موعود شناسی و پاسخ به شبهات

موعود شناسی و پاسخ به شبهات0%

موعود شناسی و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: امام مهدی عج الله تعالی فرجه

موعود شناسی و پاسخ به شبهات

نویسنده: علی اصغر رضوانی
گروه:

مشاهدات: 27226
دانلود: 3106

توضیحات:

موعود شناسی و پاسخ به شبهات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 534 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27226 / دانلود: 3106
اندازه اندازه اندازه
موعود شناسی و پاسخ به شبهات

موعود شناسی و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

۲۷۶: مقصود از نيابت عامه در عصر غيبت كبرا چيست؟

مقصود از نيابت عامه اين است كه امامعليه‌السلام ضابطه اى كلى به دست مى دهد تا در هر عصر، فرد شاخصى كه آن ضابطه از همه جهات و در همه ابعاد بر او صدق مى كند نايب امام شناخته شود و در جامعه، نماينده او گردد.

بنابراين، كسانى كه در دوره غيبت صغرا نيابت داشتند و با اسم و رسم معرفى شده بودند «نايب خاص » ناميده مى شوند.

بر اساس روايات وارده در اين باب، مقام نيابت عامه به وسيله خود امامانعليه‌السلام به ويژه حضرت حجتعليه‌السلام به فقيه جامع شرايط تفويض شده است كه از آن جمله مى توان به اين دو روايت اشاره كرد:

۱- عمر بن حنظله از امام صادقعليه‌السلام سؤال مى كند كه اگر در مشكلات و منازعاتى كه معمولا براى آنها به حاكم يا به قضات منصوب از طرف حاكم مراجعه مى كنند، بين دو نفر شيعه رخ داد چه كنند؟ آيا مى توانند به حاكم وقت و يا قضات منصوب از طرف آنان مراجعه نمايند و مشكلشان را حل نمايند؟

حضرت در پاسخ فرمود: مراجعه به آنها حرام است، زيرا رجوع به آنها رجوع به طاغوت است و خداى سبحان مراجعه به طاغوت را نهى كرده است.

او دوباره سؤال كرد: پس چه كنند، زيرا در صورت عدم مراجعه حقشان ضايع مى شود؟

حضرت با ذكر معيارهايى علماى واجد شرايط را براى آنها معرفى كرده، مى فرمايد: (ينظران (الى) من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما استخف بحكم الله و علينا رد، و الرآد علينا الرآد على الله و هو على حد الشرك بالله ...)(۸۳۳) ؛ «در بين خودتان از فقهاى شيعه كسى را انتخاب كنيد كه حديث ما را روايت كرده و در حلال و حرام ما نظر نموده و احكام ما را شناخته است و مشكل خود را از طريق او حل نماييد، زيرا آنان از طرف من منصوبند و من نيز آنها را بر شما حاكم قرار دادم. اگر پس از مراجعه به آنان و بيان حكم، طرفين دعوا حكم را نپذيرند، ما را رد كرده اند و حكم خدا را سبك شمرده اند، و رد بر ما در حقيقت رد بر خداست و چنين شخصى در حد مشرك به خدا خواهد بود.»

۲- اسحاق بن يعقوب بعد از طرح مسائلى از حضرت مهدىعليه‌السلام جواب آنها را طلب مى كند. امام در توقيعى كه در ذيل آن نامه به وسيله نايب دوم خود محمد بن عثمان عمرى مى فرستد، از جمله مسائلى كه در آن اشاره كرده اينكه: «...اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليكم ...»(۸۳۴) ؛ «اما در حوادثى كه پيش مى آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد زيرا آنان حجت من بر شمايند...».

۲۷۷: چه كنيم تا مردم به سوى امام زمانعليه‌السلام جذب شوند؟

جذب مردم و ميل آنها به امام زمانعليه‌السلام متوقف بر معرفت آنها به آن حضرت است: زيرا هيچ كس به چيزى كه برايش مجهول بوده و به آن علم ندارد توجه پيدا نمى كند. و لذا بر ما لازم است كه امام زمانعليه‌السلام را به عموم مردم بشناسانيم، كه خصوصيات عصر ايشان چيست؟ و انسان در زمان ظهور آن حضرت به چه بركاتى نايل خواهد شد؟

و چگونه ظلم و بى عدالتى در تمام سطوح جامعه با ظهور ايشان رخت خواهد بست و چگونه با ظهورش بشر از ظلمات به نور خواهد رسيد.

