منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 35183
دانلود: 2481


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35183 / دانلود: 2481
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

باب هشتم: در تاريخ حضرت امام بحق ناطق مبين المشكلات و الحقائق جناب ابو عبداللّه جعفر بن محمّد الصادقعليها‌السلام است.

و در آن چند فصل است

فصل اول: در بيان ولادت و اسم و لقب و احوال والده آن حضرت است

ولادت باسعادت حضرت امام جعفر صادقعليها‌السلام در روز دوشنبه هفدهم ماه ربيع الا ول سنه هشتاد و سه واقع شده كه موافق است با روز ولادت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آن روزى است شريف عظيم البركة كه پيوسته صالحين از آل محمّدعليهم‌السلام از قديم الا يام بزرگ مى شمردند آن روز را و مراعات مى كردند حرمت آن را. و در روزه اش فضل كبير و ثواب عظيم وارد شده و مستحب است در آن روز صدقه و زيارت مشاهد مشرفه و به جا آوردن خيرات و مسرور نمودن اهل ايمان.

اسم مبارك آن حضرت، جعفر بود و كنيت شريفش، ابوعبداللّه و القاب آن حضرت: صابر و فاضل و طاهر و صادق بود و مشهورترين القاب آن جناب، صادق است.

ابن بابويه و قطب راوندى روايت كرده اند كه از حضرت امام زين العابدينعليها‌السلام پرسيدند كه امام بعد از تو كيست؟ فرمود: محمدباقر كه علم را مى شكافد شكافتنى، پرسيدند كه بعد از او امام كه خواهد بود؟ فرمود: جعفر كه نام او نزد اهل آسمانها صادق است؛ گفتند: چرا به خصوص او را صادق مى نامند و حال آنكه همه شماها صادق و راستگوييد؟ فرمود كه خبر داد مرا پدرم از پدرش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه آن حضرت فرمود چون متولد شود فرزند من جعفر بن محمد بن على بن الحسينعليهم‌السلام او را صادق ناميد؛ زيرا كه پنجم از فرزندان او جعفر نام خواهد داشت و دعوى امامت، خواهد كرد به دروغ از روى افترأ و او نزد خدا جعفر كذاب افترا كننده بر خدا است، پس حضرت امام زين العابدينعليها‌السلام گريست و فرمود كه گويا مى بينم جعفر كذاب را كه برانگيخته است خليفه جور زمان خود را بر تفتيش و تفحص امام پنهان يعنى صاحب الزّمانعليها‌السلام . (١)

و در شمايل حضرت صادقعليها‌السلام گفته اند كه آن حضرت ميانه بالا و افروخته رو و سفيد بدن و كشيده بينى و موهاى او سياه و مجعد بود و بر خدّ رويش ‍ خال سياهى بود. (٢) و به روايت حضرت امام رضاعليها‌السلام نقش نگين آن حضرت(اَللّهُ وَلِيّى وَ عِصْمَتى مِنْ خَلْقِهِ) (٣) و به روايت ديگر(اَللّهُ خالِقُ كلِّ شى ءٍ) (٤) و به روايت معتبر ديگر(انت ثقتى فاعصمنى من الناس) (٥) و به روايت ديگر(ماشأ اللّهُ لاقُوَّةَ اِلا باللّهِ اَستغفرُ اللّهَ) (٦) بوده، و غير از اينها نيز نقل شده.

والده ماجده آن حضرت نجيبه جليله مكرمه عليا جناب فاطمة مسمّاة به امّ فروة بن قاسم بن محمد بن ابى بكر است كه حضرت صادقعليها‌السلام در حق او فرموده(كانَتْ اُمّى ممَّنْ آمنتْ وَ اتَّقتْ وَ اَحْسَنَتْ وَاللّهْ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)؛ (٧) يعنى مادرم از جمله زنانى بود كه ايمان آورد و تقوى و پرهيزكارى را اختيار كرد و احسان و نيكوكارى نمود و خدا دوست دارد نيكوكاران را. همانا حضرت صادقعليها‌السلام در اين كلمه موجزه وصف كرده آن مخدره را به تمام اوصاف شريفه همانطور كه حضرت اميرالمؤ منينعليها‌السلام در جواب همّام بن عباده كه سؤال كرد از آن حضرت كه وصف كند براى او متقين را اكتفا كرد به كلمه: (اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فَاِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقوْا وَالَّذينَهُمْ مُحْسِنوُنَ)؛ (٨)

چه آنكه علما در شرح آن گفته اند كه گويا مراد از تقوى، اجتناب كردن است از آنچه خداى تعالى نهى فرموده و احسان به جا آوردن هر چيزى است كه حق تعالى به آن امر فرموده، پس اين كلمه جامع است صفات متقين و فضايل ايشان را، و شيخ جليل على بن الحسين المسعودى در(اثبات الوصيّة)فرموده كه امّ فروه از تمامى زنان زمان خود تقوايش زيادتر بود، روايت كرده از حضرت امام زين العابدينعليها‌السلام احاديثى از جمله آنها است قول آن حضرت به او كه اى امّ فروة! من دعا مى كنم براى گناهكاران شيعيان ما در روز و شب صد نوبت، يعنى استغفار و طلب آمرزش مى كنم برايشان؛ زيرا كه ما صبر مى كنيم بر چيزى كه مى دانيم و ايشان صبر مى كنند بر چيزى كه نمى دانند. (٩)

