نهج البلاغه موضوعى

نهج البلاغه موضوعى 5%

نهج البلاغه موضوعى نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

نهج البلاغه موضوعى
  • شروع
  • قبلی
  • 128 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53935 / دانلود: 5353
اندازه اندازه اندازه
نهج البلاغه موضوعى

نهج البلاغه موضوعى

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

نهج البلاغه موضوعی نهج البلاغه موضوعی

مولف: عباس عزيزی

مقدمه

نهج البلاغه برادر قرآن است.

نهج البلاغه كتاب نفسی است.

نهج البلاغه گنجينه و دائرة المعارف الهی است.

نهج البلاغه كتابی است كه روح را پرورش می دهد.

نهج البلاغه مثل خود علیعليه‌السلام است.

نهج البلاغه كتابی است كه محدود به زمان خاصی و محصور به موضوع معينی نمی باشد.

نهج البلاغه كتابی است كه بعد از چندين قرن، حلاوت و جذابيت آن باقی مانده است.

نهج البلاغه كتاب اولين امام شهيد است و همانند خود آن امام زنده و جامع است.

نهج البلاغه كتابی است كه سخنانش هميشه تازه می باشد و كهنه نمی گردد.

نهج البلاغه يك اقيانوس عميق و تمام نشدنی است.

نهج البلاغه كتابی است كه سخنانش عميق و پر مغز و گويا برای همه انسان ها است.

نهج البلاغه غذای روح آدمی است.

نهج البلاغه كلامی است كه از زبان شخصی الهی و ملكوتی جاری شده است.

نهج البلاغه كتاب ابدی است، علتش در اين است كه گوينده آن هميشه زنده و اهل عمل است.

نهج البلاغه كتاب سير و سلوك و خودسازی و توصيه و اخلاق و عرفان و روانشناسی است.

نهج البلاغه كتابی است چند بعدی و متنوع و از جهت فصاحت و بلاغت بی نظير.

نهج البلاغه كتاب مظلوم عالم علیعليه‌السلام است و بايد از آن درس گرفت.

نهج البلاغه كتاب شفاء است و معجونی است برای درمان بيماريهای روحی.

حاج ميرزا مهدی الهی قمشه ای رضوان عليه بارها در مجالس درس اظهار می نمودند:

من آرزويم اين است نهج البلاغه را در بهشت از آقا اميرالمؤ منينعليه‌السلام درس بگيرم. و گاهی كه سخن از مردن پيش می آمد، می فرمود:

برويم در بهشت نهج البلاغه را پيش اميرالمؤ منينعليه‌السلام بخوانيم.

اميد آن روز را داريم كه نهج البلاغه يك كتاب درسی واقع شود.

نهج البلاغه كلام كسی است كه وجودش پر بركت و نور دهنده بود، او سخنش را بالای منبر برای مردم می گفت، ولی درد دلش را به چاه می گفت.

نهج البلاغه سخن كسی است كه همه انسان ها در هر عصری به وجودش افتخار می كردند.

نهج البلاغه سخن كسی است كه به خاطر حق خواهی و عدالت خواهی در محراب عبادت به شهادت رسيد، نهج البلاغه سخن كسی است كه مثل او نه بوده و نخواهد آمد.

نهج البلاغه سخن كسی است كه روحش محدود به دنيای خاصی نيست و در همه دنيا و جهان حضور دارد؛ نهج البلاغه سخن يك عارف و فيلسوف و زاهد و عابد است.

سيد رضی پس از نقل خطبه معروف الغراء (خطبه ۸۱) می نويسد:

وقتی كه علی اين خطابه را القا كرد، بدن ها لرزيد، اشك ها جاری شد و دل ها به تپش افتادو هنوز هم كدام دال است كه خطبه ها و موعظه های علیعليه‌السلام را بخواند يا گوش كند و به لرزه در نيايد؟!

الحمدلله تاكنون در طول تاريخ ترجمه ها و فصل بندی های گوناگونی برای نهج البلاغه نوشته و انجام شده است؛ ما در نهج البلاغه موضوعی خويش، خطبه ها، نامه ها و كلمات قصار را در قالب فصل ها و بخش ها و موضوعات گوناگون، به گونه ای كه خصوصا قابل استفاده برای نسل جوان باشد، گرد آوری نموديم، اين موضوعات گزيده.

منتخبی از نهج البلاغه می باشند كه رنگ های مختلفی را به اين كلام آسمانی داده اند تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد!

اميدواريم كه بتوانيم از نعمت الهی كه در دست ماست استفاده درست كنيم و تمام افتخار ما اين است كه علیعليه‌السلام را داريم، هم در دنيا و هم در عالم برزخ و قيامت اميد ما به اوست.

بياييم حتی برای يك لحظه هم از سخن و عمل حضرتعليه‌السلام جدا نشويم كه سعادت ما بستگی به آن دارد.

بياييم اتصال به اميرالمؤ منينعليه‌السلام پيدا كنيم و از وجود او مدد و ياری بطلبيم.

بياييم اتصال به اميرالمؤ منينعليه‌السلام پيدا كنيم و از وجود او مدد و ياری بطلبيم.

بياييم از نهج البلاغه درس بگيريم و به پندهای حكيمانه آن عمل كنيم.

بياييم نهج البلاغه را ببوسيم و به چشم خود بماليد تا نورانی گرديم.

به اميد آن روز كه جايگاه همان در بهشت در كنار اميرالمؤ منينعليه‌السلام و كتاب عزيز نهج البلاغه باشد.

عباس عزيزی

حوزه علميه قم - زمستان۸۰

فصل اول: اصول دين

بخش اول: توحيد

۱. توحيد

۱. دو ستون محكم دين وصيتی لكم

«ان لا تشركوا بالله وشيئا و محمد صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فلا تضيعوا سنته . اقيموا هذين العمودين ، و اوقدوا هذين المصباحين ، و خلاكم ذم

وصيتم به شما اين است كه هيچ چيزی را شريك خدا قرار ندهيد و سنت محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تباه نسازيد. اين دو ستون محكم دين (توحيد و محافظت بر سنت پيامبر) را برپا داريد و اين دو چراغ را روشن نگاه داريد تا در نتيجه، توبيخ از شما دور باشد.(۱)

۲. بی همتايی در خلقت

«..لا شريك أعانه علی ابتداع عجائب الأمور »

هيچ شريك و همتايی او را در آفرينش مخلوقات شگفت انگيز كمك و ياری نكرده است.(۲)

۳. وحدانيت خدا

«لم يولد سبحانه فيكون فی العز مشاركا و لم يلد فيكون موروثا »

خداوند زاييده نشده تا در بزرگواری اش شريك داشته باشد و نزاييده است.(۳)

۴. نه زاده و نه زاييده شده !

«الله الذی لم يلد فيكون مولودا، و لم يولد فيصير محدودا. جل عن اتخاذ الابنأ »

خداوند كسی را نزاده تا خود مولود باشد و از كسی زاده نشده تا محدود به حدودی باشد، بالاتر از آن است كه فرزندانی بپذيرد.(۴)

۵. طنين دلايل توحيد

«نعقت فی أسماعنا دلائله علی وحدانيته »

دلايل او خدا بر يگانگی اش در گوش های ما طنين انداز است.(۵)

۶. ستم نابخشودنی

«فاما الظلم الذی لا يغفر فالشرك بالله ، قال الله تعالی :( إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ ) .

ستمی كه بخشيده نخواهد شد، شرك به خداست و قول خدای تعالی است كه: (خداوند نمی بخشد آن كه به او شرك آورد.)(۶)

۷. آثار اخلاص

«ان الله تعالی . .. شد بالاخلاص و التوحيد حقوق المسلمين فی معاقدها »

خداوند، با اخلاص و يكتا پرستی گره حقوق مسلمانان را محكم كرد.(۷)

۸. بی همتايش بدان !

«ما وحده من كيفه ، و لا حقيقته اصاب من مثله ، و لا اياه عنی من شبهه و لا صمده من اشار اليه و تو همه »

بی همتايش ندانسته كسی كه برای او (خداوند) چگونگی و كيفيت بپندارد، و به حقيقت او نرسيده است كسی كه برايش همانند و همتايی بپندارد، و به او نپرداخته كسی كه او را به چيزی مانند كند، و قصد او نكرده كسی كه به او اشاره كند يا به خيالش آورده باشد.(۸)

۹. اساس دين

«اول الدين معرفته ، و كمال معرفته التصديق به ، و كمال التصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له ، و كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه »

اساس دين شناخت خدا، و كمال شناخت، اعتراف به وجود اوست، و كمال اعتراف، درك يكتايی اوست، و كمال توحيد خدا، پاك ساختن عمل برای اوست و كمال اخلاص در برابر او، اين است كه وی را از صفات ممكنات منزه دانی(۹) .

۱۰. بی همتایی خداوند

واحد لا بعدد، و دائم لا بامد، و قائم لا بعمد. تتلقاه الاذهان لا بمشاعره، و تشهد له المرائی لا بمحاضره »

(اوست خدایی که) یگانه است نه به شمارش، و جاودان و به خود پایدار است، برپاست نه با نگاهدارنده ای، ذهن ما او را می شناسند و به درک او نرسند. هر جا بر وجود او شهادت دهد، بدون آن که در آن باشد.(۱۰)

۱۱. مرز نداشتن خدا

«لم تبلغه العقول بتحدید فیکون مشبها، و لم تقع علیه الاوهام بتقدیر فیکون ممثلا »

خردها برای او حد و مرزی نتوانند نهاد، تا در نتیجه به چیزی مانند باشد و اوهام برایش اندازه ای تعیین نتوانند کرد، تا بتوان برایش مثالی فرض کرد.(۱۱)

۱۲. گواهی به وحدانیت حق

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له:

«الاول لا شیء قبله، و الاخر لا غایه له، لا تقع الاوهام له علی صفه، و لا تعقد القلوب منه لی کیفیه »

گواهی می دهم که خدایی نیست جز خدای یگانه که بی شریک و بی همتاست، آغاز و اول است و قبل از او چیزی نیست، نه پندارها برای او صفتی می دانند و نه عقل ها اثبات چگونگی او را می توانند.(۱۲)

۱۳. حقیقت توحید

«التوحید ان لا تتوهمه، و العدل ان لا تتهمه »

حقیقت توحید آن است که خدا را در فهم و اندیشه خود نیاوری و عدل آن است که او را (به هیچ بدی و ظلم) متهم نسازی.(۱۳)

۱۴. شناخت خدا

«لا تناله الاوهام فتقدره، و لا تتوهمه الفطن فتصوره و لا تدرکه الحواس فتحسه و لا تلمسه الایدی فتمسه »

وهم ها به او نمی رسد، تا اندازه گیری اش کنند و اندیشه های باریک بین او را در وهم نتوانند آورد، تا در نتیجه تصورش کنند و حواس به او نرسند، تا در نتیجه حسش کنند و به دست نمی آید تا در نتیجه او را لمس کنند.(۱۴)

۱۵. اطاعت در عصیان نشاید

«لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق »

اطاعت از مخلوق در عصیان و نافرمانی از خالق نشاید(۱۵)

۱۶. ریا، شرک به خداوند

«اعلموا ان یسیر الریاء شرک

بدانید، ریاکاری هر چند هم کم باشد شرک به خداوند است.(۱۶)

۱۷. قبل از همه خدا

«الحمد لله الکائن قبل ان یکون کرسی او عرش، اوسماء او ارض، او جان او انس، لا یدرک بوهم، و لا یقدر بفهم، و لا یشغله سائل، و لا ینقصه نائل، و لا ینظر بعین، و لا یحد باین، و لا یوصف بالازواج، و لا یخلق بعلاج، و لا یدرک بالحواس و لا یقاس بالناس »

سپاس خدایی را که بوده و هست، پیش از آن که کرسی یا عرش یا آسمان یا زمین یا پری یا انسان پدید آمده باشد. نه خیال درک او را تواند و نه فهم اندازه او بداند. نه پرسش کننده ای او را از کار متوقف کند، و نه عطا خواهنده ای در خزانه اش کاستی پدید آورد. بدون دیده بیناست و نمی تواند گفت که کجاست. با همتایی وصف نگردد و با تمرین نمی آفریند، حواس نتواند او را درک کند و او را با مردم نتوان سنجید.(۱۷)

۱۸. جایگاه رفیع توحید

«تبارک الله الذی لا یبلغه بعد الهم، و لا یناله حدس الفطن »

پاک و بلند مرتبه است خدایی که همت های بلند و حدس و گمان هوشمندان به او دسترس ندارد.(۱۸)

۱۹. توحید بلاوصف

«تتلقاه الاذهان بمشاعره، و تشهد له المرائی لا بمحاضره. لم تحط به الاوهام، بل تجلی لها بها »

ذهن ها او را دریابند؛ اما نه از راه ادراک، حواس و مشاعر و دیدنی ها بر وجود او گواهی دهند؛ اما نه به خاطر حضور او در آنها (بلکه از باب دلالت اثر بر مؤثر و فعل بر فاعل) و اوهام بر او احاطه نیافت؛ بلکه به واسطه اوهام و خردها بر آنان متجلی شد.(۱۹)

۲۰. خدایی نیست جز الله

فقلت انا:

«لا اله الا الله انی اولی مؤمن بک یا رسول الله »

من گفتم (لا اله الا الله) ای رسول خدا!

من نخستین کسی هستم که به تو ایمان می آورم.(۲۰)

۲۱. اگر خدا را شریکی بود!

الامام علیعليه‌السلام فی وصیته لابنه الحسنعليه‌السلام :

اعلم یا بنی!

«انه لو کان لربک شریک لاتتک رسله و لرایت آثار ملکه و سلطانه، و لعرفت افعاله و صفاته، و لکنه اله واحد کما وصف نفسه. لا یضاده فی ملکه احد، و لا یزول ابدا »

در سفارش خود به فرزند بزرگوارش امام حسن می فرماید:

بدان تو ای فرزندم!

که اگر پروردگارت را شریکی بود، بی گمان فرستادگان و رسولان او نیز نزد تو می آمدند و نشانه های پادشاهی و اقتدار او را می دیدی و افعال و صفاتش را می شناختی؛ اما خداوند همچنان که خود در وصف خویش فرموده:

(خدایی یگانه است و در ملکش رقیبی ندارد و هرگز زوال نمی پذیرد.)(۲۱)

۲. شناخت خدا

۲۲. ناتوانی دل و دیده

«عظم عن ان تثبت ربوبیته باحاطه قلب او بصر »

(خداوند) بزرگ تر از آن است، که ربوبیتش با احاطه دل یا دیده ثابت شود.(۲۲)

۲۳. اثبات وجود خدا

«الحمد لله علی وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه علی ازلیته »

ستایش خداوندی را که آفریدگان خود را دلیل بر وجود خویش ساخت و حادث بودن آن ها را دلیل بر ازلیتش(۲۳)

۲۴. کمال شناخت خداوند

«اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه »

سر آغاز دین شناخت خداست و کمال شناخت باور داشتن او، و درست باور داشتن او اعتراف به یگانه بودن اوست، و اعتراف به یگانگی او، خالص نمودن اطاعت اوست و کمال اخلاص او، نفی تمام صفت ها از اوست.

۲۵. ناتوانی دل از درک خدا

«فلسنا نعلم کنه عظمتک، الا انا نعلم انک حی قیوم، لا تاخذک سنه و لا نوم. لم ینته الیک نظر، و لم یدرکک بصر »

ما از کنه عظمت تو چیزی نمی دانیم، تنها همین را می دانیم که تو زنده ای و همه چیز به تو پایدار است، نه چرت تو را می گیرد و نه خواب. دست هیچ اندیشه ای به تو نرسد و هیچ دیده ای تو را در نیابد.(۲۴)

۲۶. نزدیکی به خدا، دوری از آتش

«اعلم ان ما قربک من الله یباعدک من النار، و ما باعدک من الله یقربک من النار »

توجه داشته باشد آنچه تو را به خدا نزدیک می کند از آتش دور می گرداند و هر چه تو را از خدا دور گرداند به آتش نزدیک می سازد.(۲۵)

۲۷. بزرگی خداوند

«تبارک الله الذی لا یبلغه بعد الهم، و لا یناله حدس الفطن، الاول الذی بلا غایه له فینتهی، و لا آخر له فینقضی »

برتر و بزرگ است خدایی که اندیشه های ژرف نگر، حدس زیرکی ها به حقیقت شناخت او نرسد، ابتدا و آغاز است که آخر و نهایتش نیست تا به آخر برسد و آخری ندارد تا سپری شود.(۲۶)

۲۸. شناخت علی (ع) از خدا

«عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم، و حل العقود، و نقض الهمم »

من خداوند سبحان را از این راه شناختم که تصمیم ها را بر هم می ریزد و پیمان ها را می گلسد و همت های سخت را درهم می شکند(۲۷)

۲۹. اعتقاد به خدا

«لا یصدق ایمان عبد، حتی یکون بما فی ید الله اوثق منه بما فی یده »

هیچ کس در ادعای ایمان راستگو و صادق نمی باشد، مگر زمانی که اعتمادش به آنچه نزد خداوند است بیشتر از آنچه نزد خودش است باشد(۲۸)

۳۰. ناتوانی فرد از شناخت خدا

«اعلم ان الراسخین فی العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغیوب، الاقرار بجمله ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب، فمدح الله - تعالی - اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما، وسمی ترکهم التعمق فیما لم یکفهم البحث عن کنهه رسوخا »

بدان که استواران در علم آن کسانی هستند که اقرار به مجموع آن چه در پس پرده غیبت است و تفسیرش را نمی دانند، آنان را از این که بخواهند به زور از درهایی که جلو عوالم غیب زده شده است وارد شوند بی نیاز کرده است. پس خداوند بزرگ اعتراف آنان را به ناتوانی از رسیدن به آن چه در حیطه دانششان نیست ستود و خود داری آنان را از غور کردن در آن چه به بحث و جستجو از کنه آن مکلف نشده اند استواری در علم نامیده(۲۹)

۳۱. خداشناسی

«انه لا ینبغی لمن عرف عظمه الله ان یتعظم، فان رفعه الذین یعلمون ما عظمته ان یتوا ضعوا له »

کسی که عظمت خدای را شناخت، سزاوار نیست که خویشتن را بزرگ بشمارد؛ زیرا بلند مرتبگی کسانی که عظمت خدا را می دانند به این است که در برابر او فروتن باشند.(۳۰)

۳. توصیف صفات خداوندی

۳۲. اعتراف عقل ها

«اقام من شواهد البینات علی لطیف صنعته، و عظیم قدته، ما انقادت له العقول معترفه به، و مسلمه له و نعقت فی اسماعنا دلائله علی وحدانیته »

از دلایل آشکاری که بر لطف و نیکویی آفرینش او و بزرگی و شکوه قدرت او گواه اند این است که خردها به او اعتراف دارند و در برابرش منقادند و سر تسلیم فرود دارند و دلایل وحدانیت او در گوش های ما فریاد می زنند.(۳۱)

۳۳. بوده و هست

«لا یزول ابدا و لم یزل، اول قبل الاشیاء بلا اولیه، و اخر بعد الاشیاء بلا نهایه »

هیچ گاه زوال نپذیرد و همواره بوده است؛ پیش از همه چیز بوده بی آن که او را آغازی باشد و پس از همه چیز هست بی آن که نهایت و پایانی داشته باشد.(۳۲)

۳۴. خدا مانند ندارد

«انک انت الله الذی لم تتناه لی العقول، فتکون فی مهب فکرها مکیفا، و لا فی رویات خواطرها فتکون محدودا مصرفا »

همانا آن خدایی هستی که در خردها تو را نهایتی نیست، تا در جریان اندیشیدن آن ها دارای کیفیت باشی و در تامل اندیشه ها، تو را پایانی نیست تا در نتیجه، محدود و متغیر باشی.(۳۳)

۳۵. با دل و دست خدا را یاری کن!

فی کتابه للاشتر:

«و ان ینصر الله سبحانه بقلبه و یده و لسانه؛ فانه جل اسمه قد تکفل بنصر من نصره، و اعزاز من اعزه »

در نامه اش به مالک اشتر می فرماید:

خدای سبحان را با دل و دست و زبان خود یاری رسان؛ زیرا خداوند - جل اسمه - متعهد شده است که یاری کننده خود را یاری رساند و ارجمند دارنده اش را ارجمند دارد.(۳۴)

۳۶. بخشایش خدا

من کتابه للاشتر لما و لاه مصر:

«لا تنصبن نفسک لحرب الله؛ فانه لا یدلک بنقمته، و لا غنی بک عن عفوه و رحمته »

در فرمان حکومت مصر به مالک اشتر می فرماید:

مبادا به جنگ با خدا برخیزی؛ زیرا تو توانایی خشم او را نداری و از گذشت و مهربانی اش بی نیاز نیستی.(۳۵)

۳۷. ادای تکلیف الهی

فی تفسیر (لا حول و لا قوه الا بالله):

«انا لا نملک مع الله شیئا، و لا نملک الا ما ملکنا؛ فمتی ملکنا ما هو املک به منا کلفنا، و متی اخذه منا وضع تکلیفه عنا »

در تفسیر (لا حول و لا قوه الا بالله) فرمود:

با وجود خدا ما مالک آن چیزی هستیم که او خود آن را به ملکیت ما در آورده است. پس، وقتی آن چه را به مالکیتش سزاوارتر از ماست در اختیار ما نهد تکلیفی بر عهده ما نهاده است و هرگاه آن را از ما باز گیرد، تکلیف خویش را از عهده ما برداشته است.(۳۶)

۳۸. پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست!

«الظاهر فلا شیء فوقه، و الباطن فلا شیء دونه »

آشکار است و چیزی آشکارتر از او نیست و نهان نیست و نهان است و چیزی نهان تر از او نیست.(۳۷)

۳۹. ناظر بر همه کارها

«ان الله سبحانه و تعالی لا یخفی علیه ما العباد مقترفون فی لیلهم و نهارهم. لطف به خبرا؛ و احاط به علما، اعضاؤکم شهوده و جوار حکم جنوده، و ضمائر کم عیونه و خلواتکم عیانه »

آن چه را که بندگان در شب و روز خود انجام می دهند بر خداوند پاک و بزرگ پوشیده نیست. به کوچک ترین کارشان آگاه و به کردارشان داناست و احاطه دارد.

اعضای بدن شما گواهان اویند و اندام هایتان سپاهیان او و ضمیرهایتان جاسوسان او و نهان های شما نزد او آشکار است.(۳۸)

۴۰. تواضع هر چیز در برابر خدا

«کل شیء خاشع له، و کل شیء قائم به، غنی کل فقیر، و عز کل ذلیل؛ و قوه کل ضعیف »

هر چه در برابر او فروتن است و همه چیز ایستاده به اوست، بی نیاز کننده هر نیازمندی است و عزت بخش هر خواری و نیرو دهنده هر ناتوانی.(۳۹)

۴۱. سازنده وارده کننده حقیقی

«مرید لا بهمه، صانع لا بجارحه

اراده کننده است، اما نه با عزم و تصمیم قبلی، سازنده است، اما نه به واسطه اندامی.(۴۰)

۴۲. توانایی خدا و گستاخی بشر

تعالی من قوی ما اکرمه!

«و تواضعت من ضعیف ما اجراک عل معصیته »

بلند مرتبه است خدایی که در عین نیرومندی، بزرگوار و با گذشت است و چه پست و فرومایه ای تو ای انسان!

که با این همه ناتوانی، بر نافرمانی او گستاخی.(۴۱)

۴۳. خدای آشکار و نهان

«الظاهر لا یقال (مما؟) و الباطن لا یقال (فیم؟) »

خداوند آشکار است امام گفته نمی شود از چه خبر؟

و نهان است لیک گفته نمی شود در چه چیز؟(۴۲)

۴۴. خدا شنواست

«من تلکم سمع نطقه، و من سکت علم سره »

هر که سخن بگوید، خدا گفتارش را می شنود و هر که خاموش ماند، او آن چه را در درونش می گذرد می داند.(۴۳)

۴۵. چیرگی خداوند قهار

«له الاحاطه بکل شیء و الغلبه لک شی ء، و القوه علی کل شیء »

بر هر چیزی احاطه دارد و بر همه چیز چیرگی دارد و بر هر چیز توانا و نیرومند است.(۴۴)

۴۶. خدا لطیف و شنوا و دانای حقیقی

«کل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات؛ و یصمه کبیرها، و یذهب عنه ما بعد منها، و کل بصیر غیره یعمی عن خفی الالوان و لطیف الاجسام »

هر شنوایی، جز او، از شنیدن آواهای ظریف و بسیار آهسته ناتوان است و صداهای بلند نیز گوشش را کر می سازد و آوازهای دور دست را نمی شنود و هر بینایی، جز او، از دیدن رنگ های ناپیدا و اجسام ظریف و بسیار ریز کور است.(۴۵)

۴۷. خدا آشکار و نهان است

«ظهر فبطن، و بطن فعلن »

آشکار است و پنهان و پنهان است و آشکار.(۴۶)

۴۸. شنوا اما نه با ابزار

السمیع لا باداه

خدا شنواست؛ اما نه به واسطه ابزار شنیدن.(۴۷)

۴۹. عزت بخشیدن ذلیلان

فی صفُه الله سبحان:

«عز کل ذلیل »

امام علیعليه‌السلام در وصف خدای سبحان می فرماید:

عزت بخش هر ذلیل است.(۴۸)

۵۰. در وصف خدای سبحان

فی صفهُ الله سبحانه:

«ارانا من ملکوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حکمته، و اعتراف الحاجه من الخلق الی ان یقیمها بمساک قوته، مادلنا باظطرار قیام الحجه له علی معرفته، فظهرت البدائع التی احدثها آثار صنعته، و اعلام حکمته، فصار کل ما خلق حجه له و دلیلا علیه »

در وصف خدای سبحان می فرماید:

از ملکوت قدرت خویش و شگفتی هایی که نشانه های حکمتش گویای آنهاست، چنان به ما نشان داد که این حجت ها و براهین وجود او لاجرم ما را به شناخت وی رهنمون می شوند. پس، بدایعی که آثار آفرینش او و نشانه های حکمتش پدید آورده اند آشکار است و آن چه آفریده حجت او و دلیل و راهنما به سوی او هستند.(۴۹)

۵۱. خدا بینا است!

