با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم0%

با نور فاطمه هدایت شدم نویسنده:
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مناظره ها و رديه ها

با نور فاطمه هدایت شدم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مشاهدات: 19450
دانلود: 2773

توضیحات:

با نور فاطمه هدایت شدم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19450 / دانلود: 2773
اندازه اندازه اندازه
با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امامت و خلافت

پيش درآمد: تصور نمى كردم كه اين مقدار عظيم از احاديث و آيات را بيابم كه ادعاى شيعه را تاييد و تاكيد نمايد زيرا پس از گفتگو با عموزداه ام كه جهت گيرى ديگرى نسبت به من پيدا كرده و جانب احتياط را گرفته بود و پس از آنكه من بر مظلوميت زهراعليها‌السلام آگاه گرديدم... او سه كتاب به من داد آنها را خواندم. اولين كتاب نوشته ى دكترى بود كه تولاى خود را به اهل بيتعليهم‌السلام اعلام كرده بود. او پيش از اين يكى از علماى اهل سنت و جماعت بوده است. كتاب دوم، «المراجعات» بود. محتواى كتاب مناظره ارزشمندى ميان يك عالم شيعى يعنى سيد عبدالحسين شرف الدين و عالم ديگرى كه سنى و رئيس دانشگاه الازهر شريف يعنى شيخ سليم البشرى است. كتاب ديگرى درباره تاريخ شيعه و ستم حكام بر آنان در طول تاريخ و حقا كه كتاب «ثم اهتديت»٣ .نوشته دكتر تيجانى سماوى، نقش مهمتر را در برانگيختن من به مطالعه داشته است. همچنانكه اين كتاب انگيزه مطالعه كتاب المراجعات را بدقت و با توجه در من ايجاد نمود و گمان نمى كنم كه بتوانم كتابى را بر روى زمين بيابم كه از كتاب المراجعات در حجت و منطق قويتر باشد، كتابى كه نقاب ها را كنار زد و همه حجت هاى شيخ البشرى را با روش ادب و وقار، باطل نمود.

بياد دارم روزى يكى از اشخاص كتاب المراجعات را از يكى از دوستان به عاريه گرفت و پس از مدتى كوتاه، كتاب را بازآورد و در حالى كه سعى مى كرد آن را مورد استهزاء قرار دهد و به عنوان واكنشى طبيعى، گفت: اين كتاب ساختگى است و اين مناظره اصلا انجام نشده است. آن برادر به او چنين پاسخ داد: شيخنا، فرض كنيم كه اين مناظره انجام نشده و اين شخصيت ها واقعا وجود نداشته اند، نظر شما درباره دلايلى كه در كتاب آمده اند، چيست؟ در واقع سخن ما درباه شخصيت ها نيست، بلكه محتواى كتاب براى ما مهم است. اگر پاسخى براى آن دارى، بفرما:( قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ) ٤. يعنى: «بگو كه دليلتان را بياوريد، اگر راست مى گوييد». و گرنه، سكوت اختيار كن... دوست ما ساكت شد. البته ما مطمئن هستيم كه اين مناظره و گفتگو ميان سيد عبدالحسين و شيخ سليم، واقعا صورت گرفته است و اين دو شخصيت دو انسان برجسته در سپهر محافل دينى نزد شيعه و اهل سنت مى باشند. و من مجموعه اى از دلايل را تقديم خواهم كرد كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، گردن هاى ما را مى گيرند و ما را به سوى پيروى و متابعت اهل بيت و نه افراد ديگرى غير از آنها مى برد، زيرا كه آنان جانشينان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند و هدايت يافتن در پيروى از آنان و گرفتن دين از آنان و موالات آنان مى باشد و گمراهى در موالات افراد ديگر غير از آنهاست و من دليلى خارج از كتابهاى مورد اعتماد اهل سنت و جماعت نمى آورم تا آنان را به آن ملزم سازم، آنگونه كه آنان خودشان را به آن ملزم ساخته اند.

در اينجا موضوع بحث ما چنانكه بيان شد امامت و خلافت است كه در مورد آن گفته شده: در اسلام هيچ شمشيرى كشيده نشده است آنگونه كه درباره

امامت كشيده شد. و آن ريشه ى اختلاف موجود ميان شيعه و اهل سنت است. و از اينجاست كه در اسلام و مسلمانان انشعاب بوجود آمد تا آنجا كه به كوچك ترين جزئيات رسيد. پرسش اصلى اينست كه آيا امام بواسطه نص تعيين مى گردد. يا اينكه بواسطه شورا و انتخاب مردم معين مى شود؟

با شورا يا با تعيين و نصب الهى مفهوم شورا نزد اهل سنت و جماعت، غير واضح است: حقيقت آن است كه سخن در مورد جانشينى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نزد برادران اهل سنت، غير واضح است. آنان گاهى از شورا سخن مى گويند و گاهى نص را قانون و مبناى تعيين امام مى دانند، اما با وجود اين، هيچ مدرك شرعى و يا دليلى نمى يابيم كه ادعايشان را تاييد نمايد. آنان به دو آيه از قرآن كريم تمسك مى جويند (به شرحى كه خواهد آمد) بايد گفت: راه فهم آن دو آيه بر آنان مشتبه شده است.

در واقع ما هيچ مفهوم واضحى براى شورا نزد آنان نمى بينيم و نه هيچگونه بيان يا شرحى، از قرآن و يا از سنت نمى يابيم. زيرا بر پايه ى تصور آنان، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به ملأ اعلى پيوست و چيزى را توضيح نداد. آنهم درباره خطرناك ترين فتنه اى كه وقوع آن بسيار محتمل بود. به عبارت ديگر همان مسئله خلافت! بنا به شيوه آنان، در حالى كه آن حضرت ابلاغ آخرين رسالت ها را بر دوش گرفته و هيچ امر بزرگ يا كوچكى را كه مردم به آن نيازمند باشند، رها نكرده و توضيحات كافى درباره آن داده است. حتى احكام قضاى حاجت را، پس چگونه ممكن است، در مورد رهبرى امت و نظام حكومت در اسلام هيچ رهنمودى نداده باشد؟ بلكه قول در مورد شورا نزد آنان عبارت از اجتهاداتى از علما است كه مفهوم دينى آن را مطابق با جريان حوادث ترسيم نموده است و گفته اند كه براى ولى امر جايز است كه جانشين خود را تعيين نمايد، آنگونه كه ابوبكر عمل كرد و ممكن است كه بيعت براى يكى از آنان منعقد شود حتى با بيعت كردن يك فرد، آن گونه كه عباس پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با على بيعت نمود. و آن گونه عمر با ابوبكر بيعت كرد و بعضى از آنان گفته اند كه شورا با فراهم آمدن صاحبان امر و نهى، منعقد مى گردد ولى توضيحى در مورد صاحبان امر و نهى و يا كسى كه آنان را تعيين مى كند، نداده اند و بعضى همه اين موارد را با هم جمع نموده و به مصداق ظلمات بعضها فوق بعض «تاريكى بالاى تاريكى»، دچار سردرگمى گشته اند... و همه اينها ادعايى درباره دين است كه هيچ دليل عقلى يا نقلى آن را تاييد نمى نمايد، مگر دو آيه شريفه كه ماهيت خود آنها از اين بحث بدور است. يعنى شوراى مورد ادعاى سنيان را با آنها نمى توان ثابت نمود.

آيه نخست:

قول خداى سبحانه و تعالى است:( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ ) ٥. يعنى: «با آنان در امور مشورت كن و هر گاه تصميم گرفتى، خداى توكل نما».

توسط اين آيه سنيان بر اصل شورا استدلال نموده و گفته اند كه خلافت و امامت بايد توسط شورا تعيين گردد. در حالى كه آيه داراى محتوايى خلاف اين تصور است. زيرا حاكمى را مورد خطاب قرار مى دهد كه حكومتش مستقر

گشته است و او را توجه مى دهد كه با مردم مشورت نمايد و اوست كه مشورت مى كند، و خود اشاره دارد به اينكه رئيس (يا حاكمى) وجود دارد كه آراء و افكار را بررسى مى كند و آنچه را نافع است از آنها مى گيرد، سپس بر آنچه مناسب ديده است، تصميم اتخاذ مى كند و بر خداوند توكل مى كند...

همچنين، آيه بيان مى كند كه موضوع مورد مشورت در اينجا غير از حكومت است. زيرا كه بدون حاكم، شورا وجودى ندارد. شورا نيازمند حاكمى است كه طبق آيه بر آن ناظر باشد تا عزم نمايد و تصميم بگيرد و بر خدا توكل نمايد. بر پايه ى اين آيه، شورا كامل نمى شود مگر با وجود ولى امر كه درباره موضوع مورد مشورت حرف آخر را بزند. لذا اين آيه هيچ دلالتى بر شورايى ندارد كه بوسيله آن ولى امر انتخاب مى گردد. از آن جهت كه وجود حاكم خود مكمل شورا است. و انتخاب او متوقف بر بودن او در ميان جمعى است كه شورا تكشيل مى دهد. و اين مستلزم دور است كه باطل مى باشد. و دور، يعنى اثبات چيزى به وجود چيز ديگرى كه وجود خود آن نيز بر وجود چيز اول متوقف باشد. مانند قضيه مرغ و تخم مرغ كه كداميك از آنها اول بوده است زيرا كه تخم مرغ، وجودش، متوقف بر مرغ است و همچنين است مرغ و مثالهايى از اين است!

آيه دوم:

سخن خداى تعالى است:( وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ) ٦. يعنى: «و كسانى كه پروردگارشان را پاسخ مثبت داده و نماز را به پاى داشته اند و امرشان ميانشان به روش شوراست»، اين آيه كريمه

تشويق به شورا مى كند. در آنچه به مسائل مومنين ارتباط دارد، نه در آنچه خارج از حوزه ى امور آنان باشد، اما اينكه تعيين امام داخل در امور آنان باشد. اين آغاز سخن و موضوع اصلى مناقشه است. زيرا نمى دانيم آيا اين از امور مربوط به آنان است يا از امورى است كه به خداوند سبحان و متعال مربوط مى باشد. و بر فرض آنكه از امور مربوط به مومنين باشد، با وجود اين نيز استدلال به اين آيه در موضوع تعيين امام و خليفه، جايز نيست زيرا گفته نمى شود كه قيام شوراى شرعى بدون ولى امر جايز است، آنگونه كه در استدلال به آيه قبلى بيان كرديم و آيه در واقع عام است كه تفصيل آن را آيه:( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِر ) ٧. بر عهده دارد. اما آيه مورد بحث، در بيان صفات مؤمنان آمده است كه بديهى است پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز يكى از آنان، بلكه كامل ترين و با تقواترين آنان مى باشد. او ولى امرى است كه حكومت برايش استقرار يافته است. پس، ممكن نيست كه حرف آخر براى او نباشد و از آيه آشكار است كه بلحاظ بودن و وجود ولى امر در ميان آنان نازل شده است نه با ملاحظه نكردن او! هر كس مدعى غير آن باشد، بايد آن را اثبات نمايد.

اكنون كه اين را دانستيد، مى گوييم پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، يا ولى امرى وجود داشته است كه در اين صورت نيازى به شورا براى نصب وى نبود. اما اگر ولى امر وجود نداشت، در آن صورت به شورايى شرعى نياز بود تا كار نصب او صورت گيرد و شوراى شرعى نيازمند ولى امرى است كه بر آن ناظر باشد و پس از مشورت آنچه را سودمند باشد، اختيار كند، و تصميم بگيرد و بدون آن شورا، غير شرعى خواهد بود. و هيچ يك از مسلمين ملزم به تصميمات

آن نخواهد بود.

بنابراين ناگزير بايد نصى براى تعيين امام (ولى امر) وجود داشته باشد. و اين مطلبى است كه تاريخ و عقل و روايات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قرآن آن را اثبات مى نمايد. كه از آنها براى شما فراوان خواهم آورد.

تعيين و نصب الهى امام يك ضرورت مى باشد در سيره ابن هشام آمده است:

هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قبيله ى بنى عامر را به اسلام دعوت نمود، رئيس آنان در آن هنگام كه موسم حج بود و به مكه آمده بودند گفت: اگر با تو بيعت كنيم و سپس خداوند تو را بر مخالفانت پيروز نمايد، آيا پس از تو امر (رياست) براى ما خواهد بود؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «امر ( رياست) براى خداست، هر جا كه خواهد آن را قرار مى دهد»٨. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيان فرمود كه امر، براى خداى تعالى است و اين قرآن كه ما شب و روز آن را تلاوت مى كنيم اين مطلب را تاكيد مى كند آنجا كه خداى تعالى مى فرمايد:( اللَّـهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ) ٩. يعنى: «خداوند داناتر است كه رسالتش را كجا قرار دهد». و گزينش الهى براى تعيين روش تبليغ رسالت و كيفيت محافظت آن، سنتى الهى است كه تغيير و تبديل ندارد. خداوند سبحان و متعال مى فرمايد:( إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) ١٠ . يعنى: «خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم برگزيد، فرزندانى كه برخى از برخى ديگرند و خداوند شنواى داناست». و خداى جل و على مى فرمايد:( ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا ) ١١ .يعنى: «سپس كتاب را ارث داديم به كسانى از بندگانمان كه برگزيده ايم». خداوند سبحان و متعال تاكيد مى فرمايد كه امر، در دست كسى نيست، اگر چه آن كس در بالاترين درجه از آگاهى باشد لذا تصميم در مورد گزينش و قرار دادن رهبر را به خود خداى تعالى واگذار نموده است. در اين باره خداى تعالى مى فرمايد:( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ) ١٢. يعنى: «و آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند و به آنان وحى كرديم عمل به كارهاى نيك و بپا داشتن نماز و دادن زكات را و آنان ما را مى پرستيدند»، و نيز مى فرمايد:( وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ) ١٣. يعنى: «و از آنان امامانى قرار داديم، كه به امر ما هدايت مى كردند، چون صبر كردند، و به آيات ما يقين داشتند».

در واقع گزينش رهبر بر پايه ى خواست امت نيست بلكه به امر خداوند است: (بامرنا) و از عقلانيت به دور است كه ضمير را در «امرنا» امت بگيريم، زيرا كه امت انجام كارهاى نيك و بپا داشتن نماز و... را به ائمه وحى نمى كند... همچنانكه امت خود مورد پرستش نيست: (و كانوا لنا عابدين) و نيز امت داراى آيات نمى باشد: (بآياتنا يوقنون) لذا ضرورت تعيين الهى امرى است كه هر انسانى آن را با وجدان و عقل خود مى شناسد. بدين جهت كه او جانشينى

براى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواهد بود. كه در همه وظايف بايد جانيشين آن حضرت باشد. اين امر تقريبا بديهى است و گرنه با چه تضمينى مى توان دين را نگاه داشت. او بايد همانند قطب نمايى باشد كه انحراف را نشان دهد، و تا پيشگيرى از انحرافى كه ممكن است بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش آيد صورت پذيرد. آنچنان كه در امتهاى پيشين اين انحرافات بوجود آمد. اين كيست كه امت بر او بتواند اعتماد كند تا حركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ادامه دهد؟ و چگونه براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امكان دارد كه به ملا اعلى رحلت نمايد، در حالى كه جانشين خود را تعيين نكرده باشد؟ آيا اين عاقلانه است كه امر خلافت و امامت در دست مردمى رها شود كه ممكن است هوسها و تمايلات قدرت طلبانه بر آنها چيره شود؟ زيرا كه طبع بشر او را به پستى مى كشاند و وجود شريعتى كه محفوظ در كتابها باشد برايش كافى نيست. بلكه لازم است كه آن شريعت در وجود انسانى مجسم شود كه داراى برترى تشريعى (يعنى عصمت) باشد كه اين برترى به وى صلاحيت تطبيق شريعت بر اعمال مردم را بدهد (يعنى نصى در مورد او وجود داشته باشد). زيرا كه هر قانون نيازمند كسى است كه قدرت اجرايى داشته باشد تا آن را تطبيق دهد والا، قانون بصورت مركبى بر كاغذ خواهد بود»١٤. آفريدگارى كه براى كمال هر آفريده اى، همه ى وسايل ضرورى و غير ضرورى را فراهم ساخته تا از نقص و ضعف به مراتب كمال برسد، چگونه ممكن است رهبرى بعد از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از اين امر مستثنى سازد. مسأله اى كه بى ترديد عامل مهمى در پيشرفت معنوى و روحى انسان، بشمار مى رود؟

مساله تعيين جانشين، امرى است كه ابوبكر متوجه آن بود هنگامى كه وصيت نامه خود را نوشت كه در آن عمر را بعد از خود، خليفه ى مردم قرار داد و به مردم دستور داد تا از وى فرمان برند... و با وجود آنكه وى هنگام نوشتن آن در بستر مرگ بود، عمر بر اجراى وصيت اصرار مى ورزيد. در حالى كه خود وى نخستين اعتراض كننده بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگامى بود كه آن حضرت قصد داشت در حال بيمارى وصيت نامه اى بنويسد. آنجا گفت: «وى هذيان مى گويد» و اميرالمومنين علىعليه‌السلام در خصوص تعيين عمر از سوى ابوبكر مى گويد: «عجيب آن است كه با وجود آنكه او از آن (يعنى خلافت) در زمان حيات خود، خوددارى مى كرد، آن را براى ديگرى بعد از وفاتش منعقد مى كند تا مشاركت آن دو در دوشيدن دو پستانش مؤكد شده باشد».

عايشه نيز به ضرورت تعيين، اعتراف نمود هنگامى كه عمر مضروب شد و در بستر در انتظار اجل محتوم بود. براى او پيغام فرستاد كه وصيت كن چه كسى جانشين تو شود. و امت محمد را بعد از خود مهمل و بدون سرپرست رها مكن. همچنين عبدالرحمن بن عوف در اين مورد به عمر نيز يادآورى نمود.

واقعيت عملى ثابت مى كند كه خلفاء بصورت نصب و تعيين و بدون شورا بر سر كار آمدند و حتى شوراى شش نفره نيز (بشرحى كه خواهد آمد) با تعيين و نصب همراه بوده است.

على بن ابيطالب، نخستين جانشين پيامبر كتاب هاى اهل سنت و جماعت سرشار از احاديثى هستند كه اهل بيتعليهم‌السلام خود جانشينان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حاملان دين خدا، پس از آن حضرت به شمار آمده اند. و نقل كرده اند كه: هر كس به آنان تمسك نجويد، گمراه است. علت

اين نقل ها، اخبار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در گزينش آنان از سوى خداى تعالى مى باشد. ما در خلال استدلالمان روشن خواهيم نمود كه مسأله به دوست داشتن آنان و تبرك جستن به آنان تمام نمى شود، بلكه موالات آنان و پيروى كردن و تسليم شدن در برابر آنان، مورد نظر است.

بسيار اتفاق افتاده است كه افرادى به من گفته اند ما اهل بيتعليهم‌السلام را دوست داشته و به آنان ارادت مى ورزيم... و من در پاسخ گفته ام كه دوست داشتن اهل بيتعليهم‌السلام بدون اينكه اثرى بر آن مترتب باشد، فايده اى ندارد. زيرا كه دوست داشتن حقيقى آنان همراه با عمل به شيوه و پيروى نمودن طريق آنان و دوستى با دوستانشان را به دنبال خود مى طلبد. اين است يك دوست داشتن حقيقى. خداى تعالى مى فرمايد: (إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّـهُ )١٥. يعنى: «اگر خداوند را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد، خداوند دوستتان خواهد داشت». و اهل بيتعليهم‌السلام خود حاملان رسالت آسمان هستند و بوسيله آنان است كه حق از باطل شناخته مى شود و دوستدار حقيقى آنان كسى است كه به شيوه آنان ملتزم باشد و در راه آنان قدم بگذارد.

امام علىعليه‌السلام خود امام اول و خليفه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد. اين مطلبى است كه من از خلال احاديث متواثر در مورد تعيين و نصب وى بعنوان امام امت و در مورد برتريش بر همه ى صحابه رسيده ام. عليرغم اينكه دشمنانش از روى حسد كوشش در پنهان داشتن آن داشته اند. و شيعيانش از ترس آن را مخفى نمودند ولى از ميان اين دو، آنچه ميان شرق و غرب را پر كند، آشكار گرديد. احمد بن حنبل مى گويد: «براى هيچ فردى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ذكر فضايل همانند آنچه براى على بن ابيطالب آمده، نيامده است»١٦. با وجود اين برخى از احاديث را به صورت گزينشى بيان خواهم كرد كه موضوع آنان اثبات ولايت و خلافت براى آن حضرت مى باشد.

حديث غدير: در حديثى طولانى وارد است كه «پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مردم را در روز غدير خم (كه محلى است ميان مكه و مدينه- الجحفه)، جمع كرد، هنگامى كه از حجة الوادع بازمى گشت، و آن روز روزى گرم و تابستانى بود كه شخص، از شدت گرما، ردايش را زير پايش قرار مى داد. پس كجاوه ها را جمع كردند و حضرت بالاى آنها رفت و خطاب به گروههاى مسلمان فرمود: آيا من به شما از خودتان شايسته تر نيستم؟ گفتند: آرى، فرمود: هر كه من مولاى او بوده ام، على نيز مولاى اوست. خداوند دوست بدار هر كس را كه دوست بدارد او را و دشمن باش با هر كس كه دشمنى كند او را. و يارى كن هر كه او را يارى كند. و واگذار هر كس كه او را رها كند».

حديث غدير از شفاف ترين احاديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيان، و عميق ترين آنها در دلالت و قوى ترينشان در شيوايى و رسايى است. سيوطى آن را در الدر المنثور١٧. در ذيل آيه:( النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ ) ١٨. يعنى: «پيامبر به مؤمنان از خودشان شايسته تر است»، آورده است با اين هدف كه ولايت علىعليه‌السلام كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آن را قرين ولايت خود قرار داده، ادامه همان ولايت است.

و همانگونه كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مومنان شايسته تر از آنها بوده است، على بن ابى طالب نيز چنين است. و اين دلالت مى كند بر اينكه پيامبر، ولايت به معنى دوست داشتن را در نظر نداشته، بلكه آن را به معنى امامت خواسته است به جهت وجود قرينه لفظى. زيرا كه حديث را با ولايت خودش بر مومنان آغاز نمود و سپس آن را قرين ولايت على قرار داد، پس، ولايت در اينجا به معنى موقعيت شايسته تر نسبت به مومنان در قياس با خودشان بوده است.

شبهه اى در صحت اين حديث نيست زيرا از احاديث متواترى است كه علماى اهل سنت و جماعت نتوانسته اند آن را رد كنند در نتيجه ناچار شدند كه ولايت را به معنى دوست داشتن، تفسير نمايند. و اين معنى با مفهوم حديث كه حكم به ولايت و امامت او بر مردم پس از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جانشينى او به صورتى واضح و آشكار دارد، انسجام و هماهنگى ندارد. و براى كسى كه داراى عقلى سليم و وجدانى صحيح باشد، ممكن نيست كه به قول علماى اهل سنت و جماعت قناعت ورزد. زيرا كه گويى آنان مى گويند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه گروه بزرگى از حجاج همراه او بودند (به نقل مورخان و راويان شمار آنان به حدود يكصد و بيست هزار نفر مى رسيد) همراهان خود را متوقف ساخت. به كسانى را كه پيشتر رفته بودند خبر داد كه بازگردند و منتظر كسانى ماند كه در راه بودند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را در صحرا نگهداشت در حالى كه آفتاب چهره هايشان را مى سوزاند. آيا همه ى اين زحمت ها به اين قصد بود كه به آنان بگويد: اى مردم على را دوست بداريد! زيرا او عموزاده و همسر دختر من است! اين كدام احمق است كه چنين مطلبى را مى پذيرد. به خدا كه اين حماقت در تفكر و ساده لوحى ريشه در كاربرد روش هاى مكر و نيرنگ و خباثتى دارد كه ناشى از دشمنى واقعى با على بن ابيطالبعليه‌السلام است.

علامه امينى صاحب مجموعه كتب حديثى و گسترده «الغدير» راويان اين حديث از صحابه را احصا نموده تا آنجا كه شمار آنان به «١١٠ صحابى» رسيده است. كه در اين ميان ابوهريره و اسامه بن زيد و ابى بن كعب و جابر بن عبداللَّه و زبير بن عوام و زيد بن ارقم و ديگران، نيز بوده اند١٩. از تابعين تعداد راويان به «٨٤» رسيده، حتى از علماى قرن اول و همچنين شاعران را نام برده است.٢٠. احمد بن حنبل، اين حديث را در مسند خود آورده و اضافه نموده است كه «در آن هنگام عمر با او روبرو شد و به او گفت: گوارايت باد اى فرزند ابوطالب، تو اينك مولاى هر مرد و زن با ايمان گرديده اى»٢١. همچنين، حاكم نيز آن را در مستدرك٢٢. آورده و در مورد آن گفته است: كه بنا به شرط شيخين صحيح است و آن را خارج ننموده اند.

نظر به اهميت امامت و ولايت در رسالت و به اعتبار اينكه آن، جزئى اساسى است كه بدون آن، رسالت كامل نمى شود، فرمان خداى تعالى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد ابلاغ آن رسيد كه حديث غدير آنگونه كه در تفسير فخر رازى در ذيل آيه:( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّـهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ) ٢٣. يعنى: «اى پيامبر، ابلاغ كن، آنچه را كه از پروردگار به سوى تو نازل شده و اگر انجام ندهى، رسالتش را ابلاغ ننموده باشى، و خداوند تو را از مردم نگه مى دارد»، گفت: ودهم، از نظرياتى كه مفسران در نزول آيه گفته اند: اين آيه در فضيلت على بن ابيطالب نازل شده است و هنگامى كه نازل شد، (حضرت پيامبر) دست او را گرفت و گفت: «هر كس مولاى او بوده ام، على مولاى اوست. خداوند، دوست بدار هر كس را كه با وى دوستى كند و دشمن باش با هر كس كه دشمن او باشد»، پس، عمر با وى روبرو شد و گفت: «گوارايت باد اى فرزند ابوطالب، تو اينك مولاى من و مولاى هر دو مرد و زن با ايمان شده اى، و اين گفته ى ابن عباس و براء بن عازب و محمد بن على مى باشد»٢٤. و بدين ترتيب، اهميت ولايت، به عنوان جزئى از رسالت آشكار مى شود، كه بنا به منطوق و ظاهر آيه رسالت بدون ولايت اهميت خود را از دست مى دهد.

آنچه سخن ما را در مورد اختصاص حضرت على به ولايت، و نه ديگر افراد از صحابه، مؤكد مى كند، فرموده خداوند است در آيه:( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ) ٢٥ .يعنى: «همانا ولى شما خداوند و رسول اوست و كسانى كه ايمان آورده اند، آنان كه نماز را به پاى مى دارند و زكات را مى دهند، در حالى كه در ركوع هستند»، رازى و طبرى گفته اند كه مقصود از كسانى كه ايمان آورده اند، اميرالمومنينعليه‌السلام است، آنگونه كه سيوطى در الدر المنثور آورده و نيز در كنزل العمال هم آمده است.

معناى آيه در امامت آن حضرت، آشكار است و معنى ولى در اين آيه لازم است كه با حصر آن در خداى عزوجل و در رسولش و در على متناسب باشد. و آشكار بودن ادات انما در حصر، به يك تفسير براى كلمه ولى اشاره مى نمايد و آن مالك امر و مانند آن است كه با اختصاص مناسبت داشته باشد.

حديث منزلت: در صحيح بخارى، در «كتاب بدء الخلق» در باب غزوه تبوك آمده است كه رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوى تبوك خارج شد و علىعليه‌السلام را به عنوان جانشين خود باقى گذاشت. پس گفت: آيا مرا در ميان كودكان و زنان باقى مى گذارى؟ حضرت فرمود: «آيا نمى پسندى كه نسبت به من بمانند هارون نسبت به موسى باشى؟ با اين تفاوت كه پيامبرى بعد از من نباشد»٢٦. بر هر شخص محقق دقيقى پنهان نيست كه خلافت علىعليه‌السلام چون خلافت هارونعليه‌السلام است جز اينكه نبوت با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ختم گرديده است. ما در بررسى داستانهاى بنى اسرائيل به وجه تشابه ميان جانشينى هارون براى حضرت موسىعليه‌السلام و اينكه چگونه آن سامرى قومش را گمراه كرد، و ميان خلافت علىعليه‌السلام كه مسلمين از او برگشته و امر خلافت را به غير از او سپردند، اشاره كرديم كه اين امر شايسته تأمل مى باشد.

حديث انذار: هنگامى كه آيه:( وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) ٢٧. يعنى: «خويشان نزديكت را فراخوان»! بر رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل گرديد، آن حضرت فرزندان عبدالمطلب را به ميهمانى دعوت كرد و سپس فرمود: «به خدا كه من در ميان عرب، جوانى را نمى شناسم كه براى قوم خود چيزى برتر از آنچه من براى شما آورده ام، آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام و خداوند مرا فرمان داده است تا شما را به آن دعوت كنم. پس چه كسى از شما مرا يارى مى دهد كه به سبب آن برادر و وصى و جانشين و وارث من باشد؟ كسى بر پاى نخواست در اين باره علىعليه‌السلام گفته است: من كه از همه آنان كم سن و سالتر بودم و چشم من از همه ضعيف تر و شكم من بزرگتر و ساق پايم لاغرتر بود، گفتم: من هستم، اى پيامبر خدا! وزير تو بر آن خواهم بود. پيامبر فرمود: بنشين! سپس سه بار آن مطلب را فرمود و من در هر بار برمى خواستم و او مى فرمود: بنشين! تا بار سوم گردنم را گرفت و فرمود: اين، برادر و وصى و خليفه من است، از او فرمان بريد و اطاعتش نماييد.آنان خنده كنان برخاستند و به حالت تمسخر به ابوطالب گفتند: به تو دستور داده است كه از پسرت فرمان برى و اطاعتش نمايى!»٢٨. و البته دلالت اين حديث نيازمند به توضيح نيست چون دلالت آن از آفتاب نيمروز آشكارتر است.

حديث الرايه (حديث پرچم): فردى در يك گفتگو كوشيد تا بر من ثابت نمايد كه خلفاى سه گانه، بر حضرت علىعليه‌السلام ، برترى دارند. به او گفتم: من يك حديث مى آورم كه براى بيان تفاوت ميان علىعليه‌السلام و ابوبكر و عمر، كافى است. ابن كثير در كتاب خود، البدايه و النهايه، روايت كرده است كه «پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابوبكر را به سوى يكى ازقلعه هاى خيبر فرستاد. او درگير نبرد شد سپس بى آنكه فتحى داشته باشد نزد

پيامبر بازگشت نمود. در حالى كه سعى و تلاش خويش را كرده بود. سپس عمر را فرستاد او نيز درگير نبرد شد اما كوشش او نيز فتحى به عمل نياورد. در اين هنگام حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: فردا، پرچم را به دست مردى مى دهم كه خداوند و پيامبرش، او را دوست دارند. و او خدا و پيامبرش را دوست دارد.

خداوند به دست او پيروزى عنايت خواهد كرد. مى تازد ولى نمى گريزد. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على را فراخواند در حالى كه در آن روز، چشمانش دردمند بود، پس از بزاق دهان خود بر چشمانش ماليد. سپس فرمود: پرچم را بگير و حركت كن تا اينكه خداوند، پيروزى را نصيب تو فرمايد»٢٩. از خلال اين روايت درمى يابيم كه واقعا چه كسى برتر. اگر اين چنين نيست! چه لزوى داشت تا حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را با صفاتى كه در حديث فوق آمده است، متمايز سازد؟ در حالى كه آن حضرت كسى است كه داراى جامعيت در سخن و فصاحت زبان و بلاغت تعبير بوده است. خصوصا آخر كلام «نمى گريزد» اشاره به فرار كسانى است كه پيش از او در ميدان نبرد بودند. كه گرچه ابن كثير از اين امر شرم داشته اما طبرى در تاريخ خود با وضوح تمام آن را بيان كرده است. آنجا كه مى گويد «پس عمر و يارانش عقب نشسته نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشتند، در حالى كه يارانش او را مى ترساندند و او نيز ياران خويش را مى ترساند».

بخارى نيز اين حديث را در كتاب الجهاد و السير، در باب آنچه در مورد پرچم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته شده، و باب كسى كه به دست او شخصى مسلمان شده بود آورده است.

همچنين در صحيح مسلم كتاب الجهاد و السير، غزوه ذى قرد و در كتاب فضايل صحابه. باب فضايل على اين حديث وجود دارد.

لذا من نمى خواهم شخصى را بدون دليل، بر شخص ديگرى برترى دهم. يعنى خود را ملزم مى دانم تا شخصى را برتر شمارم كه واقعا خداوند او را برترى داده است. زيرا كه در سيره ابن هشام آمده است: «هنگامى كه سوره برائت نازل شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را بوسيله ابوبكر فرستاد، سپس على را به دنبال وى فرستاد تا آن را از او بگيرد. در اين هنگام ابوبكر به سوى پيامبر بازگشت نمود و پرسيد: آيا چيزى در مورد من نازل شده است؟ پيامبر فرمود: نه اما من فرمان يافتم كه يا خود آن را ابلاغ نمايم و يا مردى كه از اهل بيت من باشد.» ٣٠. از آنجا كه سخن از فضايل على و منزلت او به درازا مى كشد، خلاصه اى از آنچه ابن حجر عسقلانى كه شخص معروفى در نزد اهل سنت و جماعت است و آن را در كتاب خويش الاصابه فى تمييز الصحابه آورده است، بيان مى كنم. از جمله آنچه وى آورده اين موارد است:

- حديث الرايه (پرچم) كه قبلا بيان شد.

- حديث انذار

- هنگامى كه آيه تطهير:( انما يريد اللَّه... ) نازل شد، حضرت رسول، ردايش را گرفت و آن را در مقابل على و فاطمه و حسن و حسين قرار داد و آيه را تلاوت كرد.

- حديث خوابيدن (على) در بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن هنگام كه پيامبر مهاجرت فرمود:

- حديث منزلت

- بستن دربها، بجز درب خانه علىعليه‌السلام . او با جنابت وارد مسجد مى شد، زيرا كه راه منزل او بود و راهى ديگر غير از آن نداشت.

- فرموده پيامبر كه: هر كه من مولاى او بوده ام، على نيز مولاى اوست.

- گفته عمر كه: «خداوند مرا براى مشكلى باقى نگذاشت كه ابوالحسن براى آن نباشد».

- گفته ى على: «از من بپرسيد! در مورد كتاب خداى تعالى از من بپرسيد! به خدا، آيه اى نيست مگر اينكه من ميدانم كه در شب نازل شده است يا در روز».

- معاويه به سعد بن ابى وقاص گفته است: چه چيزى تو را بازداشت از اينكه ابوتراب (يعنى على) را ناسزا بگويى؟ گفت سه مطلبى را بياد دارم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على گفت كه اگر يكى از آنها براى من بود، نزد من بهتر از اين بود كه شتران سرخ موى را داشته باشم. پس او را ناسزا نمى گويم. زيرا شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه فرمود: نسبت تو به من در منزلت هارون به موسى است جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود، و شنيدم او را كه در روز خيبر مى گفت: فردا پرچم را به كسى مى دهم كه خداوند و رسولش را دوست مى دارد و خداوند و رسولش او را دوست دارند. ما با اين گمان كه يكى از ما باشد خود را آماده اين كار كرده بوديم. آنگاه پيامبر فرمود: على را نزد من فراخوانيد، حديث (معروف). و (نيز) آيه:( فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ) ٣١. يعنى: «بگو بياييد تا فرزندانمان و فرزندانتان و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را، فراخوانيم». در اين مورد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على و فاطمه

و حسن و حسين را فراخواند و گفت: خداوندا، اينان اهل (بيت) من هستند.

- فرموده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على: «جز مومن تو را دوست ندارد و جز منافق كسى تو را دشمن نباشد».

- گفته پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «از على چه مى خواهيد كه على از من است و من از على هستم و او رهبر و ولى هر مومنى بعد از من مى باشد».

- فرموده آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «اگر على را امير قرار دهيد (و البته نمى بينم كه شما چنين عمل كنيد) او را هدايت كننده و هدايت شده مى يابيد كه شما را به راه راست مى برد»٣٢. در اينجاست كه من (نگارنده اين كتاب) مى گويم: به حقيقت راست گفت پيامبر بزرگوارصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم !