آنچه یک جوان باید بداند ـ دختران

آنچه یک جوان باید بداند ـ دختران75%

آنچه یک جوان باید بداند ـ دختران نویسنده:
محقق: رضا فرهاديان - بتول فرهاديان
مترجم: رضا فرهاديان - بتول فرهاديان
گروه: جوانان و ازدواج

  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4920 / دانلود: 3312
اندازه اندازه اندازه
آنچه یک جوان باید بداند ـ دختران

آنچه یک جوان باید بداند ـ دختران

نویسنده:
فارسی

ترس در جوان

 تجربه ها و تحقيقات نشان داده است كه اغلب ترسهاى موهوم و بى پايه دوران كودكى (مانند: ترس از تاريكى و تنهايى و حيوانات و...) در دوره جوانى از بين رفته و جاى خود را به ترسهاى جديدى كه مخصوص اين دوره است مى دهند.

ترسهاى دوره جوانى و نوجوانى معمولا به عدم انجام كارهاى مدرسه اى ، احساس نقص و ناتوانى و زياده روى در اثبات مقام و موقعيت اجتماعى ، مربوط مى شوند.

ممكن است گفتگوى ميان دوستان و يا خويشاوندان و يا مطالعه بعضى از موضوعات يا شنيدن خبرهايى از رسانه ها، اضطراب و پريشانى نوجوان را تحريك كند.

او در هراس است كه مبادا در امتحانها موفق نشود و يا در آينده با شكست روبه رو شود و از عهده انجام تكاليف مدرسه به خوبى بر نيايد و مورد تحقير و سرزنش قرار گيرد.

مى ترسد موقعيت او در كلاس درس ، متزلزل شده و مورد تمسخر آموزگار و همكلاسيهايش قرار گيرد و در آن هنگام ، قادر به پاسخگويى نباشد. از طرفى نوجوان به همان اندازه كه دوست دارد مستقل و دور از والدين زندگى كند، به همان ميزان به آنان علاقه مند و وابسته است ؛ مثلا، ترس و وحشتى او را فرا مى گيرد كه مبادا والدين او بيمار شده و يا مصيبتى برايشان پيش آيد و يا يكى از آنان را از دست بدهد؛ همچنين گاهى به لحاظ وضعيت اقتصادى و مالى خانواده در نگرانى بسر مى برد، كه مبادا فقر و بى چيزى به آنان روى آورد و نيز گاهى از وضعيت سلامتى خود و بيمار شدن ، بيمناك است و يا از اين كه نتواند شغلى به دست آورد، يا عهده دار مسؤ وليت و كارى در آينده بشود، هراس دارد و نيز از جهت اجتماعى مواظب است كه به حيثيت اجتماعى و اخلاقى اش لطمه اى وارد نشود؛ در چنين شرايطى از رو به رو شدن با واقعيتها، دورى مى جويد و از كفايت خود، نگران .

بنابراين ، ترس و اضطراب از آينده اى مجهول ، كمرويى و گريز از موقعيتهاى زندگى ، پريشانى و افسردگى به خاطر غوطه ور شدن در ناراحتيهاى گذشته ، همه و همه ، شخصيت نوجوان را متزلزل و او را دچار نگرانيهاى روحى و روانى مى كند. در اين زمان و موقعيت است كه جوان نيازمند يك پايگاه امن فكرى و محل اتكاى روحى مطمئن مى باشد، تا اين كه قلب او را از دلهره و اضطراب درباره آينده و هراس و نگرانى در مورد زمان حال ، باز داشته و براى ادامه زندگى به او آرامش ببخشد.

در چنين شرايطى ياد خدا مايه آرامش دل جوان مى گردد و با صفاى باطنى كه دارد و گرايش مذهبى كه در فطرتش نهفته است ، نقطه اميد را در قلبش ‍ روشن مى سازد و اضطراب روانى اش را كاهش مى دهد.

تجربه نشان داده است ، جوانانى كه به خدا ايمان داشته و در حوادث زندگى به او توكل مى كنند، ترس و اضطراب به دلشان راه نمى يابد و همواره در صحنه هاى زندگى با عزمى راسخ و اراده اى پولادين در برابر حوادث ، پايدارى نشان مى دهند، بطورى كه اطرافيان را شيفته شجاعت و ابتكار خود كرده و به شگفتى وامى دارند.

صحنه هاى جنگ در سالهاى اخير، ذخيره ذى قيمتى از اين تجربه ها است ، كه چگونه جوانان ، روحيه سلحشورى را در خانه و خانواده تقويت مى كردند، بطورى كه يك نوجوان تازه بالغ در جبهه نبرد، بدون سلاح ، چندين نفر از افراد دشمن را به اسارت در آورده و آنان را تا مرز اردوگاه خود، يك تنه آورده و تحويل نيروهاى خودى مى داد.

خشم در جوان

در جوان ، خشم يك حالت تهاجمى و دفاعى است كه هرگاه منافع و مصالح شخصى اش به خطر افتد، يا مانعى در رسيدنش به هدف پيش آيد و يا در انجام كارى ناتوان باشد، در او ظاهر مى گردد.

واكنشهاى خشم در نوجوان بسيار متفاوت است ، به خصوص در اوايل بلوغ ؛ در عده اى به صورت تمرد و سرپيچى و در برخى به صورت داد و فرياد كشيدن و در عده اى ديگر به صورت سكوت همراه با اخم و گوشه گيرى و افسردگى نمايان مى شود؛ زمانى به صورت عكس العملهاى تكرارى از قبيل : كوبيدن پا به زمين و يا در را به ديوار زدن ، ظاهر مى گردد.

مدت زمان خشم در نوجوان بيش از كودكان است و عوامل محرك خشم در نوجوان گاهى چيزهايى است كه از آن محروم مى شود و بين او و آرزوهايش ‍ فاصله مى افتد و يا از خواسته هاى آنى اش جلوگيرى مى شود؛ مثلا، مى خواهد بخوابد، مانع خوابيدن او مى شوند و يا او را از خواب بيدار مى كنند و يا دست به كارى مى زند، اما از انجام آن ناتوان است و يا زمانى كه خود و خانواده اش مظلوم واقع مى شوند و يا وقتى كه اطرافيان به اشيا و وسايل او دست درازى مى كنند.

گاهى خشم متاءثر از عوامل طبيعى است ، مثل (تغيير) هواى خيلى سرد و يا حرارت سوزان و طوفان ، گاهى هم خشم در مقابل رفتار والدين ، پديد مى آيد.

جوان در تمام اين حالتها بايد خونسردى خود را حفظ كند و سعى نمايد تعادل خود را از دست ندهد و قبل از هر عمل يا عكس العملى كه مى خواهد انجام دهد، عاقلانه بينديشد، چرا كه ميدان دادن به غضب ، انسان را در زندگى كم كم به يك حالت حساسيت عصبى مى كشاند؛ در اين هنگام ، عقل رو به ضعف مى گرايد. افراط در خشم و غضب موجب مى شود كه شخص ، مبتلا به نوعى جنون گردد و هر عملى را كه عقل ، مجاز نمى داند از او صادر شود.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: غضب ، ايمان را فاسد مى گرداند، همچنانكه سركه ، عسل را(١٣). و نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل گرديده است كه درباره غضب فرمود: كليد هر شر و بدى ، خشم است(١٤).

جوان در رابطه با والدين و دوستان و زير دستان خود، بايد خشم خود را كنترل كند، اما هنگامى كه مى بيند حقى ناحق مى شود، ديگر نبايد دم فرو بندد، بلكه در اين صورت بايد خشم خود را بطور طبيعى و معقول اظهار نمايد و از حق دفاع كند، ولى از جاده عدالت و اعتدال خارج نشود.

در مورد پيامبر بزرگ اسلام نقل گرديده است كه او به خاطر دنيا خشمگين نمى شد، اما هرگاه پاى حق به ميان مى آمد و حقى ناحق مى شد، غضبناك مى گرديد و احدى را نمى شناخت و آرام و قرار نمى گرفت تا اين كه حق را به حقدار برگرداند و ستم را از ستمديده برطرف نمايد(١٥).

محبت محبت و دوستى يكى از عواطف بسيار مهم و با ارزش در جوان است ، به خصوص كه در دوران بلوغ شديد بوده و مى توان آن را يكى از ويژگيهاى اين دوران دانست احساس دوستى و ابراز محبت به ديگران ، همسالان و بزرگترها، نشانگر يكى ديگر از نيازهاى طبيعى اوست .

هنگام بلوغ ، محبت و دوستى در جوان به جنس مخالف هم پديد مى آيد.

 اين كشش نشانه اى از رحمت الهى است كه خداوند براى استوارى نظام خانواده و گزينش همسر در آينده براى او تدارك ديده است .

در حقيقت اين احساس محبت يكى از اساسى ترين شالوده هاى نظام خانواده در روابط اجتماعى او در آينده به شمار خواهد آمد و بناى استوار زندگى خانوادگى او را در آتيه تشكيل خواهد داد. خداوند در قرآن مى فرمايد: و از نشان هاى قدرت الهى ، اين است كه براى شما از جنس ‍ خودتان همسرى بيافريد تا اين كه در كنار او آرامش يابيد و بين شما رحمت و محبت ، جارى كرد(١٦) .

احكام دوران بلوغ بنا به نظر مراجع دينى ،

 دختر بعد از تمام شدن نه سال قمرى(١٧)و پسر پس از اتمام پانزده سال قمرى بالغ مى شود.

كسى كه به حد بلوغ رسيده ، نماز و روزه بر او واجب مى شود و بايد براى انجام احكام شرعى مورد احتياج خود از مجتهد جامع الشرايط تقليد كند. علايم رشد و بلوغ ، اختصاص به انسان ندارد، بلكه آفريدگار جهان در همه موجودات عالم ، اعم از انسان ، حيوان و نبات به نحوى خاص ، اين پديده شگفت انگيز را قرار داده است كه پس از چندى در آنها استعداد بارورى و توليد مثل ، بطور طبيعى نمايان مى گردد. در انسان ، اين علامت در دختر نوجوان به صورت رگل (حيض ) ظاهر مى شود. انسان ، اشرف مخلوقات است و اين حالت((حيض))در او آيت و نشانه اى است از قدرت پروردگار بزرگ كه دختر جوان بايد با آن آشنا گردد؛ احكام آن را بداند و رعايت نمايد. توضيح مطلب به اين ترتيب است كه دختر هنگامى كه به سن بلوغ مى رسد، زمانى برايش فرا مى رسد كه احساس مى كند مقدارى خون با كمى سوزش از او خارج مى شود(١٨) .

او نبايد از اين واقعه نگران باشد، چرا كه خداوند متعال با ايجاد دستگاه جنسى در جسم او - بمنظور بقاء نسل - و بروز آن در دوران جوانى و بلوغ ، مى خواهد نويد آمادگى مادر شدن را كه ارزشى بس بزرگ است به او بدهد.

در اين زمان است كه پا به عرصه تكليف مى گذارد و احكام الهى بر وى جارى مى گردد. او بايد پس از اتمام دوران حيض(١٩) كه معمولا مدت آن ٦ يا ٧ روز است غسل نمايد، حتى اگر در آخر وقت نماز، از خون ، پاك شد بلافاصله بايد غسل كند و نماز بخواند. انجام غسل با احكامى كه وارد شده ، موجب پاكى جسم و صفاى روحى او مى شود. در هنگام غسل ، مستحب است بگويد:اللهم طهرنى و طهر قلبى(٢٠) كه به او آرامش خاص مى بخشد. در اين هنگام ، نماز و تمامى احكامى كه براى بزرگسالان واجب گرديده ، بر او نيز واجب مى شود(٢١) . جوان اينك وارد مرحله جديدى از زندگانى اش شده و در پيشگاه حضرت حق ، مقام و منزلت ويژه اى دارد؛ وى مورد خطاب آفريدگار جهان واقع شده و بايد پاسخگوى اعمال خود باشد(٢٢).

او در اين مرحله از زندگانى خود، بايد بداند كه تمام اعمال ، حركات ، رفتار و گفتار و حتى تصوراتش تحت محاسبه الهى قرار مى گيرد و اگر خود را در معرض هدايت مبداء آفرينش و در مسير قانون الهى قرار دهد و هماهنگ با برنامه هاى نظام خلقت عمل كند، هر روز كه از عمر گرانقدر او مى گذرد، يك قدم به سوى كمال و سعادت جاودانى ، نزديك مى شود.

او بايد قدر گوهر جوانى خود را بداند و اين مرحله حساس و پر فراز و نشيب زندگى را خوب درك كند. همواره خود را در محضر خداوند، حاضر و ناظر ببيند و در نمازش از او يارى جويد و دعا كند(٢٣) تا بتواند در برابر همه مسايل و مشكلاتى كه در آينده برايش پيش مى آيد، پايدارى نشان دهد و بر همه آنها غلبه يابد.

اهميت دوران بلوغ از ديدگاه اسلام از نظر اسلام ، اين قسمت از زندگى انسان ، بسيار اهميت دارد(٢٤) . در اين دوران است كه بناى اساسى شخصيت فردى و اجتماعى جوان پايه ريزى مى شود. روش تربيتى اسلام بر اين امر تاءكيد دارد كه جوان اين دوران را با معرفت و پاكى سپرى كند، چرا كه :

در جوانى پاك بودن شيوه پيغمبرى است ورنه هر گبرى به پيرى مى شود پرهيزگار(٢٥) د ر اين دوران حساس ، جوان واقعا نمى داند چه كند و چه چيزى در وجود او دارد اتفاق مى افتد. تغييرات عمومى بدن و تاءثيرات روانى ، آن چنان سريع و همه جانبه است كه او را دچار تشويش و نگرانى مى كند و برخوردها و ارتباطهاى او را با اطرافيان و خانواده اش دچار مشكل مى سازد.

از اين رو در اين زمان است كه او شديدا نياز به محبت دارد و در پى يافتن يك نقطه اتكاى روانى و روحى است و دوست دارد، ديگران به شخصيتش ‍ احترام بگذارند و او را مورد توجه قرار داده و به حساب آورند. به همين مناسبت است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ضمن بيان مراحل تربيت ، هفت سال سوم زندگى مقدماتى انسان - كه همان دوران بلوغ و جوانى است(٢٦) - والدين و مربيان را سفارش مى فرمايند كه ، در اين سنين به جوان به عنوان يك شخصيت بزرگسال بنگرند و به او اعتماد نموده و در كارها با وى مشورت كنند؛ در زندگى ، نظر او را دخالت داده و به او مسؤ وليت بدهند تا شخصيتش شكوفا گردد. جوان در اين مرحله خود را همرديف با ساير اعضاى خانواده مى پندارد و انتظار دارد كه از احترام متقابل ، برخوردار باشد؛ از اين رو پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من به تمام شما مسلمانان ، توصيه مى كنم كه نسبت به جوانان با نيكى و نيكوكارى رفتار كنيد و به شخصيت آنان احترام بگذاريد(٢٧).

در اسلام به جوان شخصيت داده شده و تاريخ اسلام ، گوياى اين مطلب است .

پيامبر بزرگوار اسلام در آخرين لحظه هاى عمر خويش فرماندهى سپاه عظيمى را كه مى خواست به كشور روم اعزام كند، به عهده جوانى به نام((اسامه بن زيد))قرار مى دهد.

در گذشته ، بعضى از علماء بزرگ ما، دوران بلوغ و تكليف را براى نوجوانان خود جشن مى گرفتند و بزرگان را دعوت نموده و در مراسم باشكوهى از او به عنوان يك فرد بالغ نام برده و حضار مجلس به او تبريك مى گفتند؛ به او اين طور مى فهمانيدند كه اين مرحله از زندگى شما سرآغاز حيات با ارزش و جديدى است كه همانند ساير بزرگسالان رشد يافته ، مورد خطاب خداوند قرار مى گيرى و مسؤ وليت پيدا مى كنى و بايد خود تصميم بگيرى ؛ تو ديگر بزرگ شده اى ، در رفت و آمدها، در نشست و برخاستها و در ارتباط با ديگران بايد حريم و حدود الهى را رعايت كنى و بدين سان با او به عنوان يك شخصيت رشد يافته ، رفتار مى كردند. همين امر به پرورش و رشد روحى و روانى او كمك مى كرد و كم كم او را براى پذيرفتن وظايف پر مسؤ وليت زندگى آينده آماده مى ساخت .

سيد بن طاووس (يكى از بر جسته ترين علماى قرن ششم هجرى كه توفيق تشرف به خدمت حضرت ولى عصر (عج ) را داشته اند) درباره دوران بلوغ و تكليف فرزندش خطاب به وى چنين مى گويد: اگر من با مراحم و عناياتى كه خداوند، مرحمت فرموده ، زنده بمانم ، روز تشرف تو را به سن تكليف (بلوغ ) عيد قرار مى دهم و ١٥٠ دينار، صدقه خواهم داد.

اگر بلوغ تو فرا رسد با اين كار، قيام به خدمت حضرتش خواهم كرد، زيرا مال از اوست و من و تو بنده او هستيم پس اى فرزندم محمد! به ياد عظمت مقام و كمال و بخشندگى حضرتش باش كه در اين هنگام به تو اهميت داده و فرشتگانش (٢٨)را به سوى تو فرستاده تا اعمال عبادى را حفظ نمايند و در روز حساب ، گواه بر تو باشند.

پس در دوران بلوغ و رشد خود، حق آنان را ادا كن و طاعت الهى را به جاى آور! در اوقات زندگى خود با ايشان به خوبى و نيكى مصاحبت و همنشينى كن ، بطورى كه غير از خوبى و زيبايى از تو چيزى نبينند و نشنوند.

اگر گاهى غفلتى از تو سر زند و از ياد خدا غافل شوى ، فورا توبه كن و بدون تاءخير، در مقام جبران آن بر آى و صدقه بده ، كه صدقه ، آتش گناه را خاموش ‍ مى گرداند. و چون به سن و سالى كه خداوند جل جلاله تو را به كمال عقل مشرف فرمايد، برسى و صلاحيت و شايستگى سخن گفتن و روبه رو شدن (در نماز) با حضرتش را به تو عطا كند و شايستگى ورود به ساحت قدسى اش را به اطاعت و بندگى به تو مرحمت فرمايد، آن روز را در نظر بگير و تاريخ آن را يادداشت كن و آن را از بهترين و بزرگترين اعياد خود قرار بده و هر ساله در آن روز تجديد شكر خدا بنما و صدقه بده و بيش از پيش ‍ به طاعت خداوند بپرداز(٢٩).

كشمكشهاى درونى و عوامل مهيج بيرونى در انسان كششها و تمايلات مختلفى وجود دارد. خداوند اين كششها و تمايلات و غرائز طبيعى را براى هدف و مقصودى عالى در وجود بشر به وديعت نهاده است جوان در اين مرحله از دوران زندگى خود، علاوه بر ميل به غذا و استراحت و غريزه جنسى ، مجهز به قوه عقلانى است قوه تعقل و تفكر او در اين زمان از جهت آمادگى براى فعاليت به كمال خود مى رسد(٣٠) .

جوان نبايد به همه خواسته ها و تمايلاتى كه در ذهن و خاطره اش وارد مى شود، بلافاصله جامه عمل بپوشاند، بلكه بايد در كارها، پس از تفكر و انديشه كافى و بررسى همه جانبه آن ، عاقلانه تصميم بگيرد، زيرا نفس ‍ انسانى همواره از سويى در معرض دعوت به كارهاى خير و عقلانى و از سوى ديگر در معرض وسوسه به كارهاى شر و شهوانى قرار دارد(٣١). كسى در اين صحنه نبرد و مبارزه داخلى پيروز مى گردد كه جانب عقل را مراعات كند. در قرآن كريم تاءكيد فراوانى درباره انديشيدن در كارها و تعقل نمودن در امور، شده است(٣٢).

با بروز تمايلات جنسى در اين دوران ، جوان بيشتر مورد هجوم وسوسه هاى شيطانى قرار مى گيرد و به همين جهت است كه تكليف پيدا مى كند؛ لذا پاك ماندن جوان در اين دوران ، ارزش فراوان دارد. در حديثى آمده است كه خداوند به جوان پرهيزگار مباهات مى كند و به ملائكه مى فرمايد: به بنده ام نظر كنيد كه شهوتش را به خاطر من ترك كرده است(٣٣).

جوان در اين دوران با مسائل و حوادث گوناگونى رو به رو خواهد شد و براى بارور شدن شخصيتش در معرض آزمايشهاى فراوان الهى قرار خواهد گرفت ؛ در محيط زندگى او زمينه هاى بسيارى براى رشد و سعادت و يا سقوط و شقاوت پيش خواهد آمد.

او با افراد آلوده و بى بندوبار و منحرف ، مواجه خواهد شد و در معاشرتهاى روزانه ممكن است با پسران جوانى رو به رو گردد كه عفت اخلاقى و ضوابط شرعى را رعايت نمى كنند؛ لذا موقعيتى براى انحراف جوان فراهم مى شود... دختر جوان در اين هنگام بايد كاملا هوشيار باشد و قدر عفت و پاكى و سلامت روانى خود را بداند و دامن خود را آلوده نسازد و زمينه را براى نگاههاى آلوده جوانان بى بندوبار و هوسباز فراهم نكند، بلكه بايد خويشتن دارى كند.

دختر، مادام كه دختر است بايد رفتار دخترانه داشته باشد و در خانه و اجتماع با ظاهرى ساده و بدون آرايش و تزيين حاضر شود؛ اينك وقت تلاش و تحصيل شماست و زمانى كه بزرگ شديد و تشكيل خانواده داديد، آن وقت مطابق با اقتضاى زندگى خانوادگى بايد به خود بپردازيد و در خانه همانند يك زن ، زندگى كنيد.

بنابراين اولين قدم اساسى و عملى در كنترل خواسته ها و هواهاى نفسانى مراقبت از نگاه و بى بندوبارى است قرآن همان طور كه مردان را از نگاه به زنان نهى مى كند، زنان را نيز از نگاه كردن و خيره شدن به مردان منع مى نمايد و صريحا هشدار مى دهد: به زنان مؤمن بگو كه چشمهاى خود را (از حرام ) و دامن خود را از آلودگى ، نگاه دارند(٣٤).

نگاه در واقع ، مقدمه اشتغال فكر به عواقب و خاطرات مربوط به آن است ، زيرا پس از نگاه ، صحنه هاى مهيج در ذهن باقى مانده و احساسها و اراده انسان را تحت تسلط خود در مى آورد و انسان ، تابع شهوات خود مى گردد.

بايد دختر را از شركت در بعضى از برنامه هاى تفريحى يا ميهمانى هايى كه او را اجبارا به رفت و آمد و برخورد با نامحرمان وادار مى سازد، منع كرد، زيرا اين برخوردها اولين زمينه اختلال روحى و انحراف او را فراهم مى سازد.

عامل ديگرى كه نقش بسيار مؤ ثرى در تحريك ميل جنسى دارد، نيروهاى تخيل و فكر است نيروى تخيل كه خداوند آن را براى بالندگى فكرى و آفرينندگى هنرى در وجود انسان به وديعت نهاده است ، در دوران جوانى ، ممكن است مورد سوء استفاده قرار گرفته و تحت تاءثير و تسلط غريزه جنسى و وسوسه هاى شيطانى ، درس و تحصيل را رها كرده و به دنبال ايجاد روابط ناسالم باشد. در بعضى موارد حتى نفوذ يك فكر و خيال هوس آلود، آن هم براى يك لحظه و مشغول شدن فكر به آن ، كافى است كه انسان را از حالت طبيعى خارج كرده و ميل جنسى او را تحريك نمايد؛ بنابراين بايد همان طور كه چشم خود را از نگاه هاى بى مورد و حرام باز مى داريم ، انديشه خيال خود را نيز از هرگونه تصور بى مورد و حرام نگه داريم و به محض خطور چنين فكرى ، خود را با فكر ديگرى مشغول سازيم و سعى كنيم فكر قبلى را كاملا فراموش نماييم(٣٥) .

بنابراين براى اين كه جوان از چنگال اين تمايلات و كششها رهايى يابد و عقل و منطق بر سرتاسر وجودش حاكم و فرمانروا باشد، لازم است كه با اجتناب و دورى از برخوردهاى نامشروع و زمينه هاى انحراف به عقل ميدان دهد و آن را با ايمان به خدا و انجام نيايش و عبادت ، تقويت كند تا بتواند در مقابل تمايلات درونى و كششهاى بيرونى ، خود را كنترل نمايد و تسليم چشم و گوش بسته آنها نشود.

ديدگاه واقع بينانه بيدار شدن غريزه جنسى در نوجوان ، نبايد مورد سوء استفاده افكار و انديشه هاى غلط واقع شود و به آن به عنوان يك پديده زشت و آلوده و انحراف آميز نگاه شود.

همان طور كه گفته شد، بروز و ظهور ميل جنسى ، خود آيت و نشانه اى از طرف خداوند است كه به منظور بقاى نسل در وجود بشر نهاده شده و داراى هدف و مقصدى عالى و هماهنگ با كل نظام آفرينش ‍ است .

آشكار شدن غريزه جنسى در جوان و بالغ شدن وى به معناى اين نيست كه او از همه جهات - اخلاقى ، اجتماعى و اقتصادى - پا به مرحله بلوغ نهاده و آمادگيهاى لازم را براى ازدواج و تشكيل خانواده ، پيدا كرده است ، بلكه او بايد مدت زمان ديگرى را صبر كند تا از هر جهت ، پختگى مناسب را براى تشكيل زندگى مشترك زناشويى به دست آورد.

در واقع ظهور غريزه جنسى ، در سنين نوجوانى ، به منزله بشارتى است - در جهت رشد طبيعى فردى جوان - كه در آينده اى نه چندان دور، او مى تواند همانند هر انسان بزرگسالى تشكيل خانواده دهد.

جوان نبايد بيش از اين درباره غريزه جنسى و مسائل زندگى زناشويى ، جستجو و تحقيق كند، چرا كه پى گيرى بيش از حد و تخيل و انديشيدن بيش از اندازه در اين باره ، موجب انحراف فكرى ، اختلال روانى و از بين رفتن آرامش روحى و عدم توفيق در درس و تحصيل خواهد شد.

جوان بايد ارزش فرصتهاى دوران جوانى را بداند و با برنامه ريزى دقيق و حساب شده ، در طول زندگانى خود، حداكثر بهره بردارى را از آن بنمايد.

دانشمندان بزرگ ، بيشترين موفقيت خود را، مرهون بهره گيريهاى صحيح از دوران جوانى خود مى دانند و با مطالعه و كسب تجربه هاى فراوان و اندوختن دانشهاى بى شمار - در هنگام ميان سالى - از آنها نتايج پر بار علمى گرفته اند(٣٦).

جوان بايد هوشيار باشد و در كارها و فعاليتهاى روزانه به عقل خود ميدان دهد و بر عواطف و احساسها و غرايز خود تسلط يابد تا بتواند مسائل را درست ارزيابى كند.

بايد ريشه تمايلات و خواسته هاى خود را بررسى نمايد ؛ اگر موافق عقل و قوانين شرع بود آن را دنبال كند وگرنه از انجام آن كار، صرف نظر نمايد.

در اين مرحله از زندگى بايد بيش از پيش با خداى خود انس و الفت پيدا كند و در نيايشهاى خود از او يارى بخواهد، زيرا انسان در هيچ زمانى در طول دوران زندگانى خود، تا اين حد مورد توجه خداوند نيست .

ابتداى بلوغ ، نوجوان هنوز مرتكب گناه و معصيت نشده ، صفحه دلش پاك و بى آلايش است ؛ اگر هم خطايى مرتكب شود، توبه اش زود مورد قبول خداوند واقع خواهد شد. بيشتر توفيقات دانشمندان و علماى ارزشمند، بر اثر پاك زيستن در دوران جوانى است ؛ در اين دوران بوده كه رابطه خود را با خالق خويش ، مستحكم كرده و به مقامهاى عالى روحى نايل گرديده اند.

جنگ ايران و عراق حوادثى را پيش آورد كه عملا نشان داد، انسانها پاكى كه در عنفوان جوانى با عشقى سرشار و قلبى مملو از ايمان به خدا، در فعاليتهاى اجتماعى و مردمى خود، با دلى شاد و لبى خندان و تلاشى خستگى ناپذير، در صحنه هاى نبرد حق عليه باطل ، چگونه انجام وظيفه كرده و به كارهاى سازنده اى دست زدند و با درايت كامل به سوى كمال نهايى و قرب الهى پيش رفته و ره صد ساله را يك شبه طى نمودند.

اوقات فراغت ايام جوانى به سرعت سپرى خواهد شد و ديگر بار باز نمى گردد.

جوان بايد طورى برنامه خويش را تنظيم نمايد كه از اوقات فراغت خود به نفع سازندگى روحى و روانى خويش بهره گيرد و براى تشكيل خانواده و تربيت فرزند در آينده ، آمادگى لازم را به دست آورد؛ بايد قدر فرصتها و ايام پر ارزش جوانى را بداند و آن را بيهوده هدر ندهد (٣٧).

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:

پيش از آن كه دوره پيرى ات فرا برسد از جوانى خود استفاده كن(٣٨).

و نيز مى فرمايد: كسى كه وقت خود را به كسالت و بيهودگى صرف كند، به خوشبختى نمى رسد. جوان بايد در زندگى اش برنامه و نظم داشته باشد، اوقاتش چراگاه وسوسه هاى شيطانى نگردد.

او بايد از تفريح و ورزش براى سالم سازى بدن در جهت پرورش روح استفاده كند، زيرا تفريح سالم انسان را از ملالت كارهاى يكنواخت زندگى ، رهايى مى بخشد. حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: فرح و شادمانى باعث وجد و نشاط روح مى شود(٣٩).

متاءسفانه بعضى از جوانان ما نمى دانند چگونه از اوقات فراغت خود بهره جويند؛ گاهى در خلال ايام تعطيلى و فراغت ، مرتكب معصيت و گناه مى شوند و دست به كارهاى ناشايست مى زنند و در نتيجه ، موجبات كسالت و پشيمانى خود و ديگران را فراهم مى سازند(٤٠) . بنابراين جوان مى تواند قسمتى از فرصتهاى خود را پس از مطالعه دروس ، به ورزش و نيز فعاليتهاى فكرى و هنرى با دوستان خوب اختصاص دهد. موارد زير براى اوقات فراغت پيشنهاد مى گردد:

- از نرمش و حركات سبك به طور مرتب و روزانه و يا هفته اى يك بار از ورزشهاى نيمه سنگين استفاده نمايد. بايد در انجام آنها برنامه اى وجود داشته باشد و از فرصتها استفاده شايسته اى به عمل آيد.

- هر جوانى بايد استعدادهاى ذوقى خود را نيز شناسايى كند

و پرداختن به خياطى ، طراحى و دوزندگى ، گلدوزى ، قالى بافى و مليله دوزى ، آشپزى و غيره كه مى توان پس از خستگى از مطالعه ، پاره اى از فرصتهاى مرده را كه معمولا بلا استفاده باقى مى ماند، اختصاص به اين قبيل امور تفننى داد و در عين حال از آن ، بهره جست .

پرداختن به امور ذوقى از اين جهت ، اهميت دارد كه اولا: بر توانايى انسان مى افزايد. ثانيا: سبب تلطيف روح او مى شود و زندگى را از حالت خشك و بى روح ، خارج ساخته و شخصيت انسان به صورت چند بعدى (نه يك بعدى ) رشد مى يابد.

- در مطالعه بايد علاوه بر كتب درسى به افزايش اطلاعات عمومى و فراگيرى قرائت قرآن و تجويد و زبانهاى خارجى و كتابهاى مفيد در زمينه هاى اعتقادى ، اخلاقى ، ادبى ، تاريخى و سياسى نيز توجه داشته و در زمينه هاى مختلف بر اطلاعات خود افزود تا وسعت ديد پيدا نمود.

- پاره اى از مهارتهاى فنى و عملى نيز در زندگى ، مورد نياز است و بهتر است در دوران جوانى با استفاده از اوقات فراغت به فراگيرى آنها پرداخت ، از قبيل : دوزندگى و برش پارچه و لباس و آشپزى و درست كردن غذا و شيرينى كه دختر جوان را براى زندگى آينده ، آماده مى سازد.

پس بايد در زندگى ، برنامه ريزى همه جانبه كرد و به پرورش استعدادهاى فكرى ، ذوقى ، هنرى ، علمى پرداخت تا ديدى واقع بينانه پيدا كرده و شخصيتى جامع به دست آورده و به كمال انسانى نزديك شود.

نظم در جوان وجود نظم در زندگى جوان يكى از مسائل بسيار مهم بوده و موفقيت او در آينده تحصيلى ، مرهون رعايت كامل نظم و ترتيب در زندگى اش مى باشد؛ انسان در سايه نظم بهتر مى داند كه چگونه زندگى كند، چطور از اوقات فراغت خود به نحو شايسته اى بهره بردارى نمايد.

پاورقي ها ١-دكتر استاس چسر، پزشك و روان شناس معروف انگليسى .

٢-علم حضورى : ما هر يك خويشتن خود را بلافاصله و بدون واسطه ، به محض اين كه به((خود))توجه كنيم ، مى يابيم ؛ ادراك ما از خودمان علم حضورى است ، اما در علم حصولى اين طور نيست ؛ صورت اشيا در ذهن ما به واسطه حواس حاصل مى شود و آن گاه ما آن را درك مى كنيم (براى مطالعه بيشتر به آموزش فلسفه ، نوشته استاد محمد تقى مصباح ، جلد اول ، بحث((علم حضورى))مراجعه شود.)

