منتهی الآمال جلد ۱

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 42484
دانلود: 2509


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42484 / دانلود: 2509
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 1

نویسنده:
فارسی

فصل ششم: در ذكر اولاد اميرالمؤ منينعليه‌السلام و زوجات آن حضرت

حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام را از ذُكور و اِناث به قول شيخ مفيد بيست و هفت تن فرزند بود: چهار نفر از ايشان امام حسن و امام حسين و زينب كبرى ملَقَّب به عقيله و زينب صغرى است كه مُكَنّاة است به اُمّ كُلْثُوم و مادر ايشان حضرت فاطمه زهرأ سيدة النساةعليهما‌السلام است و شرح حال امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام بيايد و زينب در حباله نكاح عبداللّه بن جعفر پسر عمّ خويش بود و از او فرزندان آورد كه از جمله محمّد و عون بودند كه در كربلا شهيد گشتند. (136)

و ابوالفرج گفته كه محمّد بن عبداللّه بن جعفر كه در كربلا شهيد شد مادرش خوصا بنت حفصة بن ثقيف است و او برادر اعيانى عبيداللّه است كه او نيز در وقعه طَفّ شهيد شد؛ (137) و اما امكلثوم حكايت تزويج او با عمر در كتب مسطور است (138) و بعد از او ضجيع عون بن جعفر و از پس او زوجه محمّد بن جعفر گشت.

و ابن شهر آشوب از(كتاب امامت)ابو محمّد نوبختى روايت كرده كه ام كلثوم را عُمر بن الخطالب تزويج كرد و چون آن مخدّره صغيره بود همبستر نگشت و پيش از آنكه با او مضاجعت كند از دنيا برفت. (139)

پنجم: محمد مكنى به ابى القاسم و مادر او خوله حنفيّه دختر جعفر بن قيس است و در بعضى روايات است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اميرالمؤ منينعليه‌السلام را به ميلاد محمد بشارت داد و نام و كُنْيَت خود را عطاى او گذاشت. (140) و محمد در زمان حكومت عمربن الخطّاب متولّد شد و در ايّام عبدالملك بن مروان وفات كرد و سن او را شصت و پنج گفته اند و در موضع وفات او اختلاف است: به قولى در(ايله)و به قولى در(طائف)و به قول ديگر در(مدينه)وفات كرد و او را در بقيع به خاك سپردند. جماعت كيسانيّه او را امام مى دانستند و او را مهدى آخر زمان مى خواندند و به اعتقاد ايشان آنكه محمّد در جِبال رَضْوى كه كوهستان يَمَن است جاى فرموده است و زنده است تا گاهى كه خروج كند و الحمدللّه اهل آن مذهب منقرض شدند. و محمّد مردى عالم وشجاع ونيرومند و قوى بوده. نقل شده كه وقتى زرهى چند به خدمت اميرالمؤ منينعليه‌السلام آوردند يكى از آن درعها از اندازه قامت بلندتر بود حضرت فرمود تا مقدارى از دامان آن زره را قطع كنند، محمّد دامان زره را جمع كرد و از آنجا كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام علامت نهاده بود به يك قبضه بگرفت و مثل آنكه بافته حرير را قطع كند دامنهاى درع آهنين را از هم دريد. و حكايت او و قيس بن عباده با آن دو مرد رُومى كه از جانب سلطان روم فرستاده شده بود معروف است و كثرت شجاعت و دليرى او از ملاحظه جنگ جَمَل و صِفّين معلوم شود.

6 و 7: عمر و رقيّه كبرى است كه هر دو تن توأم از مادر متولد شدند و مادر ايشان، امّ حبيب دختر ربيعه است.

8 و 9 و 10 و 11: عباس و جعفر و عثمان و عبداللّه اكبر است كه هر چهار در كربلا شهيد گشتند و كيفيّت شهادت ايشان بعد از اين مذكور شود ان شأ اللّه تعالى. و مادَرِ اين چهار تن، امّ البنين بنت حزام بن خالد كلابى است و نقل شده كه وقتى اميرالمؤ منينعليه‌السلام برادر خود عقيل را فرمود كه تو عالم به اَنْساب عربى، زنى براى من اختيار كن كه مرا فرزندى بياورد كه فحل و فارس عرب باشد، عرض كرد كه امّ البنين كلابيه را تزويج كن كه شجاعتر از پدران او هيچ كس در عرب نبوده. پس جناب اميرعليه‌السلام او را تزويج كرد و از او جناب عباسعليه‌السلام و سه برادر ديگر متولّد گشت و از اين جهت است كه شمر بن ذى الجوشن لَعنهُ اللّهُ كه از بنى كلاب است در كربلا خطّ امان از براى ابوالفضل العباسعليه‌السلام و برادران آورد و تعبير كرد از ايشان به فرزندان خواهر چنانكه مذكور مى شود.

12 و 13: محمد اصغر و عبداللّه است و محمّد مُكَنّى به ابى بكر است و اين هر دو در كربلا شهيد گشتند و مادر ايشان، ليلى بنت مسعود دارِميَّه است.

14: يحيى مادر او، اَسمأ بنت عُمَيْس است.

15 و 16: امّالحسن و رَمْلَه است و مادر ايشان امّ سعيد بنت عُرْوة بن مسعود ثَقَفى است و اين رَملَه، رمله كبرى است و زوجه ابى الهياج عبداللّه ابى سفيان بن حارث بن عبدالمطّلب بوده و گفته اند كه امّ الحَسَن زوجه جعدة بن هبيره پسرعمّه خود بوده و از پس او، جعفر بن عقيل او را نكاح كرد.

17 و 18 و 19: نفيسه و زينب صُغرى و رقيّه صُغرى است، و ابن شهر آشوب مادر اين سه دختر را امّ سعيد بنت عُرْوَه گفته و مادر امّ الحَسَن و رَمْلَه را امّ شعيب مخزوميّه ذكر نموده، و نقل شده كه نفيسه مُكَنّاه به امّ كلثوم صغرى بوده، و كثير بن عبّاس بن عبدالمطّلب او را تزويج نمود و زينب صغرى را محمد بن عقيل كابين بست و بعضى گفته اند كه رقيّه صغرى مادرش امّ حبيبه است و او را مسلم بن عقيل به نكاح خويش درآورده بود، و بقيّه اولاد آن حضرت از بيستم تا بيست و هفتم بدين ترتيب به شمار رفته:

اُمّ هانى و اُمّ الكِرام و جُمانه مكنّاة به اُمّ جعفر و اُمامَه و اُمّ سَلَمَه و مَيْمُونَه و خديجه و فاطمه رحمة اللّه عليهنّ. (141)

و بعضى اولادهاى آن حضرت را سى و شش تن شمار كرده اند: هيجده تن ذكور و هيجده نفر اِناث به زيادتى عبداللّه و عون كه مادرش اَسمأ بنت عُمَيْس بوده به روايت هشام بن محمد معروف به ابن كلبى و محمد اوسط كه مادَرِ او اُمامه دختر زينب و دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده، و عثمان اصغر و جعفر اصغر و عبّاس اصغر و عمر اصغر و رَمْلَة صغرى و امّ كلثوم صغرى.

و ابن شهر آشوب نقل كرده كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام را از محياة دختر امرء القيس زوجه آن حضرت دخترى بود كه در ايام صبا و صغر سنّ از دنيا برفت. (142) و شيخ مفيد رحمه اللّه فرمود كه در ميان مردم شيعى ذكر مى شود كه حضرت فاطمه زهرأعليها‌السلام را فرزندى از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در شكم بود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را(مُحسن)نام نهاده بود و بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن كودك نارسيده از شكم مباركش ساقط شد.

مؤ لف گويد: كه مسعودى در(مروج الذّهب)و ابن قُتَيْبَه در(معارف)و نورالدين عباس موسوى شامى در(ازهار بستان النّاظرين)محسن را در اولاد اميرالمؤ منينعليه‌السلام شمار كرده اند و صاحب(مجدى)گفته كه شيعه روايت كرده خبر محسن و(رفسه)را و من يافتم در بعضى كتب اهل سنّت ذكر محسن را ولكن ذكر نكرده رفسه را مِنْ جَهْةٍ أعول عَلَيْها. (143)

بالجمله؛ از پسران اميرالمؤ منينعليه‌السلام پنج نفر فرزند آوردند امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام و محمّد بن الحنفيّه و عبّاس و عمر الاكبر و از ذكر كردن مادران اولادهاى اميرالمؤ منينعليه‌السلام اسامى جمله، از زوجات آن حضرت نيز معلوم شد. و گفته شده مادامى كه حضرت فاطمهعليها‌السلام در دنيا بود اميرالمؤ منينعليه‌السلام زنى را به نكاح خود در نياورد چنانكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمان حيات خديجه زن ديگر اختيار نفرمود و بعد از آنكه حضرت فاطمهعليها‌السلام از دنيا رحلت فرمود بنا بر وصيّت آن حضرت، اُمامه دختر خواهر آن مخدّره را تزويج كرد. و به روايتى تزويج امامه از پس سه شب گذشته از وفات حضرت فاطمهعليها‌السلام واقع شد و چون اميرالمؤ منينعليه‌السلام شهيد گشت،چهار زن و هجده تن اُمُّ ولد از آن جناب باقى مانده بود و اسامى اين چهار زن چنين به شمار رفته: اُمامه و اَسمأ بنت عُمَيْس و ليلى التّميميه واُمُّ الْبَنين.

تذييلٌ:

همانا دانستى كه از فرزندان اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، پنج تن اولاد آوردند: حضرت امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام و بيايد ذكر اين دو بزرگوار و اولادشان بعد از اين اِنْ شأَ اللّه تعالى، و سه ديگر محمّد بن الحنفيّه و حضرت عبّاس و عمر الاطرف مى باشند و شايسته است كه ما در اينجا به ذكر بعض اولاد ايشان اشاره كنيم:

ذكر اولاد محمد بن الحنفيّه رضى اللّه عنه

محمد بن حنفّيه را بيست و چهار فرزند بوده كه چهارده تن از ايشان ذكور بودند و عقبش از دو پسران خود على و جعفر است و جعفر در يوم حرّه كه مسرف بن عقبه به امر يزيد بن معاويه اهل مدينه را مى كشت به قتل رسيد. و بيشتر اَعقاب او منتهى مى شوند به رأس المذرى عبداللّه بن جعفر الثانى بن عبداللّه بن جعفر بن محمد بن الحنفيّه و از جمله ايشان است شريف نقيب ابوالحسن احمد بن القاسم بن محمّد العويد بن على بن رأس المذرى و پسرش ابومحمّد حسن بن احمد سيّدى جليل القدر است، خليفه سيد مرتضى بود در امر نقابت به بغداد. از براى او اعقابى است از اهل علم و جلالت و فضل و روايت معروفند به بنى النّقيب المحمّدى لكن منقرض شدند. و از جمله ايشان است جعفر الثالث بن رأس المذرى و عقب او از پسرش زيد و على و موسى و عبداللّه است و از بنى على بن جعفر ثالث است ابوعلى محمّدى رضى اللّه عنه در بصره و او حَسَن بن حُسين بن عبّاس بن على بن جعفر ثالث است كه صديق عمرى است.

از ابونصر بخارى نقل شده كه منتهى مى شود نسب محمديّه صحيح به سه نفر:

زيد الطويل بن جعفر ثالث، و اسحاق بن عبداللّه رأس المذرى، و محمّد بن على بن عبداللّه رأس المذرى. و از بنو محمد بن على بن اسحاق بن رأس المذرى است سيّد ثقة ابوالعباس عقيل بن حسين بن محمّد مذكور كه فقيه محدّث راويه بود، و از براى اوست كتاب صلوة، كتاب مناسك حجّ و كتاب امالى؛ قرائت كرده بر او شيخ عبدالرحمن مفيد نيشابورى، و از براى او عقبى است به نواحى اصفهان و فارس و از فرزندان رأس المذرى است قاسم بن عبداللّه رأس المذرى فاضل محدث و پسرش شريف ابومحمّد عبداللّه بن قاسم. و امّا على بن محمّد بن الحنفيّه پس از اولاد اوست ابومحمد حسن بن على مذكور و او مردى بود عالم فاضل، كيسانيّه در حق او ادعا كردند امامت راو وصيّت كرد به پسرش على، كيسانيّه او را امام گرفتند بعد از پدرش و امّا ابوهاشم عبداللّه بن محمّد بن الحنفيّه پس او امام كيسانيّه است و از او منتقل شد بيعت به بنى عبّاس پس منقرض شد، ابونصر بخارى گفته كه محمديه در قزوين رؤ سا مى باشند و در قم علما مى باشند و در رى ساداتند. (144)

ذكر اولاد جناب ابوالفضل العباس بن اميرالمؤ منينعليهما‌السلام

حضرت عباس بن اميرالمؤ منينعليه‌السلام عقبش از پسرش عبيداللّه است و عقب عبيداللّه منتهى مى شود به پسرش حسن بن عبيداللّه و حسن اعقابش از پنج پسر است:

1 عبيداللّه كه قاضى حَرَمَيْن و امير مكّه و مدينه بوده، 2 عبّاس خطيب فصيح، 3 حمزة الاكبر، 4 ابراهيم جردقه، 5 فضل.

اما فضل بن حسن بن عبيداللّه پس او مردى بوده فصيح و زبان آور شديدالدين عظيم الشجاعه و عقب آورد از سه پسر: جعفر و عباس اكبر و محمد، و از اولاد محمدّ بن فضل است ابوالعبّاس فضل بن محمّد خطيب شاعر و از اشعار اوست در مرثيه جدّش حضرت عباسعليه‌السلام گفته:

شعر:

اِنّي لاَذْكُرُ لِلْعَبّاسِ مَوْقِفَهُ

بِكَرْبَلأَ وَ هامُ القَوْم تُخْتَطَفُ

يَحْمِى الْحُسَيْنَ وَيَحْميهِ على ظَمَأ

ولا يُوَلّي ولا يُثْني فَيَخْتَلِفُ

وَلا اَرى مَشْهَدا يَوْما كَمَشْهَدِهِ

مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ الْفَضْلُ وَالشّرَفُ

اَكْرِمْ بِهِ مَشْهَدا بانَتْ فَضيلَتُهُ

وَما اَضاعَ لَهُ اَفْعالُهُ خَلَفٌ (145)

و براى فضل ولدى است و اما ابراهيم جردقه پس او از فقهأ و ادبأ، و از زهّاد است و عقبش از سه پسر است: حَسَن و محمَّد وعَلى.

اما على بن جردقه پس او يكى از اسخيأ بنى هاشم است و صاحب جاه بوده وفات كرد سنه دويست و شصت و چهار و او را نوزده ولد بوده كه يكى از ايشان است عبيداللّه (146) بن على بن ابراهيم جردقه. خطيب بغداد گفته كه كنيه او ابوعلى است و از اهل بغداد است به مصر رفت ساكن مصر شد، نزد او كتبى بوده موسوم به(جعفريّه)كه در آن است فقه اهل بيت و به مذهب شيعه روايت مى كند آن را. وفات كرد به مصر در سنه سيصد و دوازده.

و اما حمزة بن الحسن بن عبيد اللّه بن عباس مُكَنّى به ابوالقاسم است و شبيه بوده به حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام و او همان است كه مأمون نوشته به خط خود كه عطا شود به حمزة بن حسن شبيه به اميرالمؤ منين على بن ابى طالبعليه‌السلام صد هزار درهم. و از اولاد اوست محمد بن على بن حمزه نزيل بصره كه روايت كرده حديث از حضرت امام رضاعليه‌السلام و غير آن حضرت، و مردى عالم و شاعر بوده خطيب بغداد در تاريخ خود گفته كه ابوعبداللّه محمّد بن على بن حمزة بن الحَسَن بن عبيداللّه بن العبّاس بن على بن ابى طالبعليه‌السلام يكى از ادبأ و شعرأ است و عالم به روايت اخبار است. روايت مى كند از پدرش و از عبدالصمد بن موسى هاشمى و غير ذلك و روايت كرده از عبدالصمد به اسناد خود از عبداللّه بن عباس كه گفت هرگاه حق تعالى غضب كرد بر خلق خود و تعجيل نفرمود از براى ايشان به عذابى مانند باد و عذابهاى ديگر كه هلاك فرمود به آن امّتهائى را، خلق مى فرمايد براى ايشان خلقى را كه نمى شناسند خدا را، عذاب كنند ايشان را. (147) و نيز از بنى حمزه است ابومحمّد قاسم بن حمزة الاكبر كه در يمن عظيم القدر بوده و او را جمالى به نهايت بوده و او را صوفى مى گفتند. و نيز از بنى حمزه است ابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة الاكبر ثقة جليل القدر كه شيخ نجاشى و ديگران او را ذكر كرده اند و قبرش در نزديكى حلّه است و شيخ ما در(نجم الثاقب)در ذكر حكايت آنان كه در غيبت كبرى به خدمت امام عصر عَجَّلَ اللّهُ تعالى فرَجهُ الشريف رسيده اند حكايتى نقل فرموده كه متعلق است به حمزه مذكور شايسته است كه در اينجا نقل شود:

حكايت تشرّف آقاسيّدمهدى قزوينى خدمت امام زمان (عج )

