درسنامه اخلاق اسلامى قسمت اول

درسنامه اخلاق اسلامى قسمت اول 0%

درسنامه اخلاق اسلامى قسمت اول نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 4

درسنامه اخلاق اسلامى قسمت اول

نویسنده: مدير وبلاگ علمي فرهنگي سياسي
گروه:

صفحات: 4
مشاهدات: 1438
دانلود: 307

توضیحات:

درسنامه اخلاق اسلامى قسمت اول
  • درسنامه اخلاق اسلامى 1

  • مقدمه

  • .1 تعريف اخلاق اسلامى

  • .2 آثار و نتايج اخلاق اسلامى

  • .3 چگونگى شكل‏گيرى شخصيت انسان

  • .4 فلسفه اخلاق

  • 5 ـ سعادت انسان

  • فصل دوم

  • .1 مبانى اخلاق اسلامى

  • .2 عرصه‏هاى تكامل در اخلاق اسلامى

  • فصل سوم: رابطه انسان با خداوند

  • .1 بينش و معرفت رشديافته نسبت به خداوند

  • اعتقاد به خداوند به عنوان غايت و معنى زندگى

  • توحيد ربوبى

  • .2 احساس هاى رشديافته نسبت به خداوند

  • .1 محبت

  • .2 ترس از خدا

  • .3 توكل

  • .4 اخلاص

  • .3 عمل و رفتار رشديافته نسبت به خداوند

  • 1.اطاعت و عصيان

  • .2 شكر

  • .3 عبادت

  • .4 ذكر

  • آثار ذكر

  • راههاى تقويت ذكر و ياد خدا:

  • .5 دعا

  • .6 دورى از گناه

  • .7 توبه

  • فصل چهارم: رابطه انسان با خود

  • 1ـ بينش و معرفت رشديافته نسبت به‏خود

  • اصل دوم : آزادى انسان و وسوسه شيطان

  • درسنامه اخلاق اسلامي

  • مقدمه

  • بخش اول

  • فصل اول: صفات آدمى و اصلاح آنها

  • فصل دوم: چگونه مى‏توان نيك اخلاق شد؟

  • فصل سوم: آفت‏هاى زبان

  • فصل چهارم: معنى غيبت

  • فصل پنجم: خشم و غضب

  • فصل ششم: كينه

  • فصل هفتم: حسد

  • فصل هشتم: ريا

  • فصل نهم: تكبر و خودبينى

  • فصل دهم: عجب و خودبينى

  • بخش دوم فصل اول: صبر

  • فصل دوم: رضا

  • فصل سوم: شكر

  • فصل چهارم: خوف و رجاء

  • فصل پنجم: محبت خدا

  • فصل ششم: شوق به محبوب و انس با محبوب

  • فصل‏هفتم: يقين

  • فصل هشتم: توكل

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 4 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1438 / دانلود: 307
اندازه اندازه اندازه
درسنامه اخلاق اسلامى قسمت اول

درسنامه اخلاق اسلامى قسمت اول

نویسنده:
فارسی
درسنامه اخلاق اسلامى
درسنامه اخلاق اسلامى
قسمت اول
گردآورنده: مدير وبلاگ علمي فرهنگي سياسي مقدمه
فصل اول .١ تعريف اخلاق اسلامى علم اخلاق اسلامى، دانش اصلاح بيماريها و ناهنجارى‏هاى‏روانى و درونى انسان براى رسيدن به كمال انسانى و دانش پرورش انسان "رشديافته" است.
انسان بر اساس طبيعت خود در معرض ابتلاء به بيماريها و ناهنجاريهاى روانى قرار دارد . براى اينكه بتوانيم از اين‏آسيب‏ها نجات پيداكنيم و بيمارى‏هاى گوناگون‏ روانى را از درون دل و جان خود ريشه كن كنيم بايد به تلاشى سخت و سازنده‏ دست بزنيم. پيامبر گرامى اسلام به مسلمانانى كه ظفر مندانه از جنگ با دشمنان برگشته بودند فرمودند:اينك بايد به جهادى بزرگتر روى‏آوريد كه جنگ با دشمنان در برابر آن خرد و كوچك است و آن مبارزه‏با فسادها و آفت‏هايى است كه در درون شما لانه کرده و جز با تلاش‏خستگى ناپذيرتان درمان نمى‏شود.
درنخستين گام بايد بيمارى‏ها، ناهنجارى‏هاى درونى به درستى شناسايى شوند، سپس با اين آفات و بيمارى‏ها مبارزه شود.
اخلاق نيك گاهي به معناى شيوه رفتار و برخورد صحيح باانسان‏هاى ديگر است که به عنوان آداب معاشرت از سوى اسلام توصيه شده است. ولى "علم اخلاق اسلامى" دانش پرورش شخصيت سالم و رشد يافته و شناخت عوامل فاسد كننده شخصيت و روان انسان و شناخت راههاى‏ برخورد با اين‏عوامل‏ است و مي توان آن را دانش تبيين و تثبيت شخصيت سالم و رشد يافته به حساب آورد.
.٢ آثار و نتايج اخلاق اسلامى فراگيرى آموزه‏هاى اخلاقى اسلام و عمل به آنها سه نتيجه را عايد مى‏سازد:
الف. از ميان بردن تضادهاى درونى و استقرار و آرامش روانى‏ در انسان. آرامش درونى سرمايه‏اى بزرگ است كه امروزدر پى رواج فرد گرايى در معرض نابودى قرار گرفته است. "اريك‏فروم" در كتاب گريز از آزادى مشكل بزرگ كنونى دنياى غرب را ازبين رفتن آرامشى مى‏داند كه قبل از دوره مدرنيزم بر انسان‏ها حاكم ‏بود. در آن دوره اساس زندگى مشترك انسانها بر مشاركت و همكارى ‏و تعاون جمعى در ميان خانواده و جامعه بنا شده بود . ولى انديشه نوين غربى كه بر اصل فرد گرايى قرار دارد، به انسانها به صورت واحدهاى مستقل و جداى از يكديگر با اهداف و آمال كاملا شخصى‏ و فردى نگاه مى كند. اساس زندگى انسانها در اين طرز فکر بر رقابت خشن‏ و فاقد روح انسانى و بر پايه نفى ‏ديگران قرار دارد. آرامش روانى انساني كه دائما خود را درگير رقابت خرد كننده با ديگران مى‏بيند به‏افول مى‏گرايد.
عامل ديگرى كه به از ميان رفتن آرامش درونى انسان كمك مى كند، حاكميت هوسها وتمنيات نفسانى است. درست در مقابل آموزه‏هاى اخلاقى‏پيامبران و اديان الهى، پيروى مطلق از هوسها و تمنيات ازسوى تفكر امروز غرب به عنوان‏امرى مطلوب پذيرفته شده است. انسانى كه پيوسته در پى برآوردن تمنيات ‏بى‏پايان نفس خويش است و جز به ارضاء لذت‏هاى نفسانى‏نمى‏انديشد، ندانسته بخش اصلى و والاتر شخصيت انسانى خويش را تباه‏ مى‏كند و خود را در بحران هويت انسانى قرار مى‏دهد وآرامشى را كه در سايه پاسخ صحيح به نيازها و تمايلات اصيل انسانى قابل وصول است از دست‏ مى‏دهد. اخلاق اسلامى با توجه به ‏نيازهاى حقيقى شخصيت انسان آرامش درونى او را تامين مي کند.
ب. اخلاق اسلامى راه استقرار روابطى انسانى در ميان آدميان را بر روي آنان مي گشايد زيرا خود خواهى و زياده خواهى‏انسانها كه عامل‏اصلى بى‏عدالتى و ظلم و تجاوزاست باحاكم شدن اخلاق اسلامى از ميان مى‏رود و به جاى آن خيرخواهى و نيك انديشى و رعايت انصاف در انسانها استقرارمى يابد.
ج. مهمترين غايت و مقصود اخلاق اسلامى، نزديك كردن انسان‏به هدف غايى و مقصد نهايى زندگى است. در سايه‏اخلاق اسلامى انسان به خدا نزديك مى‏شود و رضاى او را به دست‏مى‏آورد وسعادت و نيكبختى ابدى را براى خود فراهم مى‏آورد. بااخلاق اسلامى روح و روان انسان از آلودگى‏ها پاك مى‏شود وشايستگى قرب الهى پيدا مى‏كند و به مقصد اصلى زندگى كه رسيدن به سرچشمه ‏همه پاكى ها و خوبى هاست نزديك مى‏شود.
.٣ چگونگى شكل‏گيرى شخصيت انسان بدون‏ترديد عوامل گوناگونى دست به دست هم مى‏دهند تا احساس‏ها و تمايلات خاصى در انسان بوجود بيايد و گونه‏اى خاص از "شخصيت" در او شكل گيرد و باعث تمايز او از ديگران شود . احساس‏هاو تمايلات خاص در فرد محصول مجموعه‏اى از اعتقادات و باورها،تجربه‏هاى گذشته، خصوصيات وراثتى، تمايلات فطرى، ويژگيهاى جسمانى و روانى و عادت‏هايى است كه دراو به وجود آمده است.
يك مكتب اخلاقى براى اصلاح رفتار عملى انسان بايد رفتارروانى او را تحت تأثير قرار دهد . ازاين رو داشتن شناخت و تحليل دقيق ازعوامل مختلف شكل دهنده شخصيت انسان و ميزان تأثير هركدام برشخصيت فرد ضرورتى انكارناپذير براى هر مكتب اخلاقى‏است. علاوه بر اين، آگاهى از روش درست سازمان دهى اين عوامل در انسان به گونه‏اى كه‏برآيند وجود آنها به تحقق شخصيت سالم و رشد يافته او منجر شود ضرورى است.
مجموعه اين آگاهى‏ها درباره انسان، تنها در اختيار آفريدگار انسان است و جز از راه وحى نمى‏توان به‏آنها دست يافت. تضادهاى بى‏شمارى كه ميان مكاتب اخلاقى وجود دارد نشان روشنى از ناتوانى ‏انسان براى شناختن راههاى‏ ايجاد شخصيت سالم و رشديافته دارد.
پيش از ورود به بحث هاي اصلى علم اخلاق به دو بحث مهم ديگر كه در دانش‏اخلاق اسلامى نقشي بنيادين دارد اشاره مى‏كنيم: بحث نخست "فلسفه اخلاق" و بحث‏دوم "مبانى‏اخلاق اسلامى" است.
.٤ فلسفه اخلاق فلسفه اخلاق دانشى مستقل است كه علم اخلاق بر پايه‏هاى‏ آن استوار مي گردد. هر مكتب اخلاقى ناچار است كه بر فلسفه‏اخلاق سازگار با مكتب خود متكى باشد.ما در اينجا به طور كوتاه درباره خاستگاه‏ خوب و بد و ريشه آن و معيار فعل اخلاقى که از مهمترين مباحث فلسفه اخلاق اند سخن خواهيم گفت.
فعل اخلاقى در مقابل فعل طبيعى، عملى است كه وصف خوب و بد به خود مى‏گيرد و بار ارزشى مثبت يا منفى دارد؛ مثلا كمك به انسان‏ نيازمند كارى خوب و ناسزا گفتن به ديگرى كارى بد است، ولى معمولا به خوابيدن صفت خوب و بد نمى‏دهيم. در فلسفه اخلاق به اين‏پرسش ها پاسخ داده مي شود كه: معيار سنجش خوب و بد چيست؟ چرا يك عمل را خوب‏ و عمل ديگر را بد مى‏دانيم مى‏شود. آيا هر چه مردم و جامعه‏آنرا خوب بدانند خوب است و يا هر چه مردم و جامعه‏آنرا بد بدانند بد است؟ ريشه و خاستگاه اين احساس و يا قضاوت ماكجاست و از كجا نشأت مى‏گيرد؟ آيا خوبى و بدى امورى واقعى و داراى حقيقت‏اند؟ آيا خوبى‏ها و بدى‏ها هميشه ثابت‏اند يا دستخوش تغيير قرار مى‏گيرند؟ و اساسا خوشبختى وسعادتى كه همه انسانها به‏دنبال آن هستند چيست و چه انسانى حقيقتا خوشبخت و چه كسى‏ واقعا بدبخت است؟
فيلسوفان اخلاق پاسخهاى متفاوت و گاه متضادى به اين سؤال‏هاى اساسى و مهم داده‏اند و بر اساس نوع پاسخ به اين سؤال، مكتب‏هاى‏اخلاقى مختلفى به وجود آمده است كه به برخى از آنها اشاره‏مى‏كنيم:
.١ دسته‏اى كه به زبانگراها (Linguistics) موسومند مى‏گويند اتصاف‏ يك عمل به خوبى و يا بدى بى‏معنى است. عمل‏اخلاقى هيچ ريشه و اساسى در درون انسان ندارد. خوب وبد تنها يك پديده زبانى و فاقد معنى و مفهوم‏ است. از نظر آنان هر گزاره‏اى كه يك حقيقت تجربى و قابل‏آزمايش و تجربه را به ما نشان ندهد گزاره غير واقعى و فاقد مفهوم و معنى است و از آنجا كه خوب‏ و بد را با تجربه نمى‏توان در آزمايشگاه مشاهده كرد آنها در رديف گزاره‏هاى بى‏معنى قرار مى‏گيرند. از نظر اين‏گروه زشتى ظلم و بى‏عدالتى و زيبايى گذشت و فداكارى صرفا بيانگر احساس شخصى است كه به يك فرد دست‏ مى‏دهد. گفتن اين جمله که اين چيز، خوب و يا بداست مانند فرياد بى‏معنايى است که انسان در مقام تعجب يا ترس‏ بر زبان مى‏آورد. ٢.دسته ديگر از فيلسوفان اخلاق ارزش‏هاى اخلاقى راداراى معنى مى‏دانند ولى معتقدند خوب و بد تابع قراردادهايى است كه هر جامعه براى خود وضع مى كند و هر زمان كه مردم بخواهند مى‏توانند آن را به دلخواه ‏خود تغيير دهند. اين مردم هستند كه بسته به‏شرايط اجتماعى، سياسى و فرهنگى خوب ها و بدها را مى‏سازند.
ماركسيست‏ها، كه به اين دسته تعلق دارند، مى‏گويند ارزش‏هاى‏ اخلاقى را طبقه سرمايه دار براى اينكه بهتر بتواند كارگرها را استثماركنند و آنها را به تسليم و اطاعت وادار كنند، ساخته و پرداخته‏اند. نقطه مشترك‏اين گروه و گروه زبانگراها اين است كه همه آنها معتقدند براى ارزش‏هاى اخلاقى، خاستگاهى واقعى در درون انسان وجود ندارد.
.٣ گروه‏سوم كسانى‏هستند كه مى‏گويند ارزش‏هاى اخلاقى داراى اصالت‏اند و ريشه در هستى وحقيقت وجود آدمى دارند.
"عاطفه گرايان" در اين گروه جاى دارند. آنها مى‏گويند: تمام‏ارزش‏هاى اخلاقى از حس نوع دوستى و عاطفه انسانى بر مى‏خيزد. از اينرو هر كارى كه در آن اثرى از كمك و ابراز محبت به ديگران باشد خوب‏است و هر كارى كه گونه‏اى بدى و تحقير نسبت به ديگران درآن ديده شود بد است.
نظريه اخلاقى كانت كه مى گويد: ريشه ارزشهاى اخلاقى "وجدان اخلاقى" ماست دراين گروه قرار مى‏گيرد. به نظر وى در درون انسان نيرويى قرار دارد به‏نام "وجدان اخلاقى" كه نگاه که: که اخلاقى و ارزش گذار انسان به امور، از آن‏منبع سرچشه مى‏گيرد. اين جمله معروف از اوست (( براى من هميشه دو چيز شگفت‏آفرين بوده است؛ يكى‏آسمان پرستاره‏اى كه در بالاى سرم مى‏بينم و ديگرى ‏وجدان‏اخلاقى كه در دلم احساس مى‏كنم.)) او مى‏گويد كارى را ميتوان "اخلاقى" و داراى ارزش مثبت‏دانست كه با نيت خير و از روى احساس وظيفه انجام شده باشد.
در همين گروه، نيچه قرار دارد كه درست در مقابل انسانهاى‏ همنوع گرا مى‏گويد: هر كارى كه احساس قدرت را در انسان بيشتر كند و ما را در به كارگيرى زور و قدرت در برابر ديگران موفق‏تر سازد اخلاقى‏تر و خوب‏تر است. بنابراين تنها زورمداران هستند كه بهترين‏كارها را انجام مى‏دهند.
او اخلاق مسيحيت، كه مردم را به احسان و نيكى و تواضع نسبت به يكديگر دعوت مى‏كند اخلاق منحط بردگى و فاقد ارزش مى‏دانست. دليل نيچه براى نظريه اخلاقى‏اش آن بود كه انسان در ذات و طبيعت ‏خود قدرت طلب است پس هر عملى كه با اين طبيعت ‏انسانى همسو باشد و آنرا تقويت كند بايد مثبت و با ارزش تلقى شود.
برتراند راسل فيلسوف پرآوازه معاصر و گروهى از فيلسوفان مغرب زمين در سده‏هاى هفدهم و هيجدهم مانند بنتام و هيوم كه پيشتازان انديشه مدرن غرب و از بنيانگذاران ليبراليزم‏اند، ريشه حكم‏اخلاقى را درانسان، طبيعت منفعت طلب و لذت گراى او مى‏دانند. آنها براساس تفسير و تحليل‏شان از طبيعت و شخصيت انسان را موجودى مي دانند كه جز به منفعت و لذت مادى خود، فكر نمى‏كند و تنها معيار او براى قضاوت‏هاى اخلاقى‏اش، سود و منفعت شخصى اوست و جزاين واقعيت ديگرى وجود ندارد. پس هر عملى كه سود فرد شکل را تأمين كند خوب است و هر عملى كه ‏موجب از دست رفتن منفعت و سود او شود بد است.
اپيكوريست‏ها هم كه در يونان باستان زندگى مى‏كردند رسيدن به‏لذت‏هاى نفسانى فردى را تنها معيار براي ارزيابى خوبى يك عمل مى‏دانستند و به اين دسته از فيلسوفان غربى بسيار نزديك بودند. البته‏امروز صحت‏ انتساب اين عقيده به آنان مورد ترديد قرار گرفته است.
.٤ گروه ديگرى كه به "معنى گرايان" موسومند، معتقدند كه قضاوت و حكم‏اخلاقى انسان برخاسته از بعد معنوى اوست. بنابراين بخش معنوى و فرا مادى شخصيت انسان عامل تمايز ميان خوبى‏ها و بدى‏ها و مرجع ارزش گذارى مثبت و منفى رفتارهاي او مي باشد.
افلاطون فيلسوف نام آور يونان به اين گروه تعلق دارد .او بر اين باور است كه احكام اخلاقى انسان برخاسته از حس زيبايى گراي معنوى است كه در درون هر انسان وجود دارد.
طبق اين نظريه انسان‏ها از دو گونه احساس زيبايى گرا برخوردارند: يكى حس زيبايى گراى مادى است كه موجب مى‏شود انسان زيبايى‏هاى مادى و ظاهرى را درک کند و از آنها لذت ببرد و ديگرى حس زيبايى‏گراى معنوى است كه به‏عنوان‏ واقعيتى فعال و قوى در درون او وجود دارد. کار يک انسان نيكوكار که مخارج درمان طفل بي بظاعتي راتأمين مى‏كند و او را از مرگ نجات مى‏دهد از چنين زيبايي معنوي برخوردار است و حس‏ زيبايى‏گراى معنوى انسان مى‏تواند زيبايى اين عمل را درك كند. احساسى كه يك مسيحى نسبت به عيسى مسيح (ع) و يك ‏مسلمان نسبت به پيامبر گرامى اسلام دارد برخاسته ازهمان حس‏ زيبايى‏گراى معنوى است كه در او وجود دارد. پس اين يک حقيقت انکارنشدني است که انسان مي تواند زيبايى‏هايى را كه در طبيعت وجود مادى ندارداحساس و ادراك ‏كند و حقيقتا مجذوب آنها ‏شود. احساسى كه از شنيدن يك قطعه‏ادبى يا يك شعر زيبا و يا ديدن يك تابلو نقاشى زيبا و هنرمندانه به انسان دست مى‏دهد ناشي از اين نوع نيروي ادراک غير مادى است كه در درون ما قرار دارد .
در اين نظريه هر قدر يك عمل با احساس زيبايى‏گراى معنوى‏انسان هماهنگ‏تر باشد آن عمل از ارزش اخلاقى بالاترى برخورداراست.
نظريه ديگرى در همين گروه انديشه كاملترى را در رابطه با بعد معنوى انسان كه‏ريشه و خاستگاه ارزشهاى اخلاقى است ارائه مى‏دهد.در اين نظريه انسان باتمام شخصيت‏ خود زيبائيهاى معنوى را درک و احساس مى‏كند.
انسان پيش از آنكه به آلودگى‏هاى نفسانى دچارشود و غبار تيرگى بر چهره جانش بنشيند با حقيقت خود زيبائيهاى‏ هستى را درك مى‏كند و از بدى‏هاو زشتى‏ها مى‏گريزد و از آنها نفرت دارد. در حقيقت وجود هر انسان از حقيقت زيبا و نيك خداوندى نشأت گرفته جز زيبايى و خوبى چيزى نيست ، حقيقتى كه خداوند در قرآن آن را"روح‏الهى" نام نهاده است.
اين خود متعالى ريشه تمام گرايش‏هاى‏ اخلاقى انسان است. نکته اساسي اين است که هر آنچه را كه انسان باحقيقت سراسر زيبايى خود همساز و همگون ببيند آنرا زيبا و خوب مى‏پندارد و آنچه را با آن ناهمگون‏ببيند آنرا شر و بد مى‏شمارد. البته اين خود متعالى و الهى ممكن است‏ تحت تأثير گرايش‏هاى نفسانى به ضعف بگرايد و نيروهاى نفسانى‏ مجال رشد و بالندگى را از او بگيرند. در اين صورت با تضعيف خودالهى و قوت گرفتن نيروهاى ‏نفسانى احساس زيبايى گراى معنوى هم به‏افول مى‏گرايد و ارزشهاى خير و نيك اخلاقى در نظر چنين انسانى‏ كمرنگ مى‏شوند و جاى خود را به ناهنجاريهاى زشت و شر مى‏دهند.
٥ ـ سعادت انسان گفتيم يك مسئله مهم ديگر در فلسفه اخلاق تفسير سعادت و خوشبختى انسان است. مكتبهاى اخلاقى نظر يكسانى درباره تفسير خوشبختى انسان ندارند. اپيكوريست‏ها و بسيارى از فيلسوفان غربى،خوشبختى را تنها دستيابى هر چه بيشتر به لذت‏هاى مادى و جسمى‏مى‏دانند.(١) بعضى از اديان‏شرقى مثل آئين هاي هندو و بودا به انسان توصيه‏ مى‏كنند تمام تعلقات و وابستگى‏هاى مادى حتى وابستگى به‏خانواده و مادر و پدر و فرزند و خانه و كاشانه را رها كند تا به سعادت حقيقي دست يابد و به آرامش دروني دست يابد.
مكتب‏هاى الهى خوشبختى نهايى و سعادت غايى فرد را نزديك شدن به خدا و ارتباط بيشتر با او مى‏دانند. در اين تفسير جهت زندگى و تمامى منش‏ها و رفتارهاى فردى و جمعى انسان‏ بايد براى خدا باشد تا بيشترين سعادت و خوشبختى براي او فراهم شود.
براى رسيدن به تفسيرى رضايت بخش از سعادت بايد پيش تر به بينش درستي از جهان دست يافته باشيم. بدون اينكه خود را به عنوان يك "انسان" شناخته باشيم و درباره حقيقت هستى و نيازها واستعدادهاى خود به نتيجه روشنى رسيده ‏باشيم نمى‏توانيم بفهميم در چه شرايطى خوشبخت‏تر خواهيم بود. برداشت ما از خوشبختى حقيقى در صورتى كه حيات و زندگى پس از مرگ را باورداشته باشيم و خود را با خداوند واراده برتر او مرتبط بدانيم با تفسير ما از خوشبختى در صورت انكار خداوند و حيات پس از مرگ كاملا متفاوت خواهد بود.
آئين هاي الهى مانند مسيحيت و اسلام با جهان بينى روشن و تصويرى بدون ابهام از گذشته و آينده جهان و انسان دريك جمع بندى منطقى تفسيرى عقل پذير از خوشبختى و سعادت ارائه مى‏دهند.در اين تفسير سعادت انسان به معنى شكوفا شدن تمامى استعدادها و توانائيهاى انسان و تكامل و رشد کامل وجود او خواهد بود.
فصل دوم .١ مبانى اخلاق اسلامى مبانى اخلاق اسلامى آن دسته از آموزه‏ها و معارف اند كه پايه هنجارهاى اخلاقى به شمار مي آيند و درمان ناهنجاريهاي اخلاقي نيز بر پايه آنها امکان پذير است. توحيد و معرفت خداوند، شيطان، وجود طبيعت خير و شر درانسان، امدادهاى الهى‏ در زندگي انسان و..از جمله اين آموزه‏هايند. .
گفتيم غايت و هدف دانش اخلاق اسلامى ايجاد شخصيت‏سالم و رشد يافته است. رشد يافتگى شخصيت با شكوفا شدن‏استعدادهاى درونى انسان بدست مى‏يابد. شخصيت رشد يافته يا به تعبير عرفانى "انسان كامل" كسى است كه تمامى استعدادهاى انسانى خود را به تكامل‏رسانده است.
مهمترين احساس نيازى كه در دورن هر انسانى‏وجود دارد و او را به تكاپو و تلاش دائمى وادار مى‏كند احساس نياز به ‏تكميل خويشتن است.با اين احساس گروهى به دنبال ‏ثروت مى‏دوند وگروهى به سراغ علم و دانش مى‏روند و گروهى به‏رياضت و انزوا روى مى‏آورند و گروهى هم به سوى خدا مى‏گرايند.همه اين انسانها فكر مى‏كنند با رسيدن به اين خواسته ها ، كمبودى كه ‏در درون خود احساس مى‏كنند بر طرف مي سازند و به شكوفايى مي رسند. اين آيه قرآن"الا بذكر الله تطمئن القلوب" به اين خواست فطرى اشاره مى‏كند ومى‏گويد آرامش نهايى انسان تنها با پيوند با خداوند به دست مى‏آيد و تنها ياد خداست كه به انسان تكامل مى‏بخشد واو را به سرچشمه بى‏پايان حيات متصل مى‏كند.آيه ديگرى از قرآن، سرانجام تلاش كسانى‏هدفى غير از خدا براى زندگى خود برمى‏گزينند و نيروى خود را يكسره در راه آن صرف مى‏كنند، به انسان تشنه‏اى تشبيه کرده است كه در بيابانى خشك سراب را بركه آب مي پندارد ولى چون به نزديك آن مى‏رسد چيزى جز حسرت و اندوه به‏دست نمى‏آورد.
.٢ عرصه‏هاى تكامل در اخلاق اسلامى تكميل شخصيت و نيل به شخصيت سالم و رشد يافته در سايه تامين نيازهاى دو عرصه و ساحت وجودى الف: ساحت عقل و شخصيت عقلانى ب: ساحت روان و شخصيت روانى امکان پذير است. رفتار و عمل انسان زمينه اي است كه شرايط رشد انسان را در دو ساحت‏ انديشه و روان فراهم مى‏سازد.
شخصيت رشد يابنده كه در تلاش براى تكميل خود است بايداز يك سو به افزايش ظرفيت انديشه و عقل و معرفت خود بپردازد واز سوى ديگر ناهنجارى‏ها را در منش و اخلاقيات خود بر طرف سازد و رفتار روانى خود را سامان دهد.يعنى بر خشم و غضب خود تسلط يابد،احساس‏ها و تمايلات خويش را به سوى خوبى‏ها گرايش دهد، عشق‏و نفرت را از اينكه خود سرانه به هرسو رود حفاظت كند.
رشد و تكامل در ساحت عقلى و معرفتى در سايه تكميل دانش و بينش انسان نسبت به خود ، خدا و ديگران امكان پذير است . رشد و تكامل انسان در ساحت اخلاقى و روانى نيز در سايه تكميل و تكامل احساس‏ها و حالت هاى روانى ما نسبت به سه مورد ياد شده يعنى خود، خدا و ديگران حاصل مى‏شود. با اينكه تكامل حقيقى انسان با رشد معرفتى و اخلاقى بدست مى آيد ولى رشد معرفتى واخلاقى بدون داشتن عمل و رفتار درست و منطقى امكان پذير نمى باشد .ازاين رو در سومين مرحله ‏براى‏ رسيدن به كمال عقلانى و رشد عرفانى بايد به ساماندهى رفتار خود در رابطه با خدا، خود و ديگران بپردازيم.
بنابراين براى شناخت مختصات انسان رشديافته بايد ويژگى هاى او را در سه بعد: ١. بينش و معرفت ، ٢. منش و اخلاق روانى ٣. رفتار و عمل در رابطه با خداوند ، خود و ديگران از منظر انديشه اسلامي تبيين كنيم.براين اساس بحثهاى ما در اخلاق اسلامي در نه قسمت زير دسته‏بندى مى شود:
١ـ بينش و معرفت رشديافته نسبت به خداوند
٢ـ بينش و معرفت رشديافته نسبت به‏خود
٣ـ بينش و معرفت رشديافته نسبت به‏ديگران
٤ـ احساس ،منش و حالت روانى رشديافته نسبت به خداوند
٥ـ احساس ،منش و حالت روانى رشديافته نسبت به خود
٦ـ احساس ،منش و حالت روانى رشديافته نسبت به ديگران
٧ـ عمل و رفتار رشديافته نسبت به خداوند
٨ـ عمل و رفتار رشديافته نسبت به خود
٩ـ عمل و رفتار رشديافته نسبت به ديگران
با اخلاق اسلامى مى‏توانيم احساسات، عواطف ورفتار روانى سالم را در رابطه با خدا، خود و انسانهاى ديگر، از گونه ناصحيح و ناشايست آنها باز شناسيم و راه و روش دستيابى به‏احساسات و عواطف و رفتارروانى شايسته را پيدا كنيم و آنها را دردرون خود به صورت ثابت و ملكه نهادينه سازيم.
رسيدن به شناخت و معرفت صحيح در رابطه با خداوند،خود و ديگران هرچند بالاصاله در حوزه دانش اخلاق قرار ندارد ولي به عنوان "مبانى و پايه هاى اخلاق اسلامى" بايد مورد توجه قرار گيرد. اعتقاد به‏ خداوند و يگانگى و ربوبيت او محور و پايه همه معرفتهاست . بدون آشنايى با معرفت‏ خداوند و كمال عرفانى انسان نمى‏توان در راهى كه اخلاق اسلامى براى سامان دادن رابطه انسان با خود، خدا وديگران‏ نشان مى‏دهد گام نهاد .
فصل سوم: رابطه انسان با خداوند .١ بينش و معرفت رشديافته نسبت به خداوند به دو ساحت هستى و دو حقيقت در وجود انسان‏ اشاره كرديم: بعد بينش و معرفت و بعد منش و اخلاق . فلسفه و عرفان تلاش مى‏كند تا بينش و معرفت انسان راافزايش‏ دهد و حقيقت وجودش را با بازكردن افق‏هاى آگاهى و معرفت در برابر او تكامل ‏بخشد و او را به سرچشمه آگاهى و معرفت نزديك ‏كند. البته راهى كه هريک از فلسفه و عرفان براى رشد معرفتى انسان پيش روى او مى‏گشايند بايكديگر متفاوت است. فلسفه از نيروى‏انديشه و خرد و ابزار استدلال و برهان براى رسيدن به معرفت استفاده مى‏كند ولى عرفان نيروى روح و روان انسان را به كار مى‏گيرد و از ‏ معرفت شهودى و عرفانى كه دردل و جان قرار دارد و با پالايش جان و تزكيه نفس شكوفا و فعال مى‏شود استفاده مى‏كند. حركت و سير حقيقى و واقعى انسان به سوى خداوند با اندازه رشد آگاهى و معرفت ‏او نسبت به خداوند و نظام آفرينش ارتباط دارد. هر قدر اين آگاهى بيشتر باشد حضور خداوند در هستى در نظر انسان ملموس‏تر و عينى‏تر مى‏شود تا آنجا كه انسان در مراحل عالى معرفت، خداوند و جريان اراده او را در تمام اجزاء و ذرات جهان هستى و در وجود خود به روشنى‏ تمام مشاهده و احساس مى‏كند. در اين حا ل اجزاء و پديده‏هاى جهان درنظر او تنها به صورت آئينه‏اى، خداوند و جريان‏خواست‏و مشيت او را نمايش مى‏دهند. بابا طاهر در شعر زيباى عرفانيش چنين مى گويد:
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت
‏ نشان از قامت رعنات بينم
اعتقاد به خداوند به عنوان غايت و معنى زندگى اعتقاد به خداوند به عنوان غايت، هدف و معناى زندگى مورد توجه تمام آئين هايى است كه پيامبران الهى آورده‏اند. خداوند نه تنها آفريدگار جهان و اداره كننده نظام‏آفرينش است بلكه جان و حيات و معناى ‏زندگى انسان خداشناس و خدا باور است، زيرا هر چه حقيقت و زيبايى در جهان است جلوه‏اى از وجود اوست. بدون حضور حقيقت او همه ‏چيز بى‏معنى وبى‏واقعيت است همچون صورت‏هايى بى‏جان و بى‏روح. همه تلاش انسان مومن براي يافتن و ديدن حقيقت جمال و كمالات خداوند است كه در هر گوشه‏اى از هستى جلوه‏اى از آن متجلى است. نگاه‏مؤمنانه به هستى نگاهى است كه در همه اجزاى هستى جمال وكمال خدا را مى‏بيند و به همه اين نمودها و نشانه ها که جلوه‏هاى جمال يارند عشق مى‏ورزد. سعدى باچنين‏نگاهى عرفانى مى‏گويد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
‏ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
خدا همان گونه كه به زندگى انسان معنى مى‏بخشد به فعاليت‏ها وتلاش‏هاى او نيز معنى مى‏دهد . تلاش و كوششى كه براى يافتن‏ جلوه‏هاى بيشتر خدا و و مستغرق شدن در درياى فيض و رحمت الهى صورت مى‏گيرد. در اين حال تلاشهاى انسان مؤمن تلاشهايى به‏غايت هدفمند و پرمعنى خواهد بود. بدون چنين هدف واقعى،زندگى روزمره انسان فاقد معنى و حقيقت خواهد بود و تنها به کار فراهم كردن اسباب لذتى مي آيد كه هيچگاه نمى تواند روح بلند انسانى ما رااقناع كند . كسى كه از انباشتن ثروت لذت مى‏برد و تمام راحتى خود را بر سر بدست آوردن ثروت مى‏گذارد،آن همه‏استعدادها و نيازهاى متعالى كه در درونش نهفته است را بى‏استفاده و بى‏پاسخ مي گذارد و آن همه ظرفيت معطل مانده روح و روان او را راحت ‏نمى‏گذارد. احساس مى‏كندكه كمبودهايش باقى‏است و خواسته هايش بى‏پاسخ و تلاشش نافرجام مانده است. دوران پيرى ‏چنين انسانهايى بسيار دردناك و رنج آور و با بحرانهاى روحى خردكننده همراه‏است.
گروهى ديگر که خود را به‏لذت‏هاى كوته بينانه سرگرم نمي کنند ولى به جاى نگاه به قله‏ و حركت به سوى آن، به اهداف كوچك سرگرم شده و ازهدف اصلى باز مى‏مانند، كسانى كه مبارزه در راه‏ آزادى وطن و يا پيشبرد علم و دانش را هدف‏ خود قرار مى‏دهند و صادقانه در اين راه قدم مى‏گذارند با انتخاب اهداف‏ معنوى نسبت به گروه اول كه تنها اهداف مادى‏ خودخواهانه دارند گامى به جلو برداشته‏اند ولى باز به تمام ظرفيت درونى‏ خود پاسخ نداده اند.زيرا حقيقت زندگى ‏را در نيافته و به زندگى فروتر بسنده كرده‏اند. چه‏ بسيارند مبارزانى كه سرانجام به همان اهداف خودخواهانه مادى تنزل کرده ا ند و تلاشهاى ‏آزاديخواهانه خود را به دليل نداشتن پشتوانه الهي با خودخواهى‏هاى پست ورذيلانه درآميخته و سرانجام به تباهى و فساد فرو ‏غلتيده اند.
در عرصه علم و دانش هم بسيارى از دانشمندان كالاى پر ارج دانش خود را به ابزارى براى رسيدن به منافع مادى تبديل کرده و تيغ برنده علم را در كف زورمداران قرار مى‏دهند و درفاجعه‏هايى كه آنان مى‏آفرينند سهيم مى‏شوند.
كسانى درميانه راه، پوچى و بى‏معنى بودن اين همه تلاش رادرمى يابند. برخى ديگر که به معناى زندگي دست‏ نيافته اند يا به جنون كشيده مي شوند و يا باقى‏عمر را در فساد و مى‏خوارگى‏ مي گذرانند و يا هم چون صادق هدايت دست به خود كشى زده‏ و رسيدن به آخر خط زندگى را نشان داده‏اند.
آنان كه با اعتقاد به خدا راهى به سوى زندگى با معنى يافته‏اند همه يكسان نيستند على ـ عليه السلام ـ درنهج البلاغه از سه گروه از خداجويان ياد كرده است.گروه اول ‏خداپرستان تاجر پيشه اند كه خدا را براى رسيدن به نعمت‏هاو لذت‏هاى بهشتى عبادت مى‏كنند. گروه دوم خداپرستان برده صفتند كه خدا را به خاطر ترس از دوزخ مى‏پرستند وگروهى هم "خداپرستان‏آزاده" اند كه خدا را نه ازروى ترس و طمع مى‏پرستند بلكه خدا رايكپارچه خوبى و خير و كمال يافته‏اند و او را به خاطر كمال و خوبي اش ‏مى‏پرستند؛ يعنى خدا را براى خدا مى‏خواهند نه براى‏خود. يكى از علماى اخلاق در كلاس درس خود گفته‏بود اگر خداوند كليد بهشت و جهنم را به دست شيطان داده‏بود بسيارى از ما شيطان پرست بوديم. (٢) . ولى خداشناسانى كه حقيقت و نور الهى رادر جان خود يافته‏اند و به سرچشمه جمال و پاكى رسيده واز بند نام و نان رها شده‏اند معني زندگى را در پيوند با خدا و فانى كردن‏قطره هستى‏خود در آن درياى بيكران مى‏بينند پس تنها راه براى آنكه انسان به نيازهاى واقعى جان خود پاسخى حقيقى بدهد انتخاب پيوند با خداوند است. هر وابستگى و انتخاب ديگرى، انسان را مدتى سرگرم مى‏كند ولى‏ نمى‏تواند روح بلندش را راضى كند و او را به آرامش و رضايت روحى برساند. كسى كه به دنبال افزودن ثروت يا رسيدن به مقام و قدرت است هر روز در رسيدن به قدرت و ثروت بيشتر حريص‏تر مى‏شود و چون آنرا سرابى بيش نمى‏بيند بر اضطرابش افزوده مى شود. اين اضطراب‏ها از آن روست كه اين هدفها براى روح‏ او بيگانه اند و او پس از اين همه تلاش، تنها به بيگانگى بيشتر با حقيقت‏ جان و هستىاش مى‏افزايد . ولى انتخاب خدا انتخابى است كه انسان هر قدر درآن پيش ‏تر رود به‏ رضايت معنوى و آرامش بيشترى دست مى‏يابد زيرا روح و جان خود را در پيوند بيشتر با حقيقتى مى‏يابد كه به آن تعلق دارد و از او نشأت گرفته است.
معرفت نسبت به خداوند شناخت و باورهاي ديگري هم به انسان مي دهد که در تكامل و تكميل شخصيت او موثر است از اين‏قرارند:
ـ ايمان به خدا به عنوان تنها ملجأ و پناه براى انسان؛
ـ ايمان به خدا به عنوان تنها راهنما و هدايت گر انسان در مسيرزندگى؛
ـ ايمان به خداوند به عنوان تقدير كننده خير و خوبى براى انسان‏و خير خواه حقيقى او؛
ايمان به خداوند به عنوان موجودى منزه از هر گونه ظلم وبدخواهى و بد انديشى نسبت به انسان.


۱
درسنامه اخلاق اسلامى

توحيد ربوبى يكى از موانع در راه رشد اخلاقى و معنوى انسان، نداشتن‏تصور درست از نقش خداوند در جهان و زندگي انسان است. تأكيد اسلام بر اصل توحيد و اصل عدالت خدا ‏به‏ همين دليل است .تأثير انديشه چندگانه پرستى كه امور جهان و طبيعت را بين خدايان ستيزه گر و رقيب تقسيم مى‏كند بر زندگى انسان ‏بسيار مخرب و ويرانگر است. انسانى كه خود را تحت حاكميت‏ چنين خداياني مى‏بيند كه هر يك او را به‏سويى مى‏كشند، از انتخاب راه زندگى صحيح و معقولى كه آنرا به خوبى طى كند بدون آنكه ازسوى قدرت‏هاى برتر حاكم بر هستى مواجه با مشكل شود و در پايان راه به سعادت ونيكبختى برسد باز مي ماند. ولى در انديشه توحيدى اسلام تمام‏ جهان در تحت حاكميت خداوند يگانه‏اى است كه جهان هستى را بر پايه خير و نيكى و عدل آفريده است و انسان را به پيمودن اين راه دعوت‏ كرده و پايان اين راه را هم سعادت جاودان قرار داده است .انسان‏براى‏حركت در راه خير و عدل نه تنها با نيروهاى مزاحم شرور و قدرتهاى پليد مواجه نيست بلكه از بزرگترين پشتوانه و اميد در اين راه برخوردار است . انسان نيك سيرت و نيك انديش تمام‏هستى و نيروهاى آن را همراه و همسو با خود مى‏بيند و به‏پايان نيك فرجام تلاش خود اطمينانى كامل دارد. روشن است كه چنين‏ايمان و باورى مهمترين تأثير را در رشد شخصيت اخلاقى انسان‏به جاى‏ مى‏گذارد.
نتيجه اين بينش شكل گرفتن احساس‏هاى مثبت در انسان نسبت‏به خداوند و زندگى است. وجود بينش و باور صحيح در انديشه، احساس‏ها وتمايلات مناسبى را نيز در حوزه جان و دل انسان پديد مى‏آورد،احساس هايى كه رفتار انسان را به سوى خير و فضيلت جهت ‏مى‏دهد.
اصل توحيد كه مهمترين نقش را در حيات و شخصيت عقلانى وروانى انسان موحد ايفا مى‏كند به چند حقيقت مهم در مورد جهان‏هستى اشاره دارد: اولين حقيقت اين است كه جهان آفرينش به طوريكپارچه آفريده خداوند يكتاست و در اعطاى هستى به موجودات، جز اراده خداوند يكتا هيچ اراده ديگرى تأثير نداشته است. نيروهاى‏اهريمنى مثل شيطان وخدايان ظلمت كه در برخى آئين‏ها در برابرخداوند از قدرت و اراده مستقلى برخوردارند و در خلقت جهان نقش‏دارند، در انديشه و اعتقادات اسلامى هيچ قدرت و اراده‏اى از خودندارند . خدايان ظلمت و شرآفرين كه اصلا واقعيت ندارند و تنها ساخته توهمات انسان‏اند. شيطان هم خود مخلوق و آفريده خداوند و تحت اراده او قرار دارد و مانند ساير مخلوقات از هيج قدرتى در برابر خداوند برخوردار نيست . تنها نيروى وسوسه انگيز شيطان در درون انسان قرار دارد.
حقيقت دوم اين است كه تمام نظام آفرينش در همه اجزاء وبخش هايش با اراده خداوند اداره مى‏شود و هيچ جزئى از هستى در هيچ‏ لحظه‏اى خارج از اراده و قدرت خداوند قرار ندارد و هيچ فعل و عملى در جهان بدون اراده و قدرت الهى تحقق نمى يابد. تنها اراده مستقلى كه در جهان هستى تأثيرگذار است اراده خداوند است و هر اراده ديگرى اگر خود را به‏آن اراده برتر پيوند نزند و از آن اراده و مشيت نيرو نگيرد بى‏اثر و باطل‏است. اين موضوع كه "توحيد افعالى" نام دارد داراى اعماق و لايه هاى عرفانى بى‏پايانى است و انسان موحد در فهم اين‏حقيقت مى‏تواند هر روز به عمق و مرتبه بالاترى دست يابد. تفاوت‏ مرتبه كمال انسانها هم به درجه معرفتشان نسبت به اين حقيقت بستگى دارد.
"توكل" كه يكى ازويژگيهاى انسان رشد يافته است در اثر ايمان و باور به توحيد افعالى به وجود مى‏آيد. انسانى كه اراده و قدرت الهى را بر تمام امورزندگى خود حاكم مى‏بيند در پيشرفت خود نيز تنها به اراده‏الهى‏اعتماد و اتكا مى‏كند.
اينك اين پرسش مطرح مى شود كه با اعتقاد به توحيد افعالى، اراده انسان چه نقشى دارد؟ آيا توحيد افعالى به‏ معنى ناديده گرفتن تأثير اراده انسان و يا نيروها و عوامل طبيعى واجتماعى در زندگى ما نيست؟
پاسخ اين است كه اراده انسان و نيروهاى‏ طبيعى و اجتماعى در نظر انسان موحد همگى در داخل نظام و سيستمى قراردارد كه از سوى خداوند طراحي شده است و به همين دليل تنها در محدوده‏اى كه اراده‏ خداوند ايجاب مى‏كند تأثيرگذار مى‏باشند .پس نه مى‏توان تأثير آنها را نامحدود دانست و نه اينكه آنها را ناديده گرفت.
اعتقاد به توحيد در انديشه اسلامى هم راه است و هم مقصد، هم‏ وسيله است و هم هدف. از سويى حقيقتى‏ معرفتى است كه شناخت‏ جهان هستى و عوامل تأثير گذار آن و فهم مكانيزم و ساز و كار نظام‏ هستى ‏بدون آن امكان‏پذير نيست و از سوى ديگر واقعيتى عينى است كه‏ همه هستى به سوى او روان‏اند. انسان هم مانند ساير اجزاى طبيعت در مسير تكامل حيات‏ و زندگى‏اش به سوى آن نقطه، تعالى و تكامل‏مى‏يابد، نقطه‏اى كه چون‏ بى‏نهايت است نمى‏توان به آن اشاره كرد و جايگاه آن را دريافت و به شناخت كامل آن رسيد و يا در سير و سلوك معنوى به آن رسيد و سير و سلوك را با رسيدن به او پايان داد.
رسيدن به خدا به عنوان مقصد و غايت زندگى و خدا گونه شدن ‏انسان و پديد آمدن صفات خداوندى در او امكان‏پذير است.انسان بايد وجود خود را محل ظهور و جلوه گرى جمال و زيبائيهاى وجود الهى كند تا بخدا برسد و خدا را بيابد. در حديث قدسى معروفى خداوند متعال به پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ درباره راز آفرينش انسان فرموده است : "من‏گنجى پنهان بودم كه جمال و كمالم در هستى ظهور نداشت . پس انسان راآفريدم و همچون آئينه‏اى كامل تمام جمال و كمالم را در او جلوه‏گرساختم ."
در انديشه اسلامى هنگامى كه انسان در معرفت و خصلت‏هاى انسانى اوج گيرد، آينه‏نمايش تمامى اوصاف خدايى خواهد شد و آنچه از حسن و كمال درديگر موجودات هستى پراكنده شده است يكپارچه‏در وجود انسان، كامل و جامع ظاهر خواهد شد.
مهمترين و اصلى‏ترين مرحله در اين سير تعالى بخش، معرفت است. انسان با معرفت توحيدى و دستيابى به آگاهى‏هاى روشن درباره خداوند و نقش اراده الهى درنظام هستى كه نظام طبيعت، بخش كوچك وناچيزى‏از آن را تشكيل مى‏دهد به كمال عرفانى مى‏رسد. نيل به چنين كمال معرفتى از دو راه ممكن است : ١. راه‏عقل ٢. راه شهود عرفانى.
شناختى كه از راه عقل و خرد براى‏ انسان نسبت به توحيد و مراحل آن حاصل مى‏شود گرچه شناختى‏ارزشمند است ولى به دو دليل كافى نيست .نخست آنكه شناختى ‏شفاف و روشن نيست زيرا تنها براستدلالهاى عقلى و فلسفى ‏تكيه دارد و نمى‏تواند معرفتى روشن ارائه دهد و ديگر آنكه اين‏ شناخت هر چند اقناع و پذيرش عقلى را با خود دارد ولى‏ گوهر "يقين " را همراه نمي آورد. گوهر يقين گوهرى‏ بى‏همتاست كه جز در صدف عرفان و شهود به چنگ نمى‏آيد . "يقين" به توحيد در مراتب و درجات آن را بايد از راه سير و سلوك معنوى و پاك كردن و صفا بخشيدن به كانون‏ دل و آئينه جان جستجو كرد.
معرفت انسان نسبت به خداوند همچون‏ آگاهى نسبت به وجود آتش است. گاه اين معرفت با ديدن دودى دردور دست‏ها حاصل مى‏شود، عقل انسان وجود دود را دليل بر وجود آتشى درآن دور دست مى‏گيرد و به آن باور مى‏كند بدون آنكه آتش را ديده و حرارت آن را لمس كرده باشد. اعتقادى كه عقل درباره خدا به ما مى‏دهد معرفتي اينچنين خشك و بى‏روح ‏است كه انسان‏ گرمى و حرارت آنرا در دل احساس نمى‏كند و تنها درذهن و انديشه آن را باور مى‏كند. گونه اى ديگر از معرفت آتش، با نزديك شدن واحساس گرماى آن بدست مى‏آيد. گرمايى كه انسان با نشستن در كنار آتش با تمام وجود در جان خود احساس مى‏كند را مى‏توان معرفت‏ شهودى آتش نام نهاد. چنين معرفتى درباره خداوند نيز دست يافتنى است. بسيارى از انسانها با خدا زندگى مى‏كنند و گرمى وجود خدا را در جان خود احساس مى‏كنند و همواره او را در كنار خود مى‏بينند .با او دوست، همنشين و هم سخن مى‏شوند . در اصطلاح عرفا آن معرفت اول "علم اليقين" و اين دومى "عين اليقين" نام دارد.ولى اين ،همه معرفت نيست و قصه معرفت در اين جا تمام نمى شود . گونه ديگرى ازمعرفت با فرورفتن در كام‏آتش و ذوب شدن در آن و به خود گرفتن اوصاف آتش بدست‏ مى‏آيد. آهن تفتيده‏اى كه در كوره گداخته يكپارچه رنگ و وصف آتش به خود گرفته را ديگرآهن نمى‏توان گفت كه ‏يكپارچه آتش است و گرمى و سوزندگى. انسانى هم كه در مراحل عرفان و كمال و خدا گونگى، صفات‏الهى را به خود گرفته و مظهر و جلوه اوصاف حق شده است ‏همچون آهن گداخته‏اى است كه اوصاف خود كنار نهاده و سراپاى وجودش را آتش‏ و گدازندگى فراگرفته است. انسان‏ در سير معنوى وعرفانى به سوى خداوند به چنين مرتبه‏اى . که عرفاى مسلمان آن را " حق اليقين" مى گويند خواهد رسيد. پس مي توان گفت در انديشه عرفانى سير به سوى تعالى و تكامل سيرى‏ است به سوى شكل گرفتن و رشد يافتن اوصاف الهى دردرون انسان.
.٢ احساس هاى رشديافته نسبت به خداوند تبيين‏رفتارهاى روانى، احساسات و تمايلات و گرايشهاى مثبت و منفى در روان و جان انسان موضوع اصلى علم اخلاق است. عالمان اخلاق مى‏گويند كه رفتارهاى روانى مثل خشم ‏و غضب، بيم و اميد ،محبت و عشق، كينه و نفرت، ، گذشت و فداكارى، نيكوكارى و احسان، سخاوت، جود و بخشش و ... در صورتى كه در درون فرد به‏صورت "ملكه" و حالت ثابت روانى درآيند و در جان انسان تثبيت و نهادينه شوند و شكل عادت به خود بگيرند، در اين صورت شخصيت انسان، شكل گرفته و رفتار انسان رو به صلاح و خير مى گذارد.
علاوه بر رفتارهاى روانى مثل خشم كه بر روى عمل و اقدام انسان ‏تأثير نزديك‏ترى دارند احساس ها هم عامل ‏به وجود آمدن رفتارهاى روانى مى‏شوند؛ مثلا احساس علاقه فطرى ‏مادر به‏ فرزند موجب به وجود آمدن رفتار روانى خشم يا پرخاشگرى ‏نسبت به موجودى كه فرزندش را مورد آزار قرار دهد مى‏شود و يااحساس علاقه انسان به جان خود موجب پيدايش حالت روانى ترس‏ نسبت به‏چيزى كه سلامت او را تهديد كند مى‏گردد.
احساس‏ها وتمايلات درونى انسان را مى‏توان به سه بخش تقسيم كرد: احساس انسان نسبت به خود، احساسش نسبت به خداوند و احساسش نسبت به ديگرانسان‏ها و يا ساير موجودات .به خاطراهميت نقش احساسات در انسان بايد اين احساس‏هاى مثبت و منفى‏را در هر يك ازسه بخش ياد شده شناسايى كنيم و راههاى تقويت احساس‏هاى مثبت و تضعيف‏احساس‏هاى منفى را در درون خود پيدا كنيم. اينك در اولين بخش به احساس هاى مثبت و سازنده‏اى كه در دانش اخلاق اسلامى نسبت‏به خداوند به عنوان عوامل رشد روانى و شخصيتى انسان معرفى ‏شده است مى‏پردازيم و درباره هر يك سخن‏مى‏گوئيم .
.١ محبت در اخلاق اسلامى اين احساس يكى ازعناصر اصلى و كليدى در تعالى روانى انسان، شناخته شده است. قرآن مجيد از رابطه محبت دو سويه ميان انسان و خداوند خبر مى‏دهد ومى‏گويد: بعضى انسانها هستندكه از احساس محبت به‏خداوند سرشارند و خداوند هم به آنان محبتى بسيار دارد . و درآيه ديگرى مى‏گويد: محبت مومنان به خداوند از دوست و محبت‏ به هر موجود ديگرى شديدتر است. با اين وجود برخى‏كوته بينان گفته‏اند چون انسان نمى‏تواند خدا را به درستى بشناسد پس نمى‏تواند محبتى حقيقى ‏نسبت به ‏او پيدا كند. محبتى كه در قران و روايات به آن اشاره شده است علاقه به نعمت‏هايى است که خداوند براى مومنان فراهم ساخته‏است . ولى عالمان اخلاق اسلامى بر اساس آيات و روايات فراوان ‏محبت خداوند را برترين ويژگى انسان مومن و پربهاترين گوهر وجود انسان مى شناسند . آنان براى تبيين محبت انسان نسبت به خدا ابتدا تفسيرى درباره چيستى محبت ارائه كرده‏ و مى‏گويند علاقه و محبت كشش و جاذبه‏اى است كه ميان دو موجود برقرار مى‏شود و در صورت شدت يافتن "عشق " پديد مى‏آيد. نخستين ارتباط برقرارى پيوند آگاهى و ادراك ميان ميان دو موجود است .بدون وجود ادراك هيچ رابطه‏اى ميان دو موجود شكل نخواهد گرفت. پش از آن ممكن است‏ آگاهي و ادراك به ايجاد احساس خوشايندى در ادراك كننده نسبت به‏ادراك شونده منجر شود، در اين صورت است كه محبت به وجود مى‏آيد ولى در صورت ناخوشايند بودن احسا س ،حالت‏نفرت ايجاد مى‏شود. اما چگونه احساس خوشايند و يااحساس ناخوشايند نسبت به موجودى پديد مى‏آيد؟ پاسخ اين است كه اگر اوصاف و خصوصيات ‏موجود ادراك شده با موجود ادراک کننده سازگار باشد آنان از اين ادراك لذت مى‏برند و در نتيجه علاقه ميان آنان شکل مي گيرد ولى اگر در ساختار روانى و وجودى آنان هيچگونه همگونى و سازگارى نباشد در اين صورت به جاى محبت، احساس بيگانگى و يا ‏نفرت در آنان نسبت به يکديگر بوجود مى‏آيد.
احساس سازگارى يا ناسازگارى انسان با موجود ديگر ممكن است به وسيله ادراک و احساس حواس پنجگانه پديد آيد. هر يك از حواس ظاهرى انسان برخى پديده‏ها را باخود سازگار مى‏يابند و از ادراك آنها لذت ‏مى‏برند. طعم‏ها ، بوها، آهنگ‏ها، مناظر و چهره‏ها جملگى‏براى حواس ظاهرى انسان به دو گونه سازگار و ناسازگار، خوشايند وناخوشايند و زشت و زيبا جلوه گر مى شوند. پس حواس ظاهرى از عوامل ايجاد كشش و جاذبه در انسان به شمارمى‏آيند . ولى آيا در انسان تنها اين حواس هستند كه مى توانند كشش و علاقه نسبت به موجودى بيافرينند؟ بدون ترديد پاسخ منفى است. بسيارى از انسانها چنان مجذوب فراگيرى علم و دانش مى‏شوند كه هيچ زيبائى وسازگارى حسى، چنين كشش و عشقى را در آنان ايجاد نمى‏كند. آنان حاضرند از همه زيبائيهاى حسى‏در راه يك اكتشاف علمى بگذرند. انسانهاى ديگرى هم هستند كه حاضرند براى‏ خدمت به همنوعان خود از همه لذت‏هاى حسى صرف نظر كنند. آنان خدمت به همنوعان را با جان‏ خود سازگارتر مى‏بينند و از آن لذت مى‏برند. رمز اين احساس در اين گروه ازانسانها چيست؟ چه عاملى در درون آنهاوجود دارد كه ‏موجب احساس سازگارى و همگونى با چنين رفتارى ‏مى‏شود؟ اين سؤال در مورد كشش و جاذبه اى كه انسان‏هاى خدا باور نسبت به خداوند و پرستش او احساس‏ مى‏كنند و يا احساس محبت ‏و عشقى ك ه‏مؤمنان نسبت به پيامبران و اولياى الهى و انسانهاى وارسته ‏و پرهيزكار دارند نيز وجود دارد. چه سازگارى ميان انسان و خدا و يا انسان امروز با انسانى كه هزاران سال قبل زيسته است وجود دارد كه چنين جاذبه وكشش قوى كه گاه تا مرحله نثار جان و هستى در راه آن پيش مى‏رود ميان آنان پديد مى آورد؟ پاسخ به اين سؤال با شناخت حقيقت و ماهيت اصلى وجود انسان ارتباط دارد. يكى از آموزه‏هاى پر ارج اسلام اين است كه‏حقيقت وجود انسان حقيقتى سراپا خير و نيكى است. فطرت ،شاكله و حقيقت ‏وجود انسان بر پايه خير و پاكى شكل گرفته است. آيه "و نفخت فيه من روحى" از قرار گرفتن روح الهى در درون انسان خبر ميدهد و اين حقيقت را كه هستى انسان شعاع و پرتوى از هستى ‏سراسر خير و پاكى خداوند است و از آن جمال و كمال مطلق نشأت گرفته،را براى ما بازگو كرده است. اين حقيقت قدسى به عالم ماده تنزل يافته و در كالبد جسمانى ما قرار گرفته است تا سفرى ارادى و انتخاب‏گرانه را براى بازگشت به سوى حقيقت اصلي خود آغاز كند و به انجام برساند. با اين آموزه الهى مى‏توانيم سر احساس سازگارى و همگونى انسان را با خيرها و خوبى‏ها و با همه‏ موجودات داراى كمال و زيبايى‏ دريابيم.
گرايش انسان به علم و آگاهى، به زندگى و حيات‏جاودان، ستايش او از خير و نيكى، احساس نياز به پيوند با خدا ، احساس تنفر هميشگى از ظلم و بى‏عدالتى و گرايش‏ خستگى‏ناپذيرش به اينكه در يك جا نايستد و درجا نزند و داشته‏هاى خود رادائما افزايش دهد و دهها و صدها احساس بى‏شمار کمال افزاي ديگر در انسان همه از همين حقيقت نهفته در درون او نشأت مى‏گيرد. گاهى اين ‏گرايش اصيل بخاطر عوامل ديگرى در عمل به‏ بيراهه مى‏رود و دچار انحراف مى‏شود؛ مثلا ممكن‏است گرايش اصيل او به كسب معرفت و آگاهى تحت تأثير عوامل ‏بيرونى به سوى دانش‏هاى بى‏ثمر و يا مضر كشيده شود و يا گرايش او به سوى كمال بيشتر درشكل انحرافى قدرت ‏طلبى يا كسب‏ ثروت بيشتر ظهور كند.
نيازها و غرايز مادى كه برخاسته از وجود مادى و زمينى ماست برخلاف حقيقت اصيل الهى وجودمان، ما را به سوى احساس‏ها ولذت‏هاى محسوس مى‏كشاند ولى بايد دانست كه اين احساس‏ها و لذت‏ها هر چندبه خاطر سطحى بودن، گاه نمود بيشترى مى‏يابد ولى‏ از عمق و ماندگارى احساس‏هاى برخاسته از جان و حقيقت اصيل ما برخوردار نيست. سازگاريى كه انسان با زيبائيهاى غير مادى و نامحسوس احساس‏ مى‏كند از احساس سازگارى انسان با امور محسوس مانند بوى خوش ،آهنگ زيبا و يا چهره دلربا بسيار قوى‏تر و ماندگارتراست، زيرا اين‏احساس‏هاى حسى از عمق وجود انسان بر نمى خيزد و نياز درونى او را پاسخ نمى‏دهد . كشش به سوى چهره زيبا تنها نياز سطحى وجود او را پوشش ‏دهد . از اين رو عشقى هم كه در انسان ايجاد مى‏كند چون از دل و جان و حقيقت انسان بر نمى‏خيزد هنگامى كه درتضاد با لذت حسى قوى‏تر ديگرى قرار گيرد به سادگى به افول مى‏گرايد و به نفرت تبديل مى‏شود . اين سرنوشت گريزناپذير بيشتر عشق‏هاى ‏ظاهرى و زمينى است .ولى عشقى كه ريشه در جان‏انسان دارد و با جان او هماهنگ و همسوست ماندنى و هميشگى است. گرايش‏ها و احساس‏هاى متعالى كه در سخت‏ترين‏ شرايط به افول نگرائيده و پويايى خود راحفظ كرده‏اند اين حقيقت را اثبات مى‏كند. در حاليكه نمونه‏اى از احساس‏هاى سطحى و مادى را نمى‏توان‏ پيدا كرد كه در شرايط سخت و دشوار بدون آنكه خود رابااحساس‏هاى حقيقى برخاسته از عمق جان و وجود انسان پيوند زده ‏باشد خود را حفظ کرده و به افول نگراييده باشد.
عشق‏هاى زميني بدليل آنكه غالبا برخاسته از احساس‏هاى زيبايى گراى مادى و در ارتباط با حواس ظاهرى‏اند به زودى در برخورد با موانع و سختى‏ها و يا در تعارض با احساس‏هاى ديگر و يا با رسيدن ‏به‏ مطلوب از ميان مى‏روند. ولى اگر اين عشق مجازى در درون‏انسانى كه مشعل حقيقت درجان و وجود او برافروخته است و از استعداد رويش احساس‏هاى معنوى برخوردار است‏ ايجاد شود تنها بهانه اى براى‏ عبور از مرزهاى احساس مادى و وسيله‏اى‏ براى جلوه گرى زيبائيها و خوبى‏هاى برتر وجود او مى‏شود.
داستان عشق شاعر معروف معاصر، شهريار، نمونه‏اى قابل ذكر است .عشق پرشور دوره جوانى او را به جوان شوريده‏اى مبدل ساخت زندگى را رها كرد و به سوى غزل‏سرايى و زندگى شاعرانه روي آورد. پس ازچند سال شوريدگى راه وصال او با معشوق باز شد و معشوقى كه ‏سالهايى در فراق او دست از زندگى شسته بود به او وعده ‏وصال داد .ولى شهريار پيغام داد كه ‏تو راه مرا به سوى زندگى عاشقانه باز كردى و اينك من آن زندگى را يافته‏ام .
علاقه و عشق به خود قوى‏ترين علاقه در انسان‏است. بيشتر محبت‏هاى ديگر ناشى از علاقه انسان به خود است. علاقه به خود يعني علاقه به كمال خود و نفرت از هر چيزى كه موجب نقص وكمبود دراو مي شود. علاقه به ديگران‏ هم غالبا به خاطر نفع و سودى است كه از آنان به انسان‏ مى‏رسد . ولى نوع ديگرى از محبت به ديگران در انسان وجود دارد كه به خاطر رسيدن سودي ار آنان به خود نيست بلكه به خاطر ذات‏ آن چيز و يا خود آن فرد است . زيرا چنانكه پيش‏تر گفتيم آن چيز يا فرد از آن گوهر حقيقت و زيبايى كه ما آن ‏را در وجود و حقيقت‏ ذات خود يافته و درك كرده و به آن عشق مى‏ورزيم برخوردار است .تمامى فضيلت‏هاى اخلاقى مانند اخلاق نيكو، احسان و گذشت،شجاعت و سخاوت از اين گونه است. حتى زيبائى‏هاى‏ طبيعى و مادى را نيز ميتوان با همين احساس ‏معنوى درك ‏كرد گاه يک آهنگ و صداى دلنشين ‏يك گل و يا چهرهاي زيبا احساسى عميق را در انسان فراتر از احساس زود گذر و مادي پديد مى‏آورد.حسن يوسف و زيبائى مسيح براى انسانهاى مومن چنين احساس معنوى را بر مى انگيزد و اين در صورتى است كه اين احساس برخاسته‏از تمايل حسى و مادى انسان نباشد و با شهوت‏هاى فسادانگيز آميخته‏نشود .
البته كسانى كه از پاكى روح برخوردار نباشند نمى‏توانند اين احساس لطيف معنوي را دريابند و از لذت آن هم‏ محرومند. آنها تنها يك گونه لذت را درك مى‏كنند و آن لذت‏هايى است كه به‏ وسيله حواس خود ادراک مي کنند. .اين انسانها در حقيقت از ديدن و دريافتن بهترين زيبائيها ناتوانند و از احساس‏ بزرگترين لذت‏ها محرومند.انسانهايى كه به پاكى و لطافت روح و جان رسيده باشند با زيبائيهاى طبيعت نيز، به چنان سروري دست مي يابند که براى ديگران قابل فهم‏ و درك نيست. احساسى از نوع‏ احساس بهشتيان، آن‏گاه كه از نعمت‏هاى ظاهرى بهشت بهره مى‏برند.