٣-بل الانسان على نفسه بصيرة * ولو اءلقى معاذيره(قيامت (٧٥) آيه ١٣ و ١٤).

٤-البلاء للظالم ادب و للمؤمن امتحان وللاءولياء درجة(بحار الانوار، ج ٨١، ص ١٠٨)؛ بلا و ناگوارى در زندگى براى ستمگر گوشمالى و براى مؤمن به منزله آزمايش و امتحان و براى اوليا و دوستان خدا درجه (موجب كسب درجه والاتر) است .قال على (عليه السلام):((المؤمن يبتلى بانواع البلاء؛ شخص مؤمن به انواع گرفتاريها مبتلا مى شود.))(ميزان الحكمه ، ج ١، ص ٤٨٤).

٥-معرفه النفس اءنفع المعارف.

٦-من عرف نفسه فقد عرف ربه. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ).

٧-از لحاظ علمى ثابت شده است كه غدد مترشحه داخلى و خارجى هر چه تهيه مى كنند، مورد احتياج خود بدن است اما غدد جنسى ، چه در مرد و چه در زن ، از رديف غددى هستند كه هم ترشحات داخلى و هم ترشحات خارجى دارند؛ ترشحات داخلى آنها كه هورمونهاى جنسى محسوب مى شوند، براى برخى فعاليت هاى بيولوژيكى بدن و بلوغ جنسى ضرورى است ، مانند تستسترون testosterone ، پروژسترون progestrone و استروژن estrogen ، ولى ترشحات خارجى غدد تناسلى در زن ، سلول تخمك يا اوول (ovule) مى باشد كه مورد نياز خود شخص ‍ نبوده و براى ايجاد نسلى ديگر بكار مى رود.

٨-مستحب است كه موهاى اطراف عورت و زير بغل برطرف شود و بهداشت آن رعايت گردد.

٩-وقتى نخستن عادت ماهانه فرا مى رسد، دختر احساس مى كند كه اين حادثه نشانه آن است كه دوران كودكى را پشت سر گذارده و اكنون بزرگ شده است دخترانى كه براى اولين بار قاعده مى شوند، اگر از آن هيچگونه اطلاعى نداشته باشند با مشاهده اولين خون ريزى خود، دچار ترس و وحشت عجيبى مى شوند كه تواءم با ناراحتى روحى و نگرانى مى باشد و آن را چيز بدى مى دانند كه ممكن است اين طرز فكر و ناراحتى روحى بر جسم آنان تاءثير نموده و هنگام قاعدگى احساس درد كند؛ اين وحشت ناگهانى تواءم با اين عقيده غلط است كه سؤ ال درباره اين حالت طبيعى چيزى شرم آور مى شود و در نتيجه ممكن است موجب ناراحتيها و رنجهاى جسمى و روحى او بشود، زيرا روح و بدن رابطه بسيار نزديك با هم دارند.

اين حالت تا هنگامى كه بدن به آن عادت نكرده است ، ادامه خواهد يافت برخورد صحيح و اطلاع از اين رويداد طبيعى ، حالت قاعدگى ، بدون درد، دوران خود را سپرى خواهد كرد.

١٠-از اين رو غالبا اتفاق مى افتد كه مربى يا والدين ، هنگامى كه كودك به سن بلوغ مى رسد، شكايت مى كنند كه :((ما ديگر قادر به شناخت اين كودك نيستيم ، مثل اين كه او به كلى عوض شده است)).

١١-هنگامى كه جوانى به سن بلوغ مى رسد، از جمله تظاهرات اين دوران((حس ‍ استقلال طلبى))و((آزاد انديشى))است و بلكه به قول دكتر دوريس اودلوم :((اولين تجلى و ظهور تغييرات حاصله در دوران بلوغ ، كه بزرگسالان را از وجود تغييراتى در اخلاق و رفتار نوجوانان آگاه مى كند، همين درخواست استقلال است كه براى خود دامنه وسيعى دارد.))

١٢-اگر جوان به تحقيق دقيق ، درباره جهان بينى نپردازد و با اصول محكم جهان بينى اسلامى آشنا نگردد، افكار و انديشه هاى خشك علمى ، عقل او را در حساسترين و فعالترين دوران عمر، مغلوب انواع تخيلات و توهمات خيال انگيز و رؤ ياهاى طلايى خواهد نمود. در چنن شرايطى جوان ، قادر به تشخيص راه درست از نادرست و موضع گيرى صحيح از ناصحيح نخواهد بود، زيرا او در عالم رؤ ياهاى شيرين دوران جوانى غوطه ور شده و از حقايق و مسلمات جهان خارج و از شناخت مبداء كمال و آفرينش و وسايل تكامل جدا شده و بى خير مانده است .

١٣-الغضب يفسد الايمان كما يفسد الخل العسل. (اصول كافى ، ج ٣، باب غضب ، ص ٣٠٢).

١٤-الغضب مفتاح كل شر(بحار الانوار، ج ٧٣، ص ٦٦).

١٥-قال على (عليه السلام):((كان النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): لا يغضب للدنيا فاذا اءغضبه الحق لم يعرفه احد و لم يقم لغضبه شى ء حتى ينتصر له))ميزان الحكمه ، ج ٧، ص ٢٤٠.

١٦-و من آياته اءن خلق لكم من اءنفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة(روم ٣٠ آيه ٢١).

١٧-منظور از نه سال ، تمام شدن نه سال و وارد شدن به سن ده سالگى است ، نه پا گذاشتن به نه سالگى نه سال قمرى((سه ماه و چند روز))جلوتر از نه سال شمسى است و تعيين تفاوت دقيق ، متوقف است بر اين كه معلوم شود كه دختر در چه ماهى متولد شده است .

١٨-جدا شدن و فرو ريختن مخاط داخل رحم به درون رحم كه به علت پارگى عروق در اثر جدا شدن مخاط) مى باشد و با فشار به برون هدايت مى شود، اصطلاحا رگل و يا قاعدگى گفته مى شود. در اصطلاح شرعى اين عمل((حيض))و فردى كه درمرحله خونريزى قاعدگى است((حائض))ناميده مى شود. در اسلام براى شخص حائض احكام و وظايف خاصى وجود دارد كه هر دختر مسلمانى بايد آنها را فراگيرد. مدت زمان خونريزى قاعدگى ٥ الى ٧ روز بوده و فاصله بين آغاز دو رگل ، معمولا حدود يك ماه يا ٢٨ روز مى باشد. اين مدت و فاصله را (ايام حيض ) كه از زمان آغاز خونريزى قاعدگى تا پايان خونريزى طول مى كشد، اصطلاحا عادات ماهانه هم مى گويند.

O علائم خون در قاعدگى

خون حيض بطور غالب داراى صفات ذيل است : ١ - سرخ يا سرخ مايل به سياهى ؛ ٢. غليظ؛ ٣. گرم ؛ ٤. بيرون آمدن با فشار و كمى سوزش .

O شرايط تحقق حيض

خونى كه دختر مى بيند با چهار شرط، خون حيض است كه اگر يكى از چهار شرط را نداشته باشد خون حيض نيست .

الف ) دختر كمتر از نه سال و زن بيشتر از پنجاه سال نداشته باشد.

ب ) از سه روز كمتر و از ده روز بيشتر نباشد.

ج ) در سه روز، استمرار داشته باشد.

د) ميان دو حيض ، دست كم ده روز فاصله باشد.

١٩-براى شخص حائض ، مستحب است كه در ايام حيض در اوقات نماز، پنبه را عوض كرده و وضو بگيرد و به اندازه وقت خواندن نماز، رو به قبله بنشيند و با حضور قلب تسبيحات حضرت زهرا (عليها السلام ) را بگويد.

٢٠-خداوندا مرا پاك گردان ، و قلب و روح مرا نيز پاك نما!

٢١-بر دختر در اين زمان واجب است كه تمامى بدن خود به جز گردى صورت و دستها تا مچ را از نامحرم بپوشاند، البته بايد سعى كند از لباسهايى كه توجه نامحرم را بخود جلب مى كند، اجتناب ورزد.

عبادتهايى كه با وضو، غسل و يا تيمم بايد انجام شود بر شخص حائض حرام است ، مانند نماز، روزه ، طواف ، اعتكاف ، بخلاف نماز ميت نمازهايى را كه در اين ايام نخوانده قضا ندارد، ولى روزه هايى را كه نگرفته بايد بعدا قضا كند.

٢٢-واقم الصلوه لذكرى؛ نماز را براى ياد من بپادار (طه (٢٠) آيه ١٤.

٢٣-دعا وسيله كمال و رشد جوان است خداوند مى فرمايد:ادعونى استجب لكم؛ غافر (٤٠) آيه ٦٠) بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را))و در آيه ديگر مى فرمايد:واذا ساءلك عبادى عنى قانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا الى و ليؤ منوا بى لعلهم يرشدون(بقره (٢) آيه ١٨٦).

((و هنگامى كه بندگانم درباره من از تو سؤ ال كنند، در پاسخ ايشان بگو همانا من نزديكم ، دعاى دعا كننده را اجابت مى كنم ؛ هرگاه مرا بخوانند، پس بايد دعوت مرا اجابت كنند و به من ايمان بياورند، باشد كه راه يابند.))

٢٤-خداوند فرشتگانى دارد كه هر شب فرود مى آيند و به جوانان ندا مى دهند: كوشش كنيد براى رسيدن به كمال و سعادت خود.((مستدرك ، ج ٢، ص ٣٥٣.))

٢٥-سعدى .

٢٦-الولد سيد سبع سنين و عبد سبع سنين و وزير سبع سنين. (مكارم الاخلاق ، ص ٢٢٢).

٢٧-قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ):((اءوصيكم بالشيان خيرا))(ميزان الحكمه ، ج ١، ص ٣٤٩).

٢٨-مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد؛ سخن از خير و شر به زبان نياورد (انسان ) جز آنكه در نزد او فرشته اى نگهبان و آماده (نوشتن ) است))(ق (٥٠) آيه ١٨).

٢٩-ر.ك : سيد بن طاووس ، كشف المحجه .

٣٠-گرچه قوه تعقل تقويت مى شود، اما چون عقل ، محتاج علم و تجربه است ، جوان در كمال عقلانى نيست ، بلكه به تدريج با تحصيل علم و اندوختن تجربه به كمال عقلى نزديكتر مى شود؛ لذا بايد جوان از مشورت و مطالعه غفلت نكند، زيرا بزرگترين نقطه ضعف وى نداشتن بصيرت در امور است جوان بايد با جدى گرفتن تعقل جلو تخيل را در خود بگيرد؛ تخيل جولان فكر است در خارج از موازين عقلانى و منطقى ، و بنابه عللى كه در روانشناسى توضيح داده مى شود، در جوان تخيل قوى است .

٣١-همه اين نيروها و خواسته ها و كششها ابزارهايى هستند در دست عقل كه براى فعاليتهاى حياتى و تكامل انسان در شؤ ون مختلف زندگى از آنها استفاده مى شود. اگر نيروى عقل قوى باشد و خير و شر و مصلحت و مفسده را خوب تشخيص دهد و تسلط خود را بر نيروهاى ديگر حفظ كند، انسان در راه صحيح قرار مى گيرد و به طرف سعادت ابدى پيش مى رود، ولى اگر به غريزه شهوتش و يا به احساسات و عواطفش ميدان دهد، در اين صورت كم كم نداى عقل ، خاموش مى گردد، مغلوب هواى نفس واقع شده و انسان به سراشيبى سقوط و انحطاط اخلاقى افتاده و از حيوان هم پست تر مى گردد و در نتيجه به طرف شقاوت ابدى مى گرايد.

٣٢-كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تعقلون(بقره (٢) آيه ٢٤٢). در قرآن بيش از صد آيه به انديشيدن در كارها و پديده ها سفارش شده است .

٣٣-ان الله تعالى يباهى بالشباب العابد للملائكه يقول : انظروا الى عبدى ! ترك شهوته من اجلى(ميزان الحكمه ، ج ٥، ص ٩).

٣٤-قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن(نور (٢٤) آيه ٣١).

٣٥-براى اين كه افكار باطل و شهوت انگيز به ذهن انسان خطور نكند، بايد تا آن جا كه مى تواند از ياد خدا غفلت نورزد و اوقات خود را با برنامه هاى مفيد و سودمند پر كند تا ديگر مجالى براى وسوسه هاى بيجا و تخيل و توهم درباره صحنه هاى شهوت انگيز باقى نماند، چرا كه بيكارى منشاء تمام انحرافات است (بخصوص در ايام تعطيلى تابستان ). دانش آموزان و جوانان عزيز بايد اوقات فراغت خود را با برنامه ريزى صحيح به مطالعه در كتابخانه ها و يا تحقيقات علمى و فعاليتهاى هنرى مورد نياز، همچون طراحى و خياطى و گلدوزى و كارهى ابتكارى مشغول سازند و در ضمن از شركت در فعاليتهاى ورزشى و سالم سازى بدن ، غفلت نورزند.

٣٦-اگر زندگى شخصيتهاى علمى و محققان ، نوابغ و دانشمندان مذهبى و متفكران بزرگ را مورد مطالعه قرار دهيم ، متوجه خواهيم شد كه همه آنان افرادى بوده اند كه از خوشگذرانيها و هوسبازيها خود را كنار كشيده اند و احتياجهاى طبيعى و غريزى خود را از طريق مشروع و معقول با صبر و بردبارى در موقع مناسب خود اعمال كرده اند. محال است كسى ادعا كند كه در عين حالى كه ميل جنسى سراسر وجودش را تحت تسلط خود در آورده ، از نظر درسى و مطالعه و تحقيقات علمى لطمه اساسى بر او وارد نشده باشد، چنين ادعايى فريبى بيش نبوده ، بخصوص در دوران نوجوانى ، تحقق چنين امرى از محالات است انسانهاى حقيقى و شخصيتهاى بزرگ و به كمال رسيده ، همگى در رديف كسانى بوده اند كه با پاكى و تقوا زيسته و هرگز عظمت روحى و شخصيت معنوى خود را در قربانگاه نفس و شهوت سر نبريده اند.

٣٧-((تا جوانيد فكرى كنيد نگذاريد پير و فرسوده شويد))(امام خمينى قدس سره ، جهاد اكبر).

٣٨-بادر شبابك قبل هركم(غرر الحكم ، ص ٣٤٠).

٣٩-السرور يبسط النفس و يثير النشاط(غرر الحكم ، ص ١٥٧).

باب العدل (دادگرى)

٦١١٣ ١- العدل مألوف، الجور عسوف.

١ ١١ عدالت الفت آورد، و ستم از راه به در برد (و به بيراهه اندازد).

٦١١٤ ٢- العدل انصاف. ١ ٤٧ عدالت، همان انصاف (و برابرى كردن با ديگران) است.

٦١١٥ ٣- العدل ملاك، الجور هلاك. ١ ٥٧ عدالت، ملاك و قوام كارها است، و ستم نابودى و هلاكت است.

٦١١٦ ٤- العدل حياة. ١ ٦٤ عدالت، زندگى است. ٦١١٧ ٥- العدل خير الحكم. ١ ٨١ عدالت، بهترين حكمها است.

٦١١٨ ٦- القسط روح الشّهادة. ١ ٩٧ عدالت، جان گواهى دادن است (يعنى‏

گواهى اگر از غير عادل بود روح ندارد).

٦١١٩ ٧- العدل حياة الاحكام. ١ ١٠٤ عدالت، زندگى و جان احكام است.

٦١٢٠ ٨- القسط خير الشّهادة. ١ ١٠٤ عدالت، بهترين گواهى دادن است.

٦١٢١ ٩- العدل يصلح البريّة. ١ ١٣٣ عدالت، جهان را اصلاح كند.

٦١٢٢ ١٠- العدل فضيلة السّلطان. ١ ١٥٤ عدالت موجب فضيلت و برترى پادشاه است.

٦١٢٣ ١١- العدل فوز و كرامة. ١ ١٧٩ عدالت، رستگارى و بزرگوارى است.

٦١٢٤ ١٢- العدل اغنى الغناء. ١ ١٨١ عدالت بى‏نياز كننده‏ترين ثروتهاست.

٦١٢٥ ١٣- العدل قوام الرّعيّة. ١ ١٨٣ عدالت بر پا دارنده رعيت است.

٦١٢٦ ١٤- العدل نظام الامرة. ١ ١٩٨ عدالت، نظام امارت و فرمانروايى است.

٦١٢٧ ١٥- العدل قوام البريّة. ١ ٢٠٣ عدالت قوام و اساس زندگى مردمان است.

٦١٢٨ ١٦- العدل اقوى اساس. ١ ٢١٦ عدالت، قوى‏ترين اساس هاست.

٦١٢٩ ١٧- العدل افضل سجيّة. ١ ٢٤٠ عدالت برترين خصلتهاست.

٦١٣٠ ١٨- الرّعيّة لا يصلحها الّا العدل.

١ ٣٥٤ رعيت را جز عدالت و دادگسترى چيزى اصلاح نمى‏كند.

