منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 35191
دانلود: 2482


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35191 / دانلود: 2482
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: در ذكر پاره اى از كلمات شريفه و مواعظ بليغه حضرت امام محمّد تقىعليها‌السلام است

اول قالعليها‌السلام : من رضى عن نفسه كثر الساخطون عليه؛ (٣٨) هر كه راضى وخشنود شد از خود وپسنديد خود را، بسيار شود خشمناكان بر او.

فقير گويد: مناسب است در اينجا نقل اين سه شعر از سعدى:

به چشم كسان در نيايد كسى

كه از خود بزرگى نمايد بسى

مگوتا بگويند شكرت هزار

چه خود گفتى از كس توقع مدار

بزرگان نكرده اند در خود نگاه

خدابينى از خويشتن بين مخواه

دوم قالَعليها‌السلام :(اَلْمصيبة لِلصابرِ واحدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثنتانِ (٣٩)

فرمود: مصيبت شخص صبر كننده يكى است وبراى جزع كننده دوتا است.

فقير گويد: ظاهرا دوتا بودن مصيبت جزع كننده، يكى مصيبت وارده بر اواست و ديگر مصيبت نابود شدن اجر اواست. به جهت جزع وبى تابى او؛ چنانكه در بعض ‍ روايات است: فاِنَّ الْمصابَ مَنْ حُرِمَ الثَّواب؛ يعنى مصيبت زده كسى است كه از ثواب بى بهره ماند. وحضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كاغذى كه براى معاذ نوشته در تعزيت اوبه موت فرزندش، فرموده:

(وَ قدْ كانَ اِبنكَ منْ مُواهِبِ اللّهِ الْهَنيئَةِ وَ عَواريةِ الْمُسْتَوْدَعَةِ مَتَّعَكَ اللّهُ بِهِ فى غبطةٍ وَ سرُورٍ وَ قبضَُه منكَ باَجرٍ كثيٍر الصَّلوةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْهُدى اِنْ صَبَرْتَ وَاحتسبتَ فلاتجمَعَنّ عَلَيْكَ مُصيبَتَيْنِ فَيَحْبِطَ لَكَ اَجْرُكَ وَ تَنْدَمَ عَلى مافا تَكَ). (٤٠)

وروايات وحكايات در مدح وثواب صبر بسيار است ومن در اينجا اكتفا مى كنم به يك روايت ويك حكايت. اما روايت:

همانا از حضرت صادقعليها‌السلام منقول است كه چون مؤ من را داخل در قبر كنند نماز در طرف راست اوواقع شود وزكات در طرف چپ اووبرّ يعنى نيكويى و احسان اومشرف بر اوشود وصبر اودر ناحيه اى قرار گيرد. پس وقتى دوملك سؤ ال بيايند صبر گويد به نماز وزكات وبرّ دريابيد شما صاحب خود را، يعنى ميت را نگاهدارى كنيد پس هرگاه عاجز شديد از آن من هستم نزد او. (٤١) واما حكايت:

پس از بعضى تواريخ منقول است كه كسرى بر بزرجمهر حكيم غضب كرد وامر كرد اورا در جاى تاريكى حبس كنند ودر قيد آهن اورا بند نمايند پس چند روز به آن حال بر اوبگذشت. روزى كسى را فرستاد كه از اوخبر گيرد واز حال اوبپرسد چون آن رسول آمد اورا با سينه گشاده ونفس آرميده ديد، گفت: تودر اين تنگى وسختى مى باشى ولكن چنان هستى كه در آسايش وفراخى زندگانى مى كنى! گفت: من معجونى درست كرده ام از شش چيز وآن را استعمال كرده ام لاجرم مرا به اين حال خوش گذاشته. گفت كه آن معجون را تعليم ما نيز بفرما كه در بلاها استعمال كنيم شايد ما هم انتفاع از آن بريم.

فرمود: آن شش چيز، يكى اعتماد به خداوند عز وجل است، دوم آنكه هرچه مقدر شده خواهد شد، سوم آنكه صبر بهترين چيزى است كه آدم ممتحن استعمال آن كند، چهارم آنكه اگر صبر نكنم چه بكنم، پنجم آنكه شايد مصيبتى وارد شود كه از آن مصيبت سخت تر باشد، ششم آنكه از ساعت تا به ساعت، فرج است. چون اين مطلب را به كسرى اطلاع دادند امر كرد اورا از زندان وبند رها كردند واورا احترام نمودند. (٤٢)

سوم قالَعليها‌السلام : (اَلْهَزْلُ فَكاهَةُ السُّفَهأ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ)؛ (٤٣) بيهودگى خوش منشى بيخردان وصفت نادانان است.

فقير گويد: اين معنى در صورتى است كه هزل با لام باشد واگر هزل با همزه باشد چنانكه در بعض نسخ است يعنى ريشخند وفسوس ومسخرگى، وشكى نيست كه اين عمل شيوه اراذل واوباش وپست فطرتان است وصاحب اين عمل را از دين و ايمان خبرى واز عقل ودانايى اثرى نيست وبه مراحل بسيار از منزل انسانيت دور ونام انسانيت از اومهجور است.

چهارم قالَعليها‌السلام : (اَلسَّهْرُ اَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعاِم)؛ (٤٤)

فرمود: بيدارى لذيذ كننده تر است خواب را وگرسنگى زياد مى كند در خوبى و پاكيزگى طعام.

پنجم قالَعليها‌السلام : (اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اَهْلِكَ فَلاطَبيبٌ يَمْنَعُكَ وَ لاحَبيبٌ يَنْفَعُكَ)؛ (٤٥)

فرمود: ياد كن آن وقتى را كه افكنده شده اى بر زمين مقابل اهل خود پس طبيبى نيست كه منع كند تورا از مردن ونه دوستى كه نفع رساند تورا در آن حال.

مؤ لف گويد: كه اشاره فرموده حضرت در اين فرمايش به حال احتضار آدمى به همان حالى كه حق تعالى به آن اشاره فرموده فى كلامه المجيد(اِذا بلَغتِ التَّراقىَ وَ قيلَ منْ راقٍ) ؛ (٤٦) چون برسد روح به چنبره گردن وگفته شود يعنى كسان محتضر گويند كيست افون كننده به ادعيه وعلاج نماينده به ادويه، يا گويند ملائكه: آيا ملائكه رحمت اورا مرتقى سازند به آسمان يا ملائكه عذاب به نيران(وَ ظَنّ اَنَّهُ الْفِراقُ) (٤٧)

ويقين كند محتضر كه آنچه به اونازل شده مفارقت است. ودر حديث آمده كه بنده علاج شدائد مرگ كند وحال آنكه هر يك از مفصلهاى اوبر يكديگر سلام كنند و گويند بر توباد سلام جدا مى شوى از من ومن از توتا روز قيامت(وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ) (٤٨) وبپيچيد ساق محتضر به ساق او، يعنى پاهاى او از هول مرگ وسختى جان كندن در هم پيچد، وبعضى گفته اند معنى آن است كه جمع شود شدت موت به شدت آخرت.

فقير گويد: اينك مناسب ديدم اين دعاى شريف را در اين محل نقل كنم تا ناظرين به فيض خواندن آن خود را نائل كنند:

