ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21612
دانلود: 2846


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21612 / دانلود: 2846
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

طاهر در روايات سيف

سيف زنديق «طاهربن ابی هاله تميمی» را فرزند «امّ المؤمنين خديجه» و ربيب و كارگزار رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حيات آن حضرت معرفی كرده و بخشی از سرگذشت او در زمان ابی بكر را نابودی مرتدان «عك و اشعرين» برشمرده، و شرح حال نويسان مكتب خلفا و مؤلفان كتابهای: «استيعاب و معجم الصحابه و اُسد الغابه و تجريد اسماء الصحابه و اصابه» شرح حال او را از احاديث سيف استخراج كرده و وی را در شمار صحابه به حساب آورده اند. همچنين در كتابهای: «معجم الشعراء و سِيَر النبلاء» نيز معرفی شده است.

داستان او در تواريخ: طبری و ابن اثير و ابن كثير و ابن خلدون و مير خواند، آمده است.

مرحوم «شرف الدين» نيز به اين مصادر اعتماد كرده و در كتاب خود «الفصول المهمّه» او را در شمار شيعيان علیعليه‌السلام ذكر كرده است.

و نيز، ياقوت حموی در «معجم البلدان» و عبدالمؤمن در «مراصد الاطلاع» با اعتماد بر اخبار سيف، به معرفی مكان «اعلاب و اخابث» پرداخته اند.

____________________

(۲۵۷) مجمع الزوائد، ج ۹ ص ۱۱۳ ۱۱۴.

(۲۵۸) سوره بقره، آيه ۱۴۴.

(۲۵۹) برخی از مصاديق آن در فصل مصطلحات بحث امامت و خلافت گذشت.

(۲۶۰) نهج البلاغه، خطبه ۲.

(۲۶۱) مصادر اين شعر و شرح حال شاعر در باب: شهرت لقب وصی النبی برای امام علیع در همين كتاب آمده است.

(۲۶۲) ابن هشام، ابومحمد عبدالملك بن هشام حميری، ابن خلكان درباره او گويد: «سيره رسول خداص، جنگها و اقدامات را از ابن اسحاق گرفته و آن را تهذيب نمود...» و سيوطی در «بغية الوعاة» ص ۳۱۵ گويد: «او مهذِّب سيره نبويّه است كه از زياد بكائی نديم ابن اسحاق شنيده و آن را تنقيح و پالايش كرده است...» و مقصود آنها از تهذيب و تنقيح و پالايش آن اين است كه او، هر چه را كه در سيره ابن اسحاق مخالف سلطه حاكم بوده، حذف كرده است. ابن هشام در سال ۲۱۳ يا ۲۱۸ ه در مصر وفات كرد؛ و بكائی، زيادبن عبداللّه بن طفيل، در سال ۱۸۳ ه وفات كرد؛ و محمدابن اسحاق بن يسار مطلّبی اين سيره را به دستور منصور خليفه عباسی برای پسرش مهدی نوشت. مراجعه كنيد: مقدمه حسين هيكل بر سيره ابن هشام، چاپ قاهره سال ۱۳۵۶ ه، كه هر چه در متن آورديم از اين چاپ است.

(۲۶۳) تاريخ طبری، چاپ اول مصر، ج ۲ ص ۲۱۶ ۲۱۷، كه ما فشرده آن را آورديم.

(۲۶۴) برخی از آنها را در كتاب خطی خود «من تاريخ الحديث» يادآور شده ايم.

(۲۶۵) اخيرا بخشی از سيره ابن اسحاق در رباط مراكش در سال ۱۳۹۶ ه به چاپ رسيده است.

(۲۶۶) تفسير طبری، چاپ اول بولاق سال ۱۳۲۳ ۱۳۳۰ ه، ج ۱۹ ص ۷۲ ۷۵.

(۲۶۷) البداية و النهاية، ج ۳ ص ۴۰.

(۲۶۸) مراجعه كنيد: الغدير دانشمند تواناعلامه امينی، چاپ تهران سال ۱۳۷۲ ه، ج ۲ ص ۲۸۸ ۲۸۹.

(۲۶۹) مشروح اخبار نهی از نوشتن حديث رسول خدا در جلد دوم همين كتاب در بحث: «مصادر شريعت اسلامی در دو مكتب» آمده است. خبر باز داشتن رسول خداص از نوشتن وصيت نيز در صفحات پيشين همين جلد، در بحث «سقيفه» آمده است.

(۲۷۰) اغانی، چاپ ساسی، ج ۱۴ ص ۱۲۰ و ۱۲۲، و چاپ بيروت، ج ۱۶ ص ۱۳ و ۱۷.

(۲۷۱) همان، ج ۱۹ ص ۵۹، و چاپ بيروت، ج ۲۲ ص ۲۳. و ابن شهاب محمدبن مسعود قرشی، حديث او را همه صاحبان صحاح روايت كرده اند. در سال ۱۲۵ يا ۱۲۶ يا ۱۲۷ هجری وفات كرد. تقريب التهذيب، ج ۲ ص ۲۰۷. و خالدبن عبداللّه قسری در سال ۸۹ ه از سوی وليد حاكم مكه شد و در سال ۱۰۵ ه از سوی هشام به حكومت بصره و كوفه رسيد كه در سال ۱۲۰ هجری عزلش كرد و پس از آن حاكم عراق او را كشت. در نسب و دينش هر دو متهم است. شرح حال او در اغانی و تهذيب تاريخ ابن عساكر، ج ۵ ص ۷۶ ۸۰ و ديگر كتب تاريخی آمده است.

(۲۷۲) البداية و النهاية، ج ۷ ص ۲۲۴، كه فشرده آن را آورديم.

(۲۷۳) جامع بيان العلم، باب حكم العلماء بعضهم فی بعض، ج ۲ ص ۱۸۹.

(۲۷۴) تذكره الحفاظ، ص ۱۰۳۹ ۱۰۴۵.

(۲۷۵) همان.

(۲۷۶) اين اشعار در ديوان شافعی، چاپ بيروت ۱۴۰۳ ه، آمده است. و نيز در كتاب: «النصايح الكافية لمن يتولی المعاويه» از محمدبن يحيی علوی متوفای ۱۳۵۰ ه. و ابن حجر در كتاب: «الصواعق المحرقه» ص ۱۳۱ به جای «الوصی» لفظ «الولی» را آورده كه به نظر ما اين تبديل لفظ در صواعق را نيز می توان از موارد كتمان در نزد پيروان مكتب خلفا دانست.

(۲۷۷) الصواعق المحرقه، چاپ مصر ۱۳۷۵ ه، ص ۱۳۱، كه ما فشرده آن را آورديم. و نيز ابن صباغ مالكی مكی متوفای ۸۵۵ ه در كتاب «الفصول»، بنابر نقل محدث قمی در كتاب «الكنی و الالقاب» در شرح حال شافعی.

(۲۷۸) تذكره الحفاظ، ص ۶۸۹، و وفيات الاعيان، ج ۱ ص ۵۹.

(۲۷۹) الموفقيات، ص ۳۳۲ ۳۳۳.

(۲۸۰) البداية و النهاية، ج ۱۲ ص ۱۹.

(۲۸۱) همان.

(۲۸۲) خطط مقريزی، ج ۲ ص ۲۵۴ ۲۵۵.

(۲۸۳) تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۲ ص ۳۲۹، و تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج ۲ ص ۵۲، و چاپ اول مصر، ج ۴ ص ۲۵.

(۲۸۴) تاريخ ابن كثير، البداية و النهاية، ج ۷ ص ۱۷۹.

(۲۸۵) آنچه آورديم بخشی از توصيفی است كه عالمانی چون: يحيی بن معين ت: ۳۳۳ ه، ابوداود (ت: ۲۷۵ ه )، نسائی (ت: ۳۰۳ ه )، ابوحاتم رازی (ت: ۳۲۷ ه )، ابن حبّان (ت: ۳۵۴ ه)، حاكم (ت: ۴۰۵ ه ) از او كرده اند. مشروح آنچه در حق سيف گفته اند همراه با شرح حال او در كتاب «عبداللّه بن سبا» ج اول آمده است.

(۲۸۶) اسامی بيشتر آنها را در جلد اول كتاب «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» آورده ايم.

(۲۸۷) مراجعه كنيد: يكصد و پنجاه صحابی ساختگی، جلد اول، بخش: فتح دارين و قادسيه و شوش و بهر سير؛ و نيز، مقايسه اين اخبار با اخبار صحيح در همان كتاب در شرح حال «عفيف بن منذر و عاصم بن عمرو و اسودبن قطبه»، صحابه ای كه سيف بن عمر تميمی برای قبيله تميم ساخته است.

(۲۸۸) الكامل فی التاريخ، چاپ مصر ۱۳۴۸ ه، ج۱ ص ۵.

(۲۸۹) تاريخ ابن كثير، ج ۷ ص ۲۴۶.

(۲۹۰) تاريخ ابن خلدون، ج ۲ ص ۴۵۷.

(۲۹۱) الإصابه، ج ۴ ص ۱۷۳ ۱۷۵.

(۲۹۲) منسوب به عنس بن مذحج، تيره ای از زيدبن كهلان بن سبا كه شرح حال آنها در انساب ابن حزم ص ۳۸۱، آمده است.

(۲۹۳) مراجعه كنيد: يكصد و پنجاه صحابی ساختگی، جلد اول، بحث اول از بحثهای مقدماتی.

(۲۹۴) البداية و النهاية، ج ۶ ص ۳۱۲.

نقد و بررسی اين خبر

سيف داستان طاهر را در پنج روايت با پنج راوی ساختگی به گونه زير روايت كرده است:

«سهل از پدرش يوسف سلمی و عبيدبن صخربن لوذان و جريربن يزيد جعفی و ابی عمر و مولای طلحه»؛ در حالی كه:

ارتداد «عكّ و اشعرين» وجود خارجی نداشته است، خداوند سرزمينی به نام «اعلاب و اخابث» خلق نكرده است.