٦١٣١ ١٩- العدل يريح العامل به من تقلّد المظالم. ١ ٣٧٦ عدالت آسوده مى‏سازد عمل كننده به آن را از به گردن گرفتن حقوق پايمال شده مردم.

٦١٣٢ ٢٠- امام عادل خير من مطر وابل.

١ ٣٨٦ پيشواى عادل بهتر است از باران بسيار تند و ريزان.

٦١٣٣ ٢١- العادل راع ينتظر احد الجزائين. ٢ ١٩ شخص عادل، نگهبانى است كه چشم به راه يكى از دو پاداش (دنيا و آخرت) است.

٦١٣٤ ٢٢- العدل رأس الايمان و جماع الاحسان. ٢ ٣٠ عدالت اساس ايمان و جامع احسان و نيكوكارى است.

٦١٣٥ ٢٣- العدل افضل السّياستين. ٢ ٢٢ عدالت برترين سياستهاست.

٦١٣٦ ٢٤- العدل قوام الرّعيّة و جمال الولاة. ٢ ٩٠ عدالت برپا دارنده رعيت و زيور و زيبايى زمامداران است.

٦١٣٧ ٢٥- العدل انّك اذا ظلمت انصفت و الفضل انّك اذا قدرت عفوت. ٢ ١٤٥ عدالت به اين است كه اگر ستم كرده باشى (يا مورد ستم قرار گرفته باشى) انصاف دهى (و در هنگام حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى) و فضيلت و برترى به آن است كه چون قدرت يابى درگذرى و عفو كنى.

٦١٣٨ ٢٦- اعدل تحكم. ٢ ١٦٨ به دادگرى و عدالت رفتار كن تا حاكم و فرمانروا باشى. ٦١٣٩ ٢٧- اعدل تملك. ٢ ١٧٣ به عدالت رفتار كن تا به پادشاهى رسى.

٦١٤٠ ٢٨- اعدل فيما ولّيت، اشكر للّه فيما اوليت. ٢ ١٧٥ به عدالت رفتار كن در آنچه بر آن حكومت و ولايت دارى، و سپاسگزارى خدا كن در آنچه به تو عطا و بخشش شده است.

٦١٤١ ٢٩- اعدل تدم لك القدرة. ٢ ١٧٨ به عدالت رفتار كن تا قدرت و حكومت تو پايدار بماند.

٦١٤٢ ٣٠- اسنى المواهب العدل. ٢ ٣٧٧ والاترين موهبتها و بخششهاى الهى عدالت است.

٦١٤٣ ٣١- افضل الملوك العادل. ٢ ٣٧٦ برترين پادشاهان، پادشاه عادل و دادگستر است.

٦١٤٤ ٣٢- اعدل الخلق اقضاهم بالحقّ.

٢ ٤٠١ عادل‏ترين مردم كسى است كه قضاوت و حكم او به حق بهتر و بيشتر از ديگران باشد.

٦١٤٥ ٣٣- افضل الملوك سجيّة من عمّ النّاس بعدله. ٢ ٤١٠ برترين پادشاهان از نظر رفتار و روش پادشاهى است كه عدالت خود را نسبت به مردم فراگير كند.

٦١٤٦ ٣٤- اعدل السّيرة ان تعامل النّاس بما تحبّ ان يعاملوك به. ٢ ٤٣٢ درست‏ترين سيره‏ها و روشها آن است كه با مردم به همان گونه معامله و رفتار كنى كه دوست دارى آنها به همان گونه با تو رفتار كنند.

٦١٤٧ ٣٥- انّ من العدل ان تنصف فى الحكم و تجتنب الظّلم. ٢ ٥٠٢ به راستى كه از عدالت و دادگرى اين است كه در حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى و از ظلم و ستم اجتناب ورزى.

٦١٤٨ ٣٦- انّ العدل ميزان اللّه سبحانه الّذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحقّ فلا تخالفه فى ميزانه و لا تعارضه فى سلطانه. ٢ ٥٠٨ به راستى كه عدالت ميزان و ترازوى خداى سبحان است كه در ميان مردم برقرار كرده، و براى برپاداشتن حق نصب فرموده، پس در ميزان الهى با او مخالفت نكن، و در پادشاهى او با وى معارضه و برابرى نكن.

٦١٤٩ ٣٧- انّ اللّه سبحانه امر بالعدل و الاحسان و نهى عن الفحشاء و الظّلم. ٢ ٥٥٣ به راستى كه خداى سبحان به عدالت و احسان دستور فرموده، و از زشتيها و ظلم نهى نموده است.

٦١٥٠ ٣٨- آفة العدل الظّالم القادر. ٣ ١٠٨ آفت عدالت، ستمكار قدرتمند است.

٦١٥١ ٣٩- اذا ولّيت فاعدل. ٣ ١١٨ هرگاه فرمانروا شدى به عدالت رفتار كن.

٦١٥٢ ٤٠- بالعدل تتضاعف البركات.

٢ ٢٠٥به وسيله عدالت است كه بركتها دو چندان شود.

٦١٥٣ ٤١- بالعدل تصلح الرّعيّة. ٣ ٢٠٦ به وسيله عدالت رعيت اصلاح شود.

٦١٥٤ ٤٢- بالسّيرة العادلة يقهر المناوى. ٣ ٢١٩ به وسيله سلوك و سيره عادلانه و دادگرانه است كه دشمن مغلوب و مقهور گردد.

٦١٥٥ ٤٣- ثبات الدّول باقامة سنن العدل. ٣ ٣٥٣ ثبات و پايدارى دولتها با برپا داشتن شيوه‏هاى عدالت و دادگسترى است.

٦١٥٦ ٤٤- جعل اللّه سبحانه العدل قواما للانام، و تنزيها من المظالم و الآثام و تسنية للاسلام. ٣ ٣٧٤ خداى سبحان عدالت را قوام و اساس زندگى مردمان، و وسيله پاكيزگى از ستمها و گناهان، و آسان كردن راه پذيرش اسلام قرار داده است.

٦١٥٧ ٤٥- حسن العدل نظام البريّة.

٣ ٣٨٥ عدالت نيكو موجب نظام و به هم پيوستگى مردمان است.

٦١٥٨ ٤٦- خير السّياسات العدل. ٣ ٤٢٠ بهترين سياستها عدالت است.

٦١٥٩ ٤٧- خذ بالعدل و اعط بالفضل تحز المنقبتين. ٣ ٤٣٩ به عدالت رفتار كن و با تفضّل و بزرگوارى بخشش كن، تا هر دو منقبت (منقبت عدالت و تفضل) را در برگيرى.

٦١٦٠ ٤٨- دولة العادل من الواجبات.

٤ ١٠ دولت شخص عادل از واجبات (و از امورى است كه ثابت و پابرجا) است. ٦١٦١ ٤٩- ربّ عادل جائر. ٤ ٥٦ بسا عادلى كه ستمگر باشد.

٦١٦٢ ٥٠- زين الملك العدل. ٤ ١٠٩ زيور پادشاهى و مملكت‏دارى، عدالت است.

٦١٦٣ ٥١- زمان العادل خير الازمنة.

٤ ١١٤ زمان و روزگار شخص عادل (و پادشاه دادگستر) بهترين زمانهاست.

٦١٦٤ ٥٢- سياسة العدل ثلاث: لين فى حزم، و استقصاء فى عدل، و افضال فى قصد. ٤ ١٣٦ سياست و تدبير عدالت به سه چيز است: نرمى كردن در عين دورانديشى، و استقصاء (يعنى با دقت نگرى، و به نهايت رساندن كار) در دادگرى، و احسان كردن در ميانه‏روى (و پرهيز از اسراف گرى).

٦١٦٥ ٥٣- شرّ الملوك من خالف العدل.

٤ ١٦٥ بدترين پادشاهان كسى است كه با عدالت مخالفت كند.

٦١٦٦ ٥٤- صلاح الرّعيّة العدل. ٤ ١٩٦ صلاح رعيت در عدل است.

٦١٦٧ ٥٥- ضادّوا الجور بالعدل. ٤ ٢٣٢ مخالفت كنيد با ستم و ظلم به وسيله عدل.

٦١٦٨ ٥٦- عليك بالعدل فى الصّديق و العدّوّ، و القصد فى الفقر و الغنى.

٤ ٢٩٤ بر تو باد به رعايت كردن عدالت در باره دوست و دشمن، و ميانه‏روى در حال ندارى و دارايى.

٦١٦٩ ٥٧- عدل السّلطان حياة الرّعيّة و صلاح البريّة. ٤ ٣٦٣ عدالت پادشاه وسيله حيات و زندگى رعيت و صلاح مردمان است.

٦١٧٠ ٥٨- غاية العدل ان يعدل المرء فى نفسه. ٤ ٣٧٢ نهايت عدالت اين است كه آدمى در باره خويشتن به عدالت رفتار كند (و به حق خود قانع باشد).

٦١٧١ ٥٩- غريزة العقل تحدو على استعمال العدل. ٤ ٣٧٩ غريزه و سرشت عقل چنان است كه مى‏راند انسان را به سوى به كار بردن عدل.

٦١٧٢ ٦٠- فى العدل الاحسان. ٤ ٤٠١ احسان و نيكى در عدل است.

٦١٧٣ ٦١- فى العدل صلاح البريّة. ٤ ٤٠٢ صلاح مردمان در عدالت است.

٦١٧٤ ٦٢- فى العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول. ٤ ٤٠٣ پيروى كردن سنّت الهى و پايدارى دولتها در عدالت و دادگسترى است.

٦١٧٥ ٦٣- فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق. ٤ ٤٠٩ فراخى كارها در عدالت است و كسى كه عدالت بر او كار را تنگ كند ستم بر او كار را تنگ‏تر كند.

٦١٧٦ ٦٤- كفى بالعدل سائسا. ٤ ٥٧٤ براى سياست و تدبير كارها همان عدالت كافى است.

٦١٧٧ ٦٥- ليكن احبّ الامور اليك اعمّها فى العدل و اقسطها بالحقّ. ٥ ٥٠ بايد محبوب‏ترين كارها نزد تو آن باشد كه در دادگرى فراگيرتر، و در گرفتن حقّ از همه عادل‏تر باشد.

٦١٧٨ ٦٦- ليكن مركبك العدل فمن ركبه ملك. ٥ ٥٣ بايد مركب تو (در كارها) عدالت باشد كه هر كس بر آن سوار شد مالك (خوشبختى و پيروزى) گردد.

٦١٧٩ ٦٧- لن يتمكّن العدل حتّى يزلّ البخس. ٥ ٦٦ جايگير نشود عدل و داد تا وقتى كه ظلم و ستم بلغزد و از جاى كنده شود.

٦١٨٠ ٦٨- لن تحصّن الدّول بمثل استعمال العدل فيها. ٥ ٧٠ دولتها محكم و محفوظ نماند به چيزى همانند به كار بردن عدالت در آنها.

٦١٨١ ٦٩- من عدل تمكّن. ٥ ١٤٨ كسى كه به عدالت رفتار كند در كار خود پابرجا شود.

٦١٨٢ ٧٠- من عدل نفذ حكمه. ٥ ١٧٥ كسى كه به عدالت رفتار كند حكمش نافذ و جارى گردد.

٦١٨٣ ٧١- من عدل عظم قدره. ٥ ١٩٣ كسى كه به عدالت رفتار كند قدر و منزلتش بزرگ گردد.

٦١٨٤ ٧٢- من كثر عدله حمدت ايّامه.

٥ ٢٩٠ كسى كه عدالتش بسيار باشد دورانش ستوده (و مورد ستايش مردم) باشد.

٦١٨٥ ٧٣- من عدل فى البلاد نشر اللّه عليه الرّحمة. ٥ ٣٣٧ كسى كه در شهرها به عدالت رفتار كند خداى تعالى رحمت خود را بر او بگستراند.

٦١٨٦ ٧٤- من عدل فى سلطانه استغنى عن اعوانه. ٥ ٣٤٣ كسى كه در سلطنت و پادشاهى خود به عدالت رفتار كند از كمك كاران و ياران خود بى‏نياز گردد.

٦١٨٧ ٧٥- من عمل بالعدل حصّن اللّه ملكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به عدالت رفتار كند خداوند سلطنت او را محكم و محفوظ دارد.

٦١٨٨ ٧٦- من افضل الاختيار و احسن الاستظهار، ان تعدل فى الحكم و تجريه فى الخاصّة و العامّة على السّواء. ٦ ٤٣ از برترين انتخابها و بهترين پشت‏گرميها آن است كه در حكم و قضاوت به عدالت حكم كنى، و در ميان خاصّ و عامّ به طور يكسان عدالت را اجرا نمايى.

٦١٨٩ ٧٧- ما عمرت البلدان بمثل العدل. ٦ ٦٨ شهرها به چيزى همانند عدالت آباد نشود.

٦١٩٠ ٧٨- ما حصّن الدّول بمثل العدل.

٦ ٧٤ دولتها به چيزى همانند عدل و دادگرى محكم و محفوظ نشود.

٦١٩١ ٧٩- ملاك السّياسة العدل. ٦ ١١٦ ملاك و معيار سياست و تدبير كارها عدالت است.

٦١٩٢ ٨٠- لا تؤيس الضّعفاء من عدلك.

٦ ٢٧٤ ضعيفان و ناتوانان را از عدالت خويش نوميد مگردان.

٦١٩٣ ٨١- لا رياسة كالعدل فى السّياسة.

٦ ٤٣٠ آقايى و رياستى همچون عمل به عدالت در سياست نيست.

٦١٩٤ ٨٢- لا عدل افضل من ردّ المظالم.

٦ ٤١٥ عدالتى برتر از بازگرداندن حقوق از دست رفته مردم نيست.

باب العداوة (دشمنى)

٦١٩٥ ١- عداوة الاقارب امرّ من لسع العقارب. ٤ ٣٥٧ دشمنى نزديكان و خويشان تلخ‏تر است از گزيدن عقربها.

٦١٩٦ ٢- الواحد من الاعداء كثير. ١ ٣٠٠ يك عدد دشمن هم زياد است. ٦١٩٧ ٣- الاخذ على العدوّ بالفضل احد الظّفرين. ٢ ٢٦ در اختيار گرفتن دشمن و تسليم شدنش به وسيله بخشش و احسان يكى از دو پيروزى است (يعنى هميشه نبايد بر دشمن با جنگ پيروز شد).

٦١٩٨ ٤- الاستصلاح للاعداء بحسن المقال و جميل الافعال، اهون من ملاقاتهم و مغالبتهم بمضيض القتال.

٢ ٨٢ به صلاح آوردن و اصلاح دشمنان با گفتار نيك و كردار زيبا، آسان‏تر است از برخورد و پيروز شدن بر آنها به وسيله پيكارهاى مصيبت بار.

٦١٩٩ ٥- استعمل مع عدوّك مراقبة الامكان و انتهاز الفرصة تظفر. ٢ ١٩٢ به كاربر در برابر دشمن خود مراقبت و چشم به راه بودن توان و امكانات، و غنيمت شمردن فرصت را تا پيروز شوى.

٦٢٠٠ ٦- اوهن الاعداء كيدا من اظهر عداوته. ٢ ٤٥٠ سست‏ترين دشمنان در مكر و حيله، آن دشمنى است كه دشمنى خود را آشكار سازد.

٦٢٠١ ٧- بئس القرين العدوّ. ٣ ٢٥٣ بد قرين و همراهى است دشمن براى انسان.

٦٢٠٢ ٨- دار عدوّك و اخلص لودودك تحفظ الاخوّة و تحرز المروءة. ٤ ١٦ با دشمن خويش مدارا كن، و براى دوست خود در دوستى خالص و بى‏ريا باش تا برادرى را حفظ كرده و مروت و مردانگى را به دست آورى. ٦٢٠٣ ٩- راس الجهل معاداة النّاس.

٤ ٥١ اساس نادانى، دشمنى كردن با مردم است.

٦٢٠٤ ١٠- شرّ الاعداء ابعدهم غورا و اخفاهم مكيدة. ٤ ١٨٨ بدترين دشمنان آن دشمنى است كه دقّت و فرو رفتن او در مسائل از همگان دورتر و دقيق‏تر، و كيد و مكرش پنهان‏تر باشد.

٦٢٠٥ ١١- عادة الاشرار معاداة الاخيار.

٤ ٣٣٢ عادت و شيوه اشرار و بدان، دشمنى و عداوت با نيكان است.

٦٢٠٦ ١٢- قد يخدع الاعداء. ٤ ٤٧١ گاه است كه دشمنان (انسان را) فريب مى‏دهند.

٦٢٠٧ ١٣- قد جهل من استنصح اعداءه.

٤ ٤٧٣ به حقيقت، نادان است كسى كه از دشمنان خود خيرخواهى بجويد.

٦٢٠٨ ١٤- كثرة العداوة عناء القلوب.

٤ ٥٩١ دشمنى كردن بسيار (با مردم) رنج و تعب دلهاست (و دل انسان را پيوسته در رنج دارد).

