منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 35251
دانلود: 2483


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35251 / دانلود: 2483
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل هفتم: در ذكر اولاد و احفاد امام جعفر صادقعليها‌السلام

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده حضرت صادقعليها‌السلام را ده تن اولاد بود: اسماعيل و عبداللّه و امّ فروه مادر اين سه نفر فاطمه دختر حسين بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام بوده و ديگر موسىعليها‌السلام و اسحاق و محمّد كه مادر ايشان امّ ولده بوده و عباس و على و اسمأ و فاطمه كه هر يك از ام ولدى بوده اند و اسماعيل از همه برادران بزرگتر بوده و حضرت صادقعليها‌السلام او را بسيار دوست مى داشت و شفقت و مهربانى بر او بسيار مى نمود. و گروهى از شيعه را گمان آن بود كه اسماعيل قائم به امر خلافت و امامت خواهد بود بعد از حضرت صادقعليها‌السلام به سبب آنكه بزرگتر اولاد آن جناب بود و محبت و اكرام پدر بر او بيشتر بود، لكن در حيات حضرت صادقعليها‌السلام در قريه عريض از دنيا رفت و مردمان جنازه او را به سر دوش تا مدينه آوردند و در بقيع مدفون گشت. و روايت شده كه حضرت صادقعليها‌السلام بر مرگ اسماعيل جزع شديدى نمود و حزن و اندوهش بر او عظيم گشت و بدون كفش و ردا مقدم سرير او مى رفت و چند دفعه امر فرمود سرير او را بر زمين نهاد و نزديك جنازه مى آمد و صورت او را باز مى كرد و بر او نظر مى نمود و مراد آن حضرت از اين كار آن بود تا امر وفات اسماعيل بر همه مردم مكشوف شود و دفع شبهه شود از كسانى كه معتقد به حيات اسماعيل و خلافت او بعد از پدر مى باشند. (١١٤)

مؤ لف گويد: كه احاديث به اين مضمون بسيار است و شيخ صدوق روايت كرده است كه حضرت صادقعليها‌السلام به سعيد بن عبداللّه اعرج فرمود كه چون اسماعيل وفات يافت گفتم جامه اى را كه روى او كشيده بودند بردارند، چون صورت او را مكشوف كردند جبهه و زنخ و گلوى او را بوسيدم پس گفتم او را بپوشانند، باز گفتم كه جامه را از روى او برداشتند ديگرباره جبين و زنخ و گلوى او را بوسه دادم پس گفتم او را بپوشانيدند و غسل دادند چون از كار غسل او فارغ شدند نزديك او رفتم ديدم كه او را در كفن پيچيده اند گفتم صورت او را از كفن بيرون كردند باز جبين و زنخ و گلوى او را بوسيدم و او را تعويذ كردم پس گفتم او را در كفن كنند. راوى گفت پرسيدم به چه چيز او را تعويذ كرديد؟ فرمود: به قرآن. (١١٥)

و روايت شده كه به حاشيه كفنش نوشت: (اِسماعيل يَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ.)و خواند يكى از شيعيان خود را و درهمى چند به او داد و امر كرد كه حج كند با آن از جانب پسرش اسماعيل و فرمود كه هرگاه تو حج بگزارى از جانب او نه سهم ثواب مال تو است و يك سهم مال اسماعيل.

سيد ضامن بن شدقم در(تحفة الا زهار)گفته كه وفات كرد اسماعيل در سنه صد و چهل و دو؛ و در سنه پانصد و چهل و شش حسين بن ابى الهيجأ وزير عبيدلى به مدينه رسيد پس بنا كرد بر مشهدش قبه اى. (١١٦) و ذكر كرده ابن شيبه كه اين محل خانه زيد شهيد پسر امام زين العابدينعليها‌السلام بوده.

