زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 38360
دانلود: 2772

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38360 / دانلود: 2772
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مسافرت علىعليه‌السلام به يمن

هنگامى كه على بن ابيطالب از طرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافت به يمن برود بدان حضرت عرض كرد:

اى رسول خدا مرا كه فرد جوانى هستم براى قضاوت در ميان مردم مى فرستى بااينكه من تاكنون داورى نكرده ام؟رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست به سينه علىعليه‌السلام زد و گفت:

"اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه"

[خدايا قلبش را هدايت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار.]

علىعليه‌السلام گويد:سوگند بدانكه جانم به دست اوست از آن پس هيچ گاه در قضاوت ميان دو نفر ترديد براى من پيدا نشد.

و در امالى شيخرحمه‌الله است كه چون پيغمبر خواست علىعليه‌السلام را به يمن اعزام كند بدو سفارش كرده چنين گفت:

"يا على اوصيك بالدعاء فان معه الاجابة،و بالشكر فان معه المزيد،و اياك ان تخفر عهدا و تعين عليه و انهاك عن المكر فانه لا يحيق المكر السى ء الا بأهله،و انهاك عن البغى فانه من بغى عليه لينصرنه الله".

[اى على تو را سفارش مى كنم به دعا زيرا اجابت با او قرين و همراه است،و به شكر و سپاسگزارى زيرا فزونى نعمت را به دنبال دارد.عهدى و پيمانى را كه بسته اى محترم بشمار و در صدد نقض آن برنيا و از مكر و حيله تو را بسختى نهى مى كنم زيرا حيله و نيرنگ بد به صاحبش باز مى گردد و تو را از ظلم و ستم نهى مى كنم زيرا كسى كه بر او ستم شود خداوند به طور حتم او را يارى خواهد كرد.]

علىعليه‌السلام به يمن آمد و مدتى در ميان مردم آن ناحيه توقف و داورى كرد كه قسمتى از داوريهاى شگفت انگيز آن حضرت را در كتابهاى حديث ضبط كرده اند و اگر خداى تعالى توفيق داد شايد در جاى خود آنها را نقل كنيم و پس از انجام مأموريت با لشكريان خود به سوى مدينه حركت كرد و چون مطلع شد كه پيغمبر اسلام براى انجام حج به جانب مكه آمده راه خود را به سمت مكه كج كرده و هنگام حج در مكه به آن حضرت ملحق شد،به شرحى كه در صفحات آينده خواهيد خواند.

حجة الوداع

ماه ذى قعده سال دهم هجرت فرارسيد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طبق فرمان الهى عازم حج گرديد و به مردم نيز ابلاغ كرد براى انجام حج به همراه او در اين سفر آماده شوند و هدف مهمى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت اين بود كه وظايف مسلمانان را در آن اجتماع بزرگ پس از پاك كردن محيط عربستان از شرك و بت پرستى به امر خدا تعيين كند و برنامه جهانى اسلام را به گوش همگان برساند .مردم مدينه و اطراف،وقتى مطلع شدند پيغمبر خدا مى خواهد امسال براى انجام حج به مكه برود با اشتياقى فراوان آماده شدند تا همراه پيامبر خود در اين سفر تاريخى در مراسم حج شركت كنند و برنامه حج را از رهبر بزرگوار خود بياموزند.

روز بيست و پنجم يا بيست و ششم ذى قعده بود كه كاروان عظيم حج كه به گفته برخى شماره آنان به صد هزار نفر مى رسيد،تحت رهبرى پيغمبر اسلام از مدينه بيرون آمده و در ذى الحليفه (مسجد شجره)لباس احرام پوشيده و تلبيه گفت و مسلمانان نيز به پيروى از آن حضرت جامه احرام پوشيده و لبيك گفتند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيش از شصت قربانى همراه خود آورده بود و روز چهارم ذى حجه بود كه به مكه وارد شد و طواف و نماز وسعى ميان صفا و مروه را انجام داد آن گاه به همراهان خود فرمود :هر كس قربانى همراه نياورده تقصير كند و از احرام خارج شود،ولى كسانى كه مانند من قربانى همراه آورده اند تا وقتى مراسم قربانى را در منى انجام مى دهند به حال احرام بمانند

