ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین13%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24965 / دانلود: 3723
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

نویسنده:
فارسی

كتمان فضايل امام علی عليه‌السلام و نشر سبّ و لعن آن حضرت

و سبب آن در اين بحث، ابتدا به ذكر سبب پرداخته و سپس اخبار كتمان فضائل و نشر سبّ و لعن امام علیعليه‌السلام را يادآور می شويم.

قريش از جمع نبوت و خلافت در بنی هاشم ناخشنود بود

طبری در تاريخ خود، دو محاوره و گفتگو را ميان خليفه عمر و ابن عباس روايت كرده و گويد: خليفه عمر در يكی از آنها به ابن عباس گفت:

«چه مانع شد كه قوم شما(= قريش)ولايت و رهبری شما را نپذيرفتند؟»

ابن عباس گفت: «نمی دانم!»

عمر گفت: «ولی من می دانم: آنها ولايت شما بر خويش را ناخوش داشتند!»

ابن عباس گفت: «چرا؟ ما كه برای آنها منشأ خير بوديم؟!»

عمر گفت: «بگذريم، آنها خوش نداشتند نبوت و خلافت در شما جمع گردد و مباهات مضاعف افزايد! شايد بگوييد: ابوبكر چنين كرد. نه به خدا، ولی ابوبكر بهترين تدبير را برگزيد!...».

و در دوّمی به ابن عباس گفت:

«ابن عباس! آيا می دانی چرا قوم شما پس از محمد ولايت شما را نپذيرفت؟»

ابن عباس گويد: «خوش نداشتم پاسخش را بدهم. لذا گفتم: اگر ندانم، اميرالمؤمنين آگاهم می كند.»

عمر گفت: «خوش نداشتند نبوت و خلافت در شما جمع گردد و شما بر قوم خود مباهات نمائيد، مباهات مضاعف! لذا قريش برای خود دست به انتخاب زدو درست انتخاب كرد و پيروز گرديد!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اگر به من اجازه سخن بدهی و خشمت را از من دور كنی، پاسخ دهم.»

گفت: «بگو ابن عباس!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اما اينكه گفتی: «قريش برای خود دست به انتخاب زد و درست انتخاب كرد و پيروز گرديد» براستی اگر قريش برای خود همان را انتخاب می كرد كه خدای عزّ و جلّ برايش انتخاب كرده بود، راه صواب در دستش بود و مردود و محسود نمی شد. و امّا اينكه گفتی: «آنها خوش نداشتند نبوت و خلافت از آن ما باشد»، خدای عزّ و جلّ قومی را به خاطر اين كراهت و خوش نداشتن چنين توصيف فرموده:( ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ ) «اين بدان خاطر است كه آنها از آنچه خداوند نازل كرده كراهت داشتند؛ از اين رو خدا اعمالشان را حبط و نابود كرد(۱۵۱) ».

عمر گفت: «هيهات ای پسر عباس! به خدا سوگند از تو به من چيزهائی می رسد كه خوش نداشتم چنانت پندارم و مقامت نزد من كاهش يابد!»

گفتم: «آنها چيست يا اميرالمؤمنين! اگر حق است، كه شايسته نيست مقامم نزد تو كاهش يابد، و اگر باطل است، كه مانند منی باطل را از خود دور می كند!»

عمر گفت: «به من خبر رسيده كه تو می گوئی: «آن را با ظلم و حسد از ما دريغ داشتند!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اما اينكه گفتی: «با ظلم و ستم بوده» اين برای جاهل و بردبار روش است. و امّا اينكه گفتی: «از روی حسد بوده» آری، ابليس به آدم حسد ورزيد و ما فرزندان محسود او هستيم!»

عمر گفت: «هيهات! كه به خدا سوگند قلوب شما بنی هاشم از حسد و كينه و نيرنگ رويگردان و تهی نگردد!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين آهسته تر! دلهای قومی را كه خدا رجس و پليدی را از آنان زدوده و پاك و پاكيزه شان گردانيده، به حسد و نيرنگ توصيف مكن. زيرا دل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دلهای بنی هاشم است!»

عمر گفت: «ابن عباس از من دور شو!»

گفتم: «چنين كنم،» و خواستم برخيزم كه از من خجالت كشيد و گفت:

«ابن عباس! بنشين كه به خدا سوگند من حق تو را رعايت می كنم و دوستدار چيزی هستم كه تو را خشنود كند!»

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! مرا بر تو و ساير مسلمانان حقی است كه هر كه نگهدارش باشد، به حظّ و بهره اش نايل شده و هر كه تباهش گرداند، حظ و بهره خود را تباه كرده است!» سپس برخاست و برفت(۱۵۲) .

نقد و بررسی اين دو روايت

خليفه عمر در اين دو روايت تصريح می كند كه «قريش خوش نداشتند نبوت و خلافت در بنی هاشم جمع گردد و بنی هاشم به خاطر آن بر قريش فخر و

مباهات نمايند».

و در روايت دوم گويد: «قريش برای خود دست به انتخاب زد و درست انتخاب كرد و پيروز شد» پس، قريش در موضوع ولايت و رهبری مصلحت دنيائی خويش را می جست نه مصلحت ساير مسلمانان را، و مسلمانان در اينكه كدام يك از تيره های قبيله قريش پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حكومت برسند، فرقی نمی ديدند!

و نيز، در تصويب عمل قريش تنها چنين استدلال كرد كه: «قريش برای خود دست به انتخاب زد» و هيچ دليلی از كتاب خدا و سنت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نياورد!

و از جواب ابن عباس به خليفه كه گفت: «اگر قريش برای خود همان را انتخاب می كرد كه خدای عزّ و جلّ برايش برگزيده بود، راه صواب در دستش بود». دو نكته به دست می آيد:

نخست آنكه، انتخاب قريش غير از انتخاب خدا بوده است، و مرادش از منتخب خدا، امام علیعليه‌السلام بوده است. چنانكه آيات و احاديث مربوط به آن را به زودی می آوريم.

دوم آنكه، قريش حق نداشت جز برگزيده خدا را انتخاب كند، و ابن عباس با اين سخن اشاره به سخن خدای متعال در سوره احزاب آيه ۳۶ دارد كه می فرمايد:

( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ) يعنی: «هيچ زن و مرد مؤمنی حق ندارد، هنگامی كه خدا و پيامبرش حكمی كردند، اختياری داشته باشد؛ و هر كس خدا و رسولش را نافرمانی كند، آشكارا گمراه شده است».

و نيز، كراهت قريش از جمع نبوت و خلافت در بنی هاشم را شديدا نكوهش

كرده و گويد: «خداوند عزّ و جلّ قومی را به خاطر اين كراهت چنين توصيف فرموده:( ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ )

و در جواب خليفه عمر به ابن عباس، سخنی در ردّ ادّعای او ديده نمی شود؛ زيرا، ابن عباس گفت: «انتخاب قريش غير انتخاب خداوند و غير ما انزل اللّه بوده است» و خليفه در پاسخ او گفت: «به من خبر رسيده كه تو گفته ای: «قريش آن را با ظلم و حسد از ما دريغ داشتند» چيزی كه ابن عباس آن را انكار نكرد، بلكه برای آن اقامه برهان كرد و گفت: «اما اينكه ظالمانه بوده، اين برای جاهل و بردبار روشن است!»

و مراد ابن عباس از اين سخن آن بود كه: «ظلم و ستم رفته بر بنی هاشم، با دور كردن امام علیعليه‌السلام از حكومت و رهبری، حقيقتی است كه كشف و درك آن ويژه ابن عباس نيست، بلكه برای همه مردم روشن است و عاقل تيزبين و جاهل تنگ نظر همگی آن را می دانند!»

و در توجيه سخن خود كه گفته بود: «با حسادت چنين كردند» گفت: «ابليس به آدم حسد ورزيد و ما فرزندان محسود او هستيم!»

شايد ابن عباس با اين سخن اشاره به سخن خدای متعال در سوره آل عمران آيه ۳۳ و ۳۴ دارد كه فرموده:( إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَیٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِينَ ﴿ ۳۳ ﴾ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )

يعنی: «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتری داد. دودمانی كه برخی از برخی ديگر گرفته شده اند و خداوند شنوای داناست». يعنی: بنی هاشم از دودمان كسی هستند كه ابليس بدو حسد ورزيد چون برگزيده خدا بود و اين خاندان پدران خود را الگوی خويش می گيرد!

و در پايان، خشم خليفه فوران كرد و نتوانست سخنان ابن عباس را تحمل كند و به او گفت: «هيهات! كه به خدا سوگند قلوب شما بنی هاشم از حسد و كينه و نيرنگ رويگردان و تهی نگردد!» و ابن عباس در پاسخش گفت: «يااميرالمؤمنين آهسته تر! دلهای قومی را كه خدا رجس و پليدی را از آنان دور ساخته و پاك و پاكيزه شان گردانيده، به حسد و نيرنگ توصيف مكن. زيرا دل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دلهای بنی هاشم است!»

ما سخن سنگدلانه خليفه را وا می گذاريم. ولی سخن ابن عباس اشاره به سخن خدای متعال در سوره احزاب آيه ۳۳ دارد كه فرموده( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا .) يعنی: «خداوند فقط می خواهد رجس و پليدی را از شما اهل البيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند» و چون خليفه نتوانست برهان ابن عباس را پاسخ گويد به او گفت: «ابن عباس از من دو شو!»

و چون ابن عباس دستورش را اطاعت كرد و خواست تا برخيزد، خليفه با او به نرمی سخن گفت: و موضوع پايان خوشی گرفت و خلافت قريشی، با كراهت از استيلای بنی هاشم بر حكومت، استمرار يافت و اين از محاوره و گفتگوی ديگری كه ميان خليفه و ابن عباس، پس از مرگ فرماندار حمص، انجام شد آشكار می گردد؛ آنجا كه خليفه عمر ابن عباس را مورد خطاب قرار داد و گفت:

«ابن عباس! فرماندار حمص فوت كرد. او از نيكان بود و نيكان اند كند و من اميدوار بودم كه تو از آنان باشی، ولی دلم درباره ات به چيزی گواهی می دهد كه از تو نديده ام، و اين مرا خسته كرده است. اكنون نظرت درباره فرمانداری چيست؟»

ابن عباس گفت: «هرگز نمی پذيرم تا از آنچه در دل داری آگاهم كنی!»

گفت: «برای چه می خواهی؟»

گفت: «می خواهم بدانم اگر چيزی است كه از وجود آن بر جان خود بيمناكم، آنگونه كه بايد و تو از آن بيمناكی، بر خود بلرزم؛ و اگر از همانند آن بری و منزه بودم، در می يابم كه اهل آن نيستم و فرمانداری آنجا را از تو می پذيرم؛ و من كمتر ديده ام كه تو چيزی را بخواهی و با سرعت انجامش ندهی!»

عمر گفت: «ابن عباس! من بيم آن دارم كه چون مرگم فرا رسد و تو فرماندار باشی بگوئی: «به سوی ما بيائيد» در حالی كه نيايد از غير شما بريده و به سوی شما بيايند...(۱۵۳) »

ظاهر آن است كه اين گفتگو در اواخر حيات عمر انجام گرفته است. و نيز، در آخرين ماه زندگانی عمر حادثه ای ديگر اتفاق افتاده كه بخاری با سند خود آن را روايت كرده و گويد:

«ابن عباس گفت: «مردانی از مهاجران را قرائت و تفسير قرآن می آموختم كه از جمله آنها عبدالرحمان بن عوف بود. روزی در «منی» و در منزل او بودم و وی نزد عمربن خطاب بود و او آخرين حج خود را می گزارد كه ناگهان به سوی من بازگشت و گفت: «ای كاش مردی را كه امروز نزد اميرالمؤمنين آمد می ديدی!» او آمد و گفت: «يا اميرالمؤمنين! آيا می دانی كه فلانی می گويد: «اگر عمر بميرد من با فلانی بيعت می كنم؛ و به خدا سوگند بيعت با ابی بكر كاری شتابزده و نابخردانه بود كه گذشت» و عمر خشمگين شد و گفت: «من امشب ان شاءاللّه در جمع مردم بر می خيزم و آنها را از اين گروهی كه می خواهند امورشان را غصب نمايند برحذر می دارم» عبدالرحمان گفت: به او گفتم: يا اميرالمؤمنين! چنين مكن كه موسم حج مردمان فرومايه و غوغاسالار را جمع می كند و اينها كسانی هستند كه چون برای سخن برخيزی بيش از همه به تو نزديك می شوند و من بيم آن دارم كه برخيزی و سخن بگوئی هر بد انديش و شايعه پراكنی آن را از تو بگيرد و به خوبی آن را نفهمد و در جای خود قرارش ندهد! پس، صبر كن تا به مدينه درآيی كه آنجا دار هجرت و سنت است و مخاطبانت دانايان و اشراف مردمند و تو با تمكن و قدرت سخن می گوئی و اهل علم سخنت را می گيرند و آن را در جای خود قرار می دهند!»

عمر گفت: «هان! به خدا سوگند كه اگر خدا بخواهد اولين سخنم در مدينه را بدان اختصاص دهم».

ابن عباس گويد: «در پايان ذيحجّه وارد مدينه شديم و چون روز جمعه و نزديك غروب شد با شتاب به مسجد رفتيم و من «سعيدبن زيدبن عمروبن نفيل» را يافتم و زانو به زانوی او نشستم. ديری نگذشت كه عمربن خطاب وارد شد و چون او را ديدم به سعيد گفتم: «امشب سخنی می گويد كه از ابتدای خلافتش تا به حال آن را نگفته است» او سخنم را نپذيرفت و گفت: «تو چگونه اميدواری آنچه را تا به حال بر زبان نياورده بگويد؟» و عمر بر منبر نشست و چون اذان گويان ساكت شدند برخاست و خدای را آنگونه كه بايد ستود و گفت:

«اما بعد، مرا با شما سخنی است كه گفتنش بر من لازم آمده، نمی دانم شايد اين آخرين سخن پيش از مرگم باشد! پس، هركه آن را فهميد و دريافت تا آنجا كه می تواند به ديگرانش برساند، و هركه بيم آن دارد كه سخنم را خوب نفهمد اجازه ندارد بر من دروغ ببندد. تا آنجا كه گفت: به من خبر رسيده كه گوينده ای از شما می گويد: «به خدا سوگند اگر عمر بميرد من با فلانی بيعت می كنم» مباد كسی فريب بخورد و بگويد: «بيعت با ابی بكر شتابزده بود و گذشت» آری، اينچنين بود ولی خداوند شرّش را دور ساخت و اكنون در ميان شما كسی همچون ابوبكر،كه چشم ها متوجه او باشد، وجو ندارد! حال اگر كسی بدون مشورت مسلمانان با ديگری بيعت كند، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن داده اند! تا آخر خطبه كه دوباره گفت: پس، اگر كسی بدون مشورت مسلمانان با كسی بيعت كند، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن

داده اند!(۱۵۴) »

به نظر شما! كسی كه می خواهند با او بيعت كنند كیست؟ آن فلانی كه خشم خليفه را بر انگيخت تا خطبه بخواند و در خطبه اش اين سخنان را بگويد چه كسی است؟ ابن ابی الحديد شافعی اين معمّا را كشف كرده و گويد:

«آن مردی كه گفت: «اگر عمر بميرد با فلانی بيعت می كنم» عماربن ياسر است كه گفت: «اگر عمر بميرد با علی بيعت می كنم» و اين سخن، عمر را بر انگيخت تا آن خطبه را بخواند!(۱۵۵) »

نقد و بررسی اين خطبه

از اين سخن خليفه عمر دانسته می شود كه او از آن می ترسيد كه پس از مرگش زمام قدرت از كف قريش خارج شود و غير قريش از صحابه و تابعين با «امام علی» بيعت نمايند. بدين خاطر با روش ابتكاری خود راه آنان را بست و گفت: «هركس بدون مشورت مسلمانان با ديگری بيعت نمايد، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن داده اند!» او اين سخن را در حالی می گفت كه خودش بدون مشورت مسلمانان ولیّ امر آنان شده بود و دليل مشروعيت رهبری خود را «وصيت» خليفه ابی بكر می دانست! و به هرحال با چنين نقشه ای زمام امور را توانمندانه به دست گرفت. پس از آن در مدتی كوتاه، و به هنگامی كه ضربت خورد، فرمان داد تا شش نفر از قريشيان گرد هم آيند و يك نفر از خود را برای خلافت انتخاب كنند و كارگزينش خليفه را به عبدالرحمان بن عوف سپرد.

عبدالرحمان نيز، شرط بيعت را: «عمل به كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين» قرار داد كه عثمان آن را پذيرفت و امام علیعليه‌السلام نپذيرفت؛ و آنها از پيش می دانستند كه امام علیعليه‌السلام هرگز نمی پذيرد كه سيره ابی بكر و عمر را در رديف كتاب خدا و سنت رسول قرار دهد. و چون به صفحات پيشين اين كتاب مراجعه نمائيم در می يابيم كه خليفه عمر پيش از اين «سعيدبن عاص اموی» را آگاه كرده بود كه ولیّ امر پس از او، خويشاوند سعيد است و اكنون پس از خليفه عمر، «عثمان بن عفان اموی» خويشاوند سعيد به حكومت رسيد. چنانكه شايد از بحثهای پيش از آن نيز، به راز نهفته تعيين خليفه دست يابيم؛ آنجا كه ابوبكر عثمان را به خلوت فرا خواند و گفت: «بنويس! اين وصيت ابوبكر به مسلمانان است. اما بعد» و بيهوش شد و جمله ناتمام ماند و عثمان نوشت: «اما بعد، من عمربن خطاب را جانشين خود بر شما قرار دادم» و چون به هوش آمد آنچه را كه عثمان نوشته بود تأييد و امضا نمود چون با خواست او موافق بود.

خليفه بعد از عثمان:

يعقوبی روايت كند و گويد: «عثمان كه به شدت بيمار بود «حمران بن ابان» را فرا خواند تا حكم خليفه بعد از او را بنويسد و جای نامش را خالی بگذارد. سپس با دست خود نوشت: «عبدالرحمان بن عوف »و آن را بست و برای «امّ حبيبه» دختر ابوسفيان فرستاد. حمران در راه آن بخواند و نزد عبدالرحمان آمد و آگاهش نمود. عبدالرحمان به شدت خشمگين شد و گفت: «من او را آشكارا به حكومت رسانيدم و او مرا پنهانی؟!» خبر پراكنده و در مدينه منتشر گرديد و بنی اميّه را به خشم آورد. عثمان حمران را احضار كرد و يكصد ضربه تازيانه اش نواخت و به بصره تبعيدش نمود؛ و اين باعث دشمنی ميان او و عبدالرحمان بن عوف گرديد.

عبدالرحمان پس از آن، فرزندش را به نزد عثمان فرستاد و گفت به او بگو:

«به خدا سوگند من با تو بيعت كردم، حال آنكه واجد سه خصلتم كه با آنها از تو برترم... تا آخر خبر(۱۵۶) »

از اين روايت آشكار می شود كه در جلسات سرّی چنان تصويب شده بود كه پس از عثمان، عبدالرحمان بن عوف به حكومت برسد؛ ولی عبدالرحمان پيش از عثمان، در سال ۳۱ يا ۳۲ ه و در اوج دشمنی با او وفات كرد(۱۵۷) .

همچنين اختلاف و دشمنی ميان بنی اميه «خاندان حاكم قريشی» و ديگر تيره های قريش آغاز گرديد و «ام المؤمنين عايشه» به رهبری خاندان خود و ديگر مخالفان برخاست تا آنگاه كه جنازه خليفه عثمان، در خانه خود و با حضور مهاجران و انصار، بر زمين افتاد(۱۵۸) .

در اين هنگام مسلمانان از هر بيعتی رهايی يافتند و اختيار كار خود را به دست خويش گرفتند و در حالی كه اصحاب رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلودار آنها بودند به سوی «امام علیعليه‌السلام » شتافتند تا با او بيعت كنند؛ و هنگامی كه امام علیعليه‌السلام به حكومت پرداخت، همه امتيازات قريش را كه در زمان خلفای پيشين دريافت می كردند، الغاء نمود و ميان تيره های قريش و ديگر مسلمانان برابری و مساوات برقرار كرد، و عرب و غير عرب را در تقسيم بيت المال و شئونات اجتماعی، يكسان داشت، و قريش پس از چهار ماه كه از حكومتش گذشت، هوادارن خود را بسيج كردند و «جنگ جمل» را براه انداختند؛ جنگی كه «مروانِ» خونخواه عثمان با «طلحه و زبيرِ» زمينه ساز قتل او، در يك صف قرار گرفتند و رهبری آن را به «ام المؤمنين عايشه» فتوا دهنده به قتل عثمان سپردند! و پس از آن نيز، «جنگ صفين» را بر عليه آن حضرت براه انداختند!

اين دو جنگ به نام خونخواهی عثمان بر ضد آن حضرت برپا شد و قريش با اين كار، درك و ديد مسلمانان خارج مدينه را مشوّش نمود. پس از جنگ صفين و تحكيم حكمين(= عمرو عاص و ابوموسی اشعری)نيز، امام علیعليه‌السلام به جنگ خوارج نهروان كشيده شد! و بدين خاطر بود كه امامعليه‌السلام بارها از ظلم و ستم قريش شكوه می كرد و در نوبتی به برادرش عقيل نوشت:

«قريش را رها كن كه در گمراهی پای فشارند و در دشمنی جولان دهند و چموشانه سركشی نمايند! آنها برای جنگ با من چنان يكدل شدند، كه پيش از من برای جنگ با رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك دل شده بودند! پس، كيفر كار قريش با كيفردهندگان باد، كه رَحِم و پيوند خويشاوندی مرا قطع كردند و...»

و نيز، درباره مشاجره ای كه بين آن حضرت و يكی از آنها پيش آمده، گويد:

«گوينده ای گفت: «تو برای رسيدن به حكومت بسيار حريص و آزمندی!»

گفتم: «بلكه به خدا سوگند شما حريص تر و دورتريد، و من گزيده تر و نزديك تر! من تنها حق خود را می طلبم، و شما ميان من و آن فاصله می شويد و با من ستيز می كنيد!» و چون با اين برهان در جمع حاضران او را كوبيدم، چنان به خشم آمد كه نمی دانست چه پاسخم گويد!

پروردگارا من در برابر قريش و ياران قريش، از تو ياری می جويم، كه آنها رَحِم و پيوند خويشاوندی ام را قطع كردند و منزلت والايم را كوچك شمردند، و برای آنچه حقم بود در ستيز با من يكدل شدند و سپس گفتند: «حق آن است كه تو حكومت را بگيری، و حق آن است كه تو آن را رها كنی!!(۱۵۹) »

و در خطبه ديگری می فرمايد: «پروردگارا من در برابر قريش از تو مدد می جويم، كه آنها رحم و پيوند خويشاوندی ام را قطع كردند، و حقّم را تباه

ساختند، و در آنچه از ديگران سزاوارتر بودم به ستيز با من يكدل شدند، و گفتند: «حق آن است كه حكومت را بگيری، و حق آن است كه رهايش كنی! پس يا با اندوه بساز و يا از تأسّف بمير!»

و چون ديدم هوادار و مدافع و ياوری جز اهل بيتم ندارم، و كشته شدن آنها را به مصلحت ندانستم بناچار با خار در چشم و استخوان در گلو و خشم تلخ تر از حنظل و دل خونبار شكيبائی ورزيدم!(۱۶۰) »

و سرانجام، «امامعليه‌السلام » به دست يكی از «خوارج» در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد و پس از شهادت امام علیعليه‌السلام در سال چهلم هجری، «معاويه» بر حكومت چيره شد و آن سال را «عام الجماعة»(= سال همبستگی)ناميدند، كه در حقيقت «سال همبستگی قريش» بود. حكومت معاويه نيز بيست سال ادامه يافت و او در سال ۶۰ هجری وفات كرد.

اينها بخشی از آثار كراهت و ناخشنودی قريش از حكومت امام علیعليه‌السلام بود. از آثار ديگر اين ناخشنودی «جلوگيری از انتشار حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود» كه در بحث آينده يادآور می شويم.

جلوگيری از نوشتن سخن پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

عبداللّه بن عمر و عاص روايت كند و گويد: «من هرچه از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می شنيدم می نوشتم، كه قريش مرا بازداشتند و گفتند: «هرچه از رسول خدا می شنوی می نويسی، در حالی كه پيامبر بشر است و در حال خشم و خشنودی سخن می گويد!» بدين خاطر از نوشتن خودداری كردم و موضوع را با رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان نهادم كه آن حضرت با انگشت به دهان خود اشاره كرد

و فرمود: «بنويس! سوگند به آنكه جانم به دست اوست، از اين دهان جز حق برون نيايد(۱۶۱) »

قريش در بيان علّت نهی خود از نوشتن سخنان پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، تصريح كرده اند كه سخن آن حضرت ممكن است در حال خشم و خشنودی از افراد باشد، كه در مورد اول، سخنان رسول خدا درباره بدكاری های قريش باقی خواهد ماند؛ چون می دانيم كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره سركشان قريش و تفسير آياتی كه آنها را مورد نكوهش قرار داده، سخنان بسياری دارد! در مورد دوم نيز، نصّ صريح سخن پيامبر موجب تأييد و حقانيت كسی می شود كه آنها به پخش آن درباره او رضايت ندهند! و بدين خاطر بود كه از نوشتن، «وصيت رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » نيز جلوگيری كردند و آنگاه كه فرمود: «بيائيد تا برای شما كتاب و نوشته ای بنويسم كه هرگز گمراه نشويد»، عمر گفت: «درد بر پيامبر چيره شده، و كتاب خدا نزد شماست و كتاب خدا ما را بسنده است!»

و گفتند: «او را چه می شود! آيا هذيان گفت؟»(۱۶۲) اين منع و آن نهی، بدان خاطر بود كه قريش از نصّ رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، درباره كسی كه ولايتش را خوش نداشتند، بيمناك بودند. چون جمع نبوت و خلافت را در خاندان آنها روا نمی ديدند! و بدين خاطر نيز، خليفه عمر در زمان خلافتش از نوشتن حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممانعت كرد و نوشته های حديثی صحابه را سوزانيد، و اين منع(به جز دوران خلافت امام علیعليه‌السلام )تا عصر خليفه اموی «عمربن عبدالعزيز» نافذ و باقی بود.(۱۶۳) پس از خلفای چهارگانه نيز، چنان شد كه می آيد:

___________________

(۱۲۱) صحيح مسلم با شرح نووی، كتاب الوصية، ج ۱۱ ص ۸۹. صحيح بخاری، كتاب المغازی باب مرض النبی، ج ۳ ص ۶۵ و كتاب الوصية باب الوصايا، فتح الباری، ج ۶ ص ۲۹۱، مسند احمد، ج ۶ ص ۳۲.

(۱۲۲) طبقات ابن سعد، چاپ بيروت، ج ۲ ص ۲۳۲. بخاری نيز در صحيح خود، ج ۳ ص ۶۳ گويد: «ابن عباس گفت: آيا می دانی آن مرد ديگری كه عايشه نام نبرد كيست؟ گفتم: نه، ابن عباس گفت: او علی بن ابی طالب بود» بخاری سخن ابن عباس را كه گفت: «جان عايشه از بيان هرگونه فضيلتی برای او ناخرسند است» از اين حديث حذف كرده است.

(۱۲۳) مسند احمد، ج ۶ ص ۱۱۳.

(۱۲۴) صحيح مسلم، كتاب صلاة المسافرين، حديث ۲۶۳. صحيح بخاری، كتاب التوحيد، ج ۴ ص ۱۸۲.

(۱۲۵) توحيد صدوق، چاپ تهران ۱۳۸۷ ه، ص ۹۴ حديث ۱۱. تفسير مجمع البيان طبرسی ت ۵۶۸ ه چاپ صيدا ۱۳۳۳ ۱۳۵۶ ه، ج ۱۰ ص ۵۷۶، و تفسير برهان بحرانی (ت ۱۱۰۷ يا ۱۱۰۹) چاپ سوم قم ۱۳۹۴ ه، ج ۴ ص ۵۲۱.

و عمران بن حصين ابونجيد خزاعی، در سال فتح خيبر اسلام آورد و عمر او را برای آموزش دين به مردم بصره بدانجا فرستاد. او از فضلای صحابه و مستجاب الدعوه بود و در سال ۵۲ هجری در بصره وفات كرد. شرح حالش در اسد الغابه، ج ۴ ص ۱۳۷ ۱۳۸، آمده است.

(۱۲۶) مقاتل الطالبيين، چاپ قاهره، ۱۳۶۸ ه، ص ۴۳.

(۱۲۷) تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۱ ص ۳۴۶۶. تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج ۳ ص ۳۳۱، و چاپ اول، ج ۳ ص ۱۵۷. طبقات ابن سعد، ج ۳ ص ۲۷، و مقاتل الطالبيين، ص ۴۲.

(۱۲۸) مقاتل الطالبيين، ص ۴۲.

(۱۲۹) صحيح بخاری، كتاب الوصايا، ج ۲ ص ۸۴، و كتاب المغازی، ج ۳ ص ۶۳. صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب ۱. سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز، باب ۶۴. مسند احمد، ج ۲ ص ۳۲، ۶۴ و ۷۷، و تاريخ طبری، ج ۱ ص ۱۸۱۴.

(۱۳۰) اين پنج حديث را از طبقات ابن سعد، چاپ اروپا، ج ۲ قسمت دوم ص ۵۱، آورديم.

(۱۳۱) مستدرك حاكم، ج ۳ ص ۱۳۸، گويد: اين حديث صحيح الاسناد است ولی بخاری و مسلم آن را روايت نكرده اند. ذهبی نيز در تلخيص مستدرك به صحت آن اعتراف كرده است. شرح حال امام علیع از تاريخ ابن عساكر، ج ۳ ص ۱۴ ۱۷ به طرق متعدد. مصنف ابن ابی شبيه، ج ۶ ص ۳۴۸. مجمع الزوائد، ج ۹ ص ۱۱۲. كنز العمال كتاب الفضائل، فضائل علی بن ابی طالب، حديث ۳۷۴، ج ۱۵ ص ۱۲۸، و تذكرة خواص الامة، باب حديث النجوی و الوصية از كتاب فضائل احمدبن حنبل.

(۱۳۲) كنز العمال، چاپ اول، ج ۶ ص ۳۹۲. تاريخ ابن اثير، ج ۷ ص ۳۵۹، و شرح حال امام علیع از تاريخ ابن عساكر، چاپ بيروت ۱۳۹۵ ه، ج ۲ ص ۴۸۲.

(۱۳۳) نهج البلاغه، خطبه ۲۰۲.

(۱۳۴) همان، خطبه ۱۹۷.

(۱۳۵) سنن ابن ماجه، كتاب الأدب، حديث ۳۷۰۸، و مسند احمد ج۱ ص ۸۰.

(۱۳۶) مسند احمد، ج۱ ص۸۵ و ۱۰۷. مشروح آن در باب «مصادر شريعت اسلامی در مكتب اهل البيتع می آيد».

(۱۳۷) هر دو روايت در شرح حال امام علیع از تاريخ ابن عساكر ج ۲ ص ۳۱۰ و ۳۱۱، آمده است. و نيز در تاريخ ابن كثير، ج ۷ ص ۳۵۶. و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد چاپ اول مصر، ج۲ ص۷۸ روايتی است كه فشرده آن چنين است: «عايشه وارد شد و ديد كه آن دو در حال نجوا هستند، گفت: «ای علی! سهم من تنها يك روز از نه روز است، ای پسر ابی طالب! آيا مرا به حال خود نمی گذاری؟!»

(۱۳۸) محتوای اين حديث را حديث امّ سلمه و غير او تاييد می كند.

(۱۳۹) شرح حال امام علی از تاريخ ابن عساكر، ج ۳ ص ۱۵.

(۱۴۰) همان.

(۱۴۱) مصادر اين روايت در بحث «سقيفه» همين كتاب گذشت.

(۱۴۲) مشروح موضع گيری عايشه در برابر عثمان را در كتاب «نقش عايشه در تاريخ اسلام» بحث: همراه با معاويه، آماده و فهرستی از آن وقايع را بر آن افزوده ايم.

(۱۴۳) تاريخ ابن اثير، حوادث سال ۵۶ ه، ج ۳ ص ۱۹۹.

(۱۴۴) صحيح بخاری، باب: و الذی قال لوالديه از تفسير سوره احقاف ج ۳ ص ۱۲۶.

(۱۴۵) فتح الباری، ج ۱۰ ص ۱۹۷ ۱۹۸. مشروح داستان را ابوالفرج در اغانی، ج ۱۶ ص ۹۰ ۹۱، آورده است. و نيز مراجعه كنيد: استيعاب، شرح حال حكم بن ابی العاص، واسدالغابه و اصابه. و نيز، مستدرك حاكم، ج ۴ ص ۴۸۱، تاريخ ابن كثير، ج ۸ ص ۹۸. الاجابه بخش استدراك عايشه بر صحابه، و شرح حال عبدالرحمان بن ابی بكر در تاريخ ابن عساكر.

(۱۴۶) مراجعه كنيد: استيعاب، ج ۲ ص ۳۹۳. اسدالغابه، ج ۳ ص ۳۰۶، اصابه، ج ۲ ص ۴۰۰، شرح حال عبدالرحمان بن ابی بكر. شذرات الذهب، ذكر حوادث سال ۵۳ ه، و نزديك به آن در مستدرك حاكم، ج ۳ ص ۴۷۶.

(۱۴۷) در معجم البلدان گويد: «حبشی كوهی است در پايين مكه و در شش ميلی آن كه مرگ ناگهانی عبدالرحمان بن ابی بكر در آنجا اتفاق افتاد و جنازه او بر دوش مردان به مكه حمل گرديد و عايشه از مدينه وارد شد و بر سر قبر او رفت و بدين اشعار تمثل جست: و كنّا كندمانی... ».

(۱۴۸) مراجعه كنيد: استيعاب در حاشيه اصابه، ج ۲ ص ۳۹۳، شرح حال عبدالرحمان بن ابی بكر.

(۱۴۹) مستدرك حاكم، ج ۳ ص ۴۷۶، و تلخيص آن از ذهبی.

(۱۵۰) مراجعه كنيد: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش: همراه با معاويه.

(۱۵۱) سوره محمدص آيه ۹. معنای حبط اعمال را در كتاب «عقايد اسلام در قرآن كريم» مبحث پاداش و كيفر اعمال مشروحا بيان داشته ايم.

(۱۵۲) تاريخ طبری، ذكر سيره عمر، حوادث سال ۲۳ هجری، چاپ اول مصر، ج ۵ ص ۳۰ ۳۲، و چاپ اروپا، ج ۱ ص ۲۷۶۸ ۲۷۷۲. روايت دوم در تاريخ ابن اثير، ج ۳ ص ۲۴ ۲۵ نيز آمده است.

(۱۵۳) مروج الذهب مسعودی، ج ۲ ص ۳۲۱ ۳۲۲.

(۱۵۴) صحيح بخاری، كتاب الحدود، ج ۴ ص ۱۱۹ ۱۲۰، پيش از اين نيز بخشی از اين خطبه را كه مورد نياز بود آورديم.

(۱۵۵) شرح خطبه ۲۶ نهج البلاغه از ابن ابی الحديد.

(۱۵۶) تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۱۶۹.

(۱۵۷) مراجعه كنيد: الأوائل، ابی هلال عسكری، چاپ بيروت ۱۴۰۷ ه، ص ۱۲۹، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۱ ص ۱۶۹.

(۱۵۸) مراجعه كنيد: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش: همراه با عثمان.

(۱۵۹) شرح نهج البلاغه محمد عبده، خطبه ۱۶۷، و نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۱۷۲.

(۱۶۰) همان، خطبه ۲۱۲، و صبحی صالح ۲۱۷.

(۱۶۱) سنن دارمی، ج ۱ ص ۱۲۵. سنن ابوداود، ج ۲ ص ۲۶، باب كتابة العلم. مسند احمد، ج ۲ ص ۱۶۲، ۱۹۲، ۷، ۲ و ۲۱۵. مستدوك حاكم، ج ۱ ص ۱۰۵ ۱۰۶، و جامع بيان العلم ابن عبدالبرّ، ج ۱ ص ۸۵.

(۱۶۲) صحيح بخاری، كتاب العلم، ج ۱ ص ۲۲ ۲۳ و كتاب الجهاد، ج ۲ ۱۲۰. صحيح مسلم، كتاب الوصية. ساير مصادر اين حديث در كتاب «عبداللّه بن سبا» ج ۱ ص ۹۸ ۱۰۲ آمده است.

(۱۶۳) و نيز، امور ديگری كه آن را در جلد دوم همين كتاب، فصل: «منع از نوشتن حديث در زمانخلفا» آورده ايم.

نقش فرشتگان در سبب سازى

سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند. يكى از اسباب الهى فرشتگان هستند. قرآن از آنان به عنوان مدبرات امرا(٤١) يا نموده كه به فرمان خدا امور جهان را تدبير مى كنند همچون جبرئيل كه ماموريت ارسال وحى و خبرهاى الهى را دارد.

ميكائيل كه مسئوليت تنظيم ارزاق و عمرها را به عهده دارد.

عزرائيل مسئوليت قبض روح جانداران است

اسرافيل مسئول نفخ صور قيامت است(٤٢)

جمعى از ملائكه حافظ جان ها و اعمالند. قرآن مى فرمايد:( وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً ) (٤٣) حضرت علىعليه‌السلام در بيان مسئوليت هاى فرشتگان مى فرمايد: و منهم الحفظه لعباده(٤٤) گروهى از آنان حافظ بندگان خدا هستند.

گروهى از آنها مسئوليت تقسيم ارزاقند - قرآن مى فرمايد:( فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ) ؛ سوگند بر فرشتگانى كه (روزى را) تقسيم مى كنند.(٤٥)

قرآن در مساله قبض روح سه تعبير دارد: ١- خداوند قبض روح مى كند(٤٦)

٢- ملك الموت (ازرائيل) قبض روح مى كند.

٣- ملائكه قبض روح مى كنند(٤٧) و جمع اين سه تعبير اين است كه خداوند به وسيله ازرائيل و او به كمك ملائكه جان انسان ها را مى گيرد و اين فرشتگان دو گونه اند گروهى مامور قبض ارواح كفار و مجرمانند قرآن مى فرمايد:( وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا ) (٤٨) كه به شدت و سختى جان آنها را مى گيرند و گروهى مسئول قبض روح مومنان هستند و با مدارا و نرمش جان آنها را مى گيرند(٤٩)

فصل دوم : سبب سازى

زمينه هاى سبب سازى

سنت خداوند سبب ساز توجه به سنت هاى اوست و در چارچوب عمل به آن سنت ها خداوند عنايت و لطف بيشترى به بندگانش مى نمايد در اينجا به چند نمونه از عوامل و زمينه هاى سبب سازى خداوند اشاره مى شود.

توكل و اعتماد به خداوند

يكى از عوامل و زمينه هاى سبب سازى توكل به خداوند است

در قرآن آيات فراوانى درباره توكل وجود دارد از جمله مى فرمايد:

( وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (٥٠)

افراد با ايمان بايد تنها بر خداوند توكل كنند.

( وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ) (٥١)

و همه متوكلان بايد به او توكل كنند

( وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ) (٥٢)

هر كسى بر خدا توكل كند خداوند كفايتش مى كند.

همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنيوى براى خود وكيل بر مى گزيند و بسيارى از كارهاى خود را به او واگذار مى كند تا آثار و نتايج درخشان و سودمندى به دست آورد. شايسته است بنده خدا نيز در همه امور به خداوند تكيه كند و او را وكيل خود قرار دهد. تا خواسته هايش بدون اضطراب و تشويش خاطر تامين گردد.

به عبارت ديگر، كسى كه در صدد است نيازهاى خويش را برطرف سازد سه راه در پيش دارد.

الف : به نيروى خويش اعتماد كند.

ب :به ديگران اعتماد كند و به يارى آنان چشم بدوزد.

ج : نقطه اتكاى خويش را خداوند قرار دهد و از غير او چشم بپوشد. كسى كه خداوند را به عنوان مالك و صاحب اختيار بشناسد ديگر، نيازى نمى بيند سراغ ديگرى برود و دست نياز به سوى او دراز كند.

رابطه توكل با ايمان حقيقى آنچنان است كه بدون ايمان ، توكل محقق نمى شود. در بيش از ده مورد از آيات ، توكل در كنار مساله ايمان مطرح شده و در همه اين موارد ايمان مقدم بر توكل آمده است ، زيرا انسان بايد ابتدا به خداوند شناخت پيدا كند تا به او ايمان آورد. آنگاه به او اعتماد نمايد.

مفهوم توكل

توكل از ماده «وكاله» به معناى سپردن كارها به خدا و اعتماد قلبى بر لطف او. يعنى انسان در پيمودن راه حق به خود تزلزل راه ندهد(٥٣) و در فرهنگ اسلامى توكل اين است كه انسان خدا را تكيه گاه مطمئن خود قرار دهد(٥٤) و همه امورش را به او واگذار نمايد خدايى كه از تمام نيازهاى او آگاه و نسبت به او مهربان است در روايتى آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از جبرئيل درباره توكل بر خداوند سئوال كرد، جبرئيل در جواب گفت :

(توكل) آگاهى به اين كه مخلوق ، زيان و نفعى نمى رساند و چيزى نمى بخشد و مانع چيزى نمى شود و نيز توكل در مايوس گشتن از خلق است پس آنگاه كه بنده به چنين معرفتى رسيد، براى غير خدا كار نمى كند و به غير او نمى ترسد و طمع به غير خداوند ندارد اين معناى توكل بر خداوند است(٥٥)

نگارنده قاموس قرآن درباره معناى توكل به نكته جالبى اشاره مى كند او مى نويسد: هر كارى كه به وجود مى آيد و هر بهره اى كه از چيزى عايد انسان مى شود، مشروط به شرايطى است حتى بدون اغراق ، تهيه يك لقمه نان ، بستگى به هماهنگى تمام اجزاى اين عالم دارد. تنظيم اين همه شرايط و مقدمات از عهده بشر خارج است و اگر خداوند آن شرايط و اسباب را فراهم نياورد، هيچ نفعى عايد انسان نخواهد شد و هيچ مقدمه اى به نتيجه نخواهد رسيد، پس خدا واقعا بر هر چيز وكيل است ، همه كس و همه چيز را كار ساز و مدبر خداست

توكل و اسباب

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم ، جهان اسباب و مسببات و علت و معلول است ، هر پديده اى را كه بنگريم علتى در وجودش دخالت دارد. هر حركت ، حادثه و معلولى محتاج به علتى مى باشد.

تمام حوادث و دگرگونى ها و پديده ها محتاج علتند و تا علت و عاملى در بوجود آمدن دخالت نداشته باشد موجود نمى شوند.

تمام اين علت و معلول ها به علت نخستين و تنها مبدا آفرينش يعنى خداى قادر متعال متصل هستند و اگر او نخواهد هيچ چيزى موجود نخواهد شد و هيچ علتى معلولى را ايجاد نخواهد نمود.

موجودات جهان آفرينش هر چه دارند از اوست وجود و آثار ماه ، خورشيد، آسمان ، زمين ، دشت ، دريا و تمام موجودات ريز و درشت وابسته به اوست و هر چه دارند از حق تعالى گرفته اند.

اراده خداوند متعال بر اين تعلق گرفته است كه انسان نيازها و احتياجات خويش را از طريق همين اسباب و وسايل مادى تامين نمايد و ضمن علم و ايمان به اينكه ، تمام اين اسباب وابسته به حق تعالى هستند و از خود استقلالى ندارند، به آنها روى آورد و مقاصد خويش را از طريق آنها دنبال نمايد.

توكل امرى است قلبى و از قبيل رفتار خارجى نيست ، بنابراين توكل به اين نيست كه انسان تنها به عبادت و راز و نياز با خداوند مشغول گردد و دست از كسب و كار بردارد به آن اميد كه خداوند روزى او را فراهم مى سازد.

بى ترديد اين برداشت غلطى است كه هر كسى اين رويه را پيش گيرد، بيراهه رفته است و به معنا و مفهوم حقيقى توكل دست نيافته ؛ چنانكه در روايتى آمده است :

راى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله قوما يزرعون ، قال : من انتم ؟ قالوا نحن المتوكلون قال : بل انتم المتكلون(٥٦)

پيامبر جمعى را ديدند كه به كشت و زرع نمى پردازند فرمودند: شما چه كسانى هستيد گفتند: ما از توكل كنندگانيم (و كار خاصى انجام نمى دهيم) حضرت فرمود: شما سربار ديگران هستيد نه از متوكلين

آرى كسانى كه شناختى از معارف الهى ندارند خيال مى كنند توكل به اين است كه انسان از وسايل و امكانات مادى استفاده نبرد.

انسانهاى تنبل و بى حال منتظر يك لقمه نانند تا بخورند و به همان قانعند و حال كار كردن ندارند.

وقتى از آنها سوال مى شود كه چرا كار نمى كنيد و زندگى را بر خود هموار نمى سازيد، مى گويند ما بر خداوند توكل داريم و او خود روزى ما را مى رساند، در واقع اين توجيه و سرپوشى بر روى كسالت و تنبلى است كسى كه به خداوند معرفت دارد مى داند كه به مقتضاى حكمت الهى ، امور به واسطه اسبابشان تحقق مى يابند و حكمت الهى ايجاب مى كند كه هر پديده اى از طريق اسباب خود محقق شود.

اگر انسان راه عافيت جويد و در زندگى روزمره تن به كار و تلاش ندهد بر خلاف حكمت الهى عمل كرده است و در اين صورت انتظار رسيدن روزى از جانب خداوند بى مورد خواهد بود به قول مولوى :

گر توكل مى كنى در كار كن

كشت كن پس تكيه بر جبار كن

بنابراين حكمت الهى ايجاب مى كند كه انسان در راستاى راهيابى به نيازها و خواسته هايش از اسباب بهره بردارى نمايد. زيرا اگر بنا بود با در خواست از خداوند روزى انسان فراهم شود، ديگر كسى به دنبال كار نمى رفت و انسانها آزمايش نمى شدند. از سوى ديگر اگر گفته مى شود كه بايد از اسباب بهره جست بدان معنا نيست كه روزى دهنده زمين و كار و ساير اسباب است بلكه همه اينها از خدا و تدبيرشان به دست اوست پس توكل كننده بايد از كار و تلاش غفلت نكند. چنانكه كسانى كه اهل توكل نيستند چنين اند. منتها فرق اين دو دسته در رابطه قلبى آنهاست توكل كننده به انگيزه اطاعت امر خداوند و با تكيه و اميد به خداوند تلاش مى كند اما انسانى كه توكل ندارد روزى خود را در كار و تلاش و يا در دست ديگران مى جويد. مومن به كسى جز خداوند اميد ندارد. و همه اسباب را از خداوند مى بيند و اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد رخنه اى در اميدوارى او به خداوند پديد نمى آيد. چون مى داند هر چه خداوند در حق بنده خود انجام دهد، از روى حكمت و به صلاح اوست و او هيچ گاه بنده خويش را از آنچه نفع و خير او در آن است محروم نمى سازد.

نقل شده است حضرت موسىعليه‌السلام مريض شد و بنى اسرائيل به عيادت او آمدند و به او گفتند: اگر با فلان گياه خود را معالجه كنى بهبود مى يابى حضرت موسىعليه‌السلام گفت : من خود را مداوا نمى كنم تا خداوند مرا شفا دهد. مدتى از بيمارى حضرت موسىعليه‌السلام گذشت و اثر بهبودى در او ظاهر نگشت خداوند به او وحى نمود: به عزت و جلالم سوگند شفايت نمى دهم مگر آنكه خود را به وسيله همان دارويى كه بنى اسرائيل گفتند معالجه كنى موسىعليه‌السلام پس از آنكه از آن دارو استفاده كرد و بهبودى يافت خطاب رسيد: اى موسى تو مى خواستى با توكل خود حكمت مرا باطل كنى و به جز من كيست كه در ريشه گياهان آن فايده ها و اثر شفابخش را قرار داده است(٥٧)

همچنين در حديث آمده است كه يكى از زهاد از شهر بيرون رفت و در دامنه كوهى منزل گرفت و مى گفت : من از هيچ كس درخواستى نمى كنم تا خداوند روزى مرا برساند. هفت شبانه روز بدين منوال گذشت و غذايى برايش نرسيد، تا اينكه نزديك بود گرسنگى او را از پاى در آورد. آنگاه عرض كرد پروردگارا، روزى مرا برسان وگرنه جانم را بستان و راحتم كن ! خطاب رسيد به عزت و جلالم سوگند روزى تو را نمى دهم مگر آنكه داخل اجتماع شوى و با مردم زندگى كنى ، زاهد از كوه به پايين آمد و روانه شهر شد. وقتى به ميان مردم رسيد، يكى برايش آب و ديگرى نان و غذا آورد. آنگاه خداوند به او خطاب كرد: اى زاهد، تو مى خواستى با زهدت حكمت مرا باطل كنى ، مگر نمى دانى فراهم ساختن روزى بندگانم به دست بندگان در نزد من محبوب تر است از آنكه بى واسطه روزى شان را برسانم(٥٨)

قرآن در كيفيت نماز خوف در ميدان جنگ مى فرمايد:

( وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّـهُ كُلًّا مِّن سَعَتِهِ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ وَاسِعًا حَكِيمًا ) (٥٩)

(حتى هنگامى كه گروهى از مومنان در پشت جبهه مشغول نماز و گروهى در ميدان مشغول نبردند) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند.

به اين ترتيب ، حتى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود. چه رسد به حالات ديگر؛ بنابراين اين گونه كارها با روح توكل منافات ندارد.

شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به هنگامى كه مى خواست از مكه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه حركت نكرد بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد حضرت علىعليه‌السلام در بسترش بخوابد و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكه بيرون آمد و به جاى اين كه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقتا به طرف جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روز پنهان گشت و هنگامى كه دشمن مايوس شد، مكه را دور زد و شبانه از بى راهه به طرف مدينه حركت نمود تا به دروازه مدينه رسيد.(٦٠)

همه نعمت هايى كه انسان خواهان دريافت آنهاست در اختيار خداوند است و اسباب و وسايل تعيين كننده اصلى نيستند، بلكه ابزارهايى هستند كه خداوند براى رسيدن به آن نعمت ها، قرار داده است و چون خداوند مى خواهد از طريق همين وسايل و اسباب به روزى و نعمت هاى مورد درخواست خود برسيم ؛ وظيفه داريم از آنها استفاده كنيم گر چه ممكن است بدون انجام كار و تلاش و يا وقتى كه از اسباب و وسايل كافى محروم مانده ايم ، خداوند منافع و نعمت هايى را در اختيارمان قرار دهد كه اصلا تصورش را هم نمى كرديم در مقابل ممكن است بعد از كار و تلاش و بهره جويى از اسباب و وسايل ، به خواسته خود نرسيم و ناكام بمانيم ، كه اين گوياى اين است كه به وسايل نبايد دلخوش بود و انسان تنها بايد اميد و اعتمادش به خداوند باشد و در راستاى اعتماد بر او از اسباب بهره جويد و اميدوار باشد كه خداوند روزى او را مى رساند.

حكايت عارف خانه نشين با زن خود

روزه را شبها به آب افطار كرد

شكر كرد و سجده جبار كرد

روز ديگر باز نامد راتبه

آمدش زان خاطبه بل عاتبه

گفتش آخر تا كى اى مرد سليم

چون زنانى در پس پرده مقيم

خانه را بهر زنان آراستند

مرد را در كوه و صحرا خواستند

قرن فرمان شد زنان را در كتاب

مرد را سيروا همى آمد خطاب

نيستى چون زن ره بازار گير

تنبلى بگذار و خود در كار گير

كسب كن ، كاسب حبيب الله بود

طاعت بى كسب ، دام ره بود

هر كه را انبان تهى باشد ز نان

گر به مسجد رفت بكشايد دكان

بايد اول ريخت در انبار فوم(٦١)

خواند، آنگه عنكبوت صاد و روم

داد پاسخ شوى زن را اين چنين

كاى مرا در رنج و در راحت قرين

نيست يكسان كار و بار هر كسى

مردمان را فرقها باشد بسى

گر مرا يك حبه در انبار نيست

چون تو دارم دانه ام در كار نيست

گر سرم را نيست دستار و كلاه

گو نباشد فرق ما و خاك راه

رفت اگر خاك سراى من به باد

منزل جانان من معمور باد

آب عذبم گر نباشد در سبو

آب چشمم خوش بود بر ياد او

گر ندارم جامه خز يا سمور

عاشق ديوانه بايد لوت و عور

اى گرامى گوهر يكتاى من

اى تو دنياى من و عقباى من

راحت من ، روح من ، ريحان من

جنت من ، جان من ، جانان من

چون تو هستى هيچ چيزم گو مباش

جز تو هر چيزى بود لا شى ء لاش

اى سرت نازم مرا تو يار باش

جمله عالم گو مرا اغيار باش

چون مرا لطف تو كشتى بان بود

نيست غم عالم اگر طوفان بود

چونكه قهر تو نخواهد سوختن

آتش نمرود گردد نسترن

پور آزر را كنى چون سيم پاك

ز آذر و نمروديان او را چه باك

چون تو باشى لنگر كشتى نوح

آيد از هر موجى او را صد فتوح

چون تو احمد را فرستى سوى غار

عنكبوتى گردد او را پرده دار

زن جوابش داد كاى مرد خدا

اى كه هستى در عبادت پارسا

آنچه فرمودى درست است اى رفيق

ليك گم كردى در اين وادى طريق

آنكه او از تو توكل خواسته

هم وى اين دكان كسب آراسته

فهو حسبى(٦٢) را شنيدستى از آن

و ابتغوا من فضله(٦٣) را هم بخوان

آن توكل از دل دنياى تست

كسب و حرفت كار دست و پاى تست

خواستند از دل توكل اى همام

وز جوارح كسب با سعى تمام

رو زمين از خار و از خس پاك كن

آب ده پس دانه اندر خاك كن

تكيه كن آنگه به لطف كردگار

گو خدايا دانه از خاكم برآر

قفل بر زن بر در دكان به شب

وانگهى بسپار دكان را به رب

از توكل هيچكس بابا نشد

تاره تزويج را پويا نشد

تا نگردى گرد تزويج و سفاد

كى توكل در برت كودك نهاد(٦٤)

توحيد و توكل

وقتى انسان به يكتايى پروردگار عالم ايمان آورد و جز او را آفريدگار ندانست ، بايد بر او توكل كند مومن جز خدا كسى را قادر و توانا نمى بيند و همه موجودات را از خدا مى داند مومن موحد ضمن اينكه از اسباب استفاده مى كند اما آن را مستقل نمى داند بلكه همه چيز را به چشم وسيله مى نگرد.

درست است كه طبيب با دادن دارو سلامت را به بيمار باز مى گرداند، ولى يك انسان موحد آن را وسيله الهى مى داند. او ضمن اين كه به دنبال كار و كوشش مى رود اين نكته را در نظر دارد كه بايد به خدا توكل كند؛ زيرا بايد خدا اراده نمايد تا آن اسباب بكار او آمده و روزى اش را به اذن خدا مهيا سازند.

توحيد و يكتا پرستى تنها در اين خلاصه نمى شود كه خداوند يگانه و يكتا است ، بلكه در تمام شئون زندگى انسان پياده شود و يكى از بارزترين نشانه هايش اين است كه به غير خدا تكيه نكند و به غير او پناه نبرد. نمى گوييم عالم اسباب را ناديده بگيرد و در زندگى دنبال وسيله و سبب نرود بلكه مى گوييم تاثير واقعى را در سبب نبيند بلكه سرنخ همه اسباب را به دست مسبب الاسباب ببيند و به تعبير ديگر براى اسباب استقلال قائل نشود و همه آنها را پرتوى از ذات پاك پروردگار بداند.

آن كه بيند او مسبب را عيان كى نهد دل بر سبب هاى جهان با سبب ها از مسبب غافلى سوى اين رو پوش ها زان مايلى

اركان توكل

توكل داراى اركان و پايه هايى است كه بايد به آنها ايمان داشت اگر به اين اركان ايمان نداشته باشيم ، نمى توانيم توكل كنيم ، اگر چه بگوييم متوكليم توكل چهار ركن به شرح زير دارد:

ركن اول : ايمان به اينكه خداوند متعال به آنچه بندگان به آن محتاج هستند، عالم مى باشد.

موكل : يعنى كسى كه خدا را براى خويش وكيل قرار مى دهد، بايد بداند وكيل او به تمام نيازمندى هاى او عالم و داناست

بر اساس آيات قرآن انسان هر قصد و نيتى كه داشته باشد، خداوند متعال به آن آگاهى دارد و پيش از او مى داند كه بنده اش مصمم است چه كارى انجام دهد.

هر انديشه اى كه در مغز بگذاريم ، هر تصميمى كه براى آينده بگيريم ، خداوند تبارك و تعالى از آن مطلع است

ركن دوم : اين كه انسان بر توانا بودن خداوند براى رفع نيازهاى و احتياجات ، ايمان داشته باشد.

انسان متوكل بايد بداند كه خداوند عزوجل بر انجام تمام امور قادر و تواناست و لذا علاوه بر اينكه بر احتياجات بندگان عالم است ، در رفع آنها نيز قادر مى باشد. ما اگر نظرى بر شگفتى هاى آفرينش بيندازيم و به نظم و سازماندهى عجيب آن توجه كامل مبذول داريم ، در ساختمان تمام آنها قدرت و توانايى پروردگار عالم را مشاهده خواهيم كرد.

همان گونه كه انسان از مطالعه كتابى به انديشه و توانايى هاى نويسنده آن پى مى برد، مطالعه و بررسى عجايب خلقت نيز وسيله اى است كه انسان را متوجه قدرت آفريننده آنها مى كند.

ريزترين موجود جهان يعنى اتم تا بزرگترين و عظيمترين آن يعنى كهكشان ، ما را به قدرت و توانايى شگرف پديد آورنده آنها رهنمون مى سازد.

پس يكى از صفات پروردگار عالم ، قدرت و توانايى او بر انجام امور است خدايى كه تمام موجودات عالم را با قدرت و توانايى خويش جامه هستى پوشانده ، قادر است كه احتياجات بندگاهش را برآورده سازد.

ركن سوم : اين كه بنده متوكل به بخيل نبودن پروردگار خويش ايمان بياورد.

اگر كسى به عالم بودن وكيل خويش ايمان داشته باشد وليكن ايمان به توانايى او در بر آوردن حاجتش نداشته باشد نمى تواند بر او توكل نمايد. همچنين اگر كسى به عالم و توانا بودن او ايمان داشته باشد ولى به بخيل نبودن او معتقد نباشد، برايش توكل حاصل نمى گردد.

لازم است انسان متوكل خدا را به داشتن جود و سخا و كرم و بخشش ‍ بشناسد و هرگز ذره اى احتمال ندهد كه او بر انجام امور قدرت و توانايى دارد، ليكن از بندگانش مضايقه مى كند و در عطا و بخشش به آنان بخل مى ورزد!

رحمت و كرم بى كران خداى قادر متعال سراسر گيتى را فرا گرفته است و زمان ، مكان و موجودى نيست كه از رحمت و نعمات گسترده او خالى باشد.

هر چه از نيكى ها، بركات ، خيرات و حسنات موجود است از اوست و جز او كسى در ايجاد كائنات دخالتى ندارد.

چنين خدايى كه نه نيازى به عبادت بندگان دارد و نه گناهان و معاصى آنان زيانى را متوجه او مى سازد و تنها از جود و كرم خويش انسان را خلق كرده چگونه مى تواند بر نعمت رسانى به مخلوقات خود بخل ورزد؟

مگر نه اين است كه ما نبوده ايم و توسط او بوده شده ايم ؟

پس خدايى كه ما را از عدم آفريد، هرگز در بخشش نعمت ها و برآوردن حاجات بندگان خويش دريغ نخواهد ورزيد.

آرى ، هر چه هست از اوست ، و همه چيز بسوى اوست ، و اوست بخشاينده بزرگ

ما عدمهائيم هستى ها نما

تو وجود مطلق و هستى ما

ما همه شيران ولى شير علم

حمله مان از باد باشد دم بدم

ركن چهارم : اين است كه متوكل بايد ايمان بياورد كه خداوند متعال به او محبت و رحمت دارد.

چنانچه متوكل به جود و سخاوت خداوند اعتماد داشته باشد ولى ايمان به محبت و رحمت او نسبت به بندگانش نداشته باشد، نمى توان او را يك متوكل حقيقى به حساب آورد.

پروردگار توانا مظهر مطلق رحمت و شفقت است و محبت و رحمت بى كرانش سراسر عالم وجود را فرا گرفته است اساسا آفرينش انسان نيز بر اساس جود و رحمت و محبت خداوند است

بنابراين انسان متوكل بايد به اين ركن نيز ايمان آورد و چنانچه ايمان نياورد متوكل نيست

با توضيحاتى كه داده شد مشخص گشت كه توكل چهار ركن دارد و اين چهار ركن لازمه توكل مى باشد و اگر نباشد تحقق نخواهد پذيرفت

درجات توكل

توكل داراى درجات و مراتبى است بدين معنى متوكلين در تكيه كردن به خدا و واگذارى امور به او با هم فرق دارند و درجه و مرتبه توكلشان متفاوت است

نخستين درجه توكل آن است كه انسان رابطه خود و خداى خود را مانند رابطه يك وكيل و موكل قرار دهد.

انسان براى انجام كارهاى خويش وكيلى اختيار مى كند و كارهاى خود را به او مى سپرد تا او برايش به بهترين وجه انجام دهد.

در اينجا موكل كاملا به وكيل اعتماد مى كند و او را جانشين خويش در رسيدن به هدف مورد نظر قرار مى دهد.

پايين ترين درجه توكل به خداى متعال اين است كه آدمى خداوند را وكيل خويش مى سازد تا كار خود را به او واگذار كند.

پس نخستين درجه توكل آن است كه انسان خدا را كمتر از وكيل ظاهرى كه براى رسيدن به مقاصد خويش اختيار مى كند، نداند.

دومين درجه توكل اين است كه آدمى به خداوند همان گونه اعتماد كند كه بچه به مادر خويش اعتماد مى نمايد. اگر در حركات يك بچه دقت كنيد در مى يابيد كه او جز مادر خويش به كسى پناه نمى برد.

اگر تشنه شود از او آب مى طلبد، اگر گرسنه شود از او غذا مى خواهد، اگر ضررى متوجه او شود به آغوش مادر مى گريزد، اگر نفعى بطلبد از او مى طلبد.

تمام توجه طفل به مادر است و جز نام او را بر زبان نمى آورد و حامى و پناهى جز او نمى بيند.

انسان متوكل بايد همچون طفل كه تمام توجه خويش را متوجه مادر كرده و براى جلب خير و دفع شر جز به او التجاء نمى جويد، همواره در تمام امور به خدا التفات ورزد و تنها به او پناه برد.

ما اگر بدين نائل آييم هر چه بخواهيم از او مى خواهيم و اسباب را بطور مطلق ، مستقل در تاثير نمى دانيم و به اين واقعيت بزرگ پى خواهيم برد كه هر چه خيرات و مبرات بما برسد. ضرر و زيانها از ما دفع گردد، همه از اوست و اگر او اراده نكند برگى از درخت فرو نخواهد افتاد. در اين صورت است كه خداوند، يگانه مامن و پناهگاهمان خواهد شد و تمام پناهگاههاى دروغين كه آدمى به آنها روى مى آورد در نظرمان سست و بى مقدار خواهد گشت

سومين درجه توكل كه بالاترين و آخرين درجه آن است ، اين است كه آدمى به طور كامل در برابر خدا از خويش سلب اختيار كند، يعنى خودش را هيچ نبيند و نداند و چيزى نخواهد مگر آنكه خداوند متعال به آن راضى و خشنود باشد.

بهترين مثالى كه در اين باره مى توان به آن اشاره كرد ميت است

يك انسان مرده از خويش هيچ اراده و اختيارى ندارد و چنانچه او را به طرفى حركت دهيم هيچ نقشى در اين حركت ندارد. او مرده و از اختيار بر انجام امور تهى مى باشد متوكل حقيقى نيز خود را فناى در حق مى بيند و همه چيز خويش را بدست او مى داند.

انسانى كه بدين مقام والا نائل آيد تمام امور خويش را از خدا مى داند و رضا و خواست او برايش بر همه چيز رجحان دارد. او معتقد است اگر خدا چيزى را بخواهد ديگر من كه هستم كه خلاف آن خواهم و يا اظهار نظرى كنم او را آفريده است و خود بهتر از همه كس صلاح كار ما را مى داند.

ما كجا و دخالت در كار خدا كجا؟

ما كجا و نارضايتى از كارهاى پروردگار كجا؟

مگر ما در آفرينش خويش سهمى داريم كه در موت و حيات و خوراك و پوشاك و غم و شادى و درد و درمان خويش صاحب نظر باشيم ؟

همه چيز ما از اوست ، پس اوست كه بهتر از همه كس مى داند كه چه كند.

بنابراين آخرين درجه توكل آن است كه انسان به پايه اى برسد كه از خويش ‍ سلب اختيار نمايد، يعنى هيچ چيزى را نخواهد مگر آنكه خدا بخواهد و راضى به رضاى او و تسليم در برابر خواست و مصلحت او باشد. البته اين مرتبه توكل بسيار نادر است و كمتر كسى پيدا مى شود كه به اين پايه و مقام بزرگ نائل آيد. تنها اولياء خدا و مردان بزرگ الهى قادرند به اين مقام بزرگ برسند.

اين راه براى همه باز است و هر كس كه بخواهد مى تواند قدم در اين راه نهاده و با مجاهدت همه جانبه و تزكيه و تهذيب درون با رياضت ها و تمرين هاى متوالى ، خويشتن را به اوج اين قله بلند برساند.

آثار توكل

توكل آثار و بركات فراوانى دارد در اين جا به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:

الف : اميدوارى و تلاش

در برخورد با مصائب و سختى هاى زندگى ، انسانها دو دسته هستند. گروهى در صحنه زندگى دنيايى خويش همواره تلاش مى كنند تا به مرور بر اهداف خويش برسند و اگر پس از مدتى تلاش به هدف خويش نائل نيايند خيلى زود از ادامه راه مايوس شده و دچار اندوه فراوان مى گردند. گروه ديگر كسانى هستند كه اگر چه به موانع مختلف برخورد كنند و با مشكلاتى چند برابر مشكلات گروه اول روبرو گردند ولى هيچ وقت مايوس نشده و راه خويش را همچنان طى مى كنند و هرگز هدفشان را رها نمى سازند.

حال ببينيم علت چيست كه اين دو گروه از انسانها اينگونه اند. گروه اول چون جز به اسباب و امكانات خويش به چيز ديگرى اميد نبسته اند و تنها راه رسيدن به اهداف خويش را بكارگيرى اين اسباب مادى و طبيعى مى دانند لذا اگر از دست آن اسباب مادى كارى بر نيايد، مايوس و دلتنگ شده و از كار دست مى كشند. اما علت اين كه گروه دوم در برخورد با موانع و مشكلات مايوس نشده و به راه خويش ادامه مى دهند اين است كه آنان به امكانات و اسباب مادى و طبيعى كار خويش جز به چشم يك وسيله خدادادى نمى نگرند. با اينكه اسباب و وسايل را بكار مى برند اما اميد خود را به خداى خويش بسته و كارها را به او مى سپارند و اگر به مشكلى برخورد كنند از او يارى مى جويند و راه خويش را همچنان ادامه مى دهند؛ اينان به خداى خويش توكل كرده اند، يعنى در رسيدن به اهدافشان به او تكيه نموده و او را وكيل خويش در امور زندگى قرار داده اند.

كسى كه داراى روح توكل است هرگز ياءس به خود راه نمى دهد و در برابر مشكلات احساس ضعف و زبونى ، اضطراب و نگرانى ندارد. كسى كه توكل بر خدا دارد دلسرد و سرخورده نمى شود بلكه با اميد بيشترى به پى گيرى كار خود مى پردازد زيرا توكل مايه احساس پشت گرمى و داشتن همراه و ياورى كارساز چون خداى متعال است(٦٥)

خدا در قرآن خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

( فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ) (٦٦ )

اگر آنها (از حق) روى برگردانند (نگران مباش !) بگو: «خداوند مرا كفايت مى كند؛ هيچ معبودى جز او نيست ؛ بر او توكل كردم ؛ و او صاحب عرش ‍ بزرگ است

نقش فرشتگان در سبب سازى

سنت الهى بر اين است كه مشيت خود را از طريق اسباب پياده كند. يكى از اسباب الهى فرشتگان هستند. قرآن از آنان به عنوان مدبرات امرا(٤١) يا نموده كه به فرمان خدا امور جهان را تدبير مى كنند همچون جبرئيل كه ماموريت ارسال وحى و خبرهاى الهى را دارد.

ميكائيل كه مسئوليت تنظيم ارزاق و عمرها را به عهده دارد.

عزرائيل مسئوليت قبض روح جانداران است

اسرافيل مسئول نفخ صور قيامت است(٤٢)

جمعى از ملائكه حافظ جان ها و اعمالند. قرآن مى فرمايد:( وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً ) (٤٣) حضرت علىعليه‌السلام در بيان مسئوليت هاى فرشتگان مى فرمايد: و منهم الحفظه لعباده(٤٤) گروهى از آنان حافظ بندگان خدا هستند.

گروهى از آنها مسئوليت تقسيم ارزاقند - قرآن مى فرمايد:( فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا ) ؛ سوگند بر فرشتگانى كه (روزى را) تقسيم مى كنند.(٤٥)

قرآن در مساله قبض روح سه تعبير دارد: ١- خداوند قبض روح مى كند(٤٦)

٢- ملك الموت (ازرائيل) قبض روح مى كند.

٣- ملائكه قبض روح مى كنند(٤٧) و جمع اين سه تعبير اين است كه خداوند به وسيله ازرائيل و او به كمك ملائكه جان انسان ها را مى گيرد و اين فرشتگان دو گونه اند گروهى مامور قبض ارواح كفار و مجرمانند قرآن مى فرمايد:( وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا ) (٤٨) كه به شدت و سختى جان آنها را مى گيرند و گروهى مسئول قبض روح مومنان هستند و با مدارا و نرمش جان آنها را مى گيرند(٤٩)

فصل دوم : سبب سازى

زمينه هاى سبب سازى

سنت خداوند سبب ساز توجه به سنت هاى اوست و در چارچوب عمل به آن سنت ها خداوند عنايت و لطف بيشترى به بندگانش مى نمايد در اينجا به چند نمونه از عوامل و زمينه هاى سبب سازى خداوند اشاره مى شود.

توكل و اعتماد به خداوند

يكى از عوامل و زمينه هاى سبب سازى توكل به خداوند است

در قرآن آيات فراوانى درباره توكل وجود دارد از جمله مى فرمايد:

( وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (٥٠)

افراد با ايمان بايد تنها بر خداوند توكل كنند.

( وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ) (٥١)

و همه متوكلان بايد به او توكل كنند

( وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ) (٥٢)

هر كسى بر خدا توكل كند خداوند كفايتش مى كند.

همان طور كه انسان معمولا در كارهاى دنيوى براى خود وكيل بر مى گزيند و بسيارى از كارهاى خود را به او واگذار مى كند تا آثار و نتايج درخشان و سودمندى به دست آورد. شايسته است بنده خدا نيز در همه امور به خداوند تكيه كند و او را وكيل خود قرار دهد. تا خواسته هايش بدون اضطراب و تشويش خاطر تامين گردد.

به عبارت ديگر، كسى كه در صدد است نيازهاى خويش را برطرف سازد سه راه در پيش دارد.

الف : به نيروى خويش اعتماد كند.

ب :به ديگران اعتماد كند و به يارى آنان چشم بدوزد.

ج : نقطه اتكاى خويش را خداوند قرار دهد و از غير او چشم بپوشد. كسى كه خداوند را به عنوان مالك و صاحب اختيار بشناسد ديگر، نيازى نمى بيند سراغ ديگرى برود و دست نياز به سوى او دراز كند.

رابطه توكل با ايمان حقيقى آنچنان است كه بدون ايمان ، توكل محقق نمى شود. در بيش از ده مورد از آيات ، توكل در كنار مساله ايمان مطرح شده و در همه اين موارد ايمان مقدم بر توكل آمده است ، زيرا انسان بايد ابتدا به خداوند شناخت پيدا كند تا به او ايمان آورد. آنگاه به او اعتماد نمايد.

مفهوم توكل

توكل از ماده «وكاله» به معناى سپردن كارها به خدا و اعتماد قلبى بر لطف او. يعنى انسان در پيمودن راه حق به خود تزلزل راه ندهد(٥٣) و در فرهنگ اسلامى توكل اين است كه انسان خدا را تكيه گاه مطمئن خود قرار دهد(٥٤) و همه امورش را به او واگذار نمايد خدايى كه از تمام نيازهاى او آگاه و نسبت به او مهربان است در روايتى آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از جبرئيل درباره توكل بر خداوند سئوال كرد، جبرئيل در جواب گفت :

(توكل) آگاهى به اين كه مخلوق ، زيان و نفعى نمى رساند و چيزى نمى بخشد و مانع چيزى نمى شود و نيز توكل در مايوس گشتن از خلق است پس آنگاه كه بنده به چنين معرفتى رسيد، براى غير خدا كار نمى كند و به غير او نمى ترسد و طمع به غير خداوند ندارد اين معناى توكل بر خداوند است(٥٥)

نگارنده قاموس قرآن درباره معناى توكل به نكته جالبى اشاره مى كند او مى نويسد: هر كارى كه به وجود مى آيد و هر بهره اى كه از چيزى عايد انسان مى شود، مشروط به شرايطى است حتى بدون اغراق ، تهيه يك لقمه نان ، بستگى به هماهنگى تمام اجزاى اين عالم دارد. تنظيم اين همه شرايط و مقدمات از عهده بشر خارج است و اگر خداوند آن شرايط و اسباب را فراهم نياورد، هيچ نفعى عايد انسان نخواهد شد و هيچ مقدمه اى به نتيجه نخواهد رسيد، پس خدا واقعا بر هر چيز وكيل است ، همه كس و همه چيز را كار ساز و مدبر خداست

توكل و اسباب

جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم ، جهان اسباب و مسببات و علت و معلول است ، هر پديده اى را كه بنگريم علتى در وجودش دخالت دارد. هر حركت ، حادثه و معلولى محتاج به علتى مى باشد.

تمام حوادث و دگرگونى ها و پديده ها محتاج علتند و تا علت و عاملى در بوجود آمدن دخالت نداشته باشد موجود نمى شوند.

تمام اين علت و معلول ها به علت نخستين و تنها مبدا آفرينش يعنى خداى قادر متعال متصل هستند و اگر او نخواهد هيچ چيزى موجود نخواهد شد و هيچ علتى معلولى را ايجاد نخواهد نمود.

موجودات جهان آفرينش هر چه دارند از اوست وجود و آثار ماه ، خورشيد، آسمان ، زمين ، دشت ، دريا و تمام موجودات ريز و درشت وابسته به اوست و هر چه دارند از حق تعالى گرفته اند.

اراده خداوند متعال بر اين تعلق گرفته است كه انسان نيازها و احتياجات خويش را از طريق همين اسباب و وسايل مادى تامين نمايد و ضمن علم و ايمان به اينكه ، تمام اين اسباب وابسته به حق تعالى هستند و از خود استقلالى ندارند، به آنها روى آورد و مقاصد خويش را از طريق آنها دنبال نمايد.

توكل امرى است قلبى و از قبيل رفتار خارجى نيست ، بنابراين توكل به اين نيست كه انسان تنها به عبادت و راز و نياز با خداوند مشغول گردد و دست از كسب و كار بردارد به آن اميد كه خداوند روزى او را فراهم مى سازد.

بى ترديد اين برداشت غلطى است كه هر كسى اين رويه را پيش گيرد، بيراهه رفته است و به معنا و مفهوم حقيقى توكل دست نيافته ؛ چنانكه در روايتى آمده است :

راى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله قوما يزرعون ، قال : من انتم ؟ قالوا نحن المتوكلون قال : بل انتم المتكلون(٥٦)

پيامبر جمعى را ديدند كه به كشت و زرع نمى پردازند فرمودند: شما چه كسانى هستيد گفتند: ما از توكل كنندگانيم (و كار خاصى انجام نمى دهيم) حضرت فرمود: شما سربار ديگران هستيد نه از متوكلين

آرى كسانى كه شناختى از معارف الهى ندارند خيال مى كنند توكل به اين است كه انسان از وسايل و امكانات مادى استفاده نبرد.

انسانهاى تنبل و بى حال منتظر يك لقمه نانند تا بخورند و به همان قانعند و حال كار كردن ندارند.

وقتى از آنها سوال مى شود كه چرا كار نمى كنيد و زندگى را بر خود هموار نمى سازيد، مى گويند ما بر خداوند توكل داريم و او خود روزى ما را مى رساند، در واقع اين توجيه و سرپوشى بر روى كسالت و تنبلى است كسى كه به خداوند معرفت دارد مى داند كه به مقتضاى حكمت الهى ، امور به واسطه اسبابشان تحقق مى يابند و حكمت الهى ايجاب مى كند كه هر پديده اى از طريق اسباب خود محقق شود.

اگر انسان راه عافيت جويد و در زندگى روزمره تن به كار و تلاش ندهد بر خلاف حكمت الهى عمل كرده است و در اين صورت انتظار رسيدن روزى از جانب خداوند بى مورد خواهد بود به قول مولوى :

گر توكل مى كنى در كار كن

كشت كن پس تكيه بر جبار كن

بنابراين حكمت الهى ايجاب مى كند كه انسان در راستاى راهيابى به نيازها و خواسته هايش از اسباب بهره بردارى نمايد. زيرا اگر بنا بود با در خواست از خداوند روزى انسان فراهم شود، ديگر كسى به دنبال كار نمى رفت و انسانها آزمايش نمى شدند. از سوى ديگر اگر گفته مى شود كه بايد از اسباب بهره جست بدان معنا نيست كه روزى دهنده زمين و كار و ساير اسباب است بلكه همه اينها از خدا و تدبيرشان به دست اوست پس توكل كننده بايد از كار و تلاش غفلت نكند. چنانكه كسانى كه اهل توكل نيستند چنين اند. منتها فرق اين دو دسته در رابطه قلبى آنهاست توكل كننده به انگيزه اطاعت امر خداوند و با تكيه و اميد به خداوند تلاش مى كند اما انسانى كه توكل ندارد روزى خود را در كار و تلاش و يا در دست ديگران مى جويد. مومن به كسى جز خداوند اميد ندارد. و همه اسباب را از خداوند مى بيند و اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد رخنه اى در اميدوارى او به خداوند پديد نمى آيد. چون مى داند هر چه خداوند در حق بنده خود انجام دهد، از روى حكمت و به صلاح اوست و او هيچ گاه بنده خويش را از آنچه نفع و خير او در آن است محروم نمى سازد.

نقل شده است حضرت موسىعليه‌السلام مريض شد و بنى اسرائيل به عيادت او آمدند و به او گفتند: اگر با فلان گياه خود را معالجه كنى بهبود مى يابى حضرت موسىعليه‌السلام گفت : من خود را مداوا نمى كنم تا خداوند مرا شفا دهد. مدتى از بيمارى حضرت موسىعليه‌السلام گذشت و اثر بهبودى در او ظاهر نگشت خداوند به او وحى نمود: به عزت و جلالم سوگند شفايت نمى دهم مگر آنكه خود را به وسيله همان دارويى كه بنى اسرائيل گفتند معالجه كنى موسىعليه‌السلام پس از آنكه از آن دارو استفاده كرد و بهبودى يافت خطاب رسيد: اى موسى تو مى خواستى با توكل خود حكمت مرا باطل كنى و به جز من كيست كه در ريشه گياهان آن فايده ها و اثر شفابخش را قرار داده است(٥٧)

همچنين در حديث آمده است كه يكى از زهاد از شهر بيرون رفت و در دامنه كوهى منزل گرفت و مى گفت : من از هيچ كس درخواستى نمى كنم تا خداوند روزى مرا برساند. هفت شبانه روز بدين منوال گذشت و غذايى برايش نرسيد، تا اينكه نزديك بود گرسنگى او را از پاى در آورد. آنگاه عرض كرد پروردگارا، روزى مرا برسان وگرنه جانم را بستان و راحتم كن ! خطاب رسيد به عزت و جلالم سوگند روزى تو را نمى دهم مگر آنكه داخل اجتماع شوى و با مردم زندگى كنى ، زاهد از كوه به پايين آمد و روانه شهر شد. وقتى به ميان مردم رسيد، يكى برايش آب و ديگرى نان و غذا آورد. آنگاه خداوند به او خطاب كرد: اى زاهد، تو مى خواستى با زهدت حكمت مرا باطل كنى ، مگر نمى دانى فراهم ساختن روزى بندگانم به دست بندگان در نزد من محبوب تر است از آنكه بى واسطه روزى شان را برسانم(٥٨)

قرآن در كيفيت نماز خوف در ميدان جنگ مى فرمايد:

( وَإِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّـهُ كُلًّا مِّن سَعَتِهِ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ وَاسِعًا حَكِيمًا ) (٥٩)

(حتى هنگامى كه گروهى از مومنان در پشت جبهه مشغول نماز و گروهى در ميدان مشغول نبردند) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند.

به اين ترتيب ، حتى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود. چه رسد به حالات ديگر؛ بنابراين اين گونه كارها با روح توكل منافات ندارد.

شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به هنگامى كه مى خواست از مكه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه حركت نكرد بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد حضرت علىعليه‌السلام در بسترش بخوابد و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكه بيرون آمد و به جاى اين كه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقتا به طرف جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روز پنهان گشت و هنگامى كه دشمن مايوس شد، مكه را دور زد و شبانه از بى راهه به طرف مدينه حركت نمود تا به دروازه مدينه رسيد.(٦٠)

همه نعمت هايى كه انسان خواهان دريافت آنهاست در اختيار خداوند است و اسباب و وسايل تعيين كننده اصلى نيستند، بلكه ابزارهايى هستند كه خداوند براى رسيدن به آن نعمت ها، قرار داده است و چون خداوند مى خواهد از طريق همين وسايل و اسباب به روزى و نعمت هاى مورد درخواست خود برسيم ؛ وظيفه داريم از آنها استفاده كنيم گر چه ممكن است بدون انجام كار و تلاش و يا وقتى كه از اسباب و وسايل كافى محروم مانده ايم ، خداوند منافع و نعمت هايى را در اختيارمان قرار دهد كه اصلا تصورش را هم نمى كرديم در مقابل ممكن است بعد از كار و تلاش و بهره جويى از اسباب و وسايل ، به خواسته خود نرسيم و ناكام بمانيم ، كه اين گوياى اين است كه به وسايل نبايد دلخوش بود و انسان تنها بايد اميد و اعتمادش به خداوند باشد و در راستاى اعتماد بر او از اسباب بهره جويد و اميدوار باشد كه خداوند روزى او را مى رساند.

حكايت عارف خانه نشين با زن خود

روزه را شبها به آب افطار كرد

شكر كرد و سجده جبار كرد

روز ديگر باز نامد راتبه

آمدش زان خاطبه بل عاتبه

گفتش آخر تا كى اى مرد سليم

چون زنانى در پس پرده مقيم

خانه را بهر زنان آراستند

مرد را در كوه و صحرا خواستند

قرن فرمان شد زنان را در كتاب

مرد را سيروا همى آمد خطاب

نيستى چون زن ره بازار گير

تنبلى بگذار و خود در كار گير

كسب كن ، كاسب حبيب الله بود

طاعت بى كسب ، دام ره بود

هر كه را انبان تهى باشد ز نان

گر به مسجد رفت بكشايد دكان

بايد اول ريخت در انبار فوم(٦١)

خواند، آنگه عنكبوت صاد و روم

داد پاسخ شوى زن را اين چنين

كاى مرا در رنج و در راحت قرين

نيست يكسان كار و بار هر كسى

مردمان را فرقها باشد بسى

گر مرا يك حبه در انبار نيست

چون تو دارم دانه ام در كار نيست

گر سرم را نيست دستار و كلاه

گو نباشد فرق ما و خاك راه

رفت اگر خاك سراى من به باد

منزل جانان من معمور باد

آب عذبم گر نباشد در سبو

آب چشمم خوش بود بر ياد او

گر ندارم جامه خز يا سمور

عاشق ديوانه بايد لوت و عور

اى گرامى گوهر يكتاى من

اى تو دنياى من و عقباى من

راحت من ، روح من ، ريحان من

جنت من ، جان من ، جانان من

چون تو هستى هيچ چيزم گو مباش

جز تو هر چيزى بود لا شى ء لاش

اى سرت نازم مرا تو يار باش

جمله عالم گو مرا اغيار باش

چون مرا لطف تو كشتى بان بود

نيست غم عالم اگر طوفان بود

چونكه قهر تو نخواهد سوختن

آتش نمرود گردد نسترن

پور آزر را كنى چون سيم پاك

ز آذر و نمروديان او را چه باك

چون تو باشى لنگر كشتى نوح

آيد از هر موجى او را صد فتوح

چون تو احمد را فرستى سوى غار

عنكبوتى گردد او را پرده دار

زن جوابش داد كاى مرد خدا

اى كه هستى در عبادت پارسا

آنچه فرمودى درست است اى رفيق

ليك گم كردى در اين وادى طريق

آنكه او از تو توكل خواسته

هم وى اين دكان كسب آراسته

فهو حسبى(٦٢) را شنيدستى از آن

و ابتغوا من فضله(٦٣) را هم بخوان

آن توكل از دل دنياى تست

كسب و حرفت كار دست و پاى تست

خواستند از دل توكل اى همام

وز جوارح كسب با سعى تمام

رو زمين از خار و از خس پاك كن

آب ده پس دانه اندر خاك كن

تكيه كن آنگه به لطف كردگار

گو خدايا دانه از خاكم برآر

قفل بر زن بر در دكان به شب

وانگهى بسپار دكان را به رب

از توكل هيچكس بابا نشد

تاره تزويج را پويا نشد

تا نگردى گرد تزويج و سفاد

كى توكل در برت كودك نهاد(٦٤)

توحيد و توكل

وقتى انسان به يكتايى پروردگار عالم ايمان آورد و جز او را آفريدگار ندانست ، بايد بر او توكل كند مومن جز خدا كسى را قادر و توانا نمى بيند و همه موجودات را از خدا مى داند مومن موحد ضمن اينكه از اسباب استفاده مى كند اما آن را مستقل نمى داند بلكه همه چيز را به چشم وسيله مى نگرد.

درست است كه طبيب با دادن دارو سلامت را به بيمار باز مى گرداند، ولى يك انسان موحد آن را وسيله الهى مى داند. او ضمن اين كه به دنبال كار و كوشش مى رود اين نكته را در نظر دارد كه بايد به خدا توكل كند؛ زيرا بايد خدا اراده نمايد تا آن اسباب بكار او آمده و روزى اش را به اذن خدا مهيا سازند.

توحيد و يكتا پرستى تنها در اين خلاصه نمى شود كه خداوند يگانه و يكتا است ، بلكه در تمام شئون زندگى انسان پياده شود و يكى از بارزترين نشانه هايش اين است كه به غير خدا تكيه نكند و به غير او پناه نبرد. نمى گوييم عالم اسباب را ناديده بگيرد و در زندگى دنبال وسيله و سبب نرود بلكه مى گوييم تاثير واقعى را در سبب نبيند بلكه سرنخ همه اسباب را به دست مسبب الاسباب ببيند و به تعبير ديگر براى اسباب استقلال قائل نشود و همه آنها را پرتوى از ذات پاك پروردگار بداند.

آن كه بيند او مسبب را عيان كى نهد دل بر سبب هاى جهان با سبب ها از مسبب غافلى سوى اين رو پوش ها زان مايلى

اركان توكل

توكل داراى اركان و پايه هايى است كه بايد به آنها ايمان داشت اگر به اين اركان ايمان نداشته باشيم ، نمى توانيم توكل كنيم ، اگر چه بگوييم متوكليم توكل چهار ركن به شرح زير دارد:

ركن اول : ايمان به اينكه خداوند متعال به آنچه بندگان به آن محتاج هستند، عالم مى باشد.

موكل : يعنى كسى كه خدا را براى خويش وكيل قرار مى دهد، بايد بداند وكيل او به تمام نيازمندى هاى او عالم و داناست

بر اساس آيات قرآن انسان هر قصد و نيتى كه داشته باشد، خداوند متعال به آن آگاهى دارد و پيش از او مى داند كه بنده اش مصمم است چه كارى انجام دهد.

هر انديشه اى كه در مغز بگذاريم ، هر تصميمى كه براى آينده بگيريم ، خداوند تبارك و تعالى از آن مطلع است

ركن دوم : اين كه انسان بر توانا بودن خداوند براى رفع نيازهاى و احتياجات ، ايمان داشته باشد.

انسان متوكل بايد بداند كه خداوند عزوجل بر انجام تمام امور قادر و تواناست و لذا علاوه بر اينكه بر احتياجات بندگان عالم است ، در رفع آنها نيز قادر مى باشد. ما اگر نظرى بر شگفتى هاى آفرينش بيندازيم و به نظم و سازماندهى عجيب آن توجه كامل مبذول داريم ، در ساختمان تمام آنها قدرت و توانايى پروردگار عالم را مشاهده خواهيم كرد.

همان گونه كه انسان از مطالعه كتابى به انديشه و توانايى هاى نويسنده آن پى مى برد، مطالعه و بررسى عجايب خلقت نيز وسيله اى است كه انسان را متوجه قدرت آفريننده آنها مى كند.

ريزترين موجود جهان يعنى اتم تا بزرگترين و عظيمترين آن يعنى كهكشان ، ما را به قدرت و توانايى شگرف پديد آورنده آنها رهنمون مى سازد.

پس يكى از صفات پروردگار عالم ، قدرت و توانايى او بر انجام امور است خدايى كه تمام موجودات عالم را با قدرت و توانايى خويش جامه هستى پوشانده ، قادر است كه احتياجات بندگاهش را برآورده سازد.

ركن سوم : اين كه بنده متوكل به بخيل نبودن پروردگار خويش ايمان بياورد.

اگر كسى به عالم بودن وكيل خويش ايمان داشته باشد وليكن ايمان به توانايى او در بر آوردن حاجتش نداشته باشد نمى تواند بر او توكل نمايد. همچنين اگر كسى به عالم و توانا بودن او ايمان داشته باشد ولى به بخيل نبودن او معتقد نباشد، برايش توكل حاصل نمى گردد.

لازم است انسان متوكل خدا را به داشتن جود و سخا و كرم و بخشش ‍ بشناسد و هرگز ذره اى احتمال ندهد كه او بر انجام امور قدرت و توانايى دارد، ليكن از بندگانش مضايقه مى كند و در عطا و بخشش به آنان بخل مى ورزد!

رحمت و كرم بى كران خداى قادر متعال سراسر گيتى را فرا گرفته است و زمان ، مكان و موجودى نيست كه از رحمت و نعمات گسترده او خالى باشد.

هر چه از نيكى ها، بركات ، خيرات و حسنات موجود است از اوست و جز او كسى در ايجاد كائنات دخالتى ندارد.

چنين خدايى كه نه نيازى به عبادت بندگان دارد و نه گناهان و معاصى آنان زيانى را متوجه او مى سازد و تنها از جود و كرم خويش انسان را خلق كرده چگونه مى تواند بر نعمت رسانى به مخلوقات خود بخل ورزد؟

مگر نه اين است كه ما نبوده ايم و توسط او بوده شده ايم ؟

پس خدايى كه ما را از عدم آفريد، هرگز در بخشش نعمت ها و برآوردن حاجات بندگان خويش دريغ نخواهد ورزيد.

آرى ، هر چه هست از اوست ، و همه چيز بسوى اوست ، و اوست بخشاينده بزرگ

ما عدمهائيم هستى ها نما

تو وجود مطلق و هستى ما

ما همه شيران ولى شير علم

حمله مان از باد باشد دم بدم

ركن چهارم : اين است كه متوكل بايد ايمان بياورد كه خداوند متعال به او محبت و رحمت دارد.

چنانچه متوكل به جود و سخاوت خداوند اعتماد داشته باشد ولى ايمان به محبت و رحمت او نسبت به بندگانش نداشته باشد، نمى توان او را يك متوكل حقيقى به حساب آورد.

پروردگار توانا مظهر مطلق رحمت و شفقت است و محبت و رحمت بى كرانش سراسر عالم وجود را فرا گرفته است اساسا آفرينش انسان نيز بر اساس جود و رحمت و محبت خداوند است

بنابراين انسان متوكل بايد به اين ركن نيز ايمان آورد و چنانچه ايمان نياورد متوكل نيست

با توضيحاتى كه داده شد مشخص گشت كه توكل چهار ركن دارد و اين چهار ركن لازمه توكل مى باشد و اگر نباشد تحقق نخواهد پذيرفت

درجات توكل

توكل داراى درجات و مراتبى است بدين معنى متوكلين در تكيه كردن به خدا و واگذارى امور به او با هم فرق دارند و درجه و مرتبه توكلشان متفاوت است

نخستين درجه توكل آن است كه انسان رابطه خود و خداى خود را مانند رابطه يك وكيل و موكل قرار دهد.

انسان براى انجام كارهاى خويش وكيلى اختيار مى كند و كارهاى خود را به او مى سپرد تا او برايش به بهترين وجه انجام دهد.

در اينجا موكل كاملا به وكيل اعتماد مى كند و او را جانشين خويش در رسيدن به هدف مورد نظر قرار مى دهد.

پايين ترين درجه توكل به خداى متعال اين است كه آدمى خداوند را وكيل خويش مى سازد تا كار خود را به او واگذار كند.

پس نخستين درجه توكل آن است كه انسان خدا را كمتر از وكيل ظاهرى كه براى رسيدن به مقاصد خويش اختيار مى كند، نداند.

دومين درجه توكل اين است كه آدمى به خداوند همان گونه اعتماد كند كه بچه به مادر خويش اعتماد مى نمايد. اگر در حركات يك بچه دقت كنيد در مى يابيد كه او جز مادر خويش به كسى پناه نمى برد.

اگر تشنه شود از او آب مى طلبد، اگر گرسنه شود از او غذا مى خواهد، اگر ضررى متوجه او شود به آغوش مادر مى گريزد، اگر نفعى بطلبد از او مى طلبد.

تمام توجه طفل به مادر است و جز نام او را بر زبان نمى آورد و حامى و پناهى جز او نمى بيند.

انسان متوكل بايد همچون طفل كه تمام توجه خويش را متوجه مادر كرده و براى جلب خير و دفع شر جز به او التجاء نمى جويد، همواره در تمام امور به خدا التفات ورزد و تنها به او پناه برد.

ما اگر بدين نائل آييم هر چه بخواهيم از او مى خواهيم و اسباب را بطور مطلق ، مستقل در تاثير نمى دانيم و به اين واقعيت بزرگ پى خواهيم برد كه هر چه خيرات و مبرات بما برسد. ضرر و زيانها از ما دفع گردد، همه از اوست و اگر او اراده نكند برگى از درخت فرو نخواهد افتاد. در اين صورت است كه خداوند، يگانه مامن و پناهگاهمان خواهد شد و تمام پناهگاههاى دروغين كه آدمى به آنها روى مى آورد در نظرمان سست و بى مقدار خواهد گشت

سومين درجه توكل كه بالاترين و آخرين درجه آن است ، اين است كه آدمى به طور كامل در برابر خدا از خويش سلب اختيار كند، يعنى خودش را هيچ نبيند و نداند و چيزى نخواهد مگر آنكه خداوند متعال به آن راضى و خشنود باشد.

بهترين مثالى كه در اين باره مى توان به آن اشاره كرد ميت است

يك انسان مرده از خويش هيچ اراده و اختيارى ندارد و چنانچه او را به طرفى حركت دهيم هيچ نقشى در اين حركت ندارد. او مرده و از اختيار بر انجام امور تهى مى باشد متوكل حقيقى نيز خود را فناى در حق مى بيند و همه چيز خويش را بدست او مى داند.

انسانى كه بدين مقام والا نائل آيد تمام امور خويش را از خدا مى داند و رضا و خواست او برايش بر همه چيز رجحان دارد. او معتقد است اگر خدا چيزى را بخواهد ديگر من كه هستم كه خلاف آن خواهم و يا اظهار نظرى كنم او را آفريده است و خود بهتر از همه كس صلاح كار ما را مى داند.

ما كجا و دخالت در كار خدا كجا؟

ما كجا و نارضايتى از كارهاى پروردگار كجا؟

مگر ما در آفرينش خويش سهمى داريم كه در موت و حيات و خوراك و پوشاك و غم و شادى و درد و درمان خويش صاحب نظر باشيم ؟

همه چيز ما از اوست ، پس اوست كه بهتر از همه كس مى داند كه چه كند.

بنابراين آخرين درجه توكل آن است كه انسان به پايه اى برسد كه از خويش ‍ سلب اختيار نمايد، يعنى هيچ چيزى را نخواهد مگر آنكه خدا بخواهد و راضى به رضاى او و تسليم در برابر خواست و مصلحت او باشد. البته اين مرتبه توكل بسيار نادر است و كمتر كسى پيدا مى شود كه به اين پايه و مقام بزرگ نائل آيد. تنها اولياء خدا و مردان بزرگ الهى قادرند به اين مقام بزرگ برسند.

اين راه براى همه باز است و هر كس كه بخواهد مى تواند قدم در اين راه نهاده و با مجاهدت همه جانبه و تزكيه و تهذيب درون با رياضت ها و تمرين هاى متوالى ، خويشتن را به اوج اين قله بلند برساند.

آثار توكل

توكل آثار و بركات فراوانى دارد در اين جا به چند نمونه از آنها اشاره مى شود:

الف : اميدوارى و تلاش

در برخورد با مصائب و سختى هاى زندگى ، انسانها دو دسته هستند. گروهى در صحنه زندگى دنيايى خويش همواره تلاش مى كنند تا به مرور بر اهداف خويش برسند و اگر پس از مدتى تلاش به هدف خويش نائل نيايند خيلى زود از ادامه راه مايوس شده و دچار اندوه فراوان مى گردند. گروه ديگر كسانى هستند كه اگر چه به موانع مختلف برخورد كنند و با مشكلاتى چند برابر مشكلات گروه اول روبرو گردند ولى هيچ وقت مايوس نشده و راه خويش را همچنان طى مى كنند و هرگز هدفشان را رها نمى سازند.

حال ببينيم علت چيست كه اين دو گروه از انسانها اينگونه اند. گروه اول چون جز به اسباب و امكانات خويش به چيز ديگرى اميد نبسته اند و تنها راه رسيدن به اهداف خويش را بكارگيرى اين اسباب مادى و طبيعى مى دانند لذا اگر از دست آن اسباب مادى كارى بر نيايد، مايوس و دلتنگ شده و از كار دست مى كشند. اما علت اين كه گروه دوم در برخورد با موانع و مشكلات مايوس نشده و به راه خويش ادامه مى دهند اين است كه آنان به امكانات و اسباب مادى و طبيعى كار خويش جز به چشم يك وسيله خدادادى نمى نگرند. با اينكه اسباب و وسايل را بكار مى برند اما اميد خود را به خداى خويش بسته و كارها را به او مى سپارند و اگر به مشكلى برخورد كنند از او يارى مى جويند و راه خويش را همچنان ادامه مى دهند؛ اينان به خداى خويش توكل كرده اند، يعنى در رسيدن به اهدافشان به او تكيه نموده و او را وكيل خويش در امور زندگى قرار داده اند.

كسى كه داراى روح توكل است هرگز ياءس به خود راه نمى دهد و در برابر مشكلات احساس ضعف و زبونى ، اضطراب و نگرانى ندارد. كسى كه توكل بر خدا دارد دلسرد و سرخورده نمى شود بلكه با اميد بيشترى به پى گيرى كار خود مى پردازد زيرا توكل مايه احساس پشت گرمى و داشتن همراه و ياورى كارساز چون خداى متعال است(٦٥)

خدا در قرآن خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمايد:

( فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّـهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ) (٦٦ )

اگر آنها (از حق) روى برگردانند (نگران مباش !) بگو: «خداوند مرا كفايت مى كند؛ هيچ معبودى جز او نيست ؛ بر او توكل كردم ؛ و او صاحب عرش ‍ بزرگ است


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22