گلچين صدوق (برگزيده من لا يحضره الفقيه)

گلچين صدوق (برگزيده  من لا يحضره الفقيه)60%

گلچين صدوق (برگزيده  من لا يحضره الفقيه) نویسنده:
گروه: متون حدیثی

گلچين صدوق (برگزيده من لا يحضره الفقيه)
  • شروع
  • قبلی
  • 75 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4801 / دانلود: 2962
اندازه اندازه اندازه
گلچين صدوق (برگزيده  من لا يحضره الفقيه)

گلچين صدوق (برگزيده من لا يحضره الفقيه)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

گلچين صدوق (برگزيده من لا يحضره الفقيه)

نویسنده: شيخ صدوقرحمه‌الله

مترجم : محمد حسين صفا خواه

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

گلچين صدوق گزيده اى تربيتى اخلاقى عقديتى از كتاب من لا يحضره الفقيه تاليف شيخ صدوق محمد بن على بن بابويه قمى (متوفى ٣٨١ هجرى قمرى) است اين كتاب ، كه يكى از كتب چهار گانه اصلى و محورى فقه شيعه است ، مجموعه اى است نفيس كه در عين اختصار، يك دوره كامل از احكام دين بر مبناى مكتب اهل بيتعليه‌السلام ارائه كرده است

اين يادگار ارزشمند صدوق ، گوهرى بى بها است كه اين عالم گرانقدر و مخلص ، براى صيانت سنت صحيح نبوى از دستخوش تحريف تحريف گران ، به امت اسلام بخشيده است

من لا يحضره الفقيه ، در عين حال كه براى خواص ، مجموعه اى فقهى است ، نكته هاى اخلاقى ، تربيتى ، عقيدتى ، تاريخى و درسهاى زندگى فراوانى در بر دارد، كه آشنايى با آنها، براى عموم مردم ضرورت دارد.

از آنجا كه اين نكته ها و درسها و تذكرها، در لابلاى صفحات آن مجموعه پراكنده بود، گلچين صدوق به عنوان دسته گلى از ميان اين بوستان روح انگيز و معطر فراهم آمد، تا عموم طبقات ، به ويژه جوانان و نوجوانان را به كار آيد. و چراغى فرا راه زندگى آينده آنان روشن دارد.

تذكر چند نكته در مورد كتاب ، ضرورت دارد:

١ - احاديث ، بر مبناى سازندگى تربيتى آنها براى زندگى عموم طبقات معاصر به ويژه نسل جوان و آينده سازان اين مرز و بوم گزينش شده است

به همين دليل ، از انتخاب احاديث مشكل يا مفصل يا احاديثى كه به توضيح نياز دارد، خوددارى شد.

٢ - اين كتاب ، كتاب فتوايى شيخ صدوق بوده است لذا در اين گزينش دقت شد تا از ورود به بيان احكام فقهى خوددارى شود. و اگر هم اشاره به بيان حكم فقهى گرديده است مبنى بر آن بوده كه مطابق با حكم فقهى فقهاى معاصر باشد.

رحم الله امرى ء عرف قدره و لم يتعد طوره

٣ - براى حل مشكلات بعضى احاديث ، به منابع فراوان مراجعه شده ، كه حاصل تمام اين تلاشها، در ترجمه منعكس شده است به همين دليل ، ترجمه با وجود توجه دقيق به متن حديث با توضيحاتى همراه شده ، كه گاه در پرانتز و گاه در پاورقى بيان گرديده است

٤ - در ترجمه احاديث ، دقت شده تا ساده ترين زبان و بيان انتخاب گردد. به همين دليل ، هر حديث ، چند بار ترجمه شد، تا دقيق ترين و ساده ترين ترجمه ، عرضه شود.

با اين وجود، مدرك اصل حديث (بر اساس متن كتاب من لا يحضره الفقيه تصحيح و تحقيق استاد محقق جناب آقاى على اكبر غفارى ، چاپ جامعه مدرسين قم) بيان شد، تا خوانندگان پژوهنده و فاضل ، در صورت ضرورت به متن حديث دست يابند.

همين جا، از اين گروه خوانندگان انتظار مى رود كه چنانچه ترجمه اى دقيق تر و روان تر، براى احاديث ياد شده داشته باشند، از بيان نظرات خود دريغ ندارند.

٥ - براى آشنايى خوانندگان با سيره اخلاقى بزرگان شيعه ، گوشه اى از نكات آموزنده تربيتى ، علمى ، تاريخى از زندگانى شيخ صدوق ، به عنوان بخش ‍ اول اضافه گرديد.

٦ - بايد توجه داشت كه هدف مرحوم شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه ارائه يك مجموعه مختصر از فقه شيعه بوده است ، نه بيان داستانهاى انبياء و ائمهعليه‌السلام ، چنانچه خود نيز در اين كتاب به اين نكته تصريح نموده است لذا توقع داستان سرايى از اين كتاب نمى توان داشت طبيعتا اين گزيده نيز داعيه قصه گويى ندارد. به همين دليل ، وفادارى به دقت متن ، فداى عناصر داستان پردازى گرديد.

٧ - همانگونه كه در مقدمه كتاب قطره اى از دريا (گزيده الغدير مرحوم علامه امينى) گزيده نگارنده ، آمده است ، يكى از اهداف اين گزينش و نشر، آشنا ساختن جوان با متون اصلى مكتب انسان ساز تشيع مى باشد.

گلچين صدوق نيز، گامى ديگر در همين مسير به حساب مى آيد.

اميد است اين مجموعه مورد قبول مربى واقعى و امام و هادى امت ، امام زمان عج الله تعالى فرجه الشريف واقع شود و تلاشگران و خوانندگان آن از دعاى حضرتش بهره مند گردند.

والسلام على عباد الله الصالحين

تهران محمد حسين صفا خواه

ميلاد حضرت زهراعليها‌السلام ١٤١٨

آبانماه ١٣٧٦

بخش اول : برگى از كتاب زندگى شيخ صدوق

شيخ صدوق ، معروف به ابن بابويه قمى

شيخ صدوق محمد بن على بن الحسين ، معروف به ابن بابويه و شيخ صدوق يكى از ستارگان فروزان و چهره هاى درخشان علم تشيع است

اين محدث جليل و خدمتگزار مكتب مقدس اهل بيتعليه‌السلام ، در شهر مقدس قم در خانواده اى مذهبى و به دعاى امام زمانعليه‌السلام در حدود سال ٣٠٦ قمرى متولد شد.

پدر بزرگوارش ، ابوالحسن على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى ، معروف به صدوق اول است وى در سفرى كه به عراق نمود، با سومين نايب از نواب اربعه امام زمانعليه‌السلام ، ابوالقاسم حسين بن روح ، ملاقات نموده است

شيخ صدوق ، در شهر قم به تحصيل پرداخت وى ابتدا نزد پدرش به فرا گرفتن معارف مشغول شد. و سپس در حوزه درس رئيس محدثين قم محمد بن حسن بن وليد حضور يافت ، و از برجسته ترين شاگردان او گرديد.

شيخ صدوق ، بيشتر ايام زندگيش را در شهر رى گذرانيد.

در اين زمان آل بويه در شهر رى حكومت مى كردند. و وزير دانشمندى چون صاحب بن عباد بر اين منطقه فرمان مى راند.

شيخ صدوق ، در شهر رى به فعاليتهاى علمى و خدمات مذهبى مشغول بود. و در ترويج مذهب حقه تشيع تلاش مى كرد.

وى از مكتب اهل بيتعليه‌السلام با قلم و بيان دفاع كرده و شبهات مطرح شده نسبت به ساحت مقدس اهل بيتعليه‌السلام را پاسخ مى داد.

همو، مدتى را نيز به عنوان مرجع شيعيان خراسان ، در نيشابور اقامت گزيده ، و در ترويج مذهب شيعه بسيار تلاش نمود. و در اين شهر به فكر تاليف كتاب كمال الدين افتاد و در شهر رى تاليف آن را به پايان رسانيد.

شيخ صدوق ، مسافرتهاى زيادى به بلاد شرق و غرب اسلامى انجام داد و با محدثين بزرگ ملاقات نمود. همچنين يكبار به بيت الله الحرام مشرف گشته و دو مرتبه نيز به زيارت مرقد مطهر حضرت رضاعليه‌السلام نائل گرديده است

شيخ بزرگوار، پس از فعاليتهاى پى گير و تلاشهاى خستگى ناپذير، سر انجام در سال ٣٨١ در شهر رى ديده از جهان فرو بست و عالم اسلام را متاثر نمود. آرامگاه او در رى به فاصله كوتاهى از مرقد حضرت عبد العظيم حسنىعليه‌السلام و در كنار باغ طغرل قرار دارد.

درباره شرح حال زندگى مرحوم شيخ صدوق بنگريد به :

١ - مقدمه كتاب من لا يحضره الفقيه ، على اكبر غفارى

٢ - مقدمه كتاب معانى الاخبار، ربانى شيرازى

٣ - مقدمه كامل و جامع كتاب خصال صدوق ، مرحوم كمره اى

٤ - مقدمه كتاب علل الشرايع ، سيد محمد صادق بحر العلوم

٥ - اختران فروزان رى و طهران ، شيخ محمد رازى

٦ - آثار تاريخى طهران ، سيد محمد تقى مصطفوى

٧ - مقدمه كتاب مصادقة الاخوان ، سعيد نفيسى

٨ - مقدمه كتاب مواعظ شيخ صدوق

٩ - قصص العلماء، تنكابنى

١٠ - تنقيح المقال ، مامقانى

١١- منتخب التواريخ ، خراسانى

١٢ - روضات الجنات ، خوانسارى

١٣ - فوائد الرضويه ، قمى

تولد شيخ صدوق ، به دعاى امام زمانعليه‌السلام

على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى پدر شيخ صدوق فرزندى نداشت لذا به حسين بن روح يكى از نواب اربعه امام زمانعليه‌السلام نامه اى نگاشته و از او درخواست كرد كه از امام زمانعليه‌السلام خواهش كند كه برايش دعا فرموده و از خداوند، طلب فرزندى براى او بنمايد.

پس از چندى ، جواب درخواست او آمد:

در مورد خواسته تو، برايت دعا كرديم

و در آينده نزديك دو فرزند پسر پر خير و بركت نصيب تو خواهد گرديد.

پس از مدتى ، خداوند عزوجل به دعاى حضرتش ، دو فرزند به وى عطا نمود. كه هر دو فرزند از اساطين تاريخ ستيهنده شيعى بودند. و هر كدام چراغ هدايت شيعيان گرديدند. و مشعل فروزان و اسطوره هاى مكتب تشيع قرار گرفتند.

يكى از آن دو فرزند، شيخ صدوق بود كه طلايه دار مكتب تشيع بود. و ديگرى برادر شيخ صدوق حسين بن على كه وى نيز از فقهاى اماميه و استاد سيد مرتضى و برادرش سيد رضى موسوى بوده است

شيخ صدوقرحمه‌الله نيز در طول زندگى خود همواره به عنوان شرف و افتخار، به چگونگى تولدش به دعاى امام زمانعليه‌السلام اشاره مى فرمود.

پدر شيخ صدوق

خاندان ارجمند شيخ صدوق در شهر مقدس قم يكى از مهمترين و والاترين خاندانهاى شيعه بوده اند. و همواره به بزرگى و عظمت ، مورد ستايش قرار گرفته اند. و عده فراوانى از دانشمندان و شخصيتهاى علمى از ميان آنان برخاسته و گروهى از نوادر علمى و دينى و حاملان حديث و فقه از آن خاندان شريف بوده اند.

ابوالحسن على بن الحسين پدر شيخ صدوق بزرگ شيعه و فقيه آنان در زمان خود، و مرجع ايشان در مسائل و احكام شرعى بود. با وجود آنكه در آن زمان بسيارى از علماء و محدثين در شهر قم حضور داشتند، مراجعه عموم شيعه به اين بزرگوار، عظمت او را نشان مى دهد.

وى در سال ٣٢٩ هجرى قمرى در گذشت اين سال را، سال تناثر نجوم ناميده اند. چرا كه(١) ، كه گروهى از علماى شيعه مانند: ثقة الاسلام كلينى ، و على بن محمد سيمرى (نايب خاص امام عصرعليه‌السلام ) نيز در چنين سالى در گذشته اند.

