با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم0%

با نور فاطمه هدایت شدم نویسنده:
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مناظره ها و رديه ها

با نور فاطمه هدایت شدم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مشاهدات: 19587
دانلود: 2828

توضیحات:

با نور فاطمه هدایت شدم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19587 / دانلود: 2828
اندازه اندازه اندازه
با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تشيع و ايرانيان

عليرغم آنكه تشيع، عمق اسلام و جوهره آن مى باشد، باز هم بعضى از مزدوران را مى بينيم كه مى كوشند تا تشيع را به ايران ارتباط دهند به نحوى كه ضمن آن، اين مطلب را مى رساند كه چيزى تازه بوجود آمده در كالبد اسلامى

مى باشد كه با فرهنگ مردم ايران قبل از اسللام آميخته شده است... اينان فراموش كرده اند كه تشيع پيش از ورود اسلام به ايران وجود داشته است، آنگونه كه قبلا بيان كرديم كه تولد تشيع همراه با طلوع فجر رسالت محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و از عراق و لبنان و ديگر مناطق كشورهاى عربى به ايران وارد گرديد و در آنجا افرادى را يافت كه امانت را بر عهده گرفتند آنگونه كه سلمان فارسىرضي‌الله‌عنه بوده است.

و براى اينكه فايده عموميت يابد، براى برادران سنى خود يادآور مى شويم كه اغلب علماى آنان از ايران بوده اند از آن جمله بخارى و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و رازى و قاضى بيضاوى و ديگر بزرگان اهل سنت و جماعت. اينك همه مدعى تمسك به سنت حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند و حد فاصل آن است كه هر دو گروه را در ميزان قرار دهيم و ببينيم.

سايه تشيع در سودان پس از آنكه از غفلت بيدار شدم و نور حقيقت، كشف واقعيت را آغاز نمود، به اجتماع خود در سودان توجه كردم كه سادگى و فطرت و اخلاق دينى وجه تمايز آن است. ديدم كه پس از استبصار چيزهاى ديگرى براى من شروع به آشكار شدن نمودند و آن اينكه سابقه فرهنگى كه ملت سودان شيوه رفتار و روش تفكرش را بر آن بنا نهاده، بدون هيچ شكى، سابقه اى شيعى بوده است. اين امر را در هر مسأله اى از مسائل زندگى عمومى در سطح جامعه سودانى ملاحظه كردم و بيشتر عقايد آنان نيز فرياد مى كشد كه تشيع ريشه هايى عميق در سودان دارد و من بياد دارم كه يكى از برادران به من گفته بود كه تصوف ثمره ى تشيع است يا اينكه آنها دو فرع از يك اصل مى باشند بلكه صوفيها همان شيعيان هستند در جامه اى سنى. به او گفتم: در آن صورت، سودان يك كشور شيعى است كه موج آن را به انحراف كشانده است.و با آگاهى من بر تاريخ، اشاره هايى را يافتم كه اين حقيقت را بيان مى كند و عقيده دارم كه دولت فاطمى كه در مصر برپا شد، در اين خصوص تأثير داشته است زيرا كه حوضه نيل كه مصر را با سودان مرتبط مى سازد، يكى از عوامل مساعد براى انتقال تشيع به سودان در عهد دولت فاطمى بوده كه دولتى شيعى بوده است. و دوستى اهل بيتعليهم‌السلام و آنچه از معتقدان به آن مربوط مى شود به صورتى مجمل از پايه هاى ثابت فكرى مشترك ميان مصر و سودان است و زيارتگاه هاى اهل بيتعليهم‌السلام در مصر و براه افتادن كاروان ها از سودان براى زيارت آنها، شاهدى بر اين امر مى باشد تا آنجا كه يكى از مشايخ سودان كه محمود البرعى ناميده مى شود و قصايد فراوانى در مدح اهل بيتعليهم‌السلام دارد، در يكى از قصايد خود، گفته است: «مصر، كه به آل اللَّه، ايمان دارد» و مقصود وى آن بوده است كه مصر، به اهل بيتعليهم‌السلام ايمان دارد.

هيچ كس منكر عمق محبت به اهل بيت در مصر و سودان نيست و من نمى توانم همه آن مظاهر داراى ريشه هاى شيعى را به شمار آورم ولى آنچه را از آثار ديديم دلالت بر اين دارد كه روزى شيعيان به سودان منتقل شدند و محبت اهل بيتعليهم‌السلام را در جان نسلها جاى دادند بدون اينكه عمق عقيده خود را آشكار سازند و شايد اين به علت بيم و هراس بوده پس از آنكه شيعيان در طول تاريخ تلخكامى هاى فراوانى را متحمل شده بودند.

آنچه از كتب تاريخى بدست مى آوريم آن است كه اعتماد دولت فاطمى ها در سپاهيانش به سودانى ها بوده و محافظان خاص خلفا، از آنان بوده اند. ابن كثير در تاريخ خود در شرح آنچه صلاح الدين ايوبى با ياران فاطمى ها انجام داد مى گويد كه مؤتمن الخلافه از سودانيها بود و تلاش كرد كه صلاح الدين ايوبى را

پيش از مسلط شدنش بر همه سرزمين ها و نابود ساختن اموال و نسل ها، از بين ببرد ولى صلاح الدين از نقشه وى آگاه شد و منتظر فرصتى براى دست يابى به مؤتمن الخلافه كه جوهر نام داشت، بوده تا اينكه او را به قتل رساند. ابن اثير سپس مى گويد: سودانى هاى مقيم به خاطر قتل موتمن الخلافه به خشم آمدند و به تجمع و فراهم ساختن نيرو پرداختند و تعداد آنان به بيش از پنجاه هزار نفر رسيد كه تصميم به جنگ با لشكريان (صلاح الدين) گرفتند.

جنگ شروع شد «و از دو طرف عده زيادى كشته شدند پس صلاح الدين عده اى را به محله آنان كه المنصوره نام داشت فرستاد و آنجا را با اموال و فرزندان و خانواده هايشان به آتش كشيد و هنگامى كه اين خبر به آنان رسيد، پاى به فرار نهادند كه شمشيرها به تعقيب آنان پرداخته، راهها را بر آنها بستند... (تا آنجا كه مى گويد) پس همه آنان را از دم شمشير گذراند و فقط عده اندكى باقى مانده كه آواره شدند»٥٣ . بدين ترتيب، سودانى ها جايگاهى در زمان فاطميون داشتند و آنچه برايشان اتفاق افتاد تنها به خاطر اين بوده است كه آنان هدف دولت فاطمى را دنبال مى كردند كه فراخوانى به سوى اهل بيتعليهم‌السلام بوده است و مقاومت در برابر صلاح الدين ايوبى مخالف شيعيان، بزرگترين دليل بر اين امر است «و قيام بر ضد صلاح الدين ايوبى از سوى سپاه فاطمى بوده كه بيشتر افراد آن از سودانيان بوده اند».٥٤ . به نظر من، شدت عمل صلاح الدين و دشمنيش با شيعيان٥٥ . نقشى در پنهان شدن مظاهر اعلام شده شيعى داشته و آنگونه كه گفتم، شكى نيست كه جهت گيرى در سودان، شيعى بوده ولى به مرور زمان و آمد و رفت بازرگانان عرب با گرايش هاى مختلفشان، و ترس از انتقام ايوبى، همه آنها تأثيرى در تغيير نسل هاى بعدى داشته اند.

شناخت ارتباط سودانى ها با اهل بيتعليهم‌السلام در مظاهر بسيارى متجلى است، از جمله كه تعدادى از آنها را مى شمريم.٥٦ . وفادارى دينى و سياسى: بخش عظيمى از ملت سودان به طوايف صوفيه مرتبط مى شوند كه كارهاى سياسى و دينى را رهبرى مى كنند و زعماى آنها غالبا منتسب به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند و رابطه عاطفى اين بخش گسترده با اين طريقت ها، بر اساس انتساب آنان به اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، و هيچ فرقه صوفى در سودان يافت نمى شود كه منتسبين به آن، اهل بيتعليهم‌السلام را نشناسند، بلكه دوستى و احترام فراوانى نسبت به آنان در دل خود دارند و به عنوان دليل بر آن، به بخشى از آنچه در كتاب هاى الشريف يوسف الهندى مؤسس طريق هنديه به عنوان نمونه زنده اى بر آنچه بيان داشتيم، اشاره مى نماييم: «پروردگارا، تو را سپاس مى گوييم با همه سپاس هاى والايت و از تو مسئلت مى نماييم به ذات و صفاتت و كتابهاى قديمى واديان، كه درود و سلام فرستى بر محمد و آلش و يارانش در هر چشم بهمزدنى و بر پدران و همسران و فرزندان و برادران درستكارشان، و بر پيشواى امامان على و سيده ى ما فاطمه كه از آن دو ذريه را برگزيدى، و بر دو فرزندشان، سروران جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوى پيامبر اين امت، حسنين، و بر ائمه ما على زين العابدين و محمد باقر علوم دينى و جعفر صادق و موسى كاظم رهبران انس و جان و على رضا و محمدجواد، راهنمايان هدايت كننده هدايت شده و على هادى و حسن عسكرى خالص وارثان اسرار نبوت و قرآن و امام ما مهدى صاحب بشارت فاطمى كه پس از او خيرى در معيشت و زندگى براى اهل ايمان نباشد» (نقل از مولد كبير ص ٧٢، از الشريف يوسف الهندى)، مولف به ذكر اهل بيتعليهم‌السلام در آثار منشور خود اكتفا ننموده بلكه در مجموعه اى از قصايد خود نيز آنان را ياد كرده است كه از قصايد وى قصيده اى را مى آوريم كه در آن آمده است:

الحسنين و الامام و الزهراء فى القتام

زين العابدين تمام القادات الهمام

حسنين و امام و زهراى درخشنده در ظلمت

زين العابدين سرآمد فرماندهان بزرگ

الكاظم للكلام و الراضى بالقسام

الهادى للانام و الباقر للظلام

كاظم در سخن و راضى به قسمتها

هادى مردم و شكافنده تاريكيها

آل البيت يا غلام اصل الدين و النظام

فى المبدأ والحتام بهم نيل المرام

اى جوان، اهل بيت اصل دين و نظام هستند

در آغاز و پايان، آرزوها به ايشان حاصل مى شود

و در قصيده ى ديگرى مى گويد:

سفن النجاه للملأ بشهاده النص الاتم

هم النهى هم البهى هم التقى اهل الشيم

كشتى هاى نجات امت به شهادت نص كامل

آنان دانايان و بزرگان و پرهيزگاران و نيكو سيرتانند

هم الشفاعه فى غد هم السقايه فى الملم

هم الهدايه حاضره و النور و القصد الاعم

شفاعت فردايند و ساقيان هنگام سختى

هدايت حال و نور و هدف كامل

الطاهرون من سوء ارجاس اللمم

پاكان از زشتى پليديهاى نزديك شدن به گناه

و بيت اخير دليل بر اعتقاد شاعر به عصمت اهل بيتعليهم‌السلام از گناهان كوچك است علاوه بر گناهان و كبائر.

بسيارى از شاعران صوفى ديگر نيز وجود دارند كه در مدح اهل بيتعليهم‌السلام تخصص يافته اند و اين يكى از آنهاست كه البرعى نام دارد و در سودان معروف است كه مى گويد:

هم اهل البيت الواضح سرهم

زرهم بمحبه لتنال من برهم

همراه اهل بيت كه رازشان آشكار است

آنان را زيارت كن تا از عطاى آنها بهره يابى

سيدى الحسين الناثر درهم

و على زين العابدين حبرهم

سرور من حسين كه جواهراتشان را تقسيم مى كند

و على زين العابدين عالم آنان

جعفرنا الصادق مع موسى صدرهم

استاذنا الباقر فى العلم بحرهم

جعفر صادق ما همراه موسى كه صدر آنان است

استاد ما باقر كه در علم درياى ايشان باشد

فى البر و بحرهم للَّه درهم

در خشكى و دريا، خداوند خيرشان را فراوان سازد

بعضى نام هاى منتشر در سودان: اهل بيت را القاب خاصى است كه پيش از آنان شناخته شده نبودند و ارتباط محكمى به آنان دارد و دوستداران و پيروانشان نسل در نسل آن نامها را منتقل ساخته، نام هاى متداولى گرديدند و آنها عبارتند از: مرتضى (على)، زهرا و بتول (فاطمه) حسن، حسين، زين العابدين (سجاد)، باقر، صادق، كاظم، رضا، هادى و مهدى. اين نام ها را بطور گسترده قابل توجهى در سودان مى بينيم و شايد انتشار نام مهدى، نسبتى با محمد احمد المهدى داشته باشد كه بر ضد تركها قيام كرد و آنان را از سودان راند و حكومتى اسلامى تأسيس كرد

باعتبار اينكه وى مهدى منتظر باشد، و سبب انتشار اين نام هر چه باشد، ريشه آن، اعتقاد به ولايت اهل بيتعليهم‌السلام باقى مى ماند و همه اين نامهاى ياد شده را در سودان بيش از ديگر كشورهاى عربى مى بينيم كه اين، دليل بر عمق محبت سودانى ها به اهل بيت نبوتعليهم‌السلام مى باشد:

قبايلى كه خود را منتسب به اهل بيت مى كنند: همچنانكه قبايل بسيارى هستند كه مدعى انتساب به اهل بيتعليهم‌السلام مى باشند و ما كارى به صحت ادعايشان نداريم بلكه اين مطلب را به عنوان دليلى بر درستى گفتارمان درباره عمق شناخت و محبت مردم به اهل بيتعليهم‌السلام مى آوريم و از جمله اين قبايلند: قبيله عبدلاب كه نسبشان را منتهى به امام محمد تقى فرزند امام على الرضا مى دانند و قبيله ركابيه كه نسبش آنگونه كه خود مى گويند، به امام موسى بن جعفر كاظم مى رسد و نيز قبيله جعافره كه منسوب به امام جعفر صادقعليه‌السلام است... و قبايل ديگر.

فرهنگ مردمى

هر گاه كسى از سودانى ها بخواهد ميزان مظلوميت خود را نشان دهد و فراوانى ستمى را كه بر روى رفته است بيان كند، مى گويد: «انا مظلوم ظلم الحسن و الحسين» به من همانند حسن و حسين ستم رسيده است. و شايد بعضى ها با وجود تكرار اين گفتار، ندانند كه چه كسى به حضرت حسن ظلم نمود و چه كسى بر حضرت حسين، ستم راند؟ و چگونه به آنان ستم روا داشته شد، بلكه وى جزئى از ميراث فرهنگى مردمى در سودان را تكرار مى كند و از جهتى ديگر تقريبا در ميان ما كسى نيست كه در خردسالى از والدين يا پدر بزرگ و مادر بزرگ خود چيزى در مورد شمشير على كرار و شجاعت حيدر كرار نشنيده باشد و شعر مديحه هاى سودانى سرشار از اين معانى مى باشد.

با نور فاطمه هدايت يافتم

گفتگويى در آغاز راه

بسيار پريشان بودم، در حالى كه مى كوشيدم تا از گفتگو با عموزاده ام درباره اين مذهب جديدى كه در رفتار ادبى، اخلاقى و گفتارى وى متجلى شده بود، پرهيز كنم. اين امر مرا بر آن داشت تا فكر كنم كه بحث كردن با وى درباره اصل اين فكر، اشكالى ندارد با وجود آنكه عقيده داشتم كه آنچه بدان ايمان دارد از حدود خرافات فراتر نمى رود و يا شايد گرايش زودگذر او را بر آن داشته است تا اين افكار عجيب را پيدا كند.

نگرانى من ناشى از اين هراس بود كه مبادا از فكر وى اثر گيرم يا شايد خود را مجبور به اعتراف به آن يابم و سرانجام با آنچه مردم عقيده دارند، و پدارنم را بر آن يافته ام مخالفت ورزم و در آن صورت جداى از اجتماع خواهم بود و شايد متهم به اين شوم كه از دين منحرف شده ام، آنگونه كه خود وى متهم شده بود.

ولى من از همه اينها گذشتم و تصميم گرفتم كه با او به گفتگو بنشينم شايد راهى بيابم كه از طريق آن ايمان اين مرد را به آنچه معتقد شده بود متزلزل سازم، خصوصا اينكه من كتاب هاى زيادى بر ضد شيعه و تشيع خوانده بودم و ذخيره اى از آنها داشتم كه از خلال آن براى مجادله با وى اقدام كنم پس، گفتگويم را با وى شروع كردم.

به او گفتم: اينك تو، آنچه را كه مردم برآنند، ترك نموده و شيعه شده اى. چه ضمانت هايى وجود دارد كه مانع شود از اينكه فردا مذهبت را تغيير

دهى؟ گفت: آيه كريمه مى گويد:( قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِين َ ) ٥٧. بگو، دليل تان را بياوريد اگر راست مى گوييد، و من از ياوران دليل هستم، به هر طرف كه برود من هم مى روم و من به قدر طاقتم تلاش كرده به راه راستى رسيده ام كه مذهب اهل بيتعليهم‌السلام است و دليل بر درستى آن دلايلى است كه صاحبان آن مى آورند و همه مسلمين بر آن اتفاق دارند.

گفتم: چرا، غير از تو كسى اين حقيقت را كشف ننمود؟

گفت: اولا، چه كسى به تو گفته است كه غير از من كسى يافت نشود! و ثانيا، اينكه غير از تو كسى به حقيقت برسد يا نرسد دليل بر درستى يا نادرستى آنچه تو بدان رسيده اى، نيست. مسأله در نفس وجود حقيقت و حق مستتر است و پس از آن پيروان آن، و من كارى به غير از خودم ندارم زيرا كه خداوند مى فرمايد:( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّـهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) ٥٨ . يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خودتان را داشته باشيد كه به شما زيان نمى رساند آن كس كه گمراه شده باشد هر گاه شما هدايت شده باشيد». به او گفتم: اگر درستى مذهب شيعه را فرض كنيم، اين بدان معنى است كه ٩٠% مسلمين خطاكارند، زيرا كه همه مسلمين به مذهب اهل سنت و جماعت ايمان دارند، پس اين تشيع چه جايگاهى در ميان عامه مردم دارد؟

گفت: شيعيان به اين كمى كه تو فكر مى كنى نيستند، زيرا كه آنان اكثريت را در بسيارى از كشورها دارند، از اين گذشته، زيادى و كمى ملاكى براى حق نيست، بلكه قرآن كثرت را در موارد بسيارى نكوهش كرده است. خداى تعالى

مى فرمايد:() ٥٩ . يعنى: «ولى بيشتر شما حق را نمى پسنديد» و مى فرمايد:( وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ) ٦٠ . يعنى: «و بيشتر آنان را سپاس گزار نمى يابى» و مى فرمايد:( وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ ) ٦١ . يعنى: «اندكى از بندگان من سپاس گزارند»، و بدين ترتيب كثرت افراد دليلى بر اين نيست كه آنان بر حق هستند.

اما تشيع بعنوان مسلكى آسمانى، وجود دارد، بدليل اينكه من شيعه هستم و اگر اشكالى متوجه عدم گسترش تشيع باشد، اين امر متوجه حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغاز دعوت، و حتى تا هنگام رحلت حضرتش نيز مى شود كه اسلام گسترده نشده ولى با وجود آن، حق نازل شده ى از سوى خداى تعالى بود.

با تعجب گفتم: آيا از من مى خواهى قبول كنم كه پدران و اجداد ما كه آنها را افرادى متدين مى دانيم، راهشان غير از آنچه خداوند فرمان داده بوده است.

لبخندى زد و گفت: من در مقام بيان و ارزيابى حال گذشتگان نيستم زيرا كه خداوند به آنان آگاهتر است ولى تو را يادآور مى شوم كه قرآن نپذيرفته است اينكه اساس در اعتقاد، تقليد از پدران و اجداد باشد. خداى تعالى مى فرمايد:( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ ) ٦٢ . يعنى: «و هر گاه به آنها گفته شود كه آنچه را خداوند نازل كرده است، پيروى كنيد، مى گويند بلكه از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم حتى اگر پدرانشان چيزى نمى دانستند و هدايت نمى شدند».

