پرسمان عصمت

پرسمان عصمت 50%

پرسمان عصمت نویسنده:
گروه: اصول دین

پرسمان عصمت
  • شروع
  • قبلی
  • 34 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7401 / دانلود: 3025
اندازه اندازه اندازه
پرسمان عصمت

پرسمان عصمت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نقد و بررسى

(٥٦) ش١) توجه به تجربه دينى هر چند با انگيزه اى خير خواهانه همراه بوده و به منظور دفاع از حريم ديانت صورت گرفته است، اما نبايد به كنار گذاشته شدن عقل و برهان بيانجامد. معارف اسلامى هر كدام از عقل و الهام را در جايگاه شايسته خويش مى نشانند و دادِ هر يك را از راه بى حرمتى به ديگرى نمى ستانند و بدين وسيله، هماهنگى خود را با توانايى ها و نيازهاى واقعى انسان به خوبى مى نمايانند

ش٢) تفسير وحى به تجربه دينى پيامبر و نيازمندى تجربه به تعبير و گرفتار بودن تعبير در دام محدوديت هاى بشرى چنان كه انديشمندان غربى و هواداران شرقى آنان نيز تصريح نموده اند عصمت پيامبران در ابلاغ وحى را به زير سؤال مى برد;(٥٧) در حالى كه اين بُعد از عصمت هيچ گونه ترديدى را بر نمى تابد و انكار آن به برچيده شدن بساط نبوّت مى انجامد. اگر تنها راه سعادت آدمى، خود دستخوش تغيير و خطا گردد و بازتابى از محيط اجتماعى و فرهنگى باشد، ارمغان بعثت پيامبران براى بشريّت چه خواهد بود؟

ش٣) يكى از انگيزه هايى كه برخى را به پذيرفتن اين ديدگاه واداشته، برقرارى آشتى ميان ثبات وحى و تغيير و تحوّل زندگى بشر بوده است.(٥٨) به گمان اينان، آن چه وحى الهى را بانيازهاى هر زمان متناسب مى سازد، نقشى است كه پيامبر در تعبير از اين تجربه درونى بر عهده مى گيرد، در حالى كه مى توان گفت فرستنده وحى، خود، به مصالح جامعه هاى گوناگون آگاه تر است و نيازى نيست كه اين تناسب سازى را به گيرنده وحى (پيامبر) واگذارد

ش٤) وحى الهى پديده اى خرد گريز، غير متعارف و به تعبير كارل بارث «سخنى به كلى ديگر» است.(٥٩) از اين رو، بهترين راه آشنايى با آن، بهره گيرى از سخنان كسانى است كه خود به اين منبع معرفت دست يافته اند. امام صادقعليه‌السلام كه پرورش يافته مكتب پيامبر است ـ در پاسخ به اين پرسش كه «چگونه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيم آن نداشت كه آن چه به عنوان وحى الهى بر او نازل مى شود، از القائات شيطان باشد» فرمودند: (ان اللّه اذا اتّخذ عبداً رسولا انزل عليه السكينة و الوقار، فكان يأتيه من قبل الله ـ عزوجل ـ مثل الذى يراه بعينه)(٦٠) «وقتى خداوند شخصى را به رسالت بر مى گزيند، آرامش و اطمينانى به او مى بخشد (كه هر گونه دغدغه خاطرى را از او مى زدايد) و در نتيجه، آن چه كه از جانب خدا بر وى نازل مى شود، چنان است كه گويا آن را مى بيند

همچنين، گيرندگان وحى نه تنها معانى، بلكه الفاظ را نيز از جانب خدا مى دانستند و خود را پيام رسان و واسطه اى بيش نمى شمردند. اعجاز لفظى قرآن كه الهى بودن اين كتاب را ترديدناپذير مى سازد بر اساس همين ديدگاه معنا مى يابد. در نتيجه، تجربه تعبير نشده اى در كار نيست تا پيامبر از پيش خود، آن را به قالب الفاظ در آورد و در اين ميان، محدوديت هاى انسانى اش، حقيقت الهى را پوشيده دارد

٧ - عصمت در اعتقادات

پيامبر اسلام قبل از بعثت و در ميان مردم مشرك عربستان از چه دينى پيروى مى كرده است؟ همه فرقه هاى مسلمان، جز شمار اندكى از آنان، بر اين باورند كه پيامبران الهى پيش از آن كه به رسالت برگزيده شوند، موحّد و خدا پرست بوده و انديشه خود را به شرك نيالوده اند.(٦١) رشد و پرورش در دامان مادرانى پاك دامن و پدرانى درستكار، يكى از زمينه هاى فراهم آمدن چنين ايمانى است: «پس آنان را در بهترين وديعت جاى به امانت سپرد و در نيكوترين قرارگاه مستقر كرد، از پشتى به پشت ديگرش داد، همگى بزرگوار و زهدان هايى پاك و بى عيب و عار.»(٦٢)

درباره دين پيامبر گرامى اسلام پيش از نبوت، ديدگاههاى گوناگونى پديد آمده و گزينه هايى همچون يهوديت، مسيحيت، دين حنيف (شريعت حضرت ابراهيمعليه‌السلام و دين اسلام مطرح شده است;(٦٣) اما آن چه ترديدى را بر نمى تابد، يكتا پرستى آن حضرت و بيزارى وى از بت ها است. با اين همه برخى از مسلمانان پاره اى از آيات قرآن را دستاويز خويش ساخته و زندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پيش از بعثت را آميخته با شرك و بت پرستى دانسته اند.(٦٤) اين برداشت نادرست در سخنان يكى از خاورشناسان، چنين بازتاب يافته است

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند و به ويژه بر اين نكته تأكيد ورزد كه ايشان هرگز به پرستش بت نپرداخته است.(٦٥)

نقد و بررسى

واقعيت هاى تاريخى بى پايه بودن چنين سخنانى را به خوبى مى نمايانند و بر ايمان آن حضرت به خداى يگانه مهر تأييد مى زنند. براى نمونه

ش١) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به گواهى تاريخ و تأكيد روايات داراى نياكانى يكتاپرست بوده(٦٦) و اجداد ايشان پيرو دين حنيف و تابع حضرت ابراهيمعليه‌السلام به شمار مى آمدند.(٦٧) اين، خود از شواهدى است كه عصمت آن حضرت از شرك را پذيرفتنى مى سازد

ش٢) اميرمؤمنان بارها در برابر مردمى كه با سرگذشت پيامبر خدا آشنا بودند، بر عصمت وى از خردسالى و پيراستگى او از شرك و گناه تأكيد مى ورزد(٦٨) و پيشينه درخشان او و خاندانش را يادآور مى شود(٦٩) و بدين وسيله، گواهى روشن فرا روى آدميان طول تاريخ مى نهد. در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه در اين باره چنين مى خوانيم: (و لقد قرن الله به من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره)(٧٠) «هنگامى كه از شير گرفته شد، خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود، تا راه هاى بزرگوارى را پيمود و خوى هاى نيكوى جهان را فراهم نمود

ش٣) پيامبر اكرم در سنين خردسالى در سفرى به شام با راهبى به نام بحيرا برخورد نمود. وقتى بحيراى راهب نشانه هاى پيامبر خاتم را در سيماى محمّد نوجوان مشاهده كرد و براى آزمودنش او را به دو بت لات و عزّى سوگند داد، همگان اين جمله به ياد ماندنى را از آن حضرت شنيدند: (لا تسألنى بهما، فوالله ما اَبغضتُ شيئاً بغضهما)(٧١) «مرا به اين دو بت سوگند مده، به خدا قسم هيچگاه چيزى نزد من منفورتر از آن دو نبوده است.»

ش٤) در منابع تاريخى از اعمال عبادى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله كه پيش از بعثت انجام مى گرفته همچون نماز، روزه، حج و طواف خانه خدا سخن به ميان آمده و عزلت گزينى در غار حراء از عادات ديرينه حضرت به شمار رفته است. البته پاره اى از مشركان نيز خانه كعبه را محترم شمرده، كارهايى را به عنوان اعمال حج انجام مى دادند، اما حج پيامبر با عادات آنان كه با شعار شرك قرين بود همخوانى نداشت و سازگارى آن با حج ابراهيمى در مناسكى چون وقوف در عرفات آشكار مى گشت.(٧٢) پرهيز آن حضرت از گوشت مردار نيز از چشم تاريخ پوشيده نمانده و برگ ديگرى بر شواهد دين باورى وى افزوده است.(٧٣)

ش٥) پس از بعثت، مخالفان كينه توز پيامبر از هيچ نسبت ناروايى خوددارى نورزيدند و حتى وى را ديوانه و ساحر ناميدند، اما هيچگاه افكار عمومى را براى متهم ساختن پيامبر به انحراف عقيدتى يا عملى پيش از بعثت آماده نديدند. مشركانى كه از پذيرش دعوت پيامبر سر باز زده، مى گفتند: «آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند باز مى دارى؟» اگر مى توانستند اين را نيز مى افزودند كه تو خود نيز پيش از اين سر بر آستان بت مى ساييدى.(٧٤)

٨ - عصمت از گناه

قرآن كريم صريحاً از عصيان و نافرمانى پيامبران خبر مى دهد، چگونه مى توان از اين آيات چشم پوشيد و پيامبران را معصوم دانست؟ آياتى از قرآن كه به ظاهر از نافرمانى پيامبران خبر مى دهند و به نكوهش از برخى از اعمال آنان مى پردازند، به صورتى گسترده در كتاب هاى روايى، تفسيرى و كلامى به بحث گذاشته شده و معناى حقيقى آن ها مورد موشكافى قرار گرفته است.(٧٥) در اين جا به جاى آن كه به بررسى تك تك اين آيات بپردازيم، چند نكته كلى را براى دستيابى به دركى عميق تر از آن ها گوشزد مى كنيم

ش١) واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(٧٦) براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس، مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(٧٧) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:( إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا ﴿ ١ ﴾ لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّـهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا ) (٧٨)

ش٢) از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى از آيات به شيوه (ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة)(٧٩) نازل شده اند.(٨٠) اين جمله در زبان عربى تقريباً برابر با ضرب المثلى فارسى است كه مى گويد: «در، به تو مى گويم، ديوار، تو بشنو». بر اين اساس، هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد: «اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما.»(٨١ )اين آيه، به هيچ وجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.(٨٢). همچنين، در آيه اى ديگر، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:( عَفَا اللَّـهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ ) (٨٣) خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال) راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى؟ با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خود مى سازند.(٨٤) اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است(٨٥) به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه بر خلاف آن چه برخى پنداشته اند(٨٦) نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد

ش٣) آن چه گذشت به معناى ناديده گرفتن لغزش هاى پيامبران نيست، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه (حسنات الابرار سيئات المقربين)(٨٧) چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه سطحى افراد ظاهربين و غير دقيق نگران را به ترديد مى افكنند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهند كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست اميرمؤمنانعليه‌السلام م در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(٨٨)

آيا پيامبران و امامان هيچگاه دچار اشتباه و خطا نمى شدند؟ و اگر معصوم بودند، چه نيازى بود كه با اصحاب خود به مشورت بپردازند؟ عصمت از خطا داراى ابعاد گوناگون و دقيقى است كه بى توجّهى به آنها، رهزن انديشه بسيارى از افراد گرديده است تقريباً همه انديشمندان شيعه و سنّى، دريافت و ابلاغ وحى را معصومانه مى دانند و شيعيان با استناد به دلايلى، از جمله روايات فراوانى كه از اهلبيتعليهم‌السلام رسيده است، معصومان را از هر گونه خطا و نسيانى بركنار مى شمارند براى نمونه، امام رضاعليه‌السلام در وصف رهبران الهى مى فرمايد

(وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَيَّدٌ موفّقٌ مسدّدٌ قَد اَمِن الخَطايا و الزَللَ وَ العثارَ )(٨٩)

(شخصى كه خداوند وى را براى اداره امور بندگانش بر مى گزيند) معصوم و برخوردار از تأييدات، توفيقات و راهنمايى هاى الهى بوده، از هر خطا و لغزشى در امان است در اين ميان، عصمت از خطا در امور عادّى (فردى و اجتماعى) از حساسيّت ويژه اى برخوردار بوده و برخى از دير باوران را وا داشته است كه از لابلاى صفحات تاريخ به جمع آورى لغزش هاى معصومان بپردازند. در اينجا ابتدا سخن يكى از نويسندگان معاصر را در اين باره مى آوريم و سپس به بررسى اين ديدگاه مى پردازيم

