منتهی الآمال جلد ۱

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 42471
دانلود: 2507


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42471 / دانلود: 2507
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 1

نویسنده:
فارسی

فصل دوم: مختصرى از فضائل و مناقب و مكارم اخلاق حضرت باقرعليه‌السلام

بر هيچ متأمل منصفى پوشيده و مخفى نيست كه آنچه از اخبار و آثار در علوم دين و تفسير قرآن و فنون آداب و احكام از آن حضرت روايت شده زياده از آن است كه در حوصله عقل بگنجد و بقاياى صحابه و وجوه و اعيان تابعين و روسأ و فقهأ مسلمين پيوسته از علم آن جناب اقتباس مى نمودند و به كثرت علم و فضل آن حضرت مثل مى زدند:

ياَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقى

وَ خَيْرَ مَنْ لَبّى عَلَى الاَجْبُلِ (9)

شيخ مفيد مسندا از عبداللّه بن عطأ مكى روايت كرده كه مى گفت: هرگز نديدم علما را نزد احدى احقر و اصغر چنانكه مى ديدم آنها را در نزد حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام و هر آينه ديدم حكم بن عتيبه را با آن كثرت علم و جلالت شأن كه در نزد مردم داشت هنگامى كه در نزد آن جناب بود چنان مى نمود كه طفل دبستانى است در نزد معلم خود نشسته. و جابر بن يزيد جعفى هرگاه از آن حضرت روايتى مى كرد مى گفت: حديث كرد مرا وصى اوصيأ و وارث علوم انبيأ محمّد بن على بن الحسين صلوات اللّه عليهم اجمعين. (10)

شيخ كشّى از محمّد بن مسلم روايت كرده كه گفت: در هر امر مشكلى كه رو مى كرد از حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام سؤ ال مى كردم تا آنكه سى هزار حديث از آن حضرت سوال كردم و از حضرت صادقعليه‌السلام شانزده هزار حديث. (11)

از حبّابه والبيّه روايت شده كه گفت: ديدم مردى را در مكه در وقت عصر در ملتزم يا مابين باب كعبه و حجر كه مردمان به حضرتش اجتماع كردند و از معضلات مسائل سؤ ال كردد و باب مشكلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندك از جاى برنخاست تا در هزار مسأله ايشان را فتوى داد آنگاه برخاست و روى به رحل خود نهاد و منادى با صوت بلند ندا بركشيد:

اَلا اِنَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسيمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛

يعنى بدانيد اين است نور روشن و درخشان كه بندگان را به طريق دلالت فرمايد: و اين است نسيم خوشبوى وزان كه جان جهانيان را به نسايم معرفت و دانش معطر گرداند، و اين است آن حقى كه قدرش در ميان مردمان ضايع مانده است يا از خوف دشمنان مضطرب است و جماعتى را نگران شدم كه مى گفتند كيست اين شخص؟ در جواب ايشان گفتند محمّد بن على باقر و شكافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام . (12)

ابن شهر آشوب گفته: كه گفته اند از هيچ كس از فرزندان حسن و حسينعليهم‌السلام ظاهر نگرديد آنچه ظاهر شد از آن حضرت تفسير و كلام و فتاوى و احكام حلال و حرام، و حديث جابر رضى اللّه عنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف و فقهأ مدينه و عراق به تمامت مذكور داشته اند و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهى بن كيابكى الحسينى به طرق كثيره از سعيد بن مسيّب و سليمان بن اعمش و ابان بن تغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و ابوخالد كابلى كه جابر بن عبداللّه انصارى در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى نشست و همى گفت:

(يا باقرُ يا باَقرَ الْعلْمِ)، مردم مدينه مى گفتند، جابر پريشان سخن مى گويد، جابر رحمه اللّه مى فرمو: سوگند به خداى كه من بيهوده و پريشان سخن نگويم لكن شنيدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: اى جابر! همانا درك خواهى نمود مردى از اهل بيت مرا كه نام او نام من و شمائل او شمائل من باشد بشكافد علم را شكافتنى پس اين فرمايش پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واداشت مرا به آنچه مى گويم. (13)