و بالجمله؛ شيخ مفيد فرموده: چون اسماعيل از دنيا رفت كسانى را كه اعتقاد بر خلافت او بود بعد از پدر از اين اعتقاد منصرف شدند مگر نادرى از مردمان اباعد كه از خواص روات نبودند به همان اعتقاد ماندند و قائل به حيات اسماعيل گشتند و چون حضرت امام صادقعليها‌السلام از دنيا رحلت فرمود جمله اى از مردم قائل به امامت حضرت موسى بن جعفرعليها‌السلام شدند و مابقى هم دو فرقه شدند فرقه اى گفتند اسماعيل امام بوده و امامت بعد از او منتقل به محمد بن اسماعيل شده است. و فرقه ديگر گفتند كه اسماعيل زنده است و ايشان مردمانى قليل هستند كه گمانشان اين است كه امامت بعد از اسماعيل در اولاد و احفاد او است تا آخر زمان. (١١٧)

مؤ لف گويد: سلاطين فاطميه كه در ديار مغرب سلطنت داشتند از اولاد اسماعيل اند. اول ايشان عبيداللّه بن محمد بن عبداللّه بن احمد بن محمد بن اسماعيل بن الامام جعفر الصادقعليها‌السلام ملقب به المهدى باللّه، اول كسى است كه از آل اسماعيل در ديار مغرب و مصر خليفه شدند در زمان دولت بنى عباس و مدت دويست و هفتاد و چهار سال پادشاهى كردند و اول سلطنت ايشان در زمان معتمد و معتضد بوده كه اوايل غيبت صغرى باشد و عدد ايشان چهارده است و ايشان را اسماعيليه و عبيديه مى گفتند. قاضى نوراللّه گفته كه قرامطه وراى اسماعيليه طايفه ديگرند و عباسيان و هواخواهان ايشان از كمال بغض و عداوت قرامطه را داخل اسماعيليه ساختند. (١١٨)

فقير گويد: كه حضرت اميرالمؤ منينعليها‌السلام در اخبار غيبيه خود اشاره به عبيداللّه مذكور كرده در آنجا كه فرموده:

(ثُمَّ يَظْهَرُ صاحِبُ القَيْرَوان الْغَضُّ البَضُّ، ذُوالنَّسَبِ المَحْضِ، المُنْتَجَبُ مِنْ سُلالَةِ ذِى البَدأ، المُسَجّى بِالرِّدأ.) (١١٩)

(قيروان)شهرى است به مغرب و همان جايى است كه عبيداللّه مهدى در حدود آن قلعه اى بنا كرد و آن را به(مهديه)موسوم ساخته و مراد از(ذى البدأ)و(مسجّى بردأ)اسماعيل بن جعفرعليها‌السلام است.

(قالَ ابْنُ اَبِى الْحَديدِ: وَ كانَ عُبَيْدِاللّهِ الْمَهْدِىُّ اَبْيَضُ مُتْرَفا مُشَرَّبا بِحُمْرَةٍ رَخْصَ الْبدَنِ، تارَّ الاَطرافِ، و ذُوالْبدأ اِسماعيلُ بنُ جعفرِ بنِ مُحَمَّدٍعليهم‌السلام وَ هُوَ الْمسجى بالرِّدأ؛ لاَنَّ اَباهُ اَباعبْدِاللّهِ جَعْفَرَاعليها‌السلام سَجّاهُ بِرِدائِهِ لَمّا ماتَ وَ اَدْخَلَ اِلَيْهِ وُجُوهَ الشّيعَةِ يُشاهِدُونَهُ لِيَعْلَمُوا مَوْتَهُ وَ تَزوُلَ عَنْهُمْ الشُبّْهةُ فى اَمْرِهِ اِنتهى.) (١٢٠)

و اما عبداللّه بن جعفر پس او بعد از اسماعيل بزرگتر بود از ساير برادران خويش و او را نزد پدر چندان مكانت و منزلتى نبود و در اعتقاد متهم بر مخالفت با پدر بوده و گفته شده كه با(حشويه)خلطه و آميزش داشت و ميل به مذهب مرجئه داشت و بعد از فوت پدر ادعاى امامت نمود و حجتش بر امامت كبر سن بود. به اين سبب جماعتى از اصحاب حضرت صادقعليها‌السلام او را متابعت كردند و چون او را امتحان كردند دست از او كشيدند و به امامت برادرش موسىعليها‌السلام رجوع كردند از بسيارى براهين و دلالات باهرات كه از حضرت مشاهده كردند، بلى قليلى از مردم به همان اعتقاد ماندند و امامت عبداللّه را اختيار كردند و ايشان را(فطحيّه)گويند، و اين لقب از آن يافتند كه به امامت عبداللّه قائل شدند؛ چه آنكه عبداللّه اَفطح الرِّجل بود، يعنى فيل پا، و بعضى گفته اند كه ايشان را فطحيّه گفتند به سبب آنكه داعى ايشان بر امامت عبداللّه مردى بوده كه او را عبداللّه بن فطيح مى گفتند. (١٢١)

قطب راوندى روايت كرده از مفضل بن عمر كه چون حضرت صادقعليها‌السلام وفات كرد عبداللّه افطح پسر آن حضرت ادعاى امامت كرد. حضرت امام موسىعليها‌السلام امر فرمود هيزم بسيارى آوردند و در وسط خانه ريختند، آنگاه فرستاد به نزد عبداللّه و او را بطلبيد. عبداللّه به منزل آن حضرت آمد و در آن وقت در خدمت حضرت جماعتى از وجوه اماميه بودند همين كه عبداللّه نشست، حضرت امر فرمود كه آتش در آن هيزمها افكندند هيزمها شروع كرد به سوختن و مردم نمى دانستند سبب آن را تا آنكه هيزمها تمامى آتش شد. پس برخاست موسى بن جعفرعليها‌السلام با جامه هاى خود در ميان آتش نشست و رو كرد به مردم حديث گفتن تا يك ساعت، سپس برخاست و جامه خود را تكانيد و آمد به مجلس خود! آنگاه فرمود به برادرش عبداللّه: اگر چنانچه تو امام مى باشى بعد از پدرت بنشين در ميان آتش! آن جماعت گفتند: ديديم عبداللّه رنگش تغيير كرد و برخاست در حالى كه ردايش بر زمين كشيده مى شد و از خانه حضرت بيرون رفت. و عبداللّه بعد از پدر بزرگوارش مدت هفتاد روز زنده بود و وفات كرد. (١٢٢)

و روايت شده كه امام جعفر صادقعليها‌السلام به امام موسىعليها‌السلام فرمود: اى پسر جان! به درستى كه برادر تو مى نشيند به جاى من و ادعا مى كند امامت را بعد از من، منازعه مكن با او به كلمه اى؛ زيرا كه او اول كسى است از اهل بيت من كه به من ملحق مى شود. (١٢٣)

مؤ لف گويد: كه سيد ضامن بن شدقم مدنى در(تحفة الا زهار)گفته كه عبداللّه پسر امام جعفر صادقعليها‌السلام وفات كرد در بلده بسطام و قبرش ‍ معروف است در آنجا مقابل قبر على بن عيسى بن آدم بسطامى. (١٢٤) فقير گويد: آنچه براى من نقل شده آن است كه قبرى كه در بسطام است مقابل قبر ابويزيد بسطامى، قبر محمّد پسر عبداللّه مذكور است نه قبر پدرش واللّه العالم.

و اسحاق بن جعفر مردى بود از اهل فضل و صلاح و روع و اجتهاد. و روايت كرده اند مردم از او حديث و آثار، و ابن كاسب هرگاه از او حديثى نقل مى كرد، مى گفت: حديث كرد مرا ثقه رضى اسحاق بن جعفرعليها‌السلام ، و اسحاق قائل بود به امامت برادرش موسى بن جعفرعليها‌السلام . و روايت كرده از پدرش نصّ بر امامت برادرش حضرت موسى بن جعفر را، و صاحب(عمدة الطالب)گفته كه او اشبه مردم به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و مادر او مادر امام موسىعليها‌السلام بود، و اسحاق محدّثى جليل بود و طايفه اى از شيعه ادعا كردند در او امامت را و اعقاب او را از محمّد و حسين و حسن است. (١٢٥)