تلقّى مطلق از عصمت كه بنا بر آن، انبيا مطلقاً سهو و خطا نمى كنند و هر چه در هر باره بگويند عين حقيقت است، وقتى در مجموعه دستگاه مند دينى مورد نقد و بررسى و آزمون قرار مى گيرد، تأييد نمى شود; چرا كه بنا به پاره اى قرائن تاريخى، در مواردى مثلا پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله در امور خارجى و تكوينى تشخيصى داده و نظرى ابراز داشته اند، امّا صواب و مطابق با واقع نبوده است. براى مثال، در غزوه بدر، محلّى را براى زدن اردو تعيين مى كنند، حباب بن منذر مى گويد اين نقطه از نظر سوق الجيشى و فنون نظامى مناسب نيست و حضرت به عنوان نظر مشورتى بهتر و فنّى تر و كارشناسانه تر مى پذيرد

... نيز(٩٠) در مسند احمد از طلحه نقل شده كه با پيغمبر در نخلستان مدينه مى رفتيم. مردمانى را ديدند كه بر سر درختان رفته اند. حضرت پرسيد كه اينان چه مى كنند؟ جواب دادند از نر به مادّه تلقيح مى كنند. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت: فكر نكنم اين كار اثرى داشته باشد. چون سخن پيغمبر را شنيدند، دست از كارشان كشيدند و اتفاقاً آن سال، نخل ها محصولى نداد. خبر به پيامبر رسيد. گفت: «اين گمانى بود كه من بردم، اگر تلقيح اثر دارد، حتماً انجام دهيد، چرا كه من بشرى مثل شما هستم و ظنّم ممكن است خطا يا صواب باشد، وليكن اگر برايتان گفتم خداوند چنين و چنان مى گويد بدانيد كه بر خدا دروغ نمى بندم».(٩١)

نقد و بررسى

١) مسأله «عصمت از خطا» رابطه اى جدايى ناپذير با علم معصومان دارد.(٩٢) اگر پيامبر نداند كه درخت خرما بى تلقيح ثمرى نمى دهد، از فرو افتادن در خطا ايمن نخواهد بود. درباره گستره علم معصومان نيز نظريه هاى گوناگونى قابل طرح است(٩٣) كه بر اساس يكى از آنها پيامبران و امامان از تمامى حقايق هستى آگاهى دارند، هر چند وظيفه عملى شان اين است كه جز در موارد ضرورى، تنها علومى را كه از راه هاى عادّى به دست آورده اند، ملاك رفتار خود قرار دهند.(٩٤) براين اساس، جاى شگفتى نيست اگر از آنان كارى سر زند كه ديده هاى ظاهربين آن را خطا مى انگارد; زيرا اگر هم بتوان چنين رفتارى را خطا ناميد، در واقع خطايى است كه از سرِ عمد روى داده است، و اين خود نشانه اى از عظمت روح آنها است كه مى توانند در عين بهره مندى از خزانه غيب الهى، لب از سخن بدوزند و جز به فرمان حق از هم نگشايند

دست را بر اژدها آن كس زند كه عصا را دستش اژدرها كند سرّ غيب آن را سزد آموختن كه ز گفتن لب تواند دوختن در خور دريا نشد جز مرغ آب فهم كن و اللّه اعلم بالصواب(٩٥) ٢) مشورت پيامبر با اصحاب نيز در همين چارچوب قرار مى گيرد. بناى اديان الهى بر آن نيست كه وحى آسمانى جانشين عقل مردمان گردد و پيامبر خدا همواره بهترين راه كار ممكن را پيش كش امّت خويش سازد. افزون بر اينكه، مشورت با زير دستان به لحاظ تربيتى داراى فوايد فراوانى است كه چه بسا پرداختن بهايى سنگين را در برابر آن، موجّه مى سازد.(٩٦) از اين رو،پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله هر چند بر اساس علم خدادادى از مناسب ترين شيوه براى عمل آگاهى دارد، امّا گاه مصلحت در اين است كه با اصحاب خود به مشورت بنشيند و از اين راه به اهدافى عالى تر دست يابد طبيعى است كه در چنين شرايطى، خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز همچون ديگر افراد نظر خويش را بر اساس شواهد و قرائن عادى اعلام مى دارد و در اين راستا از علوم ويژه الهى بهره نمى گيرد

٣) داستان جلوگيرى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از تلقيح درخت خرما، بسيار عجيب و باور نكردنى مى نمايد. به راستى آيا پذيرفتنى است كه كسى پس از حدود شصت سال زندگى در سرزمين عربستان كه همواره مركز پرورش نخل و توليد خرما بوده است از ضرورت بارورى درخت خرما آگاهى نداشته باشد؟(٩٧) از سوى ديگر، چگونه مى توان باور كرد مردمى كه سال ها در اين زمينه تجربه اندوخته اند و چه بسا در برخى از شرايط از تلقيح درختى باز مانده و پى آمدهاى آن را ديده اند، بدون هيچ گونه چون و چرا دست از اين كار بشويند (به ويژه آنكه در ميان اصحاب، سست ايمانانى بودند كه حتّى در مسائل دينى و اخروى لب به اعتراض مى گشودند و احكام پيامبر را زير سؤال مى بردند، چه رسد به امور دنيوى)

آيا درجه عصمت معصومين به يك اندازه است؟ و اگر تفاوت ندارد، پس چرا پيامبران اولوا العزم داريم و اگر تفاوت دارد چرا مى گويند همه آن ها معصومند و تفاوتى با يكديگر ندارند؟ و آيا اين شامل پيامبرانى كه فقط براى خودشان نبى بودند نيز مى شود؟ در اين سؤال چند پرسش گنجانده شده كه جداگانه به بررسى آنها مى پردازيم

ش١) تفاوت درجات معصومان

بى ترديد پيامبران الهى به مراتب گوناگونى از قرب و كمال دست يافته و هر كدام به جايگاه ويژه اى بار يافته اند. وجود پيامبرانى كه قرآن كريم آنان را «اولوا العزم» مى خواند، تنها يكى از دلايلى است كه برترى برخى از انبياء بر بعضى ديگر را به خوبى مى نماياند.(٩٨) افزون بر اين، در دو آيه به صراحت از چنين تفاوتى سخن به ميان آمده است چنانكه در سوره اسراء مى خوانيم:( وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَىٰ بَعْضٍ ۖ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ) (٩٩) و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيده ايم

برترى پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بر ديگر معصومان، به گواهى روايات فراوان، انكارناپذير است.(١٠٠) و در ميان امامان نيز، برخى از آنان درخشش ويژه اى يافته اند، چنانكه در بسيارى از احاديث، اميرمؤمنان على بن ابيطالبعليه‌السلام پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سرآمد همه مردمان به شمار آمده است.(١٠١) برخى از روايات نيز، پيشواى غايب از نظر، مهدى منتظر (عج) را گل سر سبد نوادگان حسين بن علىعليه‌السلام مى خوانند.(١٠٢) با اين همه، بهتر است از كنجكاوى در اين باره بپرهيزيم و دانش آن را به خدا واگذاريم و اين سخن امام صادقعليه‌السلام را آويزه گوش خود سازيم كه در پاسخ به پرسشى از اين دست بر سرشت يگانه امامان تأكيد ورزيده، فرمودند: «اوّلنا محمّد و أوسطنا محمّد و آخرنا محمّد»(١٠٣)

ش٢) همسانى در عصمت

همه پيامبران الهى در چهار گونه عصمت همسان يكديگرند: الف) عصمت در دريافت وحى و ابلاغ آن. ب) عصمت در اعتقادات ج) عصمت از گناهان. د) عصمت از خطا و نسيان. عصمت امامان نيز تفاوت چندانى با عصمت پيامبران ندارد، جز اينكه در اينجا به جاى دريافت و ابلاغ وحى، از تبيين و توضيح معارف وحيانى سخن مى رود. نكته در خور توجه اين است كه مقصود از گناهانى كه هيچ پيامبر و امامى به گِرد آن نمى گردد، سرپيچى از مقرّراتى است كه در شريعتى آسمانى، به صورت تكليفى همگانى در آمده است. با اين حال، بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه «حسنات الابرار سيئات المقرّبين».(١٠٤) در اينجا است كه گاه معصومان نيز دچار لغزش مى گردند و عملى از آنان سر مى زند كه هر چند حرام شرعى نيست، امّا در خور مقام والاى معصومان نبوده، در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود شمار ترك اولاى يك معصوم، يكى از معيارهايى است كه مى تواند مقدار قرب و كمالش را مشخص سازد

از سوى ديگر، پرهيز از گناه و ترك اولى، يگانه معيار فضيلت نيست; ميزان راز و نياز و عبادت و چگونگى بردبارى در برابر مشكلات از عوامل ديگرى است كه مى تواند معصومان را در درجات متفاوتى جاى دهد. از اين رو است كه گاه امامى معصوم، عبادات خود را در برابر حالات معنوى معصومى ديگر ناچيز مى شمارد و حسرت آن را در دل مى پروراند.(١٠٥)

كوتاه سخن آنكه، نردبان معرفت الهى، داراى پلّه هاى نامتناهى است و معصومان اگر چه از خطّ قرمزى كه مرز سقوط به دامن گناهان شرعى را مشخص مى سازد، فروتر نمى آيند، اما چنين نيست كه همگى به يكسان درجات تعالى را بپيمايند، چنانكه آيات قرآن با وجود آنكه در معجزه بودن همسان يكديگرند در رسايى و شيوايى با يكديگر تفاوت دارند، به گونه اى كه شاعر مى گويد

در بيان و در فصاحت كى بود يكسان سخن

گر چه گوينده بود چون جاحظ و چون اصمعى

در كلام ايزد بى چون كه وحى مُنزل است

كى بود «تبت يدا» مانند «يا ارضُ ابْلَعى»

ش٣) عصمت انبياى نامبلّغ

در يكى از روايات، در بيان انواع گوناگون پيامبران، به گروهى اشاره شده است كه معارف وحيانى تنها به كار خود آنان مى آمده و هدايت هيچ كس بر عهده آنان نبوده است(١٠٦). اين روايت هر چند در منبع معتبرى همچون اصول كافى آمده، اما افزون بر اشكالى كه در سند آن به چشم مى خورد،(١٠٧) از نظر محتوا نيز داراى ابهاماتى است و به باور برخى از انديشمندان، با ظاهر آيات قرآن ناسازگار است.(١٠٨) درباره چگونگى عصمت اين گونه از انبيا همچون وجود خارجى شان نمى توان چندان قاطعانه سخن گفت. بسيارى از دلايل عصمت، لزوم مصونيّت پيامبران را به گونه اى با جنبه هدايتگرى آنان پيوند مى زند; از اين رو، چنين وحى آموختگان نامبلّغى را در بر نمى گيرد. در هر حال، آنچه ترديدى را بر نمى تابد، لزوم عصمت اينان در دريافت وحى است; زيرا اگر در اين قلمرو خطايى رخ دهد، وحى الهى كه مايه هدايت و يگانه ابزار دستيابى به سعادت است، خود موجب گمراهى خواهد شد و اين با حكمت الهى سازگار نيست

٩ - پيامدهاي اعتقاد به عصمت از خطا

شواهد تاريخى نشان مى دهد كه برخى از اصحاب پيامبر به راحتى به ايشان اعتراض مى كردند. آيا اين نشانگر آن نيست كه آنان اعتقادى به عصمت او نداشته اند؟ ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در درجات گوناگونى از معرفت جاى داشتند و چه بسا سست ايمانانى كه بر كار آن حضرت خرده مى گرفتند و براى مثال، عدالت وى را در تقسيم غنائم زير سؤال مى بردند و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در پاسخ مى فرمود: «اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مى توان سراغى از آن گرفت؟»(١٠٩) برخى از خاور شناسان اين اعتراضات را دستاويزى براى ترديد در عصمت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار داده، با چشم پوشى از انبوه رويدادهايى كه از رواج انديشه عصمت حكايت دارد، مى گويند

در سال هاى آغازين اسلام، ضعف ها و خطاهاى اخلاقى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله آزادانه بازگو مى شد، هر چند گرايشى متناقض با آن وجود داشت كه در صدد بود كاستى هاى پيامبر را به حداقل برساند.(١١٠). نگاهى گذرا به وقايع صدر اسلام كافى است تا روشن سازد كه مسأله عصمت براى بسيارى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مسلّم و خدشه ناپذير بوده است، و اگر كسى از سر نا آگاهى يا با انگيزه هايى ديگر، در برابر اعمال پيامبر لواى مخالفت بر مى افراشت، با اعتراض ديگران روبرو مى شد.(١١١) اينك به نقل چند حكايت در اين باره مى پردازيم

١) گفتگو درباره جنگ بدر

پيش از جنگ بدر، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله با اصحاب خود به مشورت پرداخت. ابتدا دو تن از مهاجران سخنانى بر زبان راندند كه آزردگى خاطر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در پى آورد. آنگاه مقداد و سعد بن معاذ لب به سخن گشودند و جملاتى به زبان آوردند كه بيانگر فرمانبردارى كامل آنان از پيامبر خدا بود و از اعتقاد به جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت داشت. بخشى از سخنان سعد بن معاذ چنين است

پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا! ما به تو ايمان آورديم و تصديقت نموديم و گواهى داديم كه آنچه آورده اى همه حق است و از جانب خدا. به هر چه مى خواهى فرمان بده; هر آنچه را دوست دارى از اموال ما برگير و هر اندازه كه مى خواهى باقى گذار...سوگند به خدا كه اگر دستور دهى تا خويش را به دريا زنيم، سرپيچى نخواهيم كرد.(١١٢)

اينگونه حكايات بيانگر آن است كه بر خلاف پندار برخى از نويسندگان،(١١٣) مسلمانان سال هاى آغازين اسلام، ميان «محمّد انسان» و «محمّد پيامبر» جدايى نمى افكندند و فرمانبردارى و سر سپردگى خود را تنها به يكى از آن دو منحصر نمى كردند; بلكه با پيروى از منطق قرآن همه سخنان او را برخاسته از وحى رحمانى و بركنار از خواهش هاى نفسانى مى دانستند

الهامش از جليل و پيامش ز جبرئيل

نطقش نه از طبيعت و رأيش نه از هوى(١١٤)

٢) گواهى ذوالشهادتين

پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله از سواء بن قيس اسبى را خريدارى نمود و پيش از دريافت آن، با انكار فروشنده روبرو گشت، در اين هنگام، خزيمة بن ثابت انصارى به نفع رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گواهى داد و بر انجام چنين معامله اى تأكيد ورزيد. پس از آن، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از خزيمه پرسيد: «چگونه بر معامله اى گواهى دادى كه شاهد رويداد آن نبودى؟» خزيمه پاسخ داد

يا رسول اللّه! انا اصدقك بخبر السماء و لا اصدقك بما تقول؟(١١٥). اى رسول خدا! من تو را در نقل اخبار آسمانى راستگو مى دانم، چگونه سخنان ديگرت را دروغ بشمارم؟

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله اين سخن را پسنديد و براى سپاسگذارى از معرفت والاى خزيمه، گواهى او را برابر با گواهى دو نفر قرار داد و از آن پس به «ذوالشهادتين» معروف گشت

٣) ارزيابى صلح حديبيّه

در رويداد حديبيه، وقتى پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مصلحت مسلمانان را در برقرارى پيمان صلح ديد و به فرمان خداوند از در آشتى با مشركان درآمد، عمر بن خطاب، با چهره اى بر افروخته، ابابكر را اين چنين مورد خطاب قرار داد: «آيا او فرستاده خدا نيست؟ مگر نه اين است كه ما مسلمانيم و آنان مشرك؟ چرا بايد به چنين پستى و ذلّتى تن دهيم؟» ابابكر در پاسخ گفت

انه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله و ليس يعصى ربّه;(١١٦). يقيناً او رسول خدا است و هرگز فرمان خداوند را ناديده نمى گيرد

خشم عمر با اين سخنان فرو ننشست و او سرانجام همين پرسش ها را با خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز در ميان گذاشت و آن حضرت در پاسخ فرمود

انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره و لن يضيّعنى;(١١٧). من بنده خدا و فرستاده اويم. هيچگاه از فرمان او سرپيچى نكنم و او نيز هرگز مرا خوار نسازد

افزون بر سخنان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله و ابابكر كه به روشنى بيانگر عصمت رسول خدايند، اعتراض عمر نيز از جدايى ناپذيرى نبوت و عصمت حكايت دارد; زيرا از آنجا كه عمر چنين پيمانى را خطا مى دانست، اين پرسش را در انداخت كه اگر او رسول خدا است، چرا بايد به چنين ذلّتى تن دهد. در حالى كه اگر در نظر وى، نبوت و عصمت از يكديگر جدايى مى پذيرفتند، اين احتمال نيز مطرح مى گشت كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر خدا است، اما در اين تصميم به خطا رفته است

علی محمد باب و چند نكته

رقیب باب در معجزه‌ی تندنویسی میرزا علی محمد باب، بنیادگذار فرقه‌ی بابیه، در موارد متعدد، از جمله: در هنگام مناظره‌ی علمای تبریز با او، معجزه‌ی خویش را تند نویسی! و نگارش هزار بیت در یك روز اعلام كرده است.[۲۶] اعتضادالسلطنه، شاه‌زاده‌ی فاضل قاجار و وزیر علوم ناصرالدین شاه، در كتاب المتنبئین (پیامبران ساختگی) كه با عنوان «فتنه‌ی باب» توسط دكتر عبدالحسین نوایی به چاپ رسیده، می‌نویسد: مردم از علی‌محمد باب خواستند كه همچون انبیا و اولیای الهی پیشین، به نشانه صدق ادعای خویش، معجزه‌ای رو كند و او «جواب داد: براهین من، دعوی من، مقالات من است و. زیرا روزی هزار بیت می‌گویم و می‌نویسم.»[۲۷] به نوشته‌ی همو: باب در مجلس مناظره با علمای تبریز نیز گفت: «من به یك روز دو هزار بیت كتابت می‌كنم. كه می‌تواند چنین كند؟» و البته ملا محمود نظام العلماء (مربی ولیعهد) به طنز و تعریض به او تذكر كرد: «من در زمان توقف در عتبات عالیات، كاتبی داشتم كه به روزی دو هزار بیت كتابت می‌كرد و آخر الامر كور شد. البته شما هم این عمل را ترك نمایید و الا كور خواهید شد.»[۲۸] در لوح مفصلی هم كه باب از زندان ماكو به محمد شاه قاجار نوشته، می‌گوید:

«.... از قلم من در شش ساعت، هزار بیت مناجات جاری گردد كه احدی از عرفا و علما قادر به فهم معنی آن نیستند [!] و احدی فرقه با ادعیه‌ی اهل بیت عصمت ننماید...»[۲۹]

مرحوم لنكرانی، در تندنگاری، رقیبی در همان عصر قاجار برای باب می‌شناخت كه اگر تندنگاری، می‌توانست دلیل پیامبری باشد، او باید ادعای خدایی می‌كرد. این رقیب، مصباح الشریعه نائینی، ادیب، فقیه و خوش‌ نویس عصر قاجار و مشروطیت، بود. شادروان میرزا غلامعلی «مصباح‌الشریعه‌ی» نائینی (جد آقایان دكتر محمود و دكتر غلامحسین مصاحب) از اصحاب و محرران دانشمند محكمه‌ی آیت‌الله حاج شیخ علی لنكرانی (پدر حاج شیخ حسین لنكرانی) بود كه حاج شیخ حسین نیز در نوجوانی نزد وی ادبیات خوانده بود مرحوم لنكرانی اظهار می‌داشت:

حاجی میرزا غلامعلی مصباح‌الشریعه‌ی نائینی اصفهانی، ادیبی اریب، و تقریبا متمایل به مشرب اخباری بود. وی، كه از اصحاب و محررین محضر مرحوم پدرم بود، صاحب الفیه[۳۰] بود كه در آن، به استقبال یا جنگ ابن‌مالك (صاحب الفیه‌ی معروف در نحو، كه كتاب «سیوطی» در شرح آن نوشته شده) رفته و امتیازات و خصوصیاتی داشت. در بیتی از الفیه‌ی وی، با اشاره به الفیه‌ی ابن‌مالك، چنین آمده بود:

و هو بسبق و بتقدیم الزمن حاز فنون العلم بالوجه الحسن

ایشان پدر مرحوم دكتر علی محمد خان و جد پدری آقایان و خانمهای مصاحب فعلی است. من صرف و نحو را نزد ایشان شروع كردم و اگر می‌بینید كه در این زمینه كمی واردم، از جمله، نتیجه‌ی استفاده از محضر ایشان است. او دو قرآن كوچك با بهترین خط نسخ نوشته بود كه یكی را برای شهید مبارزه با استعمار مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری تصنیف كرده بود و ایشان در عمامه می‌گذاشتند و دیگری را برای میرزا علی‌اصغر خان اتابك صدراعظم

نیز بر روی تخم خربزه و كدو، سوره‌ها و آیاتی می‌نوشت كه حیرت‌انگیز بود و اگر خود نمی‌دیدم باور نمی‌كردم و عجب در این است كه در خط نستعلیق هم سریع القلم بود و ادعای علی محمد باب را كه نگارش مقدار معینی از سطور را در روز، معجزه و كرامت خود شمرده بود، با نوشتن یك مقابل و نیم یا بیشتر از آن را در روز، زمینه تخطئه او قرار داده و می‌گفت: پس من هم باید خدای این پسرك باشم!»[۳۱]

فرازگاه باب در آستانه اعدام

می‌دانیم كه امیركبیر، پس از سركوب شورش بابیان در نقاط مختلف كشور، برای آنكه نهال فتنه را از بیخ بركند، به فكر اعدام پیشوای بابیان افتاد و با اقدامی قاطع، میرزا علی محمد باب را همراه یكی از مریدانش (میرزا محمدعلی زنوزی مقلب به «انیس») در تبریز و در برابر چشم انبوه مردم به جوخه‌ی آتش سپرد. هنگام اعدام باب، در مرحله نخست شلیك سربازان به او، به قتل نرسید، زیرا وی را به ریسمانی بسته، در هوا آویخته بودند، و هنگام شلیك سربازان، گلوله‌ای ریسمان او را پاره كرد و باب پیش از آنكه هدف تیر قرار گیرد به زمین افتاد. از این رو زمانی كه دود تیرها فرونشست باب را از صحنه غایب دیدند و چه بسا برای برخی از تماشاچیان، به جد این شبه پیش‌آمد كه گلوله بر تن باب كارگر نبوده و او در حصن و حفاظ الهی قرار دارد، بنابراین ادعای او درست، و او فریدی مؤید من عندالله است. اما زمانی كه به جستجوی او برآمدند و متوجه شدند كه از ترس جان معركه را ترك گفته، در گوشه‌ای به حجره‌ی یكی از سربازان گریخته (به گفته برخی از مورخان) در آنجا پنهان شده است، همگان دریافتند كه او فرد مفلوكی بیش نیست و ادعیه‌ی بابیت و قائمیت (بلكه نبوت و ربوبیت) همگی دروغ و بر باد است. این بود كه مجددا او را به گلوله بستند و جسد سوراخ سوراخش را به خندق كنار شهر برده نزد درندگان افكندند. مرحوم لنكرانی راجع به فرار باب پس از شلیك اول سربازان، نكته جالبی را نقل می‌كرد كه از زبان یكی از شاهدان ماجرا شنیده بود. ایشان می‌گفت:

به یاد دارم یكی از نظامیان عصر قاجار كه در دوران جوانی از نزدیك شاهد ماجرای اعدام باب در تبریز بود، روزی برای پدرم، حاج شیخ علی، چنین تعریف كرد: من در جریان اعدام باب حضور داشتم. پس از پایان تیراندازی (اول) به باب، زمانی كه دود و غبار ناشی از تیراندازی برطرف شد و صحنه‌ی اعدام قابل رؤیت گردید، دیدیم كه ریسمان‌دار گسیخته و اثری از میرزا علی محمد باب نیست. برای لحظاتی چند، بهت و حیرت همه را فراگرفت و خصوصا فرمانده فوج، سخت در اندیشه فرورفته بود كه چرا مثلا به سوی سیدی كه با امام عصرعليه‌السلام در پیوند بوده و گلوله بر تن او كارگر نیست دستور آتش داده است؟! دقایقی بعد، خبر دادند كه باب را یافته‌اند. فرد مزبور می‌گفت: اگر باب به جای معمول و معقولی پناه برده بود، با وضعی كه پیش آمده بود امكان داشت تعداد زیادی از حضار به وی ایمان آورند و حتی بر آمران و عاملان تیراندازی به سوی او شورش كنند. اما نكته این است كه باب، از ترس جان، به مستراح گریخته بود! (می‌دانیم كه مستراحهای سابق، گودالی بزرگ در زیر خود داشت كه می‌توانست كثافات وارده را به مدت چند ماه بلكه بیشتر در خود جذب كند.) ظاهرا جناب باب! در آن وانفسا، جایی بهتر از مخزن كثافات نیافته بود! فرمانده فوج كه در آستانه‌ی ایمانی ژرف به علی محمد باب قرار داشت، زمانی كه بر سر چاه توالت آمد و مدعی قلابی را با آن حال زار، در چاه مستراح دید، یك باره تا ته مطلب را خواند و دق دلی‌اش را با ضربات شدید كه هنگام بیرون آوردن باب از چاه، بر سر و روی وی وارد می‌آورد و فحشهای شدیدتری كه می‌داد یك جا و یك باره بیرون ریخت![۳۲]

نهج‌البلاغه كجا، ترهات باب كجا؟

میرزا یحیی دولت‌آبادی (متوفی ۴ آبان ۱۳۱۸ ش)[۳۳] از سران مشروطه‌ی سكولار، و از عوامل مؤثر در سیاست كشورمان در فاصله مشروطه اول تا تأسیس رژیم پهلوی است. پدر وی، میرزا هادی دولت‌آبادی، قائم مقام «میرزا یحیی صبح ازل» بود. بی‌جهت نیست كه میرزا هادی، نام فرزندانش را نیز یحیی و علی محمد گذاشته بود. به علت همین سوابق و نیز شهرت ریاست میرزا یحیی دولت‌آبادی (پس از پدر) برازلیان، میرزا یحیی نزد عالمان بزرگ اصفهان و تهران (آقا نجفی اصفهانی، میرزا محمدحسن آشتیانی، و حتی سید محمد طباطبایی) متهم و مطعون به بابیت بود و آوازه‌ی انحراف پدرش میرزا هادی - به اعتراف خود میرزا یحیی - حتی تا سامرای میرزای شیرازی نیز رفته بود. چنان كه شهید مدرس نیز در مجلس شورای ملی پنجم با اعتبارنامه‌ی میرزا یحیی مخالفت كرد. آیت الله لنكرانی نیز داستانی را در باب میرزا یحیی دولت‌آبادی نقل می‌كرد كه حاكی از تنبه (و شاید هم بی‌اعتقادی همیشگی) میرزا یحیی نسبت به علی محمد مباب، و از بیزاری وی از مرام خرافی و استعماری بابیت است. لنكرانی می‌گفت: در اوایل دوران رضاخان، روزی بر میرزا یحیی دولت‌آبادی وارد شدم. كتاب شریف نهج‌البلاغه را در برابر خود گشوده بود و دو زانو روی آن خم شده و مطالعه می‌كرد. من كه رسیدم سر برداشت و زمانی كه به من نگریست، دیدم چشمانش، از گریه، سرخ و اشكبار است. با حالت تأثری گفت: - نجاست[۳۴] من بر میرزا علی محمد باب شرف دارد. اگر دین و معارف آن، همین است كه این كتاب می‌گوید، پس او چه می‌گوید؟! این سخنان بلند نهج‌البلاغه كجا و لا طائلات باب كجا؟! در تأیید روایت لنكرانی، نكات درخور توجه است: ۱. فروغ دولت‌آبادی (دختر میرزا یحیی) می‌نویسد: پدرم «در روزهای آخر عمر به نگارش زندگی علی بن ابی‌طالبعليه‌السلام .پرداخت و با آنكه شب و روز و حتی در آخرین روز حیات از نگارشش فارغ ننشست متأسفانه مجال اتمام آن نیافت.»[۳۵] ۲. به رغم شهرت میرزا یحیی دولت‌آبادی به بابیت (شاخه‌ی ازلی‌گری)، برخی از دوستان و مرتبطین با وی نظیر احتشام السلطنه، اتهام مزبور را بی‌پایه می‌شمردند.[۳۶] خود یحیی نیز انتسابش به فرقه‌ی ازلی را انكار می‌كرد.[۳۷] و حتی ظاهرا طی مقاله‌ای در روزنامه فارسی زبان چهره‌نما (چاپ مصر) از آیین باب تبری جسته است. عباس افندی (پیشوای بهاییان) در یكی از الواح خود و نیز مقاله‌ای كه برای چهره‌نما فرستاده، می‌نویسد: «در این ایام در روزنامه چهره‌نما به كلی از گرایش باب انكار و استكبار نمود و خود را عاری و بری از میرزا علی محمد باب شمرد.»[۳۸] ۳. فضل الله صبحی مهتدی (منشی و كاتب مشهور عباس افندی در عكا، و داستان سرای معروف رادیو ایران) از كسانی است كه پس از مرگ عباس افندی، از بابیت و بهاییت به دامان اسلام بازگشت و حتی با نوشتن دو كتاب خاطرات صبحی و پیام پدر بر ضد بهاییان، مخالفت شدید آنان بر ضد خویش را برانگیخت. میرزا یحیی دولت‌آبادی، در كوران مبارزه‌ی بهاییان با صبحی، او را پناه داد و به آموزگاری در مدرسه‌ی خویش، مدرسه‌ی سادات، برگماشت.[۳۹] ۴. تبری از باب و بابیت، در خانواده میرزا یحیی، سابقه دارد، كه به مواردی از آن اشاره می‌كنیم: میرزا هادی دولت‌آبادی (پدر یحیی) در زمان ناصرالدین شاه، زیر فشار علما، بالای منبر رفت و صراحتا از باب تبرا جست و به قول فاضل مازندرانی، مبلغ و مورخ مشهور بهایی: «به كرات و مرات در اصفهان بر سر منبر تبری از حضرت اعلی [علی محمد باب] نمود و سب و لعن كرد.»[۴۰] روی همین جهت، سران بهاییت نظیر حسینعلی بهاء و عباس افندی (كه كاملا دور از دسترس علما و ملت و دولت ایران زیسته و محذورات میرزا هادی را نداشتند) در الواح خویش او را به شدت سركوفت می‌زدند.[۴۱] سید علی محمد دولت‌آبادی (برادر یحیی) نیز در سرگذشت خود نوشت خویش با اشاره به بابیه می‌نویسد: «وجود این طایفه‌ی ظاله‌ی ملعونه كه منشأ هزار گونه فتنه و فساد شد و باید خاك ایران از وجود آنها پاك شود.»[۴۲] ۵. ابوالقاسم افنان، از مورخان معاصر بهایی و خویشاوندان باب، از سید محمدعلی جمال‌زاده در ژنو شنیده كه گفته است: «هنگامی كه میرزا یحیی ازل در قبرس وفات نمود حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی در ژنو بود. به او پیشنهاد كردند كه جانشینی ازل و زعامت ازلیها را قبول كند و به قبرس برود ولی او نپذیرفت و قبول نكرد و به طهران مراجعت نمود.»[۴۳] . شرح كامل ماجرا را می‌توان در روایت مرحوم سید حسین مكی (مورخ و سیاستمدار مشهور) بازجست. مكی، با اشاره به پیشوای ازلیان (یحیی صبح ازل) می‌نویسد: «میرزا یحیی معروف به صبح ازل، تا زنده بود ازلیها فعالیت و پیروانی داشتند، ولی پس از درگذشت میرزا یحیی، با آنكه شنیده می‌شد كه حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از زعمای ازلیه است، مع هذا دیگر از این فرقه اثر وجودی دیده نشده و از بین رفتند و این خود، معمایی به وجود آورده بود كه چطور دیگر از پیروان باب و ازلی دیده نمی‌شود. و اگر حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از زعمای ازلی بود چرا درباره امیركبیر [سركوبگر جنبش بابیه و اعدام كننده باب] در پاریس سخن‌رانی جامع نموده آن را به چاپ رسانیده است؟ زیرا در این جزوه به طور فهرست مانند تمام خدمات و اقدامات امیركبیر را ذكر نموده و او را ستوده است و حال آنكه به علت شدت عملی كه میرزا تقی خان امیركبیر نسبت به پیروان باب به خرج داده بود عموما این فرق با نظر بغض و كینه به او نگریسته و به زشتی یاد می‌كردند. حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی كه مردی دانشمند و محقق و چند دوره سمت نمایندگی مجلس شورای ملی را داشته چرا ازلی گشته و اگر ازلی بوده چرا باید میرزا تقی خان امیركبیر را ستایش كند؟ تا اینكه آقای غلامرضا آگاه كه از بازرگانان معروف و صدیق می‌باشند این معما را حل نموده، علل از بین رفتن ازلیها را برای نگارنده ذكر نمودند و چون این مسئله از لحاظ تاریخ اهمیت دارد از ایشان خواستم كه آنچه برای نگارنده گفتند بنویسد و شرح ذیل را ضمن نامه‌ای مرقوم داشتند: بعد العنوان چون فرموده بودید راجع به مرحوم حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی آنچه فهمیده و دانسته بنویسم، عندالله عرض می‌كنم كه در تابستان ۱۳۱۴ از طرف دولت شاهنشاهی به سمت نماینده به نمایشگاه بین‌المللی بروكسل به بلژیك رفتم. آقای حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی از سرپرستی محصلین در اروپا استعفا نموده و بی‌كار بود و با خانم و یك صبیه‌اش در بروكسل و در یك اتاق محقر منزل داشتند و زبان فرانسه و عربی خوب می‌دانست و [در] هر فرصتی مقاله‌ای راجع به دین مقدس اسلام به فرانسه و عربی و فارسی می‌نوشت و در هر محفلی مقتضی می‌شد قرائت و همواره برای اسلام تبلیغ می‌نمود. چون قبلا شنیده بودم كه آقای حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی ازلی مذهب و جانشین صبح ازل است، در فكر فرورفته بودم كه اعمال این شخص خدمت به اسلام است و من در عمرم از كسان دیگر كمتر دیده‌ام، پس چرا می‌گویند، ازلی است. باری، پس از مراجعت به ایران، به كرمان رفتم با مرحوم حاج علی‌اكبر صنعتی (پدر صنعتی‌زاده‌ی كرمانی) دوست شدم. صنعتی هم بین مردم مشهور به ازلی بود. در یكی از ملاقاتها، صنعتی گفت: من ازلی مذهب بودم. صبح ازل هر نامه به هر كس می‌نوشت دو رونوشت آن [را] هم می‌فرستاد در تهران و ولایات پیش دو نفر از مریدها. نامه‌ی آخری به آقای حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی نوشت كه من می‌میرم و شما وصی و جانشین من هستید و دو رونوشت هم برای دیگران فرستاده، نامه عصری رسید و شب صبح ازل فوت كرد.[۴۴] سران ازلی تهران جمع شدیم رفتیم پیش آقای حاجی میرزا یحیی كه، شما به موجب رونوشت نامه آقا، جانشین صبح ازل هستید. جوابی نداد تا روز چهلم، همه را دعوت كرد منزلش در اتاقی روی فرش نشستیم. كلیه‌ی ۴۳ نفر سران ازلی ایران بودیم. گفت آقایان، دست از من بردارید. گفتیم به موجب دستخط صبح ازل، شما جانشین ایشان هستید. گفت اصل نامه هم پیش من است. گفتیم شما باید دستور بدهید. گفت: من می‌ترسم دستوراتی كه می‌دهم عمل نكنید. گفتیم عمل می‌كنیم. گفت قسم بخورید. هر ۴۳ نفر قسم خوردیم كه هر چه شما دستور بدهید جانا و مالا و ناموسا عمل می‌كنیم. گفت بیایید بیعت كنید. یكی یكی رفتیم دست به دست ایشان دادیم و بیعت كردیم و نشستیم. گفت این سماور را می‌بینید در بالای رف اتاق گذارده شده است؛ همه گفتیم بلی، می‌بینیم. گفت از این ساعت تا دستور ثانوی باید همه وسط مذهب شیعه اثنی عشری راه برویم و هر كار، شیعه مذهب انجام می‌دهند از غسل جنابت و نماز صبح دو ركعت و تقلید فلان مجتهد می‌كنند باید از این ساعت همه عمل كنید تا دستور ثانوی، كه مردم بدانند شما شیعه هستید. گفتیم اطاعت، و حالا ۴۲ سال است كه پیرو مذهب شیعه هستیم؛ هنوز دستور دیگری نداده است. بعد از یك سال هم آقای حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی به ایران آمد. یك سال هم در ایران بود، و در آبان ماه ۱۳۱۸ خورشیدی فوت كرده و مرحوم صنعتی هم مجلس ترحیم مرحوم دولت‌آبادی را در مسجد جامع كرمان برگزار نمود (باید متذكر شد كه این فرق، مجالس ترحیم و تذكر را در مساجد منعقد نمی‌كنند بلكه در منازل برگزار می‌كنند). آن وقت فهمیدم كه مرحوم حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی كه در بروكسل شب و روز برای اسلام تبلیغ می‌كرد مسلمان به تمام معنی بود و اگر اول عمر ازلی شده و صبح ازل او را جانشین خود كرد بعدا فهمیده كه اشتباه كرده است، فرقه‌ی ازلی را به طور آرام و بدون سر و صدا با نیت پاك و سالم برداشته و مذهب شیعه را انتخاب نموده است و قسمی رفتار و عمل كرده كه یك نفر ازلی در دنیا باقی نمانده و تمام مسلمان شده‌اند... با تقدیم احترامات، غلامرضا آگاه[۴۵]

بابیان جانفشان اولیه، بابی و بهایی (به معنای امروزی لفظ) نبودند

لنكرانی معتقد بود: بابیان فداكار و جان‌فشان اولیه، كه در قیامهای خونین زمان باب شركت داشتند و خود را بر آب و آتش می‌زدند، «بابی» و «بهایی» (به معنایی كه امروزه از این كلمات مراد می‌كنیم) نبودند؛ بلكه شیعیانی ساده‌لوح و ره گم كرده بودند كه در تشخیص «مصداق»، به خطا رفته، به عشق هواداری از «صاحب الزمان» و «قائم موعود هزار ساله‌ی شیعیان»، اسیر مشتی بازیگران سیاسی شده بودند. به گفته وی، سران بابیه، كه نوعا می‌فهمیدند چه می‌خواهند و چه می‌كنند، تكلیفشان معلوم است. برای نمونه، ملا محمدعلی زنجانی (موسوم به «حجت») كه غائله‌ی بابیان را در زنجان به راه افكند و توسط امیركبیر سركوب شد، صرفا در پی دست‌یابی به قدرت و جاه و جلال بود، زیرا وی فردی درس خوانده بود و مسلما سواد و اطلاعات دینی‌اش از علی محمد باب به مراتب بیشتر بود و قاعدتا نیك می‌دانست كه دعاوی باب هیچ‌گونه اصالتی ندارد. به همین نمط، كسانی چون قرةالعین و ملا محمدعلی «قدوس» و میرزا حسینعلی «بهاء» كه افتضاح «بدشت»[۴۶] را به راه افكندند، اباحیینی بودند بودند كه می‌خواستند هرگونه مانع را از سر راه هوسبازی خویش بردارند. اما توده‌ی هواداران اولیه باب (كه جان‌فشانیها را هم نوعا همانها می‌كردند) غالبا از كنه ماجرا بی‌خبر بودند و هر چند با تشخیص خطا، ولی با همان امید و اعتقاد و آرزویی زیر بیرق باب جمع شده بودند كه، ما شیعیان در طول تاریخ داشته و هنوز هم داریم. مرحوم لنكرانی شواهد و قرائنی هم برای این امر نقل می‌كرد كه در خور ملاحظه بود: لازم است به این نكته مهم تاریخی توجه بیشتری شود كه افراد اولیه‌ای كه به سراغ صیت و آوازه‌ی باب رفته‌اند، مؤمنین ساده‌لوحی بوده‌اند كه (به زعم خود) سراغ كسی رفته‌اند كه صرفا داعیه‌ی ارتباط مستقیم با حضرت ولی عصر حجة ابن الحسنعليه‌السلام داشته و ادعای دیگری (اعم از مهدویت و نبوت و...) نداشته است. می‌دانیم كه در طول تاریخ اسلام، در غالب ازمنه، اشخاص صالح ممتازی در بین فرقه حقه شیعه اثنی عشری یافت می‌شده‌اند كه با آن حضرتعليه‌السلام ارتباطاتی (البته یك طرفه) یافته و از افاضات ایشان به اشكال گوناگون بهره‌مند می‌گردیده‌اند. صاحب این صیت و صوت هم، خود را «باب» و درب ورود به معارف آن حضرت معرفی كرده بود و در نتیجه، جمعی از مردم (كه از مسائل پشت پرده بی‌خبر بودند و اساسا قدرت تشخیص سره از ناسره را نداشتند) روی آرزوهای مقدس و ممتد تاریخی خویش، و شوق دست‌ یابی به نجات از مظالم وقت، داعیه‌ی علی محمد «باب» را به (خطا) درست و واقعی پنداشته و به سراغ او رفته‌اند. به تعبیری روشن‌تر از افرادی كه به باب و دیگر سران وقت این فرقه پیوستند، غالبا خارج از طرز تفكر یاد شده راجع به باب، تصور دیگری نداشته و از نیات شوم و سرائر پلیدی كه در طول تاریخ از طرف باب و دیگر سران بابیه تدریجا كشف گردید بی‌اطلاع بوده‌اند. بنابراین، آن هیاهوی اولیه، نتیجه‌ی همان نیت خالص و صفای قلبی بوده كه توده‌ی مردم داشته و لذا به مجرد اینكه میرزا علی محمد شخصا ادعای مهدویت می‌كند به كلی از اطراف او پراكنده شده و به خانه‌های خود رفته‌اند. ضمنا باید توجه داشت كه در آغاز امر، هیچ نوع از این دعاوی و دین‌سازیها (كه بعدا كشف و آشكار شد) مطرح نبوده و به تدریج ظاهر شده و مورد سوءاستفاده قرار گرفته و نهایتا توسط عناصر آگاه مسلمان، و احیانا عناصر تندرو و بی‌پروای بابی، افشا شده است. آقای لنكرانی با تأكید بر این مطلب كه «در مورد توده‌ی اولیه هوادار باب، كه اقلیت كمی از ایشان در گوشه و كنار باقی مانده‌اند، به جاست تحقیقات بیشتری صورت گیرد»، افزودند: «باید بگویم خودم با آنچه ادعا و استدلال كرد عملا مواجه بوده و سر و كار داشته‌ام. در این اواخر، من به چند خانواده در شهر زنجان برخوردم كه به شعائر اسلامی و شیعی تماما پای‌بند بودند و ضمنا میرزا علی محمد شیرازی را هم، فقط به عنوان یك سید عاری و بری از همه‌ی ادعاهای باطل، شناخته و قبول داشتند و در شب مرگ او روضه‌خوان آورده و به یاد حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام عزاداری می‌كردند! برخی از این كسان، بعدا به وسیله خود من، با زحمات زیاد و انتظار مدت طولانی و تحمل مشكلات، موفق به گرفتن پاسپورت جهت زیارت عتبات شدند و پس از زیارت اماكن مقدسه‌ی ائمه اطهارعليهم‌السلام ، حساب اموال خود را با مرجع وقت مرحوم آیت‌الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی در نجف تصفیه كردند و پس از مراجعت به ایران، وسیله‌ی سفر حج خود را با مال تصفیه شده فراهم و به زیارت بیت ‌الله نائل گردیدند. باید بگویم كه سرمایه‌ی اولیه‌ی غائله‌ی بابیه نیز همین سنخ مردم متقی و متنسك، اما ساده‌لوح و بی‌خبر، بوده‌اند.» مرحوم لنكرانی می‌گفت: «درباره‌ی ملاحسین بشرویه‌ای باید تحقیق عمیقی صورت بگیرد كه آیا او در جرگه‌ی بازیگران سیاسی و عناصر اباحی مذهب و ماجراجو و دنیاطلب (نظیر حسینعلی نوری و...) قرار داشته، یا از همین سنخ مردم مؤمن اما ساده‌لوح و احساساتی بوده است؟ زیرا اظهار تأسف بشرویه‌ای از قضیه‌ی بدشت، و اعلام این مطلب از جانب وی كه اگر در بدشت بوده قرة العین و اصحاب بدشت را تماما حد شرعی می‌زدم، این احتمال را پیش می‌آورد كه كوششها و مبارزات وی در دفاع (نافرجام) از باب، جنبه‌ی بازیگری و اباحی‌گری نداشته و در واقع سوءتفاهمی پیش نبوده است. و الله اعلم بحقائق الامور.» در این باره مؤیدات زیادی در تواریخ خود بابیه و بهاییه وجود دارد. میرزا ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ و مورخ مشهور بهایی) در تاریخ خود تصریح می‌كند: «... وقتی باب قیام فرمود، اهل اسلام عموما، و شیعه‌ی امامیه خصوصا، به جان طالب ظهور مهدی موعود بودند و او [یعنی باب] را مروج شریعت اسلامیه گمان می‌كردند. و لهذا كبار علمای ایران در حوزه‌ی اتباع باب داخل شدند...»[۴۷] مسیو نیكلای فرانسوی، عضو سفارت فرانسه در ایران عهد ناصری نیز در اثر جانبدارانه‌اش پیرامون علی محمد باب می‌نویسد: «نباید فراموش كرد كه بابیهای اولیه - یعنی عامه - به هیچ وجه آگاهی تامی از مذهب جدید نداشتند و به طور صاف و ساده تصور ظهور امام مهدی را می‌كردند كه باید با شمشیر در یك دست و قرآن در دست دیگر پشت تمام ملل را در زیر قانون اسلام خم كند. اینها نیز مانند مسلمانان اما در عكس جهت عقیده داشتند كه باب باید اعمالی را كه از پیش راجع به امام مهدی خبر داده شده انجام دهد (عقاید آنها چنین بود تا موقع اجتماع بدشت كه چشمهای آنها باز شد و دوباره بسته شد و بابیان تاكنون نیز این عقیده را حفظ كرده‌اند به استثنای اشخاص با معلومات و روشنفكر كه اصل مقصود [مساوی نسخ اسلام و تأسیس آیین جدید] را دریافته‌اند)...»[۴۸] همو می‌افزاید: توده‌ی بابیان «باب را به منزله‌ی یك مفسری فرض می‌كردند كه... باید باطن قرآن را تفسیر كند، یعنی باید كلمات و روح آنها را تفسیر نماید... و از متوقع بودند كه پیشگوییهای احادیث و اخبار را محقق نماید...»[۴۹] گزارش معاصر واقعه نیز مؤید اظهارات فوق است. كلنل شیل، سفیر انگلیس در ایران در زمان باب، در گزارش خود با پالمرستون (وزیر امور خارجه‌ی لندن)، مورخ نوامبر ۱۸۵۰، با اشاره به درگیری سخت بابیان زنجان (به رهبری ملا محمدعلی «حجت») با قشون دولتی اعزامی از سوی امیركبیر و ناصرالدین شاه، می‌نویسد: «گفته می‌شود مدافعین زنجان اصلا بابی نیستند. چون آنچه سربازها از بالای دیوار شنیده‌اند ندای لا اله الا الله محمد رسول الله بوده و آنها به علت جور و ستم سربازان نسبت به آنان می‌جنگیدند.»[۵۰] افزون بر این، تاریخ نشان می‌دهد كه پاره‌ای از بزرگان بابیه زمانی كه از ادعاهای جدید باب (قائمیت و...) مطلع شدند، از وی روی برگرداندند و از كار خویش اظهار ندامت كردند. ملا عبدالخالق یزدی و ملا محمدتقی هراتی، دو تن از این گونه كسان‌اند.[۵۱] چرا راه دور برویم؟ تأمل در همان ماجرای بدشت، كه نخستین بار، پرده از ماهیت واقعی و اباحی گرانه‌ی مسلك بابیت كنار رفت، مواد تاریخی خوبی را در تأیید نظریه لنكرانی به دست می‌دهد. به تصریح مورخان بابی و بهایی، زمانی كه قرةالعین در دشت بدشت، سخن از تغییر شریعت اسلام، و نسخ احكام آن، به میان افكند «همهمه در میان اصحاب افتاد، بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند» و به رغم تدابیری كه اندیشیده شد «همهمه و دمدمه فروننشست و حتی بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند كه دیگر برنگشتند.»[۵۲] پخش خبر رویداد بدشت در بین بابیان دیگر مناطق نیز، با مخالفت و استیحاش آنان روبه‌رو شد. حتی ملا حسین بشرویه‌ای با شنیدن این خبر گفت: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر كیفر می‌نمودم.»[۵۳] . اصولا باید توجه داشت كه حركت باب، با عنوان «بابیت»، یعنی با این ادعا آغاز شد كه من «باب» علم امام زمانم، و شهرت وی در تاریخ به میرزا علی محمد «باب»، و شهرت آیینش به «بابیت» نیز دقیقا گویای همین امر، و نشانگر نوعی شناختی است كه مردم - اعم از موافقان و مخالفان وی - از او و مسلكش داشته‌اند. ضمنا او پس از طرح این ادعا، مدت كوتاهی (شش سال) بیشتر زنده نبود و در این مدت نیز همواره در حصر و حبس قرار داشت و وی از نزدیك در دسترس توده مردم نبود و بیشتر به نوایی از دور خودش بودند. در واقع، این باور تحرك بخش اسلامی و شیعی «مهدویت» بود كه (البته با «خطای در تشخیص مصداق»، و صحنه گردانی بازیگران سیاسی) غوغای بابیت را در ایران اسلامی شیعه برانگیخت و جمعی از شیعیان (ساده دل) را حول پرچم كسی گرد آورد كه مدعی باب امام عصر (یا العیاذ بالله، خود او) بود و با ندای «یا صاحب الزمان» به جلادتها و تهورهای بعضا كم‌نظیر و شگفت‌انگیز (در برابر قوای حكومت) واداشت. جالب اینكه سران بهاییت، همه آن تحركها و جان‌فشانیها را به حساب خود واریز كرده، برای «مظلوم نمایی» و اثبات حقانیت خویش از آن خاطره تكان دهنده تاریخی بهره می‌جویند. در حالی كه می‌دانیم، حسینعلی بهاء (پیشوای بهاییان) پس از تبعید از ایران به قلمرو عثمانی، و گشودن دكان ریاست و نهایتا اعلام نسخ بابیت و ابداع مسلك جدید، سیاست تازه‌ای را اعلام و ترویج كرد كه (چنان كه خود در لوح به ناصرالدین شاه تأكید می‌كند) بر تندی و سرسختی و شورشگری بابیان بر ضد حكومت، مهر پایان می‌زد و پیروان باب را به اظهار اطاعت و بندگی در برابر سلطان فرامی‌خواند. در واقع، آن تحركها و فداكاریهای عصر ظهور باب، آتش سوختنش از باورها و عقاید شوربخش و تحرك‌آفرین شیعه، بویژه باور مهدویت و انتظار مهدی موعودعليه‌السلام ، و عقاید شوربخش و تحرك‌آفرین شیعه، بویژه باور مهدویت و انتظار مهدی موعودعليه‌السلام ، نشأت می‌گرفت و اگر تحركات یاد شده را امتیاز و افتخاری به شمار آوریم - كه نیست - نمره‌ی آن را باید به آیین تشیع داد كه با آموزه‌های حركت آفرین و شوربخش خویش، همواره توان تحریض و برانگیختن انبوه پیروان خویش را بر ضد ظلم و استكبار دارد.