٦٢٠٩ ١٥- لكلّ شي‏ء نكد و نكد العمر

مقارنة العدوّ. ٥ ١٩ هر چيزى را دشوارى و سختى است، و سختى عمر انسان هم‏نشينى با دشمن است.

٦٢١٠ ١٦- لم يتّصف بالمروّة من لم يرع ذمّة اوليائه و ينصف اعدائه. ٥ ٩٥ به مردانگى توصيف نشود كسى كه پيمان دوستان را مراعات نكند، و با دشمنان خود به انصاف و عدالت رفتار ننمايد.

٦٢١١ ١٧- من ابغضك اغراك. ٥ ١٤٩ كسى كه دشمن تو است تو را به كار زشت وادارد.

٦٢١٢ ١٨- من اظهر عداوته قلّ كيده.

٥ ١٩٦ كسى كه دشمنى خود را اظهار و آشكار كند مكر و حيله‏اش اندك شود.

٦٢١٣ ١٩- من زرع العدوان حصد الخسران. ٥ ٢١٤ كسى كه تخم دشمنى بكارد زيان و خسران درو كند.

٦٢١٤ ٢٠- من لاحى الرّجال كثر اعداؤه.

٥ ٢٢١ كسى كه با مردمان منازعه و ستيز كند دشمنانش بسيار گردند.

٦٢١٥ ٢١- من قارن ضدّه ضنى جسده.

٥ ٢٤٠ كسى كه با مخالف و دشمن خود قرين و همراه گردد بدنش لاغر و گداخته شود.

٦٢١٦ ٢٢- من استصلح عدوّه زاد فى عدده. ٥ ٢٥٦ كسى كه دشمن خود را اصلاح كند عدد (افراد) خود را زياد گرداند.

٦٢١٧ ٢٣- من لا يبالك فهو عدوّك. ٥ ٢٦١ كسى كه پروايى در باره تو (و خوبى و بدى تو) ندارد چنين كسى دشمن تو است.

٦٢١٨ ٢٤- من نام عن عدوّه انبهته المكائد. ٥ ٣٤٤ كسى كه از توطئه دشمن خود (آسوده و راحت) بخوابد و (اطمينان يابد) مكرها و توطئه‏ها او را بيدار كند.

٦٢١٩ ٢٥- من عادى النّاس استثمر

النّدامة. ٥ ٣٥٧ كسى كه با مردم دشمنى كند ميوه پشيمانى بچيند.

٦٢٢٠ ٢٦- من استحلى معاداة الرّجال استمرّ معاناة القتال. ٥ ٣٤٦ كسى كه شيرين بشمارد دشمنى كردن با مردم را بايد تلخى رنج پيكار آنها را نيز به حساب آورد.

٦٢٢١ ٢٧- من شاقّ و عرت عليه طرقه و اعضل عليه امره و ضاق عليه مخرجه. ٥ ٣٩٩ كسى كه با مردم مخالفت و دشمنى كند راههاى زندگى بر او سخت شود و كار بر او دشوار گردد، و جاى بيرون رفتن از دشوارى‏ها بر او تنگ شود.

٦٢٢٢ ٢٨- من اصلح الاضداد بلغ المراد. ٥ ٤٠٤ كسى كه با مخالفان اصلاح كند به آرمان خود برسد.

٦٢٢٣ ٢٩- من استعان بعدوّه على حاجته ازداد بعدا منها. ٥ ٤١٤ كسى كه براى رسيدن به نياز و حاجت خود از دشمن كمك خواهد، دورى خود را از آن حاجت افزون كند.

٦٢٢٤ ٣٠- من كان نفعه فى مضرّتك لم يخل فى كلّ حال من عداوتك. ٥ ٤٥٥ كسى كه سود و نفع او در زيان زدن به تو باشد، در هيچ حالى از دشمنى تو بيرون نخواهد بود.

٦٢٢٥ ٣١- معاداة الرّجال من شيم الجهّال. ٦ ١٢٩ دشمنى كردن با مردمان از خوى و خصلت نادانان است.

٦٢٢٦ ٣٢- مواقف الشّنأن تسخط الرّحمن و ترضى الشّيطان و تشين الانسان. ٦ ١٤٠ توقف در ايستگاههاى دشمنى، خداى رحمان را به خشم آورد، و شيطان را خوشنود گرداند، و انسان را عيبناك و زشت گرداند.

٦٢٢٧ ٣٣- لا تأمن عدوّا و ان شكر. ٦ ٢٦٨ از هيچ دشمنى ايمن مشو اگر چه‏ سپاسگزارى كند. ٦٢٢٨ ٣٤- لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف. ٦ ٢٧٣ هيچ دشمنى را كوچك مشمار اگر چه ناتوان باشد. ٦٢٢٩ ٣٥- لا توقع بالعدوّ قبل القدرة.

٦ ٢٨٢ درگير مشو با دشمن پيش از توانايى و قدرت.

٦٢٣٠ ٣٦- لا تغترّنّ بمجاملة العدوّ فانّه كالماء و ان اطيل اسخانه بالنّار لا يمتنع من اطفائها. ٦ ٢٩٢ فريب چرب زبانى و خوش آمد گويى دشمن را مخور زيرا دشمن همچون آب است كه گر چه گرم كردنش با آتش به طول انجامد (و زمان زيادى طول كشد تا آن را گرم كند) ولى مانع از خاموش كردن آن نشود.

٦٢٣١ ٣٧- لا تأمن صديقك حتّى تختبره و كن من عدوّك على اشدّ الحذر.

٦ ٢٩٣ از دوست خود ايمن مباش تا او را بيازمايى، و از دشمن خود نيز سخت‏ترين پرهيز را داشته باش.

٦٢٣٢ ٣٨- لا تعرّض لعدوّك و هو مقبل فانّ اقباله يعينه عليك، و لا تعرّض له و هو مدبر فانّ ادباره يكفيك امره.

٦ ٢٩٥ در حالى كه دشمن رو در رو به سوى تو آيد متعرّض او مشو كه همان رو در رو آمدنش به زيان تو او را كمك دهد، و هم چنين هنگامى كه پشت كرده و فرار كند متعرض او مشو كه همان پشت كردنش تو را كفايت كند.

٦٢٣٣ ٣٩- لا تنابذ عدوّك و لا تقرّع صديقك، و اقبل العذر و ان كان كذبا ودع الجواب عن قدرة و ان كان لك.

٦ ٣١٣ با دشمن خود دشمنى‏ات را آشكار مكن، و دوست خود را سرزنش و سركوفت نزن و عذرش را بپذير اگر چه دروغ باشد، و پاسخ او را اگر چه از روى قدرت و توانايى و به سود تو باشد، واگذار.

باب الاعتذار (پوزش خواهى)

٦٢٣٤ ١- الاقرار اعتذار. ١ ٥١ اقرار و اعتراف به گناه عذرخواهى است.

٦٢٣٥ ٢- الاعذار يوجب الاعتذار. ١ ١١٧ عذرخواهى واجب سازد عذرپذيرى را. ٦٢٣٦ ٣- المعذرة برهان العقل. ١ ١٣٣ معذور داشتن (و عذر پذيرفتن) دليل بر عقل و خرد است.

٦٢٣٧ ٤- الاعتذار منذر ناصح. ١ ١٥٥ عذرخواهى كردن و عذر پذيرفتن ترساننده‏اى است خيرخواه و بى غشّ.

٦٢٣٨ ٥- اعادة الاعتذار تذكير بالذّنب. ١ ٣٧٤ تكرار كردن عذرخواهى يادآورى كردن خطا و گناه است.

٦٢٣٩ ٦- الاستغناء عن العذر اعزّ من الصّدق. ٢ ١٠٢ بى‏نيازى جستن از عذرخواهى كمياب‏تر و عزيزتر از راستگويى است. ٦٢٤٠ ٧- اقبل اعذار النّاس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم. ٢ ٢١٥ عذرخواهى مردم را بپذير تا از برادرى آنها بهره‏مند شوى، و با خوشرويى و روى گشاده ديدارشان كن تا كينه‏هاشان را بميرانى و از ميان بردارى.

٦٢٤١ ٨- اعقل النّاس اعذرهم للنّاس.

٢ ٣٩٦ عاقل‏ترين مردم كسى است كه بيشتر عذر مردم را بپذيرد.

٦٢٤٢ ٩- اعظم الوزر منع قبول العذر.

٢ ٣٩٩ بزرگترين گناه نپذيرفتن عذر است.

٦٢٤٣ ١٠- اعرف النّاس باللّه اعذرهم للنّاس و ان لم يجد لهم عذرا. ٢ ٤٤٤ عارف‏ترين مردم به خداوند كسى است كه عذر مردم را بيشتر بپذيرد اگر چه براى آنها عذرى نيابد.

٦٢٤٤ ١١- اذا جنيت فاعتذره. ٣ ١١٧ هرگاه جنايت و گناهى كردن عذرخواهى كن.

٦٢٤٥ ١٢- اذا قلّت المقدرة كثر التّعلّل بالمعاذير. ٣ ١٣٠ هرگاه توانايى پرداخت كم شد بهانه جويى به وسيله عذرها بسيار شود. ٦٢٤٦ ١٣- تحرّ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك، و يفى‏ء اليك برشدك. ٣ ٢٩٦ بجوى از كار خود چيزى كه عذر تو را (در پيشگاه خدا و يا مردم) پابرجا كند، و دليل تو را ثابت نمايد، و رشد و درستى را به سوى تو بازگرداند.

٦٢٤٧ ١٤- خذ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك. ٣ ٤٤٠ «ترجمه شبيه به ترجمه كلام قبلى است» ٦٢٤٨ ١٥- شرّ النّاس من لا يقبل العذر و لا يقيل الذّنب. ٤ ١٦٥ بدترين مردم كسى است كه عذر نپذيرد و از گناه نگذرد (و ناديده نگيرد).

٦٢٤٩ ١٦- شافع المجرم خضوعه بالمعذرة. ٤ ١٨٠ شفيع و واسطه گنهكار فروتنى و التماس او به عذرخواهى است.

٦٢٥٠ ١٧- قد يعذر المتحيّر المبهوت.

٤ ٤٧٥ گاه است كه شخص بهت‏زده و متحيّر معذور است.

٦٢٥١ ١٨- من عاقب معتذرا عظمت اساءته. ٥ ٣٥٥

كسى كه كيفر دهد عذرخواهى را، گناهش بزرگ شود.

٦٢٥٢ ١٩- من اعتذر من غير ذنب فقد اوجب على نفسه الذّنب. ٥ ٣٩١ كسى كه بدون داشتن گناهى عذرخواهى كند به حقيقت گناهى را بر خود ثابت كرده است.

٦٢٥٣ ٢٠- من احسن الاعتذار استحقّ الاغتفار. ٥ ٤٧٠ كسى كه نيكو عذرخواهى كند شايسته آمرزش است.

٦٢٥٤ ٢١- قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن الشّيم. ٤ ٥١٧ پذيرش عذر گناهكار از لوازم بزرگوارى و زيباييهاى خلق و خوى است.

٦٢٥٥ ٢٢- كثرة الاعتذار تعظّم الذّنوب.

٤ ٥٩١ عذرخواهى بسيار گناهان را بزرگ كند (يعنى عذرخواهى بسيار نشانه بزرگى گناه است).

٦٢٥٦ ٢٣- من اعتذر فقد استقال. ٥ ٤٧١ كسى كه عذرخواهى كند با اين كار درخواست گذشت كرده است.

٦٢٥٧ ٢٤- من احسن الفضل قبول عذر الجانى. ٦ ١٨ از بهترين فضيلتها پذيرفتن عذر جنايتكار است.

٦٢٥٨ ٢٥- ما اذنب من اعتذر. ٦ ٥٠ كسى كه عذرخواهى كند چنان است كه گناهى نكرده.

٦٢٥٩ ٢٦- ما اقبح العقوبة مع الاعتذار.

٦ ٦٨ چه زشت است كيفر دادن با وجود عذرخواهى.

٦٢٦٠ ٢٧- نعم الشّفيع الاعتذار. ٦ ١٦١ چه شفيع و واسطه خوبى است عذرخواهى.

٦٢٦١ ٢٨- لا تعتذر الى من يحبّ ان لا يجد لك عذرا. ٦ ٢٨٥ عذرخواهى نكن نزد كسى كه دوست دارد براى تو عذرى نيابد.

٦٢٦٢ ٢٩- لا شافع انجح من الاعتذار.

٦ ٣٨٥ هيچ شفاعت كننده‏اى پيروزمندتر از عذرخواهى نيست.

باب العرض (آبرو)

٦٢٦٣ ١- افضل الغنى ماصين به العرض.

٢ ٤٠٦ بهترين ثروت آن است كه آبرو بدان نگهدارى و حفظ شود.

٦٢٦٤ ٢- ابخل النّاس بعرضه اسخاهم بعرضه. ٢ ٤٣٦ بخيل‏ترين مردم به مال خويش بخشنده‏ترين آنها است به آبروى خويش.

٦٢٦٥ ٣- حصّنوا الاعراض بالاموال.

٣ ٤٠٦ آبروهاى خود را به وسيله اموال حفظ كنيد.

٦٢٦٦ ٤- خير أموالك ما وقى عرضك.

٣ ٤٢٢ بهترين مالهاى تو آن است كه آبروى تو را حفظ كند.

٦٢٦٧ ٥- لم يذهب من مالك ما وقى عرضك. ٥ ٩٧ خرج هر مقدار از مال تو كه آبروى تو را حفظ كند به هدر نرفته (و به جا خرج شده است).

٦٢٦٨ ٦- من بذل عرضه ذلّ. ٥ ١٤٣ كسى كه آبروى خود را به رايگان بدهد خوار گردد.

٦٢٦٩ ٧- من بذل عرضه حقّر. ٥ ١٩٠ كسى كه آبروى خود را بذل كند كوچك و حقير گردد.

٦٢٧٠ ٨- من صان عرضه وقّر. ٥ ١٩١ كسى كه آبروى خود را حفظ كند بزرگ و محترم گردد.

٦٢٧١ ٩- من كرم عليه عرضه هان عليه المال. ٥ ٣٣٦ كسى كه آبرويش نزد او گرامى و عزيز باشد مال براى او (و صرف آن در اين راه) خوار باشد.

٦٢٧٢ ١٠- من النّبل ان يبذل الرّجل ماله‏

و يصون عرضه. ٦ ٢٧ از بزرگى و ارجمندى مرد است كه مال خود را خرج كند و آبروى خود را حفظ كند.

٦٢٧٣ ١١- من اللّؤم ان يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه. ٦ ٢٧ از پستى و لئامت مرد است كه مال خود را نگه دارد و آبروى خود را خرج كند.

٦٢٧٤ ١٢- ما صان الاعراض كالاعراض عن الدّنايا و سوء الاغراض. ٦ ١١٢ آبروها را چيزى نگه ندارد مانند دورى كردن از پستيها (اخلاق و اعمال پست) و انديشه‏هاى بد و دشمنيها.

٦٢٧٥ ١٣- وقّوا اعراضكم ببذل اموالكم. ٦ ٢٢٣ نگهداريد و حفظ كنيد آبروهاى خود را به خرج كردن مالهاى خود.

٦٢٧٦ ١٤- وقّ عرضك بعرضك تكرم، و تفضّل تخدم، و احلم تقدّم. ٦ ٢٣٦ آبروى خود را به وسيله مال خود نگه دار تا گرامى‏ات دارند، و احسان و نيكى كن تا خدمتت كنند، و بردبارى كن تا مقدّم شوى.

٦٢٧٧ ١٥- وفور العرض بابتذال المال و صلاح الدّين بافساد الدّنيا. ٦ ٢٤٠ فراوانى آبرو به خرج كردن مال است، و صلاح دين به تباه كردن دنياست.

٦٢٧٨ ١٦- لا تفعل ما يشين العرض و الاسم. ٦ ٢٧٥ كارى را كه موجب زشتى آبرو و نام گردد انجام مده.

٦٢٧٩ ١٧- لا تجعل عرضك غرضا لقول كلّ قائل. ٦ ٢٩٤ آبروى خود را هدف گفتار هر گوينده‏اى قرار مده.

باب التعريض (گوشه و كنايه زدن)

٦٢٨٠ ١- التّعريض للعاقل اشدّ عتابه.

١ ٣٠٣ گوشه و كنايه زدن براى شخص عاقل سخت‏ترين عقاب و سرزنش او است.

٦٢٨١ ٢- اذا لوّحت للعاقل فقد اوجعته عتابا. ٣ ١٦٢

هر گاه كنايه و گوشه به انسان عاقل بزنى، سرزنش دردآورى به او كرده‏اى.

٦٢٨٢ ٣- تلويح زلّة العاقل له من امضّ عتابه. ٣ ٢٨٥ كنايه گويى و گوشه زدن در لغزش شخص عاقل، از رنج‏آورترين سرزنشهاى او است.