مؤ لف گويد: كه امّ فروه چندان مجلّله و مكرمه بود كه به سبب آن از حضرت صادقعليها‌السلام گاهى به ابن المكرمه تعبير كردند. و روايت شده از عبدالا على كه گفت: ديدم امّ فروه را كه پوشيده بود كسايى و طواف كعبه مى كرد متنكّرةً كه كسى او را نشناسد، پس استلام كرد حجرالا سود را به دست چپ، مردى در آنجا به وى گفت: (يا اَمةَ اللّهِ! قدْ اَخطاْتِ السُّنَّةَ)؛ اى كنيز خدا! خطا كردى در سنت و آداب كه با دست چپ استلام كردى؛(امّ فروه اِنّا لاَغْنِيأ مِنْ عِلْمِكَ)؛ يعنى نمى خواهد چيزى ياد ما دهى همانا ما از علم شما بى نيازيم. (١٠)

فقير گويد: ظاهرا آن مرد از فقهأ عامه بوده و چگونه غنى و بى نياز نباشد از فقه عامه زنى كه شوهرش باقر علوم اولين و آخرين باشد، و پدر شوهرش حضرت امام زين العابدينعليها‌السلام ، و فرزندش ينبوع علم و معدن حكمت و يقين جعفر بن محمّد الصادق الا مينعليها‌السلام باشد و پدرش از ثقات و معتمدان على بن الحسينعليها‌السلام و يكى از فقهأ سبعه مدينه باشد در حجر علم تربيت شده و در بيت فقه نشو و نما كرده، و امّ فروه را خواهرى است معروفه به(امّ حكيم)زوجه اسحاق عريض ابن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب رضى اللّه عنهم والده قاسم بن اسحاق كه مردى جليل و امير يمن بوده و او پدر داود بن القاسم است كه معروف است به ابوهاشم جعفرى بغدادى و بيايد ذكرش در اصحاب حضرت هادىعليها‌السلام .

فصل دوم: در مختصرى از مناقب و مكارم اخلاق و سيرت حميده آن حضرت و اعتراف دوست ودشمن و مخالف و مؤ الف به فضل آن جنابعليها‌السلام

(اَنتَ يا جَعْفَرُ فَوْقَ الْمَدْحِ وَالْمَدْحِ عَنأ اِنَّما الاَشْرافُ اَرْضٌ وَ لَهُمْ اَنْتَ سَمأ جازَ حَدَّ الْمَدْحِ مَنْ قَدْ وَلدَتْهُ الاَنْبِيأ)

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه حضرت امام جعفر صادقعليها‌السلام در ميان برادران خود خليفه پدرش امام محمدباقرعليها‌السلام و وصى و قائم به امر امامت بعد از آن حضرت بود و از تمامى برادران خود افضل و مبرّزتر بود و قدرش اعظم و جلالتش بيشتر بود در ميان عامه و خاصه، و آن قدر مردمان از علوم آن جناب نقل كرده اند كه به تمام بغداد و شهرها منتشر گشته و اصقاع عالم را فرا گرفته و نقل نشده از احدى از علمأ اهل بيت آنچه از آن حضرت نقل شده، و نقله اخبار و سدنه آثار نقل نكرده اند از ايشان مانند آنچه از آن حضرت نقل كرده اند.

همانا اصحاب حديث جمع كرده اند اصحاب راويان از آن جناب را از ثقات با اختلافشان در آرأ و مقالات عددشان به چهار هزار رسيده، و آن قدر دلائل واضحه بر امامت آن حضرت ظاهر شده كه دلها را روشن نموده و زبان مخالف را گنگ كرده از طعن زدن در آن دلائل به ايراد شبهات انتهى. (١١)

و سيد شبلنجى شافعى گفته كه مناقب آن حضرت بسيار است به حدى كه محاسب نتواند تمام را در حساب آورد و مستوفى هشيار دانا از انواع آن در حيرت شود.

روايت كرده اند از آن جناب جماعتى از اعيان ائمه اهل سنت و اعلام ايشان مانند يحيى بن سعيد و ابن جريح و مالك بن انس و ثورى و ابن عيينه و ابوايوب سجستانى و غير ايشان. (١٢) ابن قتيبه در كتاب(ادب الكاتب)گفته كه كتاب جفر را امام جعفر صادقعليها‌السلام نوشته و در آن است آنچه مردم به دانستن آن احتياج دارند تا روز قيامت و به همين جفر اشاره كرده ابوالعلأ معرّى در قول خود:

لَقَدْ عَجِبُوا لالِ الْبَيْتِ لَمّا

اتاهُمْ عِلْمُهُمْ فى جِلْدِ جَفْرٍ

وَ مِراةُ الْمُنَجِّمِ وَ هِىَ صُغْرى

تُريِه كُلِّ عامِرَةٍ وَقَفْرٍ (١٣)

يعنى مردم تعجب كردند از اهل بيت وقتى كه آمد ايشان را علم اهل بيت در پوست بزغاله كه جفر باشد، يعنى مى گويد چگونه مى شود كه اين همه علم در پوست بزغاله چهارماهه جمع شود، پس براى رفع استبعاد ايشان مى گويد: آيينه منجم كه اسطرلاب باشد با آنكه چيز كوچكى است مى نماياند به منجم آسمان و زمين و جاهاى معمور و غير معمور را.