و نيز گفته كه ابوالسعادات در(كتاب فضايل الصحابه)گويد كه جابر انصارى رحمه اللّه سلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به جناب محمدباقرعليه‌السلام تبليغ نمود آن حضرت فرمود: وصيت خويش بگذار چه تو به سوى پروردگار خويش مى شوى، جابر بگريست و عرض كرد: يا سيدى! تو اين از كجا دانستى چه اين عهدى است كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با من معهود است؟ فرمود:

وَاللّهِ! يا جابِرُ لَقَدْ اَعْطانِىَ اللّهُ عِلْمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ؛

سوگند به خداى! اى جابر! همانا عطا فرموده است مرا خداى تعالى علم آنچه بوده و علم آنچه خواهد بود تا روز قيامت؛ پس جابر وصيت خويش گذارد و وفات او در رسيد. (14) و روايت شده از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: هرگاه حسينعليه‌السلام از دنيا بيرون رود قائم به امر بعد از او، على پسرش است و او است حجت و امام، و بيرون آورد حق تعالى از صلب على فرزندى كه همنام من و شبيه ترين مردم باشد به من، علم او علم من و حكم او حكم من است، او است امام و حجت بعد از پدرش. (15)

صاحب(كشف الغمه)روايت كرده از يكى از غلامان حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام كه گفت: وقتى در خدمت آن حضرت به مكه رفتيم پس چون آن حضرت داخل مسجد شد و نگاهش به خانه كعبه افتاد گريست به حدى كه صداى مباركش در ميان مسجد بلند شد، من گفتم: پدر و مادرم فداى تو شود و چون مردم شما را بدين حال نظاره مى كنند خوب است كه فى الجمله صداى مبارك را از گريه كوتاه فرماييد، فرمود: واى بر تو!پ به چه سبب گريه نكنم همانا اميد مى رود كه حق تعالى به سبب گريستن من نظر رحمتى بر من فرمايد و به آن سبب من فردا در نزد او رستگار بوده باشم، پس آن حضرت دور خانه طواف فرمود، پس از آن در نزد مقام به نماز ايستاد و به ركوع و سجود رفت و چون سر از سجده برداشت موضع سجده آن حضرت از آب ديدگانش تر شده بود. و از حالات آن جناب آن بود كه هرگاه خنده مى كرد مى گفت:(اَللّهُمَّ لاتَمْقُتْنى)؛ يعنى خدايا مرا دشمن مدار. (16)

و روايت شده كه آن حضرت در دل شب در تضرع خويش به درگاه پروردگار مى گفت:(اَمَرْتَنى فَلَمْ اَئْتَمِرْ وَ نَهَيْتَنى فَلَمْ اَنْزَجِرْ فَها اَنَاذا عَبْدُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ لااَعْتَذِرُ.) (17)

و روايت شده كه آن حضرت در هر جمعه يك دينار تصدّق مى كرد و مى فرمود:

صدقه در روز جمعه مضاعف مى شود. (18)

و شيخ كلينى روايت كرده از حضرت صادقعليه‌السلام كه مى فرمود: هرگاه پدرم را امرى محزون مى كرد زنها و اطفال خود را جمع مى كرد و دعا مى كرد و ايشان آمين مى گفتند. (19) و نيز از آن حضرت روايت كرده كه پدرم كثير الذّكر بود و به حدى ذكر مى كرد كه گاهى كه با او راه مى رفتيم مى ديدم كه ذكر خدا مى كند و با او طعام مى خورديم و او ذكر خدا مى كرد و با مردم حديث مى كرد و ذكر مى كرد و پيوسته مى ديدم زبان مباركش را كه به كام شريفش چسبيده و مى گفت: لا اِلهَ اَلا اللّهُ و ما را نزد خود جمع مى كرد و مى فرمود كه ذكر كنيم تا طلوع آفتاب، و پيوسته امر مى فرمود به قرائت قرآن از اهل بيت آنان را كه قرائت مى توانستند كرد و آنهايى كه قرائت نمى توانستند كرد امر مى كرد به ذكر كردن. (20) و روايت شده كه آن حضرت در ميان خاصه و عامه ظاهرالجود و به كرم و فضل و احسان معروف بود با آنكه عيال بسيار داشت و از اهل بيت خود مال و دولتش كمتر بود. (21)

