با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم0%

با نور فاطمه هدایت شدم نویسنده:
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مناظره ها و رديه ها

با نور فاطمه هدایت شدم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مشاهدات: 19523
دانلود: 2808

توضیحات:

با نور فاطمه هدایت شدم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19523 / دانلود: 2808
اندازه اندازه اندازه
با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مناظره مأمون عباسى در فضيلت على

٣٣.

اگر بخواهيم در مورد مناقب و فضايل اميرالمومنين علىعليه‌السلام سخن بگوييم، اين كار به چندين مجلد نياز خواهد داشت. البته آنچه را بيان كردم، براى صاحبان بصيرت و بينايى، كفايت مى كند. لذا ما اين مطلب را به پايان مى بريم اما با ذكر مناظره خليفه عباسى، مامون و احتجاج او با فقهاى زمانه اش در مورد برترى علىعليه‌السلام ! عليرغم اينكه مأمون و همه ى خلفاى عباسى از دشمنان اهل بيتعليهم‌السلام بوده اند. زيرا كه آنان در آغاز رسيدن به زمامدارى و براى تحكيم پايه هاى حكومت خويش، براى خوشنودى مردم ادعاى پيروى از آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را داشتند. قيام آنان بر ضد امويان نيز تحت اين شعار بود. ولى الملك عقيم...

و همين كه قدرت آنان تثبيت شد، به جنگ با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شيعيان آنان پرداختند. چنانكه در دشمنى نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام از بنى اميه شديدتر بودند. در كتاب عقد الفريد ابن عبد ربه اندلسى آمده است كه:

به هر حال مأمون براى يحيى بن اكثم قاضى القضات، و جمعى از علماء پيغام فرستاد. دستور داد تا همراه خود هنگام سپيده دم، چهل نفر فقيه را حاضر كند كه همگى گفته ها را درك كنند و قادر به جواب درست باشند آن عده، آماده گشتند و پيش از طلوع فجر، نزد وى حاضر شدند. او درباره موضوع هاى مختلف با آنان به بحث پرداخت و سپس گفت: من شما را براى اين كار احضار نكرده ام، بلكه دوست داشتم كه به شما خبر دهم به اينكه اميرالمومنين (يعنى خود مأمون- مترجم) مى خواهد با شما در مذهبى كه خود بر آن است و دينى كه با آن به خدا اعتقاد دارد مناظره اى داشته باشد. گفتند: اميرالمومنين بفرمايد. خداوند او را موفق فرمايد. مأمون گفت: اميرالمومنين خداى را معتقد است بر اينكه على بن ابيطالب بهترين خلق خدا پس از پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شايسته ترين مردم براى خلافت است. در اين هنگام (يكى از فقهاء به نام اسحاق) گفت: در ميان ما وجود دارد كسى كه علم ندارد به آنچه اميرالمومنين در مورد على گفته است. در حالى كه اميرالمومنين ما را براى مناظره دعوت كرده است. گفت: اى اسحاق، راه و روش را برگزين كه چه كنم؟ آيا من از تو بپرسم و يا اينكه تو سوال مى كنى؟ اسحاق گفت: من اين فرصت را از او غنيمت شمرده گفتم: خوب من از شما مى پرسم اى اميرالمومنين! گفت: بپرس! گفتم: اميرالمومنين از كجا و به چه استنادى گفته است كه على بن ابى طالب برترين مردم پس از رسول خدا و شايسته ترين آنان به خلافت بعد از اوست؟ گفت: اى اسحاق، به من خبر ده كه مردم به واسطه چه چيزى برترى مى يابند در هنگامى كه گفته مى شود فلانى

از فلانى، برتر است؟ گفتم: به اعمال نيك. گفت: راست گفتى. سپس گفت: مرا خبر ده در مورد كسى كه بر دوستش برترى يافت در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سپس در حاليكه آن شخص پس از وفات پيامبر فروتر دانسته شده است لكن كارى بالاتر از شخص برتر در زمان پيامبر انجام داده باشد، آيا به او ملحق مى شود؟ اسحاق گفت: من سر به زير انداختم. به من گفت: اى اسحاق، مگو آرى. زيرا كه اگر آرى گفتى، در همين زمان كسى را به تو نشان مى دهم كه بيش از او در جهاد و حج و روزه و نماز و صدقه باشد. گفتم: بارى، اى اميرالمؤمنين. شخص فروتر در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز به شخص برتر ملحق نشود. گفت: اى اسحاق، پس بنگر كه ياران تو يعنى كسانى كه دينت را از آنها گرفته و آنان را پيشواى خود قرار داده اى، از فضايل على بن ابى طالب روايت كرده اند و با آن مقايسه كن آنچه را كه آنها در فضايل ابوبكر و عمر براى تو آورده اند، پس اگر براى آن دو، فضايلى يافتى همانند آنچه براى على به تنهايى وجود دارد و بگو كه آن دو از او برترند. نه به خدا با فضايل او مقايسه كن، فضايل ابوبكر و عمر و عثمان را. پس اگر آنها را مانند فضايل على يافتى، بگو كه آنان از او برترند، نه به خدا، يا اينكه مقايسه كن با فضايل وى، فضايل ده نفرى را كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آنان بهشت را گواهى داده است. پس اگر آنها را همانند فضايل او يافتى. بگو كه آنان از او برترند. سپس گفت: اى اسحاق، چه كارى در روزى كه خداوند پيامبرش را مبعوث فرمود برتر بوده است؟ گفتم: اخلاص در شهادت گفت: آيا پيشتاز بودن در قبول اسلام نيست؟ گفتم: آرى. گفت: اين مطلب را در كتاب خداى تعالى بخوان:( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿ ١٠ ﴾ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ) ٣٤. يعنى: «و آن پيشتازان، آن

پيشتازان، آنان مقرب هستند»، كه مقصود از آن كسانى هستند كه پيش از ديگران اسلام آورده اند. آيا شنيده اى كه كسى پيش از على، اسلام آورده باشد؟ گفتم: يا اميرالمؤمنين! على، اسلام آورد در حالى كه خردسال بوده و نمى توان بر او حكم كرد. و ابوبكر اسلام آورد در حالى كه كامل مردى بوده است و حكم كردن بر او جايز است. گفت: به من خبر بده چه كسى پيش تر اسلام آورد؟ سپس با تو در مورد خردسالى و كامل مرد بودن، بحث خواهم كرد.

گفتم: على پيش از ابوبكر اسلام آورد با اين شرط (يعنى با توجه به اين نكته كه خردسال بوده است. مترجم). گفت: آرى! پس مرا خبر ده در مورد اسلام آوردن على در وقت مسلمان شدنش؟ خارج از اين نيست كه يا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به اسلام فراخوانده و يا اينكه الهامى از خداوند بوده است. اسحاق گفت: در اين هنگام من سر به زير انداختم. به من گفت: اى اسحاق، مگو كه اين الهامى بوده است كه در اين صورت او را مقدم بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى سازى. زيرا كه رسول خدا اسلام را ندانست مگر وقتى كه جبرئيل از سوى خداى تعالى نزد او آمد. گفتم: آرى، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را فراخواند. گفت: اى اسحاق، آيا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه او را به اسلام فراخواند، آيا به امر خدا بوده يا خود به اين كار اقدام كرده بود؟

گفت: سر به زير انداختم. گفت: اى اسحاق، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به تكلف منسوب مساز كه خداوند درباره پيامبر مى فرمايد:( قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ) ٣٥. يعنى: «من از كسانى كه سخنى از روى ناچارى بگويند نيستم». گفتم: آرى، يا اميرالمؤمنين. بنابراين او را به دستور خداوند دعوت كرده است؟ سپس گفت:

آيا صفت خداوند جبار جل ذكره، اين است كه فرستادگانش را مكلف به دعوت كسى كند كه شرعا حكم بر او روا نباشد؟ گفتم: پناه به خدا مى برد. گفت: آيا در قياس گفته ات فكر مى كنى كه على در كودكى اسلام آورد به گونه اى كه حكم بر او جايز نباشد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكلف شده بود تا كودكان را به چيزى فراخواند كه قادر بر آن نباشند. يعنى او آنان را الان. دعوت مى كند و آنان ساعتى بعد مرتد مى شوند و در ارتدادشان چيزى بر آنان نباشد و لذا حكم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آنان روا نبوده است؟ آيا فكر مى كنى كه اين نسبت نزد تو جايز است كه آن را به خداى عزوجل نسبت دهى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم. گفت: اى اسحاق، پس من تو را مى بينم كه فضيلتى را در نظر دارى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على را با آن بر اين خلق برترى داده و او را با آن از ميان آنان مشخص كرده تا جايگاه و فضيلت او را بداند. و اگر خداى تبارك و تعالى او را به دعوت كودكان فرمان داده بود، آنان را نيز فرامى خواند همچنانكه على را فراخوانده بود؟ گفتم: آرى. گفت: آيا شنيده اى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى از كودكان خاندان و خويشان خود را دعوت كرده باشد، تا نگويى كه على عموزاده اش بوده است؟ گفتم: نمى دانم و نمى دانم كه اين كار را كرده و يا نكرده باشد، گفت: اى اسحاق، آنچه را نمى دانى و ندانسته اى آيا در مورد آن فكر كرده اى كه سؤال كنى؟ گفتم: نه. گفت: پس آنچه را خداوند بر عهده ما و بر عهده تو نگذاشته است رها كن.

سپس گفت: كدام يك از كارها بعد از سبقت و پيش بودن در اسلام، برتر بوده است: گفتم: جهاد در راه خدا، گفت: درست گفتى! آيا كسى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى شناسى كه در جهاد آنچه را على دارا بود داشته باشد؟گفتم: از كدام وقت؟ گفت: در هر وقتى كه بخواهى گفتم: بدر! گفت: غير از آن را نمى خواهم. آيا كسى را مى يابى مگر اينكه در وضعى كمتر از آنچه على در روز بدر داشته است، باشد، به من خبر ده كه كشته شدگان روز بدر چند نفر بوده اند؟ گفتم: شصت و اندى نفر از مشركان. گفت: كشته شدگان به دست على به تنهايى چند نفر بوده اند؟ گفتم: نمى دانم. گفت: بيست و سه يا بيست و دو نفر و چهل نفر ديگر براى ديگران بوده اند. گفتم: يا اميرالمؤمنين ابوبكر همراه رسول خدا در مقرش بوده است. گفت: كه چه كار كند؟ گفتم: كارها را تدبير مى كرد. گفت: واى بر تو، براى رسول خدا تدبير كند يا شريك او بوده و يا اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيازمند تدبير او بوده است. سپس گفت: كدام يك از اين سه امر نزد تو مجبوب تر است؟ گفت: به خدا پناه مى برم از اينكه ابوبكر به جاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تدبير كند يا همراه او شريك بوده و يا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيازى به رأى او داشته است. گفت: پس فضيلت بودن در جايگاه چيست اگر امر چنان بوده باشد؟ مگر نه اين است كه هر كه در پيشگاه پيامبر شمشير زده باشد، از آنكه نشسته بوده، برتر است؟

گفتم: يا اميرالمومنين، همه سپاه در جهاد بوده است. گفت: راست گفتى، همه در جهاد بوده اند ولى آنكه شمشير زده و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و از آنكه نشسته بوده، دفاع كرده، از آن نشسته، برتر است. مگر در كتاب خدا نخوانده اى كه:( لَّا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّـهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّـهُ الْحُسْنَىٰ وَفَضَّلَ اللَّـهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ) ٣٦. يعنى: «برابر نيستند افراد بر جاى نشسته از مؤمنان، به جز آنان كه عذرى داشته اند، با مجاهدان در راه خدا به اموال و جان هايشان. خداوند مجاهدان با اموال و جان هايشان را بر نشستگان درجه اى برتر بخشيده و همه را خداوند وعده نيكو داده و خداوند مجاهدان را بر نشستگان به پاداش عظيمى برترى داده است».

گفتم: ابوبكر و عمر مجاهد بوده اند. گفت: آيا ابوبكر و عمر بر كسى كه در آن صحنه حضور نداشت، برترى داشتند؟ گفتم آرى. گفت: همينطور هم كسى كه جان خود را بخشيده بود، از برترى ابوبكر و عمر، پيشتر بوده است.

گفتم: آرى! گفت: اى اسحاق، آيا قرآن را مى خوانى؟ گفتم آرى. گفت: بر من بخوان:( هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئًا مَّذْكُورًا ) ٣٧ . از آن خواندم تا اينكه رسيدم به:( إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا ) ٣٨. تا آنجا كه فرموده است:( وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا ) ٣٩. گفت: كافى است، اين آيه ها در حق چه كسى نازل شده اند؟ گفتم: در حق على. گفت: آيا شنيده اى كه على هنگامى كه مسكين و يتيم و اسير را اطعام كرد، گفته بود كه براى خدا شما را اطعام مى كنيم؟ گفتم: آرى. گفت و آيا شنيده اى كه خداوند در كتاب خود كسى را وصف كرده باشد، به آنچه على را به آن وصف فرمود؟ گفتم: نه! گفت: راست گفتى، زيرا كه خداوند جل ثنائه، سيره او را دانسته بود. اى اسحاق آيا گواهى مى دهى كه اشخاص دهگانه در بهشت هستند؟ گفتم آرى اى اميرالمؤمنين! گفت: اگر كسى بگويد: به خدا كه من نمى دانم اين حديث، صحيح است يا خير و نمى دانم كه رسول خدا آن را گفته است يا نگفته آيا نزد تو كافر است؟ گفتم: به خدا پناه مى برم. گفت: اگر بگويد كه نمى دانم اين سوره از كتاب خداست يا نه، آيا كافر مى شود؟ گفتم: آرى!

گفت: يا اسحاق، من ميان آنها تفاوتى مى بينم. اى اسحاق، آيا حديث روايت مى كنى؟ گفتم: آرى! گفت: آيا حديث طير (يعنى پرنده) را مى دانى؟٤٠. گفتم: آرى! گفت: آن را براى من بگو.

گفت: حديث را براى وى گفتم. سپس مأمون گفت: اى اسحاق! من با تو سخن مى گفتم و گمان مى كردم كه تو با حق معاند نيستى. ولى اينك عناد تو نزد من آشكار شد. آيا تو مى پذيرى كه اين حديث صحيح است؟ گفتم: آرى! كسى آن را روايت كرده است كه نمى توانم او را رد كنم. گفت: اگر كسى معتقد باشد كه اين حديث صحيح است و سپس ادعا كند كه كسى از على برتر است. از سه حالت خارج نيست: يا اينكه دعاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد خدا بر آن حضرت رد شده باشد. يا اينكه بگويد كه خداى عزوجل، فرد برتر از بندگانش را شناخته ولى شخص فروتر نزد وى محبوبتر بوده است. و يا اينكه بگويد: كه خداى عزوجل برتر را از فروتر نشناخته است. كدام يك از اين سه مورد نزد تو مطلوب تر است. سر به زير انداختم. پس گفت: اى اسحاق، چيزى از اينها را مگوى، كه اگر چيزى از آنها را بگويى، از تو خواهم خواست كه توبه كنى و اگر حديث، نزد تو تأويل ديگرى غير از اين سه وجه، داشته باشد، آن را بگوى!

گفتم: نمى دانم، ولى ابوبكر را فضيلتى است. گفت: آرى و اگر او را فضيلتى نبود، گفته نمى شد كه على از او برتر است، فضيلت وى كه در اين ساعت در نظر توست كدام است؟ گفتم: قول خداوند عزوجل است:( ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّـهَ مَعَنَا ) ٤١. يعنى: «يكى از دو نفر بود آنگاه كه در غار بودند وقتى كه به همراهش مى گفت اندوهگين مباش كه خداوند همراه ماست»، كه او را به همراهى حضرت منسوب داشته است. گفت: اى اسحاق، من تو را وانمى دارم كه از راهت دور شوى. من ديده ام كه خداى تعالى كافرى را نسبت همراهى به كسى داده كه خداوند از او راضى بوده و او نيز از خداوند خشنوده بوده است و آن گفته خداوند اين است كه:( قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا ) ٤٢. يعنى: «پس به همراهش گفت در حالى كه با او گفتگو مى كرد، آيا كافر شده اى به آنكه تو را از خاك و سپس از نطفه اى آفريده و پس از آن تو را مردى ساخته است، كه آيه اى است».

گفتم: آن همراهى، كافر بوده است، و ابوبكر مؤمن بود. گفت: پس اگر جايز است كه همراهى با كسى كه خداوند از او راضى است، به كافرى نسبت داده شود، جايز است كه مومنى را به همراهى پيامبرش، نسبت دهد، و او برترين مؤمن نبوده است و هه دومى و نه سومى از مؤمنين. گفتم: اى اميرالمومنين. ارزش آيه عظيم است زيرا خداوند مى گويد: (يكى از دو نفر، آنگاه كه در غار بودند وقتى كه به همراهش مى گفت، غم مخور كه خدا با ماست). گفت: اى اسحاق، تو نمى پذيرى مگر اينكه من تو را به ريشه يابى روانى بكشانم. به من بگو كه اندوه ابوبكر، از روى رضايت بوده است يا از روى خشم؟ گفتم: ابوبكر بخاطر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندوهگين شد. گفت: اين پاسخ من نيست، جواب من اين است كه بگويى: خشنودى بوده است يا ناخشنودى؟

گفتم: البته كه رضايت براى خدا بوده است. گفت: پس، گويى كه خداوند جل ذكره، براى ما پيامبرى فرستاده است كه از خشنودى براى خدا و طاعت وى نهى مى كند. گفتم: پناه بر خدا! گفت: مگر ادعا نكرده اى كه اندوه ابوبكر براى رضايت خدا بوده است؟ گفتم: آرى! گفت: مگر نمى بينى كه قرآن، گواهى مى دهد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «اندوهگين مباش» كه روشن است او را از اندوه نهى كرده است. گفتم: پناه بر خدا! گفت: اى اسحاق، مذهب من آن است كه با تو مدارا كنم شايد خداوند تو را به حق بازگرداند. و تو را از باطل دور كند به سبب اينكه فراوان به او پناه مى برى. با من از قول خداى تعالى سخن بگو كه مى فرمايد:( فَأَنزَلَ اللَّـهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْه ) ٤٣. يعنى: «پس، خداوند آرامش خود را بر او نازل ساخت». مقصود چه كسى است. رسول خدا يا ابوبكر؟ گفتم: البته رسول خدا! گفت: پس با من درباره گفته خداى عزوجل سخن بگو:( وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ ) ٤٤. يعنى: «و روز چنين كه فراوانى تعدادتان شما را مغرور ساخته بود»، تا آنجا كه مى فرمايد:( ثُمَّ أَنزَلَ اللَّـهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ ) ٤٥. يعنى: «پس از آن خداوند آرامش را از سوى خود بر پيامبرش و بر مومنين نازل فرمود»، آيا مى دانى كدام مومنان را خداوند در اين موضع، مورد نظر داشته است؟ گفتم: نمى دانم اى اميرالمومنين! گفت: همه مردم در روز حنين، پاى به فرار نهادند و جز هفت نفر از بنى هاشم، كسى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باقى نماند: على در پيشگاه رسول خدا شمشير مى زد. و عباس، افسار قاطر رسول خدا را گرفته بود و آن پنج نفر دور آن حضرت حلقه زده بودند. از ترس اينكه مبادا آن قوم. زخمى بر وى وارد كنند. تا اينكه خداوند

پيروزى را نصيب پيامبرش ساخت. پس مومنان در موضع اين آيه، مخصوصا على بوده است و سپس كسانى كه از بنى هاشم نزد پيامبر خدا حاضر بوده اند. گفت: كدام برتر است: آنكه در آن وقت همراه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و خداوند آرامش را بر او نازل فرموده، يا آنكه پاى به فرار نهاده و خداوند او را در موضعى نديده كه آرامش را بر او نازل فرمايد؟

گفتم: البته آنكه خداوند آرامش را بر او نازل فرمود. گفت اى اسحاق كدام برتر است، آنكه همراه او در غار بوده يا آنكه در بستر وى خوابيده و با جان خود از او محافظت كرده بود تا اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مقصود خود از هجرت رسيد؟ كه خداوند تبارك و تعالى، رسولش را فرمان داد تا به على دستور دهد كه در بسترش بخوابد و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با جان خود دفاع كند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به اين كار فرمان داد. و علىعليه‌السلام ، به گريه افتاد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وى فرمود: چه چيزى تو را گريانده است اى على؟ آيا پريشانى از مرگ است؟ گفت: نه، سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث فرموده است، اى رسول خدا! براى تو بيمناكم اى رسول خدا آيا به سلامت خواهى بود؟ فرمود: آرى! گفت: مى پذيرم و فرمان مى برم و با كمال ميل فداكارى به خاطر تو را انجام مى دهم اى رسول خدا. سپس به بستر آن حضرت رفت و در آن آرميد و روانداز آن حضرت را بر سر خود كشيد و مشركان قريش آمدند و دور او را گرفتند و ترديدى نداشتند كه او رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. در حالى كه همگى بر آن شده بودند كه از هر خاندانى از تيره هاى قريش يك نفر ضربه اى با شمشير بر او بزند تا هاشميان تيره اى از تيره ها را به خونخواهى وى مطالبه ننمايند. در حالى كه على مى شنيد كه آن قوم چگونه براى كشتن و از بين بردن آمده بودند ولى اين امر او را به بيتابى و پريشانى نكشاند آنگونه كه آن همراه حضرت در غار بيتاب و پريشان شده بود.

در حالى كه على همچنان شكيبا بوده و خود را به خداوند سپرده بود. پس خداوند فرشتگانش را فرستاد و او را از مشركان قريش حفظ كردند تا اينكه صبح شد و او برخاست. آن قوم به او نگاه كرده گفتند: محمد كجاست؟

گفت: من چه مى دانم كه محمد كجاست؟ گفتند ما نمى بينيم جز اينكه، از ديشب، خود را در معرض نابودى قرار داده بودى! على همچنان برتر بود از آن هنگام كه آغاز نمود و همچنان بر آن مى افزود و نقصان نمى يافت، تا اينكه خداوند او را به سوى خود برد. اى اسحاق، آيا حديث ولايت را روايت مى كنى؟ گفتم: آرى، يا اميرالمومنين. گفت: آن را روايت كن، من روايت كردم. گفت: اى اسحاق، آيا اين حديث، براى ابوبكر و عمر، چيزى را واجب ساخته كه آن را بر على در برابر آنان واجب ننموده است؟ گفتم: مردم گفته اند كه اين حديث به سبب زيد بن حارثه بوده است به خاطر آنچه ميان او و على پيش آمده بود و او ولاى على را منكر شده بود. پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه) يعنى: هر كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه با او دشمن باشد. مأمون گفت: در چه جايى اين را گفته؟ آيا بعد از مراجعتش از حجه الوداع نبوده است؟ گفتم: آرى! گفت: در حالى كه زيد بن حارثه قبل از غدير كشته شده است در اين صورت، چگونه اين مطلب را پذيرفته اى؟ به من خبر ده اگر پسر تو پانزده سال بر او گذشته باشد در حالى كه مى گفت بدانيد اى مردم كه مولاى من، همان مولاى عموزاده ام مى باشد!

در اين صورت آيا بر او اعتراض مى نمودى كه به مردم چيزى را مى گويد كه آنان نه منكر آن هستند و از آن اطلاعى نيز ندارند؟ گفتم: البته كه آرى! گفت: اى اسحاق، آيا پسرت را از چيزى منزه مى دارى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آن منزه

نمى شمارى؟ واى بر شما، فقهايتان را خدايانى قرار ندهيد كه خداوند جل ذكره در كتابش فرموده است:( اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَـٰهًا وَاحِدًا لَّا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ) ٤٦. يعنى: «آنان، علماء و راهبان خود را،خدايانى بجاى خداوند گرفتند» در حالى كه آنان نه براى آنها نماز خواندند و نه روزه گرفتند، بلكه ادعا نمودند كه آن خدايانى هستند. اما به آنان دستور دادند و آنها دستورشان را اطاعت نمودند. اى اسحاق، آيا حديث: «نسبت تو به من مانند منزلت هارون نسبت به موسى است» را روايت مى كنى؟ گفتم: آرى، اى اميرالمومنين! آن را شنيده ام و شنيده ام كسى را كه آن را صحيح دانسته و كسى كه آن را رده كرده است. گفت: كداميك نزد تو موثق تر است. آنكه از او شنيده اى كه آن را صحيح دانسته يا آن كسى كه آن را رد كرده است؟ گفتم: آن كسى كه آن را صحيح دانسته است. گفت: پس آيا ممكن است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين گفته، شوخى كرده باشد؟ گفتم: پناه بر خدا. گفت پس گفته اى كه ممكن است بدون معنى گفته باشد به صورتى كه بر آن تعهدى نداشته باشد؟ گفتم: پناه بر خدا! گفت: آيا مى دانى كه هارون برادر موسى از پدر و مادرش بود؟ گفتم: آرى! گفت: آيا على برادر رسول خدا، از پدر و مادرش بود؟ گفتم: نه! گفت: مگر نه اينكه هارون پيامبر بوده و على پيامبر نبوه است؟ گفتم: آرى! گفت: پس اين دو حالت در مورد على وجود نداشته ولى در مورد هارون، وجود داشته است بنابراين معنى گفته او چيست كه: «تو نسبت به من، در مقام و منزلت هارون، نسبت به موسى قرار دارى» به او گفتم: مى خواست بدينوسيله دل على را خوش بدارد هنگامى كه منافقان گفته بودند كه به علت ناخوشايندى او را (در مدينه) بر جاى گذاشته است. گفت: پس

_________________________

١ پاورقي :سوره طه: ٥٥.

٢ پاورقي :فاطمه زهرا، شادى قلب مصطفى از احمد همدانى.

٣ پاورقي :اين كتاب با نامهاى "آنگاه هدايت شدم"، "بدينگونه هدايت شدم" و "ره يافته" به زبان فارسى ترجمه شده است. مترجم.

٤ پاورقي :سوره بقره، آيه: ١١١.

٥ پاورقي :سوره آل عمران، آيه: ١٥٩.

٦ پاورقي :سوره شورى، آيه: ٣٨.

٧ پاورقي :سوره آل عمران، آيه: ١٥٩.

٨ پاورقي :سيره نبوى، ابن هشام، ج ٢ ص ٤٢٤- ٤٢٥.

٩ پاورقي :سوره انعام، آيه: ١٢٤.

١٠ پاورقي :سوره آل عمران، آيه: ٣٣- ٣٤.

١١ پاورقي :سوره فاطر، آيه: ٣٢.

١٢ پاورقي :سوره انبياء، آيه: ٧٣.

١٣ پاورقي :سوره سجده، آيه: ٢٤.

١٤ پاورقي :الفكر الاسلامى مواجهه حضاريه- علامه سيد محمد تقى مدرسى ص ٢٥٠.

١٥ پاورقي : سوره آل عمران، آيه: ٣١.

١٦ پاورقي :مستدرك حاكم ج ٣ ص ١٠٧.

١٧ پاورقي :در المنثور ج ٦ ص ٥٦٦.

١٨ پاورقي :سوره احزاب، آيه: ٦.

١٩ پاورقي :الغدير: ج ١ ص ١٤.

٢٠ پاورقي :الغدير: ج ١، ص ٦٢.

٢١ پاورقي :مسند احمد بن حنبل ج ٤ ص ٣٥٥ حديث ١٨٠١١.

٢٢ پاورقي :مستدرك حاكم ج ٣ ص ١١٠.

٢٣ پاورقي :سوره مائده، آيه: ٦٧.

٢٤ پاورقي :تفسير كبير رازى: ج ١٢ ص ٤٩- ٥٠.

٢٥ پاورقي :سوره مانده، آيه: ٥٥.

٢٦ پاورقي :صحيح بخارى ج ٦ ص ٣، مسلم نيز آن را در صحيح خود، كتاب فضائل الصحابه ج ٤ ص ١٨٧٠- ١٨٧١ حديث ٣١، در باب فضائل على بن ابى طالب آورده، همچنانكه احمد بن حنبل ج ١ ص ٢٨٢ حديث ١٤٩٣ و ديگران نيز، آن را روايت كرده اند.

٢٧ پاورقي :سوره شعراء، آيه: ٢١٤.

٢٨ پاورقي :تاريخ طبرى: ج ٢ ص ٣٢٠- ٣٢١.

٢٩ پاورقي :البدايه و النهايه ج ٤ ص ١٨٦.

٣٠ پاورقي :سيره نبويه ابن هشام ج ٤ ص ٥٤٥ و مانند آن در مستدرك ج ٣ ص ٥١، و تفسير طبرى ج ١٠ ص ٤٧.

٣١ پاورقي :سوره آل عمران: آيه/ ٦١.

٣٢ پاورقي :الاصابه فى تمييز الصحابه ج ٤ ص ٤٦٤- ٤٦٨.

٣٣ پاورقي :عقد الفريد ابن عبد ربه اندلسى ج ٥ ص ٩٢- ١٠١. ٣٤ پاورقي :سوره واقعه، آيه: ١٠.

٣٥ پاورقي :سوره ص، آيه: ٨٦.

٣٦ پاورقي :سوره نساء، آيه: ٩٥.

٣٧ پاورقي :سوره انسان، آيه: ١.

٣٨ پاورقي :سوره انسان، آيه: ٥.

٣٩ پاورقي :سوره انسان، آيه: ٨.

٤٠ پاورقي :پرنده اى بريان شده به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، هديه شد، پس گفت: خداوندا، محبوب ترين بندگانت را به من برسان. پس على آمد و همراه او تناول كرد "اسد الغابه ابن اثير" ج ٦ ص ٦٠١ و احمد بن حنبل و حاكم نيز آن را آورده اند.

٤١ پاورقي :سوره توبه، آيه: ٤٠.

٤٢ پاورقي :سوره كهف، آيه: ٣٧.

٤٣ پاورقي :سوره توبه، آيه: ٤٠.

٤٤ پاورقي :سوره توبه، آيه: ٢٥ و ٢٦.

٤٥ پاورقي :سوره توبه، آيه: ٢٥ و ٢٦.

٤٦ پاورقي :سوره توبه، آيه: ٣١.