ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21620
دانلود: 2847


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21620 / دانلود: 2847
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

كتمان فضايل امام علی عليه‌السلام و نشر سبّ و لعن آن حضرت

و سبب آن در اين بحث، ابتدا به ذكر سبب پرداخته و سپس اخبار كتمان فضائل و نشر سبّ و لعن امام علیعليه‌السلام را يادآور می شويم.

قريش از جمع نبوت و خلافت در بنی هاشم ناخشنود بود

طبری در تاريخ خود، دو محاوره و گفتگو را ميان خليفه عمر و ابن عباس روايت كرده و گويد: خليفه عمر در يكی از آنها به ابن عباس گفت:

«چه مانع شد كه قوم شما(= قريش)ولايت و رهبری شما را نپذيرفتند؟»

ابن عباس گفت: «نمی دانم!»

عمر گفت: «ولی من می دانم: آنها ولايت شما بر خويش را ناخوش داشتند!»

ابن عباس گفت: «چرا؟ ما كه برای آنها منشأ خير بوديم؟!»

عمر گفت: «بگذريم، آنها خوش نداشتند نبوت و خلافت در شما جمع گردد و مباهات مضاعف افزايد! شايد بگوييد: ابوبكر چنين كرد. نه به خدا، ولی ابوبكر بهترين تدبير را برگزيد!...».

و در دوّمی به ابن عباس گفت:

«ابن عباس! آيا می دانی چرا قوم شما پس از محمد ولايت شما را نپذيرفت؟»

ابن عباس گويد: «خوش نداشتم پاسخش را بدهم. لذا گفتم: اگر ندانم، اميرالمؤمنين آگاهم می كند.»

عمر گفت: «خوش نداشتند نبوت و خلافت در شما جمع گردد و شما بر قوم خود مباهات نمائيد، مباهات مضاعف! لذا قريش برای خود دست به انتخاب زدو درست انتخاب كرد و پيروز گرديد!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اگر به من اجازه سخن بدهی و خشمت را از من دور كنی، پاسخ دهم.»

گفت: «بگو ابن عباس!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اما اينكه گفتی: «قريش برای خود دست به انتخاب زد و درست انتخاب كرد و پيروز گرديد» براستی اگر قريش برای خود همان را انتخاب می كرد كه خدای عزّ و جلّ برايش انتخاب كرده بود، راه صواب در دستش بود و مردود و محسود نمی شد. و امّا اينكه گفتی: «آنها خوش نداشتند نبوت و خلافت از آن ما باشد»، خدای عزّ و جلّ قومی را به خاطر اين كراهت و خوش نداشتن چنين توصيف فرموده:( ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ ) «اين بدان خاطر است كه آنها از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند؛ از اين رو خدا اعمالشان را حبط و نابود كرد(۱۵۱) ».

عمر گفت: «هيهات ای پسر عباس! به خدا سوگند از تو به من چيزهائی می رسد كه خوش نداشتم چنانت پندارم و مقامت نزد من كاهش يابد!»

گفتم: «آنها چيست يا اميرالمؤمنين! اگر حق است، كه شايسته نيست مقامم نزد تو كاهش يابد، و اگر باطل است، كه مانند منی باطل را از خود دور می كند!»

عمر گفت: «به من خبر رسيده كه تو می گوئی: «آن را با ظلم و حسد از ما دريغ داشتند!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اما اينكه گفتی: «با ظلم و ستم بوده» اين برای جاهل و بردبار روش است. و امّا اينكه گفتی: «از روی حسد بوده» آری، ابليس به آدم حسد ورزيد و ما فرزندان محسود او هستيم!»

عمر گفت: «هيهات! كه به خدا سوگند قلوب شما بنی هاشم از حسد و كينه و نيرنگ رويگردان و تهی نگردد!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين آهسته تر! دلهای قومی را كه خدا رجس و پليدی را از آنان زدوده و پاك و پاكيزه شان گردانيده، به حسد و نيرنگ توصيف مكن. زيرا دل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دلهای بنی هاشم است!»

عمر گفت: «ابن عباس از من دور شو!»

گفتم: «چنين كنم،» و خواستم برخيزم كه از من خجالت كشيد و گفت:

«ابن عباس! بنشين كه به خدا سوگند من حق تو را رعايت می كنم و دوستدار چيزی هستم كه تو را خشنود كند!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! مرا بر تو و ساير مسلمانان حقی است كه هر كه نگهدارش باشد، به حظّ و بهره اش نايل شده و هر كه تباهش گرداند، حظ و بهره خود را تباه كرده است!» سپس برخاست و برفت(۱۵۲) .

نقد و بررسی اين دو روايت

خليفه عمر در اين دو روايت تصريح می كند كه «قريش خوش نداشتند نبوت و خلافت در بنی هاشم جمع گردد و بنی هاشم به خاطر آن بر قريش فخر و

مباهات نمايند».

و در روايت دوم گويد: «قريش برای خود دست به انتخاب زد و درست انتخاب كرد و پيروز شد» پس، قريش در موضوع ولايت و رهبری مصلحت دنيائی خويش را می جست نه مصلحت ساير مسلمانان را، و مسلمانان در اينكه كدام يك از تيره های قبيله قريش پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حكومت برسند، فرقی نمی ديدند!

و نيز، در تصويب عمل قريش تنها چنين استدلال كرد كه: «قريش برای خود دست به انتخاب زد» و هيچ دليلی از كتاب خدا و سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نياورد!

و از جواب ابن عباس به خليفه كه گفت: «اگر قريش برای خود همان را انتخاب می كرد كه خدای عزّ و جلّ برايش برگزيده بود، راه صواب در دستش بود». دو نكته به دست می آيد:

نخست آنكه، انتخاب قريش غير از انتخاب خدا بوده است، و مرادش از منتخب خدا، امام علیعليه‌السلام بوده است. چنانكه آيات و احاديث مربوط به آن را به زودی می آوريم.

دوم آنكه، قريش حق نداشت جز برگزيده خدا را انتخاب كند، و ابن عباس با اين سخن اشاره به سخن خدای متعال در سوره احزاب آيه ۳۶ دارد كه می فرمايد:

( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ) يعنی: «هيچ زن و مرد مؤمنی حق ندارد، هنگامی كه خدا و پيامبرش حكمی كردند، اختياری داشته باشد؛ و هر كس خدا و رسولش را نافرمانی كند، آشكارا گمراه شده است».

و نيز، كراهت قريش از جمع نبوت و خلافت در بنی هاشم را شديدا نكوهش

كرده و گويد: «خداوند عزّ و جلّ قومی را به خاطر اين كراهت چنين توصيف فرموده:( ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ )

و در جواب خليفه عمر به ابن عباس، سخنی در ردّ ادّعای او ديده نمی شود؛ زيرا، ابن عباس گفت: «انتخاب قريش غير انتخاب خداوند و غير ما انزل اللّه بوده است» و خليفه در پاسخ او گفت: «به من خبر رسيده كه تو گفته ای: «قريش آن را با ظلم و حسد از ما دريغ داشتند» چيزی كه ابن عباس آن را انكار نكرد، بلكه برای آن اقامه برهان كرد و گفت: «اما اينكه ظالمانه بوده، اين برای جاهل و بردبار روشن است!»

و مراد ابن عباس از اين سخن آن بود كه: «ظلم و ستم رفته بر بنی هاشم، با دور كردن امام علیعليه‌السلام از حكومت و رهبری، حقيقتی است كه كشف و درك آن ويژه ابن عباس نيست، بلكه برای همه مردم روشن است و عاقل تيزبين و جاهل تنگ نظر همگی آن را می دانند!»

و در توجيه سخن خود كه گفته بود: «با حسادت چنين كردند» گفت: «ابليس به آدم حسد ورزيد و ما فرزندان محسود او هستيم!»

شايد ابن عباس با اين سخن اشاره به سخن خدای متعال در سوره آل عمران آيه ۳۳ و ۳۴ دارد كه فرموده:( إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَیٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِينَ ﴿ ۳۳ ﴾ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )

يعنی: «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتری داد. دودمانی كه برخی از برخی ديگر گرفته شده اند و خداوند شنوای داناست». يعنی: بنی هاشم از دودمان كسی هستند كه ابليس بدو حسد ورزيد چون برگزيده خدا بود و اين خاندان پدران خود را الگوی خويش می گيرد!

و در پايان، خشم خليفه فوران كرد و نتوانست سخنان ابن عباس را تحمل كند و به او گفت: «هيهات! كه به خدا سوگند قلوب شما بنی هاشم از حسد و كينه و نيرنگ رويگردان و تهی نگردد!» و ابن عباس در پاسخش گفت: «يااميرالمؤمنين آهسته تر! دلهای قومی را كه خدا رجس و پليدی را از آنان دور ساخته و پاك و پاكيزه شان گردانيده، به حسد و نيرنگ توصيف مكن. زيرا دل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دلهای بنی هاشم است!»

ما سخن سنگدلانه خليفه را وا می گذاريم. ولی سخن ابن عباس اشاره به سخن خدای متعال در سوره احزاب آيه ۳۳ دارد كه فرموده( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا .) يعنی: «خداوند فقط می خواهد رجس و پليدی را از شما اهل البيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» و چون خليفه نتوانست برهان ابن عباس را پاسخ گويد به او گفت: «ابن عباس از من دو شو!»

و چون ابن عباس دستورش را اطاعت كرد و خواست تا برخيزد، خليفه با او به نرمی سخن گفت: و موضوع پايان خوشی گرفت و خلافت قريشی، با كراهت از استيلای بنی هاشم بر حكومت، استمرار يافت و اين از محاوره و گفتگوی ديگری كه ميان خليفه و ابن عباس، پس از مرگ فرماندار حمص، انجام شد آشكار می گردد؛ آنجا كه خليفه عمر ابن عباس را مورد خطاب قرار داد و گفت:

«ابن عباس! فرماندار حمص فوت كرد. او از نيكان بود و نيكان اند كند و من اميدوار بودم كه تو از آنان باشی، ولی دلم درباره ات به چيزی گواهی می دهد كه از تو نديده ام، و اين مرا خسته كرده است. اكنون نظرت درباره فرمانداری چيست؟»

ابن عباس گفت: «هرگز نمی پذيرم تا از آنچه در دل داری آگاهم كنی!»

گفت: «برای چه می خواهی؟»

گفت: «می خواهم بدانم اگر چيزی است كه از وجود آن بر جان خود بيمناكم، آنگونه كه بايد و تو از آن بيمناكی، بر خود بلرزم؛ و اگر از همانند آن بری و منزه بودم، در می يابم كه اهل آن نيستم و فرمانداری آنجا را از تو می پذيرم؛ و من كمتر ديده ام كه تو چيزی را بخواهی و با سرعت انجامش ندهی!»

عمر گفت: «ابن عباس! من بيم آن دارم كه چون مرگم فرا رسد و تو فرماندار باشی بگوئی: «به سوی ما بيائيد» در حالی كه نيايد از غير شما بريده و به سوی شما بيايند...(۱۵۳) »

ظاهر آن است كه اين گفتگو در اواخر حيات عمر انجام گرفته است. و نيز، در آخرين ماه زندگانی عمر حادثه ای ديگر اتفاق افتاده كه بخاری با سند خود آن را روايت كرده و گويد:

«ابن عباس گفت: «مردانی از مهاجران را قرائت و تفسير قرآن می آموختم كه از جمله آنها عبدالرحمان بن عوف بود. روزی در «منی» و در منزل او بودم و وی نزد عمربن خطاب بود و او آخرين حج خود را می گزارد كه ناگهان به سوی من بازگشت و گفت: «ای كاش مردی را كه امروز نزد اميرالمؤمنين آمد می ديدی!» او آمد و گفت: «يا اميرالمؤمنين! آيا می دانی كه فلانی می گويد: «اگر عمر بميرد من با فلانی بيعت می كنم؛ و به خدا سوگند بيعت با ابی بكر كاری شتابزده و نابخردانه بود كه گذشت» و عمر خشمگين شد و گفت: «من امشب ان شاءاللّه در جمع مردم بر می خيزم و آنها را از اين گروهی كه می خواهند امورشان را غصب نمايند برحذر می دارم» عبدالرحمان گفت: به او گفتم: يا اميرالمؤمنين! چنين مكن كه موسم حج مردمان فرومايه و غوغاسالار را جمع می كند و اينها كسانی هستند كه چون برای سخن برخيزی بيش از همه به تو نزديك می شوند و من بيم آن دارم كه برخيزی و سخن بگوئی هر بد انديش و شايعه پراكنی آن را از تو بگيرد و به خوبی آن را نفهمد و در جای خود قرارش ندهد! پس، صبر كن تا به مدينه درآيی كه آنجا دار هجرت و سنت است و مخاطبانت دانايان و اشراف مردمند و تو با تمكن و قدرت سخن می گوئی و اهل علم سخنت را می گيرند و آن را در جای خود قرار می دهند!»

عمر گفت: «هان! به خدا سوگند كه اگر خدا بخواهد اولين سخنم در مدينه را بدان اختصاص دهم».

ابن عباس گويد: «در پايان ذيحجّه وارد مدينه شديم و چون روز جمعه و نزديك غروب شد با شتاب به مسجد رفتيم و من «سعيدبن زيدبن عمروبن نفيل» را يافتم و زانو به زانوی او نشستم. ديری نگذشت كه عمربن خطاب وارد شد و چون او را ديدم به سعيد گفتم: «امشب سخنی می گويد كه از ابتدای خلافتش تا به حال آن را نگفته است» او سخنم را نپذيرفت و گفت: «تو چگونه اميدواری آنچه را تا به حال بر زبان نياورده بگويد؟» و عمر بر منبر نشست و چون اذان گويان ساكت شدند برخاست و خدای را آنگونه كه بايد ستود و گفت:

«اما بعد، مرا با شما سخنی است كه گفتنش بر من لازم آمده، نمی دانم شايد اين آخرين سخن پيش از مرگم باشد! پس، هركه آن را فهميد و دريافت تا آنجا كه می تواند به ديگرانش برساند، و هركه بيم آن دارد كه سخنم را خوب نفهمد اجازه ندارد بر من دروغ ببندد. تا آنجا كه گفت: به من خبر رسيده كه گوينده ای از شما می گويد: «به خدا سوگند اگر عمر بميرد من با فلانی بيعت می كنم» مباد كسی فريب بخورد و بگويد: «بيعت با ابی بكر شتابزده بود و گذشت» آری، اينچنين بود ولی خداوند شرّش را دور ساخت و اكنون در ميان شما كسی همچون ابوبكر،كه چشم ها متوجه او باشد، وجو ندارد! حال اگر كسی بدون مشورت مسلمانان با ديگری بيعت كند، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن داده اند! تا آخر خطبه كه دوباره گفت: پس، اگر كسی بدون مشورت مسلمانان با كسی بيعت كند، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن

داده اند!(۱۵۴) »

به نظر شما! كسی كه می خواهند با او بيعت كنند كیست؟ آن فلانی كه خشم خليفه را بر انگيخت تا خطبه بخواند و در خطبه اش اين سخنان را بگويد چه كسی است؟ ابن ابی الحديد شافعی اين معمّا را كشف كرده و گويد:

«آن مردی كه گفت: «اگر عمر بميرد با فلانی بيعت می كنم» عماربن ياسر است كه گفت: «اگر عمر بميرد با علی بيعت می كنم» و اين سخن، عمر را بر انگيخت تا آن خطبه را بخواند!(۱۵۵) »

نقد و بررسی اين خطبه

از اين سخن خليفه عمر دانسته می شود كه او از آن می ترسيد كه پس از مرگش زمام قدرت از كف قريش خارج شود و غير قريش از صحابه و تابعين با «امام علی» بيعت نمايند. بدين خاطر با روش ابتكاری خود راه آنان را بست و گفت: «هركس بدون مشورت مسلمانان با ديگری بيعت نمايد، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن داده اند!» او اين سخن را در حالی می گفت كه خودش بدون مشورت مسلمانان ولیّ امر آنان شده بود و دليل مشروعيت رهبری خود را «وصيت» خليفه ابی بكر می دانست! و به هرحال با چنين نقشه ای زمام امور را توانمندانه به دست گرفت. پس از آن در مدتی كوتاه، و به هنگامی كه ضربت خورد، فرمان داد تا شش نفر از قريشيان گرد هم آيند و يك نفر از خود را برای خلافت انتخاب كنند و كارگزينش خليفه را به عبدالرحمان بن عوف سپرد.

عبدالرحمان نيز، شرط بيعت را: «عمل به كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين» قرار داد كه عثمان آن را پذيرفت و امام علیعليه‌السلام نپذيرفت؛ و آنها از پيش می دانستند كه امام علیعليه‌السلام هرگز نمی پذيرد كه سيره ابی بكر و عمر را در رديف كتاب خدا و سنت رسول قرار دهد. و چون به صفحات پيشين اين كتاب مراجعه نمائيم در می يابيم كه خليفه عمر پيش از اين «سعيدبن عاص اموی» را آگاه كرده بود كه ولیّ امر پس از او، خويشاوند سعيد است و اكنون پس از خليفه عمر، «عثمان بن عفان اموی» خويشاوند سعيد به حكومت رسيد. چنانكه شايد از بحثهای پيش از آن نيز، به راز نهفته تعيين خليفه دست يابيم؛ آنجا كه ابوبكر عثمان را به خلوت فرا خواند و گفت: «بنويس! اين وصيت ابوبكر به مسلمانان است. اما بعد» و بيهوش شد و جمله ناتمام ماند و عثمان نوشت: «اما بعد، من عمربن خطاب را جانشين خود بر شما قرار دادم» و چون به هوش آمد آنچه را كه عثمان نوشته بود تأييد و امضا نمود چون با خواست او موافق بود.

خليفه بعد از عثمان:

يعقوبی روايت كند و گويد: «عثمان كه به شدت بيمار بود «حمران بن ابان» را فرا خواند تا حكم خليفه بعد از او را بنويسد و جای نامش را خالی بگذارد. سپس با دست خود نوشت: «عبدالرحمان بن عوف »و آن را بست و برای «امّ حبيبه» دختر ابوسفيان فرستاد. حمران در راه آن بخواند و نزد عبدالرحمان آمد و آگاهش نمود. عبدالرحمان به شدت خشمگين شد و گفت: «من او را آشكارا به حكومت رسانيدم و او مرا پنهانی؟!» خبر پراكنده و در مدينه منتشر گرديد و بنی اميّه را به خشم آورد. عثمان حمران را احضار كرد و يكصد ضربه تازيانه اش نواخت و به بصره تبعيدش نمود؛ و اين باعث دشمنی ميان او و عبدالرحمان بن عوف گرديد.

عبدالرحمان پس از آن، فرزندش را به نزد عثمان فرستاد و گفت به او بگو:

«به خدا سوگند من با تو بيعت كردم، حال آنكه واجد سه خصلتم كه با آنها از تو برترم... تا آخر خبر(۱۵۶) »

از اين روايت آشكار می شود كه در جلسات سرّی چنان تصويب شده بود كه پس از عثمان، عبدالرحمان بن عوف به حكومت برسد؛ ولی عبدالرحمان پيش از عثمان، در سال ۳۱ يا ۳۲ ه و در اوج دشمنی با او وفات كرد(۱۵۷) .

همچنين اختلاف و دشمنی ميان بنی اميه «خاندان حاكم قريشی» و ديگر تيره های قريش آغاز گرديد و «ام المؤمنين عايشه» به رهبری خاندان خود و ديگر مخالفان برخاست تا آنگاه كه جنازه خليفه عثمان، در خانه خود و با حضور مهاجران و انصار، بر زمين افتاد(۱۵۸) .

در اين هنگام مسلمانان از هر بيعتی رهايی يافتند و اختيار كار خود را به دست خويش گرفتند و در حالی كه اصحاب رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلودار آنها بودند به سوی «امام علیعليه‌السلام » شتافتند تا با او بيعت كنند؛ و هنگامی كه امام علیعليه‌السلام به حكومت پرداخت، همه امتيازات قريش را كه در زمان خلفای پيشين دريافت می كردند، الغاء نمود و ميان تيره های قريش و ديگر مسلمانان برابری و مساوات برقرار كرد، و عرب و غير عرب را در تقسيم بيت المال و شئونات اجتماعی، يكسان داشت، و قريش پس از چهار ماه كه از حكومتش گذشت، هوادارن خود را بسيج كردند و «جنگ جمل» را براه انداختند؛ جنگی كه «مروانِ» خونخواه عثمان با «طلحه و زبيرِ» زمينه ساز قتل او، در يك صف قرار گرفتند و رهبری آن را به «ام المؤمنين عايشه» فتوا دهنده به قتل عثمان سپردند! و پس از آن نيز، «جنگ صفين» را بر عليه آن حضرت براه انداختند!

اين دو جنگ به نام خونخواهی عثمان بر ضد آن حضرت برپا شد و قريش با اين كار، درك و ديد مسلمانان خارج مدينه را مشوّش نمود. پس از جنگ صفين و تحكيم حكمين(= عمرو عاص و ابوموسی اشعری)نيز، امام علیعليه‌السلام به جنگ خوارج نهروان كشيده شد! و بدين خاطر بود كه امامعليه‌السلام بارها از ظلم و ستم قريش شكوه می كرد و در نوبتی به برادرش عقيل نوشت:

«قريش را رها كن كه در گمراهی پای فشارند و در دشمنی جولان دهند و چموشانه سركشی نمايند! آنها برای جنگ با من چنان يكدل شدند، كه پيش از من برای جنگ با رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك دل شده بودند! پس، كيفر كار قريش با كيفردهندگان باد، كه رَحِم و پيوند خويشاوندی مرا قطع كردند و...»

و نيز، درباره مشاجره ای كه بين آن حضرت و يكی از آنها پيش آمده، گويد:

«گوينده ای گفت: «تو برای رسيدن به حكومت بسيار حريص و آزمندی!»

گفتم: «بلكه به خدا سوگند شما حريص تر و دورتريد، و من گزيده تر و نزديك تر! من تنها حق خود را می طلبم، و شما ميان من و آن فاصله می شويد و با من ستيز می كنيد!» و چون با اين برهان در جمع حاضران او را كوبيدم، چنان به خشم آمد كه نمی دانست چه پاسخم گويد!

پروردگارا من در برابر قريش و ياران قريش، از تو ياری می جويم، كه آنها رَحِم و پيوند خويشاوندی ام را قطع كردند و منزلت والايم را كوچك شمردند، و برای آنچه حقم بود در ستيز با من يكدل شدند و سپس گفتند: «حق آن است كه تو حكومت را بگيری، و حق آن است كه تو آن را رها كنی!!(۱۵۹) »

و در خطبه ديگری می فرمايد: «پروردگارا من در برابر قريش از تو مدد می جويم، كه آنها رحم و پيوند خويشاوندی ام را قطع كردند، و حقّم را تباه

ساختند، و در آنچه از ديگران سزاوارتر بودم به ستيز با من يكدل شدند، و گفتند: «حق آن است كه حكومت را بگيری، و حق آن است كه رهايش كنی! پس يا با اندوه بساز و يا از تأسّف بمير!»

و چون ديدم هوادار و مدافع و ياوری جز اهل بيتم ندارم، و كشته شدن آنها را به مصلحت ندانستم بناچار با خار در چشم و استخوان در گلو و خشم تلخ تر از حنظل و دل خونبار شكيبائی ورزيدم!(۱۶۰) »

و سرانجام، «امامعليه‌السلام » به دست يكی از «خوارج» در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد و پس از شهادت امام علیعليه‌السلام در سال چهلم هجری، «معاويه» بر حكومت چيره شد و آن سال را «عام الجماعة»(= سال همبستگی)ناميدند، كه در حقيقت «سال همبستگی قريش» بود. حكومت معاويه نيز بيست سال ادامه يافت و او در سال ۶۰ هجری وفات كرد.

اينها بخشی از آثار كراهت و ناخشنودی قريش از حكومت امام علیعليه‌السلام بود. از آثار ديگر اين ناخشنودی «جلوگيری از انتشار حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود» كه در بحث آينده يادآور می شويم.

جلوگيری از نوشتن سخن پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عبداللّه بن عمر و عاص روايت كند و گويد: «من هرچه از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می شنيدم می نوشتم، كه قريش مرا بازداشتند و گفتند: «هرچه از رسول خدا می شنوی می نويسی، در حالی كه پيامبر بشر است و در حال خشم و خشنودی سخن می گويد!» بدين خاطر از نوشتن خودداری كردم و موضوع را با رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان نهادم كه آن حضرت با انگشت به دهان خود اشاره كرد

و فرمود: «بنويس! سوگند به آنكه جانم به دست اوست، از اين دهان جز حق برون نيايد(۱۶۱) »

قريش در بيان علّت نهی خود از نوشتن سخنان پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، تصريح كرده اند كه سخن آن حضرت ممكن است در حال خشم و خشنودی از افراد باشد، كه در مورد اول، سخنان رسول خدا درباره بدكاری های قريش باقی خواهد ماند؛ چون می دانيم كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره سركشان قريش و تفسير آياتی كه آنها را مورد نكوهش قرار داده، سخنان بسياری دارد! در مورد دوم نيز، نصّ صريح سخن پيامبر موجب تأييد و حقانيت كسی می شود كه آنها به پخش آن درباره او رضايت ندهند! و بدين خاطر بود كه از نوشتن، «وصيت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » نيز جلوگيری كردند و آنگاه كه فرمود: «بيائيد تا برای شما كتاب و نوشته ای بنويسم كه هرگز گمراه نشويد»، عمر گفت: «درد بر پيامبر چيره شده، و كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را بسنده است!»

و گفتند: «او را چه می شود! آيا هذيان گفت؟»(۱۶۲) اين منع و آن نهی، بدان خاطر بود كه قريش از نصّ رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، درباره كسی كه ولايتش را خوش نداشتند، بيمناك بودند. چون جمع نبوت و خلافت را در خاندان آنها روا نمی ديدند! و بدين خاطر نيز، خليفه عمر در زمان خلافتش از نوشتن حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممانعت كرد و نوشته های حديثی صحابه را سوزانيد، و اين منع(به جز دوران خلافت امام علیعليه‌السلام )تا عصر خليفه اموی «عمربن عبدالعزيز» نافذ و باقی بود.(۱۶۳) پس از خلفای چهارگانه نيز، چنان شد كه می آيد:

___________________

(۱۲۱) صحيح مسلم با شرح نووی، كتاب الوصية، ج ۱۱ ص ۸۹. صحيح بخاری، كتاب المغازی باب مرض النبی، ج ۳ ص ۶۵ و كتاب الوصية باب الوصايا، فتح الباری، ج ۶ ص ۲۹۱، مسند احمد، ج ۶ ص ۳۲.

(۱۲۲) طبقات ابن سعد، چاپ بيروت، ج ۲ ص ۲۳۲. بخاری نيز در صحيح خود، ج ۳ ص ۶۳ گويد: «ابن عباس گفت: آيا می دانی آن مرد ديگری كه عايشه نام نبرد كيست؟ گفتم: نه، ابن عباس گفت: او علی بن ابی طالب بود» بخاری سخن ابن عباس را كه گفت: «جان عايشه از بيان هرگونه فضيلتی برای او ناخرسند است» از اين حديث حذف كرده است.

(۱۲۳) مسند احمد، ج ۶ ص ۱۱۳.

(۱۲۴) صحيح مسلم، كتاب صلاة المسافرين، حديث ۲۶۳. صحيح بخاری، كتاب التوحيد، ج ۴ ص ۱۸۲.

(۱۲۵) توحيد صدوق، چاپ تهران ۱۳۸۷ ه، ص ۹۴ حديث ۱۱. تفسير مجمع البيان طبرسی ت ۵۶۸ ه چاپ صيدا ۱۳۳۳ ۱۳۵۶ ه، ج ۱۰ ص ۵۷۶، و تفسير برهان بحرانی (ت ۱۱۰۷ يا ۱۱۰۹) چاپ سوم قم ۱۳۹۴ ه، ج ۴ ص ۵۲۱.

و عمران بن حصين ابونجيد خزاعی، در سال فتح خيبر اسلام آورد و عمر او را برای آموزش دين به مردم بصره بدانجا فرستاد. او از فضلای صحابه و مستجاب الدعوه بود و در سال ۵۲ هجری در بصره وفات كرد. شرح حالش در اسد الغابه، ج ۴ ص ۱۳۷ ۱۳۸، آمده است.

(۱۲۶) مقاتل الطالبيين، چاپ قاهره، ۱۳۶۸ ه، ص ۴۳.

(۱۲۷) تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۱ ص ۳۴۶۶. تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج ۳ ص ۳۳۱، و چاپ اول، ج ۳ ص ۱۵۷. طبقات ابن سعد، ج ۳ ص ۲۷، و مقاتل الطالبيين، ص ۴۲.

(۱۲۸) مقاتل الطالبيين، ص ۴۲.

(۱۲۹) صحيح بخاری، كتاب الوصايا، ج ۲ ص ۸۴، و كتاب المغازی، ج ۳ ص ۶۳. صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب ۱. سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز، باب ۶۴. مسند احمد، ج ۲ ص ۳۲، ۶۴ و ۷۷، و تاريخ طبری، ج ۱ ص ۱۸۱۴.

(۱۳۰) اين پنج حديث را از طبقات ابن سعد، چاپ اروپا، ج ۲ قسمت دوم ص ۵۱، آورديم.

(۱۳۱) مستدرك حاكم، ج ۳ ص ۱۳۸، گويد: اين حديث صحيح الاسناد است ولی بخاری و مسلم آن را روايت نكرده اند. ذهبی نيز در تلخيص مستدرك به صحت آن اعتراف كرده است. شرح حال امام علیع از تاريخ ابن عساكر، ج ۳ ص ۱۴ ۱۷ به طرق متعدد. مصنف ابن ابی شبيه، ج ۶ ص ۳۴۸. مجمع الزوائد، ج ۹ ص ۱۱۲. كنز العمال كتاب الفضائل، فضائل علی بن ابی طالب، حديث ۳۷۴، ج ۱۵ ص ۱۲۸، و تذكرة خواص الامة، باب حديث النجوی و الوصية از كتاب فضائل احمدبن حنبل.

(۱۳۲) كنز العمال، چاپ اول، ج ۶ ص ۳۹۲. تاريخ ابن اثير، ج ۷ ص ۳۵۹، و شرح حال امام علیع از تاريخ ابن عساكر، چاپ بيروت ۱۳۹۵ ه، ج ۲ ص ۴۸۲.

(۱۳۳) نهج البلاغه، خطبه ۲۰۲.

(۱۳۴) همان، خطبه ۱۹۷.

(۱۳۵) سنن ابن ماجه، كتاب الأدب، حديث ۳۷۰۸، و مسند احمد ج۱ ص ۸۰.

(۱۳۶) مسند احمد، ج۱ ص۸۵ و ۱۰۷. مشروح آن در باب «مصادر شريعت اسلامی در مكتب اهل البيتع می آيد».

(۱۳۷) هر دو روايت در شرح حال امام علیع از تاريخ ابن عساكر ج ۲ ص ۳۱۰ و ۳۱۱، آمده است. و نيز در تاريخ ابن كثير، ج ۷ ص ۳۵۶. و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد چاپ اول مصر، ج۲ ص۷۸ روايتی است كه فشرده آن چنين است: «عايشه وارد شد و ديد كه آن دو در حال نجوا هستند، گفت: «ای علی! سهم من تنها يك روز از نه روز است، ای پسر ابی طالب! آيا مرا به حال خود نمی گذاری؟!»

(۱۳۸) محتوای اين حديث را حديث امّ سلمه و غير او تاييد می كند.

(۱۳۹) شرح حال امام علی از تاريخ ابن عساكر، ج ۳ ص ۱۵.

(۱۴۰) همان.

(۱۴۱) مصادر اين روايت در بحث «سقيفه» همين كتاب گذشت.

(۱۴۲) مشروح موضع گيری عايشه در برابر عثمان را در كتاب «نقش عايشه در تاريخ اسلام» بحث: همراه با معاويه، آماده و فهرستی از آن وقايع را بر آن افزوده ايم.

(۱۴۳) تاريخ ابن اثير، حوادث سال ۵۶ ه، ج ۳ ص ۱۹۹.

(۱۴۴) صحيح بخاری، باب: و الذی قال لوالديه از تفسير سوره احقاف ج ۳ ص ۱۲۶.

(۱۴۵) فتح الباری، ج ۱۰ ص ۱۹۷ ۱۹۸. مشروح داستان را ابوالفرج در اغانی، ج ۱۶ ص ۹۰ ۹۱، آورده است. و نيز مراجعه كنيد: استيعاب، شرح حال حكم بن ابی العاص، واسدالغابه و اصابه. و نيز، مستدرك حاكم، ج ۴ ص ۴۸۱، تاريخ ابن كثير، ج ۸ ص ۹۸. الاجابه بخش استدراك عايشه بر صحابه، و شرح حال عبدالرحمان بن ابی بكر در تاريخ ابن عساكر.

(۱۴۶) مراجعه كنيد: استيعاب، ج ۲ ص ۳۹۳. اسدالغابه، ج ۳ ص ۳۰۶، اصابه، ج ۲ ص ۴۰۰، شرح حال عبدالرحمان بن ابی بكر. شذرات الذهب، ذكر حوادث سال ۵۳ ه، و نزديك به آن در مستدرك حاكم، ج ۳ ص ۴۷۶.

(۱۴۷) در معجم البلدان گويد: «حبشی كوهی است در پايين مكه و در شش ميلی آن كه مرگ ناگهانی عبدالرحمان بن ابی بكر در آنجا اتفاق افتاد و جنازه او بر دوش مردان به مكه حمل گرديد و عايشه از مدينه وارد شد و بر سر قبر او رفت و بدين اشعار تمثل جست: و كنّا كندمانی... ».

(۱۴۸) مراجعه كنيد: استيعاب در حاشيه اصابه، ج ۲ ص ۳۹۳، شرح حال عبدالرحمان بن ابی بكر.

(۱۴۹) مستدرك حاكم، ج ۳ ص ۴۷۶، و تلخيص آن از ذهبی.

(۱۵۰) مراجعه كنيد: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش: همراه با معاويه.

(۱۵۱) سوره محمدص آيه ۹. معنای حبط اعمال را در كتاب «عقايد اسلام در قرآن كريم» مبحث پاداش و كيفر اعمال مشروحا بيان داشته ايم.

(۱۵۲) تاريخ طبری، ذكر سيره عمر، حوادث سال ۲۳ هجری، چاپ اول مصر، ج ۵ ص ۳۰ ۳۲، و چاپ اروپا، ج ۱ ص ۲۷۶۸ ۲۷۷۲. روايت دوم در تاريخ ابن اثير، ج ۳ ص ۲۴ ۲۵ نيز آمده است.

(۱۵۳) مروج الذهب مسعودی، ج ۲ ص ۳۲۱ ۳۲۲.

(۱۵۴) صحيح بخاری، كتاب الحدود، ج ۴ ص ۱۱۹ ۱۲۰، پيش از اين نيز بخشی از اين خطبه را كه مورد نياز بود آورديم.

(۱۵۵) شرح خطبه ۲۶ نهج البلاغه از ابن ابی الحديد.

(۱۵۶) تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۱۶۹.

(۱۵۷) مراجعه كنيد: الأوائل، ابی هلال عسكری، چاپ بيروت ۱۴۰۷ ه، ص ۱۲۹، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۱ ص ۱۶۹.

(۱۵۸) مراجعه كنيد: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش: همراه با عثمان.

(۱۵۹) شرح نهج البلاغه محمد عبده، خطبه ۱۶۷، و نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۲.

(۱۶۰) همان، خطبه ۲۱۲، و صبحی صالح ۲۱۷.

(۱۶۱) سنن دارمی، ج ۱ ص ۱۲۵. سنن ابوداود، ج ۲ ص ۲۶، باب كتابة العلم. مسند احمد، ج ۲ ص ۱۶۲، ۱۹۲، ۷، ۲ و ۲۱۵. مستدوك حاكم، ج ۱ ص ۱۰۵ ۱۰۶، و جامع بيان العلم ابن عبدالبرّ، ج ۱ ص ۸۵.

(۱۶۲) صحيح بخاری، كتاب العلم، ج ۱ ص ۲۲ ۲۳ و كتاب الجهاد، ج ۲ ۱۲۰. صحيح مسلم، كتاب الوصية. ساير مصادر اين حديث در كتاب «عبداللّه بن سبا» ج ۱ ص ۹۸ ۱۰۲ آمده است.

(۱۶۳) و نيز، امور ديگری كه آن را در جلد دوم همين كتاب، فصل: «منع از نوشتن حديث در زمانخلفا» آورده ايم.