مؤ لف گويد: به اسحاق بن جعفر منتهى مى شود نسب بنى زهره كه خانواده جليلى بودند در حلب و از جمله ايشان است ابوالمكارم حمزة بن على بن زهرء حلبى عالم فاضل جليل صاحب تصنيفات كثيره در كلام و امامت و فقه و نحو كه از جمله (غنية النّزوع الى علمى الاصول و الفروع) است و او و پدر و جدش و برادرش عبداللّه بن على و برادرزاده اش محمّد بن عبداللّه از اكابر فقهأ اماميه اند. و بنوزهره كه آية اللّه علامه حلّى اجازه كبيره معروفه را براى ايشان نوشته، سيد جليل حسيب صاحب نفس قدسيه و رياست انسيه، افضل اهل عصر خود علأ الدّين ابوالحسن على بن ابراهيم بن محمّد بن ابى على الحسين بن ابى المحاسن زهره و فرزند معظمش شرف الدّين ابوعبداللّه حسين بن على و برادرش سيد معظم ممجد بدر الدّين ابوعبداللّه محمّد بن ابراهيم و دو پسرش ابوطالب احمد بن محمّد و عزالدّين حسن بن محمد مى باشند كه علامه ايشان را تجليل تمام نموده و تمامى را اجازه داده و صورت آن اجازه در مجلد آخر بحار مذكور است، و سعيد شريف تاج الدّين بن محمّد بن حمزة بن زهره در كتاب (غاية الا ختصار فى اخبار البيوتات العلوية المحفوظة من الغبار) در ذكر بيت اسحاقيين گفته: حمد خدا را كه ما را از بيت زهره قرار داد كه نقبأ حلب مى باشند. جد ايشان زهرة بن ابى المواهب على نقيب حلب ابن محمّد نقيب حلب ابن ابى سالم محمّد مرتضى مدنى است كه از مدينه منتقل شده به حلب ابن احمد مدنى كه مقيم به حرّان بوده ابن امير شمس الدّين محمّد مدنى ابن الا مير الموقر الحسين بن اسحاق المؤ تمن ابن الا مام جعفر صادقعليها‌السلام است و گفته كه بيت زهره در حلب و در ديار حلب اشهرند از هر مشهورى، و از ايشان است شريف ابوالمكارم حمزة بن على بن زهره سيد جليل كبير القدر عظيم الشأن عالم كامل فاضل مدرس مصنف مجتهد كه عين اعيان سادات و نقبأ حلب، صاحب تصنيفات حسنه و اقوال مشهوره است و از براى او كتبى است، قدّس اللّه روحه و نوّر ضريحه، قبرش در حلب پايين جبل جوشن نزد مشهد سقط حسينعليها‌السلام است و قبرش معروف است و نوشته شده بر آن اسم و نسب او تا امام صادقعليها‌السلام و تاريخ موت او نيز، انتهى. (١٢٦)

مؤلف گويد: كه تاريخ موت او سنه پانصد و هشتاد و پنج است و تاريخ ولادتش ماه رمضان سنه پانصد و يازده، و قصه مشهد سقط در جبل جوشن گذشت در مجلّد اول در سير اهل بيت امام حسينعليها‌السلام از كوفه به شام.

بدان كه زوجه اسحاق بن جعفر، عليا مخدّره نفيسه بنت حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام است كه به جلالت شأن معروف است، در سنه دويست و هشت در مصر وفات كرد و در آنجا به خاك رفت، و مصريين را اعتقاد تمامى است به او و معروف است كه دعا در نزد قبر او مستجاب مى شود و شافعى از او اخذ حديث كرده. (١٢٧)

سيد مؤ من شبلنجى در(نورالا بصار)و شيخ محمّد صبّان در(اسعاف الراغبين) نقل كرده اند كه سيده نفيسه متولد شد به مكه در سنه صد و چهل و پنج و نشو و نما كرد در مدينه به عبادت و زهد. روزها روزه مى داشت و شبها به عبادت قيام مى نمود و صاحب مال بود و احسان مى كرد به زمين گيران و مريضان و عموم مردم و سى مرتبه به حج مشرف شد كه اكثرش پياده بود. (١٢٨)

از زينت دختر يحيى برادر نفيسه نقل شده كه من خدمت كردم عمه ام نفيسه را چهل سال پس نديدم او را كه شب بخوابد و روزها افطار بنمايد، و پيوسته قائم اللّيل و صائم النهار بود، گفتم به وى كه با خودت مدارا نمى كنى؟ گفت: چگونه رفق و مدارا كنم با نفسم و حال آنكه در جلو، عقبات دارم كه قطع آنها نمى كنند مگر فائزون، و جناب نفيسه از شوهرش اسحاق دو فرزند آورد: قاسم و ام كلثوم و از آنها عقبى نشد. وقتى با شوهرش به زيارت حضرت ابراهيم خليلعليها‌السلام مشرف شد و در مراجعت، به مصر تشريف آورد و در خانه اى منزل فرمود، و اهل مصر را در حق آن مخدره عقيدت زياد شد و از او خواهش توقف نمودند و به قصد زيارت او مشرف مى شدند و از او بركات مى ديدند و در مصر تا در آنجا وفات كرد. (١٢٩)

و نقل كرده كه آن مخدره قبرى براى خود به دست خود كنده بود و پيوسته در آن قبر داخل مى شده و نماز مى خوانده و قرآن تلاوت مى كرده تا آنكه شش هزار ختم قرآن در آن قبر نموده! و در ماه رمضان سنه دويست و هشت وفات كرد و در وقت احتضار روزه بود او را امر به افطار نمودند، فرمود: واعجبا! سى سال است تا به حال كه از خداوند تعالى مسئلت مى كنم كه با حالت روزه از دنيا بروم و حال كه روزه هستم افطار كنم! پس شروع كرد به خواندن سوره انعام و چون رسيد به آيه مباركه(لَهمْ دارُالسَّلامِ عنْدَ رَبِّهِم) . (١٣٠) وفات كرد، و چون وفات كرد مردم اجتماع كردند از قرى و بلدان و روشن كردند شمع هاى بسيار در آن شب و شنيده مى شد گريه از هر خانه كه در مصر بود و بزرگ شد غصه و حزن بر اهل مصر و نماز گذاشتند بر آن مخدره به جمعيتى كه مثل آن ديده نشده بود به طورى كه پر كرد فلوات و قيعان را پس دفن شد در همان قبرى كه حفر كرده بود به دست خود در خانه خودش به درب السّباع در مراغه.

و نقل كرده كه بعد از وفات او شوهرش اسحاق مؤ تمن خواست كنته او را به مدينه معظمه نقل كند و در بقيع دفن نمايد اهل مصر مستدعى شدند كه آن مخدره را در مصر بگذارد براى تبرك و تيمن و مالى بسيارى هم بذل كردند. اسحاق راضى نشد تا آنكه در خواب ديد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه فرمود: معاوضه مكن با اهل مصر در باب نفيسه! همانا رحمت نازل مى شود برايشان به بركت او و كراماتى از آن مخدره نقل كرده بلكه كتابى در مآثر او نوشته شده موسم به(مآثرالنّفيسة).

و محمد بن جعفر را(ديباجه)مى گفتند به جهت حسن و جمال و بهأ و كمال او؛ و مردى سخى و شجاع بود و با رأى زيديه در خروج به شمشير موافقت داشت، و در ايام مأمون سنه صد و نود و نه در مدينه خروج كرد و مردم را به بيعت خود خواند، اهل مدينه با او بيعت به امارت مؤ منين كردند و او مردى قوى القلب و عابد بود و پيوسته يك روز روزه مى داشت و يك روز افطار مى نمود، و هرگاه از منزل بيرون مى شد بر نمى گشت مگر آنكه جامه خود را كنده بود و برهنه اى را با آن پوشانيده بود و در هر روزى گوسفندى براى ميهمانان خود مى كشت. پس به جانب مكه رفت و با جماعتى از طالبيين كه از جمله ايشان بودند حسين بن حسن افطس و محمّد بن سليمان بن داود بن حسن مثنّى و محمّد بن حسن معروف به(سليق)و على بن حسين بن عيسى بن زيد و على بن حسين بن زيد و على بن جعفر بن محمّد با هارون بن مسيّب جنگ عظيمى نمودند و بسيار كس از لشكر هارون كشته گشت. آنگاه دست از جنگ برداشتند و هارون بن مسيّب حضرت على بن موسى الرضاعليها‌السلام را به رسالت به نزد محمّد بن جعفر فرستاد و او را به طريق سلم و صلح طلبيد، محمّد بن جعفر از صلح ابا كرد آماده حرب شد، اين وقت هارون لشكرى فرستاد تا محمّد را با طلبيين در آن كوهى كه منزل داشتند محاصره كردند و تا سه روز مدت محاصره طول كشيد و آب و طعام ايشان تمام گشت، اصحاب محمّد بن جعفر دست از او برداشتند و متفرق شدند، لاجرم محمّد ردا و نعلين پوشيده به خيمه هارون بن مسيب رفت و از او براى اصحاب خود امان خواست هارون او را امان داد. و به روايت ديگر به جاى هارون،(عيسى جلودى)ذكر شده.

بالجمله؛ طالبيين را در قيد كردند و در محملهاى بدون وطأ نشانيدند و به خراسان فرستادند و چون به خراسان ورود كردند مأمون، محمّد بن جعفر را اكرام كرده و جايزه داد و با مأمون بود تا هنگامى كه در خراسان وفات يافت. مأمون به تشييع جنازه او بيرون شد و جنازه او را حمل داده تا به نزديك قبر رسانيد و بر او نماز خواند و در لحد خوابانيد پس از قبر بيرون آمد و تأمل كرد تا او را دفن نمودند؛ بعضى گفتند: اى امير! شما امروز در تعب افتاديد خوب است سوار شويد و به منزل تشريف بريد، گفت: اين رحم من است كه الحال دويست سال است كه قطع شده است پس قرضهاى محمّد را كه قريب به سى هزار دينار بود ادا كرد. (١٣١)

و از(تاريخ قم)نقل است كه محمّد ديباج در جرجان وفات يافت در وقتى كه مأمون به عراق متوجه شده بود در سنه دويست و سه و مأمون بر او نماز گزارد و به جرجان او را دفن كرد و عبيداللّه بن حسن بن عبداللّه بن عباس بن على بن ابى طالبعليها‌السلام و ديگر علويه، مأمون را بدين سبب شكر كردند. و به من رسيده است كه الصاحب الجليل كافى الكفاه ابوالقاسم اسماعيل بن عباد بر سر تربت او عمارتى كرده است در سنه سيصد و هفتاد و چهار اربع و سبعين و ثلثمائة انتهى.

شيخ صدوق روايت كرده از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى از جدش على بن حسن بن زيد بن الحسين بن على بن ابى طالبعليها‌السلام كه گفت: حديث كرد عبداللّه بن محمّد بن جعفر از پدرش از جدش امام جعفر صادقعليها‌السلام كه امام محمدباقرعليها‌السلام جمع كرد اولاد خود را و در ميان ايشان بود عموى ايشان زيد بن علىعليها‌السلام ، آنگاه بيرون آورد براى ايشان كتابى به خط اميرالمؤ منينعليها‌السلام و املأ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كه نوشته بود در آن حديث لوح آسمانى (هذا كتابٌ منَ اللّهِ العزيزِ العَليمِ) تا آخر، كه در آن تصريح شده به اوصيأ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و در آخر روايت است كه حضرت عبدالعظيم فرمود: عجب و تمام از محمّد بن جعفر و خروج او است با آنكه شنيده حديث لوح از پدرش و خودش حكايت كرده آن را.

