داستانهای شگفت

داستانهای شگفت10%

داستانهای شگفت نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

داستانهای شگفت
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 55008 / دانلود: 4786
اندازه اندازه اندازه
داستانهای شگفت

داستانهای شگفت

نویسنده:
فارسی

.

نام کتاب : داستانهای شگفت

  نویسنده: عبدالحسین دستغیب.

اندرز از سرگذشت دیگران

( لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُولِی اْلاَلْبابِ )( ۱ )

بر صاحبان خرد ، پوشیده نیست که طبع انسانی را به داستان و سرگذشت دیگران رغبتی بسزاست و از شنیدن و خواندن قصه ها لذتی وافر می برد ، از اینرو در سابق بازار قصه گویی رونقی داشته و شغل رسمی بوده و در این دوره هم بیشتر نشریات و مطبوعات برای جلب توجه خوانندگان ، به نقل داستانهای مهیّج و رمّانهای سراسر دروغ می پردازند و یا داستانهای ساختگی مجلات خارجی را ترجمه می نمایند و تعجب اینجاست با آنکه همه می دانند که اینها سراسر دروغ و ساختگی است ، در عین حال با اشتیاق و ولع تمام می خوانند یا گوش می گیرند و این نیست مگر همانی که اشاره شد که طبع انسان اصولا به قصه ها و سرگذشتها مایل است در حالی که می توان این غریزه را در راه صحیح به کار انداخت و از آن به بهترین وجه ، بهره های فراوان برد .

از این غریزه می توان برای عبرت گرفتن و بیدار شدن دلها از خواب غفلت نهایت استفاده را نمود و بدون اینکه به تحریف و جعل داستانهای دروغی احتیاجی باشد از سرگذشت پیشینیان و دیگران اندرز گرفت چنانچه در قرآن مجید سرگذشت واقعی و قضایای حقیقی پیشینیان را مکرر یادآور شده و از اقوام عاد و ثمود و نوح و فرعون و لوط در جاهای متعدد ، بحث فرموده و از عاقبت بدشان سخن گفته و دیگران را اندرز می دهد که از چنین عقوبتهایی برحذر باشند و مکرر می فرماید : ( ( آیا کسی هست که اندرز بگیرد ؟ آیا عبرت گیرنده ای هست که از سرگذشت ایشان متنبه شود ؟ ( ۲ ) ( ۳ )

و از داستان یوسف و برادرانش به بهترین قصه ها تعبیر فرموده و ( نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ اَحْسَنَ الْقَصَصِ ) ( ۴ ) آنگاه در آخر سوره می فرماید : ( ( هر آینه در سرگذشت ایشان عبرتی است برای خداوندان خرد ) ) .

( لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولیِ اْلاَلْبابِ ) ( ۵ ) یعنی هر عاقلی از سرگذشت ایشان اندرز می گیرد و از نکات اخلاقی و نتیجه اعمال و پاداش نیکی و بدی در دار دنیا به خود می آید و راه را از چاه تمیز و صواب را بر خطا ترجیح می دهد .

در جاهای مکرر از پیغمبران گذشته و حالاتشان از بردباری در سختیها و مصیبتها و فداکاری در راه رسیدن به مرام و مقصد و پایداری و ثبات قدم در راه هدف ، داد سخن را داده است .

بلکه بیشتر حکمتها و اندرزها را ضمن داستان بیان می فرماید ؛ مثلا دستورالعملهای عالی اخلاقی را - که راه رسیدن به کمال انسانیت است - از قول ( ( لقمان حکیم ) ) ضمن وصیت به فرزندش بیان می فرماید ( ۶ )

و یا رازهای آفرینش و حکمتهای امور تکوینی را ضمن داستان ( ( موسی و خضر ) ) یادآور می شود و نظایر آن از آثار صدقه و انفاق در راه ( ۷ ) خدا را به بهترین بیان ضمن قصه های گوناگون می رساند .

از جمله چیزهایی که سبب تاءلیف این کتاب شده - چنانچه مؤ لف محترم در مقدمه مختصر خود اشاره فرموده - اندزر گرفتن خوانندگان از سرگذشت دیگران است که هر داستانی بهره ای وافر و نتیجه اخلاقی فوق العاده ای دارد که اثر همان توجه طبع انسانی به داستان دیگران است که این نتیجه از این راه بهتر حاصل می شود و به اصطلاح موعظه ضمن قصه بیشتر اثر می کند ، مخصوصا اگر قصه حقیقی و راستی باشد .

ایمان به غیب

موضوع دیگری که قابل دقت بیشتری است ، این است که اساس دین مقدس اسلام بر عقیده به مبداء و معاد و سایر اموری است که از حواس بشری برکنار و به اصطلاح ، ( ( غیب ) ) است ، هرچه امور ماورای حس را شخص بیشتر باور داشته باشد ، ایمانش قویتر و به مقام قرب پروردگار ، نزدیکتر است .

یکی از بهترین راههایی که ایمان به غیب را طبعا زیاد می کند خوابهای درستی است که به واسطه اتصال نفس انسانی به عالم ماورای حس امور پنهانی را درک می نماید و شاهد صدقی هم در خارج دارد که خیال محض نبوده بلکه آنچه را در خواب دیده مربوط به عالم غیب است .

کسانی که رؤ یای صادقه دارند ، ایمان بیشتری به غیب پیدا می کنند و کسانی که می شنوند و باور می دارند ، ایمان به غیبشان زیادتر می شود .

از این نظر که این کتاب مشتمل بر رؤ یاهای صادقه و شواهد صدق خارجی آن است نیز در خور توجه و قابل استفاده است که خوانندگان با خواندن رؤ یاهای درستی که مربوط به زمان حاضر است و در هیچ کتابی نیست و کسانی که خواب دیده اند از خوبان دوره حاضر و بحمد الله بیشترشان در قید حیاتند و آنهائی که از نزدیک با ایشان مربوطند می دانند که اهل کلک و دروغ نیستند .