باب المعرفة (شناخت)

٦٢٨٣ ١- المعرفة نور القلب. ١ ١٤٤ شناخت و معرفت، روشنى و نور دل است.

٦٢٨٤ ٢- المعرفة الفوز بالقدس. ١ ١٤٥ شناخت و معرفت پيروزى و رسيدن به پاكى است.

٦٢٨٥ ٣- لا تستعظمنّ أحدا حتّى تستكشف معرفته. ٦ ٢٧١ هيچكس را بزرگ مشمار تا شناخت او را كشف كنى.

٦٢٨٦ ٤- من مات على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و رسوله و حقّ أهل بيته، مات شهيدا و وقع أجره على اللّه سبحانه، و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله، و قامت نيّته مقام اصلاته سيفه، فانّ لكلّ شي‏ء أجلا لا يعدوه.

٥ ٤٣٥ كسى كه در بستر خود بميرد در حالى كه حق شناخت پروردگار خود و پيامبر و خاندان او را دارا باشد، شهيد مرده و پاداش او بر خداى سبحان است، و سزاوار پاداش چيزى از عمل شايسته خويش است كه در انديشه خود داشته است، و همان انديشه او جايگزين شمشير كشيدن او (و شهادت او در ركاب پيامبر و خاندان او) است، و به راستى كه هر چيزى را زمانى و وقتى است كه از آن زمان نگذرد (و در وقت خود انجام شود). ٦٢٨٧ ٥- المعرفة برهان الفضل. ١ ٢٠٨ شناخت، دليل برترى و فضيلت است.

٦٢٨٨ ٦- الكيّس من عرف نفسه و أخلص اعماله. ١ ٢٩٧ انسان زيرك كسى است كه خود را بشناسد و كارهاى خود را پاك و خالص گرداند.

٦٢٨٩ ٧- العالم من عرف قدره. ١ ٣٢٤ عالم و دانشمند كسى است كه قدر و منزلت خويش را بشناسد.

٦٢٩٠ ٨- المعرفة دهش و الخلوّ منها غطش. ٢ ١٠ شناخت و معرفت خداى تعالى حسرت و سرگردانى است (و به جايى نمى‏رسد) و خالى بودن و نداشتن آن نيز شب كورى و ناتوانى بصيرت است. ٦٢٩١ ٩- المعرفة بالنّفس انفع المعرفتين. ٢ ٢٥ شناخت خويش سودمندترين بخش از دو بخش شناخت است (يعنى اين يك شناخت، و شناختهاى ديگر نيز همگى شناخت ديگر، و اين شناخت سودمندتر از همه آنهاست).

٦٢٩٢ ١٠- العارف من عرف نفسه فاعتقها، و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها و يوبقها. ٢ ٤٨ عارف حقيقى كسى است كه نقص خود را بشناسد، و از هر چه كه آن را دور گرداند و به هلاكت اندازد پاك گرداند.

٦٢٩٣ ١١- العارف وجهه مستبشر متبسّم و قلبه وجل محزون. ٢ ١٠٥ انسان عارف چهره‏اش باز و خندان ولى دلش ترسان و اندوهگين است.

٦٢٩٤ ١٢- اخوفكم اعرفكم. ٢ ٣٧٠ هر كس بيشتر از (خدا) بترسد شناخت و معرفتش بيشتر است.

٦٢٩٥ ١٣- ثمرة العلم معرفة اللّه. ٣ ٣٢٢ ميوه علم و دانش، معرفت خداست.

٦٢٩٦ ١٤- ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء. ٣ ٣٣٣ ميوه معرفت كناره‏گيرى از سراى فانى است.

٦٢٩٧ ١٥- ربّ معرفة ادّت الى تضليل.

٤ ٧٥ بسا معرفت و شناختى كه به گمراهى منجر شود.

٦٢٩٨ ١٦- عرف اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و كشف الضّرّ و البليّة عمّن اخلص له النّيّة. ٤ ٣٥٧ خداى سبحان شناخته شده به فسخ (و به هم خوردن) تصميمها و باز شدن گره‏ها، و گشوده شدن سختيها و بلاها از كسى كه نيّت خود را به درگاه او پاك و خالص گرداند.

٦٢٩٩ ١٧- غاية المعرفة ان يعرف المرء نفسه. ٤ ٣٧٢ نهايت معرفت و شناخت آن است كه آدمى خود را بشناسد.

٦٣٠٠ ١٨- كلّ عارف مهموم. ٤ ٥٢٤ هر عارفى مهموم و غمگين است.

٦٣٠١ ١٩- كلّ عارف عائف. ٤ ٥٢٤ هر عارفى ناخوش دارد (دنيا و ماديات آن را).

٦٣٠٢ ٢٠- لقاء اهل المعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحكمة. ٥ ١٣١ ديدار اهل معرفت آبادانى دلها و سبب فايده بردن حكمت و فرزانگى است.

٦٣٠٣ ٢١- من عرف اللّه توحّد. ٥ ١٧٢ كسى كه خدا را بشناسد تنهايى گيرد (و از مردم و اجتماعات بگريزد).

٦٣٠٤ ٢٢- من عرف كفّ. ٥ ١٣٥ هر كس معرفت و شناخت داشته باشد (از كارهاى ناپسند) باز ايستد.

٦٣٠٥ ٢٣- من عرف اللّه كملت معرفته.

٥ ٢٠٦ كسى كه خدا را بشناسد معرفتش كامل گردد.

٦٣٠٦ ٢٤- من لم يعرف الخير من الشّرّ فهو من البهائم. ٥ ٣٦٢ كسى كه خوبى را از بدى نشناسد او از بهائم و چهارپايان است.

٦٣٠٧ ٢٥- من عرف اللّه سبحانه لم يشق ابدا. ٥ ٤٠٦ كسى كه خداى سبحان را بشناسد هرگز بدبخت نشود.

٦٣٠٨ ٢٦- من صحّت معرفته انصرفت عن العالم الفانى نفسه و همّته. ٥ ٤٥٣ كسى كه شناخت و معرفتش درست باشد همّت و اندوهش را از جهان فانى بازگرداند.

٦٣٠٩ ٢٧- معرفة اللّه سبحانه اعلى المعارف. ٦ ١٤٨ شناخت و معرفت خداوند والاترين و برترين شناختهاست.

٦٣١٠ ٢٨- معرفة النّفس انفع المعارف.

٦ ١٤٨ شناخت نفس سودمندترين شناختها است.

٦٣١١ ٢٩- نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النّفس. ٦ ١٧٢ به بزرگترين پيروزى و رستگارى نائل گشته كسى كه به شناخت نفس دست يابد.

٦٣١٢ ٣٠- لا تزهدنّ فى شي‏ء حتّى تعرفه. ٦ ٢٦٣ زهد و بى‏رغبتى مكن در چيزى تا آن را بشناسى.

٦٣١٣ ٣١- يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا. ٦ ٤٥٦ اندكى از معرفت و شناخت موجب زهد و بى‏رغبتى در دنيا شود.

٦٣١٤ ٣٢- هب ما انكرت لما عرفت و ما جهلت لما علمت. ٦ ٢١٢ آنچه را نشناخته‏اى بدانچه شناخته‏اى ببخش و آنچه ندانسته‏اى بدانچه دانسته‏اى.

باب العدل (دادگرى)

٦١١٣ ١- العدل مألوف، الجور عسوف.

١ ١١ عدالت الفت آورد، و ستم از راه به در برد (و به بيراهه اندازد).

٦١١٤ ٢- العدل انصاف. ١ ٤٧ عدالت، همان انصاف (و برابرى كردن با ديگران) است.

٦١١٥ ٣- العدل ملاك، الجور هلاك. ١ ٥٧ عدالت، ملاك و قوام كارها است، و ستم نابودى و هلاكت است.

٦١١٦ ٤- العدل حياة. ١ ٦٤ عدالت، زندگى است. ٦١١٧ ٥- العدل خير الحكم. ١ ٨١ عدالت، بهترين حكمها است.

٦١١٨ ٦- القسط روح الشّهادة. ١ ٩٧ عدالت، جان گواهى دادن است (يعنى‏

گواهى اگر از غير عادل بود روح ندارد).

٦١١٩ ٧- العدل حياة الاحكام. ١ ١٠٤ عدالت، زندگى و جان احكام است.

٦١٢٠ ٨- القسط خير الشّهادة. ١ ١٠٤ عدالت، بهترين گواهى دادن است.

٦١٢١ ٩- العدل يصلح البريّة. ١ ١٣٣ عدالت، جهان را اصلاح كند.

٦١٢٢ ١٠- العدل فضيلة السّلطان. ١ ١٥٤ عدالت موجب فضيلت و برترى پادشاه است.

٦١٢٣ ١١- العدل فوز و كرامة. ١ ١٧٩ عدالت، رستگارى و بزرگوارى است.

٦١٢٤ ١٢- العدل اغنى الغناء. ١ ١٨١ عدالت بى‏نياز كننده‏ترين ثروتهاست.

٦١٢٥ ١٣- العدل قوام الرّعيّة. ١ ١٨٣ عدالت بر پا دارنده رعيت است.

٦١٢٦ ١٤- العدل نظام الامرة. ١ ١٩٨ عدالت، نظام امارت و فرمانروايى است.

٦١٢٧ ١٥- العدل قوام البريّة. ١ ٢٠٣ عدالت قوام و اساس زندگى مردمان است.

٦١٢٨ ١٦- العدل اقوى اساس. ١ ٢١٦ عدالت، قوى‏ترين اساس هاست.

٦١٢٩ ١٧- العدل افضل سجيّة. ١ ٢٤٠ عدالت برترين خصلتهاست.

٦١٣٠ ١٨- الرّعيّة لا يصلحها الّا العدل.

١ ٣٥٤ رعيت را جز عدالت و دادگسترى چيزى اصلاح نمى‏كند.

٦١٣١ ١٩- العدل يريح العامل به من تقلّد المظالم. ١ ٣٧٦ عدالت آسوده مى‏سازد عمل كننده به آن را از به گردن گرفتن حقوق پايمال شده مردم.

٦١٣٢ ٢٠- امام عادل خير من مطر وابل.

١ ٣٨٦ پيشواى عادل بهتر است از باران بسيار تند و ريزان.

٦١٣٣ ٢١- العادل راع ينتظر احد الجزائين. ٢ ١٩ شخص عادل، نگهبانى است كه چشم به راه يكى از دو پاداش (دنيا و آخرت) است.

٦١٣٤ ٢٢- العدل رأس الايمان و جماع الاحسان. ٢ ٣٠ عدالت اساس ايمان و جامع احسان و نيكوكارى است.

٦١٣٥ ٢٣- العدل افضل السّياستين. ٢ ٢٢ عدالت برترين سياستهاست.

٦١٣٦ ٢٤- العدل قوام الرّعيّة و جمال الولاة. ٢ ٩٠ عدالت برپا دارنده رعيت و زيور و زيبايى زمامداران است.

٦١٣٧ ٢٥- العدل انّك اذا ظلمت انصفت و الفضل انّك اذا قدرت عفوت. ٢ ١٤٥ عدالت به اين است كه اگر ستم كرده باشى (يا مورد ستم قرار گرفته باشى) انصاف دهى (و در هنگام حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى) و فضيلت و برترى به آن است كه چون قدرت يابى درگذرى و عفو كنى.

٦١٣٨ ٢٦- اعدل تحكم. ٢ ١٦٨ به دادگرى و عدالت رفتار كن تا حاكم و فرمانروا باشى. ٦١٣٩ ٢٧- اعدل تملك. ٢ ١٧٣ به عدالت رفتار كن تا به پادشاهى رسى.

٦١٤٠ ٢٨- اعدل فيما ولّيت، اشكر للّه فيما اوليت. ٢ ١٧٥ به عدالت رفتار كن در آنچه بر آن حكومت و ولايت دارى، و سپاسگزارى خدا كن در آنچه به تو عطا و بخشش شده است.

٦١٤١ ٢٩- اعدل تدم لك القدرة. ٢ ١٧٨ به عدالت رفتار كن تا قدرت و حكومت تو پايدار بماند.

٦١٤٢ ٣٠- اسنى المواهب العدل. ٢ ٣٧٧ والاترين موهبتها و بخششهاى الهى عدالت است.

٦١٤٣ ٣١- افضل الملوك العادل. ٢ ٣٧٦ برترين پادشاهان، پادشاه عادل و دادگستر است.

٦١٤٤ ٣٢- اعدل الخلق اقضاهم بالحقّ.

٢ ٤٠١ عادل‏ترين مردم كسى است كه قضاوت و حكم او به حق بهتر و بيشتر از ديگران باشد.

٦١٤٥ ٣٣- افضل الملوك سجيّة من عمّ النّاس بعدله. ٢ ٤١٠ برترين پادشاهان از نظر رفتار و روش پادشاهى است كه عدالت خود را نسبت به مردم فراگير كند.

٦١٤٦ ٣٤- اعدل السّيرة ان تعامل النّاس بما تحبّ ان يعاملوك به. ٢ ٤٣٢ درست‏ترين سيره‏ها و روشها آن است كه با مردم به همان گونه معامله و رفتار كنى كه دوست دارى آنها به همان گونه با تو رفتار كنند.

٦١٤٧ ٣٥- انّ من العدل ان تنصف فى الحكم و تجتنب الظّلم. ٢ ٥٠٢ به راستى كه از عدالت و دادگرى اين است كه در حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى و از ظلم و ستم اجتناب ورزى.

٦١٤٨ ٣٦- انّ العدل ميزان اللّه سبحانه الّذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحقّ فلا تخالفه فى ميزانه و لا تعارضه فى سلطانه. ٢ ٥٠٨ به راستى كه عدالت ميزان و ترازوى خداى سبحان است كه در ميان مردم برقرار كرده، و براى برپاداشتن حق نصب فرموده، پس در ميزان الهى با او مخالفت نكن، و در پادشاهى او با وى معارضه و برابرى نكن.

٦١٤٩ ٣٧- انّ اللّه سبحانه امر بالعدل و الاحسان و نهى عن الفحشاء و الظّلم. ٢ ٥٥٣ به راستى كه خداى سبحان به عدالت و احسان دستور فرموده، و از زشتيها و ظلم نهى نموده است.

٦١٥٠ ٣٨- آفة العدل الظّالم القادر. ٣ ١٠٨ آفت عدالت، ستمكار قدرتمند است.

٦١٥١ ٣٩- اذا ولّيت فاعدل. ٣ ١١٨ هرگاه فرمانروا شدى به عدالت رفتار كن.

٦١٥٢ ٤٠- بالعدل تتضاعف البركات.

٢ ٢٠٥به وسيله عدالت است كه بركتها دو چندان شود.

٦١٥٣ ٤١- بالعدل تصلح الرّعيّة. ٣ ٢٠٦ به وسيله عدالت رعيت اصلاح شود.

٦١٥٤ ٤٢- بالسّيرة العادلة يقهر المناوى. ٣ ٢١٩ به وسيله سلوك و سيره عادلانه و دادگرانه است كه دشمن مغلوب و مقهور گردد.

٦١٥٥ ٤٣- ثبات الدّول باقامة سنن العدل. ٣ ٣٥٣ ثبات و پايدارى دولتها با برپا داشتن شيوه‏هاى عدالت و دادگسترى است.

٦١٥٦ ٤٤- جعل اللّه سبحانه العدل قواما للانام، و تنزيها من المظالم و الآثام و تسنية للاسلام. ٣ ٣٧٤ خداى سبحان عدالت را قوام و اساس زندگى مردمان، و وسيله پاكيزگى از ستمها و گناهان، و آسان كردن راه پذيرش اسلام قرار داده است.

٦١٥٧ ٤٥- حسن العدل نظام البريّة.

٣ ٣٨٥ عدالت نيكو موجب نظام و به هم پيوستگى مردمان است.

٦١٥٨ ٤٦- خير السّياسات العدل. ٣ ٤٢٠ بهترين سياستها عدالت است.

٦١٥٩ ٤٧- خذ بالعدل و اعط بالفضل تحز المنقبتين. ٣ ٤٣٩ به عدالت رفتار كن و با تفضّل و بزرگوارى بخشش كن، تا هر دو منقبت (منقبت عدالت و تفضل) را در برگيرى.

٦١٦٠ ٤٨- دولة العادل من الواجبات.

٤ ١٠ دولت شخص عادل از واجبات (و از امورى است كه ثابت و پابرجا) است. ٦١٦١ ٤٩- ربّ عادل جائر. ٤ ٥٦ بسا عادلى كه ستمگر باشد.

٦١٦٢ ٥٠- زين الملك العدل. ٤ ١٠٩ زيور پادشاهى و مملكت‏دارى، عدالت است.

٦١٦٣ ٥١- زمان العادل خير الازمنة.

٤ ١١٤ زمان و روزگار شخص عادل (و پادشاه دادگستر) بهترين زمانهاست.

