ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21622
دانلود: 2847


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21622 / دانلود: 2847
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

سوم خلفای عباسی

در ميان خلفای بنی عباس كسانی بودند كه در كشتار و اهانت به مقام شامخ اهل بيت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بين مسلمانان، از بنی اميّه پيشی گرفتند؛ همانند: منصور دوانيقی، هارون الرشيد و متوكل! البته در بين آنها كسانی هم بودند كه با سياست اينان مخالفت كرده و به اهل البيتعليه‌السلام گرايش داشتند،(۲۴۶) ولی مردم در طول نود سال حكومت بنی اميه، براساس طرح معاويه باتبرّی و بيزاری از امام علیعليه‌السلام و لعن و بدگوئی از آن حضرت پرورش يافته بودند(۲۴۷) و اثر اين تربيت تا دوران عباسيان بر جای بود، چنانكه برخی از عالمان و محدثان همانند: «حريزبن عثمان» هر صبح و شام هفتاد بار امام علیعليه‌السلام را لعن می كرد و به جعل حديث در مذمت او می پرداخت و آن را در بغداد و ديگر مراكز حكومتی جهان اسلام روايت می نمود!

و در شهرهای آنها مردمانی همانند مردم «واسط» بودند كه چون عالم و محدث شهرشان: «عبداللّه بن محمدبن عثمان » متوفای ۳۷۱ هجری، يك بار «حديث طير» را برای آنها بخواند، او را برپا داشتند و نشيمنگاهش را شستند و خانه نشينش ساختند!

آری، محدّث آن شهر تنها يك بار يك حديث در فضيلت امام علیعليه‌السلام روايت كرد و مردم آن شهر برپايش داشتند و محلی را كه در آن نشسته و اين

حديث را گفته بود، آب كشيدند!

موضوع تنها بدانچه يادآور شديم و بدانانكه نام برديم و به روزگارانی كه برشمرديم، محدود و منحصر نگرديد؛ بلكه ادامه يافت و به عصر ما رسيد، و ما در گذشته تنها نمونه هائی از عملكرد حاكمان در إخفای ياد و خاطره اهل بيت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را يادآور شديم؛ حاكمانی كه می كوشيدند فضايل و مناقب بارز آنان را پنهان و عيوب و رذائل جعلی شان را عيان سازند تا مسلمانان از توجه بدانها باز مانند و پايه های حكومت اينان حكومت خلفای قريشی فرو نريزد كه با فرو ريختن آن حكومت آل رسول برپا گردد!

باری، سياست خلفای قريشی رهبر و رهرو، اموی و عباسی و غير اموی و غير عباسی در برخورد با اهل البيتعليه‌السلام اثر خود را بخشيد و مكتب خلفا را بر آن داشت تا ده گونه از كتمان و تحريف را بر سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اخبار سيره اهل بيت و اصحاب آن حضرت روا بدارد، كه ان شاءاللّه در بحث آينده به بررسی آن می پردازيم.

ده گونه كتمان و تحريف در سنت رسول اللّه و اخبار سيره اهل بيت و اصحاب آن حضرتصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخورد مكتب خلفا با نصوصی از سنّت پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه مخالف ديدگاه آنان بود

مثال نمادين برخورد مكتب خلفا با نصوصی كه مخالف ديدگاهشان بود، برخورد آنها با نصوص و تصريحاتِ سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اقوال صحابه درباره صفت «وصیّ» برای امام علیعليه‌السلام به گونه زير است:

صحابه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روايات متعدد و موثق و معتبری گفته اند كه، پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «علی وصیّ و وزير و وارث من است» و در برخی اضافه شده: «و خليفه من است» و امام علیعليه‌السلام از ميان اين القاب، به لقب «وصیّ» شهرت يافته و اين لقب برای آن حضرت نشانه و عَلَم شده و جز او كسی بدين لقب شناخته نشده است. همانگونه كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را «ابوتراب» كنيه داد و اين كنيه مختص او شد و بدان شهرت يافت و نشانه و عَلَم ويژه او گرديد. سپس در افواه صحابه و تابعين و اشعار شعرا و متأخرين به كرّات «وصیّ» ناميده شد. همانگونه كه در نزد علمای اهل كتاب بدين نام شناخته شده بود و آنها نيز مردم را از آن آگاه كرده بودند. امّا:

انكار وصيّت

از آنجا كه شهرت لقب «وصیّ» برای امام علیعليه‌السلام با سياست مكتب خلفا در تضاد بود، به مقابله با اين شهرت برخاستند و به انكار و كتمان نصوص دلالت كننده بر آن پرداختند.