بنابراین ، خواننده بهتر می فهمد که به راستی عالم دیگری فوق عالم ماده و طبیعت است تا برسد به اعتقاد به معاد و غیره لذا این کتاب از نظر تقویت عقاید اسلامی و ایمان به عالم غیب و ماورای ماده ، فوق العاده مفید است .

معجزات ائمه ( ع ) در عصر حاضر

اعتقاد بیشتر و تمسک به ائمه هدی :

از جمله خصوصیات این کتاب این است که بیشتر داستانهای آن مربوط به معجزه ای از معجزات اهلبیت عصمت و طهارت است که در زمان حاضر واقع شده و خواننده اعتمادش به این خانواده زیادتر و عقیده اش به ایشان محکمتر می گردد و در نتیجه فریب تبلیغات سوء شیادها را نمی خورد و از صراط مستقیم و مذهب حق ، منحرف نمی گردد .

به علاوه ، به ذیل عنایت آنان بیشتر متمسک شده ، بهره های وافی باقی می برد ؛ چون می بیند که ایشان مجاری قدرت حق هستند و حاجات خلق را چگونه می دهند و همچنین محبت ایشان که اساس دین است ، در دلهای خوانندگان زیادتر می گردد .

جلوگیری از یاءس :

از جمله منافع این کتاب آن است که شخص هراندازه پست و از سعادت خود ماءیوس باشد یا در مصیبتها و شداید فوق العاده ای واقع شده باشد با مطالعه سرگذشت این افراد حالش دگرگون می شود و امیدش به خدایش زیادتر می گردد و مشتاق لقای رحمت الهی می شود دست و پایی زده برای سفر هولناکی که در پیش دارد توشه ای تهیه می کند و گذشته هایش را جبران می کند و ناملایمات مادی ، او را از پا در نمی آورد .

در خاتمه امیدوار است این کتاب مورد استفاده عموم واقع شده خوانندگان عزیز بهره کافی از آن ببرند و توفیقی عنایت شود تا چاپ جلدهای بعدی در دسترس همگان قرار گیرد .

. . شیراز - به تاریخ ۱۸ ماه مبارک رمضان ، مطابق ۱۸ ۹ ۴۷

سید محمد هاشم دستغیب

مقدمه مؤ لف

این ضعیف ، در مدت عمر خود ، داستانهایی از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام که هریک از آنها شاهد صدقی است بر الطاف الهیّه از بروز کرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .

در این هنگام که سنین عمرم رو به آخر و از ۶۵ گذشته و قاصدهای مرگ یعنی ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین ، بشارت می دهد ، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت کنم به چند غرض :

۱ - هرچند از عباد صالحین نیستم لکن ایشان را دوست دارم وآرزومندم که از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ( ( گر از ایشان نیستی برگو از ایشان ) )

۲ - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل می شود ، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت ( عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ ) ، ( ۸ ) باشیم .

۳ - چون هریک از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است ، آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشکلات ، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار ، قوی دارند و بدانند که دعا و توسل را آثاری است حتمی چنانچه سعی در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتی است که از حد ادراک بشری افزون است .

۴ - شاید پس از من عزیزی از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد کند و حال خوشی نصیبش گردد ، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید .

۱ - صدقه مرگ را به تاءخیر می اندازد

از ( ( آقای سید محمد رضوی ) ) ( ۹ ) شنیدم که فرمودند زمانی که مرض سختی عارض دائی بزرگوارشان مرحوم آقای میرزا ابراهیم محلاتی شد ، به طوری که اطبا از معالجه ایشان اظهار یاءس کردند ، امر فرمودند که مرضشان را به عالم ربانی مرحوم ( ( حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی ) ) که مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند ، خبر دهیم ، ما هم به اصفهان تلگراف کردیم و مرحوم بیدآبادی را از مرض سخت میرزا با خبرکردیم ، فورا جواب دادند مبلغ دویست تومان صدقه دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید .

هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود ، لکن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم کردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت .

مرتبه دیگر میرزای محلاتی به سختی مریض شدند و اطبا اظهار یاءس کردند ، من ابتدا مرحوم بیدآبادی را تلگرافا با خبر کردم و با اینکه جواب تلگراف را قبول و درخواست کرده بودم ، از ایشان جوابی نرسید تا بالاخره در همان مرض ، میرزا مرحوم شدند آنگاه دانستم که سبب جواب ندادن مرحوم بیدآبادی این بود که اجل حتمی میرزا رسیده و به صدقه جلوگیری نمی شود .

از این داستان دو مطلب فهمیده می شود یکی آنکه به واسطه صدقه ممکن است در شفای مریض تعجیل شود بلکه مرگ را به تاءخیر اندازد و در باره تاءثیر صدقه در شفای مریض وتاءخیر مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا ، روایاتی از اهل بیت : رسیده و داستانهایی نقل گردیده که ذکر آنها خارج از وضع این جزوه است ، طالبین به کتاب ( ( لئالی الاخبار ) ) مرحوم تویسرکانی و کتاب ( ( کلمه طیبه ) ) مرحوم نوری مراجعه کنند .

مطلب دیگر آنکه : هرگاه اجل حتمی باشد و بقای شخص ، مخالف حکمت حتمی خدا باشد دعا و صدقه از این جهت بی اثر می شود هرچند از سایر آثار خیریه دنیوی و اخروی آن بهره مند خواهد بود و برای تاءیید این مطلب ، داستان دیگری نقل می گردد .

۲ - اجل حتمی علاج ندارد

از مرحوم حاج غلامحسین مشهور به تنباکو فروش ، شنیدم که گفت از مرحوم آقای حاج شیخ محمد جعفر محلاتی شنیدم که فرمود هنگام مرض مرحوم حجة الاسلام شیرازی ، حاج میرزا محمد حسن ، عده ای از بزرگان علما ، اطراف بسترشان بودند و می گفتند در هریک از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام و در اماکن متبرکه مخصوصا در مسجد کوفه عده ای از اخیار معتکف شده اند و شفای شما را از خداوند خواهانند وصدقه های بسیاری برای سلامتی حضرتت داده شده است و ما یقین داریم که از برکات دعاها و صدقه ها خداوند شما را شفا می بخشد و برای مسلمانان نگاه می دارد .

مرحوم میرزا پس از شنیدن این کلمات ، این جمله را فرمود : ( ( یا مَنْ لا یَرُدُّ حِکْمَتَهُ الْوَسائِلُ ) ) ، گویا آن جناب ملهم شده بود که اجل حتمی ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود که این وسیله ها جلوگیری از ( ( حکمت حتمی الهی ) ) نمی کند .

۳ - تلاوت قرآن هنگام مرگ

چون در داستان یکم از مرض موت میرزای محلاتی ذکری شد دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل کنم .

مرحوم حاج میرزا اسماعیل کازرونی می فرمود : در ساعت احتضار ، میرزای محلاتی شروع فرمود به تلاوت آیات آخر سوره حشر و مکرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه : ( هُوَاللَّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِکُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ ) ( ۱۰ ) همینجا روح شریفش به عالم اعلی ارتحال فرمود ( وَلا یَخْفی لُطْفُهُ )

و راستی تمام سعادت همین است که لحظه آخر عمر ، زبان ودل به یاد خدا باشد و بمیرد و همین است آرزوی تمام اهل ایمان : ( وَفی ذلِکَ فَلْیَتَنا فَسِ الْمُتَنافِسُونَ )

( ۱۱ ) اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتَمَةَ اَمْرِنا خَیْرا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ ( ع )

۴ - جنابت ، پلیدی معنوی است

آقای رضوی فرمودند که مرحوم بیدآبادی سابق الذکر ، به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دو ماه در این شهر توقف فرمودند و در منزل آقای علی اکبر مغازه ای میهمان بودند و در همان منزل برای اقامه نماز جماعت و درک فیض حضورشان هر سه وقت ، جمعی از خواص حاضر می شدند شبی غسل جنابت بر من واجب شده بود پس از اذان صبح از خانه بیرون آمدم به قصد رفتن حمام ، ناگاه حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام را دیدم که عازم رفتن خدمت آقای بیدآبادی بود ، به من گفتند مگر نمی آیی برویم ، من حیا کردم بگویم قصد حمام دارم ، لذا با ایشان موافقت کرده پیش خودم گفتم وقت زیاد است می روم سلامی خدمت آقای بیدآبادی عرض کنم و بعد به حمام می روم .

چون هر دو بر ایشان وارد شدیم ، اول آقای شیخ الاسلام با ایشان مصافحه کرد و نشست ، بعد من نزدیک رفته مصافحه کردم ، آهسته در گوشم فرمود : ( ( حمام لازمتر بود ) ) من از اطلاع ایشان به خود لرزیدم و با خجلت و شرمساری برگشتم ، مرحوم شیخ الاسلام گفت آقای رضوی کجا می روی ؟ مرحوم بیدآبادی فرمود بگذارید برود که کار لازمتری دارد از این داستان به خوبی دانسته می شود که حدث جنابت و سایر احداث از امور اعتباریه محضه نیستند که شارع مقدس برای آنها احکامی مقرر داشته ، چنانچه بعضی از اهل علم چنین تصور کرده اند ، بلکه تمام حدثها یعنی تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت تماما از امور حقیقی و واقعی هستند ؛ یعنی یک نوع قذارت وکثافت و تیرگی به واسطه آنها عارض روح می شود که در آن حال هیچ مناسبتی با نماز که مناجات و حضور با حضرت آفریدگار است ندارد و نماز باطل است و اگرحدث اکبر مانند جنابت و حیض باشد ، در آن حالت توقف در مساجد و مس خط قرآن مجید نیز حرام است .

به واسطه همان قذارت معنوی است که در آن حالت چیز خوردن و خوابیدن و بیش از هفت آیه از قرآن تلاوت کردن ونزد محتضر حاضر شدن مکروه است ؛ ( زیرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائکه رحمت است و ملائکه از قذارت جنابت و حیض سخت متنفرند ) و غیر اینها از محرمات و مکروهات در حالت جنابت و حیض که تماما به واسطه آن قذارت معنوی است که بعضی از خالصین از شیعیان و پیروان اهل بیت - علیهم السلام - که به واسطه مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه خداوند به آنها دل روشنی داده و امور ماورای حس را درک می کنند ممکن است آن قذارت را بفهمند چنانچه مرحوم بیدآبادی درک فرمود .

و نظیر این داستان بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماء مرحوم تنکابنی نقل کرده است از مرحوم آقا سید عبدالکریم ابن سید زین العابدین لاهیجی که گفت پدرم می گفت که در عتبات عالیات تحصیل می نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی - علیه الرحمه - بود و آقا به واسطه کهولت ، تدریس نمی فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدریس می کردند لکن آقا برای تبرک در خانه اش مجلس درسی داشت که شرح لمعه را سطحی درس می گفت و ما چند نفر به قصد تبرک به مجلس درس او مشرف می شدیم .

از قضا روزی مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسیده بود ، پس به خود گفتم می روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل می کنم پس وارد مجلس شدیم و آقا هنوز تشریف نیاورده بود و چون وارد شد با کمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر می نمود ، به یک دفعه آثار هم و غم در بشره اش ظاهر شد و فرمود امروز درس نیست به منازل خود بروید و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشین ، پس نشستم چون همه رفتند و کسی دیگر نبود ، فرمود در آنجا که نشسته ای پول کمی زیر بساط است آن را بردار و برو غسل کن واز این به بعد با جنابت در چنین مجلسی حاضر مشو .

و از آن جمله در کتاب مستدرک الوسائل ، جلد ۳ صفحه ۴۰۱ در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب سید محمد باقر قزوینی نقل کرده که در سنه ۱۲۴۶ در نجف اشرف ، طاعون سختی به اهل نجف رسید که در آن ، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند وهرکس توانست فرار کرد جز جناب سید مزبور که پیش از آمدن طاعون شب در خواب حضرت امیرالمؤ منین ( ع ) او را خبر کرده بودند و فرمودند : ( ( بِکَ یَخْتِمُ یا وَلَدی ) ) یعنی تو آخر کسی هستی که به طاعون از دنیا می روی و همین طور هم شد ؛ یعنی پس از مردن سید ، دیگر طاعون تمام شد و در این مدت همه روزه سید از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز میت خواندن بود و عده ای را ماءمور کرده بود برای جمع آوری جنازه ها و آوردن در صحن و عده ای را برای غسل و کفن و عده ای برای دفن ، تا اینکه گوید خبر داد به من سید مرتضی نجفی که در همان اوقات روزی نزد سید بودم که پیرمرد عجمی که از اخیار مجاورین نجف اشرف بود آمد و نظر به سید می کرد و گریه می نمود مثل اینکه به جناب سید کاری داشت و دستش به سید نمی رسید چون جناب سید او را چنین دید به من فرمود از او بپرس حاجتی داری ؟

پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتی داری ؟ گفت اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازه ام منفردا یک نماز بخواند ( چون به واسطه زیادتی جنازه ها سید بر هرچند جنازه یک نماز می خواند ) پس آمدم به سید حاجتش را خبر دادم ، قبول فرمود ، پیرمرد رفت فردا جوانی گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند ، سید قبول فرمود و سید عاملی را جای خود قرار داد برای نماز بر جنازه ها و خود برای عیادت آن مرد صالح آمد و جماعتی هم همراه سید آمدند در اثنای راه ، شخص صالحی از خانه اش بیرون آمد چون سید و جماعت را دید پرسید کجا می روید ، گفتم عیادت فلان گفت من هم با شما می آیم تا به فیض عیادت برسم ؛ چون سید وارد بر آن مریض شد ، آن مریض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرت می کرد با هریک از آن جماعت تا آن مرد صالحی که در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام کرد ناگاه آن مریض متغیر و متوحش و با دست و سر مکرر به او اشاره می کرد که برگرد و بیرون رو و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کن به طوری که تمام حاضرین تعجب کرده و متحیر شدند در حالی که بین آن مریض وآن شخص هیچ سابقه آشنایی نبود پس آن مرد بیرون رفت و بعد از فاصله ای برگشت در این مرتبه آن مریض به اونظر کرد و تبسم نمود و اظهار رضایت و مسرت کرد و چون همه خارج شدیم سرش را از آن مرد پرسیدیم ، گفت من جنب بودم و از خانه درآمدم که حمام بروم چون شما را دیدم گفتم با شما می آیم و بعد حمام می روم چون وارد شدم و تنفر شدید آن مریض را دیدم دانستم که در اثر جنابت من است ، بیرون رفتم و غسل کرده برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید .

صاحب مستدرک پس از نقل این داستان عجیب ، می فرماید در این داستان تصدیق وجدانی است به آنچه در شرع مقدس از اسرار غیبی وارد شده که جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند .

۵ - نصیب شدن طیّ اْلاَرْض

فاضل محقق جناب آقای میزرا محمود مجتهد شیرازی ، نزیل سامره - رحمة اللّه علیه - نقل فرمود از مرحوم حاج سید محمد علی رشتی که غالب عمرش را در ریاضات شرعی و مجاهدات نفسانیه گذرانیده بود در اوقاتی که در مدرسه حاج قوام نجف ، طلبه و مشغول تحصیل علم بودم در بین طلاب مشهور بود که شخص پاره دوزی که درب باب طوسی است ( ( طی الارض ) ) دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام مهدی علیه السلام در وادی السلام می خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام بجا می آورد ، در صورتی که بین نجف و کربلا بیش از سیزده فرسنگ وتقریبا دو روز راه پیاده روی است ، من خواستم این مطلب را تحقیق نمایم و به آن یقین کنم ، پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت کردم و چون رفاقتم با او محکم شد روز چهارشنبه به یکی از طلاب که با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروز برای کربلاحرکت کن و شب جمعه در حرم باش ببین رفیق پاره دوز را می بینی ؛ چون رفت غروب پنجشنبه با یک تاءثری نزد رفیق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتی کردم .

گفت تو را چه می شود ؟ گفتم مطلب مهمی است که باید الان به فلان طلبه رفیقم برسانم و متاءسفانه کربلا رفته و به او دسترسی ندارم گفت مطلب را بگو خدا قادر است که همین امشب به او برسد ، پس نامه ای که نوشته بودم به او دادم ، ایشان نامه را گرفت و به سمت وادی السلام رفت ، دیگر او را ندیدم تا روز شنبه که رفیقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفیق پاره دوز به حرم آمد و آن نامه را به من داد .

چون چنین دیدم یقین کردم که پاره دوز ، طی الارض دارد ، در مقام برآمدم که از او درخواست کنم که جاگرج بشود من هم دارای طی الارض گردم .

پس او را به خانه ام دعوت کردم چون هوا گرم بود پشت بام رفتیم و گنبد مطهر حضرت امیر علیه السلام نمایان بود ، پس از صرف شام مختصری به ایشان گفتم غرض از دعوت این است که من یقین کردم شما طی الارض دارید وآن نامه ای که به شما دادم برای یقین کردن من بود ، الحال از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید که چکنم تا طی الارض نصیب من هم بشود .

تا این را شنید و دانست که سرّ او فاش شده ، صیحه ای زد و مثل چوب خشک افتاد به طوری که وحشت کردم و گفتم از دنیا رفت پس از آنکه به حال خودآمد ، فرمود ای سید ! هرچه هست به دست این آقاست و اشاره به گنبد مطهر کرد و گفت و هر چه می خواهی از او بخواه ، این را گفت و رفت و دیگر در نجف اشرف دیده نشد و هرچه تحقیق کردم دیگر کسی او را ندید

این داستان را از چند نفر دیگر از علمای اعلام شنیدم که همه از قول سیدرشتی مرحوم نقل کردند .

مبادا خواننده عزیز تعجب کند و برایش گران باشد که این قضیه را باور کند ؛ زیرا برای ائمه طاهرین ، طی الارض دادن به یکی از دوستانشان چیزی نیست و برای این مطلب نظیرهایی است که در کتب روایات ثبت است .

از آن جمله در جلد ۱۱ بحارالانوار ، ذیل حالات امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده از علی بن یقطین که رئیس الوزرای هارون و از شیعیان خالص بود و ابراهیم جمال کوفی سخت از او نگران و ناراحت بود ، هنگامی که بر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه وارد شد حضرت به او بی اعتنایی فرموده و فرمود تا ابراهیم از تو راضی نشود من از تو راضی نمی شوم ، عرض کرد ابراهیم در کوفه است و من مدینه ام پس آن حضرت او را به اعجاز در یک لحظه از مدینه به کوفه ، درب خانه ابراهیم حاضر فرمود .

ابراهیم را صدا زد ، از خانه اش بیرون آمد ، علی بن یقطین حاضر فرمود دید ، علی گزارش کارش را به او گفت و او را از خود راضی ساخت بلکه صورت خود را زمین بگذارد و او را قسم داد که پای خود را بر صورتم گذار تا امام علیه السلام از من راضی شود ، بعد در همان لحظه به مدینه برگشت و امام علیه السلام از او دلشاد گردید .

و مانند سیر دادن امام محمد تقی علیه السلام خادم مسجد راءس الحسین در شام را در یک شب از دمشق به کوفه و به مدینه و مسجدالحرام و برگشتن به جای خود و نظایر آن که ذکر آنها منافی وضع این رساله است ؛ زیرا در اینجا تنها آنچه از اهل وثوق و اطمینان شنیده شده یا دیده شده نوشته می گردد نه آنچه در کتب ثبت شده و گاهی برای تاءیید مطلب از آنها هم نقل می گردد .

6 - زنده شدن پس از مرگ

و نیز از همان مرحوم آقامیرزا محمود شنیدم که فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین قمشه ای که از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضی کشمیری بود مشهور شده بود که ( ( از گور گریخته ) ) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که ایشان در سن هیجده سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا می شود ، روز به روز مرضش سخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زیادی در همان اطاقی که مریض بود می گذارند ، ایشان بدون اطلاع کسی ، از آن انگورها می خورد و مرضش شدیدتر شده تا می میرد .

در آن حال حاضرین گریان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده دید می گوید کسی دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم ، فورا قرآن مجید را برداشته و بالای بام می رود و سرگرم تضرع به حضرت آفریدگار می شود و قرآن مجید و حضرت ابا عبدالله الحسین را شفیع قرار می دهد و می گوید دست برنمی دارم تا فرزندم را به من برگردانید .

چند دقیقه بیش نمی گذرد که جان به کالبد آقا محمد حسین برمی گردد و به اطراف خود می نگرد مادرش را نمی بیند ، می گوید به والده بگویید بیاید که خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه علیه السلام بخشید .

مادر را خبر می کنند بیا که فرزندت زنده شده ، سپس گزارش خود را نقل نمود که چون مرگ من رسید دو نفر نورانی سفیدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باکی داری ، گفتم تمام اعضایم درد می کند ، یکی از آنها دست برپایم کشید ، پایم راحت شد ، هرچه دست را رو به بالا می آورد درد بدن راحت می شد ، یک دفعه دیدم تمام اهل خانه گریانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم که من راحت شدم ، نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حرکت دادند ، بسیار خوش و خرم بودم ، در بین راه بزرگی نورانی حاضر شد و به آن دو نفر فرمود : ( ( ما سی سال عمر به این شخص عطا کردیم در اثر توسل مادرش به ما ، او را برگردانید ) ) .

به سرعت مرا برگردانیدند ناگهان چشم باز نمودم اطرافیان را گریان دیدم به مادر خود گفتم که توسل تو پذیرفته شد و مرا سی سال عمر دادند و غالب آقایان نجف که این داستان را از خودش شنیده بودند ، در راءس مدت سی سال ، منتظر مرگش بودند و در همان راءس سی سال هم در نجف اشرف مرحوم گردید .

نظیر این داستان است آنچه در آخر کتاب دارالسلام عراقی نقل کرده از صالح متقی ملا عبدالحسین ، مجاور کربلا و داستانی است طولانی و خلاصه اش آنکه پسر ملا عبدالحسین از بام خانه اش می افتد و می میرد ، پدرش پریشان و نالان بی اختیار به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام پناهنده می شود و زنده شدن پسرش را می طلبد و می گوید تا پسرم را ندهید از حرم خارج نمی شوم ، بالاخره همسایگان از آمدن پدر ماءیوس شده و می گویند بیش از این نمی شود جنازه را معطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه می برند ، در اثناء غسل ، به شفاعت حضرت اباعبداللّه علیه السلام روح پسر به بدنش برمی گردد لباسهایش را می پوشد و با پای خود به حرم حضرت می آید و به اتفاق پدرش به منزل برمی گردد .

موارد زنده شدن مردگان به اعجاز ائمه طاهرین : بسیار است و پاره ای از آنها در کتاب مدینة المعاجز ضمن معجزات آن بزرگواران مذکور است .

7 - نجات از دشمن

و نیز نقل فرموده اند که مرحوم شیخ محمد حسین قمشه ای مزبور ، عازم زیارت ائمه طاهرین که در عراق مدفونند می شود ، الاغی تندرو می خرد و اثاثیه خود را که مقداری لباس و خوراک و چند جلد کتاب بود در خرجین می گذارد و بر الاغ می بندد ، از آن جمله کتابچه ای داشته که در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافی با تقیه از سب و لعن مخالفین در آن نوشته بود .

پس با قافله حرکت می کند تا به گمرک بغداد وارد می شود ، یک نفر مفتش با دو نفر ماءمور می آیند ، مفتش می گوید خرجین شیخ را باز کنید ، تصادفا مفتش در بین همه کتابها همان کتابچه را برمی دارد و باز می کند و همان صفحه ای که در آن مطالب مخالف تقیه بوده می خواند پس نگاه خشم آمیزی به شیخ می کند و به ماءمورین می گوید شیخ را به محکمه کبری ببرید و تمام زوار را پس از جلب شیخ ، بدون تفتیش رها می کند و خودش هم می رود .

در سابق ، فاصله بین گمرک و شهر ، مسافت زیادی خالی از آبادی بوده است آن دو ماءمور اثاثیه شیخ را بار الاغ می کنند و شیخ را از گمرک بیرون می آورند و به راه می افتند .

پس از طی مسافت کمی ، الاغ از راه رفتن می افتد به قسمی که برای دو ماءمور ، رنجش خاطر فراهم می شود ، یکی به دیگری می گوید خسته شدم ، این شیخ که راه فرار ندارد من جلو می روم تو با شیخ از عقب بیایید .

مقداری از راه را که پلیس دوم طی می کند ، بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمی هوا او هم خسته و تشنه و وامانده می شود ، به شیخ می گوید من جلو می روم تا خود را به سایه و آب برسانم تو از عقب ما بیا جوج به ما ملحق شو .

شیخ چون خود را تنها و بلامانع می بیند و خسته شده بود سوار الاغ می شود ، تا سوار می شود ، حال الاغ تغییر کرده دو گوش خود را بلند می کند و مانند اسب عربی با کمال سرعت می دود تا به ماءمور اول می رسد ، همینکه می خواهد بگوید بیا الاغ راهرو گردید تو هم سوار شو ، مثل اینکه کسی دهانش را می بندد جوج چیزی نمی گوید ، با سرعت از پهلوی پلیس می گذرد و پلیس هم هیچ نمی فهمد ، شیخ می فهمد که لطف الهی است و می خواهند او را نجات دهند تا به پلیس دوم می رسد ، هیچ نمی گوید او هم کور و کر گردیده شیخ را نمی بیند و پس از عبور از ماءمور دوم ، زمام الاغ را رها می کند تا هرجا خدا می خواهد الاغ برود ، الاغ وارد بغداد می شود و بی درنگ از کوچه های بغداد گذشته وارد کاظمین 8 می شود و در کوچه های شهر کاظمین می گردد تا خودش را به خانه ای که رفقای شیخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه می زند .

پس از ملاقات رفقا ، بزودی از کاظمین بیرون می رود و خدای را بر نجات از این شرّ بزرگ سپاسگزاری می کند .

8 - نورافشانی ضریح حضرت امیر ( ع ) و باز شدن دروازه نجف

و نیز نقل فرمودند از جناب شیخ محمد حسین مزبور که فرموده بود شبی ، دوساعت از شب گذشته به قصد خرید ترشی از خانه بیرون آمدم و دکان ترشی فروشی نزدیک سور شهر بود ( سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذی ایوان طلا و درب رواق بوده است به طوری که اگر تمام درها باز بود ، شخص از دروازه ، ضریح مطهر را می دید ) و شیخ مزبور هنگام عبور می شنود عده ای پشت دروازه در را می کوبند و می گویند : ( ( یا عَلی ! اَنْتَ فُکَّ اْلبابَ ؛ یعنی یاعلی ! خودت در را باز کن ) ) و ماءمورین به آنها اعتنایی نمی کنند ، چون اول شب که در را می بستند تا صبح باز کردنش ممنوع بود

آقای شیخ می رود ترشی می خرد و برمی گردد چون به دروازه می رسد این دفعه عده زواری که پشت در بودند شدیدتر ناله کرده و عرض می کنند یا علی ! در را باز کن و پاها را سخت به زمین می کوبند آقای شیخ پشت خود را به دیوار می زند که از طرف راست چشمش به سمت مرقد مبارک و از طرف چپ دروازه را می بیند ، ناگاه می بیند از طرف قبر مبارک ، نوری به اندازه نارنج آبی رنگ خارج شد و دارای دو حرکت بود ، یکی به دور خود و دیگری رو به صحن و بازار بزرگ و با کمال آرامی می آید آقای شیخ نیز کاملا چشم به آن دوخته است با نهایت آرامش از جلو روی شیخ می گذرد و به دروازه می خورد ناگاه در و چهارچوب آن از دیوار کنده می شود و بر زمین می افتد .

عربها با نهایت مسرت و بهجت ، به شهر وارد می شوند داستان ششم و هفتم و هشتم را غالب نجفی ها خصوصا اهل علم باخبرند و هنوز بعضی از رجال علم که مرحوم محمد حسین را دیده و این مطالب را بلاواسطه از او شنیده اند ، در قید حیاتند و اگر اسامی نقل کنندگان را ثبت کنیم طولانی می شود و لزومی هم ندارد .

9 - معجزه رضویه - شفای بیمار

و نیز جناب میرزای مرحوم نقل فرمود از جناب شیخ محمد حسین مزبور که ایشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا علیه السلام از عراق مسافرت می کند و پس از ورود به مشهد مقدس ، دانه ای در انگشت دستش آشکار می شود و سخت او را ناراحت می کند ، چند نفر از اهل علم او را به مریضخانه می برند ، جراح نصرانی می گوید باید فورا انگشتش بریده شود و گرنه به بالا سرایت می کند .

جناب شیخ قبول نمی کند و حاضر نمی شود انگشتش را ببرند طبیب می گوید اگر فردا آمدی باید از بند دست بریده شود ، شیخ برمی گردد و درد شدت می کند و شب تا صبح ناله می کند ، فردا به بریدن انگشت راضی می شود .

چون او را به مریضخانه می برند ، جراح دست را می بیند و می گوید باید از بند دست بریده شود ، شیخ قبول نمی کند و می گوید من حاضرم فقط انگشتم بریده شود ، جراح می گوید فایده ندارد و اگر الان از بند دست بریده نشود به بالاتر سرایت کرده و فردا باید از کتف بریده شود ، شیخ برمی گردد و درد شدت می کند به طوری که صبح به بریدن دست راضی می شود ؛ چون او را نزد جراح می آورند و دستش را می بیند می گوید به بالا سرایت کرده و باید از کتف بریده شود و از بند دست فایده ندارد و اگر امروز از کتف بریده نشود فردا به سایر اعضا سرایت می کند و بالاخره به قلب می رسد و هلاک می شود .

شیخ به بریدن دست از کتف راضی نمی شود و برمی گردد و درد شدیدتر شده تا صبح ناله می کند و حاضر می شود که از کتف بریده شود ، رفقایش او را برای مریضخانه حرکت می دهند تا دستش را از کتف ببرند ، در وسط راه شیخ گفت ای رفقا ! ممکن است در مریضخانه بمیرم ، اول مرا به حرم مطهر ببرید پس ایشان را در گوشه ای از حرم جای دادند ، شیخ گریه و زاری زیادی کرده و به حضرت شکایت می کند و می گوید آیا سزاوار است زایر شما به چنین بلایی مبتلا شود و شما به فریادش نرسید : ( ( وَاَنْتَ اْلاِمامُ الَرّؤُفُ ) ) خصوصا در باره زوار ، پس حالت غشوه عارضش می شود در آن حال حضرت رضا علیه السلام را ملاقات می کند ، آن حضرت دست مبارک بر کتف او تا انگشتانش کشیده و می فرماید شفا یافتی ، شیخ به خود می آید می بیند دستش هیچ دردی ندارد رفقا می آیند او را به مریضخانه ببرند ، جریان شفای خود رابه دست آن حضرت به آنها نمی گوید چون او را نزد جراح نصرانی می برند جراح دستش را نگاه می کند اثری از آن دانه نمی بیند به احتمال آنکه شاید دست دیگرش باشد آن دست را هم نظر می کند می بیند سالم است ، می گوید ای شیخ آیا مسیح علیه السلام را ملاقات کردی ؟ !

شیخ فرمود : کسی را که از مسیح علیه السلام بالاتر است دیدم و مرا شفا داد پس جریان شفا دادن امام علیه السلام را نقل می کند .

10 - عنایت وصله حضرت رضا ( ع )

شنیدم از عالم عامل و فاضل کامل جناب حاج شیخ محمد رازی مؤ لف کتاب آثارالحجه و غیره که فرمود شنیدم از جناب سیدالعلماء مرحوم حاج آقا یحیی ( امام جماعت مسجد حاج سید عزیزاللّه در تهران ) و از جمعی دیگر از اهل علم که نقل فرمودند از مرحوم حاج شیخ ابراهیم مشهور به صاحب الزمانی که فرموده روز تولد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام ( 11 ذیقعده ) قصیده ای در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نایب التولیه که قصیده ام را برای او بخوانم چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان ، سلطان اینجاست کجا می روی ؟ قصیده ات را برای خودشان چرا نمی خوانی ؟ !

پس ، از قصد خود پشیمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصیده ام را مقابل ضریح مقدس خواندم ، پس عرض کردم یا مولای از جهت معیشت در فشارم ، امروز هم عید است اگر صله ای عنایت فرمایید بجاست ناگاه از سمت راست کسی ده تومان در دست من گذاشت ، گرفتم و عرض کردم یا مولای کم است ، فورا از سمت چپ کسی ده تومان دیگر در دستم گذاشت ، باز عرض کردم کم است ، ده تومان دیگر در دستم گذاشتند ، خلاصه تا شش مرتبه استدعای زیادتی کردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند ( البته ده تومان آن زمان مبلغ قابل توجهی بوده است )

چون مبلغ شصت تومان را کافی دیدم ، خجالت کشیدم که باز طلب زیادتی کنم ، پول را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهر خارج شدم ، در کفشداری عالم ربانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی را دیدم که می خواهد به حرم مشرف شود ، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود حاج شیخ خوب زرنگ شده ای با حضرت رضا علیه السلام نزدیک شده و روی هم ریخته اید ، تو شعر می گویی و آن حضرت به تو صله می دهد ، بگو چه مبلغی صله دادند ؟

گفتم شصت تومان ، فرمود حاضری شصت تومان رابدهی و دو برابر آن جراج بگیری ؟ قبول کردم شصت تومان را دادم وایشان 120 تومان به من مرحمت فرمود ، بعدا پشیمان شدم که آن وجهی که امام مرحمت فرمودند چیز دیگر بود ، خدمت شیخ برگشتم و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود .

11 - عنایت حسین ( ع )

عنایت حسین ( ع )

شنیدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شیخ غلامرضای طبسی که تقریبا در 35 سال قبل جبه ج شیراز تشریف آورده و چند ماهی در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فیض ملاقاتشان رسیدم ، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عالیات مشرف شدیم هنگام مراجعت برای ایران شب آخر که در سحر آن باید حرکت کنیم متذکر شدم که در این سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبرکه را زیارت کردم جز مسجد براثا و حیف است از درک فیض آن مکان مقدس محروم باشیم ، به رفقا گفتم بیایید به مسجد براثا برویم .

گفتند مجال نیست و خلاصه نیامدند ، خودم تنها از کاظمین بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم ، دیدم در بسته است ومعلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و کسی هم نیست حیران شدم که چکنم این همه راه به امیدی آمدم ، به دیوار مسجد نگریستم دیدم می توانم از دیوار بالا بروم بالاخره هر طوری بود از دیوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز ودعا شدم به خیال اینکه در مسجد را از داخل بسته اند و باز کردنش آسان است ، در داخل مسجد هم کسی نبود ، پس از فراغت آمدم در راباز کنم دیدم قفل محکمی بر در زده اند و به وسیله نردبان یا چیز دیگر رفته اند حیران شدم چکنم دیوار داخل مسجد هم طوری بود که هیچ نمی شد از آن بالا مسجد براثارفت با خود گفتم عمری است دَم از حسین علیه السلام می زنم و امیدوارم که به برکت آن حضرت در بهشت به رویم باز شود با اینکه درب بهشت یقینا مهمتر است و باز شدن این در هم به برکت حضرت ابی عبداللّه علیه السلام سهل است پس با یقین تمام دست به قفل گذاشتم و گفتم یا حسین علیه السلام و آن راکشیدم ، فورا باز گردید ، در را باز کردم و از مسجد بیرون آمدم و شکر خدا را بجا آوردم و به قافله هم رسیدم .

مسجد براثا

محدث قمی - علیه الرحمه - در مفاتیح فرموده ( ( مسجد براثا ) ) از مساجد معروفه متبرکه است و بین بغداد و کاظمین واقع شده جوج در راه ، زوّار غالبا از فیض آن محروم و اعتنایی به آن ندارند با همه فضایل و شرافتی که برای آن نقل شده است .

( ( حموی ) ) که از مورخین سنه ششصد است در معجم البلدان گفته ( ( براثا ) ) محله ای بود در طرف بغداد در قبله کرخ و جنوبی باب محول و برای آن مسجد جامعی بود که شیعیان در آن نماز می گذاشتند و خراب شده و گفته که قبل از زمان راضی باللَّه خلیفه عباسی شیعیان در آن مسجد جمع می گشتند و سب صحابه می نمودند . .

راضی باللَّه امر کرد در آن مسجد ریختند و هر که را دیدند گرفتند و حبس نمودند و مسجد را خراب کرد و با زمین هموار نمود شیعیان ، این خبر را به امیرالامرای بغداد به حکم ماکانی رسانیدند او به اعاده بنا و وسعت و احکام آن حکم نمود و اسم راضی باللَّه را در صدر آن نوشت و پیوسته آن مسجد معمور ومحل اقامه نماز بود تا بعد از سنه 450 که تا الان معطل مانده .

و ( ( براثا ) ) پیش از بنای بغداد ، قریه ای بود که گمان مردم آن است که علی علیه السلام مرور به آن کرده در زمانی که به مقاتله خوارج نهروان می رفت و در مسجد جامع مزبور ، نماز خوانده و در حمامی که در آن قریه بوده داخل شده و بعد از نقل داستان ابوشعیب براثی ، گوید از مجموع اخبار وارده در فضیلت مسجد براثا دوازده فضیلت برای آن است که آنها را ذکر می کند و بعد می فرماید فعلا مسجد در بسته و مورد اعتنا نیست .

بنده که در پنج سال قبل مشرف شدم ، مسجد براثا را بحمداللّه معمور و از هر جهت مجهز دیدم و تعمیر اساسی شده و دارای برق و لوله آب و درب مسجد هم باز و مورد تردد مؤ منین بود .

12 - دو قضیه عجیب

از مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی در مدرسه سید نجف اشرف ، شنیدم که فرمود در این مدرسه در زمان مرحوم آقای سید محمد کاظم یزدی ، دو قضیه عجیب و متضاد مشاهده کردم ؛ یکی آنکه در فصل تابستان که عده ای از طلاب در صحن وعده ای پشت بام می خوابیدند شبی از صدای هیاهوی طلاب از خواب بیدار شدم ، دیدم همه طلاب به سمت صحن می روند و دور یک نفر جمعند ، پرسیدم چه خبر شده ؟ گفتند فلان طلبه خراسانی ( بنده اسم او را فراموش کرده ام ) پشت بام خوابیده بوده و غلطیده و از بام افتاده است .

من هم به بالین او رفتم دیدم صحیح و سالم است و تازه می خواهد از خواب بیدار شود ، گفتم او را خبر ندهید که از بام افتاده است ، خلاصه او را در حجره بردیم و آب گرمی به او دادیم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سید حاضر شدیم و قضیه را به مرحوم سید خبر دادیم سید خوشحال شد و امر فرمود گوسفندی بخرند و در مدرسه ذبح کنند و گوشتش را بین فقرا تقسیم نمایند بعد از چند روز در همین مدرسه همان طلبه یا طلبه دیگر ( تردید از بنده است ) در سرداب سن به روی تختی که ارتفاعش از دو وجب کمتر بود خوابیده و در حال خواب می غلطد و از تخت می افتد و بلافاصله می میرد و جنازه اش را از سرداب بالا می آورند .

این دو قضیه عجیب و صدها نظیر آن به ما می آموزد که تاثیر هر سببی موقوف به خواست خداوندی است که اسباب راموثر قرار داده است ، زیرا می بینیم سبب قوی که قطع به تاثیر آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سید که قاعدتا باید خورد شود و بمیرد ، کوچکترین اثری از آن ظاهر نمی شود چون خدای عالم نخواسته و بالعکس ، افتادن از تخت کوتاه یک وجبی که قاعدتا نباید صدمه ای وارد آورد ، چه رسد به کشتن ، سبب مردن می گردد .

13 - نجات هزاران نفر از هلاکت

حضرت آقای حاج سید محمد علی قاضی تبریزی که در سه سال قبل در تهران چندی توفیق زیارتشان نصیب و از مصاحبتشان بهره مند بودم ، داستانهایی از آن بزرگوار در نظر دارم از آنجمله فرمودند :

مسجد شش گلان تبریز که امامت آن با جناب آقای میرزا عبداللّه مجتهدی است در چهار سال قبل ماه مبارک رمضان شب احیاء که شبستان بزرگ آن مملو از جمعیت بود ، جناب آقای مجتهدی بدون اختیار و التفات ، دو ساعت مانده به انقضای مجلس ، احیاء را تمام می کند بعد می بیند حال توقف ندارد از شبستان خارج می شود ، به واسطه حرکت ایشان تمام اهل مجلس حرکت می کنند و از شبستان بیرون می آیند ، نفر آخری که بیرون رفت ناگاه طاق بزرگ تماما منهدم می شود ویک نفر هم صدمه نمی بیند چنانچه اگر با بودن جمعیت ، منهدم می شد معلوم نبودیک نفر هم سالم می ماند .


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20