٦١٦٤ ٥٢- سياسة العدل ثلاث: لين فى حزم، و استقصاء فى عدل، و افضال فى قصد. ٤ ١٣٦ سياست و تدبير عدالت به سه چيز است: نرمى كردن در عين دورانديشى، و استقصاء (يعنى با دقت نگرى، و به نهايت رساندن كار) در دادگرى، و احسان كردن در ميانه‏روى (و پرهيز از اسراف گرى).

٦١٦٥ ٥٣- شرّ الملوك من خالف العدل.

٤ ١٦٥ بدترين پادشاهان كسى است كه با عدالت مخالفت كند.

٦١٦٦ ٥٤- صلاح الرّعيّة العدل. ٤ ١٩٦ صلاح رعيت در عدل است.

٦١٦٧ ٥٥- ضادّوا الجور بالعدل. ٤ ٢٣٢ مخالفت كنيد با ستم و ظلم به وسيله عدل.

٦١٦٨ ٥٦- عليك بالعدل فى الصّديق و العدّوّ، و القصد فى الفقر و الغنى.

٤ ٢٩٤ بر تو باد به رعايت كردن عدالت در باره دوست و دشمن، و ميانه‏روى در حال ندارى و دارايى.

٦١٦٩ ٥٧- عدل السّلطان حياة الرّعيّة و صلاح البريّة. ٤ ٣٦٣ عدالت پادشاه وسيله حيات و زندگى رعيت و صلاح مردمان است.

٦١٧٠ ٥٨- غاية العدل ان يعدل المرء فى نفسه. ٤ ٣٧٢ نهايت عدالت اين است كه آدمى در باره خويشتن به عدالت رفتار كند (و به حق خود قانع باشد).

٦١٧١ ٥٩- غريزة العقل تحدو على استعمال العدل. ٤ ٣٧٩ غريزه و سرشت عقل چنان است كه مى‏راند انسان را به سوى به كار بردن عدل.

٦١٧٢ ٦٠- فى العدل الاحسان. ٤ ٤٠١ احسان و نيكى در عدل است.

٦١٧٣ ٦١- فى العدل صلاح البريّة. ٤ ٤٠٢ صلاح مردمان در عدالت است.

٦١٧٤ ٦٢- فى العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول. ٤ ٤٠٣ پيروى كردن سنّت الهى و پايدارى دولتها در عدالت و دادگسترى است.

٦١٧٥ ٦٣- فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق. ٤ ٤٠٩ فراخى كارها در عدالت است و كسى كه عدالت بر او كار را تنگ كند ستم بر او كار را تنگ‏تر كند.

٦١٧٦ ٦٤- كفى بالعدل سائسا. ٤ ٥٧٤ براى سياست و تدبير كارها همان عدالت كافى است.

٦١٧٧ ٦٥- ليكن احبّ الامور اليك اعمّها فى العدل و اقسطها بالحقّ. ٥ ٥٠ بايد محبوب‏ترين كارها نزد تو آن باشد كه در دادگرى فراگيرتر، و در گرفتن حقّ از همه عادل‏تر باشد.

٦١٧٨ ٦٦- ليكن مركبك العدل فمن ركبه ملك. ٥ ٥٣ بايد مركب تو (در كارها) عدالت باشد كه هر كس بر آن سوار شد مالك (خوشبختى و پيروزى) گردد.

٦١٧٩ ٦٧- لن يتمكّن العدل حتّى يزلّ البخس. ٥ ٦٦ جايگير نشود عدل و داد تا وقتى كه ظلم و ستم بلغزد و از جاى كنده شود.

٦١٨٠ ٦٨- لن تحصّن الدّول بمثل استعمال العدل فيها. ٥ ٧٠ دولتها محكم و محفوظ نماند به چيزى همانند به كار بردن عدالت در آنها.

٦١٨١ ٦٩- من عدل تمكّن. ٥ ١٤٨ كسى كه به عدالت رفتار كند در كار خود پابرجا شود.

٦١٨٢ ٧٠- من عدل نفذ حكمه. ٥ ١٧٥ كسى كه به عدالت رفتار كند حكمش نافذ و جارى گردد.

٦١٨٣ ٧١- من عدل عظم قدره. ٥ ١٩٣ كسى كه به عدالت رفتار كند قدر و منزلتش بزرگ گردد.

٦١٨٤ ٧٢- من كثر عدله حمدت ايّامه.

٥ ٢٩٠ كسى كه عدالتش بسيار باشد دورانش ستوده (و مورد ستايش مردم) باشد.

٦١٨٥ ٧٣- من عدل فى البلاد نشر اللّه عليه الرّحمة. ٥ ٣٣٧ كسى كه در شهرها به عدالت رفتار كند خداى تعالى رحمت خود را بر او بگستراند.

٦١٨٦ ٧٤- من عدل فى سلطانه استغنى عن اعوانه. ٥ ٣٤٣ كسى كه در سلطنت و پادشاهى خود به عدالت رفتار كند از كمك كاران و ياران خود بى‏نياز گردد.

٦١٨٧ ٧٥- من عمل بالعدل حصّن اللّه ملكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به عدالت رفتار كند خداوند سلطنت او را محكم و محفوظ دارد.

٦١٨٨ ٧٦- من افضل الاختيار و احسن الاستظهار، ان تعدل فى الحكم و تجريه فى الخاصّة و العامّة على السّواء. ٦ ٤٣ از برترين انتخابها و بهترين پشت‏گرميها آن است كه در حكم و قضاوت به عدالت حكم كنى، و در ميان خاصّ و عامّ به طور يكسان عدالت را اجرا نمايى.

٦١٨٩ ٧٧- ما عمرت البلدان بمثل العدل. ٦ ٦٨ شهرها به چيزى همانند عدالت آباد نشود.

٦١٩٠ ٧٨- ما حصّن الدّول بمثل العدل.

٦ ٧٤ دولتها به چيزى همانند عدل و دادگرى محكم و محفوظ نشود.

٦١٩١ ٧٩- ملاك السّياسة العدل. ٦ ١١٦ ملاك و معيار سياست و تدبير كارها عدالت است.

٦١٩٢ ٨٠- لا تؤيس الضّعفاء من عدلك.

٦ ٢٧٤ ضعيفان و ناتوانان را از عدالت خويش نوميد مگردان.

٦١٩٣ ٨١- لا رياسة كالعدل فى السّياسة.

٦ ٤٣٠ آقايى و رياستى همچون عمل به عدالت در سياست نيست.

٦١٩٤ ٨٢- لا عدل افضل من ردّ المظالم.

٦ ٤١٥ عدالتى برتر از بازگرداندن حقوق از دست رفته مردم نيست.

باب العداوة (دشمنى)

٦١٩٥ ١- عداوة الاقارب امرّ من لسع العقارب. ٤ ٣٥٧ دشمنى نزديكان و خويشان تلخ‏تر است از گزيدن عقربها.

٦١٩٦ ٢- الواحد من الاعداء كثير. ١ ٣٠٠ يك عدد دشمن هم زياد است. ٦١٩٧ ٣- الاخذ على العدوّ بالفضل احد الظّفرين. ٢ ٢٦ در اختيار گرفتن دشمن و تسليم شدنش به وسيله بخشش و احسان يكى از دو پيروزى است (يعنى هميشه نبايد بر دشمن با جنگ پيروز شد).

٦١٩٨ ٤- الاستصلاح للاعداء بحسن المقال و جميل الافعال، اهون من ملاقاتهم و مغالبتهم بمضيض القتال.

٢ ٨٢ به صلاح آوردن و اصلاح دشمنان با گفتار نيك و كردار زيبا، آسان‏تر است از برخورد و پيروز شدن بر آنها به وسيله پيكارهاى مصيبت بار.

٦١٩٩ ٥- استعمل مع عدوّك مراقبة الامكان و انتهاز الفرصة تظفر. ٢ ١٩٢ به كاربر در برابر دشمن خود مراقبت و چشم به راه بودن توان و امكانات، و غنيمت شمردن فرصت را تا پيروز شوى.

٦٢٠٠ ٦- اوهن الاعداء كيدا من اظهر عداوته. ٢ ٤٥٠ سست‏ترين دشمنان در مكر و حيله، آن دشمنى است كه دشمنى خود را آشكار سازد.

٦٢٠١ ٧- بئس القرين العدوّ. ٣ ٢٥٣ بد قرين و همراهى است دشمن براى انسان.

٦٢٠٢ ٨- دار عدوّك و اخلص لودودك تحفظ الاخوّة و تحرز المروءة. ٤ ١٦ با دشمن خويش مدارا كن، و براى دوست خود در دوستى خالص و بى‏ريا باش تا برادرى را حفظ كرده و مروت و مردانگى را به دست آورى. ٦٢٠٣ ٩- راس الجهل معاداة النّاس.

٤ ٥١ اساس نادانى، دشمنى كردن با مردم است.

٦٢٠٤ ١٠- شرّ الاعداء ابعدهم غورا و اخفاهم مكيدة. ٤ ١٨٨ بدترين دشمنان آن دشمنى است كه دقّت و فرو رفتن او در مسائل از همگان دورتر و دقيق‏تر، و كيد و مكرش پنهان‏تر باشد.

٦٢٠٥ ١١- عادة الاشرار معاداة الاخيار.

٤ ٣٣٢ عادت و شيوه اشرار و بدان، دشمنى و عداوت با نيكان است.

٦٢٠٦ ١٢- قد يخدع الاعداء. ٤ ٤٧١ گاه است كه دشمنان (انسان را) فريب مى‏دهند.

٦٢٠٧ ١٣- قد جهل من استنصح اعداءه.

٤ ٤٧٣ به حقيقت، نادان است كسى كه از دشمنان خود خيرخواهى بجويد.

٦٢٠٨ ١٤- كثرة العداوة عناء القلوب.

٤ ٥٩١ دشمنى كردن بسيار (با مردم) رنج و تعب دلهاست (و دل انسان را پيوسته در رنج دارد).

٦٢٠٩ ١٥- لكلّ شي‏ء نكد و نكد العمر

مقارنة العدوّ. ٥ ١٩ هر چيزى را دشوارى و سختى است، و سختى عمر انسان هم‏نشينى با دشمن است.

٦٢١٠ ١٦- لم يتّصف بالمروّة من لم يرع ذمّة اوليائه و ينصف اعدائه. ٥ ٩٥ به مردانگى توصيف نشود كسى كه پيمان دوستان را مراعات نكند، و با دشمنان خود به انصاف و عدالت رفتار ننمايد.

٦٢١١ ١٧- من ابغضك اغراك. ٥ ١٤٩ كسى كه دشمن تو است تو را به كار زشت وادارد.

٦٢١٢ ١٨- من اظهر عداوته قلّ كيده.

٥ ١٩٦ كسى كه دشمنى خود را اظهار و آشكار كند مكر و حيله‏اش اندك شود.

٦٢١٣ ١٩- من زرع العدوان حصد الخسران. ٥ ٢١٤ كسى كه تخم دشمنى بكارد زيان و خسران درو كند.

٦٢١٤ ٢٠- من لاحى الرّجال كثر اعداؤه.

٥ ٢٢١ كسى كه با مردمان منازعه و ستيز كند دشمنانش بسيار گردند.

٦٢١٥ ٢١- من قارن ضدّه ضنى جسده.

٥ ٢٤٠ كسى كه با مخالف و دشمن خود قرين و همراه گردد بدنش لاغر و گداخته شود.

٦٢١٦ ٢٢- من استصلح عدوّه زاد فى عدده. ٥ ٢٥٦ كسى كه دشمن خود را اصلاح كند عدد (افراد) خود را زياد گرداند.

٦٢١٧ ٢٣- من لا يبالك فهو عدوّك. ٥ ٢٦١ كسى كه پروايى در باره تو (و خوبى و بدى تو) ندارد چنين كسى دشمن تو است.

٦٢١٨ ٢٤- من نام عن عدوّه انبهته المكائد. ٥ ٣٤٤ كسى كه از توطئه دشمن خود (آسوده و راحت) بخوابد و (اطمينان يابد) مكرها و توطئه‏ها او را بيدار كند.

٦٢١٩ ٢٥- من عادى النّاس استثمر

النّدامة. ٥ ٣٥٧ كسى كه با مردم دشمنى كند ميوه پشيمانى بچيند.

٦٢٢٠ ٢٦- من استحلى معاداة الرّجال استمرّ معاناة القتال. ٥ ٣٤٦ كسى كه شيرين بشمارد دشمنى كردن با مردم را بايد تلخى رنج پيكار آنها را نيز به حساب آورد.

٦٢٢١ ٢٧- من شاقّ و عرت عليه طرقه و اعضل عليه امره و ضاق عليه مخرجه. ٥ ٣٩٩ كسى كه با مردم مخالفت و دشمنى كند راههاى زندگى بر او سخت شود و كار بر او دشوار گردد، و جاى بيرون رفتن از دشوارى‏ها بر او تنگ شود.

٦٢٢٢ ٢٨- من اصلح الاضداد بلغ المراد. ٥ ٤٠٤ كسى كه با مخالفان اصلاح كند به آرمان خود برسد.

٦٢٢٣ ٢٩- من استعان بعدوّه على حاجته ازداد بعدا منها. ٥ ٤١٤ كسى كه براى رسيدن به نياز و حاجت خود از دشمن كمك خواهد، دورى خود را از آن حاجت افزون كند.

٦٢٢٤ ٣٠- من كان نفعه فى مضرّتك لم يخل فى كلّ حال من عداوتك. ٥ ٤٥٥ كسى كه سود و نفع او در زيان زدن به تو باشد، در هيچ حالى از دشمنى تو بيرون نخواهد بود.

٦٢٢٥ ٣١- معاداة الرّجال من شيم الجهّال. ٦ ١٢٩ دشمنى كردن با مردمان از خوى و خصلت نادانان است.

٦٢٢٦ ٣٢- مواقف الشّنأن تسخط الرّحمن و ترضى الشّيطان و تشين الانسان. ٦ ١٤٠ توقف در ايستگاههاى دشمنى، خداى رحمان را به خشم آورد، و شيطان را خوشنود گرداند، و انسان را عيبناك و زشت گرداند.

٦٢٢٧ ٣٣- لا تأمن عدوّا و ان شكر. ٦ ٢٦٨ از هيچ دشمنى ايمن مشو اگر چه‏ سپاسگزارى كند. ٦٢٢٨ ٣٤- لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف. ٦ ٢٧٣ هيچ دشمنى را كوچك مشمار اگر چه ناتوان باشد. ٦٢٢٩ ٣٥- لا توقع بالعدوّ قبل القدرة.

٦ ٢٨٢ درگير مشو با دشمن پيش از توانايى و قدرت.

٦٢٣٠ ٣٦- لا تغترّنّ بمجاملة العدوّ فانّه كالماء و ان اطيل اسخانه بالنّار لا يمتنع من اطفائها. ٦ ٢٩٢ فريب چرب زبانى و خوش آمد گويى دشمن را مخور زيرا دشمن همچون آب است كه گر چه گرم كردنش با آتش به طول انجامد (و زمان زيادى طول كشد تا آن را گرم كند) ولى مانع از خاموش كردن آن نشود.

٦٢٣١ ٣٧- لا تأمن صديقك حتّى تختبره و كن من عدوّك على اشدّ الحذر.

٦ ٢٩٣ از دوست خود ايمن مباش تا او را بيازمايى، و از دشمن خود نيز سخت‏ترين پرهيز را داشته باش.

٦٢٣٢ ٣٨- لا تعرّض لعدوّك و هو مقبل فانّ اقباله يعينه عليك، و لا تعرّض له و هو مدبر فانّ ادباره يكفيك امره.

٦ ٢٩٥ در حالى كه دشمن رو در رو به سوى تو آيد متعرّض او مشو كه همان رو در رو آمدنش به زيان تو او را كمك دهد، و هم چنين هنگامى كه پشت كرده و فرار كند متعرض او مشو كه همان پشت كردنش تو را كفايت كند.

٦٢٣٣ ٣٩- لا تنابذ عدوّك و لا تقرّع صديقك، و اقبل العذر و ان كان كذبا ودع الجواب عن قدرة و ان كان لك.

٦ ٣١٣ با دشمن خود دشمنى‏ات را آشكار مكن، و دوست خود را سرزنش و سركوفت نزن و عذرش را بپذير اگر چه دروغ باشد، و پاسخ او را اگر چه از روى قدرت و توانايى و به سود تو باشد، واگذار.

باب الاعتذار (پوزش خواهى)

٦٢٣٤ ١- الاقرار اعتذار. ١ ٥١ اقرار و اعتراف به گناه عذرخواهى است.

٦٢٣٥ ٢- الاعذار يوجب الاعتذار. ١ ١١٧ عذرخواهى واجب سازد عذرپذيرى را. ٦٢٣٦ ٣- المعذرة برهان العقل. ١ ١٣٣ معذور داشتن (و عذر پذيرفتن) دليل بر عقل و خرد است.