در اينجا بود كه دوباره اختلاف ميان برخى از همراهان آن حضرت پديد آمد و بناى اجتهاد را گذارده تحت عنوان اينكه ما چگونه از احرام بيرون آمده و با زنى نزديك شويم اما رسول خدا در احرام باشد؟از انجام اين دستور خوددارى كرده و با اينكه قربانى همراه نداشتند از حال احرام خارج نشدند،كه از آن جمله به گفته جمعى از مورخين يكى هم عمر بن خطاب بود كه وقتى پيغمبر او را در حال احرام ديد از وى پرسيد:مگر قربانى همراه آورده اى كه به حال احرام باقى هستى؟گفت نه،فرمود:پس چرا از حال احرام خارج نشدى؟پاسخ داد:براى من گوارا نيست كه شما در احرام باشى و من از احرام بيرون آيم!رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود:

"انك لم تؤمن بهذا أبدا"[تو هرگز به اين حكم(٢) ايمان نخواهى آورد!]

تدريجا وقتى مسلمانان از ناراحتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبردار شدند به دستور آن حضرت عمل كرده و كسانى كه قربانى با خود نياورده بودند از احرام خارج شدند و لباسهاى معمولى خود را به تن كردند.

نزديكان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از آن جمله فاطمهعليه‌السلام دختر آن حضرت نيز كه جزء همراهان بود از احرام خارج شد و جامه هاى خود را به تن كرد.

بازگشت علىعليه‌السلام از يمن

پيش از اين گفته شد كه علىعليه‌السلام هنگام حركت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مدينه،در يمن بود و از طرف پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأموريت يافته بود براى گرفتن جزيه از اهل نجران و تعليم احكام اسلام و قضاوت ميان مردم يمن بدان ناحيه برود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوى مكه حركت كرده بود كه مأموريت على بن ابيطالب تمام شد و به قصد مدينه حركت كرد و حله ها(و جامه ها)يى را كه از اهل نجران گرفته بود همراه برداشته با لشكريان از يمن بيرون آمد و چون در راه مطلع شد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قصد حج به مكه آمده راه خود را كج كرد و همين كه به ميقاتگاه رسيد احرام بست و چون نمى دانست چگونه احرام ببندد در هنگام احرام نيت كرد و گفت:

"اللهم اهلالا كاهلال نبيك".

[بار خدايا به همان نيتى كه پيغمبر تو احرام بسته من هم احرام مى بندم.]

علىعليه‌السلام براى ديدار پيغمبر اسلام لشكريان خود را در خارج شهر مكه گذارد و مردى را به جاى خود بر آنها امير ساخته و داخل مكه شد،و چون به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد او را مانند خود در حال احرام ديد،اما وقتى به نزد همسرش فاطمهعليها‌السلام آمد مشاهده كرد كه او از احرام خارج شده و لباسهاى معمولى به تن كرده است.

با تعجب پرسيد:چرا از احرام بيرون آمده اى؟

فاطمهعليه‌السلام گفت:رسول خدا به ما دستور داد نيت عمره كنيم و از احرام خارج شويم.علىعليه‌السلام به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت و گزارش كار و مأموريت خود را به اطلاع آن حضرت رسانيد.پيغمبر اسلام كه از ورود علىعليه‌السلام و گزارش كارهايى را كه بخوبى انجام داده بود خوشحال به نظر مى رسيد،بدو فرمود:اكنون برخيز و به مسجد برو و طواف كن و از احرام بيرون آى.

علىعليه‌السلام عرض كرد:من در وقت احرام اين گونه نيت كرده و گفتم:"اللهم اهلالا كاهلال نبيك"پيغمبر از او پرسيد:آيا قربانى همراه آورده اى؟عرض كرد:نه،پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در قربانى خود شريك ساخته و دستور داد او نيز مانند خود پيغمبر به حال احرام باقى بماند.

بازگشت علىعليه‌السلام به سوى لشكريان و فضيلتى از آن حضرت

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدو فرمود:اكنون به سوى لشكريان بازگرد و آنها را به شهر مكه بياور و هنگامى كه علىعليه‌السلام پيش لشكريان بازگشت ديد مردى را كه به جاى خود منصوب داشته و بر لشكر امير ساخته بود پس از رفتن وى بارها را گشوده و جامه هايى را كه از مردم نجران به عنوان جزيه گرفته بود ميان لشكريان تقسيم كرده و آنها نيز جامه ها را پوشيده اند.