على بن بابويه ، در قم دفن شد. و مدفن او در جوار قبر حضرت معصومهعليه‌السلام ، محل مراجعه شيفتگان اهل بيتعليه‌السلام است

وى بيش از دويست كتاب نوشته ، كه در ميان آنها، كتاب الامامة و التبصرة من الحيرة (درباره امامت ائمه اطهارعليه‌السلام )، و رساله اى در فقه كه براى فرزندش محمد بن على بن بابويه صدوق نوشته ، موجود است

شيخ صدوق ، در كتاب من لا يحضره الفقيه از اين رساله مطالب بسيار نقل كرده ، چنانكه در مقدمه كتاب خود نيز به اين مطلب تصريح دارد.

نامه اى كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام ، خطاب به اين بزرگوار (پدر شيخ صدوق) نگاشته اند بر عظمت و جلالت او بهترين دليل است(٢)

آثار و خدمات شيخ صدوق

آثار و خدمات اين بزرگوار در ترويج دين و نشر اخبار اهل بيتعليه‌السلام و جمع آورى احاديث آنها بسيار است ، كه بعضى از تاليفات او را تا سيصد جلد دانسته اند. و كتب مشهور او عبارتند از:

١ - كتاب من لا يحضره الفقيه كه از كتب اربعه شيعه است و درباره اصول و فروع مذهب حقه اثنا عشريه است

٢ - كتاب توحيد

٣ - كتاب نبوة

٤ - اثبات الوصية

٥- مدينة العلم كه كتاب جامع و بزرگى بوده و تا زمان شهيد اول محمد بن مكى و سيد بن طاووس هنوز موجود بوده و آنها از آن استفاده مى كردند كه بعدها از ميان رفته است

٦ - علل الشرايع

٧ - معانى الاخبار

٨ - ثواب الاعمال

٩ - عقاب الاعمال

١٠ - المقنع در فقه

١١ - خصال

١٢ - مجالس يا امالى

١٣ - عيون اخبار الرضاعليه‌السلام

١٤ - اكمال الدين و اتمام النعمه كه به امر امام زمان ارواحنا فداه نوشته شده است

و صدها كتاب ديگر كه اغلب آنها از بين رفته اند.

انگيزش نگارش كتاب من لا يحضره الفقيه

شيخ صدوق ، در مقدمه كتاب من لا يحضره الفقيه ، انگيزه تاليف كتاب خود را بيان داشته است كه در اين قسمت بخشى از آن را با اقتباس و تحرير مجدد مى آوريم :

در مسافرتى كه به سرزمين بلخ از قصبه ايلاق داشتم ، به لطف و خواست خداوند متعال با يكى از اولياء خدا و افراد متقى و كم نظير عصر خويش آشنا شدم و اين آشنايى را همواره باعث سرور و افتخار و سرا افرازى خود مى دانم

در آن ايام ، همنشينى و مجالست با او را بسيار مغتنم مى داشتم چرا كه همصحبتى با او احساس آرامش و شادمانى و فرح و نشاط خاصى را براى من فراهم مى نمود.

وى ، فردى عالم ، و متقى و متعهد، و پايبند به دين ، و از خانواده اى با شرافت و با اصالت ، و از نوادگان و سلاله خاندان نور و فضيلت ربوبى بود. و با اخلاق حميده و صفات كريمه خود، همچون : حياء و آرامش و وقار، عفت و تقوى ، و تواضع و فروتنى ، بر شايستگى خود افزوده بود.

او، ابو عبد الله محمد بن حسن بن اسحاق بن حسن بن حسين بن اسحاق بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالبعليه‌السلام ، معروف به سيد نعمت بود.

سيد نعمت روزى به من چنين بيان داشت :

محمد بن زكرياى رازى طبيب ، براى كسانى كه در موقع احتياج به طبيب ، طبيب در دسترس ندارند؛ كتابى در علم طب نگاشته است و آن را من لا يحضره الطبيب نام نهاده است و آن كتاب در موضوع خود، با وجود حجم كم ، جامع و وافى و كافى و پر فايده است و همگان در حد نياز خود از آن بهره مند مى گردند.

وى در ادامه از من خواست كه من هم كتابى در موضوع فقه و شرايع و احكام به گونه اى جامع و كامل بنويسم تا مورد اطمينان و اعتماد مردم باشد، و همه آنچه را كه همگان در موضوعات فقهى ، و مقررات و قوانين شرع ، و حلال و حرام شريعت ، به آن احتياج دارند؛ در آن گرد آورى شود. تا مردم با مراجعه به آن بتوانند به دستورات آن عمل كنند. و همه كسانى كه آن را خوانده و به آن عمل مى كنند. و همه كسانى كه آن را خوانده و به آن عمل مى كنند و از آن نسخه بردارى مى كنند و به ديگران مى رسانند تا در اجر و ثواب آن نيز شريك باشند.

سيد نعمت اين كلام را در حالى بيان مى كرد كه خود، به تمامى كتابهاى كه تا آن زمان نوشته بودم و بالغ بر ٢٤٥ مجلد مى شد، آگاهى كامل داشت و از بيشتر آنها استنساخ نموده ، و يا خود وى احاديث آنها را از من شنيده بود و اجازه نقل كردن آنها را نيز از من گرفته بود.

اما با تمام اين احوال ، احساس ضرورت نگارش همچنين كتابى را در باب فقه (كتاب من لا يحضره الفقيه) مى كرد. و اين سخن را به من متذكر گرديد.

من نيز چون او را به خوبى مى شناختم و او را فردى صاحب نظر و شايسته مى دانستم ، و همچنين خود نيز احساس ضرورت نوشتن چنين كتابى را مى كردم و بعلاوه در خواست وى را در خصوص اين عمل ، مناسب ديدم ؛ پيشنهاد او را پذيرفتم ، و اين كتاب را حذف سندهاى احاديث نگاشتم

اگر چه ذكر رجال سند حديث از فوايد بسيارى دارد، لكن در اين كتاب بنا را بر اختصار و استفاده عموم مردم قرار دادم

زيرا در اين كتاب ، نخواستم مانند ديگر كتب خود و يا مانند بعضى از مصنفين ديگر باشم ، كه تمام احاديثى را كه از مشايخ خود شنيده اند، در كتابهاى خود آورده اند، نقل نمايم بلكه هدف از نگارش اين كتاب را، بر اين اساس قرار دادم كه آن دسته از رواياتى را نقل نمايم ، كه به صحت آنها و صحت صدور آنها از معصومينعليه‌السلام وثوق و اطمينان دارم و بتوانم به آنها حكم داده و فتوا دهم

و عقيده دارم كه اين احاديث ، و اين عمل ، حجت ميان من و پروردگار تبارك و تعالى مى باشد.(٣)

علت نگارش كتاب اكمال الدين و اتمام النعمة

شيخ صدوق مى گويد:

مسافرتى به خراسان كردم و وارد نيشابور شدم و ديدم كه شيعيان آنجا در مورد غيبت حضرت مهدى عج الله تعالى فرجه الشريف به شك و شبهه افتاده و از طريق حق عدول نموده و به عقايد فاسد گرايش نموده اند.

براى ارشاد آنان كوشش بسيارى كردم و اخبارى كه از پيامبر و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين وارد شده بر ايشان نقل نمودم

هنگامى كه به قم بازگشتم ، شخصى از بخارا كه صاحب علم و فضل بود بر ما وارد شد. او جناب ابو سعيد محمد بن حسن بن محمد بن على بن احمد بن على قمى بود، من كه از قبل مشتاق ديدار او بودم ، از حضور او بسيار خوشحال شدم ، زيرا او صاحب راى محكم و فردى عالم بود و پدرم از جد او محمد بن على بن احمدقدس‌سره اسرار هم بسيار توصيف مى كرد و از فضل و علم و زهد و عبادت خود او نيز تعريف مى نمود.

روزى ابوسعيد گفت :

در بخارا، يكى از بزرگان فلاسفه و منطق ، در امر فصاحت حجت خدا و طول غيبت و انقطاع اخبار آن بزرگوار، صحبت كرد و مرا به تحير(٤) و تعجب انداخت

من اخبارى را كه پاسخگوى شبهات در مورد غيبت حضرت خاتم الاوصياء بود، ذكر نمودم و او با دانستن حقايق ، از شك و دودلى بيرون آمد. و به اين وسيله براى او تسكينى حاصل شد و خواهش كرد كه در اين موضوع كتابى بنويسم

براى اجابت خواهش وى ، با كمال ادب قبول كرده و وعده دادم : اگر خداوند توفيق بازگشت به وطن خود يعنى شهر رى را عنايت فرمود. كتابى را درباره پاسخگوئى به اين شبهات ، مى نويسم

شبى درباره اعتقادات و ايمان و آينده فرزندان خود فكر مى كردم كه بعد از من چه خواهند كرد و چه بر ايشان خواهد رسيد؛ در اين فكر بودم كه به خواب رفتم در عالم رويا ديدم در اطراف كعبه طواف مى كنم و در طواف هفتم ، حجر الاسود را استلام(٥) مى كردم و مى گفتم :

الهى امانتى اديتها و ميثاقى تعاهدته لتشهد لى بالموافاة

آنگاه آقايم امام عصر حضرت صاحب الزمانعليه‌السلام را زيارت كردم كه در خانه كعبه ايستاده است نزديك آن بزرگوار آمدم و سلام كردم جواب دادند و فرمودند:

چرا كتابى درباره غيبت نمى نويسى تا آنچه قصد توست كفايت كند؟

عرض كردم : يا بن رسول الله ! كتابى درباره غيبت نوشته ام

فرمودند: به اين گونه نمى گويم ، بلكه امر مى نمايم ، كتابى در غيبت هاى انبياء بنويس

آنگاه بيدار شدم و شروع به تاليف كتاب اكمال الدين و اتمام النعمة براى امتثال امر ولى اللهعليه‌السلام نمودم

دقت نظر شيخ صدوق (١)

مرحوم شيخ صدوق در نقل اخبار و احاديث ، دقت نظر بسيار زيادى داشته است اهتمام وى در تدوين اخبار و بيان آنها بر كسى پوشيده نيست نكته مهم اين است كه در نقل تمامى احاديث معصومينعليه‌السلام سعى بر آن داشته است كه كلامى از غير معصومعليه‌السلام ، در آنها وارد نشود. و همچنين مى كوشد كه آنچه نقل مى نمايد، اخبار صحيحى باشد كه بتواند به آنها استناد نموده و حكم دهد.

اين نكته ، در كتابهايى كه از او باقى است كاملا به چشم مى خورد و در جاى جاى اين كتابها به روشنى مشهود است و هر جا كه ، سخنى را از فردى غير معصوم و يا كلامى از جانب خود بيان مى كند، آن را به بيانى جدا ساخته ، يا به نحوى مشخص مى نمايد يك نمونه از كاربرد اين اصل چنين است :

مرحوم شيخ صدوقرحمهم‌الله ، پس از بيان الفاظى در باب زيارت حضرت صديقه كبرى ، فاطمه زهراعليها‌السلام مى نويسد:

در ميان اخبار، لفظى كه مخصوص زيارت حضرت صديقهعليها‌السلام باشد نيافتم لكن براى كسى كه كتاب مرا مى خواند، همان الفاظى را پسنديدم كه خود هنگام زيارت حضرتش مى خوانم(٦)

اين كلام مرحوم صدوق ، دقت نظر او را در رعايت مسائل شرعى و روايت اخبار و احاديث مى رساند.

