با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم8%

با نور فاطمه هدایت شدم نویسنده:
مترجم: سید حسین محفوظی موسوی
گروه: مناظره ها و رديه ها

با نور فاطمه هدایت شدم
  • شروع
  • قبلی
  • 46 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23328 / دانلود: 3942
اندازه اندازه اندازه
با نور فاطمه هدایت شدم

با نور فاطمه هدایت شدم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

عصمت فاطمه زهراعليها‌السلام

كسى كه متون وارد در قرآن و سنت شريف درباره ى اهل بيتعليهم‌السلام و از جمله فاطمه ى زهراعليها‌السلام را مورد بررسى قرار مى دهد، جز اقرار به عصمت و بلندى مقام و عظمت ايشان در دورى از گناهان و معصيت ها، راه ديگرى در پيش پاى خود نمى بيند. اينك به شمه اى از قرآن كريم و سنت شريف نبوى كه به واسطه ى آن عصمت اهل بيتعليهم‌السلام و طهارت آنان ثابت مى گردد (و البته پيش از اين نسبت به بخشى از آن اطلاع يافته ايد) توجه بنماييد:

شما اى خوانندگان گرامى و عزيز، پيش از اين آيه ى تطهير و دلالت آن بر عصمت اهل بيت را كه فاطمه زهراعليها‌السلام از جمله ى آنان است ملاحظه نموده ايد.

اكنون نيز ادله ى ذيل كه جهت تاكيد بر قول و ادعاى ما بر عصمت آن حضرت آورده ايم را نيز ملاحظه بنماييد:

١ - گفتار رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد اينكه: «خداوند خشم مى گيرد براى خشم فاطمه، و نسبت به خرسندى او خرسند مى گردد». لازمه ى اين بيان قبول عصمت مى باشد. زيرا غير ممكن و محال است كه خداونتد به سبب خشم فاطمهعليها‌السلام خشمگين گردد در حالى كه او معصوم نباشد. زيرا پذيرش غير معصوم بودن وى به اين معناست كه او ممكن است دچار خطايا لغزش گردد، در اين صورت ممكن است براى موردى كه غير حق و باطل باشد خشمگين شود.

وجود اطلاق و عدم تقييد در كلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين معنا را مى رساند كه زهراعليها‌السلام خشم نخواهد گرفت مگر به سبب چيزى كه خداوند براى آن خشم خواهد گرفت. لذا كسى كه خشمش به معنى خشم خداوند است، جز حق، عملى

نمى كند و از او خطايى سر نمى زند، و براى يك لحظه ميل به باطل ندارد، بنابراين خشم او، نمايانگر حق است. در واقع اين حديث، بر اين دلالت مى كند كه زهراعليها‌السلام جايگاه بزرگى دارد كه صرفا با عقل، قابل ادارك نيست.

به همين جهت رسول اكرم كرارا بر اين نكته تاكيد نموده كه به تبيين اين عظمت و بزرگى كه يكى ازتجليات آن عصمت است بپردازد. چنانكه در تاييد و تاكيد بر اين معنا در جاى ديگر فرموده است: «فاطمه پاره تن من است، لذا موجب رنج من خواهد بود هر چه او را برنجاند، و سبب آزار من مى باشد آنچه او را بيازارد».٢١ . آزردن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنبه شخصى ندارد، بلكه آزردن رسالت و ارزشها و اصول مى باشد.

او محور حق است و بايد از او اضائه كرده نور بگيريم. زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيانگر اراده ى خداوندى و وسيله اى است كه يكتاپرست از مشرك و كافر بواسطه ى او بازشناخته مى شود. چرا كه خدا در پرده ى غيبت است، و ما با خردها و اوهام خويش او را در نمى يابيم. و طريق ارتباط با او فرستادگان و پيامبران او مى باشد.

به همين جهت نيز پيامبران فرستاده شدند و اوصياء ولايت يافتند كه اين ارتباط برقرار باشد. و به همين علت است كه هيچ فرد غير معصومى نمى تواند پيامبر باشد تا در نتيجه هرگز از حق فاطمه نگيرد. و اگر غير معصوم باشد پس چه چيزى براى شناسايى حق از باطل براى ما وجود خواهد داشت؟ لذا چون پيامبر معصوم است، همه تمايلات و تصرفاتش نيز حق است. بنابراين آزردن وى به معناى ستيز با رسالت و اراده ى الهى است.

قرآن كريم جهت بيان اين حقيقت مى فرمايد:( إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّـهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا ) ٢٢. يعنى: «كسانى كه خداوند و رسولش را آزار مى دهند، مورد لعنت خدا در دنيا و آخرت مى باشند». و باز به تكرار مى گويم كه اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره فردى سخن بگويد، بى شك از موضع مسئوليتى است كه در برابر رسالت خويش دارد. بنابراين غير ممكن است كه در مقام تعريف يا مجامله اى قرار گيرد كه بلاحق باشد. اما آنچه كه مورد اتفاق كليه ى فرق اسلامى مى باشد اينست كه قول و فعل و تقرير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حجت است. اين قول و فعل و تقرير همان راه و شريعتى است كه ما جهت نزديكى و تقرب به پروردگار به آن تعبد مى ورزيم. بنابراين وقتى آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: فاطمه پاره تن من است، يعنى جزئى لايتجزا از وجود و روح او مى باشد. وجود و روحى كه محور حق و شرع است، پس در نتيجه بايد گفت كه فاطمه ى زهرا نيز وجودش محور حق و شرع مى باشد. به همين سسب است كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آزار او را، آزردن خويش به شمار آورده است. چنانكه هر كس يا هر چيز او را بيازارد، گويى كه آن حضرت را مى آزارد، و اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معصومى است كه هواها او را به انحراف نخواهد كشاند، به همين سبب نيز هر كس كه وجودش بخشى از وجود او باشد تا آنجا كه آزردن او سبب آزار پيامبر باشد، شايسته است كه داراى مقام عصمت به شمار آيد. با اين مطالب مى توان گفت كه عصمت زهراعليها‌السلام را آشكار و واضح مى يابيم، و براى فهم آن تنها به وجدانى خالص و سالم و عقلى روشن نياز داريم.

٢ - اين گفته ى خداوند متعال به عنوان دليل بعدى ما است كه فرمود:( قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ ) ٢٣ . يعنى: «بگو- اى پيامبر: كه در برابر

انجام وظايف رسالت- از شما خواستار مزدى نمى باشم، جز اينكه نسبت به خويشانم مودت بورزيد».

پيامبران پيشين هيچ يك تقاضاى مزدى از مردمشان نمى كردند. و تأكيد مى نمودند كه( وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِينَ ) ٢٤ . يعنى: «و من بر آن از شما درخواست اجرى نمى نمايم زيرا كه اجر من با پروردگار جهانيان است». اين مطلب در قرآن از زبان پيامبرانى چون نوح و هود و صالح و لوط و شعيب بيان شده است. ولى خداوند عزوجل پيامبر اكرم را امر فرموده كه از امتش بخواهد كه پاداش و اجر زحماتش را در مورد «قربى» بخواهد.