صحابی شيعه ای كه ربيب رسول خدا و فرزند ام المؤمنين خديجه و نامش «طاهربن ابی هاله» باشد، به وجود نيامده است.

و نيز، جنگی كه مرتدان «عكّ و اشعرين» ساخته خيال سيف را نابود كند واقع نشده، و راويانی كه سيف اخبار طاهر و ارتداد «عكّ و اشعرين و اخابث» را از قول آنها روايت كرده، به دنيا نيامده اند!

سيف با جعل موضوع ارتداد، جنگ با مرتدان، نام سرزمينها، اشعار، نامه ابی بكر و صحابه و راويان اين داستان، به دنبال آن است كه بگويد: «پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه مردم مرتد شدند مگر قريش و ثقيف! و مسلمانان بدين گونه با آنها جنگيدند و نابودشان كردند!» و ما همه اين اخبار و اسناد آنها را در شرح حال «طاهربن ابی هاله» چهره خيالی سيف، در جلد اول كتاب «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» مورد نقد و بررسی قرار داده ايم.

اين تنها يكی از «جنگهای ارتداد» است كه سيف آن را ساخته و پرداخته است؛ او جعليات و ساخته های خيالی ديگری نيز درباره «جنگهای ارتداد» دارد كه آنها را چنين ناميده است: «ارتداد قبيله طیّ، ارتداد قبيله امّ زمل، ارتداد مردم عمان و مهره، ارتداد اول مردم يمن و ارتداد دوم آنها»

سيف ارتداد اين قبايل و سرزمينها و جنگهای آن و جنگهای ارتدادی ديگر را ساخته و به زمان ابوبكر نسبت داده و در همه آنها دروغها بافته و تهمتها زده و كشته های بی شمار نشان داده و صحنه های خيالی هولناكی به تصوير كشيده كه چهره نورانی تاريخ اسلام را سياه كرده است! او همچنين در اخبار فتح سرزمينها نيز، معركه ها و حوادث خيالی و كشتار و نابودی بی نظيری را به سپاه مسلمانان نسبت می دهد كه هرگز وجود خارجی نداشته اند، مانند:

فتح «أليس» و تخريب «امغيشيا»

طبری داستان فتح «أليس و امغيشيا»ی خيالی منسوب به نواحی عراق را از سيف روايت كرده كه درباره داستان «أليس» گويد: «آنها به سختی جنگيدند و مشركان كه اميدوار ورود «بهمن جاذويه» به صحنه نبرد بودند سرسختی بيشتری نشان می دادند و مسلمانان برای رسيدن به آنچه خدا مقدر كرده بود، شكيبايی كرده و بر آنها می تاختند و خالد گفت: «خدايا با تو پيمان می بندم كه اگر آنها را تسليم ما كردی، هيچ يك را باقی نگذارم تا نهرشان را از خونشان جاری سازم!» سپس خدای عزّ و جل آنها را در اختيار مسلمانان گذارد و خالد فرمان داد تا منادی او در ميان مردم فرياد كند كه، اسير بگيريد! اسير بگيريد! و كسی را نكشيد مگر آنكه از اسارت سر باز زند، و سواران با گروههای اسرا يكی پس از ديگری وارد می شدند و خالد مردمانی را مأمور كرده بود تا بر سر آن نهر آنها را گردن بزنند و يك شبانه روز آن را ادامه دادند و فردا و فردا نيز به جستجوی آنها برخاستند تا به «نهرين» رسيدند و به همين مقدار از هر سوی «أليس» پيش رفتند و آنها را گرفته و گردن زدند كه «قعقاع» و همفكران او به خالد گفتند: «تو اگر تمام مردم روی زمين را هم بكشی، خون آنها جاری نمی شود؛ چون خونها از روزی كه از جاری شدن نهی شده اند و زمين نيز از فرو بردنشان ممنوع شده، تنها اندكی به پيش می روند. پس اين آب را بر آنها جاری كن تا به سوگند خود وفا كرده باشی!» و خالد كه پيشتر جلوی آب نهر را بسته بود، آن را گشود و رودِ خون جاری شد و بدين خاطر آن رود را تا به امروز «رود خون» نامند. و ديگران از جمله «بشيربن خصاصيه» گفتند: «به ما خبر رسيده كه زمين از هنگامی كه خون پسر آدم را فرو برد، از فرو بردن خونها منع شده و خون نيز، از جاری شدن ممنوع شده، مگر به مقداری كه سرد و لخته شود».

و گويد: «در مسير آن نهر آسيا بهائی قرار داشت كه به مدت سه روز با آب سرخ فام می چرخيدند و آرد هجده هزار سپاهی يا بيشتر را فراهم می كردند!...»

و به دنبال آن داستان شهر «امغيشيا» را آورده و گويد: «هنگامی كه خالد از معركه «أليس» فارغ شد، به سوی «امغيشيا» رفت و آنها را غافلگير كرد و مردمش را كوچ داد تا در بيابانها پراكنده شدند. سپس دستور داد تا آن شهر و هرچه در محدوده آن بود همه را ويران سازند! و آن شهری بود همانند «حيره» كه «أليس» پادگان و زرّادخانه آن بود، و در اين نبرد آسيبی ديدند كه هرگز نديده بودند».

سيف همه اين داستانها را با شرح و تفصيل و راويان گوناگون آن در خيال خود ساخته و پرداخته است، و ما اينك آنچه را كه در اين دو داستان آفريده، مورد نقد و بررسی قرار می دهيم.

تأملی در روايت سيف درباره «أليس و امغيشيا»

سيف گويد: «خالد در نبرد «أليس» سوگند خورد كه نهرشان را از خونشان جاری سازد و فراريان سپاه ايران و باديه نشينان اطراف أليس را تا مسافت دو روز راه اسير كردند و بر سر آن نهر آوردند و يك شبانه روز گردن زدند و خونها لخته شد و «قعقاع» صحابی و همتايان او كه ساخته خيال سيف اند به خالد گفتند: «اگر تمام مردم روی زمين را هم بكشی خونشان جاری نمی شود، اين آب را بر آنها جاری كن تا به سوگندت وفا كرده باشی!» و خالد چنين كرد و رود خون جاری شد و آن رود را تا به امروز «رود خون» نامند». سپس گويد: «خالد به سوی «امغيشيا» رفت و آن شهری همانند «حيره» بود كه فرمان داد آن شهر و هرچه در محدوده آن است همه را ويران كنند و عدد كشته های آنها به هفتاد هزار نفر رسيد!»

مؤلف گويد: «اما ويرانی شهر «امغيشيا» و حوالی آن كه از ساخته های خيال سيف است، در تاريخ سابقه و نظير دارد، و سركشانی همچون «هلاكو و چنگيز» همانند آن را انجام داده اند و نيز، كشتن اسيران. اما سيف اموری را به خالد نسبت داده كه در تاريخ جنگها بی سابقه و بی نظير است و آن اينكه او نهرشان را با خونشان جاری ساخت كه بدين خاطر آن نهر تا به امروز «رود خون» ناميده شد.

آری، سيف اين داستانها را آفريد و داستانهای ديگری نيز درباره جنگهای: ثنی، مذار، مقر، فم فرات، بادقی و جنگ مصيخ و كشتار دهشتناك كفار و انباشته كردن كشته های آنها در فضا را ساخته و پرداخته كرد و معركه زميل و فراض و كشته شدن صد هزار رومی را بر آنها افزود.

سپس همه ساخته های خيال او، جنگها و نظاير آن، در تواريخ طبری و ابن اثير و ابن كثير و ابن خلدون و ديگران وارد و منتشر گرديد؛ در حالی كه هيچ يك از آنها حقيقت نداشت؛ و ما اين داستانها و اسناد آنها را در كتاب «عبداللّه بن سبا» جلد دوم، بحث: «گسترش اسلام با شمشير در حديث سيف» مورد بحث و بررسی قرار داده ايم.

حال، آيا با چنين تاريخ مغشوش و آلوده ای، دشمنان اسلام حق ندارند كه بگويند: «اسلام با زور شمشير گسترش يافت»؟! آيا پس از اين همه دروغ پردازی جهت دار، باز هم كسی در هدف سيف برای خرابكاری در اسلام ترديد می كند؟ و آيا انگيزه سيف برای اين همه جعل و پنهان كاری چيزی جز زندقه صفتی كه علما به او داده اند می باشد؟!

و در پايان، آيا اينهمه دروغ و افترا بر پيشوای مورخان، طبری، و علامه آنها ابن اثير، و پُرنويس آنها ابن كثير، و فيلسوف آنها ابن خلدون و دهها عالم ديگر همچون: ابن عبدالبرّ و ابن عساكر و ذهبی و ابن حجر، مستور و پوشيده مانده است؟!

نه، اينگونه نيست، چون اينها خود، كسانی اند كه او را كذّاب دانسته و به زندقه اش متهم كرده اند؛ و طبری و ابن اثير و ابن خلدون در تواريخ خود درباره واقعه «ذات السلاسل» گويند: «آنچه را كه سيف در اين باره ذكر كرده بر خلاف آنی است كه سيره نويسان پذيرفته و صحيح اش می دانند».

پس، چه چيز باعث شده كه آنها با علم و اطلاع از دروغ گويی و زندقه او، به رواياتش اعتماد كرده و ديگر روايات را رها كرده اند؟ پاسخ آن است كه سيف دروغها و افتراهای خود را در قالب انتشار مناقب سلطه حاكم و دولتمردان صحابه، زينت داده، و علمای مكتب خلفا نيز با علم به دروغ بودن آنها همه توان خود را در نشر و ترويج آن به كار برده اند! مثلاً، او در داستان فتح عراق دروغهای خود را تحت شعار «مناقب خالدبن وليد» آورده، و از زبان ابوبكر چنين ساخته كه او پس از نبرد «أليس» و ويرانی شهر «امغيشيا» گفته است: «ای قريشيان! شير شما بر آن شير حمله كرد و بر او و منافعش چيره گشت؛ زنان از پديد آوردن مثل خالد ناتوانند!».

