ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21610
دانلود: 2845


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21610 / دانلود: 2845
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

وصيت در احاديث صحابه و تابعين

۱ وصيت در خطبه ابوذر:

ابوذر در زمان خلافت عثمان بر درگاه مسجد رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايستاد و خطبه خواند و گفت: «محمد وارث علم آدم و همه فضايل پيامبران است، و علی بن

ابی طالب «وصی» محمد و وارث علم اوست...». تمام اين خطبه را ان شاءاللّه در بحث «انواع كتمان در مكتب خلفا» می آوريم.

۲ وصيت در سخنان مالك اشتر:

مالك اشتر به گاه بيعت با اميرالمؤمنينعليه‌السلام گفت: «ای مردم! اين «وصی» اوصياء و وارث علم انبياست. در امتحان و بلا استوار، و در سختی و تنگنا خوش رفتار است. همان كه كتاب اللّه ايمانش را شهادت، رسول اللّه رضوانش را بشارت، برتری ها در او به تمامت، و سبقت و علم و فضلش در گذشته و حال بلاشبهت باشد».(۶۵)

۳ وصيت در سخنان عمروبن حمق خزاعی:

هنگامی كه اميرالمؤمنين مردم كوفه را فرا خواند و درباره نبرد با معاويه با آنها سخن راند، عمروبن حمق برخاست و امام را مخاطب قرار داد و گفت:

«يا اميرالمؤمنين! من نه به خاطر قرابت و خويشاوندی دوستدار شمايم و با شما بيعت كرده ام، و نه به خاطر آنكه مالم بدهی يا مقامم ببخشی و بلند آوازه ام گردانی! بلكه من شما را به خاطر اين برتری های پنجگانه دوست دارم: شما پسر عموی رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، و «وصیّ» او، و پدر ذريه باقيمانده آن حضرت در بين ما، و پيشگام ترين مردم به سوی اسلام، و پرسهم ترين مهاجران در جهاد هستيد».(۶۶)

۴ وصيت در نامه محمدبن ابی بكر:

محمدبن ابی بكر برای معاويه نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم»

«از محمدبن ابی بكر به گمراهِ زاده صخر. سلام بر طاعت پذيران خدا و مسلمانان اهل ولا. اما بعد، خداوند محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برگزيد و به رسالتش ويژه گردانيد و به وحيش اختيار نمود و به امرش امين ساخت، و او را پيامبری تصديق كننده كتابهای پيشين و راهنمای شرايع برانگيخت، و او با حكمت و موعظه حسنه به راه پروردگارش فرا خواند. و نخستين كسی كه پاسخش داد و بدو روی آورد و تصديقش نمود و اسلام را پذيرفت و تسليم آن شد، برادر و پسرعمويش علی بن ابی طالب بود، كه غيب مكنونش را تصديق نمود و بر هر محبوبی ترجيحش داد، و از هر هول و هراسی در امانش بداشت، و جان خود را سپر بلايش انگاشت. با دشمنانش دشمن و با دوستانش دوست بود، و همواره از آغاز كار، و در هنگامه های دشوار، جانفشانی نمود تا پيشگام و يكه تازِ ميدان جهاد و شهادت گرديد و قرينی برای او يافت نگرديد. و اكنون می بينم كه تو با او هماوردی نشان می دهی در حالی كه تو توئی و او اوست: پيشگام هر نيكوئی، كه اسلامش نخستين و نيتش بهترين و ذريّه اش پاكترين و همسرش والاترين و پسرعمويش

برترين های روی زمينند... و در حالی كه تو و پدرت همواره برای دين خدا فتنه و آشوب برپا می كرديد و می كوشيديد تا نور خدا را خاموش سازيد، و برای آن به جمع نيرو و بذل مال و پيمان با قبايل می پرداختيد، و پدرت بر آن بمرد و تو بر آن جايگزينش شدی!(و اكنون)گواه بر تو كسانی اند كه به سويت می آيند و در جوار تو پناه می گيرند: بقيه احزاب و سران نفاق و دشمنی با رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم! و گواهان علی علاوه بر فضل آشكار و سابقه ديرين خود او انصارش هستند كه در قرآن به فضل و برتری موصوف اند و خداوند آنان را ستوده است: مهاجران و انصار رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه چرخه های توانمند و ستونهای استوارِ پيرامون اويند، و با شمشيرهای آخته بر تارك دشمن می كوبند، و خون خود را نثار قدومش می سازند و شرافت را در پيرويش می بينند، و شقاوت را در مخالفتش می دانند. وای بر تو! چگونه خود را همسنگ علی می دانی، حال آن كه علی وارث رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و «وصی» او، و پدر فرزندان و نخستين پيرو و آخرين همراه آن حضرت بوده كه اسرارش را بدو سپرده و در امر خود شريكش ساخته است؟!».

و معاويه در پاسخش نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم»

«از معاويه بن ابی سفيان به عيبجوی پدرش محمدبن ابی بكر. سلام بر طاعت پذيران خدا. اما بعد، نامه ات به من رسيد و در آن، قدرت و شوكت خدا و گزينش و امتياز پيامبرش را يادآور شده ای، با سخنانی خودبافته و خودساخته، كه پدرت را خوار و تو را بی مقدار سازد: حق پسر ابی طالب و سابقه ديرين او و خويشاونديش با رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ياری و جانفشانی اش در هول و هراسها را يادآور شده ای، و با فضل و برتری غير خود بر من احتجاج كرده ای! پس، سپاس خدائی را كه برتری را از تو گردانيد و به ديگری رسانيد. ما خود در حيات پيامبرمانصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم و پدرت نيز با ما بود، و حق پسر ابی طالب را بر خود لازم می ديديم و برتريش بر ما آشكار می نمود، و آنگاه كه خداوند پيامبرش را بدانچه نزد خود داشت، فرا خواند و وعده اش را تمام و دعوتش را انجام و برهانش را پيروز گردانيد و او را به سوی خود بالا برد، پدر تو و «فاروق»ش نخستين كسانی بودند كه حقش را ربودند و به مخالفتش برخاستند و بر آن همدل و هماهنگ شدند. سپس او را به پيروی از خود فراخواندند و او به تأخير انداخت و درنگ كرد، و آن دو به رنج و اندوهش كشاندند و قصد جانش كردند تا بيعت نمود و تسليم آنها شد، و آنها در كار خود شريكش نكردند و بر راز خويش آگاهش نساختند تا آنگاه كه جان دادند و كارشان پايان گرفت و پس از آنها «عثمان» به خلافت برخاست و راهشان را ادامه داد...»

جواب معاويه را بدان خاطر كه حاوی اعتراف به گفته های محمدبن ابی بكر بود آورديم. تمام اين دو نامه را نصربن مزاحم در كتاب خود «وقعه صفين» و مسعودی در «مروج الذهب» آورده اند، و طبری و ابن اثير نيز در حوادث سال سی و شش هجری به آن دو اشاره كرده اند.

طبری با سند خود از «يزيدبن ظبيان» روايت كند كه گفت: «محمدبن ابی بكر هنگامی كه به حكومت(مصر)رسيد، برای معاويه نامه نوشت». و نامه هايی را كه ميان آن دو مبادله شده بود بيان داشت، كه من(= طبری)بيان آنها را(در

تاريخ خود)نپسنديدم. زيرا «اين نامه ها حاوی مطالبی است كه گوش عامّه(= پيروان مكتب خلفا)تحمل شنيدنش را ندارد...!»

بنابراين، طبری نامه های مبادله شده بين محمدبن ابی بكر و معاويه را بدان خاطر در مجموعه تاريخی خود نياورد، كه اطلاع عامه مردم از محتوای آنها را به مصلحت نمی ديده است، نه بدان خاطر كه به صحت خبر اعتماد نداشته است. چنانكه علامه ابن اثير نيز از او پيروی كرده و اين نامه ها را در موسوعه تاريخی خود «الكامل» به همان دليل وارد نكرده و گويد: «بيان آنها را نپسنديدم، چون حاوی مطالبی است كه گوش عامه تحمل شنيدنش را ندارد!».(۶۷)

۵ وصيت در نوشته عمروعاص:

خوارزمی نامه عمروبن عاص به معاويه را چنين روايت كند:

«اما آنچه كه مرا بدان فرا می خوانی...(و خواستار آنی)تا بر باطل ياريت نمايم و بر روی علی برادر رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و «وصی» و وارث او و ادا كننده دَينش و وفا كننده به وعده اش و شوهر دخترش، شمشير بكشم!...»(۶۸)

۶ وصيت در كلام امام علیعليه‌السلام:

امامعليه‌السلام بنابر روايت خوارزمی در بخشی از سخنانش می فرمايد: «من برادر رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و «وصی» او هستم...»(۶۹)

و ابن ابی الحديد نامه امام به مصريان را چنين روايت كند: «و بدانيد كه امامِ هدايت و پيشوای ضلالت، و «وصی» نبی و دشمن نبی، يكسان نباشند».(۷۰)

و يعقوبی در بيان احتجاج خوارج بر امام علیعليه‌السلام چنين آورده كه آنها می گفتند: «او(= امامعليه‌السلام )«وصيت» را تباه كرده است» و امام در پاسخ فرموده است: «اما سخن شما كه گفته ايد: «من «وصی» بودم ولی «وصيت» را تباه كردم» خداوند عز و جل می فرمايد( وَلِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ ) (۷۱) «و بر مردم است كه برای خدا آهنگ بيت اللّه كنند؛ آنها كه توان رفتن به سويش را دارند. و هركس كفر ورزد(بداند كه)خداوند از همه عالميان بی نياز است». حال به نظر شما اگر احدی آهنگ بيت اللّه ننمايد، اين بيت اللّه است كه كافر می شود؟ بديهی است، كسی كه می تواند به سوی بيت اللّه برود و آن را ترك می كند كافر می شود. پس اين شمائيد كه با ترك كردن من كافر شديد، نه من كه شما را ترك كردم...»(۷۲)

۷ وصيت در خطبه های امام علیعليه‌السلام:

امام علیعليه‌السلام در خطبه ۱۸۲ نهج البلاغه می فرمايد: «ای مردم! من مواعظی را كه انبيا با آنها امت خود را اندرز می دادند، برای شما شرح و بسط دادم. و آنچه را كه «اوصيا» به آيندگان بعد از خود رساندند، به شما رساندم...»

و در خطبه ۸۸ می فرمايد: «و چگونه از خطای اين فرقه ها در شگفت نباشم كه با وجود اختلاف در براهين دين خود، نه اثر پيامبری را می جويند و نه عمل «وصی»ی را پيروی می كنند».

و در خطبه دوم آن می فرمايد: «هيچ يك از افراد اين امت با آل محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقايسه نشوند، و كسانی كه نعمت ابدی شان بر اين امت جاری است، با ديگران مساوی نباشند. آنان اساس دينند... و آنان را ويژگيهای حق ولايت است، و «وصيت» و وراثت در خاندان ايشان است...».

و ابن ابی الحديد گويد: «علیعليه‌السلام خطبه خواند و در بين خطبه اش فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول اللّه ام، و اين سخن را هيچ كس، پيش از من و بعد از من، نگويد مگر به دروغ. از پيامبر رحمت ارث بردم، و سيده زنان اين امت را به همسری گرفتم، و من «خاتم الوصيين» هستم».(۷۳)

۸ وصيت در خطبه امام حسنعليه‌السلام:

امام حسنعليه‌السلام پس از شهادت پدرش در خطبه ای فرمود: «من حسن فرزند علی ام، من فرزند نبی ام و من فرزند «وصی»ام...».(۷۴)

۹ وصيت در نامه تسليت شيعيان به امام حسينعليه‌السلام:

هنگامی كه امام حسنعليه‌السلام رحلت كرد و خبر آن به شيعيان كوفه رسيد، در خانه «سليمان بن صُرَد» گرد آمدند و برای عرض تسليت به امام حسينعليه‌السلام چنين نگاشتند:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم»

«به حسين بن علی، از شيعيان او و شيعيان پدرش اميرالمؤمنين. سلام بر تو. همانا ما به سبب وجود تو خدای بی همتا را ستايش می كنيم. اما بعد، خبر وفات حسن بن علی را دريافت داشتيم.(و سلام بر او باد(۷۵) ) روزی كه زاده شد و روزی كه وفات كرد و روزی كه زنده برانگيخته می شود... و چه بزرگ مصيبتی بود كه بر اين امت، همگی، فرود آمد. بويژه بر شما و اين شيعه، كه فرزند «وصی» و زاده نبی را از ميان ما برد و...»(۷۶)

و در مروج الذهب گويد: «ابن عباس كه در شام خبر وفات امام حسن را دريافت كرد، به معاويه گفت: «اگر امروز بدين مصيبت دچار شده ايم(شكيبايی می ورزيم)زيرا ما پيش از اين نيز به فقدان وجود سيد رسولان و امام متقيان و رسول رب العالمين دچار شده ايم و پس از آن هم به فقدان وجود «سيد اوصياء»! و خداوند اين مصيبت را جبران نمايد...»(۷۷)

۱۰ وصيت در خطبه امام حسينعليه‌السلام:

امام حسينعليه‌السلام در روز عاشورا برای سپاه خليفه يزيد خطبه خواند و در مقام احتجاج بر آنها فرمود: «اما بعد. نَسَب مرا بكاويد و ببينيد كيستم؟ سپس به درون خويش بازگرديد و نفس خود را مورد عتاب قرار دهيد كه آيا كشتن من و شكستن حرمتم برای شما جايز است؟ آيا من پسر دختر نبی شما و فرزند «وصی» و پسر عموی او نيستم؟ همو كه نخستين مسلمانِ قوم، و اولين مؤمن به خدا و پيشروترين مصدق رسول اللّه بود؟ آيا حمزه سيدالشهدا عموی پدرم نيست؟ آيا جعفر شهيد طيّار ذوالجناحين عموی من نيست؟»(۷۸)

و اينكه امام حسينعليه‌السلام پدرش امام علیعليه‌السلام را بدين گونه «وصی» رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توصيف كرد، از آن روست كه اين صفت نزد آنان مشهور بود؛ همانند شهرت نبوت برای جدش رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اينكه حمزه سيدالشهداء عموی پدرش می باشد و جعفر طيار عموی خودش. و بدين خاطر آن را در نسب خود آورد و كسی بر او انكار نكرد.

۱۱ وصيت دراستدلال عبداللّه بن علی عموی سفّاح خليفه عباسی:

عباسيان در آغاز كار خود مردم را به نام آل محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قيام بر ضدّ امويان فراخواندند و چنان بود كه «ابومسلم» امير آل محمد ناميده می شد.(۷۹) آنها نصوص رسيده از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حقِ حاكميت اهل البيت را دليل خود گرفته و بر ضد دشمنان بدان استناد می كردند. و چون بر اريكه قدرت استيلا يافتند، به «آل محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » پشت نمودند.

و از جمله كسانی كه به «وصيت» استناد می جست، عموی سفاح نخستين خليفه عباسی بود. ذهبی از «عمرو اوزاعی»(۸۰) روايت كند كه گفت: «هنگامی كه «عبداللّه بن علی» عموی سفاح وارد شام شد و بنی اميه را كشت، به دنبال من فرستاد و در سخنانش گفت: «وای بر تو! آيا «اين امر» حق شرعی ما نيست؟» گفتم: «چگونه؟» گفت: «آيا رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی را «وصی» قرار نداد؟» گفتم: «اگر او را «وصی» قرار داده بود كه حَكَمين حكم نمی كردند.» پس ساكت و خشمگين شد و من منتظر بودم سر از تنم جدا شود كه با دست اشاره كرد: بيرونش كنيد و من بيرون رفتم...»

