ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 21603
دانلود: 2845


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21603 / دانلود: 2845
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

سياست قريش در زمان عبدالملك و پسرش وليد

ابن ابی الحديد از جاحظ روايت كند كه گفت: «عبدالملك مروان با توجه به فضل و درايت و درستی و وزانتی كه داشت، از كسانی نبود كه فضل و برتری

علیعليه‌السلام بر او پوشيده باشد، و خوب می دانست كه لعن آشكار علیعليه‌السلام در ملأعام و در دنباله خطبه ها و بر فراز منبرها، چيزی است كه عيب آن دامنگير خودش می شود و وهن آن در نهايت به خود او باز می گردد. زيرا، آنها همه فرزندان عبدمناف بودند و اصل واحدی داشتند. ولی او در پی استحكام پايه های حكومت و تاكييد و تثبيت روش اسلاف بود و می خواست تا مردم باور كنند كه بنی هاشم در ولايت و حكومت سهمی ندارند و سيّد و بزرگ آنان كه بدو صولت و قدرت می يابند و به افتخار او سرفرازی می كنند، حال و روز و وزن و ارزشش چنين است. پس، كسی كه خود را بدو منسوب می كند و به راه او می رود، از ولايت و حكومت بسی دورتر، و از رسيدن بدان بسی وامانده تر و رانده تر خواهد بود!»

و نيز گويد: «سيره نويسان روايت كنند كه: «وليدبن عبدالملك» در زمان خلافتش علیعليه‌السلام را ياد كرد و گفت: «لَعَنَهُ اللّه ِ كانَ لُصَّ ابن لُصّ»: «لعنت خدا بر او باد كه دزدی دزدزاده بود!» و آخر كلمه «اللّه » را به جای ضمّه رفع، كسره جرّ داد و مردم كه هم از غلط و اشتباه او، كه از هيچ كس سر نمی زد، به شگفت آمده بودند و هم از نسبت دزدی كه به علیعليه‌السلام داده بود، گفتند: «نمی دانيم كدام يك شگفت آورتر است!» و وليد در سخن گفتنش پر اشتباه بود!(۲۰۱) »

و در تأييد آن روايت كرده اند كه: «روح بن زنباع گفت: «روزی به نزد عبدالملك رفتم و او را اندوهگين يافتم. او گفت: «انديشيدم چه كسی را حاكم و جانشين خود بر عرب قرار دهم، كسی را نيافتم.» گفتم: «ريحانه قريش و آقای آن وليد را فراموش كردی؟» گفت: «پسر زنباع! حاكم عرب نشود مگر كسی كه به زبان آنها سخن بگويد!» گويد: «وليد آن را شنيد و برخاست و علمای نحو را گرد هم آورد و با آنها در خانه ای سكونت كرد و شش ماه ادامه داد و چون برون آمد از گذشته خود نادان تر بود؛ و عبدالملك گفت: «او معذور است!(۲۰۲) »

حجاج بن يوسف و تلاش او در تنفيذ سياست قريش

ابن ابی الحديد گويد: «حجّاج كه لعنت خدا بر او باد، علیعليه‌السلام را لعن می كرد و به لعن او فرمان می داد. روزی كه سواره می رفت، شخصی مقابل او قرار گرفت و گفت: «ای امير! خانواده ام به من بی مهری كرده و نامم را «علی» نهاده اند. اينك نامم را تغيير بده و جايزه ای برايم تعيين كن كه بدان قناعت ورزم كه من فقير و بی چيزم!»

حجّاج گفت: «به لطف ظرافتی كه به كار بردی، تو را چنين ناميدم و به جای فلان كاريدم؛ پس به سوی او برو!(۲۰۳) »

و مسعودی روايت كند و گويد: «روزی حجاج به «عبداللّه بن هانی» كه مردی يمانی و از اشراف قبيله «اود» بود و در همه درگيری های حجاج و از جمله آتش زدن بيت اللّه شركت داشت و از ياران و شيعيان او بود گفت: «به خدا سوگند ما پاداش مناسب تو را نداده ايم!

سپس «اسماء بن خارجه» را كه از قبيله «فزاره» بود فرا خواند و به او گفت: «دخترت را به ازدواج عبداللّه بن هانی در آور!» و او گفت: «به خدا سوگند چنين نكنم؛ كه در اين كار كرامتی نباشد.»

حجاج تازيانه خواست و او گفت: «من تزويجش می كنم» و دخترش را به عقد وی در آورد! سپس «سعدبن قيس همدانی» رئيس يمنی ها را فرا خواند و به او گفت: «عبداللّه بن هانی را همسر بده!» و او گفت: «قبيله أود كيستند كه من به آنها دختر بدهم؟ به خدا سوگند تزويجش نكنم؛ كه در اين كار كرامتی نباشد» حجاج گفت: «شمشيرم را بياوريد،» و او گفت: «مرا رها كن تا با خانواده ام مشورت كنم» و با آنها مشورت نمود و گفتند تزويجش كن كه اين فاسق تو را نكشد و او تزويجش نمود. پس از آن حجاج به عبداللّه بن هانی گفت: «ای عبداللّه! من دختر سيد بنی فزاره و دختر آقای همدان و بزرگ كهلان را به ازدواج تو در آوردم و تو را جايگاهی بخشيدم كه قبيله أود را بدان راهی نبود!» و عبداللّه گفت: «خدا امير را به سلامت بدارد، چنين مگو، چون ما را مناقبی است كه برای هيچ يك از عرب نباشد!» حجاج گفت: «اين مناقب كدامند؟»

گفت: «اميرالمؤمنين عثمان هرگز در مجلس ما سبّ نشده است.» حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هفتاد هزار نفر از ما همراه اميرالمؤمنين معاويه در صفين حضور پيدا كردند و تنها يك نفر از ما با ابوتراب در آن همراه بود، و به خدا سوگند من او را مرد بدی نمی دانستم!»

حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هيچ يك از ما با زنی كه دوستدار ابوتراب باشد و او را ولیّ خود بداند ازدواج نكرده ايم!» حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است» گفت: «هيچ زنی از ما نبود مگر آنكه نذر كرد كه اگر حسين كشته شود ده شتر قربانی كند و چنين كرد!»

حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هيچ مردی از ما نبود كه دشنام ابوتراب و لعن او به وی پيشنهاد گردد، مگر آنكه انجامش داد» حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است» گفت: «و بيش از آن، دو پسرش حسن و حسين و مادرشان فاطمه را!»

حجاج گفت: «به خدا سوگند اين منقبتی ستودنی است.» گفت: «هيچ يك از عرب ملاحت و زيبائی ما را ندارد!» كه حجاج خنديد و گفت: «امّا اين يكی را ای اباهانی رها كن!» زيرا عبداللّه بسيار كريه و زشت و آبله روی و كج دهان و بدمنظر و لوچ و چپ چشم بود!(۲۰۴) »

و صاحب طبقات در شرح حال «عطيّه بن سعدبن جناده عوفی» روايت كند و گويد: حجّاج به «محمدبن قاسم ثقفی» نوشت: «عطيّه را فرا بخوان تا علی بن ابی طالب را لعنت كند و اگر نپذيرفت چهار صد ضربه تازيانه اش بزن و سر و ريشش را بتراش!» محمد او را احضار كرد و نامه حجّاج را برايش بخواند. عطيه نپذيرفت و او چهار صد ضربه تازيانه اش زد و سر و ريشش را تراشيد!(۲۰۵) »

محمدبن يوسف برادر حجاج راه او را ادامه می دهد

ذهبی از «حُجر مَدَری» روايتی دارد كه فشرده آن چنين است:

گويد: «علی بن ابی طالب به من گفت: «اگر فرمانت دهند كه مرا لعنت كنی چه خواهی كرد؟» گفتم: «آيا شدنی است؟» گفت: «آری». گفتم: «چه كار كنم؟» گفت: «مرا لعنت كن ولی از من بيزاری مجوی!».

گويد: «سرانجام محمدبن يوسف برادر حجاج به او دستور داد تا علی را لعن كند و او گفت: «امير مرا فرمان داد تا علی را لعن كنم. پس او را لعن كنيد كه لعنت خدا بر او باد!»

و جز يك نفر، كسی معنای سخنان او را نفهميد!(۲۰۶)

عمربن عبدالعزيز ناقض سياست قريش

عمربن عبدالعزيز با سياست خلفای اموی به مخالفت برخاست و فرمان داد تا لعن امام علیعليه‌السلام را ترك گويند و علت آن، بنابر نقل ابن ابی الحديد و ديگران، چنين است:

گويد: «امّا عمربن عبدالعزيز گويد: «من بچه بودم و نزد برخی از فرزندان «عتبه بن مسعود» قرآن می آموختم. او روزی از كنار من كه با بچه ها بازی می كرديم و علی را لعن می نموديم عبور كرد و كار ما را ناپسند دانست و وارد مسجد شد. من بچه ها را رها كردم و نزد او رفتم تا درس حفظی ام را برايش بخوانم.

او كه مرا ديد برخاست و به نماز ايستاد و نمازش را طول داد به گونه ای كه از من رويگردان بود و من آن را احساس كردم و چون از نماز فارغ شد به من ترشروئی كرد و من به او گفتم: «شيخ ما را چه می شود؟» و او گفت: «پسركم! تو امروز علی را لعن كردی؟!» گفتم: «آری». گفت: «از كجا دانستی كه خداوند پس از آنكه از اهل بدر راضی و خشنود شده، بر آنان خشم گرفته است؟!» گفتم: «مگر علی از اهل بدر بود؟!» گفت: «وای بر تو! مگر بدر، همه بدر، به جز او از آن ديگری هم بود؟!» گفتم: «تكرار نمی كنم.» گفت: «خدا را گواه می گيری كه تكرار نكنی؟!» گفتم: «آری». و پس از آن هرگز او را لعن نكردم(۲۰۷) .

سپس در روزهای جمعه به پای منبر مدينه می رفتم و به خطبه های پدرم كه

امير مدينه بود گوش می دادم و می ديدم كه او در خطبه خود داد سخن سر می دهد ولی چون به علیعليه‌السلام می رسد كلماتی نارسا بر زبان می راند و چنان دچار زحمت و ناتوانی می گردد كه خدايم داند و بس! من كه از اين حالت در شگفت می شدم روزی به او گفتم: «پدرجان! تو فصيح ترين و بليغ ترين مردمی ولی نمی دانم چرا به گاه سخن سرائی در محفل خويش، به لعن اين مرد كه می رسی، ألكن و ناتوان می شوی؟!» و او گفت: «پسرجان! مردم شام و ديگرانی كه پای منبر ما می نشينند اگر آنچه را كه پدرت از فضائل اين مرد می داند، بدانند، هيچيك از آنها ما را پيروی نمی كنند!»

سخن او با توجه به گفته معلمم در كودكی بر جان من نشست و با خدا عهد كردم كه اگر سهمی از حكومت يافتم، اين شيوه را تغيير دهم، و چون خداوند بر من منّت نهاد و به خلافت رسيدم آن را بر انداختم و اين آيه را به جای آن قرار دادم( إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَیٰ وَيَنْهَیٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ) (۲۰۸) و آن را به سراسر كشور بخشنامه كردم(۲۰۹) »

و كثيربن عبدالرحمان در ستايش عمربن عبدالعزيز به خاطر براندازی لعن گويد:

و ليت فلم تشتم عليّا و لم تخف

بريا و لم تقبل اساءة مجرم

و كفّرت بالعفو الذنوب مع الّذی

أتيت فاحضی راضيا كلّ مسلم

«حكومت يافتی و علی را ناسزا نگفتی و كسی را نترسانيدی

و بدگوئی هيچ مجرم و گناهكاری را نپذيرفتی

و با آنچه آوردی، همه گناهان را عفو و محو

و همه مسلمانان را راضی و خشنود ساختی(۲۱۰) »

و سيد رضی(ره) گويد:

يا ابن عبدالعزيز لو بك

ت العين فتیً من اميّة لبكيتك

غير انّی اقول انّك قد طب

ت و ان لم يطب و لم يزك بيتك

انت نزّهتنا عن السبّ و القذ

ف فلو امكن الجزاءُ جزيتك

«ای پسر عبدالعزيز! اگر ديده بر جوانی از بنی اميه می گريست

من بر تو می گريستم.

ولی من می گويم تو پاك گرديدی

اگر چه خاندانت نه پاك و نه پاكيزه شدند!

تو ما را از دشنام و تهمت منزّه و مبرّا ساختی

پس، اگر امكان پاداش باشد پاداشت خواهم داد!(۲۱۱) »

با اين حال، عمربن عبدالعزيز در تلاش خود پيروز نگرديد. زيرا:

۱ مسلمانان آن روز بر لعن امام علیعليه‌السلام عادت كرده و آن را سنّت لا يتغيّر می دانستند، بگونه ای كه برخی از آنها ترك لعن امامعليه‌السلام را در زمان عمربن عبدالعزيز هم نپذيرفتند؛ مانند مردم «حرّان» كه صاحب معجم البلدان و مسعودی درباره آنها گويند:

«مردم حرّان كه خدايشان بكشد هنگامی كه لعن علی بن ابی طالب از خطبه های نمازجمعه برداشته شد، از برداشتن آن سر باز زدند و گفتند: «نماز بدون لعن ابوتراب، نماز نيست!» و يكسال بر آن پای فشردند تا آنگاه كه قيام سياه جامگان مشرق(= خراسان)روی داد(۲۱۲) ».

۲ خلفای اموی پس از عمربن عبدالعزيز اين سنّت زشت را چنانكه در پی می آيد اعاده كردند.

هشام بن عبدالملك و ادامه سياست قريش و امويان

ابن عساكر در شرح حال «جناده بن عمروبن جنيد» هم پيمان بنی اميه گويد: «جناده از قول جدّش جنيد روايت كند كه گفت: «از حوران به دمشق آمدم تا حقوقم را دريافت نمايم. نمازجمعه را به جای آوردم و از باب الدرج بيرون آمدم كه ديدم شيخی به نام «ابوشيبه قصّه گو» برای مردم داستان سرائی می كند. چنانكه با بشارتش خشنود و با بيم دادنش گريستيم و چون سخنش خاتمه يافت گفت: «مجلس خود را با لعن ابوتراب به پايان می بريم!» و ابوترابعليه‌السلام را لعن كردند. من به كسی كه سمت راستم بود گفتم: «ابوتراب كيست؟» گفت: «علی بن ابی طالب پسرعموی رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شوهر دختر او و نخستين كسی كه ايمان آورد، پدر حسن و حسين!» گفتم: «اين قصّه گو را چه شده!» به سوی او هجوم بردم و موهای بلندش را گرفتم و صورتش را آماج سيلی و سرش را به ديوار كوبيدم كه نگهبانان مسجد گرد آمدند و ردايم را به گردنم انداختند و مرا كشيدند تا نزد «هشام بن عبدالملك» بردند و «ابوشيبه» پيش از من وارد شد و فرياد كشيد: «يا اميرالمؤمنين! ببين قصه گوی تو و قصه گوی پدران و اجدادت به چه روزی افتاده است!» هشام گفت: «چه كسی با تو چنين كرده؟» گفت: «اين!» هشام متوجه من شد و گفت: «ای ابايحيی! كی آمدی؟» گفتم: «ديروز، و در راه آمدن به نزد اميرالمؤمنين چون وقت نمازجمعه فرا رسيد، نماز گزاردم و از «باب الدرج» بيرون آمدم كه ديدم اين شيخ ايستاده و قصّه می گويد و نزد او نشستم. او گفت و ما شنيديم و برخی را خشنود و گروهی را بيم داد و بعد دعا كرد و ما آمين گفتيم و در پايان سخنش گفت: «مجلسمان را با لعن ابی تراب خاتمه دهيد!» من پرسيدم ابوتراب كيست؟ گفتند: «علی بن ابی طالب نخستين مسلمان و پسرعموی رسول خدا و پدر حسن و حسين و شوهر دختر پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » به خدا سوگند يا اميرالمؤمنين! اگر كسی بدين گونه با تو قرابت و خويشاوندی داشت و بدان گونه مورد لعن اين مرد قرار می گرفت، با او همان می كردم كه كردم! پس، چگونه برای خويشاوندان رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شوهر دختر آن حضرت خشمگين نشوم؟!» و هشام گفت: «خيلی كار بدی كرده است» سپس فرمان حكومت سند را برايم نوشت و بعد به برخی از همنشينان خود گفت: «همانند اين فرد نبايد در اينجا و در كنار من باشد كه كار ما را تباه و اين شهر را به آشوب می كشد؛ بدين خاطر او را از خود دور و به سند(۲۱۳) فرستادم!» و او پيوسته در آنجا بود تا وفات كرد، و شاعر درباره اوست كه گويد:

ذهب الجود و الجنيد جميعا

فعلی الجود و الجنيد السلام

«جو و جنيد هر دو از ميان رفتند پس با جود و جنيد سلام و خداحافظی بايد!(۲۱۴) ».

اين، روش خليفه اُموی هشام بن عبدالملك بود. در بحث بعد به نمونه ای از رفتار كارگزاران او نيز اشاره می كنيم:

خالدبن عبداللّه قسری و رفتار او

مبرد در كتاب «الكامل» گويد: «خالدبن عبداللّه قسری آنگاه كه در خلافت هشام امير عراق بود، علیعليه‌السلام را بر فراز منبر لعن می كرد و می گفت: «خداوندا! علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم، خويشاوند و شوهر دختر رسول خدا و پدر حسن و حسين را لعنت كن!» سپس رو به مردم می نمودو می گفت: «آيا خوب معرّفی كردم؟!(۲۱۵) »

خالدبن عبداللّه قسری كه بود؟

ابوالهيثم خالدبن عبداللّه قسری از سوی ما در نصرانی زاده(۲۱۶) بود و به وسيله بيت المال مسلمانان كريم و سخی می نمود و با خرج آن سپاس مردم دنيا را به دست می آورد. او از سوی پسران عبدالملك: وليد و سليمان و هشام فرماندار مكه بود و نيز، از سوی هشام فرماندار عراق گرديد. ابن عساكر در شرح حالش گويد:

«آبی را به سوی مكه روان ساخت و حوضچه ای در كنار زمزم داير نمود و سپس سخنرانی كرد و گفت: «برای شما آب مورد نظرتان را آوردم، آبی كه با«امّ الخنافس»(يعنی آب زمزم)شباهتی ندارد، و به علی بن ابی طالب ناسزا می گفت». و گويد: «او سخنانی گفت كه بيانش روا نباشد». و نيز گويد: «خالد خطبه خواند و در خطبه اش گفت:

«به خدا سوگند اگر اميرالمؤمنين به من فرمان دهد يكايك سنگ های كعبه را ويران می كنم!»

و پايان كار خالد آن شد كه هشام او را تحويل «يوسف بن عمر» فرماندار عراق داد و او در سال ۱۲۶ ه با شكنجه و زندان وی را به قتل رسانيد!(۲۱۷)

و ابن خلّكان گويد: «خالد در خانه خود برای مادرش يك كنيسه بنا كرد!»(۲۱۸) خلاصه آنكه، خلافت اموی با همه توان می كوشيد تا مسلمانان را از ياد و نام امام علیعليه‌السلام دور سازد، و در اين راه تا بدانجا پيش رفت كه نامگذاری افراد به اسم علی را نيز چنانكه می آيد ممنوع ساخت:

بنی اميّه با نام علی هم در ستيز بودند

ابن حجر در شرح حال «علی بن رباح» گويد: «بنی اميّه هرگاه می شنيدند كه نام نوزادی را علی نهاده اند، او را می كشتند. اين خبر به گوش «رباح» رسيد و او گفت: «نام پسر من «عُلَیّ» است و از نام علی و هركه پسرش را بدين نام می خواند خشمگين می شد!» و نيز گويد:

«علی بن رباح می گفت: «هر كه مرا علی بنامد او را نمی بخشم. زيرا نام من «عُلَیّ» است».(۲۱۹)

از شرح حال عمربن عبدالعزيز و هشام بن عبدالملك آشكار می شود كه، لعن

امام علیعليه‌السلام از سوی بنی اميّه با علم و آگاهی از مقام و منزلت آن حضرت بوده است. چنانكه ابن ابی الحديد روايت كند:

«هشام بن عبدالملك به حج رفت و در موسم حج به خطابه پرداخت كه مردی فراروی او برخاست و گفت: «يا اميرالمؤمنين! امروز روزی است كه خلفا لعن ابی تراب را در آن مستحب می دانستند!» هشام گفت: «بس كن! ما برای اين نيامده ايم!»(۲۲۰)

سبب خودداری هشام از لعن امام علیعليه‌السلام در موسم حج همان چيزی بود كه عبدالعزيز را به گاه لعن امام علیعليه‌السلام در خطبه های نماز جمعه مدينه دچار لكنت زبان می كرد. همان گونه كه آن را برای پسرش عمربن عبدالعزيز چنانكه گذشت بيان داشت و گفت:

«پسرم! اينها كه پای منبر ما می نشينند: سپاهيان شام و درباريان و ديگران، اگر آنچه را كه پدرت از فضائل اين مرد(= علیعليه‌السلام )می داند، آنها هم بدانند، هيچكدامشان از ما اطاعت نمی كنند!»

پس، سياست خلفای اموی قريشی در اين موضوع، تابع سياست بنيانگذاران خلافت قريشی پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود! آثار اين سياست، پس از بنی اميه نيز، در جامعه اسلامی باقی ماند. در بخش بعد، نمونه هائی از عملكرد دوران خلفای عباسی را مورد بحث و بررسی قرار می دهيم:

سياست خلفای عباسی

نخست رفتار طبقه عالمان«ابن حجر» در شرح حال «حريزبن عثمان حمصی»(۲۲۱) گويد: «او از علی عيبجويی می كرد و به او جسارت می نمود!» و «اسماعيل بن عياش»(۲۲۲) گويد: «همراه حريزبن عثمان از مصر به مكه آمدم و او علی را سبّ و لعن می كرد!» و نيز گويد: «شنيدم كه حريزبن عثمان می گفت: «اينكه مردم از پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت می كنند كه به علی فرموده: «تو برای من همانند هارون برای موسائی» حق است، ولی شنونده خطا كرده!» گفتم: چگونه؟ گفت: «اينچنين بوده كه: «تو برای من همانند «قارون» برای موسائی!»

و «أزدی» گويد: «حريزبن عثمان روايت كند كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامی كه خواست سوار بر مركب شود، علی بن ابی طالب آمد و تنگ استر را گشود تا پيامبر فرو افتد!»

به «يحيی بن صالح»(۲۲۳) گفتند: «چرا از حريزبن عثمان روايت نمی كنی؟» گفت: «چگونه از مردی روايت كنم كه هفت سال با او نماز صبح گزاردم و او تا هفتاد بار علی را لعن نمی كرد از مسجد بيرون نمی رفت!»

و «ابن حبان»(۲۲۴) گويد: «او بامدادان هفتاد بار و شامگاهان نيز هفتاد بار علی را لعن می كرد!»

دوم رفتار طبقه حاكمان

ابن حجر در شرح حال «نصربن علی» گويد: «هنگامی كه نصربن علی حديث علی بن ابی طالب را روايت كرد كه، پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست حسن و حسين را گرفت و فرمود: «هر كه مرا دوست بدارد و اين دو را با پدر و مادرشان دوست بدارد، روز قيامت در درجه من خواهد بود.» متوكل دستور داد تا او را هزار تازيانه بزنند! كه «جعفربن عبدالواحد» درباره او به شفاعت برخاست و پيوسته به متوكل گفت: «اين از اهل سنت است» تا او را رها كرد!»(۲۲۵)

سوم رفتار عامه مردم

ذهبی در شرح حال «ابن السقا» گويد: «امامِ حافظ، محدثِ واسط، ابومحمد عبداللّه بن محمدبن عثمان واسطی، يك بار كه «حديث طير» را روايت كرد، مردم تاب شنيدنش را نياوردند و به سويش هجوم بردند و برپايش داشتند و نشيمنگاهش را آب كشيدند و او رفت و خانه نشين شد و ديگر برای احدی از اهل واسط حديث نگفت و بدين خاطر حديث او در نزد ايشان اندك است!»(۲۲۶)

حاكمان مكتب خلفا در برخورد با اهل بيت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها به سبّ و لعن و بيزاری و ممانعت از روايت حديث پيامبر در مدح آنان بسنده نكردند، بلكه انواع آزار و شكنجه و كشتار و تبعيد و آوارگی را نيز، درباره آنان انجام دادند كه ما برخی از آنها را در جلد سوم همين كتاب ماجرای كربلا و آنچه كه بر آل البيتعليه‌السلام گذشت آورده ايم. اين قتل و كشتار در دوران امويان و عباسيان ادامه يافت بدانگونه كه «ابوالفرج اصفهانی» كتاب «مقاتل الطالبيين» را در بيان ياد و خاطره آنان نگاشت و گاهی آنچه كه از خلفای عباسی بدانها می رسيد از رفتار خلفای پيشين سخت تر و بی رحمانه تر بود كه به ذكر نمونه هايی از آن بسنده می كنيم: