منتهی الآمال جلد ۱

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 42474
دانلود: 2509


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42474 / دانلود: 2509
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 1

نویسنده:
فارسی

مقصد چهارم: در وقايع متأخّره بعد از شهادت حضرت امام حسينعليه‌السلام

از حركت اهل بيت طاهره از كربلا تا ورود به مدينه منوره و ذكر بعضى از مراثى و غدد اولاد آن حضرت

فصل اوّل: در بيان فرستادن سرهاى شهدأ و حركت از كربلا بجانب كوفه

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسينعليه‌السلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خأ و سكون واو و آخره يأ) بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت.

طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده اند از(نَوار)زوجه خولى كه گفت: آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد (319). من از او پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم، گفتم: واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم، پس سوگند به خدا كه پيوسته مى ديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده، و مرغان سفيد همى ديدم كه در اطراف آن سر طَيَران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زياد برد (320).

مؤ لّف گويد: كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بيت امام حسينعليه‌السلام در شام عاشورا نقل چيزى نكرده اند و بيان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم، بلى بعضى شُعرأ در اين مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش مناسب است.

صاحب(معراج المحبّة)گفته:

شعر:

چه از ميدان گردون چتر خورشيد

نگون چون رايت عبّاس گرديد

بتول دوّمين اُمّ المَصائب

چه خود را ديد بى سالار و صاحب

بر اَيتام برادر مادرى كرد

بَنات النَّعش را جمع آورى كرد

شفا بخش مريضان شاه بيمار

غم قتل پدر بودش پرستار

شدندى داغداران پيمبر

درون خيمه سوزيده ز اخگر

به پا شد از جفا و جور امّت

قيامت بر شفيعان دست امّت

شبى بگذشت بر آل پيمبر

كه زهرا بود در جنّت مُكدّر

شبى بگذشت بر ختم رسولان

كه از تصوير آن عقل است حيران

ز جمّال و حكايتهاى جمّال

زبانِ صد چُه من ببريده و لال

ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

بود دُور از ادب گفت و شنودش (321)

ديگرى گفته از زبان جناب زينبعليها‌السلام (گوينده نَيِرّ تبريزى است ):

شعر:

اگر صبح قيامت را شبى هست آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان! يكى سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بى تو چون در ذكر ياربّ ياربّ است امشب

جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب

سَرَت مهمان خولى و تنت با ساربان همدم

مرا باهر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صَبا از من به زهرا گوبيا شام غريبان بين

كه گريان ديده دشمن به حال زينب است امشب (322)

و محتشم رحمه اللّه گفته:

شعر:

كاى بانوى بهشت بيا حال ما ببين

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين

بنگر به حال زار جوانان هاشمى

مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين (323)

بالجمله؛ چون عمر سعد سر امام حسينعليه‌السلام را به خولى سپرد امر كرد تا ديگر سرها را كه هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زياد فرستاد و به قولى سرها را در ميان قبايل كِنْدَه و هَوازِن و بنى تَميم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و ساير قبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوى او تقرّب جويند. و خود آن ملعون بقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گزاشت و همگى را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار كردند و سيّد سجّادعليه‌السلام را(غُل جامعه) (324) بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسينعليه‌السلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند. صاحب(معراج المحبّة)گفته:

شعر:

چُه بر مَقْتل رسيدند آن اسيران

به هم پيوست نيسان و حزيران

يكى مويه كنان گشتى به فرزند

يكى شد مو كنان بر سوگ دلبند

يكى از خون به صورت غازه مى كرد

يكى داغ على را تازه مى كرد

به سوگ گُلرخان سَروْ قامت

به پا گرديد غوغاى قيامت

نظر افكند چون دخت پيمبر

به نور ديده ساقىَ كوثر

بناگه ناله هذا اَخى زد

به جان خلد نار دوزخى زد

ز نيرنگ سپهر نيل صورت

سيه شد روزگار آل عصمت

ترا طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كى بود مانند ديدن (325)

ديگرى گفته:

شعر:

مَه جَبينان چون گسسته عقد دُرّ

خود بر افكندند از پشت شتر

حلقها از بهر ماتم ساختند

شور محشر در جهان انداختند

گشت نالان بر سر هر نوگلى

از جگر هجران كشيده بلبلى

زينب آمد بر سر بالين شاه

خاست محشر از قِران مهر وماه

ديد پيدا زخمهاى بى عديد

زخم خواره در ميانه ناپديد

هر چه جُستى مو به مو از وى نشان

بود جاى تير و شمشير و سِنان

شيخ ابن قولويه قمى به سند معتبر از حضرت سجّادعليه‌السلام روايت كرده كه به زائده، فرمود: همانا چون روز عاشورا رسيد به ما آنچه رسيد از دواهى و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران و سايراهل بيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند براى رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوى پدر و ساير اهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاى طاهره آنها بر روى زمين است و كسى متوجّه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد كه همى خواست جان از بدن من پرواز كند. عمّه ام زينب كبرىعليها‌السلام چون مرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار پدر و مادر و برادران من، مى نگرم ترا كه مى خواهى جان تسليم كنى؟ گفتم: اى عمّه! چگونه جزع و اضطراب نكنم و حال آنكه مى بينم سيّد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان عريان و بى كفن است و هيچ كس بر دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجّه ايشان نمى گردد و گويا ايشان را از مسلمانان نمى دانند.

عمّه ام گفت:(از آنچه مى بينى دلگران مباش و جَزَع مكن، به خدا قسم كه اين عهدى بود از رسول خدا6 به سوى جدّ و پدر و عمّ تو و رسول خدا6، مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالى در اين امّت پيمان گرفته از جماعتى كه فراعنه ارض ايشان را نمى شناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرّقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.

وَينصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبيكَ سَيِّدِالشُّهدأِعليه‌السلام لا يُدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لا يَعفُو رَسْمُهُ عَلى كرُوُرِ اللَّيالى وَ الاَْيّامِ. و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سيّد الشهدأعليه‌السلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالى محو و مطموس نگردد يعنى مردم از اطراف و اكناف به ز يارت قبر مطهّرش بيايند و او را زيارت نمايند و هر چند (326) كه سلاطين كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعى و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت). (327)

بقيه اين حديث شريف از جاى ديگر گرفته شود، بنابر اختصار است.

و بعضى، عبارت سيّدبن طاوس را در باب آتش زدن خيمه ها و آمدن اهل بيتعليهما‌السلام به قتلگاه كه در روز عاشورا نقل كرده، در روز يازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نيز.

چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه، امر كرد آنها را از خيمه بيرون كنند و خِيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمه هاى اهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پيغمبر6 دهشت زده با سر و پاى برهنه از خيمه ها بيرون دويدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسينعليه‌السلام گذر دهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهدأ افتاد صيحه و شيون كشيدند و سر و روى را با مشت و سيلى بخستند (328).

و چه نيكو سروده محتشم رحمه اللّه در اين مقام:

شعر:

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاى كارى تير و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حُسَين از او

سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول

رُو در مدينه كرد كه يا اَيُهَّا الرَّسوُل:

اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگاه از اين جهان زده بيرون حسين تست

پس روى در بقيع و به زهرا خطاب كرد

مرغ هوا و ماهى دريا كباب كرد

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين

مارا غريب و بى كس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاى سروران همه در نيزه ها ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان به خاك معركه كربلا ببين (329)

و ديگرى گفته:

شعر:

زينب چو ديد پيكر آن شه به روى خاك

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك

كاى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

طفلان خود به ورطه بحر بلانگر

دستى به دستگيرى ايشان دراز كن

برخيز صبح شام شد اى مير كاروان

ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

يا دست ما بگير و از اين دشت پُر هراس

بار دگر روانه به سوى حجاز كن

راوى گفت: به خدا سوگند! فراموش نمى كنم زينب دختر علىعليهما‌السلام را كه بر برادر خويش ندبه مى كرد وبا صوتى حزين و قلبى كئيب ندا برداشت كه: يا مَحَمَّداه صَلّى عَلَيْكَ مَليكُ السَّمأِ اين حسين تُست كه با اعضاى پاره در خون خويش آغشته است، اينها دختران تواَند كه ايشان را اسير كرده اند.

يا مُحَمَّداه! اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روى خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار مى پاشد، و احُزْناه و اكَرْباه! امروز، روزى را ماند كه جدّم رسول خدا6 وفات كرد. اى اصحاب محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اينك ذُريّه پيغمبر شما را مى برند مانند اسيران (330).

و موافق روايت ديگر مى فرمايد:

يا مُحمَّداه! اين حسين تست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه و ردأ او را ربوده اند. پدرم فداى آن كسى كه سرا پرده اش را از هم بگسيختند، پدرم فداى آن كسى كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداى آن كسى كه با غصّه و غم از دنيا برفت، پدرم فداى آن كسى كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداى آن كسى كه ريشش خون آلوده است و خون از او مى چكد، پدرم فداى آن كسى كه جدّش محمّد مصطفى 6 است، پدرم فداى آن مسافرى كه به سفرى نرفت كه اميد برگشتنش باشد، و مجروحى نيست كه جراحتش دوا پذيرد (331).

بالجمله؛ جناب زينبعليها‌السلام از اين نحو كلمات از براى برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و به عويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مى كرد مى ناليد و مى گريست.

شعر:

همى گفت اى شه با شوكت وفَرّ

ترا سر رفت و ما را افسر از سر

دمى برخيز و حال كودكان بين

اسير و دستگير كوفيان بين

و روايت شده كه آن مخدّره جسد پدر را رها نمى كرد تا آنكه جماعتى از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند (332).

و در(مصباح)كَفْعَمى است كه سكينه گفت: چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حالت اغما و بى هوشى براى من روى داد در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود:

شعر:

شيعَتى ما اِنْ شَرِبْتُمْ مأَ عَذْبٍ فَاذْكُروني

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْشَهيدٍ فَانْدُبُوني (333)

پس اهل بيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلى كه گذشت سوار كردند و به جانب كوفه روان داشتند.

فصل دوم: در كيفيّت دفن اجساد طاهره شهدأ

چون عمر سعد از كربلا به سوى كوفه روان گشت جماعتى از بنى اسد كه در اراضى غاضريّه مسكن داشتند، چون دانستند كه لشكر ابن سعد از كربلا بيرون شدند به مقتل آن حضرت و اصحاب او آمدند و بر اجساد شهدأ نماز گزاشتند و ايشان را دفن كردند به اين طريق كه امام حسينعليه‌السلام را در همين موضعى كه اكنون معروف است دفن نمودند و على بن الحسينعليه‌السلام را در پايين پاى پدر به خاك سپردند، و از براى ساير شهدأ و اصحابى كه در اطراف آن حضرت شهيد شده بودند حُفره اى در پايين پا كندند و ايشان را در آن حفره دفن نمودند،و حضرت عبّاسعليه‌السلام را در راه غاضريّه در همين موضع كه مرقد مطهّر او است دفن كردند.

و ابن شهر آشوب گفته كه از براى بيشتر شهدأ قبور ساخته و پرداخته بود و مرغان سفيدى در آنجا طواف مى دادند (334).

و نيز شيخ مفيد در موضعى از كتاب(ارشاد)اسامى شهدأ اهل بيت را شمار كرده پس از آن فرموده كه تمام اينها در مشهد امام حسينعليه‌السلام پايين پاى او مدفونند مگر جناب عبّاس بن علىعليهما‌السلام كه در مُسَناة راه غاضريّه در مقتل خود مدفون است و قبرش ظاهر است، ولكن قبور اين شهدأ كه نام برديم اثرش معلوم نيست بلكه زائر اشاره مى كند به سوى زمينى كه پايين پاى حضرت حسينعليه‌السلام است و سلام بر آنها مى كند و على بن الحسينعليه‌السلام نيز با ايشان است (335).

و گفته شده كه آن حضرت از ساير شهدأ به پدر خود نزديكتر است.

و امّا اصحاب حسينعليه‌السلام كه با آن حضرت شهيد شدند در حول آن حضرت دفن شدند، و ما نتوانيم قبرهاى ايشان را به طور تحقيق و تفصيل تعيين كنيم كه هر يك در كجا دفن اند، الا اين مطلب را شكّ نداريم كه حاير بر دور ايشان است و به همه احاطه كرده است. رَضِىَ اللّه عَنْهُمْ وَاَرْضاهُمْ وَاَسْكَنَهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ.

مؤ لف گويد: مى توان گفت كه فرمايش شيخ مفيد رحمه اللّه در باب مدفن شهدأ نظر به اغلب باشد پس منافات ندارد كه حبيب بن مظاهر و حُرّ بن يزيد، قبرى عليحده و مدفنى جداگانه داشته باشند.

صاحب كتاب(كامل بهائى)نقل كرده كه عمر بن سعد روز شهادت را در كربلا بود تا روز ديگر به وقت زوال و جمعى پيران و معتمدان را بر امام زين العابدين و دختران اميرالمؤ منينعليهما‌السلام و ديگر زنان موكّل كرد و جمله بيست زن بودند. و امام زين العابدينعليه‌السلام آن روز بيست و دو ساله بود و امام محمّدباقرعليه‌السلام چهار ساله و هر دو در كربلا حضور داشتند و حقّ تعالى ايشان را حراست فرمود.

چون عمر سعد از كربلا رحلت كرد قومى از بنى اسد كوچ كرده مى رفتند چون به كربلا رسيدند و آن حالت را ديدند امام حسينعليه‌السلام را تنها دفن كردند و على بن الحسينعليه‌السلام را پايين پا او نهادند و حضرت عبّاسعليه‌السلام را بر كنار فرات جائى كه شهيد شده بود دفن كردند و باقى را قبر بزرگ كندند ودفن كردند و حرّ بن يزيد را اقربأ او در جائى كه به شهادت رسيده بود دفن نمودند. و قبرهاى شهدأ معيّن نيست كه از آن هر يك كدام است اِلاّ اينكه لا شكّ، حائر محيط است بر جمله. انتهى (336).

و شيخ شهيد در(كتاب دروس)بعد از ذكر فضائل زيارت حضرت ابوعبداللّهعليه‌السلام فرموده: و هرگاه زيارت كرد آن جناب را پس زيارت كند فرزندش على بن الحسينعليهما‌السلام را و زيارت كند شهدأعليهما‌السلام را و برادرش حضرت عبّاسعليه‌السلام را و زيارت كند حرّ بن يزيد رحمه اللّه را الخ (337).

اين كلام ظاهر بلكه صريح است كه در عصر شيخ شهيد، قبر حُرّ بن يزيد در آنجا معروف و نزد آن شيخ جليل به صفت اعتبار موصوف بوده و همين قدر در اين مقام ما را كافى است.

وصلٌ: مستور نماند كه موافق احاديث صحيحه كه علماى اماميّه به دست دارند بلكه موافق اصول مذهب، امام را جز امام نتواند متصدّى غسل و دفن و كفن شود، پس اگر چه به حسب ظاهر طايفه بنى اسد حضرت سيّد الشهدأعليه‌السلام را دفن كردند امّا در واقع حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام آمد و آن حضرت را دفن كرد؛ چنانچه حضرت امام رضاعليه‌السلام در احتجاج با واقفيّه تصريح نموده بلكه از حديث شريف(بصائر الدرجات)مروى از حضرت جوادعليه‌السلام مستفاد مى شود كه پيغمبر اكرم 6 در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده و همچنين امير المؤ منين و امام حسن و حضرت سيد العابدينعليهما‌السلام با جبرئيل و روح و فرشتگان كه در شب قدر بر زمين فرود مى آيند (338).

در(مناقب)از ابن عبّاس نقل شده كه رسول خدا6 را در عالم رؤ يا ديد بعد از كشته شدن سيّد الشهدأعليه‌السلام در حالى كه گرد آلود و پابرهنه و گريان بود، وَقَدْ ضَمَّم حِجْزَ قَميصِه اِلى نَفْسِهِ؛ يعنى دامن پيراهن را بالا كرده و به دل مبارك چسبانيده مثل كسى كه چيزى در دامن گرفته باشد و اين آيه را تلاوت مى فرمود:

( وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّه غافِلا عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ ) (339)

و فرمود رفتم به سوى كربلا و جمع كردم خون حسينم را از زمين و اينك آن خونها در دامن من است و من مى روم براى آنكه مخاصمه كنم با كشندگان او نزد پروردگار (340).

روايت شده از سلمه: گفت داخل شدم بر اُمّ سَلَمَه رحمه اللّه در حالى كه مى گريست، پس پرسيدم از او كه براى چه گريه مى كنى؟ گفت: براى آنكه ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب و بر سر و محاسن شريفش اثر خاك بود گفتم: يا رسول اللّه! براى چيست شما غبار آلوده هستيد؟ فرمود: در نزد حسين بودم هنگام كشتن او و از نزد او مى آيم (341).

در روايت ديگر است كه صبحگاهى بود كه اُمّ سلمه مى گريست، سبب گريه او را پرسيدند خبر شهادت حسينعليه‌السلام را داد و گفت: نديده بودم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب مگر ديشب كه او را با صورت متغيّر و با حالت اندوه ملاقات كردم سبب آن حال را از او پرسيدم فرمود: امشب حفر قبور مى كردم براى حسين و اصحابش (342).

از(جامع ترمذى) (343) و(فضائل سمعانى) (344) نقل شده كه امّ سلمه پيغمبر خدا6 را در خواب ديد كه خاك بر سر مبارك خود ريخته، عرضه داشت كه اين چه حالت است؟ فرمود: از كربلا مى آيم! و در جاى ديگر است كه آن حضرت گرد آلود بود و فرمود: از دفن حسين فارغ شدم (345). و معروف است كه اجساد طاهره سه روز غير مدفون در زمين باقى ماندند. و از بعضى كتب نقل شده كه يك روز بعد از عاشورا دفن شدند، و اين بعيد است؛ زيرا كه عمر بن سعد روز يازدهم در كربلا بودند براى دفن اجساد خبيثه لشكر خود. و اهل غاضريّه شب عاشورا از نواحى فرات كوچ كردند از خوف عمر سعد و به حسب اعتبار به اين زودى جرئت معاودت ننمايند.

از مقتل محمّدبن ابى طالب از حضرت باقر از پدرش امام زين العابدينعليهما‌السلام روايت شده:

مردمى كه حاضر معركه شدند و شهدأ را دفن كردند بدن جَون را بعد از ده روز يافتند كه بوى خوشى مانند مُشك از او ساطع بود (346). و مؤ يد اين خبر است آنچه در(تذكره سبط)است كه زُهير با حسينعليه‌السلام كشته شد، زوجه اش به غلام زُهير گفت: برو و آقايت را كفن كن! آن غلام رفت به كربلا پس ديد حسينعليه‌السلام را برهنه، با خود گفت: كفن آقاى خود را و برهنه بگذارم حسينعليه‌السلام را! نه به خدا قسم، پس آن كفن را براى حضرت قرار داد و مولاى خود زهير را در كفن ديگر كفن كرد. (347)

از(امالى)شيخ طوسى رحمه اللّه معلوم شود در خبر ديزج كه به امر متوكّل براى تخريب قبر امام حسينعليه‌السلام آمده بود، كه بنى اسد بوريائى پاره آورده بودند و زمين قبر را با آن بوريا فرش كرده و جسد طاهر را بر روى آن بوريا گذارده و دفن نمودند (348).