اگر چه در عصر غيبت نيز مانند خورشيد در پشت ابرها از آن حضرت بهره مى بريم ولى اين كجا و آن كجا؟ مردم با شنيدن اين مسائل متوجه امام زمانعليه‌السلام شده و به حضرت ميل پيدا مى كنند.

۲۷۸: راه رسيدن به لقاى حضرت مهدىعليه‌السلام چيست؟

انسان از دو طريق مى تواند به ملاقات حضرت شرفياب شود:

۱- از راه تحصيل كمالات روحى؛ زيرا انسان از اين راه رذايل اخلاقى را از خود دور كرده، با عمل به دستورات شرع به درجه اى مى رسد كه قابليت شرفياب شدن به محضر آن حضرت را پيدا مى كند.

۲- از راه عمل به برخى از دستورات وارده كه در برخى روايات به آن اشاره شده است. از آن جمله اينكه هر كس چهل شب در طول چهل هفته به مسجد سهله برود و با حضور قلب به حضرت توجه پيدا كرده از خداوند طلب رويت ايشان را نمايد به ملاقات آن حضرت شرفياب مى شود.

۲۷۹: چرا با شنيدن نام « قائم » از جا بر مى خيزيم؟

حاجى نورى مى نويسد: در خبرى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است: روزى در مجلس امام صادقعليه‌السلام نام مبارك حضرت مهدىعليه‌السلام برده شد، امام صادقعليه‌السلام به جهت تعظيم و احترام از جاى برخاست.(۸۳۵)

و نيز در روايت آمده كه دعبل خزاعى بعد از آنكه ابياتى راجع به حضرت مهدىعليه‌السلام نزد امام رضاعليه‌السلام قرائت كرد، حضرت از جاى برخاست...(۸۳۶) .

ميرزاى نورى مى گويد: وقتى نام حضرت حجة بن الحسنعليه‌السلام در مجلس امام رضاعليه‌السلام برده شد آن حضرت از جاى برخاست و دو دست مباركش را روى سر گذاشت و فرمود:اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه(۸۳۷) .

از امام صادقعليه‌السلام سؤال شد: چرا هنگام شنيدن نام امام زمانعليه‌السلام از جاى خود بر مى خيزيم؟

حضرت فرمود: چون غيبت حضرت مهدى طولانى است. و امام از شدت محبتى كه به دوستان خود دارد هر زمانى كه شخصى او را ياد كند نگاهى به او مى نمايد و سزاوار است كه ياد كننده به جهت احترام و تعظيم از جاى خود برخيزد. هنگامى كه مولاى خويش او را به نظر مهر و عطوفت نگاه مى كند، پس از جاى خود برخيزد و از خداى تبارك و تعالى تعجيل فرج ايشان را بخواهد.(۸۳۸)

۲۸۰: منظور از مهدويت نوعى و شخصى چيست؟

گاهى در تعبيرات از مهدويت شخصى و نوعى استفاده مى شود، مثلا گفته مى شود: اهل سنت مهدويت نوعى را قبول دارند و شيعه امامى مهدويت شخصى را، مقصود از اين دو چيست؟

شيعه قائل به مهدويت شخصى است؛ يعنى معتقد است به اينكه مهدى موعودعليه‌السلام شخصى است معين كه متولد شده و تاكنون زنده است و در آينده ظهور خواهد كرد، و او كسى جز فرزند امام حسن عسكرىعليه‌السلام نيست.

ولى اهل سنت معتقد به مهدويت نوعى است؛ يعنى معتقد است كه در آخرالزمان شخصى از ذريه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نام مهدى متولد شده و ظهور خواهد كرد. و اوست كسى كه زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد، گر چه وجود خارجى ندارد.

تعبير مهدى نوعى و شخصى و كاربرد ديگرى نيز دارد كه نزد عرفا متداول است. برخى از عرفاى اهل سنت همچون مولوى معتقدند به اينكه در هر زمانى بايد يك مهدى موجود باشد خواه از نسل على و خواه از نسل عمر.

مقصود آنان از مهدى همان قطب عالم امكان است، ولى شيعه قائل است كه در هر زمان بايد امام معصوم موجود باشد زيرا بدون آن زمين مضطرب خواهد شد.

۲۸۱: آيا در عصر غيبت كبرا نيز نامه اى از ناحيه مقدسه صادر شده است؟

شيخ طبرسىرحمه‌الله در كتاب «الاحتجاج » دو نامه اى را كه از ناحيه مقدسه حضرت مهدىعليه‌السلام براى شيخ مفيدرحمه‌الله فرستاده شده نقل كرده است. در اين دو نامه اشاره به برخى مطالب صحيح و عالى شده و نيز از برخى مسائل به طور رمز و اشاره خبر داده است.(۸۳۹)

نامه اول در اواخر ماه صفر سال ۴۱۰ هجرى، سه سال قبل از وفات شيخ مفيدرحمه‌الله به دست او رسيده است و نامه دوم در سال ۴۱۲ هجرى يعنى يك سال قبل از وفات شيخ به دست او رسيده است. و اين در حقيقت بعد از گذشت هشتاد سال از وفات شيخ على بن محمد سمرى سفير چهارم است كه همان انتهاى غيبت صغرا و شروع غيبت كبرا در سال ۳۲۹ هجرى است.

فرستنده نامه اول مى گويد: اين نامه را از منطقه اى كه متصل به حجاز است آورده است. و از اين كلام استفاده مى شود كه امام در آن هنگام در نواحى حجاز ساكن بوده است، و اين نامه را به توسط برخى از خواص به شيخ مفيدرحمه‌الله فرستاده اند.

نامه دوم نيز در اول ماه شوال سال ۴۱۲ از ناحيه مقدسه براى شيخ فرستاده شد و در روز پنجشنبه ۲۳ ماه ذى حجة همان سال به دست شيخ رسيده است. يعنى سه ماه و هفت روز كم در بين راه در دست قاصد بوده است.

هر دو خطاب به املاى حضرت مهدىعليه‌السلام و خط برخى از ثقات و معتمدين نزد امام زمانعليه‌السلام بوده همان گونه كه از ظاهر رساله اولى و نص رساله دوم استفاده مى شود. و آخر هر دو نامه مزين به چند سطرى كم از خط خود امام است كه شهادت و گواهى بر صحت نامه است.

امام در آن كلمات به شيخ مفيدرحمه‌الله امر مى كند تا اين رساله را از هر كس مخفى بدارد ولى نسخه اى از آن را بردارد تا موثقين از اصحابش بر آن مطلع شده يا شفاهاً به اطلاع آنها برساند.(۸۴۰)

۲۸۲: سند دو توقيع صادر شده از امام مهدىعليه‌السلام بر شيخ مفيدرحمه‌الله چگونه قابل اثبات است؟

سند اين دو توقيع را از جهاتى مى توان مورد توجه قرار داده و براى اعتبار آن چاره اى انديشيد، گر چه شيخ طبرسى كه تنها ناقل اين دو توقيع است آنها را مرسلا و بدون سند نقل كرده است.

۱- طبرسى اين دو روايت را از مسلمات به حساب آورده كه اين به نوبه خود دلالت بر اعتقاد به صحت سند نزد او دارد و ممكن است كه طبرسى به جهت شهرت و وضوح اين دو توقيع سند آنها را حذف كرده است همان گونه كه سند بسيارى از روايات را حذف كرده است.

۲- مضامين عالى كه در اين دو روايت است و نيز خبرهاى صادقى كه در آن دو به آنها اشاره شده نيز از جمله شواهد صدق اين دو توقيع و انتساب به حضرت مهدىعليه‌السلام است.

و امرى كه موجب ازدياد و اطمينان به اين دو توقيع است اينكه محدث بحرانى بعد از آنكه اشعار منسوب به امام زمانعليه‌السلام در رثاى شيخ مفيد را نقل مى كند كه بر قبر او نوشته شده بود، مى فرمايد: «اين اشعار از امام زمانعليه‌السلام نسبت به شيخ مفيدرحمه‌الله بعيد نيست، بعد از آنكه توقيعاتى از ناحيه حضرتعليه‌السلام براى شيخ فرستاده شد، توقيعاتى كه مشتمل بر تعظيم و اجلال فراوانى بوده است...». آن گاه مى گويد: «شيخ يحيى بن بطريق حلى در رساله نهج العلوم الى فى المعدوم معروف به (سؤال اهل حلب) دو طريق در تزكيه شيخ مفيد ذكر كرده است:

الف: صحت نقل او از ائمه طاهرينعليه‌السلام ، آن طورى كه در تصانيف او از مقنعه و ديگر كتب ذكر شده است.

ب: آنچه را كه عموم شيعه روايت كرده و مورد قبول قرار داده است كه صاحب الامر - صلوات الله و سلامه عليه و على آبائه - دو نامه به او نوشته است به اين نحو كه در هر سال يك نامه، و عنوان نامه «به سوى برادر سديد...» است، و اين بالاترين تعبير در مدح و تزكيه و ثناى شيخ مفيد در گفتار امام امت و جانشين ائمه است.

گفتار ابن بطريق دلالت دارد بر آنكه اين دو توقيع مورد اجماع است. و نيز از كلام طبرسى در مقدمه احتجاج استفاده مى شود كه اين دو توقيع از قسم احاديثى است كه مورد اجماع علما بوده و لذا سند آن دو را ذكر نكرده است.

ابن شهر آشوب در «معالم العلماء » در ترجمه شيخ مفيد مى گويد: «صاحب الزمانعليه‌السلام او را شيخ مفيد ناميد...»(۸۴۱) . ظاهرا مراد او همان چيزى است كه در توقيع حضرت به شيخ مفيد آمده است كه فرمود:للاخ السديد و الولى الرشيد الشيخ المفيد....

۳- طبرسى در مقدمه كتاب «احتجاج» مى گويد: «بيشتر رواياتى را كه نقل مى كنيم سند آنها را نمى آوريم يا به جهت وجود اجماع بر آن روايت است، و يا به جهت موافقت آن با دليل عقل و يا شهرت آن در سيره ها و كتاب ها بين مخالف و موافق...».(۸۴۲)

اين دو توقيع نيز از يكى از اين سه احتمال خالى نيست.

۴- مصلحت عمومى نيز اقتضاى صدور چنين نامه ها و توقيعاتى را در اوايل عصر غيبت كبرا داشته است.

يكى اينكه حضرت با اين نامه ها به جماعت شيعيانش دستورات لازم را برساند.

و ديگر اينكه با فرستادن اين نامه ها به دست علماى صالح امثال شيخ مفيدرحمه‌الله رياست و زعامت او را تثبيت كرده، مردم را به اطاعت از او در عصر غيبت كبرا تشويق كند. همان گونه كه در نامه خود به ابن بابويه خطاب به او فرمود:يا شيخى! يا اباالحسن.

۲۸۳: آيا اين گونه غيبت در بين انبيا هم سابقه داشته است؟

غيبت و دورى حجت خدا از بين مردم امرى تازه و جديد نيست كه در اين امت آن هم در آخرين وصى پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تحقق پيدا كرده باشد، بلكه سنتى الهى بوده كه حتى در بين انبيا نيز پيدا شده است. اينك به اسامى برخى از آنها اشاره مى كنيم:

۱- حضرت ادريسعليه‌السلام

مطابق برخى روايات ادريس پيامبر به جهت مشاجره اى كه بين او و جباران زمانش ايجاد شد بيست سال از ميان امتش غايب شد و در كوه ها و غارها به سر مى برد. خداوند ملكى را موكل بر او نموده بود تا هنگام غروب آفتاب افطارى او را حاضر كند...(۸۴۳)

۲- حضرت صالحعليه‌السلام

صدوقرحمه‌الله به سندش از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده كه فرمود: «ان صالحا عليه‌السلام غاب عن قومه زمانا و كان يوم غاب عنهم كهلا... فلما رجع الى قومه يعرفوه بصورته ...»(۸۴۴) ؛ «همانا صالحعليه‌السلام مدتى از قومش غايب شد هنگام غيبت پيرمردى بود... و وقتى كه به قومش بازگشت كسى او را به چهره نمى شناخت...».

۳- حضرت ابراهيمعليه‌السلام

حضرت ابراهيمعليه‌السلام نيز بنابر نقل روايات مدتى از ابتداى ولادت تا سالهاى زيادى مخفى بود و امر خود را كتمان مى كرد تا آنكه خداوند او را مامور به ابلاغ رسالتش نمود.(۸۴۵)

۴- حضرت موسىعليه‌السلام

صدوق نقل مى كند: «... حضرت موسىعليه‌السلام از شهر مصر به مدين فرار كرده، در آنجا مدت زيادى نزد حضرت شعيبعليه‌السلام اقامت نمود...»(۸۴۶)

۵- حضرت شعيبعليه‌السلام

مجلسى به سندش از امام علىعليه‌السلام نقل كرده كه فرمود: «ان شعيبا النبى عليه‌السلام دعا قومه الى الله حتى كبر سنه، ودق عظمه، ثم غاب عنهم ما شاء الله ثم عاد اليهم شابا »(۸۴۷) ؛ «شعيب پيغمبر، قومش را به سوى خدا دعوت كرد تا پير شد استخوانهايش ضعيف شد، آن گاه تا مدتى كه خواست خدا بود از ميان مردم غايب شد و سپس در حالى كه جوان شده بود به سوى آنها بازگشت...».

۶- حضرت الياسعليه‌السلام

قطب راوندى نقل مى كند كه حضرت الياسعليه‌السلام از ميان قومش هفت سال غايب شد در آن مدت در صحراها و بيابان ها متوارى بود.(۸۴۸)

۷- حضرت دانيال نبىعليه‌السلام

صدوقرحمه‌الله مى گويد: «دانيال نبى ۹۰ سال از ميان قومش غايب و اسير دست بخت النصر بود و پيروانش همگى در اين مدت انتظارش را مى كشيدند.»(۸۴۹)

۸- حضرت عيسىعليه‌السلام

حضرت عيسىعليه‌السلام دو نوع غيبت داشته است: يكى در مدت ۱۲ سال در سرزمين هاى شام و مصر و ديگر از هنگامى كه خواستند او را به دار آويزند، تا هم اكنون كه بيش از دو هزار سال از عمر او مى گذرد و هنوز زنده است. وى هنگام ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام براى تشكيل حكومت عدل جهانى ايشان را مساعدت خواهد نمود.

۲۸۴: چه محذورى داشت اگر امام زمانعليه‌السلام در بين مردم ظاهر مى بود؟

برخى ممكن است بگويند چه اشكالى داشت اگر حضرت در بين مردم بود و از وجودش استفاده مى كردند و او نيز در موقع مناسب قيام مى نمود.

پاسخ: پيامبر اكرم و ائمه اطهارعليه‌السلام كرارا به مردم گوشزد كرده بودند كه دستگاه ظلم و ستم به دست حضرت مهدىعليه‌السلام برچيده خواهد شد از اين جهت وجود حضرت مورد توجه دو دسته قرار گرفت:

الف: مظلومين و ستم ديدگان عالم كه تعدادشان زياد بود. آنان به قصد اظهار تظلم و اميد حمايت به دور وجود امام اجتماع مى كردند و از او تقاضاى نهضت و دفاع مى نمودند، و لذا هميشه در اطراف حضرت گروه كثيرى احاطه شده بود در حالى كه هنوز شرايط اساسى فراهم نشده است.

ب: زورگويان و ستمكاران خونخوارى كه بر ملت هاى مظلوم تسلط يافته و در راه رسيدن به منافع شخصى خويش از هيچ عملى فرو گذار نمى كردند و حاضر بودند كه تمام مردم را فداى مطامع شخصى خود كنند در نتيجه اين گروه چون وجود حضرت را مانع و سد راه خود مى ديدند در صدد نابودى حضرت بر مى آمدند.

۲۸۵: آيا خداوند نمى توانست حضرت مهدىعليه‌السلام را بدون غيبت حفظ نمايد؟

در پاسخ مى گوييم:

اولا : اعجاز، در نظام طبيعت و تكوين خلاف اصل است مگر آنكه ضرورتى اقتضا كند و در مورد حضرت مهدىعليه‌السلام اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه محافظت حضرت از راه غيبت باشد.

ثانيا : مصالح و مفاسد و تقديرات الهى به تبع واقعيت هاى الهى تغيير پيدا مى كند. خداوند متعال براى امت اسلامى يازده امام معصوم به جهت هدايتشان فرستاد، ولى يكى پس از ديگرى آنان را به شهادت رساندند و با اين عملكرد بد و كارنامه سوئى كه از خود نشان دادند، تقدير خداوند بر اين تعلق گرفت كه امام دوازدهم را تا مدتى در پشت پرده غيبت قرار دهد تا محروميت غيبت امام را احساس كنند و با ظهور حضرتش قدر او را بدانند.

ثالثا : مطابق آيات و روايات يكى از سنت هاى حتمى خداوند متعال مسأله امتحان امت هاست.

امت اسلامى نيز از اين قانون استثناپذير نيست و هر امتى به نحوى امتحان خواهد شد. امتحان امت اسلامى در اين عصر و زمان به غيبت امام زمان آنهاست، كه آيا با اين حالت بر دين و مذهب استقامت دارند يا خير؟

۲۸۶: آيا با حضور امام زمانعليه‌السلام در بين مردم ممكن نبود كه ستمگران تسليم او گردند؟

مى دانيم كه همه افراد در مقابل حق و عدالت تسليم نمى شوند، بلكه از آغاز عالم تاكنون هميشه گروهى در بين بشر وجود داشته اند كه دشمن حق و حقيقت بوده و براى پايمال كردن آن با تمام قوا كوشيده اند، و در راه نابود كردن آن از هيچ عملى فروگذار نكرده اند. حضرت مهدىعليه‌السلام نيز اگر غايب نمى شد قطعا در صدد نابودى ايشان بر مى آمدند و آن غلبه حق بر باطل، چون شرايطش فراهم نشده بود انجام نمى گرفت.

۲۸۷: اگر امام ظاهر بود و با ظالمان زمان خود مصالحه كرده و پيمان عدم تعرض مى بست چه مى شد؟

كسانى كه با مسأله مهدويت آشنايى دارند مى دانند كه برنامه حضرت با برنامه ساير امامان تفاوت اساسى دارد. امامان ديگر مامور بودند كه در ترويج دين تا سر حد امكان كوشش كنند، ولى مامور به جنگ نبودند و لذا يك نوع بيعت و متاركه جنگ، و پيمان عدم تعرض و صلحى بين آنان با حاكمان عصر خود بسته بودند. ولى سيره حضرت مهدىعليه‌السلام از ابتدا با روش ديگر امامان فرق مى كند.

قرار بر اين است كه حضرت به مجرد ظهور دست به مقابله با ظالمان زده و ظلم و بى عدالتى را از جامعه بركند و به جاى آن عدل و قسط را بر پا نمايد. لذا بايد بيعت هيچ كسى بر ذمه او نباشد، زيرا هر لحظه احتمال ظهور است.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: «صاحب هذا لامر تغيب ولادته عن هذا الخلق لئلا يكون لاحد فى عنقه بيعة اذا خرج، و يصلح الله عزوجل امره فى ليلة »(۸۵۰) ؛ «ولادت صاحب الامر مخفى مى شود تا وقتى كه ظهور كند پيمان هيچ كس برگردنش نباشد. خداوند امرش را در يك شب اصلاح مى كند».

علاوه بر اين ستمكاران چون در هر لحظه احتمال قيامش را مى دادند لذا منافع خود را در خطر ديده به پيمان خود با حضرت مطمئن نمى شدند و چاره اى جز قتل و كشتن او نمى ديدند.

۲۸۸: فلسفه غيبت امام زمانعليه‌السلام چيست؟

يكى از سؤال هايى كه در طول تاريخ عصر غيبت مطرح بوده و هست اين است كه چرا امام زمانعليه‌السلام غايب شد، و چرا ما با آن حضرت ارتباط نداريم؟

پاسخ: سؤال مورد نظر را با بيان مقدماتى كه خود آنها ما را به نتيجه قطعى مى رساند جواب خواهيم داد:

۱- خداوند متعال در قرآن كريمش و نيز پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر از پيروزى و غلبه دين اسلام بر جميع اديان در پايان تاريخ بشريت داده است.

خداوند مى فرمايد:( هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ) (۸۵۱) ؛ «اوست خدايى كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برترى دهد، گر چه مشركان كراهت داشته باشند.»

۲- مصالح بندگان با اختلاف حالات آنها متغير مى شود. خداوند متعال امر تدبير بندگان و مصلحت آنها را بر عهده گرفته است. عقلشان را كامل كرده و آنها را به انجام اعمال صالح وادار نموده است تا از اين طريق به سعادت برسند.

حال اگر مردم به دستورهاى خداوند تمسك كرده و انجام وظيفه كنند، بر خداوند است كه آنها را يارى كند و با اضافه كردن عنايت هايش بر بندگان راه را بر آنها تسهيل و هموار نمايد، ولى در صورتى كه مخالف دستورهايش عمل كنند و مرتكب نافرمانى شوند مصلحت بندگان تغيير مى كند و در نتيجه موقعيت و وضعيت نيز تغيير خواهد كرد، خداوند توفيق را از آنان سلب خواهد نمود و در اين هنگام مستحق ملامت و سرزنش مى شوند.

خداوند متعال امامان را يكى پس از ديگرى به سوى مردم فرستاد ولى هنگامى كه آنان را نافرمانى كرده و به طور وسيع خونشان را ريختند، قضيه برعكس شد و مصلحت بر اين تعلق گرفت كه امام مردم، غايب و مستور گردد.

۳- بى شك هر كار اجتماعى - بزرگ يا كوچك - احتياج به آماده شدن شرايط مناسب دارد. لذا بايد براى قيامى جهانى و فراگير آمادگى خاصى صورت گيرد.

۴- بى ترديد دين غالب در عصر ظهور احتياج به رهبر و امامى غالب دارد كه داراى شرايطى از قبيل: قدرت فوق العاده، علم جامع و عصمت باشد.

۵- مطابق روايات متواتر بين شيعه و سنى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امامان بعد از خود تا روز قيامت را دوازده نفر برشمرده است كه بعد از او پياپى خواهند آمد.(۸۵۲)

۶- از مجموعه روايات و ادله عقلى استفاده مى شود كه بقاى امام معصوم و حجت خدا بر روى زمين تا روز قيامت امرى ضرورى است.

مرحوم كلينى به سند صحيح از ابى حمزه نقل مى كند كه از امام صادقعليه‌السلام سؤ ال كردم: آيا زمين بدون امام باقى مى ماند؟ حضرت فرمود: «لو بقيت الارض بغير امام لساخت »(۸۵۳) ؛ «اگر زمين بدون امام باقى بماند دگرگون خواهد شد.»

۷- يكى از اسباب گوشه نشين شدن انبيا و رسل خوف از قتل به جهت حفظ جان و به اميد نشر شرايعشان بوده است. امام مهدىعليه‌السلام نيز با نبود اسباب عادى براى نصرت و يارى اش و خوف از كشته شدن، به امر خداوند مامور به غيبت و دورى از مردم شدند.

امام صادقعليه‌السلام به زراره فرمود:القائم غيبة قبل قيامه. قلت: و لم؟ قال: يخاف على نفسه الذبح(۸۵۴) ؛ «براى قائم غيبتى است قبل از قيامش. زراره مى گويد: به حضرت عرض كردم: به چه جهت؟ فرمود: زيرا از قتل بر خود مى ترسد.»

شيخ صدوق به سندش از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه فرمود: «يقوم القائم عليه‌السلام و ليس لاحد فى عنقه بيعة »(۸۵۵) ؛ «قائمعليه‌السلام قيام خواهد كرد در حالى كه بيعت كسى بر گردن او نخواهد بود.»

- هدايت بر چند قسم است:

الف: هدايت فطرى: كه همان هدايت از راه فطرت است.

( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ) (۸۵۶) : «پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن. اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند.»

ب: هدايت تشريعى: كه متفرع بر حضور امام در ميان جامعه است تا مردم را از نزديك راهنمايى كند.

( كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ...) (۸۵۷) ؛ «مردم (در آغاز) يك دسته بودند، (و تضادى در ميان آنها وجود نداشت. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال) خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى كه به سوى حق دعوت مى كرد، با آنها نازل نمود تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كند...».

ج: هدايت تكوينى: كه همان تصرف و تدبير در نظام آفرينش است.

( قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ ...) (۸۵۸) ؛ «(اما) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت: «پيش از آنكه چشم برهم زنى آن را نزد تو خواهم آورد». و هنگامى كه (سليمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابر جا ديد گفت: «اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم؟!»...)).

د: هدايت باطنى: كه شعبه اى است از ولايت تكوينى و به معناى ايصال به مطلوب است.

( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ) (۸۵۹) ؛ «و آنان را پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند و هر كار نيكو را [از انواع عبادات و خيرات ] و خصوص اقامه نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.»

با نظر و تامل در مجموع مقدمات فوق به اين نتيجه خواهيم رسيد كه وجود نازنين امام زمانعليه‌السلام به عنوان دوازدهمين امام، بايد براى روز موعود در پس پرده غيبت بوده تا در آن هنگام به اذن خداوند براى هدايت بشر ظهور كند.

۲۸۹: نظر فرقه «شيخيه » درباره امام زمانعليه‌السلام چيست؟

يكى از مهمترين انديشه هاى شيخيه به رياست «شيخ احمد احسائى» اعتقاد به «بدن هورقليايى» است كه اين بدن در شهر «جابلقا و جابرسا» قرار دارد. او به گمان خود با اين نظريه، سه مسئله مهم و عميق فلسفى را تحليل نموده است؛ يعنى معراج جسمانى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و معاد جسمانى و حيات امام زمانعليه‌السلام را در طول بيش از ده قرن.

او معتقد است كه امام زمانعليه‌السلام با بدنى غير عنصرى و تنها هورقليايى در شهر جابلقا و جابرسا زندگى مى كند.

شيخ احمد احسائى، امام زمانعليه‌السلام را زنده و در عالم «هورقليا» مى داند.(۸۶۰)

وى مى گويد: «هو رقليا ملك آخر است كه داراى دو شهر جابرسا كه در مغرب قرار دارد و جابلقا كه در مشرق واقع است مى باشد. پس حضرت قائمعليه‌السلام در دنيا در عالم مثال نيست اما به گونه اى است كه به صورت هيكل عنصرى مى باشد با مثالش بو با روحش در ارواح است.»(۸۶۱)

او همچنين مى گويد: «امام زمانعليه‌السلام در هنگام غيبت در عالم هورقليا است و هر گاه بخواهد به (اقاليم سبعه) تشريف بياورد، صورتى از صورت هاى اهل اين اقاليم را مى پوشد و كسى او را نمى شناسد. جسم و زمان و مكان ايشان لطيف تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال است.»(۸۶۲)

۲۹۰: «جابلقا و جابرسا» چه شهرهايى است؟

عبدالكريم صفى پور مى گويد: «جابلص شهرى است به مغرب كه بعد از شان انسانى نيست، و جابلق شهرى است به مشرق برادر جابلص.»(۸۶۳)

خلف تبريزى مى گويد: «در عالم مثال گفته اند: جابلقا و جابرسا دو شهرى است در عالم مُثُل.» و به اعتقاد محققان، منزل آخر سالك است در سعى وصول قيد به اطلاق و مركز به محيط. و سپس مى گويد: جابلقا منزل اول سالك باشد.(۸۶۴)

قطب الدين شيرازى، تفاوت جابلقا و جابرسا را چنين مطرح مى كند: «جابرسا و جابلقا » نام دو شهر از شهرهاى عالم «عناصر مثل» است.(۸۶۵)

سيد كاظم رشتى، مهم ترين شاگرد شيخ احمد احسائى گفته است: «جابلقا و جابرسا در سفر اول كه سفر از خلق به حق است قرار دارد. اين سفر (بلكه اين شهر) داراى محله هاى متعددى است كه محله نوزدهم آن(حظيره القدس)و محل پرندگان سبز و صور مثاليه است. جابرسا و جابلقا دو محله از اين شهر مى باشند كه هر كدام از آنها داراى هفتاد هزار درب است و در كنار هر دربى هفتاد هزار امت وجود دارد كه به هفتاد هزار زبان با يكديگر صحبت مى كنند و هر زبانى با زبان ديگر هيچ مشابهتى ندارد».(۸۶۶)