همانگونه كه در مقدمه كتاب من لا يحضره الفقيه خود تذكر داده است فقط اخبار و احاديثى را روايت نموده كه به آن فتوى داده است لذا در اين گونه موارد كه حديثى را نيافته و مطلبى را ذكر نموده ، به صراحت مى گويد كه :

اين كلام ، سخن امام معصومعليه‌السلام نيست

البته نكته اى كه بايد متذكر شد آن است كه :

مرحوم شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه ، داعيه استقصاء(٧) و روايت تمامى احاديث را نداشته است و همانگونه كه خود او بيان داشته است ، درباره حضرت صديقهعليها‌السلام به زيارت ماثوره اى دست نيافته است لكن در كتب روايى ديگر، از ناحيه امامان معصومعليه‌السلام زيارات مختلفى در اين باب نقل شده است از آن جمله :

زيارتى است كه ضمن صلوات چهارده معصومعليه‌السلام از امام حسن عسكرىعليه‌السلام نقل شده است

اين زيارت را علامه مجلسى در بحار الانوار جلد ٩٤ ، و محدث قمى در اواخر مفاتيح الجنان در باب زيارات جامعه آورده است

بزرگان شيعه نيز در كتب خود، بابى را به احاديث وارده پيرامون زيارات حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام اختصاص داده اند. از آن جمله :

١ - علامه مجلسى در بحار الانوار جلد ١٠٠، الى ٢٠٣، باب پنجم

٢ - شيخ حر عاملى در وسائل الشيعه جلد ١٤، الى ٣٧٢، باب هفدهم (چاپ اسلاميه)

٣ - محدث نورى در مستدرك وسائل الشيعه جلد ١٠، الى ٢١١، باب چهاردهم (چاپ آل البيت بيروت)

دقت نظر شيخ صدوق (۲)

شيخ صدوق ذيل حديث ٢٢٧٩ (مربوط به داستان حضرت ابراهيمعليه‌السلام و ذبح او كه مختصرى از آن را آورده است) مى نويسد:

دوست ندارم اين كتاب را با ذكر قصه ها طول بدهم ، زيرا هدف من از نگارش اين كتاب ، بيان نكته هاى اخبار است و قصه ها را مشروحا در كتاب النبوة نقل كرده ام(٨)

همچنين ذيل حديث ٢٥٨٦ (مربوط به لبيك گفتن در حج و منشا آن) مى نويسد:

اين حديث ، طولانى است قسمت مورد نياز آن را در اينجا نقل كرديم و تمام آن را در كتاب ديگر خود تفسير القرآن روايت كرده ام(٩)

ذيل حديث ٥٤٠٨ (مربوط به وصيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر امامت ائمه هدىعليه‌السلام مى نويسد:

اخبار مسند صحيح ، در اين موضوع را در كتاب كمال الدين و تمام النعمة روايت كرده ام و از آن اخبار در اينجا چيزى نياوردم ، زيرا اين كتاب را فقط در موضوع فقه نوشته ام ، نه مطالب ديگر.(١٠)

از اين جملات نكاتى فهميده مى شود. از جمله اينكه :

١ اگر كتابهاى ديگر شيخ صدوق مانند تفسير و نبوت به دست ما مى رسيد، بسيارى از حقايق را در اختيار داشتيم كه متاسفانه حملات وحشيانه دشمنان دين و نابودى مراكز علمى شيعه ، ما را از آنها محروم ساخته است

٢ تلاش بى دريغ و بى وقفه و خالصانه علماى گرانقدر شيعه ، موجب حفظ همين مقدار كتابهاى موجود شده است و نقش همين كتابها در حفظ كيان عقيدتى شيعه از هجوم فرهنگى دشمنان ، بر كسى پوشيده نيست

٣ بديهى است كه اگر تمام آن كتابها موجود بود، براى مبارزه با بسيارى از تحريفات و اخبار جعلى ، حربه هاى بسيارى در دست بود.

از خداى عزيز حكيم خواستاريم با تعجيل در فرج امام منتقم موعودعليه‌السلام و على آبائه الطاهرين بنيانهاى دروغ و تهمت و افترا نسبت به دين را از ريشه بكند، و آن سرچشمه جوشان علوم الهى را اذن ظهور عنايت فرمايد.

ان شاء الله

انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا

دقت نظر شيخ صدوق (٣)

شيخ صدوق ، بعضى از اخبار مربوط به دجال و افراد معمرين را از كتب داستانى پيشينيان (و نه از كتابهاى حديثى) نقل كرده و در پى آن مى نويسد:

كسانى كه اهل عناد و لجاجت هستند، اين گونه اخبار را كه درباره دجال و غيبت و طول عمر و خروج او در آخر الزمان است ، قبول دارند و تصديق مى نمايند؛ اما امام زمانعليه‌السلام ، و غيبت طولانى آن بزرگوار، و ظهور آن حضرت ، و پر شدن زمين از قسط و عدل را كه اخبار نبوى و ائمه اطهارعليه‌السلام بر آن تاكيد دارد، تصديق نمى كنند. در حالى كه اين احاديث (حتى جزئيات زندگى آن حضرت) اسم و غيبت و نسب آن بزرگوار را به روشنى بيان داشته اند.

آنها (اهل عناد و لجاجت) اراده كرده اند كه نور خدا را خاموش كنند، و سخنان ائمهعليه‌السلام را باطل نمايند، اما خداوند ابا دارد، حتى اگر مشركان كراهت داشته باشند، مى خواهد كه نور خود را كامل كند.

مهمترين نكته اى كه در مورد شوون حضرت مهدىعليه‌السلام به آن اشكال و آن را انكار مى كنند، اين است كه مى گويند:

اين احاديث پيرامون طول عمر امام زمانعليه‌السلام به ما نرسيده است !

به همين گونه ، سخنان كسانى كه انكار نبوت پيامبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى نمايند. يعنى ملحدين ، براهمه ، يهود، نصارى ، مجوس كه مى گويند:

صحت معجزات و دلائل نبوت پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى ما قابل قبول نيست و به بطلان نبوت آن حضرت اعتقاد پيدا كردند. امروز نيز عده زيادى از اين طوايف گويند:

عقول ما نمى پذيرد كه شخصى بيش از حد معمول عمر كند، و عمر طولانى داشته باشد. و طعنه مى زنند كه :

چگونه عمر امام شما بيشتر از عمر افراد ديگر مى باشد؟!

پاسخى كه به اينان داده مى شود همان پاسخى است ، كه به منكران نبوت مى دهيم و آن اين است كه :

دجال را در حالى كه عمرى بسيار طولانى تر از افراد ديگر دارد و در غيبت زندگى مى كند، و ابليس لعين را كه عمرى طولانى دارد، تصديق مى كنيد. اما امام زمانعليه‌السلام با آن همه نصوص فراوان كه درباره غيبت و طول عمر و ظهور آن بزرگوار، و قيام او به امر خداى عزوجل كه از اهل بيتعليه‌السلام به ما رسيده است ؛ شك نموده و حضرتش را تصديق نمى كنيد.(١١)

شيخ صدوق ، همچنين پس از نقل حكايت بلوهر و بوذاسف گويد:

اين حكايت و حكايات ديگر شبيه به آن ، درباره معمرين كه ذكر گرديد به آن جهت نيست كه از طريق اينگونه اخبار، به غيبت امام زمانعليه‌السلام ، اعتقاد پيدا كرده و ايمان آوريم

زيرا ما، تنها از طريق اخبار صحيحى كه از نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه هدىعليه‌السلام به ما رسيده است ؛ به غيبت امام عصرعليه‌السلام اعتقاد نموده و ايمان آورده ايم ، همانگونه كه به دين اسلام و احكام و شرايع آن اعتقاد داريم

اما در احاديث ، مى بينيم كه براى بسيارى از پيامبران و رسولان الهىعليه‌السلام ، و بعضى از حجتهاى پس از آنان ، و بعضى از پادشاهان صالح ، ايام غيبتى وجود داشته است ، و درباره غيبت آنها هيچ يك از مخالفين شك و شبهه اى ندارند و منكر آن نيستند.

اما شگفت اينجاست كه پيرامون امام عصرعليه‌السلام روايات صحيح و فراوانى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه اطهارعليه‌السلام نقل شده است كه درباره غيبت طولانى حضرتش ، و قساوت قلبها در اين ايام غيبت ، و ياس از ظهورش در دلها، و بالاخره ظهور حضرتش پس از ياس ، و روشن شدن زمين به نورش و جايگزينى عدل به جاى ظلم دلالت دارد. با اين حال عده اى اين اخبار را انكار مى كنند!

و هيچ فردى با اقرار به حكايات تاريخى ، اين گونه احاديث و نظاير آن را تكذيب نمى كند، مگر اينكه قصد خاموش كردن نور الهى و تباه كردن دين خدا را داشته باشد.

اما خداوند نور خود را كامل مى گرداند. و كلمه خود را علو مى بخشد. و حق را ظاهر و باطل را ابطال مى فرمايد، حتى اگر كافران و تكذيب كنندگان از اين امر كه خدا آن را از زبان بهترين پيامبرش به عالميان مژده داده است كراهت داشته باشند.

اما هدف از نقل اين حكايت و نظاير آن ، اين است كه :

تمام مخالفين و موافقين ، به اين گونه حكايات تمايل دارند، و اگر در اين كتاب ، به چنين مطالب و حكاياتى دست يافتند، به ديگر احاديث صحيح نيز كه در كتاب آمده مشتاق مى گردند.

به عبارتى ديگر، مردم در مورد امر وجود امام زمانعليه‌السلام يا منكرند، يا بى تفاوت ، يا شكاكند و يا مقر به آن هستند.

اما كسانى كه به اين امر والاى الهى اقرار دارند، با اينگونه اخبار، بصيرتشان افزون مى گردد.

اما كسانى كه منكر غيبتند، حجت خدا بر آنها تمام مى گردد.

و كسانى كه در آن شك دارند، اين ترديد آنان را به بحث و جستجوى بيشتر درباره امام زمانعليه‌السلام و غيبت او ترغيب مى كند.

كه اميد مى رود، با اين جستجو هدايت گردند.

چون بحث و جستجو درباره مطلبى صحيح ، موجب تاكيد آن مى شود. مانند طلايى كه هر بار داخل آتش شود، خلوص و مرغوبيت آن بيشتر مى گردد و شفاف تر مى شود.

(١٢)

به اين روايات دقت كنيد؟!

(( ((روى فى الكافى عن بعض اصحبابنا، قال : قال ابوعبدالله ، اصبروه على الدنيا، فانما هى ساعة ، فما مضى منه لاتجد الما و لاسرورا، و ما لم تجى فلاتدرى ما هو؟ و انما هى ساعتك التى انت فيها، على طاعة الله و اصبر فيها عن معصية الله )). ))

مرحوم كلينى (ره ) از بعضى از اصحاب ما روايت كرده كه گفت : حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود: بر (سختيهاى ) دنيا صبر كنيد، زيرا دنيا ساعتى بيش نيست ، زيرا آنچه كه گذشت (ديگر) درد و رنج و سرور و خوشيش را نمى يابى ، و آنچه كه نيامده است پس تو نمى دانى آن چيست و فقط دنياى تو آن لحظه اى است كه در آن هستى ، پس صبر كن در آن بر اطاعت خدا و روگردان از معصيت خدا.

(( و فى الفقيه قال : قال علىعليه‌السلام : ما من يوم يمر على ابن آدم الاقال له ذلك اليوم ، انا يوم جديد، و انا عليك شهيد و قل فى خيرا او اعمل فى خيرا، فانك لن ترابى بعدها ابدا. ))

در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است كه علىعليه‌السلام فرمود: هيچ روزى نمى گذرد بر فرزند آدم ، جز اينكه آن روز به او مى گويد: من روز جديد هستم ، و من بر تو شاهد و گواه هستم ، و در من حرف خوب بزن ، يا كار خير انجام بده زيرا تو پس از من مرا هرگز نخواهى ديد.

راه رفتن با سرعت بهاء مؤ من است

(( و فى الخصال عن الصادقعليه‌السلام قال : سرعة المشى بهاء المؤ من ))

در كتاب خصال از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: تند راه رفتن بهاء و ارزش مؤ من است

(( و فيه عن ابى جعفرعليه‌السلام قال : اذا احب الله عبدا نظر اليه ، فاذا نظر اليه ، اتحفه من ثلاث بواحدة ، اما صداع ، اما حمى ، و اما رمد. ))

باز در كتاب خصال از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: وقتى خداوند بنده اى را دوست بدارد به او نظر مى كند پس وقتى به او نظر كرد يكى از سه چيز را به او هديه مى دهد، يا سر درد و يا تب و يا چشم درد

(( فى الخصال عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال : ثلثة ان لم تظلمهم ظلموك السفلة ، و زوجك ، و خادمك ))

يعنى سه دسته اند كه اگر به آنها ستم نكنى به تو ستم كنند، 1- افراد پست 2- همسرت 3- خدمتكارت

در سه جا دروغ خوب است

خصال : عن علىعليه‌السلام قال : قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ثلاث يحسن فيهن الكذب ، المكيدة فى الحراب ، و عدتك زوجتك و الاصلاح بين الناس ، و قال : ثلاثة يقبح فيهن الصدق ، النميمة ، و اخبارك الرجل عن اهله بما يكرهه ، و تكذيب الرجل عن الخبر. ))

از علىعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در سه مورد دروغ خوب و پسنديده است ، مكرر حيله در جنگ ، وعده به زوجه ، و اصلاح و آشتى دادن ميان مردم و در سه مورد راست گفتن زشت است : سخن چينى ، خبرى كه اهل و عيال تو را ناراحت كند، و بايد تكذيب كند كسى را كه خبر بدى را (براى همسرش ) آورده باشد.

همنشينى با سه كس دل را مى ميراند

(( و قال علىعليه‌السلام ثلاثة مجالستهم يميت القلب ، مجالسة الاراذل ، و الحديث مع النساء، و مجالسة الاغنياء.(16) ))

از حضرت علىعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: با سه كس ‍ مجالست و همنشينى دل را مى ميراند، همنشينى با اراذل و افراد فرومايه ، و سخن با زنان ، و نشست و برخاست با ثروتمندان

حكايت عجيب !!

شيخ بهائى در كشكول نقل كرده : كه در بعضى از تواريخ معتبر ديدم كه نوشته شده بود جماعتى بر حجاج خروج كردند، حجاج با آنها به جنگ برخاست و اميرشان را اسير كرد و آن امير عابد و شجاع بود حجاج دستور داد دستهاى او را از منكب جدا كنند، و نيز پاهاى او را ببرند دستها و پاهاى او را قطع نموده و او در خون خود غوطه ور بود، و هنگامى كه صبح شد آواز سرداد كه برايم آب بياوريد مى خواهم غسل كنم زيرا من ديشب جنب شده ام و اين خيلى عجيب است كه شخصى را كه دست و پايش را قطع كرده اند در خواب محتلم شود.

لطيفه

روباهى در هنگام سحر به كنار درختى رفت ، ديد بالاى درخت خروسى اذان مى گويد، روباه به او رو كرده ، گفت : آيا پايين نمى آيى تا با هم نماز جماعت بخوانيم ؟ خروس گفت : امام جماعت در زير درخت خوابيده است ، او را بيدار كن تا با هم نماز جماعت بخوانيم ، روباه نظر كرد سگ را ديد پا به فرار گذاشت خروس به او گفت : آيا نمى آيى با هم نماز جماعت بخوانيم ، روباه گفت : مى روم تجديد وضو كنم و بزودى بر مى گردم

لطيفه

از طرف خليفه اعلام شد كه هر كه چهار تخم دارد او را دستگير نموده بياوريد، روباه پا به فرار گذاشت رفيقش او را ديده گفت : با تو كارى ندارند برگرد، روباه گفت : مى ترسم اول تخمها را بكشند و بعد بشمارند.

لطيفه

عربى بيابانى كيسه اى پر از پول را دزديد، سپس داخل مسجد شد كه نماز جماعت بخواند و اسم او موسى بود، امام جماعت اين آيه را در نماز خواند:و ما تلك بيمينك يا موسى يعنى اى موسى در دستت چيست ؟ موسى كه اقتداء كرده بود نمازش را شكست را جلوى او انداخته و گفت : به خدا قسم كه تو ساحر و جادوگرى(17)

آرامش درد مار گزيده و عقرب گزيده

گويند كسى را كه مار يا عقرب گزيده اگر مقدارى نمك داخل مقعد و ما تحتش كنند دردش ساكن مى شود.

رضا شاه و الفاظ عربى در زبان فارسى

نقل شده است كه رضا شاه دستور داد الفاظ عربى بايد از فارسى محو شود و روزنامه ها و نامه هاى ادارى فقط با الفاظ فارسى نوشته شود، روزنامه ها مى خواستند در عنوان و تيترشان بنويسند اعلى حضرت از مازندران حركت كرد به طرف تهران ، ديدند حركت لفظ عربى است با خط درشت نوشتند گنده آقا از مازندران جنبيد به تهران

و نيز گويند

جمعى از رؤ ساى ادارات و بعضى از وزراء در جلسه دير آمد شاه به او گفت : چرا دير آمدى ؟ (او مى خواست به شاه بگويد قربانت گردم در جلسه وزراء شركت كرده بودم ) ديد كه قربانت عربى است لفظ جلسه عربى است و شركت هم عربى است ، در جواب گفت : برخيت گردم در نشيمنگاه بار برداران انبارى مى كردم

.

حيله

بن مزاحم به يك نصرانى گفت : اى كاش اسلام اختيار مى كردى ، نصرانى گفت : من اسلام را دوست مى دارم ، جز اينكه به خمر و عرق و شراب علاقه زيادى دارم ، ضحاك گفت : مانعى ندارد تو اسلام بياور و شراب هم بخور، پس چون مسلمان شد، به او گفت : اكنون مسلمان شدى اگر عرق و شراب هم بخورى تو را حد مى زنيم ، و اگر از اسلام به دين خود برگردى مرتد مى شوى و تو را مى كشيم ، پس او عرق و شراب را ترك كرده و مسلمان خوبى شد(18)

لطيفه

محدثى با يك مسيحى در كشتى نشسته بودند، آن مسيحى از شيشه اى كه همراهش بود شربتى ريخته و خورد، سپس شربتى را ريخته و به آن محدث داد، محدث هم از آن شيشه شربت تناول كرد، آن شخص ‍ مسيحى به او گفت : اين كه به تو دادم خوردى خمر و شراب بود محدث به او گفت : از كجا فهميدى خمر است ؟ مسيحى گفت : چون غلام من آن را از يك يهودى خريد، محدث با عجله و شتاب بقيه آن را هم خورد، و به آن مسيحى گفت : من از تو احمق تر نديدم ، چون ما اصحاب حديث در رواياتى مثل حديث سفيان بن عيينة و سعيدبن جبير تاءمل مى كنيم ، حالا بياييم قول يك مسيحى را از يهودى را تصديق كنيم ؟ به خدا قسم آن را نخوردم جز براى ضعف اسناد و سندهاى روايت

براى رفع هر گونه گرفتارى

(( عن الامام ابى عبداللهعليه‌السلام قال : اذا عسر عليك امر فصل عند الزوال ركعتين ، تقرء فى الاولى بفاتحة الكتاب و قل هو الله احد و انا فتحنا الى قوله و ينصرك الله نصرا عزيزا و فى الثانى بفاتحة الكتاب و قل هو الله احد و الم نشرح .))

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: وقتى امر مشكلى به تو رو كرد پس در هنگام زوال دو ركعت نماز بخوان در اولى (( حمد و قل هو الله احد و انا فتحنا را تا و ينصرك نصرا عزيزا )) مى خوانى و در ركعت دومى حمد و قل هو اله و الم نشرح را مى خوانى و نماز را تمام مى كنى انشاء الله گرفتارى و مشكل تو حل مى شود.

لطيفه

يك گبرى مسلمان شد، پس روزه گرفتن براى او خيلى سنگين بود داخل سرداب منزلش شد و روزه خود را افطار كرد و مشغول غذا خوردن شد، فرزندش كه صداى او را حس كرد گفت : كيست ؟ پدرش در جواب گفت : پدر بد بخت تو است كه دارد نان خودش را مى خورد و از مردم مى ترسد.

لطيفه

شخصى گفت : ديدم موذن را كه اذان خود را ترك كرده و با سرعت مى دود به او گفتم كجا با اين سرعت مى دوى ؟ در جواب گفت : مى خواهم بدانم كه صداى اذانم تا كجا مى رسد.

لطيفه

زنى به پيش معلم آمده از فرزندش شكايت كرد معلم رو به پسر كرده و گفت : اگر دست از كارهايت بر ندارى با مادرت چنين و چنان خواهم كرد! زن به معلم گفت : اى معلم ؛ اين بچه است و حرف تو را نمى فهمد، هر كار خواستى با من بكنى در جلو چشم او بكن شايد او با چشم خود ببيند و توبه كند.

اگر محرم روز شنبه باشد

قطب راوندى در كتاب قصص با سند خود از صدوق و او از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده: در كتاب دانيال است كه اگر اولين روز محرم شنبه باشد، زمستان هوا بسيار سرد و يخبدان خواهد بود و بادهاى سردى مى وزد و گندم گران خواهد شد، و وباء و مرگ كودكان و تب در آن سال زياد خواهد شد و عسل كم خواهد بود و دنبلال زياد خواهد بود، و زراعت و كشاورزى از آفات سالم مى ماند و به بعضى از درختان آسيب رسد و به بعضى از درختان مو آفت رسد و در آن سال ، فراوانى نعمت باشد و در روم (اروپا) دو جنگ واقع شود و عرب با ايشان بجنگند و اسير و غنيمت از ايشان بسيار به دست عرب افتد و پيروزى در جميع اين امور با سلطان است به خواست خداوند.

اگر روز محرم روز يكشنبه باشد

زمستان شايسته و نيكو گذرد و باران زيادى ببارد و به بعضى از درختان آفت رسد و عسل كم شود و دردهاى مختلف و مرگهاى شديد و صعب العلاج شايع گردد و در هوا طاعون و وبا زياد شود و مرگ و مير فراوان شود و در آخر سال بعضى از خوراكى گران شود و در آن سال پيروزى از آن سلطان شود.

اگر روز محرم روز دوشنبه باشد

هواى زمستان مناسب و خوب باشد ولى در تابستان هوا بسيار گرم مى شود و باران زيادى مى بارد، و گاو و گوسفند و عسل فراوان شود و غذا و ميوه ها زياد گردد در شهرهاى كوهستانى و در بين زنها مرگ و مير واقع شود و در آخر سال در نواحى مشرق يك خارجى بر سلطان خروج كند و به بعضى از اهل فارس غم و اندوه وارد شود و زكام در سرزمين اهل جبل زياد شود.

اگر روز محرم روز سه شنبه باشد

هواى زمستان بسيار سرد شود و يخ و يخبندان در سرزمين جبل و ناحيه مشرق واقع شود و گوسفند و عسل فراوان گردد و به بعضى از درختان و انگور آفت رسد و در ناحيه مشرق و شام حادثه اى در آسمان ظاهر شود كه خلق بسيار بميرند و يك خارجى قوى به سلطان بر او غالب گردد، در سرزمين فارس به بعض از غلات آفت رسد و در آخر سال قيمت ها گران شود.

اگر روز محرم روز چهار شنبه باشد

هواى زمستان متوسط باشد و در بهار باران مفيد و نافع و با بركت بارد و ميوه جات و غلات در همه سرزمين جبال و مشرق فراوان گردد و در آخر سال مرگ و مير در مردان واقع شود و در سرزمين بابل و جبل به مردم آفت رسد و نرخها ارزان شود مملكت عرب در آن سال آرام باشد و غلبه و پيروزى بر سلطان باشد.

اگر اول محرم روز پنجشنبه باشد

زمستان ملايم باشد و گندم و ميوه و عسل در تمام سرزمين مشرق فراوان گردد و در اول و آخر سال تب بسيار حادث شود و نيز در همه سرزمين بابل در پايان سال تب به وجود آيد و روميها بر مسلمين پيروز گردند و سپس عرب بر ناحيه مغرب بر آنها غلبه كنند و در سرزمين سند جنگهايى واقع شود با ملوك عرب خواهد بود.

اگر اول محرم روز جمعه باشد

در آن سال زمستان سرما نباشد و باران كم بارد و آب رودخانه كم شود و در اطراف جبل صد فرسخ در صد فرسخ غلات كم شود و مرگ در جميع مردم فراوان گردد و قيمت ها و نرخها در ناحيه مغرب بالا رود و به بعضى از درختان آفت رسد و روم بر فارس غلبه سخت و شديدى كند.(19)

ناكس كس نمى گردد

جامى گفته

من از روئيدن خار سر ديوار فهميدم

كه ناكس كس نمى گردد از اين بالا نشينى ها.

آنكه ناكس بود به اصل سرنوشت

بتقاليب دهر كس نشود

سگ مگس را اگر كنى مقلوب

قلب او غير سگ مگس نشو.

لطيفه

گويند: عربى در بيابان گربه اى را شكار كرد و نفهميد چيست ؟ كسى او را ديد و گفت : اين سنور چيست ؟ و ديگرى او را ملاقات كرد و گفت : اين هر چيست ؟ و سومى او را ديده و گفت : اين قط چيست كه به دستت گرفته اى ؟ و چهارمى او را ديد و گفت : اين ضيون چيست ؟ و پنجمى با او برخورد كرد و گفت : اين خيدع چيست ؟ و ششمى او را ديده و گفت : اين خيطل چيست ؟ هفتمى او را ديد و گفت : اين دمه چيست ؟

عرب بيابانى گفت : آن را مى برم و مى فروشم شايد خدا به وسيله آن مال كثيرى به من بدهد آن را به بازار آورد، كسى به او گفت : چند مى فروشى ؟ گفت به صد درهم ، به او گفتند آن بيش از نيم درهم ارزش ندارد، گربه را انداخت و گفت : خدا لعنتش كند چقدر اسمهاى زيادى دارد ولى پولش ‍ كم است(20)

گربه ركن الدولة

گويند: ركن الدولة گربه اى داشت ، و بعضى از دوستانش وقتى مى خواستند با او ملاقات كنند و ملاقات با ركن الدولة برايشان مشكل بود حاجت خود را در كاغذى مى نوشتند و به گردن گربه آويزان مى كردند، پس ركن الدولة مى ديد و مى گرفت و مى خواند و جواب را مى نوشت و به گردن گربه مى بست ، و گربه جواب را براى صاحب نامه بر مى گرداند تا آن را بخواند.(21)

لطيفه

در نجف اشرف عربى فقير گربه اى را گرفته پيش طلبه اى آورد و گفت : به من كمك كن و اين گربه را از من بگير و به اندازه يك وعده غذا به من كمك كن ، طلبه گفت : من گربه نمى خواهم اما مقدارى به تو كمك مى كنم ، فقير گفت : نه نمى شود من گدا نيستم ، پس اين گربه را در عوض ‍ بگير، طلبه هم گربه را گرفت و مقدارى به او كمك كرد فردا ديد كه عده اى از عربها پشت حجره او صف بسته اند و هر كدام گربه اى را در دست دارند و به طلبه مى گويند: شنيده ايم كه تو گربه مى خرى گربه ما را هم بخر و به ما پول بده

اشعار متصل

مرحوم نراقى در خزائن گويد

پيشلطيفطلعتشقيمتمهشكستهشد

پيشبنفشهخطشگلبچمننهفتهشد

شبعيشمنغمگينبمحنتصبحگشتاما

بلطفگهگهينتميشكيبدقلبغمزارا

شبعيشمننهفتهگشبغم

گلعيشمننهفتهگشتبخار

منعمنكمكنكهمستستميقين

منعممفلسصفتهستميقين

مصرع

منمشتعلشقعليمچكنم

لطيفه

يك يهودى مسلمانى را ديد كه در روز ماه رمضان در حال نهار خوردن (غذاى بريان ) است با او نشسته مشغول خوردن شد، مسلمان گفت ذبيحه ما (يعنى گوسفندى را كه مسلمين ميكشند) براى تو حلال نيست يهودى گفت : من در ميان يهوديان مانند تؤ ام در ميان مسلمين كه در روز ماه رمضان دارى غذا ميخورى

شعر

يكجوغم ايام نداريم و خورشيم

گه چاشت گهى شام نداريم و خورشيم

چون پخته بماميرسد از عالم غيب

از كس طمع خام نداريم و خورشيم

بهائى

عهد جوانى گذشت در غم بود و نبود

نوبت پيرى رسيد صد غم ديگر فزود

كاركنان سپهر بر سر دعوى شدند

و انچه بدادند دير باز گرفتند زود

نام جنون را بخود داد بهايى قرار

نيست چه او عاقلى زير سپهر كبود

باز شيخ بهائى گويد

حالى دارم زمان زمان درهم تر

هر لحظه قدم زبار عصيان خمتر

يارب بگناهم ارنسوزى چه شود

يك مشت بخاكستر دوزخ كمتر

تفاءل به ديوان حافظ

مگس خان افغان بر سر قبر خواجه حافظ آمد، به جهت تشیيع خواست مقبره او را خراب كند، جمعى او را ممانعت كرده قرار بر تفاءل از ديوان خواجه گذاشتند اين شعر نمودار شد.

اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست

عرض خود مى برى و زحمت ما ميدارى

دفع فقر و فاقه

براى از بين رفتن فقر و فاقه سوره آل را سه مرتبه بخواند و با احدى از مردم صحبت نكند و وقتى رسيد به آخرقل اللهم مالك الملك ، اين دعا را هفت مرتبه بخواند (( اللهم يا فارج الهم و يا كاشف الغم و يا صادق الوعده و يا موفى العهد يا لااله الانت فرج همى و خوفى ، واقص عنى دينى و اغننى من الفقر و الفاقة برحمتك يا ارحم الراحمين )) ملا احمد مى گويد: اينطور به خط بعضى از بزرگان ديدم

لطيفه

و همچنين در خزائن است كه شخصى بعد از دعائى سر به سجده نهاده و ميگفت : شكراالله شكراالله تا صد دفعه آن را تكرار كرد پس گفت : اقلش ‍ اقلش و آن را نيز تا ده مرتبه تكرار كرد از او سئوال شد كه اين چه معنى دارد؟ گفت : نمى دانم ولى در دعا وارد شده ، و كتاب دعائى را گشود و آن دعا را نشان داد در آن نوشته شده بود كه فلان دعا را بخواند و بعد از آن صد مرتبه شكراالله شكراالله بگويد و اقلش ده مرتبه است يعنى كمتر از ده مرتبه نگويد.

نظيرش اين حكايت است

كه شخصى مرده اى را دفن كرده و پس از آن گفت كمى پهن تازه بياوريد و مقدارى پهن بر روى مرده ريخت ، فردى به او گفت اين چه معنى دارد؟ گفت : نمى دانم ولى در رساله است رساله را آورد ديدند نوشته است كه مستحب است قبر را كمى پهن تر كنند يعنى وسيعتر نمايند.

و نيز نظيرش اين است

در احاديث وارد شده كه موسىعليه‌السلام عرض كرد: (( الهى اقريب انت فاناجيك ام بعيد فاناديك ، )) طلبه اى آن را چنين مى خواند فاناجيك جيك يعنى حيوان كوچكى كه در حمامها است و صداى باريكى دارد و ديك به معنى خروس است و توضيح مى داد كه معنى حديث مس شود خدايا اگر تو نزديكى پس من جيك هستم و صداى خود را باريك مى كنم و اگر تو دورى پس من ديكم و صداى خروس مى كنم و آواز بلند سر مى دهم(22)

كسى كه ميخواهد بداند حاجتش برآورد مى شود يا نه

از دانيال پيغمبر نقل است كه گفت : وقتى كسى خواست بداند كه حاجتش برآورده شده است يا نه يك مشت از دانه ها را بردارد (مانند اينكه يك مشت نخود يا چيز ديگر بر مى دارد يا يك قبضه از تسبيح را بگيرد) و حاجت خود را در دل پنهان دارد و هشت تا هشت تا از دانه ها برگيرد، پس اگر در دستش يكى ماند پس آن براى زهره است و حاجتش ‍ برآورده مى شود و اگر در دستش دو تا ماند پس آن براى مريخ است و حاجتش برآورده نمى شود و اگر سه تا ماند پس آن براى ستاره دنباله دار است و نحس است و حاجتش برآورده نمى شود، و اگر چهار تا ماند پس ‍ آن براى زحل است و حاجتش برآورده نشود و اگر پنج عدد ماند آن براى مشترى است و سريعا حاجتش برآورده شود و اگر شش عدد ماند براى قمر است و حاجتش روا گردد، و اگر هفت عدد ماند براى عطارد است و حاجتش به خوبى برآورده شود و اگر هشت تا باقى بماند پس به وجهى از وجوه حاجتش بر آورده نشود.

داستانى عجيب از كرامات عسكريينعليه‌السلام

مرحوم حاج شيخ ملااحمد نراقى در خزائن مى نويسد: شيخ جليل القدر شيخ محمد جعفر نجفى قدس سره كه از مشايخ اجاره اين حقير است در سفرى كه به جهت زيارت عسكريين و سرداب مقدس به سر من راءى (سامراء) مشرف مى شديم ، با جناب ايشان همسفر بوديم ، روزى حكايت كرد كه مرا از اهالى سامراء يك آشنا وى بود كه هرگاه به زيارت مى آمدم به خانه او مى رفتم ، وقتى آمدم آن شخص را رنجور و نحيف و زار و مريض ديدم كه مشرف به مرگ بود، از سبب ناخوشى او پرسيدم ، گفت : چندى قبل از اين ، قافله اى از تبريز به جهت زيارت به اين مكان مشرف شدند، و من چنانكه عادت خدام اين حرم و اهل سر من راءى (سامراء) است به دنبال قافله رفتم كه مشترى براى خودم پيدا كنم و براى او زيارت نامه بخوانم و پولى از او دريافت كنم ، در ميان قافله جوانى را ديدم در زى و لباس اهل صلاح و نيكان ، در نهايت صفا و طراوت با لباسهاى نيكو، برخاست و به كنار دجله رفته و غسلى به جا آورد و جامه هاى تازه پوشيد، در نهايت خضوع و خشوع روانه روضه متبركه شد با خود گفتم : از اين مى توان بسيار منتفع شد (و پول زيادى گرفت ) پس دنبال او را گرفته و رفتم ، ديدم داخل صحن مقدس ‍ عسكريين شد و بر در رواق ايستاده ، كتابى در دست دارد، مشغول خواندن دعاى اذن دخول شد و در نهايت آنچه تصور مى شود از خضوع و اشك از دو چشم او بر زمين جارى بود نزد او آمدم گوشه رداى او را گرفته ، گفتم مى خواهم به جهت تو زيارت نامه بخوانم ، او دست به كيسه كرده و يك دانه اشرفى به كف دست من گذاشت و اشاره كرد كه برو و ديگر بر نگرد، من كه چند روز استادى مى كردم به ده يك اين شاكر بودم آن را گرفته مقدارى راه رفتم و طمع مرا بر آن داشت كه باز از آن اخذ كنم و پول بيشترى به جيب بزنم ، برگشتم ديدم در غايت خضوع و گريه مشغول دعاى اذن دخول است باز مزاحم او شده گفتم : بايد من تو را زيارت تعليم دهم اين مرتبه نيم اشرفى به من داده و اشاره كرد به من كه برو و ديگر پيش من نيا، من رفتم و با خود گفتم خوب شكارى به دست آمده دوباره برگشتم در عين خضوع به او گفتم : كتاب را بگذار من البته بايد به جهت تو زيارتنامه بخوانم و رداى او را كشيدم ، اين مرتبه نيز يك عدد ريال به من داده و مشغول دعا شد من رفتم و باز طمع مرا واداشت كه برگردم و همان مطلب را تكرار نمودم اين دفعه كتاب را در بغل گذارد و حضور قلب او تمام شد و بيرون آمد من از عمل خود پشيمان شدم و به نزد او آمدم ، گفتم : برگرد و به هر نحوى كه مى خواهى زيارت كن و من با تو كارى ندارم گريه كنان گفت : مرا حال زيارتى نماند و رفت من بسيار خود را ملامت كرده مراجعت نمودم از درب خانه داخل فضا شدم ، سه نفر بر لب بام خانه من روبروى درب خانه ايستاده بودند آنكه در ميان بود، جوان تر بود و كمانى در دست داشت ، تير در كمان نهاد و به من گفت : چرا زائر ما را از ما باز داشتى و كمانى رازه كشيد و ناگهان سينه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند، و سوزش سينه من شدت يافت بعد از دو روز مجروح شد و به تدريج جراحت آن زياد شد اكنون تمام سينه مرا فرا گرفته است و سينه خود گشوده ديدم تمام سينه او پوسيده بود و چند روزى نگذشت كه او از دنيا رفت

كرامت ديگرى از روضه متبركه عسكريينعليه‌السلام

و باز مرحوم نراقى در خزائن مى نويسد: حاجى حرمين شريفين حاج جواد صباغ كه از معتبرين تجار و مورد اطمينان بود و در سامراء مشغول كار و تعمير روضه متبركه عسكريينعليه‌السلام و سرداب مقدس بود از جانب جعفر قلى خان خوئى در سال هزار و دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن مكان مشرف شدم به زيارت سر من راءى (سامراء) رفتم او در آنجا بود.

حكايت كرد كه سيد على نامى بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سامراء بود حقير او را در سال يكهزار و دويست و پنج هجرى قمرى كه مشرف شده بودم ديدم و او گفت : من از زوار عجم هر نفرى يك ريال مى گرفتم ، و به آنها اجازه زيارت و ورود به روضه مى دادم ، و به جهت اينكه پول دادگان از ندادگان مشخص شوند مهرى بر ساق پاى هر فردى كه پول داده بود مى زدم كه به جهت دفعات ديگر كه داخل حرم مى شوند با نشان باشند

روزى بر در صحن مطهر نشسته بودم و سه نفر ملازم من هم ايستاده و چوبى بلند در پيش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود، پاى هر يك را مهر مى كردم و پول را مى گرفتم و اجاره ورود مى دادم و جوانى از بزرگان عجم آمد و زنش نيز همراهش بود از جمله اهل شرف و ناموس و حيا و جمال بود و دو ريال داد سيد على گويد من ساق پاى آن جوان را مهر كردم و گفتم : آن زن نيز بيايد تا ساق پاى او را مهر كنم آن جوان گفت : هر مرتبه كه اين زن مى آيد يك ريال مى دهد و اين افتضاح ضرورت ندارد سيد على گويد من گفتم اى رافضى بى دين عصبيت و غيرت به خرج مى دهى ؟ كه ساق پاى تو را نبينم ، جوان گفت : اگر در ميان اين جمعيت مردم من غيرت داشته باشم غلطى نكرده ام سيد على گفت : ممكن نيست ، تا ساق پاى همسرت را مهر نكنم اجازه ورود نمى دهم

آن جوان دست زن را گرفته ، گفت : اگر زيارت است همين قدر كافى است و خواست برگردد سيد على شقى گفت : اى رافضى گفته من بر تو شاق و گران تمام شد همين طور كه زن اين جوان داشت مى گذشت سر چوبى بر شكم زن زد كه افتاد و لباس او پس رفته بدن او نمايان شد، آن مرد جوان دست همسرش را گرفته و او را بلند كرد و روبه روضه مقدسه كرد،و عرض كرد كه اگر شما بپسنديد بر من نيز گوارا است و به منزل خود باز گشت

حاجى جواد گفت : من در خانه بودم ، بعد از اينكه سه چهار ساعت گذشت با عجله فردى نزد من آمد كه مادر سيد على تو را مى خواهد، من داشتم روانه مى شدم كه دو سه نفر ديگر آمدند من با عجله رفتم ، مرا بردند به داخل خانه ، ديدم سيد على مانند مار زخم خورده بر زمين مى غلطد و امان از درد دل مى طلبد و اهل عيال او بر دور او جمع شده ، چون مرا ديدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتاده و به عجز و زارى افتادند،

كه برو و آن جوان را راضى كن و سيد على فرياد مى كند كه بار خدا غلط كردم بد كردم من آمدم تا منزل آن جوان را يافتم از او خواهش كردم كه از او خشنود شو و دعا به حال سيد على كن

جوان گفت : من از او گذشتم اما كو آن دل شكسته من و آن حال ، آنوقت ، مراجعت كردم وقت مغرب بود آمدم به روضه عسكريين به جهت نماز مغرب و عشاء ديدم مادر و زن و دختران و خواهران سيد على سرهاى خود را برهنه كرده و گيسوهاى خود را بر ضريح مقدس بسته و دخيل آن بزرگوار شده اند و فرياد سيد على از خانه او به حرم مى رسيد من مشغول نماز شدم در بين نماز صداى شيون از خانه سيد على بلند شد، و بستگان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود، او را غسل دادند و چون كليدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود و به جهت مصالح تعمير، از من خواهش كردند كه تابوت آن را در رواق گذارده ، چون صبح شود در آنجا دفن نمايند، جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنانكه متعارف است ملاحظه كردم كه مبادا كسى پنهان شده باشد و چيزى از حرم مفقود شود و درب را سه قفله كردم و كليدها را برداشتم و رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم شمع ها را افروخته درب رواق را گشودم ، ديدم يك سگ سياهى از رواق بيرون دويد و رفت من خشمناك شدم به خدامى كه بودند، گفتم چرا اول شب درست رواق را نديده ايد، گفتند ما نهايت تفحص را نموديم و هيچ چيز در رواق نبود پس چون روز شد آمدند و جنازه سيد على را برداشته تا او را دفن كنند، ديدند كفن خالى در تابوت است و هيچ چيز در آنجا نيست

به اين روايات دقت كنيد؟!

(( ((روى فى الكافى عن بعض اصحبابنا، قال : قال ابوعبدالله ، اصبروه على الدنيا، فانما هى ساعة ، فما مضى منه لاتجد الما و لاسرورا، و ما لم تجى فلاتدرى ما هو؟ و انما هى ساعتك التى انت فيها، على طاعة الله و اصبر فيها عن معصية الله )). ))

مرحوم كلينى (ره ) از بعضى از اصحاب ما روايت كرده كه گفت : حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود: بر (سختيهاى ) دنيا صبر كنيد، زيرا دنيا ساعتى بيش نيست ، زيرا آنچه كه گذشت (ديگر) درد و رنج و سرور و خوشيش را نمى يابى ، و آنچه كه نيامده است پس تو نمى دانى آن چيست و فقط دنياى تو آن لحظه اى است كه در آن هستى ، پس صبر كن در آن بر اطاعت خدا و روگردان از معصيت خدا.

(( و فى الفقيه قال : قال علىعليه‌السلام : ما من يوم يمر على ابن آدم الاقال له ذلك اليوم ، انا يوم جديد، و انا عليك شهيد و قل فى خيرا او اعمل فى خيرا، فانك لن ترابى بعدها ابدا. ))

در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است كه علىعليه‌السلام فرمود: هيچ روزى نمى گذرد بر فرزند آدم ، جز اينكه آن روز به او مى گويد: من روز جديد هستم ، و من بر تو شاهد و گواه هستم ، و در من حرف خوب بزن ، يا كار خير انجام بده زيرا تو پس از من مرا هرگز نخواهى ديد.

راه رفتن با سرعت بهاء مؤ من است

(( و فى الخصال عن الصادقعليه‌السلام قال : سرعة المشى بهاء المؤ من ))

در كتاب خصال از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: تند راه رفتن بهاء و ارزش مؤ من است

(( و فيه عن ابى جعفرعليه‌السلام قال : اذا احب الله عبدا نظر اليه ، فاذا نظر اليه ، اتحفه من ثلاث بواحدة ، اما صداع ، اما حمى ، و اما رمد. ))

باز در كتاب خصال از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: وقتى خداوند بنده اى را دوست بدارد به او نظر مى كند پس وقتى به او نظر كرد يكى از سه چيز را به او هديه مى دهد، يا سر درد و يا تب و يا چشم درد

(( فى الخصال عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال : ثلثة ان لم تظلمهم ظلموك السفلة ، و زوجك ، و خادمك ))

يعنى سه دسته اند كه اگر به آنها ستم نكنى به تو ستم كنند، 1- افراد پست 2- همسرت 3- خدمتكارت

در سه جا دروغ خوب است

خصال : عن علىعليه‌السلام قال : قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ثلاث يحسن فيهن الكذب ، المكيدة فى الحراب ، و عدتك زوجتك و الاصلاح بين الناس ، و قال : ثلاثة يقبح فيهن الصدق ، النميمة ، و اخبارك الرجل عن اهله بما يكرهه ، و تكذيب الرجل عن الخبر. ))

از علىعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در سه مورد دروغ خوب و پسنديده است ، مكرر حيله در جنگ ، وعده به زوجه ، و اصلاح و آشتى دادن ميان مردم و در سه مورد راست گفتن زشت است : سخن چينى ، خبرى كه اهل و عيال تو را ناراحت كند، و بايد تكذيب كند كسى را كه خبر بدى را (براى همسرش ) آورده باشد.

همنشينى با سه كس دل را مى ميراند

(( و قال علىعليه‌السلام ثلاثة مجالستهم يميت القلب ، مجالسة الاراذل ، و الحديث مع النساء، و مجالسة الاغنياء.(16) ))

از حضرت علىعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: با سه كس ‍ مجالست و همنشينى دل را مى ميراند، همنشينى با اراذل و افراد فرومايه ، و سخن با زنان ، و نشست و برخاست با ثروتمندان

حكايت عجيب !!

شيخ بهائى در كشكول نقل كرده : كه در بعضى از تواريخ معتبر ديدم كه نوشته شده بود جماعتى بر حجاج خروج كردند، حجاج با آنها به جنگ برخاست و اميرشان را اسير كرد و آن امير عابد و شجاع بود حجاج دستور داد دستهاى او را از منكب جدا كنند، و نيز پاهاى او را ببرند دستها و پاهاى او را قطع نموده و او در خون خود غوطه ور بود، و هنگامى كه صبح شد آواز سرداد كه برايم آب بياوريد مى خواهم غسل كنم زيرا من ديشب جنب شده ام و اين خيلى عجيب است كه شخصى را كه دست و پايش را قطع كرده اند در خواب محتلم شود.

لطيفه

روباهى در هنگام سحر به كنار درختى رفت ، ديد بالاى درخت خروسى اذان مى گويد، روباه به او رو كرده ، گفت : آيا پايين نمى آيى تا با هم نماز جماعت بخوانيم ؟ خروس گفت : امام جماعت در زير درخت خوابيده است ، او را بيدار كن تا با هم نماز جماعت بخوانيم ، روباه نظر كرد سگ را ديد پا به فرار گذاشت خروس به او گفت : آيا نمى آيى با هم نماز جماعت بخوانيم ، روباه گفت : مى روم تجديد وضو كنم و بزودى بر مى گردم

لطيفه

از طرف خليفه اعلام شد كه هر كه چهار تخم دارد او را دستگير نموده بياوريد، روباه پا به فرار گذاشت رفيقش او را ديده گفت : با تو كارى ندارند برگرد، روباه گفت : مى ترسم اول تخمها را بكشند و بعد بشمارند.

لطيفه

عربى بيابانى كيسه اى پر از پول را دزديد، سپس داخل مسجد شد كه نماز جماعت بخواند و اسم او موسى بود، امام جماعت اين آيه را در نماز خواند:و ما تلك بيمينك يا موسى يعنى اى موسى در دستت چيست ؟ موسى كه اقتداء كرده بود نمازش را شكست را جلوى او انداخته و گفت : به خدا قسم كه تو ساحر و جادوگرى(17)

آرامش درد مار گزيده و عقرب گزيده

گويند كسى را كه مار يا عقرب گزيده اگر مقدارى نمك داخل مقعد و ما تحتش كنند دردش ساكن مى شود.

رضا شاه و الفاظ عربى در زبان فارسى

نقل شده است كه رضا شاه دستور داد الفاظ عربى بايد از فارسى محو شود و روزنامه ها و نامه هاى ادارى فقط با الفاظ فارسى نوشته شود، روزنامه ها مى خواستند در عنوان و تيترشان بنويسند اعلى حضرت از مازندران حركت كرد به طرف تهران ، ديدند حركت لفظ عربى است با خط درشت نوشتند گنده آقا از مازندران جنبيد به تهران

و نيز گويند

جمعى از رؤ ساى ادارات و بعضى از وزراء در جلسه دير آمد شاه به او گفت : چرا دير آمدى ؟ (او مى خواست به شاه بگويد قربانت گردم در جلسه وزراء شركت كرده بودم ) ديد كه قربانت عربى است لفظ جلسه عربى است و شركت هم عربى است ، در جواب گفت : برخيت گردم در نشيمنگاه بار برداران انبارى مى كردم

.

حيله

بن مزاحم به يك نصرانى گفت : اى كاش اسلام اختيار مى كردى ، نصرانى گفت : من اسلام را دوست مى دارم ، جز اينكه به خمر و عرق و شراب علاقه زيادى دارم ، ضحاك گفت : مانعى ندارد تو اسلام بياور و شراب هم بخور، پس چون مسلمان شد، به او گفت : اكنون مسلمان شدى اگر عرق و شراب هم بخورى تو را حد مى زنيم ، و اگر از اسلام به دين خود برگردى مرتد مى شوى و تو را مى كشيم ، پس او عرق و شراب را ترك كرده و مسلمان خوبى شد(18)

لطيفه

محدثى با يك مسيحى در كشتى نشسته بودند، آن مسيحى از شيشه اى كه همراهش بود شربتى ريخته و خورد، سپس شربتى را ريخته و به آن محدث داد، محدث هم از آن شيشه شربت تناول كرد، آن شخص ‍ مسيحى به او گفت : اين كه به تو دادم خوردى خمر و شراب بود محدث به او گفت : از كجا فهميدى خمر است ؟ مسيحى گفت : چون غلام من آن را از يك يهودى خريد، محدث با عجله و شتاب بقيه آن را هم خورد، و به آن مسيحى گفت : من از تو احمق تر نديدم ، چون ما اصحاب حديث در رواياتى مثل حديث سفيان بن عيينة و سعيدبن جبير تاءمل مى كنيم ، حالا بياييم قول يك مسيحى را از يهودى را تصديق كنيم ؟ به خدا قسم آن را نخوردم جز براى ضعف اسناد و سندهاى روايت

براى رفع هر گونه گرفتارى

(( عن الامام ابى عبداللهعليه‌السلام قال : اذا عسر عليك امر فصل عند الزوال ركعتين ، تقرء فى الاولى بفاتحة الكتاب و قل هو الله احد و انا فتحنا الى قوله و ينصرك الله نصرا عزيزا و فى الثانى بفاتحة الكتاب و قل هو الله احد و الم نشرح .))

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: وقتى امر مشكلى به تو رو كرد پس در هنگام زوال دو ركعت نماز بخوان در اولى (( حمد و قل هو الله احد و انا فتحنا را تا و ينصرك نصرا عزيزا )) مى خوانى و در ركعت دومى حمد و قل هو اله و الم نشرح را مى خوانى و نماز را تمام مى كنى انشاء الله گرفتارى و مشكل تو حل مى شود.

لطيفه

يك گبرى مسلمان شد، پس روزه گرفتن براى او خيلى سنگين بود داخل سرداب منزلش شد و روزه خود را افطار كرد و مشغول غذا خوردن شد، فرزندش كه صداى او را حس كرد گفت : كيست ؟ پدرش در جواب گفت : پدر بد بخت تو است كه دارد نان خودش را مى خورد و از مردم مى ترسد.

لطيفه

شخصى گفت : ديدم موذن را كه اذان خود را ترك كرده و با سرعت مى دود به او گفتم كجا با اين سرعت مى دوى ؟ در جواب گفت : مى خواهم بدانم كه صداى اذانم تا كجا مى رسد.

لطيفه

زنى به پيش معلم آمده از فرزندش شكايت كرد معلم رو به پسر كرده و گفت : اگر دست از كارهايت بر ندارى با مادرت چنين و چنان خواهم كرد! زن به معلم گفت : اى معلم ؛ اين بچه است و حرف تو را نمى فهمد، هر كار خواستى با من بكنى در جلو چشم او بكن شايد او با چشم خود ببيند و توبه كند.

اگر محرم روز شنبه باشد

قطب راوندى در كتاب قصص با سند خود از صدوق و او از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده: در كتاب دانيال است كه اگر اولين روز محرم شنبه باشد، زمستان هوا بسيار سرد و يخبدان خواهد بود و بادهاى سردى مى وزد و گندم گران خواهد شد، و وباء و مرگ كودكان و تب در آن سال زياد خواهد شد و عسل كم خواهد بود و دنبلال زياد خواهد بود، و زراعت و كشاورزى از آفات سالم مى ماند و به بعضى از درختان آسيب رسد و به بعضى از درختان مو آفت رسد و در آن سال ، فراوانى نعمت باشد و در روم (اروپا) دو جنگ واقع شود و عرب با ايشان بجنگند و اسير و غنيمت از ايشان بسيار به دست عرب افتد و پيروزى در جميع اين امور با سلطان است به خواست خداوند.

اگر روز محرم روز يكشنبه باشد

زمستان شايسته و نيكو گذرد و باران زيادى ببارد و به بعضى از درختان آفت رسد و عسل كم شود و دردهاى مختلف و مرگهاى شديد و صعب العلاج شايع گردد و در هوا طاعون و وبا زياد شود و مرگ و مير فراوان شود و در آخر سال بعضى از خوراكى گران شود و در آن سال پيروزى از آن سلطان شود.

اگر روز محرم روز دوشنبه باشد

هواى زمستان مناسب و خوب باشد ولى در تابستان هوا بسيار گرم مى شود و باران زيادى مى بارد، و گاو و گوسفند و عسل فراوان شود و غذا و ميوه ها زياد گردد در شهرهاى كوهستانى و در بين زنها مرگ و مير واقع شود و در آخر سال در نواحى مشرق يك خارجى بر سلطان خروج كند و به بعضى از اهل فارس غم و اندوه وارد شود و زكام در سرزمين اهل جبل زياد شود.

اگر روز محرم روز سه شنبه باشد

هواى زمستان بسيار سرد شود و يخ و يخبندان در سرزمين جبل و ناحيه مشرق واقع شود و گوسفند و عسل فراوان گردد و به بعضى از درختان و انگور آفت رسد و در ناحيه مشرق و شام حادثه اى در آسمان ظاهر شود كه خلق بسيار بميرند و يك خارجى قوى به سلطان بر او غالب گردد، در سرزمين فارس به بعض از غلات آفت رسد و در آخر سال قيمت ها گران شود.

اگر روز محرم روز چهار شنبه باشد

هواى زمستان متوسط باشد و در بهار باران مفيد و نافع و با بركت بارد و ميوه جات و غلات در همه سرزمين جبال و مشرق فراوان گردد و در آخر سال مرگ و مير در مردان واقع شود و در سرزمين بابل و جبل به مردم آفت رسد و نرخها ارزان شود مملكت عرب در آن سال آرام باشد و غلبه و پيروزى بر سلطان باشد.

اگر اول محرم روز پنجشنبه باشد

زمستان ملايم باشد و گندم و ميوه و عسل در تمام سرزمين مشرق فراوان گردد و در اول و آخر سال تب بسيار حادث شود و نيز در همه سرزمين بابل در پايان سال تب به وجود آيد و روميها بر مسلمين پيروز گردند و سپس عرب بر ناحيه مغرب بر آنها غلبه كنند و در سرزمين سند جنگهايى واقع شود با ملوك عرب خواهد بود.

اگر اول محرم روز جمعه باشد

در آن سال زمستان سرما نباشد و باران كم بارد و آب رودخانه كم شود و در اطراف جبل صد فرسخ در صد فرسخ غلات كم شود و مرگ در جميع مردم فراوان گردد و قيمت ها و نرخها در ناحيه مغرب بالا رود و به بعضى از درختان آفت رسد و روم بر فارس غلبه سخت و شديدى كند.(19)

ناكس كس نمى گردد

جامى گفته

من از روئيدن خار سر ديوار فهميدم

كه ناكس كس نمى گردد از اين بالا نشينى ها.

آنكه ناكس بود به اصل سرنوشت

بتقاليب دهر كس نشود

سگ مگس را اگر كنى مقلوب

قلب او غير سگ مگس نشو.

لطيفه

گويند: عربى در بيابان گربه اى را شكار كرد و نفهميد چيست ؟ كسى او را ديد و گفت : اين سنور چيست ؟ و ديگرى او را ملاقات كرد و گفت : اين هر چيست ؟ و سومى او را ديده و گفت : اين قط چيست كه به دستت گرفته اى ؟ و چهارمى او را ديد و گفت : اين ضيون چيست ؟ و پنجمى با او برخورد كرد و گفت : اين خيدع چيست ؟ و ششمى او را ديده و گفت : اين خيطل چيست ؟ هفتمى او را ديد و گفت : اين دمه چيست ؟

عرب بيابانى گفت : آن را مى برم و مى فروشم شايد خدا به وسيله آن مال كثيرى به من بدهد آن را به بازار آورد، كسى به او گفت : چند مى فروشى ؟ گفت به صد درهم ، به او گفتند آن بيش از نيم درهم ارزش ندارد، گربه را انداخت و گفت : خدا لعنتش كند چقدر اسمهاى زيادى دارد ولى پولش ‍ كم است(20)

گربه ركن الدولة

گويند: ركن الدولة گربه اى داشت ، و بعضى از دوستانش وقتى مى خواستند با او ملاقات كنند و ملاقات با ركن الدولة برايشان مشكل بود حاجت خود را در كاغذى مى نوشتند و به گردن گربه آويزان مى كردند، پس ركن الدولة مى ديد و مى گرفت و مى خواند و جواب را مى نوشت و به گردن گربه مى بست ، و گربه جواب را براى صاحب نامه بر مى گرداند تا آن را بخواند.(21)

لطيفه

در نجف اشرف عربى فقير گربه اى را گرفته پيش طلبه اى آورد و گفت : به من كمك كن و اين گربه را از من بگير و به اندازه يك وعده غذا به من كمك كن ، طلبه گفت : من گربه نمى خواهم اما مقدارى به تو كمك مى كنم ، فقير گفت : نه نمى شود من گدا نيستم ، پس اين گربه را در عوض ‍ بگير، طلبه هم گربه را گرفت و مقدارى به او كمك كرد فردا ديد كه عده اى از عربها پشت حجره او صف بسته اند و هر كدام گربه اى را در دست دارند و به طلبه مى گويند: شنيده ايم كه تو گربه مى خرى گربه ما را هم بخر و به ما پول بده

اشعار متصل

مرحوم نراقى در خزائن گويد

پيشلطيفطلعتشقيمتمهشكستهشد

پيشبنفشهخطشگلبچمننهفتهشد

شبعيشمنغمگينبمحنتصبحگشتاما

بلطفگهگهينتميشكيبدقلبغمزارا

شبعيشمننهفتهگشبغم

گلعيشمننهفتهگشتبخار

منعمنكمكنكهمستستميقين

منعممفلسصفتهستميقين

مصرع

منمشتعلشقعليمچكنم

لطيفه

يك يهودى مسلمانى را ديد كه در روز ماه رمضان در حال نهار خوردن (غذاى بريان ) است با او نشسته مشغول خوردن شد، مسلمان گفت ذبيحه ما (يعنى گوسفندى را كه مسلمين ميكشند) براى تو حلال نيست يهودى گفت : من در ميان يهوديان مانند تؤ ام در ميان مسلمين كه در روز ماه رمضان دارى غذا ميخورى

شعر

يكجوغم ايام نداريم و خورشيم

گه چاشت گهى شام نداريم و خورشيم

چون پخته بماميرسد از عالم غيب

از كس طمع خام نداريم و خورشيم

بهائى

عهد جوانى گذشت در غم بود و نبود

نوبت پيرى رسيد صد غم ديگر فزود

كاركنان سپهر بر سر دعوى شدند

و انچه بدادند دير باز گرفتند زود

نام جنون را بخود داد بهايى قرار

نيست چه او عاقلى زير سپهر كبود

باز شيخ بهائى گويد

حالى دارم زمان زمان درهم تر

هر لحظه قدم زبار عصيان خمتر

يارب بگناهم ارنسوزى چه شود

يك مشت بخاكستر دوزخ كمتر

تفاءل به ديوان حافظ

مگس خان افغان بر سر قبر خواجه حافظ آمد، به جهت تشیيع خواست مقبره او را خراب كند، جمعى او را ممانعت كرده قرار بر تفاءل از ديوان خواجه گذاشتند اين شعر نمودار شد.

اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست

عرض خود مى برى و زحمت ما ميدارى

دفع فقر و فاقه

براى از بين رفتن فقر و فاقه سوره آل را سه مرتبه بخواند و با احدى از مردم صحبت نكند و وقتى رسيد به آخرقل اللهم مالك الملك ، اين دعا را هفت مرتبه بخواند (( اللهم يا فارج الهم و يا كاشف الغم و يا صادق الوعده و يا موفى العهد يا لااله الانت فرج همى و خوفى ، واقص عنى دينى و اغننى من الفقر و الفاقة برحمتك يا ارحم الراحمين )) ملا احمد مى گويد: اينطور به خط بعضى از بزرگان ديدم

لطيفه

و همچنين در خزائن است كه شخصى بعد از دعائى سر به سجده نهاده و ميگفت : شكراالله شكراالله تا صد دفعه آن را تكرار كرد پس گفت : اقلش ‍ اقلش و آن را نيز تا ده مرتبه تكرار كرد از او سئوال شد كه اين چه معنى دارد؟ گفت : نمى دانم ولى در دعا وارد شده ، و كتاب دعائى را گشود و آن دعا را نشان داد در آن نوشته شده بود كه فلان دعا را بخواند و بعد از آن صد مرتبه شكراالله شكراالله بگويد و اقلش ده مرتبه است يعنى كمتر از ده مرتبه نگويد.

نظيرش اين حكايت است

كه شخصى مرده اى را دفن كرده و پس از آن گفت كمى پهن تازه بياوريد و مقدارى پهن بر روى مرده ريخت ، فردى به او گفت اين چه معنى دارد؟ گفت : نمى دانم ولى در رساله است رساله را آورد ديدند نوشته است كه مستحب است قبر را كمى پهن تر كنند يعنى وسيعتر نمايند.

و نيز نظيرش اين است

در احاديث وارد شده كه موسىعليه‌السلام عرض كرد: (( الهى اقريب انت فاناجيك ام بعيد فاناديك ، )) طلبه اى آن را چنين مى خواند فاناجيك جيك يعنى حيوان كوچكى كه در حمامها است و صداى باريكى دارد و ديك به معنى خروس است و توضيح مى داد كه معنى حديث مس شود خدايا اگر تو نزديكى پس من جيك هستم و صداى خود را باريك مى كنم و اگر تو دورى پس من ديكم و صداى خروس مى كنم و آواز بلند سر مى دهم(22)

كسى كه ميخواهد بداند حاجتش برآورد مى شود يا نه

از دانيال پيغمبر نقل است كه گفت : وقتى كسى خواست بداند كه حاجتش برآورده شده است يا نه يك مشت از دانه ها را بردارد (مانند اينكه يك مشت نخود يا چيز ديگر بر مى دارد يا يك قبضه از تسبيح را بگيرد) و حاجت خود را در دل پنهان دارد و هشت تا هشت تا از دانه ها برگيرد، پس اگر در دستش يكى ماند پس آن براى زهره است و حاجتش ‍ برآورده مى شود و اگر در دستش دو تا ماند پس آن براى مريخ است و حاجتش برآورده نمى شود و اگر سه تا ماند پس آن براى ستاره دنباله دار است و نحس است و حاجتش برآورده نمى شود، و اگر چهار تا ماند پس ‍ آن براى زحل است و حاجتش برآورده نشود و اگر پنج عدد ماند آن براى مشترى است و سريعا حاجتش برآورده شود و اگر شش عدد ماند براى قمر است و حاجتش روا گردد، و اگر هفت عدد ماند براى عطارد است و حاجتش به خوبى برآورده شود و اگر هشت تا باقى بماند پس به وجهى از وجوه حاجتش بر آورده نشود.

داستانى عجيب از كرامات عسكريينعليه‌السلام

مرحوم حاج شيخ ملااحمد نراقى در خزائن مى نويسد: شيخ جليل القدر شيخ محمد جعفر نجفى قدس سره كه از مشايخ اجاره اين حقير است در سفرى كه به جهت زيارت عسكريين و سرداب مقدس به سر من راءى (سامراء) مشرف مى شديم ، با جناب ايشان همسفر بوديم ، روزى حكايت كرد كه مرا از اهالى سامراء يك آشنا وى بود كه هرگاه به زيارت مى آمدم به خانه او مى رفتم ، وقتى آمدم آن شخص را رنجور و نحيف و زار و مريض ديدم كه مشرف به مرگ بود، از سبب ناخوشى او پرسيدم ، گفت : چندى قبل از اين ، قافله اى از تبريز به جهت زيارت به اين مكان مشرف شدند، و من چنانكه عادت خدام اين حرم و اهل سر من راءى (سامراء) است به دنبال قافله رفتم كه مشترى براى خودم پيدا كنم و براى او زيارت نامه بخوانم و پولى از او دريافت كنم ، در ميان قافله جوانى را ديدم در زى و لباس اهل صلاح و نيكان ، در نهايت صفا و طراوت با لباسهاى نيكو، برخاست و به كنار دجله رفته و غسلى به جا آورد و جامه هاى تازه پوشيد، در نهايت خضوع و خشوع روانه روضه متبركه شد با خود گفتم : از اين مى توان بسيار منتفع شد (و پول زيادى گرفت ) پس دنبال او را گرفته و رفتم ، ديدم داخل صحن مقدس ‍ عسكريين شد و بر در رواق ايستاده ، كتابى در دست دارد، مشغول خواندن دعاى اذن دخول شد و در نهايت آنچه تصور مى شود از خضوع و اشك از دو چشم او بر زمين جارى بود نزد او آمدم گوشه رداى او را گرفته ، گفتم مى خواهم به جهت تو زيارت نامه بخوانم ، او دست به كيسه كرده و يك دانه اشرفى به كف دست من گذاشت و اشاره كرد كه برو و ديگر بر نگرد، من كه چند روز استادى مى كردم به ده يك اين شاكر بودم آن را گرفته مقدارى راه رفتم و طمع مرا بر آن داشت كه باز از آن اخذ كنم و پول بيشترى به جيب بزنم ، برگشتم ديدم در غايت خضوع و گريه مشغول دعاى اذن دخول است باز مزاحم او شده گفتم : بايد من تو را زيارت تعليم دهم اين مرتبه نيم اشرفى به من داده و اشاره كرد به من كه برو و ديگر پيش من نيا، من رفتم و با خود گفتم خوب شكارى به دست آمده دوباره برگشتم در عين خضوع به او گفتم : كتاب را بگذار من البته بايد به جهت تو زيارتنامه بخوانم و رداى او را كشيدم ، اين مرتبه نيز يك عدد ريال به من داده و مشغول دعا شد من رفتم و باز طمع مرا واداشت كه برگردم و همان مطلب را تكرار نمودم اين دفعه كتاب را در بغل گذارد و حضور قلب او تمام شد و بيرون آمد من از عمل خود پشيمان شدم و به نزد او آمدم ، گفتم : برگرد و به هر نحوى كه مى خواهى زيارت كن و من با تو كارى ندارم گريه كنان گفت : مرا حال زيارتى نماند و رفت من بسيار خود را ملامت كرده مراجعت نمودم از درب خانه داخل فضا شدم ، سه نفر بر لب بام خانه من روبروى درب خانه ايستاده بودند آنكه در ميان بود، جوان تر بود و كمانى در دست داشت ، تير در كمان نهاد و به من گفت : چرا زائر ما را از ما باز داشتى و كمانى رازه كشيد و ناگهان سينه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند، و سوزش سينه من شدت يافت بعد از دو روز مجروح شد و به تدريج جراحت آن زياد شد اكنون تمام سينه مرا فرا گرفته است و سينه خود گشوده ديدم تمام سينه او پوسيده بود و چند روزى نگذشت كه او از دنيا رفت

كرامت ديگرى از روضه متبركه عسكريينعليه‌السلام

و باز مرحوم نراقى در خزائن مى نويسد: حاجى حرمين شريفين حاج جواد صباغ كه از معتبرين تجار و مورد اطمينان بود و در سامراء مشغول كار و تعمير روضه متبركه عسكريينعليه‌السلام و سرداب مقدس بود از جانب جعفر قلى خان خوئى در سال هزار و دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن مكان مشرف شدم به زيارت سر من راءى (سامراء) رفتم او در آنجا بود.

حكايت كرد كه سيد على نامى بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سامراء بود حقير او را در سال يكهزار و دويست و پنج هجرى قمرى كه مشرف شده بودم ديدم و او گفت : من از زوار عجم هر نفرى يك ريال مى گرفتم ، و به آنها اجازه زيارت و ورود به روضه مى دادم ، و به جهت اينكه پول دادگان از ندادگان مشخص شوند مهرى بر ساق پاى هر فردى كه پول داده بود مى زدم كه به جهت دفعات ديگر كه داخل حرم مى شوند با نشان باشند

روزى بر در صحن مطهر نشسته بودم و سه نفر ملازم من هم ايستاده و چوبى بلند در پيش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود، پاى هر يك را مهر مى كردم و پول را مى گرفتم و اجاره ورود مى دادم و جوانى از بزرگان عجم آمد و زنش نيز همراهش بود از جمله اهل شرف و ناموس و حيا و جمال بود و دو ريال داد سيد على گويد من ساق پاى آن جوان را مهر كردم و گفتم : آن زن نيز بيايد تا ساق پاى او را مهر كنم آن جوان گفت : هر مرتبه كه اين زن مى آيد يك ريال مى دهد و اين افتضاح ضرورت ندارد سيد على گويد من گفتم اى رافضى بى دين عصبيت و غيرت به خرج مى دهى ؟ كه ساق پاى تو را نبينم ، جوان گفت : اگر در ميان اين جمعيت مردم من غيرت داشته باشم غلطى نكرده ام سيد على گفت : ممكن نيست ، تا ساق پاى همسرت را مهر نكنم اجازه ورود نمى دهم

آن جوان دست زن را گرفته ، گفت : اگر زيارت است همين قدر كافى است و خواست برگردد سيد على شقى گفت : اى رافضى گفته من بر تو شاق و گران تمام شد همين طور كه زن اين جوان داشت مى گذشت سر چوبى بر شكم زن زد كه افتاد و لباس او پس رفته بدن او نمايان شد، آن مرد جوان دست همسرش را گرفته و او را بلند كرد و روبه روضه مقدسه كرد،و عرض كرد كه اگر شما بپسنديد بر من نيز گوارا است و به منزل خود باز گشت

حاجى جواد گفت : من در خانه بودم ، بعد از اينكه سه چهار ساعت گذشت با عجله فردى نزد من آمد كه مادر سيد على تو را مى خواهد، من داشتم روانه مى شدم كه دو سه نفر ديگر آمدند من با عجله رفتم ، مرا بردند به داخل خانه ، ديدم سيد على مانند مار زخم خورده بر زمين مى غلطد و امان از درد دل مى طلبد و اهل عيال او بر دور او جمع شده ، چون مرا ديدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتاده و به عجز و زارى افتادند،

كه برو و آن جوان را راضى كن و سيد على فرياد مى كند كه بار خدا غلط كردم بد كردم من آمدم تا منزل آن جوان را يافتم از او خواهش كردم كه از او خشنود شو و دعا به حال سيد على كن

جوان گفت : من از او گذشتم اما كو آن دل شكسته من و آن حال ، آنوقت ، مراجعت كردم وقت مغرب بود آمدم به روضه عسكريين به جهت نماز مغرب و عشاء ديدم مادر و زن و دختران و خواهران سيد على سرهاى خود را برهنه كرده و گيسوهاى خود را بر ضريح مقدس بسته و دخيل آن بزرگوار شده اند و فرياد سيد على از خانه او به حرم مى رسيد من مشغول نماز شدم در بين نماز صداى شيون از خانه سيد على بلند شد، و بستگان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود، او را غسل دادند و چون كليدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود و به جهت مصالح تعمير، از من خواهش كردند كه تابوت آن را در رواق گذارده ، چون صبح شود در آنجا دفن نمايند، جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنانكه متعارف است ملاحظه كردم كه مبادا كسى پنهان شده باشد و چيزى از حرم مفقود شود و درب را سه قفله كردم و كليدها را برداشتم و رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم شمع ها را افروخته درب رواق را گشودم ، ديدم يك سگ سياهى از رواق بيرون دويد و رفت من خشمناك شدم به خدامى كه بودند، گفتم چرا اول شب درست رواق را نديده ايد، گفتند ما نهايت تفحص را نموديم و هيچ چيز در رواق نبود پس چون روز شد آمدند و جنازه سيد على را برداشته تا او را دفن كنند، ديدند كفن خالى در تابوت است و هيچ چيز در آنجا نيست


4

5