با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم0%

با نور فاطمه هدایت شدم نویسنده:
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مناظره ها و رديه ها

با نور فاطمه هدایت شدم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مشاهدات: 19465
دانلود: 2787

توضیحات:

با نور فاطمه هدایت شدم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19465 / دانلود: 2787
اندازه اندازه اندازه
با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

داستان نخست

داستان بلعم بن باعورا و حضرت موسى مى باشد خداوند متعال مى فرمايد:( وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿ ١٧٥ ﴾ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّٰلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ) ٢٤ .

يعنى: (و بر آنان بخوان خبر آن كسى را كه آيات خويش را بر وى نازل نموديم و او از آن آيات فاصله گرفت، پس شيطان در پى او رفت، و او از گمراهان گرديد و اگر مى خواستيم او را با آن آيات بلندى مرتبت مى بخشيديم، اما او به دنيا گرايش يافت، و از هواى خويش پيروى نمود. مثل او مانند سگ است كه اگر بر او حمله برى پارس مى كند و اگر آن را رها نمايى باز پارس مى كند. اين مثل قومى است كه آيات ما را دروغ پنداشتند، پس قصه ها را بيان كن شايد كه انديشه نمايند).

ابن كثير در تفسير اين آيات مى نويسد: (او مردى از بنى اسرائيل بود كه او را بلعم بن باعورا مى خواندند. او اسم اعظم را مى دانست، خداوند آيات خويش را به او داده بود. وى از علما و از پيروان موسىعليه‌السلام بود. موسىعليه‌السلام بلعم بن باعورا را نزد پادشاه مدين فرستاد تا او را به سوى خداوند بخواند. آن پادشاه به وى بخشش و عطايايى داد، آنگاه پيرو دين- ساختگى-

٢٥ . وى گشت و دين حضرت موسى را رها نمود).ابن كثير در ادامه مى نويسد: (عمو زادگان بلعم نزد او رفته به وى گفتند كه پايمردى موسى بسيار است و سربازان زيادى نيز دارد. و اگر او بر ما چيره گردد، ما را هلاك مى سازد. او گفت: اگر از خداوند بخواهم كه موسى و يارانش را بازگرداند، دنيا و آخرتم از بين مى رود. اما آنان همچنان اصرار نمودند تا اينكه وى موسى و يارانش را نفرين كرد. بدين سبب خداوند آنچه را كه بلعم داشت از او گرفت.) و ابن كثير درباره ى اين فرموده ى خداوند متعال كه (اگر مى خواستيم او را به آن آيات رفعت و بلندى مرتبه مى بخشيديم) مى نويسد: يعنى او را به واسطه ى آياتى كه به او داده بوديم، به پليدى ها و زيور دنيا تمايل پيدا نمود و به سوى لذت ها و خوشى هاى آن رفت، تا از آن چنانكه ديگر دانشمندان و علما را فريب داد، فريب خورد.٢٦ . از آيات الهى و سخنان ابن كثير، كاملا آشكار است كه بلعم به درجه اى از ايمان، تقوا و ورع رسيده بود كه آيات خدا و اسم اعظم را مى دانست. روشن است اين فرد كه از پيروان موسىعليه‌السلام بود از علماى بزرگ نيز بوده است. لكن به علت گرايش به اهواء و شهواتش فريب دنيا را خورد و مانند سگ شد.

اين قصه، بيانى رسا دارد و بواسطه ى آن آگاهى بسيار مهمى نصيب ما مى گردد كه با معيار آن مى توانيم بدون هراس به عمق تاريخ (جهت ارزيابى آن)٢٧ . نفوذ نماييم. زيرا اين قرآن است كه قاعده و معيار عدالت مى باشد و قدسيت فرد غير معصوم را درهم مى كوبد. اين آيات، دلالتشان واضح است بر اين پايه كه انسان، به هر ميزانى كه در مراتب علم و تقوا پيش برود، هر لحظه (امكان دارد كه پايش بلغزد)٢٨ . و با گرايش به دنيا، به نعمت هاى الهى كافر گردد.

اين نكته ى مهمى است، زيرا موضوع عدالت صحابه و اينكه ممكن نيست به امانات خدا و رسول خيانت ورزند! بسيار ادعا مى شود. و هر گاه از آنان بپرسى كه دليل شما چيست؟ مى گويند: آنان با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى كرده و به قصد يارى وى جهاد نموده اند. ولى قرآن حكيم اخبار پيشينيان را بيان نموده و از آينده نيز خبر مى دهد. و مطالب سابق الذكر را بيان نموده كه در نتيجه نمى توانيم به استناد اينكه فردى در كنار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده خيال خويش را نسبت به درستى عمل وى آسوده بدانيم در حاليكه نشنيده ايم يكى از صحابه (منظور غير از امام علىعليه‌السلام و اهل بيتعليهم‌السلام است)٢٩ . كه مثلا داراى علم و آگاهى از اسم اعظم بوده باشد.

(يعنى اين صحابه حتى به مقام بلعم بن باعورا نيز نرسيده انده)٣٠ . لذا اگر به مرحله ى تقوى و ورع نيز رسيده باشند، (با توجه به آيات شريفه اى كه در فوق بيان گرديد)٣١ . امكان پيمان شكنى نسبت به حق تا آخرين مراحل زندگى شان همواره وجود خواهد داشت.

يك اصل قرآنى تأكيد مى نمايد كه: تمامى خلق به جز معصومان، در معرض تزلزل و آزمون قرار دارند. و پس از آزمون يا اينكه موفق خواهند شد و يا حتى اگر به بالاترين درجه از تقوى رسيده باشند ناكام از مسير حق به جهت باطل خواهند افتاد. در واقع مقياس حقيقى، پايدارى و ابرام و تداوم در راه حق و حفظ پيمان نسبت به آن است، پس از اثبات اين معنا، گمان نمى كنم نيازى باشد كسى با گردن فرازى بگويد: كه ممكن نيست فردى از صحابه حتى يك لحظه از حق دور گردد، بى آنكه اين مدعى ناچار شود حقيقت و قاعده اى قرآنى را انكار نمايد.

اما ممكن است كسى بپرسد آيا در امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين انحرافى مصداق عينى داشته (يا فقط آنچه كه گفته مى شود نظريه پردازى صرف بدون ذكر مصداق خارجى آن مى باشد)٣٢ . كه به تفصيل در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.

در اين رابطه محمد على الصابونى در تفسير ذيل آيه فوق آنجا كه مى فرمايد: (پس داستان ها را بگو شايد كه در آن انديشه نمايند) مى نويسد: يعنى آنچه را به تو وحى نموديم براى امت خويش بيان كن، شايد در آن تدبر نمايند و پند گيرند

٣٣ . اما ما تدبر نكرده و پند نگرفتيم.

داستان دوم

داستان سامرى و هارون در قوم بنى اسراييل است: خداوند متعال فرموده است:( قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّىٰ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَىٰ ﴿ ٩١ ﴾ قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿ ٩٢ ﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿ ٩٣ ﴾ قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿ ٩٤ ﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ﴿ ٩٥ ﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ) ٣٤ .

يعنى: (گفتند ما همچنان آن را- گوساله را- مى پرستيم تا موسى به سوى ما بازگردد، موسى گفت: اى هارون چه چيزى مانع شد كه هنگام مشاهده گمراهى در آنان- قوم بنى اسرائيل- را نافرمانى كنى. گفت: ريشم را نگير و موى سرم را رها كن، زيرا ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل تفرقه انداخته اى و فرمانم را پاس نداشته اى. اما آن سامرى گفت: چيزى را ديدم كه آنان نديدند، من مشتى از خاك جاى پاى رسول را در دست گرفته و آنرا انداختم و نفسم مرا وسوسه نمود). نكته ى مهمى كه پيش از بيان داستان سامرى (يعنى فردى كه در برابر «هارون» جانشين موسى، دست به عصيان زد) لازم به بيان است اينكه

قرآن كريم بر داستان ها و وقايع «بنى اسرائيل» تأكيد فراوان مى نمايد. آيا اين تأكيدات به چه علت است؟ بى شك حكمتى در آن نهفته كه قرآن بر آن تأكيد مى ورزد.

در واقع- مى توان گفت كه علت آن- مشابهت هاى فراوانى است كه در ميان بنى اسرائيل و امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود دارد. شايد بارزترين اين شباهت ها، (آنچنان كه در هنگام بيان حوادث تاريخى آشكار خواهد گرديد) همان اتفاقى است كه براى موسى و هارونصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قوم بنى اسرائيل اتفاق افتاد. اتفاقاتى كه براى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام در اين امت بوجود آمد و همچنين فرمايش رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام كه (توبه من مانند هارون نسبت به موسى هستى جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد آمد). داراى معنا و دلالت هاى عظيم است.

ابن قتيبه در كتاب تاريخ خويش با نام (الامامه و السياسه) به بخشى از اين مشابهت ها در ميان دو امت- اسلام و بنى اسرائيل- پرداخته است. او در ضمن بيان داستانى كه در آن عمر از حضرت علىعليه‌السلام تقاضاى بيعت با ابوبكر را مى نمايد، مى نويسد: (عمر به همراه گروهى، روبروى خانه ى فاطمهعليها‌السلام ايستاد تا على بيرون آمد و او را نزد ابوبكر بردند و به او گفتند كه بيعتت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن صورت به خدايى كه جز او پرودرگارى نيست، گردنت را مى زنيم. گفت: در آن صورت بنده خدا و برادر پيامبرش را مى كشيد... تا آنجا كه ابن قتيبه مى نويسد: سپس، على به آرامگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت، فرياد زده و مى گريست و ندا مى داد: كه اى برادر، اين قوم مرا ضعيف يافته و نزديك است كه مرا بكشند)

٣٥ . در واقع اين همان چيزى است كه هارون به موسىعليه‌السلام گفته بود.

اما درباره ى سامرى، آنگونه كه در تفاسير و كتاب هايى كه داستان پيامبران را به اختصار آورده اند، گفته اند كه او پرورده ى جبرئيل بوده است. از سنين خردسالى، در آن هنگام كه فرعون هر پسرى كه در بنى اسرائيل چشم به جهان مى گشود، مى كشت، پروردش او را به عهده گرفته بود. در آن روز كه جبرئيلعليه‌السلام از آسمان فرود آمد تا حضرت موسى را به ميقات ببرد، سامرى مشتى از خاك جاى پاى او را برداشت و آن را در بدنه گوساله ساخته شده از زيور آلات افكند، در آن هنگام گوساله به صدا درآمد.

اما آنچه كه براى ما در اين داستان اهميت دارد اينست كه سامرى از ياران حضرت موسىعليه‌السلام بود، در مورد او به وضوح مى توان گفت كه به مقام عظيمى نائل شده بود، تا آنجا كه مى گويد: (چيزى را ديدم كه آنان- قوم بنى اسرائيل- نديدند) او داراى علمى بود كه ديگران نداشتند، او به ديدار جبرئيل نائل گشت.

وجود چنين موقع و منزلتى در ميان بنى اسرائيل موجب شد كه بتواند آنان را گمراه سازد. لذا آنان از وى پيروى نمودند... در واقع نفس اماره ى سامرى بود (كه با آن همه مقامات و مراتبش)٣٦ . او را وادار نمود تا عملى را مرتكب شود كه سبب گمراهى قومش گردد...

اينك بايد به اين پرسش پرداخت كه آيا مى توان در تاريخ امت اسلام، پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصداقى عينى براى چنين انحرافى يافت؟ با اينكه كاملا اطلاع داريم كه هيچ كدام از صحابه رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (غير از امام على)٣٧ . حتى در خواب هم توفيق زيارت جبرئيل را نداشتند. و از اسرار الهى نهفته در خاك جاى پاى او بى اطلاع بودند... درست است كه جبرئيل به صورت مردى كه از دين مى پرسيد، نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمد. ليكن صحابه پس از رفتن او و گفتن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى توانستند او را بشناسند. پس بايد دانست كه فاصله ى مقام صحابه از سامرى بسيار است.

(نكته اى كه مجددا قابل ذكر است اينكه)٣٨ . هنگام بحث از ريشه هاى انحراف در امت كه پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوجود آمد، خواهيد ديد كه حوادث تاريخى انطباق (و مشابهت قابل توجهى) با داستانهاى قرآنى خصوصا داستان بنى اسرائيل دارند.

در اينجا در پايان اين فصل، دو علت اصلى كه مانع راهيابى انسان به صراط حق يا منع پايدارى و التزامش بر مسير درست در حاليكه حق را شناخته، مى گردند، از منظر قرآن بر خوانندگان گرامى عرضه مى دارم، و بايد دانست كه اين دو علت (يا دو مانع) در هر مكان يا در هر زمان ممكن است راه انسان را ببندند.

اول: مقدس شمردن ميراث پدران و نياكان، كه از منظر قران معضلى بزرگ و مورد نكوهش است. زيرا مانع و بازدارنده از صراط حق است. و انسان بايد از اين مانع بگذرد. بويژه در موضوع اعتقاد كه درباره ى آن مورد سوال وقع خواهيم شد. زيرا مسئوليتى واقعى است و بى ارتباط با روابط خانوادگى و اجتماعى و غير ذلك مى باشد. در اين مورد خداوند متعال مى فرمايد:

( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ )

٣٩ . يعنى: (اگر به آنان گفته شود كه پيرو آنچه خدا نازل كرده شويد، پاسخ مى دهند ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود). آيا حتى اگر پدرانشان تعقل نمى كردند و يا هدايت نمى شدند؟!

و همچنين مى فرمايد:( وَكَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ﴿ ٢٣ ﴾ قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ ﴿ ٢٤ ﴾ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ )

٤٠ . يعنى: (چنانست كه هر گاه پيش از تو در شهرى بيم دهنده اى را فرستاديم، مترفين آن گفتند: كه ما پدران خويش را بر آيين و مذهبى يافتيم و ما نيز بر جاى پاى آنها قدم مى گذاريم، بگو آيا اگر چيزى هدايت كننده تر از راه و روش پدرانتان براى شما بياورم؟ پاسخ دادند: كه ما بر آنچه شما رسول آن هستيد كافريم. پس، از آنان انتقام گرفتيم، بنگر كه عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است).

باز مى فرمايد:( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ )

٤١ . يعنى: (اگر به آنان گفته شود از آنچه كه خدا نازل نموده پيروى نماييد. مى گويند: از آنچه كه پدارنمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود، آيا در صورتى كه شيطان آنان را به سوى عذاب جهنم مى خواند باز شما از پدرانتان پيروى خواهيد نمود.آيات ديگرى نيز وجود دارند كه درباره ى اين موضوع سخن مى گويند. (لذا خواننده ى عزير را به آنها ارجاع مى دهم).٤٢ . دوم: تكبر و خود بزرگ بينى، پس از آنكه راه حق را بشناسيم. اين مشكل، خود علت اصلى پيروى نكردن مردم از پيامبرانشان بوده، و همان چيزى است كه ابليس را از رحمت خداى متعال بيرون برده است... خداوند متعال مى فرمايد:( وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ ﴿ ٧ ﴾ يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّـهِ تُتْلَىٰ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ )

٤٣ . يعنى: (واى بر هر دروغگوى گناهكارى كه آيات خدا را در هنگام خواندن مى شنود، ولى بر تكبر خويش اصرار مى ورزد، گويى كه آنان را نمى شنود، پس چنين كسى را به عذاب دردناكى مژده بده).

و همچنين مى فرمايد:( وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ )

٤٤ . يعنى: (آيا هر گاه پيامبرى به سوى شما آيد به آنچه اهواء نفسانى تان مخالفت مى ورزد، تكبر مى نماييد، چنانكه- به سبب آن- گروهى را تكذيب و گروه ديگرى را به قتل مى رسانيد). و باز مى فرمايد:( وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ )

٤٥. يعنى: (و آنان كه آيات ما را تكذيب نمودند و نسبت به آن تكبر ورزيدند، اهل جهنم اند و در آن جاويد مى مانند).

و همچنين مى فرمايد:( إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ )

٤٦. يعنى: (كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و به آنها تكبر ورزيدند، درهاى آسمان براى آنان بازنمى گردد و به بهشت داخل نمى شوند مگر اينكه شتر از سوراح سوزن بگذرد و اينگونه به مجرمان كيفر مى دهيم).

اين نمونه ى برخى از موانعى بود كه ميان ما و شناخت حق يا پيروى از آن فاصله مى اندازند. بنابراين موضوع بحث بخشهاى مختلف اين كتاب اختصاص به اين دارد كه انسان نيازمند به برطرف نمودن اين حجابها و حجابهاى ديگرى است، تا بتواند حقيقت را بسان خورشيد ببيند. و بايد دانست كه خداوند در اين كار يار و ياور ما است.

شيعه و تشيع

واژه ى شيعه به تنهايى در نزد بسيارى از مردم (اهل تسنن)، بمنزله ى ناسزا، دشنام و گمراهى است...

زيرا اينگونه آنان را ياد داده اند... و اين چنين آنان را در محاصره ى جهل و نادانى قرار داده اند، به آنان توصيه شده كه در مورد شيعيان مطالعه نكنند... و از نوشته هاى آنان چيزى نخوانند.

و ما اكنون به روزگار معاويه بازگشته ايم، آن هنگامى كه سب علىعليه‌السلام در بالاى منبرها يك سنت و رويه شده بود. آنان به سبب لعن هر چه بيشتر به ساحت ابوالحسن و اهل بيتشعليهم‌السلام پاداش بيشترى دريافت مى كردند. اما هرگز، ما به آن دوره بازنگشته ايم، در واقع اين پيكار ايدئولوژيك است كه تا امروز تداوم يافته، لذا همچنان به علىعليه‌السلام ناسزا گفته مى شود. فقط نام آن تغيير كرده و اكنون به شيعه دشنام داده مى شود. اما كار عوام الناس اينست كه فقط دستورات را از «احبار» خويش بگيرند. در حالى كه به خيال خود در پوشش سنت و جماعت قرار گرفته اند!. آيا كسى وجود دارد كه سنت و جماعت را نپذيرد، اما كدام سنت و كدام جماعت؟ آيا مى توان گفت كه اين سنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است يا در واقع سنت كسانى است كه سنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دگرگون و مبدل نموده اند؟ براى اينكه راه خويش را گم نكنيم، اندكى در شناخت اين عناوين و نام ها توقف مى نماييم. مى پرسيم شيعه يعنى چه، و شيعيان چه كسانى هستند؟... سنت و جماعت كدام است؟... اين مطالعه را به نحو مختصر انجام مى دهيم...

١- تشيع در لغت به معنى مشايعت، پيروى و يارى و موالات٤٧ .است در قرآن كريم آمده است:

( وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ )

٤٨ . يعنى: (ابراهيم، از شيعيان «پيروان» اوست).

و در اصطلاح، مقصود از آنان گروه پيروان و ياران اهل بيتعليهم‌السلام است. شيعيان كسانى هستند كه در رنج ها و محنت هاى اهل بيت ياور آنان بوده، شيوه ى آنان را برگزيده، و نسبت به آنان وفادار بوده اند. ابن خلدون مى گويد: (شيعه در لغت به معنى يارى و پيروى است و در عرف فقهاء و متكلمان حال و گذشته، به پيروان على و فرزندانش اطلاق مى گردد)

٤٩ . بايد دانست كه نظريات مختلفى درباره ى آغاز پيدايش تشيع وجود دارد. عده اى برآنند كه شيعيان پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوجود آمدند. از جمله معتقدان به اين نظريه، ابن خلدون است كه در تاريخ خويش مى نويسد: (شيعه، هنگامى كه پيامبر رحلت نمود، بوجود آمد، در آن هنگام، اهل بيت خود را شايسته ترين افراد براى خلافت مى ديدند، و خلافت را مختص مردان خويش مى دانستند، و نه افراد ديگر از قريش، و از آنجا كه گروهى از صحابه كه پيرو على بودند، خلافت را حق او مى دانستند، لذا هنگامى كه خلافت از وى به سوى ديگرى تغيير جهت داد، نارضايتى خويش را نسبت به آن اظهار نمودند

٥٠ . از جمله ى پيروان اين نظريه يعقوبى است كه در تاريخش اظهار مى دارد: گروهى كه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند، هسته ى نخست تشيع مى باشند كه از مشهورترين آنان سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، و عباس بن عبدالمطلب بودند

٥١. عده اى ديگر عقيده دارند كه تشيع در ايام خليفه سوم، عثمان بوجود آمد، و برخى مى گويند كه در ايام خلافت حضرت علىعليه‌السلام شكل گرفت. و نظريه ديگرى ظهور تشيع را پس از واقعه كربلا مى داند.

همه ى اين نظريات اگر با دقت و پژوهش در كتاب هاى تاريخ، حديث و تفسير بگرديم قابل اثبات نيستند. شايد درست ترين نظريه را آن قولى بدانيم كه مى گويد: تشيع با رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز گرديد. اما در برابر اين نظريه، پرسشى مطرح مى گردد كه چگونه ممكن است اين فكر در ظرف كمتر از يك هفته متبلور گردد؟ مگر اينكه بپذيريم شيعه پيش از آن وجود داشته، ولى در آن زمان عيان گشته است.

اما شيعيان و برخى از پژوهشگران مذاهب ديگر، اعتقاد دارند كه تشيع همزمان با پديد آمدن رسالت و پيامبرى در روزگار حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوجود آمده است. و خود پيامبر، آن را با گفته هاى خويش در دل ها جاى مى داد، و به مردم جايگاه و مقام علىعليه‌السلام را يادآور مى گرديد.

لذا از مواردى كه علاوه بر شيعه، افراد معتبرى از اهل سنت آن را روايت نموده اند. كلمه ى شيعه، از زبان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه نمونه هايى از آن بدين شرح است:

١ - ابن عساكر در الدر المنثور سيوطى، در ج ٨، ص ٥٩٨، به سند خود از قول جابر بن عبداللَّه روايت كرده كه ما نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم، كه علىعليه‌السلام وارد شد. سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (سوگند به آنكه جان من در دست اوست، على و شيعيان رستگاران روز قيامت مى باشند). در اين هنگام اين آيه ى شريفه نازل

گرديد كه فرمود:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَـٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) يعنى: (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آنان بهترين مردم مى باشند).

٢ - ابن حجر در الصواعق المحرقه، ص ١٦١، باب (١١) فصل اول، آيه ى يازدهم: از ابن عباس، نقل مى نمايد: هنگامى كه خداوند متعال آيه ى:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَـٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) را نازل نمود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام روى كرد و فرمود: (آنان، تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت خرسند و راضى مى آييد و اما دشمنانت، خشمگين و خوار شده مى آيند).

٣ - قندوزى حنفى در ينابيع الموده، ج ٢، ص ٢٤٨، از ام سلمه رضى اللَّه عنها، نقل نمود كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (على و شيعيان، رستگاران روز قيامت هستند).

از منابع ديگرى كه اين روايت را در تفسير آيه:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَـٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) ، ذكر نموده اند مى توان اين منابع را برشمرد:

الف- تفسير طبرى، ج ٣٠، ص ١٧١

ب- روح المعانى آلوسى، ج ٣٠، ص ٢٠٧

ج- كفايه گنجى شافعى، ص ٢٤٤ الى ٢٤٦

و منابع ديگر، كه (جهت اطاله ى كلام از ذكر آنها خوددارى مى نمايم)٥٢ . در اين باره شواهد تاريخى بسيارى نيز وجود دارد، چنانكه در كليه ى وقايعى كه علىعليه‌السلام يا حسن و حسينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آنها شركت داشته اند، به يارانشان عنوان شيعه داده اند.

اكنون، شيعيان، كسانى هستند كه در ولايت اهل بيتعليهم‌السلام مى باشند،

و احكام دينى در اصول و فروع را از آنان مى گيرند. بدين اعتبار كه آنان حاملان سنت و ادامه دهندگان طبيعى راه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند، و بدين ترتيب آنان هستند كه سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پيروى نموده، و ملتزم به تمسك به ائمه ى اهل بيتعليهم‌السلام گرديده اند، به آن نحو كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان دستور داده است. اما اختلافى كه ميان شيعيان و اهل سنت وجود دارد، اختلافى صرفا در نام و عنوان نيست. بلكه مسأله ى به مسلك هر يك از آن دو برمى گردد، و اينكه واقعا كداميك از آنان رسالت آسمانى را بر عهده گرفته است.

لكن براى كسب اطلاعات در مورد اهل سنت و جماعت بايد گفت: سنت در لغت به معنى راه و روش است و در اصطلاح به معنى هر چيزى مى باشد كه از رسول اللَّه صادر شده باشد، كه در برگيرنده قول، فعل و يا تقرير مى باشد.

سنيان مذهب خويش را «اهل سنت و جماعت» مى نامند، و مقصودشان اين است كه آنان صاحب روش پسنديده و درست مى باشند. اين نام در اين اواخر بر آنان نهاده شد. و اين عنوان تعبيرى از روش اهل سقيفه در برابر مخالفان آنان، يعنى على و شيعيانش است. از نحوه ى نام گذارى روشن است كه منظورشان اينست كه شيعيان مخالف با سنت شريفه مى باشند. ولكن پس از اين خواهيم ديد كه واقعا چه كسى پيرو سنت محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و چه كسى از راه او منحرف گرديده و تبديل و دگرگونى در آن را روا دانسته است.