نهج البلاغه موضوعى

نهج البلاغه موضوعى 5%

نهج البلاغه موضوعى نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

نهج البلاغه موضوعى
  • شروع
  • قبلی
  • 128 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53945 / دانلود: 5356
اندازه اندازه اندازه
نهج البلاغه موضوعى

نهج البلاغه موضوعى

نویسنده:
فارسی

۶. خلقت و آفرينش خداوند

۱۸۷.عجز انسان

«ما لابن آدم و الفخر، أوله نطفة، و آخره جيفة و لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه »

انسان را با فخر چه كار! او كه آغازش نطفه است و فرجامش مردار گنديده، نه می تواند روزی خود دهد و نه می تواند مرگ را دفع كند. (پس چرا فخر می كند؟!)(۱۸۶)

۱۸۸. آفرينش جهان

«خلق الخلق علی غير تمثيل، و لا مشورة مشير، و لا معونة معين، فتم خلقه بأمره، و أذعن لطاعته، فأجاب »

خداوند موجودات را بدون در دست داشتن هيچ نمونه ای و بدون مشورت با هيچ مشاوری و بدون كمك گرفتن از هيچ ياوری آفريد و خلقت به فرمان او تمام و كامل شد و همگی به طاعتش اقرار كردند.(۱۸۷)

۱۸۹. شكوه و عظمت آفرينش

«ما الذی نری من خلقك، و نعجب له من قدرتك، و نصفه من عظيم سلطانك و ما تغيب عنا منه، و قصرت أبصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغيوب بيننا و بينه أعظم »

چه بزرگ است انچه ما از آفرينش تو می بينيم و از قدرت تو در پديد آوردن آن به شگفت می آييم و آن به عنوان نشانه بزرگی و قدرت تو وصف می كنيم، و چه بزرگ تر از اين هاست آنچه از ما پنهان است و ديدگان ما از دين آنها قاصر است و خردهای ما را به آن ها دسترسی نيست و پرده های غيب ميان ما و آن ها حايل شده است.(۱۸۸)

۱۹۰. طبع آدمی

«لقد علق بنياط هذا الانسان بضعُة هی اءعجب ما فيه، و ذلك القلب. و له مواد من الحكمة و أضداد من خلافها، فان سنح له الرجاء أذله الطمع، و أن هاج به الطمع اءهلكه الحرص، و ان ملكه الياس قتله الاسف، و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و ان اسعده الرضا نسی التحفظ، و اءن ناله الخوف شغله الحذر، و اءن اتسع له الامن استلبثه الغرة، و ان أفاد مالا اطغاه الغنی، و ان اءصابته مصيبة فصحه الجزع، و ان عضته الفاقة شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعد به الضغف، و آن افراط به الشبع كظته البطنُة. فك تقصير به مضر، و كل افراط به مفسد »

بی گمان به بند دل اين انسان قطعه گوشتی آويخته شده كه از شگفت انگيزترين اعضای بدن است و شگفتی اش اين است كه در آن مايه هايی از حكمت و اضدادی كه مخالف حكمت اند وجود دارد.

پس اگر برای او اميدی رخ دهد طمع او را خوار گرداند و اگر طمع وی را از جا برانگيزد دچار حرصی شود كه نابودش سازد، و اگر نوميدی او را فراگيرد اندوه او را بكشد و اگر خشم بر آن عارض شود غليظ و تنگ خلقی بر او سخت بتازد، و اگر به سعادت رضا و خشنودی نايل آيد جانب احتياط كاری او را به خود مشغول گرداند، و اگر امن و آسايش بر او سايه افكند غفلت او را از بن براندازد و اگر مالی به او رسد سركشی ثروت به دامش كشد و اگر دچار مصيبتی شود گرفتاری او را مشغول كند و اگر گرسنگی به او فشار آورد ناتوانی از پايش در آورد، و اگر پرخوری كند نفسش در گلو بگيرد و خلاصه هر كاهش و نقصانی به او زيان آور و هر افزايش تباه كننده است.(۱۸۹)

۱۹۱. شكوه و عظمت آفرينش

«سبحانك ما أعظم ما نری من خلقك! و ما أصغر كل عظيمة فی جنب قدرتك! و ما أهول ما نری من ملكوتك! و ما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك! و ما أسبغ نعمك فی الدنيا، و ما أصغرها فی نعم الاخرة

ای خدای پاك! چه عظيم و پر شكوه است آن چه از آفرينش تو می بينيم! و چه خرد است هر بزرگی در برابر قدرت تو! و چه هول انگيز است آن چه ما از ملكوت تو می بينيم! و چه حقير است آن چه ما می بينيم در برابر قدرت و سلطنت ناپيدای تو از ديدگان ما! چه بسيار است نعمت های تو در اين دنيا! و چه اندك است اين نعمت ها در برابر نعمت های آخرت!(۱۹۰)

۱۹۲. آفرينش زمين

«إنشا الارض فأمسكها من غير اشتغال. و اءرساها علی غير قرار، و أقامها بغير قوائم. ورفعها بغير دعائم. و حصنها من الاود و الاعوجاج. و منعها من التهافت و الانفراج »

زمين را ايجاد كرده آن را نگه داشت بی آن كه وی را مشغول سازد و آن را بر جايی بدون قرار استوار كرد و بی هيچ پايه ای بر پايش داشت و بی هيچ ستونی برافراشتش و آن را از كجی نگاه داشت و از افتادن و شكافتن آن جلوگيری كرد.

۱۹۳. عظمت آفرينش آسمان ها(۱۹۱)

فمن شواهد خلقه خلق السموات موطدات بلا عمد، قائمات بلا سند.

«دعا هن فأجبن طائعات مذعنات، غير متلكئات و لا مبطئات. و لولا اقرار هن له بالربوبية و اذعانهم له بالطوا عية، لما جعلهن موضعا لعرشه، و لا مسكنا لملائكته، و لا مصعدا للكلم الطيب و العمل الصالح من خلقه. جعل نجومها أعلاما يستدل بها الحيران فی مختلف فجاج الاقطار. لم يمنع ضوع نورها ادلهمام سجف الليل المظلم. و لا استطاعت جلابيب سواد الحنادس اءن ترد ما شاع فی السموات من تلالو نور القمر »

از نشانه های آفرينش خدا، پديد آوردن آسمان های استوار بدون ستون و ايستای بدون تكيه گاه است. خداوند اراده ايجاد آن ها را فرمود و آن ها با ميل و رغبت و بی هيچ درنگ و كندی اجابتش كردند و اگر اقرار آن ها بر خداوندی او و اعتراف آن ها به طاعت و بندگی اش نبود آنها را جايگاه عرش خويش و مكان فرشتگان و محل فرا بردن گفتار و كردار شايسته بندگانش قرار نمی داد.

ستارگان آسمان را نشانه هايی ساخت تا افراد سرگردان در آمد و شد راه های زمين به وسيله آن ها راه خويش را بيابند، پرده های شب تا پرتو نور آنها را نپوشانده و رداهای سياه شب های تاريك توانايی محو درخشش نور پراكنده ماه در آسمان را ندارد.(۱۹۲)

۱۹۴. عظمت سلطنت الهی

«كان من اقتار جبروته، و بديع لطائف صنعته، اءن جعل من ماء البحر الزاخر المتراكم المتقاصف، يبسا جامدا، ثم فطر منه اءطباقا، ففتقها سبع سموات »

از نشانه های توانايی و سلطنت خداوند و شگفتی آفرينش های او اين است كه از آب دريای ژرف بر هم ريخته پر موج خش و جامدی را آفريد، آنگاه از آن طبقاتی خلق كرد و آن طبقات را به آسمان شكافت.(۱۹۳)

۱۹۵. تعديل حركات زمين

«عدل حركاتها بالراسيان من جلاميدها، و ذوات الشناخيب الشم من صياخيدها »

حركت زمين را به وسيله صخره های عظيم و قله كوه های بلند و محكم تعديل كرد.(۱۹۴)

۱۹۶. آفرينش آسمان ها

«نظم بلا تعليق رهوات فرجها، و لا حم صدوع انفراجها و وشج بينها و بنی ازواجها و ذلل للهابطين بأمره، و الصاعدين باءعمال خلقه، خزونة معراجها، و ناداها بعد اذ هی دخان، فالتحمت عری أشراجها، و فتق بعد الارتتاق صوامت أبوابها، و إقام رصدا من الشهب الثواقب علی نقابها، و أمسكها من أن تمور فی خرق الهوأ بأيده، أمرها آن تقف مستسلمة» لامره، و جعل شمسها آية مبصرة لنهارها، و قمرها آية ممحوةمن ليلها، و أجراهما فی مناقل مجراهما، و قدر سير هما فی مدارج درجهما، ليميز بين الليل و النهار بهما، و ليعلم عد السنين و الحساب بمقاديرهما، ثم علق فی حوها فلكها، و ناط بها زينتها، من خفيات دراريها و مصابيح كواكبها، و رمی مسترفی السمع بثواقب شهبها، و أجراها علی اذلال تسخيرها من ثبات ثابتها، و مسير سائرها، و هبوطها و صعودها، و نحوسها و سعودها »

راه های گشاده آسمان ها را بی آنكه به جايی پيوسته باشد منظم ساخت و شكاف های وسيعش را به هم پيوست و ميان هر آسمانی با آسمان های ديگر ارتباط برقرار كرد و برای فرود آيندگان به فرمان او و بالا روندگانی كه اعمال و كردار بندگان را می برند دشواری آن را آسان نمود و به آسمان ها كه از دود بودند ندا داد كه به هم به پيوندند و گرد آيند و پس از جمع شدن و گرد آمدن درهای بسته آنها را گشود و از ستاره های درخشان بر راه های آسمان نگهبان گماشت و با قدرت خويش از به جنبش در آمدن آن ها در فضای شكافته جلوگيری كرد و فرمود تا در جای خويش بايستند و به امر او تسليم باشند.

خورشيد آسمان را نشانه ای روشنگر برای روز و ماه آن را كه نورش محو می شود آيتی برای شب قرار داد و آنها را در مسيرشان روانه ساخت و حركت آنها را در منازل و راه هايی كه بايد طی كنند تعيين نمود، تا با سير آن ها شب و روز مشخص و شمار سال ها و حساب كارها دانسته شود.

پس فلك را در فضا معلق نگه داشت و زينت هايش را به آن آويخت كه عبارتند از ستارگانی پنهانی همانند در سفيد و ستارگانی همانند چراغ روشن، و با شهاب های تابان شيطان هايی را كه گوش می كشند براند و جای ستارگان سيار و فرورو صعود و سعد و نحس هر يك را تحت تسخير خويش قرار داد.(۱۹۵)

۱۹۷. نيكوترين آفرينش

«لم يخلق الاشياء من أصول أزليةُ، و لا أوائل أبدية، بل خلق ما خلق فاقام حده، و صور ما صور فاءحسن صورته »

اشيا را از ماده ای ازلی يا نمونه هايی ابدی نيافريد، بلكه آفريد آن چه آفريد و حدودش را تعيين كرد و صورتی داد به آن چه داد و آن صورت را به نيكوترين شكل نگاشت.(۱۹۶)

۱۹۸. راز استواری زمين

«و تد بالصخور ميدان أرضه »

جنبش و لرزش زمين را به وسيله سنگ های بزرگ و كوه ها ميخكوب و استورا گردانيد.(۱۹۷)

۱۹۹. حركت آسمان ها

«خلق سبحانه لاسكان سمواته، و عمارة الصفيح الاعلی من ملكوته، خلقا بديعا من ملائكته »

آسمان را با پرجا بودن ستاره های آن و با گردش ستاره های سيار آن و با فرا رفتن و فرود آمدن آن ها و با بودن ستاره های نحس و سعد (بدی آور و نيكی آور) در آن و با تسخير آن به آسانی به جريان انداخت.(۱۹۸)

۲۰۰. اوج عظمت خدا در آفرينش انسان

«أيها المخلوق السوی، و المنشا المرعی فی ظلمات الارحام، و مضاعفات الاستار. بدئت من سلالة من طين، و وضعت فی قرار مكين، الی قدر معلوم و اجل مقسوم. تموز فی بطن اءمك جنينا لا تحير دعاء و لا تسمع نداء. ثم أخرجت من مقرك الی دار لم تشهدها، و لم تعرف سبل منافعها. فمن هداك لاجترا الغذاء من ثدی أمك! و عرفك عند الحاجُة مواضع طلبك و ارادتك

ای انسانی كه از نظر خلقت بی كم و كاست و متناسبی و در زهدان های تاريك و پرده های تو در، پديد آمده و محافظت می شدی! آفرينش از عصاره گل آغاز شد. و سپس از جايگاه به محيطی كه آن را نديده بودی و راه به دست آوردن منافعش را نمی دانستی بيرون آورد شدی. چه كسی تو را به مكيدن شير از پستان مادرت هدايت كرد؟و چه كسی جايگاه های طلب و خواستن را به تو آموخت؟!(۱۹۹)

۲۰۱. يكتايی در آفرينش

«خلق الخلائق علی غير مثال خلا من غيره، و لم يستعن علی خلقها بأحد من خلقه »

موجودات را بدون نمونه ای كه از غير او صادر شده باشد خلق كرده و در آفريدن آن ها از هيچ يك از مخلوقاتش كمك نگرفت.(۲۰۰)

۲۰۲. آفرينش انسان از خاك

«أم هذا الذی أنشاه فی ظلمات الارحام، و شغف الاستار؛ نطفة دهاقا، و علقة محاقا، و جنينا و راضعا، و وليدا و يافعا، ثم منحه قلبا حافظا، و لسانا لافظا، و بصرا لا حظا، ليفهم معتبرا، و يقصر مزدجرا؛ حتی اذا قام اعتداله، و استوی مثالفه، نفر مستكبرا »

آيا اين انسان همان كسی نيست كه خداوند او را در تاريكی های زهدان و پرده های غلاف مانند آفريد، از نطفه ای كه ريخته شد..... آن گاه به او دلی حفظ كننده و زبانی گويا و چشمی بينا بخشيد تا بفهمد و عبرت گيرد و از زشتكاری ها باز ايستد اما چون قد راست كرد و به نهايت رشد خود رسيد كرد فرازانه روی برگرداند.(۲۰۱)

۲۰۳. قدرت خدا در آفرينش

«فطر الاخلائق بقدرته، و نشر الرياح برحمته »

آفريدگان را با قدرت خود بيافريد و بادها را با رحمت خود به حركت در آورد.(۲۰۲)

۲۰۴. راز آفرينش

«لو أراد الله أن يخلق آدم من نور يخطف الابصار ضياؤه، و يبهر العقول رواوه، و طيب يأخذ الانفاس عرفه لفعل. و لو فعل لظلت له الاعناق خاضعة، و لخفت البلوی فيه علی الملائكه. و لكن الله سبحانه يبتلی خلقه ببعض ما يجهلون اءصله، تمييزا بالاختبار لهم، و نفيا، للاستكبار عنهم، و ابعادا للخيلاء منهم »

اگر خداوند می خواست كه آدمعليه‌السلام را از نوری بيافريند كه روشنايی آن ديده ها را بربايد و زيبايی آن عقول آدميان را خيره سازد و او را چنان معطر نمايد كه نفس ها را بوی خوش و عطر آن حضرت را چنين می آفريد گردن ها در مقابل او خم می شدند و آزمايش فرشتگان به وسيله خلقت آن حصرت سبك می گشت، ولی خداوند سبحان مخلوقات خود را با بعضی از امور كه اصل آن را نمی دانند برای تمايز خوب از بد امتحان می نمايد، هم چنين به وسيله دستورات آزمايشی تكبر را از آنان نفی و غرور و خودخواهی را از آنان دور می سازد.(۲۰۳)

۲۰۵. آفرينش زمين

«أنهد جبالها عن سهولها، و اءساخ قواعدها فی متون أقطارها و مواضع أنصابها، فأشهق قلالها، و أطال أنشازها، و جعلها للارض عمادا، و أرزها فيها أوتادا، فسكنت علی حركتها من أن تميد بأهلها، أو تسيخ بحملها او تزول عن مواضعها »

كوه های زمين را از دشت ها و پستی هايش برآمده ساخت و ريشه آن ها را در دل زمين های اطرافشان و جاهايی كه برقرار هستند فرو برد.. و آن ها را تكيه گاه زمين و ميخ ‌ها نگهدارنده آن قرار داد. پس، آن گاه زمين در عين متحرك بودن آرام گرفت تا ساكنان خود را در سقوط و اضطراب قرار ندهد، يا آنچه را حمل كرده است فرو نياندازد، يا آن گاه زمين در عين متحرك بودن آرام گرفت تا ساكنان خود را در سقوط و اضطراب قرار ندهد، يا آنچه را حمل كرده است فرو نياندازد، يا آن را از جای خويش جابه جا نكند.(۲۰۴)

۲۰۶. توصيف خلق آدم

«جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها، و عذبها و سبخها ترية سنها بالماء حتی خلصت. و لا طها بالبله حتی لزبت فجبل منها صورة ذات اءحناء و وصول و اءعضاء و فصول: اءجمدها حتی استمسكت و اءصلدها حتی صلصلت لوقت معدود، و اءمد معلوم: ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها، و فكر يتصرف بها ...»

خدای بزرگ از زمين های سنگلاخ و هموار و زمين های مستعد كشت و زرع و شوره زاران اندكی خاك فراهم آورد و بر آن آب ريخت تا خالص و پاكيزه شد و آن را با آب آميخت

۲۰۷. آفرينش مخلوقات بی نظير

«الذی ابتدع الخلق علی غير مثال امتثله... و اءرانا من ملكوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته، و اعتراف الحاجة من الخلق الی آن يقيمها بمساك قوته، مادلنا باضطرار قيام الحجة له علی معرفته »

۲۰۸. نابودی دنيا

«الذی ابتدع الخلق علی غير مثال امتثله... و اءرانا من ملكوت قدرتة، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته، و اعتراف الحاجة من الخلق الی أن يقيمها بمساك قوته، مادلنا باضطرار قيام الحجة له علی معرفته »

خداوندی كه مخلوقات را پديدار ساخت بی آن كه مثل و مانندی از هر يك از آن ها قبلا وجود داشته و او آن را مثالی قرار داده باشد، خدايی كه عظمت و شكوه قدرت خود و شگفتی هايی كه نشانه های حكمت او، گويای آن است به ما نشان داد. و نيز اعتراف همه مخلوقات در مورد احتياج خود به اين كه خداوند با قدرت خويش آن ها را نگاه دارد، همه اين ها چيزهايی است كه ما را از پذيرفتن دليل هايی استوار پابرجا بر شناخت خداوند ناگزير می سازد.(۲۰۵)

۲۰۹. شگفتی های انسان

«ليس فناء الدنيا بعد ابتداعها باءعجب من انشائها و اختراعها... و أن الله، سبحانه، يعود بعد فناء الدنيا وحده لا شی معه »

نابودی دنيا، پس از آفريدن آن زياد شگفتی آورتر از آفريدن و ايجاد آن نيست. و خداوند سبحان، پس از نابودی جهان تنها باقی می ماند و چيزی با او نيست.(۲۰۶)

۲۱۰. بخشش خدا

«اعجبوا لهذا الانسان ينظر بشحم، و يتكلم بلحم، و يسمع بعظم، و يتنفس من خزم!! »

از اين انسان تعجب كنيد و پند بگيريد! با پيه نگاه می كند، با گوشت حرف می زند، با استخوان می شنود و از شكافی (بينی) نفس می كشد!(۲۰۷)

۲۱۱. عجب از اين آدم!

«جعل لكم اسماعا لتعی ما عناها، و أبصارا لتجلو عن عشاها »

خداوند به شما دو گوش داد تا آن چه را به آن ها مربوط می شود دريافت كنند و دو چشم داد تا از نابينايی به در آيند.(۲۰۸)

بخش دوم: عدل و عدالت

۲۱۲. عدل چيست

«لما سئل عن العدل: العدل أن لا تتهمه »

امامعليه‌السلام در پاسخ به اين پرسش كه عدل چيست؟فرمود: عدل، آن است كه خدا را متهم نكنی.(۲۰۹)

۲۱۳. دادگری واقعی

«الذی صدق فی ميعاده، و ارتفع عن ظلم عباد۰ و قام بالقسط فی خلقه، و عدل عليهم فی حكمه »

خدايی است كه در وعده خويش راستگوست و بالاتر از آن است كه به بندگانش ستم كند و در ميان آفريدگانش به عدل رفتار كرده و در حكم خويش با آن ها دادگری كرده است.(۲۱۰)

۲۱۴. دادگری حق

«ما كان قوم قط فی غض نعمة من عيش فزال عنهم اءلا بذنوب اجتر حوها، لان الله ليس بظلام للعبيد »

هرگز نعمت و رفاه زندگی از مردمی گرفته نشد، مگر به سبب گناهانی كه مرتكب شدند؛ چرا كه خداوند به بندگانش ستم نمی كند.(۲۱۱)

۲۱۵. بردبار عادل

«الذی عظم حلمه فعفا، و عدل فی كل ما قضی »

خدايی كه بردباری اش زياد است و می بخشد و در آن چه حكم كرده، عدالت را رعايت نموده است.(۲۱۲)

۲۱۶. نتيجه عدل

«بالسيرة العادله يقهر المناوی »

با روش عدل دشمن شكست می يابد و از ميان می رود.(۲۱۳)

۲۱۷. قضاوت بی عدالت

«ليس من العدل القضاء علی الثقة بالظن »

قضاوتی كه به حدس و گمان متكی باشد از روی عدل و داد نيست.(۲۱۴)

۲۱۸. عدل شريف تر از بخشش

سئلعليه‌السلام : اءيهما اءفضل: العدل، اءو الجود؟

فقالعليه‌السلام : «العدل يضع الامور مواضعها، والجود يخرجها من جهتها. العدل سائس عام، و الجود عارض خاص، فالعدل أشرفهما و أفضلهما »

از حضرتش پرسيدند: دادگری بهتر است يا بخشندگی؟

فرمود: دادگری هر چيزی را در جای خويش قرار می دهد و بخشش آنها را از جای خود بيرون می كند و عدل نگهبان همه مردم است و بخشندگی به افراد مخصوص بهره می دهد. بنابراين عدل شريف تر و برتر است.(۲۱۵)

۲۱۹. امر به عدل و احسان

قال فی قوله تعالی:( إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ ) :العدل: الانصاف، و الاحسان: التفضل

امام علیعليه‌السلام در مورد اين سخن خدای متعال: (خداوند شما را به عدل و احسان فرمان می دهد.) فرمود: عدل، انصاف دادن و ستم نكردن است و احسان جود و بخشش.(۲۱۶)

۲۲۰. پيوند دهنده

«خلق بالنصفة يكثر المواصلون »

انصاف و عدالت است كه پيوند انسان ها را بيشتر می نمايد.(۲۱۷)

۲۲۱. سفارش به كارگزاران

«أنصفوا الناس من أنفسكم، و اصبروا لحوائجهم فانكم حزان الرعية، و وكلاء ألامة، و سفراء الائمة »

امام علیعليه‌السلام در نامه ای خطاب به كارگزارانش چنين فرمود: ما بين مردم و خودتان انصاف بورزيد و به برآوردن نيازهای آنان تحمل نماييد؛ زير شما خزانه داران رعيت هستيد و وكلای امت و سفيران پيشوايان.(۲۱۸)

۲۲۲. توصيه به عدالت

«استعمل العدل، و احذر العسف و الحيف، فان العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو اءلی السيف »

عدل و دادگری را به كار بند، و از روز گويی و ستمگران برحذر باش؛ زيرا زور گويی ملت را به جلای وطن وا می دارد و ستم مردم را به قيام مسلحانه فرا می خواند.(۲۱۹)

۲۲۳. توصيه علیعليه‌السلام به يكی از كارگزارانش

«آس بينهم فی اللحظة و النظرة و الاشارة و التحية، حتی لا يطمع العظماء فی حيفك، و لا يياس الضعفاء من عدلك »

اميرمؤ منان علیعليه‌السلام در نامه ای خطاب به كارگزاران خويشتن چنين فرمودند: ما بنی همه افراد رعيت در نگاه گذار و نگرش دقيق و اشاره و درود گفتن تساوی برقرار كن تا بزرگان طمع در ظلم تو نكنند و ناتوانان از دادگری تو ماءيوس نشوند.(۲۲۰)

۲۲۴.انصاف با رعيت

«أنصف الله و اءنصف الناس من نفسك و من خاصة اءهلك و من لك فيه هوی من رعيتك، فانك إلا تفعل تظلم

ما بين خدا و مردم از يك طرف و نفس و دودمان و هر كسی از رعيت كه هوايی از او بر سر داری، از طرف ديگر انصاف برقرار كن، اگر انصاف بر اقرار نكنی ستم ورزيده ای.(۲۲۱)

۲۲۵. ياوران عدالت

«أدا أدت الرعية الی الوالی حقه، و أدی الوالی أليها حقها عز الحق بينهم، و قامت مناهج الدين، و عتدلت معالم العدل، و جرت علی إذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، و طمع فی بقاء الدولة، و يئست مطامع الاعداء و ادا غلبت الرعية و اليها، اءو اءجحف الوالی برعيته، اختلفت هنالك الكلمة، و ظهرت معالم الجور »

در آن هنگام كه مردم جامعه حق حاكم بر به حاكم ادا كردند و زمامدار نيز حق مردم را به آنان ادا كرد، حق در ميان آنان عزيز گردد و مسيرهای روشن دين هموار و نشانه های عدالت معتدل و برپا، و سنت ها در مجرای خود به جريان می افتند، در نتيجه زمان اصلاح می شود و بقای حكومت مورد اميد، و طمع و آز دشمنان از تسلط بر جامعه مأيوس و ساقط می گردد و در آن هنگام كه رعيت بر حاكم غالب شود يا حاكم بر رعيت ظلم و تعدی روا دارد، كلمه جامع آن دو مختلف گردد و پراكندگی در جامعه نفوذ كند و علامت های ستم آشكار شود.(۲۲۲)

۲۲۶. شعبه های عدالت

«الايمان علی أربع دعائم: علی الصبر، و اليقين، و العدل، و الجهاد... و العدل منها علی أربع شعب: علی غائص الفهم، و غور العلم؛ و زهرة الحكم و رساخُة الحلم: فمن فهم علم غور العلم؛ و من علم غور العلم صدر عن رائع الحكم؛ و من حلم لم يفرط فی اءمره و عاش فی الناس حميدا »

ايمان چهار ستون دارد: صبر، يقين، عدل و جهاد، و عدل چهار قسمت می گردد: دقت در فهميدن، رسيدن به حقيقت علم و زيبايی قضاوت ها و استوار شدن در بردباری، كسی كه فهميد، حقيقت علم را درك می كند و كسی كه حقيقت دانش را درك كرد، از راه های بردباری وارد می شود و كسی كه حليم بود در زندگی افراط نمی كند و در ميان مردم، خوشنام زندگی می كند.(۲۲۳)

۲۲۷. سر گذشت شگفت آورتر!

«اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفُة فی وعائها، و معجونة شنئتها، كاءنما عجنت بريق حی أوقيئها، فقلت: اءصلة، اءم زكاُة، اءم صدقة؟ فذلك محرم علينا اءهل البيت. فقال: لا ذا و لا ذاك، و لكنها هدية. فقلت. هبلتك الهبول! اءعن دين الله أتيتنی لتخد عنی؟اءمختبط انت أم ذوجنة، أم تهجر؟و الله لو اءعطيت الاقاليم السبعة بما تحت اءفلاكها، علی اءن اءعصی لله فی نملة اءسلبها جلب شعيرة ما فعلته »

از اين سرگذشت (سرگذشت عقيل كه تقاضای كمك كرد و حضرت آهن گداخته به دست او نزديك كرد) شگفت آورتر داستان كسی است كه نيمه شبی ظرفی سرپوشيده پر از حلوای خوش طعم و لذيذ به در خانه ما می آورد، ولی اين حلوا معجونی بود كه من از آن متنفر شدم، گويا آب دهان مار را با استفراغش خمير طعم و لذيذ به در خانه ما آورد، ولی اين حلوا معجونی بود كه من از آن متنفر شدم، گويا آب دهان ما را با استفراغش خمير كرده بودند، به او گفتم: صدقه است يا زكات است؟ كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است.

گفت: نه اين است و نه آن، بلكه هديه است.

گفتم: مادرت بر تو بگريد! آمده ای مرا از راه دين خدا فريب دهی يا پريشان خردی يا ديوانه ای و يا هذيان می گويی؟

به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان است به من بدهند تا خدا را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی كنم هرگز نخواهم كرد.(۲۲۴)

۲۲۸. نخستين گام عدل

«آن من أحب عباد الله إليه عبدا أعانه الله علی نفسه، فاستشعر الحزن، و تجلبب الخوف... فهو من معادن دينه، و أدتاد أرضه. قد ألزم نفسه العدل، فكان اءول عدله نفی الهوی عن نفسه »

از محبوب ترين بندگان خدا در پيشگاه ربوبی بنده ای است كه خداوند (سبحان) او را در شناخت نفس خود و ساختن آن ياری فرمايد (اين انسان مورد عنايت خداوندی) لباسی از اندوه بر تن نموده و پوشاكی از بيم بر خود پوشيد... (اين رشد يافته) از معدن دين خداوندی و مانند ميخ ‌های محكم از عوامل نگهدارنده ارزش ها در زمين اوست، خود را بر عدل و دادگری ملزم نموده و نخستين عدل وی درباره خويشتن، نفی هوی و اميال از نفس خود می باشد.(۲۲۵) .

۲۲۹. اختلاف حكم ها

و قالعليه‌السلام فی ذم اختلاف العلماء فی القتيا: «ترد علی أحدهم القضية فی حكم من الاحكام فيحكم فيها براءيه، ثم ترد تلك القضية بعينها علی غيره فيحكم فيها بخلافه، ثم يجتمع القضاه بذلك عند الامام الذی استقضا هم فيصوب آراءهم جميعا؛ و الههم واحد! و نبيهم واحد! و كتابهم واحد! اءفا مرهم الله - سبحانه - بالاختلاف فاءطاعوه

امامعليه‌السلام در بدگويی از اختلاف علماء در فتوی چنين می گويد: يك موضوع به يكی از آنان داده می شود كه حكم آن را صادر كند و او نظر خود را می دهد، عين همين موضوع به يكی ديگر از اهل علم داده می شود و دومی حكمی صادر می كند كه برخلاف حكم اول است، پس هر دو برای حل اختلاف پيش امامی كه آنان را به قضاوت گمارده است می روند و امام نظر هر دو را تأييد می كند.

خدای آنان يكی، پيامبرشان يكی و قرآن آنان هم يكی است؛ اما در حكم اختلاف دارند! آيا خدا دستور داده اختلاف پيدا كنند و آنان به فرمان خدا گوش داده اند.(۲۲۶)

۲۳۰. گستردگی دامنه عدالت

و قال فيما رده علی المسلمين من قطائع عثمان بن عفان: «و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء: لردته؛ فان فی العدل سعة. و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه أضيق »

درباره زمين هايی كه عثمان به اقطاع ديگران در آورده و آن حضرتعليه‌السلام زمين های مذكور را به مسلمانان برگردانيده بود فرمودند: به خدا قسم، اگر آن مال را چنين می يافتم كه به تحقيق با آن، زنانی به عقد زناشويی در آمده و كنيزانی با آن خريداری شده بودند، باز هم هر آينه آن را به مسلمانان بر می گردانيدم، پس به راستی در عدل و دادگری وسعت و گشايش است و هيچ چيز آن را از ميان نمی برد و آن كس (يا آن فرمانروا) كه اجرای عدالت، او را در تنگنا قرار دهد و نتواند از اين راه به تدبير امور بپردازد چاره جويی از راه جور و ظلم برای او تنگ تر و دشوارتر خواهد بود.(۲۲۷)

۲۳۱. وظيفه پيشوای عادل

«ان الله تعالی فرض علی أئمه العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره »

خداوند بر پيشوايان عدالت مقرر فرموده است كه شاءن و اندازه خود را در حد مردم ناتوان تنظيم نمايند تا بينوايی مستمندان آنان را گرفتار درد و اندوه مهلك نسازد.(۲۲۸)

۳. توصیف صفات خداوندی

۳۲. اعتراف عقل ها

«اقام من شواهد البینات علی لطیف صنعته، و عظیم قدته، ما انقادت له العقول معترفه به، و مسلمه له و نعقت فی اسماعنا دلائله علی وحدانیته »

از دلایل آشکاری که بر لطف و نیکویی آفرینش او و بزرگی و شکوه قدرت او گواه اند این است که خردها به او اعتراف دارند و در برابرش منقادند و سر تسلیم فرود دارند و دلایل وحدانیت او در گوش های ما فریاد می زنند.(۳۱)

۳۳. بوده و هست

«لا یزول ابدا و لم یزل، اول قبل الاشیاء بلا اولیه، و اخر بعد الاشیاء بلا نهایه »

هیچ گاه زوال نپذیرد و همواره بوده است؛ پیش از همه چیز بوده بی آن که او را آغازی باشد و پس از همه چیز هست بی آن که نهایت و پایانی داشته باشد.(۳۲)

۳۴. خدا مانند ندارد

«انک انت الله الذی لم تتناه لی العقول، فتکون فی مهب فکرها مکیفا، و لا فی رویات خواطرها فتکون محدودا مصرفا »

همانا آن خدایی هستی که در خردها تو را نهایتی نیست، تا در جریان اندیشیدن آن ها دارای کیفیت باشی و در تامل اندیشه ها، تو را پایانی نیست تا در نتیجه، محدود و متغیر باشی.(۳۳)

۳۵. با دل و دست خدا را یاری کن!

فی کتابه للاشتر:

«و ان ینصر الله سبحانه بقلبه و یده و لسانه؛ فانه جل اسمه قد تکفل بنصر من نصره، و اعزاز من اعزه »

در نامه اش به مالک اشتر می فرماید:

خدای سبحان را با دل و دست و زبان خود یاری رسان؛ زیرا خداوند - جل اسمه - متعهد شده است که یاری کننده خود را یاری رساند و ارجمند دارنده اش را ارجمند دارد.(۳۴)

۳۶. بخشایش خدا

من کتابه للاشتر لما و لاه مصر:

«لا تنصبن نفسک لحرب الله؛ فانه لا یدلک بنقمته، و لا غنی بک عن عفوه و رحمته »

در فرمان حکومت مصر به مالک اشتر می فرماید:

مبادا به جنگ با خدا برخیزی؛ زیرا تو توانایی خشم او را نداری و از گذشت و مهربانی اش بی نیاز نیستی.(۳۵)

۳۷. ادای تکلیف الهی

فی تفسیر (لا حول و لا قوه الا بالله):

«انا لا نملک مع الله شیئا، و لا نملک الا ما ملکنا؛ فمتی ملکنا ما هو املک به منا کلفنا، و متی اخذه منا وضع تکلیفه عنا »

در تفسیر (لا حول و لا قوه الا بالله) فرمود:

با وجود خدا ما مالک آن چیزی هستیم که او خود آن را به ملکیت ما در آورده است. پس، وقتی آن چه را به مالکیتش سزاوارتر از ماست در اختیار ما نهد تکلیفی بر عهده ما نهاده است و هرگاه آن را از ما باز گیرد، تکلیف خویش را از عهده ما برداشته است.(۳۶)

۳۸. پنهان ز دیده ها و همه دیده ها از اوست!

«الظاهر فلا شیء فوقه، و الباطن فلا شیء دونه »

آشکار است و چیزی آشکارتر از او نیست و نهان نیست و نهان است و چیزی نهان تر از او نیست.(۳۷)

۳۹. ناظر بر همه کارها

«ان الله سبحانه و تعالی لا یخفی علیه ما العباد مقترفون فی لیلهم و نهارهم. لطف به خبرا؛ و احاط به علما، اعضاؤکم شهوده و جوار حکم جنوده، و ضمائر کم عیونه و خلواتکم عیانه »

آن چه را که بندگان در شب و روز خود انجام می دهند بر خداوند پاک و بزرگ پوشیده نیست. به کوچک ترین کارشان آگاه و به کردارشان داناست و احاطه دارد.

اعضای بدن شما گواهان اویند و اندام هایتان سپاهیان او و ضمیرهایتان جاسوسان او و نهان های شما نزد او آشکار است.(۳۸)

۴۰. تواضع هر چیز در برابر خدا

«کل شیء خاشع له، و کل شیء قائم به، غنی کل فقیر، و عز کل ذلیل؛ و قوه کل ضعیف »

هر چه در برابر او فروتن است و همه چیز ایستاده به اوست، بی نیاز کننده هر نیازمندی است و عزت بخش هر خواری و نیرو دهنده هر ناتوانی.(۳۹)

۴۱. سازنده وارده کننده حقیقی

«مرید لا بهمه، صانع لا بجارحه

اراده کننده است، اما نه با عزم و تصمیم قبلی، سازنده است، اما نه به واسطه اندامی.(۴۰)

۴۲. توانایی خدا و گستاخی بشر

تعالی من قوی ما اکرمه!

«و تواضعت من ضعیف ما اجراک عل معصیته »

بلند مرتبه است خدایی که در عین نیرومندی، بزرگوار و با گذشت است و چه پست و فرومایه ای تو ای انسان!

که با این همه ناتوانی، بر نافرمانی او گستاخی.(۴۱)

۴۳. خدای آشکار و نهان

«الظاهر لا یقال (مما؟) و الباطن لا یقال (فیم؟) »

خداوند آشکار است امام گفته نمی شود از چه خبر؟

و نهان است لیک گفته نمی شود در چه چیز؟(۴۲)

۴۴. خدا شنواست

«من تلکم سمع نطقه، و من سکت علم سره »

هر که سخن بگوید، خدا گفتارش را می شنود و هر که خاموش ماند، او آن چه را در درونش می گذرد می داند.(۴۳)

۴۵. چیرگی خداوند قهار

«له الاحاطه بکل شیء و الغلبه لک شی ء، و القوه علی کل شیء »

بر هر چیزی احاطه دارد و بر همه چیز چیرگی دارد و بر هر چیز توانا و نیرومند است.(۴۴)

۴۶. خدا لطیف و شنوا و دانای حقیقی

«کل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات؛ و یصمه کبیرها، و یذهب عنه ما بعد منها، و کل بصیر غیره یعمی عن خفی الالوان و لطیف الاجسام »

هر شنوایی، جز او، از شنیدن آواهای ظریف و بسیار آهسته ناتوان است و صداهای بلند نیز گوشش را کر می سازد و آوازهای دور دست را نمی شنود و هر بینایی، جز او، از دیدن رنگ های ناپیدا و اجسام ظریف و بسیار ریز کور است.(۴۵)

۴۷. خدا آشکار و نهان است

«ظهر فبطن، و بطن فعلن »

آشکار است و پنهان و پنهان است و آشکار.(۴۶)

۴۸. شنوا اما نه با ابزار

السمیع لا باداه

خدا شنواست؛ اما نه به واسطه ابزار شنیدن.(۴۷)

۴۹. عزت بخشیدن ذلیلان

فی صفُه الله سبحان:

«عز کل ذلیل »

امام علیعليه‌السلام در وصف خدای سبحان می فرماید:

عزت بخش هر ذلیل است.(۴۸)

۵۰. در وصف خدای سبحان

فی صفهُ الله سبحانه:

«ارانا من ملکوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حکمته، و اعتراف الحاجه من الخلق الی ان یقیمها بمساک قوته، مادلنا باظطرار قیام الحجه له علی معرفته، فظهرت البدائع التی احدثها آثار صنعته، و اعلام حکمته، فصار کل ما خلق حجه له و دلیلا علیه »

در وصف خدای سبحان می فرماید:

از ملکوت قدرت خویش و شگفتی هایی که نشانه های حکمتش گویای آنهاست، چنان به ما نشان داد که این حجت ها و براهین وجود او لاجرم ما را به شناخت وی رهنمون می شوند. پس، بدایعی که آثار آفرینش او و نشانه های حکمتش پدید آورده اند آشکار است و آن چه آفریده حجت او و دلیل و راهنما به سوی او هستند.(۴۹)

۵۱. خدا بینا است!

«کل بصیر غیره یعمی عن خفی الالوان و لطیف الاجسام »

هر بینایی، جز او از دیدن رنگ های ناپیدا و اجسام ناتوان است.(۵۰)

۵۲. خدا عزیز است

الحمد لله الذی لبس العز و الکبریاء:

«و اختار هما لنفسه دون خلقه »

سپاس و ستایش خدای را سزد که ردای عزت و کبریا پوشیده و این دو صفت را برای خویش برگزید نه برای مخلوقش.

۵۳. عظمت و نزدیکی خدا به مخلوقات(۵۱)

«سبق فی العلو فلا شیء اقرب منه فلا استعلاوه باعده عن شیء من خلقه، و لا قربه ساواهم فی المکان به »

در بلند مرتبگی بر همه چیز پیشی گرفته و چیزی برتر و بلند مرتبه تر از او نیست. نزدیک از هر چیزی است و نزدیک تر از او چیزی نیست. نه برتری اش او را از آفریدگانش دور کرده، و نه نزدیکی اش آن ها را در مکان با او برابر کرده است.

۵۴. بیناست اما(۵۲)

«بصیر لا یوصف بالحاسه »

بیناست، اما به داشتن حس بینایی وصف نمی شود.(۵۳)

۵۵. ذلت هر چیزی جز خدا

«کل عزیز غیره ذلیل »

هر عزیزی، جز او، ذلیل است.(۵۴)

۵۶. خدا تنها قوی

«کل قوی غیره ضعیف »

هر نیرومندی، جز او ناتوان است.(۵۵)

۵۷. در همه جا هست و نیست

فی صفه الله سبحانه:

«و لا کان فی مکان فیجوز علیه الانتقال »

در توصیف خدای سبحان می فرماید:

در جایی نیست تا جا به جا شدن در حق او روا باشد.(۵۶)

۵۸. صفات جامع

«اول الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهاده کل صفُه انها غیر الموصوف، و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه؛ فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثناه، و من ثناه فقد جزاه، و من جزاه فقد جهله، و من جهله فقد اشار الیه، و من اشار الیه فقد حده، و من حده فقد عده، و من قال (فیم) فقد ضمنه، و من قال (علام؟) فقد اخلی منه. کائن لا عن حدث. موجود لا عن عدم. مع کل شیء لا بمقارنه و غیر کل شیء لا بمزایله. فاعل لا بمعنی الحرکات و الاله، بصیر اذ لا منظور الیه من خلقه، متوحد اذ لا سکن یستانس به و لا یستوحش لفقده »

آغاز دین شناخت خداست و اوج شناخت او باور کردن و اعتراف به وجود اوست و کمال تصدیق او یگانه دانستن اوست و کمال یگانه دانستنش، خالص دانستن اوست از جسمیت و عرضیت و لوازم این دو و کمال خالص دانستن او نفی صفات از اوست، چرا که هر صفتی گواه بر این است که با موصوف فرق می کند و هر موصوفی گواه بر این است که با صفت متفاوت است.

پس، هر که خدا را وصف کند برایش قرین و همتا آورده است و هر که برایش قرین آورد، او را دو تا دانسته

است و هر که او را دوگانه بداند برایش جزء قایل شده و هر که او را دارای جزء بداند وی را نشناخته است و هر که او را نشناسد به او اشاره کند و هر که به او اشاره کند، محدودش کرده است و هر که برایش حد تعیین کند او را به شمار در آورده است و هر که بگوید:

او در چیست؟

خدا را در جایی گنجانده است و هر که بگوید:

او بر فراز چیست؟

جایی را از او تهی دانسته است.

هستی دارد اما هستی اش حادث نیست. وجود دارد اما از عدم بر نیامده است. با هر چیزی است اما نه این که از آن جدا و برکنار باشد.

فاعل است اما نه این که فعالیت کند و ابزاری به کار گیرد. بینا بوده پیش از آن که آفریده ای باشد که متعلق بینایی او واقع شود. یگانه و تنها بود آن گاه که نه کسی و چیزی بود که با آن خو گیرد یا از نبودنش احساس تنهایی کند.(۵۷)

۵۹. خدا لطیف است

«لطیف لا یوصف لالخفاء »

لطیف است، اما به خفا و ناپیدایی وصف نمی شود.(۵۸)

۶۰. در خواست گذشت از خدا

«اللهم احملنی علی عفوک، و لا تحملنی علی عدلک »

بار خدایا!

با من از روی گذشت خویش رفتار کن، نه از روی دادگری ات.(۵۹)

۶۱. اعتراف هستی به خدا

«الحمدلله الذی بطن خفیات الامور، و دلت علیه اعلام الظهور، و امتنع علی عین البصیر؛ فلا عین من لم یره تنکره، و لا قلب من اثبته یبصره، سبق فی العلو فلا شیء العی منه، و قرب فی الدنو فلا شیء اقرب منه، فلا استعلاؤ ه باعده عن شیء من خلقه، و لا قربه ساواهم فی المکان به. لم یطلع العقول علی تحدید صفته، و لم یحجبها عن واجب معرفته، فهو الذی تشهد له اعلام الوجود، علی اقرار قلب ذی الجحود »

ستایش خدایی را که به امور پنهانی داناست و نشانه های آشکاری بر هستی او گواه اند و دین او با دیدگان بینایی ظاهری ممکن نیست، پس، نه چشمی که او را ندیده است انکارش می کند و نه دلی که هستی او را تباه می کند به کنه ذاتش پی می برد اوست آن که نشانه های هستی بر اقرار باطنی منکران او گواهی می دهد.(۶۰)

۶۲. بخشایش خدا

«کن لله مطیعا، و بذکره آنسا، و تمثل فی حال تولیک عنه اقباله علیک یدعوک الی عفوه، و یتغمدک بفضله، و آنت متول عنه الی غیره

فرمانبردار خدا باش و با یاد او دمخور و در آن وقت که از او روی می گردانی، رویکرد او را به خود در نظر آر؛ او تو را، با آن که از وی روی گردانده ای و به دیگری روی آورده ای به عفو و بخشایش خویش فرا می خواند و تو را غرق در فضل و کرم خود می گرداند!(۶۱)

۶۳. بخشایش خدا

«الحمد لله الفاشی فی الخلق حمده، و الغالب جنده، و المتعالی جده. احمده علی نعمه التوام، و آلائه العظام، الذی عظم حلمه فعفا، و عدل فی کل ما قضی »

ستایش خدایی را سزد که ستایش در میان آفریدگان منتشر است و لشکرش پیروز و بزرگی اش برتر از هر چیز، او را بر نعمت های پیاپی اش و بخشش های بزرگش می ستایم. آن خدایی که بردباری اش زیاده است و می بخشاید و در آن چه حکم کرده، عدالت را رعایت کرده است.(۶۲)

۶۴. ستایش مخصوص این خداست

«الحمد لله الذی لم تسبق له حال حالا، فیکون اولا قبل ان یکون آخزا، و یکون ظاهرا قبل ان یکون باطنا؛ کل مسمی بالوحده غیره قلیل، و کل عزیز غیره ذلیل و کل قوی غیره ضعیف، و کل مالک غیره مملوک، و کل عالم غیره متعلم »

ستایش خدایی را که حالتی و صفتی از او مقدم بر صفت دیگرش نیست، تا در نتیجه، اول بودنش جلوتر از نهان بودنش. جز او هر چیز دیگری که نام یگانگی و تنهایی به خود گیرد، کم است. (خداوند در عین اتصاف به وحدت و یگانگی به قلت و اندک بودن وصف نمی شود) هر عزیزی جز او خوار است و هر نیرومندی جز او ناتوان و هر مالکی جز او مملوک و هر دانایی جز او، دانش آموخته (علم خداوند ذاتی است و علم ما سوی الله آموختنی و اکتسابی)(۶۳) .

۶۵. عظمت عفو الهی

«ان الله تعالی یسائلکم معشر عباده عن الصغیره من اعمالکم و الکبیره، و الظاهره و المستورده، فان یعذب فانتم اظلم، و ان قعف فهو اکرم »

ای جماعت بندگان خدا!

همانا!

خدای تعالی از کارهایی ریز و درشت و بی پرده و در پرده شما باز خواستتان می کند. آن گاه، اگر کیفرتان دهد شما بیش از این ها ستمکار بوده اید و اگر گذشت کند او بیش از آن بخشایشگر است.(۶۴)

۶۶. خدا همه جا هست

فی صفه الله سبحانه:

«و انه لبکل مکان، و فی کل حین و اوان، و مع کل انس و جان »

در وصف خدای سبحان می فرماید:

او در هر جا و در هر زمانی و با هرانس و جنی هست.(۶۵)

۶۷. عفو با بردباری

«فی عظمه الله امره قضاء و حکمه، و رضاه امان و رحمه، یقضی بعلم، و یعفو بحلم »

درباره عظمت خدا می فرماید:

فرمان خدا حتمی و مجری و مطابق با مصلحت است و خشنودی او ایمنی و رحمت است، از روی دانایی حکم می کند و با بردباری بخشد.(۶۶)

۶۸. آشکار بودن خدا

«الحمد لله المتجلی لخلقه بخلقه، و الظاهر لقلوبهم بحجته »

ستایش خدایی را که با آفرینش موجودات برای جهانیان آشکار گشته و بر برهان خویش در دل های آنان نمودار است.

۶۹. در وصف نیاید(۶۷)

«الذی لا یدرکه بعد الهم، و لا یناله غوص الفطن، الذی لیس لصفته حد محدود، و لا نعت موجود، و لا وقت معدود؛ و لا اجل ممدود »

خدایی که بلندی همت ها او را در نیابد و ژرفی اندیشه ها بدو نرسد، او که صفت یا ذاتش را حد و مرزی نیست و نه از برایش حالاتی متغیر و نه زمانی محدود و مشخص و نه مدتی معلوم و معین(۶۸)

۷۰. در وهم نگنجد

«لا یدرک بوهم، و لا یقدر بفهم، و لا یحد باین »

به وهم دریافته نشود و با فهم سنجیده نگردد و به مکان محدود نشود.(۶۹)

۷۱. بی حدی خداوند

«الاحد بلا تاویل عدد »

او یکی است، اما نه آن یکی که از مقوله عدد است.(۷۰)

۷۲. اولین و آخرین چیز

«الحمد لله الاول قبل کل اول، و الاخر بعد کل آخر، و باولیته وجب ان لا اول له، و باخریته وجب ان لا آخر له »

سپاس و ستایش خدای را که اول است پیش از هر اولی و آخر است بعد از هر آخری و به سبب اول بودنش لازم است که او را آغازی نباشد و به سبب آخر بودنش واجب است که او را پایان و آخری نباشد(۷۱)

۷۳. نه ابتدا دارد و نه انتها

«الاول الذی لا غایه له فینتهی، و لا آخر له فینقضی »

اولی است که پایانی ندارد، تا به نهایت رسد و او را آخری نیست که پایان پذیرد.(۷۲)

۷۴. قبل و بعد هر چیز

«لیس لاولیته ابتداء و لا لازلیته انقضاء. هو الاول و لم یزل؛ و الباقی بلا اجل لا یقال له »

«(متی؟) و لا یضرب له امد (بحتی) قبل کل غایه و مده و کل احصاء و عدهُ »

ازلیت او را آغاز نیست و ابدیتش را پایانی نه. او نخستین است و پیوسته بوده و ماناست و سرآمدی ندارد درباره او نمی توان گفت:

کی؟

و ضرب الاجلی یا لفظ (تا) نمی توان تعیین کرد پیش از هر پایان و مدتی و هر شمارش و شماری بوده است.(۷۳)

۷۵. اولین و آخرین

«الحمد لله الاول فلا شیء قبله، و الاخر فلا شیء بعده »

سپاس و ستایش خدای را که نخستین موجود است و هیچ چیز پیش از او نبوده و آخرین است و چیزی بعد از او نیست.(۷۴)

۷۶. برترین صفات

«الحمد لله الذی لم تسبق له حال حالا، فیکون اولا قبل ان یکون آخرا »

سپاس و ستایش خدای را سزد که صفتی از او بر صفت دیگرش پیش نگرفته است، تا اول باشد پیش از آن که آخر باشد.(۷۵)

۷۷. در زمان نگنجد

«لم یتقدمه وقت و لا زمان »

مسبوق به هیچ وقت و زمانی نمی باشد.(۷۶)

۷۸. دانای هر چیز

«یعلم عجیج الوحوش فی الفوات، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النینان فی البحار الغامرات، و تاطلم الماء بالریاح العاصفات »

آوای و حوش در بیابان ها و گناهان بندگان در خلوت ها و آمد و شد نهنگ ها در دریاهای بزرگ و بر هم خوردن آب ها از بادهای سخت را می داند.(۷۷)

۷۹. پیشی بر زمان و مکان

«لا تصحبه الاوقات، و لا ترفده الادوات. سبق الاوقات کونه، و العدم وجوده، و الابتداء ازله »

زمان ها با او همراه نیستند و ابزارها کمک و یاری اش نمی رسانند. بودنش بر زمان ها پیشی دارد و هستی اش و ازلی کلمه (از چه وقت) از ملک بی آغازی و قدم خارج می شود.(۷۸)

۸۰. خدا دانای راز نهان

«لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السماء، و لا سوافی الریح فی الهواء، و لا دبیب النمل علی الصفا، و لا مقیل الذر فی اللیله الظلماء یعلم مساقط الاوراق و خفی طرف الاحداق »

شمار قطره های آب ها و ستارگان آسمان و ذرات گرد و غبار پراکنده در هوا و حرکت مور بر سنگ و خفتگاه مورچگان در شب تاریک، بر او پوشیده نیست. افتادنگاه های برگ ها و بر هم خوردن پلک ها را می داند.(۷۹)

۸۱. خدا رازها را می داند

«خرق علمه باطن غیب السترات، و احاط بغموض عقائد السریرات »

دانش او به آن سوی ناپیدا پرده ها نفوذ می کند و بر افکار و باورهای پیچیده درون ها احاطه دارد.(۸۰)

۸۲. خدا ره رازها آگاه است.

«سبحان من لا یخفی علیه سواد غسق داج، ولا لیل ساج فی بقاع الارضی المتطاطئات، و لا فی یفاع السفع المتجاورات، و ما یتجلجل به الرعد فی افق اسماء، و ما تلاشت عنه بروث الغمام، و ما تسقط من ورقه تزیلها عن مسقطها عواصف الانواء و انهطال اسماء

«و یعلم مسقط القطره و مقرها، و مسحب الذرهُ و مجرها و ما یکفی البعوضهُ من قوتها و ما تحمل من الانثی فی بطنها »

پاک و منزه است خدایی که نه سیاهی شب دیجور بر او پوشیده است، نه شب های آرام سرزمین های پست و نه کوه ها و تپه های قهوه ای رنگ به هم پیوسته و نه آوازی که از تندر در کرانه آسمان بر می خیزد و نه آن چه آذرخش ابرها از آن پراکنده می شود و نه برگی که فرو می افتد و طوفان های منسوب به ستارگان و بارش باران آن ها را از افتادنگاهشان دور می گردانند، افتادنگاه و جای قرار گرفتن هر قطره باران و جای دانه کشیدن مورد و مقصد او را و آن چه را که برای روزی پشه کافی است و جنس جنین هر ماده ای را در شکمش می داند.(۸۱)

۸۳. آشکار بودن همه چیز نزد خدا

«لا یخفی علیه من عباده شخوص لحظه، و لا کرور لفظه، و لا ازدلاف ربوه، و لا انبساط خطوهُ، فی لیل داج، و لا غسق ساج »

هیچ عملی از اعمال بندگان خدا بر او پوشیده نیست؛ نه نگاه خیره ای و نه تکرار واژه ای و نه نزدیک شدن به تپه ای و نه برداشتن گامی در شبی تیره و ظلمتی آرام.(۸۲)

۸۴. برتری علم خدا

«کل علام غیره متعلم »

هر دانایی - جز خدا - دانش آموخته است.(۸۳)

۸۵. دانای ازلی و ابدی

«عالم اذ لا معلوم، و رب اذ لا مربوب، و قادر اذ لا مقدور »

او دانا بوده آن گاه که هنوز معلومی وجود نداشت و پروردگار و مالک بوده آن گاه که پرورده و مملوکی نبوده و توانا بوده در زمانی که هنوز مقدوری در کار نبوده است.(۸۴)

۸۶. علم ذاتی خدا

«عالم اذ لا معلوم، و رب اذ لا مربوب، و قادر اذ لا مقدور »

او دانا بوده آن گاه که پرورده و مملوکی نبوده و توانا بوده در زمانی که هنوز مقدوری در کار نبوده است.(۸۵)

۸۷. عجز توصیف

«لا تقع الاوهام له علی صفه، و لا تعقد القلوب منه علی کیفیه »

اوهام، به درک صفت از او نمی رسد و دل ها به کیفیتی از او پی نمی برد.(۸۶)

۸۸. علم به اشیاء

«احال الاشیاء لا وقاتها عالما بها قبل ابتدائها »

پدید امدن اشیاء را به زمان خودشان موکول کرد و پیش از آن که پدیدشان آورد به آن ها علم داشت.(۸۷)

۸۹. اندیشیدن در ذات خدا

«الظاهر بعجائب تدبیره للناظرین، و الباطن بجلال عزته عن فکر المتوهین »

بر اثر شگفتی های تدبیرش، برای بینندگان آشکار است به سبب شکوه عزتش از اندیشه و اوهام اندیشندگان پنهان است.(۸۸)

۹۰. توصیف مجاز از خدا

من وصفه فقد حده، و من حده فقد عده، و من عده فقد ابطل ازله، و من قال:

(کیف) فقد استوصفه، و من قال:

«(این) فقد حیزه »

هر که خدا را وصف کند، برای او حد و مرز قایل شده است و هر که برایش حد و مرز قائل شود، او را شمرده است، برایش اجزاء قائل شده است و هر که او را بشمارد، ازلی بودنش را باطل ساخته است. کسی که پرسیده:

(چگونه است) بی گمان او را وصف کرده است و کسی که پرسید کجاست او را در مکان قرار داده است.(۸۹)

۹۱. توصیف از خدا

«لا یوصف بالازواج، و لا یخلق بعلاج. و لا یدرک بالحواس و لا یقاس بالناس. الذی کلم موسی تکلیما، و اراه من آیاته عظیما. بلا جوارج و لا ادوات، و لا نطق و لا نطق و لا لهوات. بل ان کنت صادقا ایها المتکلف لوصف ربک

«فصف جبرائیل و میکائیل و جنود الملائکه المقربین فی حجرات القدس مرجحنین، متولهه عقولهم ان یحدوا احسن الخالقین. فانما یدرک بالصفات ذوو الهیئات و الادوات و من ینقضی اذا بلغ امد حده بالفناء »

به جفت ها، وصف نمی شود و در آفرینش موجودات نیازی به ممارست و ابزار ندارد و با حواس درک نمی شود ای کسی که متکلفانه در وصف پروردگارت می کوشی!

اگر راست می گویی جبرئیل و میکائیل و سپاه فرشتگان مقرب را وصف کن، همان ها که در غرفه های پاک در برابر سلطنت و عظمت خدا خاضع اند و خردهایشان در تعریف و وصف بهترین آفرینندگان متحیر است. تنها موجوداتی به وسیله صفات درک می شوند که دارای شکل و هیات و ابزار و جوارح هستند و نیز کسی که چون مدتش به سر آمد و به نقطه ی پایان خود رسید، فانی می شود.(۹۰)

۹۲. عاجز از توصیف مخلوق

«کیف یصف الهه من یعجز عن صفه مخلوق مثله

کسی که از وصف آفریده ای مانند خود ناتوان است، چگونه تواند خدای خویش را وصف کند؟(۹۱)

۹۳. عجز خرد از درک خدا

«لم يطلع العقول علی تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته »

خردها را بر حد و نهايت صفاتش آگاه نساخته و در عين حال مانع و حجاب خردها از شناخت او در حد ضروردت نشده است.(۹۲)

۹۴. شگفتی خرد از عظمت كردگار

«الحمد لله الذی اظهر من آثار سلطانه، و جلال كبريائه ما حير مقل العيون من عجائب قدرته، و ردع خطرات هماهم النفوس عن عرفان كنه صفته »

ستايش خدايی را كه از نشانه های پادشاهی و شكوه كبريايی اش چيزهايی را آشكار نمود، كه ديده خردها را از مشاهده شگفتی های قدرت خود به حيرت در آورد و انديشه هايی كه درجان ها خطور می كند، از شناخت كنه صفت خويش بازداشت.(۹۳)

۹۵. قدرت خداوندی

«لا ينقص سلطانك من عصاك، و لا يزيد فی ملك من أطاعك، و لا يرد اءمرك من سخط قضأك »

خدايا! كسی كه تو را معصيت كند از قدرتت كم نمی شود، و كسی كه تو را اطاعت كند بر حكومتت افزون نگردد، و كسی كه از قضاوتت ناخرسند باشد، فرمانت را بر نمی گرداند.(۹۴)

۹۶. ناتوانی هر توانا

«كل قادر غيره يقدر و يعجز »

هر توانايی، جز او آميخته ای از توانايی و ناتوانی است.(۹۵)

۹۷. دو صفت خدا

«ان الامر بالمعروف، و النهی عن المنكر، لخلقان من خلق الله سبحانه؛ و اءنهما لا يقربان من اءجل، و لا ينقضان من رزق »

به راستی كه امر به معروف و نهی از منكر دو صفت از صفات خداوند سبحان است كه نه مرگ كسی را نزديك می كنند و نه از روزی كسی می كاهند.(۹۶)

۹۸. خدا منقم

«کفی بالله منتقما و نصيرا! و كفی بالكتاب حجيجا و خصيما »

كافی است كه خداوند انتقام گيرنده و ياری كننده باشد، و كافی است كه قرآن، برای گناهكاران و منكران دشمن باشد.

۹۹. قدرت ازلی(۹۷)

«قادر اذ لا مقدور »

قادر بوده در زمانی كه مقدوری نبوده است (قدرت ازلی و از صفات ذاتی خدا است).(۹۸)

۱۰۰. نحوه تكلم الهی

«الذی كلم موسی تكليما، و أراه من آياته عظيما. بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات »

كسی كه موسیعليه‌السلام سخن گفت، سخن گفتنی و برخی از نشانه های بزرگ خويش را بدو نماياند، بی آن كه اندامی و ابزاری و نطقی و زبانچه ای داشته باشد.(۹۹)

۱۰۱. صداقت و عدالت خدای تعالی

فی صفُة الله سبحانه: «الذی صدق فی ميعاده، و ارتفع عن ظلم عباده، و قام بالقسط فی خلقه »

خداوندی كه در وعده خود صادق است و بالاتر و بی نيازتر از آن است كه ستمی بر بندگانش روا بدارد، عدالت را در ميان بندگانش برپا نمود.(۱۰۰)

۱۰۲. سخن گفتن خدا با نهان بشر

«ما برج لله - عزت الاوه - فی البرهةُ، و فی اءزمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم، و كلمهم فی ذات عقولهم »

خداوند - كه نعمت ها و بخشش هايش عزيز و ارجمند باد - در هر برهه و در هر دوره ای از فترت (فاصله ظهور دو پيامبر) همواره بندگانی داشته است كه در انديشه هايشان با آنان نجوا می كرده و در اندرون خردها يشان با آن ها سخن می گفته است.(۱۰۱)

۱۰۳. خدا سخنگوست

«يخبر لا بلسان و لهوات، و يسمع لا بخروق و اءدوات. يقول و لا يلفظ، و يحفظ و لا يتحفظ، و يريد و لا يضمر. يحب و يرضی من غير رقة، و يبغض و يغضب من غير مشقُة. يقول لمن اءراد كونه: كن فيكون. لا بصوت يقرع، و لا بنداء بسمع. و انما كلامه سبحانه فعل منه اءنشاه و مثله، لم يكن من قبل ذلك كائنا، و لو كان قديما لكان الها ثانيا »

خبر می دهد، اما نه به وسيله زبان و زبانچه ها و می شنود اما نه با سوراخ ‌های گوش و ابزارهای شنيدن، سخن می گويد اما نه با تلفظ كردن و و از بر می كند اما نه با حافظه... به هر چه اراده كند كه هستی يابد، می گويد: باش و او هستی می يابد، اما اين گفتن او نه با صدايی است كه پرده گوش را بكوبد و نه با آوازی كه شنيده شود، بلكه گفتار خدای سبحان فعل اوست كه آن را ايجاد كرده و تجسم می بخشد و پيش تر وجود نداشته است؛ زيرا اگر فعل او قديم و ازلی می بود آن خدای دومين بود.(۱۰۲)

۱۰۴. اعلميت خدا

«لما مدحه قوم فی وجهه فقال: اللهم انك أعلم بی من نفسی، و اءنا اءعلم بنفسی منهم، اللهم اجعلنا خيرا مما يظنون، و اغفر لنا ما لا يعلمو ن»

در حالی كه گروهی در برابر و پيش روی وی زبان به ستايش او گشودند فرمود: خداوند! همانا تو نسبت به من از خود من داناتری و خود من نسبت به خود از اين ها كه مرا می ستايند داناترم. خدايا! تو ما را از آنچه اينان درباره ما گمان می برند بهتر قرار ده و درباره آنچه اين ها نمی دانند ما را بيامرز(۱۰۳)

۱۰۵. خدای ازلی و ابدی

«لم ترك العيون فتخبر عنك، بل كنت قبل الواصفين من خلقك. أنت الابد لا أمد لك، و انت المنتهی فلا محيص عنك، و اءنت الموعد فلا منجی منك الا اءليك. سبحانك ما اءعظم شاءنك! سبحانك ما اعظم ما نری من خلقك »

چشم های آفريدگان تو را نديده اند تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از آن كه آفريدگانت تو را توصيف كنند بوده ای. تو يك موجود ازلی و ابدی هستی و برايت انتهايی نيست و تو پايانی هستی كه جز بازگشت به سوی تو راهی نيست. و عده گاهی هستی كه از (حكم) تو گريزی نيست جز به سوی تو. (پروردگار!) پاك و منزهی چه بزرگ است مقام تو! و چقدر عظيم است آنچه از آفريدگانت می بينيم.(۱۰۴)

۱۰۶. نديدن خدا با چشم

«لم يدركك بصر، ادركت لابصار »

هيچ چشمی تو را در نيابد (بلكه) تو ديدگان را درمی يابی.(۱۰۵)

۱۰۷. سخن گفتن و خواسته های الهی

«قول و لا يلفظ... و يريد و لا يضمر »

سخن می گويد اما نه با تلفظ كردن... و می خواهد اما خواست او با انديشه و تدبير درونی همراه نيست.(۱۰۶)

۱۰۸. خدا صداها را می شنود

«يعلم عجيج الوحوش فی الفلوات، و معاصی العباد فی الخلوات، و اختلاف النينان فی البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات »

خدای بزرگ صدای جانوران وحشی را در بيابان ها و گناهنا بندگان را در خلوت ها و آمد و شد ماهيان را در دل درياها و بر هم خوردن آب (درياها) را از بادها سخت می داند.(۱۰۷)

۱۰۹. شناخت خدا بدون چشم

«المعروف من غير روية، و الخالق من غير منصبة »

خداوندی كه بدون اين كه ديده شود شناخته شده و بدون رنج و زحمت آفريننده موجودات است.(۱۰۸)

۱۱۰. ندريدن پرده انسانيت در برابر خدا

«لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم اسرار كم »

(ای مردم)! پرده خود را در پيش كه رازهای شما را نيك می داند ندريد.(۱۰۹)

۱۱۱. ترس از خدا

«أيها الناس! اتقوا الله الذی ان قلتم سمع، و ان اضمرتم علم »

ای مردم! بترسيد از خدايی كه اگر سخن بگوييد می شنود، و اگر مخفی كنيد می داند.(۱۱۰)

۱۱۲. بزرگی خدا را با عقل اندازه نگيريد

«لا تقدر عظمة الله سبحانه علی قدر عقلك فتكون من الهالكين »

بزرگی و عظمت خدای سبحان را با عقلت اندازه مگير كه هلاك و تباه می شوی.(۱۱۱)

۱۱۳. ما از خداييم و به سوی او بر می گرديم

«سمع رجلا يقول: انا لله و انا اليه راجعون) فقال عليه‌السلام : اءن قولنا: (انا لله) اقرار علی انفسنا بالملك؛ و قولنا: و انا اليه راجعوناقرار عن انفسنا بالهلك »

امام علیعليه‌السلام از مردی شنيد كه می گويد: ما از خداييم و به سوی او باز می گرديمآن حضرت فرمو: سخن ما كه می گوييم (ما از خداييم) اعتراف ماست به تسلط خدای بزرگ بر ما (كه مملوك او هستيم) و اين كه می گوييم (به سوی او باز می گرديم) اقرار ماست به فانی شدن خود.(۱۱۲)

۱۱۴. پرهيز از برابری با عظمت خداوندی

«اياك و مساماة الله فی عظمته و التشبه به فی جبروته، فان الله يذل كل جبار، و يهين كل مختال »

سخت بپرهيزيد از اين كه در صدد برابری با عظمت خداوندی برآيی، و خود را در جبروت ربوبی با خداوند متعال همانند بينی؛ زيرا خداوند هر جباری را ذليل، و هر متكبری را پست و خوار می سازد.(۱۱۳)

۱۱۵. همه چيز مملوك خداست

«لما سئل عن معنی قولهم لا حول و لا قوة الا بالله-: انا لا نملك مع الله شيئا، و لا نملك الا ما ملكنا؛ فمی ملكنا ما هو اءملك به منا كلفنا، و متی اءخذه منا وضع تكليفه عنا »

هنگامی كه از آن حضرت از معنای سخن آنان (لا حول و لا قوة الا بالله) پرسده شد، فرمود: ما با وجود خدا بر هيچ چيزی مالك نيستم و نيز به آنچه او بر ما تمليك كرده است مالك نمی باشيم، پس هر موقعی كه بر ما تمليك كرد آنچه را كه او از ما به آن مالك تر است ما را مكلف فرموده و هر موقع كه آن را از ما گرفت تكليف آن را از ما ساقط نموده است.(۱۱۴)

۱۱۶. هيچ چشمی خدا را نمی بيند

«لم يدركك بصر، ادركت لابصار »

هيچ چشمی تو را در نميابد، ولی تو ديده ها را در می يابی (و ديدگان ما از دين آن ها عاجز است.)(۱۱۵)

۱۱۷. خداوند بينا است

«بصير اذ لا منظور أليه من خلقه»

(خداوند متعال) بيناست، حتی زمانی كه مخلوقاتش وجود نداشته باشند كه مورد نظر قرار گيرند.(۱۱۶)

۱۱۸. توكل بر خدا

«هو حسبنا و نعم الوكيل

خدای بزرگ برای ما كافی است و بهترين وكيل است.(۱۱۷)

۱۱۹. بی همتايی در خلقت

«لم يستعن علی خلقها بأحد من خلقه »

در آفرينش موجودات از هيچ يك از آفريدگانش كمك نگرفته است.(۱۱۸)

۱۲۰. راز و نياز با خدا

«اذا ناجيته علمی نجواك »

زمانی كه با او راز و نياز می كنی، آن را می داند.(۱۱۹)

۱۲۱. دو صفت خاص الهی

«الحمد لله الذی لبس العز و الكبريا؛ و اختار هما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حمی و حرما علی غيره، و اصطفا هما لجلاله »

ستايش خدای راست كه عزت و كبرياء مطلق از ان او است، خداوند اين دو مقام عالی را تنها برای خود برگزيده و هيچ كس شايسته آن دو نمی باشد. خداوند سبحان آن دو صفت را برای ديگران حوزه و حرم ممنوع قرار داد و برای جلال خود برگزيد.(۱۲۰)

۱۲۲. عاری از ماعر و ادراك

«بتشعيره المشاعر عرف أن لا مشعرله »

با آفريدن مشاعر و حواس معلوم شد كه او منزه از مشاعر و آلات ادراك است.(۱۲۱)

۱۲۳. پنهان و آشكار

«كل سر عندك علانيه، و كل غيب عندك شهادةُ »

هر پنهانی نزد تو آشكار و هر غايبی نزد تو حاضر است.(۱۲۲)

۱۲۴. پرهيز از معصيت در خلوتگاه

«اتقوا معاصی الله فی الخلوات فان الشاهد هو الحاكم »

از معصيت خدا در خلوتگاه ها بپرهيزيد كه خدايی كه شاهد گناهان شماست خود قاضی و حاكم است.(۱۲۳)

۱۲۵. عجز قول از شناسايی خدا

«الحمد لله الذی انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته، و ردعت عظمته العقول، فلم تجد مساغا الی بلوغ غاية ملكوته

سپاس مخصوص خداوندی است كه وصف ها (از رسيدن) به كنه معرفت او درمانده اند و عظمتش عقول انسان ها را از رسيدن به ذات اقدسش طرد نموده است تا حدی كه راهی برای رسيدن به غايت ملكوت او در نيافته است.(۱۲۴)

۱۲۶. صفات ذات سبحان

«من أدمج قوائم الذرة و الهمجة الی ما فوقهما من خلق »

پاك و منزه است خدايی كه موران كوچك و پشه های خرد را و (حيوانات) بزرگ تر از آن ها را بر پای خويش استوار ساخته است.(۱۲۵)

۱۲۷. خدای زمين و زمان

«اللهم داحی المدحوات، وداعم المسموكات، و جابل القلوب علی فطرتها، شقيها و سعيدها »

خداوند! ای گسترنده و رها كننده گسترده ها! (برای كار خود) و ای برپا دارنده آسمان های بلند وای آفريننده دل ها - چه شقی و چه سعيد - بر فطرت اصلی خود.(۱۲۶)

۱۲۸. رضای خداوندی

«فی ختام كتابه للاشتر: و انا اسال الله بسعُة رحمته، و عظيم قدرته علی اعطاء كل رغبة ان يوفقنی و اياك لما فيه رضاه من الاقامة علی العذر الواضح اليه والی خلقه »

در پايان عهدنامه خود به مالك اشتر می فرمايد: من از رحمت واسعه خداوندی و قدرت عظميش مسألت می دارم كه خواسته های ما را عنايت فرمايد و من تو را موفق بدارد به آنچه رضای او در آن است از پربرجا بودن در عتذار واضح در پيشگاه او و بندگانش.(۱۲۷)

۱۲۹. شايسته نيكوترين صفات

«اللهم انت اهل الوصف الجميل، و التعداد الكثير، ان تؤ مل فخير مامول، و ان ترج فخير مرجؤ. اللهم و قد بسطت لی فيما لا اءمدح به غيرك، و لا اثنی به علی اءحد سواك، و لا اوجهه الی معادن الخبية و مواضع الريبة، و عدلت بلسانی عن مدانح الادميين، و الثناء علی المربوبين المخلوقين. اللهم و لكل مثن علی من اثنی عليه مثوبة من جزاء، او عارفة من عطاء؛ و قد رجوتك دليلا علی ذخائر الرحمة و كنوز المغفرة. اللهم و هذا مقام من افردك بالتوحيد الذی هو لك، و لم ير مستحقا لهذه المحامد و الممادح غيرك »

خداوندا! تو شايسته وصف نيكو و دارای كمالات بی انتهايی، اگر انجام آرزويی از تو خواسته شد، تو بهترين كسی هستی كه آرزوی آرزومندان را برآوری و اگر برآورده شدن اميدی از تو خواسته نشود، تو گرامی ترين كسی هستی كه به او اميد ورزند. خداوند! تو به من چنان زبان گويا و فصيح عطا فرمودی كه جز تو، كس ديگری را ثنا نمی گويم و آن را به مواضع نااميدی و موارد شك و ترديد (يعنی توجه به غير خدا) نمی گردانم.

(خداوندا!) تو زبان مرا از اين كه به مدح يكی از آدميان بگشايم و به ثنا خوانی مخلوقات آفريده شده ات به كار بندم برگردانيدی.

خداوندا! اين مقام و موقعيت كسی است كه تنها تو را به توحيدی كه مخصوص به تو است می ستايد و جز تو هيچ كس را سزاوار اين ستايش ها و ثناخوانی ها نمی داند.(۱۲۸)

۱۳۰. حكمت خداوند

«جعله سبحانه علامُة لتواضعهم لعظمته، و اذعانهم لعزته »

حكمت خداوندی در اين ماءموريت كمال بخش (حج)، سر فرود آوردن آزادانه مردم در برابر عظمت ربوبی و پذيرش عزت كبريايی او است.(۱۲۹)

۱۳۱. بی حدی خدا

«لا يشمل بحد، و لا يحسب بعد؛ و انما تحد الادوات اءنفسها، و تشير الالات اءلی نظائرها »

مشمول هيچ حدی نمی شود و با شماره و عدد به حساب در نمی آيد، بلكه ادوات خود را محدود می سازند و آلات و ابزارها به همانند خود اشاره می كنند.(۱۳۰)

۱۳۲. عظمت آفرينش الهی

«سبحانك ما أعظم ما نری من خلقك! و ما اضغر كل عظيمة فی جنب قدرتك! و ما أهول ما نری من ملكوتك! و ما اءحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك »

خدايا! تو را پاك و منزه می دانيم، چه بزرگ وعظيم است آنچه از مخلوقات تو مشاهده می كنيم و چه كوچك است عظمت مخلوقات تو در جنب قدرت تو، چه عظيم و هولناك است آنچه از قدرت و سلطنت تو می بينيم و چه حقير و كوچك است انچه در اين باره می بينيم در قبال آنچه از قدرت تو بر ما نهان است.(۱۳۱)

۱۳۳. شايسته ستايش حقيقی

«الحمد لله الذی لا يبلغ مدحته القائلون »

ستايش مخصوص خداوندی است كه هيچ گوينده و سخنوری توانايی ستودن او را بدان گونه كه شايسته ذات مقدس اوست ندارد.(۱۳۲)

۱۳۴. سوگند ستمگر

«أحلفوا الظالم - إذا أردتم يمينه - باءنةُ بری ء من حول الله و قوته؛ فانهُ اذا حلف بها كاذبا عوجل العقوبةُ، و اذا حلف بالله الذی لا اله الا هو لم يعاجل، لانه قد و حدالله تعالی »

هرگاه خواستيد ستمگر را سوگند دهيد، چنين سوگندش دهيد كه بگويد از حول و قوه خدا به دور باشم، زيرا اگر به دروغ چنين سوگندی ياد كند بی درنگ سزايش را خواهد چشيد. اما اگر بگويد: سوگند به خدايی كه جزا و خدايی نيست. در كيفر او درنگ خواهد شد؛ زيرا خدای تعالی را به يگانگی ستوده است.(۱۳۳)

۱۳۵. محيط و محاط بر هر چيز

«لا ان الاشياء تحويه او تهويهُ، او اءن شيئا يحمله اءو يعدلهُ. ليس فی الاشياء بوالج، و لا عنها بخارج »

چنان نيست كه اشياء او را احاطه كنند و با خود حركت دهند و يا چيزی او را بر دارد و در نتيجه، با خود كج و راستش كند؛ نه درون چيزهاست و نه بيرون از آن ها.(۱۳۴)

۱۳۶. اثبات صفات خدا

«الحمد لله الدال علی وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه علی اءزليته؛ و باشتبا ههم علی اءن لا شبه له »

سپاس و ستايش خداوندی را است كه خلقش را دليل وجود خويش قرار داد و حادث بودن آفريدگانش را دليل بر ازليت خويش و همانندی آن ها را دليل بر همانند نداشتن خود.(۱۳۵)

۱۳۷. عالم به همه چيز

«قسم أرزاقهم، و اءحصی آثارهم و أعمالهم، و عدد أنفسهم، و خائنُة أعينهم، و ما تخفی صدور هم من الضمير »

ارزاق مخلوقاتش را تقسيم و آثار و اعمال و عدد نفوس آن ها را حساب فرموده است و به خيانت چشم های آنان عالم و به آنچه كه در سينه های خود مخفی نموده اند آگاه است.(۱۳۶)

۱۳۸. علم عظيم خدا

«علمه بالاموات الماضين كعلمه بالاحياء الباقين، و علمه بما فی السموات العلی كعلمه بما فی الارضين السفلی »

علم او به مردگان گذشته، همچون علم او به زندگان آينده است و علم او به آنچه در آسمان های برين است، همانند علم اوست به آنچه در زمين های زيرين است.(۱۳۷)

۱۳۹. خدا وصف نمی شود

«لا يجری عليه اسلكون و الحركُة. و كيف يجری عليه ما هو اءجرا و يعود فيه ما هو أبداه، و يحدث فيه ما هو أحدثه! اذا لتفاوتت ذاته، و لتجزاء كنهه، و لا متنع من الازل معناه، و لكان له ورأ اذ وجد له امام، و لالتمس التمام اذ لزمه النقصان. و اذا لقامت آيُة المصنوع فيه، و لتحول دليلا بعد أن كان مدلولا عليه، و خرج بسلطان الامتناع من إمتناع من أن يؤ ثر فيه ما يؤ ثر فی غيره »

سكون و حركت در او به وقوع نمی پيوندد؛ چگونه پديده ای درباره او به وقوع پيوندد كه او خود آن را به جريان انداخته و چيزی به او برگردد كه خود آن را هستی بخشيده و چيزی در او پديد آيد كه خود آن را پديد آورده است؟

زيرا در اين صورت، ذات او دستخوش تغيير شود و حقيقت وجودش دارای اجزاء گردد و حقيقتش از ازلی بودن امتناع ورزد و چون برای او جلوی است، پشت سری هم خواهد داشت و چون كاستی ملازم اوست، پس طالب كمال خواهد بود، همچنين اگر حركت و سكون در او راه يابد، نشانه مخلوق بودن در او تحقق يابد و دليل بر وجود آفريننده ای خواهد بود، در صورتی كه پيش تر همه چيز دليل بر وجود او بود در حالی كه وجود خداوند امتناع دارد از اين كه عوامل تاءثير گذار در غير، در او نيز تاءثير بگذارد.(۱۳۸)

۱۴۰. آفريننده بی همتا

«الخالق من غير رويةُ »

آفريننده است، بی آن كه انديشه و تدبر كند.(۱۳۹)

۱۴۱. وجودی جدا و پيوسته

«لم يحلل فی الاشياء فيقال: هو كائ، و لم يناء عنها فيقال: هو منها بائن »

در اشياء حلول نكرده، تا در نتيجه گفته شود او در آن ها وجود دارد و از آن ها دور نگشته، تا گفته شود او از آن ها جداست.(۱۴۰)

۱۴۲. نه درون چيزها و نه بيرون آن ها

«لم يقرب من الاشياء بالتصاق، و لم يبعد عنها بافتراق »

نزديكی او به چيزها به نحو چسبيدن به آن ها نيست و دوری اش از آن ها به گونه جدا شدن نمی باشد.(۱۴۱)

۱۴۳. نه زاده و نه زاييده شد

«لم يلد فيكون مولودا، و لم يولد فيصير محدودا »

نه زاده است تا در نتيجه خود زاده كسی ديگر باشد و نه زاده كسی است تا در نتيجه محدود باشد.(۱۴۲)

۱۴۴ معنی آفرينندگی خدا

«الخالق لا بمعنی حركُة و نصب »

آفريننده است نه به اين معنا كه كار آفريدنش با حركت و فعاليت و رنج و زحمت همراه باشد.(۱۴۳)

۱۴۵. شنوايی حق

«و كل سميع غيره يصم عن لطيف الاصوات؛ و يصمه كبيها، و يذهب عنه ما بعد منها »

هر شنوايی، جز او، آواهای ظريف را نمی شنود و صداهای شديد نيز گوشش را كر می كند و صداهای دور دست را نمی تواند بشنود.(۱۴۴)

۱۴۶. علم خدا در وضف نگنجد

«اشهد إنه عدل عدل، و حكم فصل »

گواهی می دهم كه خداوند دادگری است كه به عدل رفتار می كند و حاكم داوری است كه حق باطل را از هم جدا می سازد.(۱۴۵)

۱۴۷. حاضر بودن هر غايبی نزد خدا

«كل عيب عندك شهادة »

هر غيبی برای تو شهود است.(۱۴۶)

۱۴۸. مالك همه چيز

«كل مالك غيره مملوك »

هر مالكی، جز خداوند مملوك است.(۱۴۷)

۱۴۹. خرسندی و ناخرسندی خداوند

«اعلموا إنه لن يرضی عنكم بشی ء سخطه علی من كان قبلكم، و لمن يسخط عليكم بشی ء رضيه ممن كان قبلكم »

بدانيد كه خداوند به كاری از ملت های قبل ناخرسند بوده هرگز برای شما خشنود نمی شود و كاری كه باری گذشتگان خشنود بوده هرگز برای شما ناخرسند نخواهد شد.(۱۴۸)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38