و روايت شده كه آن حضرت مجلسى داشت از براى عامه و خاصه، مردم از اقطار عالم به خدمتش مى رسيدند و از حضرتش از حلال و حرام و از تأويل قرآن و فصل الخطاب سؤال مى نمودند و احدى از خدمتش بيرون نمى آمد مگر با جوابى كه مرضى و پسنديده اش بود.

فقير گويد: كه ظاهرا اين مجلس در ايام حج بوده براى آن حضرت.

و بالجمله؛ نقل نشده از احدى آنچه نقل شده از آن حضرت از علوم و با آنكه چهار هزار نفر از آن جناب روايت كرده اند و بطون كتب و اسفار دينيه از احاديث و علوم آن حضرت مملو است، هنوز عشرى از اعشار علم آن حضرت نمايان نشده بلكه قطره اى ماند كه از دريا برداشته شده و گفته شده كه بعضى از علمأ عامه از تلامذه و از خدّام و اتباع آن جناب بوده اند و از آن بزرگوار اخذ كرده اند مانند ابوحنيفه و محمّد بن حسن، و ابويزيد طيفور سقّأ آن حضرت را خدمت كرده و سقايت نموده و ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار از غلامان آن حضرت بوده اند. (١٤)

مؤلف گويد: و شايسته باشد كه ما در اين مقام به ذكر چند روايت تبرك جوييم.

اول ابن شهر آشوب از(مسند ابوحنيفه)نقل كرده كه حسن بن زياد گفت: شنيدم كه از ابوحنيفه سؤ ال كردند كه را ديدى كه از تمامى مردم فقاهتش بيشتر باشد؟ گفت: جعفر بن محمّد! زمانى كه منصور او را از مدينه طلبيده بود فرستاد نزد من و گفت اى ابوحنيفه مردم مفتون جعفر بن محمد شده اند مهيا كن براى سؤال از او مسأله هاى مشكل و سخت خود را، پس من آماده كردم براى او چهل مسأله، پس منصور مرا به نزد خود طلبيد، و در آن وقت و در(حيره)بود من به سوى او رفتم، پس چون وارد شدم بر او ديدم حضرت امام جعفر صادقعليها‌السلام در طرف راست منصور نشسته بود همين كه نگاهم به او افتاد هيبتى از آن جناب بر من داخل شد كه از منصور فتّاك بر من داخل نشد، پس ‍ سلام كردم به او، اشاره كرد بنشين، من نشستم آن وقت رو كرد به جناب صادقعليها‌السلام گفت: اى ابوعبداللّه! اين ابوحنيفه است. فرمود: بلى مى شناسم او را، آنگاه منصور رو به من كرد و گفت: بپرس از ابوعبداللّه سؤ الات خود را، پس من مى پرسيدم از آن حضرت او جواب مى داد، مى فرمود شما در اين مسأله چنين مى گوييد و اهل مدينه چنين مى گويند و فتواى خودش گاهى موافق ما بود و گاهى موافق اهل مدينه و گاهى مخالف جميع و يك يك را جواب داد تا چهل مسأله تمام شد و در جواب يكى از آنها اخلال ننمود، آن وقت ابوحنيفه گفت: پس كسى كه اعلم مردم باشد به اختلاف اقوال، از همه علمش بيشتر و فقاهتش زيادتر خواهد بود. (١٥)

دوم شيخ صدوق از مالك بن انس فقيه اهل مدينه و امام اهل سنت روايت كرده كه گفت: من وارد مى شدم بر حضرت امام جعفر صادقعليها‌السلام پس براى من ناز بالش مى آورد كه تكيه كنم بر آن و مى شناخت قدر مرا و مى فرمود: اى مالك! من تو را دوست مى دارم، پس من مسرور مى گشتم به اين و حمد مى كردم خدا را بر آن، و چنان بود آن حضرت كه خالى نبود از يكى از سه خصلت: يا روزه دار بود و يا قائم به عبادت بود و يا مشغول به ذكر؛ و آن حضرت از بزرگان عبّاد و اكابر زهاد و از كسانى بود كه دارا بودند خوف و خشيت از حق تعالى را، و آن حضرت كثيرالحديث و خوش مجالست و كثيرالفوائد بود. و هرگاه مى خواست بگويد: قالَ رَسُولُ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رنگش تغيير مى كرد! گاه سبز مى گشت و گاهى زرد به حدى كه نمى شناخت او را كسى كه مى شناخت او را؛ و همانا با آن حضرت در يك سال به حج رفتيم همين كه شترش ايستاد در محل احرام خواست تلبيه گويد چنان حالش منقلب شد كه هرچه كرد تلبيه بگويد صدا در حلق شريفش منقطع شد و بيرون نيامد و نزديك شد كه از شتر به زمين افتد، من گفتم يابن رسول اللّه! تلبيه را بگو و چاره نيست جز گفتن آن، فرمود: اى پسر ابى عامر! چگونه جرأت كنم بگويم(لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيْكَ)و مى ترسم كه حق عز و جل بفرمايد(لالَبَّيْكَ وَ لاسَعْدَيْكَ.) (١٦)

مؤ لف گويد: كه خوب تأمل كن در حال حضرت صادقعليها‌السلام و تعظيم و توقير او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در وقت نقل حديث از آن حضرت و بردن اسم شريف آن جناب چگونه حالش تغيير مى كرده با آنكه پسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پاره تن او است، پس ياد بگير اين را و با نهايت تعظيم و احترام اسم مبارك حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ذكر كن و صلوات بعد از اسم مباركش بفرست و اگر اسم شريفش را در جايى نوشتى صلوات را بدون رمز و اشاره بعد از اسم مباركش بنويس و مانند بعضى از محرومين از سعادت به رمز(ص)و يا(صلعم)و نحو آن اكتفا مكن بلكه بدون وضو و طهارت اسم مباركش را مگو و ننويس و با همه اينها باز از حضرتش معذرت بخواه كه در وظيفه خود نسبت به آن حضرت كوتاهى نمودى و به زبان عجز و لابه بگو:

هزارمرتبه شويم دهان به مشك وگلاب

هنوزنام توبردن كمال بى ادبى است

از ابى هارون مولى آل جعده روايت است كه گفت: من در مدينه جليس حضرت صادقعليها‌السلام بودم، پس چند روزى در مجلسش حاضر نشدم، بعد كه خدمتش مشرف گشتم فرمود: اى ابوهارون! چند روز است كه تو را نمى بينم؟ گفتم: جهتش آن بود كه پسرى براى من متولد شده بود، فرمود: بارَكَ اللّهُ لَكَ فيهِ، چه نام نهادى او را؟ گفتم: محمّد، حضرت چون نام محمّد شنيد صورتش را برد نزديك به زمين و گفت: محمّد، محمّد، محمّد! تا آنكه نزديك شد صورتش بچسبد به زمين پس از آن فرمود: جانم، مادرم، پدرم و تمامى اهل زمين فداى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باد، پس فرمود: دشنام مده اين پسر را و مزن او را و بد مكن با او و بدان كه نيست خانه اى كه در آن اسم محمّد باشد مگر آنكه آن خانه در هر روزى پاكيزه و تقديس كرده شود. (١٧)

سوم در(كتاب توحيد مفضل)است كه مفضل بن عمر در مسجد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بو، شنيد ابن ابى العوجا با يكى از اصحابش مشغول است به گفتن كلمات كفرآميز، مفضل خوددارى نتوانست كرد فرياد زد بر او كه يا(عَدُوَّاللّهِ! اَلْحَدْتِ فِى دينِ اللّهِ وَ اَنكرْتَ الْبارى جلَّ قدْسه)؛ اى دشمن خدا! در دين خدا الحاد ورزيدى و منكر بارى تعالى شد. و از اين نحو كلمات با وى گفت؛ اب ابى العوجا گفت: اى مرد! اگر تو از اهل كلامى بيا با هم تكلم كنيم، هرگاه تو اثبات حجت كردى ما متابعت تو مى نماييم و اگر از علم كلام بهره ندارى ما با تو حرفى نداريم، و اگر تو از اصحاب جعفر بن محمدى آن حضرت با ما به اين نحو مخاطبه نمى كند و به مثل تو با ما مجادله نمى نمايد. و به تحقيق كه شنيده است از اين كلمات بيشتر از آنچه تو شنيدى و هيچ فحش به ما نداده است و در جواب ما به هيچ وجه تعدى ننموده و همانا او مردى است حليم باوقار، عاقل محكم و ثابت كه از جاى خود به در نرود و از طريق رفق و مدارا پا بيرون نگذارد و غضب او را سبك ننمايد، بشنود كلام ما را و گوش دهد به تمام، حجت و دليلهاى ما تا آنكه ما هرچه دانيم بگوييم و هر حجت كه داريم بياوريم به نحوى كه گمان كنيم بر او غلبه كرديم و حجت او را قطع نموديم، آن وقت شروع كند به كلام پس باطل كند حجت و دليل ما را به كلام كمى و خطاب غير بلندى ملزم كند ما را به حجت خود و عذر ما را قطع كند و ما را از رد جواب خود عاجز نمايد(فَاِنْ كُنْتَ مِنْ اَصْحابِهِ فَخاطِبْنا بِمِثْلِ خِطابِهِ): پس هرگاه تو از اصحاب آن جنابى با ما مخاطبه كن به مثل خطاب او. (١٨)

چهارم در برآوردن آن حضرت حاجت شقرانى و موعظه فرمودن او را:

در(تذكره سبط ابن الجوزى)است كه از مكارم اخلاق حضرت صادقعليها‌السلام است آن چيزى كه زمخشرى در(ربيع الا برار)نقل كرده از اولاد يكى از آزاد كرده هاى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه گفت: در ايامى كه منصور شروع كرده بود به عطا و جايزه دادن به مردم، من كسى نداشتم كه براى من نزد منصور شفاعت كند و جايزه براى من بگيرد، لاجرم رفتم بر در خانه او متحير ايستادم كه ناگاه ديدم جعفر بن محمّدعليها‌السلام پيدا شد و من حاجت خود را به آن جناب عرض كردم، حضرت داخل شد بر منصور و بيرون آمد در حالى كه عطا براى من گرفته بود و در آستين نهاده بود پس عطاى مرا به من داد و فرمود:

(اِنَّ الْحَسَنَ مِنْ كُلِّ اَحَدٍ حَسَنٌ اِنَّهُ مِنْكَ اَحْسَنُ لِمَكانِكَ مِنّا)؛

يعنى خوبى از هركس باشد نيكو است و لكن از تو نيكوتر است به سبب مكان و منزلت تو از ما، يعنى انتساب تو به ما كه مردم تو را مولى و آزاد كرده ما مى دانند، و بدى و قبيح از هركس بد است و لكن از تو قبيح تر است به جهت مكانت تو از ما.

و اين فرمايش حضرت صادقعليها‌السلام به او براى آن بود كه شقرانى شراب مى خورد، و اين از مكارم اخلاق آن جناب بود، او را ترحيب كرد و حاجتش را برآورد با علمش به حال او و او را به نحو تعريض و كنايه موعظه فرمود: بدون تصريح به عمل زشت او، (وَ هذا مِنْ اَخْلاقِ الاَنْبيأعليهم‌السلام .) (١٩)

پنجم در حفظ كردن آن حضرت است لباس زينت خود را به لباس ‍ وصله دار:

روايت شه كه روزى يكى از اصحاب حضرت صادقعليها‌السلام بر آن حضرت وارد شد ديد آن جناب پيراهنى پوشيده كه گريبان آن را وصله زده اند، آن مرد پيوسته نظرش بر آن پينه بود و گويا از پوشيدن آن حضرت آن پيراهن را تعجب داشت، حضرت فرمود: چه شده ترا كه نظر به سوى من دوخته اى؟ گفت: نظرم به پينه اى است كه در گريبان پيراهن شما است، فرمود: بردار اين كتاب را و بخوان آن چيزى كه در آن نوشته است.

رواى گفت: مقابل آن حضرت يا نزديك آن حضرت كتابى بود پس آن مرد نظر افكند در آن ديد نوشته است در آن:

(لاايمانَ لِمَن لاحَيأ لَهُ وَ لامالَ لِمَنْ لاتَقْديرَ لَهُ وَ لاجَديدَ لِمَنْ لاخَلِقَ لَهُ)؛

يعنى ايمان ندارد كسى كه حيأ ندارد، و مال ندارد كسى كه در معاش خود تقدير و اندازه ندارد، و نو ندارد كسى كه كهنه ندارد. (٢٠)

مؤ لف گويد: كه گذشت در ذيل مواعظ و كلمات حكمت آميز حضرت امام محمّدباقرعليها‌السلام كلماتى در حيا و بيانى در تقدير معيشت، به آنجا رجوع شود.

ششم در تسليت والد دختران از اندوه روزى ايشان است:

شيخ صدوق روايت كرده كه روزى حضرت صادقعليها‌السلام پرسيد از حال يكى از اهل مجلسش كه كجا است؟ گفتند: عليل است. پس حضرت به عيادت او تشريف برد و نشست نزد سر او ديد كه آن مرد نزديك به مردن است، فرمود به او احسن ظنّك باللّه، نيكو كن گمان خود را به خدا، آن مرد گفت: گمانم به خدا نيك است و لكن غم من براى دخترانم است مرا ناخوش نكرد مگر غصه آنها، حضرت فرمود:

(اَلَّذى تَرْجُوهُ لِتَضْعيفِ حَسَناتِكَ وَ مَحْوِ سَيِّئاتِكَ فَارْجِهِ لاِصْلاحِ بَناتِكَ)؛

آن خدايى كه اميدوارى به او براى مضاعف كردن حسناتت و نابود كردن گناهانت پس اميدوار باش براى اصلاح حال دخترانت، آيا ندانستى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه در ليلة المعراج زمانى كه گذشتم از سدرة المنتهى و رسيدم به شاخه هاى آن ديدم بعضى ميوه هاى آن شاخه ها را كه پستانهاى آنها آويزان است بيرون مى آيد از بعضى از آنها شير و از بعض ديگر عسل و از بعضى روغن و از بعضى ديگر مانند آرد خوب سفيد و از بعضى جامه و از بعضى چيزى مانند سدر و اينها پايين مى رفتند به سوى زمين، پس من در دل خود گفتم كه اين چيزها كجا فرود مى آيد و نبود با من جبرييل؛ زيرا كه من از مرتبه او تجاوز كرده بودم و او مانده بود از مقام من، پس ندا كرد مرا پروردگار عز و جل در سرّ من كه اى محمد! من اينها را رويانيدم از اين مكان كه بالاترين مكانها است به جهت غذاى دختران مؤ منين از امت تو و پسران ايشان، پس بگو به پدران دخترها كه سينه تان تنگى نكند بر بى چيزى ايشان پس همچنان كه من آفريدم ايشان را روزى [هم ] مى دهم ايشان را. (٢١)

مؤ لف گويد: مناسب ديدم كه در اين مقام اين چند شعر را از شيخ سعدى نقل كنم، فرموده:

يكى طفل دندان برآورده بود

پدر سر بفركت فرو برده بود

كه من نان و برگ از كجا آرمش

مروت نباشد كه بگذارمش

چوبیچاره گفت اين سخنپيش جفت

نگر تا زن او را چه مردانه گفت

مخور هول ابليس تا جان دهد

كه هركس كه دندان دهد نان دهد

توانا است آخر خداوند روز

كه روزى رساند تو چندين مسوز

نگارنده كودك اندر شكم

نويسنده عمر و روزيست هم

خداوندگارى كه عبدى خريد

بدارد فكيف آنكه عبد آفريد

ترا نيست اين تكيه بر كردگار

كه مملوك را بر خداوندگار

هفتم در عفو كرم آن حضرت است:

از(مشكاة الا نوار ع(نقل است كه مردى خدمت حضرت صادقعليها‌السلام رسيد و عرض كرد: پسر عمويت فلان، اسم جناب تو را برد و نگذاشت چيزى از بدگويى و ناسزا مگر آنكه براى تو گفت. حضرت كنيز خود را فرمود كه آب وضو برايش حاضر كند، پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوى گفت من در دلم گفتم كه حضرت نفرين خواهد كرد بر او، پس حضرت دو ركعت نماز گذاشت و گفت: اى پروردگار من! اين حق من بود من بخشيدم براى او، و تو جود و كرمت از من بيشتر است پس ببخش او را و مگير او را به كردارش و جزا مده او را به عملش، پس رقت كرد آن حضرت و پيوسته براى او دعا كرد و من تعجب كردم از حال آن جناب. (٢٢)

هشتم در نان بردن آن حضرت است براى فقرأ ظلّه بنى ساعده در شب:

شيخ صدوق روايت كرده از معلّى بن خنيس كه گفت: شبى حضرت صادقعليها‌السلام از خانه بيرون شد به قصد(ظلّه بنى ساعده)، يعنى سايبان بنى ساعده كه روز در گرما در آنجا جمع مى شدند و شب فقرأ و غربأ در آنجا مى خوابيدند و آن شب از آسمان باران مى باريد، من نيز از عقب آن حضرت بيرون شدم و مى رفتم كه ناگاه چيزى از دست آن حضرت بر زمين افتاد آن جناب گفت: (بِسْمِ اللّهِ اَللّهُمَّ رُدَّهُ عَلَيْنا)؛ خداوندا! آنچه افتاد به من برگردان. پس من نزديك رفتم و سلام كردم فرمود: معلّى! گفتم: لَبَّيك! فداى تو شوم، فرمود: دست بمال بر زمين و هرچه به ست بيايد جمع كن و به من رد كن، گفت دست بر زمين ماليدم ديدم نان است كه بر زمين ريخته شده است پس جمع مى كردم و به آن حضرت مى دادم كه ناگاه انبانى از نان يافتم پس عرض كردم: فداى تو شوم! بگذار من اين انبان را به دوش كشم و بياورم. فرمود: نه بلكه من اولى هستم به برداشتن آن و لكن تو را رخصت مى دهم كه همراه من بيايى. گفت پس با آن حضرت رفتم تا به ظله بنى ساعده رسيديم، پس يافتم در آنجا گروهى از فقرأ را كه در خواب بودند حضرت يك قرص يا دو قرص نان در زير جامه آنها مى نهاد تا به آخر جماعت رسيد و نان او را نيز زير رخت او گذاشت و برگشتيم، من گفتم: فداى تو شوم! اين گروه حق را مى شناسند، يعنى از شيعيانند؟(قالَ: لَوْ عَرَفُوا لَوْ اَسَيْناهُمْ بالدُّقَةِ (وَالدُّقَة هِىَ الْمِلْح: نمك كوبيده ))فرمود: اگر مى شناختيد با آنها از خورش نيز مساوات مى كردم و نمكى نيز بر نانشان اضافه مى كردم. (٢٣)

فقير گويد: كه در(كلمه طيبه)اين عبارت از خبر به اين نحو معنى شده فرمود: اگر حق را مى شناختند هر آينه مواسات مى كرديم با ايشان به نمك يعنى در هرچه داشتيم تا نمك ايشان را شريك مى كرديم. (٢٤)

نهم در عطاى پنهانى آن حضرت است:

ابن شهر آشوب از ابوجعفر خثعمى نقل كرده كه گفت: حضرت امام جعفر صادقعليها‌السلام هميانى زر به من داد و فرمود: اين را بده فلان مرد هاشمى و مگو كدام كس داده، راوى گفت: آن مال را چون به آن مرد دادم گفت: خدا جزاى خير دهد به آنكه اين مال را براى من فرستاده كه هميشه براى من مى فرستد و من به آن زندگانى مى كنم و لكن جعفر صادقعليها‌السلام يك درهم براى من نمى دهد با آنكه مال بسيار دارد. (٢٥)

دهم در عطوفت و رحم آن حضرت است:

از سفيان ثورى روايت شده كه روزى به خدمت آن حضرت رسيد آن جناب را متغيرانه ديدار كرد، سبب تغير رنگ را پرسيد آن حضرت فرمود كه من نهى كرده بودم كه در خانه كسى بالاى بام برود، اين وقت داخل خانه شدم يكى از كنيزان را كه تربيت يكى از اولادهاى مرا مى نمود يافتم كه طفل مرا در بردارد و بالاى نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحير شد و لرزيد و طفل از دست او افتاد بر زمين و بمرد و تغير رنگ من از جهت غصه مردن طفل نيست بلكه به سبب آن ترسى است كه آن كنيزك از من پيدا كرد و با اين حال آن حضرت كنيزك را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد كردم باكى بر تو نيست، باكى نباشد تو را. (٢٦)

يازدهم در طول دادن آن حضرت است ركوع را:

ثقة الا سلام در(كافى)مسندا از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفت: وارد شدم بر حضرت صادقعليها‌السلام هنگامى كه مشغول نماز بود پس شمردم تسبيحات او را در ركوع و سجود تا شصت تسبيحه. (٢٧)

و نيز در آن كتاب روايت كرده كه چون حضرت صادقعليها‌السلام روزه مى گرفت بوى خوش استعمال مى نمود و مى فرمود: الطيب تحفة الصائم؛ بوى خوش تحفه روزه دار است. (٢٨)

دوازدهم در استعمال آن حضرت است طيب را در حال روزه:

و نيز در آن كتاب روايت كرده كه چون حضرت صادقعليها‌السلام روزه مى گرفت بوى خوش استعمال مى نمود و مى فرمود:(الطّيبُ تُحْفَة الصّائِم)؛ بوى خوش تحفه روزه دار است. (٢٩)

سيزدهم در عمله گرى آن حضرت در بستان خود:

و نيز در آن كتاب از ابوعمرو شيبانى روايت كرده كه گفت: ديدم حضرت صادقعليها‌السلام را كه بيلى بر دست گرفته و پيراهن غليظى پوشيده بود و در بستان خويش عمله گرى مى كرد و عرق از پشت مباركش مى ريخت. گفتم: فداى تو شوم بيل را به من بده تا اعانت تو كنم، فرمود: همانا من دوست مى دارم كه مرد اذيت بكشد به حرارت آفتاب در طلب معيشت. (٣٠)

چهاردهم در مزد دادن آن حضرت است به عمله در اول وقت فراغش از كار:

و نيز از شعيب روايت كرده كه گفت: جماعتى را اجير كرديم كه در بستان حضرت صادقعليها‌السلام عمله گرى كنند و مدت عمل ايشان وقت عصر بود چون از كار خود فارغ شد حضرت به معتب غلام خود فرمود كه مزد اين جماعت را بده پيش از آنكه عرقشان خشك شود. (٣١)

پانزدهم در خريدن آن حضرت است خانه اى در بهشت براى دوست جبلى خود:

قطب راوندى و ابن شهر آشوب از هشام بن الحكم روايت كرده اند كه مردى از ملوك جبل از دوستان حضرت صادقعليها‌السلام بود و هر سال به جهت ملاقات آن جناب به حج مى رفت و چون مدينه مى آمد حضرت او را منزل مى داد و او از كثرت محبت و ارادتى كه به آن جناب داشت طول مى داد مكث خود را در خدمت آن حضرت تا يك نوبت كه به مدينه آمد پس از آنكه از خدمت آن جناب مرخص شده به عزم حج خواست حركت كند ده هزار درهم به آن حضرت داد تا براى او خانه اى بخرد كه هرگاه مدينه بيايد مزاحم آن جناب نشود آن مبلغ را تسليم آن حضرت نمود و به جانب حج رفت، چون از حج مراجعت كرد و خدمت آن جناب شرفياب شد عرض كرد: براى من خانه خريديد؟ فرمود: بلى و كاغذى به او مرحمت فرمود و گفت: اين قباله آن خانه است، آن مرد چون آن قباله را خواند ديد نوشته اند: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمانِ الرَّحيمِ. اين قباله خانه اى است كه جعفر بن محمّد خريده از براى فلان بن فلان جبلى و آن خانه واقع است در فردوس برين محدود به حدود اربعه: حد اول به خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حد دوم اميرالمؤ منينعليها‌السلام ، حد سوم حسن بن علىعليها‌السلام و حد چهارم حسين بن علىعليها‌السلام . چون آن مرد نوشته را خواند عرض كرد: فدايت شوم راضى هستم به اين خانه. فرمود كه من پول خانه را پخش كردم در فرزندان حسن و حسينعليهما‌السلام و اميدوار كه حق تعالى از تو قبول فرموده باشد و عوض در بهشت به تو عطا فرمايد. پس آن مرد آن قباله را بگرفت و با خود داشت تا هنگامى كه ايام عمرش ‍ منقضى شد و علت موت او را دريافت، پس جميع اهل و عيال خود را در وقت وفات جمع كرد و ايشان را قسم داد و وصيت كرد كه چون من مردم اين نوشته را در قبر من بگذاريد، ايشان نيز چنين كردند روز ديگر كه سر قبرش رفتند همان نوشته را يافتند كه در روى قبر است و بر آن نوشته شده است كه به خدا سوگند! جعفر بن محمدعليها‌السلام وفا كرد به آنچه براى من گفته و نوشته بود. (٣٢)

منتهي الامال ج٢ شانزدهم در ضمانت آن حضرت بهشت را براى همسايه ابوبصير:

ابن شهر آشوب از ابوبصير روايت كرده كه من همسايه اى داشتم كه از اعوان سلطان جور بود و مالى به دست كرده بود و كنيزان مغنّيه گرفته بود و پيوسته انجمنى از جماعت اهل لهو و لعب و عيش و طرب آراسته و شراب مى خورد و مغنّيات براى او مى خواندند و به جهت مجاورت با او پيوسته من در اذيت و صدمه بودم از شنيدن اين منكرات لاجرم چند دفعه به سوى او شكايت كردم او مرتدع نشد بالاخره در اين باب اصرار و مبالغه بى حد كردم جواب گفت من را، كه اى مرد! من مردى هستم مبتلا و اسير شيطان و هوا و تو مردى هستى معافى، پس اگر حال مرا عرضه دارى خدمت صاحب يعنى حضرت صادقعليها‌السلام اميد مى رود كه خدا مرا از بند نفس و هوا نجات دهد، ابوبصير گفت كلام آن مرد در من اثر كرد پس صبر كردم تا هنگامى كه از كوفه به مدينه رفتم چون شرفياب شدم خدمت امامعليها‌السلام حال همسايه را براى آن جناب نقل كردم فرمود: هنگامى كه به كوفه برگشتى آن مرد به ديدن تو مى آيد پس بگو به او كه جعفر بن محمّد مى گويد ترك كن آنچه را كه به جا مى آورى از منكرات الهى تا من ضامن تو شوم از براى تو بر خدا بهشت را.

پس چون به كوفه مراجعت كردم مردمان به ديدن من آمدند آن مرد نيز به ديدن من آمد، چون خواست برود من او را نگاه داشتم تا آنكه منزلم از واردين خالى شد، پس ‍ گفتم او را، اى مرد! همانا من حال ترا به جناب صادقعليها‌السلام عرض كردم، فرمود كه او را سلام برسان و بگو ترك كند آن حال خود را و من ضامن مى شوم بهشت را براى او، آن مرد از شنيدن اين كلمات گريست و گفت: ترا به خدا سوگند كه جعفر بن محمّدعليها‌السلام چنين گفت؟ من قسم ياد كردم كه چنين فرمود، گفت همين بس است مرا، اين بگفت و برفت. پس چند روزى كه گذشت نزد من فرستاد و مرا نزد خود طلبيد، چون در خانه او رفتم ديدم برهنه در پشت در است و مى گويد: اى ابوبصير! آنچه در منزل خود از اموال داشتم بيرون كردم و الا ن برهنه و عريانم چنانكه مشاهده مى كنى، چون حال آن مرد را ديدم نزد برادران دينى خود رفتم و از براى او لباس جمع كردم و او را به آن پوشانيدم، چند روز نگذشت كه باز به سوى من فرستاد كه من عليل شده ام به نزد من بيا، پس من پيوسته به نزد او مى رفتم و مى آمدم و معالجه مى كردم او را تا هنگامى كه مرگش در رسيد، من در بالين او نشسته بودم و او مشغول به جان كندن بود كه ناگاه غشى او را عارض شد چون به هوش آمد گفت: اى ابوبصير! صاحبت حضرت جعفر بن محمّدعليها‌السلام وفا كرد براى من به آنچه فرموده بود اين بگفت و دنيا را وداع نمود.

پس از مردن او، چون به سفر حج رفتم همين كه مدينه رسيدم خواستم خدمت امام خود برسم در خانه استيذان نمودن و داخل شدم چون داخل خانه شدم يك پايم در دالان بود و يك پايم در صحن خانه كه حضرت صادقعليها‌السلام از داخل اطاق مرا صدا زد اى ابوبصير ما وفا كرديم براى رفيقت آنچه را كه ضامن شده بوديم. (٣٣)

هفدهم در حلم آن حضرت است:

شيخ كلينى روايت كرده از حفص بن ابى عايشه كه حضرت صادقعليها‌السلام فرستاد غلام خود را پى حاجتى، پس طول كشيد آمدن او. حضرت به دنبال او شد تا ببيند او را كه در چه كار است، يافت او را كه خوابيده، حضرت نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب خود بيدار شد آن وقت حضرت به او فرمود: اى فلان! واللّه نيست براى تو اينكه شب و روز بخوابى، از براى تو باشد شب، و از براى ما باشد روز. (٣٤)