و بدان كه از اعقاب محمد بن جعفر است، سيد شريف اسماعيل بن حسين بن محمّد بن حسين بن احمد بن محمّد بن عزيز بن الحسين بن محمّد الا طروش بن على بن الحسين بن على بن محمّد ديباج ابن الا مام جعفر صادقعليها‌السلام ، ابوطالب مروزى علوى نسابه اول كسى كه از اجداد او منتقل شده از مور به قم، احمد بن محمّد بن عزيز است و از براى او است از مصنفات(حظيرة القدس)حدود شصت مجلّد و غير آن از مصنفات ديگر كه همگى در انساب بوده، ياقوت حموى در سنه ششصد و چهارده در مرو او را ملاقات كرده، و از(معجم الا دبأ)نقل شده كه ترجمه او را مفضل در آن ايراد كرده و عباس بن جعفر مردى جليل و فاضل نبيل بوده.

ذكر على بن جعفر و ابوالحسن و احمد بن قاسم كه يكى از احفاد او است و در قم مدفون است

بدان كه على بن جعفرعليها‌السلام سيدى جليل القدر، عظيم الشأن، شديد الورع عالم كبير، راوى حديث، كثير الفضل بوده و تا حضرت جوادعليها‌السلام بلكه به قول صاحب(عمدة الطالب)تا حضرت هادىعليها‌السلام را درك كرده و در ايام آن حضرت وفات كرده و پيوست ملازمت برادرش حضرت موسى بن جعفرعليها‌السلام را اختيار كرده بود و از آن جناب معالم دين اخذ مى نمود و از بركات او است(مسائل على بن جعفر)كه در دست است و علامه مجلسى رحمه اللّه آن را در مجلد چهارم(بحار) [چاپ قديم ] نقل فرموده. (١٣٢)

و بالجمله؛ جلالت شأن آن بزرگوار زياده از آن است كه در اينجا ذكر شود و تمامى علماى رجال او را ستايش بليغ نموده اند.

و شيخ كشّى روايت كرده كه وقتى طبيب خواست حضرت امام محمّد جوادعليها‌السلام را فصد كند چون نيشتر را نزديك حضرت آورد كه رگ را قطع كند على بن جعفر نزديك آمد و گفت: اى آقاى من! ابتدا مرا فصد كند چون حدّت نيشتر در من اثر كند و جناب شما را متألم نگرداند و چون آن حضرت برخاست برود على بن جعفر برخاست و كفشهاى آن حضرت را جفت كرد و در پيش پاى آن حضرت نهاد و حال آنكه على بن جعفر در آن وقت پيرمرد محترمى بوده و حضرت جوادعليها‌السلام تازه جوان بوده! (١٣٣)

و شيخ كلينى روايت كرده از محمد بن حسن عمار كه من ده سال در مدينه خدمت على بن جعفر بودم و از او اخذ مى كردم احاديثى كه از برادرش حضرت ابوالحسنعليها‌السلام شنيده بود و مى نوشتم آنها را، وقتى در خدمت او بودم كه حضرت جوادعليها‌السلام داخل مسجد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد. على بن جعفر چون نظرش بر آن حضرت افتاد بى اختيار از جاى برخاست و بى كفش و ردأ خدمت آن حضرت دويد و دست او را بوسيد و او را تعظيم و تكريم كرد، حضرت جوادعليها‌السلام فرمود: اى عمو! بنشين خدا تو را رحمت كند، عرض كرد: اى سيد و آقاى من! چگونه بنشينم و حال آنكه تو ايستاده اى، پس چون على بن جعفر از خدمت آن حضرت مرخص شد و آمد در مجلس خود نشست اصحابش او را سرزنش كردند و گفتند تو اين نحو با او رفتار مى كنى و حال آنكه عموى پدر او مى باشى؟! فرمود: سكوت كنيد! پس دست برد و محاسن خود را گرفت و گفت: هرگاه حق تعالى مرا با اين ريش اهليت نداد از براى امامت و اين جوان را اهليت داد و امامت را به او تفويض نمود آيا من انكار كنم فضل او را، پناه مى برم به خدا از آنچه شما مى گوييد كه احترام او را ندارم بلكه من بنده او مى باشم!

مؤ لف گويد: كه از ملاحظه اين دو حديث معلوم مى شود كه اين بزرگوار چه اندازه معرفت به امام زمان خود داشته و كَفاهُ ذلِكَ فَضْلا وَ شَرَفا. قبر اين بزرگوار مشتبه است، آيا در قم است يا در عريض كه يك فرسخى مدينه است كه ملك آن جناب و محل سكناى او و ذرّيه اش بوده، اختلاف است؛ و ما در(هدية الزّائرين)آنچه متعلق به اين مقام است ذكر كرديم به آنجا رجوع شود. (١٣٤)

صاحب(روضة الشهدأ)گفته: اما على عريضى كنيتش ابوالحسن است عالم بزرگ بوده، در كودكى از پدر بازمانده و از برادر خود امام موسىعليها‌السلام علم آموخته و نسبت او به عريض است و آن دهى است به چهل ميل از مدينه دور و اولاد او بسيارند و ايشان را(عريضّيون)گويند، و او را عقب از چهار پسر است: محمّد و احمد شعرانى و حسن و جعفر. اما جعفر اصغر عقب او از على پسر او است و حال اين عقب پوشيده است، انتهى. (١٣٥) و احتمال مى رود قبرى كه در قم است قبر همين على باشد.

و اما قول او كه على را عقب از چهار پسر است خلاف آن چيزى است كه نقل شده؛ زيرا عالم فاضل جليل سيد مجدالدّين عريضى استاد شيخ ابوالقاسم محقق حلّى نسبش به عيسى بن على بن جعفر الصادقعليها‌السلام منتهى مى شود، بدين طريق السيد مجدالدّين على بن حسن بن ابراهيم بن على بن جعفر بن محمّد بن على بن حسن بن عيسى بن محمّد بن على العريضى صاحب المسائل عن اخيه الكاظمعليها‌السلام ابن الا مام جعفر صادقعليها‌السلام ، و حسن بن على بن جعفر حميرى است و بر او اعتماد كرده در طريق خود به مسائل على بن جعفر روايت مى كند از جدش على بن جعفر.

و بدان كه در بعضى از كتب انساب است كه فاطمه كبرى بنت محمّد بن عبداللّه الباهرين الا مام زين العابدينعليها‌السلام زوجه على عريضى است. و بدان نيز آنكه در قم يكى از احفاد على بن جعفر رضى اللّه عنه كه به شرافت و جلالت معروف است مدفون است و نام شريف او احمد بن قاسم بن احمد بن على بن جعفر الصادقعليها‌السلام است و قبرش مزار عامه مردم است و واقع است در قبرستان نزديك به دروازه قلعه در بقعه قديمه كه از زمان بناى آن تا به حال هفتصد سال است. و خواهرش (١٣٦) فاطمه نيز ظاهرا در آنجا به خاك رفته و احمد بن قاسم مذكور جليل القدر است.

و در(تاريخ قم ع(است كه چنين رسيده است كه احمد بن قاسم زمين گير و عنّين بوده و آبله در چشمش پيدا شده و بدان سبب هر دو چشمش تباه گشت و چون وفات يافت به مقبره قديمه مالون دفن گرديد و تربت او را زيارت مى كردند و بر سر تربت او سايبانى بوده. و چون اصحاب خاقان مفلحى در سنه دويست و نود و پنج به قم رسيدند آن سايبان را از سر قبر او كشيدند و مدتى زيارت او نمى كردند تا آنگاه كه بعضى از صلحاى قم به خواب ديد در سنه سيصد و هفتاد و يك كه ساكن در اين تربت مردى بس فاضل است و در زيارت كردن او ثواب و اجر بسيار است، پس ديگرباره بناى قبر او را از چوب مجدد گردانيدند و مردم زيارت كردن او را از سر گرفتند و جمعى از ثقات گفته اند كه جمعى كه صاحب علت (مرضى ) كهنه بوده اند و يا در عضوى از اعضاى ايشان زحمتى و علتى واقع شده بر سر قبر او مى رفتند و طلب شفا مى نمودند و به بركت روح شريف او، از آن علت شفا مى يافتند. (١٣٧)