ترجمه معالم المدرستین جلد ۱

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 15699
دانلود: 2977


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 97 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15699 / دانلود: 2977
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 1

نویسنده:
فارسی

ج - در نصوص اسلامى:

واژه «امر» در حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وفور آمده است و ما به زودى در بحث هاى آينده انشاء اللّه آن را بررسى مى كنيم و اكنون تنها به ثبت و ضبط سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ آن مرد عامرى مى پردازيم كه فرمود:

«اين «امر» از آنِ خداست و آنجا كه خود بخواهد قرارش مى دهد».

و نيز در كتاب خداى متعال آمده است:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ.. . ) (٤٤٤)

«اى مؤمنان! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا را و «اولى الامر» خودتان را...»

در همه اين موارد يعنى: در لغت عرب، در عرف مسلمانان و در نصوص اسلامى، كتاب و سنت، مراد و مقصود از كلمه، «امر» تنها امامت و حكومت بر مسلمانان است.

بنابراين، واژه «امر» در شريعت اسلام به همان معنايى است كه در زبان عرب و عرف مسلمانان به كار رفته است. و اكنون اگر «اولى الامر» را مصطلح شرعى و نامگذارى اسلامى بدانيم و مراد از آن را «امام» پس از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدانيم، بلامانع است و اختلافى در آن نيست. ولى «مصداق اولى الامر» بين دو مكتب مورد اختلاف است. زيرا: مكتب اهل البيتعليه‌السلام مى گويد: «چون مقصود از «اولى الامر» امامان هستند، بناچار بايد منصوب خدا بوده و از گناهانى كه شرح آن در باب خود بيايد معصوم باشند.»

و مكتب خلفا مى گويد: «هر كس كه مسلمانان با او به حكومت بيعت كنند، او «اولى الامر» است. و بنابر آن، اطاعت هر كس را كه با او بيعت نمايند واجب مى دانند و بر همين اساس خليفه «يزيدبن معاويه» را اطاعت كردند و اهل بيت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در كربلا كشتند و اسير كردند و مدينه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را سه روز برسپاه خلافت مباح نمودند و كعبه را با منجنيق به گونه اى كه بيانش در جاى خود بيايد گلوله باران ساختند.

٧ - وصىّ و وصيّت:

معانى واژه «وصىّ و وصيّت» و مشتقات آن در زبان عرب به گونه زير است:

انسان زنده اى را كه با انسان ديگرى پيمان مى بندد تا پس از وفاتش به كارهاى مورد نظرش بپردازد «مُوصى» و ديگرى را «وَصىّ» و موضوع مورد وصيت را «موصى به» گويند. اين وصيت گاهى با عين لفظ «وصيت» و مشتقات آن جارى مى شود. مانند اينكه «موصى» يعنى وصيت كننده به «وصى»اش مى گويد: «تو را وصيت مى كنم كه بعد از من خانواده ام را مراقبت و مدرسه ام را اداره كنى و درباره آنها چنين و چنان نمائى.»

«مُوصى» گاهى ديگران را از وصيت خود آگاه مى كند و مى گويد: «به فلانى وصيت كردم» يا «وصى من فلانى است» و گاهى مى گويد: «با فلانى عهد بسته ام» يا: «به او وكالت داده ام كه فلان كار را انجام دهد» كه اينها و نظايرشان معناى واحدى را مى رسانند.

اين، فشرده معناى مصطلح «وصى و وصيت» و مشتقات آن در زبان عرب بود كه به همين معنا در قرآن كريم و سنت شريف نبوى نيز آمده است. خداوند متعال مى فرمايد:

( كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَر أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ... )

«بر شما نوشته شده: هنگامى كه يكى از شما مرگش فرا رسد اگر خيرى(= مالى)بر جاى گذارد، «وصيت» نمايد...» تا آنجا كه مى فرمايد:

(فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ )(٤٤٥)

«و كسى كه از انحراف يا گناه «وصيت كننده»اى بترسد و ميان آنها را اصلاح نمايد، گناهى بر او نيست...» و مى فرمايد:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ.. ) (٤٤٦)

«اى مؤمنان! هنگامى كه يكى از شما مرگش فرا رسد، هنگام وصيت بايد از ميان شما دو نفر عادل را به شهادت بطلبد...» و نيز آيات ١١ و ١٢ سوره نساء.