علىعليه‌السلام با ناراحتى به او پرخاش كرده فرمود:

اين چه كارى بود كردى؟و چرا پيش از آنكه بارها را به نزد رسول خدا ببريم باز كردى و به سربازان دادى؟

پاسخ داد:مى خواستم كه سربازان هنگام ورود به مكه جامه نو در تن داشته باشد.علىعليه‌السلام دستور داد جامه ها را از تن لشكريان بيرون آورده در بارها بگذارند و همان لباسهاى سابق را پوشيده به مكه بيايند.

اين جريان سبب شد كه چون لشكريان به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند از على بن ابيطالب به آن حضرت شكايت كنند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى سخن لشكريان و شكايتشان را شنيد در ميان آنها بپا خواسته و فرمود:

"ارفعوا السنتكم عن على فانه خشن فى ذات الله،غير مداهن فى دينه".

[زبانهاى خود را از بدگويى درباره على ببنديد كه وى در مورد اجراى فرمان خدا سختگير است و اهل تملق و مداهنه نيست.]

فرازهايى از سخنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عرفات روز هشتم"روز ترويه"رسول خدا براى انجام مناسك حج عازم عرفات شد و شب را در منى توقف كرد و روز ديگر پس از طلوع آفتاب از منى حركت نمود و در عرفات فرود آمد.چند خطبه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين سفر در كتابهاى تاريخ و حديث نقل شده كه از آن جمله است خطبه اى را كه در عرفات روز نهم ذى حجه همچنان كه بر شتر سوار بود ايراد فرمود،كه ما ترجمه فرازهايى از آن را انتخاب كرده در زير براى شما نقل مى كنيم(٣) :

"ستايش خداى را سزاست و او را مى ستاييم و از او يارى مى جوييم و از وى آمرزش مى خواهيم و به سوى او باز مى گرديم و از شر بديهاى خويش و اعمال بد خود به خدا پناه مى بريم،هر كه را خدا هدايت كند كسى گمراهش نتواند كرد،و كسى را كه خدا گمراه كند ديگرى هدايتش نتواند نمود،و شهادت مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست،و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست."

"اى بندگان خدا من شما را به پرهيزكارى و تقوى از خدا سفارش مى كنم و به فرمانبرداريش ترغيب مى نمايم و بدانچه نيكوست سخن را آغاز مى كنم."

"اى مردم آنچه را براى شما بيان مى كنم از من بشنويد كه من نمى دانم،شايد پس از اين سال ديگر شما را در اينجا ديدار نكنم،اى مردم خونها و اموال شما تا هنگامى كه پروردگارتان را ملاقات كنيد بر يكديگر حرام است مانند حرمت اين روز و اين ماه و اين شهر(يعنى مكه) !آيا ابلاغ كردم!بار خدايا گواه باش."

"هر كس امانتى نزد او هست به صاحبش بازگرداند..."

"اى مردم شيطان نوميد شد از اينكه در سرزمين شما او را بپرستند ولى راضى است كه در غير آن از اعمالى كه آنها را حقير مى شماريد اطاعت و فرمانبردارى شود..."

"اى مردم زنانتان بر شما حقى دارند و شما نيز بر آنها حقى داريد،حق شما بر زنهايتان اين است كه غير شما را به بسترشان در نياورند و كسى را كه از وى كراهت داريد بى اجازه شما به خانه هاتان راه ندهند و كار زشت نكنند و اگر چنين كردند خدا به شما اجازه داده كه بر آنها سخت گيريد و بسترشان را ترك كنيد و مقدار اعتدال(كه آزار كننده و موجب جراحت و زخمى نباشد)آنها را كتك بزنيد،پس اگر خوددارى كرده و دست برداشتند و از شما اطاعت كردند روزى و پوشش آنها به طور متعارف به عهده شماست.كه براستى زنان اسير در دست شما هستند و در كار خويش اختيارى ندارند،آنها را به عنوان امانت و سپرده خدا گرفته ايد و به حكم كتاب خدا بر خود حلال كرده ايد،از خدا بترسيد درباره زنان و با آنها به نيكى رفتار كنيد."

"اى مردم براستى كه مؤمنان با يكديگر برادرند و براى هيچ كس مال برادرش جز از روى رضا و طيب خاطر حلال نيست،بار خدايا آيا ابلاغ كردم!خدايا تو گواه باش،مبادا پس از من به راه كفر بازگرديد كه گردن همديگر را بزنيد،زيرا من در ميان شما چيزى را به يادگار گذاردم كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نشويد:كتاب خدا و عترت من خاندانم!بار خدايا آيا ابلاغ كردم؟خدايا تو گواه باش."

"اى مردم پروردگار شما يكى است،پدرتان نيز يكى است،همه از آدم هستيد و آدم از خاك است،براستى كه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست،هيچ عربى را به عجمى برترى نيست جز به تقوى،آيا ابلاغ كردم!بار خدايا تو گواه باش!"

همه گفتند:آرى،فرمود:"حاضر به غايب برساند"!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان آن جمعيت بسيار،روى شتر جمله جمله مى گفت و افرادى مانند ربيعة بن اميه و ديگران كه صداى رسايى داشتند سخنان آن حضرت راتكرار مى كردند و به گوش مردمى كه دورتر بودند مى رساندند.

بارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن سفر تاريخى احكام حج و حدود عرفات و مشعر و منى را نيز براى مسلمانان ذكر و تعيين كرد و چون روز عيد شد به منى آمد و پس از رمى جمره شتران قربانى را نحر كرد آن گاه به شخصى كه نامش"معمر بن عبد الله"بود دستور داد سرش را بتراشد و تا روز دوازدهم در منى بود و سپس به مكه آمد و بقيه اعمال حج را انجام داد.

بازگشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و داستان غدير خم

كاروان عظيم حج،مناسك را تحت رهبرى پيشواى عظيم الشأن اسلام انجام داد و به دستور آن حضرت به سوى مدينه حركت كرد و در اين خلال جبرئيل نازل شد و دستور نصب و تعيين علىعليه‌السلام را به خلافت و جانشينى در ميان مردم فرود آورده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأمور به ابلاغ آن گرديد.

پيغمبر خدا به فكر عميقى فرو رفت و انديشه مى كرد تا چگونه اين فرمان را ابلاغ كند و چگونه مردمى كه در جريان صلح حديبيه حاضر نبودند زير بار آن صلحنامه بروند.و در همين سفر حجة الوداع،بسيارى از آنها از انجام يك دستور ساده سرباز زدند و آن بزرگوار را خشمگين ساختند حاضرند اين دستور مهم را بپذيرند؟پيغمبر اسلام همواره مى انديشيد كه آيا آنها حاضر به تسليم در برابر چنين دستور بزرگ و مهمى هستند؟!و آيا عكس العمل آنها در برابر اين فرمان چگونه خواهد بود؟همين افكار موجب شد تا ابلاغ اين دستور به تأخير افتد.

كاروان به نزديكى"جحفه"رسيد و با رسيدن به آن منطقه تدريجا راه قبايلى كه همراه آن حضرت بودند جدا مى شد،در اين وقت براى دومين بار و يا بيشترجبرئيل نازل شد و آيه زير را كه متضمن تأكيد بيشتر و تعجيل زيادترى در ابلاغ اين دستور بود بر آن حضرت فرود آورد كه خدا فرمود:

( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَوَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُوَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِإِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ) (٤) [اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شد ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى رسالتت را ابلاغ نكرده اى و خدا تو را از شر مردم نگاه مى دارد.]

آيه فوق،ضمن تأكيد و تعجيل در انجام اين دستور،موجب دلگرمى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز گرديد و وعده صريح الهى كه خدايت از شر مردم حفظ مى كند خوف آن حضرت را از عكس العمل و واكنش مردم نيز برطرف كرد،و با نزول اين آيه با آن لحن قاطعى كه داشت ديگر تأمل جايز نبود.لذا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در آن وقت به"غدير خم"(٥) رسيده بود،دستور توقف داد و امر كرد تا آنها را كه از جلو رفته بودند بازگردانند و صبر كرد تا آنها نيز كه از دنبال مى آمدند رسيدند،سپس دستور داد زير درختهاى صحرايى را كه در آنجا قرار داشت،تميز كردند و منبرى از جهاز شتران ترتيب دادند و آن گاه كه روز هيجدهم ذى حجة الحرام بود در هنگام ظهر و وقت گرمى هوا بر جهاز شتران بالا رفت و خطبه بليغى ايراد فرمود كه در نقل برخى از جمله ها و تقديم و تأخير آنها اختلافى در تواريخ ديده مى شود،و ما از ميان همه آنها يكى را از روى كتابهاى اهل سنت و جماعت انتخاب كرده ترجمه آن را در زير از نظر شما مى گذرانيم و تحقيق بيشتر را به عهده خواننده محترم مى گذاريم

مرحوم علامه امينى در كتاب شريف الغدير(ج ١،ص ٢١٤)از كتاب الولاية محمد بن جرير طبرى مفسر و مورخ بزرگ اهل سنت از زيد بن ارقم نقل كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن روز در برابر مردم كه چنانكه پيش از اين اشاره شد حدود يكصد هزار نفر بودند پس از حمد و ثناى الهى در حالى كه على را نزد خود نگاه داشته بودچنين گفت:

"...همانا خداى تعالى به من وحى فرموده كه [آنچه از پروردگارت به تو نازل شده به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى رسالت خود را ابلاغ نكرده و خدايت از شر مردم حفظ خواهد كرد](٦) و جبرئيل از جانب خداى تعالى به من دستور داده تا در اينجابه ايستم و به هر شخص سياه و سفيدى ابلاغ كنم كه على بن ابيطالب برادر و وصى و خليفه و امام پس از من است و من از جبرئيل خواستم كه از خدا بخواهد تا مرا از اين كار معاف دارد،زيرا مى دانم كه پرهيزكاران اندك اند و آزار كنندگان من و ملامتگرانى كه مرا در مورد توجه زياد و ملازمتى كه با على دارم سرزنش مى كنند بسيارند تا آنجا كه مرا شخص دهان بين و"گوش"خواندند و خداى تعالى درباره شان فرمود:

( وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌقُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ ) (٧)

[و بعضى از ايشان پيغمبر را اذيت كرده و گويند او گوش است،بگو براى شما گوش خيرى است .]

و اگر بخواهم نام آنها را ببرم و ايشان را معرفى كنم مى توانم ولى با پنهان داشتن نامشان جوانمردى كردم،اما(با تمام اين احوال)خداوند راضى نشد جز آنكه دستورش را درباره على بن ابيطالب ابلاغ كنم."

اى مردم بدانيد كه خداوند على را براى شما ولى و امام قرار داده و اطاعت او را بر هر شخصى واجب كرده است،حكمش روا و گفتارش مورد قبول است هر كس با او مخالفت كند از رحمت خدا دور و هر كس تصديقش كند مورد رحمت حق واقع شود."

"اسمعوا و اطيعوا فان الله مولاكم و على امامكم".

[بشنويد و اطاعت كنيد كه همانا خدا مولاى شما و على امام شما است.]

سپس امامت تا روز قيامت ميان فرزندان من كه از صلب اويند مى باشد،حلالى جز آنچه خدا و رسولش حلال كرده اند نيست و حرام هم جز آنچه خدا و رسولش حرام كنند نيست،هيچ علمى نيست جز آنكه خدا در من جمع نمود و من نيز آن را به على منتقل كردم،پس او را رها نكنيد و گمراه نشويد و از فرمانبردارى او خوددارى نكنيد.

اوست كسى كه به حق هدايت كند و بدان عمل نمايد،هر كس منكر او گردد خداوند توبه اش را نپذيرد و او را نيامرزد،بر خدا حتم است كه چنين كند و او را براى هميشه بر عذاب سخت دچار سازد،تا جهان برپاست و خلق برجاست او برترين مردم پس از من خواهد بود،هر كه با او مخالفت كند ملعون است و اين گفتار من گفتارى است كه جبرئيل از طرف خداى تعالى به من گفته،پس هر كس بنگرد تا براى فرداى قيامت خود چه از پيش فرستد.

محكمات قرآن را بفهميد و از متشابهات آن پيروى نكنيد و اينها را كسى براى شما تفسير نكند جز اين شخص كه دستش را گرفته ام و بازويش را بلند كرده ام!

و سپس براى معرفى او چنين فرمود: و من به شما اعلام مى كنم كه:

"من كنت مولاه فهذا على مولاه،و موالاتة من الله عز و جل انزلها على"[همانا هر كس من مولا و فرمانرواى او هستم،اين على مولاى اوست و موضوع فرمانروايى او چيزى است كه خداى عز و جل بر من نازل فرموده است.]

