سقیفه

سقیفه0%

سقیفه نویسنده:
گروه: اصول دین

سقیفه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه عسکری
گروه: مشاهدات: 12182
دانلود: 2155

توضیحات:

سقیفه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12182 / دانلود: 2155
اندازه اندازه اندازه
سقیفه

سقیفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

غصب ارث پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ارث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نيز از اهل بيتعليه‌السلام گرفتند٢٢٢. حضرت زهراعليها‌السلام به ابوبکر فرمود: "ارثِ من از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را باز گردان. " ابوبکر گفت: اثاث خانه را مى خواهى يا زمينهاى زراعى و باغ هاى پيامبر را؟ حضرت زهراعليها‌السلام فرمود: "هر دو را. من اينها را از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ارث مى برم، همچنان که دختران تو از تو، بعد از مُردنت، ارث مى برند. " ابوبکر گفت: به خدا قسم، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از من بهتر بود، شما هم از دختران من بهتر هستيد، ولى چه کنم که پيامبر فرمود: از ما گروه انبياء کسى ارث نمى برد؛ هر چه مى گذاريم صدقه است٢٢٣ و٢٢٤ و خطبه حضرت زهراعليها‌السلام در مسجد ده روز پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن گاه که فاطمهعليها‌السلام همه شهود و دلايل خود را در مطالبه حقّش ارائه کرد٢٢٥ و ابوبکر از پذيرش آنها خوددارى نمود و چيزى از ما ترک رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بخشش او را به وى باز پس نداد، آن بانو تصميم گرفت که موضوع را در برابر همه مسلمانان مطرح کند و اصحاب و ياران پدرش را به يارى طلبد. از اين رو، بنا به گفته محدّثان و مورّخان، رو به سوى مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد. اين موضوع در کتاب سقيفه ابوبکر يوهرى، بنا به روايت ابن ابى الحديد معتزلى و بلاغات النّساء احمد ابن ابى طيفور بغدادى آمده است. ما سخن ابوبکر جوهرى را مى آوريم٢٢٦ که گفته است:

وقتى فاطمه دريافت که ابوبکر تصميم دارد که فدک را به او باز پس ندهد، روسرى٢٢٧ خود را بر سر کشيد و چادرى٢٢٨ بر خود پيچيد و در ميان گروهى از زنان از بستگانش، در حالى که دامن پيراهنش پاهاى شريفش را پوشانده بود و همچون پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قدم برمى داشت، به مسجد درآمد و بر ابوبکر که، در ميان گروهى فشرده از مهاجر و انصار و ديگران نشسته بود، وارد شد. پس، پرده اى پيش رويش کشيدند. آن گاه (حضرت زهرا) ناله اى از دل کشيد که مردم را سخت منقلب کرد و به شدّت به گريه انداخت و مجلس متشنج شد.

پس اندکى درنگ کرد تا يوشش آنان فرو نشيند و ناله ها و خروششان به آرامى گرايد. سپس، سخن را به سپاس و ستايش خداى عزّويلّ گشود و درود بر پيامبر خدا فرستاد و سپس گفت:

من فاطمه دختر محّمدم"پيامبرى از خود شما در ميانتان آمد که ضرر و هلاک شما بر او گران است و به هدايت و راهنمايى تان سخت مشتاق و حريص و بر مؤمنان رئوف و مهربان. " [توبه / ١٢٨] اگر به او و دودمانش بنگريد و نسبش را از نظر بگذارنيد، او را پدر من مى يابيد نه پدر خود، و برادرِ پسر عموى من است نه مردان شما(تا آن جا که فرمود:) و شما اکنون چنين گمان مى بريد که ما از پيامبر ارث نمى بريم، "مگر در پى قوانين و احکام دوره ياهليت هستيد؟ و فرمان چه کسى بهتر از خداست براى کسانى که او را باور دارند؟" [مائده/٥٠] اى پسر ابوقحافه، تو از پدرت ارث مى برى، ولى من از پدرم ارث نمى برم؟ همانا که ادعّايى شگفت و هولناک کرده اى! اينک فدک، چون شترى مهار کشيده و پالان نهاده، ارزانى ات باد تا در روز بازپسين به ديدارت آيد؛ که خداوند داورى نيکوست و پيامبر داد خواهى شايسته، و دادگاه در روز بازپسين. و در آن هنگام است که تبهکاران زيان خواهند برد.