البته نه به اين علت كه استفاده ى شخصى بنمايد، بلكه به جهت مصلحتى است كه براى ما وجود دارد. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تافته جدا بافته اى از پيامبران ديگر نبود و از متكلمين نيز نبود كه براى پيامبرى خود به جهت منافع شخصى مزد بخواهد چنانكه خداوند از زبان وى مى فرمايد:( قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ) ٢٥. يعنى: «بگو من از شما بر آن، چيزى نمى خواهم و از متكلفين نيز نمى باشم، و اما دليل بر اينكه فايده مزدى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ما خواسته براى خود ما است اين كلام از خداوند متعال است كه فرمود:( قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّـهِ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ) ٢٦. يعنى: «آنچه از شما پاداش خواسته ام براى خود شما بوده است و براى من پاداشى جز از جانب خداوند وجود ندارد». با نگاهى به آيات متعددى در قرآن حكيم درمى يابيم كه اين اجر در دوستى قربى جلوه يافته است، كه همان راه به سوى خداوند متعال در گفتار او است كه مى فرمايد:( قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا ) ٢٧. يعنى: «من از شما مزد رسالت نمى خواهم، مزد من هيمن بس كه هر كه بخواهد راه خداى خود پيش گيرد». و آن يادآورى براى جهانيان است. چنانكه خداى تعالى مى فرمايد:( قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْعَالَمِينَ ) ٢٨. يعنى: «بگو كه من از شما اجرى بر آن نمى خواهم كه آن يادآورى براى جهانيان است». بنابراين مودت و يارى قربى، يادآور است. يعنى راهى به سوى خداوند متعال مى باشد. در اين مورد خداوند مى فرمايد:( إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا ) ٢٩. يعنى: «ما راه را به وى نشان داديم خواه سپاسگزار باشد خواه كافر و ناسپاس.» و راه به سوى خداوند كه بايد راست باشد و كجى در آن راه نيابد. يعنى با پيروى از آن، با قطعيت بدانيم كه راه ما راست و پايان كار آن بهشت است. و به عبارت روشنتر «قربى» كه همان اهل بيتعليهم‌السلام هستند بايد داراى عصمت باشند تا با هدايت خويش اين قطعيت و تضمين را بوجود آورند. اينكه «قربى» همانا اهل بيتعليهم‌السلام مى باشند براى كليه ى مسلمانان (با مذاهب و فرقه هاى متنوع) امرى مسلم و روشن است. يعنى روشن است كه آيات مربوط به «قربى» در خصوص اهل بيتعليهم‌السلام نازل گرديده اند. و فاطمهعليهم‌السلام ستون اين بيت است، بنابراين واجب است كه داراى عصمت باشد، زيرا كه او نيز از مصاديق همان راه تضمينى و قطعى است.

٣ - مقايسه ى فاطمهعليها‌السلام و مريمعليها‌السلام : در آيات گذشته بر ما آشكار گرديد كه فاطمه زهراعليها‌السلام سرور زنان جهان و زنان بهشتى است. چنانكه احاديث مربوطه نيز ثابت مى كند كه حضرت زهراعليها‌السلام برترين زنان از نخستين و آخرين آنان مى باشد. اما از جمله زنان كامل، همانا مريم صديقهعليها‌السلام مادر حضرت عيسىعليهم‌السلام است. حضرت مريم از نردبان كمال صعود نمود و خداى تعالى او را برگزيد و پاك نمود، تا آنجا كه بواسطه ى وحى او را مورد خطاب قرار داد. چنانكه قرآن كريم در اين مورد مى فرمايد:( وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ ) ٣٠ . يعنى: «و آنگاه كه فرشتگان گفتند اى مريم، خداوند تو را برگزيده و پاك نموده، و تو را در ميان زنان جهان برگزيده است.» با توجه به اين آيه روشن است كه خداوند مريم را پاك نموده و او را در ميان زنان جهان برگزيده است. اين همانا عين عصمت است. اما روشن است كه شخص فاصل و برتر در درجه ى كمترى از شخص مفضول قرار نخواهد گرفت. لذا با توجه به برترى فاطمه زهراعليها‌السلام نسبت به مريمعليها‌السلام كه توسط بيانات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در ستايش فاطمه و رتبه ى ويژه و بالاتر از مريم فرموده شده اند، روشن است كه ويژگى عصمت ممكن نيست كه در حضرت فاطمهعليها‌السلام وجود نداشته باشد.

اما اكنون روشن است كه بيانات ما عصمت حضرت زهراعليها‌السلام را اثبات نموده اند. ولكن براى انسان ديرباور و شكاك با توجه به ادله و بيانات فوق حداقل قدسيت و پاكى وى ثابت است، بگونه اى كه از اين شخصيت عظيم نمى توان باور نمود كه ممكن است فعل قبيح و مخالف شرعى كه مغاير با عظمت و شخصيت وى باشد، از او صادر گردد!

و على رغم اين باور قلبى ام كه مسلمانان براى اثبات طاهر و مقدس بودن فاطمهعليها‌السلام نيازى به بيان بيشتر ندارند. ليكن به جهت تأكيد بيشتر حجت بر معاندان و مغلطه كاران سخن خويش را در اين موضع به درازا كشاندم. تأكيد و وسواس من در اين باره به خاطر محوريت اين موضوع در پاسخ به پرسش

مهمى است كه بايد به آن پاسخ دهيم و بگوييم كه مواضع ما در برابر حركتى كه زهراعليها‌السلام عليه ابوبكر انجام داد، چيست؟ و چگونه از اين بن بست فكرى خارج خواهيم شد؟ آيا رواست كه بگوييم حضرت زهراعليها‌السلام خطا كرده است؟

اما حقيقت اين است كه ما حق نداريم چنين سخنى درباره ى زهراعليها‌السلام بگوييم، زيرا گفتن آن به معنى كفر به خدا و به رسول اوست، و البته پاسخ باقى پرسش ها نيز روشن است و به زحمت فراوانى نياز ندارد.

ولى پيش از پايان اين سخن، مايلم كه فرصت و مجالى براى صاحبان خردهاى روشن و وجدان هاى زنده بوجود آورم كه بتوانند موضع گيرى درباره ى آن را مشخص نمايند در اين رابطه به ذكر حديثى مى پردازيم كه فراوان ذهن مرا به خويش مشغول ساخته است. علت اين اشتغال ذهن اينست كه من حديث مشهور «هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به جاهليت مرده است» را در حالى مورد تفكر و انديشه قرار مى دهم كه موضع خشمگينانه زهراعليها‌السلام در برابر ابوبكر و اجازه ندادن به او و عمر، كه حق خواندن نماز پس از مرگ بر او را ندارند، در برابر چشمان من ظاهر شده و انديشه ام را به خود مشغول مى سازند.

درست است كه ابوبكر، پس از پيوستن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ملاء اعلى، خليفه ى مسلمين شد. و خليفه نيز امام است و در حديث آمده كه هر كس او را نشناسد، به مرگى چون مرگ جاهليت مى ميرد. در حالى كه فاطمهعليها‌السلام نه تنها خليفه را (به رسميت) نشناخت، بلكه با وى معارضه و مخالفت نمود و او را مورد حمله قرار داد، و بر او خشم گرفت، و دستور داد كه پس از مرگش ابوبكر بر او نماز نخواند. در اينجا معضلى بوجود مى آيد كه بايد راه خروج از آنرا بيابيم. يا بايد باور كنيم كه العياذ بالله فاطمهعليها‌السلام به مرگ جاهليت مرده است و اين را هيچ انسانى كه به پيامبرى پدرش ايمان داشته باشد باور نخواهد كرد. و يا بايد موضع او را بر حق شناخته، در نتيجه بر باد رفتن كليه ى جوانب شرعى خلافت موجود آن زمان را بپذيريم. اين شق اخير مطلبى است كه ادله و براهين درباره آن اقامه شده، نقلا و عقلا ثابت گرديده شد. چنانكه بيان نمودم، و ان شاءاللَّه تعالى مطالب بيشترى را نيز بيان خواهم كرد.