همانگونه كه در داستان جنگهای ارتداد، ساخته های خود را در پوشش مناقب ابی بكر زينت بخشيده است؛ و نيز، در روايات جعلی فتح شام و ايران در زمان عمر، و فتنه های دوران عثمان و واقعه جمل در عصر علی. او در همه اين موارد دروغهای خود را در پوشش مناقب صاحبان سلطه و دفاع از آنها در برابر انتقادات، زينت داده و به انتشار آنها پرداخته و با اين ترفند، روايات او رواج يافته و دروغهای او شايع گرديده و روايات صحيح را به دست فراموشی و اهمال سپرده است. با آنكه بيشتر ساخته ها و جعليات سيف در حقيقت فضيلتی برای صحابه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نباشد، بلكه مايه مذمت آنهاست!

من نمی دانم چگونه اين موضوع بر آنها پوشيده مانده كه، اگر خالد دهها هزار نفر از ابنای بشر را گرد هم آورده و آنها را گردن زده باشد تا نهرشان را از خونشان جاری سازد، اين كار برای او فضيلت نيست! و نيز، ويرانی شهر

«امغيشيا» و امثال آن فضيلت نباشد، مگر در مذهب زنادقه كه زندگی را زندان نور می دانند و معتقدند: «شايسته آن است كه در پايان دادن به حيات كوشش شود تا اين نور از زندان خود آزاد گردد!(۲۹۵) ».

و هرچه باشد، كالای بی ارزش سيف با زيور مناقب بزرگان رواج يافت، و حرص اينان بر نشر فضايل سلطه حاكم، و دفاع از آنها، كارشان را بدانجا رسانيد كه به نشر فضيلت ظاهری آنها پرداختند، فضيلتی كه در واقع فضيلت نبود!

و رنج آورتر از همه اينكه، سيف تنها به ساختن رواياتی كه به ظاهر مناقب صاحبان سلطه به حساب آيد و در باطن مايه خرابكاری اسلام باشد، بسنده نكرده بلكه برای رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز صحابه ای تراشيده كه خداوند آنها را نيافريده! و هرچه توانسته و هرچه خواسته برای آنها كرامات و فتوح و كشورگشائی و شعر و مناقب ساخته و پرداخته است؛ و اين بدان خاطر بوده كه او می دانسته كه اينان هرچه را كه واجد مناقب هيئت حاكمه باشد، هرگونه كه باشد، بدان تمسك می جويند، و او نيز هرچه برای خرابكاری و نابودی اسلام مفيد تشخيص داده، با اعتماد به چنين خُلق و خويی كه در اينان سراغ داشته، ساخته و پرداخته و رواج داده و به ريش مسلمانان خنديده است؛ و اينان نيز سيف را در گمانش نوميد نكردند، و دروغهای او را در طول سيزده قرن به خوبی رواج دادند!!

تا اينجا نمونه هايی از روايات سيف را كه برای طعن و عيبجويی در اسلام ساخته و پرداخته كرده و در پوشش مناقب بزرگان صحابه و تابعين، يعنی صاحبان سلطه، زينت داده، آورديم. در بخش بعد، نمونه های ديگری از آن را مورد بررسی قرار می دهيم؛ رواياتی كه در پوشش حلّ معضل مكتب خلفا در

طی قرون ساخته و پرداخته شده است:

شهرت امام علی عليه‌السلام به لقب «وصیّ» و مشكل مكتب خلفا در طی قرون

در مباحث گذشته با چگونگی جدال كلامی هفتصد ساله اين دو مكتب از عصر ام المؤمنين عايشه تا عصر ابن كثير پيرامون نصّ «وصی» آشنا شديم. اين جدال بدان خاطر بود كه نصّ «وصيت» مقصود رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ساير نصوص را نيز مشخص می كرد؛ نصوصی كه با صراحت حق حكومت آل البيت از امام علیعليه‌السلام تا امام مهدیعليه‌السلام را بيان داشته است، مانند «حديث غدير» و حديثی كه می گويد: «علی پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ولی امر و وارث آن حضرت است» و جز اينها. حال آنكه مكتب خلفا اين نصوص را به معنای فضيلت آل البيتعليه‌السلام تأويل و توجيه می كند.

يكی از نمونه های روشنگر اين معنی آن است كه علمای اهل كتاب هرگاه از «وصی خاتم انبياصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » سخن می گفتند، جز «ولی عهد» پس از او را اراده نمی كردند.

و ديگر اينكه، ياران امام علیعليه‌السلام هرگاه در سخنان و اشعار خود يادآور «وصيت» می شدند، آن را دليل حق تقدم امام علیعليه‌السلام در حكومت می دانستند، مانند: ابوذر در عهد عثمان، مالك اشتر در روز بيعت با امام علیعليه‌السلام، محمدبن ابی بكر در نامه اش به معاويه، مهاجران و انصار در اشعار خود در جمل و صفين، امام حسنعليه‌السلام به گاه بيعت گرفتن از مردم، و امام حسينعليه‌السلام به گاه سخن گفتن با سپاه خلافت در كربلا؛ همه اينها به «وصيت» استناد می كردند؛ چون وصيت به ديگر نصوص وارد در حق آنها نيز اشاره داشت و همه را شامل می شد؛ چنانكه گوئی آنها با استناد به وصيت به تمام آن نصوص نيز استناد می كردند.

و نيز، نهضت علويان آل ابی طالب برای حكومت، كه با شهادت امام حسينعليه‌السلام پايان نگرفت و شورش آنها بر ضد خلفا تا عصر عباسيان استمرار داشت، و آنچه كه بيش از همه مكتب خلفا را در درگيريهای سياسی آن دوران در تنگنا قرار می داد، شهرت امام علیعليه‌السلام به لقب «وصیّ پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » بود كه علويان حكومت خواه بدان استناد می كردند و معتقد بودند كه اين «وصيت» نصّ صريح رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق امام علیعليه‌السلام و اولاد او برای حكومت است.

و بدين خاطر بود كه «مأمون عباسی» نيز، هنگامی كه درصدد خاموش كردن قيام علويان برآمد، رياكارانه به «وصيت» استناد كرد و «امام رضاعليه‌السلام » را «ولی عهد» پس از خود قرار داد و با اين ترفند، علويان را آرام كرد و بزرگانشان را به پايتخت خود كشانيد و بيشترشان را مسموم ساخت و بر آنها پيروز گرديد.

پس، شهرت امام علیعليه‌السلام به «وصی پيامبر» مشكل دوران مكتب خلفا بود، كه سيف به گونه زير به حل اين معضل پرداخت:

سيف برای معضل مكتب خلفا راه حل می سازد

در بحثهای گذشته با چگونگی اقدام علمای مكتب خلفا در كتمان موضوع «وصيت» آشنا شديم، و چگونگی حذف و تحريف روايات، سرزنش و تضعيف راويان و استناد كنندگان به آن و تأويل و توجيه نصوص صريحه اش را ملاحظه كرديم؛ با وجود اين، هيچ يك از آنها، در اين راه، به گرد پای سيف هم نمی رسند، چون او اين مشكل غامض و پيچيده را از ريشه حل و فصل كرد و با جعل روايات و تحريف حقايق و پرداخت ماهرانه، آن را چنانكه در پی می آيد به ضد خود تبديل نمود!

الف طبری در ابتدای اخبار سال سی و پنجم هجری از «سيف» و او از «عطيه» و او از «يزيد فقعسی» روايت كند

كه گفت: «عبداللّه بن سبا يكی از يهود صنعاء و از مادری سياه چُرده بود كه در زمان عثمان اسلام آورد و سپس با سفربه بلاد مسلمين می كوشيد تا آنها را گمراه سازد. از حجاز شروع كرد و به بصره رفت و از كوفه و شام سر برآورد، ولی نتوانست كسی را در شام بدام اندازد تا از آنجا بيرونش كردند و به مصر وارد شد و به جمع مردم پيوست و به آنها گفت: «چه شگفت آورند كسانی كه معتقدند عيسی باز می گردد و بازگشتن محمد را تكذيب می كنند، در حالی كه خدای عز و جل می فرمايد:( إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَیٰ مَعَادٍ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ مَن جَاءَ بِالْهُدَیٰ وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ): «آن كسی كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جايگاه(و زادگاه)ت باز می گرداند»(۲۹۶) و محمد برای بازگشت سزاوارتر از عيسی است!» راوی گويد: اين سخنان از او نقل شد و وی «رجعت» را برای آنها پايه ريزی كرد و آنها به بحث درباره آن پرداختند. سپس بدانها گفت:

«هزار پيامبر بوده و هر پيامبری «وصيّی» داشته است و علی «وصیّ محمد» است» سپس گفت: «محمد خاتم انبياست و علی خاتم اوصيا» سپس گفت: «چه كسی ظالم تر از آنی است كه وصيت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را انجام نداد و بر وصیّ رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشی جست و امر اين امت را در اختيار گرفت؟» و پس از آن بدانها گفت: «عثمان خلافت را به ناحق گرفته و اين وصی رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. پس در اين راه به پا خيزيد و آن را به جنبش آوريد و ابتدا به سرزنش اميرانتان بپردازيد و امر به معروف و نهی از منكر را آشكار سازيد تا مردم را به خود علاقمند كنيد و آنها را به اين راه فرابخوانيد».