ابتدا «ام المؤمنين عايشه» با هجومی تبليغی و نيرومند به انكار «وصيت» پرداخت و مبارزه با شهرت امام علیعليه‌السلام به لقب «وصی» را وجهه همت خويش قرار داد و از آن پس، مبارزه مكتب خلفا بر ضدّ اين شهرت به اشكال ديگری در طی قرون متمادی ادامه يافت. يكی از مهمترين اقدامات آنها در اين مقام كتمان نصوص وارده درباره «وصيّت» است كه پژوهشگر تيزبين را در پژوهش خود به اموری بس خطير و هولناك می رساند!

از نمونه های كتمان در مكتب خلفا، كتمان امور دهگانه زير از سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه آنها را به ترتيب مهّم و مهمتر بيان می داريم:

۱ حذف بخشی از حديثِ سنّت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تبديل آن به كلمه ای مبهم.

۲ حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن.

۳ تأويل و توجيه معنای حديثِ رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم.

۴ حذف برخی از اقوال صحابه بدون اشاره به حذف آن.

۵ حذف تمام روايت سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدون اشاره به حذف آن.

۶ نهی از نوشتن سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم.

۷ تضعيف روايات و راويان سنّت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كتابهائی كه سلطه حاكم را زير سئوال می برد.

۸ سوزانيدن كتابها و كتابخانه ها.

۹ حذف بخشی از خبر سيره صحابه و تحريف آن.

۱۰ نهادن روايات ساختگی به جای روايات صحيحِ سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيره صحابه.

نخست حذف بخشی از حديث رسول خدا صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تبديل آن به كلمه ای مبهم

طبری و ابن كثير در تفسير آيه كريمه:( وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) (۲۴۸) عبارت:«وَصيّی وَ خَليفَتی فيكُم»را حذف كرده و به جای آن «كذا و كذا» آورده اند.

و بخاری در صحيح خود متن سخن «عبدالرحمان بن ابی بكر» به «مروان» را حذف كرده و به جای آن سخنی مبهم آورده و گويد: «و عبدالرحمان چيزی گفت» و نيز، روايت ام المؤمنين عايشه از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق «حَكَم» پدر مروان را به كلی حذف كرده است.

و نيز، خبر مشورت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با صحابه درباره «غزوه بدر» و پاسخ ايشان به آن حضرت به گونه زير حذف و ترميم شده است:

ابن هشام و طبری گويند: «خبر حركت قريش برای حمايت از كاروان تجاری خويش به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد. آن حضرت با مردم مشورت نمود و آنها را از اقدام قريش آگاه ساخت. ابوبكر صديق برخاست و سخن گفت و «نكو گفت». پس عمربن خطاب برخاست و سخن گفت و «نكو گفت». سپس «مقدادبن عمرو» برخاست و گفت: «يا رسول اللّه! فرمان خدا را به انجام رسان كه ما با تو هستيم و به خدا سوگند ما همانند بنی اسرائيل نيستيم كه به شما بگوئيم:( إذهَب أنتَ وَ ربُّك فقاتلا إنّا ههُنا قاعِدون ) : «تو و پروردگارت برويد و بجنگيد كه ما اينجا نشسته ايم!»(۲۴۹) بلكه می گوئيم: «تو و پروردگارت برويد و بجنگيد كه ما نيز همراه شما می جنگيم تا آنجا كه گويد: رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آفرينش گفت و دعايش فرمود».