مطالبه ى حضرت زهرا چه بود؟ در صحيح بخارى و مسلم و منابع ديگر نقل شده كه زهراعليها‌السلام فدك را مطالبه نمود، البته بى هيچ شك و شبهه اى او چيزى را مطالبه كرد كه حقيقتا و شرعا ملك وى بود.

فاطمهعليها‌السلام علاوه بر فدك حقوق ديگرى را مطالبه نمود كه ما آنها را بيان خواهيم كرد... اما در ميان اين مطالبات، فدك را آشكار ساخت. بدين جهت كه مالكيت فدك در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پيش از وفات وى به فاطمه منتقل شده بود و ارتباطى با قضيه ى ميراث نداشت كه ادعا كردند پيامبر از آن خارج است.

ياقوت حموى درباره ى فدك نوشته است كه آن قريه اى در حجاز است كه ميان آن و مدينه مسافتى به اندازه ى دو روز و به قولى سه روز است. در آن چشمه اى جوشان و نخلستان فراوان است.٣١. و داستان آن بدين صورت است كه رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه از خيبر بازمى گشت براى مردم فدك پيغام فرستاد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولى آنان نپذيرفتند. اما پس از آنكه پيامبر از كار خيبر فارغ شد، خداوند در دل آنان هراسى افكند، لذا براى رسول خدا پيغام فرستادند تا با وى در مورد تصرف آن مصالحه كنند و آن حضرت نيز از آنان پذيرفت.٣٢. در فتوح البلدان نيز آمده است كه: بنابراين نصف فدك خالص براى رسول خدا بود، زيرا مسلمانان براى فتح آن لشگركشى نكرده بودند.

چنانكه در كتاب شواهد التنزيل حسكانى و ميزان الاعتدال ذهبى و مجمع الزوائد هيثمى و الدر المنثور سيوطى و همچنين «لفظ اول» از ابوسعيد خدرى روايت شده هنگامى كه آيه ى( وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ ) يعنى: «حق خويشاوند را برسان». نازل گرديد، بدين مناسبت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمه را فراخواند و فدك را به او بخشيد٣٣. اما فاطمه زهرا در طلب حقوق خويش گام به گام و تدريجا اقدام كرد تا بدين وسيله مسائل براى آنانى كه چشم بصيرت دارند روشن گردد. البته برخى از احاديث بطور خلاصه و بدون تفصيل آمده كه خواننده اين احاديث دچار ابهام و سردرگمى مى گردد و گمان مى كند كه فدك ميراث بوده است. لذا براى هر چه بهتر روشن گرديدن مسئله از شما خوانندگان محترم اجازه مى خواهم تا درباره ى آن قدرى به تفصيل بپردازم.

براى توضيح و تفصيل در اين مورد، مى توان، حق فاطمهعليها‌السلام را تحت سه

عنوان بيان كرده و تصور نمود:

اول: بخشش رسول اللَّه به فاطمه و اثبات مالكيت او

دوم: ميراث پيامبر

سوم: سهم ذوى القربى

كه در ذيل به شرح هر يك مى پردازيم.

دفاع از حق فاطمهعليها‌السلام

تحت عنوان مالكيت در فتوح البلدان آمده است كه: فاطمهرضي‌الله‌عنه به ابوبكر صديق گفت: فدك را به من باز پس ده زيرا كه رسول خدا آن را به من داده است. ابوبكر از او گواه و بينه خواست. او ام ايمن و رباح (غلام پيامبر) را آورد. آنان نيز شهادت دادند. سپس ابوبكر گفت: در اين امر، جز گواهى يك مرد و زن جايز نيست.٣٤. در روايتى ديگر: «على ابن ابى طالب براى فاطمه گواهى داد، ابوبكر از او يك گواه ديگر خواست، كه ام ايمن نيز براى او شهادت داد.» مشاهده مى كنيد كه روزگار چه بازيها و شگفتى ها دارد!

فاطمهعليها‌السلام كه آياتى از قرآن در مورد طهارت و عصمت او نازل شده اند، تكذيب مى گردد و از او بينه خواسته مى شود. او سيده زنان جهان و صديقه طاهره است. عصمت و طهارت او به درجه اى رسيده كه خشم او خشم پروردگار و خرسندى اش، خرسندى خداوند است. در حالى مسلمانان گفته ى ابوبكر را در روايت اين حديث از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه «ما گروه پيامبران از خود ميراثى نداريم»

پذيرفته اند، كه ادعاى زهراعليها‌السلام را به اينكه ملك فدك از اوست نمى پذيرند؟! حكمت و درايت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اينكه بر مقام فاطمه زهرا و راستگويى اش تأكيد نمود در اينجا روشن مى گردد. و به ياد خوانندگان عزيز مى آورم كه عايشه دختر ابوبكر تأكيد نمود كسى را راستگوتر از فاطمهعليها‌السلام نديده ام.

من در برابر اين وضعيت به حال تحير و سرگشتگى دچار آمده ام! آيا موضع من در برابر اين وضعيت چگونه بايد باشد؟ شما بگوييد آيا كلام وحى را و سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره ى فاطمه به ديوار بزنم (و ناديده بگيرم)؟! و در نتيجه تكذيب آن قوم را نسبت به او تأييد نمايم! چه بايد كرد؟ بى شك نمى توانم سخن پيامبر را بيهوده به شمار آورم. و آن را به پشت سر نخواهم انداخت. چنانكه پايمال كردن حق فاطمه زهرا را نمى توانم توجيه كنم و آنرا پذيرفته يا ناديده بيانگارم...

ابوبكر بر فدك دست يافت. چنانكه بر ديگر املاك و حقوق خاصه ى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز مسلط شد... و من هيچ دليل و وجه درستى براى سلب حقوق از صاحبانش نمى يابم. جز اينكه امر ديگرى باشد كه از چشم من و خوانندگان عزيز پنهان گرديده باشد. اما در مباحث آينده روشن خواهد شد كه چه چيزى داراى پيچيدگى و ابهام است.

دفاع از حق فاطمه تحت عنوان ارث از پيامبر از ابوطفيل، در مسند احمد بن حنبل و سنن ابى داود و تاريخ ذهبى و تاريخ ابن كثير و شرح النهج و (سخن از منبع اول) روايت است: هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درگذشت، فاطمه براى ابوبكر پيغام فرستاد كه: آيا تو وارث

رسول خدا هستى يا اهل بيت او؟ ابوبكر پاسخ داد: من وارث نيستم بلكه اهل بيت پيامبر وارث او هستند. سپس فاطمه زهرا پرسيد: پس سهم و ميراث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كجاست؟٣٥. در روايتى نيز از ابوهريره در سنن ترمذى است كه: فاطمه نزد ابوبكر و عمر رفت و ميراث رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مطالبه نمود. آن دو گفتند: از رسول اللَّه شنيديم كه فرمود: «من ارث باقى نمى گذارم». فاطمه فرمود: به خدا كه ديگر هرگز با شما سخن نخواهم گفت. سپس از نزد آنان رفت و تا زنده بود با آنان هيچ سخن نگفت.٣٦. و روايات بسيار ديگر كه از منع ميراث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى فاطمه سخن گفته اند، كه از آن جمله حديثى است كه بحث را با آن آغاز نموديم.٣٧. دفاع از حق فاطمه تحت عنوان سهم ذوى القربى ملك فدك را از فاطمه بازداشتند و براى او حديث «پيامبران ارث نمى گذارند» را آوردند، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در اين باره گفته است: «مشهور آن است كه حديث نفى ارث را جز ابوبكر كس ديگرى روايت نكرده است. در حالى كه بيشتر محدثان آن را گفته اند، و فقها نيز در اصول فقه با آن در مورد استناد به روايتى كه يك صحابى آن را روايت كرده تطبيق نموده اند، اما شيخ ما ابوعلى گفته است: در روايت، مانند شهادت، لااقل دو نفر بايد حديث را روايت كرده باشند، در غير اين صورت پذيرفته نمى شود.

