پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام0%

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده: سيد محمد نجفى يزدى
گروه:

مشاهدات: 18284
دانلود: 2711

توضیحات:

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18284 / دانلود: 2711
اندازه اندازه اندازه
پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده:
فارسی

پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد عبدالله بن زبير ملعون

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از كسانى كه مدتى به حكومت دست يافت و دنيا را بازيچه مطامع خود قرار داد، عبدالله بن زبير است .

حضرت على عليه السلام در اشاره اى به او فرمود:

((خب صب يروم امرا و لا يدركه ، ينصب حبالة الدين لا صطياد الدنيا و هو بعد مصلوب قريش؛ يعنى : نااميد باد جوانى كه به دنبال كارى است كه به آن دست نيابد، دين را دامى قرار مى دهد براى صيد دنيا و او پس از آن به دار آويخته قريش خواهد بود.))

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين جمله كوتاه سه پيشگوئى در مورد عبدالله بن زبير نمود، اول آنكه فرمود: او دنبال كارى است كه به آن دست نيابد.

پيشگوئى اول : هدف شوم نافرجام بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مراد از هدف نافرجام او مى تواند تصميم شومى باشد كه در مورد بنى هاشم گرفت ، زيرا او به شدت با خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دشمنى و كينه داشت ، و گذشته از آن در جنگ جمل شكست سختى را از اميرالمؤمنين عليه السلام متحمل شده بود و با اينكه حضرت بر او منت نهاد و او را آزاد كرد ولى آنقدر كينه توز بود كه دست از دشمنى برنداشت و چون به قدرت رسيد، بنى هاشم را در دره اى محاصره و زندانى كرد و تصميم گرفت تا آنها را با آتش بسوزاند.

مسعودى گويد: ابن زبير در يك سخنرانى گفت : مردم با من بيعت كردند و هيچكس از بيعت با من امتناع نكرده است جز اين جوان محمد بن حنفية (فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام .)

وعده گاه من و او غروب خورشيد است (اگر تا غروب بيعت نكند) خانه را بر سر او به آتش مى كشم !

عبدالله بن عباس نزد محمد بن حنفية آمد و گفت : اى پسر عمو من از او بر تو بيمناكم ، بيعت كن ، محمد حنفية گفت : مانعى قوى بزودى ميان من و او مانع مى شود.

عبدالله بن عباس آن روز پيوسته به خورشيد نگاه مى كرد و در سخن محمد حنفية فكر مى كرد، خورشيد كم كم به مغرب نزديك مى شد كه ياران مختار او را نجات دادند همچنانكه خواهيم گفت ، بارى همچنانكه در تاريخ آمده است هيزم فراوانى فراهم كرده و بنى هاشم را در محاصره گرفتند و همه چيز را آماده كرده بودند، به گونه اى كه اگر يك جرقه آتش در آن مى افتاد يك نفر از آنها نجات نمى يافتند.

در اين ايام مختار در كوفه بود و جريان محاصره بنى هاشم و تصميم شوم عبدالله بن زبير را شنيد، براى دفاع از حريم خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله مردم را بسيج كرد، چهار هزار نفر اعلام آمادگى كردند، فرماندهى لشكر ابو عبدالله الجدلى گفت : ما اگر با اين سپاه عظيم حركت كنيم ، مى ترسم خبر آن به ابن زبير برسد و در انجام تصميم خود عجله كند و بنى هاشم را نابود سازد، هر كه آماده است با من حركت كند، هشتصد سواره سبك بار به سرعت حركت كردند، و با استفاده از اصل غافلگيرى بدون اينكه ابن زبير متوجه باشد، بر ابن زبير حمله كرده و بنى هاشم را نجات دادند و ابن زبير كه تاب مقاومت نداشت به كعبه پناه برد و گفت : من در پناه خدايم !(٢٣٩)

بارى ممكن است ، منظور حضرت از تصميم نافرجام ابن زبير همين مساءله قصد آتش زدن بنى هاشم باشد، گويند برادر عبدالله بن زبير بنام عروة بن زبير كار برادرش را توجيه مى كرد و مى گفت :

چون بنى هاشم از بيعت با عبدالله بن زبير امتناع كردند برادرم مى خواست آنها را بترساند تا بيعت كنند و قصد انجام آن را نداشت همچنانكه قبلا نيز به هنگام امتناع از بيعت چنين شد.(٢٤٠)

مؤ لف گويد: جريان تهديد به آتش نسبت به خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله قبلا يك بار ديگر نيز انجام گرفته بود و عمر براى گرفتن بيعت از اميرالمؤمنين و ديگر افرادى كه از بيعت امتناع كرده بودند، هيزم طلبيد و گفت : سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست يا بيرون آئيد يا خانه را با اهل آن آتش مى زنم ، يكى گفت : در اين خانه فاطمه است عمر گفت : هر چند فاطمه باشد.

هواداران خليفه دوم نيز مثل عروة بن زبير براى توجيه اين عمل شنيع گفته اند: عمر هرگز نمى خواست خانه را آتش بزند بلكه مى خواست آنها را بترساند، و اين توجيه ناموجه اگر در مورد جريان ابن زبير قابل گفتن باشد كه نيست در مورد جريان خانه اميرالمؤمنين عليه السلام مردود است زيرا خانه را آتش زدند و دختر پيامبر را نيز چنان آزردند كه به شهادت رسيد.

و ممكن است منظور حضرت از اين تصميم نافرجام ، خلافت او باشد زيرا او بعد از يزيد بن معاويه ادعاى خلافت كرد و خود را خليفه خواند، اما اين نظريه بعيد است زيرا او از سال ٦٤ هجرى بعد از يزيد تا سال ٧٣ هجرى كه كشته شد حكومت نمود،(٢٤١) مگر اينكه گفته شود حكومت او هرگز استقرار نيافت و همواره درگير شورشها و جنگها بود.

تحقق پيشگوئى دوم حضرت در مورد ابن زبير

حضرت در آن جمله كوتاه اشاره نمود كه ابن زبير ديندارى را چون دامى قرار مى دهد براى شكار كردن دنيا.

و اين حقيقتى بود كه تاريخ گواه آن است ، مسعودى مورخ مشهور گويد: ابن زبير به زهد و بى رغبتى به دنيا و عبادت تظاهر مى كرد، و در همان حال براى بدست آوردن حكومت حريص بود، او (براى اظهار زهد خويش به مردم ) مى گفت : شكم من يك وجب است ، مگر چقدر از دنيا در آن جا مى گيرد، من پناهنده خانه خدايم و به خداوند پناه برده ام(٢٤٢)

تحقق پيشگوئى سوم حضرت در مورد قتل ابن زبير بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ديديم كه حضرت امير عليه السلام در مورد عاقبت ابن زبير فرمود: او سرانجام به دار آويخته قريش است و چنين شد كه حضرت فرموده بود زيرا بعد از يزيد بن معاويه ، عبدالله بن زبير وقتى از جانب سپاه شام با مرگ يزيد راحت شد، دعوى خلافت كرد و كار او كم كم بالا گرفت ، تا آنكه در زمان عبدالملك بن مروان ، حجاج را براى سركوبى ابن زبير به مكه فرستاد.

حجاج براى سركوبى ابن زبير كه به خانه خدا پناه برده بود، او را محاصره كرده و منجنيق بر كوه ابو قبيس نصب كردند، پنجاه روز مدت محاصره طول كشيد، عبدالملك به او امان داد ولى نپذيرفت .

او با عده اى در مسجدالحرام بود كه شاميان بر او يورش بردند (عبدالله كه مردى بود شجاع ) با ضربتى يكى از آنها را دو نيم كرد و سپس به آنها حمله كرد و مهاجمين را از مسجد بيرون راند و نزد ياران خود برگشت و گفت : غلاف شمشير خود را دور افكنيد و از شمشير خود چون جان خود محافظت نمائيد، مبادا شمشير كسى بشكند و همچون زنان بنشيند، كسى نپرسد عبدالله كجاست ؟ من در ميان پيشتازان هستم .

سپس هزاران نفر بر او از هر در وارد شدند تا آنكه به ضرب سنگ از پا افتاد، يارانش متفرق شدند، سر او را بريدند و به شام براى عبدالملك فرستادند.

آنگاه حجاج دستور داد تا بدن او را در مكه به دار آويزند، گويند: بدن او را واژگون به دار آويختند، مادرش اسماء از حجاج درخواست كرد تا او را دفن كنند اما اجازه نداد.(٢٤٣)

گويند تا يك سال بر دار آويخته بود و مرغ در سينه او آشيانه كرده بود، مادرش اسماء بر او عبور كرد و گفت : آيا وقت آن نشده كه اين سواره را از مركب خود پياده كنند، او را از دار به زير آوردند و در قبرستان يهود دفن كردند.(٢٤٤)

مختصرى از حالات عبدالله بن زبير

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پدرش زبير از ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ياران اهل البيت عليه السلام بود تا اينكه در اثر رياست طلبى و اميرالمؤمنين عليه السلام شورش كرد و جنگ جمل را به پا نمود و به گونه اى كه قبلا ذكر شد كشته گرديد، بيشترين محرك او در اين امر، فرزندش عبدالله بود، به گونه اى كه حضرت امير عليه السلام مى فرمود: زبير همواره با ما بود تا وقتى كه پسر شوم او بزرگ شد. از آن پس زبير در صف دشمنان و مخالفان سرسخت ما قرار گرفت(٢٤٥)

او در دشمنى و عداوت با خاندان پيامبر بسيار عجيب بود، و ديديم كه تصميم گرفته بود تا بنى هاشم را به آتش بسوزاند.

سعيد بن جبير گويد: عبدالله بن عباس پيش ابن زبير رفت ، به ابن عباس ‍ گفت : آيا توئى كه مرا پست و بخيل مى دانى ؟ گفت : آرى ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: از اسلام بيرون است كسى كه شكم خود را سير كند در حالى كه همسايه اش گرسنه باشد.

ابن زبير گفت : اى پسر عباس من چهل سال است كه بغض شما خاندان را در دل گرفته ام(٢٤٦) آرى او آنقدر خبيث بود كه چهل روز بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خطبه ها صلوات نفرستاد و مى گفت : وقتى بر پيامبر صلى الله عليه وآله صلوات مى فرستم عده اى سرفرازى مى كنند(٢٤٧) (يعنى خاندان پيامبر در اثر تعظيم و احترام محترم مى شوند و افتخار مى كنند و او راضى به اين نيست !)

پيشگوئيهاى امير المؤمنين حرمت كعبه به واسطه او شكسته مى شود

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى سيدالشهداء عليه السلام از بيعت با يزيد امتناع نمود و از مدينه به مكه هجرت فرمود، عبدالله بن زبير نيز به مكه آمد در روز ترويه (هشتم ذيحجه ) در مسجدالحرام ميان حضرت با عبدالله بن زبير سخنانى رد و بدل شد، عبدالله به حضرت گفت : اگر مى خواهى شما در همين جا (مكه ) بمانى و حكومت را در دست بگير و ما با تو بيعت كرده ، تو را يارى دهيم !

حضرت (كه مى دانست سخن ابن زبير از روى صداقت نيست ) فرمود: پدرم (اميرالمؤمنين ) به من خبر داد كه حرمت كعبه توسط سردارى شكسته خواهد شد من دوست ندارم آن سردار باشم !

عبدالله بن زبير گفت : پس اگر مى خواهى شما اينجا بمان و من حكومت را به دست گيرم و دستور شما نيز اطاعت گردد؟!

حضرت فرمود: من اين نظر را نمى پسندم ، سپس سخن خود را آهسته گفتند كه ديگران نفهميدند و حضرت طواف كرد و سعى نمود و تقصير كرد و در حالى كه مردم به منى مى رفتند او به طرف كوفه حركت كرد.(٢٤٨)

در روايت ديگرى آمده است : عبدالله بن زبير به حضرت گفت : پسر فاطمه نزد من آى ؟

سپس با حضرت آهسته سخن گفت ، امام حسين عليه السلام به مردم فرمود: مى دانيد پسر زبير چه مى گويد؟ گفتند: فدايت شويم نه ، فرمود: مى گويد: در اين مسجد بمان تا براى تو مردم را جمع كنم (سپاه برايت جمع آورى كنم )

سپس حضرت افزود: به خدا سوگند اگر من يك وجب از خانه خدا دورتر كشته شوم بيشتر دوست دارم از اينكه يك وجب داخل آن كشته شوم ، به خدا سوگند اگر من در سوراخ حشره اى روم مرا بيرون خواهند آورد تا هدف خود را در مورد من پياده كنند، به خدا سوگند كه بر من ستم و تجاوز مى كنند همچنان كه يهود در (جريان ممنوعيت ماهيگيرى در روز) شنبه كرد.(٢٤٩)

رفتى به پاس حرمت كعبه به كربلا شد كعبه حقيقى دل ، كربلاى تو اجر هزار عمره و حج در طواف توست اى مروه و صفا به فداى صفاى تو

پيشگوئى حضرت امير عليه السلام در مورد شكسته شدن حريم خانه خدا

 توسط سردار به تحقق پيوست و حرمت كعبه معظمه دو بار توسط عبدالله بن زبير شكسته شد، بار اول وقتى او بعد از شهادت سيدالشهداء و واقعه حره مدعى خلافت شد، سپاه شام به فرماندهى حصين بن نمير به مكه يورش برد و عبدالله بن زبير به خانه خدا پناه برد، و سپاه شام منجنيق ها را اطراف خانه خدا نصب كردند و با پرتاب سنگ خانه خدا را تخريب و با آهن آن را سوزاندند.(٢٥٠)

مسعودى مى گويد: همراه با سنگ ، آتش و نقط و ديگر اشياء قابل احتراق پرتاپ كردند، خانه كعبه ويران شد و پايه هاى آن آتش گرفت(٢٥١) گويند: روزى ده هزار سنگ بر كعبه فرو مى ريختند.

كار بر ابن زبير مشكل شده بود كه ناگاه خبر هلاكت يزيد ملعون به مكه رسيد و دو سپاه دست از جنگ كشيدند و شاميان به شام مراجعت كردند.

بار دوم يعنى حدود نه سال بعد، وقتى عبدالملك بن مروان ، سپاه خود را با حجاج بن يوسف براى سركوبى عبدالله بن زبير فرستاد و او به كعبه پناه برد، سپاه حجاج به كعبه يورش برد و خانه خدا هدف تير دشمنان قرار گرفت و حرمت آن شكست ، به گونه اى كه برخى نوشته اند: در ميان چيزهائى كه بر كعبه انداختند مدفوع و نجاست نيز بود؛ فانا الله و انا اليه راجعون .

آرى سيدالشهداء سلام الله عليه بنى اميه و هتاكى آنان را به خوبى مى شناخت كه فرمود: دوست ندارم كنار خانه خدا و در مسجد الحرام كشته شوم ، زيرا دشمن بى شرم ، هيچ حريمى در اينجا براى انجام اهداف شوم خود نگاه نمى داشت .

پيشگوئى حضرت امير عليه السلام در مورد حكومت بنى عباس

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عبدالله بن عباس صاحب فرزندى شد و نتوانست نماز ظهر را به جماعت با حضرت على عليه السلام بخواند، حضرت بعد از نماز فرمود: چرا ابن عباس به نماز حاضر نشده است ؟

عرض كردند: پسرى براى او متولد شده است (و گرفتار است )

حضرت فرمود: بيائيد برويم به ديدن او، وقتى نزد ابن عباس آمدند حضرت فرمود: مبارك است ، نامش را چه گذاردى ؟ عرض كرد: يا اميرالمؤمنين آيا بر من رواست كه در نامگذارى بر شما پيشقدم شوم ؟

حضرت فرمود: او را به من بده ، حضرت او را گرفت و كام برداشت (و در روايتى با خرمائى كه در دهان خود تبرك كرده بود كام برداشت ) و دعا نمود، آنگاه او را به ابن عباس داده فرمود:((خذاليك ابا الاملاك، بگير پدر پادشاهان را!))من نام او را على و كنيه اش ‍(٢٥٢) را ابوالحسن نهادم .

راوى گويد: وقتى معاويه مسلط شد به ابن عباس گفت : هم اسم و هم كنيه را براى تو باقى نمى گذارم ، كنيه او را با محمد نهادم و به همين كنيه معروف شد.

و اين نوزاد همچنانكه حضرت فرموده بود پدر بزرگ سفاح اولين خليفه عباسى است كه حكومت آنها تا قرنها ادامه يافت و سرانجام در عراق با قتل معتصم توسط هلاكوخان مغول نابود شد.(٢٥٣)

و ما قبلا حديثى از ابن عباس نقل كرديم كه گفت : كتابى را اميرالمؤمنين عليه السلام به من نشان داد و فرمود: اى ابن عباس اين كتابى است كه پيامبر صلى الله عليه وآله بر من املا فرموده و دست خط خودم است و در آن بود همه آنچه از زمان رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله تا زمان شهادت امام حسين عليه السلام اتفاق افتاده بود ذكر شده بود تا اينكه گويد:

وقتى حضرت آن كتاب را بست عرض كردم : يا اميرالمؤمنين اى كاش بقيه كتاب را برايم مى خواندى فرمود: نه ، ولى برايت (مقدارى ) نقل مى كنم ، مانع من اين است كه آنچه ما از خاندان و فرزندانت خواهيم ديد در آن آمده است ، مساءله دردناكى است كه ما را مى كشند و با ما عداوت مى ورزند و حكومتى بد و قدرتى شوم دارند، دوست ندارم آنها را بشنوى و غمگين گردى و تو را ناراحت كند ولى برايت نقل مى كنم سپس ‍ حضرت بعد از جملاتى فرمود: اى پسر عباس وقتى حكومت بنى اميه از بين برود اول گروهى از بنى هاشم كه به حكومت مى رسند فرزندان تو هستند و كارهايى مى كنند.

ابن عباس گويد: بودن نسخه اى از آن كتاب نزد من ، برايم از آنچه آفتاب بر آن مى تابد محبوبتر است .

حكومت بنى العباس در سال ١٣٢ هجرى با كشته شدن آخرين خليفه اموى برقرار شد و تا سال ٦٥٦ هجرى يعنى بيش از پانصد و بيست سال ادامه داشت و با كشته شدن مستعصم به دست هلاكوخان منقرض ‍ گرديد.

اولين آنها ابوالعباس سفاح عبدالله بن محمد بن على بن عبدالله عباس ‍ بود، كه در روز جمعه سيزدهم ربيع الاول يا نيمه جمادى الاخرة سال ١٣٢ هجرى لباس خلافت پوشيد و مردم با وى بيعت كردند.

در بيعت او، آنقدر از بنى اميه و لشكريان ايشان كشته شد كه به شمار نيامد، حتى قبرهاى بنى اميه را شكافتند و مردگان ايشان را از گور درآوردند و سوزانيدند، هر كه را يافتند كشتند، كسى جان سالم نبرد جز شير خواره گان و يا كسانى كه به اندلس (اسپانيا) گريختند، اجساد كشتگان بنى اميه را در جاده ها ريختند تا طعمه سگها گشته و زير قدمها پايمان شدند.(٢٥٤)

اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى كه به معاويه نوشت از اين مطلب خبر داد، آنجا كه فرمود:

خداوند خلافت را به وسيله پرچمهاى سياهى كه از مشرق مى آيد از آنان (بنى اميه ) خارج كرده و آنان را به وسيله اينها خوار مى نمايد و زير هر سنگى كه باشند به قتل مى رسند...(٢٥٥)

پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد خلفاى بنى عباس

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرتش در يك سخنرانى كه از آينده خبر مى داد فرمود:

واى بر اين امت از مردان شجره ملعومه (بنى اميه ) كه پروردگار شما در قرآن ذكر نموده است ، اوائل ايشان سبز و با طراوتند (كاملا بر امور مسلط هستند) و پايان آنها فرار و گريز است آنگاه بعد از بنى اميه زمان امت محمد صلى الله عليه وآله را مردانى به ارث مى برند كه اولى آنها رئوف ترين آنهاست ، دومى آنها خونريزترين آنهاست ، پنجمى آنها كبش ‍ است (بزرگ و سردار) هفتمى از آنها داناترين آنهاست ، دهمى آنها كافرترين آنهاست و نزديكترين مردم به او او را مى كشد پانزدهمى ايشان مردى است با زحمت بسيار و آسودگى اندك ، شانزدهمى ايشان بيش از همه رعايت تعهد كند و از همه نسبت به اولاد من بيشتر پيوند دارد.

گويا هيجدهمى ايشان را مى بينم كه در خون خود دست و پا مى زند، از پسران او سه مرد هستند كه روش آنها روش ضلالت و گمراهى است ، بيست و دومى آنها پير مرد سالمندى است كه حكومت او طولانى و مردم در زمان او توافق خواهند داشت ، و (سرانجام ) پادشاهى از بيست و ششمين آنها مى گريزد او را مردى احمق و زياده گو يارى مى كند كه گويا او را مى بينم كه بر روى پل بغداد كشته شده است .

((وذلك بما قدمت يداك و ان الله ليس بظلام العبيد.)) (٢٥٦)

حضرت امير عليه السلام در اين سخنرانى به خبرهاى غيبى متعددى اشاره فرمود، مثل حكومت بنى اميه ، و منقرض شدن آن ، و حكومت بنى العباس و ادامه آن تا مستعصم ، و ضمنا به خصوصيات چند نفر از حاكمان مهم آنها اشاره نمود.

اولين آنها مهربانترين آنهاست بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و او ابوالعباس سفاح بود كه در حالات او نوشته اند مردى رئوف و مهربان بود و در وقت غذا هميشه خوشروتر و خوشحالتر بود.

اما دومى آنها منصور دوانيقى است بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

كه حضرت او را به عنوان خونريزترين آنها معرفى كرد، ابوجعفر عبدالله المنصور در ١٢ ذى حجه سال ١٣٦ هجرى خليفه شد، گويند از عجائب آنكه ولادت و خلافت و مرگ منصور هر سه در ماه ذى حجه بوده است او حدود بيست و دو سال حكومت جابرانه كرد، عده بسيارى از اولاد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را كه فاميل او هم بودند به بدترين وجه قتل عام كرد.

او پنج مرتبه يا بيشتر تصميم به قتل امام صادق عليه السلام گرفت ، روزى در سالى كه به حج آمده بود به شخصى به نام ابراهيم بن جبله دستور داد كه برو و جامه هاى جعفر بن محمد را در گردن او بينداز و او را كشان كشان نزد من بياور، اين عمل آنقدر شنيع بود كه ماءمور او از انجام آن شرم كرد و آستين حضرت را گرفت ، حضرت فرمود: به همان روش كه تو را امر كرده مرا ببر، آن مرد گفت : به خدا سوگند كه اگر كشته شوم شما را به آن طريق نخواهم برد.

او قصرى داشت به نام حمراء كه وقتى در آن مى نشت آنروز را روز ذبح و سر بريدن مى گفتند، در همان ايام ، ربيع حاجب را در پى حضرت فرستاد كه شبانه به هر حالتى كه حضرت را ديدى بياور، و نگذار تغيير حالت دهد! ربيع پسر سنگدل خود را فرستاد، شبانه نردبان گذاشت و بى خبر وارد شد، حضرت مشغول نماز بود، نگذاشت حضرت جامه عوض كند، حضرت را با يك پيراهن و سر و پاى برهنه در حالى كه سنش از هفتاد متجاوز بود(٢٥٧) در حاليكه خودش سواره و حضرت پياده بود حركت داد، در ميان راه ضعف بر حضرت غالب شد، حضرت را سوار كرد و نزد منصور آورد و او جسارتها به حضرت كرد ليكن به اعجاز الهى حضرت نجات يافت(٢٥٨)

در يك اقدام بى شرمانه به حاكم خود در مدينه پيغام داد تا خانه را بر امام صادق عليه السلام آتش زند، آن ملعون اين كار را كرد و خانه حضرت را به آتش كشيد، آتش وارد خانه و دالان شد، كه ناگاه حضرت صادق در حاليكه از ميان آتش عبور مى كرد فرمود: منم پسر ريشه هاى زمين ، منم پسر ابراهيم خليل الله(٢٥٩)

و سرانجام حضرت را با زهر به شهادت رساند.