حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)0%

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رحمتى شهرضا
گروه: مشاهدات: 24242
دانلود: 2726

توضیحات:

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24242 / دانلود: 2726
اندازه اندازه اندازه
حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

جماعت مسلمين

پيشواى بزرگ اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سخنرانى حساس خود در مسجد

خيف ، سه مطلب لازم را خاطرنشان ساخت كه يكى از آنها ملازمت و هماهنگى با جماعت مسلمين است

ثلاث لا يغلّ عليهن قلب امرى ء مسلم اخلاص العمل لله و

النصيحة لاءئمة المسلمين واللزوم لجماعتهم؛(١٤٥)

سه چيز است كه بايد قلب هر مسلمانى نسبت به آن خالى از غل و غش باشد:

اول : اخلاص عمل براى خدا.

دوم : خلوص نبوت نسبت به پيشوايان مسلمين

سوم : ملازمت و هماهنگى با جمعيت مسلمين

مطلب مهم در حديث رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شناخت جماعت مسلمانى

است كه بايد حتما ملازمتشان را گزيد و با آنها همگام و هم صدا بود.

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

((از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوال شد كه جماعت امتش كيانند؟))

حضرت فرمود: ((جماعت امت من اهل حق هستند. اگر چه عددشان كم

باشد.)) قيل لرسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما جماعة اءمتك ؟

قال : من كان على الحق و ان كانوا عشرة؛(١٤٦)

به پيامبر گرامى عرض شد: ((كدامين مردم جماعت امت شماهستند؟))

در پاسخ فرمود: ((آنانكه بر حق هستند اگر چه عددشان ده نفرباشد.))

((سفيان ثورى )) مردى تحصيل كرده وحافظ احاديث بود. او مكرر به حضور امام صادقعليه‌السلام شرفياب شده و مطالبى را

فراگرفته بود، اما در باطن نسبت به آن حضرت دلبستگى و علاقه نداشت

مردى از قريش كه اهل مكه بود و دوستدار ائمه معصومينعليهم‌السلام مى گويد:

روزى سفيان ثورى به من گفت به منزل امام صادقعليه‌السلام برويم من با او رفتم

درب منزل امامعليه‌السلام كه رسيديم ، ديديم حضرت بر مركب خود سوار شده و قصد رفتن دارد. سفيان عرض كرد: ((حديث خطبه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه در مسجد خيف براى مردم فرموده است به من بفرما!))

حضرت گفت : ((بگذار بروم از پى كارى كه دارم ، در مراجعت خواهم گفت .))

سفيان حضرت را به قرائت و بستگى با رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسل مقسم داد كه

همين الان بگويد.

حضرت پياده شد، سفيان عرض كرد: ((بفرماييد براى من دوات و

كاغذ بياورند تا آن را بنويسم .)) حضرت هم دستور داد كه كاغذ و قلم بياورند. آنگاه حضرت فرمود: ((بنويس!)) از اول تا آخر خطبه را بيان نمود و سفيان هم نوشت آنگاه نوشته را به حضرت ارائه داد. سپس امامعليه‌السلام سوار شد و از پى كار خود

رفت من و سفيان با هم برگشتيم بين راه از من خواست تا توقف كنيم و در حديث دقت نماييم به او گفتم : ((قسم به خدا كه امام صادقعليه‌السلام تو را به چيزى ملزم نمود كه هرگز از آن رهايى ندارى .))

فقال و اءىّ شى ء ذلك فقلت له ثلاث يغلّ عليهن قلب امرى ء

مسلم اخلاص العمل لله قد عرفناه و النصيحة لاءئمة المسلمين من هؤ لاء الائمة الذين

يجب علينا نصيحتهم معاوية بن اءبى سفيان و يزيد بن معاوية و مروان بن الحكم و كلّ

من لا تجوز شهادته عندنا و لا تجوز الصلاة خلفهم و قوله و اللزوم لجماعتهم فاءىّ

الجماعة مرجى يقول من لم يصلّ و لم يصم و لم يغتسل من جنابة و هدم الكعبة و نكح

اءمّه فهو على ايمان جبرئيل و ميكائيل اءو قدرىّ يقول لا يكون ما شاء الله عز و جل

و يكون ما شاء ابليس اءو حرورىّ يتبرّاء من على بن اءبى طالب و شهد عليه بالكفر اءو

جهمىّ يقول انما هى معرفة الله وحده ليس الايمان شى ء غيرها قال ويحك و اءىّ شى ء

يقولون فقلت يقولون ان على بن اءبى طالب عليه‌السلام و الله الامام الذى يجب علينا

نصيحته و لزوم جماعتهم اءهل بيته قال فاءخذ الكتاب فخرقه ثم قال لا تخبر بها اءحدا؛(١٤٧)

پرسيد: به چه چيز ملزمم نموده است ؟گفتم : سه چيز است كه بايد قلب هر مسلمان از غل و غش در آنها خالى باشد: اول : اخلاص عمل براى خدا، كه مى دانيم دوم : نصيحت نسبت به پيشوايان مسلمين و ائمه مسلمين كه نصيحت آنان بر ما واجب شدهاست حال منظور از اين پيشوايان چه كسانى

هستند؟ جواب داده شده كه اينان معاوية بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، مروان بن حكم و خلاصه آنهايى هستند كه شهادتشان مقبول نيست و نمى توان پشت سر آنان نمازخواند. و اين كه فرمود بايد ملازم جمعيت مسلمين بود، كدام جماعت ؟ منظور گروهى است

كه مى گويند: ((كسى كه نماز نخواند، روزه نگيرد، غسل جنابت

ننمايد، كعبه را خراب كند و با مادر خود بياميزد، با اين همه ناروايى ها، ايمانشهمانند ايمان جبرئيل و ميكائيل است .))

يا گروه قدريه كه مى گويند: ((خواست خداوند معيار نيست ،بلكه معيار خواست ابليس است يا گروهى كه از علىعليه‌السلام تبرى مى جويند و به كفر

او شهادت مى دهند يا گروه جهنمى كه مى گويند معرفت فقط مخصوص خداست و ايمان چيزى جزآن نيست .)) سفيان ثورى از سخنان مرد قريشى سخت ناراحت شد و گفت : ((واى بر تو! شماها چه مى گوييد؟))

گفتم : ((ما مى گوييم على بن ابى طالبعليه‌السلام امامى است كه مودت خالص او بر ما واجب است و بايد ملازم ائمه معصومينعليهم‌السلام كه جماعت اهل بيتند، باشيم .)) سفيان از شدت ناراحتى نوشته را گرفت و پاره كرد و به من گفت : ((اين جريان را براى كسى نقل ننمايم.))(١٤٨)

كوچك شمردن گناه

كسى كه گناه را كوچك مى شمرد و بى پروا آن را مرتكب مى شود بايد بداند با دوخطر بزرگ مواجه است ، اول آن كه با عمل نارواى خويش به حريم رفيع باريتعالى اسائه ادب مى كند و دوم آنكه وقتى گناه را كوچك تلقى نمود، در ادامه آن بى باك مى شود وبه تكرار آن اصرار مى ورزد. وقتى هم معاصى صغيره به هم پيوست ، كبيره مى شود و عذاب بزرگ الهى را در پى خواهد

داشت حضرت امام هفتمعليه‌السلام اين مطلب را از قول حضرت مسيح ابن مريم به حواريين نقل فرموده است :

فى تحف العقول ، عن مواعظ المسيحعليه‌السلام قال : بحق اقول

لكم ان الصغار الخطايا و محقّراتها لمن مكايد ابليس يحقّرها لكم و يصغّرها فى

اءعينكم فتجتمع فتكثر فتحيط بكم؛(١٤٩)

حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام فرمود:

((مسيح بن مريمعليه‌السلام به حواريين گفت : شيطان گناهان

را نزد شما كوچك مى كند و آنها را در نظرتان صغير و حقير جلوه مى دهد. آن گناهان مجتمع مى شوند و بسيار مى گردند و سرانجام شما را به احاطه خود درمى آورند ومحصورتان مى نمايند.))

رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن كه خطر اصرار در معاصى صغيره و

گرد آمدن آنها را به طور محسوس به مسلمانان بفهماند، در يكى از سفرها با اطرافيان اين قضيه را روشن نمود. جريان اين امر به صورت حديثى در كتب روايات نقل شده كه متن آن در اين جا به عرض مى رسد:

قال ابوعبداللهعليه‌السلام ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزل باءرض قرعاء فقال لاءصحابه ائتوا بخطب فقالوا: يا رسول الله نحن باءرض قرعاء ما بها من حطب قال : فلياءت كلّ انسان بما قدر عليه فجاءوا به حتى رموا بين يديه بعضه على بعض

فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : هكذا تجتمع الذنوب ثم قال اياكم و

المحقّرات من الذنوب فان لكل شى ء طالبا اءلا و ان طالبها يكتب ما قدّموا و آثارهم و كل شى ء اءحصيناه فى امام مبين.(١٥٠) امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سرزمين خشك كه در آن گياهى نمى روييد نزول نمود. سپس به اصحاب خود فرمود: ((برويدهيزم جمع كنيد و بياوريد.))

عرض كردند: ((در اين زمين چيزى نمى رويد و هيزمى يافت نمى شود.))

حضرت فرمود: ((برويد و هر كدام هر چه يافتيد با خود بياوريد.))

تجسس نمودند و در گوشه و كنار زمين بوته هاى كوچك خار يافتند، آنها را كندند و حضورحضرت آورند. و روى هم انباشتند كه توده اى خار شد.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: ((گناهان اينطور جمع مى شود. سپس تذكر داد كه از گناهان كوچك بپرهيزيد كه هر چيز طالبى دارد وطلب كننده معاصى گناهان را ثبت مى كند.))

گويى پيشواى اسلام خواست با دستور جمع آورى هيزم در آن بيابان بدون گياه ، اصحاب خود را متوجه كند كه گناهان صغيره كه آنها را حقير مى شمريد، همانند بوته هاى كوچك خار است كه در اين بيابان به نظر نمى آمدند و شما در طلبشان رفتيد و آنها را گرد

آورديد و در نتيجه به صورت توده بزرگ خار در آمده است طالب گناهان كه فرشتگان الهى هستند، گناهان صغيره شما را مى نويسند و مجموعشان به صورت گناهى بزرگ در مىآيد.(١٥١)

على عليه‌السلام و اطفال يتيم

امروز نوزدهم ماه مبارك رمضان ، روز على بن ابى طالبعليه‌السلام است

گفتارم را به حديثى كه از آن حضرت درباره مهربانى به چند كودك يتيم رسيده است خاتمه مى دهم

علىعليه‌السلام در رهگذرى زنى را ديد كه مشك آبى به دوش گرفته و مى رود به منظوركمك با وى ، جلو آمد و مشك آب را از او گرفت و به مقصد رساند. ضمنا از وضع او پرسش فرمود.

زن گفت : على بن ابى طالبعليه‌السلام سرپرست مرا به ماءموريتى فرستاد و او كشته شد. چند كودك يتيم براى من مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم ، فقر و تهيدستى وادارم نموده كه خدمتكارى مردم كنم علىعليه‌السلام برگشت و آن شب را با ناراحتى خاص گذراند. صبح زنبيل طعامى با خود

برداشت و به طرف خانه زن رفت بين راه كسانى از علىعليه‌السلام درخواست مى كردند

كه زنبيل را به ما بدهيد تا براى شما حمل كنيم ، اما حضرت خواهش آنها را رد مى كرد و مى فرمود: ((قيامت ، اعمال مرا چه كسى بر دوش مى گيرد؟))

به خانه آن زن رسيد و در را كوبيد. زن پرسيد: ((كيست ؟))حضرت جواب داد: ((كسى كه تو را كمك كرد و مشك آب را به درخانه تو آورد، اينك براى كودكانت خوراكى آورده است .))

زن در را گشود و گفت : رضى الله عنك و حكم بينى و بين على بن

ابى طالب؛(١٥٢)

خداوند از تو راضى باشد و بين من و على بن ابى طالبعليه‌السلام حكم كند.

حضرتعليه‌السلام وارد شد و به زن فرمود: ((نان مى پزى ياكودكانت را نگاه مى دارى ؟))زن گفت : ((من در پختن نان تواناترم ، شما كودكان مرا نگاه

دار!))

زن آرد را خمير نمود و علىعليه‌السلام گوشتى را كه همراه آورده بود، كباب مى كرد وبا خرما به دهان اطفال مى گذارد. به هر كودكى در كمال مهربانى و عطوفت پدرى لقمه اى مى داد، مى فرمود: يا بنى اجعل على بن ابى طالب فى حل ؛

((فرزندم ، على را حلال كن !))

خمير حاضر شد. علىعليه‌السلام تنور را روشن كرد. اتفاقا زنى كه علىعليه‌السلام را

مى شناخت به آن منزل وارد شد. به محض آنكه حضرت را ديد با عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت : فقالت ويحك هذا اميرالمومنين ؛

((واى بر تو! اين شخص پيشواى مسلمين و زمامدار كشور، على بن

ابى طالبعليه‌السلام است .))

فبادرت المراءة و هى تقول و احيائى منك يا اميرالمومنين فقال

بل و احيائى منك يا اءمة الله فيما قصرت فى اءمرك ؛

زن كه از كلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود، با شتابزدگى گفت : يا

اميرالمومنين ! از شما خجالت مى كشم مرا ببخش ! حضرت فرمود: از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است من خجالت دارم!(١٥٣)

درخواست عفو قاتل

قال ابومحمد الحسن العسكرىعليه‌السلام ان رجلا جاء

الى على بن الحسينعليه‌السلام برجل يزعم اءنه قاتل اءبيه فاعترف فاءوجب عليه

القصاص و ساءله اءن يعفو عنه ليعظم الله ثوابه فكاءن نفسه لم تطب بذلك فقال على بن

الحسينعليه‌السلام للمدعى للدم الولى المستحق للقصاص ان كنت تذكر لهذا الرجل

عليك فضلا فهب له هذه الجناية و اغفر له هذا الذنب قال يا ابن رسول الله له على حق

و لكن لم يبلغ اءن اءعفو من قتل والدى قال فتريد ماذا قال اءريد القودفان اءراد

لحقه على اءن اصالحه على الدية صالحته و عفوت عنه فقال على بن الحسينعليه‌السلام

فماذا حقه عليك قال يابن رسول الله لقننى توحيد الله و نبوة محمد رسول الله و امامة

على و الائمةعليهم‌السلام فقال على بن الحسينعليه‌السلام فهذا لا يفى بدم اءبيك و

الله هذا يفى بدماء اءهل الاءرض ؛(١٥٤)

حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود:

مردى حضور على بن الحسينعليه‌السلام شرفياب شد و شخصى را با خود آورده بود كه گمان داشت او پدرش را كشته اشت متهم در محضر امام به قتلى كه مرتكب شده بوداعتراف نمود و با اقرار صريحش لزوم قانون قصاص تحقق يافت اما از مشاهده وضع قاتل و اعترافش براى امام روشن شده بود كه او آدم جنايت كارى نيست حضرتعليه‌السلام از فرزند مقتول كه ولىّ خون بود، خواست كه او را ببخشد تا مشمول اجر بزرگ باريتعالى واقع شود، اما دل جوان به اين عفو راضى نبود. امامعليه‌السلام فرمود: ((اگر به ياد مى آورى كه او بر توحقى دارد، به احترام آن حق از او بگذر و آزادش نما!)) عرض كرد: ((يابن رسول الله ! او به من حقى دارد ولى ارزش آن حق به قدرى نيست كه از خون پدرم بگذرم .))

حضرتعليه‌السلام فرمود: ((پس مى خواهى چه كنى ؟))

گفت : ((مى خواهم قصاص كنم اما اگر او مايل باشد، حاضرم بهاحترام حقى كه به من دارد، قتل او را با ديه صلح كنم و آزادش نمايم .))

امامعليه‌السلام پرسيد: ((حق او بر تو چيست ؟))

عرض كرد: ((او توحيد خدا، نبوت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامت علىعليه‌السلام و ديگر ائمه را به من آموخت .))

حضرتعليه‌السلام فرمود: ((آيا اين ها كه به تو ياد داده به

قدر خون پدرت نمى ارزد؟ قسم به خدا آموخته هاى او به قدر خون تمام مردم روى زمينارزش دارد.))

قال بلى قال على بن الحسين للقاتل اءفتجعل لى ثواب تلقينك له

حتى اءبذل لك الدية فتنجو بها من القتل قال يا ابن رسول الله انا محتاج اليها و

اءنت مستغن عنها فان ذنوبى عظيمة و ذنبى الى هذا المقتول اءيضا بينى و بينه لا بينى

و بين وليه هذا قال على بن الحسين عليه‌السلام فتستسلم للقتل اءحب اليك من نزولك عن

هذا التلقين قال بلى يابن رسول الله.(١٥٥)

امام سجادعليه‌السلام به قاتل فرمود:

((آيا حاضرى ثواب آموزش توحيد و نبوت و امامتى را كه به اين

شخص آموخته اى به من واگذار نمايى تا ديه خون پدر او را بدهم و تو از قتل نجاتپيدا كنى ؟))عرض كرد: ((يابن رسول الله ! من نيازمند آمرزش خود هستم و تونيازى ندارى چون گناهان من بزرگ است و گناهى كه در قتل مرتكب شده ام ، بين من ومقتول است نه بين من و اين مرد كه ولىّ خون است .))

حضرت سجادعليه‌السلام فرمود: ((پس در نظر تو تسليم شدن براىقتل محبوبتر از اين است كه ثواب آموزشت را از دست دهى ؟))آن مرد عرض كرد: ((بلى يابن رسول الله !))

خلاصه امام سجادعليه‌السلام با ولىّ خون سخنانى فرمود كه سرانجام راضى شد قاتل رامورد عفو قرار دهد و از قتلش در گذرد. از اين روايت به خوبى روشن مى شود كه اگر كسى جنايتكار نيست و مرتكب قتل گرديده اما

وجود او حيات جامعه را در خطر قرار نمى دهد، شايسته است خيرخواهان در نجات او همت گمارند و به پيروى از امام سجادعليه‌السلام آنقدر كوشش كنند تا حيات انسانى را كه بر اثر رويدادى مرتكب قتل گرديده و از عمل خود سخت پشيمان شده است ، حفظ نمايند.(١٥٦)

آمادگى روح جوان

مردى به نام ابى جعفر احول ، از دوستان امام صادقعليه‌السلام مدتى به تبليغ

مذهب تشيع و نشر تعاليم اهل بيتعليهم‌السلام اشتغال داشت روزى شرفياب محضر آنحضرت شد.

قال و كيف راءيت مسارعة الناس الى هذا الاءمر و دخولهم فيه

قال و الله انهم لقليل و لقد فعلوا و ان ذلك لقليل فقال : عليك بالاءحداث فانهم

اءسرع الى كل خير(١٥٧)

امامعليه‌السلام از او سوال كرد: مردم بصره را در قبول روش اهل بيتعليهم‌السلام و

سرعت پذيرش آيين تشيع چگونه يافتى ؟

عرض كرد: قليلى از مردم تعاليم اهل بيتعليهم‌السلام را پذيرفتند.

امامعليه‌السلام فرمود: توجه تبليغى خود را به نسل جوان معطوف دار و نيروى خويش رادر راه هدايت آنان به كار انداز، زيرا جوانان زودتر حق را مى پذيرند و سريعتر به هرخير و صلاحى مى گرايند. در اين حديث امامعليه‌السلام به صفاى باطن و فضيلت دوستى نسل جوان تصريح فرموده و

به ابى جعفر احول ، كه مبلغ مذهبى و مربى مردم بوده ، يادآور شده است كه روح جوانخوبى ها را زودتر مى پذيرد و به صفات انسانى سريعتر متصف مى شود. اين خود اشاره به اين مطلب است كه در ايام شباب ، خواهش جمال روحانى و ميل به فضايل اخلاقى در ضميرجوانان بيدار مى شود.

به شرحى كه در قرآن شريف و روايات اسلامى رسيده ، فرزندان يعقوب نسبت به حضرت يوسف برادر كوچك خود ستم كردند و او را به غلامى به كاروان مصر فروختند. پس از چند سالى كه يوسف در مصر به سلطنت رسيد و برادران از اين موضوع آگاه شدند، از ستم خويش

درباره حضرت يوسفعليه‌السلام پشيمان شدند و نزد يعقوب و يوسف زبان به عذرخواهى گشودند و در برابر يعقوب گفتند:

قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئينَ قال سوفاءستغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم؛(١٥٨)

((اى پدر بزرگوار! درخواست داريم از درگاه الهى براى ما طلب

عفو و مغفرت نمايى ما به خطاى خود اعتراف داريم .))

حضرت يعقوبعليه‌السلام به درخواست فرزندان جواب موافق داد، ولى انجام آن را به بعد

موكول كرد و فرمود: در آتيه نزديك از خداوند براى شما طلب بخشش خواهم كرد.

برادران در برابر حضرت يوسفعليه‌السلام هم گفتند:

قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنّا لخاطئينَ قال لاتثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو اءرحم الراحمين؛(١٥٩)

((به خدا قسم كه خداوند تو را بر ما برترى داده و ما خطاكاربوده ايم .))

يوسفعليه‌السلام در جواب فرمود: شما را بخشيدم اكنون بر شما ملامتى نيست

خداوند نيز شما را ببخشد كه او از هر رحيمى مهربان تر است

اسماعيل بن فضل هاشمى از امام صادقعليه‌السلام سوال كرد: چرا حضرت يعقوب بخشش خود

را به بعد موكول كرد ولى حضرت يوسف برادران گناهكار خود را بخشيد و براى آمرزش آنان دعا كرد؟

قال لاءن قلب الشاق اءرق من قلب الشيخ و كانت جناية ولد

يعقوب على يوسف و جنايتهم على يعقوب انما كانت بجنايتهم على يوسف فبادر يوسف الى العفو عن حقه و اءخر يعقوب العفو لاءن عفوه انما كان عن حق غيره فاءخرهم الى السحرليلة الجمعة(١٦٠)

حضرت دو جواب داد: اول آن كه جوان از پير رقيق القلب تر است به اين جهت يوسف ازعذرخواهى برادران زودتر متاءثر شد و آنان را فورا بخشيد.

دوم آن كه فرزندان يعقوب به يوسف ستم كرده بودند. يوسف خود صاحب حق بود و آنان را

فورا بخشيد، ولى يعقوب كه بايد حق ديگرى را ببخشد، به تعويق انداخت كه سحر شب جمعه براى آنان طلب آمرزش نمايد.

در اين حديث نيز امام صادقعليه‌السلام از قلب رئوف و رقيق جوانان سخن گفته و اشارهفرموده است كه روح جوان براى گذشت هاى اخلاقى و عواطف انسانى آماده تر است.(١٦١)

علت پيشرفت مسلمين

لشكر اسلام و كفر موافقت كرده بودند كه هر روز يك ستون از سربازان مسلمين و يك ستون

از سربازان دشمن به عرصه پيكار بيايند و پس از چند ساعت زد و خورد، سربازان سالم بازخمى هاى غيرقابل حركت به لشكرگاه خود بپيوندند و عده كشته و زخمى هاى غيرقابل حركت در جاى خود مى ماندند تا براى آنها اقدام لازم انجام شود.

حذيفه مى گويد: در يكى از روزها پسرعموى من با ستون نظامى مسلمين به عرصه پيكار رفت ولى برنگشت من ظرف آبى با خود برداشتم و به طرف ميدان جنگ رفتم تا اگر پسرعمويم

زنده است و رمقى دارد، آبش دهم ناگهان پسرعمويم را بين كشته ها يافتم بر بالين پسرعمويم نشستم و به او گفتم : مى خواهى آبت بدهم ؟ با اشاره جواب مثبت داد. در اين موقع مجروح ديگرى كه در آن نزديك افتاده بود و كلمه ((آب

)) را شنيد گفت : ((آه !)) پسرعمويم با اشاره به من فهماند كه اول بروم او را آب بدهم پسرعمو را گذاردم بر

بالين دومى آمدم ، ديدم ((هشام بن عاص )) است گفتم مى خواهى آبت بدهم ؟ با اشاره جواب داد: بلى ! كلمه ((آب)) را مجروح سومى كه در آن نزديك افتاده بود شنيد و گفت :

((آه !)) هشام اشاره كرد كه اول به اوآب بدهم هشام را گذاردم و بر بالين سومى آمدم در اين فاصله كوتاه او مرده بود.

برگشتم بر بالين هشام ، او نيز مرده بود. بالاى سر پسرعمويم آمدم ، او هم از داردنيا رفته بود.

يكى از مورخين محقق درباره عللى كه موجب پيشرفت مسلمين گرديد بحث نموده و مى گويد: ((يكى از آن علل صفت ايثار بر نفس و ديگرى را بر خود مقدم

داشتن بود. سپس همين قطعه تاريخى را براى شاهد ذكر كرده و مى گويد:

((اين سه مجروح بر اثر جراحات و خونريزى شديد در آستانه مرگ قرار داشتند. درآن لحظات ، جاى خودنمايى و رياكارى نبود، اما مكتب اسلام حس فداكارى و ايثار را آن

چنان در ضميرشان پايه گذارى نموده بود كه در دقايق آخر زندگى با آن كه تشنه بودند،آب نخوردند و برادران خويشتن را بر خود مقدم داشتند.

البته ملتى اين چنين ايثارگر و فداكار شايسته است به سرعت پيشروى كند و در جهان ،برترى و تقدم به دست آورد.(١٦٢)