اوزاعی در ردّ «وصيت» به همان چيزی احتجاج كرده كه خوارج در برابر امام علیعليه‌السلام بدان احتجاج كردند و پاسخ او همان پاسخ امام به خوارج است كه در بخش «وصيت در كلام امام علیعليه‌السلام » گذشت.

۱۲ وصيت در احتجاج محمد بن عبداللّه بن حسن بر خليفه عباسی منصور:

طبری و ابن اثير در ذكر حوادث سال ۱۴۵ ه روايت كرده و گويند: «محمدبن عبداللّه بن حسن بن علی هنگامی كه بر ضد ابوجعفر منصور خليفه عباسی خروج كرد و مردم مدينه با او بيعت نمودند، در پاسخ منصور نامه ای مشروح نگاشت و دلايل خود را در آن بيان داشت، كه او برای خلافت شايسته تر از منصور است. و در آن نامه آمده است: «.. همانا پدر ما علی «وصی» و امام بود، و شما چگونه، در حالی كه فرزندانش زنده اند، ولايتش را به ارث برده ايد؟!...»

و منصور در نامه ای كه پاسخش داد و به ردّ دلايلش پرداخت، پاسخ اين برهان را مسكوت گذاشت، و سكوت منصور اقرار او به صحت آن در نزد بنی عباس است.(۸۱)

۱۳ خليفه عباسی مهدی «وصيت» را به خاطر ذكر «وصی» در آن رد می كند:

در تاريخ طبری از «ابوالخطاب» روايت كند كه گفت: «هنگامی كه بر بالين «قاسم بن مجاشع تميمی» از اهالی مرو رسيدم و او در قريه ای بود كه «باران الوفاة»ش می گفتند، برای مهدی عباسی وصيت كرد و نوشت:«شهد اللّه انّه لا اله الا هو و الملائكة و اولوا العلم قائماً بالقسط لا اله الاّ هو العزيز الحكيم * انّ الدين عند اللّه الاسلام...»(۸۲) سپس ادامه داد: «قاسم بن مجاشع گواهی می دهد كه محمد بنده و رسول اوست و علی بن ابی طالب «وصی» رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وارث «امامت» بعد از اوست» گويد: «اين وصيت را به «مهدی عباسی» دادند و چون بدين عبارت رسيد، آن را به دور افكند و در آن ننگريست.».(۸۳)

۱۴ خليفه عباسی هارون الرشيد از اخبار اوصياء می گويد:

در اخبار الطوال از «اصمعی»(۸۴) روايتی آورده كه فشرده آن چنين است: «گويد: وارد بر رشيد شدم و او دو پسرش محمد و عبداللّه را فرا خواند و آمدند و آنها رادر راست و چپ خود نشانيد و به من دستور داد با آنها مباحثه نمايم، و من هرچه از فنون ادب پرسيدم به درستی پاسخ دادند و او گفت: «دانش ادبی آنها را چگونه می بينی؟» گفتم: «يا اميرالمؤمنين! همانند آنها در ذكاوت و تيزهوشی نديده ام...»

گويد: «آن دو را در آغوش كشيد و ديده اش پرآب و اشكش روان شد. سپس اجازه شان داد تا برخيزند و بیرون روند و به من گفت: «آنگاه كه دشمنی اين دو آشكار و كينه هايشان پديدار و جنگ ميانشان برقرار شود و خونها بريزد و بسياری از زندگان آرزو كنند كه ای كاش مرده بودند، شما چه می كنيد؟»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اين چيزی است كه منجمان از زمان تولد آن دو كشف و بدان حكم كرده اند، يا چيزی است كه علما درباره آن دو بيان داشته اند؟»

گفت: «بلكه چيزی است كه علما از «اوصياء» و آنها از «انبياء» درباره آن دو بيان كرده اند.»

و گفته اند: «مأمون در زمان خلافتش می گفت: «رشيد همه آنچه را كه در بين ما(دو برادر)گذشت از «موسی بن جعفربن محمدعليه‌السلام » شنيده بود، و بدين خاطر آن سخنان را گفت».(۸۵)

مؤلف گويد: مراد رشيد از «اوصياء»، امامان اهل البيتعليه‌السلام بود. يعنی: امام موسای كاظم و پدرش امام صادق و جدش امام باقر و جد پدرش علی بن الحسين و امام حسن و امام حسين و پدرشان علی بن ابی طالبعليهم‌السلام . و مرادش از انبياء، خاتم رسولان محمد مصطفیصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

و بدين خاطر، اين خليفه كاری كرد كه هيچ يك از خلفای قبل و بعدش نكردند. و آن، بنابر نقل مورخان بدينگونه است كه: «هنگامی كه وارد مكه شد بر فراز منبر رفت و خطابه خواند و فرود آمد و وارد خانه شد و «محمد و مأمون» را خواست و محمد را بر آن داشت تا عهدنامه ای را كه بر او املا می كند بنويسد، و بر عمل به محتوای آن سوگند بخورد، و عهد و پيمانها بسپارد. سپس با مأمون نيز چنان كرد و همان عهد و پيمانها را از او هم بگرفت. و متن نامه ای كه محمد به خط خود نوشته چنين است:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم»

«اين عهدنامه ای است كه به بنده خدا هارون اميرالمؤمنين سپرده می شود و «محمدبن هارون» در حال صحت بدن و عقل، به اختيار خود آن را نگاشته است: همانا اميرالمؤمنين هارون مرا «ولیّ عهد» پس از خود قرار داد و برای من از همه مسلمانان بيعت گرفت. و برادرم عبداللّه پسر اميرالمؤمنين را، با رضايت و پذيرشِ بدون اجبارِ من، «ولی عهد» و خليفه و سرپرست همه امور مسلمانانِ بعد از من قرار داد، و به حكومت خراسان منصوبش نمود و مرزها و آباديها و سپاهيان و خراجها و راهها و پيكها و بيت المال و صدقات و عُشرها و عشورها(۸۶) ، و همه اختيارات آنجا را در حيات و ممات خود بدو سپرد. و من بر خود شرط و حتم كردم كه بدانچه اميرالمؤمنين هارون، برای برادرم عبداللّه قرار داده وفا نمايم، و بيعت و عهد و ولايت و خلافتِ امور مسلمانان پس از خود را برای او به رسميت بشناسم...»

تا آخر هر دو نامه، كه در روايت طبری بعد از آن آمده است:

«و ما اين دو نامه را در درون بيت اللّه الحرام با دستان خود نوشتيم؛ و با حضور حاضرانِ در موسم: اعضای خانواده اميرالمؤمنين و فرماندهان و همراهان و قضات و پرده داران كعبه، كه گواهی آنها بر اين دو نامه ثبت است. دو نامه ای كه اميرالمؤمنين آنها را به پرده داران سپرد و فرمود تا در درون كعبه بياويزند. و چون اميرالمؤمنين از انجام آن در بيت اللّه و درون كعبه فارغ شد، فرمان داد تا قاضيانی كه گواه آن دو بوده، و در هنگام نوشتن حضور داشتند، نوشته و شروطی را كه خود شاهد آن بوده اند، به حاضران در موسم، حاجيان و عمره گزاران و كاروانهای بلاد، اعلام دارند و آن را بر آنها بخوانند تا بفهمند و دريابند و بشناسند و حفظ كنند و آن را به برادران و هموطنان و همشهريان خود برسانند. و آنها چنين كردند و هر دو پيمان در مسجد الحرام بر آنها خوانده شد و از مكه بيرون آمدند، و اين در نزد آنان شهرت يافت و بر آن گواهی می دادند».(۸۷)