سقیفه

سقیفه0%

سقیفه نویسنده:
گروه: اصول دین

سقیفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه عسکری
گروه: مشاهدات: 12183
دانلود: 2155

توضیحات:

سقیفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12183 / دانلود: 2155
اندازه اندازه اندازه
سقیفه

سقیفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

برخورد با متحصّنان

١ - تحصّن در خانه حضرت زهرا عليها‌السلام

و برخورد دستگاه خلافت با ايشان عمربن الخطّاب مى گويد:

پس از اين که خداوند پيامبرش را به سوى خود فرا خواند، از گزارش هايى که به ما رسيد يکى اين بود که على و زبير و همراهانشان از ما بريده اند و، در مقام مخالفت با ما، در خانه فاطمه گرد آمده اند١٦٩ .

مورّخان، در شمار کسانى که از بيعت با ابوبکر سرباز زدند و همراه با علىعليه‌السلام و زبير در خانه حضرت فاطمهعليها‌السلام بست نشستند، اشخاص زير را نام برده اند:

عبّاس بن عبدالمُطَّلب، عُتبَه بن اَبى لَهَب، سلمان فارسى، ابوذَرّ غِفارى، عَمّار بن ياسر، مِقداد بن أَسود، بَراء بن عازِب، اُبَي بن کعْب، سعد بن أَبَي وَقّاص، طَلحه بن عُبَيدالله و گروهى از بنى هاشم و مهاجران و انصار١٧٠

موضوع خوددارى علىعليه‌السلام و همراهان وى بيعت با ابوبکر و بست نشستن آنان در خانه فاطمهعليها‌السلام ، در کتاب هاى سيره، تاريخ، صحاح و مسانيد، ادب، کلام و شرح ريال و معاريف، به حد تواتر روايت شده است و ترديدى در صحّت آن نيست. ولى چون نويسندگان کتابهاى مزبور خوش نداشتند ازاتفاقاتى که بين متحصّنان و حزب پيروز رخ داده است پرده بردارند، به جز آن مقدار که ناخودآگاه از قلمشان تراوش کرده است، چيزى به دست نداه اند.

اکنون، نمونه اى از همين مقدار را که سخن بلاذُرى درباره اين رويداد مهّم تاريخى است مى آوريم.

هنگامى که على زير بار بيعت با ابوبکر نرفت، ابوبکر به عمر بن خطاب فرمان داد که او (على) را گر چه به زور، در محضر وى حاضر کند! عمر فرمان برد و در نتیجه بين او و علىعليه‌السلام سخنانى رد و بدل شد تا اين که على به او گفت: شتر خلافت را خوب بدوش که نيم آن سهم تو خواهد بود! به خداى سوگند، جوش و خروشى که امروز براى حکومت ابوبکر مى زنى، فقط براى آن است که فردا تو را بر ديگران مقدّم دارد و خلافت را به تو بسپارد١٧١.

۲- حمله به خانه فاطمه زهرا عليها‌السلام

مورّخان نام کسانى را که، بنا به فرمان ابوبکر به خانه فاطمهعليها‌السلام حمله کردند، چنين آورده اند:

عمر بن خطّاب، خالدبن وليد، عبدالرَّحمن بن عَوف، ثابت بن قَيس ابن شَمّاس، زياد بن لبيد، محمّد بن مَسْلَمَه، زيد بن ثابت، سَلَمَه بن سلامه ابن وَقش، سَلَمَه بن اَسْلَم، اُسَيدبن حُضَير١٧٢ ، .

چگونگى حمله و ورود اين اشخاص را به خانه فاطمه زهراعليها‌السلام و برخورد آنان را با متحصّنانِ در آنجا چنين آورده اند:

گروهى از مهاجران، از جمله على بن ابى طالبعليه‌السلام و زبير، که از بيعت با ابوبکر سر باز زده بودند، مسلّح و خشمگين در خانه فاطمهعليها‌السلام بودند١٧٣ . به ابوبکر و عمر گزارش دادند که جمعى از مهاجران و انصار در خانه فاطمه، دختر پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پيرامون على بن ابى طالبعليه‌السلام گرد آمده اند و قصد دارند که، براى خلافت، با او بيعت کنند١٧٤ . ابوبکر به عمر دستور داد که به خانه فاطمه رود١٧٥ و آنان را از آنجا بيرون کند و اجتماعشان را پراکنده سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگيد.