«کل بصیر غیره یعمی عن خفی الالوان و لطیف الاجسام »

هر بینایی، جز او از دیدن رنگ های ناپیدا و اجسام ناتوان است.(۵۰)

۵۲. خدا عزیز است

الحمد لله الذی لبس العز و الکبریاء:

«و اختار هما لنفسه دون خلقه »

سپاس و ستایش خدای را سزد که ردای عزت و کبریا پوشیده و این دو صفت را برای خویش برگزید نه برای مخلوقش.

۵۳. عظمت و نزدیکی خدا به مخلوقات(۵۱)

«سبق فی العلو فلا شیء اقرب منه فلا استعلاوه باعده عن شیء من خلقه، و لا قربه ساواهم فی المکان به »

در بلند مرتبگی بر همه چیز پیشی گرفته و چیزی برتر و بلند مرتبه تر از او نیست. نزدیک از هر چیزی است و نزدیک تر از او چیزی نیست. نه برتری اش او را از آفریدگانش دور کرده، و نه نزدیکی اش آن ها را در مکان با او برابر کرده است.

۵۴. بیناست اما(۵۲)

«بصیر لا یوصف بالحاسه »

بیناست، اما به داشتن حس بینایی وصف نمی شود.(۵۳)

۵۵. ذلت هر چیزی جز خدا

«کل عزیز غیره ذلیل »

هر عزیزی، جز او، ذلیل است.(۵۴)

۵۶. خدا تنها قوی

«کل قوی غیره ضعیف »

هر نیرومندی، جز او ناتوان است.(۵۵)

۵۷. در همه جا هست و نیست

فی صفه الله سبحانه:

«و لا کان فی مکان فیجوز علیه الانتقال »

در توصیف خدای سبحان می فرماید:

در جایی نیست تا جا به جا شدن در حق او روا باشد.(۵۶)

۵۸. صفات جامع

«اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهاده کل صفُه انها غیر الموصوف، و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه؛ فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثناه، و من ثناه فقد جزاه، و من جزاه فقد جهله، و من جهله فقد اشار الیه، و من اشار الیه فقد حده، و من حده فقد عده، و من قال (فیم) فقد ضمنه، و من قال (علام؟) فقد اخلی منه. کائن لا عن حدث. موجود لا عن عدم. مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله. فاعل لا بمعنی الحرکات و الاله، بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه، متوحد اذ لا سکن یستانس به و لا یستوحش لفقده »

آغاز دین شناخت خداست و اوج شناخت او باور کردن و اعتراف به وجود اوست و کمال تصدیق او یگانه دانستن اوست و کمال یگانه دانستنش، خالص دانستن اوست از جسمیت و عرضیت و لوازم این دو و کمال خالص دانستن او نفی صفات از اوست، چرا که هر صفتی گواه بر این است که با موصوف فرق می کند و هر موصوفی گواه بر این است که با صفت متفاوت است.

پس، هر که خدا را وصف کند برایش قرین و همتا آورده است و هر که برایش قرین آورد، او را دو تا دانسته

است و هر که او را دوگانه بداند برایش جزء قایل شده و هر که او را دارای جزء بداند وی را نشناخته است و هر که او را نشناسد به او اشاره کند و هر که به او اشاره کند، محدودش کرده است و هر که برایش حد تعیین کند او را به شمار در آورده است و هر که بگوید:

او در چیست؟

خدا را در جایی گنجانده است و هر که بگوید:

او بر فراز چیست؟

جایی را از او تهی دانسته است.

هستی دارد اما هستی اش حادث نیست. وجود دارد اما از عدم بر نیامده است. با هر چیزی است اما نه این که از آن جدا و برکنار باشد.

فاعل است اما نه این که فعالیت کند و ابزاری به کار گیرد. بینا بوده پیش از آن که آفریده ای باشد که متعلق بینایی او واقع شود. یگانه و تنها بود آن گاه که نه کسی و چیزی بود که با آن خو گیرد یا از نبودنش احساس تنهایی کند.(۵۷)

۵۹. خدا لطیف است

«لطیف لا یوصف لالخفاء »

لطیف است، اما به خفا و ناپیدایی وصف نمی شود.(۵۸)

۶۰. در خواست گذشت از خدا

«اللهم احملنی علی عفوک، و لا تحملنی علی عدلک »

بار خدایا!

با من از روی گذشت خویش رفتار کن، نه از روی دادگری ات.(۵۹)

۶۱. اعتراف هستی به خدا

«الحمدلله الذی بطن خفیات الامور، و دلت علیه اعلام الظهور، و امتنع علی عین البصیر؛ فلا عین من لم یره تنکره، و لا قلب من اثبته یبصره، سبق فی العلو فلا شیء العی منه، و قرب فی الدنو فلا شیء اقرب منه، فلا استعلاؤ ه باعده عن شیء من خلقه، و لا قربه ساواهم فی المکان به. لم یطلع العقول علی تحدید صفته، و لم یحجبها عن واجب معرفته، فهو الذی تشهد له اعلام الوجود، علی اقرار قلب ذی الجحود »

ستایش خدایی را که به امور پنهانی داناست و نشانه های آشکاری بر هستی او گواه اند و دین او با دیدگان بینایی ظاهری ممکن نیست، پس، نه چشمی که او را ندیده است انکارش می کند و نه دلی که هستی او را تباه می کند به کنه ذاتش پی می برد اوست آن که نشانه های هستی بر اقرار باطنی منکران او گواهی می دهد.(۶۰)

۶۲. بخشایش خدا

«کن لله مطیعا، و بذکره آنسا، و تمثل فی حال تولیک عنه اقباله علیک یدعوک الی عفوه، و یتغمدک بفضله، و آنت متول عنه الی غیره

فرمانبردار خدا باش و با یاد او دمخور و در آن وقت که از او روی می گردانی، رویکرد او را به خود در نظر آر؛ او تو را، با آن که از وی روی گردانده ای و به دیگری روی آورده ای به عفو و بخشایش خویش فرا می خواند و تو را غرق در فضل و کرم خود می گرداند!(۶۱)

۶۳. بخشایش خدا

«الحمد لله الفاشی فی الخلق حمده، و الغالب جنده، و المتعالی جده. احمده علی نعمه التوام، و آلائه العظام، الذی عظم حلمه فعفا، و عدل فی کل ما قضی »

ستایش خدایی را سزد که ستایش در میان آفریدگان منتشر است و لشکرش پیروز و بزرگی اش برتر از هر چیز، او را بر نعمت های پیاپی اش و بخشش های بزرگش می ستایم. آن خدایی که بردباری اش زیاده است و می بخشاید و در آن چه حکم کرده، عدالت را رعایت کرده است.(۶۲)

۶۴. ستایش مخصوص این خداست

«الحمد لله الذی لم تسبق له حال حالا، فیکون اولا قبل ان یکون آخزا، و یکون ظاهرا قبل ان یکون باطنا؛ کل مسمی بالوحده غیره قلیل، و کل عزیز غیره ذلیل و کل قوی غیره ضعیف، و کل مالک غیره مملوک، و کل عالم غیره متعلم »

ستایش خدایی را که حالتی و صفتی از او مقدم بر صفت دیگرش نیست، تا در نتیجه، اول بودنش جلوتر از نهان بودنش. جز او هر چیز دیگری که نام یگانگی و تنهایی به خود گیرد، کم است. (خداوند در عین اتصاف به وحدت و یگانگی به قلت و اندک بودن وصف نمی شود) هر عزیزی جز او خوار است و هر نیرومندی جز او ناتوان و هر مالکی جز او مملوک و هر دانایی جز او، دانش آموخته (علم خداوند ذاتی است و علم ما سوی الله آموختنی و اکتسابی)(۶۳) .

۶۵. عظمت عفو الهی

«ان الله تعالی یسائلکم معشر عباده عن الصغیره من اعمالکم و الکبیره، و الظاهره و المستورده، فان یعذب فانتم اظلم، و ان قعف فهو اکرم »

ای جماعت بندگان خدا!

همانا!

خدای تعالی از کارهایی ریز و درشت و بی پرده و در پرده شما باز خواستتان می کند. آن گاه، اگر کیفرتان دهد شما بیش از این ها ستمکار بوده اید و اگر گذشت کند او بیش از آن بخشایشگر است.(۶۴)

۶۶. خدا همه جا هست

فی صفه الله سبحانه:

«و انه لبکل مکان، و فی کل حین و اوان، و مع کل انس و جان »

در وصف خدای سبحان می فرماید:

او در هر جا و در هر زمانی و با هرانس و جنی هست.(۶۵)

۶۷. عفو با بردباری

«فی عظمه الله امره قضاء و حکمه، و رضاه امان و رحمه، یقضی بعلم، و یعفو بحلم »

درباره عظمت خدا می فرماید:

فرمان خدا حتمی و مجری و مطابق با مصلحت است و خشنودی او ایمنی و رحمت است، از روی دانایی حکم می کند و با بردباری بخشد.(۶۶)

۶۸. آشکار بودن خدا

«الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه، و الظاهر لقلوبهم بحجته »

ستایش خدایی را که با آفرینش موجودات برای جهانیان آشکار گشته و بر برهان خویش در دل های آنان نمودار است.

۶۹. در وصف نیاید(۶۷)

«الذی لا یدرکه بعد الهم، و لا یناله غوص الفطن، الذی لیس لصفته حد محدود، و لا نعت موجود، و لا وقت معدود؛ و لا اجل ممدود »

خدایی که بلندی همت ها او را در نیابد و ژرفی اندیشه ها بدو نرسد، او که صفت یا ذاتش را حد و مرزی نیست و نه از برایش حالاتی متغیر و نه زمانی محدود و مشخص و نه مدتی معلوم و معین(۶۸)

۷۰. در وهم نگنجد

«لا یدرک بوهم، و لا یقدر بفهم، و لا یحد باین »

به وهم دریافته نشود و با فهم سنجیده نگردد و به مکان محدود نشود.(۶۹)

۷۱. بی حدی خداوند

«الاحد بلا تاویل عدد »

او یکی است، اما نه آن یکی که از مقوله عدد است.(۷۰)

۷۲. اولین و آخرین چیز

«الحمد لله الاول قبل کل اول، و الاخر بعد کل آخر، و باولیته وجب ان لا اول له، و باخریته وجب ان لا آخر له »

سپاس و ستایش خدای را که اول است پیش از هر اولی و آخر است بعد از هر آخری و به سبب اول بودنش لازم است که او را آغازی نباشد و به سبب آخر بودنش واجب است که او را پایان و آخری نباشد(۷۱)

۷۳. نه ابتدا دارد و نه انتها

«الاول الذی لا غایه له فینتهی، و لا آخر له فینقضی »

اولی است که پایانی ندارد، تا به نهایت رسد و او را آخری نیست که پایان پذیرد.(۷۲)

۷۴. قبل و بعد هر چیز

«لیس لاولیته ابتداء و لا لازلیته انقضاء. هو الاول و لم یزل؛ و الباقی بلا اجل لا یقال له »

«(متی؟) و لا یضرب له امد (بحتی) قبل کل غایه و مده و کل احصاء و عدهُ »

ازلیت او را آغاز نیست و ابدیتش را پایانی نه. او نخستین است و پیوسته بوده و ماناست و سرآمدی ندارد درباره او نمی توان گفت:

کی؟

و ضرب الاجلی یا لفظ (تا) نمی توان تعیین کرد پیش از هر پایان و مدتی و هر شمارش و شماری بوده است.(۷۳)

۷۵. اولین و آخرین

«الحمد لله الاول فلا شیء قبله، و الاخر فلا شیء بعده »

سپاس و ستایش خدای را که نخستین موجود است و هیچ چیز پیش از او نبوده و آخرین است و چیزی بعد از او نیست.(۷۴)

۷۶. برترین صفات

«الحمد لله الذی لم تسبق له حال حالا، فیکون اولا قبل ان یکون آخرا »

سپاس و ستایش خدای را سزد که صفتی از او بر صفت دیگرش پیش نگرفته است، تا اول باشد پیش از آن که آخر باشد.(۷۵)

۷۷. در زمان نگنجد

«لم یتقدمه وقت و لا زمان »

مسبوق به هیچ وقت و زمانی نمی باشد.(۷۶)

۷۸. دانای هر چیز

«یعلم عجیج الوحوش فی الفوات، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النینان فی البحار الغامرات، و تاطلم الماء بالریاح العاصفات »

آوای و حوش در بیابان ها و گناهان بندگان در خلوت ها و آمد و شد نهنگ ها در دریاهای بزرگ و بر هم خوردن آب ها از بادهای سخت را می داند.(۷۷)

۷۹. پیشی بر زمان و مکان

«لا تصحبه الاوقات، و لا ترفده الادوات. سبق الاوقات کونه، و العدم وجوده، و الابتداء ازله »

زمان ها با او همراه نیستند و ابزارها کمک و یاری اش نمی رسانند. بودنش بر زمان ها پیشی دارد و هستی اش و ازلی کلمه (از چه وقت) از ملک بی آغازی و قدم خارج می شود.(۷۸)

۸۰. خدا دانای راز نهان

«لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء، و لا سوافی الریح فی الهواء، و لا دبیب النمل علی الصفا، و لا مقیل الذر فی اللیله الظلماء یعلم مساقط الاوراق و خفی طرف الاحداق »

شمار قطره های آب ها و ستارگان آسمان و ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا و حرکت مور بر سنگ و خفتگاه مورچگان در شب تاریک، بر او پوشیده نیست. افتادنگاه های برگ ها و بر هم خوردن پلک ها را می داند.(۷۹)

۸۱. خدا رازها را می داند

«خرق علمه باطن غیب السترات، و احاط بغموض عقائد السریرات »

دانش او به آن سوی ناپیدا پرده ها نفوذ می کند و بر افکار و باورهای پیچیده درون ها احاطه دارد.(۸۰)

۸۲. خدا ره رازها آگاه است.

«سبحان من لا یخفی علیه سواد غسق داج، ولا لیل ساج فی بقاع الارضی المتطاطئات، و لا فی یفاع السفع المتجاورات، و ما یتجلجل به الرعد فی افق اسماء، و ما تلاشت عنه بروث الغمام، و ما تسقط من ورقه تزیلها عن مسقطها عواصف الانواء و انهطال اسماء

«و یعلم مسقط القطره و مقرها، و مسحب الذرهُ و مجرها و ما یکفی البعوضهُ من قوتها و ما تحمل من الانثی فی بطنها »

پاک و منزه است خدایی که نه سیاهی شب دیجور بر او پوشیده است، نه شب های آرام سرزمین های پست و نه کوه ها و تپه های قهوه ای رنگ به هم پیوسته و نه آوازی که از تندر در کرانه آسمان بر می خیزد و نه آن چه آذرخش ابرها از آن پراکنده می شود و نه برگی که فرو می افتد و طوفان های منسوب به ستارگان و بارش باران آن ها را از افتادنگاهشان دور می گردانند، افتادنگاه و جای قرار گرفتن هر قطره باران و جای دانه کشیدن مورد و مقصد او را و آن چه را که برای روزی پشه کافی است و جنس جنین هر ماده ای را در شکمش می داند.(۸۱)

۸۳. آشکار بودن همه چیز نزد خدا

«لا یخفی علیه من عباده شخوص لحظه، و لا کرور لفظه، و لا ازدلاف ربوه، و لا انبساط خطوهُ، فی لیل داج، و لا غسق ساج »

هیچ عملی از اعمال بندگان خدا بر او پوشیده نیست؛ نه نگاه خیره ای و نه تکرار واژه ای و نه نزدیک شدن به تپه ای و نه برداشتن گامی در شبی تیره و ظلمتی آرام.(۸۲)

۸۴. برتری علم خدا

«کل علام غیره متعلم »

هر دانایی - جز خدا - دانش آموخته است.(۸۳)

۸۵. دانای ازلی و ابدی

«عالم اذ لا معلوم، و رب اذ لا مربوب، و قادر اذ لا مقدور »

او دانا بوده آن گاه که هنوز معلومی وجود نداشت و پروردگار و مالک بوده آن گاه که پرورده و مملوکی نبوده و توانا بوده در زمانی که هنوز مقدوری در کار نبوده است.(۸۴)

۸۶. علم ذاتی خدا

«عالم اذ لا معلوم، و رب اذ لا مربوب، و قادر اذ لا مقدور »

او دانا بوده آن گاه که پرورده و مملوکی نبوده و توانا بوده در زمانی که هنوز مقدوری در کار نبوده است.(۸۵)

۸۷. عجز توصیف

«لا تقع الاوهام له علی صفه، و لا تعقد القلوب منه علی کیفیه »

اوهام، به درک صفت از او نمی رسد و دل ها به کیفیتی از او پی نمی برد.(۸۶)

۸۸. علم به اشیاء

«احال الاشیاء لا وقاتها عالما بها قبل ابتدائها »

پدید امدن اشیاء را به زمان خودشان موکول کرد و پیش از آن که پدیدشان آورد به آن ها علم داشت.(۸۷)

۸۹. اندیشیدن در ذات خدا

«الظاهر بعجائب تدبیره للناظرین، و الباطن بجلال عزته عن فکر المتوهین »

بر اثر شگفتی های تدبیرش، برای بینندگان آشکار است به سبب شکوه عزتش از اندیشه و اوهام اندیشندگان پنهان است.(۸۸)

۹۰. توصیف مجاز از خدا

من وصفه فقد حده، و من حده فقد عده، و من عده فقد ابطل ازله، و من قال:

(کیف) فقد استوصفه، و من قال:

«(این) فقد حیزه »

هر که خدا را وصف کند، برای او حد و مرز قایل شده است و هر که برایش حد و مرز قائل شود، او را شمرده است، برایش اجزاء قائل شده است و هر که او را بشمارد، ازلی بودنش را باطل ساخته است. کسی که پرسیده:

(چگونه است) بی گمان او را وصف کرده است و کسی که پرسید کجاست او را در مکان قرار داده است.(۸۹)

۹۱. توصیف از خدا

«لا یوصف بالازواج، و لا یخلق بعلاج. و لا یدرک بالحواس و لا یقاس بالناس. الذی کلم موسی تکلیما، و اراه من آیاته عظیما. بلا جوارج و لا ادوات، و لا نطق و لا نطق و لا لهوات. بل ان کنت صادقا ایها المتکلف لوصف ربک

«فصف جبرائیل و میکائیل و جنود الملائکه المقربین فی حجرات القدس مرجحنین، متولهه عقولهم ان یحدوا احسن الخالقین. فانما یدرک بالصفات ذوو الهیئات و الادوات و من ینقضی اذا بلغ امد حده بالفناء »

به جفت ها، وصف نمی شود و در آفرینش موجودات نیازی به ممارست و ابزار ندارد و با حواس درک نمی شود ای کسی که متکلفانه در وصف پروردگارت می کوشی!

اگر راست می گویی جبرئیل و میکائیل و سپاه فرشتگان مقرب را وصف کن، همان ها که در غرفه های پاک در برابر سلطنت و عظمت خدا خاضع اند و خردهایشان در تعریف و وصف بهترین آفرینندگان متحیر است. تنها موجوداتی به وسیله صفات درک می شوند که دارای شکل و هیات و ابزار و جوارح هستند و نیز کسی که چون مدتش به سر آمد و به نقطه ی پایان خود رسید، فانی می شود.(۹۰)

۹۲. عاجز از توصیف مخلوق

«کیف یصف الهه من یعجز عن صفه مخلوق مثله

کسی که از وصف آفریده ای مانند خود ناتوان است، چگونه تواند خدای خویش را وصف کند؟(۹۱)

۹۳. عجز خرد از درک خدا

«لم يطلع العقول علی تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته »

خردها را بر حد و نهايت صفاتش آگاه نساخته و در عين حال مانع و حجاب خردها از شناخت او در حد ضروردت نشده است.(۹۲)

۹۴. شگفتی خرد از عظمت كردگار

«الحمد لله الذی اظهر من آثار سلطانه، و جلال كبريائه ما حير مقل العيون من عجائب قدرته، و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته »

ستايش خدايی را كه از نشانه های پادشاهی و شكوه كبريايی اش چيزهايی را آشكار نمود، كه ديده خردها را از مشاهده شگفتی های قدرت خود به حيرت در آورد و انديشه هايی كه درجان ها خطور می كند، از شناخت كنه صفت خويش بازداشت.(۹۳)

۹۵. قدرت خداوندی

«لا ينقص سلطانك من عصاك، و لا يزيد فی ملك من أطاعك، و لا يرد اءمرك من سخط قضأك »

خدايا! كسی كه تو را معصيت كند از قدرتت كم نمی شود، و كسی كه تو را اطاعت كند بر حكومتت افزون نگردد، و كسی كه از قضاوتت ناخرسند باشد، فرمانت را بر نمی گرداند.(۹۴)

۹۶. ناتوانی هر توانا

«كل قادر غيره يقدر و يعجز »

هر توانايی، جز او آميخته ای از توانايی و ناتوانی است.(۹۵)

۹۷. دو صفت خدا

«ان الامر بالمعروف، و النهی عن المنكر، لخلقان من خلق الله سبحانه؛ و اءنهما لا يقربان من اءجل، و لا ينقضان من رزق »

به راستی كه امر به معروف و نهی از منكر دو صفت از صفات خداوند سبحان است كه نه مرگ كسی را نزديك می كنند و نه از روزی كسی می كاهند.(۹۶)

۹۸. خدا منقم

«کفی بالله منتقما و نصيرا! و كفی بالكتاب حجيجا و خصيما »

كافی است كه خداوند انتقام گيرنده و ياری كننده باشد، و كافی است كه قرآن، برای گناهكاران و منكران دشمن باشد.

۹۹. قدرت ازلی(۹۷)

«قادر اذ لا مقدور »

قادر بوده در زمانی كه مقدوری نبوده است (قدرت ازلی و از صفات ذاتی خدا است).(۹۸)

۱۰۰. نحوه تكلم الهی

«الذی كلم موسی تكليما، و أراه من آياته عظيما. بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات »

كسی كه موسیعليه‌السلام سخن گفت، سخن گفتنی و برخی از نشانه های بزرگ خويش را بدو نماياند، بی آن كه اندامی و ابزاری و نطقی و زبانچه ای داشته باشد.(۹۹)

۱۰۱. صداقت و عدالت خدای تعالی

فی صفُة الله سبحانه: «الذی صدق فی ميعاده، و ارتفع عن ظلم عباده، و قام بالقسط فی خلقه »

خداوندی كه در وعده خود صادق است و بالاتر و بی نيازتر از آن است كه ستمی بر بندگانش روا بدارد، عدالت را در ميان بندگانش برپا نمود.(۱۰۰)

۱۰۲. سخن گفتن خدا با نهان بشر

«ما برج لله - عزت الاوه - فی البرهةُ، و فی اءزمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم، و كلمهم فی ذات عقولهم »

خداوند - كه نعمت ها و بخشش هايش عزيز و ارجمند باد - در هر برهه و در هر دوره ای از فترت (فاصله ظهور دو پيامبر) همواره بندگانی داشته است كه در انديشه هايشان با آنان نجوا می كرده و در اندرون خردها يشان با آن ها سخن می گفته است.(۱۰۱)

۱۰۳. خدا سخنگوست

«يخبر لا بلسان و لهوات، و يسمع لا بخروق و اءدوات. يقول و لا يلفظ، و يحفظ و لا يتحفظ، و يريد و لا يضمر. يحب و يرضی من غير رقة، و يبغض و يغضب من غير مشقُة. يقول لمن اءراد كونه: كن فيكون. لا بصوت يقرع، و لا بنداء بسمع. و انما كلامه سبحانه فعل منه اءنشاه و مثله، لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان الها ثانيا »

خبر می دهد، اما نه به وسيله زبان و زبانچه ها و می شنود اما نه با سوراخ ‌های گوش و ابزارهای شنيدن، سخن می گويد اما نه با تلفظ كردن و و از بر می كند اما نه با حافظه... به هر چه اراده كند كه هستی يابد، می گويد: باش و او هستی می يابد، اما اين گفتن او نه با صدايی است كه پرده گوش را بكوبد و نه با آوازی كه شنيده شود، بلكه گفتار خدای سبحان فعل اوست كه آن را ايجاد كرده و تجسم می بخشد و پيش تر وجود نداشته است؛ زيرا اگر فعل او قديم و ازلی می بود آن خدای دومين بود.(۱۰۲)

۱۰۴. اعلميت خدا

«لما مدحه قوم فی وجهه فقال: اللهم انك أعلم بی من نفسی، و اءنا اءعلم بنفسی منهم، اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون، و اغفر لنا ما لا يعلمو ن»

در حالی كه گروهی در برابر و پيش روی وی زبان به ستايش او گشودند فرمود: خداوند! همانا تو نسبت به من از خود من داناتری و خود من نسبت به خود از اين ها كه مرا می ستايند داناترم. خدايا! تو ما را از آنچه اينان درباره ما گمان می برند بهتر قرار ده و درباره آنچه اين ها نمی دانند ما را بيامرز(۱۰۳)

۱۰۵. خدای ازلی و ابدی

«لم ترك العيون فتخبر عنك، بل كنت قبل الواصفين من خلقك. أنت الابد لا أمد لك، و انت المنتهی فلا محيص عنك، و اءنت الموعد فلا منجی منك الا اءليك. سبحانك ما اءعظم شاءنك! سبحانك ما اعظم ما نری من خلقك »

چشم های آفريدگان تو را نديده اند تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از آن كه آفريدگانت تو را توصيف كنند بوده ای. تو يك موجود ازلی و ابدی هستی و برايت انتهايی نيست و تو پايانی هستی كه جز بازگشت به سوی تو راهی نيست. و عده گاهی هستی كه از (حكم) تو گريزی نيست جز به سوی تو. (پروردگار!) پاك و منزهی چه بزرگ است مقام تو! و چقدر عظيم است آنچه از آفريدگانت می بينيم.(۱۰۴)

۱۰۶. نديدن خدا با چشم

«لم يدركك بصر، ادركت لابصار »

هيچ چشمی تو را در نيابد (بلكه) تو ديدگان را درمی يابی.(۱۰۵)

۱۰۷. سخن گفتن و خواسته های الهی

«قول و لا يلفظ... و يريد و لا يضمر »

سخن می گويد اما نه با تلفظ كردن... و می خواهد اما خواست او با انديشه و تدبير درونی همراه نيست.(۱۰۶)

۱۰۸. خدا صداها را می شنود

«يعلم عجيج الوحوش فی الفلوات، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النينان فی البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات »

خدای بزرگ صدای جانوران وحشی را در بيابان ها و گناهنا بندگان را در خلوت ها و آمد و شد ماهيان را در دل درياها و بر هم خوردن آب (درياها) را از بادها سخت می داند.(۱۰۷)

۱۰۹. شناخت خدا بدون چشم

«المعروف من غير روية، و الخالق من غير منصبة »

خداوندی كه بدون اين كه ديده شود شناخته شده و بدون رنج و زحمت آفريننده موجودات است.(۱۰۸)

۱۱۰. ندريدن پرده انسانيت در برابر خدا

«لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم اسرار كم »

(ای مردم)! پرده خود را در پيش كه رازهای شما را نيك می داند ندريد.(۱۰۹)

۱۱۱. ترس از خدا

«أيها الناس! اتقوا الله الذی ان قلتم سمع، و ان اضمرتم علم »

ای مردم! بترسيد از خدايی كه اگر سخن بگوييد می شنود، و اگر مخفی كنيد می داند.(۱۱۰)

۱۱۲. بزرگی خدا را با عقل اندازه نگيريد

«لا تقدر عظمة الله سبحانه علی قدر عقلك فتكون من الهالكين »

بزرگی و عظمت خدای سبحان را با عقلت اندازه مگير كه هلاك و تباه می شوی.(۱۱۱)

۱۱۳. ما از خداييم و به سوی او بر می گرديم

«سمع رجلا يقول: انا لله و انا اليه راجعون) فقال عليه‌السلام : اءن قولنا: (انا لله) اقرار علی انفسنا بالملك؛ و قولنا: و انا اليه راجعوناقرار عن انفسنا بالهلك »

امام علیعليه‌السلام از مردی شنيد كه می گويد: ما از خداييم و به سوی او باز می گرديمآن حضرت فرمو: سخن ما كه می گوييم (ما از خداييم) اعتراف ماست به تسلط خدای بزرگ بر ما (كه مملوك او هستيم) و اين كه می گوييم (به سوی او باز می گرديم) اقرار ماست به فانی شدن خود.(۱۱۲)

۱۱۴. پرهيز از برابری با عظمت خداوندی

«اياك و مساماة الله فی عظمته و التشبه به فی جبروته، فان الله يذل كل جبار، و يهين كل مختال »

سخت بپرهيزيد از اين كه در صدد برابری با عظمت خداوندی برآيی، و خود را در جبروت ربوبی با خداوند متعال همانند بينی؛ زيرا خداوند هر جباری را ذليل، و هر متكبری را پست و خوار می سازد.(۱۱۳)

۱۱۵. همه چيز مملوك خداست

«لما سئل عن معنی قولهم لا حول و لا قوة الا بالله-: انا لا نملك مع الله شيئا، و لا نملك الا ما ملكنا؛ فمی ملكنا ما هو اءملك به منا كلفنا، و متی اءخذه منا وضع تكليفه عنا »

هنگامی كه از آن حضرت از معنای سخن آنان (لا حول و لا قوة الا بالله) پرسده شد، فرمود: ما با وجود خدا بر هيچ چيزی مالك نيستم و نيز به آنچه او بر ما تمليك كرده است مالك نمی باشيم، پس هر موقعی كه بر ما تمليك كرد آنچه را كه او از ما به آن مالك تر است ما را مكلف فرموده و هر موقع كه آن را از ما گرفت تكليف آن را از ما ساقط نموده است.(۱۱۴)

۱۱۶. هيچ چشمی خدا را نمی بيند

«لم يدركك بصر، ادركت لابصار »

هيچ چشمی تو را در نميابد، ولی تو ديده ها را در می يابی (و ديدگان ما از دين آن ها عاجز است.)(۱۱۵)

۱۱۷. خداوند بينا است

«بصير اذ لا منظور أليه من خلقه»

(خداوند متعال) بيناست، حتی زمانی كه مخلوقاتش وجود نداشته باشند كه مورد نظر قرار گيرند.(۱۱۶)

۱۱۸. توكل بر خدا

«هو حسبنا و نعم الوكيل

خدای بزرگ برای ما كافی است و بهترين وكيل است.(۱۱۷)

۱۱۹. بی همتايی در خلقت

«لم يستعن علی خلقها بأحد من خلقه »

در آفرينش موجودات از هيچ يك از آفريدگانش كمك نگرفته است.(۱۱۸)

۱۲۰. راز و نياز با خدا

«اذا ناجيته علمی نجواك »

زمانی كه با او راز و نياز می كنی، آن را می داند.(۱۱۹)

۱۲۱. دو صفت خاص الهی

«الحمد لله الذی لبس العز و الكبريا؛ و اختار هما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حمی و حرما علی غيره، و اصطفا هما لجلاله »

ستايش خدای راست كه عزت و كبرياء مطلق از ان او است، خداوند اين دو مقام عالی را تنها برای خود برگزيده و هيچ كس شايسته آن دو نمی باشد. خداوند سبحان آن دو صفت را برای ديگران حوزه و حرم ممنوع قرار داد و برای جلال خود برگزيد.(۱۲۰)

۱۲۲. عاری از ماعر و ادراك

«بتشعيره المشاعر عرف أن لا مشعرله »

با آفريدن مشاعر و حواس معلوم شد كه او منزه از مشاعر و آلات ادراك است.(۱۲۱)

۱۲۳. پنهان و آشكار

«كل سر عندك علانيه، و كل غيب عندك شهادةُ »

هر پنهانی نزد تو آشكار و هر غايبی نزد تو حاضر است.(۱۲۲)

۱۲۴. پرهيز از معصيت در خلوتگاه

«اتقوا معاصی الله فی الخلوات فان الشاهد هو الحاكم »

از معصيت خدا در خلوتگاه ها بپرهيزيد كه خدايی كه شاهد گناهان شماست خود قاضی و حاكم است.(۱۲۳)

۱۲۵. عجز قول از شناسايی خدا

«الحمد لله الذی انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته، و ردعت عظمته العقول، فلم تجد مساغا الی بلوغ غاية ملكوته

سپاس مخصوص خداوندی است كه وصف ها (از رسيدن) به كنه معرفت او درمانده اند و عظمتش عقول انسان ها را از رسيدن به ذات اقدسش طرد نموده است تا حدی كه راهی برای رسيدن به غايت ملكوت او در نيافته است.(۱۲۴)

۱۲۶. صفات ذات سبحان

«من أدمج قوائم الذرة و الهمجة الی ما فوقهما من خلق »

پاك و منزه است خدايی كه موران كوچك و پشه های خرد را و (حيوانات) بزرگ تر از آن ها را بر پای خويش استوار ساخته است.(۱۲۵)

۱۲۷. خدای زمين و زمان

«اللهم داحی المدحوات، وداعم المسموكات، و جابل القلوب علی فطرتها، شقيها و سعيدها »

خداوند! ای گسترنده و رها كننده گسترده ها! (برای كار خود) و ای برپا دارنده آسمان های بلند وای آفريننده دل ها - چه شقی و چه سعيد - بر فطرت اصلی خود.(۱۲۶)

۱۲۸. رضای خداوندی

«فی ختام كتابه للاشتر: و انا اسال الله بسعُة رحمته، و عظيم قدرته علی اعطاء كل رغبة ان يوفقنی و اياك لما فيه رضاه من الاقامة علی العذر الواضح اليه والی خلقه »

در پايان عهدنامه خود به مالك اشتر می فرمايد: من از رحمت واسعه خداوندی و قدرت عظميش مسألت می دارم كه خواسته های ما را عنايت فرمايد و من تو را موفق بدارد به آنچه رضای او در آن است از پربرجا بودن در عتذار واضح در پيشگاه او و بندگانش.(۱۲۷)

۱۲۹. شايسته نيكوترين صفات

«اللهم انت اهل الوصف الجميل، و التعداد الكثير، ان تؤ مل فخير مامول، و ان ترج فخير مرجؤ. اللهم و قد بسطت لی فيما لا اءمدح به غيرك، و لا اثنی به علی اءحد سواك، و لا اوجهه الی معادن الخبية و مواضع الريبة، و عدلت بلسانی عن مدانح الادميين، و الثناء علی المربوبين المخلوقين. اللهم و لكل مثن علی من اثنی عليه مثوبة من جزاء، او عارفة من عطاء؛ و قد رجوتك دليلا علی ذخائر الرحمة و كنوز المغفرة. اللهم و هذا مقام من افردك بالتوحيد الذی هو لك، و لم ير مستحقا لهذه المحامد و الممادح غيرك »

خداوندا! تو شايسته وصف نيكو و دارای كمالات بی انتهايی، اگر انجام آرزويی از تو خواسته شد، تو بهترين كسی هستی كه آرزوی آرزومندان را برآوری و اگر برآورده شدن اميدی از تو خواسته نشود، تو گرامی ترين كسی هستی كه به او اميد ورزند. خداوند! تو به من چنان زبان گويا و فصيح عطا فرمودی كه جز تو، كس ديگری را ثنا نمی گويم و آن را به مواضع نااميدی و موارد شك و ترديد (يعنی توجه به غير خدا) نمی گردانم.

(خداوندا!) تو زبان مرا از اين كه به مدح يكی از آدميان بگشايم و به ثنا خوانی مخلوقات آفريده شده ات به كار بندم برگردانيدی.

