منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 35182
دانلود: 2481


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35182 / دانلود: 2481
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: مختصرى از كلمات حكمت آميز و برخى از اشعار حضرت رضاعليها‌السلام

(اوّل قالَعليها‌السلام : صَديقُ كُلِّ اَمرِى عَقْلُهُ وَ عَدوُُّهُ جَهْلُهُ. (٦٣) )

فرمود آن حضرت: كه دوست هر مردى عقل او است و دشمن او نادانى او است.

دوم قالَعليها‌السلام : اِنَّ اللّهَ يبغضُ الْقيلَ وَ الْقالَ وَ اِضاعَةَ الْمالِ وَ كَثْرَةَ السُّؤ الِ؛ (٦٤) يعنى فرمود: خداوند دشمن دارد(قيل و قال)را و ضايع كردن مال را و كثرت سؤ ال را.

مؤلف گويد: ظاهرا مراد از قيل و قال، مرأ و جدال مذموم است كه در روايات نهى از آن وارد شده بلكه از حضرت صادقعليها‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: اول چيزى كه نهى كرد مرا از آن پروردگارم عز و جل، نهى كرد از پرستش بتان و شرب خمر و ملاحات با مردم (٦٥) و(ملاحات ع(همان مجادله و مرأ است. و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود چهار چيز است كه مى ميرانند دل را، گناه بالاى گناه كردن و با زنان زياد محادثه و هم صحبتى كردن و ممارات احمق. تو بگويى و او بگويد و آخرش ‍ برنگردد به خير، و با مردگان مجالست كردن، عرض كردند: يا رسول اللّه! مردگان كيانند؟ فرمود: كل غنى مترف (٦٦)؛ يعنى هر توانگرى كه گذاشته شده بطور خود هرچه خواهد بكند يا هر توانگرى كه به ناز و نعمت پروريده شده. و نيز شيخ صدوق رحمه اللّه روايت كرده كه به حضرت صادقعليها‌السلام عرض كردند كه اين خلقى كه مى بينيد تمام اينها از ناس و مردم محسوب مى شوند، فرمود: بينداز از مردم بودن آن كسى را كه ترك كرده مسواك كردن را و آن كسى را كه چهار زانو مى نشيند در جاى تنگ و كسى كه داخل مى شود در چيزى كه مهم او نيست و كسى كه مرأ و جدال مى كند در چيزى كه علم به آن ندارد، و كسى كه سستى كند و بيمارى به خود ببندد بدون علتى و كسى كه موى خود را ژوليده گذارد بدون مصيبتى و كسى كه مخالفت كند با ياران خود در حق در حالى كه آنها متفق شده باشند بر آن و كسى كه افتخار كند به پدران خود در حالى كه خودش خالى است از كارهاى خوب ايشان پس او به منزله خدنگ است يعنى پوست خدنگ. و آن چوب درختى است محكم براى تير خوب است پوستهاى آن را مى كنند و دور مى افكنند تا به جوهر و اصلش مى رسد. (٦٧) پس همچنان كه پوست خدنگ را مى كنند و دور مى افكنند با آن مجاورت و نزديكى به لب و اصل خود همچنين كسى كه خالى است از فضايل و كمالات پدران خود او را دور مى افكنند و اعتنا به آن نمى كنند.

(وَ لَقَدْ اَحْسَنَ مَنْ قالَ: اَلْعاقِلُ يَفْتَخِرُ بَالْهِمَمِ الْعالِيَةِ لابِالرِّمَمِ الْبالِيَةِ).

كُنْ اِبْنَ مَنْ شِئْتَ وَ اكْتَسِبْ اَدَبا

يُغْنيكَ مَحْمُودُهُ عَنْ النَّسَبِ

اِنَّ الْفَتى مَنْ يَقُولُها اَنَاذا

لَيْسَ الْفَتى مَنْ يَقُولُ كانَ اَبى

دانش طلب و بزرگى آموز

تا به نگرند روزت از روز

جايى كه بزرگ بايدت بود

فرزندى كس نداردت سود

چون شير به خود سپه شكن باش

فرزند خصال خويشتن باش

سوم فرمود: ما اهل بيتى مى باشيم كه وعده اى كه به كسى داده ايم آن را دين خود مى بينيم، يعنى ملتزميم كه مانند دين آن را ادا كنيم همچنان كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين كرد. (٦٨)