با اين همه آنان از جاذبه محبت و عشقى بس بزرگتر و نشاط انگيزتر برخوردارند، عشق آنان ‏به پاكى‏هاى معنوى ‏بسيار بيشتر از جاذبه‏هاى طبيعى است و احساس لذتى كه به آنان از انديشه پاك و خوى نيك و كار نيك دست مى‏دهد هزاران بار عميق‏تر و پرشورتر ازاحساس‏هاى مادى است.
برترين عشق و محبت آنان به خداست. زيرا انسانى كه با حقيقت جان خود آشناست، آنچه از جمال ‏و كمال در درون خود مشاهده مى‏كند زيباترين و كاملترينش را درخدا مى‏بيند و چون اصل و سرچشمه زيبائيهاى درون خود را در او مى يابد بجاى نگاه به خود مجذوب او مى شود . جاذبه آن همه زيبايى و كمال، او را به‏سوى خود مى‏كشد از خود فراتر مى‏رود و يكسره مجذوب آن‏ سرچشمه زيبايى و كمال مى‏شود. و اين نه به معنى بيگانه شدن از خود بلكه به معناى‏ يافتن خود در خداست. او اصل خود را در خدا مى‏يابد و جمال وكمال خود را سايه‏اى از آن اصل مى‏بيند. ادراك تناسب و سازگارى‏ ميان جان خود و حقيقت خدا اين كشش و جاذبه و عشق و محبت‏ بى‏نظير را ايجاد مى‏كند. از همين جا مى‏توان فهميد كه آن دسته ازانسانهايى كه به سوى فضيلت‏ها، خوبى‏ها و پاكى‏ها گرايش ندارند به‏دليل آن است كه نتوانسته‏اند حقيقت پاك و زيباى وجود خود را پيدا كنند. آنها به ظواهر مادى و لايه‏هاى سطحى وجود خود سرگرم شده و راه كشف خود و پاكى ‏و لطافت و جمال و كمال درون خود را به روى خود بسته‏اند و از اينجاست که كششى به سوى خوبى‏ها احساس نمى‏كنند. قرآن كريم فرموده است: چنين انسانهايى ابتدا خود را فراموش كرده‏اند وپس از آن به فراموشى و غفلت از خدا رسيده‏اند.
.٢ ترس از خدا از ديگر احساس‏ها و حالت هاى سازنده و مثبت انسان نسبت به خداوند، احساس ‏ترس از خداوند است. در اخلاق اسلامى وجود اين‏احساس در انسان براى رشد شخصيت او ضرورى شمرده شده‏است. " كسى كه از مرتبه و منزلت الهى بترسد و نفس خويش رااز هوى پرستى باز دارد در بهشت مأوى خواهد گزيد" (نازعات آيه‏٤٠). عالمان اخلاق ترس را تازيانه سلوك دانسته اند. ترس از خداوند تنها نيروى توانايى است كه انسان را به مقاومت در برابر نفس خودخواه و دنيا طلب و فشار غرايز و تمنيات و خواهشهاى نفسانى که انسان را به طرف فساد و شهوت‏طلبى مي کشند وا مى‏دارد . بدون وجود ترس از كيفر الهى ، هواى نفس برانسان مسلط مى‏شود و راه معصيت و گناه را بر روى او مى‏گشايد.
در اينجا به دو سؤال بايد پاسخ گفت : نخست اينكه چگونه محبت و عشق به خداوند مى‏تواند با ترس از او در دل انسان همنشين باشد. با وجود عشق و محبت به خداوند چگونه مى‏توان از او ترسيد؟ در پاسخ به اين سؤال نخست اين توضيح لازم است كه ترس از خدا درحقيقت يا ترس از گناهان خود است و يا ترس از دور شدن از خدا و يا احساس كوچكى و ناتوانى در برابر عظمت و جلال ‏وصف ‏ناپذير خداوند. در هر سه صورت ترس از خداوند با ترس از موجودى ‏ترسناك و وحشت‏انگيز كاملا متفاوت است . خداوند به عنوان پروردگار هستى ،پاداش دهنده خوبيهاى انسان در دنيا وآخرت است.وجود نظام حكيمانه آفرينش ، كارهاى نيك انسان را وسيله رشد و نيكبختى قرار داده و انسان بدكار و زشت سيرت را با انسان نيك سرشت و درست كردار همنشين و يكسان نديده است. پس انسان بايد هميشه نگران كار زشت و زيباى خود باشد و در اين انديشه كه آيا هم چنان در گروه نيکان باقى خواهد ماند يا آنكه به گروه گناهكاران خواهد پيوست؟ در هر صورت انسان مى داند كه پاداش و كيفرى را كه خداوند برايش فراهم ديده نتيجه عمل خود اوست و از خداوند جز رفتارى شايسته نخواهد ديد. احساس ناتوانى و كوچكى انسان در برابر خداوند نيز نتيجه معرفت نسبت به عظمت ‏الهى است با وجود اين ،احساس ترس از خداوند تنها به گناهكاران يا كسانى كه با تمنيات‏ خودخواهانه خود وسوسه مى‏شوند اختصاص ندارد بلكه انسانهاى وارسته و مقرب نيز در برابر خداوند دچار چنين بيم و هراسي هستند. آنان كه تمام وجودشان غرق در تابش جلوه‏هاى الهى‏ است از اينكه مبادا از اين نعمت محروم شوند نگران‏اند.آنان چون دائما در طلب وصال‏اند، نگران درجازدن و پيش نرفتن‏اند. انسان مؤمن نگران نگاه محبوب و ازدست دادن حال انس و وصل با اوست. على ـ عليه السلام ـ در دعاى كميل‏مى‏گويد: خداوندا! من اگر بر عذاب سخت تو صبر كنم فراق و جدايى تو را نمى‏توانم تحمل كنم.
پرسش دوم اين است كه ترس غالبا اضطراب مى‏آفريند و بحران روحى ايجاد مى‏كند پس چگونه مى‏تواند به عنوان حالتى مثبت و سازنده در انسان‏شناخته شود؟
پاسخ اين است كه ترس از خداوند نيرويى سازنده است كه آدمى را از غفلت باز مى‏دارد و شكوفايى بيشتر شخصيت درونى او را موجب مى‏شود. احساس ترس از خداوند چون از باور به عظمت جمال و كمال او و علاقه به او سرچشمه مى‏گيرد به جاى اضطراب و تشويش به تقويت پيوند انسان با خدا و تلاش بيشتر براى نزديك شدن به خدا مى‏انجامد. در حديث قدسى آمده است كه اگر بندگان من حد اشتياق مرا به خود مى دانستند از شدت شوق جان مي سپردند.
براى انسانى كه در آغاز راه سلوك و بندگى است ترس از كيفر خداوند مانعى در برابر گناه و عصيان و نيرويى براى حركت در راه خداوند است. هر قدر وابستگى انسان به دنيا و هواهاى نفسانى بيشتر باشد به‏ترس و بيم بيشترى نياز دارد تا از فشار نفس اماره او بكاهد و توان مقاومت او رادر برابر اين فشارها افزايش دهد . درعين حال عالمان اخلاق گفته‏اند آنان كه ايام واپسين عمر را مى‏گذرانند بايد بيشتر به رحمت و بخشش و مغفرت خداوند اميدوارشان كرد . زيرا افزايش ترس از خدا ممكن است به كاهش محبت به خدا در آنان منجر شود .ولى در مورد كسى كه در گناه و معصيت فرو رفته‏است بايد به جاى‏اميدوارى ترس از عذاب را در او تقويت ‏كرد تا چون تازيانه‏اى او را از رفتار زشت باز دارد و به راه اطاعت وارد كند .
يك نكته مهم در اخلاق اسلامى تعادل حالت بيم و اميد و خوف و رجاء در انسان است. جز درشرايط خاص مثل شرايط عادت به گناه يا نزديك شدن مرگ بايد ترس از كيفر و اميد به رحمت و لطف و مغفرت خدا درانسان، در حالت تعادل و اعتدال باشد تا هم عشق و محبت به خدا در نتيجه افزايش ‏ترس كم نشود و هم نفس اماره در نتيجه كم شدن ترس قوت نگيرد و بر انسان مسلط نشود . نكته ديگر اين است‏ كه از دو حالت متضاد بيم و اميد نسبت به رحمت و كيفر خدا،حالت اصيل، همان حالت اميد به خداوند است كه وجودش عامل حقيقى تكامل و نزديكى به خداوند است و هميشه و در همه‏حال بايد در انسان وجود داشته باشد . ولى ترس ازخداوند احساسى اصيل و حقيقي نيست بلكه تنها به عنوان ابزار و وسيله‏اى براى دور كردن انسان از گناه از آن استفاده مي شود. پس ترس ازكيفر خداوند در شكل صحيح و متعادل خود با اميد به خداوند همراه است و هيچگاه به اضطراب و تشويش نمى‏گرايد، همچنان كه نگرانى دانش‏آموز فهيم از امتحان به جاى نوميدى او را به تلاش سازنده و مؤثر و در نهايت موفقيت سوق مى‏دهد. قرآن كريم با توجه به اين مسئله روانى بارها به مؤمنان تاکيد ‏كرده است كه هيچگاه و در هيچ شرايطى از شمول رحمت خداوند نسبت به خود نوميد نشوند.
دانشمندان اخلاق علم و معرفت را عامل ترس از خدا و عفت و ورع و تقوى را ثمره و محصول ترس دانسته و مى‏گويند: از معرفت، خوف بر مي خيزد و ازخوف خدا، زهد و صبر و توبه بار مى‏آيد و از زهد و توبه‏ هم ثمر صدق و اخلاص و فكر و ذكر برداشت مى‏شود و سرانجام از همه اينها ،انس و محبت كه آخرين مقصد و مقصود است بدست مى‏آيد.پس گوهر سعادت را بايد در صدف خوف از خدا جستجو كرد.
.٣ توكل توكل در فرهنگ و اخلاق‏ اسلامى جايگاهى والا دارد و در قرآن كريم دهها بار از اين صفت به‏عنوان يكى از ويژگى‏هاى ممتاز انسانهاى خداشناس ياد شده است.
معناى توكل آن است كه انسان براى رسيدن به موفقيت در همه كارها و تلاش‏ها، بايد تنها به خدا اعتماد كند و با اعتماد به خدا مطمئن باشد كه از بزرگترين‏ پشتوانه و عامل موفقيت برخوردار است.
نتيجه پيدايش حالت توكل در انسان چند چيز است:
نخست: ايجاد آرامش خاطر درونى و از ميان رفتن اضطراب و تشويش و پريشانى در انسان در برخورد با مشكلات و سختى‏ها.
دوم: رضايت داشتن از نتيجه‏اى كه در پايان هر تلاش به دست مى‏آيد.زيرا انسان متوكل مى‏داند كسى كه اين نتيجه را فراهم ساخته است از بيشترين نيرو براى سامان دادن امور او برخوردار بوده و از هيچ كارى ‏هم به نفع او فرو گذار نكرده‏است، پس نتيجه اگر در ظاهر هم نتيجه به دست آمده برايش مطلوب به‏نظر نميرسد ولى مطمئنا بهترين گزينه براى او همين نتيجه بوده است. بنابراين‏ با نرسيدن به خواستهاى اوليه احساس شكست و سرخوردگى دراو به وجود نمى‏آيد.
سوم: استفاده نكردن از راههاى ناصحيح و روشهاى باطل براى ‏رسيدن به هدف و خواسته خود است.زيرا مي داند نتيجه اي که در اين صورت به دست مي آيد ارزش پايداري براي او نخواهد بود و نيروي حقيقي حاکم بر جهان با آن همراهي نخواهد کرد.
چهارم: پرهيز از صرف تمام نيروي خود براى رسيدن به خواستهايش مي باشد.کاري كه نتيجه آن بازماندن از بسيارى مسئوليت‏هاى مهم ديگر است. اعتماد به برخوردارى از كمك خداوند، انسان را ازاينكه‏ بخواهد به قيمت بازماندن از وظايف و مسئوليت هاي ديگري که بر عهده دارد به خواستهايش دست يابد باز مى‏دارد و تنها در محدوده‏اى كه رضاى خداوند و تكليف الهى برايش تجويزكرده اقدام مى كند و اطمينان دارد که با اين شيوه بهتر به خير و نفع حقيقي اش خواهد رسيد.
توكل محصول اعتقاد يكتا پرستانه انسان است. كسى كه در بينش توحيدى تنها خداوند را نيروى واقعى در جهان هستى مى‏بيند و به‏قول مولوى ساير علت‏ها را چون شيرهاى علم‏ مى‏داند، حالت توكل را در درون خود احساس مى‏كند.از نظر او انسانها و ساير پديده‏ها چون قلمى در دست تقدير الهى ‏هستند. پس نبايد جز به اراده الهى اميد بست و جز به او اميد ‏داشت. ولى كسى كه ‏موجودات ديگر را از نيرو و اراده مستقل در برابر خداوند برخوردار مى‏داند براى اعتماد ورزيدن به خداوند بايد به اين سؤال ذهنى خود پاسخ گويد كه با وجود دخالت اراده انسانهاى ديگر و تأثير عوامل‏ مختلف طبيعى و اجتماعى در موفقيت‏هاى ما، چگونه مى‏توان تاثير آنها را ناديده گرفت و يكسره حل مشكلات وموفقيت خود را از خداوند خواست؟ براى پاسخ به اين سؤال بايد به‏چند نكته توجه نمود: نكته نخست آن است كه انسان در حالت توكل از همه اسباب و عوامل‏طبيعى و عادى در زندگى خود كمك مى‏گيرد. براى رفع تشنگى آب مى‏خورد و براى‏ كسب درآمد كار و تلاش مى‏كند در حالتى كه‏او تنها اسباب و ابزار را به كارمى‏گيرد ولى نتيجه را از كار خود انتظار ندارد او در ديده حق بين خود نتيجه را از كسى مى داند كه تأثير تمامى اين عوامل از اراده او سرچشمه گرفته است. اين مثال مى‏تواند روشنگر باشد كه تنها انسان‏ نادان و كوته بين است كه با رسيدن هديه‏اى از سوى دوستى يا بزرگى، بر دستان آورنده هديه ‏بوسه مي زند و همه سپاس خود را نثار او مى‏كند.
با اين وجود اعتماد به خداوند و توكل به او به معناى‏انكار تأثير عوامل و علل ديگر نيست بلكه به معنى بازتر كردن نگاه و افق ديد خود نسبت به عوامل مؤثر در جهان هستى است. با نگاه‏ عميق‏تر به جهان نمى‏توان علل و اسباب مادى را تنها در علل‏مادى و طبيعى محدود كرد و وجود علل و اسباب مؤثر غير مادى را انكار نمود. در جهان‏بينى اسلامى جهان مادى بخشى از جهان بزرگ تر است . از اينرو در جهان‏ هستى علل و عوامل فرامادى هم وجود دارد كه با علوم طبيعى و مادى قابل‏ كشف و شناسايى نيستند. توكل به خدا و درخواست كمك از او راه و روش استفاده از آن عوامل و اسباب فرامادى است. معجزاتى‏ هم كه پيامبران انجام مى‏دادند بهره بردن از اين ‏نيروهاى فرامادى در درون نظام هستى بوده است نه انكار قوانين‏حاكم برآن.
نكته دوم آن است كه بسيارى از مسائل و مشكلات زندگى ما با تصميماتى كه انسانها مى‏گيرند در ارتباط است . تاثير اراده الهى د ر تصميمات انسانها ار طريق عوامل بيشمار و ناشناخته درونى و بيرونى حاکم بر انسانها امرى خردپذير است.
نكته سوم آن است كه براى به وجود آمدن يك حادثه بايد صدها عامل طبيعى و مادى به گونه‏اى خاص در كنار هم قرار گيرد. كمترين ‏تغيير در اين ترتيب ، نتيجه را متفاوت خواهد کرد. مي گذارد. در بسياري از موارد اراده الهى ‏در ترتيب و چينش عوامل مادى در چهارچوب نظام طبيعت تأثير
در يك سخن توكل و اعتماد به خداوند در نتيجه باور انسان به ‏قدرت لايزال خداوند و وابستگى نظام آفرينش به اراده او و اعتقاد به اينكه اراده خداوند جز خير و خوبى و نيكى رابراى بندگان خود مقدر نمى‏كند حاصل مى شود.
انسان متوكل و مؤمن با نگاهى برتر به مسائل زندگى ‏مى‏نگرد.اگر تقدير الهى او را به رفاه كمترى در زندگى مادى رسانيد و درمقابل ايمانى با زيبايى‏هاى معنوى فراوان به او بخشيد او بدون‏ترديد همان را براى خود خير مى‏پندارد. پيامبران بزرگ الهى درزندگى مادى خود با مشكلات و سختى‏هاى بسيارى مواجه بودند ولى هميشه هر تقدير الهى را هديه‏اى گرانقيمت از سوى خداوند براى‏ خود مى‏دانستند. در گفتارى از امام على ـ عليه السلام ـ آمده است كه فرمود: در شگفتم ازاين كه مى بينم هر آنچه خداوند براى بنده مؤمن خود مقدر مى‏سازد براى او سراسر خير و نيكبختى است،
.٤ اخلاص در اخلاق اسلامى كار و عمل انسان از دو بخش تشكيل مى‏شود:
.١ صورت عمل كه در خارج مشاهده مى‏شود.
. ٢ محتوا و حقيقت عمل كه نيت و انگيزه انجام‏عمل است. هر قدر انگيزه عمل پاك‏تر و متعالى‏تر باشد ارزش عمل بيشتر است. اهميت قصد و انگيزه در عمل به اين دليل است كه عمل وسيله رشد و تكامل ‏انسان است. تأثيرى كه عمل بر تعالى روح انسان مى‏گذارد مربوط به بخش نيت عمل و قصد فاعل است، نه صورت آن و زيرا عمل ريائى با آن كه از صورت كامل عمل برخوردار است تنها به دليل نداشتن‏ نيت سالم فاقد ارزش است؛ كمك به‏انسان محروم و مستمند هر قدر زياد باشد اگر براى خود نمايى باشد در روح انسان تأثير تكامل بخش ندارد ولى اگر كمك به رفع ‏محروميت يك انسان، براى خدا باشد كارى ارزشمند است هر قدر هم مقدار آن کم باشد. پس حقيقت ارزشمند در هر كار نيت است نه صورت.
نيت و انگيزه درست داراى دو سطح است: در سطح اول انسان كارخوب را تنها به خاطر خوبى كار انجام مى‏دهد مثلا به‏مستمندان كمك مى‏كند چون از نظر انسانى و وجدان انسانى كارى پسنديده است. ولى در سطح بالاتر كار تكامل بخش كارى است‏ كه براى جلب رضاى خداوند انجام شود. گرچه اين دونيت مكمل يكديگرند ولى انسان مؤمن كه براى خود جز بندگى خدا و اطاعت فرمان‏ او وظيفه‏اى نمى‏شناسد كار خود را تنها براى‏ خدا انجام‏مى‏دهد و اين بالاترين درجه اخلاص است.
قرآن كريم فرموده است كه مؤمنان راستين، نيكى به مستمندان ويتيمان را براى خدا و با هدف خدايى انجام مى‏دهند.
مراتب اخلاص نيز متفاوت است. هر قدر قصد و انگيزه‏هاى غيرخدايى كمتر باشد اخلاص عمل بيشتر است. بالاترين درجه اخلاص ‏آن است كه انسان از كار خود نه اثر دنيايى و نه اجر آخرتى را بخواهد.
على ـ عليه السلام ـ به خدا عرضه مى‏دارد: خداوندا! تو را پرستش مى‏كنم نه براى‏رسيدن به بهشت يا گريز از جهنم تو، بلكه به آن جهت كه تو را شايسته ‏پرستش يافتم.
عبادت‏هايى كه انگيزه‏اى جز انگيزه الهى در آنها باشد باطل و بى‏اثرند. كسى كه در كار نيك خود، نگاهش به ستايش ديگران باشد و انگيزه‏اش جلب نظر ديگران، جز حرمان و اندوه چيزى عايدش نمى‏شود.او در پايان عمرى تلاش در مى‏يابد ستايش‏هاى از ياد رفته و توهمات و خيالات برباد رفته نتيجه اين همه تلاش هاي اوست. قرآن فرموده است: آنچه براى خود اندوخته ايد به‏زودى از ميان مى‏رود و آنچه‏برى خداوند و در نزد او ذخيره نموده باشيد هميشه ‏جاودان مى‏ماند.
.٣ عمل و رفتار رشديافته نسبت به خداوند ١.اطاعت و عصيان در اينجا سخن ما پيرامون احساسهاى متعالى، نسبت به خداوند پايان‏ مى‏يابد و به سومين مرحله در رابطه انسان با خدا كه رابطه عملى با اوست مى‏رسيم. رشد و كمال اخلاقى انسان نيازمند، در پيش‏گرفتن ‏رفتارى‏مناسب در برابر خداوند است. تنها بينش صحيح و يا احساس ‏متعالى نسبت به خدا كافى نيست. بدون رفتار مطلوب ‏بينش و احساس متعالى هم دست يافتني نيست. مهمترين اصل در رفتار انسان نسبت به خداوند در پيش گرفتن ‏روش اطاعت و فرمان پذيرى است. هيچ كمالى‏ بدون آن به دست نمى‏آيد. ايمان به خدا انسان را به سوى ‏فرمان‏پذيرى او سوق مى‏دهد.
چرا بايد خداوند را اطاعت كنيم و فرمان او را پذيرا شويم؟ نخستين جهت آنستكه جز راه اطاعت براى انسان خداشناس وخدا باور راه قابل قبول ديگرى وجود ندارد .كسى كه سراسر وجود خود را نياز و فقر و احتياج به خداوند و خداوند را سراسر توانايى وكمال و بى‏نيازى مى‏داند و بر اين باور است كه هر چه هست از اوست و وابسته به او، دراين حال جز سر سپردن به خواست و رضاى او راه ديكرى برايش قابل قبول نيست.براى كودكى كه همه چيزش به مادر وابسته است‏ جز پناه بردن به دامان مادر و دويدن در پى او انتخاب ديگري وجود ندارد. پس رابطه بندگى محض انسان نسبت‏ به خداوند فرمان پذيرى او را ايجاب مى‏كند.
دومين جهت آنستكه انسان جز با فرمان پذيرى از خداوند به سعادت ‏نمى‏رسد .پس بايد به راه اطاعت برود تا در تباهى و سيه روزى نيفتد.
سومين جهت آنستكه وظيفه شكر و سپاسگذارى نسبت به اين همه نعمت‏هاى بى‏پايان خداوند ما را به پذيرش خواست او و دورى از عصيانش فرامى‏خواند.
راه اطاعت او راچگونه بايد شناخت؟ نخستين و بهترين راه آنستكه فرمان او را از زبان خود او بشنويم.وحى آسمانى، سخن خداوند است و خداوند خواست خود را در آن‏ براى ما بازگو كرده است. خود وحى نيز راههاى ديگرى ماننداطاعت از پيامبر را به ما معرفى‏ نموده است.
.٢ شكر سپاس گذارى از خداوند وظيفه‏اى عملى است كه ما در برابرخداوند داريم.
اركان شكر: نخست آنكه تمام نعمت‏ها را از خداوند بدانيم و واسطه‏هاى رساندن نعمتها را صاحب اصلى به شمار نياوريم.
دوم آنكه از دريافت آنان خشنود باشيم و در دل سپاس گوى آن شويم و زبان به تشكر ازخداوند بگشائيم.
سوم آنكه آنها را در همان مقصدى كه به ما نشان داده‏اند به كار بريم.
پس شكر نيازمند شناخت‏اين نكته است كه در نعمت هايى كه در اختيار ما قرار مى‏گيرد جزخداوند دخالت ندارد. خورشيد و زمين و دستهاى مردمى كه واسطه رسيدن آن نعمتها به ما هستند همه فرمانبران‏اراده الهى‏اند و وظيفه دارنداين نعمت‏ها را براى ما آماده كنند و به دست ما برسانند. دانستن مقصدى كه اين نعمت‏ها براى‏رسيدن به آنها بايد صرف شوند گام ديگر در راه شکر است. كار علم شريعت‏ آن است كه مقصد و مسير استفاده‏از نعمت‏هاى گوناگون را نشان دهد.
فراوانى نعمت‏هاى خداوند و بى‏شمارى آنها عاملى است كه انسان را از توجه به عطا كننده آنها باز مى‏دارد. وجود اسباب و عوامل مادى نزديكتر هم عامل ديگرى است كه ما را ازتوجه به صاحب اصلى آنهاغافل مى‏كند.
.٣ عبادت يكى از شناخته شده‏ترين رابطه‏هاى عملى ميان انسان و خداوند عبادت و پرستش است. راه درست زندگى و مسير انسانيت، عبادت خداوند است. عبادت به معناى اخص آن انجام اعمالى است كه‏انسان به‏نشانه عبوديت و بندگى خود در برابر خداوند به شكل‏خاصى به طور مرتب انجام مى‏دهد.
عبادات براى حفظ سلامت روانى انسان ضرورى‏اند. همان طور كه اگر حداقلى از اكسيژن و غذا به بدن نرسد سلامت جسمى انسان به مخاطره مى‏افتد، بدون حداقل عبادت و رابطه معنوى با خداوند، روح انسان دچار كمبود نيروى معنوى مى‏شود .وظيفه اصلى عبادات خاص، برقرار كردن پيوند مستقيم انسان با خدا و زنده نگاه داشتن ياد او در دل و جان آنهاست. .
عبادت واقعى آن است كه تمام يا بخشى از فعاليت عبادى انسان به زمان انس و ياد خدا تبديل شود. در اين‏صورت زندگى انسان به سوى بالندگى و شكوفايى پيش مى‏رود و روح انسان تكامل و تعالى مى‏يابدو هدف‏ اصلى عبادت محقق مى‏شود. اين همان عبادت مقبول است يعنى عبارتي که تأثير شايسته خود را در روح و جان انسان‏بر جاى مي گذارد.
در اسلام علاوه بر عبادت‏هاى مخصوص، سامان دادن زندگى دنيايى خود و خانواده و كمك به رفاه جامعه درصورتى كه در چهارچوب اهداف و دستورات دينى قرار داشته باشد و براى خداوند انجام شود كارى مطلوب و خداپسند بوده و عبادت تلقى مى‏شود؛ يعنى وسيله‏اى براى تعالى روحى ومعنوى انسان و تقرب به خدا خواهد بود . به اين ترتيب ‏انسان مى‏تواند تمامى لحظات زندگى خود را با اشتغال به كارهاى مفيد و سالم به وسيله‏اى براى تكامل معنوى و قرب به خدا تبديل كند بدون اينكه هيچ خللى در زندگى ‏فردى و اجتماعى او واردشود. مشروط به اين كه آن كار: ١. توأم با اخلاص ‏باشد. ٢.كارهاى زشت ديگر تأثير آن را خنثى نسازد (حبط عمل) ٣.از پشتوانه ايمان به خداوند برخوردار باشد.زيرا انكار خداوند و چشم‏بستن بر برترين حقيقت هستى، راه كمال معنوى انسان را مسدود مى‏كند .
.٤ ذكر ذكر به معنى به ياد خدا بودن؛ رابطه‏اى عملى است كه‏انس و پيوند بيشتر با خدا را براى ما به ارمغان مى‏آورد. ذكر خدا دو گونه است: ذكر زبانى و ذكر قلبى. ذكر زبانى يعنى زبان به حمد و سپاس‏ خداوند گشودن و ستايش و ثناي او گفتن .
حمد و سپاس در برابر نعمت هاى خداوند است و ثنا و ستايش در برابر جمال و كمال مطلق او. لب گشودن به ستايش خدا و بازگو كردن اوصاف كمال او و ترنم عشق او کردن از نيازهاى رواني انسان است.اظهار دلدادگى و محبت به هر خوبى و زيبايى كه در فطرت انسان قرار دارد جلوه‏اى از دلدادگى فطرت انسان به جمال و كمال مطلق‏ خداوند است. انسان مى‏خواهد قطره وجود خود را با درياى كمال و زيبايى پيوند زند و خود را در شعاع وجود او فانى كند.
ذكر حقيقى، زنده داشتن ياد خدا در دل است. ولى بايد از ذكر زبانى شروع كرد تا به ذكر قلبى رسيد.
آثار ذكر يكى از مهمترين آثار ذكر رسيدن به آرامش درونى و رهاشدن از اضطرابها و تشويش‏هاى روانى است و از عوامل‏ احساس رضايت انسان در زندگى به شمار مي آيد. كسى كه از وضع موجودش ناخرسند است و احساس مى‏كند در زندگى عقب مانده و نتوانسته به درجه و سطح شايسته خود برسد، دچار پريشانى و اضطراب دائمى مى‏شود .عاملى كه انسانها را به تلاش شبانه روزى به دنبال جمع‏آورى پول و ثروت و يا به سوى علم و دانش رهسپار مى‏كند و برخى را هم براى كسب قدرت و يا جاه و مقام به كارهاى مخاطره‏آميز وا مى‏دارد اين احساس است كه با اين كارها مى‏توانند خود را تكميل‏كنند و نقص و كمبود درونى خود را به اين وسيله جبران كنند و به احساس رضايت خاطر برسند و در نهايت آرامش درونى بدست آورند. ولى اين گفته قرآن كه "انسان تنها با ياد خدا آرامش مى‏يابد" بازگو كننده اين‏حقيقت است كه‏ فطرت الهى انسان تنها با اتصال به سرچشمه حيات الهى ‏آرام مى‏گيرد. مظاهر مادى زندگى هيچگاه نمى‏توانند روح و روان‏ انسان را كه از روح الهى نشأت گرفته اقناع كند و به رضايت خاطربرساند.
اثر ديگر ذكر خدا اعتماد به نفس است. كه در نتيجه اتصال به نيروى لايزال الهى به دست ‏مى‏آيد. در مقابل، قطع رابطه با خداوند، بزرگترين ضربه روحى و روانى را به انسان وارد مىکند و او رااز اين پشتوانه محروم ‏مى‏سازد. استقامت پيامبران الهى در سخت‏ترين شرايط، ناشى ازاعتماد به نفس بى‏نظير آنان بوده كه از پيوند آنان با خداوند نشأت‏ مى‏گرفته است.
اميدوار بودن به آينده تأثير ديگر ياد خدا است. با اعتماد به كمك خداوند، انسان مى‏تواند در برابر مشكلات ‏زندگى بايستد و بر موانع پيروز شود و هيچگاه يأس و ترديد بر او چيره نشود.
راههاى تقويت ذكر و ياد خدا: هر قدر وابستگى انسان به تعلقات دنيايى كمتر باشد دل و روان او آمادگى بيشترى براى ارتباط با خدا دارد. اشتغالات فراوان ‏زندگى اگر تمام فكر و ذهن انسان را به خود مشغول كند جايى براى ‏ياد خداباقى نمى‏ماند. پس اولين گام براى توجه به خدا، خالى كردن ‏بخشى از وقت خود براى ذكر خدا و جلوگيرى از پر شدن تمام فضاى ‏ذهن و دل خود با امور ديگر است .
دومين راه، درست انديشيدن است. تفكر منطقى و صحيح درباره ماهيت زندگى و درباره شخصيت‏ خود و گذشته و آينده انسان را با خدا پيوند مى‏دهد و راه انسان را به سوى خدا و نجات از وابستگى‏هاى مادي باز مى‏كند.
دورى از گناه و پاك كردن دل از آلودگى ها عامل ديگرى براي ارتباط انسان با خدا است. ارتباط با انسانهاى‏ صالح و آنان كه اهل ذكر و انس با خدا هستند از بهترين ‏راههاى ‏تقويت انس با خداست.
.٥ دعا خداوند انسان را به درخواست هر چه بيشتر ازخود دعوت كرده است. قطع درخواست انسان از خداوند، معنايى جز اعلام بى نيازى در برابر خداوند ندارد و همين جا نقطه قطع پيوند انسان با خدا خواهد بود. دعاى حقيقى آن است كه انسان به "انقطاع" و قطع اميد و اعتماداز همه وسايل و عوامل مادى و غير مادى برسد و حقيقتا جز از خداوند انتظارى‏نداشته‏باشد.
حالت دعاى حقيقى به چند صورت در انسان به وجود مى‏آيد:
.١ حالت اضطرار؛ يعنى زمانى كه انسان تمام راه حل هاى ممكن را تجربه كرده و به نتيجه نرسيده است . در اين حال كه همه درها را بر روى خود بسته ‏مى‏بيند دعاى حقيقى و خالصانه از خداوند خواهد داشت.
.٢ در حالت مرگ؛ در اين حال انسان بينشى حقيقت جو پيدا مى‏كند و بى‏اثر بودن عوامل ديگر را حقيقتا درك مى‏كند و درخواست حقيقى را به خداوند اظهار مى‏دارد .
.٣ حالت انقطاع ارادى اين حالت براى كسانى كه به مرتبه‏اى از ايمان توحيدى رسيده‏اند در نتيجه مجاهده بانفس و سير و سلوك به دست مى‏آيد.اين گروه چون تنها اراده خداوند را مؤثر مى‏دانند دعايشان ‏دعايى حقيقى است و حالت انقطاعى كه براى‏انسانهاى عادى در حال مرگ رخ مى‏دهد براى اين انسانها در حال‏زندگى عادى بوجود مى‏آيد.
.٦ دورى از گناه هر عملى كه انسان را از تكميل و شكوفايى خود بازدارد و مانع سير و پويايى انسانى و حركت او به سوى خداوند شود گناه است. خداوند در هدايت حكيمانه خود تمامى اين اعمال گناه آلود را براى ماروشن ‏ساخته است . تكاليف الهى؛ يعنى انجام واجبات و ترك محرمات، غايتى جز تعالى معنوى انسان ندارد.
تأثير گناه در آلوده كردن روح انسان مانند آلودگى ظاهرى بدن نيست. گناهان شخصيت و حقيقت وجود انسان را واژگونه مي سازد و چهره انسانى او را به چهره‏اى حيوانى تبديل مى‏كند . گناه تأثيرى واقعى ‏بر شخصيت حقيقى انسان مى‏گذارد كه با مرگ از بين نمى رود و با او به سراي ديگر منتقل مي شود.
از ويژگيهاى حيات آخرتى قيامت، ظاهرشدن انسان با شخصيت حقيقى خود است كه در دنيا با روش و منش و با خصلت‏هاى روحى زشت و زيبا براى خود ايجاد كرده است. در حيات آخرتى از چهره انسان‏نماى دنيائى خبرى نيست. در آنجا شخصيت حقيقى هر انسان با چهره‏اى كه ساخته يك عمر عمل و رفتار او در دنياست ظاهر مى‏شود .
يكى از واقعيت هايى كه وحى آسمانى براى ما بازگو كرده است "تجسم اعمال" است. در قيامت ماهيت حقيقى عمل زشت ظاهر مى شود و باعث عذاب و درد و رنج دائمى انسان ‏مى‏شود و ماهيت واقعى عمل‏خوب انسان آشكار مى شود و انسان را در لذت و سرور و شادى فرو خواهد برد. در دنيا در عمل انسان نشانى از واقعيت خوب و بد آنها نيست. مثلا نمى‏توان از ظاهر يك سخن راستى و ناراستى آن را بازشناخت، ولى واقعيت و ماهيت آخرتى عمل نيك كاملا با حقيقت و ماهيت‏ عمل بد متفاوت است و به خاطر همين اختلاف ماهيت، دو تأثير كاملا متفاوت را در روح و جان انسان باقى مى‏گذارند.
نكته ديگر اينكه تأثيرگناه در ماهيت و شخصيت انسان تنها با مغفرت خداوند پاك شود . هيچ عامل ديگرى جز مغفرت الهى نمى‏تواند اين‏تأثير را بزدايد.
گناهان را مى‏توان به سه دسته تقسيم كرد: .١ گناهانى كه ازشخصيت طغيانگر و حق ستيز كافران بر مى‏خيزد .٢ گناهانى كه از سرجهالت و نادانى انجام مى‏شود .٣ گناهانى كه از روى غفلت اتفاق‏مى‏افتد.
كافر به معناى پوشاننده حقيقت؛ به كسى گفته مى شود كه در برابر حقيقت هاى بزرگ و روشنى كه پيامبران الهى آورده اند به مخالفت برمى‏خيزند. مخالفت با پيامبران، و ايستادگى در برابر منطق و فكر و سخن پيامبران،كه انديشه و اخلاق و رفتارشان تجسم ‏روشن و آشكار حقيقت و راستى و انسانيت است گناهى كافرانه است. خداوند و نظام هستى هيچگاه ايستادگى دربرابر حق را بر نمى‏تابند و تحمل نمى‏كنند.استكبار كه در منطق قرآن زشت‏ترين پديده معرفى شده است به معنى منش و رفتار خودخواهانه انسانهايى‏است كه در برابر حقيقت و راستى و درستى تسليم نشده و در برابر آنها به دشمنى و سركشى برمى خيزند."اسلام" به معناى تسليم بودن در برابر حقيقت است. خداوند كه حقيقت برتر هستى است شايسته‏ترين حقيقتى است كه بايد در برابر او تسليم بود . هر موجودى هم كه صفات الهى دراو بيشتر جلوه گر باشد از حقيقت بيشترى برخوردار است و شايستگى بيشترى براى پيروى دارد.
گروه دوم انسانهايى هستند كه مخالفتشان با حقيقت متعالى كه پيامبران آورده اند از روى جهالت وناآگاهى نسبت به حقيقت است .اين گروه امكان ‏بيشترى براى نجات دارند. قرآن كريم در توصيف اين گروه ‏مى‏فرمايد : "اينان كسانى هستندكه از عقل‏ خويش بهره درست نمى‏گيرند ." آنان زندگى دنيا را تنها در همين حيات ظاهرى كه چشمانشان مى‏بيند و غرايزى كه در وجود مادى خود حس مى كنند خلاصه مى‏كنند و در پى ادراك حقيقت بزرگتر هستى كه در وراى اين ظاهر قرار دارد برنمى آيند. تداوم اين نادانى بزرگ آنان را به تباهى مى‏كشد و مانع دستيابى آنها به شخصيت متعالى انسانى شده و آنانرا در برابر مسير هدايت الهى قرار مى‏دهد.
گروه سوم كسانى هستند كه انديشه خود را به روى فهم و درك‏حقيقت گشوده‏اند، اينان به بندگى در برابر خداوند بزرگ اعتراف و سوداى زندگى جاودان و حيات حقيقى ‏در سر دارند، ولى نفس اماره و وسوسه هاي شيطانى آنان را به گناه مى‏آلايد .قرآن اين گروه را چنين توصيف مى‏كند: "اينان پس از آنكه با وسوسه ‏نفس شيطانى به گناهى دست مى‏زنند به ياد خدا مى‏افتند و ازاينكه از فرمان او سر تافته‏اند پشيمان مى‏شوند و توبه مى‏كنند". توبه راه بازگشت آنان را هموار مى‏كند و مورد مغفرت خداوندشان قرار مى‏دهد. توجه به خدا اثر زيانبار گناه را از آنان مى‏زدايد.
.٧ توبه توبه؛ يعنى بازگشتن به راه خداوند پس از لغزش از راه صواب . هر گناهى به مثابه لغزشى از راه و نزديك شدن به پرتگاه است.رحمت بيدريغ الهى چنان مقدر كرده است كه انسان با اندك توجه و اعترافى به‏ اشتباه خود، تعادل خود را بازيابد و اثر كار زشت را از وجود خود بزدايد. در قرآن كريم آمده است كه توبه نه تنها اثر منفى گناه را برطرف مى‏كند بلكه مى تواند آنرا به نيرويى مثبت تبديل كند و اين ‏چيزى جز نتيجه لطف و رحمت خداوند نيست. توبه، فقط احساس پشيمانى و درك ناشايستگى عمل را مى‏طلبد. كسى كه از راه لغزيده‏است بايد نخست انحراف خود را دريابد. براى توبه همين شناختن و باور كردن لغزش، مساوى با بازگشتن به راه و آغاز دوباره حركت به سوى خداوند است . طبيعى است كه‏انسان خداجوى چون لغزش و نافرمانى‏اش را بفهمد سراپا خجلت و شرمسارى مى‏شود و زبان به‏اعتراف و ستايش خداوند مى‏گشايد و بااين رفتار نيرويى دوباره مى‏گيرد.
روايت‏ شده كه خداوند توبه گناهكاران را از كار نيك نيكوكاران بيشتر دوست‏دارد، زيرا توبه با اعتراف به گناه همراه است و از هرگونه خودبينى كه هر عمل خوبى ممكن است ‏با خود داشته باشد، پاك است وهمين پاكى و خلوص موجب برترى مرتبه آن نسبت به كار نيك مى‏شود.
فصل چهارم: رابطه انسان با خود ١ـ بينش و معرفت رشديافته نسبت به‏خود اصل‏اول : شخصيت آميخته انسان و دو حقيقت مادى و الهى در وجودانسان
شخصيت و حقيقت وجود انسان، شخصيت و حقيقتى آميخته ومركب است كه در آن دو سنخ حقيقت و دو گونه هستى بهم آميخته است. گونه مادى و زمينى و گونه معنوى و خدايى، هركدام ازاين دو حقيقت در انسان نيازها، گرايش‏ها، كشش‏ها واحساس‏ها و تمايلاتى را ايجاد مى‏كند . ميان اين دو گونه احساس و گرايش كه در انسان وجوددارد، تضاد و تعارض دائمي برقرار است و هر كدام پيروز شود انسان را تحت سلطه خود در خواهد آورد. حاكميت بعد مادى و حقيقت مادى در انسان موجب مى‏شود انسان به موجودى ‏باگرايش‏هاى صرفا مادى تبديل شود و نيروهاى درونى او تحت‏سلطه غرايز مادى قرارگيرد و خواسته‏هاى نفسانى بر وجود او چيره شود و نيروهاى معنوى و فرامادى او به افول و تباهى كشيده‏شوند و آن همه استعدادهاى تعالى بخش در وجود او مدفون گردند، ولى حاكميت بعد خدايى و معنوى‏ در وجود او به تعادل نيروهاى ‏درونى‏اش منجر مى‏شود و با حاكميت يافتن عقل بر وجود او تمامى‏ استعدادهاى نهفته انسانى به شكوفايى مى‏رسد در اين صورت‏ هيچيك از نيازهاى وجود او چه نيازهاى مادى و چه ‏نيازهاى معنوى و متعالى او بدون پاسخ نمى‏ماند و شخصيت او شخصيتى متوازن و رشد يافته در ابعاد عقلى، روانى و جسمانى ‏خواهد بود. سير تعالى بخش انسان به سوى خداوند و خدا گونه‏شدن‏ انسان هم با رشد همه‏جانبه استعدادهاى انسانى تحت حاكميت ‏عقل بدست مى‏آيد.
شناخت "خود" حقيقى و اصيل و باور داشتن تمايز آن از "خود" مادى‏ و حيوانى و شناخت نيازهاى هر يك از مهمترين عوامل رشد شخصيت انسان به شمار مى‏رود. در معارف‏ اسلامى ‏شناخت خود و شناخت خدا قرينه يكديگر دانسته شده اند به‏طوريكه با رسيدن به يكى، به ديگرى هم مى‏توان نائل شد. كسى كه ‏شخصيت خود را در همان غرايز و نيازهاى مادى خلاصه مى‏بيند نمى‏تواند از همان ‏محدوده فراتر رود و گامى را به سوى تعالى خود حقيقى‏اش بردارد. اولين شرط براى اين حركت، باور به وجود حقيقتى ‏متعالى در درون خود است و باور به اينكه انسانيت اصيل و حقيقى‏ هر فرد همان شخصيت‏ فرامادى درونى اوست. پس از آن ، گام بعدى، شناختن استعدادها و توانائيها و نيازهاي اين "خود" برتر است. يک نكته مهم آن است كه خداوند به انسان ‏بصيرت، آگاهى و دانش كافى را براى شناخت اين دو نوع گرايش داده است و هر انسانى با فطرت و آگاهى خداداد خود مى‏تواند درستى و نادرستى ‏گرايش‏ها و نيازهاى متفاوت و متضادى را كه اين دوحقيقت در ما ايجاد مى‏كند بشناسد. خداوند، هم به ما توانايى تشخيص حق و باطل و درست و نادرست را داده است و هم قدرت انتخاب ‏را براى گزينش يكى از اين دو راه.
مردم در برخورد با اين دو گونه گرايش به سه گروه تقسيم مى‏شوند:
يك گروه به سوى آن حقيقت متعالى گرايش مى‏يابند و تمام‏زندگى خود را در راه شكوفايى "خود" اصيل و حقيقى صرف مى‏كنند و به رستگارى كامل مى‏رسند، اينها مؤمنانى هستند كه "ايمان و عمل صالح" را توأمان دارند و در اثر ايمان‏ و كار شايسته به شخصيتى برخوردار از آرامش حقيقى معنوى دست ‏مى‏يابند. اين گروه "صاحبان نفس مطمئنه "اند.
گروه ديگر كسانى هستند كه گرچه به حقيقت متعالى در درون ‏خود باور دارند و سعادت خود را شكوفايى آن مى‏دانند ولى معرفت‏ كمترى به آن حقيقت الهى دارند و در عمل هم بر خلاف هدايت و راهنمايى ‏فطرت خود به سوى گرايش‏هاى نفسانى رو مى‏آورند وآميخته‏اى از اعمال شايسته و ناشايسته را از خود به جاى مى‏گذارند.ولى ايمان آنها به خداوند و حقيقت خدايى وجود خود، موجب ‏مى‏شود از گناهان خود ناخرسند باشند و نگاهشان به سوى خوبى‏هاو شايستگى‏ها معطوف باشد. اين گروه صاحبان "نفس لوامه‏اند" و دردرجاتى پائين‏تر از گروه اول، مورد لطف و رحمت الهى قرار مى‏گيرند و سرانجام به رستگارى ‏مى‏رسند.
گروه سوم كسانى‏اند كه آن حقيقت متعالى را در وجود خود منكرند و در عمق جان نيز خدا را باور ندارند، اينها در زندگى جز به‏ تمنيات نفسانى و غرايز حيوانى نمى‏انديشند و ارزش ديگرى جز ارزشهاى ‏مادى‏ برايشان مفهوم ندارد. تمامى وجود خود را تحت‏ حاكميت "خود" مادى و حيوانى داده و گرايش‏ها، استعدادها و نيازهاى متعالى خود را سركوب كرده‏اند. اين گروه اگر سخنى از خدابگويند جز لفظى بيشتر نيست، زيرا كانون خداشناسى و خدايابى را دردرون خود نابود كرده و شعله آن را خاموش كرده‏اند. به دنبال انكار بعد متعالى و خدايى تمام ارزشهاى معنوى هم در وجود آنان به تباهى ‏گرائيده و جز خود خواهى ‏و خودبينى در وجود آنان مشاهده نمى‏شود.اگر به ديگران هم احترامى مى‏گذارند تنها براى سود و منفعت بيشتر خودشان است. هنگامى كه دستشان باز باشد و مانعى در برابر خود نبينند حاضرند تمام انسانها رابه بندگى و خدمت خود بكشند تابيشتر لذت ببرند و به تمنيات مادى و نفسانى بيشترى برسند. اين‏ گروه صاحبان "نفس اماره‏اند" كه راه نجات و سعادت را با دستان خود بر روى خود بسته‏اند و پايان و فرجام ‏كارشان جز تباهى و دوزخ ‏نخواهد بود. اينها انسان نمايانى هستند كه با حاكميت كامل گرايش‏هاو غرايز حيوانى بر گرايش معنوى آنها، از حيوانات هم حقيرترند.
اصل دوم : آزادى انسان و وسوسه شيطان يكى از اصول زير بنايى در اخلاق اسلامى وجود نيروهاى ‏امدادگرى در مسير حركت انسان بسوى كمال و يا تباهى است. پيش‏تراشاره كرديم كه بر اساس اصل توحيد هيچ نيروى در جهان هستى‏خارج از حيطه‏قدرت خداوند قرار ندارد و تأثير هر نيرو و اراده‏اى هم ‏به قدرت و اراده الهى متكى مى‏باشد. اصل ديگرى كه در رابطه باافعال انسان وجود دارد اصل آزادى او در عمل و اراده است. گرچه دربين مسلمانان ‏گروهى اراده انسان را به خاطر وجود اراده برتر الهى‏ آزاد نمى‏دانند ولى در تفكر شيعى، آزادى اراده انسان يك اصل مسلم ‏و ترديدناپذير بشمار مى‏رود . طبق اين اصل گرچه انتخاب‏هاى انسان‏از عوامل درونى ‏و بيرونى بسيارى متأثر است ولى در نهايت حق‏ انتخاب و تصميم‏گيرى به انسان واگذار شده است و تقدير الهى، انتخاب آزاد انسان را تضمين نموده است. بر اساس اين انديشه هيچ ‏نيرويى در جهان وجود ندارد كه بتواند اراده انسان را به سمت دلخواه‏ خود هدايت كند تا آن گونه كه او مى‏خواهد انسانها تصميم بگيرند و عمل كنند. نيروهاى بيرونى تنها مى‏توانند انسان را از تحقق آنچه اراده‏ كرده است باز دارند و يا آنكه با سنگين كردن هزينه عمل، انسان را ازاراده و تصميم‏گيرى نسبت به موضوعى منصرف كنند ولى نمى‏توانند انسان را وادار کنند آنچه را آنها مى‏خواهند بدون هيچ اختيار و انتخابى همان رابخواهد. از اينجا مى‏توان نقش شيطان را در عمل انسان به درستى تشخيص داد. در تفكر اسلامى "شيطان" قدرت‏ هيچگونه تصميم سازى را براى انسان ندارد و نمى‏تواند انسان را به كارى وادارد و يا مجبور به ‏گرفتن تصميمى كند. تنها كار شيطان‏ وسوسه گرى و دعوت به سوى كارهاى ناپسند و زشت است و اين درحقيقت برخاسته از همان حقيقت مادى نهفته در درون انسان است‏ كه پيش‏تر به آن اشاره كرديم.وجود گرايشهاى خير در انسان نيز به صورت "الهام ‏و توفيق ربانى" جلوه گر است. همان طور كه‏ شيطان انسان را به دليل وجود گرايش‏ غريزى و نفسانى به سوى ‏اعمال فسادانگيز ترغيب و وسوسه مى‏كند، فرشتگاني هم خير و تقوى را به انسان الهام مي كنند و او را به سوى خير و نيكى ترغيب و تشويق ‏مى‏كنند..
علاوه بر اين گونه ديگرى از امداد و كمك حين عمل نيز براي انسان وجود دارد. انسان پس از آنكه باآگاهى و انتخاب آزاد خود مسير خير و كمال و يا مسير گمراهى و فساد راانتخاب كرد امكانات طبيعى و مادى و غير مادى را دراين راه با خود همسو مى‏بيند. در نظام آفرينش امكانات گوناگونى ‏براى اينكه انسان از آنها براى پيشرفت در راه انتخابي اش استفاده كند پيش بينى شده‏است و هر چه انسان در اين راه پيش‏تر رود شرايط را براى خود فراهم‏تر مى‏بيند. اين تسهيلات براى هر دو گروه فراهم‏است. هم انسانهاى خيرخواه و هم انسانهاى كژ راهه هر دو از نظام‏طبيعت و آفرينش ‏براى دست يافتن به خير بيشتر و يا تباهى افزونتر استفاده مى‏كنند. اين بهره‏ورى را مى‏توان به كمك خداوند به هدايت ‏بيشتر برخى انسان‏ها و يا كمك او به گمراهى بيشتر برخى ديگر تعبيرنمود، ولى بايد توجه‏داشت كه اين كمك بويژه در قسمت گمراهى‏بخش آن، چيزى جز استفاده انسان از امكانات پيش بينى شده‏ در نظام آفرينش نمى‏باشد.


۲
درسنامه اخلاق اسلامي درسنامه اخلاق اسلامي
قسمت دوم مقدمه مقصود اصلى در علم اخلاق آنست كه افراد بشر حد اعتدال را در هريك از صفات و اخلاق‏انسانى مراعات كرده، پاى از گليم "خير الأمور اوسطها" ـ ميانه‏روى در هر امرى پسنديده است ـبيرون نگذارند. هر موضوع ناپسندى كه‏طبيعت انسان بيشتر بدان راغب بوده شريعت هم براى‏جلوگيرى از آن هرچه بيشترمبالغت كرده وبيشتر ممانعت مى‏نمايد تا انسان را به حالت اعتدال بازگرداند .
بخش اول فصل اول: صفات آدمى و اصلاح آنها راه تصفيه و تهذيب اخلاق تنها مجاهدت و كوشش است و تاانسان جد و جهدى نكندنمى‏تواند نفس سركش و بد انديش خود را تحت اختيار قرار دهد.
ولى افرادى كه به تن پرورى خو گرفته‏اند و روزگار خويش را به بطالت و بيهودگى گذرانده‏اند ازمجاهدت و رياضت فرار مى‏كنند و خود را براى تزكيه نفس وتهذيب اخلاق آماده نمى‏سازند واصولا فكر نمى‏كنند كه بدبختى و تباهى و آلودگى آنها به دليل كوتاهى و سهل انگارى خودشان‏است . آنها معتقدند كه تغيير و تبديل در اخلاق انسانها غير ممكن است و براى اثبات اين انديشه‏باطل به دو موضوع استدلال مى‏كنند:
اول آنكه اخلاق، صورت باطنى است و همانطورى كه آفرينش ظاهرى قابل تغيير نيست‏اخلاق هم كه خلقت باطنى است قابل تغيير نمى‏باشد.
ما در برابر چنين انديشه واهى و نادرست مى‏گوييم: اگر اخلاق آدمى قابل تغيير و تبديل‏نباشد، پس اين همه وصايا و اندرزها و راهنمايى‏هايى كه دانشمندان، در روزگارى دراز نموده‏اندباطل و بيهوده خواهد بود.
ديگر آنكه در اين صورت، خداوند نمى‏فرمود: "قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها". (١)
يعنى، رستگار شد كسى كه نفس خود را تهذيب نمود و زيانكار گرديد آنكه خود را فريب داد .و نيز پيغمبر، ما را توصيه فرموده است: كه اخلاق خود را نيكو گردانيد.
بارى؛ چگونه مى‏توان باور كرد كه خوى حيوانى در انسان قابل تغيير نيست، حال آنكه حيوان‏وحشى با اندك توجهى با انسان خو مى‏گيرد. سگ شكارى بر اثر تعليمى كه به او داده‏اند ازخوردن شكار خوددارى مى‏كند و اسب چموش با مختصرى تربيت ورياضت، منقاد و رام‏مى‏گردد.
خلاصه آنكه بعضى از موجودات، ناقص آفريده شده‏اند ليكن قوه كمال در آن‏هانهاده شده‏مثلا تخم قابل كشت كه هم‏اكنون در دست دهقان قرار گرفته، طورى آفريده شده كه اگر درست‏پرورانيده شود درختى بارور مى‏شود.
دوم: اينكه "اخلاق حسنه" هنگامى به دست مى‏آيد كه آدمى بتواند به طور كلى‏خشم وشهوت و دنياپرستى و ديگر صفات ناپسند را از درون خود ريشه كن سازد و چنين چيزى‏غيرممكن است . زيرا معنى چنين تلاش و مجاهدتى آنست كه انسان دل خود را براى هميشه ازتوجه به دنيا و دلبستگى‏هايش خالى سازد و هيچگاه توجهى بدان نداشته باشد و از همه نعمت‏هاو خوشى‏ها و راحتى‏ها دست بردارد و انزوا گزيند.
اگر ما بخواهيم قدم در راه تهذيب اخلاق بگذاريم بايد از شهوت و خشم چشم بپوشيم، حال‏آنكه شهوت جزء جدانشدنى زندگى انسانى و طبيعت تغيرناپذير او است.اگر پاى شهوت طعام ازخانه بدن بريده شود آدمى مى‏ميرد و اگر شهوت همسرى به كنار رود نسل انسان منقطع مى‏شود.و اگر اصل شهوت در وجود آدمى بر قرار بماند ناگزير دلبستگى به زر و زيور و صفات ناپسند دردرون انسان شكل مى‏گيرد و باقى مى‏ماند. زيرا حب مال انسان را وادار مى‏كند كه به زيردستان‏توجهى ننمايد و بخششى نكند و...
در پاسخ اين گروه هم بايد گفت مقصود ما آن نيست كه به طور كلى آتش در لانه شهوت آدمى‏بزنيم و آنرا از بيخ و بن براندازيم بلكه هدف آن است كه در همه امور، اعتدال را كه ميان افراط وتفريط است مراعات كنيم.
آنچه ما از نيروى خشم خود انتظار داريم آنست كه در موارد لازم به خوبى از ما حمايت كند ومسلما نفس انسان هنگامى به اين موضوع توفيق مى‏يابد كه دچار تهور و ترس نباشد. اگر غضب راكاملا از كار بيندازيم و آن را از فعاليت باز داريم، نمى‏توانيم با دشمنان و كافران ستيزه‏جو كارزاركنيم و از حمله آنان جلوگيرى كنيم.
گذشته از اين با كدام استدلال مى‏توان خشم و شهوت را قلع و قمع نمود با اينكه پيامبران عالى‏مقام كه رهبران دين و مسلك حق و حقيقت‏اند خود داراى خشم و شهوت بوده‏اند و سرور آنهارسول خاتم فرموده است: "من هم مانند شما انسانم وخشمگين مى‏شوم" با اين تفاوت كه ذات‏اقدس نبوى(ص) در حال خشم جز سخن حق نمى‏فرمود و غضب، او را از راه حقيقت منحرف‏نمى‏كرد .
و خداوند در قرآن در وصف مؤمنان فرمود:
"و الكاظمين الغيظ"
يعنى آنانكه آتش خشم فرو مى‏نشانند، آنان متصف به صفت خشم‏اند ليكن آن مقام‏را يافته‏اندكه مى‏توانند به اختيار خود آتش خشم را فرونشانند. فصل دوم: چگونه مى‏توان نيك اخلاق شد؟
در گفتگوهاى پيشين از خشم و شهوت سخن به ميان آمد، اينك مى‏گوييم قوه خشم و شهوت‏به طور فطرى و طبيعى در عده‏اى از افراد در حالت اعتدال است. آنان از كمال عقل بهره مند بوده‏و به نيروى آن برخشم و شهوت خود تسلط يافته‏اند مانند پيغمبران و ائمه طاهرين (عليهم‏السلام).
ولى انسان‏هاى عادى براى سركوبى خشم و شهوت بايستى از راه رياضت و مجاهدت واردشوند تا سرانجام بتوانند نيروى غضب و شهوت خود را تحت اختيار خويش قرار دهند. اگربخواهيم اخلاق زشت را از خود دور سازيم بايستى اصولا دست از عادت‏هاى پست برداريم و ازكارهاى ناشايست روگردان باشيم تا آنجا كه از انجام آنها متألم گرديم. و تمامى عادت‏هاى(خصلتهاى) حسنه را به كار بنديم و مشتاقانه از آنهااستقبال كنيم و آنها را نعمت غير مترقبه بدانيم.
تلاش و مجاهدت عملى براى ايجاد صفات نيك و خلق و خوى شايسته، تنها راه تحصيل آنهامى‏باشد و نهايت راه آنست كه كارهاى نيك در نظر انسان حقيقتا نيكو باشد و از انجام آنها لذت‏ببرد .
در توضيح اين سخن مى‏گوئيم: مثلا كسى كه مى‏خواهد صفت جود و بخشش را ملكه نفس‏خويش گرداند، راهش آنست كه كارى كه شخص بخشنده انجام مى‏دهد او نيز انجام دهد. يعنى به‏بذل و بخشش ثروت خدادادى‏اش بپردازد و اين مجاهده را آن قدر ادامه دهد تا بالاخره خصلت‏بذل و بخشش در او ظاهر شود و آدمى بخشنده گردد.
و يا شخص متكبرى كه مى‏خواهد خصلت فروتنى و تواضع را در خود ايجاد كند بايد كارهايى‏را كه مردم متواضع انجام مى‏دهند انجام دهد و مدتى در اين طريقه قدم بردارد و مجاهدت نمايدو مشقت آن را بر خود هموار سازد تا آدمى متواضع شود و تواضع، خلق و خوى ثانوى او گردد .
اگر عبادت را با كراهت طبع و ناگوارائى انجام دهيم عبادتى ناقص بوده و نمى‏توان به وسيله آن‏نيكبختى هميشگى را بدست آوريم.
از رسول خدا(ص) روايت شده است كه خداى متعال را با رغبت و شوق تمام عبادت كن واگر نتوانستى، بدانچه مكروه طبع تواست، شكيبا باش تا خير بسيار ببينى.
براى رسيدن به سعادت جاويدان بايد اطاعت خداوند و ترك معصيت او را در تمام دوران‏زندگى مراعات كرد و پيوسته خود را بدان مأمور داشت.
مقصود اصلى از عبادات، تأثيرى است كه آنها در قلب و جان انسان باقى مى‏گذارند. از اين‏روهر چه بيشتر به انجام آنها بپردازيم تأثير آنها بر قلب و دل ما زيادتر خواهد بود. دنيا كشتزار عالم‏آخرت است و هر چه در مدت عمر بيشتر عبادت شود ثواب، فزون‏تر و نفس، پاكيزه‏تر شود واخلاق نيرومندتر و پابرجاتر گردد.
هر چه عمر انسان طولانى‏تر شود فضايل و كمالات در نفس او فزون‏تر مى‏گردد.به همين جهت‏هنگامى كه از پيغمبر پرسيدند: نيكبختى در چيست؟ فرمودند: "در آنست كه آدمى عمر طولانى‏پيدا كند و آنرا در اطاعت خدا بسر آورد". به همين دليل، انبياء و اولياء از مرگ كراهت داشتند .
البته شخصى كه قدم در راه تزكيه نفس مى‏گذارد به مجردى كه يك روز به نافرمانى خداپرداخت از تزكيه نفس محروم نمى‏ماند. ولى بايد توجه داشت كه اگر شخص سالك يك روزنافرمانى كرد ممكن است روز ديگر هم به آن ادامه دهد و به اين ترتيب اندك اندك دست از رويه‏تزكيه نفس بردارد و آخر الامر از منظور خود خسته شده و از انجام وظيفه تزكيه نفس بازماند.بعضى از نافرمانى‏هاى اندك هم با برخى ديگر توأم شده، عاقبت كار را به جايى مى‏رسانند كه‏اصل ايمان رو به افول و انهدام مى گذارد و نيكبختى به بدبختى مبدل مى گردد. بنابراين نبايدعبادت اندك را حقير و معصيت كوچك را ناچيز انگاشت، چه آنكه "جمله" از "افراد" گرد مى‏آيد.
طبيعت آدمى به گونه‏اى است كه با همنشينى با نيكوكاران، اخلاق نيك آنها در او اثر فورى‏مى‏گذارد و همين طور با ديدار و مصاحبت با بدكاران، اخلاق ناپسند آنها رافرا مى‏گيرد. فصل سوم: آفت‏هاى زبان آفت‏هاى زبان بسيارند از جمله: زبان، انسان را به خطاكارى وامى‏دارد، دروغ مى‏گويد و غيبت‏مى‏كند، سخن‏چينى، و بدگويى مى‏نمايد مجادله مى‏كند، خود را خوب جلوه مى‏دهد، نزاع‏مى‏كند، سخن‏هاى بيهوده مى‏گويد، همواره به باطل‏گويى مى‏پردازد، مردم آزارى مى‏كند،پرده‏درى مى‏نمايد، اسرار مردم را فاش مى‏نمايد، مردم را مسخره و استهزا مى‏كند و ساير صفات‏نكوهيده مثل ريا، نفاق و خلف وعده از او سر مى‏زند!
بارى؛ همه اينها امورى است كه زبان آنها را مرتكب مى‏شود و حلاوتى از آنها در دل انسان‏ايجاد مى‏نمايد.
آدمى كه به صفات ناپسند خو كند كمتر مى‏تواند زبان خود را تحت اختيار در آورد و زمام آن رابدست خويش گيرد. از اين‏رو بهتر آنست كه انسان، خاموشى پيشه كند تا رهايى يابد .
انسان مى‏تواند به وسيله خاموشى، افكار خود را هرچه بيشتر جمع كند و نيروهاى خويش رادر كارهاى نيك صرف كند و همواره در ذكر و فكر باشد و از گفتار دنيوى ـ كه غيراز زيان آخرت‏سودى ندارد ـ بپرهيزد.
خداوند فرموده است: "ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد." (٢)
هيچ گفتارى را آدمى بر زبان نمى‏راند جز آنكه در آن هنگام نگهبانى مراقب و متوجه گفتاراوست .
و نيز فرمود: "لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس ." (٣)
در بيشتر گفتارهاى نهانى آنها خيرى نيست مگر آنجا كه شخصى ديگر را به صدقه‏دادن فرمان‏دهند يا امر به معروف نمايند يا ميان مردم را سازش دهند.
از رسول خدا روايت شده است كه خوشبخت كسى است كه از زياده‏گويى دست كشد و راز،نهفته دارد و در عوض از مال خود انفاق نمايد. فصل چهارم: معنى غيبت غيبت از جمله اموريست كه حقيقت آن به درستى معلوم نيست، بايد پرده از روى آن بگشاييم‏تا معنى آن را به خوبى دريابيم:
رسول خدا فرمود: آيا مى‏دانيد غيبت چيست؟ غيبت اينست كه انسان مسلمان از برادر دينى‏خود سخنى بگويد كه براى او ناخوشايند باشد. كسى پرسيد هرگاه آنچه را درباره او مى‏گوييم دراو وجود دارد باز هم غيبت است؟ پاسخ فرمود: اگر آنچه درباره او مى‏گوييد در او موجود باشد ازاو غيبت كرده‏ايد و اگر آنچه را در حق او مى‏گوييد در او نباشد به او بهتان زده‏ايد !
از حضرت كاظم (ع) روايت شده است كه كسى كه در غياب شخصى سخنى بگويد كه مردم ازآن با خبرند غيبت نيست و كسى كه سخنى در غياب ديگرى بگويد كه مردم از آن اطلاع ندارند،مرتكب غيبت شده و اگر سخن ناروايى بگويد كه در او نيست بر وى بهتان زده است.
از حضرت صادق روايت شده است كه غيبت آنست كه در غياب برادر دينى خود سخنى‏بگويى كه خدا آنرا بر وى پوشانده است، ليكن كارى كه ظاهر است و خفايى ندارد مثل اينكه گفته‏شود فلانى تيزهوش و تندكار و عجول است آنرا غيبت نمى‏نامند.
و روايت شده است: هرگاه از كسى غيبت كردى به وى اطلاع ده و از او حلال بودى بخواه واگر بدو دسترسى ندارى برايش استغفار كن.
برخى از اقسام غيبت و دروغ شرعا جايز است و انسان مى‏تواند آنها را مرتكب شود. ازحضرت صادق روايت شده است كه هر دروغ و هر دروغگويى مسئول است مگر سه دسته:يكى، مردى كه در صحنه كارزار با مبارزى روبرو شود و با او به دروغ حيله‏گرى نمايد. ديگر، مردى‏كه نظر اصلاح ميان دو تن را دارد و با يكى از آن دو سخنى مى‏گويد و خلاف آنرا با ديگرى به ميان‏مى‏آورد . همين مضمون نيز از پيغمبر اكرم روايت شده است.
از رسول خدا روايت شده است كه "كسى كه پرده شرم و حيا بيفكند غيبت ندارد،" يعنى، اگركسى از آدم بى‏حيا غيبت كند مسئول نيست. "و آدم فاسق، غيبت ندارد. و مقروضى كه بتواند وام‏خود را بپردازد، در عين حال از پرداخت آن خوددارى كند سرزنش و حبسش حلال است."
و نيز روايت شده است: آيا از غيبت فاجر خوددارى مى‏كنيد و پرده روى بدكارى‏هاى اومى‏كشيد تا مردم از فجور او اطلاع پيدا نكنند؟ نه؛ اين كار پسنديده نيست، بايد او را به بدى‏معرفى كنيد تا مردم از او كناره‏گيرى كنند و فريب نخورند. فصل پنجم: خشم و غضب عوامل ايجاد غضب عبارتند از: كبر، خودبينى، مباهات، مزاح، مسخرگى، خوارى، سرزنش،مجادله، ضديت، مكر، حرص بر گردآورى مال و جاه‏طلبى.
تمامى اين عادت‏ها، پست و زشت‏اند و شرع مطهر اسلام آنها را مذموم شمرده است زيرا بابودن آنها آدمى از زندان غضب خلاصى ندارد. پس بناچار بايستى آنها را از راههاى نقطه‏مقابلشان، از بيخ و بن نابود كرد. يعنى، كبر را با تواضع، خودبينى را با خودشناسى (معرفةالنفس)، مباهات را با توجه به اينكه از صفات ناپسند است ريشه كن كنيم و نيز فخر را با ايجادكمالات واقعى در خود، مزاح را با حقيقت‏جويى و قيام در طلب كمالات و اخلاق پسنديده،مسخرگى را با تلاش براى آزار نرسانيدن به مردم و خوددارى از استهزاء، سرزنش را با دورى ازحرف زشت و خوددارى از پاسخ تلخ و حرص را با قناعت مداوا كنيم.
بارى؛ هرگاه بخواهيم يكى از اين صفات را مداوا كنيم بايد متحمل رياضت و مشقت‏فوق‏العاده بشويم. نخست بايد از گزند و شر آنها اطلاع پيدا كنيم تا نفس از آنها روى برتابد و اززشتى آنها متنفر شود و پس از آن بايد مدتى در جهت مقابل آنها عمل كند تا به صفات مقابل‏عادتهاى بد عادت كند و به سادگى بتواند آنها را تحمل نمايد.
هرگاه غضب هيجان كند نخست بايد از شر شيطان بخدا پناهنده شد و بهتر است انسان‏خشم‏آلود اگر ايستاده است بنشيند و اگر نشسته است بخوابد و با آب سرد وضو بگيرد و غسل‏كند. و ديگر آنكه به فضايل كظم غيظ (فرو خوردن خشم)، بخشش، بردبارى، آزاركشيدن وهمينطور به اين فرموده خداوند:
"خذ العفو و امر بالعرف و أعرض عن الجاهلين" (٤) توجه كند.
شيخ صدوق در كتاب عيون از حضرت رضا روايت كرده است كه مؤمن در آن هنگام مؤمن‏است كه سه خصلت را از خدا و رسول و امام داشته باشد:
از خداى متعال كتمان سر آموزد چنانكه فرمود "عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا" خدا،داناى غيب است و كسى را بر غيبش اطلاع نمى‏دهد مگر به رسولى كه مورد خشنودى اوست.
از نبيش مداراى با خلق ياد بگيرد كه فرمود: "خذ العفو و امر بالعرف" يعنى، اى رسول ما؛طريقه عفو و بخشش پيش گير و به نيكوكارى امر كن و اگر نپذيرند، از مردم نادان روى بگردان كه‏بر تو جز دعوت و اتمام حجت وظيفه ديگرى نيست.
و از امامش شكيبايى بر پيش آمدها ياد بگيرد كه فرموده: "و الصابرين فى البأساء والضراء" . ودر اين گفته خداوند تامل كند كه فرمود:
"و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى أحسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى‏حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم". (٥)
يعنى، نيكى و بدى هرگز در جهان يكسان نيست. بدى ديگران را به بهترين عمل‏هاپاسخ ده، تاهمان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى صميمى است. والبته باين مقام بلندنمى‏رسند مگر شكيبايان و نيز كسانى كه در معرفت الهى صاحب حظى بزرگ شده‏اند.
حضرت باقر (ع): كسى كه در وقت توانايى خشم خود را فرو خورد خداى تعالى دل او را ازامن و ايمان پرسازد.
حضرت صادق (ع): هيچ بنده‏اى آتش خشمش را فرو نمى‏نشاند جز آنكه خداى تعالى او رادر دنياو آخرت عزيز مى‏گرداند.
راه ديگر براى مقابله با خشم آن است كه خود را از عذاب خدا بترساند و با خود، از سرانجام‏دشمنى و انتقام سخن گويد و زشتى صورت و حالتش را در وقت غضب بياد آورد و بداند كه اموربر وفق خواست خدا جارى است، نه موافق مراد او.
از رسول خدا روايت شده است كه بدانيد بهترين طبقات مردمى هستند كه دير غضبناك شوندو زود عفو كنند و بدترين آنها كسانى هستند كه زود غضبناك شوند و دير برگردند.
و نيز از رسول خدا نقل شده است كه هيچ جرعه‏اى گواراتر از جرعه خشم براى بنده مؤمن‏نيست؛ جرعه خشمى كه براى رضاى خدا آنرا فرو مى‏برد. فصل ششم: كينه هرگاه شخص غضبناك از انتقام گرفتن درمانده شود و نتواند زخم دلش را مرهم گذارد نيروى‏خشم به باطن او سرايت كرده به صورت كينه ظهور مى‏كند.
كينه‏توزى يا حقد آنست كه آدمى، در دل از ديگرى ناخوشى احساس كند و كينه او را در دل‏خود جاى دهد و همين حال را پيوسته ادامه دهد.
رسول خدا فرمود : مؤمن كينه نمى‏ورزد.
بدان كه درخت كينه اگر در زمين دل افراد كاشته شود ثمرات پليدى از آن به ظهور مى‏رسد .
از نتايج بد آن، يكى آنست كه فرد درباره ديگرى زوال نعمتى را آرزو كند اگر نعمت بدو رسدغمناك شود و اگر اندوهى از او ببيند خوشحال گردد.
درباره وى سخنانى گويد كه شريعت اسلام اجازه نداده است يعنى، سخن دروغ در حق اوگويد، پرده اسرارش را بدرد و احترامش را ضايع سازد، از وى به استهزاء و مسخرگى ياد كند وكارى كند كه آزرده شود.
كمترين درجه كينه‏توزى آنست كه در باطن خود وجود فردى را كه نسبت به وى كينه مى‏ورزدگران شمارد و دل از بغض او خالى نسازد؛ به طورى كه به روى او نخندد و توجهى به كارهاى اونداشته باشد و در پى حاجاتش بر نيايد و بالاخره با او همنشينى نكند و بنفع او قدمى بر ندارد وبدو نيكويى ننمايد و از شخصى كه نسبت بدو كينه ورزى مى‏كند كناره گيرد.
شكى نيست كه همه اين رفتارها از رتبه دينى او مى‏كاهد و مانعى ميان او و فضل عظيم الهى‏مى‏شود .
چنين شخصى بايد نهايت كوشش خود را بخرج دهد و با نفس جهاد كند و دست احسان به‏سوى ديگرى دراز كند تا رتبه نيكوكاران نصيب او شود.
از رسول خدا روايت شده است كه تا مى‏توانيد عفو و اغماض پيشه كنيد چه آنكه بخشش،ميوه عزت و بزرگوارى است كه در بستان سبز و خرم آدمى بار مى‏دهد. پس عفو كنيد تا خدا شمارا عزيز كند.
رسول خدا (ص): "دست رفق و مدارا بر فراز هيچ چيز قرار نمى‏گيرد جز آنكه بر قيمت‏آن‏مى‏افزايد و از چيزى برداشته نمى‏شود جز آنكه از اندازه آن مى‏كاهد".
حضرت كاظم (ع): مهربانى نيمى از معيشت است. فصل هفتم: حسد حسد يا بدخواهى ثمره‏اى است كه از درخت كينه‏توزى پيدا مى‏شود چنانكه كينه‏ورزى ثمره‏غضب باشد، شاخه‏هاى مذموم اين درخت پليد بيش از آن است كه به شمار در آيند.
خداى متعال مى‏فرمايد:
"ود كثيرمن اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا، حسدا من عند انفسهم." (٦)
بسيارى از اهل كتاب بسبب حسادتى كه بر ايمان شما مى‏برند آرزوى آن دارند كه شمامسلمانان را از ايمان به سوى كفر برگردانند.
و نيز در قرآن فرموده است:
"ان تمسسكم حسنة تسؤهم و ان تصبكم سيئة يفرحوا بها".
هرگاه خوبى به شما مسلمانان برسد موجب بدحالى كافران مى‏شود و اگر بدى به شما برسدآنها خوشحال مى‏شوند.
قرآن كريم از حسادت برادران يوسف ياد كرده است. آنان با آنكه برادر يوسف بودند به خاطرحسادت راضى به قتل او شدند.
رسول خدا(ص) فرمود: "حسد، حسنات آدمى را نابود مى‏كند مانند آتشى كه هيزم را خاكسترمى‏كند" .
حضرت صادق (ع) فرمود: آفت شجره دين، بدخواهى، خودبينى و مباهات است.
در كتاب مصباح الشريعه از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه شخص بدخواه پيش ازآنكه به ديگرى زيانى وارد آورد، به خود ضرر مى‏زند مانند شيطان كه بر اثر حسادت، لعن جاويدرا براى خود برگزيد.
نتيجه حسد آنست كه قلب نابينا مى‏شود و فضل خدا را نسبت به ديگران انكار مى‏كند وبدين‏وسيله به كفر نزديك مى شود. به سبب همين صفت پست، آدميزاد همواره به اندوه مبتلامى‏شود و به هلاكتى مى‏افتد كه اميد نجات ندارد.
حقيقت حسد
حسد آنست كه شخص حسود از نعمتى كه به ديگرى داده شده، ناخشنود باشد و مايل باشدكه آن نعمت از وى گرفته شود و زوال يابد.
كسى كه نخواهد نعمت ديگران زوال پذيرد و داشتن آنرا براى آنان مكروه ندارد، بلكه آرزومنداست كه نظير آن براى او فراهم شود، چنين شخصى دچار حسد نشده است.
قال الله تعالى: "و فى ذلك فليتنافس المتنافسون." (٧)
(و عاقلان بر اين نعمت و شادمانى ابدى بايد به شوق و رغبت بكوشند "نه برنعمت دنياى‏فانى" .)
غبطه اگر براى امور دنيوى باشد مباح است و اگر براى امور دينى باشد پسنديده است.
رسول خدا: مؤمن غبطه مى‏برد و كافر حسد مى‏ورزد.
و نيز روايت شده است كه حسد ورزى شايسته نيست مگر درباره دو مرد؛ يكى، مردى كه‏ثروت‏مند شده و مالش را در راه اعلاى حق و عظمت آن به كار مى‏برد و ديگر، عالمى كه دانش فراگرفته بدان عمل مى‏كند و به ديگران مى‏آموزد. در اين حديث از غبطه به حسد ياد كرده است.
هر گاه كافرى يا فاجرى از نعمتى برخوردار شود و آن را در شعله‏ور ساختن آتش فتنه و آزارمردم بكار برد، در اين حال، اگر زوالش را براى او خواستار شويم زيانى ندارد و در رديف حسدمذموم به شمار نمى‏آيد چه آنكه او نعمت را وسيله فساد قرار داده و ما از آن جهت كه موجب‏فساد است آنرا مكروه مى‏داريم.
راه درمان بيمارى حسد
حسد از جمله بيمارى‏هاى قلبى است. دانشى كه به كار بهبود آن مى‏آيد و مرض حسد را ازسرزمين قلب ريشه كن مى‏سازد اينست كه نخست بدانيم حسد در دنيا و آخرت براى ما زيان آوراست و ضرر دينى و دنيوى آن هم به محسود وارد نمى‏آيد بلكه محسود، از حسد نفع دنيا وآخرت كسب مى‏كند. دانستن اين حقيقت موجب مى‏شود كه انسان دست از حسد بردارد و آنرا ازخود دور سازد.
زيان دينى حسد آنست كه شخص حسود با قضاء خدا در آويخته است و نعمتى را كه خداونددر ميان بندگانش به لطف و عدالتش پخش كرده، مكروه دانسته و دادگرى او را كه به مقتضاى‏حكمت خود بر قرار ساخته، ناخوش داشته است. بديهى است كه با چنين مخالفتى، به ساحت‏مقدس توحيد بى‏احترامى كرده و خار، در چشم ايمان خود نموده است. علاوه بر آن، نسبت‏بفردى از مؤمنين خيانت كرده و دست از دوستى او برداشته و ميان خود و اولياء خدا كه پيوسته‏خواستار خير بندگان خدايند، جدايى افكنده و با شيطان و ساير كافران كه خوارى و تنگدستى وبيچارگى مؤمنان را طالبند شركت نموده است‏٠ بارى! همه اينها زشتى‏هايى‏است كه چون درسراى دل وارد شوند همه كارهاى نيكوى قلب را مانند آتشى كه هيزم رانابود مى‏سازد، ضايع وآنها را محو مى‏سازند.
و اما زيان دنيوى حسد آنست كه حسود از پيدايش حسد، جسمش رنجور و ضعيف مى‏شودو هميشه با غم و اندوه بسر مى‏برد٠ حسود بر اثر حسدى كه پيدا كرده است هر نعمتى را كه دردست محسودان مشاهده كند عذاب مى‏بيند و به هر بلائى كه از آنها دفع مى‏شود، دردى در خوداحساس مى‏نمايد و به همين ملاحظه، پيوسته محزون و مغموم مى‏گردد. اشتباه حسود از اينجاناشى شده كه مى‏خواسته محسود به روز محنت نشنيد و زانوى غم، بغل گيرد ولى خود به خانه‏محنت گرفتار گرديده است.
خلاصه آنكه محسود از حسد حاسد زيانى نمى‏بيند بلكه حسد او موجبات نفع دنيا و آخرت‏او را فراهم مى‏سازد.
نفع دينى محسود از آن جهت است كه وى بخاطر حسد ديگرى مظلوم واقع مى‏شود، به ويژه‏هرگاه حسادت درباره وى به غيبت قولى و فعلى از او باشد و در نتيجه پرده احترام او دريده شودو بدى‏هاى او فاش گردد٠ بديهى است هرگاه حسادت نسبت بفردى بدين پايه رسد اعمال‏حسود هدايائى خواهند بود كه حسنات او را به ديوان محسود انتقال مى‏دهند.
و اما بهره دنيوى محسود بيچارگى و اندوهناكى و بدبختى و گرفتارى حاسد مى‏باشد. زيرا هيچ‏عذابى از درد حسد كه حسود براى خود فراهم ساخته است بدتر نيست.
بنابراين هرگاه حسد، ترا به گفتار يا كردار عليه ديگرى فرا بخواند بهتر آنست كه خود را واداركنى كه خلاف آن عمل كنى. مثلا اگر حسد، آدمى را به بدگويى از ديگرى وادار سازد به جاى اين‏عمل، زبان به مدح او گشايد و او را ستايش كند. و هرگاه او را به نخوت و تكبر دعوت كند،فروتنى را در برابر محسود پيشه سازد و اگر او را به ترك بخشش بخواند، بيش از پيش به محسودكرم نمايد.
خلاصه، اگر اين امور را با دشوارى برخود تحميل كند و خود را بدين شيوه به محسود نزديك‏سازد به تدريج دلش به او مايل مى‏شود و او را دوست مى‏دارد و با اظهار محبت به محسود، او رامحبوب قرار داده و ماده حسد ريشه‏كن مى‏شود.
در پايان متذكر مى‏شويم كه بهترين راه علاج همان است كه اسباب و علل حسد را دور بايدكرد، يعنى، كبر و خودبينى و حرص بر امور بيهوده را كه پس از اين بيان مى‏كنيم از خود دور سازد. فصل هشتم: ريا در اين باب از سه عادت ديگر رياء و كبر و خودبينى گفتگو مى‏شود و مقدمتا مى‏گوييم: رياء درعبادات حرام است و كسى كه ريا كند خداى متعال او را سرزنش مى‏فرمايد:
"ويل للمصلين الذين هم عن صلوتهم ساهون و الذين هم يراؤن و يمنعون‏الماعون". (٨)
واى بر نماز گذارانى كه دل از ياد خدا غافل دارند آنان كه اگر طاعتى كنند ريا مى‏كنند و زكات واحسان را از فقيران و هر خير اندك حتى قرض را هم از محتاجان منع مى‏كنند.
از رسول خدا روايت شده است كه خداى متعال مى‏فرمايد كسى كه عملى انجام دهد وديگرى را در آن شريك نمايد تمام اعمالش براى شريك خواهد بود و من از عمل او بى‏نياز وبيزارم.
و نيز از رسول گرامى روايت شده است كه به زودى روزگارى بيايد كه باطن مردمانش خراب‏باشد و ظاهرشان نيكو گردد و دست طمعشان به دامن دنيا دراز شود. از پاداشى كه در نزدخداست خود را بى‏نياز دانند و دينشان با رياء توأم گردد.
اميرالمؤمنين: از خدا بترسيد و كارهاتان را بى‏ريا انجام دهيد.
و از ايشان نقل شده است كه: رياكاران داراى اين نشانه‏اند كه چون مردم را ببينند در عمل‏نشاط پيدا مى‏كنند و چون تنها باشند در كار كسل‏اند و دوست مى‏دارند كه تمام اعمالشان موردپسند مردم واقع شود.
ايضا: كسى كه براى مردم كارى انجام دهد پاداش او هم بر مردم است و كسى كه براى خداكارى كند پاداش او با خداست.
امام صادق در رابطه با آيه شريفه "فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لايشرك‏بعبادة ربه احدا". (٩) (كسى كه آرزومند ديدار خداست بايستى كار نيكو كند و در عبادت او كسى‏را شريك نگيرد.) فرمود: مقصود اين آيه آنست كه شخصى كار خيرى انجام مى‏دهد و در عمل‏خدا را در نظر ندارد بلكه مى‏خواهد بدين وسيله پاكدامنى خود را براى مردم به ثبوت رساند وآرزومند است تا مردم عبادت او را نظاره نمايند چنين عبادتى شرك به خدا خوانده شده است‏سپس فرمود: هيچ بنده‏اى نيست كه كار نيكى را در پنهانى انجام دهد جز آنكه خداى متعال، خيراو را هويدا مى‏كند و هيچ بنده‏اى نيست كه كار شرى را نهانى انجام دهد جز آنكه خدا پرده از روى‏شر او برمى‏داردو نيز فرمود: كسى كه در عمل اندك خود، خدا را در نظر بگيرد خداوند بيش از آنچه را كه او درنظر گرفته است، نمايان مى‏سازد و كسى كه در عمل بسيار خود مردم را در نظر داشته باشد حتى‏اگر خود را بمشقت اندازد و شب را در عبادت به روز آورد خداى متعال او را در چشم مردم خوارمى‏سازد.
انسان تا ميتواند بايد اعمالش را خالصانه براى خداوند انجام دهد، اگر طاعتى انجام دهد واخلاص را در نظر دارد بايد بدين عمل شاد باشد.
اگر خداى متعال مردم را از كارهاى نيك او آگاه گرداند او خود را مورد الطاف و نظر خداوندمى‏يابد . پس خوشحاليى كه در اين حال به او دست مى‏دهد، به خاطر مشاهده نظر لطف خدانسبت به او مى‏باشد و نه از جهت ستايش مردم.
"قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا".
بگو اى پيامبر آنچه نصيب من شده است همگى از فضل و بخشش او بوده و مردم هرگاه ازفضل و رحمت او نصيبى بردند بايد بدان خرسند شوند.
مردى به رسول خدا عرض كرد: يا رسول الله من اعمال خودم را مخفيانه انجام مى‏دهم ودوست ندارم كسى از كارهاى من باخبر شود. حضرت پاسخ داد: تو دوپاداش دارى: يكى پاداش‏خير و ديگر پاداش عمل نهان. مردى به امام باقر عرض كرد: شخصى عمل خيرى انجام مى‏دهد وچون ديگرى از كار نيك او اطلاع پيدامى‏كند خوشحال مى‏شود. فرمود: زيانى ندارد به شرط اينكه‏عملش را براى مردم انجام نداده باشد.
منشأ ريا
منشأ ريا از آنجاست كه آدمى، از تعريف و ستايش خرسند مى‏شود و دوست مى‏دارد همواره‏مورد ستايش افراد قرار بگيرد و كمتر ببند نكوهش آنان مبتلا شود. از طرف ديگر آدمى به مال وسرمايه مردمان نيز چشم دارد. ولى اگر انسان، زيان رياكارى را بشناسد و توفيق از دست رفته‏نتيجه ريا را بداند و به عذاب و سرزنش و خوارى خود در آخرت اطلاع پيدا كند و مقامى را كه ازراه رياكارى با مردم در دنيا كسب مى‏كند، با مقام از دست داده اخروى مقايسه كند، و به‏محروميت از ثواب اخروى توجه نمايد، بدون ترديد دست از رياكارى بر مى‏دارد . عمل ريايى‏چون از ترازوى حسنات بيرون افتاد در ترازوى سيئات قرار مى‏گيرد.
بارى! آدم رياكار، نه تنها آخرتش خراب است بلكه اوضاع دنيوى او نيز بى سامان است، زيراهمواره با غم و اندوه سر به گريبان است و هنگامى دلهاى مردم مخالف خود را مى‏بيند، براى‏اينكه دلهاى آنان را به جانب خود جلب كند با دشوارى‏هاى ناگوارى روبرو مى‏شود. زيرا بديهى‏است كه امورى كه مورد توجه عده‏اى از مردم است عده‏اى ديگر با آن مخالفند و تحصيل‏رضايت بعضى از آنها مساوى با ناخشنودى ديگران است. و سرانجام كسى كه رضايت خلق را بررضاى خالق انتخاب كند خدا از او ناخوشنود است.
از اين گذشته، مقصود اصلى او از كار ريائى چيست؟ با اينكه مى‏داند ستايش آنان، روزى او رازياد نمى‏كند و عمر او را طولانى نمى‏گرداند و به كار روز بيچارگى اونمى‏آيد و فرداى قيامتش‏بى‏اندازه دشوار خواهد بود.
بايد بدانى كه ريسمان تسخير قلوب خلق به دست خداى متعال است. كسى كه نظر به دست‏مردم داشته باشد ذليل و پست است، يعنى، اگر بخواهد به منظور خود نايل آيد ناگزير بايد گردن‏منت كشى و زبونى در برابر ايشان كج كند. پس هرگاه به اين ذل‏ت پى برده باشد و به زيان آن توجه‏كند، از رغبتش به مردمان كاسته مى‏شود وروى به خدا مى‏آورد.
هنگامى كه فردى عملى خالص انجام دهد خدا پرده از اخلاص او مى‏گشايد و او را در نظرافراد محبوب قرار مى‏دهد و زبان آنان را به مدح او مى‏گشايد.
در پايان، توجه به اين نكته ضرورى است كه انسان تا مى‏تواند خود را عادت دهد كه عبادات‏را مخفيانه انجام دهد و در تظاهر را بر روى خود ببندد تا در دلش جز خدا و معرفت و بندگى اوچيز ديگرى نماند. و شكى نيست كه اين موضوع در قدم اول بسيار مشكل است، ليكن بامجاهدت، رسيدن به مقصد بر او آسان خواهد شد و لطف خدا و حسن توفيق و تأييد او در حق‏وى روز افزون مى‏گردد. بنده، بايد مجاهدت كند تا خدا او را هدايت فرمايد، زيرا او مزدنيكوكاران را ضايع نمى‏فرمايد و نابود نمى‏كند.
در كتاب مصباح الشريعه از حضرت صادق روايت شده است كه از جمله جاهايى كه حداكثرريا در آنها واقع مى‏شود: نماز خواندن، حج گزاردن، جهاد كردن، قرآن خواندن و ساير عبادات‏ظاهرى است. و كسى كه باطنش را براى خدا خالص كند و قلبش را خاشع سازد و خود را پس ازكوشش بسيار در اعمال و عبادت‏ها مقصر ببيند راه شكر خدا به سوى او مفتوح مى‏گردد و دررديف افرادى قرار مى‏گيرد كه ريا و نفاق از آنها، كاملا دور شده و در نهايت، مردى با اخلاص‏مى‏شود .
چگونه تظاهرى، ممدوح است؟
ريا در غير عبادات گاهى مستحب است و زمانى واجب. بر شخص مؤمن لازم است آبروى‏خود را از خطر محفوظ بدارد و كارى نكند كه مردم بديده عيب به او بنگرند. بنابراين مردم محترم‏و آبرومند نبايد كارهايى را كه از نظر مردم پست شمرده مى شود، در عيان انجام دهند.
روزى حضرت صادق يكى از مردم مدينه را ديد كه لوازم زندگى براى خانواده خود خريده، به‏منزل مى‏برد چون حضرت را ديد شرمنده شد. حضرت براى رفع خجالت او فرمود: تو براى‏خانواده خود لوازم زندگى مهيا كرده‏اى و براى آنان باركشى ميكنى. سوگند بخدا، اگر مردم مدينه‏بر من عيب نمى‏گرفتند، من هم دوست داشتم لوازم زندگى را خودم براى خانواده‏ام بخرم و به‏پشت خود حمل كنم.
خوددارى آن حضرت از اين كار با آنكه جدش امير المؤمنين خود متحمل چنين زحمتى‏مى‏شد به دليل تفاوت دوره‏هاى زندگى آن دو امام بزرگوار بوده است.
روايت: حضرت رسول اكرم (ص) وقتى مى‏خواست به خانه يكى از ياران خود برود به خود،در خمره آب صافى نگاه مى‏كرد و عمامه‏اش را به خوبى مى‏بست و موى سرش رانظيف مى‏نمود.كسى پرسيد : يا رسول الله شما هم اين گونه كارها را مقيديد. فرمود: آرى؛ خداى متعال دوست‏مى‏دارد هنگامى كه يكى از مسلمانان به ديدار برادر مسلمانش ميرود خود را نظيف و مرتب كند.
امير المؤمنين: بايد هر يك از شما كه به ديدار برادر مسلمانش مى‏رود خود را زينت كند،همانگونه كه اگر بيگانه‏اى به ديدار او آيد خود را زيور مى‏دهد تا در چشم او نيكو جلوه كند.
حضرت صادق (ع): جامه پاكيزه، دشمن را خوار مى‏كند.
اينها گونه‏اى ريا است ولى ريايى پسنديده. فصل نهم: تكبر و خودبينى بيمارى كه به مرض تكبر مبتلا شده بايد آن را به داروى مناسبى بهبود دهد و ريشه آن را ازسرزمين وجودش بيرون آورد. بهترين راه آنست كه خدايش را بشناسد و عظمت و كبريائى را ويژه‏او بداند و نيز خود را آن چنان كه بايد و شايد بشناسد تا متوجه باشد كه جز فروتنى و ذلت وخوارى صفت ديگرى در شأن او نيست. براى پى‏بردن بردن به اين حقيقت به يك آيه اكتفامى‏كنيم :
"قتل الانسان ما اكفره، من اى شى‏ء خلقه ، من نطفة خلقه فقدره، ثم السبيل يسره، ثم‏اماته‏فأقبره، ثم اذا شاء انشره". (١٠)
يعنى كشته باد انسان! چرا تا اين حد كفر و عناد مى‏ورزد مگر نمى‏نگرد كه از چه چيز خلق شده‏است. از نطفه خلقش كرد و آنگاه راه خروج از نقص به سوى كمال را براى او آسان نمود و سپس‏در وقت معين او را بميراند و به خاك فرو سپرد و سرانجام هر زمان كه بخواهد او را از قبربرانگيزاند.
پس اگر انسان به حال و روز خود در گرفتارى و بيمارى توجه نمايد و در ضعف و نقص و جودخود تأمل كند و عاقبت خويش را ـ كه خوارتر از آن چيزى نيست بنگرد و نيز اگر در بند جهالت‏گرفتار نباشد، چگونه دچار تكبر مى‏شود؟
اگر باور كند كه براى سختى‏هاى قيامت بايد آماده گردد، ـ روزى كه ملائكه عذاب آماده‏اند ودوزخ افروخته شده است، و روزى كه نامه‏هاى اعمال را مى‏بيند كه هرچه گفته و هر عمل كم وزيادى كه مرتكب شده همه در آن ثبت شده است. ـ چگونه مى‏تواند تكبر ورزد و نخوت‏فروشد؟
و اما معالجه عملى بيمارى تكبر آنست كه براى خدا و خشنودى او فروتنى كند و با ديگران باخوى متواضعان رفتار نمايد.
پيغمبر اكرم بر زمين مى‏نشست و غذا تناول مى‏كرد و مى‏فرمود من بنده‏ام و مانند بردگان غذامى‏خورم.
مسلمانان از ايشان پرسيدند: چرا جامه نيكو نمى‏پوشى؟ پاسخ فرمود: من هنوز بنده‏ام؛ روزى‏كه از بند بندگى رهايى يافتم و آزاد شدم آنگاه جامه‏اى نيكو خواهم پوشيد!
آدم متواضع بايد در بوته آزمايش قرار گيرد تا تواضعش به منصه بروز برسد. نفسش را به‏عادات متواضعان آزمايش كند تا كاملا به ميزان تواضع آن اطمينان پيدا كند. چه آنكه نفس فريبنده‏است، گاه رويه متواضعان را پيش مى‏گيرد و از نخوت بيزارى مى‏جويد و چون موضع مقتضى‏پيش آيد، باز به حالت اولى بر مى‏گردد.
و در پايان اين نكته مهم را بايد به ياد داشت كه تواضع پسنديده، تواضعى است كه ذلت وخسران و خوارى انسان را به همراه نداشته باشد چه آنكه محبوب‏ترين كار، آن است كه از اعتدال‏برخوردار باشد و به افراط و تفريط نگرايد.
فصل دهم: عجب و خودبينى عجب آنست كه آدمى نعمت خدا داده را بزرگ داند و بدان پشت گرم شود و صاحب نعمتش‏را فراموش كند.
"و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم". (١١)
در اين آيه خداى متعال به صورت انكار مى‏فرمايد: به ياد آريد روز حنين را كه از زيادى سپاه‏خود بشگفت آمده و دچار عجب شديد و در نتيجه در فشارى سخت گرفتار آمديد.
و در آيه ديگر فرموده است:
"و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا". (١٢)
يعنى، اينان به اشتباه مى‏پندارند كه كارى نيكو انجام مى‏دهند!
اين آيه به آدمى اشاره دارد كه در كارى به خطا مى‏رود ولى در عجب گرفتار آمده و خود را درآن، صواب كار به حساب مى‏آورد.
و نيز فرموده است:
"افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا".
يعنى، آيا كسى كه كار زشت او پيش چشمش خوش آيند آيد چگونه آدمى است؟!
از رسول خدا روايت شده است كه سه چيز موجب هلاكت انسان است: حرص دائمى،خواهش‏هاى نفسانى و خود بينى و عجب.
از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه خداى متعال مى‏داند كه گناه شخص مؤمن بهتر ازعجب و خودبينى اوست و اگر بيم خودبينى در ميان نبود شخص مؤمن هيچگاه مرتكب گناه‏نمى‏شد.
از حضرت باقر روايت شده است كه دو نفر وارد مسجد شدند يكى عابد و ديگرى فاسق چون‏بيرون رفتند فاسق، عابد و عابد، فاسق شده بود، زيرا مرد پارسا به عبادت خود مغرور بود و آن‏ديگر در كار فسق خود متفكر و از بدكارى پشيمان بود و از گناهان خود استغفار مى‏كرد.
رسول خدا فرمود: موسى از شيطان پرسيد: چه گناهى است كه هرگاه فرزند آدم مرتكب آن‏شود تو بر او چيره مى‏شوى؟ گفت: هرگاه به خود ببالد و عملش در نظر او بسيار و گناهش ناچيزآيد .
و خداى متعال به داود فرمود : گناهكاران را مژده بده و درست‏كاران را بترسان! داود عرض‏كرد : چگونه گناهكاران را مژده دهم و صديقان را بترسانم؟ فرمود: اى داود گناهكاران را مژده بده‏كه من توبه‏شان را مى‏پذيرم و از گناهشان در مى‏گذرم و درستكاران را بيم ده تا به كارهاى خودشان‏نبالند.
درجه ديگر عجب آنست كه بنده به خاطر كار خوب خود بر خدا منت مى‏نهد، با آنكه برخداست بر او منت داشته باشد. زيرا كه اسباب انجام كار خوب را براى او فراهم نموده است و به‏او توفيق انجامش را داده است.
در كتاب مصباح الشريعه از حضرت صادق روايت شده است كه بسى شگفت است آدمى كه‏به عمل خود مى‏بالد با آنكه نمى‏داند سرانجام كارش به كجا پايان مى‏يابد. هرگاه كسى به خود وكارش ببالد از راه راست گمراه گرديده است. نخستين چيزى كه از آدم خودبين گرفته مى‏شود،عمل نيكى است كه موجبات عجب او را فراهم كرده است.
زيان‏هاى عجب و خودبينى
خود بينى گياهى است كه دانه آن كفر و سرزمين آن نفاق و آب آن ستمگرى و شاخه‏هايش‏نادانى و برگش گمراهى و ميوه‏اش لعنت خدا و خلود در آتش است. پس كسى كه صفت خودبينى‏را برگزيند تخم كفر را در سرزمين دل خود كاشته و گندم نفاق را از آن دور كرده و شكى نيست كه‏چنان بذرى، چنين برى خواهد داد.
آفت‏هاى خودبينى بسيار است. يكى آنكه خودبينى، آدمى را به تكبر و خودخواهى وادارمى‏كند و ديگر اينكه انسان، همه گناهانى را كه مرتكب شده، فراموش مى‏نمايد و هرچه را هم به‏ياد مى‏آورد ناچيز مى‏انگارد و در تدارك و جبران آنها نمى‏كوشد و خيال مى كند هر كار زشتى كه‏انجام داده آمرزيده مى‏شود. به اعمالى كه انجام داده، شاد است و بر خداى متعال منت مى‏گذارد.نعمت توفيق خدايى را براى انجام عبادات فراموش مى‏كند و آفات آنها را هم متوجه نمى‏شود.كارهاى خياليش پيش او موقعيتى پيدا كرده و به خودش و به پروردگارش مغرور مى‏گردد و از مكرو عذاب خدا در امان مى‏شود و موقعيتى براى خود پيش خدا خيال مى‏كند و منت بر خدا مى‏نهدو اعمال خود را كه نعمتى از نعمت‏هاى او و بخششى از بخشش‏هاى اوست حقى بر خدامى‏شمارد و بالاخره خودبينى، وى را به پايه‏اى مى‏رساند كه بر خود ثنا گويد و خود را ستايش‏كرده در اين خيال كه "تزكيه‏نفس" مى‏كند.
از ديگر آفت‏هاى خودبينى آن است كه هرگاه آدمى به رأى و علم و عقل خود، عجب پيداكرد، دست مشورت به سوى ديگرى دراز نمى‏كند و در كارهاى خود استشاره نمى‏كند، تا آنچه رانمى‏داند، بپرسد بلكه بلكه به خود، متكى و تنها از رأى خود بهره‏مند مى‏شود. و از پرسيدن‏خوددارى مى‏كند.
و گاه به قدرى از رأى خود بشگفت آمده و عجب مى‏نمايد كه خطاى خود را حق و صواب‏دانسته بدان خشنود مى‏شود و خيال مى‏كند جزء يافته‏هاى اختصاصى اوست. چنين شخصى ازتذكر ديگران كه او را بر خطايش واقف مى‏سازند خوشحال نمى‏شود و پند كسى را بگوش‏نمى‏گيرد و به هيچ موعظه‏اى توجه نمى‏كند. انسان خودبين بديده حقارت و جهالت به ديگران‏مى‏نگرد. حال آنكه هرگاه از افكار باطل خود دست بردارد و به سخنان حكيمانه دانايان گوش فرادهد و از نور قرآن بهره برد و از علماى دين كمك بگيرد و از اهل بصيرت استفاده كند، به حق وحقيقت خواهد رسيد.
از بزرگترين آفات عجب آنست كه فرد معجب كمتر مى‏كوشد در كار نيك و مفيد سعى وجديت بخرج دهد، در اين خيال كه به اندازه اعمال خود به جايى مى‏رسد و رستگار مى‏گردد. اين‏روش به زيان او تمام مى‏شود و فرجام ناپسندى برايش فراهم مى‏آورد.
عوامل پيدايش خودبينى
گاهى عجب در نتيجه اعتماد آدمى به خطاى فكر و انديشه خود است به طورى كه هر لحظه باخود بينى‏اش بر جهل خود مى‏افزايد و راه نجات را بر خود مى‏بندد. اين گونه از عجب همانست‏كه پيغمبر اكرم از آن خبر داده است كه موجب هلاك امت‏هااست. و در مردم آخرالزمان بيش ازاندازه پيدا مى‏شود.
بارى؛ هرگاه مردمان به دستجات و گروه‏هاى مختلف تقسيم شوند، اين گونه خودبينى در ميان‏آنها ظهور پيدا مى‏كند و هر كسى به فكر خود و هر دسته‏اى به گمان خود خوشحال است. تنها به‏فكر خود توجه مى‏كند و به گفتار هدايت گرانه ديگران اعتنا نمى‏نمايند و تنها به هواى نفسانى وشبهات شيطانى خويش گرايش دارند.
شكى نيست كه معالجه اين گونه عجب از اقسام ديگرش دشوارتر است. زيرا در صورتى كه‏شخص جاهل به رأى و جهل خويش متكى باشد نه تنها به سخن عالمان گوش فرا نمى‏دهد بلكه‏آنان را متهم مى‏سازد.
آرى تنها درمان چنين شخصى آنست كه فكر خود را ناچيز انگارد و بدان فريفته نگردد. و تنهابه انديشه‏اى كه با كتاب خدا و گفتار پيامبران و با عقل صحيح سازگار باشد توجه كند. بايد دانست‏كه هيچ آدمى نمى‏تواند دليل مستحكم عقل و شرع را با شرائط آنهابفهمد مگر آن كه عقل و خردتوانايى نصيب او شده باشد. و دامن همت به كمرزده مجدانه بكوشد و از كتاب و سنت استفاده‏كند و عمر خويش را با دانشمندان و در كسب علوم و دانش‏هاى لازم بسر برد . و بازهم چنان‏نيست كه در كليه افكارش به صواب برسد بلكه در بخشى از آنها به خطا مى‏رود .
گاه پرهيزگارى، بندگى و عمل به دستورات دين موجب عجب مى‏شود. اگر آدمى اعمال نيك‏را حاصل نيروى خود بپندارد بايد پيش از آنكه بسرحد عجب وارد شود، بينديشد كه آنهانعمت‏هاى خدا است و بدون اينكه حقى بر عهده خدا داشته باشد، به او عطا شده است. اگرچنين شخصى بگويد خدا مرا از آنجهت ببندگى خود واداشته كه او را دوست مى‏دارم، مى‏پرسيم‏چه كسى اين دوستى را در دل تو ايجاد كرده، خواهد گفت: او! پس مى‏گوييم عبادت و دوستى هردو نعمت خدايند، هر دو را بى‏سابقه و بى‏وسيله بتو عنايت نموده است. بنابراين تنها بايد به جودو بخشش او اعجاب كرد، زيرا خداى تعالى نعمت وجود و صفات و اعمال و اسباب اعمال رابه تو داده است.
اينك جا ندارد كه پارسا از عبادت و مرد دانشمند از علم و انسان با جمال از زيبايى و شخص‏توانگر از توانگرى خود اظهار عجب كند زيرا چنانكه گفتيم همه اينها بخشش خدايند و انسان‏ظرفى است كه بخشش حضرت او در آنجا ريزش كرده است و ذات مقدس اوست كه اعضا و نيروو توانائى را در آنها آفريده و انسان رابه زيور عقل و علم و اراده آراسته است. شگفت اينجاست كه‏انسان با اين ناتوانى محض، بازهم به خود مى‏بالد و عجب مى‏كند و جود و بخشش خدا كه اين‏همه توان و نيرو به او بخشيده است را در نظر نمى‏گيرد.
پى‏نوشتها: ١) آيه ٩ و ١٠، سوره شمس.
٢) آيه ١٨، سوره ق.
٣) آيه ١١٤، سوره نساء.
٤) آيه ١٩٩، سوره اعراف.
٥) آيه ٣٤، سوره فصلت.
٦) آيه ١٠٩، سوره بقره.
٧) آيه ٢٦، سوره مطففين.
٨) آيه ٧، سوره ماعون.
٩) آيه ١١٠، سوره كهف.
١٠) آيه ١٧، سوره عبس.
١١) آيه ٢٥، سوره توبه.
١٢) آيه ١٠٤، سوره كهف.


۳
درسنامه اخلاق اسلامي


بخش دوم فصل اول: صبر خداى متعال، مردم صابر و شكيبا را در قرآن كريم با اوصاف عديده ستوده و مكررا از صبر يادكرده و بسيارى از نيكى‏ها و درجات را بدان نسبت داده و آنها را نتيجه صبر شمرده‏است .
"و جعلنامنهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا." (١٣)
آنان را پيشوايانى قرار داديم كه همواره در برابر ناروائى‏ها شكيبايند و مردم را براه ما ودستورات ما رهبرى مى‏كنند.
"و تمت كلمت ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا." (١٤)
بنى اسرائيل چون شكيبايى ورزيدند كلمه نيكوى پروردگار تو به ايشان رسيد.
"و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون." (١٥)
يعنى پاداش مردم شكيبا را بهتر از آنچه انجام داده‏اند، خواهيم داد.
"انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب." (١٦)
يعنى بدون شبهه هر عملى كه آدمى انجام دهد تا بدان وسيله مقرب عند الله شود، اجر و مزدمعلومى دارد. بجز صبر كه پاداش آن بى‏حساب است. خدا وعده داده كه صابران با حضرت‏اويند.
قال الله تعالى: "و اصبروا ان الله مع الصابرين". (١٧)
يعنى صبر كنيد كه خدا با صابرانست.
و در اين آيه خداى متعال نصرت را در گرو صبر دانسته و فرموده است:
"بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة الاف من‏الملائكةمسومين" . (١٨)
يعنى، آرى! اگر در پيش آمدها شكيبا باشيد و از نافرمانى‏هاى خدا بپرهيزيد آنان اگرچه باخشم و غضب به جانب شما روى آورند ما شما را به كمك پنج هزار فرشته نشان‏دار يارى‏خواهيم كرد.
اين آيه مباركه به جنگ بدر اشاره مى‏كند كه پنج هزار فرشته با عمامه‏هاى سفيد براى يارى‏مسلمانان آمدند. حضرت صادق فرمود: فرشتگانى كه روز بدر براى كمك مسلمانان آمدند پس ازآن به آسمان صعود نكردند و همچنان صعود نمى‏كنند تا صاحب امر را يارى نمايند. و نيز كردگارتوانا براى صابران صفات و مقاماتى بيان فرموده كه براى غير ايشان معين نكرده است.
و فرموده‏است: "اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون". (١٩)
يعنى صابران مردمى هستند كه پروردگارشان بر آنها درود فرستاده و آنان را مورد بخشايش‏خود قرارداده و آنها را براه خود هدايت كرده است.
بارى؛ اگر بخواهيم تمامى آياتى كه در شأن صابران در قرآن آمده ياد كنيم كلام ما به طول‏مى‏انجامد .
رسول خدا فرموده است: صبر نيمى از ايمانست.
و نيز فرموده است: كمترين درجه‏اى كه بهره‏مند شده‏ايد يقين و صبر است. و نماز و روزه‏مستحبى براى آنست كه آدمى، به خدا و روز جزا يقين حاصل كند و به سختى‏ها تن در دهد وكسى كه اين دو صفت (صبر و بقين ) را دارا است خيلى محتاج بدآنها نمى‏باشد.
و فرمود: صبر گنجى از گنج‏هاى بهشت است.
روايت شده است كه از آن جناب پرسيدند ايمان چيست؟ فرمود: صبر و سخاوت.
و نيز روايت است كه صبر نسبت به ايمان مانند سر براى بدن است. همانطور كه جسد بدون‏سر، اثرى ندارد ايمان بى‏صبر هم ثمرى نخواهد داشت.
از حضرت باقر مروى است كه: كسى كه در برابر پيش‏آمدهاى روزگار شكيبايى نورزد، درمانده‏مى‏شود .
و روايت شده است كه بهشت نتيجه صبر در سختى‏هاست. كسى كه در برابر سختى‏هاى دنياشكيبايى پيشه كند، وارد بهشت شود و دوزخ به دنبال خوشى‏هاو شهوت‏ها است. كسى كه تنهاخود را به خوشى و شهوت خوى دهد به جهنم‏مى‏رود.
و نيز روايت شده است كه خداى متعال چون نعمت خود را بر گروهى از مردم تمام كند و آنان‏به شكر نعمت او نپردازند آن نعمت عليه آنها به كار رود و چون جمعى را به بلا مبتلا سازد و آنهاشكيبايى ورزند، آن بلا به نفع آنها تمام گردد و به صورت نعمت در آيد.
اقسام صبر
انسان هيچگاه از صبر بى‏نياز نيست. چه آنكه آدمى به مجرد آنكه اسباب راحتى و عيش و رفاه‏براى او فراهم شود سركشى مى‏نمايد.
"ان الانسان ليطغى ان راه استغنى." (علق/٦).
يعنى، آدمى وقتى به توانگرى برسد سر به طغيان مى‏نهد.
پس انسان بايد در صورت فراهم بودن وسايل عيش و رفاه در برابر طغيان و سركشى نفس وخواهش‏هاى نفسانى صبر كند و عنان اختيار از كف ندهد. و همينطور در برابر كارهايى كه باخواهش‏هاى نفسانى او سازگار نيست، مانند بعضى از عبادات و يا ترك گناهان و نيز در مقابل‏مصيبت‏ها و ناراحتى‏هايى كه وقوع آنها در اختيار او نيستند، بايد طريق صبر و تحمل پيشه سازد تابه موفقيت برسد.
شخص مطيع، در مواجهه با فرمان خدا به عبادت كردن و بندگى با سه حالت مواجه مى‏شود:حالت نخست پيش از اطاعت است؛ يعنى، وقتى كه مى‏خواهد عملش را خالى از ريا انجام دهد.
حالت دوم هنگام عمل است. بايد در آن وقت از خدا غفلت نكند و در آداب و سنت‏هاى آن‏كسالت نورزد و تا آخرين لحظه متوجه خدا و درستى عملش باشد.
حالت سوم پس از انجام عمل است. بايد صبر كند و تظاهر ننمايد، مبادا ريا كار شود. و باچشم خود پسندى به خود ننگرد و بالاخره از هر عملى كه اجر او را ضايع مى‏كند دورى نمايد.
و اما در خصوص معصيت، مهم‏تر از همه، آنست كه به اجتناب از معصيتى كه برايش به‏صورت عادت در آمده است صبر كند. چه آنكه عادت، چون با شهوت توأم شود همانند دولشكر از لشكريان شيطان عليه لشكر خدايى دين اقدام مى‏نمايند.
بارى؛ وسيله‏اى كه بنده مى‏تواند از وجود آن به نفع خود در برابر وسوسه‏هاى شيطانى استفاده‏كند قلب است و نبايد اجازه دهد كه قلبش از ذكر خدا كه مايه انس به حضرت اوست و از فكرى‏كه موجب معرفت اوست و يا از معرفتى كه باعث محبت اوست غفلت نمايد.
و نيز انسان هرگاه از گفتار يا كردار كسى آزار ببيند يا ديگرى به مال و جان او خيانت كند، بايدصبر كند و در صدد انتقام بر نيايد.
در قرآن از قول مؤمنان خطاب به دشمنانشان مى‏گويد:
"و لنصبرن على ما آذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون". (٢٠)
يعنى، ما در برابر آسيب‏هاى شما شكيبايى مى‏ورزيم و بر خدا ـ كه پشتيبان متوكلانست ـتوكل مى‏كنيم.
و خداوند به پيامبرش فرمان مى‏دهد:
"فاصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا". (٢١)
يعنى اى پيامبر بدانچه مى‏گويند صبر كن و به روشى نيكو آنان را ترك كن.
و نيز مى‏فرمايد:
"و لتسمعن من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا اذى كثيرا و ان تصبروا و تتقوافان ذلك من عزم الامور". (٢٢)
ـ اى مؤمنان شما آزارهاى بسيارى از يهود و نصارى كه پيش از شما بودند و همينطور ازمشركين مى‏بينيد، پس صبر شما و پرهيز شما كارى ستوده و از سر عزم و اراده است.
ـ رسول خدا فرمود: هر كه با تو قطع رحم كند تو با او بپيوند و كسى كه ترا محروم سازد، او رااكرام كن و كسى كه به تو ستم كند از او در گذر.
ـ سومين نوع صبر، صبر بر مصيبت‏هايى است كه بر اثر مرگ عزيزان و نابودى اموال وبيمارى‏ها و امثال آن براى آدمى پيش مى‏آيد. چنين صبرى، برخاسته از يقين است.
رسول خدا به خداوند عرض مى‏كرد: پروردگارا مرا يقينى عنايت كن كه مصيبت‏هاى دنيا را برمن آسان كند.
و از آن حضرت روايت شده است كه: هر بنده‏اى كه به مصيبت مبتلا شود و بگويد "انا لله و انااليه راجعون اللهم اجرنى فى مصيبتى و اعقبنى خيرا منها"؛ يعنى "ما براى خداييم و بازگشتمان‏بدوست، پروردگارا! در اين مصيبت مرا پاداش ده و به دنبال آن خير روزى من كن" خداوند يقيناخواسته او را مرحمت مى‏فرمايد.
و نيز فرموده است: خداى متعال مى‏فرمايد كه هرگاه مصيبت بدنى يا مالى به بنده خود دادم واو با صبرى نيكو از آن استقبال كرد، درقيامت حيا دارم ديوان اعمالش را براى محاسبه بگشايم.
و در روايت صبر بر سه قسم است:
صبر در مصيبت، صبر بر طاعت، صبر از معصيت. هرگاه كسى در مصيبتى صبر كند و آن عزا رابه بهترين وجهى برگزار كند، خداى متعال سيصد درجه در نامه عملش مى‏نويسد و كسى كه براطاعت خدا صابر باشد خداى متعال ششصد درجه براى او قرار مى‏دهد و كسى كه از معصيت‏خدا روگردان و صابر باشد خداى متعال نهصد درجه به او اعطا فرمايد.
حضرت باقر فرمود: صبر دو گونه است: صبر بر بلا كه پسنديده و نيكو است و صبر از محرمات‏خدا؛ و اين گونه دوم از اولى با فضيلت‏تر است.
و امام فرموده است: سه دسته از زنان به عذاب قبر گرفتار نمى‏شوند و خدا آنها را فرداى‏قيامت با حضرت فاطمه (س) محشور مى‏كند: زنى كه بر تهيدستى شوهرش صبر كند. زنى كه‏بداخلاقى شوهرش را تحمل نمايد، زنى كه مهريه‏اش را به شوهرش ببخشايد.
كتمان مصائب
در صورتى كه مصيبتى براى كسى پيش آيد اگر او در مصيبت وارده بى‏تابى كند و گريبان پاره‏كند و صورت بخراشد و شكوه از حد بگذراند و اظهار ناراحتى نمايد و لباس و فرش و خوراك وساير عادت‏هايش را تغيير دهد از ربقه صابران فرو مى‏افتد. آدمى بايد به قضاء الهى صبر كند ومعتقد باشد هر آنچه كه خداوند در اختيار او گذاشته است امانت‏ها و وديعه‏هايى هستند كه اينك‏به صاحبش باز گشته است.
اميرالمؤمنين (ع) هنگام دفن حضرت زهرا (ع) بحضرت رسول (ص) خطاب كرد و گفت: "قداسترجعت الوديعة و اخذت الرهينة" امانتى برگشت و به صاحبش داده شد.
اين مطلب، بدان معنا نيست كه اگر كسى در مصيبتى متأثر شود و بگريد اين كار، او را از درجه‏صابران بيفكند، زيرا اين عمل به اقتضاى طبيعت بشرى است. هنگامى كه ابراهيم فرزند پيغمبراكرم در گذشت، حضرتش گريست و فرمود: "چشم آدمى مى‏گريد و دلش بر اين مصيبت‏مى‏سوزد ولى سخنى كه خدا را بخشم آورد نمى‏گويم." اين گونه تأثرات، آدم مصيبت رسيده را ازمقام رضا و تسليم تنزل نمى‏دهد.
"صبر كامل" آنست كه آدمى، بيمارى و بيچارگى و ساير ناراحتى‏ها و مصائبش را از ديگران‏پوشيده بدارد.
حضرت باقر (ع) فرمود: رسول خدا فرموده حضرت پروردگار را چنين حكايت كرده كه كسى‏كه سه شبانه روز بيمار گردد و به آنان كه به عيادت او مى‏آيند شكوه ننمايد، اگر بدو عافيت كرامت‏كنم، عافيت بى‏گناه دهم و اگر او را بميرانم او را در جوار رحمت خود درآورم.
از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه كسى كه شبى را به رنج مبتلا گردد و از آن استقبال‏نمايد و شكر خدا به جا آورد مانند آنست كه خدا را شصت سال عبادت كرده باشد. پرسيدند:چگونه از رنج استقبال نمايد؟ فرمود: در ناراحتى آن، صبر كند و به كسى اطلاع ندهد و چون صبح‏كند خدا را سپاسگزارى كند.
از حضرت باقر (ع) پرسيدند: "صبر جميل و نيكو" كدام است؟ فرمود: صبرى است كه درشكوه را به روى مردم نگشايد.
رسول خدا فرمود: از جمله اجلال و حق‏شناسى در پيشگاه حضرت پروردگار آنست كه از دردخودت پيش كسى شكايت نكنى و مصيبتت را براى ديگرى شرح ندهى. ليكن اگر به خداشكايت كردى و از جناب كبريائى او نجات طلب كنى، كارى بسيار بجا انجام داده‏اى.
يعقوب پيامبر به خداوند عرض مى‏كرد: "انما اشكو بثى و حزنى الى الله" (٢٣)
يعنى، از اندوه و افسردگى خود فقط به خدا شكايت مى‏كنم.
تحصيل صبر
راه تحصيل صبر آن است كه انسان مسلمان عوامل ايجاد و گسترش دين را در وجود خودتقويت نمايد و عوامل رشد هواى نفس را تضعيف نمايد؛ يعنى، مجاهدت كند و با رياضت،ناگوارى‏ها را بر خود هموار سازد و شدت محنت و زمان آنرا ناچيز انگارد و جزع و بى‏تابى رازيان‏آور و زشت بداند و درباره احاديثى كه در خصوص صبر وارد شده، دقيقا انديشه كند. و بداندكه پاداش صبر بر مصيبت، بيشتر از آن چيز از دست رفته است و نيز به خاطر بسپارد كه هنگام‏مصيبت، چون عمل برجسته صبر از او بروز كند اجر آن تا آخر روزگار برقرار و جاويدان است.
و نيز بداند صبر در هنگام مصيبت باعث مى‏شود كه ايمان او نيرومندتر شده تا آنجا كه نيروى‏هوى را به زمين كوبد.
در پايان بايد متذكر شد هرگاه انسان گرفتار، با مشقت تمام به صبر و شكيبائى قيام كند وصبرش توأم با مجاهده باشد، آنرا "رضا" مى‏گويند و اگر از آن لذت برد آنرا "شكر" نامند . فصل دوم: رضا رضا آنست كه آدمى در برابر هرگونه ناراحتى تسليم باشد و از اعتراض و چون و چرا دم نزند وخشمگين نشود.
"رضى الله عنهم و رضوا عنه". (٢٤)
يعنى خدا از راستگويان راضى بوده و آنان از حضرت او خشنودند.
رسول خدا از دسته‏اى از ياران خود پرسيد: چگونه‏ايد شما؟ گفتند: مؤمنيم. فرمود: نشان‏ايمان شما چيست؟ پاسخ دادند: نشانش آنست كه چون ناراحتى و بلائى به ما برسد صبر مى‏كنيم‏و چون گشايشى در كار ما پيدا شود شكر مى‏كنيم و چون قضاء الهى ما را دريابد خشنوديم. پيغمبرفرمود : سوگند به پروردگار كعبه، شما بندگان مؤمن خداييد.
در روايت ديگر در وصف آنان فرمود: اينان مردمى حكيم و دانشمند هستند كه ممكن است ازفزونى فهم حقايق به پاى پيغمبران برسند.
حضرت سجاد (ع) فرمود: اساس فرمانبردارى از خدا صبر در ناراحتيها و خشنودى از حضرت‏كبرياست . و كسى كه در پيش‏آمدهاى ناگوار شكيبايى ورزد و راضى باشد مسلما خداوند جز خيربراى او نخواهد خواست.
كسى كه خدا را بشناسد و تسليم خواست او باشد خداى متعال قضاء خود را بر او جارى سازدو پاداش بزرگى هم به او كرامت كند و كسى كه از قضاء خدا خشمگين شود قضاء خدا بر او جارى‏مى‏گردد ولى از پاداشش كاسته مى‏شود.
از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه خداى تعالى به موسى بن عمران فرمود: هيچ‏آفريده‏اى به اندازه بنده مؤمن، پيش من محبوب نيست و هرگاه او را به بلائى مبتلا كنم خير او رادر نظر دارم و اگر نعمتى را از او سلب نمايم باز خير او را در نظر گرفته‏ام؛ زيرا من داناتر به صلاح‏كار اويم. پس بايد مؤمن در بلاء من صابر باشد و در برابر نعمت‏هاى من شاكر باشد و به قضاء من‏تن در دهد تا نام او را در زمره راستگويان ثبت نمايم.
بارى؛ نتيجه رضا در عالم دنيا آنست كه انسان با فراغ خاطر و آرامش به بندگى خدا قيام‏مى‏كند و در عالم آخرت هم به رضوان خدا مشرف مى‏گردد.
اكنون براى تحصيل رضا هر آدمى نخست بايد بداند هر امرى را كه خداى تعالى در نامه قضاى‏او ثبت كرده و در موقع مقتضى جارى كرده به صلاح اوست هر چند او عالم به حقيقت آن نيست‏و وسيله‏اى براى درك واقعيت آن ندارد و نيز بداند هر قدر غصه بخورد و اندوهناك شود فائده‏اى‏ندارد و قضاء الهى را بدين وسيله نمى‏تواند تغيير بدهد و ندامت از گذشته و تدبير و چاره‏جويى‏براى آينده به نتيجه‏اى نمى‏رسد و تنها، موجبات ناراحتى شخص را فراهم مى‏سازد. پس دوست‏خداى متعال بايد طورى رفتار كند كه درد و رنج را احساس نكند مانند آدم عاشق كه در راه رسيدن‏به معشوق هيچگونه خطر و ناراحتى در خود احساس نمى‏كند.
حضرت صادق (ع): روش پيغمبر اكرم هيچگاه آن نبود كه هرگاه چيزى از او گرفته مى‏شدبگويد اگر غير از اين طور مى‏شد بهتر بود!
يعنى حضرتش در برابر هرگونه قضاء الهى تسليم بود و چون و چرائى نداشت.
معنى رضا
برخى پنداشته‏اند به غير از صبر و شكيبايى چاره ديگرى در برابر انواع بليات و مصيبت‏هانمى‏باشد و رضايت‏مندى در برابر مصيبت‏ها امرى غير قابل تصور است.
در پاسخ اين نظر بايد گفت اين گونه انديشه از آنجا سرچشمه گرفته كه براى محبت و دوستى،معنايى تصور نمى‏كنند. اگر كسى دوستى خدا و به تمام معنى متوجه بودن به ذات اقدس او راتصور نمايد مى‏داند يك دوست محبوب، به صورتى عمل مى‏كند كه انسان در برابر تمام‏خواسته‏ها و افعال او راضى باشد و از اعتراض دم نزند و اين حالت ممكن است به دو صورت‏براى انسان پديد آيد:
صورت اول: به كلى نيروى احساس درد را در خود خنثى كند مانند كسى كه جراحت بر او واردمى شود ولى از آن خبردار نمى‏شود. بهترين نمونه آن مرد جنگجويى است كه در ميدان كارزارمجروح مى‏شود ولى از اين جراحت خبردار نمى‏گردد و تنها، هنگامى كه بدن خود را خونين‏مى‏بيند متوجه مى‏شود جراحتى بربدنش وارد آمده است و يا آدمى كه براى انجام كار مهمى باعجله مى‏دود و خارى بر پاى او مى‏خلد و او از آنجا كه تمام فكرش متوجه آن كار است احساس‏سوزش نمى‏كند.
همچنين شخص عاشقى كه تمام هم و غم خود را مصروف جمال معشوق نموده و در عشق اودلباخته گرديده، بر اثر حب و علاقه‏اى كه از محبوبش در سراسر وجود او استيلا پيدا كرده آزار وصدمه‏اى را احساس نمى‏كند. اين گونه از خود گذشتگى در برابر معشوق مجازى متصور است واگر از ناحيه خدا و جمال حضرت ربوبى و جلال او ـ كه هيچ جمالى قابل مقايسه با جمال اونيست ـ باشد ديگر، چه رنجى براى انسان عاشق متصور است.
بنابراين كسى كه به قدر سرسوزنى فريفته جمال خدا گردد چنان حالت حيرت و بيخودى به اودست مى‏دهد كه بكلى سر از پا نمى‏شناسد و هيچ امر ناگوارى احساس نمى‏كند.
صورت دوم: احساس درد مى‏كند و خود را گرفتار مى‏بيند، ليكن به اين درد و گرفتارى خشنودو بدان راغب است و خود را به حكم عقل، مريد آن مى‏شمارد، هر چند طبعا از آن گريزان باشد .مانند آدمى كه حجامت مى‏كند اين آدم در عين حالى كه درد آنرا احساس مى‏كند با رغبت تمام ازاين عمل استقبال مى‏كند و از حجامت‏گر سپاسگزارى مى‏نمايد.
بديهى است هرگاه بليه‏اى از ناحيه خدا به او برسد و او با كمال يقين و اطمينان خاطر بداند كه‏بيش از آنچه از وى گرفته شده پاداش مى‏يابد، بدان راضى بوده و كاملا بر آن رغبت پيدا مى‏كند وشكر خدا را بجا مى‏آورد. اين گونه اظهار خرسندى در وقتى است كه شخص گرفتار، ثوابى دربرابر گرفتارى خود تصور مى‏كند و گاهى محبت، باندازه‏اى در دل او جايگير مى‏شود كه به جزانجام مراد محبوب و رضايت خاطر او نظر ديگرى ندارد و اصلا به ثواب و جزائى فكر نمى‏كند ومراد محبوبش را بهترين مطلوب‏ها و جلب رضايت او را بالاترين بهره‏هاى خود مى‏داند.نمونه‏هاى اين گونه از خود گذشتگى‏ها، علاقه‏مندى‏ها و دوستى‏ها در انسان‏ها به وفور مشاهده‏شده است و سرايندگان و نويسندگان به صورت‏هاى مختلفى آنها را به نظم و نثر در آورده‏اند.
پيشينيان ما حكايت كرده‏اند كه مردم مصر چهار ماه غذا نخوردند زيرا با ديدن يوسف احساس‏گرسنگى نمى‏كردند. قرآن هم در اين باره چنين گفته است كه چون زنها جمال او را ديدند چنان‏بيخود شدند كه دست از ترنج نشناخته و دست خود را بريدند.
گرش بينى و دست از ترنج نشناسى‏
روا بود كه ملامت كنى زليخا را
حديث: روزى گذار عيسى به مردى كور پيس پهلو شكسته زمين‏گير مبتلا به جذام افتاد كه‏مى‏گفت : خدا را سپاس كه مرا از آفت‏هاى بسيارى كه ساير مردم را مبتلا كرده، عافيت داده است،عيسى فرمود: خداى متعال از چه بلايى ترا در امان داشته؟ عرض كرد اى روح الله من از كسى كه‏خداى متعال معرفتش را در دل او قرار نداده است، بهترم. حضرت فرمود: راست گفتى. آنگاه امركرد دستت را به من بده. چون دست به دست عيسى داد از همه گرفتارى‏ها و بيمارى نجات يافته‏و به بهترين صورت در آمد و با عيسى به عبادت پرداخت. فصل سوم: شكر شكر آنست كه نعمت را از منعم بداند و از جناب او خشنود بوده و به حمد خدا بپردازد وغرض خير را در آن اعمال نمايد و نعمت را در راه اطاعت منعمش بكار برد.
پس نخست بايد بداند همه نعمت‏ها از خدا است و او منعم واقعى است و واسطه‏هايى كه‏موجب وصول نعمت بدو مى‏شوند مسخر دست تواناى اويند. كسى كه بدين معنى پى‏برده باشدچنان است كه به شكر او قيام كرده و اين گونه شكر را "شكر قلبى" مى‏نامند.
هرگاه كسى منعم خود را بشناسد، مسرور مى‏گردد و نشاطى از اين معرفت براى او حاصل‏مى‏شود و علاوه بر نشاط، همسو با مقصود منعم قيام مى‏نمايد و آنچه مورد علاقه محبوبش بوده‏انجام مى‏دهد و كارهايى قلبى، زبانى، و بدنى نيز انجام مى‏دهد.
عمل قلبى، يعنى اينكه نيتش خير باشد و در نظر بگيرد كه به همه مردم كمك كند و همه را به‏يك چشم بنگرد. عمل زبانى، يعنى، شكر خدا كند و حمد او كه حاكى از شكر نعمت‏هاى‏حضرت پروردگار است به جاى آورد و اعمال بدنى يعنى نعمت‏هاى الهى را در راه فرمانبردارى‏او بكار بندد و از معصيت او خوددارى نمايد. پس ديده از عيوب مسلمانان فرو بندد و گوش را ازشنيدن نقائصشان باز دارد و ساير امور مربوط به جوارح را كه هر يك در محل خود شكر خدامحسوب مى‏شوند انجام دهد.
براى رسيدن به چنين مرتبه‏اى از شكر بايد دانست كه منظور اصلى از آفرينش زمين و آسمان ودنيا و اسباب آن اين بوده كه مردم به كمك آنها به خدا برسند و از ذات ذوالجلال او غافل نگردند.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو نانى بكف آرى و به غفلت نخورى‏
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
و در صورتى وصول به خدا براى انسان حاصل مى‏شود كه محبت او را در دل داشته و در عالم‏دنيا با او انس و الفت پيدا كرده و از زر و زيور دنيا روگردان باشد.
محبت خدا و الفت با او هم به اين طريق است كه همواره به ياد او باشد و پيوسته در فكر اوبسر برد.
پس هرگاه كسى يكى از بخشش‏هاى خداى تعالى را در راه نامناسبى به كار برد تمامى‏نعمت‏هاى خدا را كفران نموده است زيرا همه اين اسباب و وسايط در طبيعت براى اين آفريده‏شده است كه انسان را به خدا و محبت به او و الفت با او نزديك كند.
امام صادق (ع) فرمود: كسى كه نعمت شكر به او اعطا شده روزى زياد هم بدو مرحمت‏گرديده .
"لئن شكرتم لازيدنكم".(قرآن كريم)
يعنى: اگر شكرگزارى كنيد شما را زياد مى‏كنم.
حضرت باقر (ع): شبى رسول خدا در منزل همسرش عايشه بود، عايشه به ايشان گفت: براى‏چه اين همه خودت را با عبادت خدا به رنج مى‏افكنى با اينكه خداى تعالى گناهان گذشته و آينده‏ترا آمرزيده است؟ فرمود: براى انكه بنده‏اى شاكر باشم!
و خداى تعالى فرمود: "طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى". يعنى، اى پيغمبر؛ ما قرآن را از آن‏نظر بر تو نازل نكرديم كه خود را در راه آن چنين به رنج افكنى.
حضرت صادق (ع) فرمود: سپاس‏گزارى از نعمت‏هاى خدا به آنست كه از محرمات او اجتناب‏كنيد و شكر كامل آنست كه بگوييد الحمد لله رب العالمين.
حضرت صادق (ع) فرمود: عادت پيغمبر اكرم بر آن بود هرگاه امر مسرت‏بخشى بر آن جناب‏وارد مى‏شد مى‏فرمود: "الحمد لله على هذه النعمة" يعنى، سپاس خداى را بر اين نعمتى كه‏ارزانى داشته است. و چون موضوع اندوهناكى براى آن جناب پيش مى‏آمد مى‏فرمود: "الحمد لله‏على كل حال" يعنى خدا را در همه احوال شاكرم.
حضر باقر (ع) فرمود: هرگاه يكى از شما به ياد نعمت خدا بيفتد صورت خود را بر خاك گذاردو ذات اقدس او را سپاسگزارى نمايد. و اگر هم از انجام چنين عملى معذوراست سر بر كف‏دست گذارد و حمد خدا گويد و شكر نعمت‏هاى بى‏پايان او را بجاى آورد.
حقيقت شكر
كسى نمى‏تواند حقيقت شكر خدا را بجا آورد مگر در صورتى كه بداند همه نعمت‏ها از خدااست و شكر هر نعمتى از نعمت‏هاى او باز، محتاج به شكر ديگر است و براى هر شكرى، شكرى‏لازم است.
حضرت صادق (ع) فرمود: خداى تعالى به حضرت موسى خطاب نمود: اى موسى شكر مراچنانكه حق من است به جاى‏آور. عرض كرد: پروردگارا؛ چگونه حق شكر ترا بجا آورم، با آنكه‏هيچ شكرى بجا نمى‏آورم جز اينكه تو آنرا به من ازرانى داشته‏اى. خدا به او فرمود: اكنون كه‏دانستى شكر نعمت من هم از من است حقيقت شكر مرا به جاى آوردى.
حضرت صادق (ع) فرمود: در صبح و شام ده مرتبه بگوئيد پروردگارا؛ اكنون كه در نعمت وعافيت دينى و دنيايى سر از بالش برداشته و صبح كرده‏ام همه را از تو مى‏دانم، كه يكتايى و انبازى‏ندارى، شكر و سپاس تو بر من لازم است آنقدر كه خشنود گردى. و سپس فرمود: هرگاه به اين دعامواظبت كردى شكر نعمت آن روز و آن شب خدا را به جاى آورده‏اى.
حضرت سجاد (ع) فرمود: خداى تعالى هر قلب شكسته و هر بنده شاكر را دوست مى‏دارد.
روايت است كه خداى تعالى در قيامت به بنده‏اى از بندگان خود مى‏فرمايد آيا از فلان كس كه‏به تو احسان نمود سپاس‏گزارى كردى؟ عرض مى‏كند: نه، به جاى او از تو شكر گذارى نمودم .خداوند در پاسخ او مى‏فرمايد: خير! چون از او شكرگزارى نكردى از من هم سپاس‏گزارى‏نكرده‏اى !
سپس فرمود: سپاس‏گزارترين شما از خداى تعالى كسى است كه از مردم، بهتر شكرگذارى‏كند .
پس به طورى كه ملاحظه كرديد آدمى بايد در برابر نعمتى كه به او از طرف ديگران ارزانى‏مى‏شود سپاس‏گزار باشد. نعمت‏هايى كه به آدميان اعطا گرديده يا دنيوى و يا دينى است ماننداسلام و شناخت پيامبران و امامان و توفيق عبادت و بندگى و دورى از معصيت. و مسلمانعمت‏هاى دينى از نعمت‏هاى دنيوى برترند زيرا تنها نعمت‏هاى دينى‏اند كه آدمى را به نيكبختى‏دائمى مى‏رسانند و از بدبختى هميشگى نجات مى‏دهند.
اما چه كنيم تا شاكر نعمت خدا باشيم؟ راهش آنست كه نخست خدا را بشناسيم و درآفريدگان او انديشه كنيم و جاه مقام پست دنيا و درجات بلند آخرت را مورد توجه قرار دهيم وهرگاه به مصيبتى دچار شويم خدا را شكر گوييم تا به مصيبت بزرگتر از آن مبتلا نشويم و نيز او راشكر كنيم كه اين ناگوارى را در ايمان ما قرار نداد و بايد متوجه بود كه مصائب دنيوى ريشه محبت‏دنيا را از سرزمين دل بر مى‏كند و در واقع آنها خود يك نوع نعمت الهى‏اند . فصل چهارم: خوف و رجاء رجاء آنست كه آدمى دل خود را براى انتظار محبوب خويش آماده سازد پس هرگاه اسباب‏پذيرايى محبوب را به نحو شايسته‏اى در خانه دل خود مهيا ساخت مانند زارعى است كه دانه رادر زمين مناسبى كشت كرده و منتظر است كه زمان درو فرا رسد.
دنيا مزرعه آخرت است؟ دل مانند زمين است و ايمان چون دانه است و طاعات مانند شخم وحفر نهر است و دلى كه حريص به دنيا باشد مانند شوره زارى است كه دانه در آن نمو نمى‏كند .فرداى قيامت هم روز درو است كه هر زارعى آنچه را كاشته است، درو مى‏كند و شكى نيست كه‏گياه ايمان جز از دانه ايمان نمى‏رويد و كمتر اتفاق مى‏افتد دل چركين و فاسد، ميوه ايمان بدهد،بلكه مانند شوره‏زارى است كه تخمى در آن نمى‏رويد.
بنده‏اى كه اميدوار به مغفرت خداست مانند زراعى است كه اميدوار به كشت خود است‏بنابراين هر زارعى كه زمين قابل كشتى به دست آورد و بذر مناسب و سالم در آن بپاشد و بقدرلزوم در آبيارى و شخم و دفع مفاسد آن بكوشد، سپس به انتظار بنشيند و از خداى منان بخواهدكه آفات را از آن دور كند و كشتش بثمر برسد و در موقع مقتضى محصول دهد، اين گونه انتظار را"رجاء" مى‏نامند و اگر بر عكس، تخم را در زمينى شوره‏زار دور از آب بكارد و آنطورى كه بايد وشايد متعهد امور آن نشود و در عين حال در انتظار رشد آن باشد، مسلما انتظارش را "غرور وحماقت" مى‏گويند، نه رجاء و اميد.
و اگر اتفاقا بذر را در زمين مناسبى كاشت و آبيارى به موقع نكرد بلكه در انتظار باران ماند تاروزى بخواست خدا قطرات باران از آسمان به زمين ببارد و در نتيجه كشت او هم آبيارى شود اين‏گونه انتظار را "تمنى و آرزو" مى‏نامند.
بنابراين بايد بگوييم "رجاء"، به انتظار پسنديده گفته مى‏شود كه همه اسباب و مقتضيات آن رافراهم كرده و هيچيك از آنها كه در اختيار وى است از كار نيفتاده باشد.
اكنون هرگاه بنده، تخم ايمان بيفشاند و آنرا با آب طاعت آبيارى نمايد و سرزمين دل را ازاخلاق و خوى ناپسند پاك سازد و به انتظار فضل خدا بنشيند تا پروردگار توانا او را بدين عمل‏ثابت بدارد و تا آخرين لحظه كه رخت از اين دنيا مى‏بندد، از وى سلب نكند و بخشش خود راشامل حال او بگرداند اين گونه انتظار را "رجاء حقيقى" مى‏دانند كه محمود و پسنديده است.چنين رجائى، انسان را به مواظبت آداب شريعت و قيام به مقتضيات طريقت وا مى‏دارد و تا آخرعمر همه گونه اسباب مغفرت را براى او آماده مى‏سازد.
و اگر خداى نخواسته بذر ايمان را در سرزمين دل خود كاشت و آنرا با آب فرمانبردارى ازاحكام خدا آبيارى نكرد و خارهاى شجره ايمان را از سرزمين قلب خود زايل ننمود بلكه تنها درطلب زر و زيور دنيا بر آمد و در عين حال به انتظار مغفرت خدا نشست، اين گونه انتظار را حمق وغرور و ديوانگى خوانند.
خداى تعالى فرمود: "ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون‏رحمت الله". (٢٥)
يعنى مؤمنان و مهاجران و مجاهدان در راه خدا هستند كه انتظار بخشش خدا دارند.
رسول خدا فرمود: انسان خردمند كسى است كه از خواهش‏هاى نفسانى دست بردارد و براى‏پس از مرگ خود كارى انجام دهد و نادان كسى است كه از خواهش‏هاى نفسانى پيروى كند و ازخداى متعال آرزوهاى دراز بخواهد.
كسى به حضرت صادق عرض كرد: دسته‏اى از دوستان شما نافرمانى مى‏كنند و مى‏گويندآرزومند رحمت خدا و اهل رجاء هستيم. فرمود: دروغ مى‏گويند اينان دوستان ما نيستند بلكه آنهاگروهى هستند كه آرزوهاى طولانى بر آنها چيره گرديده است. هرگاه كسى آرزومند چيزى باشدبراى تحصيل آن كار مى‏كند و تا آنجا كه مى‏تواند مى‏كوشد و اگر كسى از چيزى بترسد از آن گريزان‏خواهد بود.
اينك بنده‏اى كه در انجام فرمان‏بردارى خدا مى‏كوشد و از نافرمانى او خوددارى مى‏كند،مى‏تواند منتظر نعمت تام خدا باشد و اين فضل را بر خود شايسته بداند. اما انسان معصيت‏كارهنگامى كه از گناهان خود توبه كند و تقصيرهاى خود را تدارك نمايد مى‏تواند از خداى متعال‏قبولى توبه درخواست كند و بدان چشم آرزو داشته باشد.
معنى خوف
خوف آنست كه قلب آدمى متألم و دردناك شود و از امر ناخوشايندى كه پس از اين دامنگيرش‏مى‏شود بسوزش درآيد. هرچه اسباب ناخوشى رو به فزونى گذارد نيروى خوف و سوزش قلب‏زيادتر مى‏گردد و هرچه اسباب آن ضعيف‏تر باشد از نيروى آن مى‏كاهد.
ترس از خدا گاهى از سر معرفت خدا و شناخت صفات او است و گاهى بر اثر ارتكاب‏معصيت فرد و هنگامى از هر دو است. كسى از خداى خود بيشتر در هراس است كه معرفتش به‏خدا و خودش زيادتر باشد. انسان عالم، معصيتها در نظرش ناپسند مى‏شوند، گناهان مانند عسلى‏كه زهرآلود است مورد نفرتش قرار مى‏گيرد. پيغمبر اكرم فرمود: من از همه شما از خداى متعال‏بيشتر مى‏ترسم.
"انما يخشى الله من عباده العلمؤا". (٢٦)
يعنى، تنها بندگان عالم و دانا از خدا مى‏هراسند.
به همان اندازه كه كمال معرفت در آدمى ظهور كند اثر خوف خدا از قلب بر بدن و اعضاء اوسرايت مى‏كند و جوارح را از معصيت باز مى‏دارد و به اطاعت مشغول مى‏سازد.
چون آتش خوف در انسان زبانه كشد ريشه‏هاى شهوات را مى‏سوزاند و اعضا و جوارح رابتازيانه ادب تأديب، و قلب را خاشع مى‏كند و خودبينى و حسادت را از انسان دور مى‏كند و او رابه آخرت توجه مى‏دهد و به مراقبه و محاسبه و مجاهده با نفس وادار مى‏كند تا جايى كه اين‏انسان نفس‏هاى بيجا نمى‏كشد و هر لحظه را مغتنم مى‏شمارد و در هر گفته و انديشه، خود رامؤاخذه مى‏كند. چنين كسى چون ظاهر و باطن خود را متوجه خدا كرده، جايى براى غير او دردرون خود باقى نگذاشته است.
اين است وضعيت آدمى كه خوف خدا در او ظهور كند و بر وى استيلا يابد.
كمترين درجات خوف همانست كه از امور ممنوع شرعى خوددارى كند. اين عمل رااصطلاحا "ورع" مى‏نامند.
پس كسى كه به قدم صدق سلوك كند متقى و صاحب ورع است و شخصى كه اهل ورع وتقوى است عفيف و پاكدامن است چه آنكه عفت آنست كه از شهوات خوددارى كند و گرد آنهانگردد و اين براى كسى ممكن است كه خوف از خدا در سراسر اعضا و جوارح او نفوذ كند.
مقام رجاء در برابر خوف
هرگاه كسى اعمال خود را از روى رجاء و اميد به رحمت خدا انجام دهد بهتر است تا آنكه‏كارهاى خود را از روى ترس و خوف انجام دهد. زيرا نزديك‏ترين بندگان به حضرت كردگار،محبوب‏ترين آنها نزد جناب كبريائى اوست و نيروى حب و علاقه وقتى پيروز مى‏شود كه رجاء واميدى در كار باشد.
"يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هوالغفور الرحيم". (٢٧)
يعنى اى بندگان من كه با گناهان به خود زيان وارد آورده‏ايد از رحمت خدا نااميد نگرديد كه اوهمه گناهان را مى‏آمرزد و او بخشنده و مهربان است.
و فرموده است: "و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم". (٢٨)
يعنى پروردگار تو از مردمى كه به خود ستم كرده‏اند درمى‏گذرد.
اميرالمؤمنين به مردى كه گناهان بسيارش او را از رحمت خدا مأيوس كرده بود فرمود: اى‏مرد؛ رحمت خدا بزرگ‏تر از گناهان تواست.
از حضرت باقر (ع) روايت شده است كه رسول خدا فرمود: خداى متعال مى‏فرمايد: مردمان‏به كارهاى خود دلبستگى نداشته باشند و به عباداتى كه محض ثواب من انجام داده‏اند، اتكانكنند . براى آنكه اگر بى‏نهايت كوشش كنند و همه عمر، خود را به رنج افكنند بازهم تقصير كارندو اعمال‏شان درخور ثواب من و قابل نعمت‏هاى بهشتى‏ام نمى‏باشد و لايق همجوارى با من‏نخواهند بود، ليكن اينان بايد به رحمت من اطمينان پيدا كنند و اميدوار به فضل من باشند و به‏من حسن ظن داشته باشند. زيرا در اين هنگام است كه رحمت من شامل حال آنها شده و به‏رضوان من مى‏رسند و سفره عفو را برايشان مى‏گسترانم.
حضرت باقر (ع) فرمود كه رسول خدا بر منبر فرموده است: سوگند به خدايى كه جز او خدايى‏نيست، هيچ مؤمنى از خير دنيا و آخرت كامياب نمى‏شود مگر آنكه خوش‏گمان به خدا باشد واميدوار به حضرت او شود و خوش اخلاق باشد و از مؤمنان غيبت نكند چه آنكه خدا بخشاينده‏است و كليد همه نيكى‏ها در دست او است و شرم دارد كه بنده‏اش بدو خوش‏بين باشد و اوخلاف خوش‏بينى بنده‏اش رفتار كند و اميدش را قطع كند. پس به خدا خوش‏بين باشيد و بدوگراييد.
حضرت صادق (ع): خوش گمانى به خدا آنست كه به هيچكس جز خدا به ديگرى اميدوارنباشى و به جز گناهت از عمل ديگر بيمناك نباشى.
راه تحصيل رجاء آنست كه بخشش‏هاى بى‏منتهاى خدا را در نظر بگيرد و خود را در عين‏بى‏استحقاقى، خواهان پاداش بزرگ او بشمارد و به نعمت‏هاى دنيا و آخرت و رحمت واسعه اومتوجه باشد.
ليكن بايد دانست آنان كه در درياى گناهان فرو رفته و به فساد و گناه خود مغرور گرديده‏اندهرچه از اين قبيل سخنان اميدافزا بشنوند سركشى‏شان بيشتر مى‏شود و به فسادشان بيشتر كمك‏مى‏كند .
حد رجاء
گفتيم رجاء از خوف برتر و بهتر است ولى بايد اضافه كنيم كه رجاء تا اندازه معين و محدودى‏پسنديده است و هرگاه به پايه‏اى برسد كه به طور كامل آدمى را از هر خطا و عذاب ايمن كندزيان‏آور است. مردم بايد از مكر خدا بهراسند و بايد دانست كه خوف از خدا هم اگر از حد معين‏تجاوز كند موجبات نااميدى را فراهم مى‏سازد. و اگر انسان به پايه‏اى برسد كه به تمام معنى ازخدا مأيوس شود، كافر مى‏شود. زيرا جز كافران از رحمت خدا مأيوس نمى‏گردند. در نتيجه لازم‏است آدمى در موضوع خوف و رجاء حد اعتدال را مراعات نمايد.
اميرالمؤمنين به يكى از فرزندانش فرمود: از خدايتعالى چنان بيم داشته باش كه اگرنيكويى‏هاى تمام مردم روى زمين را براى خود به حضور اقدس او عرضه دارى از تو نپذيرد و به‏حضرت او چنان اميدوار باش كه اگر تمام زشتى‏هاى روى زمين متعلق به تو باشد و به جناب‏كبريايى او عرضه بدارى، از گناهانت در گذرد.
حضرت باقر (ع): هر بنده مؤمنى در قلب او دو نور جلوه‏گرى دارد: نور خوف و نور رجاء؛چنانكه اگر اين دو با يكديگر سنجيده شوند برهم فزونى نداشته باشند.
"يدعون ربهم خوفا و طمعا". (٢٩)
مومنان خداى خود را از سر خوف و رجاء (با ترس و با ميل) مى‏خوانند.
علت آنكه بيشتر مردم خود را اميدوار مى‏دانند به خاطر غفلت و كمى معرفت آنان است. پس‏سازگارتر با وضعيت مردمان عادى آن است كه پيش از مرگ حالت خوف و بيم بر آنها غالب شودولى هنگام مرگ، رجاء و حسن ظن بدآنها چيره گردد، چه آنكه خوف مانند تازيانه‏اى است كه‏آدمى را به كار وامى‏دارد. پس بايد در وقت مرگ روح رجاء، قلب او را نيرومند سازد و او را به‏خدايى كه اميدوار به رحمت او است توجه دهد.
پس بايد هر كس هنگام مرگ خدا را دوست داشته باشد و همين دوستى، موجبات لقاء او رابرايش فراهم سازد چه آنكه كسى كه دوست‏دار لقاء خدا باشد خدا هم دوست‏دار لقاء او است وهر كس كه بر محبوبش وارد شود به اندازه محبتش شادمان مى‏شود.
پس بهترين نيكبختى در آنست كه آدمى در لحظه‏اى كه خواهان خداست، بميرد.
خوف از خدا در دو درجه متصور است:
اول: بيم از عذاب او است و اين بيم، در صورتى كه آدمى معتقد به بهشت و دوزخ باشد و آنهارا پاداش فرمانبردارى و نافرمانى بداند، حاصل مى‏گردد. هرچه انسان غافل‏تر و ضعيف الايمان‏ترباشد، بيمش از خدا كمتر است.
غفلت را مى‏توان با وعظ و پند و انديشه دائمى در پيش‏آمدهاى قيامت زدود و باهمنشينى باانسان‏هاى خداترس و پى‏بردن به احوال آنان، خوف را در خود تقويت كرد و اگر نتوان احوال آنان‏را مشاهده كرد، شنيدن احوال‏شان بى‏تأثير نيست.
دوم: اين درجه كه از درجه اولى برتراست آنست كه بنده از دورى و محجوبى از خداوندبيمناك باشد وآرزومند قرب به حضرت او باشد. و اين خوف، دانشمندان و صاحب‏دلان وعارفان است.
"انما يخشى الله من عباده العلمؤا". (٣٠)
تنها بندگان عالم خدا از جناب كبريائى او بيمناكند.
"رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه". (٣١)
خداى متعال از ايشان خشنود و آنان نيز از خدا خرسندند و اين مقام، شايسته كسى است كه ازپروردگارش بيمناك باشد.
رسول خدا (ص) فرمود: اساس حكمت ترس از خدا است.
در دعاى منسوب به حضرت سجاد (ع) آمده است: سبحانك عجبا لمن عرفك كيف‏لايخافك در شگفتم از كسى كه ترا مى‏شناسد و از تو نمى‏هراسد.
روايت شده است كه عشق به بزرگى و سرورى و نخوت، در دل آدمى كه از خدا در هراس‏است، وجود ندارد.
و نيز روايت شده است كه بنده مؤمن خدا در بند دو خوف گرفتار است: يكى ترس از گناه‏گذشته و ديگرى خوف از عمر باقيمانده كه نمى‏داند در آن به چه گناهانى دچارمى‏شود.
و نيز روايت شده است كه مؤمن در آن وقت مؤمن است كه از خدا بترسد و به فضل او اميدوارباشد .
آن جناب به اسحاق بن عمار فرمود: اى اسحاق از خداى چنان بپرهيز كه گويا او را مى‏بينى واگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند و اگر فكر كنى كه هر كارى كه انجام مى‏دهى، او ترا نمى‏بيندبه‏خدا كافر شده‏اى و اگر بدانى او ترا مى‏بيند در عين حال به‏نافرمانى او اقدام نمايى، او را ازخردترين بينندگان قرار داده‏اى.
و نيز فرموده است: كسى كه از خدا بيمناك باشد، خداى متعال همه چيز را از او بيمناك مى‏كندو كسى كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى‏ترساند.
پيامبر اكرم (ص) فرمود: چون دل بنده مؤمن از ترس خدا بلرزه در آيد گناهان او مانند برگ‏درخت مى‏ريزد. فصل پنجم: محبت خدا محبت آخرين پايه مقامات و عالى‏ترين درجات است و برخى مقامات معنوى ديگر از قبيل‏شوق و انس از ثمرات آن به شمار مى‏روند، و مقامات ديگرى از قبيل صبر و زهد از مقدمات آن به‏حساب مى‏آيند. محبت خدا به اندازه‏اى عزيز الوجود و كمياب است كه برخى از اهل علم ودانش، وجود آن را انكار كرده و گفته‏اند كه مقصود از محبت خدا مواظبت نمودن بر اطاعت‏خداوند است و حقيقت محبت درباره خداوند محال است ولى اين سخن، درست نيست. آنانكه‏محبت خدا را انكار كرده‏اند، انس و شوق و لذت مناجات و بقيه لوازم حب و توابع آنرا نسبت به‏خدا نيز انكار مى‏كنند. با آنكه در قرآن و حديث و حكايات محبان، موضوعاتى كه به اتفاق برمحبت خدا دلالت دارند و قابل هيچگونه تأويلى نيست آورده شده است.
خداوند فرموده است: "يحبهم و يحبونه". (٣٢)
خداى متعال مؤمنان را دوست دارد و آنان نيز خداوند را دوست دارند.
و رسول خدا (ص) فرموده است: هيچيك از شما ايمان نمى‏آورد مگر در صورتى كه خدا ورسول را از سايرين محبوب‏تر بدارد.
و در دعايش آمده است: اللهم ارزقنى حبك و حب من يحبك و حب ما يقربنى الى حبك.
پروردگارا؛ دوستى خودت را و دوستى كسى كه ترا دوست دارد و دوستى عملى را كه موجب‏محبت تو مى‏شود، روزى من بگردان.
در خبر مشهورى است، كه ابراهيم (ع) به ملك الموت (عزرائيل) كه براى قبض روح او آمده‏بود فرمود: آيا هيچ دوستى را ديده‏اى كه دوستش را بى‏جان كند؟
خداى متعال در پاسخ، وحى فرمود: آيا هيچ دوستى را ديده‏اى كه از ديدار دوستش روگردان‏باشد؟ ابراهيم به عزرائيل فرمود: درست است، اينك به قبض روح من بپرداز!
رسول خدا فرمود: راستى و درستى محبت با سه نشان ظاهر مى‏شود:
١ـ در همه امور دوستش را بر غير او برگزيند. ٢ـ همنشينى با او را بر ديگرى ترجيح دهد . ٣ـخشنودى او را بر خشنودى ديگران مقدم بدارد.
در حديث آمده است: هنگامى كه موسى بن عمران به مناجات خدا مشغول بود خداى متعال‏بدو خطاب كرد: اى پسر عمران، دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد مرا دوست دارد و چون‏تاريكى شب جهان را فرا مى‏گيرد مى‏خوابد. اى موسى؛ من دوستان خود را مى‏شناسم و چون‏شب عالم را فرا گيرد ديده قلبشان را به جانب خود متوجه مى‏گردانم، چنانكه مرا مشاهده‏مى‏كنند و با من به صحبت مى‏پردازند و در حضور من با من سخن مى‏گويند، اى پسر عمران،خشوع قلبى خود را ابراز بدار و با بدن خاضع به حضرت من توجه كن و در دل شبها زار زار گريه‏كن كه در آن حال مرا نزديك به خودت خواهى يافت.
و نيز روايت شده است كه عيسى بن مريم به سه نفر گذر كرد كه اندامى لاغر و رنگى زرد وصورتى نورانى داشتند. فرمود: براى چه بدين حال درآمده‏ايد؟ عرض كردند: در نتيجه دوستى وحب خدا، عيسى دو بار فرمود: شما از مقربانيد.
در كتاب علل الشرايع از رسول اكرم روايت شده است: شعيب پيغمبر آنقدر از حب خداگريست كه ديدگانش نابينا شد. خداى مهربان بدو خطاب كرد: تا كى بدين كار مى‏پردازى وميگريى؟ اگر از آتش خائفى ترا از آن در امان دارم و اگر مشتاق بهشتى نعمت‏هاى آن را بتو ارزانى‏داشتم عرض كرد خود ميدانى كه از ترس آتشت نمى‏نالم و از اشتياق به بهشت نمى‏گريم ليكن‏عقده محبتت، قلب مرا ربوده و صبر و طاقتم را برده و شكيبايى ندارم مگر به وصال تو نايل آيم .
خداى متعال بدو خطاب كرد: اكنون كه براى وصال من ميگريى، موساى كليم ـ و هم‏سخن‏خودم ـ را به خدمت تو بر مى‏انگيزم.
حضرت امير (ع) در دعاى كميل عرض مى‏كند: "فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى‏صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك" پروردگارا؛ بفرض كه به عذاب تو شكيبايى ورزم‏چگونه مى‏توانم در فراقت آرام گيرم.
حضرت سيد الشهدا در دعاى عرفه عرض مى‏كند: "انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب‏احبائك حتى لم يحبوا سواك و لم يلجئوا الى غيرك" پروردگارا توئى آن مهربانى كه مهر ديگران رااز دل دوستانت دور كردى چنانكه به جز تو ديگران را نخواهند و به ديگران روى نكنند.
و در همان دعا عرض كرد: يا من اذاق احباؤه حلاوة المؤانسة فقاموا بين يديه متملقين. اى‏آنكه شيرينى انس خود را به كام دوستانت چشانيدى و آنها را متملق درگاه خود ساختى .
امام سجاد (ع) در مناجات انجيليه عرض كرده است: و عزتك لقد احبتك محبة استقرت فى‏قلبى حلاوتها و انست نفسى ببشارتها و محال فى عدل اقنيتك ان تسد اسباب رحمتك عن‏معتقدى محبتك . سوگند بعزت و ارجمندى‏ات كه چنان ترا دوست‏دارم كه شيرينى محبت تودركامم بر قرار و ثابت شده است و محال مى‏دانم كه در رحمتت را به روى كسانى كه خود رادوستار تو مى‏دانند ببندى. و در مناجات ديگرى دارد: الهى فاجعلنا من الذين ترسخت اشجارالشوق اليك فى حدائق صدورهم و اخذت لوعة محبتك بمجامع قلوبهم. پروردگارا ما را از آنهايى‏قرار ده كه درخت محبت تو در دلهاشان بارور شده و آتش دوستى تو در مجمر دلهايشان شعله‏ورگرديده.
و در مناجات ديگر: والحقنا بعبادك الذين هم بالبدار اليك يسارعون و ببابك على الدوام‏يطرقون و اياك فى الليل و النهار يعبدون و هم من هيبتك مشفقون الذين صفيت لهم المشارب وبلغتهم الرغائب.
پروردگارا ما را به بندگانى ملحق گردان كه در رسيدن به لقاء حضرت تو بر يكديگر پيشدستى‏مى‏كنند و پيوسته در خانه تو را مى‏كوبند و شب و روز به بندگى تو مى‏پردازند و از حشمت تومى‏هراسند . آنها كه از شراب صاف و پاك تو آشاميده و به آرزوهاى بلند خود رسيده‏اند. آن‏بندگانى كه دلهاشان از محبت تو مالامال گرديده و از شراب ناب تو بيخود شده‏اند و با عنايتت به‏نهايت لذت مناجات رسيده و به آخرين مقصودشان دست يافته‏اند.
سپس عرض كرد: پروردگارا! به هيچ كجاى ديگر روى نمى‏كنم و تنها به سوى حضرت توهمت مى‏گمارم و به جانب تو مى‏گرايم و ترا مراد خود مى‏دانم. خواب و بيدارى‏ام متوجه تواست‏و ديدار تو روشنى ديده من است و وصال تو آروزيم. بتو مشتاقم و در محبت تو سرگردانم و درآتش عشق تو مى‏سوزم و خشنودى تو را مى‏طلبم و ديدار ترا آرزو مى‏كنم و مجاورت ترامى‏خواهم و آسايش خود را در مناجات با تو مى‏دانم و داروى درد و درمان تشنگى خود را پيش‏تو مى‏يابم و رفع اندوه خود را از ذات تو مى‏خواهم.
آنگاه مى‏گويد: پس مرا از خود جدا مگردان و از درگاهت دور مكن. اى خدايى كه تمام بهشت‏و دنيا و آخرت من، توئى.
و عرض كرد: پروردگارا؛ كيست كه شيرينى دوستى ترا بچشد و ديگرى را به جاى تو برگزيند؟و كيست كه به قرب تو مأنوس شود و با ديگران الفت پيدا كند؟ پروردگارا مرا از آنان قرار ده كه‏قرب ترا اختيار كرده و دوستى ترا برگزيده‏اند و تو آنان را براى دوستى و محبت خود انتخاب‏كرده‏اى و به ديدار خود شائق ساخته و به قضاء خود خشنود نموده و ديدار رحمت خود ورضايتت را به آنها كرامت كرده و از دورى خود باز داشته‏اى.
و عرض كرده است: پروردگارا مرا از آنان قرار ده كه آسايششان در سوز تو و عادت‏شان ناليدن‏بر آستان تواست. جبين‏هايشان هماره به سجده عظمت تواست. آب ديدگان‏شان از ترس تو ريزان‏و دلهايشان با مهر تو پيوند خورده و قلبهايشان از بيم تو لرزان است، اى خدايى كه نورهاى قدس‏تو براى ديدگان دوستانت رخشان و انوار ذات بى‏مثالت براى دل‏هاى عارفان شائق است، اى‏خدايى كه نهايت آرزوى دل‏هاى مشتاقان و آخرين آمال محبان هستى، دوستى ترا از تومى‏خواهم و دوستى دوستانت را و دوستى هر كارى را كه موجب قرب تو شود از تو مى‏طلبم وآرزومندم مرا به راهى بدارى كه ترا دوست‏تر بدارم.
و عرض كرد: پروردگارا! چه بسيار شيرين است خاطرات الهام‏آميزى كه به دنبال يافتن تو برقلب و دلم فرو مى‏ريزد. پروردگارا؛ جز شراب وصال تو چيزى ديگرى عطش مرا نمى‏كاهد و به‏جز ديدار تو چيز ديگرى آتش عشق مرا خاموش نمى‏كند و جز ديدن رحمت تو چيز ديگرى‏اشتياق مرا سير نمى‏سازد. پروردگارا؛ آرامش من، با تو بودن است و جز تو ديگرى اندوه مرانمى‏زدايد و بيمارى مرا شفا نمى‏دهد و غم را از دلم زايل نمى‏كند و جراحت قلبم را علاج‏نمى‏كند و تشنگى دلم را سيراب نمى‏سازد.
اميرالمؤمنين فرموده است: خداى متعال شراب مخصوصى دارد كه چون دوستانش بياشامندبيخود شوند و چون مست شوند به طرب آيند و چون به وجدآيند از غل و غش پاك شوند و چون‏طاهر گردند آب شوند و چون ذوب گردند خالص شوند و آنگاه در طلب برآيند و چون طلب كنندخدا را بيابند و به وصال او برسند و بدو متصل گردند و چون متصل شدند فرقى ميان آنها وحبيبشان نماند .
عاليترين محبت‏ها و بهترين لذت‏ها
انواع لذت‏ها بى‏شمارند، ليكن بزرگترين و عاليترين لذت‏ها خداشناسى و توجه به ذات اقدس‏خدا است. زيرا آدمى داراى نيروها و غريزه‏هاى گوناگون است و هر نيرو و غريزه‏اى داراى لذتى‏مخصوصى است و لذت هر قوه در اينست كه آن قوه به آخرين درجه از مقتضاى طبيعت خود كه‏براى آن آفريده شده نايل گردد. مثلا غريزه خشم، لذتش آن وقتى كامل مى‏شود كه بر دشمن خودچيره شود و از او انتقام بگيرد. غريزه اشتها به غذا نيز لذتش آن وقتى به نهايت مى‏رسد كه به‏غذاى مطلوبش دست پيدا كند.
علاوه بر اين گونه غرايز، در دل آدمى نيرويى ديگر به نام نور ايمان و يقين گذارده شده كه به‏وسيله آن مى‏توان حقايق همه امور را درك كرد. مقتضاى طبيعت اين غريزه علم و معرفت است.
برجسته‏ترين صفات در موجودات و منتهاى كمال يك موجود "علم" است. و هر چه‏موجودى كه نسبت به آن آگاهى پيدا مى‏كنيم كامل‏تر، برترو شريف‏تر باشد علم به آن هم‏لذتبخش‏تر و باارزش‏تر است.
چون در عالم و هستى وجودى عالى‏تر و شريف‏تر و كامل‏تر از آفريننده جهان نيست، لذت‏شناخت او براى كسى كه نيروى خداشناسى در وجود او بيدار است از همه لذتها بهتر ولذتبخش‏تر خواهد بود. زيرا آنچه با اين نيرو به شناخت آن دست مى‏يابد از هر چيز ديگر برتر وبهتر و دوست داشتنى‏تر است. كسى كه خدا رابشناسد مى‏داند كه لذت‏هاى شهوانى تحت‏الشعاع‏اين لذت الهى قرار دارد. عارفى در شعر خود دراين باره چنين مى‏گويد:
دلم مالامال از خواسته هاى بى‏اندازه بود ولى آن گاه كه دلم نورانى شد و نشان ترا مشاهده‏كرد، يكباره همه آنها گرد آمدند و يكى شدند و تنها خواسته ديدار تو باقى ماند و اكنون چنان‏است كه كسانى كه من به ديده حسادت به آنها مى‏نگريستم بر من حسد مى‏ورزند. از آن وقت كه به‏ياد تو پرداختم، دين و دنياى مردم را به خودشان واگذاشتم و تنها به تو انديشيدم كه تو دين منى ودنياى من!
تحصيل محبت و آمادگى براى ديدار خدا و دستيابى به فيض ملاقات او منحصر به معرفت‏اوست . معرفت او هنگامى قوت مى‏يابد كه دل را از سرگرمى‏هاى دنيا و علاقه‏مندى و توجه به‏آنها پاك كنيم و همواره به ذكر و فكر او اشتغال داشته و دوستى غير خدا را از دل بيرون كنيم . زيراقلب مانند ظرف آبى است كه تا وقتى پراست مايع ديگرى در آن جا نمى‏گيرد. محبت كامل خدازمانى به دست مى‏آيد كه او را با تمام دل و جان دوست داشته و جايى براى غير آن باز نكنيم. زيراهر اندازه كه شخص به غير خدا توجه كند، محبت خدا از دل او كاسته مى‏شود مگر اينكه توجه به‏ديگرى به خاطر آن باشد كه او نشانى از خدا دارد و مظهرى از مظاهر او است .
جمال و جلال خدا كه عارف در ازدياد طلبش مى‏كوشد اندازه ندارد، و در صورتى كه به اصل‏وصال هم دست پيدا كند شوق بيشترى پيدا مى‏كند. بنابراين مركب شوق هيچگاه از رفتن بازنمى‏ماند . فصل ششم: شوق به محبوب و انس با محبوب هنگامى كه دل نورانى آدمى به طرف خدا تمايل پيدا كند و با هيجانى فوق تصور به سوى او به‏پرواز آيد اين حال را "شوق" مى‏نامند و چون قرب روحانى براى او حاصل شود و به مشاهده‏حضور موفق شود و آنچه بايد، براى او مشكوف گردد و به تمام معنى به مطالعه جمال مشغول‏شود و به جز آنچه مى‏بيند، به جايى و غيرى توجه نداشته باشد، اين را "انس" مى‏گويند و نگرانى‏سقوط از درجه اعتبار، در نظر آن بزرگ بى‏همتا را "خوف" مى‏نامند.
اين حال ها، حالت‏هاى سه‏گانه‏اى هستند كه هر يك در شرايطى رخ مى‏دهد: پس اگر حال‏انس با محبوب بر انسان چيره شود به گونه‏اى كه اصلا به غير محبوب توجه نداشته باشد و تنهاياد و خاطره او تمام وجودش را فرا گرفته باشد در اين صورت او در نعمت دائمى و لذت‏هميشگى متنعم است. و در اين حال چون با خدا مأنوس است همواره به خلوت و تنهايى ودورى از مردم تمايل پيدا مى‏كند. زيرا انس با خدا او را از اغيار جدا مى‏كند و از هر موضوعى كه‏وى را از انس با خدا مانع گردد رنجيده مى‏شود.
روايت شده است كه پس از آن كه خداى متعال با حضرت موسى در كوه طور به تنهايى سخن‏گفت تا مدتى هرگاه موسى كلام آدميان را مى‏شنيد حالت ناراحتى براو عارض مى‏شد.
اميرالمؤمنين در وصف اين گروه فرموده است: اينان گروهى هستند كه حقيقت بر آنها معلوم‏گرديده و ديده‏اند آنچه را ديگران از ديدارش عاجزند، از اينرو به آنچه نادانان از آن گريزانندمأنوس گرديده و روحشان با عالم اعلا پيوند يافته است. آنها جانشينان خدا در روى زمين‏اند. فصل‏هفتم: يقين يقين آنست كه همه چيز را از "مسبب الاسباب" يعنى خداى متعال بدانى و به هيچ واسطه ووسيله‏اى جز او توجه نداشته باشى و تمامى وسايل را مسخر دست نيرومند حضرت او و محكوم‏به حكم او بشمارى، خداى منان را تنها روزى ده و ضامن رزق خود به حساب آورى و معتقدباشى آنچه را حضرت بارى براى تو مقدر كرده است همان را مرحمت مى‏كند. علاوه بر اين توجه‏داشته باشى كه هر كسى باندازه ذره‏اى كار نيك و بد كرده باشد به جزاى خود مى‏رسد و آگاه باشى‏كه در تمام پيش‏آمدها و حالات، خداى متعال از كارهاى تو مطلع و از فكرها و انديشه‏هاى درونى‏تو با خبر است. انسان در نتيجه اين توجه، خواهد توانست هميشه و در هر حالى متأدب به آداب‏الهى باشد. و دائما در آبادانى مملكت باطنى خود بكوشد و آنرا هرچه بيشتر پاكيزه ساخته و براى‏دريافت فيوضات ربانى آماده كند و همانطور كه براى تزيين ظاهرى خود مى‏كوشد براى تطهيرباطنى خود نيز جديت نمايد.
در كتاب مصباح الشريعه از حضرت صادق (ع) نقل شده است كه "يقين" صفتى است كه‏هرگاه در فردى پيدا شود او را به مقامى رفيع و درجه‏اى بزرگ مى‏رساند.
بندگان مؤمن خدا نيز مانند انبياء الهى در درجات يقين متفاوت‏اند. ولى هرگاه يقين كسى‏افزايش يابد و قوى شود، از خود هيچ استقلالى بروز نمى‏دهد و همه كارها را متوجه به خواست‏خدا مى‏داند. در اين صورت او هيچگاه از فرمان خدا سرپيچى نمى‏كند و آشكارا و نهان به بندگى‏او قيام مى‏كند. مدح و ذم (ستايش و نكوهش)، بزرگى و خوارى در برابر او يكسان است و همه‏آنها را به يك چشم مى‏نگرد و تفاوتى در نظر او ندارند.
اما كسى كه يقينش ضعيف است كارها و پيش آمدها را نتيجه كار خود و منوط به خواست‏خود مى‏پندارد. فصل هشتم: توكل توكل چيست؟ برخى از مردم خيال مى‏كنند توكل آنست كه انسان كار نكند و به كلى دست ازامور زندگى بردارد. اين انديشه، انديشه جاهلانه‏اى است. زيرا آدمى مكلف است روزى خود را ازراه تلاش و كوشش خود مانند زراعت و تجارت كه خداى متعال مقرر فرموده، به دست آورد.
و همچنانكه خداى متعال نماز و روزه و حج را جزء تكاليف بندگان و مايه قربشان قرار داده،تحصيل روزى حلال را نيز بديشان تكليف كرده و مايه قرب آنان قرار داده، چه آنكه فراهم كردن‏روزى از همه عبادات برتر است. ولى در عين حال خداى بزرگ دستور داده است كه نبايد در كار وتلاش به غير او اطمينان و اعتماد پيدا كنند و نبايد اسباب عادى زندگى را علت حقيقى پيدايش‏آنها به حساب آورند. همان طورى كه به بندگان نيكوكار خود فرموده است كه به اعمال نيكوى‏خود اعتماد نداشته و اميدشان تنها به فضل و عنايت او باشد.
منظور از توكل آنست كه انسان مسلمان در دل خويش به خدا اعتماد داشته باشد و همه كارهارا به حضرت او واگذار نمايد. براى رسيدن به اين اعتماد لازم نيست براى انجام كارهاى خود به‏اسباب دنيوى توجهى نداشته باشد. زيرا استفاده از اسباب مادى و دنيوى ـ در صورتى كه براى‏آنها استقلال قائل نشويم ـ با توكل و توجه كامل ما به خدا منافات ندارد. ما از او مى‏خواهيم كه‏مقصود ما را از راهى كه گمان نداريم برآورد و حتى خودش بدون اسباب عادى حوائج ما را رواسازد.
حضرت صادق (ع) فرمود: در تحصيل هزينه زندگى مانند كاسب حريصى كه به تمام معنى به‏دنيا اطمينان كرده و از آن خشنود است نباشيد. خداى متعال دوست مى‏دارد كه بندگانش‏خواسته‏هاى خود را با استفاده از راه‏هايى كه معين نموده و مردم را بدآنها امر فرموده از اوبخواهند . چنانكه فرمود: "وليأخذوا حذرهم و اسلحتهم" يعنى، چون با پيغمبر به نماز خوف‏مى‏ايستند براى آنكه دشمنان برآنها چيره نگردند و آمادگى از خود نشان دهند، احتياط كنند واسلحه جنگى را از خود دور نسازند. و نيز فرموده است: "واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من‏رباط الخيل" هر اندازه كه مى‏توانيد براى مبارزان نيرو و مركبهاى جنگى آماده سازيد. پس خداوندبه مؤمنان دستور داده است از وسايل و اسباب عادى و دنيايى براى دفاع از دين خدا استفاده‏كنند و به دعا اكتفا نكنند.
پيغمبر اكرم به مرد باديه‏نشينى كه شتر خود را بحال خود رها كرده بود و مى‏گفت "توكلت على‏الله" فرمود: نخست زانويش را ببند آنگاه به خداى متعال توكل كن و امثال اين احاديث در اين‏خصوص بسيارند.
در اسرائيليات آمده است كه موسى بيمار شد. مردم بنى اسرائيل بر حضرتش وارد شده،بيمارى او را شناختند. عرض كردند اگر خود را با اين دارو معالجه كنى، از اين بيمارى بهبودى‏خواهى يافت. فرمود: هيچ دوايى بكار نمى‏برم تا خداى متعال مرا عافيت دهد. چون بيمارى اوبطول انجاميد خداى متعال بدو وحى فرمود: ترا شفا نمى‏دهم مگر همان دارويى را كه مردم براى‏معالجه مرضت تجويز كردند بكار برى. آيا خواستى تا با توكلت حكمت مرا ناديده انگارى! مگرچه كسى به جز من، اين بهره‏ها را در گياهان قرار داده است؟! پس آنان حضرتش را به همان دارومداوا كردند تا بهبودى يافت.
كمال توكل
همه درها با كليد مشيت و اراده خدا گشوده مى‏شود. پس هر گاه كسى با اعتقاد قطعى، فاعل‏حقيقى را خدا بداند و گره همه كارها را به دست او گشوده ببيند و توجه داشته باشد كه همواره‏خداى متعال همه مردمان را مورد عطوفت و عنايت و رحمت خود قرار مى‏دهد، و جز علم او و جز عنايت و رحمت او را نشناسد، در اين وقت است كه قلب او حقيقتا متوجه خداى يكتا شده‏است.
امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع) درباره آيه شريفه "و من يتوكل على الله فهو حسبه"فرمود : يك درجه توكل آن است كه در تمام كارها به خداى خود توكل كنى و از هر كارى كه‏حضرت او نسبت به تو انجام مى‏دهد خشنود باشى و بدانى كه خداوند هيچ خير و صلاحى رادرباره تو كوتاهى نمى‏كند و هر آنچه حكمتش اقتضا كند همان خواهد شد. اينك به خدا توكل كن‏و كارهايت را بخواست او واگذار كن و در آنها به حضرت او اطمينان داشته باش.
كمترين درجات صدق و راستى آنست كه در همه جا و در همه حال راستى را مراعات كنى. وكمال آن‏ها به اينست كه حتى تصور كذب و دروغ را به دل خويش راه ندهى، بويژه اينكه آن را درسخن گفتن با حضرت الهى كاملا رعايت كنى يعنى اگر بگويى "وجهت وجهى لله" (روى دل خودرا به سوى تو متوجه كردم)، در دلت به ديگرى توجه ننمايى. و اگر بگويى "اياك نعبد" (تنها تو راعبادت و بندگى مى‏كنم)، در آنصورت بايد به عبادت دنيا مشغول نگردى. نيت خود را خالصا لله‏قرار دهى و براى خدا هيچ چيز ديگر را شريك قرار ندهى.
پى‏نوشتها: ١٤) آيه ١٣٧، سوره اعراف.
١٥) آيه ٩٦، سوره نحل.
١٦) آيه ١٠، سوره زمر.
١٧) آيه ٤٦، سوره انفال.
١٨) آيه ١٢٥، سوره آل عمران.
١٩) آيه ١٥٧، سوره بقره.
٢٠) آيه ١٢، سوره ابراهيم.
٢١) آيه ١٠، سوره مزمل.
٢٢) آيه ١٨٦، سوره آل عمران.
٢٣) آيه ٨٦ سوره يوسف.
٢٤) آيه سوره مائده.
٢٥) آيه ٢١٨، سوره بقره.
٢٦) آيه ٢٨، سوره فاطر.
٢٧) آيه ٥٣، سوره زمر.
٢٨) آيه ٦، سوره رعد.
٢٩) آيه ١٦، سوره سجده.
٣٠) آيه ٢٨، سوره فاطر.
٣١) آيه ٨، سوره بينه.
٣٢) آيه .٥٤ سوره مائده.


۴