خداوندا! اين مقام و موقعيت كسی است كه تنها تو را به توحيدی كه مخصوص به تو است می ستايد و جز تو هيچ كس را سزاوار اين ستايش ها و ثناخوانی ها نمی داند.(۱۲۸)

۱۳۰. حكمت خداوند

«جعله سبحانه علامُة لتواضعهم لعظمته، و اذعانهم لعزته »

حكمت خداوندی در اين ماءموريت كمال بخش (حج)، سر فرود آوردن آزادانه مردم در برابر عظمت ربوبی و پذيرش عزت كبريايی او است.(۱۲۹)

۱۳۱. بی حدی خدا

«لا يشمل بحد، و لا يحسب بعد؛ و انما تحد الادوات اءنفسها، و تشير الالات اءلی نظائرها »

مشمول هيچ حدی نمی شود و با شماره و عدد به حساب در نمی آيد، بلكه ادوات خود را محدود می سازند و آلات و ابزارها به همانند خود اشاره می كنند.(۱۳۰)

۱۳۲. عظمت آفرينش الهی

«سبحانك ما أعظم ما نری من خلقك! و ما اضغر كل عظيمة فی جنب قدرتك! و ما أهول ما نری من ملكوتك! و ما اءحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك »

خدايا! تو را پاك و منزه می دانيم، چه بزرگ وعظيم است آنچه از مخلوقات تو مشاهده می كنيم و چه كوچك است عظمت مخلوقات تو در جنب قدرت تو، چه عظيم و هولناك است آنچه از قدرت و سلطنت تو می بينيم و چه حقير و كوچك است انچه در اين باره می بينيم در قبال آنچه از قدرت تو بر ما نهان است.(۱۳۱)

۱۳۳. شايسته ستايش حقيقی

«الحمد لله الذی لا يبلغ مدحته القائلون »

ستايش مخصوص خداوندی است كه هيچ گوينده و سخنوری توانايی ستودن او را بدان گونه كه شايسته ذات مقدس اوست ندارد.(۱۳۲)

۱۳۴. سوگند ستمگر

«أحلفوا الظالم - إذا أردتم يمينه - باءنةُ بری ء من حول الله و قوته؛ فانهُ اذا حلف بها كاذبا عوجل العقوبةُ، و اذا حلف بالله الذی لا اله الا هو لم يعاجل، لانه قد و حدالله تعالی »

هرگاه خواستيد ستمگر را سوگند دهيد، چنين سوگندش دهيد كه بگويد از حول و قوه خدا به دور باشم، زيرا اگر به دروغ چنين سوگندی ياد كند بی درنگ سزايش را خواهد چشيد. اما اگر بگويد: سوگند به خدايی كه جزا و خدايی نيست. در كيفر او درنگ خواهد شد؛ زيرا خدای تعالی را به يگانگی ستوده است.(۱۳۳)

۱۳۵. محيط و محاط بر هر چيز

«لا ان الاشياء تحويه او تهويهُ، او اءن شيئا يحمله اءو يعدلهُ. ليس فی الاشياء بوالج، و لا عنها بخارج »

چنان نيست كه اشياء او را احاطه كنند و با خود حركت دهند و يا چيزی او را بر دارد و در نتيجه، با خود كج و راستش كند؛ نه درون چيزهاست و نه بيرون از آن ها.(۱۳۴)

۱۳۶. اثبات صفات خدا

«الحمد لله الدال علی وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه علی اءزليته؛ و باشتبا ههم علی اءن لا شبه له »

سپاس و ستايش خداوندی را است كه خلقش را دليل وجود خويش قرار داد و حادث بودن آفريدگانش را دليل بر ازليت خويش و همانندی آن ها را دليل بر همانند نداشتن خود.(۱۳۵)

۱۳۷. عالم به همه چيز

«قسم أرزاقهم، و اءحصی آثارهم و أعمالهم، و عدد أنفسهم، و خائنُة أعينهم، و ما تخفی صدور هم من الضمير »

ارزاق مخلوقاتش را تقسيم و آثار و اعمال و عدد نفوس آن ها را حساب فرموده است و به خيانت چشم های آنان عالم و به آنچه كه در سينه های خود مخفی نموده اند آگاه است.(۱۳۶)

۱۳۸. علم عظيم خدا

«علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين، و علمه بما فی السموات العلی كعلمه بما فی الارضين السفلی »

علم او به مردگان گذشته، همچون علم او به زندگان آينده است و علم او به آنچه در آسمان های برين است، همانند علم اوست به آنچه در زمين های زيرين است.(۱۳۷)

۱۳۹. خدا وصف نمی شود

«لا يجری عليه اسلكون و الحركُة. و كيف يجری عليه ما هو اءجرا و يعود فيه ما هو أبداه، و يحدث فيه ما هو أحدثه! اذا لتفاوتت ذاته، و لتجزاء كنهه، و لا متنع من الازل معناه، و لكان له ورأ اذ وجد له امام، و لالتمس التمام اذ لزمه النقصان. و اذا لقامت آيُة المصنوع فيه، و لتحول دليلا بعد أن كان مدلولا عليه، و خرج بسلطان الامتناع من إمتناع من أن يؤ ثر فيه ما يؤ ثر فی غيره »

سكون و حركت در او به وقوع نمی پيوندد؛ چگونه پديده ای درباره او به وقوع پيوندد كه او خود آن را به جريان انداخته و چيزی به او برگردد كه خود آن را هستی بخشيده و چيزی در او پديد آيد كه خود آن را پديد آورده است؟

زيرا در اين صورت، ذات او دستخوش تغيير شود و حقيقت وجودش دارای اجزاء گردد و حقيقتش از ازلی بودن امتناع ورزد و چون برای او جلوی است، پشت سری هم خواهد داشت و چون كاستی ملازم اوست، پس طالب كمال خواهد بود، همچنين اگر حركت و سكون در او راه يابد، نشانه مخلوق بودن در او تحقق يابد و دليل بر وجود آفريننده ای خواهد بود، در صورتی كه پيش تر همه چيز دليل بر وجود او بود در حالی كه وجود خداوند امتناع دارد از اين كه عوامل تاءثير گذار در غير، در او نيز تاءثير بگذارد.(۱۳۸)

۱۴۰. آفريننده بی همتا

«الخالق من غير رويةُ »

آفريننده است، بی آن كه انديشه و تدبر كند.(۱۳۹)

۱۴۱. وجودی جدا و پيوسته

«لم يحلل فی الاشياء فيقال: هو كائ، و لم يناء عنها فيقال: هو منها بائن »

در اشياء حلول نكرده، تا در نتيجه گفته شود او در آن ها وجود دارد و از آن ها دور نگشته، تا گفته شود او از آن ها جداست.(۱۴۰)

۱۴۲. نه درون چيزها و نه بيرون آن ها

«لم يقرب من الاشياء بالتصاق، و لم يبعد عنها بافتراق »

نزديكی او به چيزها به نحو چسبيدن به آن ها نيست و دوری اش از آن ها به گونه جدا شدن نمی باشد.(۱۴۱)

۱۴۳. نه زاده و نه زاييده شد

«لم يلد فيكون مولودا، و لم يولد فيصير محدودا »

نه زاده است تا در نتيجه خود زاده كسی ديگر باشد و نه زاده كسی است تا در نتيجه محدود باشد.(۱۴۲)

۱۴۴ معنی آفرينندگی خدا

«الخالق لا بمعنی حركُة و نصب »

آفريننده است نه به اين معنا كه كار آفريدنش با حركت و فعاليت و رنج و زحمت همراه باشد.(۱۴۳)

۱۴۵. شنوايی حق

«و كل سميع غيره يصم عن لطيف الاصوات؛ و يصمه كبيها، و يذهب عنه ما بعد منها »

هر شنوايی، جز او، آواهای ظريف را نمی شنود و صداهای شديد نيز گوشش را كر می كند و صداهای دور دست را نمی تواند بشنود.(۱۴۴)

۱۴۶. علم خدا در وضف نگنجد

«اشهد إنه عدل عدل، و حكم فصل »

گواهی می دهم كه خداوند دادگری است كه به عدل رفتار می كند و حاكم داوری است كه حق باطل را از هم جدا می سازد.(۱۴۵)

۱۴۷. حاضر بودن هر غايبی نزد خدا

«كل عيب عندك شهادة »

هر غيبی برای تو شهود است.(۱۴۶)

۱۴۸. مالك همه چيز

«كل مالك غيره مملوك »

هر مالكی، جز خداوند مملوك است.(۱۴۷)

۱۴۹. خرسندی و ناخرسندی خداوند

«اعلموا إنه لن يرضی عنكم بشی ء سخطه علی من كان قبلكم، و لمن يسخط عليكم بشی ء رضيه ممن كان قبلكم »

بدانيد كه خداوند به كاری از ملت های قبل ناخرسند بوده هرگز برای شما خشنود نمی شود و كاری كه باری گذشتگان خشنود بوده هرگز برای شما ناخرسند نخواهد شد.(۱۴۸)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38