدترين خوردنيها خوردن مال يتيم(از روى ستم و ظلم)است.

خوشبخت آن است كه از سرگذشت غير خود پند گيرد،و بدبخت آن است كه در شكم مادر بدبخت،هر يك از شما به چهار ذراع جا مى رود،و(خوبى و بدى هر)كار به پايان آن است،و ملاك هر عملى خاتمه(و سرانجام)آن است،و دروغ بيش از هر گناهى رشد و نمو دارد،و هر چه آمدنى است نزديك است،دشمنى و عداوت نسبت به مؤمن فسق و گناه است و جنگ با او كفر است،و خوردن گوشت وى (از راه غيبت)گناه و نافرمانى خداست،و حرمت(و احترام)مال او چون حرمت خون اوست.

هر كس بر خدا توكل كند خدا كفايتش كند،هر كس صبر كند پيروز گردد،و كسى كه ديگرى را ببخشد خدا او را عفو كند،و هر كس خشم خود را فرو برد خداوند پاداشش دهد،و هر كس در برابر مصيبتهاى سخت صبر كند خدا عوضش دهد،و هر كس كارى را براى خودنمايى و نشان دادن به ديگران انجام دهد خداى تعالى كارهاى بد او را مشهور سازد،و هر كس كه روزه بگيرد خداوند چند برابر پاداشش دهد،و هر كس نافرمانى خدا كند پروردگارش عذاب كند.

بار خدايا مرا و امتم را بيامرز!بار خدايا مرا و امتم را بيامرز،من از خدا براى خود و شما آمرزش خواهم.]