نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان0%

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: شكيبا سادات جوهرى
گروه: مشاهدات: 8819
دانلود: 1714

توضیحات:

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8819 / دانلود: 1714
اندازه اندازه اندازه
نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نيش و نوش، نقش زبان در نيك بختى و بدبختى انسان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عيب جويى

پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

من ستر على مسلم ستره الله فى الدنيا و الاخره(٣٤٣) هر كه عيبى از مسلمانى بپوشاند، خداوند در دنيا و آخرت ، عيب هاى او را مى پوشاند.

امام علىعليه‌السلام فرمود:

١ - .من ابصر عيب نفسه لم يعب اءخدا(٣٤٤) هر كس به عيب هاى خود بنگرد باشد هرگز از كسى عيب جويى نمى كند.

٢ - .من نظر عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره(٣٤٥) هر كس به عيب خويش بنگرد، سرگرم عيب جويى از ديگران نمى شود.

٣ - .اءبصر الناس من اءبصر عيوبه و اءقلع عن ذنوبه(٣٤٦) بيناترين مردم كسى است كه عيب خود را ببيند و ريشه گناه را از وجود خويش بركند.

٤ - .معرفه المرء بعيوب نفسه اءنفع المعارف(٣٤٧) آگاهى انسان از عيب هاى خود، سود مندترين دانش است

٥ - .من تتبع عورات الناس كشف الله عورته(٣٤٨) هر كس در پى عيب هاى مردم باشد، خداوند، عيب هاى او را آشكار ومى كند.

٦ - .لا تتبعن عيوب الناس فان لك من عيوبك ان عقلت ما يشغلك من اءن تعيب اءحدا(٣٤٩) در پى عيب هاى مردم مباش ؛ زيرا خودت آن قدر عيب دارى كه اگر به آنها توجه كنى ، تو را از عيب جويى ديگران باز مى دارد.

٧ - .من بحث عن عيوب الناس فليبداء بنفسه(٣٥٠) هر كس مى خواهد در جست و جوى عيب هاى مردم باشد، بايد نخست از خودش آغاز كند.

٨ - .الهماز مذموم مجروح(٣٥١) عيب جو، شخصى زشت خو، ناشايست و بيمار است

٩ - .اءمقت الناس العياب(٣٥٢) دشمن ترين مردم ، عيب جويان هستند.

١٠ - .تتبع العورات من اءعظم السوءات(٣٥٣) جست و جو كردن عيب هاى مردم ، از بزرگ ترين گناهان و ويژگى هاى ناپسند است

١١ - .تتبع العيوب من اقبح العيوب و شر السيئات(٣٥٤) عيب جويى ، از زشت ترين عيب ها و بدترين گناهان است

١٢ - .ذوو العيوب يحبون اشاعه معائب الناس ليتسع لهم العذر فى معائبهم(٣٥٥) كسانى كه عيب دارند، دوست دارند عيب مردم را اشاعه دهند تا ميدان عذر و بهانه براى عيب هاى خودشان گسترده باشد.

١٣ - .اياك و معاشره متتبعى عيوب الناس فانه لم يسلم مصاحبهم منهم(٣٥٦) از هم نشينى با كسانى كه درپى عيب هاى مردمند، بپرهيز؛ زيرا هم نشين آنها از آسيبشان سالم نمى ماند.

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

من عاب اءخاه بعيب فهو من اءهل النار(٣٥٧) هر كس از برادر دينى خود عيب جويى كند، اهل آتش است

تهمت

پبامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

فرمود:

من بهت مومنا اءو قال فيه ما ليس فيه اءقامه الله تعالى يوم القيامه على تل من نار(٣٥٨) هر كس به مرد و زن مؤمنى تهمت بزند يا درباره آنها چيزى بگويد كه در ايشان نباشد، خداوند در روز قيامت ، او را بر تلى از آتش قرار مى دهد.

امام علىعليه‌السلام فرمود:

١ - .البهتان على البرى اءثقل من السماوات(٣٥٩) تهمت زدن به كسى كه پاك و بى گناه باشد، از تحمل آسمان ها سنگين تر است

٢ - .من دخل مداخل السوء اتهم(٣٦٠) هر كس در جاهاى بد پا بگذارد، متهم مى شود.

٣ - .اياك و مواطن التهمه و المجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يضر جليسه(٣٦١) از جاهاى تهمت انگيز و مجالسى كه گمان بد به آن برده مى شود، بپرهيز؛ زيرا هم نشين بد، موجب فريب و انحراف هم نشين خود مى شود.

امام باقرعليه‌السلام فرمود:

١ - .لا ترم اءحدا بما ليس لك به علم(٣٦٢) چيزى را كه نمى دانى ، به كسى نسبت مده

٢ - .البهتان على البرى اءثقل من الجبال الراسيات(٣٦٣) بهتان زدن بر شخص بى گناه ، سنگين تر از تحمل كوه هاى محكم و استوار است

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

من دخل موضعا من مواضع التهمه فاتهم فلا يلو من الا نفسه(٣٦٤) هر كس در يكى از جاهاى تهمت انگيز وارد شود و متهم گردد، تنها خود را سرزنش كند.

امام رضاعليه‌السلام فرمود:

ملعون ملعون من اتهم اءخاه(٣٦٥) ملعون است ملعون ، آن كس كه به برادر مسلمان خود تهمت بزند.

گفتار حكيمان

حكيمى گفت :مقتل الرجل بين فكيه(٣٦٦) قتل گاه انسان ، ميان دو لب و فك اوست

شيخ بهايى :(زبان ، حجمى اندك و گناهى بزرگ دارد(٣٦٧) ).

لقمان حكيم :يا بنى من لا يملك لسانه يندم(٣٦٨) اى فرزند! هر كس ‍ مالك زبان خويش نباشد، سرانجام پشيمان مى شود.

سلمان فارسى :ان اءكثر الناس ذنوبا يوم القيامه اءكثر هم كلاما فى معصيه الله(٣٦٩) كسانى در روز قيامت از همه گناهانشان بيشتر است كه سخن آنها در گناه خدا بيشتر باشد.

حكيمى مى گويد:لسان المرء خدم الفواد(٣٧٠) زبان مرد از خادمان دل اوست

ابوذر غفارى :يا مبتغى العلم ان هذا اللسان مفاتح خير و مفتاح شر فاختم على لسانك كما تختم على ذهب و ورقك(٣٧١) اى دانش پژوه ! به درستى كه اين زبان ، كليد خوبى و بدى است پس زبانت را مهر بزن ، چنان كه بر طلاها و صفحه هاى كاغذت مهر مى زنى

ابن مسعود:(هيچ چيز به زندان كردن ، سزاوارتر از زبان نيست(٣٧٢) ).

على بن بكار:(خداوند براى هر چيزى دو در قرار داده است ، ولى براى زبان چهار در: دو لب ، دو درگاه آن و دو رشته دندان ، دو درگاه ديگر آن است(٣٧٣) ).

ابن طاووس :(زبان من ، جانور درنده اى است ؛ اگر بند از او بردارم و او را رها كنم ، مرا مى خورد(٣٧٤) ).

حكيمى مى گويد:(اگر كسى را ديدى و مى شناسى كه از مردم غيبت مى كند، در صدد باش تو را نشناسد؛ زيرا بدترين و پست ترين آشنايان چنين افرادى هستند(٣٧٥) ).

شعر نگه دارى زبان

نگه دار زبان تا به دوزخت نبرند

كه از زبان بتر اندر جهان زيانى نيست

.سعدى

كمال خير

اهانتى منما اگر اعانتى نكنى

كمال خير بود اگر اهانتى نكنى

مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان

كفايت است مراگر خيانتى نكنى

ملا حبيب الله شريف كاشانى

عيب جويى

برخيز سحر ناله و آهى مى كن

استغفارى ز هر گناهى مى كن

تا چند به عيب ديگران در نگرى

يك بار به عيب خود نگاهى مى كن

شيخ بهايى

طعنه زدن

مكن مجروح دل ها را به طعنه

چو كردى ، به شدن سامان ندارد

جراحات سنان درمان پذير است

جراحات زبان درمان ندارد

ناصر خسرو

سخن بعد از انديشه

سخن رفته دگر باز نيايد به زبان

اول انديشه كند مرد كه عاقل باشد

تا زمان دگر انديشه نبايد كردن

كه چرا گفتم و انديشه باطل باشد

ابن يمين

زبان سرخ

زبان سرخ سر سبز مى دهد بر باد

بهوش باش كه سر بر سر زبان نكنى

فرخ

كم حرفى

كم گوى و به جز مصلحت خويش مگوى

چيزى كه نپرسند، تو از پيش مگوى

گوش تو دو دادند و زبان تو يكى

يعنى كه دو بشنو و يكى بيش ‍ مگوى

فرخ

پر حرفى

چنان دان كه بى شرم و بسيارى گوى

ندارد به نزد كسى آبروى

زبان را نگه دار بايد بدن

نبايد بدن را به زهر آزدن

فردوسى

زبانى دراز

چو به مجمعى در آيى

بنشين خموش و كم گو سخنى

كه حاضران راز تو احتراز باشد

، نشنيده اى كه شمعى ، چو به مجمعى

در آيد ببرند سر به گازش

چو زبان دراز باشد

، اختر طوسى

رنجش دل

مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشى

ز بامى كه برخاست ، مشكل نشيند

طيب اصفهانى

حفظ زبان

ظريف باش و مصاحب نه زفت و هول و گران

كه هست مرد سبك روح به ز مردم هول

نه هر چه دانى گوى و نه هر چه تانى كن

كه قتل ، زاده فعل است و حرب ، زاده قول بهار

سخن جاويد

آن بگو كز تو تا ابد ماند

آن بجو كز تو گور نستاند

به خدا گر زبان خود بندى

در دوزخ به جان خود بندى

ديوان نصرت

نقص بينى

هر كه در نقص ديد در خود

كامل تر اهل دين شمارش

‍ وان كه آيت جهل خواند بر خويش

فرزانه راستين شمارش ‍

هر كو هنر است و عيب خود گفت

با جان هنر قرين شمارش

‍ عالم كه به جهل خود مقر شد

از جمله صادقين شمارش

خود را چو ستوده اى نكوهد

‍ عيساى فلك نشين شمارش

‍ منصف كه به صدق نفس خود را

خائن شمرد، امين شمارش

‍ و آن كه به خود فرو نيامد

پويند حق گزين شمارش

دشنام كه خود به خود دهد مرد

سرمايه آفرين شمارش

‍ خاقانى

تاءمل در سخن

هر كه مى خواهد سخن گستر بود در انجمن

اولش بايد تاءمل در سخن ، آن گه سخن

هر سخن هر جاى نتوان گفت با هر مستمع

پاس وقت و جا و گوش و هوش بايد داشتن

هر كه مى خواهد كه باشد در شمار عاقلان

لب فرو بندد مگر وقتى كه بايد دم زدن

گوش و هوش مستمع چون باز شد بگشاى لب

ور ببينى بسته اش ، زنهار بگشايى دهن

گر درى در دل نهان دارى ، برون آر از صدف

ور ندارى حرف نيكى ، لب فرو بند از سخن

حاجتى دارى بگو، يا سائلى راده جواب

حكمتى دارى بيان كن ور ندارى دم مزن

فيض

راز دارى

با هيچ كس مگوى غم خويشتن

كه او ياد دشمن تو باشد يا دوست دار تو

گر دشمن است از غم تو شادمان شود

ور دوست دار توست ، برد غم ز كار تو

فرخ

گفتار راست

گفت تو هميشه راست بايد

گر بر تو در خطر گشايد

از گفتن راست ، رو مگردان

كز آن شود ارجمند انسان

پيرامن كذب پاى مگذار

تا شاءن تو نشكند در انظار

كز گفت دروغ نيست بدتر

هرگز صفتى به آدمى در

حيدر على كمالى

پاكيزه گويى

خواهى چو در حضور بزرگان سخن كنى

پاكيزه گوى و نغز، و گرنه خموش

باش از فصل معرفت اگرت درسى آرزوست

بازى زبان ببند و سراپاى گوش باش

سيد حسن طبسى

زبان شيرين

گر تو را هست شكرين گفتار

شهد كامى مدام

، دل خوش دار چون بود هر كه را زبان شيرين

دوست دار و برادرش بسيار

سليمان امينى تبريزى

آينه عيب

آيينه خويش را به صيقل دادم

روشن كردم به پيش خود بنهادم

در آينه ، عيب خويش چندان ديدم

كز عيب دگر كسان نيامد يادم

محمود غزنوى

زيان زبان

هر چه به من مى رسد ز دست زبان است

جان من از دست اين زبان به لب آمد

عشقى همدانى

بيهوده گويى

زشت رويى پيش ما از زشت خويى بهتر است

لال بودن صد ره از بيهوده گويى بهتر است

عيب جويى از كسان عيب مرا زايل نكرد

عيب خود برداشتن از عيب جويى بهتر است

پرتو بيضايى

پرده پوشى

رازى كه شود به پيش تو فاش

تو پرده از آن مگير زنهار

گر سر نهان خود نپوشى

در ديده همگنان شوى خوار

از گفتن يك نهفتنى راز

بس يار كه گشته دشمن يار

از بهر دوام دوستى را

اين پرده نگاه دار هموار

رشيد ياسمى

تيغ زبان

بريده باد زبان كسى كه دست مرا

ز دامن تو به تيغ زبان جدا كرده

صبرى اصفهانى

در بند زبان

از زبان ، دوش شكوه ها كردم نزد ياران

باوفايى چند ديدم ايشان

هم از زيان زبان او فتادند

همچو من در بند محمد على

صفر (زر افشان )

خطاى زبان

آن كس كه نسنجيده قدم پيش نهاد

دور است كه از بلاى لغزش ‍ برهد

از بهر سخن تا كه نيايى جايى

بى جا سخن مگو كه سودت ندهد

ابوالقاسم حالت

دژ سكوت

صمت عادت كن كه از يك گفتنك

مى شود تاراج اين تحت الحنك

اى خوش آن كو رفت در حصن سكوت

بسته دل در ياد حى لا يموت

شيخ بهايى

تهمت

ز تهمت است چه انديشه پاك دامن را

كه صبح صادق يوسف ز چاك پيرهن است

صائب تبريزى

آلودن دامن پاكان

مروت نيست آلودن به تهمت ، دامن پاكان

به خلوت عاشق بى تاب با خانه منشيند

صائب

راز گشايى

هيچ عيبى خاكيان را همچو كشف راز نيست

از زمين ها جز زمين شور را قابل مخوان

صائب

راز دارى

خامشى به كه ضمير دل خويش

با كسى گفتن و گفتن كه مگوى اى سليم !

آب ز سرچشمه ببند كه چو پر شد

، نتوان بستن جوى سخنى

در نهان نبايد گفت

كه بر انجمن نشايد گفت

سعدى

دو كس

به دوران دو كس را اگر ديدمى

به دور سر هر دو گرديدمى

يكى آن كه گويد بد من به من

دگر آن كه پرسد بد خويشتن

اسيرى اصفهانى

آينه و شانه

دوست آن كس بود كه عيب تو را

همچو آيينه روبه رو گويد

نه كه چون شانه با هزار زبان

پشت سر رفته مو به مو گويد

اسيرى اصفهانى

عيب پوشى

مكن عيب كسان تا مى توانى

كه تو اى دوست عيب خود ندانى

مده بر عيب كس ناديده اقرار

و گر بينى بپوشان بهتر اى يار

كه تو هم عيب دارى عيبناكى

خدا را شد سزاى عيب پاكى

مكن مدح خود و عيب دگر كس

و گر گويد كسى ، گو زين سخن بس

.

ناصر خسرو

بازتاب بدى

عيب مردم را مگو اى خود پرست

عيب جويى هم به دنبال تو هست

تو عيوب ديگرى سازى بيان

ديگرى عيب تو آرد بر زبان

صغير اصفهانى

عيب جو

چو شانه عيب خلق مكن مو به مو

عيان در پشت سر نهند كسى را كه عيب جو ست

پروين اعتصامى

طعنه زنى

سير يك روز طعنه زد به پياز

كه تو مسكين چه قدر بد بويى

گفت از عيب خويش بى خبرى

زان ره از خلق ، عيب مى جويى

گفتن از زشت رويى دگران

نشود باعث نكورويى

تو گمان مى كنى كه شاخ گلى

به صفت سرو لاله مى رويى

يا كه هم بوى مشك تا تارى

يا ز از هار باغ مينويى

خويشتن بى سبب بزرگ مكن

تو هم از ساكنان اين كويى

ره ما گر كج است و ناهموار

تو خود اين ره چگونه مى پويى

در خود آن به كه نيك تر نگرى

اول آن به كه عيب خود گويى

ما زبونيم و شوخ جامه و پست

تو چرا شوخ تن نمى شويى

پروين اعتصامى

كج بينى

گفت با قورباغه اى ، خرچنگ

كه چه بد صورتى و بد آهنگ

اى تو از پاى تا به سر همه عيب

وى تو در ظاهر و نهان همه ننگ

چون تو هرگز نديده ام بدبو

چون تو هرگز نيافتم بد رنگ

برو از پيش من كه از رخ تو

شد جهان فراخ بر من تنگ

وزغ بينوا به پاسخ وى

گفت اى خود ستاى بى فرهنگ

اى همه عيب خود نهان كرد

ليك كردى به عيب من آهنگ

گر در آيينه بنگرى خود را

لب ببندى از اين بيان جفنگ

زانكه من گر چه زشت مى باشم

ليك پيش توام ظريف و قشنگ

گاه رفتن به پاى خود بنگر

روشن كج ببين و زشتى چنگ

خو شد لا! كج روى و كج بينى

شيوه عيب جوست چون خرچنگ

خوشدل تهرانى

بهتان

مگو بهتان ، بيرس از روز محشر

كه فردا باز پرسند از تو يكسر

ناصر خسرو

تيرگى دروغ

رخ مرد را تيره دارد دروغ

بلندى اش هرگز نگيرد فروغ

فردوسى

عذر بدتر از گناه

اى برادر گرت خطايى رفت

متمسك مشو به عذر دروغ

كان دروغت بود خطاى دگر

كه برد بار ديگر از تو فروغ

قاآنى

كم فروغ

هى نيارى بر زبان حرف دروغ

ور چه در گردن تو يوغ بود

نكند هيچ خوب و زشت بقا

گرش بنياد بر دروغ بود

صبح كاذب اگر چه بفروزد

مدتى اندكش فروغ بود

جمال الدين اصفهانى

راستى

از كجى به كه روى بر تابيد

رستگارى ز راستى يابيد نظامى

فروغ راست گويى

تا در تو فروغ راست گويى است

بايد ز دروغ رخ نهفتن

فرمود على كه گنگ بودن

بهتر بود از دروغ گفتن

قاسم رسا

خراب ايمان

پرهيز كن از دروغ گفتن

گر مرد رهى تو اى مسلمان

از كذب حذر نما ز يرا

الكذب هو خراب الايمان

صفرى

يار دشمن

كسانى كه پيغام دشمن برند

ز دشمن همانا كه دشمن ترند

كسى قول دشمن نيارد به دوست

مگر آن كه در دشمنى يار اوست

سعدى

ملامت سخن چين

از سخن چينان ملامت ها پديد آيد ولى

هر كدورت را كه بينى چون صفايى رفت رفت

حافظ

اختلاف افكنى

سخن چين بدبخت در يك نفس

خلاف افكند در ميان دو كس

‍ سعدى