عمر، در اجراى فرمان ابوبکر، رو به خانه فاطمهعليها‌السلام نهاد، در حالى که شعله اى از آتش در دست گرفته بود و تصميم داشت که، با آن، خانه را به آتش بکشد. چون فاطمهعليها‌السلام به پشت در آمد، روى به عمر کرد و گفت: اى پسر خطّاب! آمده اى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى، مگر اين که با امَّت همراه شويد [و با ابوبکر بيعت کنيد. ]١٧٦

بلاذرى در اين باره چنين آورده است:

ابوبکر، براى بيعت گرفتن از علىعليه‌السلام در پى او فرستاد، ولى او بيعت نکرد.

آن گاه عمر، با شعله آتش، به سوى خانه وى رهسپار گشت. در آستانه در، فاطمهعليها‌السلام با او رو به رو شد و گفت: اى پسر خطّاب! آمده اى تا در خانه مرا آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرىاين کار، دينى را که پدرت آورده تقويت مى کند١٧٧

در کنُز العُمّال نيز چنين آمده است: عمر به حضرت زهراعليها‌السلام گفت: هيچ کس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود، و لکن اين مرا منع نمى کند، چنان که اين گروه نزد تو جمع شوند، که فرمان دهم خانه را بر تو آتش زنند١٧٨ .

در کتاب الامامه و السياسه آمده است:

عمر آمد و علىعليه‌السلام و ديگر کسانى را که در خانه وى بودند صدا کرد که بيرون بيايند، ولى قبول نکردند. عمر گفت: قسم به خدايى که جانم در دست اوست، بيرون مى آئيد يا خانه را با هر که در آن هست آتش مى زنم. به عمر گفتند: فاطمهعليها‌السلام در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش مى زنم١٧٩ .

حافظ ابراهيم، شاعر مصرى، با توجه به اين رويداد، چنين سروده است:

وَقـولَه لِعَلـىٍّ قالهــا عُمَـرُ

اَکـرِمْ بِسامِعِها اَعْظِمْ بِمُلْقِيهـا

حَـرَّقْتُ دارَک لا اَبقى عَليک بِها

اِنْ لَمْ تُبايعْ وَ بِنتُ المُصطَفى فيها

ما کانَ غيرُ اَبى حَفْصٍ يفُوهُ بِها

اَمامَ فـارِسِ عَدنانٍ وَ حاميهـا١٨٠

عمر سخنى به على گفت که گوينده و شنونده آن، هر دو، بزرگوار و در خور تکريم اند. عمر گفت: اگر بيعت نکنى خانه را بر سرت آتش مى زنم و يک تن را زنده نمى گذارم، با اين که دختر مصطفى در آنجاست.

اين سخن، در برابر پيشواى رزمندگان عدنان [يعنى قهرمان بزرگ قريش] و سرآمد آنان (على بن ابى طالب)، از دهان کسى به جزء عُمر نمى توانست بيرون آيد.

يعقوبى، در تاريخ خود، آورده است:

آنها، به همراه گروهى، به خانه على حمله بردنددر اين گير و دار، شمشير على شکست١٨١ و مهاجمان جرأت و جسارت ورود به خانه على را پيدا کردند و وارد آنجا شدند١٨٢ .

طبرى نيز، در تاريخ خود مى نويسد:

عمر به خانه على رو آورد، در حالى که طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا متحصن بودند. زبير (پسر عمه على)، با شمشير کشيده، به مقابله او شتافت، ولى پايش لغزيد و شمشير از دستش بر زمين افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگير کردند١٨٣ .

پس اين شبهه که امروزه مطرح مى کنند که خانه هاى زمان پيامبر در نداشته است که عمر دِر خانه حضرت زهراعليها‌السلام را آتش بزند صحيح نيست. با توجه به آنچه از کتاب هاى معتبر مکتب خلفا نقل شد و بنا به اعتراف خود خلفا، از جمله عمر و ابوبکر، آنها در خانه حضرت زهراعليها‌السلام را آتش زدند و به زور وارد آن شدند. به دو دليل ما در اين يا اشاره مى کنيم:

١) ابوبکر در بستر مرگ گفت: أمّا اَنّى لا آسَى عَلى شَي ءٍ مِنَ الدُّنيا اِلاعَلي ثلاثٍ فَعلتُهُنَّ وَددِت اَنّي ترکتُهُنَّ.١٨٤ .