اما متكلمان و فقها همگى با او مخالفت نمودند، و پذيرش روايت ابوبكر را درباره ى «ما گروه پيامبران ارث نمى گذاريم» به عنوان دليل صحت عقيده ى خويش آورند».٣٨. اما هنگامى كه در كليه ى آن مطالبات تقاضاى فاطمه اجابت نگرديد، از آنان سهم ذوى القربى را مطالبه نمود. از انس ابن مالك آمده است كه فاطمه نزد ابوبكر آمد و فرمود: تو مى دانى كه به اهل بيت در صدقات ستم نموده اى، و همچنين در غنايم كه خداوند در قرآن به عنوان سهم ذوى القربى به ما بخشيده است به ما ظلم نموده اى. سپس اين آيه را مى خواند كه:( وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّـهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّـهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّـهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) ٣٩. يعنى: و بدانيد كه آنچه را به غنيمت گرفته ايد، خمس آن براى خداوند و پيامبر و براى خويشاوندان پيامبر است. سپس ابوبكر به او گفت: پدر و مادرم فداى تو باد.

من مى شنوم و فرمان مى برم از كتاب خدا و حق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حق خويشاوندان او را و من، در كتاب خدا مى خوانم آنچه را تو در آن مى خوانى و به آگاهى من آن نرسيده است كه اين سهم از خمس كاملا براى شما مسلم باشد. فرمود: آيا آن براى تو و خويشاوندان توست؟ گفت: نه، بلكه بخشى از آن را براى شما انفاق مى كنم و بقيه را در منافع مسلمين مصرف مى نمايم، فرمود: اين، حكم خداوند نيست. ٤٠. يعنى: و بدانيد كه آنچه را به غنيمت گرفته ايد، خمس آن براى خداوند و پيامبر و براى خويشاوندان پيامبر است. سپس ابوبكر به او گفت: پدر و مادرم فداى تو باد.

من مى شنوم و فرمان مى برم از كتاب خدا و حق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حق خويشاوندان او را و من، در كتاب خدا مى خوانم آنچه را تو در آن مى خوانى و به آگاهى من آن نرسيده است كه اين سهم از خمس كاملا براى شما مسلم باشد. فرمود: آيا آن براى تو و خويشاوندان توست؟ گفت: نه، بلكه بخشى از آن را براى شما انفاق مى كنم و بقيه را در منافع مسلمين مصرف مى نمايم، فرمود: اين، حكم خداوند نيست. ٤١. در فتوح البلدان و طبقات ابن سعد و تاريخ اسلام از ذهبى و شرح النهج، از

ام هانى است كه گفت: فاطمه دخت رسول اللَّه، نزد ابوبكر رفت و گفت: هر گاه بميرى چه كسى از تو ارث مى برد؟ گفت: فرزندان و خانواده ام. فرمود: پس تو را چه شده است كه به جاى ما وارث رسول خدا شده اى؟ گفت: اى دختر رسول خدا، پدرت طلا و نقره به ارث نگذاشته است. فرمود: سهم ما از خيبر و ملك خالص ما، فدك است. و لفظ طبقات ابن سعد اين است كه: پس سهم خداوند كه آن را براى ما قرار داد و ملك خالص ما كه در دست توست چه مى شود؟

در لفظ ابن ابى الحديد و تاريخ اسلام ذهبى چنين آمده است:

ابوبكر گفت: اى دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، چنين نكرده ام. فرمود: چرا، تو فدك را قصد كرده و آن را كه خالص براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، گرفته اى، و قصد كردى آنچه را كه خداوند از آسمان نازل كرده است، و آن را از ما دور ساختى. ٤٢. حضرت زهراعليها‌السلام همه ى حقوق خود را مطالبه نمود ولى چيزى از آنها را بدست نياورد و نمى دانم كه چرا آنها را از او بازداشتند و مطالبات او را رد نمودند! يا اينكه در ادعاى خود، دروغ گفته بود و حاشا براى كسى كه كلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فهيمده و حقيقتا به وحى ايمان آورده باشد كه چنين افترائى را نسبت به او مدعى شود و تو دانسته اى كه حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سخن گفتن درباره حضرت فاطمهعليها‌السلام چقدر تأكيد داشته است تا آن قوم، دچار اشتباه نشوند و چگونه ممكن است كه دروغ بگويد، در حالى كه وى به نص قرآن مطهر گشته و در كردارش معصوم و راست گفتار بوده است آنگونه كه در روايات آمده و اوست كه خداوند براى خشمش، خشمگين مى شود و براى خرسنديش،

______________________

١ پاورقي :صحيح مسلم، كتاب جهاد باب گفتار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ارث نمى دهيم، ج ٣ ص ١٣٨٠ و نيز بخارى آن را در كتاب وجوب خمس باب وجوب خمس آورده است.

٢ پاورقي :الامامه و السياسه "تاريخ الخلفاء" ص ٢٠.

٣ پاورقي :سوره احزاب، آيه: ٣٣.

٤ پاورقي :صحيح مسلم، ج ٤، ص ١٨٨٣ حديث ٦١.

٥ پاورقي :سوره يس، آيه ى: ٨٢.

٦ پاورقي :سوره شورى، آيه: ٢٣.

٧ پاورقي :مستدرك حاكم ج ٣ ص ١٧٢، همچنانكه سيوطى نيز آن را در احياء الميت ص ٨، و زمخشرى در تفسير الكشاف خود ج ٤ ص ١٧٢، و فخر رازى در تفسيرش ج ٢٧ ص ١٦٦، و السيوطى در الدر المنثور، ج ٧ ص ٣٤٨، و قندوزى حنفى در ينابيع الموده ج ٢ ص ٣٢٥ حديث ٩٤٢ و بخارى و ديگر منابع آورده اند.

٨ پاورقي :سوره آل عمران، آيه: ٦١.

٩ پاورقي :اين مطلب در مستدرك الصحيحين حاكم ج ٣ ص ١٥٠ و فضائل احمد بن حنبل ج ٢ ص ٧٧٦ حديث ١٣٧٤ نيز آمده است.

١٠ پاورقي :كشاف ج ٤ ص ٥٣٥- ٥٣٦، اسد الغابه ابن اثير شافعى ج ٥ ص ٥٣٠- ٥٣١، و شواهد التنزيل حاكم ج ٢ ص ٣٠٠- ٣٠٢، الدر المنثور سيوطى ج ٨ ص ٣٧١ و ديگر منابع. ١١ پاورقي :سوره نجم، آيه: ٣- ٤.

١٢ پاورقي :ابن حجر آن را در الصواعق المحرقه ى ص ١٨٨، آورده است.

١٣ پاورقي :ابن حجر آن را نيز در الصواعق المحرقه ص ١٩٠ آورده و اين حديث به صورتهاى مختلفى كه همين معنى را مى رساند در بسيارى از منابع مانند مسند احمد بن حنبل و كنز العمال و الامامه و السياسه ابن قتيبه... و ديگر منابع آمده است.

١٤ پاورقي :و ابن اثير آن را در اسد الغابه ج ٥ ص ٥٢٢، و ابن حجر در الاصابه ج ٨ ص ٢٥٦ آورده... همچنانكه در ميزان الاعتدال و ديگر منابع نيز آمده است.

١٥ پاورقي :نيز آن را در باب مناقب قرابه الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ج ٥ ص ٢٦ آورده، همانطور كه مسلم آن را در صحيح ج ٤ ص ١٩٠٤ حديث ٩٧ و ٩٨ و ٩٩، خود و احمد بن حنبل در مسند خود آورده است.

١٦ پاورقي :سنن ترمذى، ج ٥ ص ٦١٩ حديث ٣٧٨١، و ابن حجر آن را در صواعق ص ١٩١ و حاكم در مستدرك ج ٣ ص ١٥١ كتاب مناقب الصحابه آورده و گفته است اسنادش صحيح است ولى آن را نياورده اند.

١٧ پاورقي :حاكم آن را در مستدرك خود ج ٣ ص ١٦٠ آورده است حديثى صحيح است به شرط مسلم... و نيز ابن عبدالبر آن را در استيعاب خود، ج ٤ ص ١٨٩٦، آورده است.

١٨ پاورقي :سوره اسراء، آيه: ١.

١٩ پاورقي :درالمنثور ج ٥ ص ٢١٨.

٢٠ پاورقي :جهت اطلاع نسبت به منابع اين احاديث، به بخش فضايل زهرا عليها السلام در اين كتاب مراجعه نماييد.

٢١ پاورقي :سوره احزاب، آيه: ٥٧.

٢٢ پاورقي :سوره شورى، آيه: ٢٣.

٢٣ پاورقي :به آيه هاى ١٠٩، ١٢٧، ١٤٥، ١٦٤ و ١٨٠ از سوره ى شعراء مراجعه شود. در صحيح بخارى نيز در مناقب، ج ٤ ص ٢١٩ از ابن عباس است كه گفت: (الا الموده فى القربى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).

٢٤ پاورقي :سوره ص، آيه: ٨٦.

٢٥ پاورقي :سوره سبأ، آيه: ٤٧.

٢٦ پاورقي :سوره فرقان ، آيه: ٥٧.

٢٧ پاورقي :سوره انعام، آيه: ٩٠.

٢٨ پاورقي :سوره انسان، آيه: ٣.

٢٩ پاورقي :سوره آل عمران، آيه: ٤٢.

٣٠ پاورقي :به ماده "فدك" در معجم البلدان ج ٤ ص ٢٣٨ مراجعه شود.

٣١ پاورقي :سيره ابن هشام ٣/ ٣٦٨، مغازى واقدى ص ٧٠٦- ٧٠٧ و شرح نهج (ابن ابى الحديد) ج ١٦ ص ٢١٠.

٣٢ پاورقي :تفسير آيه ٢٦ از سوره بنى اسرائيل در شواهد التنزيل ج ١ ص ٣٣٨- ٣٤١ و الدر المنثور ج ٥ ص ٢٧٣- ٢٧٤ و ميزان الاعتدال ج ٣ ص ١٣٠ و مجمع الزوائذ ج ٧ ص ٤٩ و تفسير ابن كثير ج ٣ ص ٣٩ و ينابيع الموده ج ١ ص ١٣٨ و ص ٣٥٩ حديث ١٨.

٣٣ پاورقي :فتوح البلدان ص ٤٤.

٣٤ پاورقي :مسند احمد ج ١ ص ٤ و سنن ابى داود ج ٣ ص ١٤٢، كتاب خراج و تاريخ ابن كثير ج ٥ ص ٢٨٩ و شرح النهج ج ١٦ ص ٢١٦- ٢٣٣ و تاريخ ذهبى ج ٢ ص ٥٩١.

٣٥ پاورقي :سنن ترمذى ٤ ص ١٣٤ حديث ١٦٠٨، ابواب السير چنانكه در مورد تركه پيامبر نيز آمده است. و نيز در مسند احمد بن حنبل از ابوهريره آمده است ج ١ ص ١٠.

٣٦ پاورقي :ظاهرا نويسنده ى متحرم قصد اثبات تناقض گويى در روايات اهل تسنن درباره ى قضيه ى ميراث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دارد. (مترجم).

٣٧ پاورقي :شرح النهج ج ١٦ ص ٢٢١ و ٢٢٧.

٣٨ پاورقي :سوره انفال، آيه: ٤١.

٣٩ پاورقي :تاريخ اسلام از ذهبى ١/ ٣٤٧، شرح نهج البلاغه ١٦/ ص ٢٣٠.

٤٠ پاورقي :تاريخ اسلام از ذهبى ١/ ٣٤٧، شرح نهج البلاغه ١٦/ ص ٢٣٠.

٤١ پاورقي :فتوح البلدان ص ٤٤، طبقات ابن سعد ج ٢ ص ٣١٤- ٣١٥ و شرح نهج البلاغه ج ١٦ ص ٢٣٢ و تاريخ الاسلام ذهبى.

داستان نخست

داستان بلعم بن باعورا و حضرت موسى مى باشد خداوند متعال مى فرمايد:( وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿ ١٧٥ ﴾ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـٰكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّٰلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ) ٢٤ .

يعنى: (و بر آنان بخوان خبر آن كسى را كه آيات خويش را بر وى نازل نموديم و او از آن آيات فاصله گرفت، پس شيطان در پى او رفت، و او از گمراهان گرديد و اگر مى خواستيم او را با آن آيات بلندى مرتبت مى بخشيديم، اما او به دنيا گرايش يافت، و از هواى خويش پيروى نمود. مثل او مانند سگ است كه اگر بر او حمله برى پارس مى كند و اگر آن را رها نمايى باز پارس مى كند. اين مثل قومى است كه آيات ما را دروغ پنداشتند، پس قصه ها را بيان كن شايد كه انديشه نمايند).

ابن كثير در تفسير اين آيات مى نويسد: (او مردى از بنى اسرائيل بود كه او را بلعم بن باعورا مى خواندند. او اسم اعظم را مى دانست، خداوند آيات خويش را به او داده بود. وى از علما و از پيروان موسىعليه‌السلام بود. موسىعليه‌السلام بلعم بن باعورا را نزد پادشاه مدين فرستاد تا او را به سوى خداوند بخواند. آن پادشاه به وى بخشش و عطايايى داد، آنگاه پيرو دين- ساختگى-

٢٥ . وى گشت و دين حضرت موسى را رها نمود).ابن كثير در ادامه مى نويسد: (عمو زادگان بلعم نزد او رفته به وى گفتند كه پايمردى موسى بسيار است و سربازان زيادى نيز دارد. و اگر او بر ما چيره گردد، ما را هلاك مى سازد. او گفت: اگر از خداوند بخواهم كه موسى و يارانش را بازگرداند، دنيا و آخرتم از بين مى رود. اما آنان همچنان اصرار نمودند تا اينكه وى موسى و يارانش را نفرين كرد. بدين سبب خداوند آنچه را كه بلعم داشت از او گرفت.) و ابن كثير درباره ى اين فرموده ى خداوند متعال كه (اگر مى خواستيم او را به آن آيات رفعت و بلندى مرتبه مى بخشيديم) مى نويسد: يعنى او را به واسطه ى آياتى كه به او داده بوديم، به پليدى ها و زيور دنيا تمايل پيدا نمود و به سوى لذت ها و خوشى هاى آن رفت، تا از آن چنانكه ديگر دانشمندان و علما را فريب داد، فريب خورد.٢٦ . از آيات الهى و سخنان ابن كثير، كاملا آشكار است كه بلعم به درجه اى از ايمان، تقوا و ورع رسيده بود كه آيات خدا و اسم اعظم را مى دانست. روشن است اين فرد كه از پيروان موسىعليه‌السلام بود از علماى بزرگ نيز بوده است. لكن به علت گرايش به اهواء و شهواتش فريب دنيا را خورد و مانند سگ شد.

اين قصه، بيانى رسا دارد و بواسطه ى آن آگاهى بسيار مهمى نصيب ما مى گردد كه با معيار آن مى توانيم بدون هراس به عمق تاريخ (جهت ارزيابى آن)٢٧ . نفوذ نماييم. زيرا اين قرآن است كه قاعده و معيار عدالت مى باشد و قدسيت فرد غير معصوم را درهم مى كوبد. اين آيات، دلالتشان واضح است بر اين پايه كه انسان، به هر ميزانى كه در مراتب علم و تقوا پيش برود، هر لحظه (امكان دارد كه پايش بلغزد)٢٨ . و با گرايش به دنيا، به نعمت هاى الهى كافر گردد.

اين نكته ى مهمى است، زيرا موضوع عدالت صحابه و اينكه ممكن نيست به امانات خدا و رسول خيانت ورزند! بسيار ادعا مى شود. و هر گاه از آنان بپرسى كه دليل شما چيست؟ مى گويند: آنان با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زندگى كرده و به قصد يارى وى جهاد نموده اند. ولى قرآن حكيم اخبار پيشينيان را بيان نموده و از آينده نيز خبر مى دهد. و مطالب سابق الذكر را بيان نموده كه در نتيجه نمى توانيم به استناد اينكه فردى در كنار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده خيال خويش را نسبت به درستى عمل وى آسوده بدانيم در حاليكه نشنيده ايم يكى از صحابه (منظور غير از امام علىعليه‌السلام و اهل بيتعليهم‌السلام است)٢٩ . كه مثلا داراى علم و آگاهى از اسم اعظم بوده باشد.

(يعنى اين صحابه حتى به مقام بلعم بن باعورا نيز نرسيده انده)٣٠ . لذا اگر به مرحله ى تقوى و ورع نيز رسيده باشند، (با توجه به آيات شريفه اى كه در فوق بيان گرديد)٣١ . امكان پيمان شكنى نسبت به حق تا آخرين مراحل زندگى شان همواره وجود خواهد داشت.

يك اصل قرآنى تأكيد مى نمايد كه: تمامى خلق به جز معصومان، در معرض تزلزل و آزمون قرار دارند. و پس از آزمون يا اينكه موفق خواهند شد و يا حتى اگر به بالاترين درجه از تقوى رسيده باشند ناكام از مسير حق به جهت باطل خواهند افتاد. در واقع مقياس حقيقى، پايدارى و ابرام و تداوم در راه حق و حفظ پيمان نسبت به آن است، پس از اثبات اين معنا، گمان نمى كنم نيازى باشد كسى با گردن فرازى بگويد: كه ممكن نيست فردى از صحابه حتى يك لحظه از حق دور گردد، بى آنكه اين مدعى ناچار شود حقيقت و قاعده اى قرآنى را انكار نمايد.

اما ممكن است كسى بپرسد آيا در امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين انحرافى مصداق عينى داشته (يا فقط آنچه كه گفته مى شود نظريه پردازى صرف بدون ذكر مصداق خارجى آن مى باشد)٣٢ . كه به تفصيل در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.

در اين رابطه محمد على الصابونى در تفسير ذيل آيه فوق آنجا كه مى فرمايد: (پس داستان ها را بگو شايد كه در آن انديشه نمايند) مى نويسد: يعنى آنچه را به تو وحى نموديم براى امت خويش بيان كن، شايد در آن تدبر نمايند و پند گيرند

٣٣ . اما ما تدبر نكرده و پند نگرفتيم.

داستان دوم

داستان سامرى و هارون در قوم بنى اسراييل است: خداوند متعال فرموده است:( قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّىٰ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَىٰ ﴿ ٩١ ﴾ قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿ ٩٢ ﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿ ٩٣ ﴾ قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿ ٩٤ ﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ﴿ ٩٥ ﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ) ٣٤ .

يعنى: (گفتند ما همچنان آن را- گوساله را- مى پرستيم تا موسى به سوى ما بازگردد، موسى گفت: اى هارون چه چيزى مانع شد كه هنگام مشاهده گمراهى در آنان- قوم بنى اسرائيل- را نافرمانى كنى. گفت: ريشم را نگير و موى سرم را رها كن، زيرا ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل تفرقه انداخته اى و فرمانم را پاس نداشته اى. اما آن سامرى گفت: چيزى را ديدم كه آنان نديدند، من مشتى از خاك جاى پاى رسول را در دست گرفته و آنرا انداختم و نفسم مرا وسوسه نمود). نكته ى مهمى كه پيش از بيان داستان سامرى (يعنى فردى كه در برابر «هارون» جانشين موسى، دست به عصيان زد) لازم به بيان است اينكه

قرآن كريم بر داستان ها و وقايع «بنى اسرائيل» تأكيد فراوان مى نمايد. آيا اين تأكيدات به چه علت است؟ بى شك حكمتى در آن نهفته كه قرآن بر آن تأكيد مى ورزد.

در واقع- مى توان گفت كه علت آن- مشابهت هاى فراوانى است كه در ميان بنى اسرائيل و امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود دارد. شايد بارزترين اين شباهت ها، (آنچنان كه در هنگام بيان حوادث تاريخى آشكار خواهد گرديد) همان اتفاقى است كه براى موسى و هارونصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قوم بنى اسرائيل اتفاق افتاد. اتفاقاتى كه براى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام در اين امت بوجود آمد و همچنين فرمايش رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام كه (توبه من مانند هارون نسبت به موسى هستى جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد آمد). داراى معنا و دلالت هاى عظيم است.

ابن قتيبه در كتاب تاريخ خويش با نام (الامامه و السياسه) به بخشى از اين مشابهت ها در ميان دو امت- اسلام و بنى اسرائيل- پرداخته است. او در ضمن بيان داستانى كه در آن عمر از حضرت علىعليه‌السلام تقاضاى بيعت با ابوبكر را مى نمايد، مى نويسد: (عمر به همراه گروهى، روبروى خانه ى فاطمهعليها‌السلام ايستاد تا على بيرون آمد و او را نزد ابوبكر بردند و به او گفتند كه بيعتت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن صورت به خدايى كه جز او پرودرگارى نيست، گردنت را مى زنيم. گفت: در آن صورت بنده خدا و برادر پيامبرش را مى كشيد... تا آنجا كه ابن قتيبه مى نويسد: سپس، على به آرامگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت، فرياد زده و مى گريست و ندا مى داد: كه اى برادر، اين قوم مرا ضعيف يافته و نزديك است كه مرا بكشند)

٣٥ . در واقع اين همان چيزى است كه هارون به موسىعليه‌السلام گفته بود.

اما درباره ى سامرى، آنگونه كه در تفاسير و كتاب هايى كه داستان پيامبران را به اختصار آورده اند، گفته اند كه او پرورده ى جبرئيل بوده است. از سنين خردسالى، در آن هنگام كه فرعون هر پسرى كه در بنى اسرائيل چشم به جهان مى گشود، مى كشت، پروردش او را به عهده گرفته بود. در آن روز كه جبرئيلعليه‌السلام از آسمان فرود آمد تا حضرت موسى را به ميقات ببرد، سامرى مشتى از خاك جاى پاى او را برداشت و آن را در بدنه گوساله ساخته شده از زيور آلات افكند، در آن هنگام گوساله به صدا درآمد.

اما آنچه كه براى ما در اين داستان اهميت دارد اينست كه سامرى از ياران حضرت موسىعليه‌السلام بود، در مورد او به وضوح مى توان گفت كه به مقام عظيمى نائل شده بود، تا آنجا كه مى گويد: (چيزى را ديدم كه آنان- قوم بنى اسرائيل- نديدند) او داراى علمى بود كه ديگران نداشتند، او به ديدار جبرئيل نائل گشت.

وجود چنين موقع و منزلتى در ميان بنى اسرائيل موجب شد كه بتواند آنان را گمراه سازد. لذا آنان از وى پيروى نمودند... در واقع نفس اماره ى سامرى بود (كه با آن همه مقامات و مراتبش)٣٦ . او را وادار نمود تا عملى را مرتكب شود كه سبب گمراهى قومش گردد...

اينك بايد به اين پرسش پرداخت كه آيا مى توان در تاريخ امت اسلام، پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصداقى عينى براى چنين انحرافى يافت؟ با اينكه كاملا اطلاع داريم كه هيچ كدام از صحابه رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (غير از امام على)٣٧ . حتى در خواب هم توفيق زيارت جبرئيل را نداشتند. و از اسرار الهى نهفته در خاك جاى پاى او بى اطلاع بودند... درست است كه جبرئيل به صورت مردى كه از دين مى پرسيد، نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمد. ليكن صحابه پس از رفتن او و گفتن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى توانستند او را بشناسند. پس بايد دانست كه فاصله ى مقام صحابه از سامرى بسيار است.

(نكته اى كه مجددا قابل ذكر است اينكه)٣٨ . هنگام بحث از ريشه هاى انحراف در امت كه پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوجود آمد، خواهيد ديد كه حوادث تاريخى انطباق (و مشابهت قابل توجهى) با داستانهاى قرآنى خصوصا داستان بنى اسرائيل دارند.

در اينجا در پايان اين فصل، دو علت اصلى كه مانع راهيابى انسان به صراط حق يا منع پايدارى و التزامش بر مسير درست در حاليكه حق را شناخته، مى گردند، از منظر قرآن بر خوانندگان گرامى عرضه مى دارم، و بايد دانست كه اين دو علت (يا دو مانع) در هر مكان يا در هر زمان ممكن است راه انسان را ببندند.

اول: مقدس شمردن ميراث پدران و نياكان، كه از منظر قران معضلى بزرگ و مورد نكوهش است. زيرا مانع و بازدارنده از صراط حق است. و انسان بايد از اين مانع بگذرد. بويژه در موضوع اعتقاد كه درباره ى آن مورد سوال وقع خواهيم شد. زيرا مسئوليتى واقعى است و بى ارتباط با روابط خانوادگى و اجتماعى و غير ذلك مى باشد. در اين مورد خداوند متعال مى فرمايد:

( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ )

٣٩ . يعنى: (اگر به آنان گفته شود كه پيرو آنچه خدا نازل كرده شويد، پاسخ مى دهند ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود). آيا حتى اگر پدرانشان تعقل نمى كردند و يا هدايت نمى شدند؟!

و همچنين مى فرمايد:( وَكَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ﴿ ٢٣ ﴾ قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ ﴿ ٢٤ ﴾ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ )

٤٠ . يعنى: (چنانست كه هر گاه پيش از تو در شهرى بيم دهنده اى را فرستاديم، مترفين آن گفتند: كه ما پدران خويش را بر آيين و مذهبى يافتيم و ما نيز بر جاى پاى آنها قدم مى گذاريم، بگو آيا اگر چيزى هدايت كننده تر از راه و روش پدرانتان براى شما بياورم؟ پاسخ دادند: كه ما بر آنچه شما رسول آن هستيد كافريم. پس، از آنان انتقام گرفتيم، بنگر كه عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است).

باز مى فرمايد:( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ )

٤١ . يعنى: (اگر به آنان گفته شود از آنچه كه خدا نازل نموده پيروى نماييد. مى گويند: از آنچه كه پدارنمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود، آيا در صورتى كه شيطان آنان را به سوى عذاب جهنم مى خواند باز شما از پدرانتان پيروى خواهيد نمود.آيات ديگرى نيز وجود دارند كه درباره ى اين موضوع سخن مى گويند. (لذا خواننده ى عزير را به آنها ارجاع مى دهم).٤٢ . دوم: تكبر و خود بزرگ بينى، پس از آنكه راه حق را بشناسيم. اين مشكل، خود علت اصلى پيروى نكردن مردم از پيامبرانشان بوده، و همان چيزى است كه ابليس را از رحمت خداى متعال بيرون برده است... خداوند متعال مى فرمايد:( وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ ﴿ ٧ ﴾ يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّـهِ تُتْلَىٰ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ )

٤٣ . يعنى: (واى بر هر دروغگوى گناهكارى كه آيات خدا را در هنگام خواندن مى شنود، ولى بر تكبر خويش اصرار مى ورزد، گويى كه آنان را نمى شنود، پس چنين كسى را به عذاب دردناكى مژده بده).

و همچنين مى فرمايد:( وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ )

٤٤ . يعنى: (آيا هر گاه پيامبرى به سوى شما آيد به آنچه اهواء نفسانى تان مخالفت مى ورزد، تكبر مى نماييد، چنانكه- به سبب آن- گروهى را تكذيب و گروه ديگرى را به قتل مى رسانيد). و باز مى فرمايد:( وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ )

٤٥. يعنى: (و آنان كه آيات ما را تكذيب نمودند و نسبت به آن تكبر ورزيدند، اهل جهنم اند و در آن جاويد مى مانند).

و همچنين مى فرمايد:( إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ )

٤٦. يعنى: (كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و به آنها تكبر ورزيدند، درهاى آسمان براى آنان بازنمى گردد و به بهشت داخل نمى شوند مگر اينكه شتر از سوراح سوزن بگذرد و اينگونه به مجرمان كيفر مى دهيم).

اين نمونه ى برخى از موانعى بود كه ميان ما و شناخت حق يا پيروى از آن فاصله مى اندازند. بنابراين موضوع بحث بخشهاى مختلف اين كتاب اختصاص به اين دارد كه انسان نيازمند به برطرف نمودن اين حجابها و حجابهاى ديگرى است، تا بتواند حقيقت را بسان خورشيد ببيند. و بايد دانست كه خداوند در اين كار يار و ياور ما است.

شيعه و تشيع

واژه ى شيعه به تنهايى در نزد بسيارى از مردم (اهل تسنن)، بمنزله ى ناسزا، دشنام و گمراهى است...

زيرا اينگونه آنان را ياد داده اند... و اين چنين آنان را در محاصره ى جهل و نادانى قرار داده اند، به آنان توصيه شده كه در مورد شيعيان مطالعه نكنند... و از نوشته هاى آنان چيزى نخوانند.

و ما اكنون به روزگار معاويه بازگشته ايم، آن هنگامى كه سب علىعليه‌السلام در بالاى منبرها يك سنت و رويه شده بود. آنان به سبب لعن هر چه بيشتر به ساحت ابوالحسن و اهل بيتشعليهم‌السلام پاداش بيشترى دريافت مى كردند. اما هرگز، ما به آن دوره بازنگشته ايم، در واقع اين پيكار ايدئولوژيك است كه تا امروز تداوم يافته، لذا همچنان به علىعليه‌السلام ناسزا گفته مى شود. فقط نام آن تغيير كرده و اكنون به شيعه دشنام داده مى شود. اما كار عوام الناس اينست كه فقط دستورات را از «احبار» خويش بگيرند. در حالى كه به خيال خود در پوشش سنت و جماعت قرار گرفته اند!. آيا كسى وجود دارد كه سنت و جماعت را نپذيرد، اما كدام سنت و كدام جماعت؟ آيا مى توان گفت كه اين سنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است يا در واقع سنت كسانى است كه سنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دگرگون و مبدل نموده اند؟ براى اينكه راه خويش را گم نكنيم، اندكى در شناخت اين عناوين و نام ها توقف مى نماييم. مى پرسيم شيعه يعنى چه، و شيعيان چه كسانى هستند؟... سنت و جماعت كدام است؟... اين مطالعه را به نحو مختصر انجام مى دهيم...

١- تشيع در لغت به معنى مشايعت، پيروى و يارى و موالات٤٧ .است در قرآن كريم آمده است:

( وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ )

٤٨ . يعنى: (ابراهيم، از شيعيان «پيروان» اوست).

و در اصطلاح، مقصود از آنان گروه پيروان و ياران اهل بيتعليهم‌السلام است. شيعيان كسانى هستند كه در رنج ها و محنت هاى اهل بيت ياور آنان بوده، شيوه ى آنان را برگزيده، و نسبت به آنان وفادار بوده اند. ابن خلدون مى گويد: (شيعه در لغت به معنى يارى و پيروى است و در عرف فقهاء و متكلمان حال و گذشته، به پيروان على و فرزندانش اطلاق مى گردد)

٤٩ . بايد دانست كه نظريات مختلفى درباره ى آغاز پيدايش تشيع وجود دارد. عده اى برآنند كه شيعيان پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوجود آمدند. از جمله معتقدان به اين نظريه، ابن خلدون است كه در تاريخ خويش مى نويسد: (شيعه، هنگامى كه پيامبر رحلت نمود، بوجود آمد، در آن هنگام، اهل بيت خود را شايسته ترين افراد براى خلافت مى ديدند، و خلافت را مختص مردان خويش مى دانستند، و نه افراد ديگر از قريش، و از آنجا كه گروهى از صحابه كه پيرو على بودند، خلافت را حق او مى دانستند، لذا هنگامى كه خلافت از وى به سوى ديگرى تغيير جهت داد، نارضايتى خويش را نسبت به آن اظهار نمودند

٥٠ . از جمله ى پيروان اين نظريه يعقوبى است كه در تاريخش اظهار مى دارد: گروهى كه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند، هسته ى نخست تشيع مى باشند كه از مشهورترين آنان سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، و عباس بن عبدالمطلب بودند

٥١. عده اى ديگر عقيده دارند كه تشيع در ايام خليفه سوم، عثمان بوجود آمد، و برخى مى گويند كه در ايام خلافت حضرت علىعليه‌السلام شكل گرفت. و نظريه ديگرى ظهور تشيع را پس از واقعه كربلا مى داند.

همه ى اين نظريات اگر با دقت و پژوهش در كتاب هاى تاريخ، حديث و تفسير بگرديم قابل اثبات نيستند. شايد درست ترين نظريه را آن قولى بدانيم كه مى گويد: تشيع با رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز گرديد. اما در برابر اين نظريه، پرسشى مطرح مى گردد كه چگونه ممكن است اين فكر در ظرف كمتر از يك هفته متبلور گردد؟ مگر اينكه بپذيريم شيعه پيش از آن وجود داشته، ولى در آن زمان عيان گشته است.

اما شيعيان و برخى از پژوهشگران مذاهب ديگر، اعتقاد دارند كه تشيع همزمان با پديد آمدن رسالت و پيامبرى در روزگار حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوجود آمده است. و خود پيامبر، آن را با گفته هاى خويش در دل ها جاى مى داد، و به مردم جايگاه و مقام علىعليه‌السلام را يادآور مى گرديد.

لذا از مواردى كه علاوه بر شيعه، افراد معتبرى از اهل سنت آن را روايت نموده اند. كلمه ى شيعه، از زبان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه نمونه هايى از آن بدين شرح است:

١ - ابن عساكر در الدر المنثور سيوطى، در ج ٨، ص ٥٩٨، به سند خود از قول جابر بن عبداللَّه روايت كرده كه ما نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم، كه علىعليه‌السلام وارد شد. سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (سوگند به آنكه جان من در دست اوست، على و شيعيان رستگاران روز قيامت مى باشند). در اين هنگام اين آيه ى شريفه نازل

گرديد كه فرمود:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَـٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) يعنى: (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آنان بهترين مردم مى باشند).

٢ - ابن حجر در الصواعق المحرقه، ص ١٦١، باب (١١) فصل اول، آيه ى يازدهم: از ابن عباس، نقل مى نمايد: هنگامى كه خداوند متعال آيه ى:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَـٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) را نازل نمود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام روى كرد و فرمود: (آنان، تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت خرسند و راضى مى آييد و اما دشمنانت، خشمگين و خوار شده مى آيند).

٣ - قندوزى حنفى در ينابيع الموده، ج ٢، ص ٢٤٨، از ام سلمه رضى اللَّه عنها، نقل نمود كه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (على و شيعيان، رستگاران روز قيامت هستند).

از منابع ديگرى كه اين روايت را در تفسير آيه:( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَـٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) ، ذكر نموده اند مى توان اين منابع را برشمرد:

الف- تفسير طبرى، ج ٣٠، ص ١٧١

ب- روح المعانى آلوسى، ج ٣٠، ص ٢٠٧

ج- كفايه گنجى شافعى، ص ٢٤٤ الى ٢٤٦

و منابع ديگر، كه (جهت اطاله ى كلام از ذكر آنها خوددارى مى نمايم)٥٢ . در اين باره شواهد تاريخى بسيارى نيز وجود دارد، چنانكه در كليه ى وقايعى كه علىعليه‌السلام يا حسن و حسينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آنها شركت داشته اند، به يارانشان عنوان شيعه داده اند.

اكنون، شيعيان، كسانى هستند كه در ولايت اهل بيتعليهم‌السلام مى باشند،

و احكام دينى در اصول و فروع را از آنان مى گيرند. بدين اعتبار كه آنان حاملان سنت و ادامه دهندگان طبيعى راه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند، و بدين ترتيب آنان هستند كه سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پيروى نموده، و ملتزم به تمسك به ائمه ى اهل بيتعليهم‌السلام گرديده اند، به آن نحو كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان دستور داده است. اما اختلافى كه ميان شيعيان و اهل سنت وجود دارد، اختلافى صرفا در نام و عنوان نيست. بلكه مسأله ى به مسلك هر يك از آن دو برمى گردد، و اينكه واقعا كداميك از آنان رسالت آسمانى را بر عهده گرفته است.

لكن براى كسب اطلاعات در مورد اهل سنت و جماعت بايد گفت: سنت در لغت به معنى راه و روش است و در اصطلاح به معنى هر چيزى مى باشد كه از رسول اللَّه صادر شده باشد، كه در برگيرنده قول، فعل و يا تقرير مى باشد.

سنيان مذهب خويش را «اهل سنت و جماعت» مى نامند، و مقصودشان اين است كه آنان صاحب روش پسنديده و درست مى باشند. اين نام در اين اواخر بر آنان نهاده شد. و اين عنوان تعبيرى از روش اهل سقيفه در برابر مخالفان آنان، يعنى على و شيعيانش است. از نحوه ى نام گذارى روشن است كه منظورشان اينست كه شيعيان مخالف با سنت شريفه مى باشند. ولكن پس از اين خواهيم ديد كه واقعا چه كسى پيرو سنت محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و چه كسى از راه او منحرف گرديده و تبديل و دگرگونى در آن را روا دانسته است.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23