و سلمى مولاة آن حضرت گفته كه اخوان آن حضرت در خدمتش حضور مى يافتند و از حضرتش بيرون نمى شدند تا ايشان را بر خوان نوال و بساط نعمت و احسان مى نشاند و از اطعمه طيّبه و ثياب حسنه و دراهم كثيره بهره ور مى گردانيد. (22) و حكايت شده كه روزى كميت در خدمت حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام رفته ديد كه آن حضرت به اين بيت مترنّم است:

ذَهَبَ الَّذينَ يُعاشُ فِى اَكْنافِهِمُ

لَمْ يَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ

پس كميت در بديهه اين بيت ادا نمود:

وَ بَقى عَلى ظَهْرِ الْبَسيطَةِ واحِدٌ

فَهُوَ الْمُرادُ وَ اَنْتَ ذاكَ الواحِدُ

و روايت شده كه جايزه آن حضرت از پانصد درهم بود تا ششصد هزار درهم و ملول نمى شد از صله اخوان و احسان كسانى كه به اميد و رجأ قصد آن حضرت كرده اند، و نقل شده كه هرگز از سراى آن حضرت در جواب سائل شنيده نمى شد كه بگويند يا سائل، يعنى از روى خفت و حقارت نام سائل نمى بردند و آن حضرت فرموده بود:(سَمُّوهُمْ بِاَحْسَنِ اَسْمائِهم)؛ يعنى سائلين را به بهترين اسامى ايشان نام بر دار كنيد. (23)

و در(جنات الخلود)در ذكر اخلاق حميده آن حضرت گفته كه اكثر اوقات از خوف الهى گريستى و صدا به گريه بلند كردى و متواضع ترين خلايق بودى، و مزارع و املاك و مواشى و مراعى و غلامان بسيار داشتى و خود بر سر املاك خود رفته كار كردى و روزهاى گرم غلامانش زير بغلش را گرفته و بردندى و آنچه به هم رسانيدى صرف راه خدا نمودى و سخى ترين مردم بودى و هركس نزد وى آمدى علمش در نزد علم وى چون قطره بودى در پيش دريا و چون جد خود اميرالمؤ منينعليه‌السلام چشمه هاى حكمت از اطرافش جوشيدى و در نزد جلالت وى هر جليلى صغير بودى. (24)

ابن حجر سنّى متعصب در(صواعق)گفته:

(هوَ باقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ صَفا قَلْبُهُ وَ زَكى عِلْمُهُ وَ عَمَلُهُ وَ طهرَتْ نَفْسُهُ وَ شَرُفَتْ خَلْقُهُ وَ عَمَرَتْ اَوقاتِهِ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَهُ مِنَ الرُّسُوخِ فى مقاماتِ الْعارِفينَ مايكلُّ عنهُ اَلْسِنَةُ الْواصِفينَ وَ لَهُ كَلَماتٌ كَثيرَةٌ فِى السُّلُوكِ وَ الْمَعارِفِ لاتَحْتَمِلُها هذِهِ العِجالَةُ.) (25)

مؤ لف گويد: كه شايسته ديدم در اين مقام به ذكر چند خبر در مناقب و مفاخر حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام كتاب خود را زينت دهم.

اول در زحمت كشيدن آن حضرت است در تحصيل معاش:

شيخ مفيد و ديگران از حضرت ابوعبداللّه الصادقعليه‌السلام روايت كرده اند كته محمّد بن منكدر مى گفت كه گمان نمى كردم كه مثل على بن الحسينعليه‌السلام بزرگوارى خلفى چون خود به يادگار گذارد تا هنگامى كه محمّد بن على را ملاقات كردم كه همى خواستم او را موعظتى نمايم او مرا موعظت فرمود: اصحابش گفتند: به چه چيز تو را موعظت كرد؟ گفت: در ساعتى بس گرم به يكى از نواحى مدينه بيرون شدم، و محمّد بن على را كه فربه و تناور بود ملاقات كردم و آن حضرت بر دوش دو غلام سياه خود تكيه كرده مى آمد با خويشتن گفتم شيخى از شيوخ قريش در اين ساعت و چنين حالت در طلب دنيا بيرون شده است گواه باش كه من او را موعظت خواهم كرد، پس به آن حضرت سلام كردم، نفس زنان و عرق ريزان سلام مرا پاسخ راند، گفتم:(اَصْلَحَكَ اللّهُ!)خوب است شيخى از اشياخ قريش با چنين حالت در طلب دنيا باشد اگر مرگ بيايد و تو بر اين حال باشى كار چگونه كنى؟ آن حضرت دست از دوش غلامان برداشت و تكيه كرد و فرمود: به خدا سوگند اگر بيايد مرگ و من در اين حال باشم آمده است مرگ در حالتى كه من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام كه باز داشته ام خود را از حاجت به تو و مردم، و من وقتى از آمدن مرگ ترسانم كه فرا رسد مرا در حالتى كه در معصيتى از معاصى الهى بوده باشم، محمّد بن منكدر مى گويد گفتم:(يرْحمكَ اللّهُ!)من خواستم تو را موعظه نمايم تو مرا موعظت فرمودى. (26)

