سقیفه

سقیفه0%

سقیفه نویسنده:
گروه: اصول دین

سقیفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه عسکری
گروه: مشاهدات: 11995
دانلود: 2138

توضیحات:

سقیفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11995 / دانلود: 2138
اندازه اندازه اندازه
سقیفه

سقیفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پاورقی ها

٣ - مرحوم مظفر از علماى حوزه علميه نيف بود کتاب وى (السقيفه) را محمد يواد حيتى کرمانى، با عنوان اسرار سقيفه، به فارسى برگردانده است بيشتر نيز مرحوم سيد غلام رضا سعيدى اين کتاب را با عنوان ماجرا سقيفه به فارسى تريمه کرده بود

٤ - صاحب کتاب سيره علوى، که آنرا در ١٣٦٨ ش به چاپ رسانده است.

٥ - عبد الفتاح عبد المقصود از نويسندگان ودانشمندان مصرى واز أهل سنت است. کتاب وى، السقيفه والخلافه، توسط سيد حسن افتخار زاده تحت عنوان خواستگاه خلافت به فارسى تريمه شده است.

٦ - ويلفرد مادلونگ، از اسلام شناسان غربى واصلاً المانى است که در سالهاى ١٩٧٨ تا ١٩٩٨ م صاحب کرسى تدريس عربى ومطالعات اسلامى در دانشگاه اکسفورد بوده است. کتاب وى a sudy of the early caliphate :The Succession to Muhammad نام دارد که با عنوان جانشینی حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از طرف موسسه انتشارات استان قدس رضوى منتشر شده است

٧ - خواستگاه خلافت، ص ٢٤١ به بعد

٨ - همان، ص ٤٢١ به بعد.

٩ - همان ص ٤٣٧

١٠ - همان ص ٤٣٨، و ٤٣٩

١١ - جانشین حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ص ١٥ و ١٦.

١٢ - همان ص ١٨.

١٣ - همان ص ٣٢

١٤ - همان ص ٨٤.

١٥ -همان ص ٣٤

١٦ - همان ص ٣٥

١٧ - همان ص ٤٠

١٨ - همان ص ٤٢٧.

١٩ - همان ص ٦٢ و ٦٣

٢٠ - همان ص ٦٣.

٢١ - تفسير طبرى ٢٨/ ١٠١. و نزديک به همين معنا نقل شده است در طبقات ابن سعد، ٨/ ١٣٥، چ اروپا.

٢٢ - تفسير طبرى، ٢٨/ ١٠١.

٢٣ - الدّرّ المنثور سيوطى، ٦/٢٤٤.

٢٤ - تفسير طبرى ٢٨/ ١٠٤- ١٠٥ و صحيح بخارى، ٣/١٣٧ و ١٣٨ و ٤/٢٢ و صحيح مسلم، کتاب الطّلاق، حديث ٣١ و ٣٢ و ٣٣ و ٣٤ و مسند احمد حنبل، ١/٤٨، و مسند طيالسى، حديث ٢٣.

در کتب مکتب خلفا، اين پيشگويى پيامبر در باب خلافت ابوبکر و عمر، تأويل به بشارت آن حضرت به حکومت آن دو تن شده است! که نارواست. زيرا علاوه بر نصّ آيات ياد شده، که دلالت بر انذار و سرزنش و تهديد دارد و تصريح بخيانت دو تن از زنان پيامبر است که همرديف زنان نوح و لوط شمرده شده اند و چنين امرى با افشاى بشارت مباينت تامّ دارد، پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشگويى هايى از اين دست، که دلالت بر وقوع مصيبت يا شرّ و ظلمى در آينده مى کنند، بسيار داشته اند؛ مانند: انذار زنان خود از بانگ سگان حوأب (تاريخ ابن کثير ٦/٢١٢ و خصائص سيوطى ٢/١٣٦و المستدرک ٣/١١٩ و الايابه ص ٦٢ و العقد الفريد ٣/١٠٨ و السّيره الحلبيه ٣/٣٢٠ - ٣٢١) که نهايتاً در ينگ يمل، درباره امّ المؤمنين عايشه مصداق يافت (طبرى ٧/٤٧٥ و در چاپ اروپا ١/٣١٠٨ و مسند احمد٦/٩٨ و ابن کثير ٧/٢٣٠ و المستدرک ٣/١٢٠)، به نحوى که عايشه به شدّت پريشان شد و گفت: "ردّونى ردّونى، هذا الماءُ الّذى قال لى رسولُ اللّه: لا تکونى الّتى تنبحک کلاب الحوأب. " يعنى: مرا برگردانيد، مرا برگردانيد؛ اين همان آبى است که پيامبر خدا به من فرمود: مبادا تو آن زنى باشى که سگان حوأب بر او بانگ خواهند زد. (تاريخ يعقوبى ٢/١٥٧ وکنزالعمال ٦/٨٣ - ٨٤) لکن زبير آمد و گفت: دروغ گفت کسى که به تو خبر داد که اينجا حوأب است. (ابن کثير ٧/٢٣٠ و ابوالفداء، ص ١٧٣) ابن زبير و طلحه نيز حرف عبداللّه بن زبير را تأکيد کردند و پنياه مرد ديگر هم از اعراب صحرانشين آن سرزمين آوردند و شهادت دروغ دادند که اينجا حوأب نيست. (مروي الذّهب مسعودى ٧-٦/٢) و پيشگويى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره شهادت اباعبداللّه الحسينعليه‌السلام که فرمود: "اخبرنى جبرئيل انّ هذا [= حسيناً] يقتل بارض العراق": جبرئيل مرا خبر داد که همانا اين [حسين] در زمين عراق کشته مى شود. (مستدرک الصّحيحين، ٤/٣٩٨ و المعيم الکبير طبرانى، حديث ٥٥ و تاريخ ابن عساکر، حديث ٦٢٩ - ٦٢١ و تريمه الحسين در طبقات ابن سعد، حديث ٢٦٧ و تاريخ الاسلام ذهبى، ٣/١١ و ذخائر العقبى، ١٤٨- ١٤٩ و ابن کثير، ٦/٢٣٠ و کنزالعمال ١٦/٢٦٦) و باز فرمود: "اشتدّ عضب اللّه على من يقتله". يعنى خشم خداوند نسبت به کشنده حسين بسيار شديد است. (تاريخ ابن عساکر، ح ٦٢٣ و تهذيب تاريخ ابن عساکر، ٤/٣٢٥ و کنزالعمّال، ٢٣/١١٢ و الرّوض النّضير، ١/٩٣) که اينها، هيچ کدام، بشارت نيست بلکه بيان مصيبت و ظلمى است که پس از پيامبر واقع خواهد شد.

٢٥ - نقشه اى که براى زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى کشيدند مى تواند رم دادن شتر پيامبر به هنگام بازگشت آن حضرت از غزوه تبوک تا حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به درّه بيفتد و شهيد شود، که البتّه به فضل الهى موفّق نشدند. بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از بزرگان علماى مکتب خلفا - در کتاب ارزشمند المحلّى، ١١/٢٢٤، از جمله کسانى که در اين ماجرا شرکت داشتند و شتر پيامبر را رم دادند، ابوبکر و عمر و عثمان بودند، نصّ عبارت او چنين است: "انّ ابابکر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن ابى وقاص، رضى اللّه عنهم، اراد و قتل النّبى صلّى اللّه عليه و سلّم و القاءه من العقبه فى تبوک." البته ابن حزم اين روايت را، به دليل آن که راوى آن وليد بن عبداللّه بن جميع الزّهرى است، ناموثّق و از درجه اعتبار دانسته است. لکن اين رأى او غير علمى و نارواست، زيرا مسلم و بخارى، هر دو، اين راوى را موثّق دانسته اند، چنان که بخارى در کتاب الادب المفرد خويش و ابن حير در کتاب التّهذيب خويش، تريمه وليد بن عبداللّه بن جميع را آورده و در آنجا تصريح کرده که بخارى و مسلم از او روايت نقل کرده اند و بنابراين حديث او صحيح است.

٢٦ - بحارالانوار، ٢/٢٩٦، روايت ٥

٢٧ - العقد الفريد، ٤/٢٧٤

٢٨ - العقد الفريد، ابن عبدربّه، ٤/٢٧٤

٢٩ - تاريخ طبرى، ١/٢١٣٨ چاپ اروپا و چاب مصر٣/٥٢.

٣٠ - سالم مولاى ابى حذيفه، در ينگ با مُسَيلمه کذّاب، در سال دوم خلافت ابوبکر، کشته شد و ابو عبيده نيز در سال ١٨ هجرى، در حالى که امير لشکرِ مسلمانان در ينگ با روم بود، در طرفِ شام که در آن هنگام روم شرقى ناميده مى شد، به طاعونِ عَمَواس وفات کرد، العقد الفريد، ٤ / ٢٧٤ - ٢٧٥

٣١ - انساب الاشراف بلاذرى، ٥/١٥ - ١٩ و طبقات ابن سعد، ٣/ ق ١/٤٣ و تاريخ يعقوبى، ٢/١٦٠.

٣٢ - طبقات ابن سعد، ٥/٢٠ - ٢٢، چاپ اروپا.

٣٣ - سِيرُ اعلام النبلاء و تاريخ ابن عساکر، ذيل تريمه عبدالرّحمن بن عوف.

٣٤ - قال علىعليه‌السلام : "دَقَّ اللّهُ بينَکما عِطرَ مِنَشَّم. " - نهج ابلاغه ، ابن ابى الحديد، خطبه ٣، ١/١٨٨ و خطبه ١٣٩، ٩/٥٥. اين جمله مثلى بود که در زمان ياهليت هنگامى قبائل عرب مى خواستند با يکديگر بينگند عطر زنى را بنام (منشم) استعمال مى کردند وبه ينگ مى پرداخند تا يائيکه اين امر ضرب المثلى شد براى وسيله ينگ افروزى بى قبائل عرب

٣٥ - براى آشنايى بيشتر با دامنه خصومت ميان عثمان و عبدالرّحمن بن عوف بنگريد به: انساب الاشراف بلاذرى، ق ٥٤٦/١/٤ - ٥٤٧، چاپ بيروت، ١٤٠٠ ه

٣٦ - تاريخ طبرى، ٣/٢٩٧در ذکر حوادث سال ٢٣ ه. و ابن اثير، ٣/٣٧.

٣٧ - تفصيل اين بحث را در همين کتاب، تحت عنوان حکومت در زمان عمر و گفت و گوى ابن عباس و عمر، ملاحظه کنيد. نيز بنگريد به: الاستيعاب، ١/٢٥٣ و الاصابه، ٣/٤١٣ و ابن کثير، ٨/١٢٠ و مروي الذّهب، ٢/٣٢١ - ٣٢٢ و مسند احمد، ١/١٧٧ و طبرى٥/٢٧٦٨ و ٢٧٧٠ - ٢٧٧١ و ٢٧٨٧ و ابن ابى الحديد، ٦/١٢ - ١٣.

٣٨ - الاستيعاب، رقم ١٢ و اُسدُالغابه، ٦٥/١ - ٦٦.

٣٩ - طبقات ابن سعد، ٢/١٩٠ - ١٩٢، چاپ بيروت و عيون الأثر، ٢/٢٨١. در منابع بسيارى تصريح شده به اين که ابوبکر و عمر يزؤ لشکر اسامه بوده اند: کنزالعمّال، ٥/٣١٢ و منتخب کنزالعمّال، ٤/١٨٠ و انساب الاشراف بلاذرى، درتريمه اسامه، ١/٤٧٤ و طبقات ابن سعد، ٤/٤٤ و تهذيب ابن عساکر، ٢/٣٩١ و تاريخ يعقوبى، ٢/٧٤، چاپ بيروت و ابن اثير، ٢/١٢٣.

٤٠ - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ٦/٥٢.

٤١ - صحيح بخارى، بابُ کتابه العلمِ مِن کتاب العلم، ١/٢٢ و مسند احمد حنبل، تحقيق احمد محمّد شاکر، حديث ٢٩٩٢ و طبقات ابن سعد، ٢/٢٤٤، چاپ بيروت

٤٢ - همان منابع و نيز طبقات ابن سعد،٢/٢٤٣- ٢٤٤، چاپ بيروت و مسند احمد، تحقيق احمد محمّد شاکر، حديث ٢٦٧٦.

٤٣ - طبقات ابن سعد، ٢/٢٤٢، چاپ بيروت. در صحيح بخارى، بابُ يوائزِ الوَفدِ مِن کتابِ اليهاد، ٢/١٢٠ و باب اخرايِ اليهودِ مِن يزيره العرب، ٢/١٣٦، بدين لفظ آمده است: "فَقالُوا: هَيَرَ رَسولُ اللّه صَلَّى اللّهُ عليه وَ سلَّم." و در صحيح مسلم، بابُ مَن تَرَک الوصيه، ٥/٧٦ و تاريخ طبرى، ٣/١٩٣، بدين عبارت آمده است: "انَّ رسولَ اللّه صلَّى اللّهُ عليه وَ سلَّم يهْيُرُ.

٤٤ - خود بدين امر اعتراف کرده است. بنابه نقل امام ابوالفضل احمدبن ابى طاهر در کتاب تاريخ بغداد و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ٣/٩٧، در شرح حال عمر، يک روز طىّ مباحثه اى مفصّل که ميان ابن عبّاس و عمردر گرفت، عمر گفت: "پيامبر تصميم داشت که، به هنگامِ بيمارى اش، تصريح به نامِ او [= على بن ابى طالب] کند ولى من نگذاشتم." نيز : المرايعات، علاّمه شرف الدّين، تريمه محمّد يعفر امامى، ص ٤٤٢ - ٤٤٣.

٤٥ - طبقات ابن سعد، ٢/٢٤٢، چاپ بيروت.

٤٦ - تاريخ ابى الفداء،١/١٥١. در صحيح بخارى، بابُ کتابه العلم من کتاب العلم،١/٢٢، به اين لفظ آمده است: "قالَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : قُومُوا عَنّى وَلا ينبَغى عِندى التّنازُعُ

٤٧ - در خانه پيامبر در مسجد باز مى شد وشايد بلال بيامبر را از حضور مأموين خبر مى داد

٤٨ - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، خطبه١٥٦،٩/١٩٧و در چاپ مصر،٢/٤٥٨ و ارشاد شيخ مفيد، ص٨٦- ٨٧. براى آشناى با مفصّلِ اين بحث بنگريد به: صحيح بخارى، ١/٩٢ و صحيح مُسلم،٢/٢٣ و سُنَن ابن مايه، بابُ ماياءَ فى صَلاه رسولِ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : "فَکانَ ابوبکرِ يأتَمُّ بَالنَّبىِ وَ النّاسُ يأتَمُّونَ بِه." و نزديک به همين الفاظ در مسند احمد، ٦/٢١٠ و ٢٢٤ و طبقات ابن سعد، ١/٩/٣ و انساب الاشراف،١/٥٥٧ آمده است.

٤٩ - طبقات ابن سعد، ٢ ق ٧٠/٢، کنزالعمّال، ٥٤/٤ و ٦٠ در روايتى، اَوس بن خَوْلىّ الانصارى نيز همراه اين چهار تن ذکر شده است. نگاه کنيد به عبداللّه بن سبا. ١/١١٠.

٥٠ - العقدالفريد، ٣/٦١. ذهبى نيز، در تاريخ خود،١/٣٣١ و ٣٢٤ و ٣٢٦ نزديک به عبارتِ العقدالفريد را آورده است.

٥١ -عايشه نيز در اين مراسم حضور نداشت و از تيهيز و دفنِ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باخبر نشد، مگر آن هنگام که به تصريح خود وى صداىِ بيل ها را در نيمه شب چهارشنبه شنيد: "ماعَلِمْنا بِدفنِ الرَّسولِ حتّى سَمِعْنا صَوتَ المَساحِي مِن يَوفِ اللَّيلِ ليله الأرْبَعاء." - سيره ابن هشام،٤/٣٣٤ و تاريخ طبرى،٢/٤٥٢ و ٤٥٥ و در چاپ اروپا، ١/١٨٣٣ - ١٨٣٧ و ابن کثير،٥/٢٧٠ و اسدالغابه، ١/٣٤ و مسنداحمد، ٦/٦٢ و ٢٤٢ و ٢٧٤.

٥٢ - مروي الذّهب، مسعودى،٢/٢٠٠ و تاريخ الاسلام ذهبى، ١/٣٢٩ و ضُحَى الاسلام،٣/٢٩١. در کتاب الامامه و السياسه، ابن قتيبه دينورى،١/٤، با اين لفظ آمده است: "اُبسُطْ يدَک اُبايعک فَيقالُ عَمُّ رسولِ اللّه بايعَ ابنَ عَمِّ رَسُولِ اللّه و يبايعک اَهلُ بيتِک. فاِنَّ هذاالأمْرَ اذا کانَ لَم يقَل." ابن سعد در کتاب طبقات خود، ٢/ ق٢/٣٨، ماجرا را با اين عبارت آورده است: "اِنَّ العبّاسَ قالَ لِعَلىَّ: اُمدُدْ يدَک اُبايعْک يبايک النّاسُ

٥٣ - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد،١/١٣١، چاپ اوّل مصر، به نقل از کتاب سقيفه يوهرى.

٥٤ - مسند احمد حنبل، ١/٢٦٠ و ابن کثير، ٥/٢٦٠ و صفوه الصّفوه،١/٨٥ و تاريخ الخميس،١/١٨٩ و تاريخ طبرى، ٢/٤٥١ و در چاپ اروپا، ١/١٨٣٠ - ١٨٣١ و تاريخ ابى الفداء،١/١٥٢ و أسدُالغابه،١/٣٤ و العقدالفريد، ٣/٦١ و تاريخ الاسلام ذهبى،١/٣٢١ و طبقات ابن سعد، ٢/ق٢/٧٠ و تاريخ يعقوبى،٢/٩٤ و البدء و التاريخ٥/٦٨ و الاستيعاب،٤/٦٥و اُسدُالغابه،٥/١٨٨.

٥٥ - صحيح بخارى، کتاب الحدود،٤/١٢٠ و سيره ابن هشام،٤/٣٣٦ و الرّياض النّضره،١/١٦٣ و تاريخ الخميس، ١/١٨٦ و سقيفه ابى بکر جوهرى به نقلِ ابن ابى الحديد، ٢/٢ و تاريخ طبرى، ١/١٨٣٩ چاپ اروپا و البدء و التاريخ،٥/٦٥.

٥٦ - مسند احمد، ٢٦٠/١ و ابن کثير، ٢٦٠/٥ و صفوه الصفوه، ٨٥/١ و تاريخ الخميس، ١٨٩/١ و تاريخ طبرى، ٤٥١/٢ و در چاپ اروپا ١٨٣٠/١ - ١٨٣١ و ابن شحنه بهامش الکامل، ص ١٠٠ و ابوالفداء، ٢٥٢/١ و اُسدُالغابه، ٣٤/١ و العقدالفريد، ٦١/٣ و تاريخ ذهبى، ٣٢١/١ و طبقات ابن سعد، ٢/ق٧٠/٢ و تاريخ يعقوبى، ٩٤/٢ و البدء و التاريخ، ٦٨/٥ و التّنبيه و الاشراف مسعودى، ٢٤٤.

٥٧ - اين مطلب استنباط اينجانب (سيد مرتضى عسکرى) است، چرا که با وجود کراهت شديد تأخير در دفن ميت، جنازه پيامبر دو روز و دو شب دفن نشد تا همه مردم مدينه، از مرد و زن و کودک و پير، بر آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز گزاردند.

٥٨ - اعلام الورى باعلام الهُداه، طبرسى، به تصحيح و تعليق استاد على اکبر غفّارى، ص ١٤٤، چاپ بيروت و طبقات ابن سعد، ٢٥٦/٢ - ٢٥٧، چاپ بيروت و بحارالانوار، ٥٢٥/٢٢ و ٥٣٩.

٥٩ - طبقات ابن سعد، ٢٩٢/٢ - ٢٩٤ و سيره ابن هشام، ٣٤٣/٤.

٦٠ - طبقات ابن سعد، ٢/ق ٧٨/٢.

٦١ - سيره ابن هشام، ٣٤/٤ و مسنداحمد، ٦٢/٦ و ٢٤ و ٢٧٤ و تاريخ طبرى، ٣١٣/٣ و طبقات ابن سعد، ٢٠٥/٢.

٦٢ - بحارالانوار،٣٧/١٥٥ و ١٨٩ و شواهد التنزيل حَسْکانى، ١/١٨٧ و ١٩٠ و تاريخ دمشق ابن عساکر، حديث ٤٥١ و اسباب النّزول واحدى، ص ١٣٥، چاپ بيروت و الدرّالمنثور سيوطى، ٢/٢٩٨ و فتح القدير، ٢/٥٧ و تفسير نيشابورى، ٦/١٩٤.

٦٣ - الدّرالمنثور، ٤/١٩١.

٦٤ - مسند احمد، ٥/٤١٠ و نيز تفسير قرطبى، ١/٣٩ و معرفه القرّاء الکبار ذهبى، ص ٤٨ و ميمع الزّوائد، ١/١٦٥ و تفسير طبرى، ١/٢٧ و کنزالعمّال، حديث ٤٢١٣ و ٤٢١٥، چاپ بيروت.

٦٥ - مستدرک الصحيحين، ٣/١٤٧ و صحيح مسلم، ٧/١٣٠ و سنن بيهقى، ٢/١٤٩ و تفسير طبرى و الدرّالمنثور سيوطى، ذيلِ آيه ٣٣ احزاب و تفسير زمخشرى و رازى ذيل آيه مباهله و اُسدُالغابه، ٢/٢٠.

٦٦ - صحيح بخارى، کتاب التفسير،٣/١٣٧ - ١٣٨ و صحيح مسلم، کتاب الطلاق، ٢/١١٠٨ و ١١١١.

٦٧ - عمده القارى، ٢٠/١٦ و فتح البارى،١٠/٣٨٦ و الاتقان سيوطى، ١/٥٩ و بحارالانوار، ٩٢/٤٨ و ٥١ - ٥٢ به نقل از تفسير قمى، ص ٧٤٥

٦٨ - مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار فى تفسير القرآن، شهرستانى، مقدّمه، ورقه ١٥ أ. متن روايت چنين است: "لَمَّا فَرَغَ مِن يَمعِهِ اَخْرَيَهُ هوعليه‌السلام وَ غُلامُهُ قَنبَر اِلىَ النّاسِ و هُم فى المَسْيِد يحْمِلانِه وَلا يقلانِه. و قيلَ اِنّه کانَ حَمْلَ بَعيرِ. وَ قَالَ لَهُم هذا کتابُ اللّهِ کما اَنْزَلَ اللّهُ عَلى مُحمّدِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يَمَعْتُهُ بَينَ اللَّوحَينِ. فَقالُوا: اِرْفَعْ مُصْحَفَک لا حايَه بِنااِلَيهِ. فَقَالَعليه‌السلام : وَ اللّهِ لا تَرَونَهُ بعدَ هَذا اَبداً، اِنَّما کانَ عَلَىَّ اَنْ اُخبِرَکم بِهِ حينَ يَمَعْتُهُ فَرَيَعَ اِلى بَيتِهِ."

در کتاب سُلَيم بن قيس هلالى، ص ١٨ - ١٩، ماجرا با تفصيل و تصريح بيشترى نقل شده است. بخشى از متن روايت اين است: "... فَيَمَعَهُ فى ثَوبِ واحِدِ و خَتَمَهُ ثمَّ خَرَيَ اِلَى النّاسِ وَ هُم ييْتَمِعُونَ مَعَ اَبى بکرِ فى مسجدِ رسولِ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فَنادى عَلِىٌّعليه‌السلام بِاَعْلى صَوْتِهِ: اَيها النّاسُ اِنّى لَمْ اَزَل مُنْذُ قُبِضَ رسولُ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مَشغولاً بِغُسلِهِ ثُمَّ بالقُرآنِ حَتّى يَمَعْتُه کلَّه فى هذَا الثَّوبِ الواحِد، فَلَمْ ينْزِلِ اللّهُ عَلى رَسُولِ اللّهِ آيه اِلاّ وَقَدْ يَمَعْتُها وَ لَيسَتْ مِنَه آيه اِلاّ وَقَدْ اَقْرأَنيها رسولُ اللّهِ وَ عَلَّمَنى تَأويلَها. ثُمَّ قالَ لَهُمْ علىٌّعليه‌السلام لِئَلاَّ تَقُولُوا غَداً اِنّاکنّا عَن هذا غافِلينَ. ثمَّ قالَ لَهُم عَلىٌّعليه‌السلام : لا تَقُولوا يومَ القيامَه اِنّى لَمْ اَدْعُکم اِلى نُصْرَتى وَلَمْ اُذَکرْکمْ حَقّى وَ لَمْ اَدْعُکم اِلى کتابِ اللّهِ مِنْ فاتِحَتِهِ اِلى خاتِمَتِهِ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: ما اَغنانا بِما مَعَنا مِنَ القرآنِ مِمّا تَدعُونا اِليه. ثُمَّ دَخَلَ علىٌّعليه‌السلام بَيتَه. (براى آشنايى با درجه اعتبار کتاب سليم بن قيس هلالى و ديگر رواياتى که درباره اين موضوع در کتاب هاى مکتب خلفا وارد شده است، نگاه کنيد به: القرآن الکريم و روايات المدرستين، علاّمه عسکرى،٢/٣٩٦ - ٤٠٨.)

٦٩ - کافى، به تصحيح استاد على اکبر غفّارى، ٢/٦٣٣، روايت ٢٣. براى آشنايى با رواياتى که در آنها ائمّهعليه‌السلام علوم خويش را به اميرالمؤمنين و به واسطه ايشان به پيامبر نسبت مى دهند، نگاه کنيد به: معالم المدرستين، علاّمه عسکرى، ٢/٣١٢ - ٣٢٠.

٧٠ - توضيح آن که ابوبکر دستور داد تا قرآنى بى تفسير بنويسند. اين کار در زمان ابوبکر آغاز شد و در زمان عمر به پايان رسيد. عمر، آن قرآن را نزد حفصه گذاشت. در زمانِ عثمان، چون صحابه با او مخالف شدند و آياتى را که ذمِّ بنى اميه در آن بود و در مصاحف با تفسير آنها ضبط شده بود بَر وى مى خواندند و به آنها استشهاد مى کردند، عثمان آن قرآنِ بدون تفسير را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روى آن نوشته شود. شش نسخه از آن را به مکه، يمن، دمشق، حِمص، کوفه و بصره فرستاد و يک نسخه را هم در مدينه نگاه داشت. آن گاه دستور داد تا مصاحفِ صحابه را، که در آنها متن قرآن به همراه تفسير آياتِ شنيده شده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، بسوزانند. از اين رو، او را حَرّاقُ الَمصاحِف ناميدند. در اين ميان، تنها عبداللّه بن مسعود حاضر به دادنِ مصحف خود نشد، لذا راويان به امر بنى اميه، روايات دروغى درباره او يعل و نقل کردند.

اين قرآنى که امروز در ميان مسلمانان است، همان است که در زمانِ عثمان استنساخ شده است و متنِ همان قرآنى است که بر پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده و هيچ کم و زياد و يابه يايى (در کلمات) ندارد. فقط، کارى که کردند، وحى بيانى را از آن جدا کردند. (براى آشنايى با بحث تفصيلى در اين زمينه و مدارک آن، ر. ک: القرآن الکريم و روايات المدرستَين، سيد مرتضى عسکرى،١/٢٦٤ - ٢٧٧ و ٢/٧١ - ٨٦.)

٧١ - صحيح بخارى، کتاب التفسير، تفسير سوره الحُيرات، ٣/١٩٠ - ١٩١.

٧٢ - براى آشنايى با مدارک تفصيلى اين بحث،:القرآن الکريم و روايات المدرستين، ١/٢٢٦ - ٢٢٧.

٧٣ - براى آشنايى بامدارک تفصيلى اين بحث بنگريد به منبع سابق، ص ٢١٨ - ٢٤٨.

٧٤ - همان، ١/٢٦٤ - ٢٧٤ و ٢/٤١٣ - ٤١٧.

٧٥ - همان، ٢/٤١٧- ٤٣١ وص ٥١٠-٥١٥ و ص ٥٧٢- ٥٨٢؛ معالم المدرستين، ١/٣٢٩ - ٣٩٢ و ٤٠٢ - ٤٨٣، چاپ پنيم، ١٤١٢ هـ .احاديث اُمّ المؤمنين عائشه، علاَّمه عسکرى، ي ٢، چاپ اوّل، ١٤١٨ ه نقش ائمه در احياء دين، ي ٢ - ٥ و ي ٩.

٧٦ - مراد از خليفه در اينجا يعنى خليفه الرّسول، يعنى کسى که پس از پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، امر حکومتِ ظاهرى به دست اوست و حاکم است. و اين معنايى است که نه ينبه لغوى دارد و نه اصطلاح اسلامى، بلکه ساخته مکتبِ خلفا پس از پيامبر است. چراکه، در لغت، خليفه هر شخص، يعنى کسى که در غياب او کار او را انجام مى دهد. (مفردات راغب، ذيل ماده خلف) کار اصلى پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همه پيامبران الهى، بنا به نصّ قرآن کريم، تبليغ دين خدا به مردم است: "وَما عَلَى الرَّسُولِ اِلاَّ الْبَلاغ" (مائده / ٩٨)، "فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ اِلاَّ البَلاغُ المُبين" (نحل / ٣٥)، و نه حکومت کردن. لذا، غالب پيامبران حکومت ظاهرى نداشته اند، مانند حضرت عيسى، يحيى، زکريا، نوح عليه السلام.

و نيز، اين معنى اصطلاح شرعى نيست و در حديث پيامبر، مراد از خليفه الرّسول به شخصى که حديث و سنّت پيامبر را روايت مى کند:آمده "قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الذّينَ يأتُونَ مِنْ بَعدى يروُونَ حَديثى و سُنَّتى." (معانى الاخبار صدوق، ص ٣٧٤ - ٣٧٥، مَن لا يحْضُرُهُ الفَقيه، ٤٢٠/٤، الفتح الکبير سيوطى، ٢٣٣/٤، شرف اصحاب الحديث خطيب بغدادى، ص ٣٠) همچنين مرادِ از آن، خليفه اللّه هم نيست؛ زيرا خليفه اللّه به شخصى گفته مى شود که خداوند او را معين فرموده تا دين خدا را از طريق وحى (اگر پيامبراست) و يا به واسطه پيامبر (اگر وصىّ پيامبراست مانند ائمّه عليهم السّلام) بگيرد و به مردم ابلاغ کند. البتّه حکومت ظاهرى نيز يزء شؤون اين خلافت الهى است، و خليفه اللّه، خود، وظيفه اى در يهتِ گرفتن آن ندارد، مگر آنکه مردم گردِ او جمع شوند و از او بخواهند که حاکم شود و او را در اين امر يارى دهند، مانند پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که در مدينه به دليل بيعت و يارى مردم توانست تشکيل حکومت دهد ولى در مکه (چون مردم نخواستند و يارى نکردند) بدين کار قيام ننمود و به وظيفه اصلى خود، که ابلاغ دين خدا بود، اکتفا کرد. در مورد اميرالمؤمنين على بن ابى طالب نيز وضع به همين گونه بود. وظيفه اصلى ايشان و همه ائمه، همچون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حفظ دين خدا و ابلاغ آن به مردم بود، و البتّه اگر مردم مى خواستند و آن حضرت را يارى مى کردند، ايشان قيام به حکومت نيز مى کرد و اين کار برايشان واجب مى شد، لکن مردم نخواستند و نيامدند جز سه نفر (تاريخ يعقوبى،٢/١٠٥و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ٤/٢) يا چهار و پني نفر (شرح نهج ابلاغه ابن ابى الحديد، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم،٢/٤٧)؛ چنان که آن حضرت خود مى فرمود "لَو وَيَدْتُ اَربعينَ ذَوى عَزمِ مِنهُم لَنا هَضْتُ القومَ" (منبع سابق). امّا پس از ٢٥ سال، يعنى پس از کشته شدن عثمان، چون مردم به در خانه آن حضرت آمدند و از ايشان مُصرّانه خواستند که حکومت را به دست بگيرد، بدين امر قيام کرد (شرح نهج ابلاغه ابن ابى الحديد، ٢/٥٠و تذکره سبط ابن يوزى، باب ششم). اين عمل حضرت امير، دقيقاً، همان چيزى بود که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ايشان خواسته بود: "قالَ رسولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لِعَلىّ: اِنَّک بِمَنْزِله الکعبه تُؤتى وَلا تَأتى. فَاِنْ اَتاک هؤُلاءِ القَومُ فَسَلَّموالَک الاَمرَ فَاقْبَلْهُ مِنْهُم..." (اسدالغابه٤/٣١).

حال، اگر در اينجا نام اميرالمؤمنينعليه‌السلام يزو نامزدهاى خلافت آورده شده، نه به اين معناست که آن حضرت خود خواهان اين امر و قيام کننده براى گرفتن آن بودند، بلکه بيانگر نظر عده قليلى از مردم يامعه آن روز مدينه است، که به سبب آن که حضرت علىعليه‌السلام را وصىّ رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانستند و حکومت را يزو شؤونِ و حقِّ او مى شمردند (مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار) يا به واسطه تعصّبات خانوادگى (مانند عبّاس عمومى پيامبر) و يا تعصّبات قبيلگى (مانند ابوسفيان) خواستار حکومت ظاهرى اميرالمؤمنينعليه‌السلام بودند.

٧٧ - عبداللّه بن سبا، عسکرى، ي ١، ص ١١٣.

٧٨ - همان.

٧٩ - همان، ص ١١٥.

٨٠ - همان، ص ١١٥ - ١١٦.

٨١ - همان، ص ١١٣.

٨٢ - ابوبکر، عمر، ابوعُبيده يرّاح، مُغِيره بن شعبه و عبدالرّحمن بن عوف. - همان منبع، ص ١١٣ - ١١٥.

٨٣ - شرح نهج البلاغه، ٢/٢، به نقل از سقيفه يوهرى.

٨٤ - اين جمله ضرب المثل است در زبان عرب؛ مثال هاى هر زبانى چون به زبان ديگرى تريمه شوند زيبائى ندارد.

٨٥ - صحيح بخارى، کتاب الحدود، باب رَيم الحُبلى،٤/١١٩- ١٢٠ و سيره ابن هشام٤/٣٣٦- ٣٣٨ و کنزالعمّال ٣/١٣٩، حديث ٢٣٢٦.

٨٦ - طبرى، در ذکر حوادث سال ١١ هـ.،١/٨٣٨، چاپ اروپا.

٨٧ - از انصار بود؛ در عقبه دوم و اُحد و ديگر غزوات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر بود و ابوبکر، هيچ يک از انصار را بر او مقدَّم نمى داشت. در سال ٢٠ يا ٢١ هجرى درگذشت و عُمَر خود تابوت او را به دوش کشيد. - الاستيعاب١/٣١ - ٣٣، و الاصابه،١/٦٤.

٨٨ - از انصار بود و در عقبه و بدر و ديگر غزوات شرکت داشت. در زمان خلافت عمر در گذشت. در سير اعلام النبلاء برادر عمر شمرده شده است. عمر بر سرِ قبر او گفت: "هيچ کس از اهل زمين نمى تواند بگويد که من از صاحب اين قبر بهترم." - الاستيعاب،٣/١٧ و الاصابه،٣/٤٥ و اسدالغابه،٤/١٥٨.

٨٩ - هم پيمان انصار و سيد بنى عَيلان بود و در اُحد و غزوات پس از آن شرکت داشت. در سال ٤٥ هجرى وفات کرد. - الاصابه،٢/٢٣٧ و الاستيعاب،٣/١٣٣ و اسدالغابه،٣/٧٥.

٩٠ - وقتى اميرالمؤمنينعليه‌السلام اين احتيايِ مهاجران را شنيد، فرمود: "اِحْتَيُّوإ؛٤٤هش بِالشَّيَره وَ اَضاعُوا الثَّمَرَه" (ابن ابى الحديد، ٢/٢، چاپ اول) يعنى: به درخت استدلال نمودند ولى ميوه همان درخت را فراموش کردند. کنايه از اين که مهاجران بر انصار احتياي کردند که چون از قريش اند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم از قريش است، پس، خلافت حقِ ايشان است و نه انصار. حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: بنا به همين استدلال، ماکه اهل بيت پيامبريم و ميوه درخت رسالت، به خلافت سزاوارتريم از شما مهاجران؛ لکن شما، ما را فراموش کرديد و حقّمان را ضايع نموديد.

٩١ - اين گفتار، مثلى است در عرب براى کسيکه در برخوردها تيربه آموخته است.

٩٢ - نصّ عبارت چنين است: "اَما وَ اللّهِ لَو شِئتُم لَنُعيدَنَّها يَذعَه

٩٣ - اين سخن عمر تهديد بقتل بود

٩٤ - او پدر نعمان بن بشير و از بزرگان خزرج بود و سابقه حسادتى ميان او و سعد بن عباده بود. - ابن ابى الحديد، ٢/٢- ٥

٩٥ - واللّه ما کنّا لنتقدمک وأنت صاحب رسول اللّه وثاني اثنين

٩٦ - آنچه که در ميان قلّاب آمده، سخن يعقوبى است. - تاريخ يعقوبى،٢/١٢٣

٩٧ - بعد از آن که عمر توانست انصار را از بيعت با سعد بن عباده منصرف کند، انصار متويّه علىعليه‌السلام شدند، به نحوى که گفتند: ما فقط با علىعليه‌السلام بيعت مى کنيم. عمر از اين گرايش شديد انصار به علىعليه‌السلام ترسيد و انديشيد که اگر اين يلسه بى نتیجه با پايان رسد و انصار به بنى هاشم - که ديگر از تيهيز پيکر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فارغ شده بودند - برسند، براى هميشه دست اين چند نفر (ابوبکر، عمر، ابوعبيده يرّاح، سالم مولاى ابى حذيفه، عثمان) از خلافت کوتاه خواه ماند. لذا، با عيله، مبادرت به بيعت با ابوبکر کرد و کار تمام شد.

٩٨ - خلفا به سه نفر از انصار بسبب کمکى که در سقيفه کردند مال و مقام بسيار مى دادند. يکى بشير بن سعد خزريى، اوّلين بيعت کننده با ابوبکر بود و دومى زيدبن ثابت، که عُمر او را به هنگام سفرهايى که مى رفت، جانشین خود در مدينه قرار مى داد و سومين نفر، حسّان بن ثابت، شاعر معروف بود که به هنگام خلافت اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام از بيعت با آن حضرت امتناع کرد. - تريمه ارشاد مفيد، هاشم رسولى محلّاتى، ٢٣٧/١.

٩٩ - به نقل ابن ابى الحديد، ١/١٣٣.

١٠٠ - تاريخ طبرى،١/١٨٤٣، چاپ اروپا.

١٠١ - الجمَل، شيخ مفيد، ص ٤٣. زبير بن بکار نيز در کتاب موفقيات خود، به روايتِ ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه،٦/٢٨٧،وطبعه دار احياء الکتب العربيه،٢/٤٠ آورده است که: "فَقَوىَ بِهِم - بَنى اَسْلَم - اَبوبکرِ وَ لَمْ يعَينا مَتى ياءَتْ اَسْلَمُ. نيز بنگريد به: طبرى،١/١٨٤٣، چاپ اروپا.

١٠٢ - صحيح بخارى، کتاب الحدود، باب ريم الحُبلى مِنَ الزّنا، ٤/١٢٠ و سيره ابن هشام، ٤/٣٣٩.

١٠٣ - عبداللّه بن سبا، يزء اوّل، ص ١٢١، به نقل از طبرى.

١٠٤ - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ٢/٢، چاپ اوّل.

١٠٥ -نهي البلاغه، تحقيق صبحى صالح، خطبه ١٩٢ (خطبه قاصعه)، ص ٣٠٠ - ٣٠١ و شرح نهج البلاغه عبده، ١/١٨٢، چاپ مطبعه الاستقامه.

١٠٦٥

١٠٧ - طبقات ابن سعد،٢/٢٦٣؛ کنزالعمّال،٢/٢٦٢ - ٢٦٣ و٧/١٧٨ - ١٧٩؛ وَقْعَه صِفّين، نصر بن مزاحم، تحقيق و شرح عبد السَّلام محمّد هارون، ص ٢٢٤، چاپ دوم، قم.

١٠٨ - عبداللّه بن سبا،١/١٢١، به نقل از طبرى و بسيارى مدارک ديگر.

١٠٩ - همان منبع

١١٠ - صحيح بخارى، کتاب البيعه، ٤/١٦٥.

١١١ - ظاهراً نماز ظهر بوده است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ١/١٣٤ و صفوه الصفوه، ١/٩٨.

١١٢ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٠٣ و ابن ابى الحديد، ١/٢٨٧ و الموفقيات، زبير بن بکار، ٥٨٠ - ٦٠٧، چاپ بغداد. گفتنى است که در اين هنگام، اميرالمؤمنينعليه‌السلام شخصى را به نزد فضل بن عبّاس فرستاد و او را نهى فرمود از ادامه اشعار و فرمود:"اِنَّ سَلامَه الدّينِ اَحَبُّ اِلَينا مِنْ غَيرهِ" (ابن ابى الحديد٢/٨، چاپ مصر). ابن حير عسقلانى در کتاب الاصابه،٢/٢٦٣ و نيز ابوالفداء در کتاب تاريخ خود،١/١٦٤، اين اشعار را به فضل بن عبّاس بن عُتبه بن ابى لهب هاشمى نسبت داده اند که ما آن را صحيح نمى دانيم.

١١٣ -ابن ابى الحديد، ٢/١٣١ - ١٣٢ و ٦/١٧ به نقل از سقيفه ابوبکر يوهرى

١١٤ - اَنساب الاشراف، بلاذرى، ٥٩١/١ و ياحظ در عثمانيه. اصل سخن سلمان اين است: "کرْ داذ و ناکرْ داذ." (اَىْ عَمِلْتُمُ) لَوْ بايعُوا عَلِياً لاَ کلُوا مِنْ فَوقِهِم وَ مِنْ تَحتِ اَرْ يُلِهِم.

١١٥ - ابن ابى الحديد، ٦/٥، به نقل از سقيفه يوهرى، چاپ مصر.

تُوفي رسول اللّه،وأبو ذَرّ غائب وقدم وقد ولي أبو بکر، فقال :"أصبتم قناعه وترکتم قرابه .لو يعلتم هذا الأمر في أهل بيت نبيکم مااختلف عليکم ثنان".أبو بکر اليوهري في کتابه السَّقيفه، شرح النهي ط. مصر،٥/٦

١١٦ - تاريخ يعقوبى، ٢/١١٤، چاپ سوريه.

١١٧ - ابن ابى الحديد، به تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، ٦/٣١، به نقل از موفقياتِ زبير بن بکار.

١١٨ - به دليل اهميتِ بحث، مناسب آمد که ابيات نعمان بن عَيلان رابه نحوِ کاملتر نقل کنيم:

وَ قُلتُم حَرامٌ نَصبُ سَعدِ و نَصْبُکم

عَتيقَ بنَ عُثمانَ حَلالٌ اَبابَکرِ

وَ اَهْلٌ اَبُوبکرِ لَها خَيرُ فائمِ

وَ اِنَّ علياً کانَ اَخْلقَ بِالْاَمرِ

وَکانَ هَواناً فى علىّ وَاِنَّه

َاَ هْلٌ لَهايا عَمرْو مِن حيثُ لاتَدرى

لفَذاک بِعَونِ اللّهِ يدعُواِلىَ الهُدى

وَينْهى عَن الفحشاءِ و البَغىِ وَالنُّکرِ

وَصِىِّ النَّبىِّ المُصطَفى وَ ابْنِ عَمِّه

وَقاتِلِ فُرْسانِ الضَّلالَه وَ الکفْر

وِهذا بِحَمْدِ اللّهِ يهدى مِنَ العَمى

وَ يفْتَحُ آذاناً ثَقُلْنَ مِنَ الوَقْر

رَسولِ اللّهِ فِى الغارِ وَحْدَهُ وَ صاحِبُهُ

نَيِىُّ الصِّدّيقُ فى سالِفِ الدَّهْرِ

فَلَولا اِتّقاءُ اللّهِ لَمْ تَذْهَبُوا بِها

وَ لکنَّ هَذَا الخَيرَ اَيْمَعُ لِلصَّبرِ

١١٩ - ابن ابى الحديد، ٢/١٣١ - ١٣٢ و٦/١٧.

١٢٠ - ابن ابى الحديد،٢/١٣٣، به نقل از سقيفه يوهرى، چاپ مصر؛ طبقات ابن سعد،٢ ق/٢/١٢٩.

١٢١ - از اين تعبير مى فهميم که او عقيده به پيامبرىِ پيامبر نداشته است، زيرا نگفت رسولُ اللّه

١٢٢ - العقد الفريد، ٣/٦٢ و ابن ابى الحديد،٣/١٢٠، به نقل از سقيفه يوهرى.

١٢٣ - تاريخ يعقوبى،٢/١٠٥. در روايت موفقيات، جریان را مفصّل تر از اين نقل مى کند. ر.ک: به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،٦/٧.

١٢٤ - بنى هاشم و بنى اميه، فرزندان عبد مَناف و او فرزند قصىّ بود. و در اين دو بيت ابوسفيان بحضرت على مى گويد: قبيله قصّى پشتى بان شمايند.

١٢٥ - طبرى،٢/٤٤٩ و١/١٨٢٧ - ١٨٢٨، چاپ اروپا.

١٢٦ - ابوسفيان، پيامبر و رسالت او را قبول نداشت و فقط، از روى تعصّب قبيله اى، مى گفت: رياسّت از آنِ قبيله ماست.

١٢٧ - تاريخ الطبري ط.اوربا ١ / ١٨٢٧، ولسان الميزان ٤ / ٣٨٦، تفصيل اين داستان در کتاب عبداللّه بن سبأ ١ / ١٤٦ - ١٥٦ آمده است

شايد اين سؤال در ذهن بعضى خطور کند که چرا علىعليه‌السلام پيشنهادِ بيعتِ ابوسفيان را نپذيرفت؟ پاسخِ مفصّلِ اين سؤال در کتاب عبداللّه بن سبا، ١/١٤٦ - ١٥٦، داده شده است؛ لکن اختصاراً بيان مى داريم که پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، تعصّب خانوادگى و قبيلگى دوباره زنده شد. گرد آمدن انصار در سقيفه کوشش در بيعت کردن با سعد بن عُباده، فقط بر پايه اين تعصّبات بود و گرنه خود مى دانستند که، در ميان مهاجران، حضرت علىعليه‌السلام شايسته گى جانشینی پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد همچنين بيعتِ اوْس با ابوبکر نيز، جز تعصّب قبيلگى، پايه و اساسى نداشت. ايشان مى خواستند بدين وسيله نگذارند رياست به دستِ طايفه خَزرَي بيفتد. از سخنرانىِ عمر در سقيفه (صحيح بخارى، ١٢٠/٤) نيز پيداست که دسته او نيز تا چه اندازه، در کار بيعت با ابوبکر، تحت تأثير احساسات قبيله اى قرار گرفته بودند.

ابوسفيان نيز، مانند ديگران، تعصّب قبيله اى داشت و تنها، براى آن که رياست در افراد قبيله اش بنى عبدِ مَناف باقى بماند، خواستار بيعت با اميرالمؤمنينعليه‌السلام شد. در اين ميان، تنها اميرالمؤمنينعليه‌السلام بود که افق فکرش بالاتر و والاتر از اين بود که زمام امر را با نيروى تعصّب به دست گيرد. اگر علىعليه‌السلام حقِ حاکميت را براى خود مطالبه مى کرد، به اين سبب بود که حکومتى بر قرار سازد که پايه اش جز بر حکم قرآن و دين نباشد. حضرتعليه‌السلام مى خواست يارانى مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار از او حمايت کنند، مردانى که هيچ عامل و محرّکى براى يارى آنان جز مبدأ و عقيده الهى نباشد؛ نه چون ابوسفيان که جز انديشه دنيا و تعصّب خانوادگى محرّک ديگرى نداشت. لذا، اگر اميرالمؤمنينعليه‌السلام پيشنهادِ بيعتِ ابوسفيان را مى پذيرفت، عملاً همه زحمات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نيز خود آن حضرتعليه‌السلام ، در پيروى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در طىّ ٢٣ سال براى باز گرداندن يامعه به فطرت الهى و نابود کردن تعصّبات ياهلى، بر باد مى رفت. در خور ذکر است که ابوسفيان، چون از علىعليه‌السلام مأيوس شد، با قبول رشوه حاکمان، راضى شد و با ابوبکر بيعت کرد و انگيزه هاى مادى و دنيوى خويش را کاملاً آشکار ساخت. ابوبکر، بنا به پيشنهاد عمر، آنچه از زکاتِ بيت المال که در دست ابوسفيان بود به خودش واگذار کرد (العقد الفريد،٣/٦٢). همچنين، فرزندِ ابوسفيان، يزيد را به عنوان امير لشکرى که به سوى شام مى رفت، منصوب کرد (طبرى، ١/١٨٢٧، چاپ اروپا).

١٢٨ - به نوشته ابن قتيبه در کتاب المعارف، ص ١٢٨، او پيش از ابوبکر اسلام آورده بود.

١٢٩ - الاستيعاب،١/٣٩٨ - ٤٠٠ و الاصابه، ١/٤٠٦و اُسْدُالغابه، ٢/٨٢ و ابن ابى الحديد، ٦/١٣ و ١٦.

١٣٠ - يعقوبى،٢/١٠٥.

١٣١ - اُسدُالغابه،٢/٨٢و ابن ابى الحديد،١/١٣٥، به نقل از سقيفه يوهرى.

١٣٢ - ابن ابى الحديد،٢/١٢٣.

١٣٣- ابن ابى الحديد،٢/٢٢ - ٢٣ و٦/٤٧ و١١/١٣ و١٢/٤٧ و تاريخ يعقوبى،٢/١٦٠ و انساب الاشراف،٥/١٥ و سيره ابن هشام،٤/٣٣٦ - ٣٣٨ و صحيح بخارى، کتاب الحدود، بابُ ريم الحُبلى من الزّنا، ٤/١١٩ و ١٢٠ و کنز العمّال، ٣/١٣٩، حديث ٢٣٢٦.

در خور تويّه است که ابوبکر، خود نيز درباره خلافت خويش همين عبارت را گفته بود: اِنَّ بَيعَتى کانَتْ فَلْتَه وَ قَى اللّهُ شَرَّها.، ابن ابى الحديد، ٦/٤٧ و ٥٠.

١٣٤ - مروي الذّهب مسعودى، ٢/٦٠ و وقعه صفّين نصر بن مزاحم، ص ١٣٥، چاپ قاهره و ابن ابى الحديد، ٢/٦٥ و١/٢٨٤.

١٣٥٢- طبرى، ٣/٤٥٩ و ابن اثير،٢/١٢٦. اين دو منبع، روايت را تا همين يا نقل کرده اند. و کنزالعمّال،٣/١٣٤، حديث ٢٢٩٦ و الامامه و السياسه، ١/١٠. السيره الحلبيه، ٤/٣٩٧، اضافه کرده است که: سعد به هر يک از ايشان که برمى خورد سلام نمى کرد. و طبرى، ١/١٨٤٤، چاپ اروپا.

١٣٦٣- منابع سابق و نيز الرّياض النّضره،١/١٦٨.

١٣٧ - اصطلاح امروز زکات است، ولى صدقات صحيح است.

١٣٨ - در معيم الشعراء، ص٢٦٠: فَاِنْ قامَ بِالاَمْرِ المُخَوَّفِ قائِمٌ و در شرح ابن ابى الحديد: فَاِنْ قامَ بِالامْرِ المُيَدَّدِ قائِمٌ، که همه آنها تحريف است.

١٣٩ - الاصابه، ٣/٣٣٦.

١٤٠ - اين مطلب مورد اجماع مورّخان مکتب خلفاست.

١٤١ - عبداللّه بن سبا، ١/١٨١ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد.

١٤٢ - تاريخ ابى الفداء، ص ١٥٨؛ وفيات الاعيان،٥/٦٦؛ تاريخ ابن شحنه، ص ١١٤، مندري در حاشيه کامل ابن اثير، ي ١١؛ فوات الوفيات،٢/٦٢٧، به نقل از رِدّه ابن و ثيمَه و رِدَه واقدى.

١٤٣ - يعقوبى،٢/١١٠؛ کنزالعُمّال،٣/١٣٢.

١٤٤ - تريمه تاريخ يعقوبى، مرحوم آيتى،٢/١٠.

١٤٥ - دار و دسته خلافت، از هر کدامشان که کارِ خِلاف شرع سر مى زد، مى گفتند: او در اين کار ايتهاد کرده است و "ميتهد اگر ايتهادش صواب باشد دو حسنه دارد و چنانچه به خطا ايتهاد کرده باشد يک حسنه دارد." در اين باره ريوع شود به بحث ايتهاد در مکتب خلفا، در جلد دوّم از کتاب دو مکتب در اسلام، مؤلف، ص ٨٩ به بعد.

١٤٦ - ماکنتُ اَعمُدُ سَيفاً سَلَّهُ اللّه عَلَيهِم. به نقل از تاريخ ابى الفداء و کنز العُمّال،٣/١٣٢، حديث ٢٢٨ و ذيل شرح حال و ثيمه در وفيات الاعيان و فَواتُ الوفيات.

١٤٧ - عبداللّه بن سبا،١/١٨٤ - ١٨٥، به نقل از طبرى.

١٤٨ - ريوع شود به تريمه "دُبا" در معيم البلدان

١٤٩ - فتوح ابن اعثم، ١/٤٨ - ٤٩. رئيس قبيله، حارثه بن سُراقه، با نويوان مذکور سخنى دارد که بسيار يالبِ تويّه و حائزِ اهميت است. وى گفت: "خُذْ ناقَتَک اليک فَاِنْ کلَّمَک اَحَدٌ فَاحْطِمْ اَنْفَهُ بالسَّيفِ! نحنُ اِنَّما اَطَعْنا رَسُولَ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اِذ کانَ حَياً، وَ لَو قامَ رَيُلٌ مِنْ اَهْلِ بَيتِهِ لَاَ طَعْناهُ وَ اَمَّا ابنُ اَبى قُحافَه فِلا وَ اللّهِ مالَهُ فى رِقابِنا طاعَه وَ لا بَيعَه." يعنى: شترت را بگير و اگر کسى در اين باره با تو (به اعتراض) سخن گفت، بينى اش را با شمشير بزن. ما فقط و فقط از رسولِ خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطاعت مى کرديم در آن هنگام که زنده بود و اگر مردى از اهل بيت او، پس از وى، قيام به حکومت مى کرد، هر آينه او را نيز اطاعت مى کرديم. امّا پسرِ ابى قُحافه (ابوبکر)، به خدا قسم که هيچ طاعت و بيعتى از براى او در گردنِ ما نيست.

سپس حارثه ابياتى سرود و از جمله گفت:

َطَعْنا رَسولَ اللّهِ اِذْکانَ بَينَنا

فيا عَيَباً مِمَّنْ يطيعُ اَبابَکر

يعنى: از رسول خدا، تا آن هنگام که زنده بود، اطاعت کرديم، پس چه شگفت است کارِ آن کس که از ابابکر اطاعت مى کند! (فتوح، ١/٤٩).

١٥٠ - فتوح ابن اعثم، چاپ (بيروت، دارالکتب العلميه، ١٤٠٦ هـ.، ١/٦٠ - ٦١.

١٥١ - براى تفصيل بيشتر اين بحث، ريوع شود به عبداللّه بن سبا، ١٦٥/١ - ١٩٢ و ٢١/٢ - ٩٩.

١٥٢ - طبقات ابن سعد، ٣ ق/١٤٥/٢ و ابن عساکر، ٩٠/٦ و کنزالعمّال، ١٣٤/٣، حديث ٢٢٩٦ و سيره حلبيه، ٣٩٧/٣.

انصار نيز در اصل از قبيله يمانى ها بودند که ايشان را سبائيه نيز مى نامند. آنان در يمن ساکن بودند و پس از خراب شدن سدّ مأرب يمن، به مرزهاى عراق و شام و مدينه متفرّق شدند.

١٥٣ - از دهات معروفِ حلب است.

١٥٤ - انساب الاشراف، ١/٥٨٩ و العقد الفريد، ٣/٦٤ - ٦٥ با کمى اختلاف نسبت به روايتِ بلاذرى.

١٥٥ - تبصره العوام، ص ٣٢، چاپ ميلس، طهران.

١٥٦ - مروي الذّهب، ١/٤١٤ و ٢/١٩٤.

١٥٧ - عقدالفريد، ٣/٦٤ - ٦٥.

١٥٨ - معيم ريال الحديث، مرحوم آيهاللّه العظمى خوئى، ي ٨، ص ٧٣

١٥٩ - مانند: طبرى و ابن اثير و ابن کثير در تاريخهاى خود.

١٦٠ - مانند محبّ الدين طبرى در الرّياض النضره، و ابن عبدالبرّ در الاستيعاب

١٦١٤

١٦٢ - عمر، براى شکستن علىعليه‌السلام ، ابن عباس را بزرگ مى کرد. اين يک سياست بود که ابن عباس حديث روايت کند و تفسير بگويد. وگاهى ابن عباس آن چه را که مخالف سياست حکومت بود بيان مى کرد. (براى نمونه، بنگريد به: عبدالله بن سبا، ١/١٤٠ - ١٤٢، گفت و گوى ميان ابن عباس و عمر، به نقل از طبرى، ٢/٢٨٩ در ذکر سيره عمر).

١٦٣ - بنا به نقل ابن ابى الحديد از سقيفه يوهرى، اين ملاقات در شب دوم از وفات پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است

١٦٤ - همه انبيا براى خود وصى تعيين مى کردند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم، مانند همه انبياء وصى تعيين کرده بود. براى آشنايى با بحث تفصيلى "وصايت"، نگاه کنيد به: معالم المدرستين، مؤلف،١/٢٨٩ - ٣٤٥. چاپ پنيم، ١٤١٣ هـ و عقائدالاسلام من القرآن الکريم، مؤلف،٢/٢٦٤- ٢٨٥، چاپ دوم، ١٤١٨ هـ

١٦٥ - در مقام احتياي گاه استدلال مى کنند به دليلى که مورد قبول طرف مقابل است لکن خود احتياي کننده آن را قبول ندارد. ظاهراً، گفتار عباس در اينجا از همين نوع است.

١٦٦٢

١٦٧ - در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، به نقل از سقيفه جوهرى و نيز در الامامه و السياسه ابن قتيبه دينورى، اين جمله را در اينجا اضافه دارد: "و اگر حقّ خود توست، ما را بدان نيازى نيست."

١٦٨ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٠٣ و ابن ابى الحديد، ٢/١٣ و ٧٤، به نقل از سقيفه يوهرى. و ١/٢٢٠ - ٢٢١ و، با لفظى نزديک به نقل ابن ابى الحديد، در الامامه و السياسه،١/١٤.

١٦٩ - مسند احمد، ١/٥٥و طبرى،٢/٤٦٦ و در چاپ اروپا،١٨٢٢/١ و ابن اثير، ٢/١٢٤ و ابن کثير، ٥/٢٤٦ و صفوهالصفوه، ١/٩٧و ابن ابى الحديد، ١/١٢٣ و تاريخ الخلفا سيوطى، ص ٤٥ و سيره ابن هشام، ٤/٣٣٨ و تيسير الوصول٢/٤١

١٧٠ - علاوه بر مصادرى که پيش از اين ذکر شد، مصادر ديگرى نيز هست که تصريح کرده اند اين چند نفر از بيعت با ابوبکر سر باز زده، در خانه فاطمهعليها‌السلام متحصّن شدند. بعضى از اين مصادر نام چند نفر از ايشان برده اند که براى بيعت با علىعليه‌السلام در خانه حضرت زهراعليها‌السلام اجتماع کرده بودند. آن مصادر عبارت اند از: الرياض النضره، ١/١٦٧ و تاريخ الخميس، ١/١٨٨ و ابن عبدربّه، ٣/٦٤ و تاريخ ابى الفداء، ١/١٥٦ و ابن شحنه در حاشيه کامل ابن اثير، ١١/١١٢ و يوهرى، بنا بر روايت ابن ابى الحديد، ٢/١٣٠ - ١٣٤ و السيره الحلبّيه، ٣/٣٩٤ و ٣٩٧

١٧١ - انساب الاشراف، ١/٥٨٧

١٧٢ - طبرى، ٢/٤٤٣ و ٤٤٤ و ابوبکر يوهرى، بنا بر روايت ابن ابى الحديد، ٢/١٣٠ - ١٣٤ و ٢/١٩ و ي ١٧ در يواب قاضى القضاه ثانى

١٧٣ - الرياض النضره،١/٢١٨، چاپ مصر، ١٣٧٣ هـ و سقيفه يوهرى، به روايت ابن ابى الحديد،٢/١٣٠ - ٢/١٩ و ي ١٧ در يواب قاضى القضاه ثانى.

١٧٤ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٠٥

١٧٥ - ابن شحنه، در حاشيه کامل ابن اثير، ١١/١١٣ و ابن الحديد، ٢/١٣٤

١٧٦ - العقد الفريد، ابن عبدربّه٣/٦٤ و تاريخ ابوالفداء،١/١٥٦

١٧٧ - النساب الاشراف،١/٥٨٦

١٧٨ - کنزالعمّال،٣/١٤٠

١٧٩ - الامامه و السياسه،١/١٢

١٨٠ - ديوان حافظ ابراهيم، ص ٨٢، چاپ مصر، ١٩٨٧ م. گفتنى است که اين ابيات در ضمن قصيده اى آمده که شاعر به قصد مدح عمربن الخطّاب سروده است. نگاه کنيد به: الغدير، علاّمه امينى، ٨/٨٦

١٨١ - به دو دليل اين خبر صحت ندارد: الف) پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن حضرت وصيت فرموده بود که صبر کند (بحارالانوار، ٢٢/٥٢٧- ٥٢٨ و مناقب ابن شهر آشوب، ٣/٣٣٦) شمشير کشيده باشد و هيچ کس کشته نشده باشد تعارض دارد. وآنکس که شمشير کشيد زبير بود.

١٨٢ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٠٥

١٨٣ - طبرى، ٢/٤٤٣ و ٤٤٤ و ٤٤٦ و در چاپ اروپا، ١/١٨١٩ و ١٨٢٠ و الرياض النضره، محبّ الدّين طبرى، ١/١٦٧ و تاريخ الخميس، ١٨٨/١ و ابن ابى الحديد، ٢/١٢٢ و ١٣٢ و ١٣٤ و ٥٨ و ٦/٢ و کنزالعمال، ٣/١٢٨. نصّ طبرى چنين است: بايعَ النّاسُ و استَشْبَتُوا لِلْبَيعه و تَخَلَّفَ عَلِىَّ و الزُّبَيرُ وَ اخْتَرطَ الزُّبَيرُ سَيفَه وَ قالَ لا اَعمَدُهُ حَتّى يبايعَ عَلىّ. فَبَلَغَ ذلِک اَبابکرِ وَ عُمَرَ. فقالَ عُمَرُ: خُذُوا سَيفَ الزُّبَيرِ فَاضْرِبوا بِهِ الحَيَر.

١٨٤ - در زبان عربى، کولون در را "غَلَق" مى گفتند. حالا کوچکش را مى سازند، چوبى يا تخته چوبى، که از اين لنگه در به آن طرف مى رود. بنابراين خانه ها در زمان پيامبر در داشتند و، به اعتراف خود ابوبکر، در را شکستند و مردان را با سلاح ينگى وارد آن خانه کردند.

١٨٥ - طبرى، ٤/٥٢ و در چاپ اروپا، ١/٢١٤٠ و مروي الذهب مسعودى، ١/٤١٤ و العقد الفريد، ٣/٦٩ و کنزالعمال، ٣/١٣٥ و الامامه و السياسه، ١/١٨ و کامل مبرد، بر حسب روايت ابن ابى الحديد، ٢/١٣٠ - ١٣١ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ٩/١٣٠ و لسان الميزان، ٤/١٨٩ و مرآت الزّمان سبط ابن يوزى و تاريخ ابن عساکر، ذيل تريمه ابى بکر و تاريخ الاسلام ذهبى،١/٣٨٨.

١٨٦ - تاريخ يعقوبى، ٢/١١٥. متن سخن ابوبکر، بنا به نقل يعقوبى، چنين است: "وَ لَيتَنى لَمْ اُفَتَّشْ بَيتَ فاطِمَه بنتِ رسولِ اللّهِ وَ اُدْخِلْهُ الرِيالَ وَ لَوْ کانَ اُغْلِقَ علىَ حَربِ

١٨٧ - مروي الذهب، ٣/٨٦، چاپ دارالمعرفه، بيروت و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ٢٠/٤٨١، چاپ اجران

١٨٨ - ابن ابى الحديد، ٦/٢٨٥، به نقل از سقيفه جوهرى ؛ و العقدالفريد، به تحقيق و تعليق على شيرى٤/٢٤٨ (بيروت، داراحياء التراث العربى)؛ صبح الاعشى، ١/١٢٨

١٨٩ - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ٦/٢٨٥، به نقل از سقيفه يوهرى.

١٩٠ - درب خانه حضرت زهراعليه‌السلام به مسجد باز مى شد، همان، ٢/١٣٤ و ٦/٢٨٤

١٩١ - همان.

١٩٢ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٠٥

١٩٣ - مروي الذهب، ١/٤١٤ و الامامه و السَياسه، ١/١٢ - ١٤، با کمى اختلاف عبد اللَّه بن سبأ ١ / ١٣٦

١٩٤ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٢٦ و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد٢/٤

١٩٥ - ابن ابى الحديد،٦/٢٨، به نقل از سقيفه جوهرى ؛ الامامه و السياسه، ١/١٢

١٩٦ - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ٢/٤٧ و ١/١٣١ در چاپ اوّل مصر. اميرالمؤمنينعليه‌السلام در يواب اين سخن معاويه فرمود: "لَقَد اَرَدْت اَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَاَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ ما عَلَى المُسْلِمِ مِنْ غَضاضَه فى اَنْ يکونَ مَظلُوماً ما لَم يکنْ شاکاً فى دينِه وَ لامُر تاباً بِيقينِه." يعنى: به خدا سوگند، خواسته اى نکوهش کنى، ستايش کرده اى و خواسته اى رسوا سازى، رسوا شدى [زيرا،با اين سخن، مظلوميت مرا هويدا ساخته اى. چون اقرار کردى که من، به ستم و اکراه و ايبار، بيعت کردم. پس خلفا را سرزنش کرده اى و خودت را رسوا ساخته اى] و بر مسلمان، تا در دينش شک و در يقين و باورش ترديد نباشد، نقص و عيبى نيست اگر که مظلوم واقع شود. (تريمه نهج ابلاغه فيض الاسلام، نامه ٢٨، ص ٨٩٩ - ٩٠٠) علاوه بر اين، معاويه، خود، در نامه اى که به محمّد ابن ابى بکر نوشته است، صريحاً، به غصب حقّ اميرالمؤمنين توسّط ابوبکر و عمر، که با نقشه قبلى صورت گرفته بود، اعتراف مى کند. (مروي الذهب مسعودى، ٢/٦٠ و صفين نصربن مزاحم، ص ١٣٥، چاپ قاهره، سال ١٣٦٥ و شرح ابن ابى الحديد، ٢/٦٥ و ١/٢٨٤.)

١٩٧ - تفسير طبرى، ٦/٢٢، ذيل آيه مورد بحث و تفسير سيوطى، ٥/١٩٨ و ١٩٩. و به روايت ديگر در سُنن ترمذى، ١٣/٢٤٨ و مسند احمد، ٦/٣٠٦و اُسدُ الغابه، ٤/٢٩ و ٢/٢٩٧ و تهذيب التهذيب،٢/٢٩٧. و به روايتى در مستدرک الصّحيحين، ٢/٤١٦ و ٣/١٤٧ و سنن بيهقى، ٢/١٥٠ و اسد الغابه، ٥/٥٢١ و ٥٨٩ و تاريخ بغداد، ٩/١٢٦

١٩٨ - الدّر المنثور سيوطى، ٥/١٩٩، ذيل آيه مورد بحث و به روايت ابى الحمراء در الاستيعاب٢/٥٩٨ و اسد الغابه، ٥/١٧٤ و ميمع الزوائد، ٩/١٦٨ و به روايت انس بن مالک در مستدرک الصحيحين، ٣/١٥٨. حاکم آن را حديث صحيح دانست، بنا به شرط مسلم. اسدالغابه، ٥/٥٢١ و مسند احمد، ٣/٢٥٨ و تفسير طبرى، ٢٢/٥ ذيل آيه تطهير و ابن کثير، ٣/٤٨٣ و الدرّ المنثور سيوطى، ٥/١٩٩ و مسند طيالسى، ٨/٢٧٤و صحيح ترمذى، ١٢/٨٥ و کنزالعمال، ٧/١٠٣، چاپ اوّل و يامع الاصول، ١٠/١٠١. حديث ٦٦٩١ و تيسير الوصول، ٣/٢٩٧.

براى آشنايى با مدارک بيشتر اين بحث، نگاه کنيد به: حديث الکساء فى کتب مدرسه الخلفاء و مدرسه اهل البيتعليه‌السلام ، مؤلف، چاپ دوم تهران، ١٤٠٢ هـ

١٩٩ - براى آشنايى بيشتر با زشتيهاى اين حادثه، که در کتب مکتب خلفا نيز ذکر شده است، نگاه کنيد به: عبداللّه بن سبا، مؤلف، ١/١٢٨ -١٣٩ و اِحْراقُ بيتِ فاطمهعليها‌السلام فى الکتُبِ الْمْعْتبره عند اهل السُنَه، شيخ حسين غَيب غلامى، چاپ اوّل، ١٤١٧هـ ق.

٢٠٠ - لسان العرب، ذيل واژه "الفى ء

٢٠١ - براى بحث تفصيلى "فدک"، نگاه کنيد به: دو مکتب در اسلام، مؤلف تريمه آقاى سردارنيا.

٢٠٢ - مغازى واقدى، ص ٣٧٨-١٧٨ و امتاع الاسماع مقريزى، ص ١٧٨ - ١٨٢ و تفسير طبرى، ذيل آيه ٧ سوره حشر و طبقات ابن سعد،٢/٥٨، سنن ابوداود ٣/٤٨ و کتاب الخرائي سنن نسائى،باب قسمُ الفى ء، ٢/١٧٨ ؛ ابن ابى الحديد، ٤/٧٨ و الدرّ المنثور سيوطى، ٦/١٩٢.٠..

٢٠٣ - طبقات ابن سعد، ٢/٥٨ و فتوح البلدان بلاذرى، ١/١٨ -٢٢

٢٠٤ - احکام السلطانيه، ماوردى، ص ١٧٠ و احکام السلطانيه ابويعلى، ص ١٨٤ - ١٨٥ و اموال ابوعبيده، ص ٥٦

٢٠٥ - وفاء الوفاء، ص ١٢١٠ و نيز نگاه کنيد به: سيره ابن هشام، ٢/٤٠٤ و مغازى واقدى، ص ٦٨٣ - ٦٩٢ و دو مکتب در اسلام، تريمه کرمى.

٢٠٦ - فتوح البلدان، بلاذرى،١/٤١، چاپ دارالنشر، بيروت ١٩٥٧ م.

٢٠٧ - تفسير آيه ٢٦، سوره اسراء در شواهد التنزيل خسکانى،١/٣٣٨- ٣٤١ ؛ الدر المنثور سيوطى،٤/١٧٧ ؛ ميزان الاعتدال، ٢/٢٢٨، چاپ اوّل ؛ کنزالعمال، ٢/١٥٨، چاپ اوّل ؛ ميمع الزوائد٧/٤٩ ؛ کشاف، ٢/٤٤٦، ابن کثير، ٣/٣٦.

٢٠٨ - معيم البلدان، ذيل واژه فدک.

٢٠٩

٢١٠ - فتوح البلدان، ١/٣٩ -٤٠ ؛ مغازى واقدى، ص ٧١٠ -٧١١ ؛ امتاع الاسماع، ص ٣٣٢ ؛ الاحکام السلطانيه ماوردى، ص ١٧٠ و الاحکام السلطانيه ابويعلى، ص ١٨٥

٢١١ - البته به جز آنچه که بيان شد، پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى املاک ديگرى نيز بود، مانند "مهزور" که زمين وسيعى بود در ناحيه "عاليه" که يهوديان بنى قريظه در آن منزل ساخته بودند و ظاهراً پس از گسترش مدينه به بازار تبديل شد ؛ نيز از مادر خود، آمنه بنت وهب، خانه اش را، که در مکه قرار داشت و حضرت در آنجا به دنيا آمده بود و در شعب "بنى على" قرار داشت، به ارث برده بود ؛ واز همسرش، خدييهعليها‌السلام ، خانه مسکونى وى را، در مکه، بين "صفا و مروه" و پشت بازار عطارها واقع بود. به ارث برده بود. البته اين خانه را، وقتى که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه هجرت کرد، عقيل ابن ابى طالب به فروش رساند (معالم المدرستين، ٢/١٤٦، چاپ ١٤١٢ هـ) وقتى ابوبکر به خلافت رسيد، با طرح حديثى که تنها راوى آن خودش بوده و بس مدّعى شد که از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده است که فرموده: "نحنُ معاشِرَ الانبياء لا نُورَثْ ما تَرَ کناهُ صَدقَه" (صحيح بخارى، ٢/٢٠٠، بابُ مناقب قرابه رسول اللّه و سُنن نسائى، ١٧٩/٢، باب قسم الفى ء و مسند احمد، ١/٦ و ٩ و طبقات ابن سعد، ٢/٣١٥و ٨/٢٨) همه اين اموال را گرفت و آنها را صدقه ناميد و از آن تاريخ تا به امروز، ما تَرَک رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم "صدقات" ناميده شده است و تنها اشياء شخصى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مانند شمشير و شتر و پاى افزار آن حضرت را به علىعليه‌السلام داد و گفت: به غير از اينها، هر چه که هست صدقه است به دليل انکه خود ابو بکر که مدعى بود به تنها اين حديث رابه پيامبر نسبت داد .(الاحکام السلطانيه ماوردى، ص ١٧١ و الاحکام السلطانيه ابويعلى، ص ١٨٦).

٢١٢ - طبقات ابن سعد، ٢/٥٨ و فتوح البلدان، ١/١٨ - ٢٢

٢١٣ - حمزه بن نُعمان عُذْري.

٢١٤ - فتوح البلدان، ١/٤٠

٢١٥ - براى مدارک اين بحث، نگاه کنيد به: پى نوشت علاوه بر آن، از پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نامه اى باقى مانده است که در آن، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مالکيت حضرت زهراعليها‌السلام را بر فدک تصديق کرده اند بحار الانوار، علامه ميلسى، ١٦ / ١٠٩ روايه ٤١، باب ٦ و ١٧ / ٣٧٨

٢١٦ - هنگامى که فرمان مصادره فدک از جانب ابوبکر صادر شد، کارگران حضرت زهراعليها‌السلام که در آن مشغول کار بودند بيرون کرد (شرح نهج ابلاغه ابن ابى الحديد، ١١/ ٢١١).

٢١٧ - بنابه نوشته مروي الذهب، ٢ / ٢٠٠

٢١٨ - مروي الذهب، ٢ / ٢٠٠، وفاء الوفاء ٢ / ١٦٠.

٢١٩ - سيره حلبى ٢/٤٠٠ ؛ فتوح البلدان، ص ٤٣ ؛ معيم البلدان، ي ٤، در تريمه فَدَک.

٢٢٠ - فتوح البلدان ص ٤٣

٢٢١ - سيره حلبى، ٣/٤٠٠ و ابن ابى الحديد، ١٦/٢٧٤

٢٢٢ - عمر گفت: زمانى که پيامبر خدا در گذشت،من به همراه ابوبکر، به نزد على رفتيم و گفتيم: درباره ما ترک رسول خدا چه مى گويى؟ على گفت: ما از هر کس ديگر [در تصرّف ما ترک] به رسول خدا سزاوارتريم. من گفتم: و آنچه مربوط به خيبر است؟ گفت: آرى، و آنچه مربوط به خيبر است. گفتم: هر چه که به فدک مربوط مى شود؟ گفت: آرى، و هر آنچه که به فدک مربوط مى شود. گفتم: اين را بدان، به خدا قسم، اگر با شمشير گردنمان را هم بزنى، چنين چيزى ممکن نخواهد شد. يعنى غير ممکن است که اينها را به شما بدهيم (ميمع الزوائد، ٩/٣٩)

٢٢٣ - ابن ابى الحديد، در شرح نهج البلاغه، ٤/٨٢، مى نويسد: "مشهور آن است که حديث نفى ارث انبياء را به جز شخص ابوبکر، کسى ديگر روايت نکرده است." و باز، در ص ٨٥، مى گويد: "بيشتر روايات حاکى از آن است که آن حديث را به جز شخص ابوبکر، کس ديگر روايت نکرده است." سيوطى نيز، در کتاب الخلفاء ص ٨٩، آن جا که روايات ابوبکر را مى شمارد، مى نويسد: "بيست و نهم، حديث لانُورَثُ ما تَرَکناهُ صَدَقَه است." با اين همه، بعدها احاديثى ساخته شد و به غير ابوبکر نسبت داده شد تا چنين وانمود شود که افراد ديگرى هم اين حديث را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت کرده اند (نگاه کنيد به: ابن ابى الحديد، ٤/٨٥).

٢٢٤ - طبقات ابن سعد،٢/٣١٦. نيز بنگريد به: دو مکتب در اسلام، مؤلف، تريمه آقاى کرمى.

٢٢٥ - ابن ابى الحديد،٤/٩٧

٢٢٦ - علاوه بر اين، در بحارالانوار (چاپ قديم) علاّمه ميلسى، ٨/١٠٨ به بعد و احتياي طبرسى، ١/٢٥٣، چاپ انتشارات اسوه نيز اين مطلب نقل شده است.

٢٢٧ - مقصود از روسرى، خمار است. خمار چيزى بوده که زنان با آن سر و گردن و سينه خود را مى پوشاندند و از روسرى معمول، که فقط روى سر را مى پوشاند، بزرگتر بوده است. در قرآن هم آيه: "وَ لْيضْرِ هِنّ عَلى يُيوبِهِنّ" (نور/٣١) اشاره به همين معنا دارد.

٢٢٨ - مقصود از چادر "يلباب" است ؛ چيزى مانند عبا يا پيراهن عربى بلند که محيط بر بدن باشد، و جمع آن يلابيب است.

٢٢٩ - يعنى: (اى پيامبر)، همانا بعد از تو اخبار و شدائد و غائله هايى پيش آمد که اگر مى بودى گفت و گوى و مصيبت زياد نمى شد. ما تو را از دست داديم، گويى که زمين ياران سرشار خود را از دست داد. قوم تو فاسد شدند و از حقّ کناره گرفتند. پس تو شاهد باش.

پايان بيت دوم در اغلب منابع "وَ لا تَغِبِ" است مانند بلاغات النساء، ص ١٤ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ١٦/٢٥١ و بحارالانوار، ٤٣/١٩٥ و احتياي طبرسى، ي ١/١٠٦، چاپ مشهد لکن، براى پرهيز از عيب قافيه و نيز اَنسَب بودن معنى "لقَد نکبُوا" آورده شد. به نقل از دو مکتب در اسلام، مؤلف، تريمه سردارنيا، ٢/٢٢٩، چاپ اول، بنياد بعثت.

٢٣٠ - يعنى: محمد پيامبرى پيش نبود که پيش از او نيز پيامبرانى آمده و رفته اند؛ آيا هرگاه بميرد يا کشته شود، شما به گذشته خود باز مى گرديد؟ و هر کس که به گذشته خود باز گردد خداى را هزگز زيانى نمى رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را پاداش نيک خواهد داد

٢٣١ - ص ١٢ - ١٧ چاپ ١٣٦١ هـ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ٤/٧٨ - ٧٩ و ٩٣.

٢٣٢ - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ٤/٩٧

مؤلف گويد در نتیجه يارى نکردن انصار حضرت زهرا را بود که در چند صفحه بعد بيان خواهد شد

٢٣٣ - براى علىعليه‌السلام نشانه بزرگوارى است که فرزند ابوطالب ناميده شده است.

٢٣٤ - حضرت زهراعليها‌السلام در اينجا صحبت از خمس نمى کند، چون حضرت اميرعليه‌السلام هم در خمس شريک است؛ صحبت از ارث هم نمى کند؛ مرادش "فدک" است، که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى بخشيده بود و آن را براى فرزندانش، حسن و حسينعليه‌السلام ، مى خواست.

٢٣٥ - بحارالانوار، ٤٣/١٤٨ روايت٤ و احتياي طبرسى، ١/١٠٧- ١٠٨، چاپ مشهد، ١٤٠٣ هـ. با مختصرى اختلاف در الفاظ.

٢٣٦ - در غزوه بدر، از هفتاد نفر از بزرگانى که کشته شده بودند، سى و پني به دست حضرت علىعليه‌السلام کشته شدند. تِرَه: خون طلب داشتن. در اُحد، در اول ينگ، يازده نفر از پهلوانان قريش را حضرت علىعليه‌السلام کشت.

٢٣٧ - بحارالانوار، ٤٣/١٥٦، روايت ٥. به نقل از مناقب ابن شهر آشوب. متن روايت چنين است:

دَخَلَتْ اُمَ سُلمَه عَلى فاطِمَهعليها‌السلام فَقالَتْ لها: کيفَ اصبَحْتِ عَن ليلتک يا بنتَ رَسُولِ اللّه؟ قالت: اَصبَحتُ بين کمْدِ و کرْبِ، فَقْدِ النّبى و ظُلمِ الوَصىّ.

هُتِک وَ اللّهِ حِيابهُ، مَنْ اصبَحَتْ اِمامَتُهُ مَغصْوَبَه عَلى غَيرِ ما شَرَعَ اللّهُ فِى التَّنزيلِ و سَنَّها النَّبىُّ فى التأويلِ وَلکنَّها أحْقادُ بَدريه وَ تِزاتٌ اُحُدِيه، کانَتْ عَليها قُلوبُ النّفاقِ مُکتَمِنَه. فَلَمَا استَهْدَفَ الامرَ.

اَرْسَلَتْ عَلينا شَآبيبُ الآثار، مِنْ مخيله الشّقاقِ. فيقطَعُ وَ تَرُ الايمانِ مِنْ قَسِىَ صُدورِها عَلى ما وَعَدَاللّهُ مِنْ حِفظِ الرّساله و کفالَه المؤمنينَ أَحرَزُوا عائِدَتَهُم غُرورَ الدُّنيا، بَعدَ استنصارِ مِمَّن فتَک بآبائِهِم فى مَواطِنِ الکرْبِ وَ مَنازلِ الشَّهاداتِ.

٢٣٨ - لَمّا قُبِضَ النَبىُّ اِمتَنَعَ بِلالٌ مِنَ الأذانِ و قَالَ: لا اُؤذِّنُ لاِحَدِ بَعدَ رَسُولِ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . وَ اِنَّ فاطِمَهعليها‌السلام قالَتْ ذاتَ يومِ: اِنّى اَشْتَهى اَنْ اَسمِعَ صَوتَ مُؤذّنِ اَبى بالأذانِ. فَاَخَذَ فى الأذانِ. فَلمّا قَالُ "اللّهُ اکبرُ" ذکرَتْ اَباها وَ ايامَهُ فَلَمْ تَتَمالَک مِن البُکاء. فَلمّا بَلَغَ الى قَولِهِ "اَشهدانّ محمّداً رسولُ اللّه" شَهقَتْ فاطِمَه شَهْقَه وسَقَطَتْ لِوَ يْهِها وَ غُشِىَ عَلَيها. فقالَ النّاسُ لِبلالِ اَمسِک يا بلالُ، فَقَد فارقَتْ ابنَه رَسولِ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الدنيا، وَ ظَنّوا اَنَّهاقَدْ ماتَتْ. فَقَطَعَ اَذانَه وَ لَمْ يتِمَّهُ. فَاَفاقَتْ فَاطِمَه وَ سَألَتْهُ اَن يتِمَّ الأَذَانَ. قالَ يا سَيده النِّسوانِ اِنّى اَخشى عَليک مِمّا تُنْزِلينَهُ بِنَفْسِک اِذا سَمِعْتِ صَوتى بالأذانِ. فَاعْفَتْهُ عَنْ ذلک. مَن لا يحضُرُهُ الفقيه، شيخ صدوق، به تحقيق على اکبر غفارى، ١/٢٩٧ - ٢٩٨، حديث ٩٠٧؛ و بحارالانوار، ٤٣/١٥٧

٢٣٩ -لَمّا مَرَضَتْ فاطِمَهعليها‌السلام المَرضه الّتى تُوُفّيتْ فيها، اِيتَمَعَ اليها نِساءُ المهايرينَ وَالانصارِ، فَقُلْنَ لَها:کيفَ اَصْبَحتِ مِنْ عِلَّتِک يا ابنه رَسُولِ اللّه؟ فَحَمِدَتْ اللّهَ وَصَلَّتْ عَلى اَبيها، ثُمَّ قَالَتْ: اَصْبَحْتُ وِ اللّهِ عائِفَه لِدُنياکنّ قالِيه لِرِيالِکنّ لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَيَمْتُهُم وشَنَأتُهُم بَعدَ اَنْ سَبَرتُهُم.

٢٤٠ - فَقُبحاً لِفُلولِ الحَدّ واللعب بعد اليد و خَوَرِ القَناه وَ خَطَلِ الرَّأْىِ. لا يَرَمَ لَقَدْ قَلَّدتُهُمْ رِبقَتَها وَ شَنَنْتُ عَلَيهِم عارَها.

٢٤١ - فَيَدْعاً و عَقراً و سُحقاً لِلْقومِ الظّالِمينَ. وَيحَهُم،اَنّى زَخْزَحُوها عَنْ رَواسي الرِّسالَه وَ قواعِدِ النُبُوَّه و مَهْبَطِ الوَحىِ والطَّبينِ باَمْرِ الدُّنيا والدّينِ. اَلا ذلِک هُوَ الخُسرانُ المُبين.

٢٤٢ - وَ ما نَقَمُوا مِنْ اَبى الْحَسن؟ ما نَقَمُوا وَاللّهِ مِنْهُ اِلاّ نکيرَ سَيفِه و شِدَّه وَطئِهِ و نَکالَ وَقْعَتِهِ وَ تَنَمُّرَهِ فى ذاتِ اللّه. وَاللّهِ لَو تَکافُّوا عَنْ زِمامٍ نَبَذَهُ رَسُولُ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اِليه لَاعْتَلَقَهُ ولَسارَبِهِم سَيرا سُيحاً لا يکلُمُ خِشاشُهُ وَ لا يتَعْتَعُ راکبُهُ.

٢٤٣ - وَلَاَوْرَدَهُم مَنْهَلاً نَميراً فَضْفَاضاً، تَطْفَحُ ضَفَّتاهُ، قد تَحير بهم الرَّى، و لَفَتَحَتْ عَليهِم بَرکاتٌ مِنَ السَّماءِ وَ الارضِ. و سَيأخُذُهُم اللّهُ بِماکانُوا يکسِبُونَ.

٢٤٤ - اَلاهَلُمَّ فَاسْمَعْ وَ ما عِشتَ اَراک الدَّهرَ العَيَبَ. وَ اِنْ تَعْيِبْ فَقَد اَعْيَبَک الحادِثُ. اِلى اَىِّ سِنادِ اِستَنَدُواوَبِاَىِّ عُروَه تَمَسَّکوا.اِسْتَبْدَلُوا الذُّنابىَ وَاللّهِ بِالقَوادِم و العَيُزَ بالکاهل. فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْمِ يحْسَبُونَ اَنَّهُم يحْسِنُون صُنعاً.

٢٤٥ - اَلا اِنَّهُم هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلکنْ لا يشْعُرُونَ. "اَفَمَنْ يهدى اِلَى الحَقِّ اَنْ يتَّبَعَ اَمْ مَنْ لا يهِدِّى اِلاَّاَنْ يهْدى فَما لکم کيفَ تَحْکمُونَ" اَما لَعَمْرِ اِلهِکنَّ لَقَدْ لَقِحَتْ، فَنَظِرَه رَيثَما تَنِتيُ، ثُمَّ احتَلِبوا طِلاعَ القَعْبِ دَماً عَبيطاً و ذُعافاً مُمْقِراً. هُنالِک يخْسَرُ المُبِطلُونَ وَ يعْرِفُ التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الاَوَّلُونَ.

٢٤٦ - ثُمَّ طِيبُوا عَنْ انفسکم اَنفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَه يَأشاً، وَ اَبشِرُوا بِسَيفِ صارِم وَ استِبدادِ مِنَ الظّالِمينَ يدَعُ فَيئَکم زَهيداً وَ زَرعَکم حَصيداً. فَيا حَسْرَتى لکم وَ اَنّى بِکم وَ قَدْ عَمِيتْ قلوبُکم عليکم. اَنُلْزِمُکمُوها وَ اَنتُم لها کارِهُونَ.

٢٤٧ - بحار الانوار، ٤٣/١٥٨ - ١٥٩ به نقل از معانى الاخبار صدوق؛ احتياي طبرسى، ١/١٠٨- ١٠٩، چاپ مشهد، ١٤٠٣ هـ. کشف الغمّه اِرْبِلى، ص ١٤٧؛ اعلام النّساء عمر رضا کحّاله، ٤/١٢٣؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، به نقل از سقيفه يوهرى، ١٦/٢٣٣ - ٢٣٤، چاپ اجران. نيز بلاغاتُ النّساء، ص ٣٢ که سخنان حضرت زهراعليها‌السلام را از سقيفه جوهرى نقل کرده است. البته در اين کتُب، مختصر اختلافى در بعضى از الفاظ وجود دارد.

٢٤٨ - وقعه حرّه بحوله تعالى در آخر کتاب بتفصيل مى آيد

٢٤٩ - احتياي طبرسى، ١/١٠٩، چاپ مشهد، ١٤٠٣ هـ

٢٥٠ - البَيتُ بَيتُک وَ الحُرَّه حُرَّتُک.

٢٥١ - رِضَااللّهِ مِنْ رِضافاطِمَه. اِنَّ اللّهَ يغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ يرضى لِرِضا فاطِمَه

٢٥٢ - بخارى در صحيح خود مى نويسد: پس از آن که دختر پيامبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت که از پيغمبر شنيدم که ما ميراث نمى گذاريم، زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مُرد (صحيح بخارى، ٥/١٧٧).

٢٥٣ - بحارالانوار، ٤٣/١٧٠ - ١٧١ به نقل از دلايل الامامَه. نيز ريوع شود به: علل الشّرائع صدوق، ١/١٧٨ و الامامه و السياسه ابن قتيبه دينورى، ١/١٤ و اعلام النساء عمر رضا کحّاله، ٣/١٢١٤ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ١٦/٢٧٣.

٢٥٤ - بحارالانوار، ٤٣/١٥٩ و ١٨٢ و ١٨٣ و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب، ١/٥٠٤

٢٥٥ - طبقات، ٨/١٨ - ١٩ و انساب الاشراف، ص ٤٠٥ و صحيح بخارى، ٥/٧٧

٢٥٦ - کافى، ١/٤٦١ و مناقب ابن شهر آشوب، ٣/٣٦٥.

٢٥٧ - بحارالانوار، ٤٣/١٨٣

٢٥٨ - اصول کافى، ١/٤٥٨ - ٤٥٩ و نيز بنگريد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،١٠/٢٦٥، چاپ اجران.

٢٥٩ - بحار الانوار، ٤٣/١٧١ - ١٧٢.

٢٦٠ - همان، ٤٣/١٨٣

٢٦١ - قريش، براى تحکيم سيادت خود، حتى دست به يعل احاديثى زدند و آنها را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت دادند که مناسب است در اينجا به چند مورد از آنها اشاره کنيم:

الف) بعد از اين [فتح مکه] تا روز قيامت، فردى از قريش را نمى شود کشت (صحيح مسلم، ١٤٠٩؛ سنن دارمى، ١٩٨/٢؛ مسند احمد، ٣/٤١٢ و ٤/٢١٣).

ب) هر کس به قريش توهين کند، خدا او را پست کند (مسند احمد،١/٦٤و١٧١و١٧٦و٨٣؛ مسند طيالسى، حديث ٢٠٩).

ي) مردم در امر حکومت تابع قريش اند. مسلمانِ اين امّت تابعِ مسلمانِ قريش و کافرشان تابع کافر قريش است (صحيح بخارى،٢/١٧٦؛ صحيح مسلم،١٤١٥؛ مسند احمد١/١٠١و٢/٢٤٣و٢٦١و٣١٩و٣٩٥ و٤٣٣؛ مسند طيالسى،٣١٣، حديث ٢٣٨٠).

د) حکومت از آنِ قريش است. حتّى اگر دو نفر روى زمين باشند، قريش بايد بر آنها حکومت کند (صحيح بخارى، ٤/١٥٥ مسند احمد، ٢/٢٩ و ٩٣ و ١٢٨؛ صحيح مسلم، ١٤٥٢؛ مسند طيالسى، ٢٦٤، حديث ١٩٥٦).

هـ) امر قريش را فرمان بَريد و کارى به کارهايشان نداشته باشيد (مسند احمد،٤/٢٦٠؛ مسند طيالسى، حديث ١١٨٥).

٢٦٢٢ - البتّه چون حضرت اميرعليه‌السلام به حکومت رسيد، اين انحصار حکومت قريشى را در هم شکست. بيت المال را، بالسويه، در ميان مردم تقسيم کرد و همچون پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرقى ميان قريش و غير قريش نگذاشت. خود نيز، همچون بقيه مسلمين، تنها سه دينار برداشت و قنبر غلام خود هم سه دينار داد در انتصابات از افراد غير قريشى هم استفاده کرد و انصار را به امارات ولايات منصوب نمود. مثلاً عثمان بن حُنَيف را والى بصره و برادر او را والى مدينه کرد و قيس بن سعد بن عباده و پس از او مالک اشتر را والى مصر و ديگرى را والى اسکندريه کرد. در مقابل، معاويه قريشى را از حکومت شام عزل نمود و در خواست طلحه و زبير را براى احراز مقام ردّ کرد. البته يکى دو نفر از قريش را هم به کار گماشت،، لکن انحصار حکومت در قريش را از بين برد.(براى تفصيل بيشتر، نگاه کنيد به: نقش ائمّه دراحياى دين، مؤلف،١٤/١٥٩ به بعد.)

٢٦٣ - همان يايى که انصار جمع شدند تا براى سعد بن عباده بيعت بگيرند، بعدها فقراى انصار در آنجا مى خوابيدند. در سقيفه بنى ساعده کسى جز انصار نبود.

٢٦٤ - بحارالانوار،٤٧/٢٠، روايت ١٧. - بحارالانوار،٤٧/٢٠، روايت ١٧.

٢٦٥ - حليهالاولياء، ابونعيم اصفهانى،٣/١٣٦، چاپ پنيم، بيروت، ١٤٠٧ هـ کشف الغمه على ابن عيسى اِرْبِلى٢/٢٨٩، چاپ تبريز، ١٣٨١ هـ مناقب ابن شهر آشوب، ٤/١٥٤؛ خصال صدوق، تصحيح على اکبر غفارى، صص ٥١٧ و ٥١٨.

٢٦٦ - کشف الغمَه اِرْبلى،٢/٢٨٩؛ نورالابصار فى مناقب آل بيت النبىّ المختار، ص ١٤٠، چاپ قاهره؛ بحارالانوار،٤٦/٨٨، چاپ مکتبه الاسلاميه، ١٣٩٤ هـ.؛ مناقب ابن شهر آشوب، با تصحيح و تعليق سيد هاشم رسولى محلّاتى، ١٥٤/٤، چاپ قم؛ طبقات ابن سعد،٥/٢٢٢؛ دار صادر بيروت؛ اسعاف الرّاغبين در حاشيه نورالابصار، الشيخ محمّدالصّبان، ص ٢١٩؛ الأتحاف بحب الاشراف، الشيخ عبداللّه الشَّبراوى الشافعى، ص ١٣٦، افست قم. نيز بنگريد به: حليه الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ص ١٤٠ و بحارالانوار،٤٦/٨٨ و تذکره خواصّ الاُمَّه، سبط ابن اليوزى، ص ٣٢٧، چاپ نيف، ١٣٨٣ هـ.

٢٦٧ - مروي الذّهب مسعودى، ٢/٣٤٠، به تحقيق يوسف اَسْعَد داغر، چاپ بيروت.

٢٦٨ - طبرى،٧/١١؛ ابن اثير،٣/٤٧؛ و ابن کثير،٨/٢٢٠

٢٦٩ - تاريخ ابن کثير،٦/٢٣٤ و٨/٣٢.

٢٧٠ - بيعتِ صحيح آن است که از سرِ اختيار و با رضايت باشد، والاّ بيعت نيست و تنها دست به دست ماليدنى است و، به عبارتى، بيعتى است ظاهرى. همچنان که اگر خريد و فروش بر مبناى اختيار و رضايت فروشنده انجام شود، "بيع" تحقّق مى يابد، والاّ ظلم و غصب است. لذا بيعت اميرالمؤمنينعليه‌السلام نيز، که پس از شش ماه از سر اکراه و فقط به جهت حفظ اسلام و بدون هيچ رضايتى انجام گرفت، تنها بيعتى ظاهرى و دست به دست ماليدنى بود و بس. اين روايت هم که ائمّهعليه‌السلام فرموده اند "هيچ يک از ما نيست مگر که بيعت طاغيى در گردن اوست، مگر امام زمان (عي)" نيز به همين معناست؛ يعنى حقيقتاً بيعتى انجام نشده، تنها بيعتى ظاهرى و دست به دست زدنى انجام گرفته است و بس.

٢٧١ - تاريخ طبرى،٢/٤٤٨ و در چاپ اروپا، ١/١٨٢٥ و صحيح بخارى، کتاب المغازى باب غزوه خيبر، ٣/٣٨ و صحيح مسلم، ١/٧٢و ٥/١٥٣ و ابن کثير، ٥/٢٨٥ - ٢٨٦ و ابن عبدربه، ٣/٦٤ و ابن کثير، ٢/١٢٦ و کفايه الطّالب گنيى، ٢٢٥ - ٢٢٦ و ابن ابى الحديد، ٢/١٢٢ و مروي الذّهب مسعودى، ٢/٤١٤ و التّنبيه و الاشراف مسعودى، ص ٢٥٠ و الصّواعق المحرقه، ١/١٢ و تاريخ الخميس، ١/١٩٣ و الاستيعاب، ٢/٢٤٤ و تاريخ ابوالفداء، ١/١٥٦ و البدء و التاريخ٥/٦٦ و انساب الأشراف، ١/٥٨٦ و أسدالغابه، ٣/٢٢٢ و تاريخ يعقوبى٢/١٠٥ و الغدير،٣/١٠٢ به نقل از الفصل ابن حزم، ص ٩٦ - ٩٧.

٢٧٢ - پسرعمو گفت، چون اميرالمؤمنينعليه‌السلام از بنى هاشم و عثمان از بنى اميه بود و هاشم و اميه، هر دو، پسران عبدمناف بودند

٢٧٣ - انساب الاشراف بلاذرى،١/٥٨٧

٢٧٤ - شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، کتاب الرسائل رسائل ٦٢ ص ١٣٠.

٢٧٥ - کففتها عن وترکت الناس وشأنهم، حتى رأيت الراجعين من الناس قد ريعوا عن دين محمد باأرتکابهم خلاف ماأمر اللّه، واهمالهم حدوده، وعدولهم عن شريعته، يريد بهم عمال عثمان وولاته على البلاد، ومحق الدين : محوه وازالته.

٢٧٦ - ثلما أي : خرقا، ولولم ينصر الاسلام بازاله أولئک الولاه وکشف يدعهم لکانت المصيبه على أمير المؤمنين بالعقاب على التفريط أعظم من حرمانه الولايه في الامصار : فالولايه يتمتع بها أياماً قلائل ثم تزول کما يزول السراب. فنهض الامام بين تلک البدع فبددها حتى زاح - أي: ذهب - الباطل، و "زهق" أي : خريت روحه ومات، مياز عن الزوال التام. ونهنه عن الشي: کفه فنهنه، أي : کف، وکان الدين منزعياً من تصرف هؤلاء نازغاً الى الزوال، فکفه أمير المؤمنين ومنعه، فأطمأن وثبت

٢٧٧ - تاريخ طبرى، ١/٢١٣٨، چاپ اروپا و ٣/٥٢

٢٧٨ - همان منابع.

٢٧٩ - صحيح بخارى، باب کتابه العِلم مِن کتاب العلم، ١/٢٢ مسند احمد، تحقيق احمد شاکر، حديث ٢٩٩٢؛ طبقات ابن سعد، ٢/٢٤٤، چاپ بيروت. نيز بنگريد به: صحيح بخارى،٢/١٢٠ و صحيح مسلم،٥/٧٦ و تاريخ طبرى، ٣/١٩٣.

٢٨٠ - براى آشنايى با نمونه اى از اين مشورت ها، بنگريد به: تاريخ الخلفاء سيوطى، ص ١٤٣ - ١٤٤.

٢٨١ - مروي الذّهب مسعودى، ٢/٣٢٢

٢٨٢ - تاريخ الخلفاء، ص ١٣٣. البته سلمان و بلال هم بودند که از زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه ساکن بودند و يزو اصحاب پيامبر به شمار مى رفتند

٢٨٣ - معالم المدرستين، مؤلف،٢/٣٦٤، به نقل از وافى، چاپ اوّل، ١٤١٢ هـ.

٢٨٤ - موطا، ٢/٦٠، چاپ مصر، ١٣٤٣ هـ.: "اَبى عُمَرُ بْنُ الخطّاب اَنْ يورِثَ اَحداً مِنَ الاَعايِم اِلاَّ اَحَداً وُلِدَ فى اَرضِ العَرَب".

٢٨٥ - عرب به دو دسته از قبايل تقسيم مى شدند: عدنانى و قحطانى. قحطانى ها در اصل اهل يمن بودند و انصار از آنها بودند؛ عدنانى ها، که قريش از ايشان بودند، اهل مکه و نَيد بودند.

سياست عمر اين بود که ابن عبّاس را به خود نزديک مى کرد و دنبال خودش مى برد تا او را در مقابل حضرت علىعليه‌السلام بزرگ کند. ابن عبّاس در ميان قريش و بنى هاشم، بعد از حضرت اميرعليه‌السلام ، در سخنورى و مُحايَّه قوى بود. (براى آشنايى بيشتر با اين مطلب، بنگريد به: طبقات ابن سعد، ٢/ق٢/١٢٠و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد.)

٢٨٦ - تاريخ طبرى، ٥/٢٧٦٨، چاپ اروپا

٢٨٧ - با کارهايى که حضرت زهراعليها‌السلام تا هنگام دفنش کرد، حقيقت بر هيچ يک از اهل آن عصر که اخبار به آنان مى رسيد مخفى نماند.

٢٨٨ - براى عمر بد بود اگر بنى هاشم از اين ماجرا باخبر مى شدند. بنى هاشم قبيله بزرگى بودند و سياست حکومت اين نبود که با بنى هاشم بد شود.

٢٨٩ - تاريخ طبرى، ٥/٢٧٧٠ - ٢٧٧١، چاپ اروپا.

٢٩٠ - حِمْص، مانند کوفه و بصره و اسکندريه و دمشق، داراى پادگان نظامى بود. بدين يهت، والى اين شهرها که امير لشکر هم بوده، مى توانسته سپاه آن ناحيه را براى رسيدن به حکومت بعد از خليفه بسيي کند. چنان که معاويه، پس از عثمان، در برابر حکومت حضرت اميرعليه‌السلام اين کار را کرد

٢٩١ - مروي الذّهب، ٢/٣٢١- ٣٢٢.

٢٩٢ - در اين باره، حضرت اميرعليه‌السلام نيز در قضيه شوراى شش نفرى براى تعيين خليفه، پس از کشته شدن عمر، چنين فرمود:"مردم به قريش مى نگرند و در انتظار کار آنها هستند و قبيله قريش در کار خود مى انديشند و مى گويند: "اگر بنى هاشم به خلافت برسند، هيچ گاه خلافت از آنها بيرون نخواهد رفت و چنانچه خلافت به غير بنى هاشم از خاندان هاى قريش برسد، بينِ همه آن خاندان ها مى گردد و به همه آنها مى رسد."" (تاريخ طبرى، ٥/٢٧٨٧، چاپ اروپا)

٢٩٣ - الاستيعاب، ١/٢٥٣؛ الاصابه، ٣/٤١٣ ؛ ابن کثير، ٨/١٢٠

٢٩٤ - صحيح مسلم، ٥/٤٦ و تهذيب ابن عساکر، ٥/٢١٢، نيز بنگريد به: مسند احمد، ٥/٣١٩ و سنن نسائى، ٢٠/٢٢٢

٢٩٥ - ابن ابى الحديد، ٢/١٢٣.

٢٩٦ - انساب الاشراف بلاذرى، ١/٥٨٣ - ٥٨٤ و سيره ابن هشام، ٤/٣٣٦ - ٣٣٧، براى آشنايى با مدارک ديگر اين بحث، مرايعه کنيد به: عبداللّه بن سبا، مؤلّف، ١/١٥٩

٢٩٧ - ايا اين دو حديث را غير از عمر صحابى ديگرى شنيده است

٢٩٨ - العقد الفريد، ابن عبدربّه، ٤/٢٦٠، چاپ اوّل، بيروت، ١٤٠٩ هـ

٢٩٩ - ايلح به مردى گفته مى شود که موى يلوى سرش ريخته و در دو طرف سر اندکى مو داشته باشد. منظور عمر، از به کار بردن اين کلمه، اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بوده است.

٣٠٠ - انساب الاشراف، ٥/١٦. قريب به همين مضمون در طبقات ابن سعد، ٣ ق ١/٢٤٧ است. نيز نگاه کنيد به: تريمه عمر در الاستيعاب و منتخب کنزالعمّال، ٤/٤٢٩. شايان ذکر است که، بنابر الرّياض النضره، ٢/٧٢: نسائى، صاحب صحيح، اين روايت را آورده و در آن اضافه نموده است که عمرگفت: "لِلّهِ دَرُّهُم" چه نيک مردانى هستند "اِنْ وَلَوهاالاُ صَيلَعَ" اگر که زمام خلافت را به دست آن مرد پيشانى بلند [= علىعليه‌السلام ] بسپارند، "کيفَ يحمِلُهُم عَلَى الحَقِّ وَ إنْ کانَ السَّيفُ عَلى عُنُقِهِ" آن گاه خواهند ديد که چگونه آنان را برحق وامى دارد هرچند که هماره شمشير به دوش باشد. محمّد ابن کعب به عمر گفت: گفتم تو سابقه چنين لياقتى را از او [= علىعليه‌السلام ] دارى، ولى خلافت را بدو واگذار نمى کنى؟ عمر گفت: "اِنْ تَرَکتُهُمْ فَقَدْ تَرَکهُمْ مَنْ هُوَ خَيرٌ مِنّى." يعنى: اگر من مردم را به حال خود وامى گذارم از آن است که کسى که بهتر از من بود [= ابوبکر] نيز همين کار را کرد.

٣٠١ - مَثَلى عربى است که کنايه از تکبّر و خود بزرگ بينى دارد.

٣٠٢ - انساب الاشراف، ٥/١٧.

٣٠٣ - السُّراه نام کوهنى بوده است در اطراف طائف. به جز آن، به اماکن ديگر نيز اطلاق شده است (معيم البلدان).

٣٠٤ - انساب الاشراف، ٥/١٨. در خور ذکر است که طلحه، بعداً، يعنى پس از مرگ عمر و برپايى شورا و بيعت با عثمان، به مدينه آمد و بالاخره با عثمان بيعت کرد (انساب الاشراف، ٥/٢٠).

٣٠٥ - همان، ص ١٩. نزديک به همين مطالب در العقدالفريد، ٣/٧٤ آمده است.

٣٠٦ - کنزالعمّال، ٣/١٦٠

٣٠٧ - طبقات ابن سعد،٥/٢٠- ٢٢، چاپ اروپا.

٣٠٨ - همان. اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، پدرِ سعيد را در ينگِ بدر کشته بود.

٣٠٩ - در کتاب فتح البارى (شرح صحيح بخارى)، ١٦/٣٢١و ٣٢٢ چنين آمده: مِسوَر بن مَخْرَمَه گويد که عبدالرّحمن آمد به درِ منزل من و مرا بيدار کرد که بروم و افراد شورا را خبر کنم. پس اين کار انجام شد "وَايْتَمَعَ اولئک الرَّهْطُ عِندَ المِنْبَر". بنابراين، محلّ شورا، مسجد پيامبر بوده است و اين مطلب با حرف بلاذرى، در انساب الاشراف، ٥/٢١ و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ١/٢٤٠ - ٢٤١ چاپ اوّل که گفته اند "محلّ شورا در بيت المال بوده است" و اينکه در خانه مسور بن مخرمه بوده، با توجه به آنچه گفته شد، نادرست است.

٣١٠ - تاريخ يعقوبى، ١/١٦٢ و باکمى اختلاف در انساب الاشراف، ٥/٢١.

٣١١ - تاريخ طبرى، ٣/٢٩٧ و تاريخ ابن اثير، ٣/٧٣. نيز نگاه کنيد به: العقد الفريد، ٣/٧٦.

٣١٢ - انساب الاشراف، ٥/٢١ به بعد.

٣١٣ - همان، ٥/١٩

٣١٤ - دو قبيله دو خليفه ابو بکر وعمر

٣١٥ - الأغانى، ابوالفري اصفهانى، ٦/٣٥٥ - ٣٥٦ و الاستيعاب، ص ٦٩٠. نيز نگاه کنيد به النّزاع و التّخاصم مقريزى، ص ٢٠، چاپ نيف و نيز مروي الذّهب به حاشيه ابن اثير، ٥/١٦٥ - ١٦٦.

٣١٦ - الأغانى، ٦/٣٢٣. در تهذيب ابن عساکر، ٦/٤٠٩ اين گونه آمده است: "اَنَّ اَباسُفيانَ دَخَلَ عَلى عُثمانَ بَعْدَ ما عُمِىَ فَقالَ: هاهُنا اَحَدٌ؟ فَقالُوا: لا. فَقالَ: اللّهمَّ ايْعَل الاَمْرَ اَمْرَ الياهِليه وَالمُلک مُلک غاصِبيه وَايعَلْ اَوْتادَ الاَرضِ لِبَنى اُمَيه."

٣١٧ - شرح نهج البلاغه ابن الحديد، ٥١/٤، چاپ اوّل، مصر و چاپ محمّد ابوالفضل ابراهيم، ١٦/١٣٦

٣١٨ - عُقبَه بن أَبى مُعَيط از بزرگ ترين دشمنان پيامبراکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است که نسبت به آن حضرتعليه‌السلام جسارت ها و گستاخى هاى بسيار نمود. براى نمونه بنگريد به: انساب الاشراف، ١/١٣٧ - ١٣٨ و ١٤٧ - ١٤٨، چاپ دارالمعارف. در روزِ بدر، به هنگامِ فرار اسير شد و به فرمانِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به دست اميرالمؤمنينعليه‌السلام کشته شد. آيات ٣٠ تا ٣٢ سوره فرقان درباره او نازل شده است. (سيره ابن هاشم، ١/٣٨٥ و ٢/٢٥ و امتاع الاسماع، ص ٦١ و ٩٠ و ذيل تفسير آيات سوره فرقان، در تفسير طبرى و قرطبى و زمخشرى و ابن کثير؛ نيز الدّرالمنثور؛ نيشابورى؛ رازى و ديگران).

٣١٩ - نگاه کنيد به شرح حال وليد در طبقات ابن سعد والاستيعاب و اُسدُالغابه و الاِصابه و کنزُالعُمّال و تفسير آيه ششم از سوره حيرات در جميع تفاسير.

٣٢٠ - لغزشى که از وليد سر زد مشخصّ نشده است. البتّه او مشهور به شرابخوارى بود و يک بار، به سببِ شرابخوارى، در زمانِ عثمان، به دستِ على بن ابى طالبعليه‌السلام حدّ خورد که قصّه اش مشهور است (انساب الاشراف، ٥/٣٥؛ اغانى، ٤/١٧٧، چاپ دوساسى؛ مروي الذّهب، ١/٤٤٩). با وجود اين، نمى دانيم که در آذرباييان هم مرتکب شرابخوارى شده است و يا فِسقى ديگر.

٣٢١ - انساب الاشراف، ٥/٣١.

٣٢٢ - اغانى، ٤/١٧٦ - ١٧٧، چاپ دو ساسى.

٣٢٣ - مروي الذّهب، ٢/٣٣٥، چاپ دارالاندلس.

٣٢٤ -وَلَسْتُ بَعيداًعَن مُدامِ وَقينَهوَلابِصَفا صَلْدِ عَن الخَيرِ مُعزِلِوَلکنَّنى أَروي مِنَ الخَمْرِ هامتي

وَ اَمشى الْمَلابالسَّاحِبِ المُتِسَلْسِل

٣٢٥ - اغانى، ٤/١٧٨، چاپ دوساسى.

٣٢٦ - اين چهار نفرعبارت بودند از: ابو زينب، يُندَب بن زُهَير، ابوحبيبهالغفاري، الصَّعب بن يُثامَه نگين انگشتر هر کس در آن زمان مهر او بوده است که نامه هاى خود را با آن امضا مى کرده است.

٣٢٧ - مروي الذّهب، ٢/٣٣٦، چاپ بيروت

٣٢٨ - انساب الاشراف، ٥/٣٤

٣٢٩ - اغانى، ٤/١٧٨، چاپ دوساسى.

٣٣٠ - انساب الاشراف، ٥/٣٣.

٣٣١ - انساب الاشراف، ٥/٣٥

٣٣٢ - همان، ٥/٣٥.

٣٣٣ - اغانى، ٤/١٧٧، چاپ دو ساسى.

٣٣٤ - مروي الذّهب، ١/٤٤٩.

٣٣٥ - انساب الاشراف، ٥/٣٥.

٣٣٦ - همان.

٣٣٧ - اصل بلقين، بنوالقَين است (قاموس اللّغه).

٣٣٨ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٤٢.

٣٣٩ - وليد و عثمان از يک مادر بودند، يعنى از اَرْوى دخترِ کرَيز بن رَبيعه.

٣٤٠ - انساب الاشراف، ٥/٢٩ و ٣١ والاستيعاب، ٢/٦٠٤.

٣٤١ - ابوعبدالرَّحمن عبداللّه بن مسعود بن غافل بن حبيب الهُذَلىّ. مادرش اُمّ عَبدِوَدّهُذَلى و پدرش حَليفِ (هم پيمانِ) بنى زُهْرَه بود.

٣٤٢ - اقراء، در آن وقت، به معنى تدريس قرآن با تفسير آن و تعليم احکام بوده است. (براى توضيح بيشتر نگاه کنيد به: القرآن الکريم و روايات المدرستين، مؤلف، ١/٢٨٧ به بعد.)

٣٤٣ - اُسدُالغابه، ٣/٢٥٧.

٣٤٤ - انساب الاشراف، ٥/٣٦

٣٤٥ - در کلام او تعريضى به عثمان واست چون عثمان در بدر و بيعت رضوان حاضر نبود و شرکت نداشت.

٣٤٦ - در زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوبکر آنچه از غزوات و يزيه ها و ينگ هإ؛ى ى هش مى رسيد نگاه نمى داشتند و همان روز تقسيم مى کردند. ولى عمر مقرّرى ساليانه تعيين کرد: براى اهل بدر پني هزار درهم؛ براى اهلِ اُحُد تا حديبيه چهارهزار درهم؛ از بعد حديبيه تا وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه هزار درهم؛ و براى آنان که پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ينگى شرکت يسته بودند از دو هزار درهم تا دويست درهم ساليانه مقرر کرده بود.(فتوح البلدان بلاذرى، ص ٥٤٩ و ٥٥٠ - ٥٦٥ و شرح نهج البلاغه ٣/١٥٤ نيز ريوع کنيد به: تاريخ يعقوبى، ٢/١٥٣ و تاريخ طبرى، ٥/٣٣ و ٢٢/٢ - ٢٣.)

٣٤٧ - تاريخ ابن کثير، ٧/١٦٣ و يعقوبى ٢/١٧٠.

٣٤٨ - آنچه از داستان ابن مسعود در اينجا نقل کرديم مبتنى بود بر انساب الاشراف، ٥/٣٦ و در بعضى موارد طبقات ابن سعد، ٣/١٥٠ - ١٦١، چاپ دار صادر بيروت و الاستيعاب، ١/٣٦١ و اسدالغابه، ٣/٣٨٤، شرح حال شماره ٣١٧٧ و تاريخ يعقوبى، ٢/١٧٠. نيز بنگريد به: تاريخ الخميس ٢/٢٦٨ و ابن ابى الحديد، ١/٢٣٦ - ٢٣٧، چاپ دار احياءالکتب العربيه، مصر.

٣٤٩ - اغانى، ٤/١٨١ چاپ دو ساسى.

٣٥٠ - انساب الاشراف، ٥/٢٩ و ٣١.

٣٥١ - انساب الاشراف، ٥/٢٩ و ٣١. نيز بنگريد به: اغانى، ٤/١٨٣ چاپ دو ساسى.

٣٥٢ - ريوع شود به تفسير آيه در تفسير الطبرى

٣٥٣ - مصر، در آن وقت، يعنى همه قاره افريقا.

٣٥٤ - درست است که عمرو عاص آدم بدى است که ما مى شناسيم، ولى فاتح مصر بود. در نزد مردم محترم بود و هنوز آن کارهايى که در زمان معاويه انجام داد از او سر نزده بود.

٣٥٥ - الاستيعاب، ٢/٣٦٧-٣٧٠؛ الاصابه، ٣٠٩/٢ - ٣١٠ و ١/١- ١٢؛ اُسْدُالغابه، ١٧٣/٣-١٧٤؛ انساب الاشراف، ٥/٤٩؛ المستدرک الصّحيحين، ٣/١٠٠؛ و تفسيرها، از جمله تفسير قُرطُبى، ذيل آيه ٩٣ انعام؛ و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ١/٦٨.

٣٥٦ - انساب الاشراف، ٢٧/٥ و ٢٢٥.

٣٥٧ - الدّر المنثور، ٤/١٩١ و مستدرک حاکم، ٤/٤٧٩ - ٤٨١.

٣٥٨ - همان، ٤/١٩١.

٣٥٩ - انساب الاشراف، ٥/٢٧.

٣٦٠ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٦٤

٣٦١ - اغانى، ١٤/١٧٧

٣٦٢ - طبرى، ٥/١٨٨ و در چاپ اروپا، ١/٢٩٥١

٣٦٣ - در آن زمان قرّاء به کسانى مى گفتند که عالم به تفسير قرآن بودند و در حقيقت علماى مسلمانان بودند

٣٦٤ - سواد، آبادى ها و مزارع عراق بود که در دورانِ عمر فتح شد و به سبب فراوانى درختان و زراعات سواد ناميده شد. (يعنى زمين، از فرط خرّمى و سر سبزى، سياه رنگ به نظر مى رسد.) اين ناحيه، از نظر طول، از موصل شروع و به آبادان ختم مى شد و از نظر عرض، از عذيب در قادسيه آغاز و به حُلوان ختم مى گرديد (معيم البلدان).

٣٦٥ - الانساب، ٣٩/٥ - ٤٣. وآنچه در اينجا آورديم به اختصار بود.

٣٦٦ - تاريخ طبرى، ١/٢٩١٤، چاپ اروپا و ابن ابى الحديد، ١/١٦٠ و ٢/١٣٤، تصحيح محمّد ابوالفضل ابراهيم، چاپ قاهره.

٣٦٧ - الانساب، ٥/٣٩ - ٤٣؛ نيز بنگريد به: طبرى٥/٨٨ - ٩٠ و ابن اثير، ٣/٥٧ - ٦٠ و ابن ابى الحديد، ١/١٥٨ - ١٦٠. در آن زمان در کوفه دو دسته مردمان ساکن بودند يک دسته اجرانيهايند که اسير شده بودند و پس از آن آزاد شده بودند و نيز چند قبيله عرب که بيشترشان از اهل يمن بودند.

٣٦٨ - تاريخ ابن عساکر،٩/ ق٢٣١/ ب و٢٣٣ب، نسخه عکسىِ ميمع علمى اسلامى از روى نسخه خطّىِ کتابخانه ظاهريه-دمشق.

٣٦٩ - انساب الاشراف، ٥/٣٠ کامل ابن اثير، ٣/٧٣ البدايه و النّهايه ابن کثير، ٧/١٥٣ - ١٥٤.

٣٧٠ - مقصود عباده بيعت انصار با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مِنى بود که، پس از آن، پيامبر به مدينه هجرت فرمود وحکومت اسلامى را بنيان نهاد

٣٧١ - تهذيب ابن عساکر، ٢١٤/٧ و سير اعلام النبلاء، ١٠/٢ و مسند احمد، ٣٢٥/٥.

٣٧٢ - آنچه را که عبدالرّحمن بن سهل از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره معاويه شنيده بود ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود(١٠٨/٤، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم) به نقل از الغارات ثقفى آورده است: "قَالَ رسولُ اللّه: سَيظْهَرُ عَلَى النَّاسِ رَيُلٌ مِنْ اُمَّتى، عَظيمُ السُّرم (دُبُر) واسُعُ البُلعُوم. يأکلُ وَلا يشْبَعُ. يحْمِلُ وِزْرَالثَّقلَينِ. يطْلُبُ الاِمارَهيوماً.فَاِذا اَدْرَ کتُمُوه فَابْقَرُوابَطْنَهُ. وکانَ فى يدِرَسولِ اللّهِ صلَّى اللّه عليه و آلِه قَضيبٌ، قَد وَضَعَ طَرفَهُ فى بَطنِ مُعاويه."يعنى: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به زودى بر اين مردم، مردى از امّتِ من آشکار مى شود که سُرينى بزرگ دارد؛ ميراى دهان تا شکمش گشاده است. مى خورد و سير نمى شود. بارگناه ينّ و انس را حمل مى کند. روزى طلب حکومت مى کند. پس اگر او را يافتيد شکمش را پاره کنيد. در آن هنگام، در دستِ رسول خدا شاخه درختى بود که يک سر آن را در شکم معاويه قرار داد.(نيز ريوع کنيد به الاِصابَه،٢/٣٩٤، چاپ اوّل، مصر.)

٣٧٣ - الاِصابَه، ٢/٣٩٤؛ اُسدُالغابه،٣/٢٩٩؛ الاستيعاب، ص ٤٠٠؛ تهذيب التّهذيب،٦/١٩٢.

٣٧٤ - انساب الاشراف، ٥/٤٩ و ٥٤؛ العقد الفريد، ٢/٢٧٢. نيز نگاه کنيد به: الامامه والسياسه ابن قُتيبه دينورى وتاريخ يعقوبى،٢/١٥٠.

٣٧٥ - مسند احمد حنبل، ١/٦٢.

٣٧٦ - ابن ابى الحديد، ١/٦٧.

٣٧٧ - المعارف ابن قتيبه، ص ٨٤؛؛ ابن ابى الحديد١/٦٦ العقدالفريد،٤/٢٨٣؛ انساب الاشراف، ٥/٢٥ و ٨٨؛ تاريخ ابن عساکر، نسخه خطىِ کتابخانه ظاهريه، ١٤٠/١/١١.

٣٧٨ - انساب الاشراف، ٥/٢٨.

٣٧٩ - همان، ٥/٢٨.

٣٨٠ - همان، ٥/٢٨ و ٥٢.

٣٨١ - سيره حلبيه، ٢/٨٧؛ العقدالفريد، ٢/٢٦١

٣٨٢ - انساب الاشراف، ٥/٢٨.

٣٨٣ - همان، ٥/٣٠ - ٣١.

٣٨٤ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٦٨؛ ابن ابى الحديد، ١/٦٦؛ العقدالفريد، ٤/٢٨٣

٣٨٥ - انساب الاشراف، ٥/٥٤ و ٥٥.

٣٨٦ - صحيح بخارى، کتاب اليهاد، باب برکه الغازى فى مالِه، ٥/٢١. بخارى جميع مالِ زبير را دويست ميليون و دويست هزار درهم حساب کرده است. لکن شارحانِ بخارى آن را نادرست دانسته، مقدار صحيح را دويست و پنياه ميليون و هشتصد هزار درهم ذکر کرده اند. (نگاه کنيد به: فتح البارى، ارشادالسّارى، عُمدهالقارى، شذرات الذّهب،١/٤٣). البته، صحيح بخارى و مصادر ديگر قيدِ درهم را ندارند و فقط به ذکر رقم اکتفا کرده اند، لکن در تاريخ ابن کثير، ٧/٢٤٩، قيدِ درهم را آورده است.

٣٨٧ - انساب الاشراف، ٥/٧. به جز اين، عطاهاى ديگر نيز به طلحه داده شده بود، به نحوى که ماتَرَک او ميليون ها درهم برآورد شده است. (براى آشنايى بيشتر بنگريد به: طبقات ابن سعد، ٣/١٥٨، چاپ ليدن؛ مروي الذّهب، ١/٤٣٤؛ العقدالفريد، ٢/٢٧٩؛ الرّياض النّضره، ٢/٢٥٨؛ دوَل الاسلام ذهبى، ١/١٨؛ الخلاصه خزريى،ص ١٥٢.)

٣٨٨ - طبقات ابن سعد، ٣/١٠٥؛ مروي الذّهب، ١/٤٣٤.

٣٨٩ - طبقات، ٣/٥٣ و مروي الذّهب، ٢/٣٣٢. گفتنى است که به نوشته ابن سعد، در طبقات (٣/٥٣، چاپ ليدن) در روز قتل عثمان، وى نزد خزانه دار خود، سى ميليون و پانصد هزار درهم داشت. مسعودى نيز، در مروي الذّهب، ١/٤٣٣، مى نويسد که عثمان، به هنگام مرگ، اموال عظيمى داشت که از آن جمله زمين هاى او در وادى القرى و حُنين بود که ارزشى معادل ٢٠٠ هزار دينار داشت. نيز بنگريد به: انساب الاشراف، ٥/٤٩.

٣٩٠ - الاستيعاب، ٢/٣٦٧ - ٣٧٠؛ الاصابه، ٢/٣٠٩ - ٣١٠؛ کامل ابن اثير، ٣/٣٨

٣٩١ - مروي الذّهب، ١/٤٣٤

٣٩٢ - طبقات ابن سعد، ٣/٩٦ چاپ ليدن تاريخ يعقوبى، ٢/١٤٦.

٣٩٣ - انساب الاشراف، ٥/٨٥.

٣٩٤ - الصواعق المحرقه، ص ٦٨؛ السيره الحلبيه، ٢/٧٨.

٣٩٥ - اينها در وقتى بود که به اصحاب بدر فقط ٥٠٠٠ درسال مى داد (ابن ابى الحديد، ٣/١٥٤ و فتوح البلدان، ص ٥٥٠ - ٥٦٥). ببينيد چه قدر تفاوت دارد!؟

٣٩٦ - تاريخ ابن اعثم، ٤٦ - ٤٧.

٣٩٧ - شرح اين گفت و گو در منابع تاريخى آمده است، از جمله: انساب الاشراف، ٥/٦٠؛ طبرى، ٥/٩٦ - ٩٧؛ ابن اثير؛ ٣/٦٣؛ ابن ابى الحديد، ١/٣٠٣؛ ابن کثير ٧/١٦٧ ابى الفداء، ١/١٦٨.

٣٩٨ - انساب الاشراف، ٥/٦٣ - ٦٤.

٣٩٩ - مقصود ابو بکر وعمر مى باشد

٤٠٠ - طبرى، ٥/١١٢ و چاپ اروپا، ٢٩٧٧ - ٢٩٧٩؛ ابن اثير، ٣/٩٦. بلادزى هم بخشى از آنچه را که گفتيم آورده است. نگاه کنيد به: انساب الاشراف، ٦٥/٥.

٤٠١ - طبرى، ٥/١١٣ و چاپ اروپا، ١/٢٩٧٩ - ٢٩٩٠.

٤٠٢ - اين دشنام را بدان سبب به مُغيره گفتند که مُغيره، وقتى که والى بصره بود، متّهم به زنا شد ولى عُمَر نگذاشت که بر او حدّ يارى کنند( اَغانى، ١٤/١٣٩ - ١٤٢، چاپ ساسى، ١٩٥٩؛ ابن ابى الحديد، ٢/١٦١ تاريخ طبرى و ابن اثير و ابى الفداء در ذکر وقايع سال ١٧ هـ.و طبرى ١/٢٥٢٩ چاپ اروپا و بلاذرى، ١/٤٢٣ و يعقوبى ٢/١٢٤.)

٤٠٣ - سابقه عمروعاص اين بود که، در زمانى که هنوز مسلمان نشده بود، قصيده اى ٦٠ بيتى در ذمّ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سروده بود

٤٠٤ - نابغه، مادر عمرو عاص، معروف به فساد بوده است.

٤٠٥ - انساب الاشراف، ٥/٦٣ - ٦٤.

٤٠٦ - همان، ٥/٢٥ - ٢٦.

٤٠٧ - همان، ٥/٦٣ - ٦٥.

٤٠٨ - زمان وقوع شورش مصريان قبل از خطبه عثمان در مسجد بوده است.

٤٠٩ - طبرى، ٥/١١٦ - ١١٧ و در چاپ اروپا، ١/٢٩٨٧ - ٢٩٨٩؛ ابن اثير، ٣/٧١ - ٧٢؛ ابن ابى الحديد، ١/١٦٦.

٤١٠ - انساب الاشراف، ٥/٦٧ - ٦٨.

٤١١ - طبرى، ٥/١٢٠ - ١٢١ و در چاپ اروپا، ١/٢٩٩٥ - ٢٩٩٧.

٤١٢ - ظاهراً اين سخنان عايشه قبل از فاش شدنِ فرمانِ عثمان به والىِ مصر بوده است که طىّ آن دستورِ قتل محمّد بن ابى بکر را داده بود، چراکه بعد از آن ماجرا، عايشه فتواى قتلِ عثمان را، بدونِ ترس از نمازگزار بودن وى، صادر کرد.

٤١٣ - طبرى، ٤/٤٧٤، چاپ قاهره، ١٣٥٧ هـ. و در چاپ اروپا، ص ٣١١٢. و تاريخ ابن اعثم، ص ١٥٥ و کامل ابن اثير، ٣/٨٧ و ابن ابى الحديد، ٢/٧٧ و نهايه ابن اثير، ٤/١٥٦

٤١٤ - مراد از نعثل، مردى يهودى بوده است. البته معانى ديگرى هم دارد، همچون پيرمردِ احمق و کفتارِنَر. همچنين گفته اند که نَعْثَل نام مردى بود از اهل مصر که ريشى دراز داشت. (نگاه کنيد به: النهايه ابن اثير و قاموس اللّغه فجروزآبادى وتاي العروس زبيدى و لسان العرب ابن منظور، ذيل واژه نَعْثَل.)

٤١٥ - طبرى، ٥/١١٤ و در چاپ اروپا، ١/٢٩٨٢ و انساب الاشراف، ٥/٤٧ - ٤٨ و الرّياض النّضره، ٢/١٢٣ و ابن اثير، ٣/٧٠ و ابن ابى الحديد، ١/١٦٥ و ابن کثير، ٧/١٧٥ و الاصابه، ١/٢٥٣ و تاريخ الخميس، ٢/٢٦٠.

٤١٦ - همان منابع.

٤١٧ - انساب الاشراف، ٥/١٠٣.

٤١٨ - همان، ٥/٩٠.

٤١٩ - همان، ٥/٨١.

٤٢٠ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٤٢

٤٢١ - در انساب الاشراف، ٥/٧٥، اين بيت چنين آمده است:

وَحَرَّقَ قَيسٌ عَلىَّ البلا فَلَّما دَحتّى اِذااضطَرَمَتْ اَيْذَما

٤٢٢ - تاريخ يعقوبى، ٢/١٢٤

٤٢٣ - انساب، ٥/٧٥؛ ابن اعثم، ص ١٥٥؛ طبقات ابن سعد، ٥/٢٥ چاپ ليدن.

٤٢٤ - نام مکانى است در چند ميلى مدينه (ياقوت حموى). البتّه ضبطِ صحيح آن "ضلضل" است، لکن محدّثان همه يا آن را صلصل نوشته اند. (معيمُ مَا استَعْيَم، ذيلِ صلصل.)

٤٢٥ - به همسران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم "اُمّ" خطاب مى کردند.

٤٢٦ - انساب الاشراف، ٥/٧٥؛ طبرى، ٥/١٤٠ و در چاپ اروپا، ١/٣٠٤٠؛ تاريخ ابن اعثم، ص ١٥٦.

٤٢٧ - بنى اميه و بنى هاشم عموزاده بودند.

٤٢٨ - يعنى ديگر دخالت نکن که خليفگىِ من مُسَلَّم شده است!

٤٢٩ - انساب الاشراف، ٥/٧٨؛ طبرى، ٥/١٥٤؛ ابن اثير، ٣/٦٤؛ کنزالعمّال، ٦/٣٨٩، حديث ٥٩٦٥. نيز مرايعه کنيد به: کامل مُبَّرد، ص ١١، چاپ ليدن؛ زهرالآداب، ١/٧٥، چاپ الرّحمانيه؛ ابن اعثم، ١٥٦ - ١٥٧؛ طبرى، ١/٣٠٧١، چاپ اروپا.

٤٣٠ - طبرى، ٥/١١٧٥، و در چاپ اروپا، ١/٢٩٨٩

٤٣١ - انساب الاشراف، ٥/٨١

٤٣٢ - همان، ٥/٩٠

٤٣٣ - طبرى، ٥/١١٣

٤٣٤ - انساب الاشراف، ٥/٧٤.

٤٣٥ - ابن عُدَيس، رئيسِ شورشيانِ مصرى بود.

٤٣٦ - انساب الاشراف، ٥/٦٩ طبرى، ٥/١١٨ و در چاپ اروپا، ١/٣٠٢١؛ ابن اثير، ٣/٦٨ - ٧٠.

٤٣٧ - ابن ابى الحديد، ٢/٤٠٤

٤٣٨ - همان منابع ذکر شده در پى نوشتِ ٤٠.

٤٣٩ - انساب الاشراف، ٥/٦٩ - ٧٠.

٤٤٠ - همان، ٥/٧٤.

٤٤١ - طبرى، ٥/١٤٣ - ١٤٤ و در چاپ اروپا، ١/٣٠٤٦ ابن اثير، ٣/٧٦؛ ابن اعثم، ١٥٩؛ الرّياض النّضره، ٢/١٣١ - ١٣٢.

٤٤٢ - طبرى، ٥/١٥٢ - ١٥٣ و در چاپ اروپا، ١/٣٠٦٦؛ و کنزالعمّال، ٣/١٦١، حديث ٢٤٧١؛ ابن اعثم، ١٦٠ - ١٦١؛انساب الاشراف، ٥/٧٠؛ المستدرک،٣/١١٤.

٤٤٣ - نهي البلاغه، خطبه سوم.

٤٤٤ - شتر نر: در زمان هييان شهوت از دهانش گوشت مانندى آويزان مى شود وآنرا در زبان عرب شقشقه وبسبب فرمايش ان ضرت اين خطبه شقشقه ناميد

٤٤٥ - تاريخ طبرى، ٧ / ٣ - ١٣؛ تاريخ ابن اثير ٤ / ٤٠ - ٤١؛ تاريخ ابن کثير ٨ / ٢١٦؛ عقد الفريد ٤ / ٣٨٨

٤٤٦ - تاريخ يعقوبى ٢ / ٢٥٠

٤٤٧ - يعقوبى ٢ / ٢٥٠

٤٤٨ - تاريخ طبرى ٧ / ٧؛ تاريخ ابن اثير ٤ / ٤٥

٤٤٩ - أغانى ١ / ٣٦

٤٥٠ - امالى شيرى ص ١٦٤.

٤٥١ - تاريخ طبرى ٧ / ٥ - ١٣؛ تاريخ ابن اثير ٤ / ٤٤ - ٤٥؛ تاريخ ابن کثير ٨ / ٢١٩؛ اغانى ١ / ٣٥ - ٣٦.

٤٥٢ - التنبيه والاشراف ص ٢٦٣؛ مروي الذهب ٣ / ٦٨ - ٦٩؛ اخبار الطوال ص٢٦٥ که اين دو بيت اخير نيز در آن آمده است : ما نخستين شعر را از طبرى ٨ / ٦؛ وابن اثير آورده ايم. و نيز به تاريخ الاسلام ذهبى ٢ / ٣٥٥ مرايعه شود.

٤٥٣ - تاريخ طبرى ٧ / ٦ - ٨؛ تاريخ ابن اثير ٤ / ٤٥ - ٤٦.

٤٥٤ - التنبيه والاشراف ص ٢٦٤؛ اخبار الطوال ص ٢٦٥.

٤٥٥ - تاريخ اسلام ذهبى ٢ / ٣٥٦ - ٣٥٧.

٤٥٦ - تاريخ طبرى ٧ / ١١؛ ابن اثير ٣ / ٤٧؛ ابن کثير ٨ / ٢٢٠.

٤٥٧ - تاريخ يعقوبى ٦ / ٢٥١.

٤٥٨ - تاريخ ابن کثير ٦ / ٢٣٤.

٤٥٩ - تاريخ ابن کثير ٨ / ٢٢.

٤٦٠ - تاريخ الخلفاء سيوطى ص ٢٠٩؛ تاريخ خميس ٢ / ٣٠٢.

٤٦١ - الاخبار الطوال دينورى ص ٢٦٩؛ تاريخ الاسلام ذهبى ٢ / ٣٥٧.

٤٦٢ - تاريخ طبرى ٧ / ١٣

٤٦٣ - التنبيه والاشراف ص ٢٧٤؛ مروي الذهب ٣ / ٧١

٤٦٤ - طبقات ابن سعد ٥ / ٢١٥.

٤٦٥ - تاريخ طبرى ٧ / ١١ - ١٢؛ فتوح ابن اعثم ٥ / ٣٠٠.

٤٦٦ - تاريخ طبرى ٧ / ١١ - ١٢.

٤٦٧ - الاخبار الطوال ص ٢٦٥.

٤٦٨ - العقد الفريد ٤ / ٣٩٠