و امّا در سنت شريف نبوى، بخارى در اول «كتاب الوصايا» و مسلم در «كتاب الوصية» خود روايت كنند كه: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «انسان مسلمان را روا نباشد كه اگر چيز قابل وصيتى دارد دو شب را به خواب رود مگر آن كه وصيتش نوشته و نزدش موجود باشد». و وصيت در فقه اسلامى احكامى ويژه دارد. و بنابر آنچه گذشت، دو واژه «وصىّ و وصيت» از «مصطلحات اسلامى» هستند.

و وصيت انبيا و رسولان چنانكه نمونه هايى از آن را از تورات و انجيل بيان مى داريم آن است كه: «رسولان با اوصياى خويش عهد و پيمان مى بندند كه شريعتشان را پس از آنها به مردم برسانند و امتشان را مراقبت نمايند.»

در اين امت نيز، خاتم انبياصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانند رسولان پيش از خود عمل فرمود و با امام علىعليه‌السلام عهد و پيمان بست كه شريعتش را تبليغ نمايد و امتش را مراقبت كند و اين پيمان را به واسطه آن حضرت به ديگر فرزندانش يعنى يازده امام پس از او نيز رسانيد و همه مسلمانان را از آن آگاه فرمود: گاهى با لفظ «وصىّ و وصيت» و مشتقات آن، و گاهى با الفاظ ديگر كه همين معنا را مى رسانيد؛ به گونه اى كه «امام علىعليه‌السلام » به لقب «وصى» شهرت يافت و اين لقب، عَلَم خاص آن حضرت گرديد. چنانكه بيان همه آنها متعاقباً خواهد آمد ان شاءاللّه.

____________________

(٣٨٤) شورى / ٣٨.

(٣٨٥) مراجعه كنيد: مفردات راغب، لسان العرب و معجم الفاظ القرآن، مادّه «شور».

(٣٨٦) لسان العرب، مادّه «بيع».

(٣٨٧) همان، مادّه «صفق».

(٣٨٨) سيره ابن هشام، ج ١ ص ١٤١ ١٤٣.

(٣٨٩) فتح / ١٠.

(٣٩٠) همان، ج ٢ ص ٤٠ ٤٢.

(٣٩١) ايام تشريق روزهاى يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ماه ذى حجّه است.

(٣٩٢) سيره ابن هشام، ج ٢ ص ٤٧ ٥٦.

(٣٩٣) امتاع الأسماع مقريزى، ص ٢٧٤ ٢٩١.

(٣٩٤) صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب البيعه حديث ٥. صحيح مسلم، كتاب الاماره باب البيعه حديث ٩٠. سنن نسائى، كتاب البيعة باب البيعه فى ما يستطيع الانسان.

(٣٩٥) سنن نسائى، كتاب البيعه باب البيعه...

(٣٩٦) صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب البيعه.

(٣٩٧) صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب بيعة الصغير. سنن نسائى، كتاب البيعة باب بيعة الغلام. و هرماس بن زياد، ابوحيدر بصرى باهلى از قيس عيلان در يمامه وفات كرد. شرح حالش در اسد الغابه و تقريب التهذيب آمده است.

(٣٩٨) صحيح بخارى، كتاب الأحكام باب السمع و الطاعه للامام... حديث ٣. صحيح مسلم، كتاب الأماره باب وجوب طاعة الأمراء... حديث ١٨٣٩. سنن ابن ماجه، كتاب الجهاد، حديث ٢٨٦٣. سنن نسائى، كتاب البيعة باب جزاء من امر بمعصية و مسند احمد، ج ٢ ص ١٧ و ١٤٢.

(٣٩٩) سنن ابن ماجه، ج ٢ ص ٩٥٦ حديث ٢٨٦٥ و مسند احمد، ج ١ ص ٤٠٠.

(٤٠٠) مسند احمد، ج ٥ ص ٣٢٥. عباده اين حديث را در خانه عثمان و به هنگامى روايت كرد كه معاويه از او شكايت كرده و عثمان احضارش نموده بود.

(٤٠١) فتح / ١٠.

(٤٠٢) مفردات راغب، ماده خلف.

(٤٠٣) نهاية اللغة، ابن اثير و لسان العرب، ابن منظور، مادّه خلف.

(٤٠٤) سوره اعراف / ٦٩.

(٤٠٥) سوره اعراف / ٧٤.

(٤٠٦) سوره اعراف / ١٦٩.