(اِلهى كَيْفَ اَصْدُرُ عَنْ بابِكَ بِخَيْبَةٍ مِنْكَ وَ قَدْ قَصَدْتُهُ عَلى ثِقَةٍ بِكَ، اِلهى كَيْفَ تؤ يسنى منْ عطائِكَ وَ قدْ اَمرْتَنى بِدُعائِكَ، صَلِّ عَلى مَحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ وَارْحَمْنى اِذَا اَشْتَدَّ الاَنينُ وَ حُظِرَ عَلَىَّ الْعَمَلُ وَ انْقَطَعَ مِنّى الاَمَلُ وَ اَفْضَيْتُ اِلَى الْمَنُونِ وَبَكَتْ عَلىَّ الْعيونُ وَ وَدَّعنى الاَهلُ وَ الاَحبْابُ وَ حُثِى عَلَىَّ التُّرابُ وَ نُسِىَ اسْمى وَ بَلِىَ جِسْمى وَ انطَمَسَ ذِكْرى وَ هُجِرَ قَبْرى فَلَمْ يَزُرْنى زائرٌ وَ لَمْ يَذْكُرْنى ذاكِرٌ. وَ ظَهَرَت مِنّى الْمَاثِمُ واسْتَوْلَتْ عَلَىَّ الْمَظالِمُ وَ طالَتْ شِكايَةُ الخُصُومِ وَ اتَّصَلَتْ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ، صَلِّ اللّهُمَّ على محمَّدٍ وَ آلِ محمَّدِ وَارْضِ خصومى عَنّى بِفَضْلِكَ وَ اَحْسانِكَ وَ جُدْ عَلَىَّ بِعَفْوِكَ وَ رِضوانكَ، اِلهى ذَهبتْ اَيامُ لَذّاتى وَ بَقِيَتْ مَأثِمى وَ تَبِعاتِى وَ قَدْ اَتَيْتُكَ مُنيبا تائبا فلاترُدَّنى مَحْروما وَ لاخائِبَا، اَللّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتى وَاغْفِرْ زَلَّتى وَ تُبْ عَلَىَّ اِنَّكَ اَنْتَ التَّوابُ الرَّحيمُ). (٤٩)

الهى تويى آگه از حال من

عيان است پيش تواحوال من

تويى از كرم دلنواز همه

به بيچارگى چاره ساز همه

بود هركسى را اميدى به كس

اميد من از رحمت تواست وبس

الهى به عزت كه خوارم مكن

به جرم گنه شرمسارم مكن

اگر طاعتم رد كنى ور قبول

من ودست ودامان آل رسول

ششم قالَعليها‌السلام : (اَلْمَقاديرُ تُريكَ ما لايَخْطُرُ بِبالِكَ): (٥٠)

يعنى مقدرات وچيزهايى كه تقدير شده بنماياند به توچيزهايى را كه خطور نكرده بود به دل تو.

هفتم قالَعليها‌السلام : (اَلْحِكْمَةُ لاتَنْجَعُ فِى الطِباعِ الفاسِدَةِ)؛ (٥١) فرمود حكمت تأثير نمى كند در طبع هاى فاسد.

فقير گويد: به همين ملاحظه است كه حضرت اميرالمؤ منينعليها‌السلام فرموده:(لاتعلِقوا الْجواهِرَ فى اَعْناقِ الْخَنازيرِ)؛ (٥٢) يعنى آويخته نكنيد در گردنهاى خوكان جواهر را. ووارد شده كه حضرت عيسىعليها‌السلام ايستاد به خطبه خواندن در ميان بنى اسرائيل وفرمود: اى بنى اسرائيل! حكمت را براى جهال حديث نكنيد، واگر نه ظلم كرده ايد بر حكمت، ومنع نكنيد آن را از اهلش، وگرنه ظلم كرده ايد ايشان را. (٥٣)

(وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قال):

اِنَّهُ لُِكلِّ تُرْبَةٍ غَرْسا

وَ لِكُلَّ بِنأ اُسّا

وَ ما كُلُّ رَأسٍ يَسْتَحِقُّ الْتِيجانَ

وَلاكُلُّ طَبيعَةٍ يَسْتَحِقُّ اَفادَةَ الْبَيانِ (٥٤)

(قالَ الْعالِمُعليها‌السلام : لاتَدْخُلُ الْمَلائِكَةَ بَيْتَا فيهِ كَلْبٌ: (٥٥) )

كسى درآيد فرشته تا نكنى

سگ ز در دور وصورت از ديوار

(فَاِنْ كانَ لابُدَّ فَاقْتَصِرْ مَعَهُ عَلى مَقْدارٍ يَبْلُغُهُ فَهْمُهُ وَ يَسَعُهُ ذِهْنُهُ فَقَدْ قيلَ كَما اَنَّ لُبَّ الثِّمارِ معدِّ لِلاَنامِ فالتَّبنُ متاحٌ لِلا نعامِ فلُبُّ الْحكْمَةِ مُعَدُّ لِذَوِى الاَلْبابِ وَ قُشُورُهامَجْعُولَةٌ لِلاَغْنامِ).

هشتم فرمود: هرگاه زمانى باشد كه عدل غلبه كرد بر جور پس حرام است كه گمان بد برى به احدى تا آنكه علم پيدا كنى به بدى او؛ وهرگاه زمانى باشد كه جور غلبه كند بر عدل پس نيست براى احدى كه گمان خوبى برد به احدى تا آنكه ببيند آن را از او. (٥٦) مؤ لف گويد: كه مناسب ديدم اين خبر را در اينجا نقل كنم:

روايت شده از حمران كه از امام محمّد باقرعليها‌السلام پرسيد كه دولت حق شما كى ظاهر خواهد شد؟ فرمود كه اى حمران! تودوستان وبرادران وآشنايان دارى و از احوال ايشان احوال زمان خود را مى توانى دانست اين زمان زمانى نيست كه امام حق خروج تواند كرد، به درستى كه شخصى بود از علما در زمان سابق وپسرى داشت كه رغبت نمى نمود در علم پدر خود واز اوسؤ ال نمى كرد وآن عالم همسايه اى داشت كه مى آمد واز اوسؤ ال مى كرد وعلم از اواخذ مى نمود پس مرگ آن مرد عالم رسيد پس طلبيد فرزند خود را وگفت: اى پسرك من! تواخذ نكردى از علم من وكم رغبت بودى در آن واز من چيزى نپرسيدى ومرا همسايه اى است كه از من سؤ ال مى كرد وعلم مرا اخذ مى نمود وحفظ مى كرد، اگر تورا احتياج شود به علم من بروبه نزد همسايه من واورا نشان داد واورا شناسانيد، پس آن عالم به رحمت ايزدى واصل شد وپسر اوماند. پس پادشاه آن زمان خوابى ديد واز براى تعبير خواب سؤ ال كرد از احوال آن عالم، گفتند: فوت شد. پرسيد كه آيا از او فرزندى مانده است؟ گفتند: بلى پسرى از اومانده است، پس آن پسر را طلبيد. چون ملازم پادشاه به طلب اوآمد گفت: واللّه! نمى دانم كه پادشاه از براى چه من را مى خواهد ومن علمى ندارم واگر از من سؤ الى كند رسوا خواهم شد، پس در اين حال وصيت پدرش به يادش آمد ورفت به خانه آن شخص كه از پدرش علم آموخته بود، گفت: پادشاه مرا طلبيده است ونمى دانم كه از براى چه مطلب مرا خواسته است وپدرم مرا امر كرده است كه اگر محتاج شوم به علمى به نزد توبيايم. آن مرد گفت: من مى دانم پادشاه تورا از براى چه كار طلبيده است اگر تورا خبر دهم آنچه از براى توحاصل شود ميان من وخود قسمت خواهى كرد؟ گفت: بلى، پس ‍ اورا سوگند داد ونوشته اى در اين باب از اوگرفت كه وفا كند به آنچه شرط كرده است، پس گفت كه پادشاه خوابى ديده است وتورا طلبيده است كه از توبپرسد كه اين زمان چه زمان است، تودر جواب بگوكه زمان گرگ است پس چون پسر به مجلس پادشاه رفت پرسيد كه من تورا از براى چه مطلب طلبيده ام، گفت: مرا طلبيده اى از براى خوابى كه ديده اى كه اين چه زمان است، پادشاه گفت: راست گفتى، پس بگوكه اين زمان چه زمان است؟ گفت: زمان گرگ است. پس پادشاه امر كرد كه جايزه به اودادند پس جايزه را گرفت وبه خانه برگشت ووفا به شرط خود نكرد وحصه اى به آن شخص نداد وگفت شايد پيش از اينكه اين مال را تمام كنم بميرم وبار ديگر محتاج نشوم كه از آن مرد سؤال كنم.