متوجه شدم كه گفتگو جهتى عام پيدا كرده و حجت وى در اين زمينه قوى به نظر مى رسيد و با آياتى قرآنى تقويت مى شد، پس تصميم گرفتم جزئيات عقيده اش را با وى بحث كنم كه من انتقاد آنها را در كتابها خوانده و آن را همچون آخرين برگ براى پايان كار نگه داشته بودم، زيرا مطمئن بودم كه وى قادر به پاسخ گويى بر آنها نيست در حالى كه من نظر خاص خود را بر آنها افزوده بودم، لذا براى اينكه جريان بحث را به سويى كه مورد نظرم بود، تغيير دهم، به او گفتم: خوب، شيعه چه مى گويد؟ در اينجا طرز نشستن خود را مرتب نمود و گفت: شيعه مى گويد كه اين دين خاتم را نمى توانيم جز از طريق ائمه اهل بيتعليهم‌السلام بگيريم و اين امر را عين تمسك جستن به سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دانند كه مطلوب هر انسان است.

با تمسخر گفتم: همه ما از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيروى مى كنيم و هيچ كس معتقد نيست كه بر خلاف آنچه آن حضرت، كه برترين دورد و سلام بر آن حضرت باد، عمل مى كند. گفت: مسئله تنها يك ادعا نيست، بايد آن را با دليل اثبات كرد و ما به عنوان شيعه، عقيده داريم كه مسأله اساسى كه امت به آن مبتلا شد، همان مسأله امامت و رهبرى بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه خاص حضرت علىعليه‌السلام به عنوان وصى و جانشين است و پس از او ائمه اهل بيتعليهم‌السلام هستند و يكى از مستلزمات اين وصايت و امامت، خلافت سياسى مى باشد و تنها از اهل بيت است كه گرفتن دين صحيح مى باشد اما آنچه از ديگران گرفته شده است، نمى گوييم كه مطلقا باطل است ولى حقى است كه با باطل آميخته شده و ما مأمور هستيم كه تنها حق را دريافت كنيم و نه غير از آن را.

گفتم: چه فايده اى دارد كه در مورد قضيه اى بحث كنيم كه قرنها بر آن

گذشته است و آيا براى ما سودمند است اگر على خليفه باشد يا ابوبكر؟!

اندكى ساكت شد و سپس گفت: برادر، هر وقت به مسأله اى بنگريم لازم است كه از ريشه هاى آن مشكل جويا شويم تا آن را تجزيه و تحليل نماييم و آنچه ما مسلمانان امروزه گرفتار آن هستيم از تفرقه و اختلاف و تباهى، همه نتيجه آن روزى است كه خلافت از على بن ابى طالب بازداشته شد و بناحق به غير از او واگذار گرديد و از آنجا، تفرقه امت آغاز شد و اينك من در برابر تو هستم و به تو مى گويم كه شيعه بر حق است و تو خلاف آن را معتقد هستى و از اينجا نتيجه مى گيريم كه بايد در مورد گذشته بحث كنيم تا بدانيم كه اصل كجاست و چه كسى مخالفت كرده است...

در اينجا من گرفتار غرور باطل شده تصميم گرفتم از هر سوى بر او يورش برم و لذا پى در پى پرسش هايى بر او مطرح كرده، سخنش را قطع نموده گفتم: در اين صورت شما در مورد صحابه تشكيك مى كنيد!؟

به آرامى پاسخ داد: ما در مقام تشكيك نسبت به هيچ كس نيستيم. آنچه ما مى گوييم اين است كه هر كس از صحابه يا ديگران از حق پيروى كند، بر سر ما جاى دارد، آنها را تقديس مى كنيم و محترم مى شماريم و هر كس با شيوه درست آسمانى مخالفت كند، به خودمان اجازه نمى دهيم كه امور دينمان را از او دريافت كنيم.

گفتم: نمى خواهم كه در مورد مسائل عام با من بحث كنى! غير معقول است كه همه صحابه اى كه با ابوبكر بيعت كردند، با فرمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت نموده اند! آيا مى دانى معنى آن چيست؟ يعنى اينكه در همه دينمان شك نماييم.

چگونه به خودتان اجازه اين كار را مى دهيد. اميدوارم كه با من تقيه را

بكار نبرى، كه نزد شما معروف است.

پاسخ داد: اولا تقيه در كتاب و سنت، مشرع است و جاى خود را دارد و در همه حال واجب نيست، بلكه شرايط خاص خودش را دارد، و من نماينده همه شيعيان نيستم. تو مى دانى كتابهاى شيعه را مطالعه كنى كه غير از اين سخن من نخواهى يافت و اما در مورد صحابه، مسأله به درجه تشكيك در دين نمى رسد مگر اينكه نزد تو، دين در صحابه خلاصه شده باشد.

سخن او را قطع نموده گفتم: آنان هستند كه دين را به ما انتقال دادند.

گفت: بحث ما اينك درباره شيوه نقل آنان است و اين آغاز كلام و بيت القصيد است. شما در علم رجال، اشخاص را مورد جرح قرار مى دهيد و كار اين شناخت احوال اشخاص را از قرون بعد از روزگار حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز مى كنيد و ما شيعيان از كسانى كه در اطراف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، آغاز مى نماييم.

زيرا در ميان آنان افرادى منافق و عده اى ناآگاه بودند و همچنين، به اين امر اضافه كن كه چه كسى گفته است كه همه با ابوبكر بيعت كردند. به كتاب هاى تاريخ مراجعه كن، خواهى ديد نخستين اعتراض كنندگان حضرت علىعليه‌السلام بوده كه جمعى از صحابه نيز همراه وى بوده اند.

گفتم: اگر مسأله چنان باشد كه شما مدعى هستيد، خداوند على را يارى مى داد و ابوبكر را فرومى گذاشت و اين دليل بر آن است كه خداوند، ابوبكر را براى امت برگزيده است.

گفت: با اين گفته، فلسفه ابتلاء را كه خداوند بندگان را با آن مى آزمايد، ملغى مى كنى. خداوند، تنها راه را براى مردم بيان مى فرمايد و سپس آنها را مى گذارد تا هر كس بخواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد كافر شود و خداوند، مردم را مجبور نمى كند و الا از كسانى خواهيم بود كه به جبر ايمان دارد و ثواب

و عقاب را ساقط مى نمايد و نتيجه سخن آنكه هر شخصى كه برگردن ما مسلط شود لازم است كه براى او شعار دهيم و اين امر را تأييدى از جانب خدا بدانيم كه اين امر عاقلانه نيست.

آخرين تير تركشم را رها كرده گفتم: شما درباره اهل بيت غلو كرده مى گوييد آنان معصوم هستند، همچنان كه شما ازدواج متعه را جايز مى دانيد و نمازها را با هم مى خوانيد و براى سنگ نماز مى خوانيد و اين مورد آخر را من به چشم خود ديده ام يعنى آن را فقط در كتاب نخوانده ام. گفت: برادرم، اينها فروع هستند و مى توانم پيرامون آنها با تو بحث كنم ولى راه علمى آن است كه ابتدا پيرامون اصلى كه فرع خود بخود تابع آن است، بحث كنى، زيرا تو هر گاه بخواهى انسان غير معتقد به خدا را به اسلام دعوت كنى با او از چگونگى وضو و نماز آغاز نمى كنى، بلكه لازم است كه او را به وجود خداى تعالى و سپس حضرت پيامبر معتقد سازى و پس از آن به فروع بپردازى.

پس من از تو اى برادرم مى خواهم كه بيطرفانه بحث كنى، آن گاه نور حقيقت را خواهى ديد.

اين جلسه گفتگو را به پايان رسانديم در حالى كه من از اين اعتماد به نفسى كه دارا بود، در شگفت شده بودم و به بحث فكر كردم ولى نه به خاطر اينكه قانع شوم، بلكه براى اينكه دلايل قوى ترى بدست آورم تا دلايلش را بى اثر سازم اما پس از مدتى تصميم گرفتم كه با وى وارد بحث نشوم تا دور از مشكلات باقى بمانم و نيز از اين افكار غريبى كه از نزديك شخصى را مى ديدم كه معتقد به آنها بود، تحت تأثير واقع نشوم.

پس از آن سرآغازى بود كه از آن جا بحث را دنبال نمايم.