ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21606
دانلود: 2845


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21606 / دانلود: 2845
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

مكتب خلفا اخبار

«وصيت» را كتمان، و منتشر شده های آن را تأويل و توجيه می كند

اولين كسی كه موضوع «وصيت» را مورد انكار قرار داد «امّ المؤمنين عايشه» بود؛ ولی حديث او در انكار وصيت دلالت بر آن دارد كه عنوان «وصی» برای امام علیعليه‌السلام در عصر او چنانكه می آيد مشهور بوده است:

حديث عايشه دليل ثبوت وصايت علیعليه‌السلام است

از جمله دلايل شهرت امام علیعليه‌السلام به لقب «وصیّ رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » در ميان صحابه اضافه بر آنچه آورديم روايت «امّ المؤمنين عايشه» در صحيح مسلم است كه گويد:

«نزد عايشه گفتند كه علی «وصی» است. او گفت: «چه وقت به علی وصيت كرد در حالی كه من او را به سينه ام تكيه داده بودم يا گفت: در دامنم بود و طشت خواست و در دامان من بی حال شد، بگونه ای كه متوجه فوت او نشدم؛ پس چه وقت به او وصيت كرد؟!».(۱۲۱)

ام المؤمنين عايشه برای جنگ با امام علیعليه‌السلام نيازمند بسيج مردم بود و هر چه را كه در اين راه مفيد می دانست بيان می داشت؛ چنانكه اين گفتگو نيز ابتدا به ساكن و بدون مقدمه نبوده، بلكه مشابه نوعی استدلال است و نشان می دهد كه عنوان «وصی» پيامبر برای امام علیعليه‌السلام امری مسلم و مشهور بوده است و اين موضع گيری او متناسب با آن واقعيت تاريخی است.و نيز، متناسب با موضعگيريهای ديگر او در مقابله با امام علیعليه‌السلام می باشد. چنانكه ابن سعد نيز از عايشه روايت كند كه درباره بيماری رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت:

«پيامبر در حالی كه پاهايش بر زمين كشيده می شد، در ميان دو مرد: ابن عباس يعنی فضل و مردی ديگر، بيرون آمد» عبيداللّه گويد: آنچه گفت به ابن عباس گفتم و او گفت: «آيا می دانی آن مرد ديگری كه عايشه نام نبرد كيست؟» گفتم: نه، ابن عباس گفت: «او علی بود كه جان عايشه از بيان هرگونه فضيلتی برای او ناخرسند است!»(۱۲۲)

و در حديث ديگری در مسند احمد گويد:

«مردی نزد عايشه آمد و به بدگوئی از علی و عمار پرداخت. عايشه گفت: «اما علی، من درباره او با تو سخنی ندارم، و اما عمار، من از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه درباره اش می فرمود: «او بين دو كار مخيّر نمی شود مگر آن كه بهترينش را انتخاب می كند».(۱۲۳)

آری، امّ المؤمنين عايشه بدين گونه بدگوئی از عمار را پاسخ می دهد ولی در برابر بدگوئی از امام علیعليه‌السلام سكوت می كند.

و در صحيح بخاری و مسلم و ديگر كتب روايت كنند كه عايشه گفت:

«رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردی را به فرماندهی «سريّه»ای برگزيد و او در نمازهای جماعت با يارانش سوره«قل هو اللّه احد»را قرائت می نمود. چون بازگشتند و به رسول خدا خبر دادند فرمود: «از او بپرسيد برای چه اين كار را می كرد» پرسيدند و گفت: «برای آنكه اين سوره صفت خدای رحمان است و من قرائت آن را دوست دارم» و رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «به او خبر دهيد كه خدا دوستش دارد».(۱۲۴)

به نظر شما اين مردی كه خدا دوستش دارد و عايشه از ذكر نامش خودداری می كند، كيست؟ بديهی است كه اگر پدرش خليفه ابوبكر يا خليفه عمر و يا يكی از خويشاوندان وی مانند پسر عمويش طلحه بود، نام او را بيان می داشت، و شگفت آنكه ما هر چه در مصادر مكتب خلفا بررسی كرديم، نام آن مرد را نيافتيم؛ بناچار مصادر مكتب اهل البيت را مورد بررسی قرار داديم و خبر را در تفسير سوره اخلاص در تفسير «مجمع البيان» و تفسير «برهان» و باب معنای«قل هو اللّه احد»كتاب توحيد شيخ صدوق (ت ۳۸۱ ه ) يافتيم كه از «عمران بن حصين» صحابی پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين روايت كند:

«پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم «سريّه»ای را با فرماندهی علیعليه‌السلام به ماموريت فرستاد و چون بازگشتند از آنها سؤال كرد و گفتند: همه چيزش خوب بود جز آنكه در تمام نمازهايمان سوره«قل هو اللّه احد»را قرائت كرد. فرمود: «چرا چنين كردی؟» عرض كرد: «چون«قل هو اللّه احد»را خيلی دوست دارم» و پيامبر فرمود: «چون

دوستش داری خدای عزّوحلّ دوستت دارد».(۱۲۵)

برای صحت اين حديث دو گواه نيرومند وجود دارد:

۱ در صحيح بخاری و غير آن آمده است كه: «امّ المؤمنين عايشه در حديث خود از امام علیعليه‌السلام با لفظ «رجل» تعبير می كند» همانگونه كه در اين حديث انجام داده بود.

۲ و نيز، در صحيح بخاری و غير آن آمده است كه: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود: خدا دوستش دارد» چنانكه در اين حديث فرموده بود: «خدا دوستت دارد».

بدين گونه، امّ المؤمنين عايشه نام علیعليه‌السلام را در حديث خود نياورد و با كنايه او را «رجل» ناميد و بدين مقدار از جفا بسنده نكرد بلكه بر آن افزود. چنانكه می آيد:

امّ المؤمنين از قتل امام علیعليه‌السلام اظهار خشنودی می كند

سوگمندانه تر از آنچه ياد آور شديم روايتی است كه ابوالفرج اصفهانی درباره شهادت امام علیعليه‌السلام آورده و گويد: «هنگامی كه خبر كشته شدن امام علیعليه‌السلام به عايشه رسيد سجده كرد»(۱۲۶) يعنی بخاطر بشارتی كه دريافت كرد سجده شكر بجای آورد.

و نيز، طبری و ابوالفرج و ابن سعد و ابن اثير روايت كنند و گويند: «هنگامی كه

خبر قتل علی به عايشه رسيد گفت:

فالقت عصاها و استقرّ بها النّوی

كما قرّعينا بالاياب المسافر

«عصايش را افكند و از حركت بازايستاد

چنانكه بازگشت مسافر ديده را روشن كند!».

سپس پرسيد: چه كسی او را كشت؟ گفته شد: مردی از قبيله مراد. گفت:

فان يك نائيا فلقد نعاه

غلام ليس فی فيه التراب

«اگر او دور است پيام مرگش را جوانی رسانيد كه خاك بردهانش مباد!»

كه زينب دختر امّ سلمه به او گفت: «آيا درباره علی چنين می گويی؟»

و عايشه گفت: «هرگاه فراموش كردم به يادم بياوريد!»(۱۲۷) و سپس به اين شعر تمثل جست:

مازال اهداء القصائد بيننا

باسم الصديق و كثرة الألقاب

حتی تركت كانّ قولك فيهم

فی كلّ مجتمع طنين ذباب

«همواره قصائدی به يكديگر هديه می كرديم كه به نام دوست و پرشمار از القاب بود

تا آنگاه كه رها شد، چنانكه گويا سخن تو در بين آنها

در هر مجتمعی طنين و «وز وز» مگس باشد!».(۱۲۸)

مقايسه احاديث عايشه با احاديث ديگران

آنچه يادآور شديم بخشی از موضعگيريهای امّ المؤمنين عايشه در برابر امام علیعليه‌السلام بود. اما اين سخن او كه گويد: «چه وقت به علی وصيت كرد، در حالی كه او(= پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )در دامان من بی حال شد و بر سينه من جان داد، يا در بين سينه و چانه من!»(۱۲۹) اين واقعه را تنها خود او روايت كرده و روايات زير با آن تعارض دارد:

ابن سعد در طبقات خود: «باب كسانی كه گفته اند رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دامان علی بن ابی طالب وفات كرد» از «امام علیعليه‌السلام » روايت كند كه گفت:

«رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال بيماری فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد» گويد: مرا فراخواندند و فرمود: «نزديك من بيا» نزديك شدم و آن حضرت به من تكيه كرد و در همان حال پيوسته با من سخن می گفت؛ به گونه ای كه بخشی از آب دهانش به من می رسيد. سپس مرگ رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا رسيد و در آغوشم سنگين شد...».

و از «علی بن الحسينعليه‌السلام » روايت كند كه گفت: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالی جان داد كه سرش در آغوش علی بود».

و از «شعبی» روايت كند كه گفت: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالی وفات كرد كه سرش در دامن علی بود و علی آن حضرت را غسل داد...»

و از «ابی غطفان» روايت كند كه گفت: «از ابن عباس پرسيدم: آيا سر رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هنگام وفات در دامن كسی بود؟ گفت: آن حضرت در حالی كه بر سينه علی تكيه داشت وفات كرد. گفتم: عروه به من گفت كه عايشه گفته است: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميان سينه و گلوی من جان داد» ابن عباس گفت: «تو باور می كنی؟ به خدا سوگند رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالی قبض روح شد كه بر سينه علی تكيه داشت و همو غسلش داد...»

و از جابربن عبداللّه انصاری روايت كند كه گفت: «كعب الاحبار در زمان عمر، با حضور ما، برخاست و پرسيد: «آخرين سخن رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه بود؟» عمر گفت: از علی بپرس. گفت: او كجاست؟ جواب داد: آنجا! كعب از او پرسيد و علی گفت: «آن حضرت را به سينه ام تكيه دادم و سرش را بر شانه ام نهاده بود كه فرمود: «نماز نماز!» كعب گفت: «اين آخرين سخن انبياء است كه بدان مأمور و بر آن مبعوث می شوند» بعد پرسيد: «يا اميرالمؤمنين چه كسی غسلش داد؟» عمر گفت: از علی بپرس. پرسيد و گفت: «من او را غسل می دادم و عباس نشسته بود و اسامه و شُقران برايم آب می آوردند».(۱۳۰)

حال اگر پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر گفته عايشه در ميام سر و سينه يا سينه و چانه او وفات كرده بود، خليفه عمر به كعب الأحبار می گفت: از امّ المونين عايشه بپرس كه آخرين سخن رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه بود و هرگز او را به امام علیعليه‌السلام ارجاع نمی داد. و قوی تر از همه روايات گذشته، روايت كسی است كه خود شاهد ماجرا بوده و او «امّ المؤمنين امّ سلمه» است كه گويد: «سوگند به آنكه بنامش سوگند می خورم، همانا علی در عهد و پيمان نزديكترين مردم به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود: صبح روزی به ديدار آن حضرت رفتيم و ديديم كه پيوسته می فرمايد: «علی آمد؟ علی آمد؟» فاطمه گفت: گويا او را به دنبال كاری فرستاديد. گويد: علی آمد و من پنداشتم پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نياز خاصی به او دارد، لذا از اطاق بيرون رفتيم و نزديك در نشستيم و من كه نزديكترين آنها به در بودم ديدم رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوی علی خم شد و به نجوا و رازگوئی با او پرداخت و پس از آن، در همان روز، جان به جان آفرين تسليم كرد. پس علی در عهد و پيمان نزديكترين مردم به رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود».(۱۳۱)

و در روايت «عبداللّه بن عمرو» گويد: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيماريش فرمود: «برادرم را نزد من بخوانيد» تا آنجا كه گويد: علی را نزد او فراخواندند و آن حضرت با جامه خود او را پوشانيد و به سوی او خم شد و...»(۱۳۲)

و از جمله سخنانی كه «امام علیعليه‌السلام » درباره وفات رسول خدا گفته اين جمله است كه: «من با دست خود گونه شما را بر خاك قبرتان نهادم و جان شما از فراز سينه و گلوی من برون شد و ما از خدائيم و به سوی او بازمی گرديم»(۱۳۳)

و نيز فرموده است: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالی جان سپرد كه سر بر سينه من داشت و روحش در كف من جريان يافت و آن را بر چهره كشيدم و خود به كار غسلش پرداختم و فرشتگان ياورم بودند. در و ديوار ضجه می زدند و گروهی فرود می آمدند و گروهی عروج می كردند و ندای نماز و درود و صلواتشان بر آن حضرت همواره در گوشم بود تا آنگاه كه او را در آرامگاهش مدفون ساختيم».(۱۳۴)

نقد و بررسی احاديث ام المؤمنين عايشه

روای روايتی كه می گويد: «پيامبر در دامان امّ المؤمنين عايشه وفات كرد» تنها خود عايشه است و گمان برتر چنانكه يادآور شديم آن است كه او اين سخن را در جنگ جمل گفته باشد. يعنی بعد از زمان عمر و عثمان و يا در زمان معاويه كه اين سخن متناسب با عصر اوست. زيرا وی از بيان فضائل امام علیعليه‌السلام نهی كرده و فرمان داده بود تا نقيض آن را نقل نمايند.

و اگر فرض را بر درستی سخن عايشه بگذاريم و بپذيريم كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دامان او وفات كرده باشد، آيا اين سخن با روايات متواتری كه می گويد: «امام علی وصیّ رسول اللّه است» تناقض دارد؟ آيا پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی توانسته وصايای خود را در زمان ديگری به امام علیعليه‌السلام برساند؟ همان گونه كه روايات پرشمار بر آن دلالت دارد مانند روايات اصحاب سنن و مسانيد از قول امام علیعليه‌السلام كه فرمود:

«مرا با رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو ديدار بود: ديداری در شب و ديداری در روز، و چنان بود كه هرگاه نزد او می رفتم و در حال نماز بود تنحنح(=شبه سرفه)می فرمود»(۱۳۵)

و در روايت ديگری فرمود: «مرا در نزد رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جايگاهی بود كه برای هيچ مخلوقی نبود: در هر بامدادی نزد او می رفتم و سلام می كردم تا تنحخ می فرمود... »(۱۳۶)

و در تاريخ ابن عساكر از جابر گويد: «در نبرد طائف رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با علی به نجوا و رازگوئی پرداخت و نجوايش به طول انجاميد تا برخی از صحابه گفتند:

«نجوای با پسرعمويش به درازا كشيد.» اين سخن به رسول خدا رسيد و فرمود: «من نبودم كه با او نجوا كردم بلكه خدا با او نجوا كرد».

اين روايت با عبارت ديگر چنين است: «مدتی دراز با او نجوا كرد و ابوبكر و عمر و ساير مردم نظاره می كردند.» راوی گويد: سپس به سوی ما بازگشت و مردم گفتند: «يا رسول اللّه! نجوای امروزتان به درازا كشيد» فرمود: «من نبودم كه با او نجوا كردم بلكه خدا با او نجوا كرد(۱۳۷) »

ما اين روايات را از مصادر ديگری نيز در بخش «حاملان علوم رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بخش «مصادر شريعت اسلامی در مكتب اهل البيتعليه‌السلام » در همين كتاب آورده ايم.

مقايسه حديث ام المؤمنين عايشه و حديث امام علیعليه‌السلام

ام المؤمنين عايشه راوی منحصر به فرد اين روايت است كه می گويد: «رسول اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در واپسين لحظات زندگانی خويش طشتی طلبيد و بی حال شد و در دامان عايشه وفات كرد» و بر آن بيفزائيد روايت او و ديگران درباره «آغاز نزول وحی» را كه می گويد:

«رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اولين مرحله دريافت وحی الهی از جبرئيل، كه آيات سوره «اقرأ» را آورده بود، درباره او دچار ترديد شد كه مبادا شيطانی باشد كه می خواهد او را به بازی بگيرد! و نيز، درباره آيات كريمه قرآن كه آنها را از قبيل سخنان مسجّع و قافيه دار كاهنان پنداشت تا آنگاه كه «ورقه بن نوفل نصرانی» اطمينانش داد و باورش بخشيد كه پيامبر است و به او وحی می شود همان گونه كه به موسی بن عمران! و آن حضرت باور نمود و دريافت كه پيامبر است!» و ديگر احاديث مكتب خلفا از «سيرت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ». اين گونه احاديث در مكتب خلفا چنانكه در بحث های آمادگی يادآور شديم مقام برترين پيامبر الهی را، در ديد معتقدان بدانها، چنان تنزّل می دهد كه از انسان عادی نيز فروتر گردد، و لذا آن مرد «ظاهرا آگاه» سعودی حق داشت كه بگويد: «محمّد مردی مثل من بود و مُرد!»

امّا حديث امام علیعليه‌السلام يگانه شاهد آغاز نزول وحی و تنها همراه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در «غار حراء» می گويد: «او در آن هنگام ناله ای شنيده و پيامبر آگاهش نموده كه آن ناله از شيطان است، زيرا از پيروی شدن خود نااميد گشته است!»

و نيز در حديث آن حضرت است كه: «خداوند رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، پس از آنكه از شير گرفته شد، با برترين فرشته اش قرين و همراه ساخت تا او را در طی شب و روز با راههای كرامت و بزرگواری و خوهای ستوده اين عالم آشنا سازد».

و در حديث وفات رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گويد: «پيامبر او(= علی)را به نزد خود فرا خواند و به نجوا و رازگوئی با وی پرداخت و اسرارش را بدو سپرد و «وصيّت»ش فرمود تا از دنيا رحلت كرد(۱۳۸) و روح آن حضرت در كفش جريان يافت و آن را بر چهره اش كشيد و خود به غسل و تكفين او پرداخت و ملائكه در آن كار ياورانش بودند و در و ديوار خانه ضجّه و فرياد می كردند و گروهی از فرشتگان فرود می آمدند و گروهی عروج می نمودند و زمزمه نماز و درود و صلوات آنها گوشش را نوازش می داد تا آنگاه كه او را در آرامگاهش مدفون ساختند».

باری، آن گونه احاديث در مكتب خلفا و اين گونه احاديث در مكتب اهل البيت، در ديد معتقدان به هريك از اين دو مكتب، اثر و ديدگاه خاصی را پديد می آورد كه تقارب و نزديكی ميان مسلمانان را ناشدنی می كند، مگر آنكه هر دو مجموعه اين احاديث را همراه و مقارن با هم مورد بحث و بررسی قرار دهيم تا گمشده خويش را بيابيم و برادران مسلمان در پرتو اين بررسی ها به تفاهم و همفكری برسند. ان شاءاللّه.

و بار ديگر تأكيد می كنيم كه آنچه بيش از همه شايسته اولويت و تقدم است، بررسی مقارن روايات «سيره پيامبر اكرمصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » و تاريخ عصر رسول اللّه و عصر صحابه آن حضرت می باشد.

دو حديث متعارض و دو موضع گيری متفاوت از ام المؤمنين عايشه

ابن عساكر روايت كند كه دو نفر از زنان به عايشه گفتند: «ای ام المؤمنين! از علی برای ما بگو. گفت: «چه می پرسيد؟ از مردی كه دست خود را تكيه گاه رسول خدا قرار داد و روح آن حضرت در دست او جريان يافت و آن را بر چهره خود كشيد؟» گفتند: پس برای چه بر او شوريدی؟ گفت: «كاری بود كه شد و دوست داشتم هرچه در زمين است را برای جبران آن فدا و تاوان بدهم!(۱۳۹) ».

اين حديث عايشه موافق حديث «امام علیعليه‌السلام » است كه فرمود: «رسول خدا در حالی وفات كرد كه سرش بر سينه ام بود و روحش در دستم جريان يافت و آن را بر چهره ام كشيدم» و با حديث ديگر او كه گويد: «در ميان سينه و چانه ام بی حال شد» تعارض دارد!

و نيز، ابن عساكر از عايشه روايت كند كه گفت: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه او و به گاه احتضار فرمود: «حبيبم را نزد من بخوانيد» علی را فرا خواندند تا آمد. پيامبر كه او را ديد رواندازش را كنار زد و وی را داخل آن نمود و پيوسته در آغوشش

داشت تا از دنيا برفت(۱۴۰) »

اين حديث او نيز موافق حديث «عبداللّه بن عمرو» است كه در آن آمده بود:

«رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بيماری اش فرمود: «علی را نزد من بخوانيد... »و با حديث او كه گويد: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان سينه و گلوی من وفات كرد» تعارض دارد! و منشأ صدور اين دو حديث متعارض از «ام المؤمنين عايشه» و علت آن، اختلاف مواضع او در برابر «امام علیعليه‌السلام » است. بدين بيان:

عايشه و دو موضع متفاوت در برابر امام علیعليه‌السلام

پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ابوبكر بيعت شد و بنابر روايات ام المؤمنين عايشه: «علی و جميع بنی هاشم شش ماه با او بيعت نكردند تا آنگاه كه فاطمهعليه‌السلام از دنيا برفت(۱۴۱) ».

پس از آن نيز امام علیعليه‌السلام تا اواخر خلافت عثمان از صحنه بدور ماند، تا آنگاه كه ام المومنين عايشه رهبری معارضين يعنی طلحه و زبير و ديگران را برای روياروئی با عثمان بر عهده گرفت(۱۴۲) ، بدان اميد كه پس از وی پسرعمويش طلحه به خلافت برسد؛ و چون عثمان كشته شد و مسلمانان با علی بيعت كردند جنگ جمل را بر ضد آن حضرت براه انداخت كه در آن شكست خورد و امامعليه‌السلام او را به مدينه بازگردانيد و وی با كينه امام در آنجا بماند تا آن حضرت به شهادت رسيد و چنانكه گذشت از قتل او اظهار خشنودی نمود. سپس معاويه به حكومت رسيد و موضع يكسانشان در برابر امام علی آن دو را به هم پيوند داد و

چون معاويه «حجربن عدی» را كشت، اين پيوند گسسته شد.

و نيز، هنگامی كه معاويه به دنبال گرفتن بيعت برای يزيد بود و «عبدالرحمان بن ابی بكر» به شدت با بيعت يزيد مخالفت می كرد، مروان كه از طرف معاويه حاكم حجاز بود در مسجد پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخنرانی كرد و گفت: «اميرالمؤمنين هميشه خير شما را خواسته و درباره شما كوتاهی ننموده و اكنون نيز پسرش يزيد را جانشين پس از خود قرار داده است» عبدالرحمان بن ابی بكر برخ و است و گفت: «ای مروان! به خدا سوگند دروغ گفتی، معاويه نيز دروغ گفته، شما هيچ خيری برای امت محمّد نخواستيد، بلكه شما می خواهيد آن را به روش پادشاهان روم در آوريد كه هرگاه پادشاهی بميرد پادشاه ديگری جانشين او گردد!»

مروان كه چنين ديد گفت: «اين همان كسی است كه خداوند اين آيه را درباره او نازل فرموده( وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا ) : «كسی كه به والدين خود گفت: اف بر شما باد». احقاف/۱۷.

عايشه سخن مروان را از پس پرده شنيد و برخاست و گفت: «مروان! مروان! مردم به يكباره خاموش شدند و مروان رو به سوی او كرد و عايشه گفت:

«تويی كه به عبدالرحمان می گوئی اين آيه قرآن درباره او نازل شده است؟ به خدا سوگند دروغ گفتی، اين آن نيست بلكه فلان بن فلان است. ولی تو خودت پاره ای از لعنت خدايی».

و در روايت ديگر گفت: «به خدا سوگند دروغ گفت، اين آن نيست؛ ولی رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدر مروان را لعنت فرمود و مروان در صلب او بود. پس مروان پاره ای از لعنت خدای عزّ و جلّ است(۱۴۳) ».

بخاری نيز اين حديث را در صحيح خود آورده و گويد: «مروان كه از سوی معاويه حاكم حجاز بود سخنرانی كرد و به تمجيد از يزيد پرداخت تا برای پس از معاويه با او بيعت نمايند. عبدالرحمان بن ابی بكر به او چيزی گفت و وی دستور داد او را بگيرند. كه به درون خانه عايشه رفت و به او دست نيافتند. لذا مروان گفت: «اين همان كسی است كه خداوند اين آيه را درباره اش نازل فرموده:( وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَّكُمَا ) : و عايشه از پس پرده گفت: «خداوند درباره ما چيزی از قرآن نازل نفرموده مگر عذر و بی گناهی مرا(۱۴۴) »

بخاری متن سخنان «عبدالرحمان بن ابی بكر» را كه گفت: «شما می خواهيد آن را به روش پادشاهان روم در آوريد... » حذف كرده و آن را به جمله: «چيزی گفت» تبديل كرده است. و نيز، روايت «ام المؤمنين عايشه» در حق مروان را به كلی حذف كرده است، در حالی كه «ابن حجر» مشروح آن را در «فتح الباری»، شرح صحيح بخاری، آورده است و در عبارت برخی چنين است كه: «ولی رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدر مروان را لعنت فرمود و مروان در صلب او بود(۱۴۵) ».

بخاری اين كار را بدان خاطر انجام داد كه معاويه و يزيد از خلفای مسلمين به شمار آيند و به نظر او عامه مردم نبايد اين سخن عبدالرحمان را در حق آنها بشنوند كه: «آنها خلافت را پادشاهی كرده اند تا هرگاه پادشاهی بميرد پادشاه ديگری جانشين او گردد!»

او همچنين روايت «ام المؤمنين عايشه» درباره مروان را نيز حذف نمود. زيرا مروان خليفه مسلمانان شده بود و بخاری يادآوری چيزی را كه باعث ننگ او گردد شايسته نمی ديد! اين روش شيخ بخاری در صحيح خويش است؛ او هرچه را كه مايه عار و ننگ خلفا و حكام به حساب آيد، در هر حديثی كه آمده باشد آن را حذف كرده است. بدين خاطر مكتب خلفا كتاب او را، پس از قرآن، صحيح ترين كتابها دانسته اند و خود او را امام اهل حديث به شمار آورده اند.

و چون مروان نتوانست در حجاز برای يزيد بيعت بگيرد، معاويه به عنوان حج به سوی حجاز آمد و وارد مدينه شد كه بخشی از داستانش به روايت «ابن عبدالبرّ» چنين است:

«معاويه بر منبر نشست و مردم را به بيعت با يزيد فرا خواند. حسين بن علی و عبداللّه بن زبير و عبدالرحمان بن ابی بكر با او سخن گفتند و سخن پسر ابی بكر اين بود كه: «آيا حكومت پادشاهی است كه هرگاه شاهی بميرد ديگری جانشينش گردد؟! به خدا سوگند هرگز آن را نمی پذيريم» معاويه پس از آنكه او از بيعت با يزيد امتناع كرد يكصدهزار درهم برايش فرستاد كه عبدالرحمان آن را نپذيرفت و گفت: «دينم را به دنيايم بفروشم؟!» و به مكه رفت و پيش از انجام بيعت يزيد، وفات كرد(۱۴۶) ».

ابن عبدالبرّ پس از آن گويد: «عبدالرحمان ناگهان در محلی به نام «حبشی(۱۴۷) » در ده ميلی مكه وفات كرد و در همانجا دفن گرديد و گفته شده او در خواب مرده است. و چون خبر مرگ او به خواهر تنی اش ام المؤمنين عايشه(رض) رسيد

به عنوان حج از مدينه كوچ كرد تا بر سر گور او حاضر شد و گريست و به اين اشعار تمثل جست:

و كنّا كندمانی جذيمة حقبة

من الدهر حتی قيل لن يتصدّعا

فلمّا تفرّقنا كانی و مالكا

لطول اجتماع لم نبت ليلة معا

«ما بخشی از زمان بمانند دو خوشه يك ساقه بوديم

به گونه ای كه گفته می شد: اينها جدا شدنی نيستند

و چون جدا شديم چنان شد كه گويا من و مالك

با آن همه پيوستگی، يك شب نيز با هم نبوده ايم!(۱۴۸) »

هان! به خدا سوگند اگر نزد تو بودم در همانجا كه مُردی دفنت می كردم، و اگر پيش تو بودم. بر تو نمی گريستم!»

و در مستدرك حاكم گويد: «عبدالرحمان به خواب نيمروز رفت و چون در پس بيداريش بر آمدند ديدند كه مرده است. بدين خاطر عايشه می پنداشت كه درباره او توطئه شده و در حال زنده بودن دفنش كرده اند!(۱۴۹) ».

آری، اگر عبدالرحمان با چنان موضع قاطعی كه بر ضد يزيد داشت زنده می ماند، بيعت يزيد به انجام نمی رسيد. او در راه مكه مرد، همان گونه كه مالك اشتر در راه مصر با سمّ پنهان معاويه مسموم گرديد(۱۵۰) .

عبدالرحمان مرد تا راه بيعت يزيد هموار گردد، همانگونه كه امام حسنعليه‌السلام پيش از او با سمّ نهان معاويه مسموم گرديد. عبدالرحمان در اين راه ترور شد، همانگونه كه سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمان بن خالدبن وليد ترور شدند، و اين بر امّ المؤمنين عايشه مستور نماند و بدين خاطر جنگ تبليغی فراگير و نيرومندی را بر عليه بنی اميه به راه انداخت و در ابتدای آن به نشر احاديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره مروان و پدرش حَكَم پرداخت و بعد به مقابله با سياست ويژه معاويه برخاست. سياستی كه می كوشيد فضائل بنی هاشم را عموما و خاندان امام علیعليه‌السلام را خصوصا محو و نابود سازد تا از مقام بلند امام حسن و امام حسينعليه‌السلام در نزد مسلمانان بكاهد و خلافت را در خاندان خود موروثی گرداند و كارش بدانجا كشيد كه فرمان داد تا امام علیعليه‌السلام را در منابر مسلمانان لعن نمايند! و امّ المؤمنين عايشه با قدرت هرچه تمامتر به مقابله با اين سياست برخاست و در اين دوران به نشر فضائل امام علیعليه‌السلام و دو فرزندش حسن و حسين و همسرش فاطمه دخت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، همت گماشت.

و از اين دوران است كه برخی از شنيده ها و ديده هايش از رسول خدا، در فضائل اهل البيتعليه‌السلام، روايت و منتشر گرديد كه از جمله آنها همان دو حديث گذشته است كه با ديگر احاديث او درباره وفات رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعارض و تباين دارد.

باری، موضع امّ المؤمنين عايشه درباره حديث «وصيّت» بخشی از عملكرد دستگاه خلافت قريشی با احاديث رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره اهل البيتعليه‌السلام بود و پيرو اين سياست عمومی قريش كه: «خلافت و نبوت نبايد در بنی هاشم جمع گردد!» چنانكه به ياری خدا در بحث آينده خواهد آمد.