(٤٠٧) مريم / ٥٩.

(٤٠٨) انعام / ١٣٣.

(٤٠٩) مشروح مصادر اين حديث در جلد دوم ص...مى آيد.

(٤١٠) مراجعه كنيد: لسان العرب به نقل از نهايه ابن اثير.

(٤١١) تاريخ سيوطى، چاپ مصر، ص ١٣٧ ١٣٨. مستدرك حاكم ج ٣ ص ٨١ ٨٢ و اوائل عسكرى ص ١٠٣ ١٠٤.

(٤١٢) بقره / ٣٠.

(٤١٣) انبياء / ٧١ ٧٢.

(٤١٤) نحل / ٣٥.

(٤١٥) نور / ٥٤ و عنكبوت / ١٨.

(٤١٦) مسند احمد، ج ١ ص ١٥١ و تحقيق احمد محد شاكر، ج ٢ ص ٣٢٢ حديث ١٢٩٦ و درالمنثور سيوطى، ج ٣ ص ٢٠٩.

(٤١٧) تفسير در المنثور، ج ٣ ص ٢١٠.

(٤١٨) همان، ج ٣ ص ٢٠٩.

(٤١٩) سوره اعراف / ١٠٧.

(٤٢٠) سوره اعراف / ١٠٨.

(٤٢١) سوره اعراف / ١١٧.

(٤٢٢) سوره اعراف / ١٦٠.

(٤٢٣) شعراء / ٣٢.

(٤٢٤) شعراء / ٤٥.

(٤٢٥) شعراء / ٦٣.

(٤٢٦) مائده / ١١٠.

(٤٢٧) آل عمران / ٤٩.

(٤٢٨) انبياء / ٧٩.

(٤٢٩) انبياء / ٨١ و ٨٢.

(٤٣٠) مصادر آن در جلد دوم همين كتاب مى آيد.

(٤٣١) سنن ابوداود، ج ٢ ص ٢١٠ حديث ٤٦٤٥.

(٤٣٢) شرح شواهد معنى از سيوطى، چاپ منشورات دار مكتبة الحياة، ج ١ ص ١٩٧.

(٤٣٣) الكنى و القاب، ج ١ ص ٢٥٢.

(٤٣٤) مراجعه كنيد: المعجم الوسيط، ماده: خلف.

(٤٣٥) سيد قطب در تفسير آيه مذكور گويد: «و اين مشيت والا مى خواهد زمام زمين را به اين موجود تازه هستى بسپارد و دست او را در آن باز گذارد. پس، اين جايگاهى عظيم است: جايگاه اين انسان در نظام اين هستى بر روى اين زمين گسترده. تفسير فى ظلال القرآن، ج ١ ص ٦٥ ٦٦.

و از ديد مؤلف كتاب «خليفه و سلطان» تاليف، و. و يارتولد، ترجمه ايزدى، چاپ تهران ١٣٥٨ ص ١٦، اين معنا احتمالاً از افكار اهل كتاب به جوامع اسلامى سرايت كرده است. مراجعه كنيد: پيوست شماره (١) آخر كتاب.

(٤٣٦) اسراء / ٧١ ٧٢.

(٤٣٧) توبه / ١٢.

(٤٣٨) بقره / ١٢٤.

(٤٣٩) انبياء / ٧٣.

(٤٤٠) هود / ١٧.

(٤٤١) سيره ابن هشام، ج ٢ ص ٣١ ٣٤. تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج ١ ص ١٢٠٥ ١٢٠٦.

(٤٤٢) طبقات ابن سعد، چاپ اروپا، ج ١ قسمت دوم ص ١٨.

(٤٤٣) همه اين بحث ها و استدلال ها در داستان سقيفه تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج ١ ص ١٨٣٧ ١٨٥١، آمده است.

(٤٤٤) نساء / ٥٩.

(٤٤٥) بقره / ١٨٠ ١٨٢.

(٤٤٦) مائده / ١٠٦.

بررسى ديدگاه دو مكتب درباره خلافت و امامت

پس از بحث و بررسى مصطلحات هفت گانه گذشته، به بحث و بررسى ديدگاه هريك از دو مكتب درباره خلافت و امامت مى پردازيم و مى گوئيم:

ديدگاه مكتب خلفا و مايه هاى استدلال ايشان نخست سخن ابوبكر:

پيشتر گذشت كه خليفه ابوبكر گفت: «اين «امر» جز براى اين تيره از قريش به رسميت شناخته نمى شود. آنها در حسب و نسب هسته مركزى قوم عرب اند و من يكى از اين دو(= عمر و ابوعبيده)را براى شما پسنديدم. با هريك كه خواستيد بيعت كنيد.»(٤٤٧)

دوم سخن و نظر عمر: او گفت: «هيچكس نبايد مغرور شود و بگويد: «بيعت با ابوبكر لغزشى شتابزده بود و تمام شد» آرى اينچنين بود، ولى خدا شرّش را مهار كرد. حال آنكه در ميان شما، فرد شاخص و مردم پسندى چون ابوبكر وجود ندارد. و اكنون اگر فردى بدون مشورت مسلمانان با كسى بيعت نمايد، هر دو طرف خود را به كشتن داده اند».(٤٤٨)

نقد و بررسى اين دو استدلال

ما در اينجا ابتدا به استدلال خليفه ابوبكر در سقيفه اشاره كرديم و سپس به عَلَم كردن شعار شورا از سوى خليفه عمر براى ولايت و زمامدارى پس از خود. امّا استدلال خليفه ابوبكر در سقيفه، حقيقت آن است كه استدلال همه آنها در آن روز بر اساس منطق قبيلگى بود. زيرا، انصار كه نعش پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در بين خانواده آن حضرت رها كرده و به سقيفه بنى ساعده آمده بودند تا «سعدبن عباده» را به رهبرى برسانند، نمى گفتند: «سعد از ديگران برتر و سزاوارتر به اين سمت است.» بلكه مى گفتند: «اين مردم(= مهاجران)در سايه حمايت شما هستند و هيچكس جرأت مخالفت با شما را ندارد!».

و مهاجران قريشى نيز، پس از پيوستن به آنها، به منطق قبيلگى روى آوردند و گفتند: «قريش در حسب و نسب هسته مركزى قوم عرب اند» و گفتند: «چه كسى درباره حكومت محمد با ما، كه اهل و عشيره اش هستيم، ستيز مى كند؟!»

همچنين بود سخن آن مرد انصارى كه گفت: «اميرى از ما و اميرى از شما باشد» و پاسخ آن مرد مهاجر كه گفت: «ما اميران باشيم و شما وزيران».

چنانكه انگيزه «اسيدبن حضير» و ديگر حاضران «قبيله اوس» نيز، انگيزه اى قبيلگى بود. آنها كه از سلطه «قبيله خزرج» بر خود مى ترسيدند و «نبرد بعاث» را كه هنوز دو دهه از آن نگذشته بود يادآور مى شدند، گفتند: «به خدا سوگند اگر قبيله خزرج يك بار به اين حكومت دست يابند، همواره به خاطر آن از شما برتر باشند، و هرگز شما را در آن شريك خود نسازند. پس برخيزيد و با ابوبكر بيعت نمائيد.»

و سرانجام، با ورودِ «قبيله اسلم» به مدينه، كه از شدت انبوهى، همه راهها را پر كردند و با ابوبكر بيعت نمودند و هوادارانش را در برابر انصار يارى رساندند، مهاجران قريشى چيرگى يافتند و حكومت خويش را تثبيت نمودند. پس حق با خليفه عمر بود كه بعد از آن واقعه، بيعت با ابوبكر را «لغزشى شتابزده» بداند.

اين حقيقتِ آن واقعه با استدلالهاى خاص خود بود. اما آنچه خليفه عمر درباره شورا يادآور شد، ما بزودى، ضمن بررسى ديدگاه پيروان مكتب خلفا، آن را مورد بحث قرار مى دهيم.

سوم آراء پيروان مكتب خلفا درباره خلافت:

آراء پيروان مكتب خلفا درباره خلافت و برپايى آن، در دو موضوع خلاصه مى گردد:

نخست اينكه خلافت از راههاى زير برقرار مى شود:

١ به وسيله شورى.

٢ به وسيله بيعت.

٣ به وسيله پيروى از عملكرد صحابه در برپايى آن.

٤ به وسيله قهر و غلبه.

دوم اينكه اطاعت خليفه، پس از آنكه با او بيعت شد، واجب است. اگرچه خدا را نافرمانى كند.

اينك به نقد و بررسى اين آراء پرداخته و مى گوئيم:

نخست نقد و بررسى استدلال به شورى اول كسى كه از «شورى» سخن گفت و براى تعيين خليفه به تشكيل آن فرمان داد، «عمربن خطاب» بود. جز آن كه او براى برپايى امامت در اسلام با شورى دليلى ارائه نكرد. ولى آيندگان پيرو مكتب خلفا براى صحّت استقرار امامت با شورى به دو آيه از كتاب خدا و يك روايت از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استدلال كرده و

گفته اند كه: «آن حضرت در برخى امور مهم با اصحابش مشورت مى فرمود.» و نيز به سخنى از امام علىعليه‌السلام استناد جسته اند كه ما ابتدا به نقد و بررسى استدلال ايشان پرداخته و سپس شوراى دستورى خليفه عمر را به بحث مى گذاريم.

استدلال به كتاب و سنت براى اثبات شورى

گفته اند: «خداوند متعال درباره مؤمنان فرموده:( وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ) : «كارشان را با مشورت انجام مى دهند».(٤٤٩) و به پيامبر فرمود:( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ) : «و در كارها با آنان مشورت كن».(٤٥٠) و گفته اند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امور مهم با اصحاب خود مشاوره مى كرد».

و ما در پاسخ ايشان مى گوئيم:

اولاً استدلال به آيه( وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ) :

جمله:( وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ ) از آيه ٣٨ سوره شورى به دنبال خود جمله( وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ) (٤٥١) را دارد، كه هر دو جمله ترجيح و برترى مشاوره و انفاق را مى رساند نه وجوب و لزوم آنها را.

و نيز مشاوره و رايزنى، تنها در امورى صحيح است كه از سوى خدا و رسول درباره آن حكمى نرسيده باشد. زيرا خداوند سبحان فرموده:

( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّـهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ) (٤٥٢)

«هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه اى حق ندارد هنگامى كه خدا و رسولش امرى رالازم دانستند، براى خود اختيارى قائل باشد. و هركس خدا و رسولش را نافرمانى كند، به گمراهى آشكارى دچار شده است».

ما بزودى آنچه را كه از خدا و رسول درباره «امامت» رسيده و جائى براى مشاوره باقى نگذاشته، بيان خواهيم كرد.

ثانياً استدلال به آيه( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ) :

اين آيه بخشى از سلسله آيات (١٣٩ ١٦٦) سوره آل عمران است كه درباره غزوه هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و چگونگى نصرت خدا بر مؤمنان نازل شده است و در برخى از آنها همه مسلمانان بويژه رزمندگان را مورد خطاب قرار داده و اندرزشان مى دهد، و در برخى از آنها تنها رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مخاطب ساخته كه از جمله آنها اين آيه (١٥٩) است كه مى فرمايد:

( فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ )

«به رحمت الهى با آنها نرمخو شدى. و اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى، بر خدا توكل نما كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد.»

كاملاً روشن است كه فرمان مشاوره در اين آيه، براى دلجوئى و رحمت با آنهاست نه براى عمل به رأى و نظر آنان. چنانكه به آن حضرت فرمود: «و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن» و به نظر و تصميم خود عمل نما! و نيز از مجموع آيات مذكور دانسته مى شود كه جايگاه ترجيح و برترى مشاوره، تنها در غزوه ها و جنگهاست و آنچه درباره مشاوره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اصحاب خود رسيده نيز چنانكه در پى مى آيد همگى درباره غزوه هاست.

ثالثا استدلال به مشاوره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با صحابه:

مشاوره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اصحاب خود، تنها در جنگها بود. چنانكه «ابوهريره» صحابى بدان تصريح كرده و گويد: «هيچ كس را مشورت كننده تر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اصحاب خود نديدم. مشاوره آن حضرت با صحابه، تنها درباره جنگ بود»(٤٥٣) و مشهورترين آنها مشاوره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آنها در جنگ «بدر» بود و سپس جنگ «احد» و «خندق» كه داستان آنها چنين است:

الف جنگ بدر

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصحابش را براى مقابله با كاروان تجارتى قريش به سرپرستى ابوسفيان، فراخواند و ٣١٣ نفر از كسانى كه آماده دست يازيدن به آن كاروان و نه جنگ شده بودند، با آن حضرت همراه شدند. خبر به ابوسفيان رسيد و او مسيرش را تغيير داد و قريشِ مكه را به يارى طلبيد و آنها با سپاهى نزديك به هزار نفر جنگجو آماده نبرد شدند و از مكه بيرون آمدند. ابوسفيان و كاروان ناپديد شدند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر سر دو راهى انتخاب قرار گرفت كه: يا با سلامت به مدينه بازگردد، و يا با سپاه قريش كه آماده جنگ با سپاهِ غير آماده او در تعداد و توشه شده بودند، نبرد كند.

مشروح داستان:

در سيره ابن هشام گويد:

«خبر حركت قريش براى دفاع از كاروان خود، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و آن حضرت از مردم نظرخواهى كرد و آنها را از اقدام قريشيان با خبر ساخت. ابوبكر صديق برخاست و نيكو گفت. سپس عمربن خطاب برخاست و نيكو گفت و بعد مقداد بپاخاست»(٤٥٤) ابن هشام سپس سخنان مقداد و سخنان انصار را يادآور مى شود و از سخنان ابوبكر و عمر چيزى را بيان نمى دارد.

و در صحيح مسلم گويد: «ابوبكر سخن گفت و پيامبر از او روى برگردانيد. سپس عمر سخن گفت و از او نيز روى برگردانيد. پس از آن مقداد برخاست و...»(٤٥٥)

مسلم نيز، به سان ابن هشام از آوردن متن سخنان ابوبكر خوددارى كرده است، و هر دوى آنها داستان را ناتمام گذاشته اند. تمام داستان در مغازى واقدى و امتاع الاسماع مقريزى چنين است:(٤٥٦)

«عمر گفت: «يا رسول اللّه ! به خدا سوگند اين قبيله قريش و عزّت آن است. به خدا سوگند از هنگامى كه عزت يافته، ذليل نشده. به خدا سوگند از هنگامى كه كافر شده ايمان نياورده. به خدا سوگند كه هرگز عزّتش را تسليم نمى كند و به سختى با تو مى جنگد. پس براى مقابله با آن آمادگى لازم را فراهم و توان و توشه مناسب را تهيه ببين» سپس مقدادبن عمرو برخاست و گفت:

«يا رسول اللّه ! فرمان خدا را به انجام برسان كه ما با تو هستيم. به خدا سوگند ما آنچنانكه بنى اسرائيل به پيامبر خود گفتند به تو نمى گوئيم كه:( فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ) :«تو و پروردگارت برويد و بجنگيد كه ما همين جا نشسته ايم»(٤٥٧) بلكه مى گوئيم: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد كه ما نيز به همراه شما مى جنگيم سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث كرد، اگر ما را به «بِرك الغماد»(٤٥٨) هم ببرى با تو مى آئيم». و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را تحسين كرد و دعاى خيرش فرمود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از آن برخاست و فرمود: «اى مردم! نظر خودتان را به من بگوئيد» و مراد آن حضرت انصار مدينه بود و گمان داشت كه انصار جز در شهر خود ياريش نمى كنند. زيرا آنها پذيرفته بودند كه او را تنها از آنچه خود و خانواده شان را پاس مى دارند، پاس بدارند. و لذا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «نظرتان را به من بگوئيد!» و «سعدبن معاذ» برخاست و گفت:

«يا رسول اللّه ! من از سوى انصار پاسخ مى گويم. گويا مراد شما ما هستيم!» فرمود: «آرى» سعد گفت: «ظاهرا بايد از موضوعى كه به شما وحى شده بود، به موضوع ديگرى بپردازيد.(بدان كه)ما به راستى به شما ايمان آورده و تصديقتان نموده و گواهى داده ايم كه هر چه شما آورده اى حق است و براى شنيدن و اطاعت كردن با شما عهدها و پيمان ها بسته ايم. پس، يا رسول اللّه ! مأموريتت را به انجام رسان كه سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث كرد، اگر اين دريا را فراروى خود قرار دهى و در آن فرو شوى، ما نيز تا آنگاه كه يك نفرمان باقى است، با تو در آن فرو مى شويم. با هر كه خواهى بپيوند و از هر كه خواهى ببر، و هر چه خواهى از اموالمان بگير، كه آنچه از اموالمان بگيرى نزد ما محبوبتر از آنى است كه وا مى گذارى. سوگند به آنكه جانم به دست اوست من هرگز اين راه را نپيموده ام و از آن اطلاعى ندارم، و از اينكه فردا با دشمنانمان روبرو شويم ناخشنود نيستيم. ما در جنگ بسيار شكيبا، و در رويارويى بسيار صادقيم و شايد خداوند چيزى از ما به شما بنمايد كه باعث روشنى چشمتان گردد.».