آن گاه رو به سوى قبر پدر خود کرد و اين دو بيت شعر را خواند:

قَـد کانَ بَعْدَک أنبـاءٌ وَ هَنْبَثَه

لَوْ کنتَ شاهِدَها لَمْ تَکثُرِ الخَطْبُ

اِنّا فَقَدْناک فَقْدَ الارضِ و ابِلَهـا

وَ اخْتَلَّ قَومُک فَاشْهَدْ هُم لَقَدْ نَکبُو٢٢٩

[راوى مى گويد که تا آن روز، آن مردم را، از زن و مرد، چنان گريان و نالان نديده بودم. ] آن گاه زهراعليها‌السلام رو به جمع انصار کرد و فرمود:

اى گروه برگزيدگان! و بازوان ملّت و نگهبانان اسلام! شما اين چه سنتى است که در کمک به من مى کنيد؟ و از حقّ من چشم مى پوشيد و از دادخواهى ام غفلت مى ورزيد؟ مگر رسول خدا نگفته است که حقوق مرد درباره فرزندانش پاس دارى مى شود احترام به فرزند در حکم احترام به پدر است؟ چه زود آئين خدا را تغيير داديد و شتابان بدعت ها نهاديد. حالا که پيامبر از دنيا رفته، دينش را هم از بين برده ايد؟! به يان خودم سوگند که مرگ او (پيامبر) مصيبتى بس بزرگ است و شکافى بس عميق که همواره به وسعت آن افزوده مى شود و هرگز به هم نخواهد آمد. اميدها بعد از او بر باد رفت و زمين تيره و تار شد و کوه ها از هم پاشيد. پس از او حدود برداشته شد و پرده حرمت پاره شد و ايمنى و حفاظت از ميان رفت. و اين همه را قرآن، پيش از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، خبر داده و شما را از آن آگاه کرد بود، در آن جا که مى فرمايد که، :

( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِين مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکمْ وَمَنْ ينْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ اللَّهَ شَيئاً وَسَييْزِي اللَّهُ الشَّاکرِينَ ) ٢٣٠[آل عمران/١٤٤] هان اى بنى قيله! در برابر چشمانتان ارث پدرم را غصب مى کنند و فرياد دادخواهى ام را هم مى شنويد ولى کارى نمى کنيد! در حالى که نيرو و نفر داريد و از احترام و تکريم برخورداريد. نخبگانيد که خدايتان بر کشيده و نيکانى که برگزيده. با عرب در افتاديد و سختى ها را پذيرا شديد و با مشکلات پنيه در افکنديد و آنها را از ميان برداشتيد، تا آن گاه که آسيا سنگ اسلام به همّت شما به گردش افتاد و پيروزى ها به دست آمد و آتش جنگ فرو نشست و يوّش و خروش شرک و بت پرستى آرام گرفت و هرج و مرج از ميان برخاست و نظام دين استحکام يافت. اينک، پس از اين همه پيشتازى، عقب نشينى کرده ايد و، پس از آن همه پايمردى، شکست خورده ايد و، پس از آن همه دليرى، از مشتى مردم واپسگرا که ايمانشان را پس از پيمانى که بر سر وفادارى آن بسته بوده اند پشت سر انداخته اند و طعنه به دين و آيين شما مى زنند ترسيده ايد و به کنجى خزيده ايد؟ "با سردمداران کفر بجنگيد که آنها را امانى نيست تا مگر کوتاه آيند" [توبه/١٢]

اما مى بينم که به پستى و تن آسايى گراييده ايد و به خوشى و تن پرورى روى آورده ايد و به تکذيب باورهاى خود پرداخته ايد و آنچه را؛ که آسان به دست آورده بوديد، به يکباره، از دست داده ايد. ولى بدانيد که "اگر شما و همه مردم روى زمين کافر شويد، بى گمان، خداوند بى نياز خواهد بود. " من آنچه را که گفتنى بود با شما در ميان گذاشتم؛ گر چه از خوارى و زبونى و واپسگرايى تان آگاهى داشتم. اينک اين (روش) شما را ارزانى باد؛ آرام و مطيع و پر بار، آن را، با همه ننگ و رسوايى اش، که با آتش افروخته الهى - که از دل ها زبانه خواهد کشيد پيوندى ناگسستنى دارد، در دست بگيريد که خداوند ناظر بر کارهاى شماست و "به زودى ستمگران در خواهند يافت که به کجا باز خواهند گشت" [ شعرا/٢٢٧. ]

راوى مى گويد: محمّدبن زکريا (از محمّد بن ضحّاک)، از هشام بن محمّد، از عَوانه بن الحکم نقل کرده است که چون فاطمه آنچه را که در نظر داشت با ابوبکر در ميان نهاد، ابوبکر حمد و سپاس خداى را به جاى آورد و بر پيامبرش درود فرستاد و آن گاه گفت: اى بهترين بانوان و اى دختر بهترين پدران! به خدا سوگند که من خلاف رأى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کارى نکرده ام و عملى جز به فرمان او انجام نداده ام.

پيشاهنگ به کاروانيان دروغ نمى گويد. تو گفتنى خود را گفتى و مطلبت را رساندى و با خشم سخن گفتى و سپس روى برتافتى. پس، خداوند ما و تو را مورد رحمت و بخشايش خود قرار دهد. اما بعد، من ابزار جنگى و چهارپاى سوارى و کفش هاى پيامبر را به على تحويل داده ام! اما جز اينها را، من خود از پيامبر خدا شنيده ام که مى فرمود:

ما پيامبران، طلا و نقره و زمين و اموال و خواسته و خانه اى به ارث بر جاى نمى گذاريم، بلکه ارث ما ايمان و حکمت و دانش و سنّت است! من هم آنچه را که حضرتش فرمان داده بود به جاى آورده ام، و در اين راه توفيق من جز از جانب خداوند نيست؛ به او توکل مى کنم و نياز خود را به او مى برم!

بنا به روايت کتاب بلاغات النساء٢٣١فاطمهعليها‌السلام پس از سخنان ابوبکر گفت:

اى مردم! من فاطمه ام و پدرم محمّد است. همان طور که پيش از اين گفتم( لَقَدْ يائَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ ) پيامبرى از خودتان براى شما آمدشما کتاب خدا را، به عمد، پشت سر انداخته ايد و دستورهايش را ناديده گرفته ايد؛ در حالى که خداوند مى فرمايد:( وَ ورِثَ سُلَيمانُ داوُدَ ) [نمل/ ١٦] ارث برد سليمان پيامبر از پدرش داود پيامبر و در داستان يحيى بن زکرّيا، از زبان زکرّيا مى فرمايد:( فَهبْ لى مِنْ لَدُنْک وَلِياً يرِثُنى وَ يرِثُ مِنْ آلِ يعقوبَ ) به من ببخشاى و ارثى که ارث ببرد از من و از دودمان يعقوب [مريم/ ٥ و ٦] و نيز مى فرمايد:( وَأُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي کتَابِ اللَّهِ ) [انفال/ ٧٥] نيز مى فرموده است:( يوصِيکمْ اللَّهُ فِي أَوْلَادِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيينِ ) [نساء /١١] و مى فرمايد:( إِنْ تَرَک خَيراً الْوَصِيه لِلْوَالِدَينِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقِينَ ) بقره/١٨٠]. با اين همه، مى گوييد که مرا حقّى و ارثى از پدرم نمى باشد و هيچ بستگى و پيوندى بين ما نيست ؟!

آيا خداوند شما را به آيه اى ويژه امتياز بخشيده و پيامبرش را از آن استثنا کرده است ؟ يا مى گوييد که ما اهل دو ملّت [دين] هستيم که از يکديگر ارث نمى بريم ؟! مگر من و پدرم اهل يک ملّت نيستيم؟ شايد شما از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آيات قرآن و خصوص و عموم آن بيشتر آگاهى داريد! آيا در پى احياء قوانين جاهليت هستيد؟من آنچه را بايد مى گفتم، گفتم. و ميدانم که شما چه اندازه سست هستيد و نمى خواهيد کمک کنيد؛ چوب نيزه هايتان سست و يقينتان ضعيف شده است. اين [فدک] از آن شما. اين شترى که شما سوارِ آن شده ايد پايش زخمى است [و شما را به منزل نخواهد رساند]. اين عار بر جبين شما باقى خواهد ماند، تا به آتش خدا در روز قيامت بپيوندد و خدا عمل شما را مى بيند؛

( وَسَيعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبُونَ ) [شعرا/٢٢٧] وآنانکه ظلم کرده اند بزودى خواهند فهميد به کدام يا - مکان - باز خواهند گشت.

ابن ابى الحديد مى نويسد:

داستان فدک و حضور فاطمهعليها‌السلام در نزد ابوبکر، پس از گذشت ده روز از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اتفاق افتاد؛ و درست اين است که بگوييم هيچ کس از مردم، از زن و مرد، پس از بازگشتِ فاطمهعليها‌السلام از آن مجلس، درباره ميراث آن بانو - حتّى يک کلمه سخنى بر زبان نياورده است٢٣٢ .

گفتگوى حضرت زهراعليها‌السلام با حضرت علىعليه‌السلام

حضرت زهراعليها‌السلام پس از بازگشت از مسجد، خطاب به حضرت اميرعليه‌السلام کرد و گفت: "يابْنَ أَبى طالبٍ إِشْتَمَلْتَ شَمْلَه اليَنينِ و قَعَدْتَ حُيْرَه الظَّنين٢٣٣ ": اى فرزند ابوطالب در کيسه اى شده اى همانند کيسه جنين در شکم مادر، و خود را (ازمردم) پوشانده اى و در اتاقى، چون متّهمان، پنهان شده اى. "نَقَضْتَ قادمَه الاَيْدَلِ فَخانَک ريشُ الاَعْزَلِ": چنگال قوچ شکارى (همچون عمروبن عبدودّ) را درهم شکستى، اينک زير پرِ مرغ بى پر و بال (کنايه از حاکم وقت) به تو خيانت کرد. (اَضْرعْتَ خَدَّک يوْمَ اَضَعْتَ حَدَّک): صورتت را خوار کردى آن گاه که شمشيرت را از کف نهادى. "اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ اُفَتَرشْتَ التُّرابَ": گرگان را شکار کردى و از هم دريدى و اينک برخاک نشستى. "هذا اِبنُ قُحافَه يبْتَرُّنى نُحَيلَه اَبى و بُلَيغَه اِبنَىَّ": اين پسر ابو قحافه (ابوبکر) است که آنچه را پدرم به من بخشيد، که براى دو پسرم مايه زندگى قانعانه اى بود، به زور از من گرفت. " "جهَدَ فى خصامى". در دشمنى با من کوشيد٢٣٤.

"واَلفَيتْهُ اَلدَّ فى کلامى": و او در گفت و گو با خود دشمن سخت يافتم. "حَتّى مَنعّتْنى قَيله نَصْرَها": تاآن جا که انصار يارى خود را از من باز داشتند. "وَالمُهايِرَه وَصْلها": و مهاجران (که به دليل خويشاوندى بايد صله رحم مى کردند) از صله رحم دست کشيدند. "وَجلاي في کلّ شارِقٍ": واي بر من در هر صبحگاه. "وَجلاي في کلِّ غارِبٍ": واي بر من در هر شبانگاه. "ماتَ العَمَدُ": تکيه گاه و پشتيبان من (پيامبر) رفت. "وَ وَهِنَ الَعضُدُ". و بازوى من سست شد. "وَ غَضَّتِ اليَماعَه دُونى طَرْفَها": جماعت مسلمانان چشم از من پوشيدند. "فَلا دافِعَ وَ لامانِعَ": (اکنون) نه کسى از من دفاع مى کند و نه کسى از من (دشمنانم را) مانع مى شود. "خَرَيْتُ کاظِمَه وَعُدْتُ راغِمَه": خشمگين (از خانه) بيرون شدم وبادماغ شکسته باز آمدم. "وَلاخِيارَ لى لَيتنى مِت قَبْلَ ذِلَّتى": اى کاش پيش از آن که خوار شوم مرده بودم. "عَذيرى اللهُ مِنک عادياً وَ مِنْک حامياً": به جاى يارى تو، (اى) شير درنده، و به جاى حمايت تو، خدا مرا يارى و حمايت کند. "شَکواي اِلي رَبّى": به پروردگارم شکايت مى کنم. "وَعَدواي اِلي اَبي": و عرض حالم را به پدرم مى برم. "اَللّهُمَّ اَنْتَ اَشَدُّ قوَّه": خداوندا، تو (از اين غاصبان فدک و خلافت) نيرومندترى.

اميرالمؤمنين در پاسخ به حضرت زهراءعليها‌السلام فرمودند: "لاوَيلَ لَک": واى بر تو نيست. "بَل الوَيلُ لِشانِئک": بلکه واى بر دشمنان توست. "نَهْنِهى عَنْ وَيْدِک": از اين ناراحتى خويشتندارى کن. "يا ابَنه الصَّفَوه": اى دخترِ برگزيده خدا. "وَبَقِيه النُّبُوه": و باز مانده (يادگار) نبوّت. "فَما وَ نَيتُ عَنْ دينى": من از دينم سستى نکردم. "وَلا اَخْطَأتُ مَقْدورى": و در انجام آنچه مى توانستم کوتاهى و خطا نکردم. "فَاِنْ کنْت تُريدينَ البُلغَه فَرِزْقُک مَضْمُونٌ": چنانچه رسيدن به معاشى اندک را بخواهى، همانا روزى تو ضمانت شده است. "و کفيلُک مأمُونٌ": و کفيل تو خداست. "وَ ما اَعَدَّلَک خَيرٌ مِمّا قُطِع عَنْک": آنچه خدا براى تو آماده کرده است بهتر از آن است که از تو بريدند. "فَاحْتسِبى اللهَ ": پس نزد خدا حساب کن آنچه را که بر تو رفت. پس، حضرت زهراعليها‌السلام فرمود:( حَسْبي اللّهُ وَ نِعْمَ الوِکيلُ ) : خدا مرا کافي است و اوست بهترين وکيل٢٣٥ .

حضرت زهرا عليها‌السلام در بستر بيمارى

حضرت زهراعليها‌السلام بيمار شد. اولين کسى که به عيادت آن حضرت آمد اُمّ سَلَمه بود. گفت: اى دختر رسول خدا، شب را چگونه صبح کردى؟ فرمود:

حزن و اندوه قلبم را فرا گرفته، به سبب از دنيا رفتن پيامبر و ستمگرى به وصي پيامبر، حجاب على را هتک کردند [کنايه است از جسارت به حضرت زهراعليها‌السلام ]؛ همان که امامتش را غصب کردند، بر خلاف آنچه که خدا در قرآن نازل کرده و پيامبر در سنّت خود بيان فرموده بود. سبب اين کار کينه هايى بود که از بدر (از على) به دل داشتند و انتقام و طلب خون هايى که در اُحد ريخته بود. اين منافقان دشمنى على را در دل هايشان پنهان داشتند٢٣٦ و آن گاه که خلافت را گرفتند و به هدف رسيدند، يکباره، ابر اهلِ شقاق بر ما باريدن گرفت و بلا بر ما فرو ريخت. بند کمان ايمان از سينه هاى آنان بُريد و آنچه دل هايشان مى خواست، به سبب غرور دنيا به ما آزار کردند. اينها همه به جهت آن بود که على پدران آنان را در نبردهاى سخت و در منازل شهادت کشته بود٢٣٧.

شوق حضرت زهرا عليها‌السلام به شنيدن صداى اذانِ بلال

از هنگامى که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت کرد بلال نيز خاموشى گزيد و لب به اذان نگشود. روزى حضرت زهراعليها‌السلام شوق شنيدن صداى اذان مُؤَذّنِ پدر را کرد. چون اين خبر به بلال رسيد، واذان گفت. حضرت زهراعليها‌السلام در اثر شنيدن صداى اذان بلال، به ياد پدر و روزگار حيات وى افتاد پس ناله اى کرد و به روى زمين افتاد و بيهوش شد. مردم گفتند: بلال، بس کن که دختر پيامبر از دنيا رفت. پنداشتند که حضرت فاطمهعليها‌السلام از دنيا رفته است. بلال اذان را قطع کرد. وقتى زهراعليها‌السلام به هوش آمد از او خواست تا اذان را تمام کند قبول نکرد و گفت: مى ترسم بر شما، از آنچه هنگام شنيدن صداى اذان من بر سر خود مى آوريد. پس آن حضرت، بلال را از اذان گفتن معاف داشت٢٣٨

عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهرا عليها‌السلام

آن گاه که حضرت زهراعليها‌السلام به بيمارى منجر به وفاتش دچار شد، زنان مهاجران و انصار به عيادت وى رفتند و به او گفتند: اى دخترِ پيامبر، با اين بيمارى در چه حال هستى؟ حضرت زهراعليها‌السلام حمد و ثناى خدا را بيادآورد و صلوات بر پدرش فرستاد، سپس فرمود:

من از دنياى شما سير شده ام؛ از مردان شما کراهت دارم و به دورشان افکنده ام، پس از آنکه آزمايششان کردم.٢٣٩ زشت باد کندي آنها، شکستگي شمشيرشان، سستى نيزه هايشان و تباهى رأيشان. طناب گناهشان را بر گردنشان انداختم و ننگِ کارشان را بر خودشان افکندم٢٤٠ .

دور باد قوم ستمگر و بريده باد گوش و دماغشان! واى بر ايشان، جانشینی پيامبر را از جايگاهش کندند و از پايگاه رسالت دورش کردند؛ از کوههاى بلند و استوار خاندان پيامبر، از جايگاه پيامبرى و از محلّ نزول وحى، از آنان که به امر دنيا و دين عارف اند. همانا اين زيانى آشکار است٢٤١ . مگر چه اجرادى به ابوالحسن داشتند؟! آرى، خوش نداشتند از على برندگى شمشيرش را، سخت لگد کوب کردنشان را، به سخت کيفر دادن در کارهايش را، و سخت گيرى اش را در راه خدا. اينها باعث دشمنى آنان با على شد. اگر دورى نمى کردند از بند ريسمانى که پيامبر به او سپرده بود، آنان را به نرمى مى راند [يعنى حکومتى ملايم مى داشت]، چنان که بينى شترِ حکومت مجروح نمى شد و سوارش به شدّت تکان نمى خورد٢٤٢. [يعنى در همه حال در راحتى بودند. ] و آنان را به آبشخورى گوارا وارد مى کرد که آب از دو سوى آن لبريز بود، و درهاى برکات زمين و آسمان بر آنان باز مى شد. [امّا، حال که چنين نشد] خداوند آنان را به آنچه کرده اند مؤاخذه و عِقاب خواهد کرد٢٤٣.

پس، پيش بيا و بشنو. اگر زنده بمانى، روزگار کارهاى عجيب به تو نشان مى دهد. اگر تعجب کننده اى، از اين پيشامد تعجّب کن. به چه تکيه گاهى تکيه کردند [به ابوبکر] به چه ريسمانى دست انداختند! به جاى سرِ حيوان به دم آن چسبيدند [اين مَثَلى عربى است]. بريده باد بينى آن گروهى که گمان مى برند کارى درست کرده اند. هان، ايشان اند فساد کاران، لکن نمى دانند٢٤٤ . "آيا کسى که به سوى حق هدايت مى کند سزاوار پيروى و تبعيت است يا آن کس که نمى تواند هدايت کند مگر آنکه اول خود هدايت شود؟ پس شما را چه مى شود، چگونه حکم مى کنيد؟" قسم به خدا، اين کار شما آبستن فتنه و فساد شد؛ کمى صبر کنيد تا نتیجه دهد. در اين کاسه شير، شما خون خواهيد دوشيد؛ آنجاست که بازماندگان مى فهمند که گذشتگان چه کردند٢٤٥. آماده فتنه ها باشيد. مژده باد شما را به شمشير کشيده و هرج و مرجى که همه را فرا گيرد و استبدادى از ستمگران که آنچه را داريد از شما خواهند گرفت. آنچه کشتيد، آيندگان [يعنى فرزندانتان] درو مى کنند. [حضرت اشاره دارد به آنچه که بعد از آن براى انصار پيش مى آيد. ] پس، حسرت و اندوه بر شما باد. به کدامين سو هستيد؟ راه حقّ و رحمت خدا بر شما گم شده است. آيا ما شما را وادار کنيم به رحمت خدا، حال آن که خود از آن کراهت داريد؟٢٤٦ و٢٤٧

آنچه حضرت زهراعليها‌السلام در اينجا پیشگوئى فرموده در واقعه حرّه زمان حکومت يزيد واقع شد٢٤٨

زنان مهاجر و انصار آنچه را که حضرت زهراعليها‌السلام شنيده بودند براى شوهران خود باز گفتند. پس دسته اى از بزرگان مهاجر و انصار، به عنوان عذر خواهى، به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اى سرور زنان، اگر ابوالحسن پيش از آن که با ما بيعت و پيمان خود را با ابوبکر استوار کنيم اين نکته را به ما گوشزد مى کرد، هرگز ما او را رها نمى کرديم و به ديگرى روى نمى آورديم. حضرت زهراعليها‌السلام فرمود:

"اِلَيکم عَنّى، فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذيرِکم وَ لا اَمْرَ بَعْد تَقْصيرِکم. " يعنى: دور شويد از من، که ديگر، بعد از عذر خواهى هاى غير صادقانه، عذرى باقى نمانده است و بعد از اين تقصير [و گناه] شما، امرى وجود ندارد٢٤٩ . (يعنى بعد از آنکه کوتاهى کرديد و علىعليه‌السلام را خانه نشين نموديد و به اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جسارت روا داشتيد و مأمور ابوبکر، به اتّکاى بيعت شما، براى سوزندان خانه دختر رسول خدا آتش آورد وديگر کار از کار گذشته است و عذرى پذيرفته نيست و دوره ظلم و تباهى آغاز گشته است.)

عيادت ابوبکر و عمر از حضرت زهرا عليها‌السلام

وقتى حال حضرت زهراعليها‌السلام رو به وخامت گذارد و بيمارى اش شدّت گرفت، ابوبکر و عمر خواستند که سابقه خوبى براى خود درست کنند و بگويند که به ديدن زهراعليها‌السلام رفتيم و، در آخر، با هم صلح کرديم و حضرت از ما گذشت. لذا حضرت اميرعليه‌السلام تقاضا کردند که براى آن دو از حضرت زهراعليها‌السلام اجازه بگيرد تا بيايند به احوالپرسى وى.

حضرت زهراعليها‌السلام ميل نداشت. حضرت اميرعليه‌السلام اصرار کرد. زهراعليها‌السلام فرمود: "خانه، خانه شماست و بانوى [خانه] هم، بانوى شماست٢٥٠ " ابوبکر و عمر آمدند. حضرت زهراعليها‌السلام روى به ديوار و پشت به آنها کرد. گفتند: آمده ايم که رضاى شما را حاصل کنيم، حضرتعليها‌السلام فرمود: "من با شما حرف نمى زنم مگر که قول بدهيد که آنچه را که مى گويم، اگر راست است، به راستي آن شهادت بدهيد. " قبول کردند. حضرت زهراعليها‌السلام فرمود: يادتان مى آيد که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: "رضاى فاطمه، رضاى خداوند است، و خداوند به سبب غضب فاطمه، غضب مى فرمايد؟٢٥١ " گفتند: بلى، حضرتعليها‌السلام فرمود: خدايا، شاهد باش که من بر اين دو نفر غضبناکم! و از اين دو راضى نيستم٢٥٢.

ابوبکر، چون هميشه، تظاهر به گريستن کرد. عمر او را سرزنش کرد و سپس برخاستند و رفتند. اين آخرين کارى بود که آن دو انجام دادند٢٥٣ .

وصيت حضرت زهراعليها‌السلام و دفنِ شبانه آن حضرتعليها‌السلام حضرت زهراعليها‌السلام فرمود: وصيت مى کنم که ابوبکر و عمر بر من نماز نخوانند و بر جنازه من حاضر نشوند، و جنازه من شبانه دفن شود٢٥٤ .

حضرت علىعليه‌السلام به وصيت حضرت زهراعليها‌السلام عمل کرد٢٥٥ و او را در خانه خودش دفن کرد٢٥٦. سپس در بقيع چند صورت قبر ساخت و بر آنها آب پاشيد تا مانند قبر تازه به نظر آيند٢٥٧ . ،

مرحوم ثقه الاسلام کلينى مى نويسد: -

چون فاطمهعليها‌السلام در گذشت، اميرالمؤمنينعليه‌السلام او را پنهان به خاک سپرد و آثار قبر او را از ميان برد. سپس رو به مزارِ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کرد و گفت: اى پيامبر خدا، از من و از دخترت، که به ديدن تو آمده و در کنار تو به زير خاک خفته است، بر تو درود بادمرگِ زهرا ضربتى بود که دلم را خسته و اندوهم را پيوسته کرد، و چه زود جمع ما را به پريشانى کشاند. شکايت خود را به خدا مى برم و دخترت را به تو مى سپارم. به زودى به تو خواهد گفت که امّتت، پس از تو، با وى چه ستم ها کردند. آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو، تا سرّ دل بر تو بگشايد و خونى که خورده است بيرون آيد و خدا، که بهترين داور است، ميانِ او و ستمکاران داورى نمايدخدا گواه است که دخترت پنهانى به خاک مى رود. هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبان ها نرفته که حقّ او را بردند و ميراثِ او را خوردند. دردِ دل را با تو در ميان مى گذارم و دل را به ياد تو خوش مى دارم، که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه٢٥٨.

صبح که شد، اهل مدينه با خبر شدند که دختر پيامبر را شبانه دفن کرده اند. گمان کردند که قبر حضرت زهراعليها‌السلام در بقيع است.

[عمر و يارانش] آمدند و گفتند: زنها را مى آوريم و اين قبرها را مى شکافيم تا ببينيم جسدِ زهرا در کجاست، و بر آن نماز مى خوانيم. حضرت اميرعليه‌السلام ، غضبناک، به بقيع آمد و فرمود: چنانچه کسى از شما به اين قبرها دست بزند، زمين را از خونش رنگين مى کنم. آنان نيز، چون حضرت علىعليه‌السلام را در آن حال ديدند، آنجا را ترک کردند٢٥٩ .

اَصبَغ بن نُباتَه، از اميرالمؤمنين سؤال کرد که چرا شبانگاه حضرت زهراعليها‌السلام را به خاک سپردند؟ حضرت علىعليه‌السلام فرمود:

انّها کانَتْ ساخِطَه عَلى قَومٍ کرهَتْ حُضورَهم ينازَتَها وَ حَرامٌ عَلى مَنْ يتَولاّهُمْ اَنْ يصلِّي عَلي اَحَدٍ مِنْ وُلْدِها٢٦٠

چون حضرت زهراعليها‌السلام از آن قوم خشمگين بود، حضور آنان را بر جنازه اش خوش نداشت؛ و هر کس که از آن قوم پيروى کند، حرام است که بر کسى از فرزندان زهراعليها‌السلام نماز بگزارد.