علی محمد باب و چند نكته

رقیب باب در معجزه‌ی تندنویسی میرزا علی محمد باب، بنیادگذار فرقه‌ی بابیه، در موارد متعدد، از جمله: در هنگام مناظره‌ی علمای تبریز با او، معجزه‌ی خویش را تند نویسی! و نگارش هزار بیت در یك روز اعلام كرده است.[۲۶] اعتضادالسلطنه، شاه‌زاده‌ی فاضل قاجار و وزیر علوم ناصرالدین شاه، در كتاب المتنبئین (پیامبران ساختگی) كه با عنوان «فتنه‌ی باب» توسط دكتر عبدالحسین نوایی به چاپ رسیده، می‌نویسد: مردم از علی‌محمد باب خواستند كه همچون انبیا و اولیای الهی پیشین، به نشانه صدق ادعای خویش، معجزه‌ای رو كند و او «جواب داد: براهین من، دعوی من، مقالات من است و. زیرا روزی هزار بیت می‌گویم و می‌نویسم.»[۲۷] به نوشته‌ی همو: باب در مجلس مناظره با علمای تبریز نیز گفت: «من به یك روز دو هزار بیت كتابت می‌كنم. كه می‌تواند چنین كند؟» و البته ملا محمود نظام العلماء (مربی ولیعهد) به طنز و تعریض به او تذكر كرد: «من در زمان توقف در عتبات عالیات، كاتبی داشتم كه به روزی دو هزار بیت كتابت می‌كرد و آخر الامر كور شد. البته شما هم این عمل را ترك نمایید و الا كور خواهید شد.»[۲۸] در لوح مفصلی هم كه باب از زندان ماكو به محمد شاه قاجار نوشته، می‌گوید:

«.... از قلم من در شش ساعت، هزار بیت مناجات جاری گردد كه احدی از عرفا و علما قادر به فهم معنی آن نیستند [!] و احدی فرقه با ادعیه‌ی اهل بیت عصمت ننماید...»[۲۹]

مرحوم لنكرانی، در تندنگاری، رقیبی در همان عصر قاجار برای باب می‌شناخت كه اگر تندنگاری، می‌توانست دلیل پیامبری باشد، او باید ادعای خدایی می‌كرد. این رقیب، مصباح الشریعه نائینی، ادیب، فقیه و خوش‌ نویس عصر قاجار و مشروطیت، بود. شادروان میرزا غلامعلی «مصباح‌الشریعه‌ی» نائینی (جد آقایان دكتر محمود و دكتر غلامحسین مصاحب) از اصحاب و محرران دانشمند محكمه‌ی آیت‌الله حاج شیخ علی لنكرانی (پدر حاج شیخ حسین لنكرانی) بود كه حاج شیخ حسین نیز در نوجوانی نزد وی ادبیات خوانده بود مرحوم لنكرانی اظهار می‌داشت:

حاجی میرزا غلامعلی مصباح‌الشریعه‌ی نائینی اصفهانی، ادیبی اریب، و تقریبا متمایل به مشرب اخباری بود. وی، كه از اصحاب و محررین محضر مرحوم پدرم بود، صاحب الفیه[۳۰] بود كه در آن، به استقبال یا جنگ ابن‌مالك (صاحب الفیه‌ی معروف در نحو، كه كتاب «سیوطی» در شرح آن نوشته شده) رفته و امتیازات و خصوصیاتی داشت. در بیتی از الفیه‌ی وی، با اشاره به الفیه‌ی ابن‌مالك، چنین آمده بود:

و هو بسبق و بتقدیم الزمن حاز فنون العلم بالوجه الحسن

ایشان پدر مرحوم دكتر علی محمد خان و جد پدری آقایان و خانمهای مصاحب فعلی است. من صرف و نحو را نزد ایشان شروع كردم و اگر می‌بینید كه در این زمینه كمی واردم، از جمله، نتیجه‌ی استفاده از محضر ایشان است. او دو قرآن كوچك با بهترین خط نسخ نوشته بود كه یكی را برای شهید مبارزه با استعمار مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری تصنیف كرده بود و ایشان در عمامه می‌گذاشتند و دیگری را برای میرزا علی‌اصغر خان اتابك صدراعظم

نیز بر روی تخم خربزه و كدو، سوره‌ها و آیاتی می‌نوشت كه حیرت‌انگیز بود و اگر خود نمی‌دیدم باور نمی‌كردم و عجب در این است كه در خط نستعلیق هم سریع القلم بود و ادعای علی محمد باب را كه نگارش مقدار معینی از سطور را در روز، معجزه و كرامت خود شمرده بود، با نوشتن یك مقابل و نیم یا بیشتر از آن را در روز، زمینه تخطئه او قرار داده و می‌گفت: پس من هم باید خدای این پسرك باشم!»[۳۱]

فرازگاه باب در آستانه اعدام

می‌دانیم كه امیركبیر، پس از سركوب شورش بابیان در نقاط مختلف كشور، برای آنكه نهال فتنه را از بیخ بركند، به فكر اعدام پیشوای بابیان افتاد و با اقدامی قاطع، میرزا علی محمد باب را همراه یكی از مریدانش (میرزا محمدعلی زنوزی مقلب به «انیس») در تبریز و در برابر چشم انبوه مردم به جوخه‌ی آتش سپرد. هنگام اعدام باب، در مرحله نخست شلیك سربازان به او، به قتل نرسید، زیرا وی را به ریسمانی بسته، در هوا آویخته بودند، و هنگام شلیك سربازان، گلوله‌ای ریسمان او را پاره كرد و باب پیش از آنكه هدف تیر قرار گیرد به زمین افتاد. از این رو زمانی كه دود تیرها فرونشست باب را از صحنه غایب دیدند و چه بسا برای برخی از تماشاچیان، به جد این شبه پیش‌آمد كه گلوله بر تن باب كارگر نبوده و او در حصن و حفاظ الهی قرار دارد، بنابراین ادعای او درست، و او فریدی مؤید من عندالله است. اما زمانی كه به جستجوی او برآمدند و متوجه شدند كه از ترس جان معركه را ترك گفته، در گوشه‌ای به حجره‌ی یكی از سربازان گریخته (به گفته برخی از مورخان) در آنجا پنهان شده است، همگان دریافتند كه او فرد مفلوكی بیش نیست و ادعیه‌ی بابیت و قائمیت (بلكه نبوت و ربوبیت) همگی دروغ و بر باد است. این بود كه مجددا او را به گلوله بستند و جسد سوراخ سوراخش را به خندق كنار شهر برده نزد درندگان افكندند. مرحوم لنكرانی راجع به فرار باب پس از شلیك اول سربازان، نكته جالبی را نقل می‌كرد كه از زبان یكی از شاهدان ماجرا شنیده بود. ایشان می‌گفت:

به یاد دارم یكی از نظامیان عصر قاجار كه در دوران جوانی از نزدیك شاهد ماجرای اعدام باب در تبریز بود، روزی برای پدرم، حاج شیخ علی، چنین تعریف كرد: من در جریان اعدام باب حضور داشتم. پس از پایان تیراندازی (اول) به باب، زمانی كه دود و غبار ناشی از تیراندازی برطرف شد و صحنه‌ی اعدام قابل رؤیت گردید، دیدیم كه ریسمان‌دار گسیخته و اثری از میرزا علی محمد باب نیست. برای لحظاتی چند، بهت و حیرت همه را فراگرفت و خصوصا فرمانده فوج، سخت در اندیشه فرورفته بود كه چرا مثلا به سوی سیدی كه با امام عصرعليه‌السلام در پیوند بوده و گلوله بر تن او كارگر نیست دستور آتش داده است؟! دقایقی بعد، خبر دادند كه باب را یافته‌اند. فرد مزبور می‌گفت: اگر باب به جای معمول و معقولی پناه برده بود، با وضعی كه پیش آمده بود امكان داشت تعداد زیادی از حضار به وی ایمان آورند و حتی بر آمران و عاملان تیراندازی به سوی او شورش كنند. اما نكته این است كه باب، از ترس جان، به مستراح گریخته بود! (می‌دانیم كه مستراحهای سابق، گودالی بزرگ در زیر خود داشت كه می‌توانست كثافات وارده را به مدت چند ماه بلكه بیشتر در خود جذب كند.) ظاهرا جناب باب! در آن وانفسا، جایی بهتر از مخزن كثافات نیافته بود! فرمانده فوج كه در آستانه‌ی ایمانی ژرف به علی محمد باب قرار داشت، زمانی كه بر سر چاه توالت آمد و مدعی قلابی را با آن حال زار، در چاه مستراح دید، یك باره تا ته مطلب را خواند و دق دلی‌اش را با ضربات شدید كه هنگام بیرون آوردن باب از چاه، بر سر و روی وی وارد می‌آورد و فحشهای شدیدتری كه می‌داد یك جا و یك باره بیرون ریخت![۳۲]

نهج‌البلاغه كجا، ترهات باب كجا؟

میرزا یحیی دولت‌آبادی (متوفی ۴ آبان ۱۳۱۸ ش)[۳۳] از سران مشروطه‌ی سكولار، و از عوامل مؤثر در سیاست كشورمان در فاصله مشروطه اول تا تأسیس رژیم پهلوی است. پدر وی، میرزا هادی دولت‌آبادی، قائم مقام «میرزا یحیی صبح ازل» بود. بی‌جهت نیست كه میرزا هادی، نام فرزندانش را نیز یحیی و علی محمد گذاشته بود. به علت همین سوابق و نیز شهرت ریاست میرزا یحیی دولت‌آبادی (پس از پدر) برازلیان، میرزا یحیی نزد عالمان بزرگ اصفهان و تهران (آقا نجفی اصفهانی، میرزا محمدحسن آشتیانی، و حتی سید محمد طباطبایی) متهم و مطعون به بابیت بود و آوازه‌ی انحراف پدرش میرزا هادی - به اعتراف خود میرزا یحیی - حتی تا سامرای میرزای شیرازی نیز رفته بود. چنان كه شهید مدرس نیز در مجلس شورای ملی پنجم با اعتبارنامه‌ی میرزا یحیی مخالفت كرد. آیت الله لنكرانی نیز داستانی را در باب میرزا یحیی دولت‌آبادی نقل می‌كرد كه حاكی از تنبه (و شاید هم بی‌اعتقادی همیشگی) میرزا یحیی نسبت به علی محمد مباب، و از بیزاری وی از مرام خرافی و استعماری بابیت است. لنكرانی می‌گفت: در اوایل دوران رضاخان، روزی بر میرزا یحیی دولت‌آبادی وارد شدم. كتاب شریف نهج‌البلاغه را در برابر خود گشوده بود و دو زانو روی آن خم شده و مطالعه می‌كرد. من كه رسیدم سر برداشت و زمانی كه به من نگریست، دیدم چشمانش، از گریه، سرخ و اشكبار است. با حالت تأثری گفت: - نجاست[۳۴] من بر میرزا علی محمد باب شرف دارد. اگر دین و معارف آن، همین است كه این كتاب می‌گوید، پس او چه می‌گوید؟! این سخنان بلند نهج‌البلاغه كجا و لا طائلات باب كجا؟! در تأیید روایت لنكرانی، نكات درخور توجه است: ۱. فروغ دولت‌آبادی (دختر میرزا یحیی) می‌نویسد: پدرم «در روزهای آخر عمر به نگارش زندگی علی بن ابی‌طالبعليه‌السلام .پرداخت و با آنكه شب و روز و حتی در آخرین روز حیات از نگارشش فارغ ننشست متأسفانه مجال اتمام آن نیافت.»[۳۵] ۲. به رغم شهرت میرزا یحیی دولت‌آبادی به بابیت (شاخه‌ی ازلی‌گری)، برخی از دوستان و مرتبطین با وی نظیر احتشام السلطنه، اتهام مزبور را بی‌پایه می‌شمردند.[۳۶] خود یحیی نیز انتسابش به فرقه‌ی ازلی را انكار می‌كرد.[۳۷] و حتی ظاهرا طی مقاله‌ای در روزنامه فارسی زبان چهره‌نما (چاپ مصر) از آیین باب تبری جسته است. عباس افندی (پیشوای بهاییان) در یكی از الواح خود و نیز مقاله‌ای كه برای چهره‌نما فرستاده، می‌نویسد: «در این ایام در روزنامه چهره‌نما به كلی از گرایش باب انكار و استكبار نمود و خود را عاری و بری از میرزا علی محمد باب شمرد.»[۳۸] ۳. فضل الله صبحی مهتدی (منشی و كاتب مشهور عباس افندی در عكا، و داستان سرای معروف رادیو ایران) از كسانی است كه پس از مرگ عباس افندی، از بابیت و بهاییت به دامان اسلام بازگشت و حتی با نوشتن دو كتاب خاطرات صبحی و پیام پدر بر ضد بهاییان، مخالفت شدید آنان بر ضد خویش را برانگیخت. میرزا یحیی دولت‌آبادی، در كوران مبارزه‌ی بهاییان با صبحی، او را پناه داد و به آموزگاری در مدرسه‌ی خویش، مدرسه‌ی سادات، برگماشت.[۳۹] ۴. تبری از باب و بابیت، در خانواده میرزا یحیی، سابقه دارد، كه به مواردی از آن اشاره می‌كنیم: میرزا هادی دولت‌آبادی (پدر یحیی) در زمان ناصرالدین شاه، زیر فشار علما، بالای منبر رفت و صراحتا از باب تبرا جست و به قول فاضل مازندرانی، مبلغ و مورخ مشهور بهایی: «به كرات و مرات در اصفهان بر سر منبر تبری از حضرت اعلی [علی محمد باب] نمود و سب و لعن كرد.»[۴۰] روی همین جهت، سران بهاییت نظیر حسینعلی بهاء و عباس افندی (كه كاملا دور از دسترس علما و ملت و دولت ایران زیسته و محذورات میرزا هادی را نداشتند) در الواح خویش او را به شدت سركوفت می‌زدند.[۴۱] سید علی محمد دولت‌آبادی (برادر یحیی) نیز در سرگذشت خود نوشت خویش با اشاره به بابیه می‌نویسد: «وجود این طایفه‌ی ظاله‌ی ملعونه كه منشأ هزار گونه فتنه و فساد شد و باید خاك ایران از وجود آنها پاك شود.»[۴۲] ۵. ابوالقاسم افنان، از مورخان معاصر بهایی و خویشاوندان باب، از سید محمدعلی جمال‌زاده در ژنو شنیده كه گفته است: «هنگامی كه میرزا یحیی ازل در قبرس وفات نمود حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی در ژنو بود. به او پیشنهاد كردند كه جانشینی ازل و زعامت ازلیها را قبول كند و به قبرس برود ولی او نپذیرفت و قبول نكرد و به طهران مراجعت نمود.»[۴۳] . شرح كامل ماجرا را می‌توان در روایت مرحوم سید حسین مكی (مورخ و سیاستمدار مشهور) بازجست. مكی، با اشاره به پیشوای ازلیان (یحیی صبح ازل) می‌نویسد: «میرزا یحیی معروف به صبح ازل، تا زنده بود ازلیها فعالیت و پیروانی داشتند، ولی پس از درگذشت میرزا یحیی، با آنكه شنیده می‌شد كه حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از زعمای ازلیه است، مع هذا دیگر از این فرقه اثر وجودی دیده نشده و از بین رفتند و این خود، معمایی به وجود آورده بود كه چطور دیگر از پیروان باب و ازلی دیده نمی‌شود. و اگر حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی از زعمای ازلی بود چرا درباره امیركبیر [سركوبگر جنبش بابیه و اعدام كننده باب] در پاریس سخن‌رانی جامع نموده آن را به چاپ رسانیده است؟ زیرا در این جزوه به طور فهرست مانند تمام خدمات و اقدامات امیركبیر را ذكر نموده و او را ستوده است و حال آنكه به علت شدت عملی كه میرزا تقی خان امیركبیر نسبت به پیروان باب به خرج داده بود عموما این فرق با نظر بغض و كینه به او نگریسته و به زشتی یاد می‌كردند. حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی كه مردی دانشمند و محقق و چند دوره سمت نمایندگی مجلس شورای ملی را داشته چرا ازلی گشته و اگر ازلی بوده چرا باید میرزا تقی خان امیركبیر را ستایش كند؟ تا اینكه آقای غلامرضا آگاه كه از بازرگانان معروف و صدیق می‌باشند این معما را حل نموده، علل از بین رفتن ازلیها را برای نگارنده ذكر نمودند و چون این مسئله از لحاظ تاریخ اهمیت دارد از ایشان خواستم كه آنچه برای نگارنده گفتند بنویسد و شرح ذیل را ضمن نامه‌ای مرقوم داشتند: بعد العنوان چون فرموده بودید راجع به مرحوم حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی آنچه فهمیده و دانسته بنویسم، عندالله عرض می‌كنم كه در تابستان ۱۳۱۴ از طرف دولت شاهنشاهی به سمت نماینده به نمایشگاه بین‌المللی بروكسل به بلژیك رفتم. آقای حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی از سرپرستی محصلین در اروپا استعفا نموده و بی‌كار بود و با خانم و یك صبیه‌اش در بروكسل و در یك اتاق محقر منزل داشتند و زبان فرانسه و عربی خوب می‌دانست و [در] هر فرصتی مقاله‌ای راجع به دین مقدس اسلام به فرانسه و عربی و فارسی می‌نوشت و در هر محفلی مقتضی می‌شد قرائت و همواره برای اسلام تبلیغ می‌نمود. چون قبلا شنیده بودم كه آقای حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی ازلی مذهب و جانشین صبح ازل است، در فكر فرورفته بودم كه اعمال این شخص خدمت به اسلام است و من در عمرم از كسان دیگر كمتر دیده‌ام، پس چرا می‌گویند، ازلی است. باری، پس از مراجعت به ایران، به كرمان رفتم با مرحوم حاج علی‌اكبر صنعتی (پدر صنعتی‌زاده‌ی كرمانی) دوست شدم. صنعتی هم بین مردم مشهور به ازلی بود. در یكی از ملاقاتها، صنعتی گفت: من ازلی مذهب بودم. صبح ازل هر نامه به هر كس می‌نوشت دو رونوشت آن [را] هم می‌فرستاد در تهران و ولایات پیش دو نفر از مریدها. نامه‌ی آخری به آقای حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی نوشت كه من می‌میرم و شما وصی و جانشین من هستید و دو رونوشت هم برای دیگران فرستاده، نامه عصری رسید و شب صبح ازل فوت كرد.[۴۴] سران ازلی تهران جمع شدیم رفتیم پیش آقای حاجی میرزا یحیی كه، شما به موجب رونوشت نامه آقا، جانشین صبح ازل هستید. جوابی نداد تا روز چهلم، همه را دعوت كرد منزلش در اتاقی روی فرش نشستیم. كلیه‌ی ۴۳ نفر سران ازلی ایران بودیم. گفت آقایان، دست از من بردارید. گفتیم به موجب دستخط صبح ازل، شما جانشین ایشان هستید. گفت اصل نامه هم پیش من است. گفتیم شما باید دستور بدهید. گفت: من می‌ترسم دستوراتی كه می‌دهم عمل نكنید. گفتیم عمل می‌كنیم. گفت قسم بخورید. هر ۴۳ نفر قسم خوردیم كه هر چه شما دستور بدهید جانا و مالا و ناموسا عمل می‌كنیم. گفت بیایید بیعت كنید. یكی یكی رفتیم دست به دست ایشان دادیم و بیعت كردیم و نشستیم. گفت این سماور را می‌بینید در بالای رف اتاق گذارده شده است؛ همه گفتیم بلی، می‌بینیم. گفت از این ساعت تا دستور ثانوی باید همه وسط مذهب شیعه اثنی عشری راه برویم و هر كار، شیعه مذهب انجام می‌دهند از غسل جنابت و نماز صبح دو ركعت و تقلید فلان مجتهد می‌كنند باید از این ساعت همه عمل كنید تا دستور ثانوی، كه مردم بدانند شما شیعه هستید. گفتیم اطاعت، و حالا ۴۲ سال است كه پیرو مذهب شیعه هستیم؛ هنوز دستور دیگری نداده است. بعد از یك سال هم آقای حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی به ایران آمد. یك سال هم در ایران بود، و در آبان ماه ۱۳۱۸ خورشیدی فوت كرده و مرحوم صنعتی هم مجلس ترحیم مرحوم دولت‌آبادی را در مسجد جامع كرمان برگزار نمود (باید متذكر شد كه این فرق، مجالس ترحیم و تذكر را در مساجد منعقد نمی‌كنند بلكه در منازل برگزار می‌كنند). آن وقت فهمیدم كه مرحوم حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی كه در بروكسل شب و روز برای اسلام تبلیغ می‌كرد مسلمان به تمام معنی بود و اگر اول عمر ازلی شده و صبح ازل او را جانشین خود كرد بعدا فهمیده كه اشتباه كرده است، فرقه‌ی ازلی را به طور آرام و بدون سر و صدا با نیت پاك و سالم برداشته و مذهب شیعه را انتخاب نموده است و قسمی رفتار و عمل كرده كه یك نفر ازلی در دنیا باقی نمانده و تمام مسلمان شده‌اند... با تقدیم احترامات، غلامرضا آگاه[۴۵]

بابیان جانفشان اولیه، بابی و بهایی (به معنای امروزی لفظ) نبودند

لنكرانی معتقد بود: بابیان فداكار و جان‌فشان اولیه، كه در قیامهای خونین زمان باب شركت داشتند و خود را بر آب و آتش می‌زدند، «بابی» و «بهایی» (به معنایی كه امروزه از این كلمات مراد می‌كنیم) نبودند؛ بلكه شیعیانی ساده‌لوح و ره گم كرده بودند كه در تشخیص «مصداق»، به خطا رفته، به عشق هواداری از «صاحب الزمان» و «قائم موعود هزار ساله‌ی شیعیان»، اسیر مشتی بازیگران سیاسی شده بودند. به گفته وی، سران بابیه، كه نوعا می‌فهمیدند چه می‌خواهند و چه می‌كنند، تكلیفشان معلوم است. برای نمونه، ملا محمدعلی زنجانی (موسوم به «حجت») كه غائله‌ی بابیان را در زنجان به راه افكند و توسط امیركبیر سركوب شد، صرفا در پی دست‌یابی به قدرت و جاه و جلال بود، زیرا وی فردی درس خوانده بود و مسلما سواد و اطلاعات دینی‌اش از علی محمد باب به مراتب بیشتر بود و قاعدتا نیك می‌دانست كه دعاوی باب هیچ‌گونه اصالتی ندارد. به همین نمط، كسانی چون قرةالعین و ملا محمدعلی «قدوس» و میرزا حسینعلی «بهاء» كه افتضاح «بدشت»[۴۶] را به راه افكندند، اباحیینی بودند بودند كه می‌خواستند هرگونه مانع را از سر راه هوسبازی خویش بردارند. اما توده‌ی هواداران اولیه باب (كه جان‌فشانیها را هم نوعا همانها می‌كردند) غالبا از كنه ماجرا بی‌خبر بودند و هر چند با تشخیص خطا، ولی با همان امید و اعتقاد و آرزویی زیر بیرق باب جمع شده بودند كه، ما شیعیان در طول تاریخ داشته و هنوز هم داریم. مرحوم لنكرانی شواهد و قرائنی هم برای این امر نقل می‌كرد كه در خور ملاحظه بود: لازم است به این نكته مهم تاریخی توجه بیشتری شود كه افراد اولیه‌ای كه به سراغ صیت و آوازه‌ی باب رفته‌اند، مؤمنین ساده‌لوحی بوده‌اند كه (به زعم خود) سراغ كسی رفته‌اند كه صرفا داعیه‌ی ارتباط مستقیم با حضرت ولی عصر حجة ابن الحسنعليه‌السلام داشته و ادعای دیگری (اعم از مهدویت و نبوت و...) نداشته است. می‌دانیم كه در طول تاریخ اسلام، در غالب ازمنه، اشخاص صالح ممتازی در بین فرقه حقه شیعه اثنی عشری یافت می‌شده‌اند كه با آن حضرتعليه‌السلام ارتباطاتی (البته یك طرفه) یافته و از افاضات ایشان به اشكال گوناگون بهره‌مند می‌گردیده‌اند. صاحب این صیت و صوت هم، خود را «باب» و درب ورود به معارف آن حضرت معرفی كرده بود و در نتیجه، جمعی از مردم (كه از مسائل پشت پرده بی‌خبر بودند و اساسا قدرت تشخیص سره از ناسره را نداشتند) روی آرزوهای مقدس و ممتد تاریخی خویش، و شوق دست‌ یابی به نجات از مظالم وقت، داعیه‌ی علی محمد «باب» را به (خطا) درست و واقعی پنداشته و به سراغ او رفته‌اند. به تعبیری روشن‌تر از افرادی كه به باب و دیگر سران وقت این فرقه پیوستند، غالبا خارج از طرز تفكر یاد شده راجع به باب، تصور دیگری نداشته و از نیات شوم و سرائر پلیدی كه در طول تاریخ از طرف باب و دیگر سران بابیه تدریجا كشف گردید بی‌اطلاع بوده‌اند. بنابراین، آن هیاهوی اولیه، نتیجه‌ی همان نیت خالص و صفای قلبی بوده كه توده‌ی مردم داشته و لذا به مجرد اینكه میرزا علی محمد شخصا ادعای مهدویت می‌كند به كلی از اطراف او پراكنده شده و به خانه‌های خود رفته‌اند. ضمنا باید توجه داشت كه در آغاز امر، هیچ نوع از این دعاوی و دین‌سازیها (كه بعدا كشف و آشكار شد) مطرح نبوده و به تدریج ظاهر شده و مورد سوءاستفاده قرار گرفته و نهایتا توسط عناصر آگاه مسلمان، و احیانا عناصر تندرو و بی‌پروای بابی، افشا شده است. آقای لنكرانی با تأكید بر این مطلب كه «در مورد توده‌ی اولیه هوادار باب، كه اقلیت كمی از ایشان در گوشه و كنار باقی مانده‌اند، به جاست تحقیقات بیشتری صورت گیرد»، افزودند: «باید بگویم خودم با آنچه ادعا و استدلال كرد عملا مواجه بوده و سر و كار داشته‌ام. در این اواخر، من به چند خانواده در شهر زنجان برخوردم كه به شعائر اسلامی و شیعی تماما پای‌بند بودند و ضمنا میرزا علی محمد شیرازی را هم، فقط به عنوان یك سید عاری و بری از همه‌ی ادعاهای باطل، شناخته و قبول داشتند و در شب مرگ او روضه‌خوان آورده و به یاد حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام عزاداری می‌كردند! برخی از این كسان، بعدا به وسیله خود من، با زحمات زیاد و انتظار مدت طولانی و تحمل مشكلات، موفق به گرفتن پاسپورت جهت زیارت عتبات شدند و پس از زیارت اماكن مقدسه‌ی ائمه اطهارعليهم‌السلام ، حساب اموال خود را با مرجع وقت مرحوم آیت‌الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی در نجف تصفیه كردند و پس از مراجعت به ایران، وسیله‌ی سفر حج خود را با مال تصفیه شده فراهم و به زیارت بیت ‌الله نائل گردیدند. باید بگویم كه سرمایه‌ی اولیه‌ی غائله‌ی بابیه نیز همین سنخ مردم متقی و متنسك، اما ساده‌لوح و بی‌خبر، بوده‌اند.» مرحوم لنكرانی می‌گفت: «درباره‌ی ملاحسین بشرویه‌ای باید تحقیق عمیقی صورت بگیرد كه آیا او در جرگه‌ی بازیگران سیاسی و عناصر اباحی مذهب و ماجراجو و دنیاطلب (نظیر حسینعلی نوری و...) قرار داشته، یا از همین سنخ مردم مؤمن اما ساده‌لوح و احساساتی بوده است؟ زیرا اظهار تأسف بشرویه‌ای از قضیه‌ی بدشت، و اعلام این مطلب از جانب وی كه اگر در بدشت بوده قرة العین و اصحاب بدشت را تماما حد شرعی می‌زدم، این احتمال را پیش می‌آورد كه كوششها و مبارزات وی در دفاع (نافرجام) از باب، جنبه‌ی بازیگری و اباحی‌گری نداشته و در واقع سوءتفاهمی پیش نبوده است. و الله اعلم بحقائق الامور.» در این باره مؤیدات زیادی در تواریخ خود بابیه و بهاییه وجود دارد. میرزا ابوالفضل گلپایگانی (مبلغ و مورخ مشهور بهایی) در تاریخ خود تصریح می‌كند: «... وقتی باب قیام فرمود، اهل اسلام عموما، و شیعه‌ی امامیه خصوصا، به جان طالب ظهور مهدی موعود بودند و او [یعنی باب] را مروج شریعت اسلامیه گمان می‌كردند. و لهذا كبار علمای ایران در حوزه‌ی اتباع باب داخل شدند...»[۴۷] مسیو نیكلای فرانسوی، عضو سفارت فرانسه در ایران عهد ناصری نیز در اثر جانبدارانه‌اش پیرامون علی محمد باب می‌نویسد: «نباید فراموش كرد كه بابیهای اولیه - یعنی عامه - به هیچ وجه آگاهی تامی از مذهب جدید نداشتند و به طور صاف و ساده تصور ظهور امام مهدی را می‌كردند كه باید با شمشیر در یك دست و قرآن در دست دیگر پشت تمام ملل را در زیر قانون اسلام خم كند. اینها نیز مانند مسلمانان اما در عكس جهت عقیده داشتند كه باب باید اعمالی را كه از پیش راجع به امام مهدی خبر داده شده انجام دهد (عقاید آنها چنین بود تا موقع اجتماع بدشت كه چشمهای آنها باز شد و دوباره بسته شد و بابیان تاكنون نیز این عقیده را حفظ كرده‌اند به استثنای اشخاص با معلومات و روشنفكر كه اصل مقصود [مساوی نسخ اسلام و تأسیس آیین جدید] را دریافته‌اند)...»[۴۸] همو می‌افزاید: توده‌ی بابیان «باب را به منزله‌ی یك مفسری فرض می‌كردند كه... باید باطن قرآن را تفسیر كند، یعنی باید كلمات و روح آنها را تفسیر نماید... و از متوقع بودند كه پیشگوییهای احادیث و اخبار را محقق نماید...»[۴۹] گزارش معاصر واقعه نیز مؤید اظهارات فوق است. كلنل شیل، سفیر انگلیس در ایران در زمان باب، در گزارش خود با پالمرستون (وزیر امور خارجه‌ی لندن)، مورخ نوامبر ۱۸۵۰، با اشاره به درگیری سخت بابیان زنجان (به رهبری ملا محمدعلی «حجت») با قشون دولتی اعزامی از سوی امیركبیر و ناصرالدین شاه، می‌نویسد: «گفته می‌شود مدافعین زنجان اصلا بابی نیستند. چون آنچه سربازها از بالای دیوار شنیده‌اند ندای لا اله الا الله محمد رسول الله بوده و آنها به علت جور و ستم سربازان نسبت به آنان می‌جنگیدند.»[۵۰] افزون بر این، تاریخ نشان می‌دهد كه پاره‌ای از بزرگان بابیه زمانی كه از ادعاهای جدید باب (قائمیت و...) مطلع شدند، از وی روی برگرداندند و از كار خویش اظهار ندامت كردند. ملا عبدالخالق یزدی و ملا محمدتقی هراتی، دو تن از این گونه كسان‌اند.[۵۱] چرا راه دور برویم؟ تأمل در همان ماجرای بدشت، كه نخستین بار، پرده از ماهیت واقعی و اباحی گرانه‌ی مسلك بابیت كنار رفت، مواد تاریخی خوبی را در تأیید نظریه لنكرانی به دست می‌دهد. به تصریح مورخان بابی و بهایی، زمانی كه قرةالعین در دشت بدشت، سخن از تغییر شریعت اسلام، و نسخ احكام آن، به میان افكند «همهمه در میان اصحاب افتاد، بعضی تمجید نمودند و برخی زبان به تنقید گشودند» و به رغم تدابیری كه اندیشیده شد «همهمه و دمدمه فروننشست و حتی بعضی از آن سرزمین رخت بربستند و چنان رفتند كه دیگر برنگشتند.»[۵۲] پخش خبر رویداد بدشت در بین بابیان دیگر مناطق نیز، با مخالفت و استیحاش آنان روبه‌رو شد. حتی ملا حسین بشرویه‌ای با شنیدن این خبر گفت: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر كیفر می‌نمودم.»[۵۳] . اصولا باید توجه داشت كه حركت باب، با عنوان «بابیت»، یعنی با این ادعا آغاز شد كه من «باب» علم امام زمانم، و شهرت وی در تاریخ به میرزا علی محمد «باب»، و شهرت آیینش به «بابیت» نیز دقیقا گویای همین امر، و نشانگر نوعی شناختی است كه مردم - اعم از موافقان و مخالفان وی - از او و مسلكش داشته‌اند. ضمنا او پس از طرح این ادعا، مدت كوتاهی (شش سال) بیشتر زنده نبود و در این مدت نیز همواره در حصر و حبس قرار داشت و وی از نزدیك در دسترس توده مردم نبود و بیشتر به نوایی از دور خودش بودند. در واقع، این باور تحرك بخش اسلامی و شیعی «مهدویت» بود كه (البته با «خطای در تشخیص مصداق»، و صحنه گردانی بازیگران سیاسی) غوغای بابیت را در ایران اسلامی شیعه برانگیخت و جمعی از شیعیان (ساده دل) را حول پرچم كسی گرد آورد كه مدعی باب امام عصر (یا العیاذ بالله، خود او) بود و با ندای «یا صاحب الزمان» به جلادتها و تهورهای بعضا كم‌نظیر و شگفت‌انگیز (در برابر قوای حكومت) واداشت. جالب اینكه سران بهاییت، همه آن تحركها و جان‌فشانیها را به حساب خود واریز كرده، برای «مظلوم نمایی» و اثبات حقانیت خویش از آن خاطره تكان دهنده تاریخی بهره می‌جویند. در حالی كه می‌دانیم، حسینعلی بهاء (پیشوای بهاییان) پس از تبعید از ایران به قلمرو عثمانی، و گشودن دكان ریاست و نهایتا اعلام نسخ بابیت و ابداع مسلك جدید، سیاست تازه‌ای را اعلام و ترویج كرد كه (چنان كه خود در لوح به ناصرالدین شاه تأكید می‌كند) بر تندی و سرسختی و شورشگری بابیان بر ضد حكومت، مهر پایان می‌زد و پیروان باب را به اظهار اطاعت و بندگی در برابر سلطان فرامی‌خواند. در واقع، آن تحركها و فداكاریهای عصر ظهور باب، آتش سوختنش از باورها و عقاید شوربخش و تحرك‌آفرین شیعه، بویژه باور مهدویت و انتظار مهدی موعودعليه‌السلام ، و عقاید شوربخش و تحرك‌آفرین شیعه، بویژه باور مهدویت و انتظار مهدی موعودعليه‌السلام ، نشأت می‌گرفت و اگر تحركات یاد شده را امتیاز و افتخاری به شمار آوریم - كه نیست - نمره‌ی آن را باید به آیین تشیع داد كه با آموزه‌های حركت آفرین و شوربخش خویش، همواره توان تحریض و برانگیختن انبوه پیروان خویش را بر ضد ظلم و استكبار دارد.


4

5

6