فأمَّا الثلاثُ اللّاتى وَدِدْتُ اَنّى تَرَکتُهُنَّ فَوَدِدْت اَنّى لَمْ اَکشِفْ بَيتَ فاطِمَهَ عَن شي ءٍ وَ اِنْ کانوُا قَدْ غَلَّقُوهُ عَلَىَّ الْحَربَ١٨٥ . .

من بر هيچ چيز دنيا متأثر و اندوهناک نيستم مگر به سه کار که کرده ام و اى کاش که آن کارها را نکرده بودماى کاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم، گر چه براى جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند.

يعقوبى سخن ابوبکر را در اين باره، در تاريخ خود، چنين آورده است:

اى کاش من [درِ] خانه فاطمه، دختر پيامبر را نگشوده بودم و مردان را به خانه او نريخته بودم، گر چه درِ آن خانه به منظور جنگ با من بسته شده بود١٨٦ .

٢) دليل دوم، سخن عمر بن خطّاب به اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام است، در کنْزالعُمّال آمده است: "اَنْ اَمَرْتُهُم اَنْ يحرِقُوا عَليک البابَ. "

يعنى دستورشان مى دادم درِ خانه ات را آتش بزنند. اين عبارت براى اثبات مدّعا کافى است.

داستان سوزاندن در خانه حضرت زهراعليها‌السلام به قدرى مشهور بوده است که، پس از گذشت سال ها از اين ماجرا، وقتى عبداللّه بن زبير در مکه بر بنى هاشم سخت گرفت تا به حکومت و فرمانروايى وى گردن نهند، چون ايشان زير بار نرفتند و با او بيعت نکردند، دستور داد تا که آنان را در درّه کوهى حبس کردند و هيزم فراوانى در برابر درّه روى هم نباشند تا همه آنان را به آتش بسوزانند. عُروه، برادر عبداللّه بن زبير، در توجيه عمل برادرش، به کار عُمر، در آتش کشيدن خانه فاطمهعليها‌السلام در داستان بيعت ابوبکر، استناد کرد و گفت: برادرم اين کار را کرد فقط براى جلوگيرى از اختلاف مسلمانان و نابودى وحدت کلمه آنان، و مى خواست که همه، با گردن نهادن به طاعتِ وى، به کلمه اى واحده بدل شوند؛ همچنان که پيش از او نيز عمر بن الخطّاب همين کار را با بنى هاشم کرد، هنگامى که از بيعت سرباز زدند: او نيز هيزم حاضر کرد تا آنان را در خانه به آتش کشد١٨٧ .

٣) برخورد با علىعليه‌السلام ابوبکر جوهرى نقل کرده است که علىعليه‌السلام ، در آن هنگام که ناخواسته به مسجد برده مى شد تا ابوبکر بيعت کند مى فرمود:

اَنَا عَبْدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ١٨٨ . يعنى: من بنده خدا و برادر پيامبرم. سرانجام آن حضرت را به نزد ابوبکر بردند و به او پيشنهاد کردند که با وى بيعت کند. آن حضرت در پاسخشان فرمود:

من به حکومت و فرمانروايى از شما سزاوارترم. پس، با شما بيعت نمى کنم؛ اين شماييد که بايد با من بيعت کنيد. شما اين حکومت را، به استناد خويشاونديتان با پيامبر، از انصار گرفتيد؛ آنان هم زمام حکومت را، به آن دليل، در اختيار شما نهادند. من نيز همان دليل شما در برابر انصار را براى خودتان مى آورم. پس، اگر از هواى نفستان پيروى نمى کنيد و از خدا مى ترسيد، درباره ما [اهل بيت] به انصاف رفتار کنيد و حقّ ما را در حکومت و زمامدارى همان طور که انصار به شما حق دادند به رسميت بشناسيد؛ و اگر نه، و بال اين ستم، که دانسته بر ما روا داشته ايد، گريبانگيرتان خواهد شد.

عمر گفت: آزاد نمى شوى مگر اين که بيعت کنى. علىعليه‌السلام پاسخ داد: "اى عمر، شيرى را مى دوشى که نيمى از آن سهم تو خواهد بود. اساس حکومت او [ابوبکر] را امروز محکم گردان تا فردا به تو بسپارد. به خدا قسم، نه سخن تو را مى پذيرم نه از او پيروى مى کنم. "

ابوبکر نيز گفت: اگر با من بيعت نکنى، تو را به آن مجبور نمى کنم.

ابوعبيده جرّاح نيز چنين ادامه داد: اى ابوالحسن، تو جوانى و اينان پيرمردانى از خويشاوندان قريشى تو! تو، نه تجربه ايشان را دارى و نه آشنايى و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبکر را، براى به عهده گرفتن امرى چنين مهمّ، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر مى بينم. پس، تو هم با او موافقت کن و کار حکومت را به او واگذار، که اگر بمانى و عمرى دراز يابى، براى احراز اين مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خويشاونديت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و هم از جهت پيشقدمى ات در اسلام و کوشش هايت در راه استوارى دين، از همگان شايسته تر خواهى بود.

علىعليه‌السلام گفت:

اى گروه مهاجران، خداى را در نظر گيريد و حکومت و فرمانروايى را از خانه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه ها و قبيله هاى خود مَبريد و خانواده اش را از مقام و منزلتى که در ميان مردم دارند بر کنار مداريد و حقّش را پايمال مى کنيد. به خدا سوگند اى مهاجران، ما اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مادام که در ميان ما خواننده قرآن و دانا به امور دين و آشنا به سِنّت پيامبر و آگاه به امور رعيت وجود داشته باشد براى به دست گرفتن زمام امور اين امّت از شما سزاوارتريم. به خدا سوگند که همه اين نشانه ها در ما جمع است. پس، از هواى نفستان پيروى مى کنيد که قدم به قدم از مسير حق دورتر خواهيد شد.

بشير بن سعد، با شنيدن سخنان امامعليه‌السلام ، رو به آن حضرت کرد و گفت:

اگر انصار، پيش از آنکه با ابوبکر بيعت کنند، اين سخنان را از تو شنيده بودند، در پذيرش حکومت و فرمانروايى تو، حتى دو نفرشان هم با يکديگر اختلاف نمى کردند؛ اما چه مى توان کرد که آنان با ابوبکر بيعت کرده اند و کار از کار گذشته است!

بارى، علىعليه‌السلام در آن وقت بيعت نکرد و به خانه خود بازگشت١٨٩

همچنين ابوبکر جوهرى نقل کرده است: چون فاطمهعليها‌السلام ديد که با علىعليه‌السلام و زبير چه کردند، بر درِ حجره خود ايستاد١٩٠ و رو به ابوبکر کرد و گفت: "اى ابوبکر، چه زود در مقام نيرنگ با خانواده پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برآمديد! به خدا قسم که تا زنده ام با عُمَر سخن نخواهم گفت. "

در روايت ديگر آمده است: فاطمهعليها‌السلام در حالى که به شّدت مى گريست، از خانه بيرون آمده، مردم را پس مى زد و از خانه دورشان مى کرد١٩١ .

يعقوبى نيز، در تاريخ خود، مى نويسد:

فاطمهعليها‌السلام از خانه اش بيرون آمد و، خطاب به مهاجمانى که آن را اشغال کرده بودند، گفت: از خانه ام بيرون مى رويد، يا که، به خدا قسم، سرم را برهنه مى کنم و به خدا شکايت مى برم. با شنيدن اين تهديد، مهاجمان و ديگرانى که در خانه بودند بيرون رفتند و آنجا را ترک کردند١٩٢ .

مسعودى نيز، در تاريخ خود مى نويسد:

چون کار بيعت با ابوبکر در سقيفه به پايان رسيد و روز سه شنبه، در مسجد، با وى تجديد بيعت شد، علىعليه‌السلام از خانه بيرون آمد و رو به ابوبکر کرد و گفت: "کارهاى ما مسلمانان را تباه کردى و هيچ مشورتى نکردى و حقّ ما را ناديده گرفتى. " ابوبکر پاسخ داد: آرى، درست است، اما من از بروز فتنه و آشوب مى ترسيدم١٩٣ .

عکس العملِ اهل بيت عليه‌السلام بعد از سقيفه

يعقوبى مى گويد:

گروهى دور علىعليه‌السلام را گرفتند و خواستند تا با او بيعت کنند. حضرت علىعليه‌السلام به آنان فرمود: "فردا صبح، با سرهاى تراشيده، همين جا حاضر شويد. " اما، چون صبح شد، از آن عده، نيزجز سه نفر، کسى حاضر نشد١٩٤.