چهارم فرمود: بيايد بر مردم زمانى كه عافيت در آن زمان ده جزء باشد، نه جزء آن در اعتزال و كناره گزيدن از مردم و يك جزء ديگر در سكوت باشد. (٦٩)

مؤ لف گويد: كه ما در فصل كلمات حضرت امام جعفر صادقعليها‌السلام آنچه شايسته اعتزال بود ذكر كرديم به آنجا رجوع شود، و براى اينكه اين محل را خالى نگذاريم اين چند شعر را كه مناسب مقام است ذكر مى نماييم:

نان جوين و خرقه پشمين و آب شور

سى پاره كلام و حديث پيمبرى

هم نسخه سه چارز علمى كه نافع است

در دين نه لغو بوعلى (٧٠) و ژاژ بحترى

زين مردمان كه ديو از ايشان حذر كند

در گوشه اى نهان شده بنشسته چون پرى

با يك دو آشنا كه نيرزد به نيم جو

در پيش ملك همتشان ملك سنجرى

اين آن سعادت است كه بروى حسد برد

آب حيات و رونق ملك سكندرى

پنجم روايت شده كه خدمت آن حضرت عرض شد كه چگونه صبح كرديد؟

فرمود: صبح كردم به اجل منقوص، يعنى مدت عمرم پيوسته در كم شدن است، و عمل محفوظ هر چه مى كنم ثبت و حفظ مى شود و مرگ در گردن ما است و آتش ‍ پشت سر ما است و نمى دانم چه خواهد شد به ما. (٧١)

ششم فرمود: در بنى اسرائيل عابد، عابد نمى گشت تا آنكه ده سال سكوت كند، چون ده سال سكوت اختيار مى كرد عابد مى گشت! (٧٢)

مؤ لف گويد: كه روايات در مدح سكوت بسيار است و مقام را گنجايش نقل نيست و من در اينجا اكتفا مى كنم به اين چند شعر كه از امير خسرو نقل شده:

سخن گرچه هر لحظه دلكش تر است

چه بينى خموش از آن بهتر است

در فتنه بستن، دهان بستن است

كه گيتى به نيك و بد آبستن است

پشيمان ز گفتار ديدم بسى

پشيمان نگشت از خموشى كسى

شنيدن ز گفتن به اردل نهى

كزين پر شود مردم از وى تهى

صدف زان سبب گشت جوهر فروش

كه از پاى تا سر همه گشت هوش

همه تن زبان گشت شمشير تيز

به خون ريختن زان كند رستخيز

هفتم فرمود: هر كه راضى شد از حق تعالى به روزى كم، حق تعالى راضى مى شود از او به عمل كنم. (٧٣) و روايت شده از احمد بن عمر بن ابى شعبه حلبى و حسين بن يزيد معروف به نوفلى كه وارد شديم بر حضر رضاعليها‌السلام پس ‍ گفتيم به آن حضرت كه ما بوديم در وسعت رزق و فراخى عيش پس تغيير كرد حال ما بعض تغييرات يعنى فقير شديم، پس دعا كن كه خدا برگرداند آن را به ما، فرمود: چه مى خواهيد بشويد آيا مى خواهيد پادشاهان باشيد، آيا خوشحال مى كند شما را كه مانند طاهر و هرثمه (٧٤) باشيد، و لكن بوده باشيد بر خلاف اين عقيده و آيينى كه بر آن مى باشيد؟! گفتم: نه واللّه خوشحال نمى كند مرا آنكه از براى من باشد دنيا و آنچه در آن است طلا و نقره و من برخلاف اين حال باشم كه هستم، حضرت فرمود: حق تعالى مى فرمايد:(اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُور) . (٧٥)

آنگاه فرمود: نيكو كن ظن خود را به خدا پس بدرستى كه هر كسى نيكو شد گمان او به خدا، بوده باشد خدا نزد گمان او و كسى كه راضى شد به قليل از رزق، قبول مى فرمايد حق تعالى از او قليل از عمل را، و كسى كه راضى شد به كم از حلال سبك مى شود مؤ نه او و سبز و تازه مى باشند اهل او و بينا مى كند خداوند او را به درد دنيا و دوأ آن و بيرون برد او را از دنيا به سلامت به سوى دارالسلام. (٧٦)

هشتم شيخ صدوق به سند متبر از ريان بن صلت روايت كرده كه گفت: خواند حضرت امام رضاعليها‌السلام براى من اين اشعار را كه از جناب عبدالمطلب است:

يَعيبُ النّاسُ كُلُّهُمُ زَمانا

وَ مالِزَمانِنا عَيْبٌ سِوانا

نَعيبُ زَمانَنا وَالْعَيْبُ فينا

وَ لَوْ نَطَقَ الزَّمانُ بِنا هَجانا

وَ اِنَّ الذِّئْبَ يَتْرُكُ لَحْمَ ذِئْبٍ

وَ يَأْكُلُ بَعْضُنا بَعْضا عَيانا؛

يعنى تمام مردم(روزگار)را عيب مى كنند و حال آنكه عيبى براى روزگار نيست سواى ما، حاصل آنكه عيب روزگار ماييم، اگر ما نبوديم روزگار عيب نداشت. و قريب به همين است قول آنكه گفته:

آبادى بتخانه ز ويرانى ما است

جمعيت كفر از پريشانى ما است

اسلام به ذات خود ندارد عيبى

هر عيب كه هست از مسلمانى ما است؛

ما عيب مى كنيم روزگار خود را و حال آنكه عيب در ما است و اگر روزگار تكلم كردى ما را هجو نمودى، و همانا گرگ ترك مى كند خوردن گوشت گرگ را و لكن بعضى از ما مى خورد بعضى ديگر را بالعيان. و در بعضى اين شعر نيز اضافه شده:

لَبِسْنا لِلْخِداعِ مُسُوكَ ظَبْى

فَوَيْلٌ لِلْغَريبِ اِذا اَتانا (٧٧)؛

يعنى پوشيدم براى گول زدن پوست آهو بر تن، پس واى بر غريب هرگاه بيايد نزد ما.

نهم روايت شده كه مأمون نوشت به آن حضرت كه مرا موعظه كن، حضرت نوشت:

اِنَّكَ فى دُنْيا (٧٨) لَها مُدَّةٌ

يَقْبَلُ فيها عَمَلُ الْعامِلِ

اَمّا تَرَى الْمَوْتَ مُحيطا بِها

يَسْلُبُ مِنْها اَمَلَ اْلامِلِ

تُعَجِّلُ الذَّنْبَ بِما تَشْتَهى

وَ تَأْمُلُ التَّوْبَةَ مِنْ قابِلٍ

وَ الْمَوْتُ يَأْتى اَهْلَهُ بَغْتَةً

ماذاكَ فِعْلُ الْحازِمِ الْعاقِلِ (٧٩)؛

يعنى به درستى كه تو در دنيائى مى باشى كه از براى آن مدت و زمانى است كه عمل، عمل كننده در آن مدت مقبول مى شود، آيا نمى بينى كه مرگ احاطه كرده است به آن و ربوده است از آن آرزوى آروز كننده را، شتاب و تعجيل مى كنى به گناه كردن و به آنچه اشتها دارى و آرزو مى كنى توبه كردن را سال آينده و حال آنكه مرگ به ناگاه بر اهل خود وارد مى شود، اين نيست كار شخص هشيار و عاقل.

شيخ صدوق رحمه اللّه از ابراهيم بن عباس نقل كرده كه حضرت امام رضاعليها‌السلام در بسيارى از اوقات اين شعر را مى خواند:

اِذا كُنْتَ فى خَيْرٍ فَلا تَغْتَرِرْبِه

وَ لكِنْ قُلِ اللّهُمَّ سَلِّمْ وَ تَمِّم؛

يعنى چون در خوبى و استراحت باشى به آن مغرور مشو و لكن بگو خدايا! اين نعمت را از تغيير سالم دار و تمام كن آن را بر من.

دهم محمد بن يحيى بن ابى عباد از عموى خود روايت كرده كه گفت شنيدم من از حضرت رضاعليها‌السلام روزى كه اين شعر را خواند و كم بود آن حضرت شعر بخواند، فرمود:

كُلُّنا نَأْمُلُ مَدّا فِى اْلاَجَلِ

وَ الْمَنايا هُنَّ آفاتُ اْلاَمَلِ

لاتَغُرَّنَّكَ اَباطيلُ الْمُنى

وَ اَلْزِمِ الْقَصْدَ وَدَعْ عَنْكَ الْعِلَل

اِنَّما الدُّنْيا كَظِلٍّ زائلٍ

حَلَّ فيها راكِبٌ ثُمَّ رَحَلَ؛

يعنى همه ما آرزو مى كنيم كه مدت عمرمان مديد شود و حال آنكه مرگها آفتهاى آرزو است فريب ندهد ترا آرزوهاى باطل و ملازم باش قصد و آهنگ نمودن را و بگذار از خود بهانه ها را، اين است و جز اين نيست كه دنيا مانند سايه اى است برطرف شونده كه سوارى در آن فرود آمد پس كوچ كرد.

من عرض كردم كه اين شعرها از كيست خداوند امير را عزيز دارد، فرمود: مردى از شما عراقى اين شعرها را گفته، من گفتم: اين شعرها را ابوالعتاهيه خواند براى من از خودش، حضرت فرمود: بياور اسمش را و واگذار اين را، يعنى نام بردن او را به ابوالعتاهيه به درستى كه خداوند مى فرمايد:(وَ لاتَنابَروا بِالاَلْقابِ) (٨٠) و شايد كراهت داشته اين مرد از اين لقب. (٨١)

مؤ لف گويد: كه ابوالعتاهيه ابواسحاق اسماعيل بن قاسم شاعر است كه وحيد زمان و فريداوان خود بوده در طلاقت طبع و رشاقت نظم خصوصا در زهديات و مذمت دنيا؛ و او در طبقه بشار و ابونواس بوده و در حدود سنه صد و سى در(عين التمر)قرب مدينه منوره متولد شده و در بغدا سكنى داشته، گفته اند كه گفتن شعر نزد او سهل بود به نحوى كه مى گفت اگر بخواهم تمام كلام خود را شعر قرار دهم مى توانم، و از اشعار او است:

اَلا اِنَّنا كُلُّنا بائدٌ

وَ اَىُّ بَنى آدَمَ خالِدٌ

وَ بَدْؤُهُمُ كانَ مِنْ رَبِّهِمْ

وَ كُلُّ اِلىْ رَبِّهِ عائدٌ

فَيا عَجَبا كَيْفَ يُعْصَى اْلاِلهُ

اَمْ كَيْفَ يَجحَدُهُ الْجاحِدُ

وَ فى كُلِّ شَىْءٍ آيَةٌ

تَدُلُّ عَلى اَنَّهُ واحِدٌ

وَ لَهُ ايضا

اِذِا الْمَرْءُ لَمْ يَعْتِقْ مِنَ الْمالِ نَفْسَهُ

تَمَلَّكَهُ الْمالُ الَّذى هُوَ مالِكُهُ

اَلا اِنَّما مالِى الَّذى اَنَا مُنْفِقٌ

وَ لَيْسَ لِيَ الْمالُ الَّذي اَنَا تارِكُهُ

اِذا كُنْتَ ذامالٍ فَبادِرْ بِهِ الَّذى

يَحِقُّ وَ اِلا اسْتَهْلَكَتْهُ مَهالِكُهُ

وفات كرد در سنه دويست و يازده در بغداد و وصيت كرد به قبرش ‍ بنويسند:

اِنَّ عَيْشا يَكُونُ آخِرُهُ الْمَوْتُ

لَعَيْشٌ مُعَجَّلُ التَّنْغيصِ

و(عتاهية)بر وزن كراهية، يعنى كم عقلى و گمراهى و مردم گمراه و بى عقل، و ظاهرا به ملاحظه اين معنى است كه حضرت فرمود به آن مرد كه اسم او (ابوالعتاهيه ) را بيار و اين لقب را بگذار، شايد كه كراهت داشته از آن. (٨٢) و بدان كه يكى از ادبأ اهل سنت در كتاب خود (٨٣) قصيده اى از حضرت امام رضاعليها‌السلام نقل كرده كه مشتمل است بر حكم و مواعظ كثيره و من آن قصيده شريفه را در(كتاب نفثة المصدور)نقل كردم و در اينجا به جهت تبرك و تيمن به چند شعر از آن بدون ترجمه بيان مى كنم.

قصيده امام رضاعليها‌السلام درباره مسائل اخلاقى

قال (الامام الرضاعليها‌السلام )عليها‌السلام :

اِرْغَبْ لِمَوْلاكَ وَ كُنْ راشِدا

وَاعْلَمْ بِاَنَّ الْعِزَّ فى خِدْمَتِهِ

وَاْتُل كِتابَ اللّهِ تُهْدى بِهِ

وَ اتَّبِعِ الشَّرْعَ عَلى سُنَّتِهِ

لاتَحْتَرِصْ فَالْحِرْصُ يُزْرِى الْفَتى

وَ يُذْهِبُ الرَّوْنَقَ مِنْ بَهْجَتِهِ

لِسانَكَ اَحْفَظْهُ وَ صُنْ نُطْقَهُ

وَ احْذَرْ عَلىْ نَفْسِكَ مِنْ عَثْرَتِهِ

فَالصُّمْتُ زَيْنٌ وَ وَقارٌ وَ قَدْ

يُؤْتى عَلَى اْلاِنْسانِ مِنْ لَفْظَتِهِ

مَنْ جَعَلَ الْخَمْرَ شِفأ لَهُ

فَلا شَفاهُ اللّهُ مِنْ عِلَّتِهِ

لاتَصْحَبِ النَّذْلَ فَتَرْدى بِهِ

لاخَيْرَ فِى النَّذْلِ وَ لاصُحْبَتِهِ

لاتَطْلُبِ اْلاِحْسانَ مِنْ غادِرٍ

يَرُوغُ كَالثَّعْلَب فى رَوْغَتِهِ

وَ اِنْ تَزَوَّجْتَ فَكُنْ حاذِقَا

وَ اسْئَلْ عَنِ الْغُصْنِ وَ عَنْ مَنْبَتِهِ

يا حافِرَ الْحُفْرَةِ اَقْصِرْ فَكَمْ

مِنْ حافِرٍ يُصْرَعُ فى حُفْرَتِهِ

يا ظالِما قَدْ غَرَّهُ ظُلْمُهُ

اَىُّ عَزيزٍ دامَ فى عِزَّتِهِ

اَلْمَوْتُ مَحْتُومٌ لِكُلِّ الْوَرى

لابُدَّ اَنْ تَجْرَعَ مِنْ غُصَّتِهِ (٨٤)

فائدة: محقق كاشانى رحمه اللّه در(وافى)از(كافى)و(تهذيب)اين روايت را نقل كرده كه حضرت امام رضاعليها‌السلام از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حديث كرد كه آن حضرت فرمود هر كه را شنيديد كه شعر مى خواند در مساجد به او بگوييد خدا دهانت را درهم شكند همانا مسجد براى قرآن بنا شده. آنگاه محدث فيض فرموده: اراده فرموده از شعر، آن اشعارى را كه مشتمل باشد بر تخيلات و تمويه و تغزل و تعشق نه كلام موزون، زيرا كه بعضى از آنها مشتمل است بر حكمت و موعظه و مناجات با خداوند سبحانه، و روايت شده كه از حضرت صادقعليها‌السلام پرسيدند از خواندن شعر در طواف، فرمود: آن شعرى كه باكى نباشد در آن، باكى نيست در خواندن آن، انتهى. (٨٥)

فقير گويد: اشعارى كه مشتمل بر حكمت و موعظه باشد مانند همين اشعار است كه ذكر شد، و اما اشعار مناجات پس بسيار است از جمله مناجاتى است مروى از حضرت امام زين العابدينعليها‌السلام ، طاوس يمانى نقل كرده كه ديدم در دل شبى شخصى را كه چسبيده بر پرده كعبه و مى گويد:

اَلا اَيَّها الامَأمُولُ فى كُلِّ حاجَتى

شَكَوْتُ اِلَيْكَ الضُّرَّ فَاسْمَعْ شِكايَتى

اَلا يا رَجايى اَنْتَ كاشِفُ كُرْبَتى

فَهَبْ لِى ذُنُوبى كُلَّها وَاقْضِ حاجَتى

فَزادى قَليلٌ ما اَراهُ مُبَلِّغا

اَلِلزّادِ اَبْكى اَمْ لِبُعْدِ مَسافتَى

اَتَيْتُ بِاَعْمالٍ قِباحٍ رَدِيَّةٍ

فَما فِى الْوَرى خَلْقٌ جَنا كَجَنايَتى

اَتُحْرِقُنى بِالنّار يا غايَةَ الْمُنى

فَاَيْنَ رَجائى مِنْكَ اَيْنَ مَخافَتى؟(٨٦)