آن حكايت چنين است كه نقل فرمود سيد سَنَد و حبر معتمد زُبدة العلمأ و قدوة الا وليأ ميرزا صالح خلف ارشد سيد المحققين و نور مصباح المتهجّدين وحيد عصره آقا سيّد مهدى قزوينى طاب ثراه از والد ماجدش، فرمود: خبر داد مرا والد من كه ملازمت داشتم به بيرون رفتن به سوى جزيره اى كه در جنوب حلّه است بين دجله و فرات به جهت ارشاد و هدايت عشيره هاى بنى زبيد به سوى مذهب حق (و همه ايشان به مذهب اهل سنّت بودند و به بركت هدايت والد5 همه برگشتند به سوى مذهب اماميّه اَيَّدَهُمُ اللّهُ و به همان نحو باقى اند تا كنون و ايشان زياده از ده هزار نفس اند). فرمود در جزيره مزارى است معروف به قبر حمزه پسر كاظمعليه‌السلام ، مردم او را زيارت مى كنند و براى او كرامات بسيار نقل مى كنند و حول آن قريه اى است مشتمل بر صد خانوار تقريبا، پس من مى رفتم به جزيره و از آنجا عبور مى كردم و او را زيارت نمى كردم چون نزد من به صحّت رسيده بود كه حمزه پسر موسى بن جعفرعليه‌السلام در رى مدفون است با عبدالعظيم حسنى، پس يك دفعه حسب عادت بيرون رفتم و در نزد اهل آن قريه مهمان بودم پس اهل آن قريه مستدعى شدند از من كه زيارت كنم مرقد مذكور را پس من امتناع كردم و گفتم به ايشان كه من مزارى را كه نمى شناسم زيارت نمى كنم و به جهت اعراض من از زيارت آن مزار رغبت مردم به آنجا كم شد، آنگاه از نزد ايشان حركت كردم و شب را در مزيديّه ماندم در نزد بعضى از سادات آنجا، پس چون وقت سحر شد برخاستم براى نافله شب و مهيّا شدم براى نماز، پس چون نافله شب را به جا آوردم نشستم به انتظار طلوع فجر به هيئت تعقيب كه ناگاه داخل شد بر من سيّدى كه مى شناختم او را به صلاح و تقوى و از سادات آن قريه بود پس سلام كرد و نشست آنگاه گفت: يا مولانا! ديروز ميهمان اهل قريه حمزه شدى و او را زيارت نكردى؟ گفتم: آرى! گفت: چرا؟ گفتم؛ زيرا كه من زيارت نمى كنم آن را كه نمى شناسم و حمزه پسر حضرت كاظمعليه‌السلام مدفون است در رى، پس گفت: رُبَّ مَشْهُورٍ لا اَصْلَ لَهُ؛ بسا چيزها كه شهرت كرده و اصلى ندارد؛ آن قبر حمزه پسر موسى كاظمعليه‌السلام نيست هر چند چنين مشهور شده بلكه آن قبر ابى يعلى حمزة بن قاسم علوى عباسى است يكى از علمأ اجازه و اهل حديث و او را اهل رجال ذكر كرده اند در كتب خود و او را ثنا كرده اند به علم و ورع. پس در نفس خود گفتم اين از عوام سادات است و از اهل اطلاع بر علم رجال و حديث نيست پس شايد اين كلام را اخذ نموده از بعضى از علمأ، آنگاه برخاستم به جهت مراقبت طلوع فجر و آن سيّد برخاست و رفت و من غفلت كردم كه سؤ ال كنم از او اين كلام را از كى اخذ كرده، چون فجر طالع شده بود و من مشغول شدم به نماز چون نماز كردم نشستم براى تعقيب تا آنكه آفتاب طلوع كرد و با من جمله اى كتب رجال بود پس در آنها نظر كردم ديدم حال بدان منوال است كه ذكر نمود، پس اهل قريه به ديدن من آمدند و در ايشان بود آن سيد. پس گفتم: نزد من آمدى و خبر دادى مرا از قبر حمزه كه او ابويعلى حمزة بن قاسم علوى است پس آن را تو از كجا گفتى و از كى اخذ نمودى؟ پس گفت: واللّه! من نيامده بودم نزد تو پيش از اين ساعت و من شب گذشته در بيرون قريه بيتوته كرده بودم در جائى كه نام آن را برده قدوم ترا شنيدم پس در اين روز آمدم به جهت زيارت تو، پس به اهل آن قريه گفتم لازم شده مرا كه برگردم به جهت زيارت حمزة پس شكّى ندارم در اينكه آن شخص را كه ديدم او صاحب الامرعليه‌السلام بود، پس من و جميع اهل قريه سوار شديم به جهت زيارت او و از آن وقت اين مزار به اين مرتبه ظاهر و شايع شد كه براى او شدِّ رحال مى كنند از مكانهاى دور.

مؤ لف گويد: شيخ نجاشى در(رجال)فرموده: حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبيداللّه بن عباس بن على بن ابى طالبعليه‌السلام ابويعلى ثقه جليل القدر است از اصحاب ما حديث بسيار روايت مى كرد، او را كتابى است در ذكر كسانى كه روايت كرده اند از جعفر بن محمدعليه‌السلام از مردان و از كلمات علمأ و اساتيد معلوم مى شود كه از علماى غيبت صُغْرى معاصر والد صدوق على بن بابويه است رضوان اللّه عليهم اجمعين. (148)

و اما عباس بن الحسن بن عبيداللّه بن العباس كنيتش ابوالفضل است، خطيبى فصيح و شاعرى بليغ بوده و در نزد هارون الرشيد صاحب مكانت بوده؛ قالَ اَبونصر الْبخارى: ما رُأيَ هاشمىَُّ اَعضبُ لِسانا منهُ. (149) خطيب بغداد گفته: ابوالفضل العبّاس بن حسن برادر محمّد و عبيد اللّه و فضل و حمزه مى باشد و او از اهل مدينه رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم است در ايّام هارون الرشيد آمد به بغداد و اقامت كرد در آنجا به مصاحبت هارون و بعد از هارون، مصاحبت كرد با مأمون و او مردى بود عالم و شاعر و فصيح بيشتر علويّين او را اَشْعَر اولاد ابوطالب دانسته اند؛ پس خطيب به سند خود روايت كرده از فضل بن محمّد بن فضل كه گفت عمويم عبّاس فرمود كه رأى تو گنجايش ندارد هر چيزى را، پس مهيا كن آن را بر چيزهاى مهم و مال تو بى نياز نمى كند تمام مردمان را، پس مخصوص بساز به آن اهل حق را و كرامتت كفايت نمى كند عامه را، پس قصد كن به آن اهل فضل را. (150) و عباس بن حسن مذكور از چهار پسر عقب آورد: احمد و عبيداللّه و على و عبداللّه. و ابونصر بخارى گفته كه عقب او از عبداللّه بن عبّاس است نه غير آن؛ و عبداللّه بن عباس شاعرى بوده فصيح نزد مأمون تقدّم داشت و مأمون او را شيخ بن الشيخ مى گفت و چون وفات كرد و مأمون خبردار شد گفت: اِسْتَوَى النّاسُ بَعْدَكَ يَاَبْنَ عبّاس و تشييع كرد جنازه او را. (151) و عبداللّه بن عبّاس را پسرى است حمزه نام اولادش به طبريّه شام مى باشند از جمله ابوالطيب محمّد بن حمزه است كه صاحب مروّت و سماحت و صله رحم و كثرت معروف و فضل كثير و جاه واسع بوده و در طبريّه آب و ملك داشت و اموالى جمع كرده بود. ظفر بن خضر فراعنى بر او حسد برده لشكرى براى قتل او فرستاد او را در بستان خود در طبريّه شهيد كردند و در ماه صفر دويست و نود و يك، شعرأ او را مرثيه گفتند، اعقاب او در طبريّه است ايشان را(بَنُو الشَّهيد)گويند.

و اما عبيداللّه بن حسن بن عبيداللّه بن العبّاس قاضى قُضاة حَرَمَيْن، پس از اولاد اوست بنو هارون بن داود بن الحُسين بن على عبيداللّه مذكور و بنو هارون مذكور در(دمياط)مى باشند، و هم از اولاد اوست قاسم بن عبداللّه بن الحسن بن عبيداللّه مذكور صاحب ابى محمّد امام حسن عسكرىعليه‌السلام . و اين قاسم صاحب شأن و منزلت بود در مدينه و سعى كرد در صلح مابين بنوعلى و بنو جعفر؛ وَكانَ اَحَدَ اَصْحابِ الَّراْى واللِّسانِ.

ذكر عمر الا طرف بن اميرالمؤ منينعليه‌السلام و اولاد او

عمر الا طرف كُنْيَه اش ابوالقاسم است و چون شرافتش از يك طرف است او را(اطرف)گويند؛ اما عمر بن على بن الحسين چون شرافتش از دو طرف است او را(عمر اشرف)گويند، مادرش صهبأ ثعلبيّه است و آن امّ حبيب بنت عباد بن ربيعة بن يحيى است از سبى يمامه و به قولى از سبى خالد بن الوليد است از(عين التّمر)كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام آن را خريد و عمر با رقيّه خواهرش توأم به دنيا آمدند و او آخرين اولاد اميرالمؤ منينعليه‌السلام است كه به دنيا آمد و او صاحب لسان و داراى فَصاحت وَجُود وَ عفّت بود.

قالَ صاحبُ(الْعمدة): وَلا يَصِحُّ رِو ايَةُ مَنْ رَوى اَنَّ عُمَرَ حَضَرَ كَرْبَلا وَكانَ اَوَّلُ مَنْ ب ايَعَ عَبْدُاللّهِ بْنِ الزُّبَيْر ثُمَّ ب ايَعَ بَعْدَهُ الْحَجّاجَ. (152)

فقير گويد:در ذكر اولاد حضرت امام حسنعليه‌السلام بيايد كه حجّاج خواست عُمَر را با حَسَن بن حَسَن شريك سازد در صَدَقات اميرالمؤ منينعليه‌السلام و ميسر نشد، وفات كرد عمر در(يَنْبُع)به سنّ هفتاد و هفت يا هفتاد و پنج؛ و اولاد او جماعت بسيارند در شهرهاى متعدّده و همگى منتهى مى شوند به پسرش محمّد بن عمر از چهار ولد:

1 عبداللّه 2 - عبيداللّه 3 عُمَر، و مادر اين سه نفر خديجه دختر امام زين العابدينعليه‌السلام است 4 جعفر و او مادرش اُمّ وَلَد است.

شيخ ابونصر بخارى گفته كه اكثر علما برآنند كه عقب جعفر منقرض شدند. (153)

و اما عمر بن محمد بن عمر الا طرف، پس اعقابش از دو پسر است: ابوالحمد اسماعيل و ابى الحسن ابراهيم، و امّا عبيداللّه بن محمد بن الا طرف، صاحب عمده گفته كه او صاحب قبر النّذور است به بغداد و او را زنده دفن كردند. (154)

فقير گويد: كه صاحب قبر النّذور عبيداللّه بن محمد بن عمر الا شرف است چنانچه خطيب در(تاريخ بغداد)و حَمَوى در(مُعْجَم)ذكر كرده اند و روايت كرده خطيب به سند خود از محمد بن موسى بن حماد بربرى كه گفت: گفتم به سليمان بن ابى شيخ كه مى گويند صاحب قبرالنّذور، عبيداللّه بن محمد بن عمر بن على بن ابى طالب است؟ گفت: چنين نيست بلكه قبر او در زمين و ملكى است از او در ناحيه كوفه موسوم به(لُبَيّ ا)و صاحب قبر النّذور، عبيداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب استعليه‌السلام . و نيز خطيب روايت كرده از(ابوبكر دُوْرِى)از ابو محمّد حسن بن محمّد ابن اخى طاهر علوى كه قبر عبيداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالبعليه‌السلام در زمينى است به ناحيه كوفه مسمّى به(لُبَىّ). (155)

بالجمله؛ در ذكر اولاد حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام بيايد ذكر او، و عقب او از على بن طبيب بن عبيداللّه مذكور است و ايشان را(بنوالطّبيب)گويند و از ايشان است ابواحمد محمد بن احمد بن الطبيب و او سيدى بود جليل شيخ آل ابوطالب بوده، در مصر به سوى او رجوع مى كردند در مشورت و رأى.

و اما عبداللّه بن محمد بن الا طرف، پس اعقابش از چهار نفر است: احمد و محمّد و عيسى المبارك و يحيى الصالح و احمد بن عبداللّه پدر ابويعلى حمزه سمّاكى نسّابه است و پدر عبدالرحمن بن احمد است كه ظاهر شد در يمن. و محمّد بن عبداللّه پدر قاسم بن محمّد است كه در طبرستان سلطنت پيدا كرد و نام مى بردند او را به(ملِك جليل)و نيز پدر او، ابوعبداللّه جعفر بن محمّد ملك ملتانى است كه در ملتان سلطنت پيدا كرد و اولاد بسيار آورد و عددشان زياد گرديد و بسيارى از ايشان ملوك و اُمرأ و علما و نسابون بودند و كثيرى از ايشان بر رأى اسماعيلية بودند و به زبان هندى تكلّم مى نمودند و از اولاد جعفر ملك ملتانى است ابو يعقوب اسحاق بن جعفر كه يكى از علما و فضلا بوده و پسرش احمد بن اسحاق صاحب جلالت بوده در مملكت فارس و پسرش ابوالحسن على بن احمد بن اسحاق نسّابه بوده و او همان است كه عضدالدّوله او را نقابت طالبيين داد بعد از عزل ابواحمد موسوى؛ و ابوالحسن مذكور چهار سال نَقيب نُقباى طالبيّين بود در بغداد و سنّتهاى نيكو به جاى گذاشت.

و اما عيسى المبارك بن عبداللّه بن محمّد الا طرف، پس سيّدى شريف راوى حديث بود و از اولاد اوست ابوطاهر احمد فقيه نسابه محدّث شيخ اهل بيت خود در علم و زهد. و او جدِّ سيّد شريف نقيب ابوالحسن على بن يحيى بن محمّد بن عيسى بن احمد مذكور است كه روايت كرده شيخ ابوالحَسَن عُمَرى در(مَجْدى)از على بن سهل تمّار از خالش، محمّد بن وهبان از او و او از علان كلابى كه گفت: مصاحبت كردم با ابوجعفر محمّد پسر امام على النّقى بن محمّد بن على الرّضاعليهما‌السلام در حالى كه تازه سن بود؛ فَما رَاَيْتُ اَوْقَرَ وَلا اَزْكى وَلا اَجَلَّ مِنْهُ: پس نديدم كسى را كه وقارش از او زيادتر باشد و نه كسى كه پاكيزه تر و جليل تر از او باشد. پدرش امام على نقىعليه‌السلام او را در حجاز گذاشت در حالى كه طفل بود، چون بزرگ شد و قوّت گرفت به سامره آمد وَكانَ مَعَ اَخيهِ الاِمام اَبى محمّد عليه السلام لا يفارقه: در خدمت برادرش امام حسن عسكرىعليه‌السلام بود و ملازمت او را اختيار كرده و از آن حضرت جدا نمى گشت. وَكانَ اَبُو محمّد عَلَيْهِ السَّلامُ يَاْنِسُ بِهِ وَ ينقبضُ منْ اَخيه جعْفَر: و حضرت امام حسنعليه‌السلام به او انس مى گرفت و از برادرش جعفر گرفته مى شد. (156)

اما يحيى الصالح بن عبداللّه بن محمّد الا طرف مُكَنى است به ابوالحسن رشيد او را حبس كرد پس از آن او را به قتل رسانيد و عقب او از دو تن است: يكى ابوعلى محمّد صوفى و ديگر ابوعلى صاحب حَبْس مأمون و ايشان را اعقاب بسيار است و از اولاد حَسَن است(بنو مراقد)كه جمله اى از ايشان در نيل و حلّه ساكن بودند و از نقبأ بودند و از اولاد محمّد صوفى است شيخ ابوالحسن على بن ابى الغنائم محمّد بن على بن محمّد بن محمّد ملقطة بن على الضرير بن محمد الصوفى كه منتهى شده به او علم نَسَب در زمانش و قول او حجت شده و شيوخى از بزرگان و اَجِلأ را ملاقات كرده و تصنيف كرده كتاب(مبسوط)و(مجدى)و(شافى)و(مشجر)را و ساكن در بصره بود پس از آن منتقل شد به موصل در سنه چهار صد و بيست و سه و در آنجا زن گرفت و اولاد آورد و پدرش ابوالغنائم نيز نسابه است. روايت مى كند سيد نسابه جليل فخار بن مَعَدّ موسوى از سيّد جلال الدين عبدالحميد بن عبداللّه تقى حسينى از ابن كلثون عبّاسى نسّابه از جعفر بن ابى هاشم بن على از جدش ابى الحسن عُمَرى مذكور. و نيز روايت مى كند سيّد جلال الدين عبدالحميد بن تقى از شريف ابوتمام محمّد بن هبة اللّه بن عبدالسّميع هاشمى از ابوعبداللّه جعفر بن ابى هاشم از جدّش ابوالحسن عُمَرى مذكور.