و در روايت ديگرى گويد: سعد گفت:

«يا رسول اللّه ! ما از قوم خود گروهى را بر جا نهاده ايم كه نه در محبت به شما، از ما كمترند و نه در فرمانبردارى از شما، از ما عقبتر. آنها نيز خواستار و علاقمند جهادند. يا رسول اللّه ! اگر آنها گمان داشتند كه شما با دشمنى روبرو خواهيد شد، بر جاى نمى ماندند. ولى آنها پنداشتند كه اين تنها يك كاروان است. ما اكنون براى شما جايگاهى را برپا مى داريم تا در آن مستقر گرديد و زاد و راحله شما را آماده مى كنيم و سپس به رويارويى دشمن مى رويم. در چنين حالى اگر خدا عزتمان بخشيد و بر دشمن پيروزمان كرد كه به خواست خود رسيده ايم، و اگر سرنوشت ديگرى بود، شما بر مركب خويش سوار مى شويد و به كسانى كه پشت سر ما هستند مى پيونديد» و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را تحسين كرد و فرمود: «يا آنكه خدا بهتر از آن را به انجام رساند اى سعد!»

راوى گويد: پس از آنكه سعد نظرش را بيان كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«به يُمن و بركت خدا پيش برويد كه خداوند پيروزى بر يكى از اين دو طايفه را به من وعده داده است. به خدا سوگند گويا قتلگاه آن قوم را مشاهده مى كنم» و سپس جاى فرود و قتلگاه آنها را به ما نشان داد كه: اين جايگاه فلان و اين جايگاه فلان است. و ديديم كه هيچ يك از جايگاه برون نيفتادند. پس مردم دانستند كه با جنگ روبرو مى شوند و كاروان تجارتى ناپديد شده است. و با سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پيروزى خود اميدوار شدند».(٤٥٩)

مشاوره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اصحاب خود

در اين مقام براى آن بود كه بداند آنها با توجه به شرايطى كه پيش آمده چه مى كنند. و اين پس از آن بود كه خداوند از جنگ و پيروزى آگاهش كرده و قتلگاه آن قوم را به او نشان داده بود و او نيز پس از آنكه آنها آمادگى خود را براى جنگيدن اعلام داشتند آن را به ايشان نشان داد. پس، آن حضرت در هنگامى كه با آنها مشورت مى كرد، قصد بهره گيرى از نظرات آنها را نداشت. اين تنها نوعى نرمش و دلجويى و آگاه كردن آنها از فرار كاروان قريش و تغيير وضع بود كه بايد به جاى دستيابى بر اموال تجارتى قريش به ميدان كارزار روند و آماده نبرد گردند!

ب - جنگ احد

در مغازى واحدى و متاع الاسماع مقريزى گويند: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر فراز منبر رفت و خداى را سپاس و ثنا گفت و فرمود: «اى مردم! من در خواب خود رؤيايى ديدم. ديدم كه گويا در زرهى نفوذ ناپذيرم و زبانه شمشيرم، ذوالفقار، شكسته شد. و ديدم گاوى ذبح مى شود. و ديدم كه گويا قوچى را به دنبال خود مى كشاندم».

مردم گفتند: «يا رسول اللّه ! آن را چگونه تعبير مى كنيد؟» فرمود: «امّا زره نفوذناپذير نشانه مدينه است. پس در آن بمانيد. و اما شكسته شدن زبانه شمشيرم، نشانه مصيبتى است كه بر من وارد مى شود. و اما آن گاوى كه ذبح مى شود، نشانه كشته شدگان اصحاب من است. و اما اينكه قوچى را به دنبال خود مى كشاندم، آن قوچِ لشكر دشمن است كه ان شاء اللّه او را مى كشيم.»

و در روايتى ديگر است كه فرمود: «اما شكسته شدن شمشيرم، نشانه كشته شدن مردى از اهل بيتم باشد» پس از آن فرمود: «نظرتان را به من بگوئيد» و نظر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن بود كه از مدينه خارج نشوند. عبداللّه بن ابىّ و بزرگان مهاجر و انصار نيز با آن حضرت موافق بودند. فرمود: «در مدينه بمانيد و زنان و كودكان را در برجها و سنگرها قرار دهيد، كه اگر دشمن بر ما وارد شد در كوچه ها به جنگشان رويم كه ما از آنها بدان آگاهتريم و از بلنداى برجها و سنگرها تيربارانشان كنيد» آنها خانه هاى مدينه را نيز از هر سو به هم راه داده و آن را به قلعه اى تبديل كرده بودند. ولى جوانان نورسيده كه در جنگ بدر نبودند و خواستار شهادت و رويارويى با دشمن بودند گفتند: «ما را به سوى دشمنانمان ببر» و حمزه و سعدبن عباده و نعمان بن مالك بن ثعلبه با گروهى از انصار گفتند: «يا رسول اللّه ! بيم آن داريم كه دشمن گمان كند ما از رويارويى با آنها هراسانيم، و اين باعث جرأت و گستاخى آنها بر ما گردد. شما در روز بدر با سيصد نفرهمراه بوديد و خدا بر آنها پيروزتان كرد و ما امروز گروه بسيارى هستيم كه از خدا آرزوى چنين روزى را داشتيم و خدا آن را فرا روى ما قرار داده است.» رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه ديد آنها سلاح بر تن كرده و بدينگونه پافشارى مى كنند، ردّ خواسته شان را به مصلحت نديد. حمزه گفت: سوگند به آنكه اين كتاب را بر تو نازل كرده، امروز هيچگونه غذايى نخواهم خورد تا آنكه در خارج مدينه شمشيرم را پياپى بر آنها فرود آرم او روز جمعه و روز شنبه را روزه بود و بعد، مالك بن ثنان پدر ابوسعيد خدرى و نعمان بن مالك بن ثعلبه و اياس بن عتيك نيز درباره خارج شدن براى جنگ سخن گفتند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه ديد اينها جز آن را نمى پذيرند، نماز جمعه را با مردم اقامه كرد و اندرزشان داد و فرمود تا در جهاد بكوشند و به آنها خبر داد مادامى كه صابر باشند پيروزى از آن ايشان است. مردم نيز به خاطر حركت به سوى دشمن خشنود شدند. ولى بسيارى نيز اين خروج را خوش نداشتند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از آن نماز عصر را با مردم برگزار كرد و در اين حال، مردم گرد هم آمده و اهالى منطقه «عوالى»(٤٦٠) نيز حاضر شده، و زنان را در دژها و سنگرها جاى داده بودند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل خانه خود شد و ابوبكر و عمر نيز وارد شدند و عمامه و لباسش را پوشانيدند و در همان حال، مردم در فاصله ميان حجره و منبر آن حضرت صف بسته بودند. سعدبن معاذ و اسيدبن حضير آمدند و به مردم گفتند: «شما هرچه خواستيد به رسول خدا گفتيد و او را ناچار از خروج كرديد، در حاليكه امر و فرمان از آسمان بر او نازل مى شود. پس كار را به او برگردانيد و هرچه فرمانتان داد همان را انجام دهيد و هرچه مورد علاقه و نظر اوست همان را پيروى نمائيد.» در چنين حالتى بودند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با لباس و سلاح رزم، زره پوشيده و كمر بسته وشمشير آويز بيرون آمد و آنها كه پافشارى مى كرد ند گفتند: «يا رسول اللّه ! ما حق نداشتيم با شما مخالفت كنيم. شما هرچه نظر داريد همان را انجام دهيد» كه پيامبر فرمود: «من شما را به آن كار فراخواندم و شما نپذيرفتيد. و(اكنون)براى هيچ پيامبرى سزاوار نيست كه چون لباس رزم پوشيد، آن را فرو نهد تا آنگاه كه خداوند ميان او و دشمنانش داورى نمايد. آنچه به شما دستور دادم فرابگيريد و آن را پيروى نماييد و به نام خدا حركت كنيد كه، تا شكيبايى ورزيد، پيروزى از آن شماست».

مؤلف گويد: شايد حكمت اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار آنها در بيرون رفتن را پذيرفت اين باشد كه اگر آن را نمى پذيرفت، در جان آنها تأثير بدى مى گذاشت و بجاى شجاعت و كارآمدى باعث ضعف و ذلت مى گرديد. حكمت عدم پذيرش رأى دوم آنها را هم كه خود آن حضرت بيان داشت.

نمونه ديگرى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نظر اصحاب خود عمل كرد، داستانى است كه در جنگ خندق روى داد: