با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم0%

با نور فاطمه هدایت شدم نویسنده:
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مناظره ها و رديه ها

با نور فاطمه هدایت شدم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مشاهدات: 19452
دانلود: 2773

توضیحات:

با نور فاطمه هدایت شدم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19452 / دانلود: 2773
اندازه اندازه اندازه
با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بعضى از كارهاى معاويه

غصب خلافت به زور و اجبار: - قتل حجر بن عدى و يارانش به اين سبب كه سب علىعليه‌السلام و اظهار برائت از آن حضرت را نپذيرفتند و در برابر كسانى ايستادند كه اقدام به آن كار مى كردند. در حالى كه عايشه به معاويه گفت: خداى را، خداى را، در مورد حجر و يارانش، در نظر گير و او را مورد گله و سرزنش قرار داد و گفت: شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه مى گفت: بعد از من در عذراء (در شام) هفت مرد كشته مى شوند كه خداوند و اهل آسمان براى آنان خشمگين مى شوند٢٩. و امام علىعليه‌السلام گفته بود: «اى اهل كوفه، از شما هفت نفر كه بهترين شما هستند، در عذراء كشته مى شوند، مثل آنان همچون مثل اصحاب اُخدود مى باشد»٣٠. - سب علىعليه‌السلام را سنتى قرار داد كه مزدوران در سرزمين هاى حكومتش به آن تبرك مى جستند.

- ريختن خون پاك شيعيان امام علىعليه‌السلام و مباح دانستن مال و عرض آنان و ريشه كن ساختن آنان و كشتن ذريه ها و كودكان و حتى زنانشان. و من نمى دانم كه فرزند هند جگر خوار كجا بود آن هنگامى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، امت را در مورد آنان به نيكى سفارش مى فرمود:

- اجتهاد (باطل و حكم بنا حق دادن) و ملحق كردن زياد بن ابيه، در حالى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است كه: «الولد للفراش و للعاهر الحجر»٣١. ٣٢. يعنى: فرزند به بستر ملحق مى شود و زناكار سنگ ساز مى گردد.

- زير پا گذاشتن و شكستن همه پيمان ها و قراردادهايى كه با امام زكى حضرت حسن بن علىعليه‌السلام پس از صلح با آن حضرت منعقد كرده بود. ولى معاويه هنگامى كه اوضاع براى او مستقر شد در ميان مردم كوفه خطبه اى ايراد كرد و گفت: «اى مردم كوفه من براى نماز و زكات و حج، با شما نجنگيدم، كه مى دانم شما نماز مى خوانيد و زكات مى دهيد و به حج مى رويد ولى با شما جنگيدم تا بر شما و بر گردن هاى شما حكومت كنم تا آنجا كه گفت: و هر شرطى كه بستم و هر چيزى را كه به حسن بن على قول داده ام زيرا اين دو پايم مى باشد كه به آن وفا نخواهم كرد»٣٣. - و صفحه سياه زندگى ننگين خود با امام حسنعليه‌السلام را با مسموم كردن آن حضرت پايان داد و حضرت حسنعليه‌السلام شهيد و مظلوم به ديدار پروردگارش شتافت، و هنگامى كه مسموم گرديد و براى حاجت خود برخاست و سپس بازگشت گفت: بارها به من سم داده شده ولى مانند اين بار مسموم نشده ام زيرا كه بخشى از جگر خود را بالا آورده ام كه به تكه چوبى آن را زير و رو كرده ام ٣٤. معاويه جعده دختر اشعث همسر حضرت حسنعليه‌السلام را به ازدواج با پسرش يزيد تطميع كرده و از او خواسته بود تا حضرت حسنعليه‌السلام را مسموم سازد، و هنگامى كه حضرت حسنعليه‌السلام شهيد گشت به او پيغام داد و گفت: ما زندگى يزيد را دوست داريم و اگر چنين نمى بود به وعده خودمان در ازدواج با وى وفا مى كرديم ٣٥. - اما عظيم ترين جرايم او اين بود كه يزيد را جانشين خود قرار داد و او فردى شرابخوار و دائم الخمر بود كه سخن در مورد او نيز همراه با بزرگان صحابه و سران قوم بعدا بيان خواهد شد.

از زمانى كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با قدرت بر بنى اميه برترى يافت و خداوند او را بر آنها پيروزى داد، اين فرقه به دنبال فرصت مى گشتند در حالى كه مشرك بودند. خداوند آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر جزيره العرب تسلسط بخشيد پس از آنكه با نبوت، او را گرامى داشت و با رسالت او را ارج نهاد. دشمنى بنى اميه نسبت به بنى هاشم مخفى نبوده لذا چه كيفيتى نزد آنان خواهد داشت اگر پيامبر از بنى هاشم باشد و اوصياء و خلفاء نيز از آنان باشند. آنچه در نيت معاويه بود از زمانى كه قدرت به دستش افتاد و حكومت در اختيارش قرار گرفت اين بود كه فرزندش را وليعهد خود سازد و براى او بيعت بگيرد و حكومتى اموى تأسيس كند كه در فرزندان خاندانش مستقر باشد و او همچنان مردم را در مدت هفت سال براى بعيت يزيد آماده مى كرد و به سرزمين هاى مخلتف پيغام مى فرستاد. پس از آنكه در شام براى او بيعت گرفت. معاويه شخصا براى گرفتن بيعت براى يزيد به معاويه و مكه مسافرت كرد.

