ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21608
دانلود: 2845


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21608 / دانلود: 2845
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

چهارم حذف بخشی از سخنان صحابه بدون اشاره به حدف آن

نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، حذف بخشی از خبر بدون اشاره به محذوف است. همانگونه كه با قصيده صحابی انصاری «نعمان بن عجلان» انجام دادند؛ قصيده ای كه در باب اشعارِ گفته شده درباره وصيّت بدان استشهاد كرديم. تمام اين قصيده را زبيربن بكار در بخش اخبار سقيفه همراه با خبر درگيری مهاجران و انصار و سخنان خصمانه و احتجاجات آنها بر ضد يكديگر روايت كرده، كه از جمله آنها سخنان «عمروبن عاص» بر ضد انصار و پاسخ نعمان به اوست كه در قصيده ای پايگاه و جايگاه انصار در جنگ های رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با قريش را يادآور شده و بعد، به پناه دادن مهاجران قريش و تقسيم اموال خويش با آنها پرداخته و به دنبال آن حوادث سقيفه را يادآور شده و گويد:

و قلتم: حرام نصب سعد و نصبكم

عتيق بن عثمان حلال ابابكر

و اهل ابوبكر لها خير قائم

و انّ عليّا كان اخلق بالامر

و كان هو انا فی علیّ و انّه

لأهل لها يا عمر و من حيث لا تدری

فذاك بعون اللّه يدعوا الی الهدی

و ينهی عن الفحشاء و البغی و النكر

وصیّ النبیّ المصطفی و ابن عمّه

و قاتل فرسان الضلالة و الكفر

و هذا بحمد اللّه يهدی من العمی

و يفتح آذانا ثقلن من الوقر

نجیّ رسول اللّه فی الغار وحده

و صاحبه الصديق فی سالف الدهر

«و گفتيد: نصب سعد(بن عباده)حرام است، ولی نصب

عتيق بن عثمان يعنی ابوبكر از سوی شما حلال است؟!

آری، ابوبكر برای آن مناسب است و خوب جايگزينی است

ولی علی به اين امر شايسته تر بود.

و ما خواستار علی بوديم كه او

براستی اهل آن بود، ای عمرو! از آنجا كه تو نمی دانی!

او با ياری خدا به سوی هدايت فرامی خواند

و از فحشا و بغی و منكر نهی می كند،

او «وصیّ» مصطفی و پسر عموی او

و كشنده تك سواران ضلالت و گمراهی است.

و اين بحمد اللّه از كوری به راه می آورد

و گوشهای سنگين و كر شده را می گشايد.

تنها همراه رسول اللّه در غار

و يار صديق او در گذشته زمان.» تا آخر اشعار(۲۶۱)

و ابن عبدالبرّ نيز تمام اين قصيده را در استيعاب در شرح حال «نعمان بن عجلان» آورده و تنها دو بيت زير را از آن حذف كرده است:

فذاك بعون اللّه يدعوا الی الهدی

و ينهی عن الفحشاء و البغی و النكر

وصیّ النبیّ المصطفی و ابن عمّه

و قاتل فرسان الضلالة و الكفر

»

«او با ياری خدا به سوی هدايت فرامی خواند

و از فحشا و بغی و منكر نهی می كند.

او «وصیّ» مصطفی و پسر عموی او

و كشنده تك سواران ضلالت و گمراهی است»

ابن عبدالبرّ اين دو بيت را كه حاوی مدح و ثنای پسر عمو و «وصی» رسول خدا، علیعليه‌السلام است حذف كرده ولی دو بيت حاوی مدح و ثنای ابوبكر را باقی گذارده است. و پس از او «ابن اثير» است كه در شرح حال «نعمان» در اسد الغابه گويد:

«از جمله اشعار او، شعری است كه در آن روزگار انصار را يادآور شده و به موضوع خلافت پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداخته است.» سپس تنها اول قصيده را كه درباره روزگار انصار است می آورد و ساير ابيات آن را كه به موضوع اختلاف امر خلافت پرداخته به ويژه آن دو بيت حاوی مدح و ثنای امام علیعليه‌السلام و وصیّ پيامبر بودن آن حضرت را حذف كرده است!

و پس از او «ابن حجر» در شرح حال «نعمان» گويد:

«او همان است كه در ابياتی به قوم خود افتخار می كند» سپس ابيات او در مفاخره به دوران انصار را آورده و از آوردن ابيات اين قصيده در موضوع خلافت خودداری می كند.

و بدين گونه، هر چه زمان به پيش آمده، دانشمندان مكتب خلفا آن بخش از روايات را كه خوشايند خود نديده اند، حذف كرده و ما را از فهم واقعيت تاريخی دور ساخته اند!

بنابراين، شايد بتوان گفت كه «زبيربن بكار» غفلت ورزيده و در كتاب «موفّقيات» خود همه اختلافات واقع در موضوع خلافتِ پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همه گفته ها و اشعار آن، از جمله قصيده نعمان بن عجلان را با آن دو بيت حاوی فضايل امام علیعليه‌السلام، به ويژه اينكه او «وصیّ» پيامبر است، همه را يادآور

شده است، ولی «ابن عبدالبرّ» متوفای ۴۶۳ ه متوجه موضوع شده و آن دو بيت را حذف كرده است.

و پس از او «ابن اثير» متوفای ۶۳۸ ه است كه چون متوجه شده كه بيان اختلافات واقع در امر خلافت به صلاح نبوده، هرچه را كه در اين قصيده درباره اختلاف در موضوع خلافت آمده، همه را حذف كرده و تنها گويد: «و خلافت را يادآور شده» و اين اضافه بر حذف مواردی است كه محتوی وصف امام علیعليه‌السلام بوده است!

و پس از اين دو، «ابن حجر» متوفای ۸۵۲ ه آمده و هر دو موضوع: اختلاف درباره خلافت، و مدح و ثنا و وصايت امام علیعليه‌السلام همه را حذف كرده و اشاره ای به اينكه اين قصيده حاوی موضوع خلافت است نيز، نكرده است!

و بدين گونه، هر چه زمان به پيش آمده، دانشمندان مكتب خلفا، حقايقی را كه ذكر آن به مصلحت اين مكتب نبوده، بيشتر حذف كرده اند!

اگر بدانچه گذشت مراجعه نماييم و بحث «وصيت» و انواع كتمان و چگونگی كتمانِ خبر وصيت را مرور كنيم، به وضوح آشكار می شود كه پيروان مكتب خلفا از نشر اين خبر كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را «وصی» خود قرار داده، به شدت آزرده خاطر می شوند و بدين خاطر، اين بخش از روايت و قصيده را حذف كرده و هيچ اشاره ای به محذوف نكرده اند. و اين نوع از كتمان، بيشترين نوع كتمان در مكتب خلفاست، چه در حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد و يا در سيره او و يا سيره اصحاب او، كه اگر به دنبال بيان نمونه از سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غير موضوع وصيت باشيم، اين بحث به درازا خواهد كشيد.

پنجم حذف تمام روايتِ سنت پيامبر صلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدون اشاره به آن

«ابن هشام» روايات «سيره رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » را از طريق «بكائی» از «سيره ابن اسحاق» گرفته و در بيان روش خود در ابتدای كتابش گويد:

«... و برخی از آنچه را كه ابن اسحاق در اين كتاب يادآور شده رها می كنم... و نيز، چيزهائی را كه يادآوری آنها زشت است و برخی را كه بيانش برای اين مردم ناخوشايند است...»(۲۶۲)

و از جمله مواردی كه ابن هشام از سيره ابن اسحاق حذف كرده « و يادآوريش برای مردم ناخوشايند بوده» خبر دعوت و فراخوانی رسول خدا از فرزندان عبدالمطلب است كه خدای متعال به او وحی فرمود( وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) «و خويشاوندان نزديكت را بيم ده» خبری كه «طبری» در تاريخ با سند خود از ابن اسحاق روايت كند كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دعوت و فراخوان فرزندان عبدالمطلب فرمود: «كداميك از شما مرا بر اين كار ياری می كند تا برادر و «وصی» و خليفه من در ميانتان باشد؟» همه آن قوم او را بی پاسخ گذاشتند و علی بن ابی طالب گفت: «من ای نبیّ خدا در اين كار يار تو خواهم بود» و پيامبر او را معرفی كرد و فرمود: «همانا اين برادر و «وصی» و خليفه من در ميان شماست، از او بشنويد و اطاعت كنيد».

راوی گويد: آن قوم برخاستند و در حالی كه می خنديدند به ابی طالب می گفتند: «فرمانت داد تا گوش به فرمان و مطيع پسرت باشی!»(۲۶۳)

ابن هشام اين خبر و خبرهای بسيار ديگر را حذف نمود؛ چون به نظر او يادآوری آنها برای آن مردم، يعنی زورمداران هيئت حاكمه خلافت، ناخوشايند و آزاردهنده بود.(۲۶۴)

و به همين خاطر نيز، «سيره ابن اسحاق» رها و به دست فراموشی سپرده شد، زيرا اخباری در آن بود كه علاقه ای به انتشار آنها نداشتند تا آنجا كه نسخه های آن مفقود گرديد(۲۶۵) و به جای آن «سيره ابن هشام» شهرت يافت و موثق ترين سيره در نزد آنها به شمار آمد!

و طبری كه اهميت اين نص صريح را در حق امام علیعليه‌السلام دريافته، پس از آنكه آن را در تاريخ خود ثبت كرده، در تفسير خويش به جبران و تدارك اين اشتباه و غفلت تاريخی خود پرداخته و هنگامی كه اين خبر را با همان سند در تفسير آيه:( وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ) می آورد می گويد كه پيامبر فرمود: «كداميك از شما مرا بر اين كار ياری می كند تا برادر و «كذا و كذا» باشد...» سپس فرمود: «همانا اين برادر من و «كذا و كذا» است، از او بشنويد و اطاعت كنيد» راوی گويد: آن قوم برخاستند و در حالی كه می خنديدند به ابی طالب می گفتند:...».(۲۶۶)

و ابن كثير نيز در تاريخ(۲۶۷) و تفسير خود چنين كرده است، و اين همان است كه ما آن را «حذف بخشی از خبر با ابهام در سخن» می ناميم.

و بيش از اين، كاری است كه محمد حسين هيكل انجام داده و اين خبر را در ص ۱۰۴ چاپ اول كتاب خود: «حياة محمد» با اين عبارت آورده است كه:

«كداميك از شما مرا بر اين كار ياری می كند تا برادر و «وصی» و خليفه من در ميانتان باشد» ولی در چاپ دوم همان كتاب در سال ۱۳۵۴ ه ص ۱۳۹ آن را حذف كرده است!(۲۶۸)

و اينگونه كتمان، يعنی كتمان تمام خبر بدون اشاره به آن در نزد علمای مكتب خلفا بسيار است.

ششم جلوگيری از نوشتن سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از مهمترين نوع كتمانِ سنت پيامبردر مكتب خلفا، نهی خلفا از نوشتن سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. اين نهی از زمان رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز شد، آنجا كه قريشيان «عبداللّه بن عمروبن عاص» را از نوشتن سخنان پيامبر نهی كردند و به او گفتند: «هر چه را كه از رسول خدا می شنوی می نويسی، در حالی كه رسول خدا بشری است كه در حال رضا و غضب سخن می گويد!» اين قريشيان از مهاجران اصحاب رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند؛ همانانی كه پيامبر را در واپسين دم حيات از نوشتن وصيتش بازداشتند و هنگامی كه پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حكومت رسيدند، نوشتن حديث پيامبر را ممنوع كردند، و اين ممنوعيت تا زمان خليفه اموی عمربن عبدالعزيز كه رفع منع كرد و به تدوين حديث فرمان داد ساری و جاری بود.(۲۶۹)

و خدا می داند كه چه مقدار از حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امر «وصيت» و ديگر سنت های آن حضرت، به خاطر نانوشتن در طی قرون متمادی، به دست

فراموشی سپرده شده است!

دو پيوست:

نخست داستان انصار با معاويه و عمروبن عاص بنابر روايت صاحب أغانی كه فشرده آن چنين است:

«هيئت نمايندگی انصار به كاخ معاويه بن ابی سفيان رسيد. حاجب و پرده دار او «سعد ابودرّه» به استقبال آنها آمد. به او گفتند: «برای انصار اجازه ورود بگير» حاجب وارد شد و در حالی كه عمروبن عاص نزد معاويه بود به وی گفت: «انصار اجازه ورود می خواهند» عمرو گفت: «يا اميرالمؤمنين! اين چه لقبی است كه اينها خود را بدان منسوب می كنند؟ اين قوم را به نسب خودشان بازگردان!» معاويه گفت: «من از آن می ترسم كه اين كار، زشتی به بار آورد!» عمرو گفت: «تو تنها اين كلمه را می گويی، اگر گرفت كه آنها را خوار و حقير كرده ای و اگر نگرفت اين نام را به آنان بازمی گردانی» معاويه به حاجب گفت: «بيرون برو و بگو: «فرزندان عمروبن عامر كه در اينجا هستند وارد شوند» حاجب چنين كرد و فرزندان عمروبن عامر همگی به جز انصار وارد شدند. معاويه نگاه تندی به عمرو كرد و گفت: «جدا كه خيانت كردی!» و به حاجب گفت: «برو بگو: «اوسيان و خزرجيانی كه در اينجا هستند وارد شوند» او رفت و آن را گفت ولی هيچكس وارد نشد. معاويه گفت: «برو بگو: «انصار حاضر در اينجا وارد شوند» او رفت و آن را گفت و انصار با پيشگامی «نعمان بن بشير» وارد شدند و نعمان گفت:

«ای سعد! ادّعاهای گذشته را اعاده مكن كه ما را،نسبی كه بدان پاسخ بگوئيم جز «انصار» نباشد؛نسبی كه خداوند برای قوم ما برگزيد و چه گران است اين نسب بر كفّار؛كسانی از شما كه در نبرد بدر سرنگون شدند و در چاه آن دفن شدند، آنها هيزم جهنم اند.

و بعد برخاست و با خشم بيرون رفت كه معاويه به دنبال او فرستاد و بازش گردانيد و خشنودش كرد و خواسته های او و همراهانش را برآورده ساخت. معاويه پس از آن به عمرو گفت: «از اين واقعه بی نياز بوديم!»(۲۷۰)

از اين داستان درمی يابيم كه سلطه حاكم از نشر لقب «انصار» كه جزئی از سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود جلوگيری می نمود، چون اين لقب در بر دارنده مدح و ثنای انصار يمانی الأصل بود، و آنها از توانمندان حزب خلافت نبودند. و جمع ميان همه مواردی كه آورديم آن می شود كه سلطه حاكم، به خاطر دشمنی با دشمنان خود، از نشر سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلوگيری می كرد!

دوم خبری است كه باز هم صاحب أغانی از «ابن شهاب» روايت كند كه گويد: «خالدبن عبداللّه قسری به من گفت: «نسب مرا بنويس» من از نسب قبيله مُضَر شروع كردم و مدتی درنگ نمودم و سپس به نزد او آمدم. به من گفت: «چه كردی؟» گفتم: از نسب مُضَر شروع كردم و هنوز تمامش نكرده ام. گفت: «قطعش كن كه خدا ريشه آنها را قطع كند، برای من سيره بنويس» به او گفتم: «در حال نوشتن به سيره علی بن ابی طالب می رسم، آيا آن را بنويسم؟» گفت: «نه، مگر آنكه او را در قعر جهنم ببينی!»(۲۷۱)

می بينيم كه سلطه حاكم از نوشتن نام علیعليه‌السلام نيز ممانعت می كرد، مگر چيزی كه حاوی ذمّ او باشد. حال چگونه ممكن است اجازه دهد سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نوشته شود؛ سنتی كه با صراحت می گويد: پيامبرخداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی را «وصی» پس از خود تعيين كرده است؟!

آری، خلفا از نشر سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممانعت كردند و مخالفان آنها كه به روايت سنت پيامبر و نوشتن آن همت گماشتند، در طول قرون و اعصار متمادی به قربانگاه جسم و جان و ترور شخص و شخصيت دچار شدند. چنانكه به زودی به نمونه هائی از آن اشاره خواهيم كرد ان شاءاللّه.

هفتم تضعيف روايات و راويان سنت پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

و كتابهای سلطه شكن، و كشتن مخالفان فكری

به راستی كه هيچ پژوهشگری نمی تواند اقدامات علمای مكتب خلفا در تضعيف راويان و كتابهای سلطه شكن را احصا نمايد. چنانكه همه رواياتی كه مقام خليفه و والی و سلطان و امير را كاهش می دهد، از ديد آنان ضعيف است، تا بدان حدّ كه گاهی عالمِ مخالف ديدگاه ايشان به دست عامّه مردم كشته شده است!

اكنون برای پرهيز از طول بحث در اين نوع از كتمان، به آوردن چهار نمونه از آن بسنده می كنيم:

الف سرزنش كسانی كه «وصيّت»را يادآور شوند

ابن كثير گويد: «و امّا آنچه كه بسياری از نادانان شيعه و قصه گويان اغنيا بدان مغرور شده(يا افترا زده اند)، كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی را «وصی» خود در خلافت قرار داد، دروغ و بهتان و افترايی است كه لازمه آن خطای بسيار، و خيانت صحابه، و كوتاهی آنها در اجرای وصيّت آن حضرت است تا آنجا كه گويد: و آنچه كه برخی قصه گويان عوام در كوچه و بازار از وصيّت به علی در آداب و اخلاق نقل می كنند... همه آنها هذيان است و هيچيك را اصلی نباشد، بلكه آنها ساخته برخی فرومايگان نادان است كه اعتمادی بر آنها نيست و جز كودن ناتوان بدانها مغرور نگردد».(۲۷۲)

ابن كثير بدين گونه با خشمی شديد و اعصابی در هم كوفته از رنج اين مشكله سخن می گويد، و ما برای آشنائی با اشخاصی كه ابن كثير آنها را جاهلان شيعه و قصه گويان اغنيا به شمار آورده به ناچار اسامی آنان را در زير يادآور می شويم:

نخست از صحابه

۱ امام علی بن ابی طالبعليه‌السلام

۲ سلمان فارسی محمّدی

۳ ابوايّوب انصاری

۴ ابوسعيد خدری

۵ أنس بن مالك انصاری

۶ بريده بن حصيب اسلمی

۷ عمروبن عاص

۸ ابوذر غفاری

۹ امام حسن مجتبی سبط اكبر رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

۱۰ امام شهيد حسين بن علیعليه‌السلام

۱۱ حسّان بن ثابت انصاری

۱۲ فضل بن عباس بن عبدالمطلب

۱۳ نعمان بن عجلان انصاری

۱۴ عبداللّه بن ابی سفيان الحرث بن عبدالمطلب

۱۵ ابوالهيثم بن التّيهان انصاری

۱۶ سعيدبن قيس انصاری

۱۷ حُجر بن عدی الكندی

۱۸ خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين

۱۹ عمروبن الحمق الخزاعی

۲۰ عبداللّه بن عباس

۲۱ مغيره بن حارث بن عبدالمطلب

۲۲ اشعث بن قيس كندی از دشمنان امام علیعليه‌السلام

دوم از تابعين

۱ جريربن عبداللّه بجلی

۲ نجاشی شاعر، قيس بن عمرو

۳ محمدبن ابی بكر (فرزند خليفه اول)

۴ منذربن حميضه وداعی

۵ عبدالرحمن بن جعيل

۶ نضربن عجلان

۷ مالك اشتر

۸ عمربن حارثه انصاری

۹ عبدالرحمن بن ذؤيب اسلمی

سوم از حاكمان مكتب خلفا و امامان مذاهب ايشان:

۱ امير علی بن عبداللّه عموی خليفه عباسی سفّاح.

۲ خليفه عباسی هارون الرشيد.

۳ خليفه عباسی مأمون.

۴ امام شافعيان محمدبن ادريس شافعی.

چهارم از مؤلفانی كه احاديث وصيت را از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روايت كرده اند:

۱ امام حنبليان احمدبن حنبل متوفای ۲۴۱ ه در كتاب خود: مناقب علی.

۲ دينوری متوفای ۲۸۲ ه در اخبار الطوال.

۳ بيهقی كه تا سال ۳۲۰ ه زنده بوده در: المحاسن و المساوی.

۴ طبرانی امام المحدثين در عصر خود و متوفای ۳۶۰ ه در معاجم خود.

۵ ابونعيم اصفهانی متوفای ۴۳۰ ه در حليه الاولياء.

۶ ابن عساكر شافعی متوفای ۵۷۱ ه در تاريخ دمشق.

۷ ابن اثير متوفای ۶۳۰ ه در تاريخ خود.

۸ ابن ابی الحديد شافعی متوفای ۶۵۶ ه در شرح نهج البلاغه.

۹ متقی هندی متوفای ۹۷۵ ه در كنزالعمال.

اينها همه به تعبير ابن كثير جاهلان شيعه و قصه گويان اغنيايند كه به روايات «وصيت» مغرور شده و آن را روايت كرده و در كتابهای خويش آورده اند. علاوه بر اينها، گروه بسياری از همتايانشان از صحابه و تابعين اند كه به روايات وصيت مغرور شده و در اشعار و خطابه های خود بدان احتجاج كرده و دانشمندان بزرگ سيره و تاريخ به ترتيب زير آن را از قول ايشان روايت كرده اند، همانند:

زبيربن بكار در موفقيات، طبری و ابن اثير در تاريخ خود، خطيب بغدادی در تاريخ بغداد، مسعودی شافعی در مروج الذهب، امام مقدم در حديث، حاكم نيشابوری در مستدرك، ذهبی در تذكره الحفاظ و امثال آنها.

ابن كثير همه اينها را كه يادآور شديم، و بيشتر آنچه را كه بدان اشاره كرديم و در دسترس علمای آن عصر بوده و به خاطر كتمان شديدشان و پنهان كاری از مردم به دست ما نرسيده، همه را كتمان كرده و هيچ يك را در مجموعه بزرگ تاريخی خود وارد نكرده است.

همو به گونه ديگری نيز به كتمان آنها پرداخته و با تضعيف راويان و روايات و كتابهايی كه آنها را ثبت كرده اند، و سخيف شمردن احتجاج كنندگان بدانها، چنان كرده كه اگر چيزی از كتمان شده ها از كتاب ديگری به دست كسی رسيد قابل تصديق نباشد و لذا گويد: «آنچه كه نادانان شيعه و قصه گويان اغنيا بدان مغرور می شوند!».

و اين گونه كتمان در نزد علمای مكتب خلفا بسيار است.

ب سرزنش راويان حديث

ابن عبدالبرّ از شعبی روايت كند كه او درباره «حارث همدانی» گفته است: «حارث برای من روايت كرد، و او يكی از كذّابين است» ابن عبدالبرّ گويد: «هيچ كذبی از حارث سر نزده، تنها ايرادی كه بر او گرفته شده افراط او در حبّ علی و برتر دانستن او از ديگران است، و بدين خاطر است كه شعبی او را كذّاب شمرده و خدا داناتر است چون شعبی ابوبكر را برتر می داند و او را اوّل مسلمان می شمارد!»(۲۷۳)

ج سرزنش پيشوايان حديث

در مكتب خلفا گاهی پيشوايان حديث را، تنها به خاطر روايت حديثی كه مخالف ديدگاه آنان بود، مورد سرزنش و نكوهش قرار می دادند، همان گونه كه با حاكم شافعی چنين كردند و ذهبی در شرح حال او گويد:

«حافظ كبير، پيشوای محدثان، ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه بن محمدبن حمدويه نيشابوری معروف به ابن البيع در سال ۳۱۲ ه به دنيا آمد و در سال ۴۰۵ ه وفات كرد. از كودكی خواستار حديث شد و به عراق رفت و حج گزارد و در خراسان و ماوراءالنهر به جستجو پرداخت و از دو هزار شيخ يا نزديك به آن حديث شنيد و تصانيف او به حدود پانصد جزء رسيد كه از جمله تأليفات او فضايل شافعی است. نقل شده كه مشايخ حديث دوران او را يادآور می شود و پيشوايان حديثِ عصرش او را بر خود مقدم می داشتند و حق برتری اش را رعايت می كردند و حرمت والائی برای او قائل بودند».

ذهبی گويد: «از حاكم درباره حديث «طير» سؤال شد و او گفت: «صحيح نيست، و اگر صحيح باشد هيچ كس پس از پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علی برتر نباشد».

گويد: «سپس رأی حاكم عوض شد و حديث طير را در مستدرك خود وارد كرد».

ذهبی سپس از قول علم نقل می كند كه آنها درباره مستدركش گفته اند: «او احاديثی را گردآوری كرده و معتقد است كه آنها بنابر شرط بخاری و مسلم صحيح اند و از جمله آنها حديث «طير» و حديث «من كنت مولاه فعلیّ مولاه» است، كه اصحاب حديث بر او انكار كرده و به سخنش توجّه نكرده اند».

و گويد: «اما حديث «طير» اين حديث جداً طرق كثيری دارد كه من برای آن كتابی خاص تأليف كرده ام و مجموع آن باعث می شود كه اين حديث را اصلی باشد.

و اما حديث «من كنت مولاه فعلیّ مولاه» اين حديث نيز طرق بسيار خوبی دارد كه من برای آن نيز كتابی خاص تأليف كرده ام».(۲۷۴)

مؤلف گويد: اما حديث «من كنت مولاه» را به زودی در بحث: «نصوص وارده از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق امام علیعليه‌السلام می آوريم.

و حديث «طير» نيز، بنابر روايت أنس بن مالك و ديگر صحابه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين است كه: «پرنده بريانی به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه شد و آن حضرت دعا كرد كه خداوند محبوبترين خلق خود پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بفرستد تا با او تناول نمايد، كه علی آمد و با آن حضرت تناول كرد» و چون اين حديث دلالت بر آن دارد كه امام علیعليه‌السلام پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برترين مردم است، حاكم نيشابوری و ديگرانی كه آن را روايت كرده و در كتب خود آورده اند مورد سرزنش و انكار واقع شده اند. و ما نيز، آن را در باب نصوص نياورده ايم چون در صدد ايراد فضائل امام علیعليه‌السلام نيستيم و تنها نصوص صريحه ای را می آوريم كه در حق حاكميت اهل البيتعليه‌السلام رسيده است.

ذهبی فضل و برتری «حاكم شافعی» در علم حديثِ مكتب خلفا را يادآور می شود و می گويد چون در مستدرك خود فضائل امام علیعليه‌السلام را ثبت و اشكالات معاويه را وارد نموده مورد سرزنش و انكار واقع شده و درباره او گفته اند: «در حديث ثقه(و در عقيده)رافضی و خبيث است! تسنّن را در تقديم(خلفای ثلاثه)و خلافت آشكار می كند و از معاويه و آل او يعنی يزيد روی گردان است و بدان تظاهر كرده و از آن عذرخواهی نمی كند».

ذهبی گويد: «می گويم: اما رويگردانی او از دشمنان علی كه آشكار است. و اما درباره شيخين(= ابوبكر و عمر)او در هر حال آن دو را بزرگ می شمارد. پس او شيعی است نه رافضی، و ای كاش مستدرك را تأليف نكرده بود كه به خاطر انتخاب بدش(در اين تأليف)مورد بی مهری قرار گرفته است». (۲۷۵) مؤلف گويد: پيشوای محدثان مكتب خلفا را سزاست كه به امام مذهب شافعی محمدبن ادريس متوفای ۲۰۴ ه تأسی بجويد كه او نيز متهم به رفض شد و، بنابر روايت بيهقی، گفت:

قالوا ترفّضت قلت كلاّ

ما الرفض دينی و لا اعتقادی

لكن تولّيت غير شكّ

خير امام و خير هادی

ان كان حبّ الوصیّ رفضا

فانّنی ارفض العباد

«گفتند: رافضی شدی، گفتم: نه چنانست!

رفض نه دين من است و نه اعتقاد من.

ولی بدون شك دوستدارِ

بهترين امام و بهترين هادی هستم.

اگر حبِّ «وصیّ» رفض است

پس من رافضی ترين بندگان هستم!(۲۷۶)

و نيز گويد:

ان كان رفضاً حبّ آل محمد

فليشهد الثقلان انّی رافضی

«اگر حبّ آل محمد رفض است

پس همه جن و انس گواه باشند كه من رافضی هستم!»

و چنين می نمايد كه گاهی نيز، ناچار از كتمان بوده و گويد:

ما زال كتماً منك حتّی كأنّنی

بردّ جواب السائلين لا عجم

و اكتم ودّی مع صفاء مودّتی

لتسلم من قول الوشاة و أسلم

«من همواه(حبّ)تو را مكتوم داشتم چنانكه گوئی از جواب دادن به پرسش كنندگان ناتوانم! دوستی خود را با همه صفا و خلوصِ مودّتم پنهان داشتم تا تو از زبان بدگويان و من از گزند آنها در امان باشيم!(۲۷۷) »

جز آنكه اين كتمان سودش نبخشيد و همانند ديگر علما، كه نظر خود را درباره رواياتِ سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيره صحابه كتمان نمی كردند، متهم به رفض گرديد. چون بيشتر علمای مذهب شافعی در مكتب خلفا، بر خلاف ديگر علمای مذاهب آن مكتب، به كتمان حديث نمی پردازند و بدين خاطر متهم به رفض می گردند!

همان گونه كه ديديم، علمای مكتب خلفا با انواع انكار، از تضعيف راوی و راويان گرفته تا سرزنش و نسبت دادن آنها به تشيع و رفض، احاديث خلاف ديدگاه خود را از اعتبار ساقط كرده اند، كه اين گونه انكار از ساده ترين راهها در مناظره و احتجاج برای منكران حق است، و اثبات حق را در چنين حالی بسيار دشوار و ناشدنی می كند؛ زيرا منكر حق را مجهز می كند تا به راحتی بگويد: «اين حديث ضعيف است، باطل است، دروغ است» و صاحب حق را وادار می كند تا پی در پی دليل بياورد و شخص منكر تنها به انكار و عدم قبول می پردازد، و اين كار در حقيقتِ خود برای راويان حديث نوعی خودكشی معنوی و ترور شخصيت است. به اضافه آنكه برخی از راويانی كه حديث مخالف مصلحت مكتب خلفا را روايت كرده اند، از حيث شخصی و جسمی نيز ترور و كشته شده اند كه ما يك نمونه از آن را، كه برای يكی از صاحبان صحاح شش گانه مكتب خلفا روی داده، يادآور می شويم:

د داستان كشته شدن نسائی يكی از پيشوايان حديث

ذهبی و ابن خلّكان در شرح حال «نسائی» و نحوه كشته شدن او گويند: «حافظ و امام و شيخ الاسلام، احمدبن شعيب نسائی پيشوای اهل حديث در عصر خود و صاحب كتاب «سنن» كه در معرفت حديث و برتری اسناد يگانه است، در مصر سكنی گزيد و يك روز در ميان روزه می گرفت و شبها به عبادت می پرداخت. با امير مصر برای جنگ بيرون رفت ولی از شركت در مجالس او و حاضر شدن بر سفره وی دوری می گزيد. در اواخر عمر برای حج بيرون رفت و به دمشق رسيد و در دمشق به تأليف كتاب خصائص در فضائل علی بن ابی طالب و اهل البيت پرداخت؛ كتابی كه بيشتر روايات آن از «احمدبن حنبل» است ولی اين كار او را ناپسند شمردند. خود او گويد: «وارد دمشق شدم و ديدم كه مخالفان علی در آن بسيارند، لذا به تأليف كتاب خصائص پرداختم و اميدوار بودم كه خداوند به وسيله اين كتاب آنها را هدايت نمايد» به او گفته شد: «آيا فضائل معاويه را گردآوری نمی كنی؟» گفت: «كدام را گرد آورم؟ حديث:«اللّهم لاتشبع بطنه»: «خدايا شكمش سير مگردان» را؟» كه سؤال كننده خاموش شد. و نيز، از او خواسته شد تا درباره معاويه و فضائل او بگويد كه گفت: «آيا به همين كه سر به سر باشد(و به حال خود رها گردد)راضی نمی شود تا برتری گيرد؟» كه مورد هجوم واقع شد و پيوسته بر تهيگاهش زدند و لگدكوبش كردند و از مسجد برونش انداختند و به رمله اش فرستادند».(۲۷۸)

و حافظ ابونعيم گويد: «نقل شده كه وی به خاطر آن لگدكوب شدن وفات كرد». و دارقطنی گويد: «در دمشق گرفتار شد و در سال ۳۰۳ ه به شهادت رسيد».

آزارديدگان و كشته شدگان در راه نشر سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منحصر به نسائی نسيت. ابوذر صحابی نيز، كه شرح حال او در بحثهای: «كتمان سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » می آيد، همين راه را پيمود و نيز، علمای ديگری كه در اين راه به شهادت رسيدند و علامه خبير امينی در كتاب خود «شهداء الفضيلة» برخی از آنها را معرفی كرده است.

حال با چنين شرايطی، كيست كه به خود جرأت دهد و نصوص رسيده از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فضائل اهل البيت او را روايت كند؟ چه رسد به نصوص

وارده در حق حاكميت اهل البيتعليه‌السلام!

آيا ابن كثير حق ندارد كه برای مدارا با خواستاران فضائل معاويه، روايت نكوهش و بی اعتباری معاويه را به روايت حاوی فضيلت او در دنيا و آخرت تأويل و توجيه نمايد؟!

و آيا با چنين حالتی، انتشار سنّت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن می شود؟!

بخشی از سرنوشت كسانی را كه با مسير مكتب خلفا مخالفت كرده و به نوشتن يا روايت پاره ای از سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه مخالف ديدگاه اين مكتب بوده اقدام كرده اند يادآور شديم. در بحث بعد به سرنوشت كتابهائی می پردازيم كه حاوی سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و اين سنت با سياست اين مكتب در تضاد بوده است.