آگاه باشيد كه من ابلاغ كردم،آگاه باشيد كه من رساندم،آگاه باشيد كه شنواندم،آگاه باشيد كه آشكارا گفتم،امارت و پيشوايى مؤمنان پس از من براى أحدى جز او جايز نيست.

سپس على را به اندازه اى روى دست بلند كرد كه پاهاى على محاذى زانوهاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد آن گاه گفت:

"اى مردم اين مرد برادر و وصى و نگه دارنده علم من و جانشين من است بر هر كس كه به من ايمان آورده و بر من است تفسير كتاب پروردگارم."

و در روايت ديگرى است كه دنبال آن فرمود:

"بار خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن بدارد،و لعنت كن كسى را كه منكر او شود و خشم كن بر كسى كه حقش را انكار كند..."

اين بود يكى از احاديثى كه يكى از بزرگان اهل سنت در مورد داستان غدير خم و نصب علىعليه‌السلام به خلافت پس از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده و بدين مضمون بيش از سيصد و پنجاه تن از علماء و محدثين اهل سنت داستان غدير خم را نقل كرده اند و اسناد آن به يكصد و ده تن از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسد و جمع بسيارى از علما درباره اسناد و طريق حديث غدير كتابهاى مستقل و جداگانه نوشته اند كه يكى از آنها همين محمد بن جرير طبرى است كه اسناد آن را در دو جلد كتاب جمع آورى كرده است و خواننده محترم براى اطلاع بيشتر مى تواند به كتاب شريف عبقات الانوار،جلد غدير،و الغدير،ج ١،احقاق الحق،ج ٢،صص ٥٠٢ـ٤١٥،ج ٦،صص ٣٦٨ـ٢٢٥،غاية المرام صص ٩٠ـ٧١ و ساير كتابهايى كه در اين باره نوشته شده است مراجعه نمايد و در ضمن از آياتى نيز كه درباره داستان غدير نازل گرديده مطلع شود.

و در بسيارى از اين روايات است كه در آغاز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنها پرسيد:چه كسى بر آنها سزاوارتر و اولى است؟همه گفتند:خدا و رسولش داناترند،سپس پرسيد:آيا من مولاى شما نيستم و يا فرمود:آيا من از شما بر خودتان"اولى"نيستم؟گفتند:چرا!

و چون اين اعتراف را از آنها گرفت آن گاه شروع به سخنان گذشته كرده و علىعليه‌السلام را به جانشينى و خلافت خود منصوب فرمود.

و عجيب اين است كه در بسيارى از همين احاديث نيز آمده كه چون مراسم مزبور به اتمام رسيد و خطبه پيغمبر تمام شد،عمر بن خطاب علىعليه‌السلام را ديدار كرد و با اين جملات به او تبريك گفت :

"هينئا لك يا بن أبى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة".

[گوارا باد بر تو اى فرزند ابى طالب كه اكنون مولاى من و مولاى هر مرد با ايمان و زن با ايمان گشتى!]و نيز از ابى سعيد خدرى و ديگران نقل كرده اند كه پس از پايان مراسم مزبور حسان بن ثابت،شاعر معروف مسلمانان،از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه خواست تا در اين باره اشعارى بگويد و چون رخصت يافت اشعار زير را سرود:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

بخم فاسمع بالرسول مناديا(٨)

يقول فمن مولاكم و وليكم؟

فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا(٩)

الهك مولانا و انت ولينا

و لم ترمنا فى الولاية عاصيا(١٠)

فقال له قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا(١١)

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له انصار صدق مواليا(١٢)

هناك دعا اللهم وال وليه

و كن للذى عادى عليا معاديا(١٣)

بارى پس از اين سخنرانى و انجام اين مسئوليت بزرگ الهى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همراهان به مدينه بازگشتند و روزهاى آخر ذى حجه و اواخر سال دهم بود كه وارد مدينه شد و پس از يكى دو روز هلال ماه محرم سال يازدهم در آمد و سال دهم را نيز بدين ترتيب پشت سر گذاردند.

_________________________________________

پى نوشتها:

١.و در كامل ابن اثير و ارشاد مفيد است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خالد را به يمن فرستاد تا مردم آن ناحيه را به اسلام دعوت كند و چون خالد نتوانست كارى انجام دهد و مردم دعوت او را نپذيرفتند پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را مأمور كرد براى انجام اين كار بدان سو برود و چون على بدانجا رفت و نامه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برايشان خواند در يك روز همه قبيله همدان مسلمان شدند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو بار گفت:درود بر همدان.

٢.اشاره است به بدعتى كه عمر بعدها در حج تمتع گذارد و صريحا گفت:

"متعتان كانتا فى عهد رسول الله و انا أحرمهما"[دو متعه بود كه در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام كردم يكى متعه زنان ديگرى متعه حج.]و عجيب است كه چون از برخى پيروان او سؤال مى شود اين چه كارى بود كه عمر كرد؟مى گويند:او هم مانند پيغمبر مجتهد بود و اجتهاد كرد!

٣.و تمامى آن در تحف العقول،خصال صدوق،سيره ابن هشام،نهج الفصاحة و غيره با مختصر اختلافى نقل شده،هر كه خواهد به كتابهاى مترجم مذكور مراجعه نمايد.

٤.سوره مائده: .٦٧

٥."غدير"در لغت به زمينها و جاهاى گودى كه در زمستان و بهار آب باران در آن جمع مى شد و در تابستان خشك مى گرديد گفته مى شود و"خم"نام آن سرزمين است كه آن غدير در آن بوده و فاصله"غدير خم"تا جحفه براى كسى كه از مكه به مدينه مى رود دو ميل راه است.

٦.متن آيه و ترجمه اش گذشت.

٧.سوره توبه،آيه .٦١

٨.پيامبر بزرگوارشان در روز غدير خم آنها را ندا كرد و با چه آواز رسايى فرمود كه همگى شنيدند.

٩.فرمود:مولا و ولى شما كيست؟همگى بدون پرده پوشى گفتند:

١٠.خداى تو مولاى ماست و تو ولى ما هستى و در اين مورد از ما نافرمانى نديده اى.

١١.در اين وقت به على گفت:اى على برخيز كه من تو را پس از خود به امامت و رهبرى انتخاب كردم.

١٢.پس هر كه من مولاى اويم اين مرد ولى اوست پس ياران باوفايى براى او باشيد و دوستدار

١٣.و در اينجا بود كه دعا كرده گفت:خدايا ولى او را دوست بدار و براى كسى كه على را دشمن دارد،دشمن باش.

سال يازدهم هجرت

تجهيز لشكر اسامه و بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

اسامه فرزند زيد بن حارثه بود كه پدرش زيد بشرحى كه گذشت در جنگ موته به شهادت رسيد .رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از مراجعت از سفر حجة الوداع كه خيالش از دشمنان داخلى عربستان تا حدود زيادى آسوده شده بود و پيوسته در انديشه روميان بود كه از ناحيه شمال،كشور عربستان را تهديد مى كردند و براى اسلام و مسلمين خطر بزرگى به شمار مى رفتند از اين رو در اواسط ماه صفر بود كه در صدد تهيه لشكرى عظيم بر آمد تا روانه روم كند و فرماندهى لشكر مزبور را به اسامه واگذار كرد و پرچم جنگ را به دست خود به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را كه از آن جمله ابو بكر،عمر،ابو عبيده جراح،طلحه،زبير،سعد بن وقاص و ديگران نيز در ميان آنها بودند مأمور كرد تا تحت فرماندهى اسامه در اين جنگ شركت كنند.

اسامه در آن روز حدود بيست سال بيشتر نداشت و بلكه برخى سن او را هيجده سال نوشته اند و همين موضوع براى برخى از پيرمردان و كار آزمودگانى كه مأمور شده بودند تحت فرماندهى او به جنگ بروند گران مى آمد و از اين رو در كار رفتن به دنبال لشكر تعلل مى كردند و تدريجا آنچه را در دل داشتند به زبان آورده گفتند:

پسر بچه خردسالى را بر عموم بزرگان صحابه و مهاجر و انصار فرمانده ساخته!

اسامه منطقه"جرف"را كه در يك فرسنگى مدينه قرار داشت لشكرگاه خود قرار داد و منتظر بود تا كسانى كه مأمور بودند همراه لشكريان بروند به"جرف"رفته و ازنظر وسايل مجهز شده و به سوى محل مأموريت خود حركت كنند،و پيرمردان صحابه نيز روى همان جهت كه گفتيم از رفتن به"جرف"خوددارى كرده امروز و فردا مى كردند.

در اين خلال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيمار شد و در بستر افتاد،همان بيمارى كه منجر به رحلت آن بزرگوار گرديد،اما با اين حال وقتى مطلع شد كه مردم از رفتن به دنبال لشكر تعلل مى كنند با همان حال بيمارى و تب و سردرد شديد كه داشت دستمالى به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته فرمود:

"اى مردم فرماندهى اسامه را بپذيريد كه سوگند به جان خودم اگر(اكنون)درباره فرماندهى او مناقشه مى كنيد پيش از اين نيز درباره فرماندهى پدرش حرفها زديد،ولى او شايسته و لايق فرماندهى است چنانكه پدرش نيز لايق اين مقام بود".

اين جملات را بر منبر ايراد كرد و به خانه آمد و پس از آن نيز به افرادى كه به عيادتش مى آمدند با جملاتى نظير"جهزوا جيش اسامه"سفارش مى كرد كه هر چه زودتر به لشكر اسامه ملحق شده و سپاه را حركت دهند و حتى گاهى مى فرمود:"لعن الله من تخلف عن جيش اسامة"[هر كس از لشكر اسامه تخلف كند لعنت خدا بر او(١) ]اما چون روز به روز حال پيغمبر سخت تر مى شد بهانه ديگرى به دست برخى افتاده بود و مى گفتند با اين وضع حال پيغمبر،دلمان راضى نمى شود آن حضرت را بگذاريم و برويم،اكنون در مدينه بمانيم و ببينيم حال پيغمبر بهبود مى يابد يا نه.با تأكيد و سفارشهاى پيغمبر بيشتر سپاهيان به جرف رفتند و خود اسامه نيز براى آخرين بار كه نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و اجازه خواست چند روز حركت خود را به تأخير بيندازد تا وضع بيمارى پيغمبر روشن شود،آن حضرت با لعن تند و قاطعى فرمود:به دنبال مأموريتى كه به تو داده ام برو و توقف مكن!

اسامه به"جرف"آمد و در صدد حركت بود كه پيك ام ايمن آمد كه حال پيغمبر سخت شده و مرگ آن حضرت نزديك شده و بدين ترتيب اسامه و همراهانش توقف كردند و افراد بهانه جويى كه دنبال عذرى مى گشتند تا از اين سفر سرباز زنند همين خبر را دستاويز قرار داده به مدينه آمدند و سرانجام نگذاردند يكى از آرزوهاى پيغمبر اسلام با آن همه تأكيد و سفارش در زمان حيات او جامه عمل بپوشد.

آخرين روزهاى زندگانى پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سخنان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و رفتار آن حضرت در روزهاى آخر عمر همه حكايت از اين داشت كه مرگ خود را نزديك مى داند و با گفتار و كردار از مرگ خود خبر مى دهد،از آن جمله در چند حديث آمده است كه در يكى از شبهايى كه بيماريش شروع شد نيمه هاى شب با ابو المويهبه غلام خويش از خانه خارج شد و به قبرستان بقيع آمد و براى مردگان آنجا طلب آمرزش كرد و سپس آنها را مخاطب ساخته چنين گفت:

"السلام عليكم يا اهل المقابر،ليهنئى لكم ما أصبحتم فيه مما اصبح الناس فيه،اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم يتبع آخرها اولها،الآخرة شر من الاولى".

[درود بر شما اى ساكنان گورستان،گوارا باد بر شما روزگارى كه در آن هستيد زيرا بهتر از روزگار اين مردم است،فتنه ها همچون پاره هاى شب تيره پى در پى مى رسند و دنباله اش مخوف تر از آغازش مى باشد.]

ابو المويهبه گويد:آن گاه به سمت من متوجه شده فرمود:اى ابا مويهبه همانا كليد گنجهاى دنيا را براى من آوردند و مرا ميان ماندن هميشگى در دنيا و بهشت مخير ساختند و من رفتن به بهشت و ديدار پروردگارم را انتخاب كردم.

ولى در حديث اعلام الورى مرحوم طبرسىرحمه‌الله و ارشاد شيخ مفيدرحمه‌الله است كه اين جريان در روز اتفاق افتاد و علىعليه‌السلام را مخاطب ساخته و آن جملات را فرمود،سپس به علىعليه‌السلام گفت:همانا جبرئيل قرآن را در هر سال يك بار بر من عرضه مى كرد و امسال دو بار عرضه كرد و اين نيست مگر براى آنكه زمان مرگ من رسيده.