پس چون مدتى از اين بگذشت پادشاه خواب ديگر ديد وفرستاد وآن پسر را طلبيد وآن پسر پشيمان شد كه وفا به عهد خود نكرد وبا خود گفت: من علمى ندارم كه به نزد پادشاه روم وچگونه به نزد آن عالم بروم واز اوسؤ ال كنم وحال آنكه با اومكر كردم ووفا به عهد خود نكردم پس گفت به هر حال بار ديگر مى روم به نزد اوواز او عذر مى طلبم وباز سوگند مى خورم كه در اين مرتبه وفا كنم شايد كه تعليم من بكند. پس نزد آن عالم آمد وگفت: كردم آنچه كردم ووفا به پيمان تونكردم وآنچه در دست من بود همه پراكنده شده است وچيزى در دست نمانده است واكنون محتاج شده ام به تو، تورا به خدا سوگند مى دهم كه مرا محروم مكن وپيمان مى كنم با تو و سوگند مى خورم كه آنچه در اين مرتبه به دست من آيد ميان تووخود قسمت كنم ودر اين وقت نيز پادشاه مرا طلبيده است ونمى دانم كه از براى چه چيز مى خواهد سؤ ال نمايد از من. آن عالم گفت: تورا طلبيده است كه از توسؤال كند باز از خوابى كه ديده است كه اين چه زمان است بگوزمان گوسفند است. پس چون به مجلس پادشاه داخل شد از اوپرسيد كه از براى چه كارى تورا طلبيده ام؟ گفت: خوابى ديده اى ومى خواهى كه از من سؤ ال كنى كه چه زمان است؟ پادشاه گفت: راست گفتى واكنون بگوكه چه زمان است؟ گفت: زمان گوسفند است. پس پادشاه فرمود كه صله به اودادند وچون به خانه برگشت، متردد شد كه آيا وفا كند به عالم يا مكر كند وحصه اورا ندهد، پس بعد از تفكر بسيار گفت شايد من بعد از اين محتاج نشوم به اووعزم كرد بر آنكه غدر كند ووفا به عهد اونكند.

پس بعد از مدتى ديگر پادشاه اورا طلبيد پس اوبسيار نادم شد از غدر خود وگفت بعد از دومرتبه غدر چگونه به نزد آن عالم بروم وخود علمى ندارم كه جواب پادشاه بگويم، باز رأيش بر آن قرار گرفت كه به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت اورسيد اورا به خدا سوگند داد والتماس كرد كه باز تعليم اوكند وگفت: در اين مرتبه وفا خواهم كرد وديگر مكر نخواهم كرد بر من رحم كن ومرا بدين حال مگذار، پس آن عالم پيمان ونوشته ها از اوگرفت وگفت: باز تورا طلبيده است كه سؤ ال كند از خوابى كه ديده است كه اين زمان چه زمان است بگوزمان ترازواست، چون به مجلس پادشاه رفت از اوپرسيد كه از براى چه كار تورا طلبيده ام؟ گفت: مرا طلبيده اى براى خوابى كه ديده اى ومى خواهى بپرسى كه اين چه زمان است، گفت: راست گفتى اكنون بگوچه زمان است؟ گفت: زمان ترازواست. پس امر كرد كه صله به اودادند پس آن جايزه ها را به نزد عالم آوردودر پيش اوگذاشت وگفت اين مجموع آن چيزى است كه براى من حاصل شده است وآورده ام كه ميان خود من قسمت نمايى، آن عالم گفت كه زمان اول چون زمان گرگ بود تواز گرگان بودى لهذا در اول مرتبه جزم كردى كه وفا به عهد خود نكنى، ودر زمان دوم چون زمان گوسفند بود گوسفند عزم مى كند كه كارى بكند ونمى كند تونيز اراده كردى كه وفا كنى ونكردى واين زمان چون زمان ترازواست وترازووكارش وفا كردن به حق است تونيز وفا به عهد كردى مال خود را بردار كه مرا احتياجى به آن نيست.

علامه مجلسى رحمه اللّه فرموده: گويا غرض آن حضرت از نقل اين قصه آن بود كه احوال هر زمان متشابه است، هرگاه ياران ودوستان خود را مى بينى كه با تودر مقام غدر ومكرند چگونه امامعليها‌السلام اعتماد نمايد بر عهدهاى ايشان وخروج كند بر مخالفان وچون زمانى در آيد كه در مقام وفأ به عهود باشند وخدا داند كه وفأ به عهد امامعليها‌السلام خواهند نمود، امامعليها‌السلام را مأمور به ظهور وخروج خواهد گردانيد، حق تعالى اهل زمان ما را به اصلاح آورد واين عطيه عظمى را نصب كند بمحمد وآله الطاهرين.