مؤ لف گويد: آنچه بر من ظاهر شده آن است كه محمّد بن منكدر يكى از متصوّفان عامه باشد مانند طاوس و ابن ادهم و امثال ايشان كه اوقات خود را مصروف عبادات ظاهر كرده و دست از كسب برداشته و خود را كلّ بر مردم كرده. صاحب(مستطرف)نقل كرده كه محمّد بن منكدر شبها را بر خود و مادر و خواهر خود قسمت كرده بود كه هر كدام يك ثلث از شب را عبادت مى كردند، چون خواهرش وفات كرد شب را با مادرش تقسيم كرده بود، چون مادرش وفات كرد، محمّد تمام شبها را به عبادت قائم بود. (27)

فقير گويد: محمد بن منكدر ظاهرا اين كار را از آل داود اخذ كرده بود؛ چه آنكه روايت شده كه حضرت داودعليه‌السلام تمام ساعات شب و روز را بر اهل خود قسمت كرده بود پس نمى گذشت ساعتى مگر آنكه يكى از اولاد او در نماز بود! قالَ اللّهُ تَعالى:( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا ) (28)

و بالجمله؛ فرمايش حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام كه اگر بيايد مرگ و من در اين حال باشم آمده است در حالتى كه من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام الخ. تعريض بر اوست و مؤ يد اين مطلب است آنچه صاحب(كشف الغمّه)روايت كرده از شقيق بلخى كه گفت: در سنه صد و چهل و نه براى حج حركت كردم چون به قادسيه رسيدم نظرى كردم به مردم و زينت و كثرت ايشان، نظرم افتاد به جوان خوش صورت گندم گون پيچيده و نعلين بر پاى داشت و از مرمدم كناره كرده و تنها نشسته بود، با خود گفتم كه اين جوان از صوفيه است و مى خواهد در راه كلّ بر مردم باشد، مى روم نزد او و او را توبيخ مى كنم. (و بقيه خبر ان شأ اللّه در باب تاريخ حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام بيايد.) و غرض از اين خبر همين بود كه معلوم شود متصوّفه آن زمان كلّ بر مردم بودند، لاجرم روايات بسيار از صادقيهعليهما‌السلام وارد شده كه امر به كسب فرمودند و نهى از آنكه آدمى كلّ بر مردم شود، و آن كسى كه مشغول عبادت شود و ديگرى قوت او را دهد، آنكه قوت او را دهد عبادتش از عبادت او محكمتر است، بلكه حضرت صادقعليه‌السلام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل فرموده كه آن حضرت فرمود: ملعون من القى كلّه على الناس. (29)

دوم از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام مروى است كه فرمود استرى از پدرم مفقود شد فرمود: اگر خداى تعالى اين استر را بازگرداند او را به سپاسى ستايش فرستم كه خشنود گردد، چيزى نگذشت كه آن استر را با زين و لجام بياوردند، چون سوار گرديد و راست بنشست و جامه هاى مبارك را به خود فراهم كرد سر به آسمان بر كشيد و عرض كرد: الحمدللّه! سپاس مخصوص خداوند است و از اين افزون چيزى نفرمود، آنگاه فرمود: هيچ چيز از مراسم حمد و مراتب محمّدت فرو گذار نكردم و به جاى نگذاشتم و تمام محامد را مخصوص خداوند عزّ و جلّ نمودم، همانا هيچ حمد و سپاسى نيست جز اينكه داخل اين حمدى است كه به جاى آوردم، و چنين است كه آن حضرت فرمود چه(الف و لام)در الحمداللّه از براى استغراق است يعنى تمام جنس خود را فرا مى گيرد و متفرّد مى گرداند خداى تعالى را به حمد و سپاس و بس. (30)

سوم از(كتاب بيان و تبين جاحظ)نقل شده كه گفته:

(قَدْ جَمَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلىِّ بْنِ الْحُسَيْنِعليه‌السلام صَلاحَ حالِ الدُّنْيا بِحَذافيرِهافِى كلِمتينِ فقا لَعليه‌السلام : صَلاحَ جَميعِ الْمَعايِشِ وَالتَّعاشُرِ مِلأُ مِكْيالٍ ثُلثانِ فِطْنَةٌ وَ ثُلْثٌ تَغافُلٌ.) (31)

و گفته كه مردى نصرانى از روى جسارت در حضرتش عرض كرد: اَنْتَ بَقَرٌ فرمود: نه چنين است بلكه من باقر مى باشم، عرض كرد: تو پسر طبّاخه مى باشى، فرمود:(ذاكَ حرْفتها)، آن حرفه او بود، عرض كرد: تو پسر كنيز سياه بذيّه بدزبان هستى، فرمود:(ان اِنْ كُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَاللّهُ لَها وَ اِنْ كُنْتَ كَذَبْتَ غَفَرَ اللّهُ لَكَ؛)

اگر آنچه گفتى به حقيقت و راستى آراستى خداى از وى در گذرد و او را بيامرزد و اگر در آنچه گويى دروغ مى گويى خداى از معصيت تو درگذرد و آمرزيده ات دارد. (32) و بالجمله؛ راوى مى گويد: چون مرد نصرانى اين حلم و بردبارى و بزرگى و بزرگوارى را كه از طاقت بشر بيرون است نگران شد مسلمانى گرفت:

مؤ لف گويد: كه اقتدا كرد به آن حضرت در اين خلق شريف جناب سلطان العلمأ و المحققين افضل الحكمأ و المتكلّمين ذوالفيض القدّوسى جناب خواجه نصيرالدّين طوسى قدس سره نقل شده كه روزى كاغذى به دستش رسيد از شخصى كه در آن كلمات زشت و بدگويى به ايشان داشت از جمله اين كلمه قبيحه در آن بود كه(يا كلب بن كلب ع(محقق مذكور چون اين كاغذ را مطالعه فرمود جواب آن به متانت و عبارات خوش مرقوم داشت بدون يك كلمه زشتى از جمله مرقوم فرمود كه قول تو خطاب به من(اى سگ)، اين صحيح نيست؛ زيرا كه سگ به چهار دست و پا راه مى رود و ناخنهايش طويل و دراز است و لكن من منتصب القامه ام و بشره ام ظاهر و نمايان است نه آنكه مانند كلب پشم داشته باشم و ناخنهايم پهن است و ناطق و ضاحكم پس اين فصول و خواصى كه در من است بخلاف فصول و خواص كلب است و به همين نحو جواب كاغذ او را نگاشت و او را در غيابت جبّ مهانت گذاشت. (33)

چهارم از زراره روايت شده كه گفت: حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام در جنازه مردى از قريش حاضر شد و من در خدمتش بودم و در آن جماعت(عطا)كه مفتى مكه بود حضور داشت، در اين حال ناله و فرياد از زنى بلند گشت،(عطا)به او گفت: يا خاموش باش يا ما باز مى شويم و آن زن خاموش نشد، پس عطا بازگشت، من به حضرت ابى جعفرعليه‌السلام عرض كردم:(عطا)بازگشت! فرمود: از چه روى؟ عرض كردم: اين زن صارخه كه فرياد بركشيد عطا به او گفت يا ناله و زارى و فرياد و بى قرارى مكن يا ما باز مى گرديم و آن زن را از آن ناله و صراخ بر كنار نشد لاجرم عطا بازگرديد. فرمود: با ما باش همراه جنازه برويم پس اگر ما وقتى چيزى از باطل را با حق نگران شويم و حق را به سبب آن باطل فروگذار بنماييم حق مسلم را ادا نكرده باشيم؛ يعنى تشييع جنازه اين مرد مسلم كه حق او است به سبب صراخ صارخه فرو گذاشت نمى شود.

زراره مى گويد: چون از ادأ نماز بر ميت فراغت يافتند ولىّ او به ابوجعفرعليه‌السلام عرض كرد مأجورا مراجعت فرماى خدايت رحمت كناد چه تو قادر نيستى كه پياده راه بسپارى، آن حضرت قبول اين مسئله نفرمود، عرض كردم اين مرد اجازت داد مراجعت فرمايى و مرا نيز حاجتى است كه همى خواهم از تو پرسش كنم، فرمود: برو به نيت خود همانا ما به اذن اين شخص نيامده ايم و به اجازت او نيز مراجعت نمى كنيم، بلكه اين كار براى فضل و اجرى است كه آن را مى طلبيم، چه به آن مقدار كه شخص تشييع جنازه مأجور مى شود. (34)

مؤ لف گويد: كه از اين حديث شريف معلوم مى شود كثرت فضيلت تشييع جنازه، و روايت شده: اول تحفه اى كه به مؤ من داده مى شود آن است كه آمرزيده شود او و آن كسى كه تشييع جنازه او نموده. (35) و از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه هركه مشايعت جنازه كند نوشته شود براى او چهار قيراط اجر، يك قيراط براى مشايعت، يك قيراط به جهت نماز بر آن، و يك قيراط براى انتظار دفن شدن آن، و يك قيراط براى تعزيه (36) و در روايت ديگر است كه(قيراط)مثل كوه احد است. (37)

و بيايد در فصول مكارم اخلاق حضرت امام رضاعليه‌السلام خبرى در فضيلت تشييع جنازه دوستان ائمهعليهم‌السلام .

قالَ الْعَلامَةُ الطَّباطَبائى بَحْرُالْعُلومِ فِى(الدُّرَّة):

قَدْ اُكِّدَ التَّشييعُ لِلْجَنائِز

وَالا فْضَلُ الْمَشْىُ لِغَيْر الْماجِزِ

وَ لْيَتَجَنَّبْ سَبْقَهَا الْمُشَيِّعُ

فَاِنَّها مَتْبُوعَةٌ لاتَبَعٌ

وَ الْفَضْلُ فِى ذلِكَ لِلتَّأخيرِ

ثُمَّ اَصْطِحابُ جَنْبَىِ السَّريرِ

ذَهَبَ الَّذينَ يُعاشُ فِى اَكْنافِهِمُ

لَمْ يَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ

وَ لْيَحْمِلِ السَّريرَ مِنْ اَطْرافِهِ

اَرْبَعَةٌ تَقُومُ فِى اَكْنافِهِ

لايَاْبَ مِنْ ذلِكَ اَهْلُ الشَّرَفِ

فَلَيْسَ اَمْرُاللّهِ بِالْمُسْتَنْكَفِ

وَ سُنَّ لِلْحامِلِ اَنْ يُرَبِّعا

يَسْتَوْعِبُ الْجَهاتِ مِنْهُ الاَرْبَعا

وَ اَفْضَلُ التَّرْبيعِ اَنْ يَفْتَتِحا

مِنَ الْيَمينِ دائِرا دَوْرَ الرّحى

وَ لَيْسَ لِلتَّشييع حَدُّ يُعْتَمَدُ

وَ فِى الْحَديثِ سَيْرُ ميلَيْنِ وَرَدَ

وَ سَنَّ اَنْ لايَرْجِعَ الْمُشِّعُ

يَصْبِرُ حَتّى الدَّفْنِ ثُمَّ يَرْجِعُ

وَ تَرْكُهُ الْقُعُودَ حَتَّى يُلْحَدا

اِنْ هُيِّى ءَ الْقَبْرُ وَ اِلاّ قَعَدا

وَ الْحَمْلُ فِى النَّعْشِ مُغَشىِّ بِكِسأٍ

يَنْدُبُ اِمّا مُطْلَقا اَوْ لِلنِّسأِ

وَلْيُنْهَ عَنْ طَرْحِ الثِّيابِ الْفاخِرَةِ

فَاِنَّهُ اَوَّلُ عَدْلِ الا خِرَةِ (38)

پنجم شيخ كلينى روايت كرده كه جماعتى خدمت حضرت ابى جعفر باقرعليه‌السلام مشرف شدند و اين هنگامى بود كه طفلى از آن حضرت مريض بود، پس آن جماعت از چهره مبارك آن حضرت آثار همّ و غمّ مشاهده كردند چندان كه آسودن نداشت، آن جماعت از مشاهده آن حالت همى با هم گفتند سوگند به خداى اگر اين كودك را آسيبى در رسد بيمناك هستيم كه از آن حضرت حالتى مشاهده نماييم كه خوش نداشته باشيم، راوى مى گويد كه چيزى برنيامد كه آن كودك بمرد، صداى ناله بلند شد و آن حضرت گشاده روى در غير آن حالتى كه از نخست ديديم بيرون شد، آن جماعت عرض كردند فداى تو شويم همانا از آن حالت كه در تو مشاهده كرديم بيمناك بوديم كه اگر واقعه اى روى دهد در تو آن بينيم كه به اندوه اندر شويم، فرمود: به درستى كه ما دوست مى داريم كه عافيت نصيب ما شود در آن چيزى كه ما دوست مى داريم اما چون فرمان خداى در رسد تسليم شويم در آنچه او دوست مى دارد. (39)

ششم از حضرت امام صادقعليه‌السلام مروى است كه فرمود: در كتاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه هر وقت مماليك خود را در كارى مأمور ساختيد كه بر ايشان دشوار گردد شما نيز در آن كار با ايشان كار كنيد. امام جعفرعليه‌السلام مى فرمايد پدرم چون مملوكان خود را به كارى فرمان مى داد خويشتن مى آمد و نظاره مى نمود اگر آن كار دشوار و سنگين بود مى فرمود بسم اللّه و خود با ايشان به آن كار اشتغال مى ورزيد و اگر آن مهم سبك و هموار بود از ايشان بر كنار مى شد. (40)

هفتم در عطاى آن حضرت است:

شيخ مفيد از حسن بن كثير روايت كرده كه گفت شكايت كردم به حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام از حاجت خويشتن و جفاى اخوان، فَقالَ:(بِئْسَ اْلاَخُ اَخٌ يَرْعاكَ غَنِيّا وَ يَقْطَعُكَ فقيرا)؛ يعنى نكوهيده برادرى است آن برادر كه در زمان توانگرى و غناى تو با تو به دوستى و معاشرت باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشته مودّت و آشنايى كند.

آنگاه غلام خويش را فرمان كرد تا كيسه اى كه هفتصد درهم داشت بياورد؛

فقالعليه‌السلام : (اَسْتَنْفِقْ هذِهِ فَاذا نَفِدَتْ فَاَعْلِمْنى.) (41)

و به روايتى(اِسْتَعِنْ بِهذِهِ عَلَى الْقُوتِ فَاذا فَرَغْتَ فَاَعْلِمْنى)؛ يعنى اين جمله (مقدار) را در مخارج خويش به كار بر و چون به مصرف رسانيدى مرا آگاه كن.

هشتم در حلم و حسن خلق آن حضرت است:

شيخ طوسى از محمد بن سليمان از پدر خود روايت كرده كه گفت: مردى از اهل شام به خدمت حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام رفت و آمدى داشتى و مركزش در مدينه بود اما در مجلس محترم امامعليه‌السلام فراوان مى آمد و عرض مى كرد: همانا محبت و دوستى من با تو مرا به اين حضرت نمى آورد و نمى گويم كه در روى زمين كسى هست كه از شما اهل بيت نزد من مبغوض تر و دشمن تر باشد و مى دانم كه طاعت يزدان و طاعت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و طاعت اميرالمؤ منينعليه‌السلام عداوت ورزيدن با شما است لكن تو را مردى فصيح اللّسان و داراى فنون و فضائل و آداب و نيكو كلام مى نگرم از اين روى به مجلس تو مى آيم، اما حضرت ابوجعفرعليه‌السلام به او به خوبى و خير سخن مى فرموده(وَ يَقُولُ لَنْ تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِيَةٌ)؛ هيچ چيز در نزد يزدان پنهان نيست.

بالجمله؛ روزى چند بر نگذشت كه مرد شامى رنجور گرديد و درد و رنجش شدت يافت و چون ثقيل و سنگين گرديد ولىّ خويش را بخواست و گفت چون بمردم و جامه بر من كشيدى به خدمت محمّد بن علىعليهما‌السلام بشتاب و از حضرتش مسألت كن كه بر من نماز بگزارد و هم در خدمتش معروض دار كه من خود با تو اين سخن گذاشته ام.

بالجمله؛ چون شب به نيمه رسيد گمان كردند كه وى از جهان برفته است، پس او را در هم پوشانيدند و در بامداد ولىّ او به مسجد درآمد و درنگ فرمود تا آن حضرت از نماز خود فراغت يافت(وَ تَوَرَّكَ وَ كانَ عَقَّبَ فى مَجْلِسِهِ)، يعنى متوّركا جلوس فرموده ظاهر پاى راست را در باطن پاى چپ قرار داده بود و در مجلس خود به تعقيب نماز مى پرداخت. عرض كرد: يا اباجعفر! همانا فلان مرد شامى هلاك شد و از تو خواستار گرديد كه بر او نماز گزارى، فرمود:

(كلاّ اِنَّ بِلادِ الشّامِ بِلادُ بَرْدٍ وَ الْحِجازَ بِلادُ حَرِّ وَ لَهَبُها شَديدٌ فَانْطَلِقْ فَلا تَعْجَلْ عَلى صاحِبِكَ حَتّى اتِيكُمْ؛)

يعنى چنين نيست كه پنداريد و دانسته ايد كه او هلاك شده چه بلاد شام سخت سرد است و بلاد حجاز گرمسير و سورت گرمايش سخت است، باز شو و در كار صاحب خود تعجيل مكن تا نزد شما شوم، پس آن حضرت برخاست و وضو بساخت و ديگرباره دو ركعت نماز بگذاشت و دست مبارك را چندان كه خداى خواست در برابر چهره مبارك خود به جهت دعا برافراشت پس به سجده درافتاد تا آفتاب چهره گشود، پس برخاست و روانه شد به منزل مرد شامى و چون داخل آنجا شد آن مرد را بخواند شامى عرض كرد لبّيك، يابن رسول اللّه! آن حضرت او را بنشاند و تكيه داد او را و شربت سويقى طلب كرده به او بياشامانيد و اهلش را فرمود شكم او را و سينه او را از طعام سرد آكنده و خنك گردانند و آن حضرت بازگشت و چيزى برنگذشت كه شامى صحت و شفا يافت و به حضرت ابى جعفرعليه‌السلام بشتافت و عرض كرد با من خلوت فرماى آن حضرت چنان كرد، شامى عرض نمود: شهادت مى دهم كه تو حجت خدايى بر خلق خدا و تويى آن باب كه بايد از آن درآمد و هركس بيرون از اين حضرت به راهى ديگر پويد و با كس ديگر گويد خائب و خاسر است و به ضلالتى دور دچار است. امامعليه‌السلام فرمود:(وَ ما بَدالَكَ؟)تو را چه پيش آمد و نمودار گرديد؟ گفت: هيچ شك و شبهت ندارم كه روح مرا قابض كردند و مرگ را به چشم خويش معاينه كردم و به ناگاه صداى منادى برخاست چنانكه به گوش خويش بشنودم كه ندا همى كرد كه روح وى را بر تنش بازگردانيد كه محمّد بن علىعليه‌السلام از ما مسئلت نموده است. حضرت ابوجعفرعليه‌السلام به او فرمود:(اَما عَلِمْتَ اَنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُبْغِضُ الْعَبْدَ وَ يُحِبُّ عَمَلَهُ؟)مگر ندانسته اى كه خداى تعالى دوست مى دارد بنده اى را و عملش را مبغوض مى دارد، و مبغوض مى دارد بنده اى را و دوست مى دارد كردارش را، يعنى گاهى چنين مى شود، چنانكه تو در حضرت خداوند مبغوض بودى اما محبت و دوستى تو با من در پيشگاه يزدان مطلوب بود.

و بالجمله؛ راوى گويد: آن مرد شامى از آن پس از جمله اصحاب ابى جعفرعليه‌السلام گرديد.