و در پاسخ «سعدبن معاذ انصاری» نيز آمده است: «يا رسول اللّه! هرچه می خواهی همان كن كه ما با شما هستيم؛ سوگند به آنكه تو را به حق مبعوث كرد اگر اين دريا را فراروی ما قرار دهی با تو وارد آن می شويم و هيچ يك از ما تخلف نخواهد كرد...» و رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سخنان سعد مسرور و شادمان گرديد.

حال، به نظر شما پاسخ آن دو صحابی مهاجر قريشی، ابوبكر و عمر، به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه بوده كه از اين روايت حذف شده و به جای آن عبارت: «نكو گفت» آمده است؟! براستی اگر سخنان آن دو نيك و حسن بوده چرا آن سخنان نيكو حذف شده و در همان حال، سخنان مقداد مهاجر و سعدبن معاذ انصاری آمده است؟!

به صحيح مسلم مراجعه می كنيم و در روايت او چنين می يابيم كه:

«رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از شنيدن خبر حركت ابی سفيان، با اصحاب خود مشورت نمود. ابوبكر سخن گفت و پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او اعراض كرد. سپس عمر سخن گفت و پيامبر از او رويگردان شد...»

حال، به نظر شما اگر سخنان ابوبكر و عمر نيكو بود برای چه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن دو اعراض فرمود؟ پاسخ را در نزد واقدی و مقريزی می جوئيم كه گويند:

«عمر گفت: يا رسول اللّه! به خدا سوگند اين قريش است با عزّت ويژه خود! كه به خدا سوگند از هنگامی كه عزّت يافته ذليل نشده! به خدا سوگند از هنگامی كه كافر شده ايمان نياورده! به خدا سوگند(قريش)هرگز عزّتش را رها نخواهد كرد و حتماً با تو نبرد خواهد كرد. پس، هشيار باش و نيروی در خورِ آن را آماده ساز!...»(۲۵۰)

ما از روايت ابن هشام و طبری دانستيم كه عمر بعد از ابوبكر سخن گفته، و اين دو راوی، سخنان هريك از آن دو را با تعبير: «نكو گفت» توصيف كرده اند.

و در روايت مسلم آمده بود كه «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ابوبكر و سپس از عمر اعراض فرمود!» بدين خاطر درمی يابيم كه سخنانشان يكی بوده است؛ و چون واقدی و مقريزی نص سخن عمر را بيان داشته و قول ابی بكر را كتمان نموده اند، سخن عمر قول ابی بكر را نيز برای ما آشكار می سازد!

از آنجا كه ذكر سخنان اين دو صحابی نامدار برخی از مردم را آزرده خاطر می كرد، سخن آن دو از روايت طبری و ابن هشام و مسلم حذف شده است! و اينگونه حذف و ترميم هاست كه باعث گرديده تا اين كتابها موثق ترين كتب مكتب خلفا به حساب آيند! و صحيح بخاری كه هيچ چيز اين خبر مبهم و غير مبهم آن را يادآور نشده، از همه كتابها صحيح تر و موثق تر به شمار آمده است!

باری، طبری و ابن كثير عبارت:«وصيّی و خليفتی»را از حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به «كذا و كذا» تبديل كردند؛ چون اين عبارت عامّه مردم را نسبت به حق امام علیعليه‌السلام در حكومت آگاه می ساخت و انتشار آن درست نبود! و بخاری نيز، سخن عبدالرحمان بن ابی بكر را به لفظ «چيزی گفت» مبدّل كرد؛ چون سخن او به خلفای اموی: «معاويه و يزيد و مروان» زيان می رسانيد و عامه مردم را از آنچه كه نبايد بدانند آگاه می كرد!

و نيز، سخنان ابوبكر و عمر در پاسخ رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، در سيره ابن هشام و تاريخ طبری به جمله «نكو گفت» مبدّل می شوند و از روايت صحيح مسلم حذف می گردند؛ چون در آن سخنان مسائلی بوده كه برازنده اين دو خليفه نبوده است.

و اين گونه كتمان در نزد عالمان مكتب خلفا بسيار است!

دوم حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن

از ديگر انواع كتمان كاری است كه با نامه های مبادله شده ميان محمدبن ابی بكر و معاويه انجام دادند؛ مشروح نامه محمدبن ابی بكر به معاويه با ذكر فضائل امام علیعليه‌السلام و اينكه او وصی پيامبر است همراه با اعتراف معاويه بدانها، در كتاب صفين نصربن مزاحم (متوفای ۲۱۲ ه ) و مروج الذهب مسعودی (متوفای ۳۴۶ ه ) آمده است. و نيز، مسائلی كه انتشار آنها زيبنده خلفا نيست، ولی «طبری» (متوفای ۳۱۰ ه ) با اشاره به سند هر دو نامه، متن آنها را حذف كرده و گويد: «عامه مردم تحمل شنيدن اينها را ندارند!» يعنی: او حقيقت را از مردم پنهان كرده است!

پس از او نيز، «ابن اثير» (متوفای ۶۳۰ ه ) همان كرده كه طبری كرده و همان عذر آورده كه او آورده است. و پس از اين دو «ابن كثير» نيز در مجموعه بزرگ تاريخی خود تنها به نامه محمّدبن ابی بكر اشاره كرده و گويد: «عبارات آن تند و خشن است!»(۲۵۱) طبری و ابن اثير كه می گويند: «عامه مردم تحمل شنيدن اينها را ندارند» مرادشان آن است كه: عامه مردم پس از شنيدن اين دو نامه عقيده خود به خلفا را از دست می دهند!

و اين گونه كتمان، يعنی: حذف تمام خبر با اشاره به حذف آن، در نزد عالمان مكتب خلفا اندك است.

سوم تأويل و توجيه احاديث سنّت پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، تأويل و توجيه روايت است؛ بدين گونه كه«ذهبی» در شرح حال «نسائی» صاحب سنن انجام داده و گويد: «از نسائی خواستند تا فضائل معاويه را روايت كند، گفت: «چه را روايت كنم؟! حديث:«أللّهمَّ لاتَشْبَعْ بَطْنَه»: «خدايا شكمش سير مگردان» را؟!(۲۵۲)

ذهبی گويد: «می گويم: شايد اين حديث برای معاويه مايه فخر و مباهات باشد، چون پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده: «خداوندا لعنت و ناسزای من به ديگران را مايه زكات و پاكی و رحمت آنها قرار بده»!

آری، ذهبی (متوفای ۷۴۸ ه ) می گويد: «شايد...» و بعد از او ابن كثير (متوفای ۷۷۴ ه ) می گويد: «براستی كه معاويه در دنيا و آخرتِ خود از اين دعا(= نفرين)بهره مند گرديد!» و اين نصّ كلام اوست(۲۵۳) درباره روايتی كه در صحيح مسلم درباره معاويه و در باب: «من لعنه النّبی او سبّه جعله اللّه له زكاة و طهورا، از كتاب البرّ و الصله» از ابن عباس آمده كه گفت:

«با بچه ها بازی می كردم كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر رسيد و من در پشت دری پنهان شدم. ولی پيامبر آمد و كفی بر پشت من زد و فرمود: «برو و معاويه را نزد من بخوان» گويد: رفتم(و بازگشتم)و گفتم: او در حال خوردن است. دوباره به من فرمود: «برو و معاويه را نزد من بخوان» گويد: رفتم(و بازگشتم)و گفتم: او در حال خوردن است، كه فرمود: «خدا شكمش را سير نگرداند!»(۲۵۴)

اين حديث را ابن كثير در تاريخ خود آورده و عبارت:«و كان يكتب الوحی»: «و او نويسنده وحی بود» را بر آن افزوده و گويد: ابن عباس گفت:

«با بچه ها بازی می كردم كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سررسيد. با خود گفتم: تنها به سراغ من می آيد، لذا پشت دری پنهان شدم كه آمد و يكی دو بار بر پشتم زد و

فرمود: «برو و معاويه را نزد من بخوان» و او نويسنده وحی بود گويد: رفتم و او را فراخواندم. گفتند: «در حال خوردن است» نزد رسول خدا بازگشتم و گفتم: او در حال خوردن است. فرمود: «برو و او را بخوان» برای بار دوم نزد او رفتم. گفتند: در حال خوردن است. خبر را به پيامبر رسانيدم كه در نوبت سوم فرمود: «خدا شكمش را سير نگرداند» گويد: و او پس از آن هرگز سير نگرديد!»

ابن كثير گويد: «براستی كه معاويه در دنيا و آخرت خود از اين دعا(= نفرين)بهره مند گرديد. اما در دنيای خود، او هنگامی كه به حكومت شام رسيد روزی هفت بار غذا می خورد: سينی پرگوشت و پيازی را نزد او می آوردند و(او تا می توانست)از آن می خورد، هفت بار غذای گوشتی! و بعد شيرينی و ميوه بسيار! و می گفت: «به خدا سوگند سير نشدم بلكه تنها خسته شدم!» و اين نعمت و معدتی است كه همه پادشاهان خواهان آنند! و اما در آخرت، مسلم اين حديث را به دنبال حديثی آورده كه بخاری و ديگران با بيش از يك طريق از گروهی از صحابه روايت كرده اند كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«خداوندا! من تنها يك بشرم. پس، هر بنده ای را كه ناسزا گفتم يا نفرين كردم و سزاوار آن نبود، آن را كفّاره و قربتی قرار ده تا او را به وسيله آن در قيامت به خود نزديك گردانی!» و مسلم با آوردن حديث نخستين و اين حديث، برای معاويه فضيلتی تركيبی ساخته است؛ و جز آن چيزی درباره او نياورده است!»(۲۵۵) ابن كثير كه می گويد: «دعای پيامبر بر عليه معاويه دعايی بوده كه در دنيا و آخرت سودش رسانده» و برای دنيای او مزيت پرخوری پادشاهان را مثال آورده، درباره آخرت او به احاديثی اعتماد كرده كه به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت داده شده كه آن حضرت معاذ اللّه مؤمنان را لعن می كرد و بعد دعا می نمود كه آن لعن برای آنها مايه زكات و پاكيزگی گردد! و می گويد: «مسلم كه اين حديث را در آخر اين باب آورده، تقرّب و رضوان الهی برای معاويه در قيامت را اثبات كرده است!»

و بدين گونه، احاديث و اخباری را كه در ذمّ خلفای حاكم و واليان سلطه گر آمده، چنان توجيه و تأويل می كنند كه حاوی مدح و ثنای ايشان از آب درآيد!

تأملی در روايات «باب كسانی كه پيامبر آنها را لعنت كرد»

مسلم در صحيح خود، در: «باب كسانی كه پيامبر لعنتشان كرد» روايت كند كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«خداوندا، من از تو پيمانی می ستانم و(می دانم)كه هرگز خلاف آن نخواهی كرد. از آنجا كه من نيز يك بشرم، پس، هر مؤمنی را كه آزردم، دشنامش دادم، لعنتش كردم، تازيانه اش زدم، آن را برای او صلات و زكات و پاكی و قربتی قرار ده كه در روز قيامت به تو نزديكش گرداند».

مؤلف گويد: اينها را كه می نويسم چنان است كه گوئی درد فرو شدن دشنه در قلبم را احساس می كنم. آوه كه چه تهمت های بزرگی به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت دادند!

اين حديث را دقيقاً در رويارويی با سخن خدای سبحان روايت می كنند كه فرمود: ( وَإِنَّكَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ ) : «و براستی كه تو اخلاق عظيم و برجسته ای داری».(۲۵۶)

و شايسته آن است كه اين حديث در نوع هشتم از انواع كتمان، بخش: «جايگزينی روايات ساختگی به جای روايات صحيح» مورد بررسی قرار گيرد، زيرا آنچه كه به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت داده اند با روايات متواتر سيره پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برجستگی اخلاق كريمه آن حضرت، كه در نزد همه مسلمانان ثابت و موجود

است، در تضاد و تقابل می باشد. اين روايات جعل گرديد و به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت داده شد تا رواياتی همچون روايت گذشته ام المؤمنين عايشه از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره «حكم بن ابی العاص» پدر مروان خليفه اموی را تحت الشعاع خود قرار دهد و بر روايت متواتر رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره خليفه اموی معاويه كه «ابن كثير» آن را توجيه و تأويل كرد و به مدح معاويه تبديلش نمود سرپوش بايسته ای بگذارد! و ما چون اينگونه احاديث را در كتاب «نقش عايشه در احاديث اسلام» و جلد سوم «نقش ائمه در احيای دين» مورد نقد و بررسی قرار داديم، تكرار آنها را در اين مباحث لازم نديديم.

__________________

(۲۴۳) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد ج ۲ ص ۱۸، و چاپ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۶ ص ۴۳. دليل روشن اين شعار نيز اقدام قريش در حاكم كردن نوبتی تيره های مختلف خويش پس از وفات رسول خداص بود.

(۲۴۴) مروج الذهب، مسعودی، ج ۳ ص ۳۵.

(۲۴۵) تاريخ ابن كثير، ج ۹ ص ۲۰۹.

(۲۴۶) همانند «الناصر لدين اللّه » كه از پيروان مكتب اهل البيتع بود و من آثار او را در شهر «سامراء» در مصلّای ائمه، در «مسجد المهدی» كه به «سرداب غيبت» مشهور است ديده ام، نوشته ای چوبين كه در ارتفاع يك متری از سطح غرفه نصب و اسامی ائمه دوازده گانه بر روی آن ثبت و به دستور خليفه الناصر لدين اللّه بنا شده است.

(۲۴۷) مروج الذهب، ج ۳ ص ۲۳۵.

(۲۴۸) سوره شعرا آيه: ۲۱۴.

(۲۴۹) سوره مائده آيه: ۲۴.

(۲۵۰) مصادر اين خبر در بحث: «مناقشه استدلال به شوری» در همين كتاب گذشت.

(۲۵۱) البداية و النهايه، ج ۷ ص ۳۱۴. ما پيش از اين متن هر دو نامه را با تجزيه و تحليل خود و با اشاره به اقدام طبری، آورديم.

(۲۵۲) تذكرة الحفاظ، ص ۶۹۸ ۷۰۱.

(۲۵۳) البداية و النهاية، ج ۸ ص ۱۱۹.

(۲۵۴) صحيح مسلم، كتاب البرّ و الصلة، حديث ۹۶.

(۲۵۵) البداية و النهاية، ج ۸ ص ۱۱۹.

(۲۵۶) سوره قلم، آيه ۴.

بازگشت به آغاز

اكنون به بحث: «تأويل و توجيه معنای روايت از انواع كتمان» باز می گرديم و می گوئيم:

از ديگر موارد تأويل و توجيه كه بحث آن می آيد، خبری است كه می گويد: «سعدبن ابی وقاص «ابی محجن» را از حدّ «شُرب خمر» معاف كرد» ولی «ابن فتحون» و «ابن حجر» اين سخن سعد را كه به ابی محجن گفت: «به خدا سوگند تو را به خاطر خمر حدّ نمی زنيم» تأويل و توجيه كرده اند!

و نيز، درباره نصّ صريح رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: «امامان دوازده نفرند» و بحث آن خواهد آمد در تأويل و معنای آن به دست و پا افتاده و چون ديده اند كه تنها بر «امامان دوازده گانه» اهل بيت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادق است، هريك از علمای حديث كوشيده است تا آن را به گونه ای بر غير امامان دوازده گانه اهل بيت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تأويل و معنی نمايد؛ تأويلی كه عالم ديگر آن را نپسنديده و به نقض آن پرداخته است.

و گونه ديگری از كتمان، كاری است كه طبرانی با حديث زير انجام داده است:

«سلمان گويد: به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتم: يا رسول اللّه! هر پيامبری را وصيّی است، وصیّ شما كيست؟ پاسخم را نداد تا چندی بعد كه مرا ديد فرمود: «سلمان!» به سوی او شتافتم و گفتم: لبيك! فرمود: «می دانی وصیّ موسی كيست؟» گفتم: آری، يوشع بن نون است. فرمود: «برای چه؟» گفتم: چون او در آن زمان داناترين آنها بود. فرمود: «همانا وصیّ من و رازنگهدارم و بهترين كسی كه بعد از خود برجای می گذارم و او وعده هايم را به انجام می رساند و دَينم را ادا می كند، علی بن ابی طالب است».

طبراين اين حديث را روايت كرده و گويد: «وصیّ من، يعنی او را وصیّ خود در خانواده اش قرار داده نه بر خلافت و جانشينی!»(۲۵۷)

بررسی اين حديث و تأملی در تأويل طبرانی

برای درك ارزش تأويل طبرانی، اين حديث شريف را از سه جهت مورد بررسی قرار می دهيم: سؤال كننده، سؤال، و پاسخ حكيمانه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم:

سؤال كننده «سلمان فارسی» است؛ يعنی از نوادگان عبدالمطلب يا بستگان زنان و داماد آن حضرت نبوده تا موضوع جانشين رسول خدا در خانواده آن حضرت مورد توجه او باشد. او پيش از آنكه به دست رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آورد، معاشر و همنشين راهبان نصاری و علمای ايشان بود. و دانش امتهای پيشين و اخبار انبيا و اوصيا را از آنها دريافت كرده بود؛ و بدين خاطر به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: «هر پيامبری را وصيی است، وصیّ شما كيست؟» پس او چنان كه مشهود است از وصیّ پيامبر بر شريعت او و از ولی عهد آن حضرت سؤال می كند، و نمی گويد: «هر سرپرست خانواده ای برای خود وصيی تعيين می كند، وصی شما كيست؟» تا از آن دانسته شود كه وی از جانشين آن حضرت در خانواده اش سؤال می كند!

اما پاسخ پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تأخير آن حضرت در جواب، علتش آن بود كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امور مهم منتظر فرمان آسمان می شد، همان گونه كه در موضوع تغيير قبله در مدينه آسمان را می پائيد و می دانست كه قبله او به سوی كعبه خواهد بود، تا آنگاه كه اين آيه بر او نازل گرديد:( قَد نَری تَقَلّب وَجْهك فِی السَّماءِ فَلَنولّينَّك قِبْلَة تَرضاها ) : «نگاههای انتظارآميز تو را به سوی آسمان می بينيم و اكنون تو را به سوی قبله ای كه از آن خشنود باشی باز می گردانيم».(۲۵۸)

رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه رقابت و آزمندی قوم عرب برای حكومت و فرمانروائی را می دانست،(۲۵۹) و می دانست كه جامعه كوچك و نوپای اسلامی مدينه تحمل و توان انتشار خبر ولايت عهدی امام علی، را ندارد، پاسخ سلمان را به تأخیر انداخت تا آنگاه كه شايد اجازه پاسخ يافت و سلمان را با پرسشی از «وصی موسی» آماده شنيدن جواب كرد، و چون از علم سلمان بدان آگاه بود و می دانست كه سلمان آن را از علمای اهل كتاب دريافت كرده است، هنگامی كه سلمان گفت «وصی موسی «يوشع بن نون» بود»، به او فرمود: «برای چه» و هنگامی كه سلمان گفت «برای آنكه او در آن زمان داناترين آنها بود» پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «همانا وصی من و... علی بن ابی طالب است».

و حكمت پاسخ آنگونه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سلمان، چنان است كه می آيد:

نخست پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای نمونه و مثال «يوشع بن نون» را برگزيد كه مشهورترين اوصيا بود، و «موسی بن عمران» او را جانشين خود بر امتش قرار داد،

و يوشع بنی اسرائيل را رهبری و جنگها را آزموده بود؛ همانگونه كه امام علیعليه‌السلام پس از پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دوران حكومتش چنان كرد.

دوم از علت انتخاب يوشع به وصايت پرسيد، كه چرا او وصیّ موسی شد؟ و سلمان پاسخ داد: «چون او داناترين آنها بود!».

رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اين گفت وگو روشن ساخت كه امام علیعليه‌السلام بدان خاطر وصیّ است كه داناترين آنهاست نه بدان خاطر كه پسر عموی پيامبر است يا مدافع بی نظير و تمام عيار اسلام است. يعنی آن حضرت از قابليت امام علیعليه‌السلام برای وصايت پرده برداشت، و با اين سخن كه: «او راز نگهدار من، و بهترين كسی است كه پس از خود بر جای می گذارم» آن را تأكيد فرمود؛ كه البته اين سخن را نيز طبرانی تأويل و توجيه كرده و گويد: «يعنی: بهترين كسی كه از «اهل بيتم» بر جای می گذارم!». آری، طبرانی كه اين حديث را استوار و عاری از ضعف و اشكال ديده، بدين گونه به تأويل و توجيه آن پرداخته است!

حيرت و سرگشتگی عالمی ديگر در معنای «وصيّت»

امام علیعليه‌السلام می فرمايد:

«لا يُقاسُ بآل محمّد مِنْ هذه اْلاُمّة أحَد... هُم أساسُ الدّينِ... وَ لَهُم خَصائصُ حَقّ الوِلاية و فيهم الوَصيّة و الوارثة»

«هيچيك از افراد اين امت با آل محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقايسه نشوند... آنها اساس دينند... ولايت و حكومت حقّ ويژه آنهاست، و «وصيت» و وارثت در ميان آنان است».(۲۶۰)

و ابن ابی الحديد شافعی در شرح اين سخن گويد:

«امّا وصيّت، ما هيچ ترديدی نداريم كه علیعليه‌السلام «وصیّ» رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است،

اگر چه برخی، كه نزد ما به عناد منسوبند، با آن مخالفت كرده اند؛ ولی ما اين «وصيّت» را نصّ بر «خلافت» نمی دانيم، بلكه امور ديگری است كه اگر مورد توجه قرار گيرد، برتر و والاتر باشد».

و ما در پاسخ او می گوئيم:

«امام علیعليه‌السلام نفرمود: «من به تنهائی حق ولايت و وصيّت و وراثت دارم» تا بتوان سخن را چنين تأويل و توجيه كرد كه «او حق ولايت و وصيت بر آل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد» بلكه فرمود: «آل محمّد اساس دينند... و وصيّت در ميان آنان است». امامعليه‌السلام اين صفات و ويژگيها را برای آل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اثبات فرمود، صفاتی كه «وصيّت» نيز از جمله آنهاست، و با اين بيان نمی توان گفت كه «وصيت، حقّ ويژه آل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آل رسول اللّه است!» امام اين ويژگيها را برای آل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اثبات فرمود، آل رسول اللّه و اهل بيتی كه شامل او و امامان يازده گانه از فرزندان اوست».

آری، علّامه شافعی، ابن ابی الحديد كه در معنای اين «وصيّت» دچار حيرت گشته و نتوانسته تأويل و توجيه پيشين طبرانی را تكرار نمايد، تنها گفته است: «ما اين وصيّت را نصّ بر خلافت نمی دانيم، بلكه امور ديگری است»

و ما می پرسيم: «ای دانشمند سرگشته در معنای اين حديث! آن امور ديگری كه يادآور نشده ای كدامند؟!»

و كوتاه سخن اينكه، دانشمندان مكتب خلفا در اين نوع از كتمان و پرده پوشی هر چه از حديث و سيره رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت و اصحاب آن حضرت را كه مخالف روش و منش و مصلحت خلفا و سلطه حاكم بر مسلمانان يافتند، چنان تأويل و توجيه كردند كه به مصلحت و مدح و ثنای آنها تبديل گرديد!