پندهاى كوتاه از نهج البلاغه

پندهاى كوتاه از نهج البلاغه60%

پندهاى كوتاه از نهج البلاغه نویسنده:
گروه: متون حدیثی

پندهاى كوتاه از نهج البلاغه
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6804 / دانلود: 3103
اندازه اندازه اندازه
پندهاى كوتاه از نهج البلاغه

پندهاى كوتاه از نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پندهاى كوتاه از نهج البلاغه

نويسنده : هئيت تحريريه بنياد نهج البلاغه

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

مقدمه

دانش آموزان گرامى ، فرزندان عزيز

كتابى كه اكنون در دست داريد، با همه كوچكى خود، به وسعت درياهاى بيكرانه ، و به عظمت كوههاى سر به فلك كشيده است : زيرا آنچه در اين كتاب كوچك مى خوانيد، بخشى از كلمات و جملات كتاب ارجمند نهج البلاغه است ، كه به اين صورت ساده ، براى شما فراهم شده است

اين كلمات و جملات ، مانند دانه هاى مرواريد درخشان ، كه از اعماق دريايى سرشار از مرواريدهاى ناب به دست آمده باشد، مخصوص شما نوجوانان عزيز انتخاب شده است از اين رو، تمامى مطالب اين كتاب ، با بيانى ساده ، به زبان فارسى امروز، نوشته شده تا براى شما و ديگر هم سن سالهايتان ، به آسانى قابل درك و آموختن باشد. و از اين راه ، شما عزيزان را، با كتابى كه پس از قرآن ، عاليترين و گرانقدرترين كتاب انسان سازى است ، آشنا سازد.

با نهج البلاغه ، بيشتر آشنا شويم

زندگى در باشكوه ترين دوره تاريخ كشورمان ، يعنى دوران شكوهمند انقلاب اسلامى ، خوشبختى بزرگى است كه نصيب شما نوجوانان عزيز شده است و بى ترديد، نوجوان دانش آموز و درس خوانده يى كه در چنين دوران پرشكوهى زندگى مى كند، كمتر ممكن است كه با نام نهج البلاغه آشنا نباشد.

با اين حال ، براى آشنائى بيشتر شما، بهتر است به چند نكته اشاره شود : نهج البلاغه ، كه نمايانگر گوشه يى از انديشه بلند و آسمانى حضرت علىعليه‌السلام است از يكهزار سال پيش ، به صورت كتاب جاودانه ، در اختيار جهان و جهانيان قرار گرفته و دنيا را با تحسين و حيرت روبرو كرده است

اين كتاب ، مجموعه يى از گفتارها، پند و اندرزها، نامه ها و نوشته ها، سخنان كوتاه و پر مغز آن امام بزرگوار است ، كه توسط دانشمند بر جسته اسلامى ،سيد رضى در پايان قرن چهارم و آغاز قرن پنجم هجرى ، گرد آورى شده است

سيد رضى سخنان والا و نوشته هاى بى همتاى امامعليه‌السلام را، در كتاب نهج البلاغه ، به سه بخش اصلى تقسيم كرده كه ترتيب آنها چنين است

١- خطبه ها

٢- نامه ها

٣- سخنان كوتاه

درباره خطبه ها

نوجوانانى كه در ايران انقلابى و اسلامى زندگى مى كنند، بر خلاف نسلهاى گذشته ، به خوبى با خطبه و معنى آن ،آشنا هستند.زيرا يا خود، همراه پدر و مادر و بزرگترهايشان ، در نماز جمعه شركت مى كنند و خطبه امام جمعه شهرشان را از نزديك مى شوند .يا بوسيله راديو و تلويزيون ، كه خطبه هاى نماز جمعه را پخش مى كنند، با معنى و مفهم خطبه ، آشنا شده اند

خطبه ، مجموعه گفتارهايى است ، كه امام جمعه ، براى مسلمانانى كه در نماز جمعه شركت كرده اند، بيان مى كند. در اين گفتارها، مسائل و مطالب گوناگونى مطرح مى شود، تا ضمن آن ، آگاهى لازم ، به امت مسلمان داده شود : آگاهى هايى در باره توحيد و خداشناسى ، اصول عقايد اسلامى ، بحث ها و مسائل قرآن ، فلسفه بعثت پيامبران و مسئله ظهور آخرين امام ، و امامت ، موضوع امت و امامت و هر مسئله ديگرى كه مطرح ساختن آنها لازم باشد مانند مسائل گوناگون سياسى و اجتماعى كه در جامعه مسلمانان پيش مى آيد. از اين رو، امام جمعه در خطبه هاى خود، پيرامون اينگونه مسائل نيز توضيحات لازم را مى دهد، تا ذهن امت مسلمان نسبت به آنها روشن شود و فريب دشمنان خدا و دين خدا را نخورند.

اما بايد دانست كه خطبه هاى امام علىعليه‌السلام ، مخصوص روزهاى جمعه نبود. بلكه چون در دوران حكومت آن حضرت ، نماز تمام روزهاى هفته به صورت جماعت خوانده مى شد، هميشه براى ايراد خطبه ، فرصت مناسب وجود داشت امامعليه‌السلام نيز، هر گاه كه مسئله فورى و مهمى پيش مى آمد، كه لازم بود با مسلمانان در ميان گذاشته شود، بر منبر قرار مى گرفت و به ايراد خطبه و روشنگرى ذهن مسلمانان مى پرداخت

خطبه هايى كه در نهج البلاغه گرد آورى شده ، تنها ٢٣٨ خطبه ، از صدها خطبه آن حضرت است با اين حال ، بخش خطبه ها، در نهج البلاغه ، از دو بخش بعدى كه نامه ها و سخنان كوتاه امامعليه‌السلام را در بر دارد، مفصل تر و بلندتر است

خطبه هاى نهج البلاغه ، بيشتر در موضوع توحيد و خداشناسى ، بحث درباره رسالت و معرفى مقام والاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مسائل و مباحث اسلامى و قرآنى ، مسائل سياسى و اجتماعى جهان اسلام ، و دعوت مسلمانان به شركت در جهاد و استقبال از شهادت در راه خدا و دين خدا بيان شده است

درباره نامه ها

بخش نامه هاى نهج البلاغه ، آثارى را كه از قلم گهربار آن حضرت تراوش كرده است ، در بر دارد. و اين آثار، عبارت از نامه هايى است كه امامعليه‌السلام ، پيرامون مسائل و حكومت اسلامى و امت مسلمان ، براى دوستان و نزديكان ، و حتى براى دشمنان خود نوشته است همچنين نامه ها و فرمانهايى است كه آن حضرت ، براى فرمانداران و استانداران و مسئولان حكومتى امور مسلمانان نوشته ، و در هر يك ، عاليترين اصول حكومت و كشوردارى ، بهترين راه خدمت به مردم ، و بخصوص حفظ حقوق افراد ضعيف و طبقه مستضعف را تعيين كرده ، و كاركنان حكومت اسلامى را، به رعايت يكايك اين دستورات ، موظف ساخته است

علاوه بر اينها، مكاتبات ، و اصولا در تمامى نامه ها و نوشته هاى امامعليه‌السلام ، علاوه بر مسائل آن روز، از يك سو، اصول زندگى در پرتو اسلام و در حكومت اسلامى بيان شده ، و از سوى ديگر، مسائل تربيتى و اخلاقى و اعتقادى اسلام ، و از ديدگاه آن حضرت روشن شده است

درباره سخنان كوتاه

سومين بخش نهج البلاغه ، در بردارنده سخنان كوتاه امامعليه‌السلام است كه بيشتر آنها، از يك يا دو جمله فشرده تشكيل شده است .اما همين گفته هاى بسيار كوتاه و يكى دو جمله هايى ، كه بين مردم به كلمات قصارمعروف شده ، هر يك دريايى از معنى را در خود جاى داده است .كلمات قصار علىعليه‌السلام بيشتر دربردارنده پند و اندرزهاى آن حضرت ، و راهنمايى هاى بى نظيرى درباره روش صحيح اعتقادى و تربيت اسلامى است

مطالب عميق و پرمعنايى كه در اين جمله هاى كوتاه وجود دارد، چنان است كه دوست و دشمن ،آن را همچون ساير آثار گسترده و مفصل امامعليه‌السلام ، پس از قرآن كريم و گفتارهاى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عالى ترين راهنماى بشر، براى زندگى پاك و سعادت آميز دانسته اند. طورى كه هر كدام از اين سخنان فشرده ، صدها درس زندگى و سرمشق انسانيت ، و خوب بودن و خوب زيستن ، در خود نهفته دارد.

پس از آشنائى مختصر با مطالب سه گانه نهج البلاغه ، اكنون بايد گفت كه : نهج البلاغه ، علاوه برداشتن مطالب عميق و معانى والا و ارزنده ، و مفاهيم انسان ساز خود، از لحاظ طرز نگارش نيز مقام ارجمندى دارد

نثر اين كتاب و شيوه نگارش حضرت ، چنان شيوا و دلنشين است ، كه در زبان و ادبيات عرب ، هرگز نظيرى نداشته و بعدها در طول چند قرن نيز، نظيرى براى آن پيدا نشده است .و از همين رو، براى آن نام نهج البلاغه يعنى راه و روش شيوايى گفتار و رسايى كلام انتخاب شده است

شريف رضى كيست ؟

شريف رضى ، معروف به سيد رضى دانشمند بزرگ اسلامى در قرن چهارم هجرى است كه با گردآورى نهج البلاغه نام خود را در تاريخ اسلام جاودانه كرد.

جد پنجم او، حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام امام هفتم شيعيان است و چون حضرت علىعليه‌السلام نيز، جد پنجم امام موسى بن جعفرعليه‌السلام بوده است ، به اين ترتيب درمى يابيم كه حضرت علىعليه‌السلام ، جد دهم سيد رضى است همچنين از طرف مادر نيز اجداد سيد رضى ، با٩ نسل فاصله ، به حضرت علىعليه‌السلام مى رسند. از اين رو معلوم مى شود كه سيد رضى هم از سوى پدر، هم از سوى مادر، خاندان پاك و شريفى داشته كه هر دو از نسل مبارك امام علىعليه‌السلام بوده اند.

سيد رضى در سال ٣٥٩ هجرى قمرى متولد شد و پس از يك زندگى كوتاه ولى پر ثمر ٤٧ ساله ، در سال ٤٠٦ هجرى درگذشت

وى از كودكى ، دوشادوش برادرش شريف مرتضى به تحصيل دانش رفته بود، به زودى هوش فراوان و نبوغ سرشار خود رانشان داد، و از تمامى هم سن سالهاى خود پيش افتاد. به طورى كه در نخستين سالهاى جوانى به عنوان يك دانشمند برجسته اسلامى شناخته شد و مورد احترام دانشمندان بزرگ آن زمان قرار گرفت

سيد رضى از آغاز جوانى ، شروع به تحقيقات با ارزشى در زمينه قرآن و اسلام و مسائل اسلامى كرد. حاصل تلاشها و تحقيقات او، چند كتاب با ارزش بود كه در قرنهاى بعد نيز، هميشه مورد توجه دانشمندان جهان اسلام قرار گرفته است

وى در زمينه شعر نيز نبوغ سرشارى داشت ، چنانكه دانشمندان و شعر شناسان ، با مطالعه اشعارى كه از او باقى مانده است ، وى را بزرگترين و بهترين شاعر عرب دانسته اند.

اما كتابى كه نام او را جويده كرده ، نوشته ها و اشعار و تحقيقات خودش نيست ، بلكه گردآورى و تدوين همين كتابى كه امروز، با نام نهج البلاغه در دنيا مى درخشد. سيد رضى ، براى جمع آورى مطالب اين كتاب نزديك ٢٠ سال زحمت كشيد. به دهها كتابخانه رفت و صدها كتاب را از آغاز تا پايان به دقت خواند. در آن كتابها، كه هر كدام دهها سال پيش نوشته شده بود، آثار مختلفى از علىعليه‌السلام نيز وجود داشت نويسندگان آن كتابها، هر كدام به مناسبت هاى مختلف ، قسمتهائى از خطبه ها، نامه ها، سخنان كوتاه و پند و اندرزهاى امامعليه‌السلام را نقل كرده بودند.

اما اين آثار، در هيچكدام از آن كتابها، نظم و ترتيب درستى نداشت بلكه هر نويسنده اى قسمتهايى از آثار امام را، در كتاب خود نقل كرده بود.

از اين رو، سيد رضى سعى و همت فراوان به كار برد و پس از سالها تحقيق و مطالعه ، در سال ٤٠٠ هجرى قمرى ، موفق شد آثار پراكنده امام را در سه بخش گردآورى كند و به صورت كتابى جامع ، در جهان فرهنگ و انديشه انتشار دهد.

بايد دانست كه نهج البلاغه نيز، در بردارنده تمامى آثار امامعليه‌السلام نيست اما از تمام كتابهايى كه در زمينه گفته ها و نوشته هاى آن حضرت ، پيش از سيد رضى ، تدوين و تاءليف شده بود، پرمطلب تر و داراى نظم و ترتيب بيشتر و به كمال نزديك است

سخنان علىعليه‌السلام ، پيش از سيد رضى

سيد رضى ، نهج البلاغه را در زمانى گردآورى و تنظيم كرد كه حدود ٣٥٠ سال از شهادت حضرت اميرمؤ منانعليه‌السلام مى گذشت

مى دانيم كه سيد رضى مطالب نهج البلاغه را از ميان نوشته هاى كتابهاى كه قبل از او تاليف شده بود بدست آورد و يكجا گردآورى كرد، و همين نكته آشكار مى كند كه پيش از او بسيارى از نويسندگان و محققان ديگر، دست به جمع آورى آثار امامعليه‌السلام زده بودند.

به طورى كه دانشمندان و تاريخ نويسان در كتابهاى خود نوشته اند پيش از تنظيم نهج البلاغه ٢٢ كتاب ديگر نيز وجود داشت كه همه آنها، مثل نهج البلاغه ، شامل سخنان و نامه ها و نوشته هاى امامعليه‌السلام بود، نخستين كتابى كه در اين زمينه تدوين شد، سخنرانى هاى علىعليه‌السلام روى منبر نام داشت ، مولف اين كتاب كسى بود كه در زمان جاهليت - يعنى پيش از بعثت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنيا آمد او كه بعد از ظهور اسلام ، مسلمان شده بود، پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جمع ياران علىعليه‌السلام پيوست و پس از آن ، تا زمان شهادت امام ، از ياوران وفادار و فداكار او بود.

اين شخص كه زيد بن وهب نام داشت در سال ٩٦ هجرى در گذشت اما سالها پيش از مرگ ، مطالبى را كه خود از زبان اميرالمؤ منين شنيده بود درسخنرانيهاى علىعليه‌السلام روى منبرنوشت

پس از او، بيست كتاب ديگر در اين زمينه تنظيم شد. و بالاخره آخرين كسى كه پس از سيد رضى در اين مورد كتابى تدوين كرد، دانشمند برجسته اى به نام ابو عثمان جاحظ بود.

جاحظ در سال ٢٢٥ هجرى در گذشت و اين ، تاريخى بود كه سيد رضى ، ١٠٤ سال پس از آن متولد شد. كتاب جاحظ صد سخن از اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام نام دارد كه سيد رضى از مطالب آن نيز مانند مطالب كتابهاى ديگر، استفاده كرده و قسمتهايى از آن را در نهج البلاغه نقل كرده است

مجموعا هفتاد نفر از دانشمندان قبل از سيد رضى خطبه ها و سخن هاى امام علىعليه‌السلام را جمع آورى كرده اند كه اين مختصر را گنجايش ذكر نام همه آنها نمى باشد.

چرا اين جملات را انتخاب كرده ايم ؟

براستى انتخاب چند گوهر از ميان گوهرهاى يك گنجينه پربار، كار دشوارى است و از آن دشوارتر، انتخاب گوهرهاى معنوى كلام حضرت علىعليه‌السلام از گنجينه بى مانند نهج البلاغه است زيرا وقتى قرنهاست كه كلام امامعليه‌السلام را، فروتر از كلام خلق و فراتر از كلام مخلوق مى نامند و مى شناسند، جسارت گستاخى خواهد بود كه كسى از ميان آنها، چند كلام راانتخاب كند. چون انتخاب كردن ، معمولا به معنى ترجيح و برتر دانستن چيزى از ميان چيزهاى ديگر است و حال آنكه كلام امامعليه‌السلام در چنان حدى از اوج ارزش و والايى است ، كه هيچكدام را نمى توان انتخاب كرد و نسبت به بقيه ترجيح داد به اين ترتيب ، كارى كه در اين كتاب كوچك صورت گرفته ، انتخاب كردن ، به معنى ترجيح دادن نيست ، بلكه به منظور آشنا ساختن نوجوانان عزيز، با كوتاه ترين و ساده ترين كلمات و جملات امامعليه‌السلام است

بدين كه خواسته ايم تعدادى از كلمات و جملات كوتاه امام را، كه درك و دريافت و آموختن آن ، براى نوجوانان كلاس پنجم ابتدائى آسان ترين باشد، در دسترس آنان قرار دهيم از اين رو، در اين مجموعه كوچك ، ساده ترين جمله ها را انتخاب كرده ايم ، نه بهترين آنها را. زيرا ستارگان و تابناك كلام امامعليه‌السلام ، در آسمان روشن و گسترده نهج البلاغه ، همه ،بهترين و والاترين هستند.

كوشش كرده ايم تا جملات اين كتاب ، در زمينه هاى گوناگون سخنان زندگى بخش ، و پندها و راهنمايى هاى انسان امامعليه‌السلام باشد.

تعدادى از جملات درباره توحيد و خداشناسى ، تعدادى ديگر در موضوع راز آفرينش انسان و ساير موجودات ، تعدادى از آنها پيرامون ارتباط انسان با خلق خود، و بيشترين آنها، درباره مربوط به روشهاى تربيتى و اخلاقى اسلام ، و پندهاى امامعليه‌السلام پيرامون شيوه هاى صحيح زندگى فردى و اجتماعى است اين قسمت از جملات امامعليه‌السلام ، اندرزهايى ساده و قابل اجرا هستند، كه عمل به آنها كه نه تنها سخت و دشوار نيست ، بلكه آسان و دلپذير است ، و در عين حال ، آسايش انسان در دنيا و رستگارى او را در آخرت تضمين مى كند.

هر كدام از جمله ها، در ساده ترين صورت ممكن ، به زبان فارسى ساده و آسانى ترجمه شده است

ممكن است درك كامل كلام امامعليه‌السلام با وجود ترجمه ساده ، باز هم براى نوجوانانى كه اين كتاب بخاطر آنها تهيه شده است ، دشوار باشد. از اين رو، علاوه بر ترجمه كلمات امامعليه‌السلام ، درباره هر يك ، شرح كوتاهى نيز تهيه كرده و با زبانى درخور درك اين گروه سنى ، نوشته ايم ، تا مطالعه آنها، به اين فرزندان عزيز، براى درك كلام امامعليه‌السلام ، بيشتر كمك كند.

اميدواريم اين كتاب كوچك ، دريچه اى به روى نوجوانان عزيز بگشايد، تا از راه آن ، به دنياى پهناور انديشه هاى امامعليه‌السلام وارد شوند و با تعاليم درخشان اعتقادى و اخلاقى و تربيتى و انسانى اسلام بيشتر آشنا شوند.

هيئت تحرير به بنياد نهج البلاغه

١ - اگر خدا شريكى داشت

لو كان لربك شريك لاتتك رسله

نامه / ٣١.

ترجمه : اگر پروردگارت شريكى مى داشت ، فرستادگان آن شريك (يعنى پيامبران آن خدا ديگر) نزد تو مى آمدند.

شرح : خداوند توانائى كه ما را، و اين دنياى پهناور و پر از زيبائى را، آفريده است ، خدايى يگانه و بى همانند است

تمامى پيغمبرانى كه براى راهنمايى افراد بشر، به ميان مردم آمده اند، با آن كه دينهاى گوناگون آورده اند، سخنهايشان درباره خدا، يكسان و همانند بوده است همه آنها، به پيروان خود گفته اند كه : خدا يكى است و شبيه و شريك ندارد.

فرزند عزيز، اين را بدان كه اگر غير از پروردگار يگانه و بى شريك ، خدا ديگرى هم وجود داشت ، او را به افراد بشر اعلام دارند، هم مردم را به سوى او دعوت كنند.

ولى در طول ميليونها سالى كه از زندگى بشر مى گذرد، واز ميان ١٢٤ هزار پيغمبرى كه براى هدايت مردم آمده اند، هرگز پيغمبرى نگفته است :

من ، از سوى خدايى ، غير از خداى يگانه ، به سوى شما فرستاده شده ام

همين موضوع ، دليل آشكارى است براى آن كه بدانى : خداى تو، و آفريدگار و همه افراد بشر، و خالق اين جهان بزرگ ، همان خداوند يگانه و بى مانند است كه تمام پيغمبران ، از او سخن گفته اند و همه افراد بشر را، به سوى او دعوت كرده اند.

۲ - انگيزه دورى از گناه

لو لم يتوعد الله على معصيته لكان يجب ان لا يعصى شكرا لنعمه

ح / ٢٩٠.

ترجمه : اگر حتى خداوند، بندگانش را،از نافرمانى كردن و گناه ورزيدن نترسانيده بود، باز هم واجب بود كه انسان ، مرتكب هيچ گناهى نشود، تا به اين وسيله ، در برابر نعمتهاى او سپاسگزارى كرده باشد.

شرح : كسيكه گناه ميكند و فرمان خداوند را به جاى نمى آورد، در حقيقت ، نعمت هايى را كه خداوند به او داده است ، تباه ميكند. زيرا چنين كسى ، براى آن كه بتواند گناهى را مرتكب شود، ناچار بايد تمام نيروهائى را كه در وجودش هست ، به كار ببرد. در حاليكه خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است

خداوند، اين نيروها را، براى گناه و نافرمانى كردن به او نداده است

فرزند عزيز، كسى را در نظر بگير، كه مى خواهد، بر خلاف فرمان خداوند، مرتكب گناه شود، و بطور مثال ، دست به دزدى بزند :

تمام اعضاء بدن آن شخص ، بايد وظايف خود را، با تمام نيرويى كه دارند انجام دهند، تا او توانايى انجام چنين گناهى را داشته باشد.

ششهاى او، بايد بطور مرتب هواى تازه را به خود بگيرند، تا او نفس بكشد و زنده بماند، قلبش بايد بطور منظم در حال تپيدن باشد، تا خون به تمام پيكرش برسد و او را زنده نگاه دارد، چشمهايش بايد توانايى ديدن داشته باشند، تا او راه خود را ببيند، پاهايش بايد قادر به حركت و قدم برداشتن باشند، تا او در مسيرى كه با چشمش مى بيند، پيش برود، گوشهايش بايد توانايى شنيدن داشته باشند، تا او صداى نزديك شدن مردم را تشخيص بدهد و از خطر فرار كند، دستهايش بايد توانايى كار و حركت داشته باشند، تا او درها را باز كند و اشياى را بردارد، مغزش بايد كار خود را انجام دهد،تا ساير اعضاى بدنش از آن فرمان بگيرند، و وظايف خود را اجرا كنند... و اگر يكى از اين اعضاى ، يعنى يكى از اين نعمتهايى كه خداوند به انسان داده است ، كار خود را به درشتى انجام ندهد، شخص گناهكار، قادر به انجام گناه نخواهد بود.

پس مى بينى كه گناهكار، براى آنكه در برابر خداوند، مرتكب گناه و نافرمانى ، شود، از همان امكانات و نيروهايى استفاده ميكند، كه خداوند، آنها را، براى انجام كارهاى درست و نيك به او داده است به اين ترتيب ، آيا شخص گناهكار، با انجام هر كدام از گناهان خود، و نعمتها و نيروهايى را كه خداوند دارد، تباه و حرام نمى كند؟

البته خداوند، به بندگان خود هشدار داده ، و آنها را از گناه و نافرمانى ، بيمناك كرده است ولى اگر خداوند چنين بيم و هشدارى هم نداده بود، و اگر انسان آسوده خاطر بود كه به خاطر گناهانش كيفر و مجازات نخواهد ديد، باز هم حق نداشت نعمتهاى خداوند را تباه كند. يعنى در برابر نعمتهاى ديدن ، شنيدن ، بوئيدن ، حركت ، تپيدن قلب ، تنفس ششها، انديشيدن ، توانايى انجام كارهاى گوناگون داشتن ، و هزاران نعمت ديگر، انسان بايد قدرشناس باشد، و به - شكرانه اين نعمتهاى بزرگ و با ارزش ، هرگز مرتكب گناه و نافرمانى خداوند نشود.

٣ - زندگى دنيوى دليل زندگى اخروى

عجبت لمن اءنكر النشاه الاخرى و هويرى النشاه الاولى

ح ١٢٦/

ترجمه : در شگفتم ، از كسيكه زندگى اين دنيا را مى بيند، و باز زندگى دنياى ديگر (آخرت) را قبول ندارد.

شرح : كسيكه با درك و دانائى ، در زندگى اين دنيا نظر كند، سراسر دنيا را، پر از نشانه هايى خواهد ديد كه از قدرت آفرينش خداوند حكايت مى كنند. و كسيكه قدرت آفرينش خداوند را، با عقل و بينش برسى كند، هرگز مسئله آخرت و زندگى پس از مرگ را انكار نخواهد كرد.

اگر ما، با دقت و شعور و انصاف ، به دنياى خود نگاه كنيم ، به روشنى مى بينيم كه انسان و حيوان و گياه ، و بالاخره تمام موجودات زنده اين دنيا، ازنيستى به وجود آمده اند. پس خداوند كه قادر بوده است اين زندگى و اين همه موجودات زنده را، ازنيستى به هستى بياورد، باز هم قدرت آن را خواهد داشت كه پس از مرگ و نابودى اين موجودات ، يكبار ديگر آنها را زنده كند.

اگر در زندگى انسان دقت كنيم ، از يك نظر، خواهيم ديد كه خداوند، در همين دنيا هم ، ريشه و اصل زندگى انسانها را دل خاك قرار داده ، و در وقت لزوم ، افراد بشر را، از خاك به وجود آورده است

ابتدا، ريشه زندگى و اصل وجود ما، در دل همين خاكهاى بيابانى پنهان بوده است از دل اين خاكها، گندم و برنج و سبزى و ميوه و ديگر گياهان خوردنى و روئيده اند. قسمتى از اين روئيدنيها را، پدر و مادر ما خورده اند. قسمت ديگرى را نيز حيوانات خورده اند، تا زنده بمانند و بزرگ شوند و به صورت غذاى انسان در آيند. يعنى پدر و مادر ما، وقتى گوشت حيوانات را نيز خورده اند، در حقيقت ، از غذايى استفاده كرده اند كه اصل آن ، باز هم از خاك بوده است به اين ترتيب ، پدر و مادر ما، با خوردن خوراكى هايى ، كه در هر حال ، از زمين بدست مى آيد، به زندگى خود ادامه داده اند و بزرگ شده اند بعد، وجود ما، همچون يك ياخته ، در پشت و شكم آنها، پيدا شده است آنگاه ما شروع به رشد كرده ايم ، صاحب دست و پا و چشم و گوش و مغز و ساير اعضاء بدن شده ايم سرانجام ، به صورت يك انسان كامل ، از شكم مادر، به اين جهان قدم گذاشته ايم تمام اين مراحل ، از وقتى كه ذرات هستى ما، در دل خاكها بوده ، تا وقتى كه اين ذرات به وجود پدر و مادر منتقل شده و سپس به صورت انسان در آمده است ، با قدرت آفرينش خداوند طى شده است

پس مى بينيم كه خداوند، قبلا، يكبار قدرت خود را، در همين دنيا، نشان داده و ما را، از خاك به خود آورده است به اين ترتيب ، خدايى كه چنين قدرتى دارد، يكبار ديگر هم ، قادر به انجام اين كار خواهد بود. يعنى ، وقتى ما بميريم و به مشتى خاك مبدل شويم ، دوباره ، در روز قيامت ، خداوند ما را، از دل خاكها بيرون مى آورد، و به ماهستى و زندگى مى دهد، تا براى رسيدگى به حساب كارهايمان ، در صف محشر آماده شويم

٤ - در خلوت هم از گناه بپرهيزيد

اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم

ح / ٣٢٤.

ترجمه : در خلوت و تنهايى هم ، از گناه و نافرمانى بپرهيزيد، زيرا همان كسى كه گناه شما را مى بيند (يعنى خداوند) خودش نيز درباره آن ، داورى خواهد كرد.

شرح : گروهى از افراد كوته فكر هستند، كه گمان مى كنند اگر در خلوت و تنهايى ، مرتكب گناه شوند، و كسى شاهد گناه آنها نباشد، از كيفر و مجازات در امان خواهند بود. غافل از آنكه خداوند، در همه جا حاضر است ، و در خلوت و تنهايى هم ، شاهد اعمال بندگان خويش است

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد : كسيكه در تنهايى مرتكب گناه مى شوند، مثل كسى است كه در يك كشتى ، داخل اطاقك مخصوص خود، نشسته است و كف آن را سوراخ مى كند. گرچه كسى شاهد اين عمل زشت و نادرست نيست ، تا از آن جلوگيرى كند، يا آن شخص را به مجازات رساند، ولى چنين كسى ، مجازات عمل خود را خواهد ديد، زيرا به خاطر كار زشت او، ديگران هم صدمه خواهند ديد. چون سرانجام ، آب دريا، از سوراخ آن اتاقك بالا خواهد آمد، و همه كشتى را، با تمام سرنشينان آن غرق خواهد كرد.

پس گناه ، اگر در خلوت و تنهايى صورت گيرد، هم شخص گناهكار به مجازات خواهد رسانيد، هم به روى جامعه اثر بد خواهد گذاشت

از سوى ديگر، انسان در رابطه با خدا، بايد بداند كه : هرچند در خلوت و تنهايى مرتكب گناه شود، و كسى شاهد او نباشد، ولى خداوند، او را مى بيند و شاهد گناهان اوست به اين ترتيب ، شخص گناهكار، در روز رستاخيز، از داورى خداوند توانا و بينا كه خود آن گناه را ديده است - هيچ راه فرارى نخواهد داشت

٥ - رابطه عقل و گفتار

اذا تم العقل نقص الكلام

ترجمه : هنگامى كه عقل انسان كامل گردد، گفتارش كوتاه مى شود.

شرح : انسان ، هر اندازه كه عقل و شعورش بيشتر شود و به سوى كمال برود، به همان نسبت ، كمتر حرف ميزند و در عوض بيشتر فكر مى كند.

كسانيكه زياد حرف مى زنند و جلوى زبان خود را نميگيرند، عقلشان كم و فكرشان كوتاه است به همين دليل ، هنگام سخن گفتن ، درباره آنچه مى گويند، فكر نمى كنند، و هر چه به زبانشان آيد بدون فكر و انديشه ، بيان مى كنند.

اما برعكس ، افراد عاقل ، تا زمانى كه موضوعى را خوب بررسى نكرده اند، و درباره خوب و بد آن نينديشيده اند، سخنى بر زبان نمى آورند. به همين دليل ، شخص عاقل ، كمتر حرف ميزند، چون مقدارى از وقت خود را، به فكر كردن درباره گفتارى كه ميخواهد بر زبان آورد، مى گذراند.

حضرت علىعليه‌السلام ، در جمله ديگرى ميفرمايد : زبان عاقل ، در پشت عقل او قرار دارد.

يعنى : شخص عاقل ، عقل خود را پيش از زبانش به كار مى اندازد. در هر كارى ، اول فكر مى كند، عقل و شعور خود را به كار مى گيرد، و هنگامى كه به درستى سخن خود مطمئن شد، زبان به گفتار مى گشايد. در حاليكه شخص نادان ، پيش از آنكه فكر خود را به كار اندازد، شروع به حرف زدن مى كند، و چه بسا كه با سخنان بى معنى و حساب نشده اش ، هم خود و هم ديگران را بزحمت و ناراحتى دچار مى سازد.

٦ - حق يكى است

ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة

ح / ١٨٣

ترجمه : هر گاه در مورد امرى واحد، دو ادعاى مختلف وجود داشته باشد، ناچار، يكى از آن دو گمراهى (باطل) است

شرح : بسيار ديده مى شود كه دو شخص ، يا دو گروه ، بر سر يك مسئله اختلاف دارند. به اين معنى كه هر كدام ، در مورد آن مسئله ، ادعايى دارد كه با ادعاى ديگرى مخالف است ، و هر يك نيز، ادعاى خود را صحيح و بر حق ميداند و ادعاى ديگرى را غلط و باطل ميشمارد.

اما، از آنجا كه هميشه حق يگانه است ، و هر چيزى كه بر حق باشد، نمى تواند دو صورت و دو شكل جداگانه داشته باشد و هر دو نيز، درست و بر حق باشند، ناگزير بايد قبول كرد كه دست كم ، يكى از آن دو ادعا، باطل و گمراهانه است

روشن تر بگوييم : نمى شود كه دو نفر، در مورد يك موضوع دو ادعاى مختلف بكنند، و هر دو نيز درست گفته باشند. يعنى اگر، در چنين مواردى ، يقين داشته باشيم كه هر دو نفر در اشتباه نيستند، پس بايد مطمئن باشيم كه بطور قطع ، فقط يكى از آنهاحق ميگويد و ديگرى بر باطل است

وظيفه كسى هم كه با چنين افراد يا گروههايى روبرو ميشود، آن است كه سخن و عقيده و ادعاى هر دو را، به دقت بررسى كند، تا آنچه را كه بر حق است دريابد، و با انتخاب و پذيرش حق ، از باطل دورى كند.

٧ - جامعيت قرآن

و فى القرآن نبا ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم و ما بينكم

ح / ٣١٣

ترجمه : سرگذشت نسلهاى پيشين شما، و خبرهاى مربوط به نسلهاى آينده شما، و احكام و دستورات به امورى كه بين شما جارى است ، همه در قرآن آمده است

شرح : آنچه انسان ، در زندگى اين جهانى خود به آن نيازمند است ، بطور كلى ، خارج از اين سه مورد نيست :

* نخست ، ميخواهد بداند كه پدران و مادران و نياكان او، در گذشته ، چگونه بوده اند، چگونه زيسته اند، چه ها مى انديشيده اند،

* آن گناه مى خواهد بداند پس از مرگ او، دنيا چه صورتى خواهد داشت ، و نسلهاى آينده در چه اوضاع و شرايطى خواهند زيست ، و احوال آنها، در دنياى آينده چگونه خواهد بود.

* و سپس مى خواهند بداند : در حال حاضر، در دوران بين گذشته و آينده ، كه خود در آن زندگى ميكند، با مردم چگونه بايد رفتار كند، و امورى را كه بين او و ديگران جارى است ، چگونه سر و سامان دهد، تا به راه نادرست نرود و به طريق آسايش و رستگارى گام بردارد

قرآن مجيد، كلام الهى و آسمانى ما مسلمانان ، كتاب سازنده و روشنگرى است كه اين سه موضوع مهم و حياتى را، براى ما، به روشنى و بدون ترديد يا ابهام ، توضيح داده است

پس ما، اگر مى خواهيم با درك و آگاهى زندگى كنيم و در منجلاب و گمراهيها فرو نرويم ، و به سوى سعادت گام برداريم ، بايد قرآن را به دقت بخوانيد، معنى آن را درك كنيم ، و مفاهيم آن را دستور زندگى خويش قرار دهيم ، و احكام آن را به كار بنديم

٨ - خشنودى از كار بدكاران

الراض بفعل قوم كالداخل فيه معم و على كل داخل فى باطل اءثمان اثم العمل به و اثم الرض به

ح / ١٥٤

ترجمه : هر كس كه به كار گروهى از مردم خرسند باشد، مانند آن است كه در آن كار، با آنها همراهى كرده است ، هر كس در كار نادرست همراهى كند، براى او دو گناه خواهد بود : گناه همكارى در آن كار نادرست ، و گناه رضايت دادن به انجام آن

شرح : اسلام ، دينى است كه پيرامون خود را، همواره از زندگى كردن و حصارهاى خلوت و تنهائى و سر بردن در چهار ديواريهاى در بسته ، باز ميدارد. و در مقابل ، همه را به زندگى اجتماعى دعوت ميكند. براى يك چنين زندگى اجتماعى برادرانه ايى ، كه در آن همه نسب به يكديگر وظايف و مسئوليتهايى دارند قوانين كاملى نيز قرار داده ، كه جلوه هاى گوناگون آن ، در تعاليم درخشان اسلامى ديده مى شود.

بر اساس اين قوانين ، خوب بودن و خوب زيستن ، تنها اين نيست كه ما، خود را از همه كنار بكشيم ، و در خلوت و تنهايى مشغول عبادت شويم و كارى به كار ديگران و ساير افراد جامعه نداشته باشيم چه ، در اين صورت ، حتى اگر هيچ گناهى از ما سر نزند، باز در گناهى كه ديگران ، در كنار ما و مقابل چشمان ما انجام ميدهند، شريك و سهيم خواهيم بود. به بيان ديگر، يك مسلمان مؤ من واقعى ، نبايد در برابر كارهاى باطل و نادرست ديگران نيز، ساكت بنشيند و هيچ اقدامى نكند.چون اين سكوت ، دليل آن است كه او، با انجام آن كارهاى باطل مخالفتى ندارد و كسى كه مخالف امرى نباشد، بطور طبيعى ، به انجام آن امر، رضايت داده است و راضى بودن به انجام كار ديگران نيز مانند آن است كه خود او هم در آن كار، شركت و دخالت داشته است

از اين روست كه امامعليه‌السلام ميفرمايد : مسلمانان مؤ من حق ندارد ساكت بنشيند و شاهد و تماشاگر كارهاى باطل ديگران باشد.چون در آن صورت ، از او دو گناه سرزده است يك گناه همان رضايت دادن به انجام آن كار است ، و گناه ديگر آن است كه با چنين رضايتى ، خود او نيز، در آن كار نادرست بصورت همكار و همراه در آمده و در حقيقت مثل آن است كه خود نيز، در انجام آن گناه ، شركت و همكارى داشته است

٣ ـ آيه مباهله

( وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّه عَلَى الْكاذِبينَ) (٢١)

از جمله آياتى كه بر فضيلت و بلندى رتبه و مقام سيدالشهداءعليه‌السلام به اتفاق مسلمانان گويا و ناطق است آيه مباهله است.

از مظاهر و دلائل قوّت ايمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالتش داستان مباهله است، زيرا پيشنهاد مباهله از طرف آن حضرت اگر مؤمن به دعوت خود نبود، يك انتحار واقعى و دادن سند بطلان دعوت به دست دشمن بود چون حال از دو قسم بيرون نبود، يا نفرين نصاراى نجران در حق آن جناب مستجاب مى شد، و يا آنكه نه نفرين نصارى و نه نفرين پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها مستجاب مى گشت ; كه در هر دو صورت بطلان ادعاى آن حضرت آشكار مى گشت ، و هيچ خردمندى كه مدعى نبوّت باشد، چنين پيشنهادى نداده و سند بطلان دعواى خود را به دست مردم نخواهد داد مگر آنكه صد در صد اطمينان به استجابت دعاى خود و هلاكت دشمن داشته باشد، و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون يقين جزمى به صحّت رسالت و استجابت دعاى خود و نابودى دشمن در صورت مباهله داشت با كمال شجاعت و صراحت پيشنهاد مباهله داد.

شركت دادن على و حسن و حسين و فاطمه زهراعليهم‌السلام در مباهله كه به تعيين و امر خداوند بود نيز دليل بر اين است كه اين چهار نور مقدس كه با پيغمبر در مباهله حاضر شدند، شايسته ترين و گرامى ترين خلق در نزد خدا، و عزيزترين همه در نزد پيغمبر خدا بوده اند.

آيه مباهله اعلان جلالت مقام، و تقرب خاصّ آنها به خداوند متعال است.

پس اين فضيلت براى امام حسينعليه‌السلام از فضايل بسيار بزرگى است كه در چنين مراسم با اهميت و تاريخى، همكار و همراه پيغمبر شود، و از ميان تمام امت از صغير و كبير و زن و مرد، او و پدر و مادر و برادرش را خدا انتخاب نمايد.

جريان مباهله را مفسّرين بزرگ و محدّثين و مورّخين در كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ نقل كرده اند، و از اينكه مصادر و مدارك آن را نشان بدهيم بى نيازيم. اما در عين حال چندين كتاب را نام مى بريم تا هركس خواست مراجعه نمايد:

تفسير طبرى، بيضاوى، نيشابورى، كشاف، الدرالمنثور، اسباب النزول واحدى، اكليل سيوطى، مصابيح السنة، سُنن ترمذى و كُتُب ديگر.

__________________

پى نوشت ها :

١ ـ سوره آل عمران،آيات ١٦٩ ـ ١٧١.

٢ ـ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، ج٢، ص٤٦٨، و ٤٦٩.

٣ ـ مگر كسانى كه از آغاز و انجام اين واقعه بي ‎ اطلاع باشند و يا خوى تجاوز به حقوق انسانها و بيدادگرى، حجاب وجدان و فطرت آنها شده باشد.

٤ ـ پوشيده نماند كه آيات نازله در شأن اهل بيت كه از جمله ايشان حسين ـ ‎عليه‌السلام ‎ ـ مي ‎ باشد و آياتى كه به شخص آن حضرت تفسير شده بسيار است كه ما بررعايت اختصار فقط سه آيه از اين آيات را مي ‎ نگاريم، و كسانى كه بخواهند از سائر آيات مطلع شوند به كتابهاى تفسير و حديث مراجعه فرمايند، و از جمله اين آيات است: آيه ٣٥ و ٣٧ سوره بقره و آيه ٢٢ سوره الرحمن و آيه ٢٧ سوره الفجر وسوره هل اتى و آيات ديگر.

٥ ـ سوره شورى، آيه ٢٣.

٦ـ احياء الميت ج ٢. الاتحاف، ص ٥. صواعق، ص ١٦٨. الأكليل ص ١٩١. الغدير ج ٢ ص ٣٠٧. خصايص الوحى المبين، ف ٥، ص ٥٢ تا ٥٥. عمده ابن بطريق ف ٩، ص ٢٣ تا ٢٥.

٧ ـ صواعق ص ١٧٠. اسعاف الراغبين، ص ١١٩.

٨ ـ نظم درر السمطين، ص ١٨. اسعاف الراغبين، ص ١٢١. الاتحاف ص ٢٩. و صواعق ص ١٤٨.

٩ ـ سوره احزاب، آيه ٣٣.

١٠ ـ اسد الغابه ج ١٣ ص ١١، الاصابه ج ٢، ص ١٧٥ ـ ٤٠٣٣.

١١ ـ صحيح مسلم ج ٧ ص ١٣٠. مصابيح السنة ج ٢ ص ٢٧٨. ذخائر العقبى ص ٢٤. ترمذى ج ٢٣، ص ٢٠٠ و ٢٤٢ و ٢٤٨. اسدالغابه ج ١، ص ١١و ١٢ و ج ٢ ص ٢٠ وج ٣ ص ٤١٣. الاصابه ج ٢، ص ١٧٥ ـ ٤٣٣. اسباب النزول واحدى ص ٢٦٧. المحاسن و المساوى بيهقى ج ١، ص ٤٨١.

١٢ ـ صحيح مسلم ج ٧ ص ١٣٠. مصابيح السنة ج ٢ ص ٢٧٨. ذخائر العقبى ص ٢٤.

١٣ ـ اسد الغابه، ج ٢ ، ص ٢٠.

١٤ ـ ذخائر العقبى ص ٢٤. العمده ف ٩ ص ٢٥ در اين كتاب در فصل ٨ از ص ١٥ ‎ ـ ‎ ٢٢ و در فصلهاى ديگر احاديث بسيارى از اهل سنت راجع به اجتماع اين پنج تن برگزيدگان خدا نقل كرده است.

١٥ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٢٤.

١٦ ـ ذخائر العقبى ص ٢٤. در اين كتاب از ص ٢١ ـ ٢٤ طرق اين حديث مذكور است و اسباب النزول، ص ٢٦٧.

١٧ ـ خزيره عبارت از اين است كه تكه‎ هاى گوشت را همراه آب زياد در ديگ= =ريخته، روى آتش بگذارند، وقتى كه پخته شد آرد در آن ريخته و فرود آورند..

سيماى حسين عليه‌السلام در احاديث پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌

١ ـ حسين، سيّد جوانان اهل بهشت

احمد بن حنبل در مسند، بيهقى در سنن، طبرانى در اوسط و در كبير، ابن ماجه در سنن، سيوطى در الجامع الصغير و الحاوى و الخصائص الكبرى، ترمذى در سنن، حاكم در مستدرك، ابن حجر در صواعق، ابن عساكر در تاريخ دمشق، ابن حجر عسقلانى در الاصابه، ابن عبدالبر در الاستيعاب، بغوى در مصابيح السنة، ابن اثير در اسد الغابه، حموينى شافعى در فرائد السمطين، ابوسعيد در شرف النبوه، محب طبرى در ذخائر العقبى، ابن السمان در الموافقه، نسائى در خصائص امير المؤمنين، ابونعيم در حليه، خوارزمى در مقتل، ابن عدى در كامل، مناوى در كنوز الحقائق، و ديگران از پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در احاديثى روايت كرده اندكه فرمود: حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند

اين احاديث به سندهاى متعدد از جمعى از صحابه مثل اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، ابن مسعود، حذيفه، جابر، ابوبكر، عمر، عبداللّه بن عمر، قره، مالك بن الحويرث، بريده، ابى سعيد خدرى، ابوهريره، اسامه، براءو اَنَس روايت شده و از مجموع آنها استفاده مى شود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكرر حسن و حسين را به اين صفت معرفى فرموده، و صدور اين لفظ كه:

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

از آن حضرت متواتر و مسلّم و در ميان مسلمانان معروف و مشهور بوده است.

متن اكثر احاديث اين است كه اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ و ترجمه متن بعضى ديگر اين است كه فرمود: فرشته اى از آسمان كه مرا زيارت نكرده بود از خدا براى زيارت من اذن خواست، پس به من خبر داد و مژده داد كه دخترم فاطمه، سيده زنان امت من است و اينكه حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند:

وَ اَنَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

و در بعضى روايات اين جمله نيز مذكور است:

وَ اَبُو هُما خيْرٌ مِنْهُما

و پدرشان از آنها بهتر است

و در بعضی طرق آن فضايل ديگرى نيز از اهل بيتعليهم‌السلام بيان شده است.(١)

٢ ـ حسين، محبوب پيغمبر

حُسَيْنٌ مِنّى وَ اَنَا مِنْ حُسَيْن

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن و حسينعليهما‌السلام را بسيار دوست مى داشت، و نسبت به آنها فوق العاده اظهار علاقه و عطوفت مى كرد.

روايات و تواريخ بر اين اتفاق دارند كه آن حضرت على و فاطمه و حسنينعليهم‌السلام را از تمام مردم و كسان و نزديكان خود بيشتر دوست مى داشت و دوستى آنها يك دوستى ساده پدر نسبت به فرزند نبود; بلكه ريشه آن بر علائق و مبانى عميق و يگانگى روحى استوار، و رمز يك اتحاد و اتصال ناگسستنى معنوى و توافق كامل فكرى بود كه تعبير

اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ

ايشان از من هستند، و من از ايشان

يا چنانچه در حديث زيد بن اَرْقَمْ است:

اَنا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ

من با هر كس كه با شما در صلح و سازش باشد در صلح و سازشم، و با هر كه با شما در جنگ و نبرد باشد در جنگ و نبردم(٢)

و تعبيرات ديگر در ترجمه و تفسير اين رابطه و محبت گزاف و مبالغه نيست; و عين واقع و حقيقت است.

يك اتصال واقعى روحى، و همفكرى تمام عيار ويگانگى خالص لازم است تا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را اينگونه شرح دهد جمله اَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ صريح است در اينكه طرز تفكر و سلوك و روش آنها با وضع سلوك و روش پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى است، و هيچ گونه فرق و تفاوتى ندارد، كردار ورفتار و جنگ و صلح آنها دقيقاً همان كردار و رفتار و جنگ و صلح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

ما وقتى اين اخبار را مطالعه مى كنيم، و از شدّت علاقه و دوستى پيامبر به امام حسينعليه‌السلام آگاه مى شويم، نبايد فراموش كنيم كه گوينده اين كلمات و الفاظ، پيغمبر خدا است، و او كسى است كه در دوره زندگانى با گزاف گوئى و سخنان دور از حقيقت و مدح بيجا مبارزه داشت; سخنان و كارهايش براى بشر حجت و قانون و شريعت بوده و آنچه فرموده ترجمان حقيقت است.

پيامبر اعظم غير از فاطمه سلام الله عليها دختران ديگر، و غير از على نيز عموزاده ها و خويشاوندان بسيارى داشت، پس چرا اين همه اظهار علاقه و محبت، مخصوص به فاطمه و على و فرزندان آنها شد؟ و چرا پيغمبر از همه كسان و اصحاب خود، آنها را برگزيد؟

براى اينكه اين چهار تن نماينده صفات، روحيات، اخلاق و كمالات او بودند.

براى يك نفر مسلمان مؤمن بهترين معرف عظمت امام حسينعليه‌السلام همين سخنان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

از جمله احاديثى كه از اين دوستى و علاقه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حكايت مى كند. حديث يعلى بن مره(٣) است كه در خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مجلس ميهمانى كه به آن دعوت شده بودند مى رفتند ناگاه به حسين برخورد كردند كه در كوچه بازى مى كرد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلو همراهان رفت، و دستهاى خود را گشود( بغل باز كرد) ، كودك از اين سوى به آن سوى مى گريخت، و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را مى خندانيد تا وى را گرفت، پس يك دستش را زير چانه حسين و دست ديگرش را پشت سر او گذارد، و او را بوسيد و فرمود:

حُسَيْنُ مِنّى وَ اَنَا مِنْ حُسَيْن اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَينٌ سِبْطُ مِنَ الاَسْباط

حسين از من است، و من از حسينم، خدا دوست دارد كسى را كه حسين را دوست داشته باشد. حسين سبطى از اسباط است.

و نيز همين حديث را بخارى، ترمذى، ابن ماجه و حاكم به اين لفظ روايت كرده اند:

حُسَيْنٌ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُ اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيْناً اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبْطانِ مِنَ الاَسْباط(٤)

شرباصى بعد از اينكه از قاموس نقل كرده كه:

حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الاْسْباط وَاُمَّةٌ مِنَ الاْمَمِ

مى گويد: معناى سبط ، جماعت و قبيله است، و شايد معناى حديث اين باشد كه حسين در رفعت و بلندى مقام، مرتبه يك امّت را دارد; يا اينكه اجر وثواب او مثل اجر يك امت است براى عظمت فضيلت و عظمت كارى كه از او صادر شد.(٥)

ابن عبدالبر و مسلم و شبلنجى از ابو هريره روايت مى كنند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حق حسن و حسين فرمود:

اللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَاَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُما

خدايا من آن دو را دوست مي ‎ دارم پس( تو نيز) دوست بدار آنها را، و دوست بدار هر كس كه آنها را دوست مى دارد.(٦)

بغوى،ترمذى، سيد احمد زينى، ابن اثير و نسائى از اُسامه روايت كرده اند كه گفت: يك شب در خانه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى عرض حاجتى رفتم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ بيرون آمد در حالى كه چيزى را در عباى خود پيچيده بود كه من ندانستم چيست، چون حاجتم را به عرض رساندم پرسيدم اين چيست كه عبا بر آن پيچيده اى ؟ عبا را به يك سو كرد، حسن و حسين را ديدم; فرمود:

هذانِ اِبْناىَ وَ اِبْنَا ابْنَتى اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَ اَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُما

اين دو، پسران من و پسرهاى دخترم هستند. خدايا! من آنها را دوست مي ‎ دارم پس دوست بدار آنها را، و دوست بدار هركس كه آنها را دوست مى دارد.

و ترمذى از براء نقل كرده كه، فرمود:

اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما(٧)

ترمذى و بغوى از انس روايت كرده اند كه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سؤال شد كدام يك از اهل بيت را بيشتر دوست مى دارى ؟

فرمود: حسن و حسين را.

و سيوطى و مناوى نقل كرده اند كه، مى فرمود:

اَحَبُّ اَهْلِ بَيْتى اِلَىَّ اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(٨)

و نيز ترمذى و بغوى از انس حديث كرده اند، كه: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به فاطمهعليه‌السلام مى فرمود:

اُدْعى لى اِبْنَىَّ فَيَشُمُّهُما وَ يَضُمُّهُما اِلَيْهِ(٩)

پسرهايم را بخوان برايم صدايشان كن تا پيش من بيايند پس آنها را مي ‎ بوئيد و به خود مى چسبانيد.

احمد بن حنبل روايت كرده كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ فرمود:

اَللّهُمَّ اِنى أُحِبُّ حُسَيْناً فَاَحِبَّهُ، وَاَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ(١٠)

خدايا من حسين را دوست مي ‎ دارم، پس دوست بدار او را و هر كس كه او را دوست مى دارد.

ابن ابى شيبه نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:

اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَ اَبْغِضُ مَنْ يُبْغِضُهُما(١١)

خدايا! من حسن و حسين را دوست مي ‎ دارم، پس دوست بدار آنها را، و دشمن بدار هركس كه آنها را دشمن مى دارد.

صبّان از ابو هريره روايت كرده كه، گفت:

رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ يَمْتَصُّ لِعابَ الْحُسَيْنِ كَما يَمْتَصُّ الرَّجُلُ الَّتمْرَةَ(١٢)

ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آب دهن حسين را مي ‎ مكيد همان گونه كه مرد خرما را مى مكد

محّب الدين طبرى از ابن بنت منيع و او نيز از يزيد بن ابى زياد حديث كرده كه گفت: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه عايشه بيرون آمد پس بر خانه فاطمهعليه‌السلام عبور فرمود صداى گريه حسين را شنيد فرمود:

اَلَمْ تَعْلَمى اَنَّ بُكاءَهُ يُؤذينى(١٣)

آيا نمى دانى گريه او مرا اذيت مى كند

از اين گونه احاديث بسيار است كه براى نمونه آنچه نقل شد كفايت مى كند، و از اخبار ديگر كه در فصلهاى بعد مى آوريم نيز محبت و شدت علاقه و جوشش عاطفه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به حسينعليه‌السلام معلوم مى شود.

٣ حسين، ريحانه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

گروه بسيارى از محدثين نامدار اهل سنت از علىعليه‌السلام ، ابن عمر، ابوهريره، سعيدبن راشد، و ابوبكره روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: حسن و حسين دو ريحانه من از دنيا هستند، و از اختلاف الفاظ حديث معلوم مى شود كه آن حضرت مكرّر اين مضمون را به الفاظ مختلف فرموده اند زيرا لفظ حديث در بعضى روايات

اِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنُ هُما رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنيا

مى باشد، و در بعضى ديگر

اَلْوَلَدُ رَيْحانَةٌ وَ رَيْحانَتَىَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ

است، و در حديث ديگر فرمود:

اِنَّ اِبْنَىَّ هذَيْنِ رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا

اين دو پسر من دو ريحانه من از دنيا هستند.

و در جاى ديگر فرموده:

هُما رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا

و به الفاظ ديگر نيز اين حديث نقل شده است.(١٤)

سعيد بن راشد نقل كرده كه: حسن و حسينعليهما‌السلام به سوى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دويدند، پيغمبر يكى از آنها را در يك بغل گرفت و ديگرى را نيز در بغل ديگر گرفت، و فرمود:

هذانِ رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا مَنْ اَحَبَّنى فَلْيُحِبُّهُما(١٥)

اين دو، ريحانه من از دنيا هستند هركس مرا دوست مي ‎ دارد بايد آنها را دوست بدارد.

مناوى از ديلمى در فردوس الأخبار روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به علىعليه‌السلام فرمود:

سَلامُ اللّهِ عَليْكَ يا اَبَا الرَيْحانَتَيْنِ(١٦)

سلام خدا بر تو اى پدر دو ريحانه.

علاوه بر اين احاديث، روايات ديگرى نيز هست مثل

اُوْصيكَ بِرَيْحانَتَىَّ خَيْراً(١٧)

سفارش مى كنم به تو كه با دو ريحانه من به نيكى رفتار كنى

كه به رعايت اختصار به آنچه نقل شد قناعت مى كنيم.

٤ ـ حسين شبيه ترين اهل بيت به پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله

بخارى و ابن اثير روايت كرده اند كه وقتى سر حسينعليه‌السلام را نزد عبيدالله بن زياد آوردند سر مطهر را در طشتى قرار داد، و با شمشير يا چوب دستى خود بر آن چشم و بينى نازنين مى زد، و سخنى هم از نيكوئى و زيبائى آن حضرت گفت. انس گفت: شبيه ترين ايشانيعنى اهل بيت به پيغمبر خدا(١٨) صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

در البدء و التاريخ(١٩) نقل شده كه عبيداللّه به روى مبارك آن حضرت مى زد و مى گفت روئى به اين زيبائى نديده ام.

انس بن مالك گفت: آگاه باش كه او شبيه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

٥ پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين عليه‌السلام را مى بوسيد

يكى از مظاهر محبت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسيدن او است. در جاهليت، و پيش از ظهور آفتاب درخشان هدايت اسلام ارزش عاطفه و احساسات پاك انسانى مخصوصا در عربها از ميان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را يك نوع ضعف نفس شمرده، و سخت دلى را افتخار مى دانستند، و وحشتناك ترين مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده به گور كردن دخترها بود كه پدر ها با دست خوددختران خود را زنده در گور مى كردند.

بوسيدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصا اگر دختر بود عار و ننگ شمرده مى شد. و اگر كسى فرزند خود را مى بوسيد ديگران از آن تعجب مى كردند.

گردنكشان و متكبران از بوسيدن طفل و به دوش سوار كردن او كه يك عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صورى مردمانى كه با ريا كارى و تشريفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان مى دهند مى كاهد خوددارى مى كردند.

پيغمبر اسلام رحمت عالميان بود، و از ريا و نفاق مبرّا، و مانند يك فرد عادى زندگى مى كرد، و جزو برنامه هاى مهم دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبت نسبت به همه مردم، بشردوستى، ايثار و هدايت عقل و احساسات بود، و در آغاز سوره هاى كتاب آسمانى(٢٠) او، خدا به رحمانيّت، و رحيميّت ياد شده است.

و همانطور كه نسبت به مردم مظهر تمام و كمال عواطف عالى انسانى بود، عاطفه پدرانه اش نسبت به فاطمه زهرا سلام الله عليها و فرزندان او نيز در حد كمال بود، و وجود حسن و حسين را امتداد وجود خود، و بقا و زندگى آنها را بقاى زندگى خود مى ديد.

دكتر بنت الشاطى بانوى دانشمند مصرى و استاد دانشگاه عين الشمس راجع به شدت حُب و عاطفه پيغمبر نسبت به فرزندان دختر عزيزش زهرا سلام الله عليها فصل بليغى نگاشته و در ضمن آن مى گويد:

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روزى كه به مصيبت مرگ خديجه، يگانه همسر عاليقدرش مبتلا شد تا سال سوم هجرت غير از ابراهيم كه آن هم در دنيا چيزى زيست نكرد صاحب فرزندى نشد، و در مدت هفده سال بعد از خديجه با اينكه با زنان متعدد، ازدواج نمود، هيچ يك را از پيغمبر خدا فرزندى روزى نگشت.

لذا علاوه بر وحى آسمانى بر همه آشكار بود كه بايد نسل پيغمبر از فاطمه زهراعليه‌السلام باقى بماند پس تعجبى ندارد، اگر دل پيغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست مى داشت، دل نبّىصلى‌الله‌عليه‌وآله براى دو فرزند عزيز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانه اى كه دل بزرگ و وسيع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس يافت، و نام حسن و حسين براى او آهنگ خوش و صداى دلنوازى بود كه پيغمبر از تكرار آن خسته نمى شد آنها را پسران خود مى خواند، و با اينكه شخص پيغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.

خداوند زهرا را به نعمتى بسيار بزرگ برگزيد كه ذريّه پيغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و على را به اين كرامت مخصوص گردانيد كه نسل خاتم الانبياء را در صلب او گذارد، و از اين شرف، عظمت جاودانى و پايدارى و عزت هميشگى را به على اختصاص داد.

زهرا از ميان تمام دختران پيغمبر باقى ماند تا پيغمبر فرزندى داشته باشد كه او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقى ماندند تا پيغمبر از تكرار اسم شيرين و لفظ گواراى پسرهايم لذت ببرد(٢١)

ابن عبدالبر قرطبى از ابو هريره روايت مى كند كه گفت: اين چشمهايم ديد و گوشهايم شنيد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر دو دست حسين را گرفته بود، و پاهاى حسين بر روى پاهاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و پيغمبر مى فرمود: تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة حسين بالا رفت تا پاهايش را بر سينه پيغمبر گذارد پس پيغمبر فرمود: دهان باز كن! پس بوسيدش، و سپس گفت: خدايا او را دوست بدار زيرا من او را دوست مى دارم.

ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُم قالَ: اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فَانّى اُحِبُّهُ(٢٢)

علائلى اين حديث را روايت كرده و مى گويد: عينَ بَقَّه كلمه اى است كه در روح طفل طراوت و سبكى و ملاحت مى آورد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين را به آن بوسه شيرين و لذيذ مى بوسيد چون جانش گنجينه معانى و حقايق بزرگ بود، و آنگاه كه مى فرمود:

اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فإنّى اُحِبُّه

خدايا او را دوست بدار چون من او را دوست مى دارم.

گوئى در حالى كه به حسين اشاره مى كرد به مردم مى فرمود:

اَنَا هُنا

من اينجا هستم

يعنى مرا پيش حسين بجوئيد.

سپس مى گويد: فرق حب و عاطفه اين است كه عاطفه كمتر از حب بوده و شرايط محبّت در آن ملاحظه نمى شود اما حب وقتى پيدا مى شود كه محبوب برگزيده باشد، و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ حسين را به حقيقت دوستى و حّب، دوست مى داشت زيرا حسين برگزيده اوبود،و خدا حسين را دوست مى داشت زيرا كه شفق آفتاب نبوّت(٢٣) بود.

ابن اثير و سبط ابن الجوزى و طبرى نقل كرده اند كه: وقتى سرهاى شهدا را نزد ابن زياد آوردند با شمشير يا چوب دستى به لبهاى مبارك حسين مى زد; زيد بن ارقم وقتى ديد ابن زياد دست از اين بى ادبى و ستم بر نمى دارد، گفت: چوبت را برگير! قَسَم به آنكس كه غير از او خدائى نيست، لبهاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر اين لبها ديدم كه آنها را مى بوسيد. سپس گريست.

ابن زياد گفت: خدا چشمهايت را بگرياند اگر پيرى خرف نبودى، گردنت را مى زدم.

زيد بيرون آمد و مى گفت: اى گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهيد بود، حسين پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد تا نيكان شما را بكشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.(٢٤)

در البدء و التاريخ(٢٥) نقل شده كه يزيد امر كرد تا پرده نشينان حرم حسينى، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدى كه اسيران را نگاه مى داشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببينند; و خودش سر مبارك حسينعليه‌السلام را در جلو خود گذارد و با چوب يا شمشير به آن روى مطهر مى زد و مى گفت:

لَيْتَ اَشْياخِى بِبَدر شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَج مَعَ وَقْعِ الاسَلِ

لِاَهَلُّوا وَ اسْتَهلّوا فَرَحا

وَ لَقالُوا يا يَزيدُ لا تَشَلِ

ابوبرزه اسلمى برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعى مى خورد كه مكرر ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بوسيد.

ابن اثير و ترمذى و طبرى روايت كرده اند، كه ابوبرزه گفت: آگاه باش اى يزيد كه تو روز قيامت مى آيى در حالى كه ابن زياد شفيع تو است، و اين حسينعليه‌السلام مى آيد در حالى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شفيع او است. پس برخاست و بيرون رفت.(٢٦)

٦ـ پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين رابه دوش مى گرفت

در اين موضوع هم روايات بسيار است و جمعى از اهل سُنّت مانند ابن حجر عسقلانى از ابوهريره و عبدالله و بغوى از شداد بن الهاد و ابى نعيم در حليه از ابن مسعود و ابى حاتم از عبدالله و جابر و ابن ابى الفراء از انس; اين نوازش و اظهار محبت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حسن و حسينعليه‌السلام ـروايت كرده اند.(٢٧)

از اين احاديث استفاده مى شود كه آن حضرت كراراً حسن و حسين را به دوش مى گرفت، و آنان بر كتف آن حضرت در حال نماز و در حالات ديگر مى نشستند، و پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمال لطف و مهربانى را نسبت به آنها ابراز مى داشت، و از بعضى از اين احاديث مثل حديث انس شدت محبت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها، و توبيخ سخت نسبت به كسى كه قدر و منزلت آنهارا نشناسد، استفاده مى شود.

ابوسعيد در شرف النبوه روايت نموده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود كه حسن و حسين به سوى او آمدند چون پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آنها را ديد براى ايشان برخاست، و آمدنشان را دير شمرد يعنى فرمود دير آمديد يا چرا دير آمديد؟ پس از آنها استقبال كرد، و آنها را بر دوش خود گذارد و فرمود:

نِعْمَ الْمَطِىُّ مَطِيَّتُكُما، وَ نِعْمَ الرّاكِبانِ اَنْتُما(٢٨)

خوب مركبى است مركب شما، و خوب سوارهائى هستيد شما

شبلنجى روايت كرده كه روزى آن حضرت بر حسن و حسين گذر فرمود سپس گردن مبارك را فرود آورد، و آنها را برداشت و فرمود:

نِعْمَ الْمَطِيَّةُ مَطِيَّتُهُما، وَنِعْمَ الراكِبانِ هُما(٢٩)

خوب مركبى است مركب آن ها و خوب سوارهائى هستند آنها.

و جمال الدين حنفى زرندى و ترمذى و ابن حجر از ابن عباس روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين را بردوش گرفته بود مردى گفت: خوب مركبى سوار شده اى!

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نِعْمَ الرّاكِبُ هُوَ(٣٠)

خوب سوارى است او.

و در اين موضوع زرندى روايات ديگرى نيز از عمر و جابر و سعد و انس روايت كرده است.(٣١)

٧ دوستى حسين عليه‌السلام واجب است

احاديث در وجوب دوستى و مودت حسينعليه‌السلام متواتر است.

از جمله ابن عبدالبر و ابو حاتم و محب طبرى در حديثى از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ فرمود:

مَنْ اَحَبَّنى فَلْيُحَبَّ هذَيْنِ

هر كس مرا دوست دارد بايد اين دو را نيز دوست بدارد.

ابن عبدالبر گفته است: در معجم بغوى نيز حديثى نظير اين حديث از شداد بن الهاد روايت شده است.(٣٢)

اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبُّوهُما(٣٣)

من ايشان را دوست مى دارم پس شما نيز دوست بداريد ايشان را.

٨ فضيلت دوستى حسين عليه‌السلام ونكوهش دشمنى باآن حضرت

ابن ماجه، ابن حجر، ديلمى، مناوى، احمد، حاكم، سيوطى، ابن حجر هيتمى و هارون الرشيد از پدرانش از ابن عباس، و محب طبرى، ابوسعيد، ابن حرب الطائى، سلفى، ابوطاهر البالسى، ابن السرى و ابن الجوزى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه فرمود:

مَنْ اَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ اَحَبَّنى، وَ مَنْ اَبْغَضَهُما فَقَدْ اَبْغَضَنى

هر كس حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد پس البته مرا دشمن داشته است.

اين حديث در بين محدثين، مشهور و معروف بوده و مكرر از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده شده است، و بعضى از طرق آن منتهى به ابو هريره مى شود به اين مضمون است كه: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون آمد در حالى كه حسن و حسين با او بودند اين بر يك دوش آن حضرت و آن بردوش ديگرش بود يك بار حسن را مى بوسيد و بار ديگر حسين را تا به ما رسيد فرمود: هر كس اينها را دوست بدارد به تحقيق مرا دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.

و بعضى راويان آن، فقط جمله اوّلى را روايت كرده اند، و بعضى ديگر اينچنين نقل كرده اند كه فرمود: اين دو حسن و حسين پسرهاى من هستند، هركس آنها را دوست بدارد پس البته مرا دوست داشته است:

هذانِ اِبْناىَ مَنْ اَحَبَّهُما فَقَدْ اَحَبَّنى

و در يكى از دو حديثى كه هارون الرشيد در اين موضوع روايت كرده لفظ حديث اين است:

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مَنْ اَحَبَّهُما فَفِى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ اَبْغَضَهُما فَفِى النّارِ(٣٤)

هركس حسن و حسين را دوست بدارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است.

ترمذى، و احمد روايت كرده اند:

اِنَّ رَسُولَ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله اَخَذَ بِيَدِ حَسَن وَ حُسَيْن فَقالَ: مَنْ اَحَبَّنى وَ اَحَبَّ هذَيْنِ وَ اَبا هُما وَ اُمَّهُما كانَ مَعى فِى دَرَجَتى يَوْم الْقَيامَةِ(٣٥)

رسول خدا ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست حسن و حسين را گرفت پس فرمود: هر كس مرا دوست دارد و اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد، در روز قيامت با من در درجه من خواهد بود.

طبرانى از سلمان روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

مَنْ اَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ اَحْبَبْتُهُ، وَ مَنْ اَحْبَبْتُهُ اَحَبَّهُ اللُّه وَ اَدْخَلَهُ جَنّاتِ النَّعيم، وَمَنْ اَبْغَضَهُما اَوْبَغى عَليهِما اَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ اَبْغَضْتُهُ اَبْغَضَهُ اللّهُ، وَ اَدْخَلَهُ جَهَنَّمَ وَ لَهُ عَذابٌ مُقيمٌ(٣٦)

هر كس حسن و حسين را دوست دارد من او را دوست مي ‎ دارم، و هر كس را من دوست دارم خدا او را دوست دارد، و هركس كه خدا او را دوست دارد او را داخل بهشت كند، و هر كس آنها را دشمن بدارد يا بر آنها ستم كند من او را دشمن دارم، و هركس را من دشمن دارم خدا دشمن دارد و او را داخل جهنم سازد و از براى او عذاب جاودان است.

٣ ـ آيه مباهله

( وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّه عَلَى الْكاذِبينَ) (٢١)

از جمله آياتى كه بر فضيلت و بلندى رتبه و مقام سيدالشهداءعليه‌السلام به اتفاق مسلمانان گويا و ناطق است آيه مباهله است.

از مظاهر و دلائل قوّت ايمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالتش داستان مباهله است، زيرا پيشنهاد مباهله از طرف آن حضرت اگر مؤمن به دعوت خود نبود، يك انتحار واقعى و دادن سند بطلان دعوت به دست دشمن بود چون حال از دو قسم بيرون نبود، يا نفرين نصاراى نجران در حق آن جناب مستجاب مى شد، و يا آنكه نه نفرين نصارى و نه نفرين پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها مستجاب مى گشت ; كه در هر دو صورت بطلان ادعاى آن حضرت آشكار مى گشت ، و هيچ خردمندى كه مدعى نبوّت باشد، چنين پيشنهادى نداده و سند بطلان دعواى خود را به دست مردم نخواهد داد مگر آنكه صد در صد اطمينان به استجابت دعاى خود و هلاكت دشمن داشته باشد، و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون يقين جزمى به صحّت رسالت و استجابت دعاى خود و نابودى دشمن در صورت مباهله داشت با كمال شجاعت و صراحت پيشنهاد مباهله داد.

شركت دادن على و حسن و حسين و فاطمه زهراعليهم‌السلام در مباهله كه به تعيين و امر خداوند بود نيز دليل بر اين است كه اين چهار نور مقدس كه با پيغمبر در مباهله حاضر شدند، شايسته ترين و گرامى ترين خلق در نزد خدا، و عزيزترين همه در نزد پيغمبر خدا بوده اند.

آيه مباهله اعلان جلالت مقام، و تقرب خاصّ آنها به خداوند متعال است.

پس اين فضيلت براى امام حسينعليه‌السلام از فضايل بسيار بزرگى است كه در چنين مراسم با اهميت و تاريخى، همكار و همراه پيغمبر شود، و از ميان تمام امت از صغير و كبير و زن و مرد، او و پدر و مادر و برادرش را خدا انتخاب نمايد.

جريان مباهله را مفسّرين بزرگ و محدّثين و مورّخين در كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ نقل كرده اند، و از اينكه مصادر و مدارك آن را نشان بدهيم بى نيازيم. اما در عين حال چندين كتاب را نام مى بريم تا هركس خواست مراجعه نمايد:

تفسير طبرى، بيضاوى، نيشابورى، كشاف، الدرالمنثور، اسباب النزول واحدى، اكليل سيوطى، مصابيح السنة، سُنن ترمذى و كُتُب ديگر.

__________________

پى نوشت ها :

١ ـ سوره آل عمران،آيات ١٦٩ ـ ١٧١.

٢ ـ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، ج٢، ص٤٦٨، و ٤٦٩.

٣ ـ مگر كسانى كه از آغاز و انجام اين واقعه بي ‎ اطلاع باشند و يا خوى تجاوز به حقوق انسانها و بيدادگرى، حجاب وجدان و فطرت آنها شده باشد.

٤ ـ پوشيده نماند كه آيات نازله در شأن اهل بيت كه از جمله ايشان حسين ـ ‎عليه‌السلام ‎ ـ مي ‎ باشد و آياتى كه به شخص آن حضرت تفسير شده بسيار است كه ما بررعايت اختصار فقط سه آيه از اين آيات را مي ‎ نگاريم، و كسانى كه بخواهند از سائر آيات مطلع شوند به كتابهاى تفسير و حديث مراجعه فرمايند، و از جمله اين آيات است: آيه ٣٥ و ٣٧ سوره بقره و آيه ٢٢ سوره الرحمن و آيه ٢٧ سوره الفجر وسوره هل اتى و آيات ديگر.

٥ ـ سوره شورى، آيه ٢٣.

٦ـ احياء الميت ج ٢. الاتحاف، ص ٥. صواعق، ص ١٦٨. الأكليل ص ١٩١. الغدير ج ٢ ص ٣٠٧. خصايص الوحى المبين، ف ٥، ص ٥٢ تا ٥٥. عمده ابن بطريق ف ٩، ص ٢٣ تا ٢٥.

٧ ـ صواعق ص ١٧٠. اسعاف الراغبين، ص ١١٩.

٨ ـ نظم درر السمطين، ص ١٨. اسعاف الراغبين، ص ١٢١. الاتحاف ص ٢٩. و صواعق ص ١٤٨.

٩ ـ سوره احزاب، آيه ٣٣.

١٠ ـ اسد الغابه ج ١٣ ص ١١، الاصابه ج ٢، ص ١٧٥ ـ ٤٠٣٣.

١١ ـ صحيح مسلم ج ٧ ص ١٣٠. مصابيح السنة ج ٢ ص ٢٧٨. ذخائر العقبى ص ٢٤. ترمذى ج ٢٣، ص ٢٠٠ و ٢٤٢ و ٢٤٨. اسدالغابه ج ١، ص ١١و ١٢ و ج ٢ ص ٢٠ وج ٣ ص ٤١٣. الاصابه ج ٢، ص ١٧٥ ـ ٤٣٣. اسباب النزول واحدى ص ٢٦٧. المحاسن و المساوى بيهقى ج ١، ص ٤٨١.

١٢ ـ صحيح مسلم ج ٧ ص ١٣٠. مصابيح السنة ج ٢ ص ٢٧٨. ذخائر العقبى ص ٢٤.

١٣ ـ اسد الغابه، ج ٢ ، ص ٢٠.

١٤ ـ ذخائر العقبى ص ٢٤. العمده ف ٩ ص ٢٥ در اين كتاب در فصل ٨ از ص ١٥ ‎ ـ ‎ ٢٢ و در فصلهاى ديگر احاديث بسيارى از اهل سنت راجع به اجتماع اين پنج تن برگزيدگان خدا نقل كرده است.

١٥ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٢٤.

١٦ ـ ذخائر العقبى ص ٢٤. در اين كتاب از ص ٢١ ـ ٢٤ طرق اين حديث مذكور است و اسباب النزول، ص ٢٦٧.

١٧ ـ خزيره عبارت از اين است كه تكه‎ هاى گوشت را همراه آب زياد در ديگ= =ريخته، روى آتش بگذارند، وقتى كه پخته شد آرد در آن ريخته و فرود آورند..

سيماى حسين عليه‌السلام در احاديث پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌

١ ـ حسين، سيّد جوانان اهل بهشت

احمد بن حنبل در مسند، بيهقى در سنن، طبرانى در اوسط و در كبير، ابن ماجه در سنن، سيوطى در الجامع الصغير و الحاوى و الخصائص الكبرى، ترمذى در سنن، حاكم در مستدرك، ابن حجر در صواعق، ابن عساكر در تاريخ دمشق، ابن حجر عسقلانى در الاصابه، ابن عبدالبر در الاستيعاب، بغوى در مصابيح السنة، ابن اثير در اسد الغابه، حموينى شافعى در فرائد السمطين، ابوسعيد در شرف النبوه، محب طبرى در ذخائر العقبى، ابن السمان در الموافقه، نسائى در خصائص امير المؤمنين، ابونعيم در حليه، خوارزمى در مقتل، ابن عدى در كامل، مناوى در كنوز الحقائق، و ديگران از پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در احاديثى روايت كرده اندكه فرمود: حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند

اين احاديث به سندهاى متعدد از جمعى از صحابه مثل اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، ابن مسعود، حذيفه، جابر، ابوبكر، عمر، عبداللّه بن عمر، قره، مالك بن الحويرث، بريده، ابى سعيد خدرى، ابوهريره، اسامه، براءو اَنَس روايت شده و از مجموع آنها استفاده مى شود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكرر حسن و حسين را به اين صفت معرفى فرموده، و صدور اين لفظ كه:

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

از آن حضرت متواتر و مسلّم و در ميان مسلمانان معروف و مشهور بوده است.

متن اكثر احاديث اين است كه اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ و ترجمه متن بعضى ديگر اين است كه فرمود: فرشته اى از آسمان كه مرا زيارت نكرده بود از خدا براى زيارت من اذن خواست، پس به من خبر داد و مژده داد كه دخترم فاطمه، سيده زنان امت من است و اينكه حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند:

وَ اَنَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

و در بعضى روايات اين جمله نيز مذكور است:

وَ اَبُو هُما خيْرٌ مِنْهُما

و پدرشان از آنها بهتر است

و در بعضی طرق آن فضايل ديگرى نيز از اهل بيتعليهم‌السلام بيان شده است.(١)

٢ ـ حسين، محبوب پيغمبر

حُسَيْنٌ مِنّى وَ اَنَا مِنْ حُسَيْن

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن و حسينعليهما‌السلام را بسيار دوست مى داشت، و نسبت به آنها فوق العاده اظهار علاقه و عطوفت مى كرد.

روايات و تواريخ بر اين اتفاق دارند كه آن حضرت على و فاطمه و حسنينعليهم‌السلام را از تمام مردم و كسان و نزديكان خود بيشتر دوست مى داشت و دوستى آنها يك دوستى ساده پدر نسبت به فرزند نبود; بلكه ريشه آن بر علائق و مبانى عميق و يگانگى روحى استوار، و رمز يك اتحاد و اتصال ناگسستنى معنوى و توافق كامل فكرى بود كه تعبير

اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ

ايشان از من هستند، و من از ايشان

يا چنانچه در حديث زيد بن اَرْقَمْ است:

اَنا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ

من با هر كس كه با شما در صلح و سازش باشد در صلح و سازشم، و با هر كه با شما در جنگ و نبرد باشد در جنگ و نبردم(٢)

و تعبيرات ديگر در ترجمه و تفسير اين رابطه و محبت گزاف و مبالغه نيست; و عين واقع و حقيقت است.

يك اتصال واقعى روحى، و همفكرى تمام عيار ويگانگى خالص لازم است تا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را اينگونه شرح دهد جمله اَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ صريح است در اينكه طرز تفكر و سلوك و روش آنها با وضع سلوك و روش پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى است، و هيچ گونه فرق و تفاوتى ندارد، كردار ورفتار و جنگ و صلح آنها دقيقاً همان كردار و رفتار و جنگ و صلح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

ما وقتى اين اخبار را مطالعه مى كنيم، و از شدّت علاقه و دوستى پيامبر به امام حسينعليه‌السلام آگاه مى شويم، نبايد فراموش كنيم كه گوينده اين كلمات و الفاظ، پيغمبر خدا است، و او كسى است كه در دوره زندگانى با گزاف گوئى و سخنان دور از حقيقت و مدح بيجا مبارزه داشت; سخنان و كارهايش براى بشر حجت و قانون و شريعت بوده و آنچه فرموده ترجمان حقيقت است.

پيامبر اعظم غير از فاطمه سلام الله عليها دختران ديگر، و غير از على نيز عموزاده ها و خويشاوندان بسيارى داشت، پس چرا اين همه اظهار علاقه و محبت، مخصوص به فاطمه و على و فرزندان آنها شد؟ و چرا پيغمبر از همه كسان و اصحاب خود، آنها را برگزيد؟

براى اينكه اين چهار تن نماينده صفات، روحيات، اخلاق و كمالات او بودند.

براى يك نفر مسلمان مؤمن بهترين معرف عظمت امام حسينعليه‌السلام همين سخنان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

از جمله احاديثى كه از اين دوستى و علاقه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حكايت مى كند. حديث يعلى بن مره(٣) است كه در خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مجلس ميهمانى كه به آن دعوت شده بودند مى رفتند ناگاه به حسين برخورد كردند كه در كوچه بازى مى كرد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلو همراهان رفت، و دستهاى خود را گشود( بغل باز كرد) ، كودك از اين سوى به آن سوى مى گريخت، و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را مى خندانيد تا وى را گرفت، پس يك دستش را زير چانه حسين و دست ديگرش را پشت سر او گذارد، و او را بوسيد و فرمود:

حُسَيْنُ مِنّى وَ اَنَا مِنْ حُسَيْن اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَينٌ سِبْطُ مِنَ الاَسْباط

حسين از من است، و من از حسينم، خدا دوست دارد كسى را كه حسين را دوست داشته باشد. حسين سبطى از اسباط است.

و نيز همين حديث را بخارى، ترمذى، ابن ماجه و حاكم به اين لفظ روايت كرده اند:

حُسَيْنٌ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُ اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيْناً اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبْطانِ مِنَ الاَسْباط(٤)

شرباصى بعد از اينكه از قاموس نقل كرده كه:

حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الاْسْباط وَاُمَّةٌ مِنَ الاْمَمِ

مى گويد: معناى سبط ، جماعت و قبيله است، و شايد معناى حديث اين باشد كه حسين در رفعت و بلندى مقام، مرتبه يك امّت را دارد; يا اينكه اجر وثواب او مثل اجر يك امت است براى عظمت فضيلت و عظمت كارى كه از او صادر شد.(٥)

ابن عبدالبر و مسلم و شبلنجى از ابو هريره روايت مى كنند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حق حسن و حسين فرمود:

اللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَاَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُما

خدايا من آن دو را دوست مي ‎ دارم پس( تو نيز) دوست بدار آنها را، و دوست بدار هر كس كه آنها را دوست مى دارد.(٦)

بغوى،ترمذى، سيد احمد زينى، ابن اثير و نسائى از اُسامه روايت كرده اند كه گفت: يك شب در خانه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى عرض حاجتى رفتم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ بيرون آمد در حالى كه چيزى را در عباى خود پيچيده بود كه من ندانستم چيست، چون حاجتم را به عرض رساندم پرسيدم اين چيست كه عبا بر آن پيچيده اى ؟ عبا را به يك سو كرد، حسن و حسين را ديدم; فرمود:

هذانِ اِبْناىَ وَ اِبْنَا ابْنَتى اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَ اَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُما

اين دو، پسران من و پسرهاى دخترم هستند. خدايا! من آنها را دوست مي ‎ دارم پس دوست بدار آنها را، و دوست بدار هركس كه آنها را دوست مى دارد.

و ترمذى از براء نقل كرده كه، فرمود:

اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما(٧)

ترمذى و بغوى از انس روايت كرده اند كه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سؤال شد كدام يك از اهل بيت را بيشتر دوست مى دارى ؟

فرمود: حسن و حسين را.

و سيوطى و مناوى نقل كرده اند كه، مى فرمود:

اَحَبُّ اَهْلِ بَيْتى اِلَىَّ اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(٨)

و نيز ترمذى و بغوى از انس حديث كرده اند، كه: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به فاطمهعليه‌السلام مى فرمود:

اُدْعى لى اِبْنَىَّ فَيَشُمُّهُما وَ يَضُمُّهُما اِلَيْهِ(٩)

پسرهايم را بخوان برايم صدايشان كن تا پيش من بيايند پس آنها را مي ‎ بوئيد و به خود مى چسبانيد.

احمد بن حنبل روايت كرده كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ فرمود:

اَللّهُمَّ اِنى أُحِبُّ حُسَيْناً فَاَحِبَّهُ، وَاَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ(١٠)

خدايا من حسين را دوست مي ‎ دارم، پس دوست بدار او را و هر كس كه او را دوست مى دارد.

ابن ابى شيبه نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:

اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَ اَبْغِضُ مَنْ يُبْغِضُهُما(١١)

خدايا! من حسن و حسين را دوست مي ‎ دارم، پس دوست بدار آنها را، و دشمن بدار هركس كه آنها را دشمن مى دارد.

صبّان از ابو هريره روايت كرده كه، گفت:

رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ يَمْتَصُّ لِعابَ الْحُسَيْنِ كَما يَمْتَصُّ الرَّجُلُ الَّتمْرَةَ(١٢)

ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آب دهن حسين را مي ‎ مكيد همان گونه كه مرد خرما را مى مكد

محّب الدين طبرى از ابن بنت منيع و او نيز از يزيد بن ابى زياد حديث كرده كه گفت: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه عايشه بيرون آمد پس بر خانه فاطمهعليه‌السلام عبور فرمود صداى گريه حسين را شنيد فرمود:

اَلَمْ تَعْلَمى اَنَّ بُكاءَهُ يُؤذينى(١٣)

آيا نمى دانى گريه او مرا اذيت مى كند

از اين گونه احاديث بسيار است كه براى نمونه آنچه نقل شد كفايت مى كند، و از اخبار ديگر كه در فصلهاى بعد مى آوريم نيز محبت و شدت علاقه و جوشش عاطفه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به حسينعليه‌السلام معلوم مى شود.

٣ حسين، ريحانه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

گروه بسيارى از محدثين نامدار اهل سنت از علىعليه‌السلام ، ابن عمر، ابوهريره، سعيدبن راشد، و ابوبكره روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: حسن و حسين دو ريحانه من از دنيا هستند، و از اختلاف الفاظ حديث معلوم مى شود كه آن حضرت مكرّر اين مضمون را به الفاظ مختلف فرموده اند زيرا لفظ حديث در بعضى روايات

اِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنُ هُما رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنيا

مى باشد، و در بعضى ديگر

اَلْوَلَدُ رَيْحانَةٌ وَ رَيْحانَتَىَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ

است، و در حديث ديگر فرمود:

اِنَّ اِبْنَىَّ هذَيْنِ رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا

اين دو پسر من دو ريحانه من از دنيا هستند.

و در جاى ديگر فرموده:

هُما رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا

و به الفاظ ديگر نيز اين حديث نقل شده است.(١٤)

سعيد بن راشد نقل كرده كه: حسن و حسينعليهما‌السلام به سوى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دويدند، پيغمبر يكى از آنها را در يك بغل گرفت و ديگرى را نيز در بغل ديگر گرفت، و فرمود:

هذانِ رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا مَنْ اَحَبَّنى فَلْيُحِبُّهُما(١٥)

اين دو، ريحانه من از دنيا هستند هركس مرا دوست مي ‎ دارد بايد آنها را دوست بدارد.

مناوى از ديلمى در فردوس الأخبار روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به علىعليه‌السلام فرمود:

سَلامُ اللّهِ عَليْكَ يا اَبَا الرَيْحانَتَيْنِ(١٦)

سلام خدا بر تو اى پدر دو ريحانه.

علاوه بر اين احاديث، روايات ديگرى نيز هست مثل

اُوْصيكَ بِرَيْحانَتَىَّ خَيْراً(١٧)

سفارش مى كنم به تو كه با دو ريحانه من به نيكى رفتار كنى

كه به رعايت اختصار به آنچه نقل شد قناعت مى كنيم.

٤ ـ حسين شبيه ترين اهل بيت به پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله

بخارى و ابن اثير روايت كرده اند كه وقتى سر حسينعليه‌السلام را نزد عبيدالله بن زياد آوردند سر مطهر را در طشتى قرار داد، و با شمشير يا چوب دستى خود بر آن چشم و بينى نازنين مى زد، و سخنى هم از نيكوئى و زيبائى آن حضرت گفت. انس گفت: شبيه ترين ايشانيعنى اهل بيت به پيغمبر خدا(١٨) صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

در البدء و التاريخ(١٩) نقل شده كه عبيداللّه به روى مبارك آن حضرت مى زد و مى گفت روئى به اين زيبائى نديده ام.

انس بن مالك گفت: آگاه باش كه او شبيه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

٥ پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين عليه‌السلام را مى بوسيد

يكى از مظاهر محبت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسيدن او است. در جاهليت، و پيش از ظهور آفتاب درخشان هدايت اسلام ارزش عاطفه و احساسات پاك انسانى مخصوصا در عربها از ميان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را يك نوع ضعف نفس شمرده، و سخت دلى را افتخار مى دانستند، و وحشتناك ترين مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده به گور كردن دخترها بود كه پدر ها با دست خوددختران خود را زنده در گور مى كردند.

بوسيدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصا اگر دختر بود عار و ننگ شمرده مى شد. و اگر كسى فرزند خود را مى بوسيد ديگران از آن تعجب مى كردند.

گردنكشان و متكبران از بوسيدن طفل و به دوش سوار كردن او كه يك عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صورى مردمانى كه با ريا كارى و تشريفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان مى دهند مى كاهد خوددارى مى كردند.

پيغمبر اسلام رحمت عالميان بود، و از ريا و نفاق مبرّا، و مانند يك فرد عادى زندگى مى كرد، و جزو برنامه هاى مهم دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبت نسبت به همه مردم، بشردوستى، ايثار و هدايت عقل و احساسات بود، و در آغاز سوره هاى كتاب آسمانى(٢٠) او، خدا به رحمانيّت، و رحيميّت ياد شده است.

و همانطور كه نسبت به مردم مظهر تمام و كمال عواطف عالى انسانى بود، عاطفه پدرانه اش نسبت به فاطمه زهرا سلام الله عليها و فرزندان او نيز در حد كمال بود، و وجود حسن و حسين را امتداد وجود خود، و بقا و زندگى آنها را بقاى زندگى خود مى ديد.

دكتر بنت الشاطى بانوى دانشمند مصرى و استاد دانشگاه عين الشمس راجع به شدت حُب و عاطفه پيغمبر نسبت به فرزندان دختر عزيزش زهرا سلام الله عليها فصل بليغى نگاشته و در ضمن آن مى گويد:

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روزى كه به مصيبت مرگ خديجه، يگانه همسر عاليقدرش مبتلا شد تا سال سوم هجرت غير از ابراهيم كه آن هم در دنيا چيزى زيست نكرد صاحب فرزندى نشد، و در مدت هفده سال بعد از خديجه با اينكه با زنان متعدد، ازدواج نمود، هيچ يك را از پيغمبر خدا فرزندى روزى نگشت.

لذا علاوه بر وحى آسمانى بر همه آشكار بود كه بايد نسل پيغمبر از فاطمه زهراعليه‌السلام باقى بماند پس تعجبى ندارد، اگر دل پيغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست مى داشت، دل نبّىصلى‌الله‌عليه‌وآله براى دو فرزند عزيز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانه اى كه دل بزرگ و وسيع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس يافت، و نام حسن و حسين براى او آهنگ خوش و صداى دلنوازى بود كه پيغمبر از تكرار آن خسته نمى شد آنها را پسران خود مى خواند، و با اينكه شخص پيغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.

خداوند زهرا را به نعمتى بسيار بزرگ برگزيد كه ذريّه پيغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و على را به اين كرامت مخصوص گردانيد كه نسل خاتم الانبياء را در صلب او گذارد، و از اين شرف، عظمت جاودانى و پايدارى و عزت هميشگى را به على اختصاص داد.

زهرا از ميان تمام دختران پيغمبر باقى ماند تا پيغمبر فرزندى داشته باشد كه او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقى ماندند تا پيغمبر از تكرار اسم شيرين و لفظ گواراى پسرهايم لذت ببرد(٢١)

ابن عبدالبر قرطبى از ابو هريره روايت مى كند كه گفت: اين چشمهايم ديد و گوشهايم شنيد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر دو دست حسين را گرفته بود، و پاهاى حسين بر روى پاهاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و پيغمبر مى فرمود: تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة حسين بالا رفت تا پاهايش را بر سينه پيغمبر گذارد پس پيغمبر فرمود: دهان باز كن! پس بوسيدش، و سپس گفت: خدايا او را دوست بدار زيرا من او را دوست مى دارم.

ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُم قالَ: اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فَانّى اُحِبُّهُ(٢٢)

علائلى اين حديث را روايت كرده و مى گويد: عينَ بَقَّه كلمه اى است كه در روح طفل طراوت و سبكى و ملاحت مى آورد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين را به آن بوسه شيرين و لذيذ مى بوسيد چون جانش گنجينه معانى و حقايق بزرگ بود، و آنگاه كه مى فرمود:

اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فإنّى اُحِبُّه

خدايا او را دوست بدار چون من او را دوست مى دارم.

گوئى در حالى كه به حسين اشاره مى كرد به مردم مى فرمود:

اَنَا هُنا

من اينجا هستم

يعنى مرا پيش حسين بجوئيد.

سپس مى گويد: فرق حب و عاطفه اين است كه عاطفه كمتر از حب بوده و شرايط محبّت در آن ملاحظه نمى شود اما حب وقتى پيدا مى شود كه محبوب برگزيده باشد، و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ حسين را به حقيقت دوستى و حّب، دوست مى داشت زيرا حسين برگزيده اوبود،و خدا حسين را دوست مى داشت زيرا كه شفق آفتاب نبوّت(٢٣) بود.

ابن اثير و سبط ابن الجوزى و طبرى نقل كرده اند كه: وقتى سرهاى شهدا را نزد ابن زياد آوردند با شمشير يا چوب دستى به لبهاى مبارك حسين مى زد; زيد بن ارقم وقتى ديد ابن زياد دست از اين بى ادبى و ستم بر نمى دارد، گفت: چوبت را برگير! قَسَم به آنكس كه غير از او خدائى نيست، لبهاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر اين لبها ديدم كه آنها را مى بوسيد. سپس گريست.

ابن زياد گفت: خدا چشمهايت را بگرياند اگر پيرى خرف نبودى، گردنت را مى زدم.

زيد بيرون آمد و مى گفت: اى گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهيد بود، حسين پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد تا نيكان شما را بكشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.(٢٤)

در البدء و التاريخ(٢٥) نقل شده كه يزيد امر كرد تا پرده نشينان حرم حسينى، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدى كه اسيران را نگاه مى داشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببينند; و خودش سر مبارك حسينعليه‌السلام را در جلو خود گذارد و با چوب يا شمشير به آن روى مطهر مى زد و مى گفت:

لَيْتَ اَشْياخِى بِبَدر شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَج مَعَ وَقْعِ الاسَلِ

لِاَهَلُّوا وَ اسْتَهلّوا فَرَحا

وَ لَقالُوا يا يَزيدُ لا تَشَلِ

ابوبرزه اسلمى برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعى مى خورد كه مكرر ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بوسيد.

ابن اثير و ترمذى و طبرى روايت كرده اند، كه ابوبرزه گفت: آگاه باش اى يزيد كه تو روز قيامت مى آيى در حالى كه ابن زياد شفيع تو است، و اين حسينعليه‌السلام مى آيد در حالى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شفيع او است. پس برخاست و بيرون رفت.(٢٦)

٦ـ پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين رابه دوش مى گرفت

در اين موضوع هم روايات بسيار است و جمعى از اهل سُنّت مانند ابن حجر عسقلانى از ابوهريره و عبدالله و بغوى از شداد بن الهاد و ابى نعيم در حليه از ابن مسعود و ابى حاتم از عبدالله و جابر و ابن ابى الفراء از انس; اين نوازش و اظهار محبت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حسن و حسينعليه‌السلام ـروايت كرده اند.(٢٧)

از اين احاديث استفاده مى شود كه آن حضرت كراراً حسن و حسين را به دوش مى گرفت، و آنان بر كتف آن حضرت در حال نماز و در حالات ديگر مى نشستند، و پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمال لطف و مهربانى را نسبت به آنها ابراز مى داشت، و از بعضى از اين احاديث مثل حديث انس شدت محبت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها، و توبيخ سخت نسبت به كسى كه قدر و منزلت آنهارا نشناسد، استفاده مى شود.

ابوسعيد در شرف النبوه روايت نموده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود كه حسن و حسين به سوى او آمدند چون پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آنها را ديد براى ايشان برخاست، و آمدنشان را دير شمرد يعنى فرمود دير آمديد يا چرا دير آمديد؟ پس از آنها استقبال كرد، و آنها را بر دوش خود گذارد و فرمود:

نِعْمَ الْمَطِىُّ مَطِيَّتُكُما، وَ نِعْمَ الرّاكِبانِ اَنْتُما(٢٨)

خوب مركبى است مركب شما، و خوب سوارهائى هستيد شما

شبلنجى روايت كرده كه روزى آن حضرت بر حسن و حسين گذر فرمود سپس گردن مبارك را فرود آورد، و آنها را برداشت و فرمود:

نِعْمَ الْمَطِيَّةُ مَطِيَّتُهُما، وَنِعْمَ الراكِبانِ هُما(٢٩)

خوب مركبى است مركب آن ها و خوب سوارهائى هستند آنها.

و جمال الدين حنفى زرندى و ترمذى و ابن حجر از ابن عباس روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين را بردوش گرفته بود مردى گفت: خوب مركبى سوار شده اى!

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نِعْمَ الرّاكِبُ هُوَ(٣٠)

خوب سوارى است او.

و در اين موضوع زرندى روايات ديگرى نيز از عمر و جابر و سعد و انس روايت كرده است.(٣١)

٧ دوستى حسين عليه‌السلام واجب است

احاديث در وجوب دوستى و مودت حسينعليه‌السلام متواتر است.

از جمله ابن عبدالبر و ابو حاتم و محب طبرى در حديثى از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ فرمود:

مَنْ اَحَبَّنى فَلْيُحَبَّ هذَيْنِ

هر كس مرا دوست دارد بايد اين دو را نيز دوست بدارد.

ابن عبدالبر گفته است: در معجم بغوى نيز حديثى نظير اين حديث از شداد بن الهاد روايت شده است.(٣٢)

اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبُّوهُما(٣٣)

من ايشان را دوست مى دارم پس شما نيز دوست بداريد ايشان را.

٨ فضيلت دوستى حسين عليه‌السلام ونكوهش دشمنى باآن حضرت

ابن ماجه، ابن حجر، ديلمى، مناوى، احمد، حاكم، سيوطى، ابن حجر هيتمى و هارون الرشيد از پدرانش از ابن عباس، و محب طبرى، ابوسعيد، ابن حرب الطائى، سلفى، ابوطاهر البالسى، ابن السرى و ابن الجوزى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه فرمود:

مَنْ اَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ اَحَبَّنى، وَ مَنْ اَبْغَضَهُما فَقَدْ اَبْغَضَنى

هر كس حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد پس البته مرا دشمن داشته است.

اين حديث در بين محدثين، مشهور و معروف بوده و مكرر از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده شده است، و بعضى از طرق آن منتهى به ابو هريره مى شود به اين مضمون است كه: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون آمد در حالى كه حسن و حسين با او بودند اين بر يك دوش آن حضرت و آن بردوش ديگرش بود يك بار حسن را مى بوسيد و بار ديگر حسين را تا به ما رسيد فرمود: هر كس اينها را دوست بدارد به تحقيق مرا دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.

و بعضى راويان آن، فقط جمله اوّلى را روايت كرده اند، و بعضى ديگر اينچنين نقل كرده اند كه فرمود: اين دو حسن و حسين پسرهاى من هستند، هركس آنها را دوست بدارد پس البته مرا دوست داشته است:

هذانِ اِبْناىَ مَنْ اَحَبَّهُما فَقَدْ اَحَبَّنى

و در يكى از دو حديثى كه هارون الرشيد در اين موضوع روايت كرده لفظ حديث اين است:

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مَنْ اَحَبَّهُما فَفِى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ اَبْغَضَهُما فَفِى النّارِ(٣٤)

هركس حسن و حسين را دوست بدارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است.

ترمذى، و احمد روايت كرده اند:

اِنَّ رَسُولَ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله اَخَذَ بِيَدِ حَسَن وَ حُسَيْن فَقالَ: مَنْ اَحَبَّنى وَ اَحَبَّ هذَيْنِ وَ اَبا هُما وَ اُمَّهُما كانَ مَعى فِى دَرَجَتى يَوْم الْقَيامَةِ(٣٥)

رسول خدا ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست حسن و حسين را گرفت پس فرمود: هر كس مرا دوست دارد و اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد، در روز قيامت با من در درجه من خواهد بود.

طبرانى از سلمان روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

مَنْ اَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ اَحْبَبْتُهُ، وَ مَنْ اَحْبَبْتُهُ اَحَبَّهُ اللُّه وَ اَدْخَلَهُ جَنّاتِ النَّعيم، وَمَنْ اَبْغَضَهُما اَوْبَغى عَليهِما اَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ اَبْغَضْتُهُ اَبْغَضَهُ اللّهُ، وَ اَدْخَلَهُ جَهَنَّمَ وَ لَهُ عَذابٌ مُقيمٌ(٣٦)

هر كس حسن و حسين را دوست دارد من او را دوست مي ‎ دارم، و هر كس را من دوست دارم خدا او را دوست دارد، و هركس كه خدا او را دوست دارد او را داخل بهشت كند، و هر كس آنها را دشمن بدارد يا بر آنها ستم كند من او را دشمن دارم، و هركس را من دشمن دارم خدا دشمن دارد و او را داخل جهنم سازد و از براى او عذاب جاودان است.


4

5