٦٢٣٧ ٤- الاعتذار منذر ناصح. ١ ١٥٥ عذرخواهى كردن و عذر پذيرفتن ترساننده‏اى است خيرخواه و بى غشّ.

٦٢٣٨ ٥- اعادة الاعتذار تذكير بالذّنب. ١ ٣٧٤ تكرار كردن عذرخواهى يادآورى كردن خطا و گناه است.

٦٢٣٩ ٦- الاستغناء عن العذر اعزّ من الصّدق. ٢ ١٠٢ بى‏نيازى جستن از عذرخواهى كمياب‏تر و عزيزتر از راستگويى است. ٦٢٤٠ ٧- اقبل اعذار النّاس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم. ٢ ٢١٥ عذرخواهى مردم را بپذير تا از برادرى آنها بهره‏مند شوى، و با خوشرويى و روى گشاده ديدارشان كن تا كينه‏هاشان را بميرانى و از ميان بردارى.

٦٢٤١ ٨- اعقل النّاس اعذرهم للنّاس.

٢ ٣٩٦ عاقل‏ترين مردم كسى است كه بيشتر عذر مردم را بپذيرد.

٦٢٤٢ ٩- اعظم الوزر منع قبول العذر.

٢ ٣٩٩ بزرگترين گناه نپذيرفتن عذر است.

٦٢٤٣ ١٠- اعرف النّاس باللّه اعذرهم للنّاس و ان لم يجد لهم عذرا. ٢ ٤٤٤ عارف‏ترين مردم به خداوند كسى است كه عذر مردم را بيشتر بپذيرد اگر چه براى آنها عذرى نيابد.

٦٢٤٤ ١١- اذا جنيت فاعتذره. ٣ ١١٧ هرگاه جنايت و گناهى كردن عذرخواهى كن.

٦٢٤٥ ١٢- اذا قلّت المقدرة كثر التّعلّل بالمعاذير. ٣ ١٣٠ هرگاه توانايى پرداخت كم شد بهانه جويى به وسيله عذرها بسيار شود. ٦٢٤٦ ١٣- تحرّ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك، و يفى‏ء اليك برشدك. ٣ ٢٩٦ بجوى از كار خود چيزى كه عذر تو را (در پيشگاه خدا و يا مردم) پابرجا كند، و دليل تو را ثابت نمايد، و رشد و درستى را به سوى تو بازگرداند.

٦٢٤٧ ١٤- خذ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك. ٣ ٤٤٠ «ترجمه شبيه به ترجمه كلام قبلى است» ٦٢٤٨ ١٥- شرّ النّاس من لا يقبل العذر و لا يقيل الذّنب. ٤ ١٦٥ بدترين مردم كسى است كه عذر نپذيرد و از گناه نگذرد (و ناديده نگيرد).

٦٢٤٩ ١٦- شافع المجرم خضوعه بالمعذرة. ٤ ١٨٠ شفيع و واسطه گنهكار فروتنى و التماس او به عذرخواهى است.

٦٢٥٠ ١٧- قد يعذر المتحيّر المبهوت.

٤ ٤٧٥ گاه است كه شخص بهت‏زده و متحيّر معذور است.

٦٢٥١ ١٨- من عاقب معتذرا عظمت اساءته. ٥ ٣٥٥

كسى كه كيفر دهد عذرخواهى را، گناهش بزرگ شود.

٦٢٥٢ ١٩- من اعتذر من غير ذنب فقد اوجب على نفسه الذّنب. ٥ ٣٩١ كسى كه بدون داشتن گناهى عذرخواهى كند به حقيقت گناهى را بر خود ثابت كرده است.

٦٢٥٣ ٢٠- من احسن الاعتذار استحقّ الاغتفار. ٥ ٤٧٠ كسى كه نيكو عذرخواهى كند شايسته آمرزش است.

٦٢٥٤ ٢١- قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن الشّيم. ٤ ٥١٧ پذيرش عذر گناهكار از لوازم بزرگوارى و زيباييهاى خلق و خوى است.

٦٢٥٥ ٢٢- كثرة الاعتذار تعظّم الذّنوب.

٤ ٥٩١ عذرخواهى بسيار گناهان را بزرگ كند (يعنى عذرخواهى بسيار نشانه بزرگى گناه است).

٦٢٥٦ ٢٣- من اعتذر فقد استقال. ٥ ٤٧١ كسى كه عذرخواهى كند با اين كار درخواست گذشت كرده است.

٦٢٥٧ ٢٤- من احسن الفضل قبول عذر الجانى. ٦ ١٨ از بهترين فضيلتها پذيرفتن عذر جنايتكار است.

٦٢٥٨ ٢٥- ما اذنب من اعتذر. ٦ ٥٠ كسى كه عذرخواهى كند چنان است كه گناهى نكرده.

٦٢٥٩ ٢٦- ما اقبح العقوبة مع الاعتذار.

٦ ٦٨ چه زشت است كيفر دادن با وجود عذرخواهى.

٦٢٦٠ ٢٧- نعم الشّفيع الاعتذار. ٦ ١٦١ چه شفيع و واسطه خوبى است عذرخواهى.

٦٢٦١ ٢٨- لا تعتذر الى من يحبّ ان لا يجد لك عذرا. ٦ ٢٨٥ عذرخواهى نكن نزد كسى كه دوست دارد براى تو عذرى نيابد.

٦٢٦٢ ٢٩- لا شافع انجح من الاعتذار.

٦ ٣٨٥ هيچ شفاعت كننده‏اى پيروزمندتر از عذرخواهى نيست.

باب العرض (آبرو)

٦٢٦٣ ١- افضل الغنى ماصين به العرض.

٢ ٤٠٦ بهترين ثروت آن است كه آبرو بدان نگهدارى و حفظ شود.

٦٢٦٤ ٢- ابخل النّاس بعرضه اسخاهم بعرضه. ٢ ٤٣٦ بخيل‏ترين مردم به مال خويش بخشنده‏ترين آنها است به آبروى خويش.

٦٢٦٥ ٣- حصّنوا الاعراض بالاموال.

٣ ٤٠٦ آبروهاى خود را به وسيله اموال حفظ كنيد.

٦٢٦٦ ٤- خير أموالك ما وقى عرضك.

٣ ٤٢٢ بهترين مالهاى تو آن است كه آبروى تو را حفظ كند.

٦٢٦٧ ٥- لم يذهب من مالك ما وقى عرضك. ٥ ٩٧ خرج هر مقدار از مال تو كه آبروى تو را حفظ كند به هدر نرفته (و به جا خرج شده است).

٦٢٦٨ ٦- من بذل عرضه ذلّ. ٥ ١٤٣ كسى كه آبروى خود را به رايگان بدهد خوار گردد.

٦٢٦٩ ٧- من بذل عرضه حقّر. ٥ ١٩٠ كسى كه آبروى خود را بذل كند كوچك و حقير گردد.

٦٢٧٠ ٨- من صان عرضه وقّر. ٥ ١٩١ كسى كه آبروى خود را حفظ كند بزرگ و محترم گردد.

٦٢٧١ ٩- من كرم عليه عرضه هان عليه المال. ٥ ٣٣٦ كسى كه آبرويش نزد او گرامى و عزيز باشد مال براى او (و صرف آن در اين راه) خوار باشد.

٦٢٧٢ ١٠- من النّبل ان يبذل الرّجل ماله‏

و يصون عرضه. ٦ ٢٧ از بزرگى و ارجمندى مرد است كه مال خود را خرج كند و آبروى خود را حفظ كند.

٦٢٧٣ ١١- من اللّؤم ان يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه. ٦ ٢٧ از پستى و لئامت مرد است كه مال خود را نگه دارد و آبروى خود را خرج كند.

٦٢٧٤ ١٢- ما صان الاعراض كالاعراض عن الدّنايا و سوء الاغراض. ٦ ١١٢ آبروها را چيزى نگه ندارد مانند دورى كردن از پستيها (اخلاق و اعمال پست) و انديشه‏هاى بد و دشمنيها.

٦٢٧٥ ١٣- وقّوا اعراضكم ببذل اموالكم. ٦ ٢٢٣ نگهداريد و حفظ كنيد آبروهاى خود را به خرج كردن مالهاى خود.

٦٢٧٦ ١٤- وقّ عرضك بعرضك تكرم، و تفضّل تخدم، و احلم تقدّم. ٦ ٢٣٦ آبروى خود را به وسيله مال خود نگه دار تا گرامى‏ات دارند، و احسان و نيكى كن تا خدمتت كنند، و بردبارى كن تا مقدّم شوى.

٦٢٧٧ ١٥- وفور العرض بابتذال المال و صلاح الدّين بافساد الدّنيا. ٦ ٢٤٠ فراوانى آبرو به خرج كردن مال است، و صلاح دين به تباه كردن دنياست.

٦٢٧٨ ١٦- لا تفعل ما يشين العرض و الاسم. ٦ ٢٧٥ كارى را كه موجب زشتى آبرو و نام گردد انجام مده.

٦٢٧٩ ١٧- لا تجعل عرضك غرضا لقول كلّ قائل. ٦ ٢٩٤ آبروى خود را هدف گفتار هر گوينده‏اى قرار مده.

باب التعريض (گوشه و كنايه زدن)

٦٢٨٠ ١- التّعريض للعاقل اشدّ عتابه.

١ ٣٠٣ گوشه و كنايه زدن براى شخص عاقل سخت‏ترين عقاب و سرزنش او است.

٦٢٨١ ٢- اذا لوّحت للعاقل فقد اوجعته عتابا. ٣ ١٦٢

هر گاه كنايه و گوشه به انسان عاقل بزنى، سرزنش دردآورى به او كرده‏اى.

٦٢٨٢ ٣- تلويح زلّة العاقل له من امضّ عتابه. ٣ ٢٨٥ كنايه گويى و گوشه زدن در لغزش شخص عاقل، از رنج‏آورترين سرزنشهاى او است.

باب المعرفة (شناخت)

٦٢٨٣ ١- المعرفة نور القلب. ١ ١٤٤ شناخت و معرفت، روشنى و نور دل است.

٦٢٨٤ ٢- المعرفة الفوز بالقدس. ١ ١٤٥ شناخت و معرفت پيروزى و رسيدن به پاكى است.

٦٢٨٥ ٣- لا تستعظمنّ أحدا حتّى تستكشف معرفته. ٦ ٢٧١ هيچكس را بزرگ مشمار تا شناخت او را كشف كنى.

٦٢٨٦ ٤- من مات على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و رسوله و حقّ أهل بيته، مات شهيدا و وقع أجره على اللّه سبحانه، و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله، و قامت نيّته مقام اصلاته سيفه، فانّ لكلّ شي‏ء أجلا لا يعدوه.

٥ ٤٣٥ كسى كه در بستر خود بميرد در حالى كه حق شناخت پروردگار خود و پيامبر و خاندان او را دارا باشد، شهيد مرده و پاداش او بر خداى سبحان است، و سزاوار پاداش چيزى از عمل شايسته خويش است كه در انديشه خود داشته است، و همان انديشه او جايگزين شمشير كشيدن او (و شهادت او در ركاب پيامبر و خاندان او) است، و به راستى كه هر چيزى را زمانى و وقتى است كه از آن زمان نگذرد (و در وقت خود انجام شود). ٦٢٨٧ ٥- المعرفة برهان الفضل. ١ ٢٠٨ شناخت، دليل برترى و فضيلت است.

٦٢٨٨ ٦- الكيّس من عرف نفسه و أخلص اعماله. ١ ٢٩٧ انسان زيرك كسى است كه خود را بشناسد و كارهاى خود را پاك و خالص گرداند.

٦٢٨٩ ٧- العالم من عرف قدره. ١ ٣٢٤ عالم و دانشمند كسى است كه قدر و منزلت خويش را بشناسد.

٦٢٩٠ ٨- المعرفة دهش و الخلوّ منها غطش. ٢ ١٠ شناخت و معرفت خداى تعالى حسرت و سرگردانى است (و به جايى نمى‏رسد) و خالى بودن و نداشتن آن نيز شب كورى و ناتوانى بصيرت است. ٦٢٩١ ٩- المعرفة بالنّفس انفع المعرفتين. ٢ ٢٥ شناخت خويش سودمندترين بخش از دو بخش شناخت است (يعنى اين يك شناخت، و شناختهاى ديگر نيز همگى شناخت ديگر، و اين شناخت سودمندتر از همه آنهاست).

٦٢٩٢ ١٠- العارف من عرف نفسه فاعتقها، و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها و يوبقها. ٢ ٤٨ عارف حقيقى كسى است كه نقص خود را بشناسد، و از هر چه كه آن را دور گرداند و به هلاكت اندازد پاك گرداند.

٦٢٩٣ ١١- العارف وجهه مستبشر متبسّم و قلبه وجل محزون. ٢ ١٠٥ انسان عارف چهره‏اش باز و خندان ولى دلش ترسان و اندوهگين است.

٦٢٩٤ ١٢- اخوفكم اعرفكم. ٢ ٣٧٠ هر كس بيشتر از (خدا) بترسد شناخت و معرفتش بيشتر است.

٦٢٩٥ ١٣- ثمرة العلم معرفة اللّه. ٣ ٣٢٢ ميوه علم و دانش، معرفت خداست.

٦٢٩٦ ١٤- ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء. ٣ ٣٣٣ ميوه معرفت كناره‏گيرى از سراى فانى است.

٦٢٩٧ ١٥- ربّ معرفة ادّت الى تضليل.

٤ ٧٥ بسا معرفت و شناختى كه به گمراهى منجر شود.

٦٢٩٨ ١٦- عرف اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و كشف الضّرّ و البليّة عمّن اخلص له النّيّة. ٤ ٣٥٧ خداى سبحان شناخته شده به فسخ (و به هم خوردن) تصميمها و باز شدن گره‏ها، و گشوده شدن سختيها و بلاها از كسى كه نيّت خود را به درگاه او پاك و خالص گرداند.

٦٢٩٩ ١٧- غاية المعرفة ان يعرف المرء نفسه. ٤ ٣٧٢ نهايت معرفت و شناخت آن است كه آدمى خود را بشناسد.

٦٣٠٠ ١٨- كلّ عارف مهموم. ٤ ٥٢٤ هر عارفى مهموم و غمگين است.

٦٣٠١ ١٩- كلّ عارف عائف. ٤ ٥٢٤ هر عارفى ناخوش دارد (دنيا و ماديات آن را).

٦٣٠٢ ٢٠- لقاء اهل المعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحكمة. ٥ ١٣١ ديدار اهل معرفت آبادانى دلها و سبب فايده بردن حكمت و فرزانگى است.

٦٣٠٣ ٢١- من عرف اللّه توحّد. ٥ ١٧٢ كسى كه خدا را بشناسد تنهايى گيرد (و از مردم و اجتماعات بگريزد).

٦٣٠٤ ٢٢- من عرف كفّ. ٥ ١٣٥ هر كس معرفت و شناخت داشته باشد (از كارهاى ناپسند) باز ايستد.

٦٣٠٥ ٢٣- من عرف اللّه كملت معرفته.

٥ ٢٠٦ كسى كه خدا را بشناسد معرفتش كامل گردد.

٦٣٠٦ ٢٤- من لم يعرف الخير من الشّرّ فهو من البهائم. ٥ ٣٦٢ كسى كه خوبى را از بدى نشناسد او از بهائم و چهارپايان است.

٦٣٠٧ ٢٥- من عرف اللّه سبحانه لم يشق ابدا. ٥ ٤٠٦ كسى كه خداى سبحان را بشناسد هرگز بدبخت نشود.

٦٣٠٨ ٢٦- من صحّت معرفته انصرفت عن العالم الفانى نفسه و همّته. ٥ ٤٥٣ كسى كه شناخت و معرفتش درست باشد همّت و اندوهش را از جهان فانى بازگرداند.

٦٣٠٩ ٢٧- معرفة اللّه سبحانه اعلى المعارف. ٦ ١٤٨ شناخت و معرفت خداوند والاترين و برترين شناختهاست.

٦٣١٠ ٢٨- معرفة النّفس انفع المعارف.

٦ ١٤٨ شناخت نفس سودمندترين شناختها است.

٦٣١١ ٢٩- نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النّفس. ٦ ١٧٢ به بزرگترين پيروزى و رستگارى نائل گشته كسى كه به شناخت نفس دست يابد.

٦٣١٢ ٣٠- لا تزهدنّ فى شي‏ء حتّى تعرفه. ٦ ٢٦٣ زهد و بى‏رغبتى مكن در چيزى تا آن را بشناسى.

٦٣١٣ ٣١- يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا. ٦ ٤٥٦ اندكى از معرفت و شناخت موجب زهد و بى‏رغبتى در دنيا شود.

٦٣١٤ ٣٢- هب ما انكرت لما عرفت و ما جهلت لما علمت. ٦ ٢١٢ آنچه را نشناخته‏اى بدانچه شناخته‏اى ببخش و آنچه ندانسته‏اى بدانچه دانسته‏اى.


4