و بعد، هوادارانش را گسترش داد و به نامه نگاری با فسادپذيران شهرها پرداخت و آنها نيز پاسخش داده و در نهان به ترويج عقايدش برخاستند و امر به معروف و نهی از منكر را آشكار ساختند، و نوشتن نامه به شهرها را آغاز كردند و در آنها به عيبجويی از اميرانشان پرداختند و همفكران آنها نيز پاسخی مشابه دادند و بدانجا رسيد كه هواداران آنها در هر شهری با شهر ديگر چنين می كردند و هريك در شهر خود به خواندن نامه ديگری می پرداخت تا آنگاه كه كار را به مدينه كشاندند و داعيه خود را به همه جای زمين گسترش دادند؛ در حالی كه در خفا چيز ديگری را می خواستند و آنچه را كه در دل داشتند آشكار نمی كردند، و اهل هر شهری می گفتند: «ما از آنچه كه ديگر شهرها(از سوی واليان خود)بدان دچار شده اند در امانيم»، مگر مردم مدينه كه اين خبر از همه شهرها بدانجا رسيد و گفتند: «ما از آنچه كه مردم سایر شهرها بدان مبتلا شده اند در امانيم»، و محمد و طلحه از اينجا با او همراه شدند! گويند: نزد عثمان آمدند و گفتند: «ای امير مؤمنان! آيا خبرهايی كه به ما می رسد به شما هم می رسد؟» گفت: «نه به خدا جز آرامش و سلامت خبری به من نرسيده!» گفتند: «ولی به ما رسيده»، و او را از آنچه كه می دانستند آگاه كردند و او گفت: «شما شريكان من و گواهان مؤمنانيد، نظرتان را به من بگوييد.» گفتند: «نظر ما آن است كه مردان مورد اعتمادت را به شهرها بفرستی تا وضع آنها را به تو گزارش كنند.» عثمان محمدبن مسلمه را به كوفه فرستادو اسامه بن زيد را به بصره و عمّار ياسر را به مصر و عبداللّه بن عمر را به شام روانه كرد و جز آنها مردان ديگری را نيز گزينش كرد كه همگی پيش از عمّار بازگشتند و گفتند: «ای مردم ما هيچ امر ناپسندی نديديم، اعلام مسلمانان و عوام آنها نيز امر ناپسندی را اعلام نكردند و همگی گفتند: كار كار مسلمانان است، جز آنكه اميرانشان در ميان آنها به عدالت رفتار می كنند و به كار آنها می پردازند».

امّا بازگشت عمّار به قدری طول كشيد كه مردم پنداشتند او كشته شده، ولی ناگهان با نامه «عبداللّه بن سعدبن ابی سرح» روبرو شدند كه نوشته بود: «گروهی از مصريان كه عبداللّه بن سوداء و خالدبن ملجم و سودان بن حمران و كنانه بن بشر از جمله آنها هستند، عمّار را متمايل به خود كرده اند»(۲۹۷)

ب ذهبی در ابتدای ذكر اخبار سال سی و پنج هجری اين دو خبر را به گونه زير روايت كرده است:

نخست گويد: «سيف بن عمر از عطيّه از يزيد الفقعسی روايت كند كه گفت: «هنگامی كه «ابن سوداء» به مصر رفت، يكبار بر «كنانه بن بشر» وارد شد و يكبار بر «سودان بن حمران» و بعد به نزد «غافقی» رفت و غافقی او را دليری بخشيد و با او سخن گفت و او را به نزد «خالدبن ملجم و عبداللّه بن رزين» و همفكران ايشان برد و آن سخنان را با آنها در ميان گذاشت، ولی آنها را در امر «وصيت» همراه خود نيافت.»

دوم پس از حديث اول به روايت خبر عمّار در مصر می پردازد و می گويد:

«سيف از مبشر و سهل بن يوسف، از محمدبن سعدبن ابی وقاص روايت كند و گويد: «عمار وارد شد و پدرم سعد كه خبر او را پی گيری می كرد مرا نزد او فرستاد تا برايش بخوانم. او در حالی كه عمامه ای چركين و جبّه ای چرمين داشت با من آمد و چون وارد شد، سعد به او گفت: «وای بر تو ای ابا يقظان! تو در ميان ما از نيكان بودی، چه شده كه اكنون در فساد ميان مسلمانان و شورش بر اميرالمؤمنين می كوشی؟ آيا عقلت را داری يا نه؟» كه عمار ناگهان عمامه اش را با خشم از سر برگرفت و گفت: «عثمان را خلع كردم همانگونه كه اين عمامه ام را برداشتم» و سعد گفت: «انا للّه و انّا اليه راجعون! وای بر تو! اكنون كه سنّت زياد و استخوانت پوك و عمرت به پايان رسيده،كمند اسلام را از گردن خود برداشته و دست خالی از دين برون شدی؟!» كه عمّار با خشم برخاست و در حال رفتن می گفت: «از فتنه سعد به خدا پناه می برم» و سعد گفت: «آگاه باشيد كه در فتنه افتادند! خداوندا درجات عثمان را به خاطر عفو و بردباريش بيفزای» تا آنگاه كه عمار از در برون رفت و سعد در حالی كه می گريست و محاسنش تر شده بود رو به من كرد و گفت: «چه كسی از فتنه در امان است؟ پسرم! مبادا آنچه را كه از او شنيدی از تو درز كند كه اين امانت است و من خوش ندارم دست آويز مردم بر ضد او گردد؛ زيرا رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «حق همواره با عمار است، تا آنگاه كه حيرت پيری بر او چيره نگردد، و او اكنون سرگشته و خرف شده است!» و از كسان ديگری كه بر ضد عثمان قيام كردند، «محمدبن ابی بكر صديق» بود كه چون از «سالم بن عبداللّه » درباره علت آن پرسيدند، گفت: «خشم و طمع! چون او در اسلام جايگاه بلندی داشت و عده ای او را كه افتخاراتی داشت و برای خود حق ويژه می انگاشت و عثمان آن را از دوشش برداشت فريفتند»(۲۹۸)

