با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم0%

با نور فاطمه هدایت شدم نویسنده:
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مناظره ها و رديه ها

با نور فاطمه هدایت شدم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مشاهدات: 19533
دانلود: 2818

توضیحات:

با نور فاطمه هدایت شدم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19533 / دانلود: 2818
اندازه اندازه اندازه
با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مى خواست خاطرش را با سخنى بى معنى، شاد كند؟ گفت: من سر به زير انداختم. مأمون در ادامه گفت: براى آن در كتاب خدا، معنى آشكارى است. گفتم: آن چيست يا اميرالمومنين؟ گفت: آن سخن خداوند است به نقل قول از موسى كه به برادرش هارون گفته است:( وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ) ١. يعنى: «جانشين من در ميان قومم باش و درست عمل كن و از راه تباهكاران پيروى مكن». گفتم: يا اميرالمومنين! موسى هارون را در ميان قومش بر جاى گذاشت در حالى كه خود او زنده بود. و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز على را جانشين خود ساخت هنگامى كه به سوى غزوه رفته بود.

گفت: نه، آنگونه كه مى گويى نبوده است. به من خبر ده در مورد موسى هنگامى كه هارون را جانشين قرار داد. آيا وقتى كه به سوى پروردگارش مى رفت كسى از ياران او يا از بنى اسرائيل همراه او بود؟ گفتم: نه! گفت: مگر او را بر جمعشان جانشين خود قرار نداد؟ گفتم: آرى! گفت: پس مرا خبر بده در مورد رسول خدا هنگامى كه به غزوه هاى خود مى رفت، آيا بغير از ضعيفان و زنان و كودكان، كسى را پشت سر بر جاى مى گذاشت؟ پس چگونه مانند آن مى شود؟ و من براى تاويل ديگرى از كتاب خدا دارم كه بر جانشين قرار دادن على دلالت دارد و كسى نمى تواند درباره آن دليل بياورد. گفتم: آن چيست يا اميرالمومنين؟ گفت: گفتار خداوند عزوجل است هنگامى كه از موسى حكايت مى كند كه مى گويد:( وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي ﴿ ٢٩ ﴾ هَارُونَ أَخِي ﴿ ٣٠ ﴾ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ﴿ ٣١ ﴾ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ﴿ ٣٢ ﴾ كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرًا ﴿ ٣٣ ﴾ وَنَذْكُرَكَ كَثِيرًا ﴿ ٣٤ ﴾ إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيرًا ) ٢. يعنى: «و براى من وزيرى از خاندانم قرار بده، هارون برادرم را كه مرا با او

قدرت مى بخشى و او را شريك امر من مى سازى. تا تو را بسيار تسبيح كنيم و تو را فراوان بياد آوريم كه تو نسبت به ما بينا مى باشى».

پس تو اى على، نسبت به من در منزلت هارون نسبت به موسى هستى وزير من از خاندانم و برادرم كه به او قوت مى يابى و او را در امر خدا شريك مى گردانم تا خداى را فراوان تسبيح گوييم و بسيار بياد آوريم، آيا او دستور داد تا چيزى غير از اين در اين مطلب وارد شود؟ كه نه سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را باطل نمايد و نه اينكه بدون معنى باشد؟ اسحاق در ادامه سخنان خويش گفت: مجلس به درازا كشيد و روز بالا آمد. سپس يحيى بن اكثم قاضى گفت: يا اميرالمومنين! حق را براى كسى كه خداوند براى او خير خواسته است، آشكار نمودى و چيزى را ثابت كردى كه كسى قادر به رد كردن آن نيست.

اسحاق گفت: سپس روى به ما كرد و گفت: چه مى گوييد؟ گفتيم: همگى مى گوييم اميرالمؤمنين را خداوند عزت دهد.

مامون گفت: به خدا كه اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگفته بود كه سخن مردم را بپذيريد (و حمل بر صحت كنيد. مترجم) من از شما اين گفته را نمى پذيرفتم. خداوندا در سخن براى ايشان خيرخواه بوده ام. خداوندا من موضوع را از گردن خود برداشته ام، خداوندا من تو را باور دارم با تقرب به تو با دوستى على و ولايت او.

اهل بيت اولواالامر بعد از پيامبر مى باشند حديث اول:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «هر كس دوست بدارد كه همچون زندگى من زندگى كند و همچون مردنم بميرد و در بهشت جاويدانى كه پروردگارم قرار داده است اقامت نمايد، بنابراين بعد از من على را موالات نمايد و دوستانش را دوست بدارد و از اهل بيت من بعد از من پيروى كند، كه آنان از گل من سرشته شده اند و فهم و علم من به آنان داده شده است. واى بر كسانى از امت، كه فضل آنان را تكذيب كنند، آنانى كه صله مرا در مورد آنان قطع كنند، خداوند شفاعتم را نصيب آنان نخواهد ساخت»٣. آيا مى توان دليلى آشكارتر از حديث فوق را در نظر گرفت... اين حديث داراى... دلالت واضح و معانى آشكار و دستورهايى قاطع است حال هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد كفر بورزد.