از آن پس، علىعليه‌السلام ، شب هنگام، فاطمهعليها‌السلام را بر چهارپايى مى نشاند و به درِ خانه هاى انصار مى برد و از آنان مى خواست تا وى را در باز پس گرفتن حقّش يارى دهند. فاطمهعليها‌السلام نيز آنان را به يارى علىعليه‌السلام مى خواند. امّا، انصار در پاسخ ايشان مى گفتند: اى دختر پيامبر، ما با ابوبکر بيعت کرده ايم و کار از کار گذشته است. اگر پسر عمويت، براى به دست گرفتن زمام خلافت، بر ابوبکر پيشى گرفته بود، البتّه ما ابوبکر را نمى پذيرفتيم.

علىعليه‌السلام در پاسخ آنان فرمود: "اَفَکنْتُ أتْرُک رَسُولَ اللهِ صَلَّى الله عليه وآله مَيتاً فى بَيتِه لَمْ اُيِهِّرْهُ وَ أخْرُيُ اِلَى النّاس اُنازِ عُهُم فى سُلطانِه ؟" يعنى: آيا (انتظار داشتيد) من جنازه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، بدون غسل و کفن، در خانه اش رها مى کردم و براى به دست گرفتن حکومت او با مردم درگير مى شدم؟!

فاطمهعليها‌السلام نيز اضافه کرد: "ابوالحسن آنچه را که شايسته بوده انجام داده است، ولى مردم کارى کرده اند که، سال ها بعد، خدا به حسابشان خواهد رسيد و جوابگوى آن باشند١٩٥ . "

معاويه، در نامه اى که براى علىعليه‌السلام فرستاده بود، به همين موضوع اشاره دارد، آن جا که مى نويسد:

ديروز را به خاطر مى آورم که پرده نشين خانه ات (فاطمه زهرا) را شبانه بر چهارپايى مى نشاندى و دست حسن و حسين را در دست مى گرفتى، در وقتى که با ابوبکر صدّيق بيعت شده بود. و هيچ يک از اهل بدر و پيشگامان اسلام را از دست ننهادى، مگر که به يارى خود فرا خواندى. با همسرت بر در خانه شان مى رفتى و دو فرزندت را سند و برهان ارائه مى کردى و آنان را در برابر صحابى پيامبر (ابوبکر) به يارى خود مى خواندى. ولى، در آخر، نيز چهار يا پنج نفر، کسى دعوتت را اجابت نکرد. زيرا، به جان خودم سوگند، اگر حق با تو بود، بى شک به تو روى مى آوردند و دعوتت را اجابت مى کردند؛ اما، تو ادّعايى داشتى بيجا و باطل و سخنى مى گفتى که کسى باور نداشت و قصد انجام کارى داشتى که نا شدنى بود. هر چند فراموشکار باشم، سخنت را به ابوسفيان که تو را تحريک به قيام مى کرد فراموش نکرده ام، که گفتى: اگر چهل مرد با عزم و ثابت قدم مى يافتم، عليه آنان قيام مى کردم١٩٦

روشنگرى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى هدايت مسلمانان پس از خود، برنامه ريزيى دقيق فرمود که بهتر از آن نمى شد. يکى از موارد اين برنامه ريزى، داستان نزول آيه تطهير است و در اين باره اُمِّ سَلَمَه چنين روايت کرده است:

روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه ما بود که آثار رحمت الهى را دريافت. فرمود: "اهل بيت مرا بگوييد بيايند. " پرسيدم: اهل بيت شما کيان اند؟

فرمود: "على، فاطمه، حسن و حسين. " آن گاه که ايشان آمدند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن و حسين را روى دو زانوى خود و على و فاطمه را در جلو و پشت سر خود نشاند، سپس کساء يمانى را از روى تخت برداشت و بر سر خود و آنان گسترد و فرمود: "بار اِلها، اينان اهل بيت من هستند. " در اين هنگام، اين آيه نازل شد:( إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْکمُ الرِّيْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَکمْ تَطْهِيراً ). [احزاب/: ٣٣]

جز اين نيست که خداوند اراده کرده که رجس (گناه، زشتى، بدى، پليدى) را از شما اهل بيت دور کند و شما را، به نهايت، پاک گرداند. [امّ سلمه مى گويد: ] عرض کردم: يا رَسولَ الله، آيا من از اهل بيت شما نيستم؟ فرمود: تو بانوى خوبى هستى، ولى از اهل بيت من نيستى؛ از زوجات پيامبرى١٩٧.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بعد از نزول اين آيه، روزى پنج بار، به هنگام هر نماز، به در خانه علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام که در مسجد باز مى شد مى آمد و دست بر در مى گذاشت مى فرمود: "السَّلامُ عَليکمْ يا اَهلَ البَيتِ. " و سپس، آيه مذکور را تلاوت مى فرمود و بعد، آنان را به نماز جماعت مى خواند و مى فرمود: "الصَّلاه الصّلاه. " چون در خانه فاطمهعليها‌السلام در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باز مى شد١٩٨، تمام صحابه اين عمل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با اين خانه و اهل آن، روزى پنج بار، مى ديدند، آن عمل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باعث روشنگرى شد، ولى زشتى کار بعضى از اصحاب پيامبر را صحابه را با اين خانه و اهلش ديديم١٩٩ .

جنگ اقتصادى با اهل بيت عليه‌السلام

دستگاه خلافت، که براى بيعت گرفتن از قبايل خارج مدينه نيازمند لشکرکشى بود و نيز براى گذران ساير کارهايش، احتياج به اموال و دارايى داشت. از طرف ديگر، آنهايى که داخل مدينه و اطراف حضرت اميرعليه‌السلام بودند، براى دستگاه خلافت خطرناک بودند. در واقع، خطر حقيقى اينجا بود. لذا، براى پراکنده کردن آنان، اموال اهل بيتعليه‌السلام را، که شامل فدک و سهم خمس و ارث پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود از ايشان گرفتند تا خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقير شوند و مردم از گرد ايشان پراکنده شوند.

مَصادر اموال پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و چگونگى تملّک آنها

. به مصادر مالى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتعليه‌السلام از اين دو آيه پى مى بريم:

يکم)( ما اَفاء الله عَلى رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُرى فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذى القُرْبى وَ الْيتامى وَالْمَساکينِ و ابْنِ السَّبيلِ ) (الحَشر /٧).

آنچه را که خداوند به پيامبرش، از اموال اهل اين آبادى ها (کافران)، داده است از آن خداوند و رسول خدا و خويشاوندان (او) و يتيمان و مسکينان و در راه ماندگان و ايشان اولاد حضرت عبدالمطلب و اولاد مطلب مى باشند. ذى القرباى رسول که خويشان رسول مى باشند.

نام آن اموال در اصطلاح اسلامى (في ء) است٢٠٠.

و في ء اموال کفارى است که بى جنگ به دست مسلمانان مى افتاد، مانند فدک. (البته فدک تنها نبود)٢٠١

نمونه ديگرى از مصداق "فى" زمين هاى قبيله بنى نضير بود. توضيح آن که در مدينه و اطراف آن سه قبيله از يهود سکنى گزيده بودند که عبارت بودند از: بنى نضير، بنى قينقاع، بنى قُريطه. آنها، بنا به بشارت هايى که در مکتب آسمانى خود راجع به پيامبر خاتم داشتند، در انتظار آن حضرت بودند و به مدينه آمده بودند تا، به هنگام بعثت وى به يارى اش برخيزند. ولى هنگامى که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسالت خويش را آشکار کرد و به مدينه هجرت نمود، يهود به انکار پيامبريش قيام کردند گر چه او را به درستى شناخته بودند که همان پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شکستند و در مقام نيرنگ بر آمدند، تا با فرو افکندن سنگى از بام خانه اى که آن حضرت، با ده تن از اصحابش، در پاى ديوار آن به مذاکره نشسته بود، وى را از پاى در آورند. خداوند پيامبرش را، از طريق وحى، از اين نيرنگ با خبر ساخت. حضرت به شتاب به مدينه آمد و به يهود فرمان داد، که به دليل پيمان شکنى و خيانتى که کرده بودند، آن منطقه ار ترک کنند. بنى نضير زير بار نرفتند و در دژ خود متحصّن شدند تا آن که پس از پانزده روز عاقبت تسليم شدند و از قلعه خارج و به سوى خيبر و ديگر جاها کوچ کردند. خداوند آن چه را، از اسلحه و زمين ها و نخلستان ها، بر جاى گذاشته بودند به پيامبرش اختصاص داد. عمر روى به رسول خدا کرد و گفت: آيا خمس اين غنايم را برنمى گيرى و باقى را ميان مسلمانان قسمت نمى کنى؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: "چيزى را که خداوند (به موجب آيه هفت سوره حشر) تنها ويژه من ساخته است و براى مسلمانان ديگر سهمى در آن قرار نداده، ميان آنان قسمت نمى کنم. واقدى و ديگران نوشته اند که: "رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اموالى که از بنى نضير به دست آورده و ويژه خودش بود بر خانواده اش انفاق مى فرمود. و به هر کس که مى خواست از آن اموال مى بخشيد و به آن کس که مايل نبود چيزى نمى داد. و اداره امور اموال بنى نضير را به ابو رافع، آزاد کرده خويش سپرده بود٢٠٢

در سال چهارم هجرت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به ميل خود، بخشى از اراضى بنى نضير را به ابوبکر، عمربن خطاب، عبدالرّحمن به عوف، زبيربن عوام، ابودُيانه، سهل بن حنيف، سماک بن خرشه ساعدى و ديگران بخشيد٢٠٣ .

اين اموال حقّ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و حضرتش، از آن، به خويشاوندان خود و نيز به يتيمان و مساکين (يعنى فقرا) و ابن السّبيل از بنى هاشم انفاق مى فرمود. (ابن السبيل به آن کس گفته مى شود که در شهر خودش دارايى دارد، ولى در سفر، به دليلى، مانند آن که پولش را دزد برده باشد، نيازمند کمک شده است.) به اين سبيلِ غير ِ ذَوى القُرباى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از صدقات، که آن را زکات مى گويند، داده مى شود.

دوّم)( وَ اُعلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذي القُرْبي وَ اليتامي و المَساکينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ اِنْ کنُتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ ) (انفال / ٤١)

بدانيد که هرگونه سود و بهره اى که به دست آوريد، پنج يک آن براى خدا و پيامبر و نزديکان و يتيمان و مسکينان و در راه ماندگانِ (رسول خدا، از بنى هاشم) است، اگر به خدا ايمان داريد. .

لذا، شيعيان هر چه سود مى بردند، يک پنجم آن را به عنوان خمس مى پردازند.

سوّم وچهارم وپنجم) سه قلعه از قِلاع خيبر بود. خيبر مشتمل بر هفت يا هشت قلعه بوده است که سه قلعه آن از آنِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند

قاضى ماوردى و قاضى ابوجعلى، در کتاب هاى الاحکام السلطانيه، آورده اند که: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قلعه هاى هشتگانه خيبر، سه دژ را به نامهاى "الکتيبه"، "الوطيح" و "السُلالم" مالک گرديد. به اين ترتيب که "کتبيه" را به حساب خمس غنيمت برداشت و "وطيح" و "سُلالم" از عطيه هاى الهى به حضرتش بود. زيرا پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را از طريق صلح و سازش گشوده بود. اين سه قلعه که "فى ء" و بخشايش خداوند و خمس غنايم جنگى آن حضرت بودند. خالصه شخص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حساب آمده اند٢٠٤ .

در وفاء نيز آمده است: اهالى "وطيح" و "سلالم" با پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از در صلح درآمدند، اين بود که آن دو، جزو خالصه آن حضرت به حساب آمدند و "کتيبه" جزو خمس وىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محسوب گرديد. و اين بدان سبب بود که قسمتهايى از قلاع خيبر از راه جنگ و غلبه و پاره اى از طريق مذاکره و صلح، به دست آمد٢٠٥.

٦) فدک: که از جمله حُصُونِ (قلعه هاى) خيبر پس از اينکه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خيبر را گشود، و کار آنجا را يکسره کرد، اهالى فدک فرستاده اى به خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند و با واگذاشتن نيمى از فدک به وى، پيشنهاد صلح و سازش دادند و خالصه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، زيرا مسلمانان در تصرف آنجا، پاى در رکاب نکرده، اسبى بر آن نتاخته بودند. اين بود که پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محصولات آنجا را که به دست مى آمد خود به مصرف مى رسانيد٢٠٦.

و چون آيه( وَ آتِ ذالقُربى حَقَّهُ ) (اسراء / ٢٦) نازل گرديد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دخترش فاطمهعليه‌السلام را طلبيد و فدک را به او بخشيد٢٠٧

ياقوت حموى مى نويسد: "فدک قريه اى است در حجاز که از آنجا تا شهر مدينه دو يا سه روز راه است و در آن چشمه هاى جوشان و نخلستانهاى فراوانى وجود دارد٢٠٨.

٧) وادِى القُرى؛ قريه هايى که بين مدينه و شام بود وادى القُرى ناميده مى شد. تعدادِ آنها هفتاد قريه (ده) بود و اهالى آنها همه يهودى بودند. آنها شورش کرده بودند و هنگامى که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، تسليم شدند و با آن حضرت قرار بستند که يک سوم محصول از آن خودشان و دو سومِ آن از آنِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا کسى باشد که آن حضرت به او واگذار مى کند٢٠٩ .

٨) زمين هايى را که آبگير نبود، انصار به پيامبر بخشيدند؛٢١٠ و همه مِلک پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود٢١١.

شأن نزول آيه( وَآت ذَالقُرْبى حَقَّه ) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از زمين هايى که داشت، به ابوبکر و عمر و عثمان و عايشه و حفصه بخشيده بود٢١٢ و به ديگران نيز؛ و به يکى از اصحابش٢١٣ در وادى القرى گفت: بايست و تيرت را پرتاب کن؛ هر جا به زمين نشست، تا آنجا از آن توست٢١٤.

امّا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت زهراعليها‌السلام چيزى واگذار نفرموده بود در اين باره اين آيه نازل شد:( وَآت ذَالقُرْبى حَقَّه ) (اسراء /٢٦) حقّ نزديکانت را بده. آرى حضرت خدييه، مادر حضرت زهراعليها‌السلام آنچه را که از مال دنيا داشت در راه اسلام داده بود؛ پس، از جانب خداوند در آيه( وَآت ذَالقُرْبى حَقَّه ) به پيامبر امر شد که، در قبالِ آن فداکارى و ايثار، حق حضرت زهرا رابدهد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز فدک را به حضرت زهرا بخشيد٢١٥

رفتار خلفا با فدک چنان که گذشت، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اموالى که داشت به مسلمانان واگذار کرده بود و آن اموال در تصرّف آنان بود. حکم شرعى داريم که کسى که مالى در دست اوست، شرعاً، مالک و صاحب آن است؛

اين حکم به عنوان "قاعده ذواليد" ناميده مى شود.

فدک را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت زهراعليها‌السلام بخشيده بود و آن حضرتعليها‌السلام در آن تصرّف کرده بود، لذا ذواليد بود با اين همه، ابوبکر٢١٦ فدک را از آن حضرت گرفت حضرت زهراعليها‌السلام گفت: "فدک را به من باز گردانيد، زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را به من بخشيده است. " به آن حضرت گفتند: شاهد بياور؛ ولى از کسان ديگر (يعنى کسانى که پيامبر، در زمان حيات خود، اموالى را بديشان بخشيده بود) شاهد نخواستند! حضرت زهراعليها‌السلام اُمّ اَيمَن را شاهد آورد٢١٧ .

مسعودي در اين باره چنين نقل مى کند:

حضرت زهراعليها‌السلام ، علاوه بر علىعليه‌السلام و ام ايمن، حسنين را هم به عنوان شاهد آوردند. گواهى دادند و گفتند که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فدک را در زمان حيات خود به فاطمهعليها‌السلام بخشيده است٢١٨

ابوبکر گفت: نمى شود! در شهادت دادن بايد دو مرد يا يک مرد و دو زن باشند٢١٩.

وبلاذري نيز مى گويد:

غلامي از غلامان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به نام رباح، نيز به حقيقت حضرت زهراعليها‌السلام گواهى داد٢٢٠

در روايتى ديگر آمده است که خليفه، پس از اقامه شهادت شهود، تصميم گرفت که فدک را به حضرت زهراعليها‌السلام باز گرداند؛ پس، در ورقه اى از پوست قباله فدک را به نام حضرت زهراعليها‌السلام نوشت، لکن عمر سر رسيد و مانع شد و قباله را پاره کرد٢٢١.