ج طبری در اخبار سال سی ام هجری درباره ابوذر گويد:

«سيف بن عمر از عطيه از يزيد فقعسی روايت كند كه گفت: «هنگامی كه ابن سوداء» وارد شام شد «ابوذر» را ملاقات كرد و گفت: «ابوذر! آيا از معاويه در شگفت نيايی كه می گويد: «همه اين اموال از آنِ خداست! آری، همه چيز از آن خداست ولی او ظاهرا در پی آن است كه همه را به خود اختصاص داده و نام مسلمانان را از روی آن بردارد». ابوذر نزد معاويه آمد و گفت: «چه وادارت كرده كه بيت المال مسلمانان را «مال اللّه » بنامی؟» معاويه گفت: «رحمت خدا بر تو باد ای اباذر! آيا ما بندگان خدا نيستيم و اين مال مال خدا و اين خلق خلق خدا و اين امر(= حكومت)امر خدا نيست؟» ابوذر گفت: «آن را مگو» و معاويه گفت: «من نمی گويم كه آن از آنِ خدا نيست، ولی به زودی خواهم گفت كه مال مسلمانان است»

گويد: پس از آن «ابن سوداء» نزد «ابودرداء» رفت و او به وی گفت: «تو كه

هستی؟ به خدا سوگند كه تو را يهودی می بينيم!» سپس به نزد «عباده بن صامت» رفت و عباده او را گرفت و به نزد معاويه آورد و گفت: «به خدا سوگند اين است كه ابوذر را بر تو شورانده است» و ابوذر در شام به پاخاسته بود و می گفت: «ای گروه اغنيا با فقرا مساوات و همراهی كنيد! به كسانی كه طلا و نقره را اندوخته می كنند و آن را در راه خدا انفاق و خرج نمی كنند، بشارت بده كه بر چهره ها و پهلوها و پشت های آنان داغ آتشين زده شود» و همواره آن را تكرار می كرد تا آنگاه كه فقيران با سخنان او حريص شدند و آن را بر اغنيا واجب شمردند و كار بدانجا رسيد كه اغنيا از مزاحمت های مردم شكوه كردند و معاويه به عثمان نوشت: «ابوذر مرا به تنگ آورده و چنين و چنان كرده!» و عثمان به او نوشت: «جوانه ها و ساقه های فتنه نمودار و به استقرار نزديك شده است؛ پس تو اين زخم را مشكاف و ابوذر را با راهنما و زاد و توشه و با مدارا نزد من فرست، و تا می توانی مردم و خودت را نگاه دار كه تنها آنچه را كه نگاه داری از آن برخورداری!» معاويه نيز ابوذر را با راهنما به مدينه فرستاد و چون به مدينه رسيد و آن ساختمانها را در دامنه كوه ديد گفت: «اهل مدينه را به غارتی مدام و نبردی به نام بشارت باد» و چون بر عثمان وارد شد به او گفت: «ابوذر! چه شده كه اهل شام از تيغ زبان تو شكوه می كنند؟» ابوذر به او گفت: «اين كه گفته شود «مال اللّه » روا نباشد، و شايسته نيست كه اغنيا مالی را اندوخته كنند» عثمان گفت: «ابوذر! وظيفه من آن است كه آنچه بر عهده دارم بپردازم و آنچه بر عهده رعيت است بگيرم و آنها را وادار بر زهد نكنم؛ و اينكه، آنان را به تلاش و ميانه روی فرابخوانم» ابوذر گفت: «پس اجازه بده كه من بروم؛ زيرا مدينه خانه من نباشد!» عثمان گفت: «آيا جز به بدتر از آن رضا ندهی؟» گفت: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمانم داده كه هرگاه بناهای مدينه به دامنه كوه رسيد از آن خارج شو!» عثمان گفت: «آنچه تو را فرموده انجام بده» راوی گويد: «ابوذر بيرون رفت تا به «ربذه» رسيد و

فرود آمد و در آنجا مسجدی بنا كرد و عثمان نيز، گله ای شتر با دو نفر غلام به او بخشيد و پيامش داد كه به مدينه رفت و آمد كند تا اعرابی نگردد، و او چنين كرد».(۲۹۹)

بررسی اين روايات

سيف اين روايات افسانه ای و نظاير آنها را برای دفاع از خلفايی همچون: عثمان و معاويه و مروان، و واليانی همچون: وليد و عبداللّه بن سعدبن ابی سرح و ديگر بزرگان بنی اميه، ساخته و پرداخته كرد و افسانه های ساختگی اش درباره اين فتنه ها رواج يافت و در مدارك پژوهشی اسلامی بمانند آتش در خرمن گسترش يافت؛ و ما در جلد اول «عبداللّه بن سبا» ساختگی بودن آن را آشكار ساختيم و در كتاب «نقش عايشه» اخبار صحيح اين فتنه ها را ثبت كرديم؛ و اكنون به نمونه هائی از انواع جعل و تحريف در روايات گذشته سيف اشاره می كنيم: