ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21614
دانلود: 2846


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21614 / دانلود: 2846
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

هشتم سوزانيدن كتابها و كتابخانه ها

نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، به آتش كشيدن كتابهای حاوی سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سيره و حديث بود، سنتی كه نشرش را نمی پسنديدند؛ بنيان گذار اين كار خليفه عمر بود، كه به زودی در باب: «بحث های مكتب خلفا در مصادر شريعت اسلامی» آن را بيان می داريم، و خلاصه آن در طبقات ابن سعد چنين است كه گويد: «در عهد عمر احاديث فزونی گرفت و او مردم را فرا خواند تا آنها را به نزد او آورند و چون آوردند فرمان داد تا سوزانيده شوند!»

و زبيربن بكار روايت كند كه: «سليمان بن عبدالملك در زمان ولايت عهدی خود برای رفتن به حج از مدينه عبور كرد و فرمان داد تا «أبان بن عثمان» برای او روشها و جنگهای رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بنويسد. ابان گفت: آن در نزد من است و صحيح و ناب شده آن را از كسی كه به او اعتماد دارم گرفته ام. سليمان دستور داد تا ده نفر از نويسندگان از آن نسخه بردارند و آنها آن را در كتابی نوشتند و چون به نزد او برده شد مشاهده كرد كه يادآور ذكر «انصار» است: در عقبه اولی و عقبه ثانيه برای بيعت، و در جنگ بدر. سليمان گفت: «اين فضل و برتری را برای اين قوم نمی ديدم! پس يا خاندان ما يعنی خلفای اموی آنها را نديده گرفته اند، و يا اينگونه نيستند!» و ابان بن عثمان گفت: «ای امير! كاری كه آنها با شهيد مظلوم يعنی خليفه عثمان كردند و او را واگذاشتند، ما را از بيان حق باز نمی دارد. آنها همان گونه اند كه ما برای شما در اين كتاب معرفی كرده ايم»سليمان گفت: «نياز به نسخه برداری از آن ندارم تا موضوعش را برای اميرالمؤمنين بيان دارم يعنی برای پدرش عبدالملك شايد مخالف آن باشد» و دستور داد تا آن كتاب را در آتش سوزانيدند و چون بازگشت، پدرش را از آن آگاه كرد و عبدالملك گفت: «به كتابی كه فضيلتی از ما را در برندارد و اهل شام را با اموری آشنا می كند كه نمی خواهيم آنها را بدانند، چه نيازی داری؟» سليمان گفت: «من نيز بدين خاطر دستور دادم نسخه ای را كه از آن برداشته بودند بسوزانند تا نظر اميرالمؤمنين را جويا شوم» و عبدالملك نظرش را تأييد كرد.(۲۷۹)

بدين گونه، خلفای مسلمانان و جانشينان آنها دستور می دادند تا كتابهای حاوی سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوزانيده شود كه مسلمانان از آنچه مخالف مصالح سلطه حاكم بود آگاه نگردند. چنانكه بيش از اين را نيز انجام دادند، و كتابخانه های حاوی سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه مخالف ديدگاه آنها بود، به گونه ای كه در پی می آيد به آتش كشيدند:

آتش زدن كتابخانه اسلامی بغداد

ابن كثير درباره حوادث سال ۴۱۶ ه، در شرح حال «سابوربن اردشير» گويد: «او نيكوكار و سليم النفس بود و چون ندای مؤذن را می شنيد، هيچ چيز از نماز بازش نمی داشت. در سال ۳۸۱ ه خانه ای را وقف علم كرد و كتابهای بسياری را در آن قرار داد و غلّه فراوانی را نيز وقف مخارج آن نمود. اين كتابخانه هفتاد سال داير بود و سپس به گاه آمدن طغرل در سال ۴۵۰ ه به آتش كشيده شد. اين كتابخانه در محله «بين السورين» بود».(۲۸۰)

و ياقوت حموی در معجم البلدان در معرفی «بين السورين» گويد: «بين السورين نام محله بزرگی در كرخ بود كه كتابخانه وقف شده وزير بهاءالدوله در آنجا قرار داشت؛ كتابخانه ای كه در دنيا بهتر از آن نبود و همه كتابهای آن به خط پيشوايان معتبر و از اصولِ نوشته شده آنها بود. اين كتابخانه در آتش سوزی محله های كرخ به هنگام ورود «طغرل بيگ سلجوقی» به بغداد در آتش بسوخت».

و نيز، ابن كثير درباره حوادث سال ۴۶۰ ه، در شرح حال «شيخ طوسی» گويد: «در سال ۴۴۸ ه خانه و كتابخانه او در كرخ به آتش كشيده شد»(۲۸۱)

و بيش از اين، با كتابخانه های خلفای فاطمی مصر انجام شد. چنانكه مقريزی متوفای ۸۴۸ ه در ذكر خزانه های موجود در قصر فاطميان، درباره خزانه كتابها و كتابخانه آن گويد:

«كتابخانه آنجا از شگفتيهای جهان بود، و گفته می شود: «در همه بلاد اسلامی كتابخانه ای بزرگتر از آنچه در اين قصر قاهره بود وجود نداشت» و گفته می شود: «اين كتابخانه مشتمل بر ششصد و يكهزار كتاب بود» و درباره آن گفته شده: «غلامان و كنيزان آنها جلد آن كتابها را برای كفش و پای افزار به كار می بردند و اوراق آنها را بدين خاطر كه از قصر سلطان بيرون آمده و سخنان مخالف مذهبشان در آن است آتش می زدند؛ و اينها جدای از آن بخشی بود كه در آب غرق شد و از بين رفت و به ديگر بلاد برده شد؛ و آنچه باقی ماند و سوخته نشد، همانند تلّی در گوشه و كنار انباشته شد و در زير چتری از خاكِ بادآورده قرار گرفت و امروزه به پشته های كتاب شناخته می شود!»(۲۸۲)

آری، كتابخانه كرخ را وزير آل بويه كه از پيروان مكتب اهل البيتعليه‌السلام بود تأسيس كرد و سلجوقيان پيرو مكتب خلفا آن را به آتش كشيدند. آنها كتابخانه شيخ طوسی در كرخ بغداد را نيز به آتش كشيدند، و بيش از آن را با گنجينه های كتب فاطميان مصر به هنگام استيلای صلاح الدين ايوبی بر حكومت مصر انجام دادند.

اكنون به نظر شما چه مقدار از سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به واسطه آتش زدن آن كتابها و كتابخانه ها كه صاحبان آن از مخالفان مكتب خلفا بودند از ما پوشيده مانده است؟ و چه مقدار احاديث صحيح با سند پيوسته از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق آل البيت در آنها بوده، خدا می داند و بس! احاديثی كه از جمله آنها سخنان آن حضرت درباره «وصيت» است كه به خاطر اين گونه كتمان به دست ما نرسيده است!

و مهم تر از آنچه كه درباره كتمانِ سنت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يادآور شديم، تحريفِ سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سيره صحابه است كه در دو بحث آينده يادآور می شويم:

نهم حذف بخشی از خبر سيره صحابه و تحريف آن

نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، حذف بخشی از خبر و تحريف آن است؛ همانگونه كه «ابن كثير» در تاريخ خود درباره خطبه امام حسينعليه‌السلام انجام داده است. اين خطبه را طبری و ابن اثير در تاريخ خود با اين عبارت آورده اند كه

امامعليه‌السلام فرمود: «اما بعد، نَسَب مرا مرور كنيد و بنگريد كه كيستم. سپس به وجدان خويش بازگرديد و عتابش نماييد كه، آيا كشتن من و هتك حرمتم برای شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتانصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزند «وصی» و پسرعموی او و اول مؤمن به خدا و تصديق كننده رسول خدا و وحیِ نازل شده بر او نيستم؟ آيا حمزه سيّدالشهدا عموی پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار صاحب دو بال عموی من نيست؟...»(۲۸۳)

ابن كثير اين خطبه را در تاريخ خود تحريف كرده و چنين روايت كند كه امام حسينعليه‌السلام فرمود:

«به وجدان خويش باز گرديد و از آن حساب بكشيد كه، آيا جنگ با همانند من به صلاح شماست، در حالی كه من پسر دختر پيامبرتان هستم و بر روی زمين پسر دختر پيامبری جز من وجود ندارد و علی پدر من است و جعفر صاحب دو بال عموی من و حمزه سيدالشهدا عموی پدرم».(۲۸۴)

ابن كثير موضوع «وصيت» را از خطبه امام حسينعليه‌السلام حذف كرده است؛ چون يادآوری آن چنانكه گفتيم عامه مردم را از حقِ حاكميّت امام علی و دو سبط رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه می كند، و اين چيزی است كه انتشارش سُلطه حاكم را می آزارد. او سپس خطبه را تحريف كرده است، و اين نوعی از انواع كتمان در مكتب خلفاست. همانند اين حذف در سيره رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز يافت می شود كه ما به زودی به بخشی از آن اشاره خواهيم كرد.

دهم جايگزينی روايات و اخبار ساختگی به جای حقيقی

نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، نهادن اخبار ساختگی و نشر روايات جعلی به جای روايات صحيح است، كه نمونه ای از آن را می بينيد:

طبری در تاريخ خود درباره ابوذر گويد: «و در اين سال، يعنی سال سی ام، داستان ابوذر و معاويه پيش آمد كه معاويه او را با درشتی از شام به مدينه فرستاد، و درباره علت آن امور بسياری ذكر شده كه من يادآوری بيشتر آنها را نپسنديدم. اما تبرئه كنندگان معاويه در اين باره داستانی را يادآور می شوند كه «سرّی» برای من نوشته و در آن آورده است كه سيف برای شعيب روايت كرده كه...»

ابن اثير نيز از او پيروی كرده و درباره حوادث سال سی ام هجری گويد:

«در اين سال داستان ابوذر و فرستادن او به مدينه از سوی معاويه پيش آمد و درباره علت آن امور بسياری ذكر شده كه از جمله آنها اينكه معاويه دشنامش داد و به كشتنش تهديد كرد و با درشتی از شام به مدينه اش فرستاد و از مدينه نيز، با وضع زننده ای كه نقل آن به صلاح نباشد، تبعيد گرديد...»

امّا «سيف»ی كه طبری داستان ابوذر را از او روايت كرده و تبرئه كنندگان معاويه بدان تمسك جسته اند، كيست؟

او «سيف بن عمر تميمی» است كه در حدود سال ۱۷۰ هجری وفات كرده و اخباری را از عصر رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سقيفه و بيعت ابی بكر و جنگهای «ردّه و فتوح» و جنگ جمل روايت كرده است.

علمای رجال او را معرفی كرده و در وصف او گفته اند:

«ضعيف است و حديث او متروك و ناپذيرفتنی و بی ارزش است، او احاديث را از پيش خود می ساخت و متهم به زندقه است».(۲۸۵)

نوع اخبار و روايات سيف

سيف در روايات خود بيش از «يكصد و پنجاه نفر صحابی» برای رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساخته است كه ما «نود و سه تن» از آنها را در بحثهای مشروحی در دو جلد اول و دوم «خمسون و مأة صحابی مختلق» يا «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» منتشر كرده ايم. سيف بيست و نه نفر آنها را از قبيله خود يعنی تميم قرار داده و برای آنها در فتح بلاد داستانها ساخته و معجزات فراوان خلق كرده و اشعار و روايت حديث جعل كرده است؛ كسانی كه خداوند سبحان نه شخص آنها را آفريده و نه داستانهايشان را پديد آورده است، بلكه اين سيف است كه همه آنها را ساخته و پرداخته است؛ همانگونه كه دهها نفر راوی ديگر ساخته و قصه های خود را از قول آنها روايت كرده است، و ما نود و چند نفر از آنها را در «عبداللّه بن سبا»و «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» بررسی و منتشر نموديم و در بررسی در حد توان خود ديديم كه سيف از يك راوی ساخته ذهن خويش كه او را «محمدبن سوادبن نويره» ناميده، ۲۱۶ روايت نقل كرده است و از برخی ديگر كمتر و كمتر تا يك روايت.

او همچنين شاعرانی را برای عرب و فرماندهانی را برای ايران و روم و سرزمينهايی را در بلاد اسلامی و غير آن ساخته و پرداخته كرده و سالهای حوادث تاريخی را تحريف نموده است؛ همانگونه كه نامهای اشخاصِ آمده در تاريخ اسلام را تحريف كرده است و با احاديث ساختگی خود به نشر خرافات در ميان مسلمانان پرداخته و جنگها و كشورگشائيهايی را خلق كرده كه هرگز پديد نيامده، و داستان را چنان پردازش كرده كه در اين جنگها صدها هزار نفر با وضع فجيعی به دست مسلمانان كشته شده اند؛ در حالی كه يك مورد آن هم

وجود خارجی نداشته است. او به گونه ای صحنه آرائی كرده كه از مجموع جعليات و دروغ پردازيهای او چنين نتيجه گرفته شود كه اسلام به زور شمشير گسترش يافته است، كه ما در ابتدای جزء دوم «عبداللّه بن سبا» بطلان آن را آشكار ساخته ايم.

روايات ساختگی سيف در بيش از هفتاد كتاب مرجع، از كتابهای حديث و تاريخ و ادب و غير آن، از مصادر تحقيقی اسلامی در مكتب خلفا، وارد و منتشر گرديد.(۲۸۶) يعنی هرچه را كه سيف از زمان رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا زمان معاويه ساخته و پرداخته و روايت كرده، به وسيله اين كتابها منتشر گرديد، و آنكه بيش از همه از او گرفته «طبری» است كه در تاريخ خود داستانهايی همانند داستانهای زير را از او روايت كرده است:(۲۸۷)

الف حركت سپاه بر روی آب دريا از ساحل تا دارين كه مسافت آن با كشتی يك شبانه روز راه بود. گويد: «سپاهيان چنان بر روی آب می رفتند كه گوئی بر ماسه نرمی پای می گذارند كه آب روی آن تنها كف پای شتران را می پوشانيد!»

ب سخن گفتن «گاوها» با «عاصم بن عمر و تميمی» صحابی ساخته سيف در جنگ قادسيه، با زبان عربی فصيح! و اينكه «بُكير» در آن روز هنگامی كه به نهری رسيد و قصد عبور داشت به اسبش «أطلال» گفت: «أطلال بپر!» و اسب به سخن درآمد و گفت: «سوگند به سوره بقره می پرم» و سپس پريد!!

ج جنيّان در فتح قادسيه اشعاری خوانده و پايداری تميميان در جنگ را ستودند!

د شهر شوش با ضربه «دجال» گشوده شد كه با لگد بر دروازه آن كوبيد و گفت: «باز شو ای...!»

ه فرشتگان در فتح «بهر سير» از زبان «اسودبن قطبه تميمی» سخن گفتند! اين اكاذيب از تاريخ طبری به كتابهای تاريخ اسلام تأليف شده پس از او تا به امروز سرايت كرد كه ما به برخی از آنها اشاره می كنيم:

سرايت اخبار سيف از تاريخ طبری به كتابهای تاريخ و علت آن

«ابن اثير» در مقدمه تاريخ خود گويد: «من در اين كتاب خود چيزهايی را گردآوردم كه در هيچ كتابی جمع نشده است. ابتدا از كتاب تاريخ كبير تأليف ابوجعفر طبری شروع كردم، چون كتابی است كه همه بدان مراجعه كرده و مرجع حل اختلاف است... و چون از آن فارغ شدم به ديگر تواريخ مشهور پرداختم و آنها را مطالعه نمودم و هرچه در تاريخ طبری نبود بدان افزودم... مگر آنچه كه مربوط به رويدادهای ميان اصحاب رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه من چيزی بدانچه ابوجعفر نقل كرده نيفزودم مگر توضيحی روشنگر يا نام يك انسان يا چيزی كه باعث سرزنش هيچ يك از آنها نگردد؛ و اينكه من جز از تواريخ ياد شده و كتابهای مشهور از قول كسانی كه به راستی در نقل و درستی در تدوين شناخته شده اند، نقل قول نمی كنم...»(۲۸۸)

و «ابن كثير» پس از پايان بردن اخبار صحابه در «ردّه و فتوح و فتن» گويد: «اين فشرده آن چيزی است كه ابن جرير طبریرحمه‌الله از قول پيشوايان اين مقام آورده است و از احاديث ساختگی منسوب به صحابه و اخبار جعلی مورد استناد هواپرستان شيعه و غير آنها در آن خبری نيست»(۲۸۹)

و ابن خلدون گويد:

«اين پايان سخن درباره خلافت اسلامی و رخدادهای آن از «ردّه و فتوحات و جنگها» و اتفاق و اجتماع نهايی است كه فشرده اصل و فرع آن را از نوشته های «محمدبن جرير طبری» يعنی از تاريخ كبير او آوردم؛ موثق ترين كتابی كه در اين باره ديده ايم؛ كتابی كه از مطاعن و عيب جويی و شبهه افكنی درباره بزرگان و نيكان امت و عدول صحابه و تابعين به دور و مبرّاست».(۲۹۰)

تأملی در علت گزينش روايات صدر اسلام سيف

از سوی دانشمندان نامدار و تيزبين

طبری درباره درگيری ابوذر فقير با معاويه امير گويد: «يادآوری بيشتر آنها را خوش نداشتم، اما تبرئه كنندگان معاويه در اين باره قصه ای را از قول سيف يادآور شده اند كه...»

و ابن اثير گويد: «... معاويه او را دشنام داد و تهديد به قتلش نمود و با درشتی از شام به مدينه اش فرستاد و از مدينه نيز، با وضع زننده ای كه نقل آن به صلاح نباشد، تبعيد گرديد» و سپس به بيان قصه سيف و تبرئه كنندگان معاويه می پردازد!

اين دو دانشمند بزرگ روايات غير سيف را به خاطر بی اعتمادی بر آنها رها نكرده اند، بلكه چون در آن روايات عذر و تبرئه سلطه حاكم را نيافتند، و در روايات سيف زنديق و سلسله راويان ساختگی او تبرئه و عذر معاويه امير و عثمان خليفه را يافتند، آنها را رها و اينها را برگزيدند؛ و بدين خاطر، تاريخ كبير طبری مشحون از روايات سيف گرديد، و ابن اثير در همين راستا روايات سيف را از تاريخ طبری برگرفت و ابن كثير نيز چنان كرد و در پايان مقالِ «جنگ جمل» وحوادث سال ۳۶ هجری كه اخبار سيف را از وفات رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا واقعه جمل يادآوری می شود، گويد: «اين فشرده آن چيزی است كه ابن جرير طبریرحمه‌الله از قول پيشوايان اين مقام آورده است» و مراد او از «پيشوايان اين مقام» كسانی همچون سيف زنديق و راويان ساختگی او هستند كه طبری اين اخبار را از قول آنها روايت كرده است.

و علامه ابن خلدون اين سخن را با صراحت بيشتری بيان داشته و درباره علت گزينش روايات سيف از تاريخ طبری كه در موضوع بيعت خلفا و ردّه و فتوح و اجتماع، يعنی اجتماع بر بيعت معاويه است گويد: «زيرا اين موثق ترين كتابی است كه در اين باره ديده ايم؛ كتابی كه از عيبجويی و شبهه افكنی درباره بزرگان امت به دور و مبرّاست».

پس، روايات سيف كه در تاريخ طبری آمده، در نزد ايشان موثق تر است، چون از عيبجويی و شبهه افكنی درباره بزرگان امت از صحابه و تابعين، كه خلفا و فرمانداران و وابستگان آنها باشند، به دور و مبرّاست!

و دليل ديگری كه فراروی شما قرار می دهيم اين است كه يادآوری و بيان اموری كه حاوی نقد و ايراد بر بزرگان مذكور باشد، از جمله عيوب به شمار آيد و بر راوی است تا بكوشد و برای اشكالات وارد بر آنها به هر نحو ممكن عذر و بهانه مناسبی بجويد؛ چنانكه در داستان «سعدبن ابی وقاص» و رفع حدّ او از «ابی محجن» انجام داده اند و كوشيده اند تا برای سعد كه فرمانده است عذر مناسب بيابند. داستان واقعه چنين است:

«ابومحجن ثقفی چنانكه در شرح حال او در استيعاب و اُسدالغابه آمده دائم الخمر بود و خليفه عمر هفت بار او را حدّ زد و در پايان از مدينه تبعيدش كرد. در جنگ قادسيه به سعدبن ابی وقاص پيوست و او به خاطر شُرب خمر در بندش نمود و زن سعد رهايش كرد و چون در آن جنگ پايداری نشان داد، سعد وقاص حدّ شراب را از او برداشت و گفت: «به خدا سوگند هرگز به خاطر شرب خمر تازيانه ات نخواهيم زد» و ابومحجن گفت: «و من هم ديگر هيچگاه آن را ننوشم».

اين داستانِ رفع حدّ سعد از ابی محجن بود. «ابن حجر» اين داستان را از حاشيه «ابن فتحون» بر استيعاب ابن عبدالبرّ در شرح حال ابی محجن نقل كرده و گويد:

«ابن فتحون ابن عبدالبرّ را به خاطر ذكر قصه ابی محجن و اينكه او دائم الخمر بوده، سرزنش كرده است تا آنجا كه گويد: ابن فتحون قول كسانی را كه گفته اند: سعد وقاص او را از حدّ معاف كرده انكار نموده و گويد: «چنين گمانی به سعد نارواست» سپس گويد: «ولی برای آن توجيه نيكوئی است» و آن توجيه را نياورده، و(به نظر ما)گويا مراد سعد از اينكه گفته است «به خاطر شراب تازيانه اش نمی زند» همراه با شرطی بوده كه آن را بيان نكرده و آن اينكه: «اگر بر او ثابت شود كه شراب خورده»(تازيانه اش نمی زند)كه خدا توفيقش داده و توبه كرده، توبه نصوح، و ديگر بدان باز نگشته است...»(۲۹۱)

پيروان مكتب خلفا بدين گونه می كوشند تا به هر وس ی له ممكن نقد و اشكال را از بزرگان خويش بزدايند، و خلفا و واليان و وابستگان آنها همچون معاويه و مروان و يزيدبن معاويه و فرمانداران ايشان كه آنها را كُبراء يا بزرگان صحابه و تابعين می نامند همه را معذور و مبرا جلوه دهند؛ و چون «سيف بن عمر زنديق» اين راز را به خوبی دريافته بود، رواياتی ساخت كه با خواسته همه طبقات مكتب خلفا در طی دورانها موافق باشد و آنها را در پوشش دفاع از خلفا و وابستگان آنها، در برابر انتقادات وارد بر ايشان، زراندود كرد و به نشر فضايل آنها پرداخت، و در سايه چنين پوشش درخشانی، اهداف خرابكارانه و اسلام

ستيزش را پنهان داشت و به نشر خرافات ويرانگر در عقايد و باورهای اسلامی مسلمانان پرداخت و چنان شايع كرد كه «اسلام با زور شمشير گسترش يافت!»

آری، سيف با ساخته های خيالی و انگيزه زنديقانه خويش به اهداف خود رسيد. از نمونه های نشر خرافات او، افسانه «اسود عنسی» و «نجوای پيامبر و خسرو» است كه از پی می آيد:

نخست افسانه «اسود عنسی» در روايات سيف

طبری درباره اين افسانه چندين روايت آورده كه فشرده آنها چنين است:

«هنگامی كه اسود عنسی(۲۹۲) ادعای پيامبری كرد و بر يمن چيره شد، و «شهربن بازان» پادشاه آنجا را كشت و با همسرش ازدواج كرد و كار سپاه را به «قيس بن عبد يغوث» سپرد و امر فرزندان فارس در يمن را به «فيروز و دازويه» واگذاشت، پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها نوشت كه آشكارا يا در نهان به مقابله با اسود برخيزند و او را بكشند. آنها بر كشتن غافلگيرانه او توافق كردند و شيطان اسود او را آگاه كرد و وی به نزد قيس فرستاد و گفت: «قيس! اين فرشته چه می گويد؟» قيس گفت: «چه می گويد؟» گفت: «می گويد: «به قيس اعتماد كردی و گرامی اش داشتی تا در همه امور تو وارد شد و در مقام همتای تو گرديد و اكنون به دشمن تو متمايل شده و می كوشد تا حكومت تو را به دست آورد و مكر خود را پنهان داشته است. او می گويد: ای اسود! ای اسود! ای بدبخت! ای بدبخت! گردنش را بزن و سر از تنش برگير، وگرنه از قدرتت بركنار يا گردنت را می زند!» قيس به جان او سوگند دروغ خورد و گفت: «قسم به ذی الحمار لقب اسود كه تو در جان من برتر و در نزد من والاتر از آنی كه چنين انديشه ای را درباره ات داشته باشم!» و اسود گفت: «چقدر جفاكاری! آيا اين فرشته را تكذيب می كنی؟! اكنون دانستم كه از آنچه درون داشتی و من از آن آگاه شدم، پشيمانی!» يعنی از آنچه كه شيطان او همانكه فرشته اش می ناميد از آن آگاه شده بود.

سيف گويد: «قيس پس از آن بيرون رفت و گروه خود را از آنچه كه ميان او و اسود گذشته بود با خبر ساخت و به اين نتيجه رسيدند كه توافق خود را به انجام رسانند و اسود را بكشند، كه اسود دوباره قيس را فراخواند و به او گفت: «آيا من حق را به تو نگفتم و تو دروغ تحويلم دادی؟ اين يعنی شيطانی كه فرشته اش می ناميد می گويد: «ای بدبخت! ای بدبخت! اگر دست قيس را نزنی سر از تنت جدا می كند» قيس گفت: «كشتن تو كه رسول خدا هستی به دست من سزاوار نباشد. هرچه خواهی درباره ام فرمان بده كه من در خوف و نگرانی دشواری به سر می برم! مرا بُكش كه يك بار مردن برای من آسانتر از آن است كه روزی چند بار بميرم!»

سيف گويد: «اسود بر او ترحم كرد و بيرونش فرستاد» سپس دستور داد تا يكصد رأس گاو و شتر برای قربانی آماده كردند و بعد خطی كشيد و آنها را فراروی خط قرار داد و خود در پشت آن ايستاد و بدون آنكه قيدی بر آنها بزند يا آنها را بخواباند، ذبحشان كرد و خود از آن خط عبور نكرد. سپس رهايشان ساخت تا جولان دادند و جان سپردند!» سيف از قول راوی اين قصه روايت كند كه گفت: «چيزی فظيع تر و روزی وحشتناكتر از آن نديدم».

سيف گويد: «برای كشتن ناگهانی او در شب، با همسرش هماهنگ شدند و چون بر او وارد شدند فيروز پيشدستی كرد كه شيطان او بيدارش نمود و جای فيروز را به او نشان داد و چون درنگ كرد آن شيطان از زبان او كه خواب آلود بود و به فيروز می نگريست گفت: «فيروز! مرا با تو چه كار است؟» كه فيروز گردنش را كوبيد و او را بكشت».

گويد: «سپس بقيه وارد شدند تا سرش را جدا كنند، كه شيطان او تكانش داد و به جنبش آمد و توفيق نيافتند، تا آنگاه كه دو نفر بر پشت او نشستند و زنش موهای او را گرفت و در حالی كه جيغ و داد می كرد، فرد ديگری گردنش را جدا كرد و او نعره ای گاوگونه كشيد كه نگهبانان سر رسيدند و گفتند: چه شده؟ و آن زن گفت: «به پيامبر وحی شده» و او خاموش شد...»

اين خبر را طبری و ذهبی هر دو در تاريخ خود آورده اند و ابن اثير و ابن كثير و ابن خلدون از طبری گرفته اند، جز اينكه ابن خلدون فشرده آن را آورده است.

بررسی افسانه اُسود عنسی

الف راويان اين افسانه:

سيف اين افسانه را در يازده روايت و از قول چهارتن راویِ ساخته خيال خود به شرح زير نقل كرده است:

۱ سهل بن يوسف خزرجی سلمی.

۲ عبيدبن صخر خزرجی سلمی.

۳ مستنيربن يزيد نخعی.

۴ عروه بن غزيد دثينی.

سيفِ زنديق اين راويان را كه در عالم هستی به وجود نيامده اند در خيال خود ساخته و پرداخته و رواياتش را بدانان نسبت داده است.

ب متن اين افسانه:

ما روايات ساختگی سيف در افسانه اسود عنسی را در جلد دوم «عبداللّه بن سبا» با روايات صحيح مقایسه كرده و ساختگی بودن روايات و راويان آن را آشكار نموديم.

دوم افسانه نجوای خسرو با پيامبر در نزد خدا

سيف داستان حركت يزدجرد به سوی خراسان پس از واقعه جلولاء را روايت كرده و گويد:

«يزدجرد پسر شهريارزاده خسرو پادشاه ايران هنگامی كه اهالی جلولاء گريختند، به سوی ری حركت كرد و در حالی كه شتر راه می رفت بر محمل خويش می خوابيد و در راه درنگ نمی كردند تا به آبشخوری رسيدند و او را كه در محمل به خواب رفته بود بيدار كردند تا از خوابيدن شتر نگران نشود كه تندی كرد و گفت: «خيلی كار بدی كرديد. به خدا سوگند اگر به حال خود رهايم كرده بوديد مدت حكومت اين امت را در می يافتم، چون ديدم كه من و محمد در نزد خدا نجوا می كرديم و خدا به محمد گفت:

«يكصد سال بر آنها حكومت كن».

او گفت: «زيادتم بخش».

خدا گفت: «يكصد و ده سال».

او گفت: «زيادتم بخش».

خدا گفت: «يكصد و بيست سال».

و او گفت: «اختيار با شماست!».

كه شما بيدارم كرديد! و اگر به حال خود رهايم كرده بوديد مدت حكومت اين امت را در می يافتم...»(۲۹۳)

بررسی افسانه نجوای خسرو با پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

الف بررسی حال راويان اين افسانه:

سيف اين افسانه را از قول راويانِ ساخته خيال خود با اسامی زير روايت كرده است:

۱ محمد، كه در خيال خود: «محمدبن عبداللّه بن سوادبن نوبره»اش ناميده است.

۲ مهلب، كه در خيال او: «مهلب بن عقبه اسدی» است.

۳ عمرو، كه در ساخته های ذهن سيف دو نفرند: يكی از آنها: «عمروبن ريان» است و ديگری: «عمروبن رفيل» و ما ساختگی بودن اين اسامی را در جلد اول «عبداللّه بن سبا» و «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» آشكار ساخته ايم.

ب بررسی متن افسانه:

ما متن افسانه را نيز در جلد اول «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» بررسی كرده و بطلان آن را آشكار ساخته ايم و در اينجا نيازی به اعاده بحث نمی بينيم.

هدف سيف زنديق از جعل اين دو افسانه

سيف می گويد: «اسود»ی كه ادعای پيامبری كرد، قيس را از آنچه نيت می نمود، يكی پس از ديگری، آگاه می ساخت و می گفت: «فرشته گفت» و آن فرشته ای كه آگاهش می نمود همان شيطان است! و از اين اسودِ مدعی نبوت معجزه ای آشكار بروز كرد و آن زمانی بود كه خطی كشيد و در ورای آن خط يكصد رأس گاو و شتر را نگاه داشت و از پشت آن خط همگی آنها را بدون قيد و بند ذبح كرد و خود از آن خط عبور نكرد. سپس رهايشان كرد تا جولان دادند و جان سپردند، و راوی قصه اين امر را بسيار عظيم دانسته است!».

و در خبر دوم گويد: «خسرو در خواب ديد كه با خدا و رسول خدا گرد هم آمده و...»

آيا محتوا و لبّ قصه اول اين نمی شود كه پيامبر مسلمانان ادعای نبوت كرد وآن را كه او «فرشته» می ناميد از غيب آگاهش می كرد و آن معجزه ها از او صادر می شد؟ چون «اسود عنسی» نيز ادعای نبوت كرد و آن را كه «فرشته» می ناميد از غيب آگاهش می نمود و آن معجزه ها از او صادر می شد؟!

آيا اين زنديق چنين افسانه ای را بدون قصد القاء شبهه در اذهان مسلمانان منتشر نموده است؟

و در افسانه دوم، آيا اين زنديق خدای مسلمانان و پيامبر آنها را مورد استهزاء قرار نداده كه آنها را در نشستی واحد همراه با دشمنشان يزدجرد در خواب او گرد هم آورده است؟!!

باری، بزرگان علما در مكتب خلفا اينگونه افسانه های خرافی را از سيف روايت كردند و كتابهای تاريخ اسلام را از آنها انباشتند و اين افسانه ها به تدريج بخشی از مصادر پژوهشی اسلامی گرديد! و نيز، آنچه را كه سيف زنديق القاء و شايع كرد كه «اسلام به زور شمشير گسترش يافت» آن را نيز در كتابهای تاريخ اسلام به گونه زير وارد و منتشر كردند:

اشاعه اين پندار كه اسلام با شمشير و خونريزی گسترش يافت

سيف زنديق در ساخته های ذهنی خود درباره «ارتداد و فتوح» جنگهائی را به تصوير كشيده كه نتيجه اش آن می شود كه «اسلام با زور شمشير و خونريزی در زمين گسترش يافت» و از جمله افسانه هائی كه به نام «جنگهای ارتداد» ساخته و پرداخته، دروغها و بزرگنمائيهای زير است:

بزرگنمائيها و دروغهای سيف در اخبار ارتداد

سيف ابتدا برای بزرگنمائيها و دروغهايی كه مورد نظرش بوده زمينه سازی كرده، و بنابرآنچه طبری در ابتدای اخبار ارتداد از او روايت كرده، گويد:

«همه سرزمينها كافر شدند و آتش افروختند. قوم عرب نيز همگی از خاص و عام مرتد شدند، مگر قريش و ثقيف!» سپس ارتداد بخشی از قبيله غطفان، امتناع هوازن از پرداخت صدقه و ماليات، اجتماع عوام قبيله طیّ و اسد به هواداری از طُليحه، و ارتداد خواص بنی سليم را يادآور شده و گويد: «و همچنين ساير مردم در هر مكانی!» و گويد: «و نامه های كارگزاران پيامبر كه از همه نواحی می رسيد و می گفت كه همه قبايل از خاص و عام پيمان شكسته و مرتد شده اند!»

اين خبر را ابن اثير و ابن خلدون نيز بدين گونه در تاريخ خود آورده اند و ابن كثير آن را نقل به معنی كرده و در تاريخ خود گويد:

«همه قوم عرب پس از وفات رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتد شدند مگر مردم آن دو مسجد، مكه و مدينه».(۲۹۴)

سيف زنديق سپس در ساخته های خيال خود به بيان چگونگی بازگشت مرتدان به اسلام پرداخته و در روايات جعلی خود چنان می نمايد كه همه آنها با زور شمشير به اسلام بازگشته اند، كه از جمله افسانه های او درباره جنگهای ارتداد، افسانه «جنگ اخابث» به گونه زير است:

ارتداد عكّ و اشعرين و داستان طاهر ربيب رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سيف درباره داستان «جنگ اخابث» و قبيله «عكّ» گويد: «اولين قبايلی كه در تهامه پيمان شكستند، قبايل «عكّ و اشعرين» بودند كه چون خبر وفات پيامبر بدانان رسيد اجتماع كرده و در أعلاب راه ساحل اردو زدند. «طاهر» آن را به ابی بكر گزارش كرد و سپس با «مسروق عكّی» به سوی آنان رفت تا بدانها رسيد. سپس جنگيدند و خداوند آنها را فراری داد و به سختی بكشت و بوی گند كشته هايشان راهها را فرا گرفت، و كشته شدن آنها فتحی عظيم بود».

و ابوبكر پيش از آنكه نامه دوم طاهر و خبر پيروزی وی به او برسد پاسخ

طاهر را چنين داد: «نامه ات را كه در آن از بسيج و حركت به سوی اخابث در اعلاب خبر داده بودی، دريافت كردم. كار درستی كردی، اين شورش را با سرعت سركوب كنيد و امانشان ندهيد و تا دستور بعدی من در اعلاب بمانيد» و اين اجتماع و كسانی كه تا به امروز به راه آنها رفته اند، «اخابث» ناميده شدند و آن راه، راه اخابث؛ و طاهربن ابی هاله در اين باره گفته است:

و واللّه لولا اللّه لا شی ء غيره

لما فض بالاجراع جمع العثاعث

فلم ترعينی مثل يوم رايته

بجنب صحار فی جموع الأخابث

قتلناهم ما بين قُنّة خامر

الی القيعة الحمراء ذات النبائث

و فئنا باموال الاخابث عنوة

جهاراً و لم نحفل بتلك الهثاهث

«به خدا سوگند كه اگر خدا نبود چيز ديگری جز او نبود

و اين مارها در أجراع شكست نمی خوردند

ديده ام همانند آن روز را نديده بود كه

اخابث در كناره صحرا گرد آمده بودند

آنها را در فاصله كوهی سر كشيده

و صحرايی سرخ فام و پر رمز و راز درهم شكستيم،

و اموال اخابث را با زور غنيمت گرفتيم،

آشكارا، و به آن قيل و قالها توجه نكرديم».

گويد: «و طاهر بر مسير اخابث اردو زد و مسروق در عك با او بود و منتظر فرمان ابی بكر».

سيف داستان ارتداد «عك و اشعرين» را بر محور شخصيت خيالی «طاهربن ابی هاله» قرار داده است، اينك ببنيم اين طاهر كه در روايات سيف آمده كيست؟