در اينجا مطلب را با گفتارى از حسن بصرى پايان مى دهيم. وقتى از وى درباره ى معاويه پرسيده شد، گفت: چهار خصلت در معاويه بود كه اگر تنها يكى از آنها در او وجود مى داشت، همان يك جنايت بزرگ بود: دست يافتنش بر اين امت با استفاده از بى خردان تا آنجا كه امر خلافت را بدون مشورت با امت در دست گرفت در حالى كه در ميان آنان بازماندگانى از صحابه و صاحبان فضيلت وجود داشت. و جانشين قرار دادن پسرش يزيد بعد از خود كه شراب خوارى دائم الخمر بود و جامه ى حرير مى پوشيد و طنبور مى نواخت. و مدعى شدن براى زياد، در حالى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده بود كه الولد للفراش و اللعاهر الحجر و كشتن حجر واى بر او از حجر، «اين را دوبار تكرار كرد»٣٦. مى گويم كه وى لابد در مورد بعضى كارهاى معاويه، مدارا مى كند و گرنه جنايات وى فراوانند كه بگو و نپرس.

كربلا ادامه سقيفه

معاويه و يزيد را چگونه مى بينند؟ يكبار بعضى از برادران شيعه، با گروهى از وهابيان روبرو شدند كه بر حسب اتفاق، من نيز در آنجا بودم و هنوز مساله كاملا براى من روشن نشده بود گرچه بعضى نشانه هاى صواب براى من آشكار گشته بود. به نظر مى رسيد كه اين وهابى ها قبلا نيز گفتگويى با شيعيان داشته و با آنان بحث در مورد قضيه حضرت حسينعليه‌السلام و كربلا را آغاز كرده بودند و من برادران شيعه را ديدم كه وهابى ها با چشمانى شرربار آنان را در ميان گرفته بودند و گويى قصد جنگ دارند. يكى از شيعيان در مورد اينكه معاويه حق نداشت تا يزيد را به عنوان خليفه مسلمين منصوب نمايد و نام معاويه را بدون گفتن رضى اللَّه عنه بر زبان آورد كه يكى از آنان بر او فرياد كشيد و گفت: بگو رضى اللَّه عنه مگر او برادر توست كه فقط نام او را بر زبان مى آورى؟!

آن شخص شيعى به وى پاسخ داد آيا تو و من از علىعليه‌السلام برتر و از او فهميده تر هستيم. در اينجا يكى از آنان آستين ها را بالا زد و گويى قصد داشت تا او را بزند، در حالى كه مى گفت: بشنويد، اين شيوه شيعه است كه در هر چيزى تشكيك مى كنند و اين شخص از ما سوالى بديهى را مى پرسد كه پاسخ به آن واضح است و هيچ كس معتقد نيست كه شخصى برتر از على وجود داشته باشد به جز خلفاى سه گانه كه خداوند از آنها راضى باشد و آنان را خرسند نمايد.

آن شيعى روى به وى كرد و گفت: اولا يك نفر از شما حرف بزند. ثانيا: هر وقت خواستى حرف بزنى ابتدا آنچه را مى گويى بفهم و بعد صحبت كن، و ثالثا اگر علىعليه‌السلام از ما برتر باشد، كه البته و بدون شك چنين است. بنابراين او بهتر از ما به اصول آشنايى داشت آيا چنين نيست؟

آنان با احتياط گفتند: آرى. به آنها گفت: على با معاويه جنگيد نه تنها براى وى رضى اللَّه عنه نمى گفت آن گونه كه شما از ما مى خواهيد. بلكه بشدت با وى جنگيد و اگر بر او دست مى يافت، او را به اجدادش ملحق مى ساخت. يكى از آنان در حالى كه مسواكى را مى مكيد گفت: ما مى گوييم آنچه را گذشتگان گفتند، آنها خون هايى بودند كه خداوند شمشيرهايمان را از آنها نگهداشت و ما بايد زبانهايمان را از آنها نگهداريم و ما معاويه را صحابى جليل القدرى مى شناسيم و او كار نيكى انجام داد كه يزيد را منصوب ساخت و ما معتقديم كه خروج حسين بن على خطايى از سوى او بود زيرا يزيد توبه كرده است.

آن شيعى گفت: اينكه مى گويى زبان هايمان را از آنها نگهداريم، بر خود تو صدق نمى كند زيرا هم اينك گفتى كه معاويه صحابى جليل القدرى بود، در اين صورت على در جنگ خود با معاويه بر خطا بود. وانگهى چه كسى به تو گفته است كه تو در مورد آن خون ها مورد پرسش قرار نمى گيرى. بايد كه در برابر آنچه اتفاق افتاد، موضعى داشته باشى زيرا كه آنها دو جريان بودند، يكى از آن دو بر حق و ديگرى بر باطل بود و حال كه در برابرم ايستاده اى به معناى شركت نمودن تو در آن «فتنه» است، بر پايه آنچه كه خود مى گويى. اما در مورد حسين بن على، آنگونه كه مى گويى خطا ننموده زيرا كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد وى گفته است كه وى سرور جوانان اهل بهشت است٣٧. او از اهل بيت نبوت بوده و از جد خود ياد گرفته بود كه چگونه حق را يارى دهد و يزيد از پدرش فراگرفت، بشرحى كه كتاب هاى تاريخ براى ما نقل نموده اند. يكى از وهابيان سخن او را قطع كرد و گفت: بر مسلمانان واجب است كه اين شيعيان را هر جا بيابند بكشند زيرا كه آنان فتنه هستند.

يكى از شيعيان در حالى كه لبخند مى زد به وى گفت: دشمنان شيعه هميشه چنين بوده اند كه به نام حق، حق را مى كشتند و بنام فتنه، مردم را از حقايق دور مى ساختند و تو با گذشتگانت تفاوت چندانى ندارى. تو تربيت شده همان شيوه اى هستى كه معاويه و يزيد و خاندان اميه و پيروان آنان پايه گذارى نموده اند. هنگامى كه گفتگو به اينجا رسيد. يكى از آنان را به گوشه اى برده و به او گفتم كه من شيعه نيستم ولى در مورد آنان مطالبى مى شنوم آنان چه كسانى هستند و چه مى گويند و چرا با اين شيوه بر آنها مى تازيد؟

به من گفت: اى برادر، خداوند تو را از امثال اينان دور سازد آنان مشركان زنديقى هستند كه صحابه را ناسزا مى گويند و اظهار مى دارند كه جبرئيل در امانت خيانت نمود و رسالت را به محمد داد در حالى كه اساسا براى على بن ابيطالب بود، همچنانكه آنان سنگ را مى پرستند و چيزهايى را معتقد هستند كه خداوند در مورد آنها حكمى نازل ننموده است...

من با شگفتى گفتم: چه كسى به تو گفته است؟!

با افتخار گفت: ما آنان را به خوبى مى شناسيم....

من از دروغگويى آن قوم دچار تهوع شدم. من بعضى از كتاب هاى شيعه را كه علماى بزرگشان تأليف كرده اند، خوانده و بعضى از برادران شيعه را ديده بودم، ولى آنچه را كه اين وهابى مى گفت، نخوانده و نشنيده بودم لذا نمى دانم چگونه آنان مدعى يارى رساندن به حق هستند در حالى كه دروغ مى گويند. و تا درجه تاسف انگيزى در آن مبالغه مى نمايند. ناخواسته در برابرش فرياد كشيدم: آيا نمى توانى اين حق مورد ادعايت را بدون دروغگويى و افتراء بر اين گروه بيان نمايى؟ او دستپاچه شد و با لكنت زبان به من گفت: چگونه چنين سخنى را به من مى گويى؟ گفتم: تو مرا مجبور ساختى كه چنين كنم. من كتاب هاى شيعه را خوانده و با آنان نشست و برخاست كرده و آنچه را مى گويند بخوبى شناخته ام.آنچه مى گويى كاملا از آنها بعيد است. آنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بيش از من و تو محترم مى شمارند. و مقدسات دينى را احترام مى گذارند و به خداوند ايمان دارند و شب و روز او را نيايش مى كنند. از اين گذشته اين سخن تو متناقض است زيرا اگر آنان معتقدند كه جبرئيل حامل وحى رسالت براى پيغمبر بود، پس چگونه سنگ را مى پرستند. وانگهى اينگونه تهمت ها قديمى شده و كسى آنها را باور نمى كند و مردم آگاه تر از آنند كه چنين دورغ هايى بر آنها پوشيده بماند.

گفت: به نظر مى رسد كه تو از آنان باشى! گفتم: شيعه نيستم و اگر مى بودم، چيزى مانع از اين نيست كه آن را آشكارا بيان كنم ولى اينكه من شما را شناختم. شما جز از راه دروغ، نمى توانيد از باطتان دفاع كنيد. و آنچه مرا غمگين مى سازد اين است كه من عقيده داشتم كه ياران سنت «وهابى ها» بيش از مردم داراى ورع و تقوا هستند ولى اينك حقيقت شما براى ما آشكار شد. در اين هنگام به وى پشت نمودم به سوى برادران شيعه بازگردم. كه به من گفت: بهر حال نبايد از سخنان اينان متأثر شوى زيرا در سخنانشان جادويى موثر وجود دارد. خنديدم و به او گفتم: اين همان چيزى است كه قريش در مورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته اند، هنگامى كه قرآن را آورد، بار ديگر به سوى او بازگشتم و به او گفتم: ما را از همه اينها رها كن، من در مورد موضوع حسين بن على به عنوان يك مسأله واضح مى پرسم كه شما درباره آن چه مى گوييد؟

ساكت شد و در حالى كه گويى دنبال پاسخى مى گشت، گفت: چرا درباره ى اين چيزها بحث مى كنيد؟!

گفتم: به سوال من پاسخ ده و علت را رها كن.

گفت: معاويه صحابى جليل القدرى است و يزيد بر مسلمين امير بود و حسين بر ولى امر زمان خود خروج كرد و اگر يزيد خطا كرده باشد، شايد توبه نموده باشد. پس لازم نيست كه ما درباره او حرف بزنيم و او را رسوا سازيم.

در حالى كه اين گفتگوى بى حاصل را پايان مى دادم، گفتم: تو با اين گفته آيات قرآنى را ملغى مى سازى كه قابيل و نمرود و فرعون سامرى و ديگر ستمگران دشمن رسالت ها را رسوا كرده اند و با اين گفته هر خطاكارى را در اين دنيا تبرئه مى كنى كه شايد توبه كرده باشد. و با اين طرز تفكر دين را بى اثر مى سازى و همه تاريخ بدون فايده مى گردد. سخن آخر را به تو بگويم كه شما خود را هم سطح دفاع از شريعت آسمانى بالا نمى بريد. زيرا كه آن نيازى به فريب و دروغ و افترا اندازد و اين گفتگوى امروز من با تو اگر مرا شيعه نسازد، ولى بيشتر و بيشتر مرا از شما دور مى نمايد.

سعى كرد كه عذرخواهى كند گفت: بهر حال نصحيت من به تو اين است كه چيزى از كتاب هاى اينان مطالعه نكن و ما نيز در كمين آنها خواهيم بود.

گفتم: اگر بر حق باشند خداوند ياريشان مى دهد و اگر بر باطل باشند شما پيش از آنان بر باطل هستيد. او را رها كردم و به سوى آن برادران برگشتم. ديدم كه وهابى ها همچنان از يزيد و معاويه دفاع مى كنند آنان را رها كردم و براى رسيدگى به بعضى كارهايم رفتم در حالى كه بر اين بيچارگان افسوس مى خوردم كه آنچه را احبارشان مى گويند تكرار مى كنند.

همراه حضرت حسين قضيه حضرت حسينعليه‌السلام از نخستين مسائلى است كه بخش عظيمى از درونم را فراگرفت و زخمى را كه از نخستين لحظه كه حقايق برايم آغاز به آشكار شدن مى كردند، احساس مى نمودم، عميق تر ساخت، حقايق آميخته با جهل و توهمى كه ما با تلقين و برنامه ريزى دقيق و حساب شده كسانى كه حقايق را مطابق با هواها و خواسته هايشان تحريف مى كردند، باور مى داشتيم و ما همچنان در كاخهايى شيشه اى زندگى مى كرديم و در اين رويا بوديم كه تاريخ خود را تكرار مى كند، تا همان زندگى معصومانه اى را داشته باشيم كه صحابه و نسل اول تابعين داشته اند، آنان كه در صدر اسلام مى زيستند. و در اين مورد نبايد نقش علمايمان را فراموش كنيم كه پيوسته آنچه را در تاريخ يافته بودند، بدون تجزيه و تحليل حوادث آن را تكرار مى كردند.

موضوع حسينعليه‌السلام از مسائلى است كه دشمنان اسلام خواسته اند كه براى مردم آشكار نشود زيرا كه اين امر نمايانگر حلقه اى از حلقات مبارزه ميان حق و باطل و يكى از درخشنده ترين صفات در مساله جهاد و فداكارى در راه رسالت الهى مى باشد.

در اجتماع سودان بسيار مى شنيدم كه فلانى مظلوم است و همچون حسن و حسين به وى ستم شده ولى چه كسى و چگونه به آنان ظلم كرده و اساس آن ظلم چه بوده و آيا حسن و حسين از شخصيت هاى فرعى و حاشيه اى در اسلام بوده اند كه ما در خصوص آنچه از اين امت بر سر آنها رفته و اينكه حرمت پيامبر در خصوص آنان رعايت نشده است، اهميتى ندهيم؟!

نهايت آنچه ما در مدارسمان ياد گرفته ايم اين است كه كشتارى در منطقه كربلا صورت گرفته كه قهرمان آن حسين بوده است بدون اينكه علل يا نتايج آن گفته شود و بنظر مى رسد كه اهل سنت و جماعت به فتواى شريح قاضى قانع شده اند كه «حسين، از حد خود گذشته است پس بايد با شمشير جدش كشته شود»٣٨. يا اينكه آنان سرهاى خود را در ميان شن ها پنهان مى كنند از شرم آنچه گذشتگان «درستكار نماى» آنان نسبت به اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام داده بودند.

موضوع حسينعليه‌السلام ، همانند موضوع مادرش حضرت زهرا است. در اين باره در هنگامى كه من در جستجو جهت شناخت حق بودم- مرا فراوان به تامل واداشت. داستان حسينعليه‌السلام را خواندم و شنيدم و من به او مى انديشيدم. گاه به گريه مى افتادم و گاه بر ظالمانش لعنت مى فرستادم و گاه به واقيت چنين امتى فكر مى كردم. من چنين فاجعه اى را قبلا نشنيده بودم و يا اينكه شنيده بودم اما طبق عادت به اين تخدير مبتلا بودم كه بر ما واجب نيست تا درباره آنچه در صدر اسلام و در زمان امويان و عباسيان اتفاق افتاده بود بحث كنيم. و نبايد در مورد ريشه ى مشكل چيزى بپرسيم زيرا كه اين امر ما را به نتايجى مى رساند كه شايد بر آن مقدس ها خدشه اى وارد آورد كه سبب شود، خشم خداوند بر سر ما يكباره فرود آيد.

موضوع حسينعليه‌السلام ما را در برابر سوالات فراوان و علامت هاى استفهامى قرار مى دهد كه پاسخ به آنها ما را به آنجا متوجه مى سازد كه حضرت حسين بعنوان يك مساله، در كربلا به شهادت نرسيد. بلكه اصل قضيه به زمان بعد از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برمى گردد كه آغاز در آنجا بود و پايانش بدن حسينعليه‌السلام ! تا يزيد بن معاويه كينه هاى بدر را آشكار سازد و آنگونه كه در تاريخ آمده است، هنگامى كه سر حضرت حسينعليه‌السلام را آوردند و از آنچه براى وى اتفاق افتاد با خبر شد گفت:

كاش بزرگانم در بدر مى ديدند كه خزرج چگونه از ضربات نيزه ها بى تاب شده اند آن وقت خوشحال و شادمان مى شدند و مى گفتند اى يزيد دست مريزاد.

ما بزرگ سرورانشان را كشته ايم و كجى بدر را راست كرديم و راست گرديد.٣٩. موضوع خروج حسينعليه‌السلام بر ضد اميرالمومنين نيست. آنگونه كه مزدوران ضلالت و پرستندگان درهم و دينار يعنى كسانى كه قبلا دينشان را به پدرش معاويه فروخته و معامله را با قتل فرزند دختر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايان داده اند نامگذارى مى كنند. مساله، مساله ى دشمنى طبيعى ميان حق و باطل و دشمنى تاريخى ميان هاشميان و امويان است. و يزيد چيزى نيست جز ادامه راه پدرش كه مشروعيت و حكومت خود را از خليفه دوم، عمر بن خطاب گرفت. آنكه مشهور به قساوت و بازخواست از واليان بود. به جز معاويه «كسراى عرب» آنگونه كه عمر در مورد وى مى گفت هنگامى كه از اسراف كارى و رفاه طلبى و توجه معاويه به ظاهر سازى مطلع شد و معاويه اينگونه در وضعى آسوده بسر مى برد كه او را قادر ساخت تا داراى امپراطورى مسلحى در شام شود كه اندوخته اى براى يارى رساندن به باطل بود و اين امر در صفين بر ضد على بن ابيطالب به ظهور رسيد و سرانجام مقر حكومت بنى اميه گرديد.

و سخن در مورد كربلا بسيار غم انگيز است و جريان حوادث آن چشم ها را خونبار مى سازد و دلها را مى شكند، زيرا حضرت ابا عبداللَّه الحسينعليه‌السلام براى اصلاح امر امت خارج شد تا آن را به سوى درستى بازگرداند و به سرچشمه حقيقى يعنى جانشين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اهل بيتش، كه به صراحت از سوى پيامبر معرفى شده اند برساند. كه آن حضرت پيش از خروجش گفته بود: «من نه براى عصيان و سركشى و نه براى تباهى و ستم خارج شده ام، بلكه براى اصلاح طلبى در امت جدمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاسته ام مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به شيوه جدم و پدرم على بن ابيطالب، عمل نمايد».٤٠. امت به وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد جانشينى على پاى بند نماند و خداى تعالى اين امت را گرفتار شخصى چون معاويه ساخت كه نوجوان فاسقى يعنى پسرش يزيد را بر سر آنان مسلط ساخت. ما در تاريخ درباره شخصيت يزيد مى بينيم كه ابن كثير چنين مى گويد: «يزيد شرابخوار بود و نيز روى به شهوت رانى و ترك بعضى نمازها در بعضى اوقات، آورده بود».٤١. و نويسنده كتاب الاغانى گفته است: «يزيد نخستين فرد از خلفاء بود كه لهو و لعب را در اسلام سنت نهاد و آواز خوانان را پناه داد و فسق و فجور و شرابخوارى را آشكار ساخت».٤٢. همچنين در انساب الاشراف آمده است كه: «يزيد نخستين كسى است كه شرابخوارى و هرزه گرى با آوازخوانى و شكار و داشتن كنيزان آوازخوان و غلامان و بى بند و بارى با وسايل تفريح نازپروردگان از قبيل بوزينگان و به جان

هم انداختن سگ ها و خروس ها را آشكارا انجام داد».٤٣. اينها مطالب اندكى است از آنچه در كتابهاى تاريخ در مورد شخصيت يزيد مى يابيم و اگر وى به جز كشتن حسين و اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اسير كردن زنان بنى هاشم كار ديگرى انجام نداده بود همين امر كافى بود تا وى لعنت هايى از آسمان را دريافت كند كه لعنت هايى از تاريخ نيز بر آنها افزوده مى شود. تاريخ در مورد يزيد جز انحراف و بى بند و بارى و لهو و لعب و كشتن بى گناهان و تسلط بر مسلمين تا زمانى كه خداوند وى را به هلاكت رساند چيز ديگرى به ما نمى گويد و عجيب نيست كه ببينيم كسى پيدا مى شود كه درباره يزيد كتاب مى نويسد و آن را با نام «حقايقى در مورد اميرالمومنين يزيد» به چاپ مى رساند. زيرا كه تاريخ تكرار مى شود و مباررزه ميان حق و باطل ادامه مى يابد تا آنگاه كه خداوند زمين و آنچه را كه بر آن است به ارث ببرد ولى آنچه واقعا تأسف انگيز مى باشد اينكه كسانى باشند كه اين تُرهات و خرافات و تلاش براى دفاع از شخصيت هايى را تصديق نمايند كه نقاب از چهره شان كنار رفته و تاريخ بر آنان رحم نكرده است.

حسين كيست؟ اگر جريان بحث اشاره به عمل كرد يزيد را خواستار نمى شد، چيزى از آن بيان نمى كردم و كافى است كه بر شخصيت حسينعليه‌السلام آگاهى يابيم تا دريابيم آن كسانى كه او را كشته يا در برابر كشتن وى سكوت اختيار كرده يا به اين كار راضى شده و يا اساس اين ظلم و ستم بر اهل بيتعليهم‌السلام را پايه نهاده اند، دشمنان دين و اسلام بوده اند.

در صحاح حديث متوارى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است كه: «حسين منى و انا من حسين احب اللَّه من احب حسين»٤٤. يعنى: حسين از من است و من از حسين هستم، خداوند دوست بدارد آنكه حسين را دوست مى دارد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه جز به راستى و عدالت سخن نمى گويد مفهوم دوستى اهل بيتعليهم‌السلام را در خردها مورد تاكيد قرار داده است، و اين امر، همانگونه كه گفتيم، به سبب خويشاوندى نيست زيرا كه معقول نمى باشد و چگونه ممكن است عواطف آن حضرت، اصولى باشد كه امت با توجه به آنها به تعيين باورهاى خود اقدام كند، در حالى كه آن حضرت ابلاغ كننده رسالت الهى است و هر كلمه اى را كه بر زبان مى آورد، بايد به عنوان مطلب مستقلى مورد توجه واقع شود و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوستى حضرت حسين را با دوستى خداوند و بدون قيد و شرطى همراه ساخته است و اين امر نخواهد بود مگر اينكه حضرت حسين نمايانگر اراده الهى و ادامه دهنده راه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسووليت بر دوش گرفتن رسالت و دفاع از آن باشد و براى همين است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است: «حسن و حسين، دو سرور جوانان اهل بهشت مى باشند»٤٥. در حالى كه اهل بهشت در يك سن هستند و از همه ى امت هاى كسانى كه مستحق بهشت بوده اند در آن بسر مى برند، بنابراين آنان سرواران اهل بهشت مى باشند.

ما چه چيزى در مورد حسن و حسين مى دانيم كه آنان شايسته اين مرتبه بلند «سرورى اهل بهشت» باشند؟ اين سوالى است كه من آن را با چند نفر در ميان گذاشتم كه در پاسخ به آن دچار حيرت شدند «آيا خداوند سبحانه و تعالى بهشت را براى خويشاوندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده است بدون اينكه كارى كرده و عملى را انجام داده باشند تا شايسته آن گردند». حسن و حسين دو امام هستند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد آنان وصيت فرموده زيرا كه آنها از امامانى هستند كه بار ادامه راه رسالت بر دوش آنان نهاده خواهد شد اگر امت در كنار ايشان باشد تا احكام دينى خود را از آنان دريافت نمايد.

حسين از اهل كساء مى باشد كه آيه تطهير و آيه مباهله در حق آنان نازل شده وى امام درستكار پرهيزكار پاك فرزند دختر پيامبر مصطفى و سومين فرد از كسانى است كه اطاعت آنان بر ما واجب شده است...

وى در كربلا سر بريده مى گردد، همچنانكه با گوسفند عمل مى شود، و با وجود آن حقيقت را از مردم پنهان ساخته و خواسته اند كه ما در جهل بسر بريم... كه پشت سطرها را در تاريخ نخوانيم... چرا امت به خود اجازه داد كه اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بكشند و چه كسى زمينه اين كار را فراهم كرد؟ چون ظلم به حسين ما را به پرسش در مورد ظلم به حسن مى كند كه به معنى سخن گفتن در مورد

معاويه مى شود و آن ما را به بحث درباره آنچه آنها در روزگار عثمان فتنه مى ناميدند، مى كشاند و اين بدون شك به ويرانى سقيفه بر سر صاحبان مى انجامد، و اين چيزى است كه علماى فاضل ما از آن بيمناك اند.

حسين، تنها در كربلا كشته نشد... علامه سيد هادى مدرسى مى گويد: حسين، داراى دو قضيه است: «قضيه بدن پاره پاره گشته و قضيه حق بر باد داده شده»، درست است كه بدن حسين در كربلا پاره پاره گشت و سر او از تن جدا گرديد... ولى حق او از زمانى كه ابوبكر بناحق بر اريكه قدرت نشست و ابوالحسن علىعليه‌السلام يعنى خليفه شرعى و قانونى را دور ساخت از بين برده شده بود... و هنگامى كه كار امت به جايى رسيد كه شرابخوار زشت كردارى بر آن مسلط گردد، حضرت حسين جان خود و اهل بيتش را فدا كرد تا امت را متوجه خطرى سازد كه بر سر آن واقع شده بود و امام حسينعليه‌السلام خود به اين مطلب اشاره نمود هنگامى كه در مدينه از او خواستند تا با يزيد بيعت كند، آن حضرت فرمود: «ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت هستيم، خداوند با ما آغاز نمود و با ما پايان خواهد داد و يزيد شرابخوار و آدمكش است و كسى چون من با همانند او، بيعت نمى كند» ٤٦. آيا بايد توقع داشت كه امت بشنود اينكه فرزند دختر پيامبرش سر بريده شود ولى به وى يارى نرساند، زيرا كه اين خليفه اول ابوبكر است كه دستور مى دهد تا در اطراف خانه مادر حسينعليه‌السلام هيزم جمع آورى شود تا آن را به آتش بكشانند. يا اينكه اين امت به او مشروعيت دهند؟ اين عمر بن الخطاب است كه بر در خانه اش مى ايستد و تهديد به سوزاندن آن مى كند حتى اگر دختر مصطفى در آن باشد (بشرحى كه گذشت)... پس، مساله، از زمان وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سابقه اى تاريخى دارد، زيرا آن گستاخى كه براى آن افراد اين امكان را فراهم نمود تا بر اولياء اللَّه دست درازى كنند و منصب خلافت را براى خود هدفى قرار دهند كه در راه رسيدن به آن صرف نظر كردن از رسالت اسلام آسان به نظر آيد. حتى اگر اين امر به كشته شدن على و فاطمهعليها‌السلام و هتك حرمت خانه نبوت و اهانت به خانه اى كه وحى در آن نازل شد و رسالت از آن سرچشمه گرفت بيانجامد.... همه ى اين اعمال مى بايد روزى به صورتى زشت نمايانده شود تا به عنوان لكه سياهى بر پيشانى امت و صحفه خونينى در تاريخ باقى بماند، و آن همان واقعه كربلاست كه قهرمانان آن اهل همان خانه اى بودند كه خلفاء با كارهاى خودشان حرمت آن را شكسته بودند با وجود اينكه به زمان پيامبر نزديك بودند و پيامبر هنوز به خاك سپرده نشده بود، اما در زمان يزيد كفار و منافقين قدرت خود را مستحكم كرده و به برداشت محصول سقيفه پرداخته بودند كه اهداف آنان براى نابودى رسالت الهى آن هم با زشت ترين صورت ها در ظهر عاشوراى سال٦١ هجرى آشكار گرديد.

امام جسين نپذيرفت كه با يزيد بيعت كند و براى آماده شدن دست به كار شد و به سوى مكه حركت نمود كه در آنجا نامه ها و پيام هايى از اهل كوفه دريافت نمود كه در آنها از وى خواستند كه به سوى آنان حركت كند. آن حضرت عموزاده خود مسلم بن عقيل را نزد آنان فرستاد. مردم كوفه گرد وى فراهم آمدند و هيجده هزار نفر با وى بيعت نمودند و هنگامى كه يزيد از اين امر مطلع شد نعمان بن بشير حاكم خود در كوفه را بر كنار ساخت و عبيداللَّه بن زياد را به حكومت آنجا منصوب كرد و از او خواست تا مسلم را تحت تعقيب قرار دهد و او را به قتل برساند.

عبيداللَّه به كوفه آمد و به تعقيب شيعيان پرداخت. مسلم بر ضد او به پاخاست اما اهل كوفه هنگامى كه ابن زياد سياست تشويق و ارعاب را در مورد آنان به كار برد، مسلم را رها كردند و او به تنهايى به نبرد پرداخت و سرانجام بصورتى فاجعه آميز به قتل رسيد. البته همراه او، بزرگ شيعيان يعنى هانى بن عروه نيز به قتل رسانده شد. ابن زياد نيز سرهاى آنان را نزد يزيد فرستاد.

حضرت حسين پس از دريافت نامه اى از مسلم كه پيش از كشته شدن فرستاده بود. و از تعداد بيعت كنندگان و انتظار آنان براى رسيدن آن حضرت حكايت مى كرد به سوى عراق حركت كرد. عده اى تلاش كردند كه حضرت حسينعليه‌السلام را از خارج شدن بازدارند ولى آن حضرت مى گفت: «به خدا كه اگر من در لانه خزنده اى از اين خزندگان مى بودم آنان مرا خارج مى ساختند تا به خواسته خودشان در مورد من برسند، به خدا آنان بر من تعدى خواهند كرد. بگونه اى كه يهوديان بر روز شنبه تعدى كردند». ٤٧. آنگونه كه ابن كثير نقل كرده آن حضرت مى گفت: «اگر در هر جا كشته شوم نزد من بهتر است از اينكه بوسيله كشته شدن من حرمت اينجا، يعنى مكه شكسته شود» ٤٨. آن حضرت مى دانست كه آنها او را رها نخواهند كرد مگر اينكه بيعت كند اما او آماده بود تا خود را فداى دين كند ولى با كسى چون يزيد بيعت ننمايد.

امام حسينعليه‌السلام مى فرمايد: «سپاس خداى را، آنچه خداى خواهد آن شود و نيست قدرت و نيرويى مگر از خدا، مرگ بر فرزندان آدم همچون گردنبند بر گردن دختر جوان قرار داده شده و من چه مشتاق ديدار درگذشتگانم هستم، همچون اشتياق يعقوب براى يوسف و مكان كشته شدن براى من برگزيده شده است كه به آن مى رسم، و گويى كه (مى بينم) پاره هاى تنم را گرگ هاى بيابان، ميان نواويس و كربلا پاره پاره مى كنند و از من شكم هاى خالى خود را پر مى نمايند. از تقديرى كه مقدر شده است چاره اى نيست، رضاى خداوند رضايت ما اهل بيت است بر آزمايش او صبر مى كنيم و او پاداش شكيبايان را به ما مى دهد. خويشان پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او دور نمى شوند و آنان در حظيره القدس نزد وى گردآورده مى شوند چشمش به آنها روشن مى گردد و وعده اش نسبت به آنان وفا مى شود، پس هر كس بخواهد در راه ما جان خود را فدا كند، و آماده ديدار پروردگارش باشد، همراه ما حركت كند كه من به خواست خدا فردا صبح به راه مى افتم» ٤٩. آنگاه بى اعتنا به كسانى كه از روبرو شدن با باطل هراس داشتند و از يارى حق بازماندند به راه افتاد. به راه افتاد در حالى كه زبان حالش مى گفت: اگر دين محمد جز با كشته شدن من پايدار نمى ماند، اى شمشيرها مرا در برگيريد...

در ميان راه با فرزدق روبرو شد و درباره اوضاع از وى پرسيد. او گفت: اين قوم دلهايشان با تو و شمشيرهايشان بر ضد تو است٥٠. لشكرهايى اعزام شد تا راه را بر او ببندند و از او خواستند كه يا بيعت كند و يا به قتل برسد ولى امامعليه‌السلام بيعت را نپذيرفت. پيشنهادهاى ديگرى به او دادند كه باز آنها را رد كرد. سپس حسين در آن سپاه به خطبه ايستاد و گفت: «اى مردم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است: هر كس از شما حاكم ستم گرى را ببيند كه حرام خداى را حلال كند و عهد خداى را بشكند و با سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت نمايد و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار كند لكن به عمل يا به سخن بر آن حاكم اعتراض نكند بر خداوند حق است كه او را به آنجايى كه آن حاكم وارد مى شود وارد نمايد... تا آنجا كه فرمود: و من شايسته ترين اعتراض كننده هستم»٥١. آنان بازگشت او يا حركتش به سوى يزيد را نپذيرفتند و او را گذاشتند تا در كنار جاده به راه خود ادامه دهد تا آنان از ابن زياد كسب تكليف نمايند. امام حسينعليه‌السلام با شخصى روبرو شد و به او گفت: «اگر ما را يارى نمى دهى پس از خدا بترس و از كسانى مباش كه با ما مى جنگند كه به خدا هر كس صداى ما را بشنود و به يارى ما نشتابد هلاك مى شود»٥٢.