منتهی الآمال جلد ۱

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 42415
دانلود: 2505


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42415 / دانلود: 2505
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 1

نویسنده:
فارسی

فصل نهم: در روانه كردن يزيد پليد اهل بيتعليهما‌السلام را به مدينه

چون مردم شام بر قتل حضرت سيدالشهدأعليه‌السلام و مظلوميّت اهل بيت او و ظلم يزيد مطلّع شدند و مصائب اهل بيت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بدانستند آثار كراهت و مصيبت از ديدار ايشان ظاهر گرديد.

يزيد لعين اين معنى را تفرّس كرد پيوسته مى خواست كه ذمّت خود را از قتل حضرت حسينعليه‌السلام برى دارد و اين كار را به گردن پسر مرجانه گذارد و نيز با اهل بيت بناى رفق و مدارا نهاد و در پى آن بود كه التيام جراحات ايشان را تدبير كند لاجرم روزى روى با حضرت سجّادعليه‌السلام كرد و گفت: حاجات خود را مكشوف دار كه سه حاجت شما بر آورده مى شود.

حضرت فرمود: حاجت اوّل من آنكه سر سيّد و مولاى من و پدر من حسينعليه‌السلام را به من دهى تا اورا زيارت كنم و از او توشه بردارم و وداع بازپسين گويم.

دوّم آنكه حكم كنى تا هر چه از ما به غارت برده اند به ما ردّ كنند.

سوّم آنكه اگر قصد قتل من دارى شخصى امين همراه اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كنى تا ايشان را به حرم جدّشان برساند.

يزيد لعين گفت: امّا ديدار سر پدر هرگز از براى تو ميّسر نخواهد شد، و امّا كشتن ترا پس من عفو كردم و از تو گذشتم و زنان را جز تو كسى به مدينه نخواهد برد، و امّا آنچه از شما به غارت ربوده شده من از مال خود به اضعاف قيمت آن عوض مى دهم. حضرت فرمود: ما از مال تو بهره نخواسته ايم مال تو از براى تو باشد، ما اموال خويش را خواسته ايم از بهر آنكه بافته فاطمه دختر محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مقنعه و گلوبند و پيراهن او در ميان آنها بوده. يزيد امر كرد تا آن اموال منهوبه را به دست آوردند و ردّ كردند، و دويست دينار هم به زياده از مال خود داد، حضرت آن زر را بگرفت و بر مردم فقرأ و مساكين قسمت كرد. (465)

و علاّمه مجلسى و ديگران نقل كرده اند كه يزيد اهل بيت رسالتعليهما‌السلام را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و كرامت و برگشتن به سوى مدينه با صحّت و سلامت مخيّر گردانيد، گفتند اوّل مى خواهيم ما را رخصت دهى كه به ماتم و تعزيه آن امام مظلوم قيام نمائيم، گفت آنچه خواهيد بكنيد، خانه اى براى ايشان مقرّر كرد و ايشان جامه هاى سياه پوشيدند و هر كه در شام بود از قريش و بنى هاشم در ماتم و زارى و تعزيت و سوگوارى با ايشان موافقت كردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زارى كردند و در روز هشتم ايشان را طلبيد نوازش و عذر خواهى نمود و تكليف ماندن شام كرد، چون قبول نكردند محملهاى مزيّن براى ايشان ترتيب داده و اموال براى خرج ايشان حاضر كرد و گفت اينها عوض آنچه به شما واقع شده. جناب امّ كلثومعليها‌السلام فرمود: اى يزيد! چه بسيار كم حيائى، برادران و اهل بيت مرا كشته اى كه جميع دنيا برابر يك موى ايشان نمى شود و مى گوئى اينها عوض آنچه من كرده ام.

پس نعمان بن بشير را كه از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود طلب كرد و گفت تجهيز سفر كن و اسباب سفر از هر چه لازم است براى اين زنها مهيّا كن، و از اهل شام مردى را كه به امانت و ديانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعى از لشكر به جهت حفظ و حراست اهل بيت و ملازمت خدمت ايشان برگمار و ايشان را به جانب مدينه حركت ده. (466)

پس به روايت شيخ مفيد رحمه اللّه يزيد حضرت سيّد سجّادعليه‌السلام را طلبيد در مجلس خلوتى و گفت: خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا قسم! اگر من در نزد پدرت حاضر بودم آنچه از من طلب مى نمود عطا مى كردم و به هر چه ممكن بود مرگ را از او دفع مى دادم و نمى گذاشتم كه كشته شود لكن قضاى خدا بايد جارى شود، اكنون از براى برآوردن حاجت تو حاضرم به هر چه خواهى از مدينه براى من بنويس تا حاجت تورا برآورم، پس امر كرد كه آن حضرت را جامه دادند و اهل بيت را كِسوة پوشانيدند و با نعمان بن بشير، رسولى روانه كرد و وصيّت كرد كه شب ايشان را كوچ دهند، در همه جا اهل بيتعليهما‌السلام از پيش روى روان باشند و لشكر در عقب باشند به اندازه اى كه اهل بيت از نظر نيفتند و در منازل از ايشان دور شوند و در اطراف ايشان متفرّق شوند به منزله نگاهبانان و اگر در بين راه يكى از ايشان را وضوئى يا حاجتى باشد براى رفع حاجت پياده شود همگان باز ايستند تا حاجت خود را بپردازد و بر نشيند و چنان كار كنند كه خدمتكاران و حارسان كنند تا هنگامى كه وارد مدينه شوند، پس آن مرد به وصيّت يزيد عمل نمود و اهل بيت عصمتعليهما‌السلام را به آرامى و مدارا كوچ مى داد و از هر جهت مراعات ايشان مى نمود تا به مدينه رسانيد. (467)

و قرمانى در(اخبار الدُّول)نقل كرده كه نعمان بن بشير با سى نفر، اهل بيت را حركت دادند به همان طريق كه يزيد دستور داده بود تا به مدينه رسيدند. پس فاطمه بنت امير المؤ منينعليه‌السلام به خواهرش جناب زينبعليها‌السلام گفت كه اين مرد به ما احسان كرد آيا ميل داريد كه ما در عوض احسان او چيزى به او بدهيم؟ جناب زينبعليها‌السلام فرمود كه ما چيزى نداريم به او عطا كنيم جز حُلّى خود، پس بيرون كردند دست برنجن و دوبازو بندى كه با ايشان بود و براى نعمان فرستادند و عذر خواهى از كمى آن نمودند. او ردّ كرد جميع را و گفت: اگر اين كار را من براى دنيا كرده بودم همين ها مرا كافى بود و بدان خشنود بودم، ولكن واللّه من احسان نكردم به شما مگر براى خدا و قرابت شما با حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (468).

سيّد بن طاوس رحمه اللّه نقل فرموده: زمانى كه عيالات حضرت سيّد الشهدأعليه‌السلام از شام به مدينه مراجعت مى كردند به عراق رسيدند به(دليل راه)فرمودند كه ما را از كربلا ببر، پس ايشان را از راه كربلا سير دادند، چون به سر تربت پاك حضرت سيد الشهدأ(عليه آلاف التحيه و الثنأ)رسيدند جابر بن عبداللّه را با جماعتى از طايفه بنى هاشم و مردانى از آل پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يافتند كه به زيارت آن حضرت آمده بودند، پس در يك وقتى به آنجا رسيدند كه يكديگر را ملاقات نمودند و بناى نوحه و زارى و لطمه و تعزيه دارى را گذاشتند و زنان قبائل عرب كه در آن اطراف بودند جمع شدند و چند روز اقامه ماتم و عزادارى نمودند (469).

مؤ لف گويد: مكشوف باد كه ثِقات محدّثين و مورّخين متّفق اند بلكه خود سيّد جليل على بن طاوس نيز روايت كرده كه بعد از شهادت حضرت امام حسينعليه‌السلام عمر سعد نخست سرهاى شهدا را به نزد ابن زياد روانه كرد و از پس آن روز ديگر اهل بيت را به جانب كوفه بُرد و ابن زياد بعد از شناعت و شماتت با اهل بيتعليهما‌السلام ايشان را محبوس داشت و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه در باب اهل بيت و سرها چه عمل نمايد. يزيد جواب نوشت كه به جانب شام روان بايد داشت. لاجرم ابن زياد تهيّه سفر ايشان نموده و ايشان را به جانب شام فرستاد (470).

و آنچه از قضاياى عديده و حكايات متفرّقه سير ايشان به جانب شام از كتب معتبره نقل شده چنان مى نمايد كه ايشان را از راه سلطانى و قُرى و شهرهاى معموره عبور دادند كه قريب چهل منزل مى شود، و اگر قطع نظر كنيم از ذكر منازل ايشان و گوئيم از بريّه و غربى فرات سير ايشان بوده، آن هم قريب به بيست روز مى شود. چه مابين كوفه و شام به خط مستقيم يك صد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قريب به يك ماه توقّف كرده اند چنانكه سيّد در(اقبال)فرموده (471) روايت شده كه اهل بيت يك ماه در شام اقامت كردند در موضعى كه ايشان را از سرما وگرما نگاه نمى داشت، پس با ملاحظه اين مطالب، خيلى مستبعد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم شهر صفر كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده به كربلا وارد شوند و خود سيّد اجلّ اين مطلب را در(اقبال)مستبعد شمرده، بعلاوه آنكه احدى از اجلأ فن حديث و معتمدين اهل سِيَر و تواريخ در مقاتل و غيره اشاره به اين مطلب نكرده اند با آنكه ديگر ذكر آن از جهاتى شايسته بود بلكه از سياق كلام ايشان انكار آن معلوم مى شود؛ چنانكه از عبارت شيخ مفيد در باب حركت اهل بيتعليهما‌السلام به سمت مدينه دريافتى و قريب اين عبارت را ابن اثير و طبرى و قرمانى و ديگران ذكر كرده اند و در هيچ كدام ذكرى از سفر عراق نيست بلكه شيخ مفيد و شيخ طوسى و كفعمى گفته اند كه در روز بيستم صفر، حَرم حضرت ابى عبداللّه الحسينعليه‌السلام رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روز جابر بن عبداللّه به جهت زيارت امام حسينعليه‌السلام به كربلا آمد و اوّل كسى است كه امام حسينعليه‌السلام را زيارت كرد. (472)

و شيخ ما علاّمه نورى - طاب ثراه - در كتاب(لؤ لؤ و مرجان)كلام را در ردّ اين نقل بسط تمام داده و از نقل سيّد بن طاوس آن را در كتاب خود عذرى بيان نموده ولكن اين مقام را گنجايش بسط نيست (473).

و بعضى احتمال داده اند كه اهل بيتعليهما‌السلام در حين رفتن از كوفه به شام، به كربلا آمده اند و اين احتمال به جهاتى بعيد است. وهم احتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام به كربلا آمده اند لكن در غير روز اربعين بوده، چه سيّد و شيخ ابن نما كه نقل كرده اند ورود ايشان را به كربلا به روز اربعين مقيّد نساخته اند واين احتمال نيز ضعيف است به سبب آنكه ديگران مانند صاحب(روضة الشهدأ)و(حبيب السّير)و غيره كه نقل كرده اند مقيّد به روز اربعين ساخته اند، و از عبارت سيّد نيز ظاهر است كه با جابر در يك روز و يك وقت وارد شدند؛ چنانكه فرمود: فَوافَوا في وَقْتٍ واحدٍ و مسلّم است كه ورود جابر به كربلا در روز اربعين بوده و بعلاوه آنچه ذكر شد تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب(مصباح الزائر)سيّد بن طاوس و(بشارة المصطفى)كه هر دو از كتب معتبره است موجود است و ابدا ذكرى از ورود اهل بيت در آن هنگام نشده با آنكه به حسب مقام بايد ذكر شود و شايسته باشد كه ما روايت ورود جابر را كه مشتمل است بر فوائد كثيره در اينجا ذكر نمائيم. (474)

شيخ جليل القدر عماد الدين ابوالقاسم طبرى آملى كه از اجلاّء فن حديث و تلميذ ابوعلى بن شيخ طوسى است در كتاب(بشارة المصطفى)كه از كتب بسيار نفيسه است، مُسنَدا روايت كرده است از عطيّه بن سعد بن جناده عوفى كوفى كه از رُوات اماميه است و اهل سنّت در رجال تصريح كرده اند به صدق او در حديث كه گفت: ما بيرون رفتيم با جابر بن عبداللّه انصارى به جهت زيارت قبر حضرت حسينعليه‌السلام پس زمانى كه به كربلا وارد شديم جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد پس جامه را لنگ خود كرد و جامه ديگر را بر دوش افكند پس گشود بسته اى را كه در آن(سُعد)بود و بپاشيد از آن بر بدن خود، پس به جانب قبر روان شد و گامى بر نداشت مگر با ذكر خدا تا نزديك قبر رسيد مرا گفت: كه دست مرا به قبر گذار، من دست وى را بر قبر گذاشتم چون دستش به قبر رسيد بى هوش بر روى قبر افتاد، پس آبى بر وى پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت يا حسين! سپس گفت: حَبيبٌ لا يُجيبُ حَبيبَهُ؟ آيا دوست جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت: كجا توانى جواب دهى و حال آنكه در گذشته از جاى خود رگهاى گردن تو و آويخته شده بر پشت و شانه تو، و جدائى افتاده ما بين سر و تن تو، پس شهادت مى دهم كه تو مى باشى فرزند خير النّبيين و پسر سيّدالمؤ منين و فرزندهم سوگند تقوى و سليل هُدى و خامس اصحاب كسأ و پسر سيّد النقبأ و فرزند فاطمهعليها‌السلام سيّده زنها و چگونه چنين نباشى و حال آنكه پرورش داده ترا پنجه سيّدالمرسلين و پروريده شدى در كنار متّقين و شير خوردى از پستان ايمان و بريده شدى از شير باسلام و پاكيزه بودى در حيات و ممات، همانا دلهاى مؤ منين خوش نيست به جهت فراق تو و حال آنكه شكى ندارد در نيكوئى حال تو، پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او، و همانا شهادت مى دهم كه تو گذشتى بر آنچه گذشت بر آن برادر تو يحيى بن زكريا. پس جابر گردانيد چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام كرد بدين طريق:

اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيَّتُهَا الاَْرْواحُ الّتى حَلَّت بِفِنأِ قَبْرَ الْحُسَينِ عَلَيْهِ السَّلامُ وَاَناخَتْ بِرَحْلِهِ اَشْهَدُ اَنَّكُم اَقَمْتُمُ الصَّلوةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكوةَ وَاَمَرتُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ المُنكَرِ وَ جاهَدْتُمُ المُلْحِدينَ وَعَبدْتُمُ اللّهَ حَتّى اَتيكُمُ اْليَقينُ.

پس گفت: سوگند به آنكه بر انگيخت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به نبوّت حقّه كه ما شركت كرديم در آنچه شما داخل شديد در آن. عطيه گفت: به جابر گفتم: چگونه ما با ايشان شركت كرديم و حال آنكه فرود نيامديم ما وادئى را و بالا نرفتيم كوهى را و شمشير نزديم و امّا اين گروه، پس جدائى افتاده ما بين سر و بدنشان و اولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشته؟! جابر گفت: اى عطيّه! شنيدم از حبيب خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه مى فرمود: هر كه دوست دارد گروهى را، با ايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشد عمل قومى را، شريك شود در عمل ايشان. پس قسم به خداوندى كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به راستى برانگيخته كه نيّت من و اصحابم بر آن چيزى است كه گذشته بر او حضرت حسينعليه‌السلام و ياورانش.

پس جابر گفت: ببريد مرا به سوى خانه هاى كوفه، پس چون پاره اى راه رفتيم به من گفت: اى عطيّه آيا وصيّت كنم ترا و گمان ندارم كه برخورم ترا پس از اين سفر، و آن وصيّت اين است كه دوست دار دوست آل محمّد را مادامى كه ايشان را دوست دارد، و دشمن دار دشمن آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تا چندى كه دشمن است با ايشان اگر چه روزه دار و نمازگزار باشند، و مدارا كن با دوست آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اگر چه بلغزد از ايشان پائى از بسيارى گناهان و استوار و ثابت بماند پاى ديگر ايشان از راه دوستى ايشان، همانا دوست ايشان بازگشت نمايد به بهشت و دشمن ايشان باز گردد به دوزخ (475).

تذييل: از توصيف جابر حضرت امام حسينعليه‌السلام را به(خامس اصحاب كسأ)معلوم مى شود كه اين لقب از القاب معروفه آن حضرت بوده و حديث اجتماع خمسه طيبهعليهما‌السلام تحت كسأ از احاديث متواتره است كه علمأ شيعه و سنّى روايت كرده اند، و در احاديث آيه تطهير بعد از اجتماع ايشان نازل شده، و هم در احاديث مباهله نيز به كثرت وارد است، و شايد سرّ جمع نمودن حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انوار طيبه اهل بيت مكرّم را تحت كسأ براى رفع شبهه باشد كه كسى نتواند ادّعاى شمول آيه براى غير مجتمعين تحت كسأ نمايد اگر چه جمعى از معاندين عامه تعميم دادند ولى اغراض فاسده آنها از بيانات وارده آنها واضح و هويداست.

و امّا حديث معروف به حديث كسأ كه در زمان ما شايع است به اين كيفيّت در كتب معتبره و معروفه واصول حديث و مجامع متقنه محدّثين ديده نشده مى توان گفت از خصائص كتاب(منتخب)است. و امّا آنچه جابر در كلام خود گفته كه تو گذشتى بر طريقه يحيى بن زكريا اشاره است به مشابهت تامّه كه ما بين سيدالشهدأعليه‌السلام و يحيى بن زكرياعليه‌السلام واقع است، چنانچه تصريح به آن فرموده حضرت صادقعليه‌السلام در خبرى كه فرموده: زيارت كنيد حضرت حسينعليه‌السلام را و جفا نكنيد او را كه او سيّد شهدأ و سيّد جوانان اهل بهشت و شبيه يحيى بن زكريا است. (476)

و جُمله اى از اهل حديث روايت كرده اند از سيّد سجّادعليه‌السلام كه فرمود: بيرون شديم با پدرم حسينعليه‌السلام پس فرود نيامد در منزلى و كوچ نكرد از آنجا مگر آنكه ياد نمود يحيى بن زكريا را. و روزى فرمود كه از پستى اين جهان بود كه سر يحيى را هديه فرستادند براى زن زناكارى از بنى اسرائيل (477) و بعيد نيست كه تكرار ذكر امام حسينعليه‌السلام ، يحيىعليه‌السلام را اشاره به همين معنى بوده باشد؛ امّا وجه شباهت كه ما بين اين دو مظلوم بوده پس بسيار است و ما به ذكر هشت وجه اكتفا مى كنيم:

اوّل - آنكه همنامى براى اين هر دو معصوم پيش از تسميه آنها نبوده، چنانچه در روايات عديده وارد است كه نام يحيى و حضرت حسينعليهما‌السلام را كسى پيش از اين دو مظلوم نداشته؛

دوّم - آنكه مدّت حمل هر دو شش ماه بوده، چنانچه در جمله اى از روايات وارد است؛

سوّم - آنكه قبل از ولادت هر دو، اخبار و وحى آسمانى به ولادت و شرح مجارى احوال هر دو آمد چنانچه مشروحا در باب ولادت حضرت الشهدأعليه‌السلام و درتفسير آيه:( وَحَمَلَتْهُ اُمُّهُ كُرْهاوَ وَضعَتْهُ كُرها ) محدّثين ومفسّرين نقل كرده اند. (478)

چهارم - گريستن آسمان بر هردوكه در روايت فريقين در تفسير آيه كريمه (فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمأُ وَ الاَْرْضُ ) (479) وارد است.

و قطب راوندى روايت كرده بَكَتِ السَّمأُ عَلَيهما اَرْبَعينَ صَباحا الخ. (480)

پنجم - آنكه قاتل هر دو ولد زنا بوده و در اين باب چندين روايت وارد شده بلكه از حضرت باقرعليه‌السلام مروى است كه انبيأ را نكشد مگر اولاد زنا (481)

ششم - آنكه سر هر دو را در طشت طلا نهادند و براى زنا كاران و زنا زادگان هديه بردند چنانچه در جمله اى از روايات هست لكن تفاوتى كه هست سر يحيىعليه‌السلام را در طشت بريدند كه خون او به زمين نرسد تا سبب غضب الهى نشود لكن كفّار كوفه و اتباع بنى اميّه - لعنهم اللّه - اين رعايت را از حضرت سيّد الشهدأعليه‌السلام نكردند.

وَلَنِعمَ ما قيلَ:

شعر:

حيف است خون حلق تو ريزد به روى خاك

به گرد او زنان داغ ديده

هفتم - تكلّم سر يحيىعليه‌السلام چنانچه در(تفسير قمّى)است، و تكلّم سر مطهّر جناب سيدالشهدأعليه‌السلام چنانچه در مقام خود گذشت. (482)

هشتم - انتقام الهى براى يحيى و امام حسينعليهما‌السلام به كشته شدن هفتاد هزار تن چنانچه در خبر(مناقب)است (483).

و از تطبيق حال حضرت سيّد الشهدأ با حضرت يحيىعليهما‌السلام معلوم مى شود سرّ احاديث وارده كه آنچه در اُمَم سابقه واقع شده در اين امّت واقع شود. حَذْو النّعل بالنّعل والقذّة بالقذّة واللّه العالم.

و امّا وصيّت جابر به عطيّه كه دوست دار دوست آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را الخ، شبيه به همين را نوشته حضرت امام رضاعليه‌السلام براى جمّال خويش به اين عبارت:

كُنْ مُحِبّا لاَِّلِ مُحَمَّدٍعليهما‌السلام وَ اِنْ كُنْتَ فاسِقا وَ مُحِبّا لِمُحِبِّهِمْ وَ اِنْ كانُوا فاسِقينِ. (484)

قطب راوندى در(دعوات)فرموده كه اين مكتوب شريف الا ن نزد بعضى از اهل(كرمند)كه قريه ايست از ناحيه ما به اصفهان موجود است و واقعه اش آن است كه مردى از اهل آن قريه جمّال مولاى ما ابوالحسنعليه‌السلام بوده و در زمان توجّه آن سلطان ايمان به سمت خراسان، چون خواسته از خدمت آن حضرت مرخّص شود عرض كرده يابن رسول اللّه مرا مشرّف فرما به چيزى از خطّ مباركت كه تبرّك جويم به آن و آن مرد از عامّه بوده پس حضرت اين مكتوب را به او عنايت فرموده (485)