آرى، پنهان داشتن قبر دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناخشنودى او را از کسانى چند نشان مى دهد و پيداست که او مى خواسته است، با اين کار، ديگران نيز از اين ناخشنودى آگاه شوند.

وضع مدينه پس از شهادت حضرت زهرا عليها‌السلام

و تحقّق پيشگويى هاى آن حضرت بعد از شهادت حضرت زهراعليها‌السلام ، دستگاه خلافت، براى مقابله با آنان که در خارج از مدينه باابوبکر بيعت نکرده بودند و گروهى از ايشان نيز از قبايل مرتّد بودند، سپاهيانى فرستاد. در آن لشکرکشيهايى کسى از انصار را سرکرده سپاه قرار ندادند و دستگاه حکومت، يکسره، قريشى شد٢٦١ قريش را در همه چيز بر غير قريش مقدّم مى داشتند. در شهرهايى که فتح کردند، اُمراى لشکر و واليان شهرها را همه از قريش گماشتند٢٦٢.

بدين سبب، انصار فقير شدند و عقب افتادند تاجايى که نان شب نداشتند. اينکه در سيره حضرت سجادعليه‌السلام و حضرت باقرعليه‌السلام و حضرت صادقعليه‌السلام مى خوانيم که شبانه به در خانه فقراى مدينه مى رفتند و به آنان نان و پول مى رساندند، آن فقرا فرزندان همان انصار بودند.

مُعَلَّى بن خُنَيس يکى از اصحاب امام صادقعليه‌السلام مى گويد: امام را ديدم که در شب تاريک از خانه بيرون آمد و بر دوش خود بارى داشت. گفتم: اى پسر رسول خدا، اجازه دهيد به شما کمک کنم. فرمود: اين بار را بايد خود بردارم. و به راه افتاد. من هم به دنبال آن حضرت رفتم. چيزى از آن بار بر زمين افتاد.

حضرت خم شد و گفت: خدايا اين را به دستم برسان. آن را پيدا کرد و در توبره اى که بر دوشش بود انداخت و به سقيفه بنى ساعده٢٦٣ رفت و بالاى سر هر يک از آنان که خوابيده بودند دو قرصه نان گذاشت. وقتى که باز مى گشت، مُعَلَّى بن خُنَيس از آن حضرت پرسيد: اى پسر رسول خدا، آيا اينان حقّ (امامت) را مى شناسند؟ فرمود: اگر اينان حق رإ مى دانستند، ما نمک سائيده خانه مان را هم با آنان قسمت مى کرديم؛ نه، اينها حق را نمى شناسند٢٦٤

حضرت سجادعليه‌السلام نيز غذا به درِ خانه ها مى برد. اهل آن خانه ها در کنارِ درِ خانه هايشان در انتظار آن کس که شب به آنجا مى آمد مى ايستادند و غذا را از وى مى گرفتند. در وقتِ غسل دادن پيکر آن حضرت، ديدند که پشت وى پينه بسته است. از حضرت باقرعليه‌السلام علّت را پرسيدند. فرمود: از بارهايى است که شبها بر دوش مى کشيد٢٦٥ چون حضرت سجادعليه‌السلام وفات کرد کمک هايى که شبانه به مردم مى شد قطع گرديد. در آن هنگام بود که دريافتند آن کسى که به درِ خانه هايشان غذا مى آورد حضرت سجادعليه‌السلام بوده است٢٦٦ . تمام اين فقرا از انصار بودند. امّا قريش، صاحبان ثروت و جاه و کنيزان و در عيش و طرب بودند. عبدالرّحمن بن عوف وقتى که مُرد (در زمان عثمان) طلاهايش را آوردند تا عثمان در ميان وارثان او قسمت کند. آنقدر طلا در محلس خلافت به روى هم انباشته شد که فاصله بين دو طرف مجلس را پُر کرد و دو طرف مجلس همديگر را نمى ديدند!٢٦٧

اينها از مواردى بود که حضرت زهراعليها‌السلام به زنان انصار پيشگويى فرمود که کارشان به اينجا مى رسد. کارشان به بالاتر از آن هم رسيد. وقتى که لشکر يزيد در وقعَه حَرَّه آمدند به مدينه و قتل عام کردند، يزيد دستور داده بود که لشکريان، سه روز، آنچه مى خواهند بکنند٢٦٨ انصار را قتل عام کردند، به طورى که در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خون به راه افتادند؛ آنچه در خانه هابود به يغما بردند؛ هزار دختر بى شوهر بعد از اين واقعه باردار شدند٢٦٩ .