حديث دوم:

حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من در ميان شما چيزى را بر جاى مى گذارم كه اگر آن را داشته باشيد هرگز گمراه نمى شويد، كتاب خدا و عترت اهل بيتم كه از هم جدا نمى شوند تا اينكه كنار حوض بر من وارد شوند».

همچنين فرموده است: «نزديك است كه فرستاده پروردگار (عزرائيل به سوى من آمده او را اجابت كنم. لذا من در ميان شما دو چيز گران قدر را بر جاى مى گذارم، اول آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور است. و اهل بيتم نيز سپس مكرر فرمود: من شما را در مورد اهل بيتم به ياد خدا مى اندازم. شما را در مورد اهل بيتم به ياد خدا مى اندازم. شما را در مورد اهل بيتم به ياد خدا مى اندازم» زيد بن ارقم (روايت كننده حديث) پرسيد آيا همسران پيامبر نيز از اهل بيت او هستند؟ فرمود: «نه، به خدا كه زن روزگارى همراه مرد بسر مى برد پس اگر او را طلاق دهد به سوى پدر و قوم خود بازمى گردد. بنابراين اهل بيت پيامبر اصل او و كسانى هستند كه بعد از او، صدقه بازداشته شده اند»٤. اگر به غير از اين حديث چيزى نداشتيم كه براى اثبات خلافت اهل بيتعليهم‌السلام و امامت از آن استفاده نماييم باز كفايت مى كرد. زيرا آنان همتايان قرآنند كه از آن جدا نمى شوند. و هر كه متمسك به آن دو باشد هرگز گمراه نمى شود. و آنكس كه آن دو يا يكى از آنها را رها كند، بدون شك گمراه است. اما برخى سعى كرده اند تا در مقابل آن، حديث «كتاب خدا و سنت من» را قرار دهند. راستى چه عجيب است آنانكه علمايشان، هنگامى كه اين حديث را روايت مى كنند، در ذيل آن مى نويسند مورد اتفاق است! در حالى كه حديث «... و سنت من» مرسل است و سندى ندارد. اولين كسى كه آن را روايت كرد، مالك در موطأ خود بوده كه آن را تا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رساند و غير از او كسى از صاحبان صحاح معتبر، آن را روايت ننموده است. در حالى كه حديث «كتاب خدا

و عترتم» نزد شيعه و سنى متواتر است و احاديث ديگرى با الفاظ مختلف آن را تأييد مى نمايند.

حقيقت آن است كه جاعلان حديث، «حرفه اى هاى اين فن» هستند كه بدعت گذارانه و ماهرانه عمل كرده و با ترفند در مقابل هر حديثى پيرامون اهل بيتعليهم‌السلام ، حديثى قرار داده اند كه شأن افراد غير از اهل بيت را بالا برند. كه مثالها در اين زمينه فراوان است كه بخواست خدا به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد.

من نمى دانم كه چگونه به اين حديث تمسك مى جويند، در حالى كه نخستين كسى كه با آن مخالفت كرد، عمر بن الخطاب بوده است در هنگام جريان مصيبت معروفى كه روز پنجشنبه اتفاق افتاد و بعدا بيان آن خواهد آمد... در آن زمان عمر گفت: «كتاب خدا براى ما كافى است» و هم او بود كه ممنوعيت روايت احاديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر صحابه اعمال داشت. همچنانكه ابوبكر، احاديث نوشته شده را سوزاند تا به گمان شان با قرآن مخلوط نشوند. و البته حوادث ديگرى وجود دارد كه عدم اعتراف به سنت را بگونه اى كه الان متعارف است ثابت مى نمايد.

حديث عترت ضمن مواردى كه همراه با قرآن آمده عصمت اهل بيتعليهم‌السلام را نيز ثابت مى كند. زيرا كسى كه از قرآن جدا نمى شود و از او دور نمى گردد. به معنى آن است كه كاملا همانند قرآن باطل از پيش او و از پشت سر به سراغش نمى آيد. و اگر احتمالى هر چند بسيار اندك از جدائى اهل بيتعليهم‌السلام از قرآن وجود مى داشت، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كلام خود براى ما موكد نمى ساخت كه آن دو جدا نمى شوند، تا زمانى كه در كنار حوض بر ما وارد شوند. لذا بدينوسيله است كه ما منظور آيه تطهير را مى فهميم كه در حق اهل بيتعليهم‌السلام نازل

شده است:( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) ٥. كه همه منابع تفسير و حديث، متفقند كه اين آيه در مورد پنج تن نازل شده است: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على و فاطمه و حسن و حسين، آن چنانكه در صحيح مسلم در كتاب فضايل صحابه، باب فضايل اهل بيتعليهم‌السلام آمده است.٦. اين آيه قائل به عصمت اهل بيتعليهم‌السلام است زيرا براى آنان در برابر ديگران شايستگى بر عهده گرفتن نقش امامت جهت حفظ شريعت اسلامى و ايفاى نقش و وظيفه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در رهبرى امت را مى بخشد. كه از كسى به جز فرد معصوم و برگزيده شده از جانب خداوند ساخته نيست. و اين مطلبى است كه آيه تطهير آن را بطور خلاصه بيان كرده و با ادات حصر «إنّما» كه قوى ترين ادات حصر مى باشد، بيان گرديده است. و بر دور كردن پليدى از اهل بيتعليهم‌السلام تأكيد شده است واژه پليدى در اينجا به معنى گناهان بطور مطلق، و گناه ورزيها و ناپاكى ها است، و همچنين انجام تطهير به اراده خداى تعالى... همه ى اينها نتيجه اش عصمت اهل بيتعليهم‌السلام مى باشد. و نزد ما در سودان از آشكارترين موضوعاتى كه قابل بحث و مناقشه نيست، اين است كه اصحاب كساء يا آل عبا، همان پنج تنى هستند كه آيه تطهير در مورد آنان نازل شده به نحوى كه در احاديث متواتر نيز وجود دارد.

بحثى پيرامون عصمت در حديث ثقلين روزى ميان من و يكى از دوستان، گفتگويى پيرامون عصمت امام پيش

آمد. او به من گفت: شما غلو مى كنيد و در دوستى اهل بيتعليهم‌السلام مبالغه مى نماييد تا آنجا كه مدعى شده ايد كه آنان معصومند و امر تشريع به آنان سپرده شده در حالى كه ما عصمت را تنها براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانيم.

گفتم: اولا اهل سنت و جماعت معتقد نيستند كه پيامبر در هر چيزى معصوم بوده، بلكه فقط در امر تبليغ عصمت داشته است و نمى دانيم كه چگونه امور وارده از حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تشخيص و طبقه بندى مى كنند كه كدام يك از مطالب دينى و كدام يك از مطالب ديگر است. بر خلاف عقيده شيعه كه قايل به عصمت مطلقه پيامبر هستند و در اين امر، فرقى ميان امور تشريع و ديگر امور وجود ندارد. اما در مورد عصمت اهل بيت بايد بگويم كه آيه در دلالت خود، از شفاعيت لازم برخوردار است در همان قول خداى تعالى كه در آيه فرموده:( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ) يعنى: «همانا كه خداوند مى خواهد كه پليدى را از شما اهل بيت، دور سازد». اكنون به اين مطلب، مجموعه اى از احاديث را بيفزاى كه از آنها به گونه ى شفافى مى توان دلالت عصمت را دريافت. در اين زمينه، حديث ثقلين براى تو كفايت مى كند. با توجه به آنكه صحت آن نزد عموم مسلمين سنى و شيعه ثابت شده است.

گفت: اين حديث دال بر عصمت نيست، زيرا فقط ما را نسبت به رجوع به اهل بيت خبر مى دهد.

گفتم: ولى حديث واضح تر از آن است كه نياز به بحث درباره عصمت داشته باشد. زيرا كه صحت حديث، عصمت آنان را تأكيد مى كند. اينك به شرح آن گفتگو مى پردازم. از او پرسيدم: در مورد قرآن نظر تو چيست؟ گفت: مقصودت چيست؟ گفتم: آيا از پيش رو و از پشت سر، باطل به سوى آن مى آيد؟ گفت: نه! گفتم: بنابراين مقارن بودن اهل بيت با قرآن و تصريح به جدا

نشدن از آن دلالت بر عصمت آنان دارد. زيرا كه هر مخالفت با شريعت كه از سوى آنان صورت گيرد، خواه عمدى و خواه سهوى. يا از روى غفلت. جدايى از قرآن شمرده مى شود. لذا اگر بگوييم كه آنان هر چند براى يك لحظه از آن جدا مى شوند. اين سخن، اثبات دروغ براى فرموده پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه از جانب خداى عزوجل خبر از عدم وقوع جدايى داده است. اگر جايز باشد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به دروغ و جايز شمردن دروغ عمدى متهم نماييم. اين با عصمت آن حضرت حتى در مقام تبليغ منافات دارد. در حالى كه آن حضرت در مورد متعددى بر اين حديث تأكيد فرموده اند. (يعنى خداى ناكرده به صورت متعدد دروغ عمدى گفته است. مترجم).

به اين مطلب اضافه نماييد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمسك جستن به آنان را نگهدارنده ى از گمراهى بطور دائمى و ابدى شمرده است. زيرا كه واژه «لن» در حديث ثقلين افاده ابدى بودن دارد. بنابراين اگر جايى براى گمراهى آنان به اندازه يك لحظه هم وجود داشته باشد، در اين صورت تمسك جستن به عترت چگونه مى تواند نگهدارنده باشد؟

اين يكى از دلايل ما در مورد عصمت است اما دوست من! در مورد آنچه در خصوص تفويض بيان داشته اى، هيچيك از شيعيان به آن عقيده اى ندارد. در حقيقت اين گفتار دشمنان دين است كه تلاش كرده اند تا چهره پاك تشيع را مخدوش سازند. و شما نيز اگر قصد داشته باشيد كه نسبت به عقايد شيعه آگاه شوى بر تو واجب است كه بر كتاب ها و گفته هاى علماى آنان نيز آگاهى يابى. نه آنكه از مخالفان آنها كه از دروغ و افتراء ابائى ندارند به شناسايى آنها بپردازى! نزد شيعه معروف است كه ائمه آنان آنچه را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است مى گويند. اميرالمومنين علىعليه‌السلام مى فرمايد: «رسول خدا، هزار باب از علم را به من آموخت

كه از هر باب، هزار باب گشوده مى شود»، بنابراين شيعيان قايل به تفويض نيستند، بلكه اين اهل سنت و جماعت هستند كه صحابه را در تشريع داراى اختيار دانسته اند. تا آنجا كه اجتهادات صحابه را در برابر نصوص پذيرفته اند.

پس از اين گفته ها دوست من براى خروج از بن بستى كه در بحث گرفتار آن شده بود، با احاديث به كلنجار پرداخت و كوشيد تا شكافى بيابد تا مرا در آن به دام اندازد و چون موفق نشد، به من گفت: اى برادر، من خود را به خدا مى سپارم زيرا مرام ما تسليم پروردگار بوده است.

گفتم: تسليم تنها براى حق جايز است. اما سپردن به خدا اراده تو را از بين نمى برد. و عقل تو را جامد نمى سازد. اگر به حقيقت توجه كنى و قصد تو در تحقيق و جستجو كشف آن باشد و آنگاه خود را به خداوند بسپارى. در اين صورت خداوند تو را به راه راست هدايت مى فرمايد. ولى اگر ندانى كه بر حق هستى يا بر باطل. و سپس خود را در اين حال به خداوند بسپارى. چنين توجيهى شرعا و عقلا پذيرفتنى نيست. پس از اين گفتگو دوستم را رها كرده و رفتم.

اكنون و در اينجا لازم است تا برخى از منابعى را كه حديث ثقلين در آنها بيان شده است، نام ببرم:

- صحيح مسلم، فضايل علىعليه‌السلام .

- صحيح ترمذى ج ٥ ص ٦٦٢- ٦٦٣.

- مسند احمد بن حنبل ج ٣ ص ٣٩٣- ٣٩٤ حديث ١٠٧٤٧ ج ٥ ص ١٨٢ و مواضع متعدد ديگر.

- مستدرك حاكم ج ٣ ص ١٠٩ و كتاب معرفه الصحابه ص ١٤٨، و منابع ديگر.

حديث سوم:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«مثل اهل بيت من در ميان شما، همچون كشتى نوح است، هر كس بر آن سوار شود نجات مى يابد و هر كس از آن باز بماند، غرق مى شود».

مستدرك حاكم ج ٢ ص ٣٤٣ و منابع ديگر همچون كنز العمال ج ١٢ ص ٩٤ حديث ٣٤١٤٤ و ٣٤١٥١ و ٣٤١٦٩ و تاريخ بغدادى ج ١٢- ص ٩١ و روايت ديگرى كه آن را تاييد مى كند و در مستدرك حاكم ج ٣ ص ١٤٩ وارد شده است: «اهل بيت من، پناهگاه و امانى براى امت من هستند».

تعبير حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در حديث چه رساست، آنجا كه اهل بيتعليهم‌السلام را به كشتى نوح تشبيه مى كند، كه ايمان آورندگان به رسالتش را در خود جاى داد و آنان كه ايمان نياورده بودند، گرفتار طوفان شدند. حتى پسرش بنا به آنچه در قرآن آمده، گفته بود: (سآوى الى جبل يعصمنى من الماء) يعنى: «به كوهى پناه خواهم برد تا مرا از آب نگهدارد» ٧. ، اما او از آن امواج جان به سلامت نبرد و از جمله نابودشدگان گرديد.

امروز نيز امواج فتنه ها خروشان است و آنان كه در اين كشتى نجات كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن خبر داده سوار نشوند، طعمه آنها مى گردند. و البته مى توان گفت همه كسانى كه عذرها و توجيهاتى براى عدم تمسك خود به اهل بيتعليهم‌السلام و سوار نشدن به كشتى نجات ارائه مى دهند، همانند پسر نوح هستند كه كوه را نگهدارنده اى براى نجات خود از غرق شدن در خارج از كشتى دانسته بود و فرق، آن است كه در حال حاضر، كوه ها متعدد شده و بلندترين آنها نزد كسانى كه به آنها مى انديشند «عدالت صحابه» است. آيا تو گمان مى كنى كه آنان را از امواج خروشان غرق كننده حفظ خواهد نمود؟

در اينجا براى آنكه فضاى اين بحث را معطر سازيم، به سوى قرآن كريم مى رويم تا از نور آن پرتو گيريم و برخى معانى را از آن استفاده كنيم تا هر كسى خواهان رسيدن به حق باشد، از آنها بهره مند گردد.

آيه نخست: مباهله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مسيحيان

در اين مورد خداى سبحان و متعال مى فرمايد:( فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ ) ٨. يعنى: «به هر كس با تو در مورد آن، پس از آنكه علم به تو رسيده است، محاجه نمايد، بگو كه بياييد تا فرزندانمان را فراخوانيم و فرزندانتان را، و زنانمان را و زنانتان و خودمان و خودتان را، پس نيايش كنيم و لعنت خداى را بر دروغگويان قرار دهيم».

بشرحى كه در سخن پيرامون حضرت زهراعليها‌السلام بيان كرديم نازل اين آيه در نزد فريقين، در مورد على و فاطمه و حسنين، به تواتر رسيده است. در صحيح مسلم آمده است: «هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على و فاطمه و حسن و حسين را فراخواند و گفت: خداوندا اهل من اينان هستند».

فخر رازى در تفسير خود گفته است: «و بدان كه اين روايت، در مورد

صحتش ميان اهل تفسير و حديث، قريب به اتفاق مى باشد»٩. قرآن با دقت و بلاغت خاصش به خردمندان، بصيرت و منطقى از طريق كوتاه ترين راه ها و آسان ترين روشها مى بخشد. و آيه مذكور، دلالت هاى عظيمى در دورن خود دارد و معانى گزينش و آنچه كه گزينش الهى است را با كوتاهترين و شيواترين عبارتها بيان مى كند.

و همانگونه كه در احاديث مورد بحث آمده است. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشخاصى چون ابوبكر و عمر را همراه خود نبرد، همچنين عايشه يا كسى ديگر از همسرانش را نيز همراه خود نداشت. آن حضرت، به جز اين جمع مبارك يعنى على و فاطمه و حسن و حسين هيچ كس را با خود نبرد، گزينش آنان نيز از روى احساسات و عواطف صورت نگرفت. زيرا در زمانى كه رسالت، در چالش و درگيرى با يكى از موانع و آزمايشات مهم در تاريخ خود قرار داشت. يعنى در حالى بود كه با مسيحيان نجران درگير بود و با آنان به مقابله ايستاده بود. در واقع اين يك گزينش ربانى بود چنانكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد آن فرموده بود اگر خداى تعالى بر روى زمين بندگانى را گرامى تر از على و فاطمه و حسن و حسين، سراغ داشت، به من فرمان مى داد تا آنان را براى مباهله ببرم اما (خداوند) مرا فرمان داد تا فقط اينان را براى مباهله ببرم كه به واسطه آنان بر مسيحيان پيروز شدم.

برخى ها مى كوشند تا ما را قانع سازند به اينكه صحابه، از اهل بيتعليهم‌السلام برتر بوده اند، اما واقعا اين چگونه قابل اثبات است؟ در حالى كه اين مقارنه و نزديكى ميان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتش، در هر موردى بوده است، همانگونه كه در آيات سابق الذكر تاكيد بسيارى بر اين مطلب بوده است كه انديشه و عمل آنان

ادامه رسالت آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

در اينجا لازم است كه به مطلبى توجه داده شود يعنى بايد آن را براى دارندگان خردهاى روشن كه پيوسته در جستجوى آنچه پيروى از آن شايسته تر است، هستند، بيان كنم...

و آن موقعيت حضرت علىعليه‌السلام در آيه است. وى كه از فرزندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، چون حضرات حسن و حسين نيست. همچنان كه آن حضرت بالطبع در شمار زنان نيز وارد نمى شود. و با وجود آن، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به همراه خود برد لذا براى او مكانى نمى يابيم به جز در وجود و نفس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنانكه قرآن مى فرمايد:( وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ) ، اين نكته بيمانند قرآنى، على را نمايانگرى كامل براى شخصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى داند و اين همان مطلبى است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديث خود: «على از من است و من از على هستم» بر آن تاكيد ورزيد. بنابراين لازم است كه در اين امر تدبر نماييد.

آيه دوم:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ... ) ١٠. يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداوند را فرمان بريد و پيامبر و اولى الامر را...»

حتى دو نفر هم در وجوب اطاعت از اولى الامر، اختلاف ندارند. چنانكه كه در اين آيه آمده و اطاعت از آنان را در كنار اطاعت از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده است. اين رهبرانى كه اطاعت از آنان بطور قطع واجب است، بايد همان

صفاتى را داشته باشند كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته اند. از قبيل: صفات و خصايص ربانى تا وجود پيروى به آنان و تمسك جستن به ايشان اثبات گردد. اين نيز مستلزم عصمت آنان است... زيرا محال است كه خداى تعالى بطور قطع ما را مأمور به اطاعت از كسى فرمايد كه احتمال خطا و معصيت او برود. زيرا طاعتش واجب شده است بدون اينكه استثناء و حد و مرزى بوده باشد. در حالى كه پيروى كردن در حالت خطا، نهى شده است. بنابراين چگونه امر و نهى در يك عمل و با يك اعتبار، مى توانند با هم جمع شوند؟

از اين مطلب، ثابت مى شود، كسانى كه خداوند، به طور قطع فرمان به اطاعت از آنان داده، بايد كه معصوم باشند. اين نيز همان چيزى است كه فخر رازى در تفسير خود به آن دست يافته است. و از اين رهگذر عصمت اولى الامر را اثبات نموده ولى در تلاش بى نتيجه سعى كرده كه اين معنى را از اهل بيتعليهم‌السلام به صاحبان امر و نهى از امت منحرف كند. يعنى كسانى كه ما تعريفى ثابت يا فهمى واضح در شرع در مورد آنان نمى يابيم كه ما را به اطاعت از آنان فرمان داده باشد.

ما كسى را نمى يابيم كه از اهل بيتعليهم‌السلام شايسته تر براى آنچه از فرمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ما براى پيروى از آنان بيان كرديم باشد، زيرا آنان معصوم هستند و خصوصيات ديگرى كه درباره ى آن گفته شد. بنابراين آنان اولى الامر مورد نظر در آيه مى باشند.

بدين ترتيب، حقيقت براى كسانى كه بخواهند به آن عمل كند، آشكار گرديده و نشانه هاى راه رهايى واضح شده و راه نجات در پيروى از اهل بيتعليهم‌السلام منحصر گرديده است. اين چيزى است كه همراه با دليل به سوى آن راه يافته ام. اهل بيت كسانى هستند كه خداوند آنان را براى تحمل بار رسالت بعد از پيامبر امينشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برگزيده است، امانتدارى در پى امانتدارى ديگر. آنها همان اوصياى معصومى مى باشند كه مسير شريعت را در خط مستقيمش محافظت مى كنند و با قدرت در برابر تلاش منافقان و كينه توزان براى انحراف دين مى ايستند. و تاريخ و همچنين واقعيت هاى ما به سود آنان در اين مورد گواهى مى دهند. در اين مورد بعدا توضيحاتى خواهم داشت.

هنگامى كه با آن فرد سلفى١١. كه گفتم با او مناظره داشتم، صحبت مى كردم، و البته شرح آن در آغاز اين كتاب گذشت. در آن هنگام ديدم كه ناگهان چشمانش برقى زد. گويى گمشده خود را بازيافته است. او بى مقدمه پرسشى را مطرح ساخت كه گمان مى كرد با آن پرسش، مرا در وضعيت دشوارى قرار خواهد داد... بمانند آن كسى كه گمان مى كند به منتهاى علم و حكمت رسيده است. او گفت: چه كسى به شما گفته كه ائمه دوازده نفر هستند و چرا اين عدد را مخصوصا در نظر مى گيريد؟ (اين را گفت) و خنديد!! به او گفتم: اى برادر، در خصوص اين عدد، اگر باب اين بحث را بگشاييم تا حكمت آن را بدانيم، سوالاتى را متوجه شما خواهم كرد كه قادر به پاسخ آنها نخواهى بود. مثلا چرا خلفا فقط چهار نفر بوده اند؟ و چرا حضرت موسى هفتاد نفر را براى ميقات پروردگارش برگزيد و چرا هشتاد نفر نبودند؟ و چرا خداوند هفت آسمان و هفت زمين را آفريد و مثلا چرا هر يك از آنها ده تا نبوده و چرا تعداد نقباى بنى اسرائيل دوازده نفر بودند و براى چيست كه خداوند تعالى مى فرمايد:( وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَيْنَا ) ١٢. يعنى: «و آنان را به دوازده قبيله و گروه تقسيم كرديم» راستى چرا آنان پانزده گروه نبوده اند و... اضافه بر اين، آيات و نيز روايت هاى رسيده از اهل بيتعليهم‌السلام براى ما كافى است تا از آنان فراگيريم

و ما جز شيعيان كسى را نمى يابيم كه به آنها متمسك باشد و از اينجاست كه به شمار امامان آگاهى مى يابى و ضرورتى براى احتجاج با شما در مورد تعداد امامان از منابع خودتان وجود ندارد زيرا كه اين يك موضوع فرعى است ولى با وجود اين و به لطف خداوند متعال، براى آشكار شدن حق و اقامه دليل، منابع اهل سنت و جماعت نيز از احاديثى كه تعداد امامان بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مشخص مى سازند، خالى نمى باشد. در آن جلسه بر حسب اتفاق، يك مجلد از مجموعه گسترده اى را همراه داشتم كه حاوى احاديث موجود در صحابه ششگانه بود و من باب امارت را (از كتاب مزبور) باز كردم و براى او خواندم: از جابر بن سمره نقل است كه گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «پس از من دوازده امير خواهند بود كه همه از قريش مى باشند». به او گفتم: آيا شنيدى؟ بنابراين مبهوت شد آنكه كفر ورزيد... آن سلفى حركتى شديد از خود نشان داد گويى كه با برخوردى از شيطان مواجه شده باشد. به من گفت: اين حديث را از كجا آورده اى؟! من منابع را براى او خواندم و در اينجا نيز براى استفاده خوانندگان بيان مى كنم:

- صحيح بخارى كتاب احكام ج ٩ ص ١٠١.

- صحيح مسلم ج ٣ ص ١٤٥١ كتاب الاماره باب الناس تبع لقريش (يعنى مردم تابع قريشند).

- صحيح ترمذى ج ٤ ص ٥٠١ حديث ٢٢٢٣.

- سنن ابى داود كتاب المهدى ج ٤/ ص ١٠٦.

- مسند احمد بن حنبل ج ١ ص ٦٥٧ حديث ٣٧٧٢.

اين حديث، علماى اهل سنت را در آشفتگى و مشكل بزرگى قرار داده كه از آن خارج نشده و راه حلى براى آن نيافته اند مگر نزد پيروان اهل بيتعليهم‌السلام كه همان شيعيان معروف به «اثناعشرى» هستند. برخى نيز كوشيده اند كه در عالم

واقعيت تفسير معقولى براى حديث بيابند. در اين مورد گروهى از آنان ابوبكر و عمر و عثمان و على را شمردند و متوقف شدند و بعضى از آنان حسن بن على را بر آنان افزودند و متحير ماندند و برخى معاويه و بنى اميه را افزودند ولى موفق به ضبط عدد نشده سرانجام به التقاط پرداخته و هر كس را كه به نظرشان مى رسيد، اضافه مى نمودند...

در اين مطلب، نزد شيعيان اهل بيت، هيچ پيچيدگى و ابهامى وجود ندارد. اكنون كه حق آنان در ولايت و خلافت بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دانستيم. عاقلانه نيست كه اين عدد از دايره آنان خارج شود، زيرا كه در كتاب ينابيع الموده قندوزى حنفى باب (ج ٣/ ص ٣٩٨ ح ٥٤)، در مناقب، به سندش از جابر بن عبداللَّه انصارى آمده است كه گفت: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى جابر، اوصياى من وامامان امت مسلمان بعد از من، نخستينشان على است و بعد از او حسن و بعد از او حسين و سپس على بن الحسين و بعد محمد بن على معروف به باقر كه تو اى جابر او را خواهى ديد پس هر گاه با او روبرو شدى، از من به وى سلام برسان، سپس جعفر بن محمد و بعد موسى بن جعفر و سپس على بن موسى و بعد محمد بن على و سپس على بن محمد و بعد حسن بن على و سپس قائم است كه نامش نام من و كنيه اش، كنيه من است محمد بن الحسن بن على «مهدى» همان كسى است كه خداوند تبارك و تعالى شرق و غرب زمين را به دست او فتح خواهد كرد».

اما نصوص وارده در اين خصوص از منابع شيعه، از طريق اهل بيتعليهم‌السلام متواتر و واضح مى باشند و كسى از امت مدعى نشده است كه او يكى از امامان دوازده گانه است، چنانكه اهل بيتعليهم‌السلام در مورد خودشان گفته اند و تاريخ ما را از سيره آنان آگاه مى سازد و حتى دشمنانشان به منزلت والا و علم فراوان و اخلاق بلندشان، اعتراف نموده اند و آنان همان گونه كه در حديث بيان شده سابق الذكر

آمده است عبارتند:

١- على بن ابيطالب.

٢- حسن بن على.

٣- حسين بن على.

٤- على بن الحسين ملقب به زين العابدين و سجاد.

٥- و سپس فرزندش محمد بن على ملقب به باقر.

٦- و بعد فرزندش جعفر بن محمد ملقب به صادق.

٧- و سپس فرزندش، موسى بن جعفر، ملقب به كاظم.

٨- و سپس فرزندش، على بن موسى ملقب به رضا.

٩- و سپس فرزندش، محمد بن على، ملقب به جواد.

١٠- و سپس فرزندش على بن محمد، ملقب به هادى.

١١- و سپس فرزندش حسن بن على، ملقب به عسكرى.

١٢- و سپس فرزندش محمد بن حسن، كه مهدى و قائم و حجت ناميده مى شود.

اينان همان اولى الامر هستند كه خداوند در قرآن اطاعت از آنان را بر ما واجب ساخته است:( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ) ١٣. و مقام و منزلت آنان را به ما معرفى نمود: (ذريه بعضها من بعض و اللَّه سميع عليم) يعنى: «ذريه اى كه برخى از برخى ديگرند و خداوند شنواى داناست».١٤. واپسگرايى( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ ) سوره آل عمران، آيه: ١٤٤.

يعنى: «و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيست جز پيامبرى كه پيش از او پيامبرانى بوده اند، پس اگر بميرد يا كشته شود، به گذشته خود بازمى گرديد؟ و هر كس به گذشته اش بازگردد، زيانى به خداوند نمى رساند و خداوند سپاس گزاران را پاداش خواهد داد».

راستى چه اتفاقى افتاد؟ صديقه طاهره فاطمه زهراعليها‌السلام كلمات شيوايى را در خطبه برجسته اش بطور خلاصه بيان فرموده، گفت: «پس هنگامى كه خداوند پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را براى رحلت به سراى پيامبران و جايگاه برگزيدگانش برگزيد، خار نفاق در ميان شما آشكار شد و جامه ى دين پوسيده گشت و زبان گمراهان به سخن آمد و فرومايگان اندك سر بر آوردند و تبهكاران به خروش آمدند پس شيطان در صحنه شما حاضر شد و سر از جايگاه خويش برآورد و شما را ندا داد، پس شما را اجابت كننده دعوت خويش يافت كه به عنوان ابزار فريب وى آماده بوده ايد، سپس به حركت فراخوانده شديد و شما را سبك بالان يافت و برافروخته و جوشانتان ديد. در اين هنگام بود كه شترانى غير از شتران خود را داغ زديد و به آبشخورى غير از آبشخور خويش وارد شديد. اين در حالى بود كه هنوز زمانى نگذشته و زخم همچنان گسترده و التيام نايافته بود و پيامبر هنوز به خاك سپرده نشده بود...».

اينها عبارات محكمى بودند كه واپسگرايى پيش آمده پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بيان مى كرد، پيامبرى كه از هيچ تلاشى در بيان حدود شريعت فروگذار نبوده است. و در مورد امر خلافت نيز خاموش نمانده بود و براى امت آنچه را كه بايد پس از انتقالش به ملا اعلى به آن تمسك جويد، توضيح داده بود (آنچنان كه قبلا شرح داده شد) اما برخى چيزى نخواستند جز اينكه با اوامر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت نمايند، تا امت را به تونلى تاريك و گذرگاه هايى گمراه كننده وارد كنند.

تا بدين وسيله امت در آنها با پريشانى دست و پا زند و تا به امروز در آن گرفتار باقى بماند. مگر آنان كه خداوند معرفت اهل بيتعليهم‌السلام را به شايستگى به آنها عنايت فرموده است.

هر گاه كه به عنوان يك محقق ژرف انديش دقت و بررسى در حوادث اين واپسگرايى را آغاز كنى، براى تو آشكار مى شود كسانى كه جامه دين را بر خود پوشانده اند، تا كارت فتنه را از جيب خود بيرون كشند و آن را در برابر صورتت قرار دهند يا بت «عدالت صحابه» را براى تو بيرون مى آورند تا به آن توجه كنى و مقياس هاى الهى حقيقى را كه بوسيله آنها حق را از باطل تشخيص مى دهى، رها سازى... و هنگامى كه يكى از آنها ناچار مى شود تا قضيه خلافت را مورد بحث قرار دهد، اين صفحه را بسرعت برمى گرداند و مى گويد: مسلمين و صحابه بر خلافت ابوبكر كه با شوراى اسلامى بوده است، اتفاق نموده اند! و من مى گويم كه شما امروز مى توانيد به سبب عاطفه غير منطقى و تعصب كور، از حقيقت بگريزيد اما بايد كه روز محشر، پرده ها كنار رود و در آن وقت خواهيد گفت:( يَا لَيْتَنِي كُنتُ تُرَابًا ) ١٥. يعنى: «كاش كه من خاك مى بودم». با اين وجود، خداوند كسانى را مسخر مى فرمايد تا با وسواس و احساس مسئوليت خاصى اعماق تاريخ را بشكافند و حقيقت را براى ما خارج نمايند و كتاب هاى آن جماعت، گواهى بر سستى اين عقيده خواهد بود كه هر چه را صحابه مقدس انجام داده اند، صواب و مورد اعتماد بدانند.

اما پيش از آنكه حوادث پيش آمده در سقيفه و در شوراى مورد ادعا را بررسى كنيم، لازم است كه از مهم ترين نظريه اى سخن بگوييم كه اهل سنت

و جماعت، پايه خود را بر آن نهاده اند، تا احكام دينشان را دريافت كنند و آن «اصل عدالت صحابه» مى باشد و چه بد پايه گذارى نموده اند چنانكه قرآن مى فرمايد:( أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللَّـهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ) ١٦. يعنى: «آيا كسى كه بنيادش را بر تقوا و رضوان الهى پايه نهاده باشد بهتر است يا آنكه بنيادش را بر لبه پرتگاهى قرار دهد كه او را به آتش جهنم بيفكند؟ و خداوند گروه ستم كاران را هدايت نمى كند».

اين نظريه كه با منطق قرآن و عقل مخالف و بلكه با احاديث شريفه وارده در كتب تاريخ و سيرت، در تناقض است، امت را به سرگردانى و دست و پا زدن در پريشانى دچار ساخته است. كه گاهى به جمود مى رسد و ميان مردم و حق مانع ايجاد مى كند، همين صحابه با گفتارها و كردارهايشان اين نظريه را از پايه ويران مى كنند و اما آنچه از فضايل دروغين براى آنها وضع شده، نيازى به هوش خارق العاده ندارند تا ضعف و سستى سند و متن آنها شناخته شود. و آن به جهت مخالفت آنها با واقع است. و اگر اين نظريه هم نمى بود، همان هم براى سست كردن و تضعيف عقيده اهل سنت و جماعت كافى بود، عقيده اى كه نه ميان مسلمان و كافر فرقى مى گذارد و نه ميان مؤمن و منافق.

همراه با عدالت صحابه صحابى در نزد اهل سنت و جماعت، كسى است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در حالى كه به او مؤمن باشد (حتى اگر براى يك ساعت هم كه شده ديدار كرده) و با عقيده به اسلام از دنيا رفته باشد. و بالطبع، در مكه و طائف كسى كه ده ساله بود باقى نماند كه اسلام نياورده و با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجه الوداع شركت نداشته باشد و نيز، از اوس و خزرج در پايان روزگار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى نمانده بود كه به دين اسلام نگرويده باشد كه به اين شمار فراوان باى داضافه كرد كسانى را كه در جنگهاى بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرماندهى يافته بودند. كه همه اين افراد زير عنوان صحابى در مفهوم اهل سنت قرار مى گيرند. سنيان معتقد هستند كه همه آنان عادل بوده اند آنگونه كه ابن عبدالبر در مقدمه كتاب الاستيعاب گفته است: «و صحابه با ديگر راويان در همه آن مشاركت دارند مگر در جرح و تعديل زيرا كه همه آنها عادل بوده اند» و ابن حجر گفته است: «اهل سنت اتفاق دارند كه همه، عادل هستند» و گفته هاى ديگرى از علماى آنان كه بحث در احوال آنان را زندقه (يعنى كفر باطنى و تظاهر به اسلام است. م.) مى دانند.