کلمه طیبه

کلمه طیبه0%

کلمه طیبه نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 30

کلمه طیبه

نویسنده: علامه حاج میرزا حسین طبرسی نوری
گروه:

صفحات: 30
مشاهدات: 5109
دانلود: 280

توضیحات:

کلمه طیبه
  • سخن ويراستار

  • مقدمه‏

  • باب اول: در ذكر اعانت و رعايت اهل هر ملتى...

  • باب دوم: در ذكر اختلال ملت بيضاء و خرابى شريعت...

  • باب سوم: در ذكر بلاها و مصائب كه از آثار مفاسده...

  • باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و...

  • باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و...

  • باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و...

  • باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و...

  • باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات و وجوه و عناوى...

  • باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات و وجوه و عناوى...

  • باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات و وجوه و عناوى...

  • باب ششم: در تدبير اصلاح امور اين طائفه به نحو اجمال...

  • باب هفتم: در مدح انفاق و فوائد صدقات به بيان كلى و آن...

  • باب هفتم: در مدح انفاق و فوائد صدقات به بيان كلى و آن...

  • باب هفتم: در مدح انفاق و فوائد صدقات به بيان كلى و آن...

  • باب هشتم: در شروط صدقه و آداب انفاق كه بى مراعات...

  • باب هشتم: در شروط صدقه و آداب انفاق كه بى مراعات...

  • باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و...

  • باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و...

  • باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و...

  • باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و...

  • باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و...

  • باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و...

  • باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و...

  • باب دهم: در بيان آنكه در انفاقات و صدقات گاهى...

  • باب يازدهم: در حكم دادن صدقه به دست خود و به توسط ديگران.

  • باب دوازدهم: در اين كه صدقه را بايد براى حفظ وجود مبارك امام عصر ...

  • باب سيزدهم: در شمه‏اى از حاصل فضل صدقه به كلامى...

  • باب چهاردهم‏

  • باب پانزدهم: در مدح و ترغيب بر شركت در صدقه و انفاقات‏

  • باب شانزدهم: در شرح حال جماعتى از تهى دستان‏

  • باب هفدهم: در بيان اجمالى از تكليف فقراء و محتاج...

  • باب هفدهم: در بيان اجمالى از تكليف فقراء و محتاج...

  • باب هيجدهم: در شمه از تكيف مسئولين كه به ملاحظه...

  • باب هيجدهم: در شمه از تكيف مسئولين كه به ملاحظه...

  • باب نوزدهم: در ذكر پاره از زمان و مكان كه سببند...

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 5109 / دانلود: 280
اندازه اندازه اندازه
کلمه طیبه

کلمه طیبه

نویسنده:
فارسی
کلمه طيبه كلمه طيبه‏
نام نويسنده: علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)
سخن ويراستار بنام خداوند مهر گستر مهربان‏
حفظ متون كهن، چه در حوزه فرهنگ و تمدن بشرى و چه در حوزه دينى يكى از وظائف اهل آن دين و فرهنگ است؛ اما با گذشت زمان و تغيير اوضاع احوال، جوامع بشرى و فاصله گرفتن نسلهاى جديد از مبدأ و زمان آن متون، استفاده بهينه را از نسلهاى بعد مى‏گيرد.
روشن است كه عرضه و فهماندن متون كهن، از هر حوزه و فرهنگ كه باشد بر نسلهاى جديد لازم و ضرورى است و اين جاست كه بايد متون كهن را با ادب و زبان امروزى جهت سهولت و استفاده بهينه عرضه داشت و از طرفى هم جاى شكى در حفظ اصالت متون كهن نيست و بايد با همان صورت، و يا با استفاده از آيين نگارش به گونه‏اى آن متن اصلاح و عرضه شود، كه تغييرى در بنيان آن بوجود نيايد، كه ارتباط آيندگان با فرهنگ تمدن گذشتگان قطع نشود و در اين رابطه با متون كهن چهارگونه برخورد مى‏توان كرد:
١. بازنويسى ٢. آفرينى. ٣. اصلاح متن با علايم سجاوندى ٤. جا به جايى متن به گونه‏اى كه چيزى از آن اضافه يا كم نشود، مگر در مواردى كه با تشخيص ويراستار باشد.
اما در بازنويسى محتوا و متن قديم حفظ مى‏شود، و هيچ گونه تغيرى در اصل متن به وجود نمى‏آيد حتى در نوع نوشتن كلماتى مثل صلوة - يا صلات، اسمعيل - و در هم ريختن متن قديم و دگرگون ساختن طرح اصلى از حوزه بازنويسى جداست و اين مسئله در حوزه باز آفرينى است؛ اما نو ساختن و باب روز نمودن پيام، مهارتى است كه زبردستى بازنويس را مى‏رساند.
مسلم است نو ساختن و باب روز كردن يك متن قديم، تغييراتى را مى‏طلبد؛ اما اين تغييرات بنيادى نيست و در بازنويسى، اصول زبان و ادب هر زبانى مراعات مى‏گردد و اگر بازنويس صلاح بداند مجاز است قسمت‏هاى از متن كهن را حذف و يا قسمت‏هاى را با ذوق سليقه خود بياورد. در بازنويسى متن كهن با توجه به اصل متن طالب از اصول عمده به شمار مى‏آيد؛ بنابر اين مطالبى كه به دلايل ذهنى؛ زبانى و عاطفى و امثال آن بى تناسب و غير ضرور مى‏نمايد؛ حذف مى‏گردد و بى آن كه به محتوا و مضمون اصلى اثر خدشه وارد شود. در حوزه بازنويسى چهار نوع بازنويسى داريم، بازنويسى از نثر به نثر، از نظم به نثر، از نظم به نظم، و از نثر به نظم صورت مى‏گيرد. البته شيوه‏هاى ابتكارى هم جاى خود دارد و مسلم است حوزه باز آفرينى گسترده‏تر از حوززه باز نويسى است چون باز آفرين در چارچوب حفظ اصل متن كهن نيست، بلكه آفرينشى ديگر از يك متن كهن است و نويسنده و يا باز آفرين با توجه به اصل آن متن و الهام گرفته از آن يك متن نوى مطابق با يافته‏ها و ذوق هنرى و سليقه خود، اثر تازه‏اى مى‏آفريند باز آفرينى در تمام تاريخ ادبيات ما و غيره و در ميان اغلب ملت‏ها سابقه دارد.
به هر حال اينجا جاى طرح كردن بيش از اين نيست مجالى ديگر و موضوع ديگر مى‏طلبد، اما اين پر واضح است كه ما در اصلاح كلمه طيبه از به كار بردن اين گونه روش‏ها معذوريم چون با به كار بردن اين گونه قواعد و سليقه‏ها چيزى به نام كتاب كلمه طيبه باقى نمى‏ماند لذا از اين گونه روش‏ها خوددارى شد. تا اصل كتاب محفوظ بماند عمده تغييرى كه در اين كتاب به وجود آمده اصلاح رسم خط كتاب است كه آن هم هيچ گونه لطمه به معنا و مفهوم حتى به صورت متن نمى‏زند، به عنوان مثال در قديم فارسى نويسان به پيروى از رسم الخط عربى كلماتى را مثل آنها مى‏نوشتند، و رفته رفته داخل در رسم الخط فارسى شده بود. گر چه امروزه ديگر استفاده نمى‏شود. مثل زكات، صلات، اسمعيل، معاويه، و غيره كه به ترتيب زكوة، صلوة، اسمعيل، معويه، مى‏نوشتند و مرحوم ميرزا حسين نورى و كاتبان هم از همان رسم الخط عربى استفاده نموده كه ما اين گونه كلمات را به رسم الخط فارسى برگردانيم و يادآورى مطلبى در اين جا شايد خالى از فايده نباشد و آن اين است كه صحت و سقم مطالب طبعا به عهده مولف محترم آن مى‏باشد، ويراستار هيچ گونه نظر خاصى از زاويه تاييد و رد مطالب مطروحه ندارد.
و اما روش كار ما در رابطه با كتاب كلمه طيبه، از آنجائى كه اين كتاب يك موضوع خاص و معينى ندارد، از هر درى سخنى رفته و مباحث كتاب به هم پيوسته نيست، مطالب مطروحه از عدم انسجام و نبود نظم خاص برخوردار است. مرحوم مولف موضوعات پراكنده و گوناگونى را مطرح مى‏كند و از طرفى كتاب كلمه طيبه مجموعه‏اى است از آيات و احاديث به گونه‏اى كه علاوه بر آيات بيش از ٢٥٠٠ حديث بلند و كوتاه مورد استفاده واقع شده است با اين فرق كه آيات را به عينه نقل كرده و اما از آوردن متن احاديث و روايات خوددارى نموده و فقط به ترجمه تحت لفظى اكتفا كرده و اين پر واضح است كه هر حديثى ترجمه و معنا و مفهوم خاص خود را دارد؛ لذا يكسان نمودن متن كتاب مشكل مى‏نمود و يا در صورت اصلاح همه آن، شايد مستلزم خروج از سبك سياق كتاب مى‏شد.
با اين حال مى‏توان گفت: كتاب كلمه طيبه مجموعه‏اى از آيات و نقل معنا و مفهوم، بلكه ترجمه بيش از ٢٥٠٠ حديث، است و خود مرحوم نورى كمتر مطالبى از خودش آورده بخش عمده كتاب را آيات و احاديث تشكيل مى‏دهد. با اين وصف در ويراستارى اين كتاب نه مى‏شد از زاويه بازآفرينى و يا باز نويسى وارد شد چون اين كار مستلزم از بين رفتن اصل كتاب مى‏شد و اين كار هم نه خواسته ناشر بود و نه با امانت دارى سازگار است.
از طرفى هم متن خيلى به هم پيوسته نبود و اصلا قواعد دستورى در آن به كار نرفته و با همان سبك سياق و قلم قديم نوشته شده است؛ لذا تا حدودى خواندن كتاب مشكل مى‏نمود. ما براى از ميان بردن اين مشكل و با حفظ امانت دارى به صورتى كه به اصل كتاب هيچ لطمه‏اى نخورد و يا مطلبى را كه آورده كه نوعا ترجمه احاديث و روايات است دست خوش تغيير و تحولى نشود؛ در ويراستارى اين كتاب از روش، اصلاح متن با علائم سجاوندى و روش جا به جائى كلمات خود متن استفاده كرديم و از حذف و اضافه خوددارى نموديم با اين كه اين كار لازم بود. مواردى در كتاب به چشم مى‏خورد كه از نظر دستورى بايد حفظ و يا اضافه شود، و انجام اين امر مستلزم دست بردن در اصل كتاب مى‏شد ولى از آنجائى كه كتاب امانتى است در دست ما حفظ آن تقريبا به همان صورت ضرورى مى‏نمود و شايد مرحوم مولف رضايت ندارد آن گونه ترجمه‏ها از آيات احاديث و روايات كرده دستخوش تغيير و تحول بشود گرچه در مواردى اصلاح ترجمه آيات و روايات لازم بود؛ لذا خوانندگان محترم خود به قرآن و حتى المقدور به اصل احاديث و روايات مراجعه فرمايند.
به هر حال به خوانندگان اين كتاب اطمينان داده مى‏شود كه هيچ گونه تغيير از نظر معنا و مفهوم در عمل ويرايش در كتاب اعمال نشده مگر موارد صورى كه آن هم با علايم سجاوندى و جا به جايى خود كلمات و جملات انجام شده است.
اما نسخه‏هائى كه در اصلاح و ويرايش كلمه طيبه، از آنها استفاده شده است دقيق‏ترينش دو نسخه است، كه يكى با خط ابوتراب نوربخش اصفهانى كه در جمادى الثانى سال ١٣٥٩ هجرى قمرى نوشته شده است؛ گر چه خط خوبى داشته ولى خيلى به قواعد صحيح نويسى دقت كافى مبذول ننموده، و اين نسخه كه ٤٧٠ صفحه دارد حواشى زيادى را در حاشيه كتاب آورده كه با قلم ريز نوشته شده كه نوعا خواننده را دچار مشكل مى‏كرد و خيلى موارد ناخوانا بود كه تماما با نسخه ديگر مقابله و اصلاح شده و به پاورقى‏ها منتقل گرديد.
اين نسخه با هزينه احمد كتاب فروش تهرانى فرهومند در محرم سال ١٣٨٠ هجرى قمرى به صورت افست و با قطع تقريبا وزيرى در تهران چاپ شده است.
نسخه ديگر كه با خط على موسوى اصفهانى در محرم سال ١٣٤٣ هجرى قمرى نوشته شده كه حقير اين كتاب را از كتابخانه حضرت آية الله گلپايگانى رحمة عليه به امانت گرفتم در مقابله از آن سود جستم. اين نسخه ١٦ سال قبل از نسخه نوربخش كتابت شده و مزيت‏هاى بر آن نسخه دارد. اولا با خط خوانا و تصحيح تحرير شده و اغلاط كمترى نسبت به نسخه نوربخش دارد. در نوع خط هم بهتر از آن نسخه است اين نسخه هم مثل نسخه نور بخش حواشى در حاشيه دارد و عناوين هر باب در هر دو نسخه نيز در بالاى صفحه نوشته شده ولى اين نسخه اخير، عناوين نيز در حاشيه دارد كه در نسخه نوربخش به اين صورت نيامده. البته در بعضى صفحه‏هاى نوربخش نيز عناوين فرعى آمده ولى در نسخه‏هاى موسوى كامل است. اين دو نسخه در اصلاح و ويرايش در رديف كار ما مكمل هم بودند و نسخه موسوى اصفهانى با هزينه، شخصى به نام حاج سعيد تاجر كتاب فروش نائينى در محرم سال ١٣٤٤ در قطع رحلى با كاغذ زرد به طريق افست به چاپ رسيده است.
اما يك نسخه ديگر به صورت حروف چينى است كه قطعا از روى يكى از نسخ خطى توسط كتاب فروشى اسلاميه در تهران به چاپ رسيده است اين نسخه بى تاريخ و داراى اغلاط چاپى است، گر چه اين اغلاط چاپى تا حدود طبيعى است به ويژه در زمان گذشته كه در ايران دستگاه چاپ كيفيتى نبود و الآن هم خيلى تعريفى ندارد. به هر حال هر سه نسخه در نوزده باب كه اصل كتاب باشد تنظيم شده و حقير نيز در اصلاح و ويرايش با دقت و زحمت تمام به هر سه نسخه نظر داشتم.
خداوند ان شاء الله كاتبان و بانيان چاپ و نشر هر سه نسخه را غريق رحمت خود نمايد و اگر به خاطر اصلاح و ويرايش اين كتاب ثوابى بر حقير مترتب است آن را به روح پاك پدر و مادرم كه از دنيا جز رنج و مشقت چيزى نصيب آنان نبود، اهداء مى‏كنم، اميد است كه باشد.
در پايان از خوانندگان گرامى كه به نحوى از اين كتاب استفاده مى‏كنند، اميد آن دارم كه مرحوم ميرزا حسين نورى مؤلف، و بانى چاپ و نشر اين اثر را؛ يعنى برادر محترم جناب حبيب پرهيزكار و سركار خانم مهاجر كاشانى و سركار خانم صفا و آقاى حسين صمدى كه در بازخوانى و حروف چينى زحمات زيادى متحمل شدند و اين بنده عاصى را از دعاى خير در هنگامه استجابت آن فراموش نفرمايند و اگر لغزشى در ويراستارى ديده مى‏شود، با كرامت و بزرگوارى خود عفو بفرمايند، گر چه سبك و سياق كتاب بيش از اين اجازه دست بردن در آن را نمى‏داد.
اى معبودا در واپسين لحظه‏هاى زندگيمان به كرم و احسان تو اميد بسته‏ايم. اول العلم معرفةالجبار و آخر العلم تفويض امرالله. شوريدگى عشق الهى از آن عاشقانش باد.
قم. خرداد ماه سال ١٣٧٨ محمد ملكى‏
بسم الله الرحمن الرحيم‏
الم تركيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء، تؤتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون‏١
مقدمه‏ سپاس بى اندازه و مقياس، خداوندى را سزاست، كه گوهر گرانبهاى دانش را، در گنجينه سريره بنى آدم به وديعت گذاشت و مشتى خاك تيره را به خزانه‏دارى حضرت مقدس خود برگزيد و بر آن گوهر گماشت، هيچ نعمتى به كسى نبخشود كه بر نعمت دانش فزونش نمود و تاج عزتى بر تاركى ننهاد كه براى آن به پيشانى مسكنت به خاك نيفتاد و درود بى حد و نهايت به روان پاك خاتم رسالت و سر چشمه علوم و سراچه هدايت و بر آل اطهارش باد، كه زيبنده هر ثنا و ستايش و فروزنده دلها به نور حكمت و دانشند.
و بعد چنين گويد: بنده مذنب حسين بن محمد تقى نورى طبرسى حشر هماالله مع مواليهما، كه پوشيده نماند بر اخوان مؤمنين و برادران مسلمين كه اين حقير بى بضاعت و سرگردان وادى جهالت، پس از نظر در احوال اهل علم و طلاب علوم دين و خرابى امور معاش و زندگانى مشتغلين و گسستن رشته اشتغال به جهت التجاء طايفه‏اى از ايشان از روى ضرورت و نياز به اهل غنى و ثروت از اعيان و تجار و ارباب ملك و عقار، چه مرافقت اين فريق با مصاحبت توفيق چون آتش و آب و كتان و ماهتاب هرگز با هم جمع نشود. و قدرت حركت از وطن و مسقط الراس خود به سوى مركز علم و مجمع علما و استادان فن ندارند، در كسب مقدار قوت خود و اهل عيالشان، خود به خواندن نماز و روزه و به جا آوردن حج نيابتى از براى غير و اشتغال دارند. جماعتى در دفع ظلم و ناملايمات كه از اهل عدوان بر ايشان يا بر متعلقان ايشان مى‏رسد و تحمل آن در شرع پسنديده و روا نيست و تعظيم و توقير علماء از ميان مردم برداشته شده و بى وقع بودن در انظار به حدى كه پاره‏اى از مجالست و مكالمه؛ بلكه از نظر و مشاهده ايشان تنفر و گريزان بود و نبودشان مساوى و يكسان است. و علوم حقه و سنن احمديه و سيره علويه و آثار ائمه هدى به انهدام و پراكندگى نزديك شده است. چه قوام و استحكام آنها به قوام حاملين و حافظين آنها است و فرو گرفتن شبهات ملحدين و زخارف زنادقه و دهريين، ضعفا و بطالين را و رغبت كردن ايشان در رفع شبهات به راسخين در علوم دين و ظاهر نكردن علماء حقايق علوم را و غير اينها از خرابى و مفاسد كه از آثار پريشانى و اختلال امور اهل دين است. چنان ديدم كه با نداشتن استعداد مالى و بدنى و تعذر رفع هم و پريشانى از اين فرقه ناجيه و عصابه مهتديه اگر، چنانچه شرح بى بضاعتى و پراكندگى اسباب تحصيل اهل علم و بيان شأن و مقام وجوب تعظيم و احترام علوم خيرالانام و تكاليف حاليه و ماليه و بدنيه خلايق را، نسبت به ايشان به نحو اختصار داده مى‏شد، با اشاره به مقطوعات كتاب و سنت و شواهد وجدان و درايت و اجتناب از كلام جزاف و اخبار ضعفا شايد به مطالعه و تامل در آن طالبين احسان و تابعين امناء رحمن را رغبت و ميلى پيدا شده و هر كس به قدر قوه و استعداد در مقام اصلاح اين فساد و برداشتن توشه از براى معاد بر آيند، اين سبب حقير را در سلك يارى كنندگان شرع قديم و راهنمايان صراط مستقيم، در آورده در روز پسين در صفوف اصحاب يمين جاى دهند. از ناظرين انتظار دارم كه در مطالعه اين اوراق به انصاف نظر مضايقه نكنند شايد از رسيدن به فوائد آن ناصرين دين‏اش شمارند و نام اين كتاب را كلمه طيبه گذاشتم و در بستان شريعت احمدى نخل اميدى كاشتم و آن مشتمل است بر مقدمه و نوزده باب، در مقدمه فهرست مطالب ابواب، به نحو اجمال ذكر مى‏شود.
باب اول: در ذكر عنايت اهل هر مذهبى در ترويج دين و اعانت مروجين ملت و آئين خود و حراست آن به قدر امكان به مال و بدن و زبان است.
باب دوم: در ذكر خرابى ملت بيضاء و ضعف شريعت غراء نزديك شدن جمله آنان به انهدام و رفتن هم اعانت حفظ اسلام، از ميان كافه انام و پريشانى حال طالبين علوم سيما در مشاهده شريفه.
باب سوم: در ذكر بلاها و مصائب كه از آثار مفاسد مذكوره است و خلق به آنها معدب و مبتلايند.
باب چهارم: در بيان لزوم احترام علماء و مؤمنين و شرح حقيقت معنى تعظيم و كيفيت آن بالنسبه به اهل علم و لزوم معاشرت و استيناس با ايشان و فوائد آن و در آن چهار فصل است.
اول در لزوم احترام و توقير و ذم توهين و تحقير دوم در بيان حقيقت معنى تعظيم و اقسام آن سوم در تفصيل تعظيم علماء و شرح سلوك با ايشان چهارم در بيان اهتمام در معاشرت اهل علم و تحريص بر مراوده با ايشان.
باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات موجوده در اهل علم خصوصا ساكنين ايشان در عتبات عاليات كه ملاحظه هر يك خود كافى در لزوم احترام و اعانت است و آن هشت چيز است.
اول: اين كه اين طايفه از مجاهدين‏اند و بيان علت فضل جهاد نفس كه جهاد اكبر است بر دادن جان كه جهاد اصغر است دوم: آنكه اين گروه زوار ائمه دينند سوم: آنكه اين فرقه از مرابطين‏اند چهارم: آنكه اين قوم مجاورينند و ذكر پاره از الطاف خاصه به مجاورين كه سبب زيادى يقين است پنجم: آنكه اين زمره آباد كنندگان خانه‏هاى خدايند ششم: آنكه اين جماعت از مهاجرين‏اند: هفتم: آنكه اين عصابه از فقراء ممدوحين محسوبند هشتم: آنكه اين دسته در سلسله غربا در شمارند.
باب ششم: در تدبير صلاح امور اين طايفه به نحو اجمال و بيان تكليف هر كس در هر جا بالنسبه و ذكر موانع اعانت اين طايفه و رفع آن.
باب هفتم: در مدح صدقه و انفاق به بيانى كلى و آنچه از آيه شريفه خذمن اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيه بها و صل عليهم ان صلواتك سكن لهم‏٢ توان استنباط كرد و در آن سه فصل است. اول در فائده تطهير دوم در فائده تزكيه است كه ذكر اجمالى از كيفيت تزكيه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سوم در فائده سكون و اطمينان كه ثمر دعاى پيغمبر است براى صدقه دهنده باب هشتم: در شروط و آداب صدقه و انفاق، خداوند آن را به زرع كه بيرون مى‏آيد تشبيه مى‏كند مطابق اخبار اهلبيت (عليهم‏السلام) و آن پانزده چيز است.
باب نهم: در اقسام صدقه به ملاحظه غرض كه براى چه بايد داد و به چه كسى بايد داد و به چه بايد داد و در آن سه مقام است اول: در اقسام آن به ملاحظه اغراض و آن سى و يك چيز است و در آخر آن ذكر شده است پاره حكايات و كرامات كه از دادن صدقه ديده مى‏شد دوم: در اقسام آن به ملاحظه آنچه مى‏شود داد و چه خيرى به بندگان مى‏رسد. آن پنج چيز است اول حالات قلبيه دوم: اعانت به جوارح و اعضاء سوم: خيرات زبان چهارم: مال پنجم: ترك آنچه را كه متمكن است از انجام دادن آن و عفو از جرائم و عصيان سوم: در اقسام آن به ملاحظه گيرنده از خود و والدين و علماء و مساكين و همسايه و عاجزين و حيوانات و نباتات و جمادات و در آنجا ذكر شده و بعضى مطالب شريفه و حكايات لطيفه و سر بزرگى حق همسايه و اذكار حيوانات.
باب دهم: در آنكه خير انفاق و صدقه گاهى خاص و گاهى عام و اشاره به نفع آن
باب يازدهم: در حكم دادن صدقه به دست خود و به توسط ديگران.
باب دوازدهم: در اين كه صدقه را بايد براى حفظ وجود مبارك امام عصر روحنا و روح العالمين فداه داد و بايد آن حضرت را بر خود و هر عزيز ديگرى در صدقه دادن مقدم داشت.
باب سيزدهم: در شمه‏اى از حاصل فضائل صدقه به كلامى شيرين و مختصر.
باب چهاردهم: در فضل اعانت سلسله سادات عظيم الشان و ذكر اخبار و حكايات وارده در ديدن خيرها در اعانت به ايشان.
باب پانزدهم: در مدح و ترغيب بر شركت در صدقه و انفاقات به اهل خير و سعادت و در آخر آن به مناسبتى كه حكايت بناى مسجد جمكران كه در يك فرسخى قم است به امر امام عجل الله تعالى فرجه و رسيدن حسن مثله خدمت آن جناب ذكر شده.
باب شانزدهم: در شمه‏اى از حال آنهايى كه آنچه دارند و توانند چيزى در راه خداوند نمى‏دهند و از خداى تعالى مال تازه مى‏خواهند كه از آن صدقه كنند و عقوبت اين تمنى و معاهده چنانچه خداوند در قرآن مجيد ذكر فرموده بيان مى‏شود.
باب هفدهم: در شرح حال فقراء و مساكين و بيان سئوال از خالق و حكم سئوال از مخلوق و اقسام آن از واجب و مستحب و حرام و مباح و مكروه و مفاسد آن كه سبب كراهت است و آن بيست و سه مفسده بزرگ است.
باب هيجدهم: در شمه‏اى از تكليف مسئولين و آداب ايشان با سائل كه آن چهار چيز است و بيان محل وجوب و استحباب و حرام و مكروه و مباح از اجابت سئوال.
باب نوزدهم: در ذكر بعضى از ازمنه و امكنه كه انفاق كردن در آنها امتيازى دارد.
باب اول: در ذكر اعانت و رعايت اهل هر ملتى علماى مذهب خود را اين مطلب بر ناظرين تواريخ و سير گذشتگان و طريقه اهل زمان، در نهايت وضوح و ظهور است. چه پست‏ترين مذاهب و باطل‏ترين آنها مذهب بت پرستان و عبادت كنندگان چوب و سنگ و طلا و نقره است. كه امروزه از خطه هند تا حدود چين دائر و شايع است. و احترام و توقير و بذل مال آنها به براهمه‏٣ و علماء خود فوق تقرير است. و از براى اهل علم آن طائفه لباس مخصوصى به رنگ زرد است و چون كسى او را پوشيد، به قصد دخول در آن زمره و تحصيل مزخرفات آن فى الفور احترام را با او معمول مى‏دارند. حتى آنكه اگر پسر پوشيد دفعة پدر بايستد و ديگر در مقابل او نمى‏نشيند. و اين جماعت را مكانهاى معينى است به منزله مدارس متصل به بلد و هر روز از آنجا يك نفر داخل در بلد مى‏شود و بر سرش صينى‏٤ است كه در آن ظرفهاى متعدده است، و از ميان كوچه‏ها عبور مى‏كنند بدون سئوال و تكدى و هر كس در خانه به حسب اندازه خود غذايى مرغوب به جهه اينها مهيا كرده و در درب خانه حاضر به انتظار آن نشسته، چون آن شخص را به بيند نزديك او آيد و در آن ظرفها بريزد و اگر غذاى دو خانه متفق شد در يك ظرف وگرنه در ديگرى تا آنكه مقدار كفايت حاصل شود مراجعت، كند تا روز ديگر و از اين جهت هرگز در هم تحصيل غذا و فارغ البال مشغول كار خود باشند و اما مخارج آنها به جهت بتها و بتكده‏ها و زوارها از اندازه و حساب بيرون است، چنانچه از تجار و مترددين شنيده مى‏شود و ايشان را در هر سال موسمى است قريب پانزده روز كه براى مردگان خود حلوا مى‏سازند و بايد به دانشوران و برهمنهاى خود بخورانند و چون حلوا زياد، خورنده‏اش كم باشد، به اعانت و وسيله پول هر چند يك لقمه باشد بخوانند. و گاه باشد از براى يك لقمه هزار روپيه كه قريب به دويست و پنجاه تومان است مى‏دهند.
و از قوانين مرسومه اين طايفه آن است كه چون مال كسى زياد شود بذل آن را بر فقراء مايه فخر و سبب عزت خود مى‏دانند و بسيار ديده‏اند و چنين كرده‏اند، كه امروز فلان تاجرى است، با سرمايه گزاف، به اختيار خود فردا داخل مى‏شود، در پست‏ترين اصناف و به اين عمل بر طائفه و قبيله خود مباهات مى‏كند و در انظار معظم و محترم مى‏شود.
اما نصارى و عيسويان كه حال تمام دول فرنگ و از جمله جاهاى ديگر را فرا گرفته پس بر ادنى خبيرى رفتار و كردار پوشيده نيست. آنها با كشيشان و پادريها٥ و پاپها و رهبانها و به كليسا و به آنچه ترويج مذهب ايشان كند و به آنها كه مردم را به سوى كيش ايشان بخوانند، حتى آنكه در جميع شهرهاى هند مخصوصا اشخاصى كه در مذهب كاملند، گذاشته‏اند. كه هر روز بر سر كوچه كه معبر عام است مى‏ايستند و به آواز بلند مردم را به سوى كيش نصارى مى‏خوانند. و هر كس مائل به صحبت با اينها شود مضائقه نكنند و با او به ملائمت محاجه كنند و به هيچ ناملائمى و آزارى متالم و گريزان نشوند هر چند دشنام دهند و استهزا كنند و خيو٦ به صورت آنها اندازند، ابدا در حال او تغييرى نكند و به همين روش هر ساله جمعى از اوباش هر مذهبى به دين نصارى در آيند و پاپ بزرگ كه در كليساى روم است او را خليفه خاص حضرت مسيح (عليه‏السلام) مى‏دانند چندان معظم و مكرم است كه تا چندى قبل عزل و نصب تمام سلاطين فرنگستان با او بود كه هر كس را خواست عزل و هر كس را براى سلطنت معين كند و آن شخص بايد به آنجا رود و پاپ به دست خود تاج بر سرش نهد و اين يك شغل را سلطان فرانسه از او گرفت و باقى احترام و اعزازش باقى است و عجائب اين كليسا كه يكى از هفت بناى عجيب دنيا است برغم ايشان و موقوفات و خدام و رهبانان و رهبانات كه در آن جا ساكنند و از هم معاش بالمره فارغ و آسوده‏اند، و زياده از آن است كه در اين مختصر بگنجد و تمام اينها از شعبه ترويج مذهب است و همچنين است، عملشان با جميع كليساها كه در روى زمين است.
و پيوسته تورات و انجيل و سائر كتب مقدسه خود را وقف كرده، به آن جاها مى‏فرستند و اهل اسلام نبايد فراموش بكند كه آنها بسيارى از كتب را به بلاد ايران و به طور مجانى حتى با مقدارى هم پول جهت ترغيب مردم و تبليغ مسيحيت در اختيار مردم مى‏گذاشتند و اگر كسى ردى بر اهل اسلام بنويسد، غايت جهد را در اغراض و ترويج آن كتاب به عمل مى‏آورند.
به نحوى كه سايرين را رغبتى تمام در اين كار پيدا شود و عجيب‏تر از همه حال ملاحده ملقب به خواجه كه جامع خباثت هر مذهب باطلى است و حال در غايت كثرت و انتشارند و در اطراف هند و سند و حدود شرق هستند و در دادن خمس و زكات وجوهات بريه به رئيس مذهب خود چندان اهتمام دارند كه بر جميع فرائض و واجبات ايشان مقدم است، بلكه در هر انفاق و مصرف سهمى به جهة او معين مى‏كنند و در ضيافات تزويج دختران و غير آن تا از طعام حاضر به جهة او معين نكنند، احدى دست به آن غذا نمى‏زنند و پس از تعيين آن در همان مجلس در معرض بيع در آورده به قيمت گزاف مى‏خرند و از اين رشته هر ساله مبلغى خطيرى به او مى‏رسانند و در بسيارى از بلاد و پدر و مادر اولاد خود را نذر كرده و در بازار مى‏فروشند و قيمت آن را براى او مى‏فرستند و نظير اين طايفه ضاله و زنادقه بابيه‏اند كه در بى پايگى و بى اصلى مذهب و خبث طريقت يكسانند، هر جا متاعى مرغوب و چيزى محبوب قابل نقل به دست آيد اوباش اتباع اين طايفه بكد يمين و عرق جبين به مخاطره جان به قدر امكان به روساى دينشان مى‏رسانند بلكه خود را مالك مال و مختار به اهل و عيال خود نمى‏دانند و اما جماعت اهل سنت و معرضين از خانواده رسالت پس بر هر ناقدى هويداست جد و جهد سلاطين و متمولين آنها در ترويج علماء و طلاب و كتب مصنفات و اخبار مجعوله و احاديث موضوعه كه در آن تزيين دين و تشييد آيين ايشان است و در شهرهاى معروفه خصوص مقر سلطنت و محرمين بلكه، در اكثر شهرهاى بزرگ كتابخانه‏هاى معتبر ساخته و از هر عنوان كتاب وقف كرده در آنجا گذاشته‏اند و محصلين را از تفتيش و تفحص آن مستغنى كرده‏اند و به جهت آحاد طلاب وظايف و مقررى به قدر حاجت معين كرده و در هر ماه بدون زحمت و دوندگى به ايشان مى‏رسانند. و در احترام حرمين شريفين مكه و مدينه و مجاورين آن دو بقعه مطهره نهايت اهتمام را دارند و از براى جميع طبقات اهل علم آنجا، بلكه موذن و معلم اطفال و سائر منتسبين به دين و مستمرى معين كه همه ساله با امين سلطان براى ايشان حمل مى‏شود و بى زحمت و منت تسليم ايشان مى‏كنند و موقوفات و صلات و نذورات از نقد و جنس كه از اطراف خصوص مصر به آنجا حمل مى‏شود؛ زياده از تحرير است و در مصر آنطوريكه خود مشاهده كردم و از قرار نقل بعضى طلاب زياده بر چند هزار نفر مى‏شوند و همه صاحب وظيفه و مقررى هستند و امر اين طائفه در اسلامبول اضعاف اينها است و شيخ الاسلام آن جا در نهايت جلالت و شان و در احترام و ملاحظه قدر و مقام و در درجه صدر اعظم ايشان است. و در سنه گذشته كه رجال دولت عثمانيه سلطان عبدالعزيز را عزل كردند تا از او استفتا نكردند و او حكم به انعزال نكرد اقدام نكردند و صورت استفتا و جواب آن را ديدم و بهتر از اسلامبول در مراعات حال طلاب علم و اهتمام در ترقى و آسودگى مشتغلين ولايت بخارا است؛ چنانچه متواتر از تجار كه همواره به آن جا رفت آمد دارند شنيده شده و آن قدر از كثرت مدارس و طلاب آن جا و مواظبت امير بخارا در امور آنها و رفتن خودش به مدارس و تفقد از حال ايشان و امتحان نمودن از مقام تحصيل ايشان و رسانيدن ماهانه به آنها نقل كرده‏اند كه انسان متعجب مى‏شود و داعى بر شرح آنها نيست چه مقصود آگاه كردن فرقه ناجيه اثنا عشريه كثر هم الله است بر مواظبت و مراقبت ملل باطله و مذاهب فاسده در حفظ و حراست و تزئين طريقه و مذهب خويش و اعانت و حمايت و ترقى دادن مروجين و روساء كيش خود را به قدر امكان به مال و زبان و جوارح و هر كس طالب تفصيل باشد راه آن در غايت آسانى است.
چه در اين ازمنه كه امر كتب مطبوعه داير و شايع و تردد به بلاد بعيده و دول خارجه بسيار و رسيدن اخبار از هر جا به توسط روزنامه‏ها متصل اطلاع بر اين قسم مطالب سهل و آسان است و از براى تنبيه و بر خواستن غيرت دينى و تعصب ملت در آنچه گفتيم، كفايت است. آن كسى را كه در دل ذره‏اى از درد دين باشد، بلكه اگر كسى به تاريخ و سيره رجوع نمايد و در رفتار شجره خبيثه بنى اميه و بنى عباس نظر كند كه تا چه حد سعى و كوشش داشته‏اند و مصارف كلى مى‏كردند، در ترويج مذهب و خودشان انسان متعجب مى‏ماند.
باب دوم: در ذكر اختلال ملت بيضاء و خرابى شريعت غراء و اشراف حمله آن به انعدام و نزديك شدن اساس الاسلام و قواعد دين مبين به انهدام و برگشتن اسلام به حال غربت اول‏ ١. انهدام قواعد دين مبين و برگشتن اسلام به حال غربت اول.
٢. بيان آن كه كفار و ملحدين از اركان دين است.
٣. افعالى كه باعث بغض علماء و صلحاست.
٤. در بيان اين كه طالب علم را در بدايت امر شرط لازم است.
٥. حال اهل علم در اين زمان (منظور زمان خودش است).
٦. در آخرالزمان علما در نزد مردم خوارند.
٧. علامت‏هاى قيامت.
٨. بى‏اعتنايى خلق بدين اسلام.
چنانچه، حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند كه بداءالاسلام غريبا و سيعود غريبا٧ اسلام در اول امر غريب بود و زود است كه به همان حالت اول برگردد. پوشيده نماند كه، پس از ارتحال آن جناب به عالم بقاء و برداشتن نظر ظاهرى از اهل دنيا اگر چه منافقان امت به انواع مكر و خديعت آتش مخالفت افروختند، و خانه رسالت را و امامت را سوزاندند. و برد خلافت را از دوش اهل آن ربودند، و بر سرير خلافت غنودند و خلق را در تيه‏٨ گمراهى و ضلالت انداختند و لواى امارت و سلطنت افروختند وليكن كثرت بدى رفتار و قلت علم به احكام و آثار و شيوع اقسام منكرات و انواع بدعت و بروز قصد تخريب شريعت و اراده سلطنت و رياست كه از آن قوم روز به روز ظاهر و هويدا مى‏شد، خود وافى و كافى بود در بى وثوقى ارباب ديانت، به دعاوى كاذبه و آراء فاسده آن جماعت و زوال اعتقاد به داشتن ايمان آن قوم از دلها، چه رسد كه به توهم صحت رياست و خلافت آنها و چگونه ممكن بود جمع شدن اقرار به نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) و صدق كتاب خداوند با اعتقاد به حسن كردار جماعتى كه هرگز كارى از ايشان سر نمى‏زند. كه به توان آن را به ظاهر كتاب و سنت مطابق نمود و اگر به اين حال مانده بود كم كم اباطيل و بدع ايشان از ميان رفته رخسار حق بى آلودگى به غبار اغيار در ميان خلايق پيدا و آشكار مى‏شد؛ اما چه سود كه ارباب تاليف و صاحبان تصنيف خلق را به صرافت طبع اصلى خود باقى نگذاشتند و به اعانت قلم و استمداد اخبار موضوعه و آثار مجعوله و شبهات شيطانيه و تدليسات ابليسيه كه مبدع و موسس آن وبال المومنين‏٩ معاوية بن ابى سفيان بود، راه نجات را از براى كردارهاى زشت و گفتارهاى منكره بستند. تا توانستند راه صخنى‏١٠ پيدا كردند و چون از آن عاجز شدند دست به انكار زدند و با تمسك به ظواهر بعضى از سنن شروع و آداب صوريه خود را در لباس متمسكين به اصل دين در آوردند و آراء و اقوال و احاديث خود را جلوه دادند و به قوت و قهر سلاطين و انعام و جوائز امرا و ظالمين امر تصنيف دائر و شايع و بازار شبهات و ايراد بر يكديگر كه منشاء آن تحاسد و تباغض و تناقض در قرب به خلفاء و حب جاه در قلوب ابناء دنيا بود رواج گرفت تا آنكه آراى مختلفه و مذهب متشتته در انتشار و كثرت به جايى رسيد صدق كلام الهى ظاهر شد كه مى‏فرمايد: فتقطعوا امر هم بينهم زبرا كل حزب بمالديهم فرحون‏١١ براى تشتت دين اسلام و تفرق شريعت سيد الانام (صلى الله عليه و آله و سلم) تصانيف زيادى تاليف و تزيين شد و كلمات باطله و آراء سخيفه به استمداد قلم پاره‏ها از سخنان باطل پر شد؛ چنانچه بر متدبر بصير سلف و طريقه خلف پوشيده نيست و كار تاليف به جايى رسيد كه از براى عذر افعال شنيعه بنى‏اميه و حركات قبيحه بنى عباس كتابها تصنيف شد، چه رسد به مقدمين بر ايشان، بلكه از براى مفاخره بنى اميه بر بنى هاشم كتاب نوشتند. و عاتكه دختر يزيد را به جهت آنكه پدرش يزيد و جدش معاويه و شوهرش عبدالملك و پدر شوهرش مروان و پسرش وليد خليفه بودند، در مقابله فاطمه زهرا دختر محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) در مقام مفاخرت شمردند و از اين روش مى‏توان پى برد، كه به زور قلم چه حق‏ها را پوشاندند و چه باطل‏ها را رواج دادند.
و بالجمله فرق دين مبين حسب وعده حضرت خاتم النبين (صلى الله عليه و آله و سلم) به هفتاد و سه رسيد. چنانچه، از آن جناب اهل اسلام روايت نموده‏اند كه فرمودند: زود است متفرق شوند امت من بر هفتاد و سه فرقه و يكى از آنها ناجى و رستگار، و بقيه مخلد و در نار و شايد در اين عدد ملاحظه اصول فرق و اساس شعبها شده و گرنه در هر طائفه و مذهب چنان طريقه و ملل جداگانه پيدا شده كه ضبط و احصأ آن در قوه كسى نباشد و همه بر يكديگر طعن و لعن مى‏كنند و جمله به كفر غير خود فتوى مى‏دهند و بر يكديگر رديه مى‏نويسند. به خيال اينكه با دروغ و افترا بستن بهم ديگر آن ديگرى دست از كيش خود بر مى‏دارد و قلت و كثرت هر فرقه در هر قرنى و ضعف و قوت هر طائفه از روى مجانبت سيره و آئين طريقه مخالفه آن و تحفظ از مداخله قواعد محققه و يا مخترعه خود است و اين دو معين مبين و دو بازوى دين هر فرقه از فرق مسلمين است در فرقه ناجيه اثناعشريه كه يكى از آن هفتاد و سه‏١٢ است و هيچ فرقه‏اى غير او را نتوان حكم به نجات او كرد و چه حكم به نجات هر فرقه‏اى غير از طائفه اثنا عشريه مستلزم نجات تمام يا بيشتر آن فرقه‏ها است. به سبب اشتراك آنها در اغلب اصول مذهب كه نجات و عدم نجات بسته به صحت و فساد اوست و اين با صدق كلام نبوى نسازد و مشاركت آن جمله در اصول مذهب و انفراد اثنا عشريه در بين مسلمين در كتب اماميه با ادله واضحه و براهين ساطعه بر بطلان آن فرق تصريح شده و نجات اين جماعت در اين اعصار در غايت ضعف و پستى و قلت و سستى است به سبب امور چند كه عمده آن كثرت تردد و آمد و شد كفار به بلاد مقدسه ايران است كه حال مركز ايمان و بيضه حقيقت اسلام است و شدت مراوده و تحبب مسلمين با ايشان و فرو گرفتن امتعه و اقمشه و آلات اثاث البيت و مشروبات و ماكولات اهل كفر و شرك هر شهر و دهكده، را و تزيين و ترغيب نموده است. مترفين خوشگذران‏ها و جماعت بى عار و ننگ كه از بى قيدى به مذهب و بى اعتنايى به دين هرگز به فكر صدق آن و حقيقت معاد نيفتادند و از براى اوقات عمر خود ساعتى از براى اين كار نگذاشتند. قوانين و آيين و رسوم كفر و ملحدين را به آيين خود ترجيح دادند؛ بلكه لباس و گفتار هيأت بدن و طرز كردار مشايه مشركين و از قواعد و رسوم آنها گرفته شده و نتائج اين كار و آثار اين رفتار مفاسد چند، و مضارى است بى شمار كه در دين احمد مختار (صلى الله عليه و آله و سلم) پيدا شده و زياد خواهد شد و بناچار و به اشاره به بعضى از آنها قناعت مى‏شود.
اول: آن كه بغض قلبى بر كفار و ملحدين كه از اركان دين و اجزاء ايمان است از دل برده و محبت و دوستى آنها را كه در مناقضت با دوستى خداوند و اوليائش چون آب و آتش است آورده بلكه مراوده و آميزش با آنها مايه افتخار و سبب مباهات شده و حال آنكه خداوند مى‏فرمايد:
لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الآخر يوادون من حادالله و رسوله و لو كانوا ابآئهم اوابناهم او اخوانهم او عشيرتهم‏١٣ نمى‏يابى قومى را كه ايمان آوردند به خداوند و روز باز پسين دوست دارند كسى را كه دشمنى و مخالفت خدا و رسول او را كند، هر چند آنها پدران يا پسران يا برادران يا عشيره او باشند، چه رسد به بيگانه پس دوست ايشان را حظى از ايمان نباشد و ايضا مى‏فرمايد: يا ايهاالذين امنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اوليآء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جائكم من الحق‏١٤ اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد دشمن من و دشمن خود را به دوستى اختيار نكنيد، شما با آنان طرح دوستى مى‏افكنيد و حال آنكه ايشان به سخن حقى كه بر شما آمده است ايمان ندارند و از اين رقم آيات بسيار است و در من لا يحضره الفقيه از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه خداوند وحى فرستاد به سوى پيغمبر، از پيغمبران خود كه به مومنين بگوييد، لباس اعدائى مرا نپوشند، غذاى اعداء من را نخورند، به راههاى اعداى من نروند.
پس از دشمنان من مى‏شويد، چنانچه ايشان دشمنان منند، و در كتاب جعفريات به همين مضمون از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) نقل كرده و در آخر آن فرموده به شكلهاى اعداء من متشكل نشوند و در امالى صدوق مرويست كه جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: كسى كه كافرى را دوست دارد دشمن خداوند را دشمن داشته است. و كسى كه دشمن كافرى شود خدا را دوست داشته، آنگاه فرمود: دوست دشمن خدا، دشمن خداست و در صفات الشيعه از جناب رضا (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كسانى كه به خود بستند محبت ما اهل بيت را كسانى‏اند كه، فتنه ايشان بر شيعيان ما از دجال سخت‏تر است. راوى گفت به چه سبب فرمود: به دوست داشتن دشمنان ما و دشمن داشتن دوستان ما زيرا كه چون چنين شود حق به باطل مختلط و مشتبه مى‏شود.
پس مومن از منافق شناخته نمى‏شود و نيز آن جناب درباره اهل جبر و تشبيه و غلات فرمود چنانچه در خصال مرويست كه: هر كس ايشان را، دوست دارد، ما را دشمن داشته و كسى كه دشمن دارد ايشان را، ما را دوست داشته و كسى كه با ايشان مواصلت كند از ما بريده است و كسى كه از ايشان بريده گو با ما مواصلت كرده و كسى كه بيازارد ايشان را، به ما نيكى كرده است و كسى كه نيكى كند ايشان را، ما را آزرده است و كسى كه اكرام كند ايشان را، اهانت به ما كرده و كسى كه اهانت كرده ايشان را، ما را اكرام نموده و كسى كه رد كند ايشان را، ما را پذيرفته و كسى كه بپذيرد ايشان را، رد نموده ما را و كسى كه احسان كند ايشان را، با ما بدى نموده و كسى كه بدى كند با ايشان ما را تصديق كرده و كسى كه عطيه دهد ايشان را، ما را محروم كرده و كسى كه محروم كرده ايشان را ما را عطيه داده. اى پسر خالد، هر كه از شعيان ماست از ايشان دوستى و ناصرى نگيرد و چون حال اين قسم كفره چنين باشد حال ساير كفار اگر بدتر نباشد كمتر نخواهد بود.
دوم: آن كه در دل بغض دين و طريقه مسلمين و عداوت متدينين و علما و صالحين و كه متادبند به آداب شريعت و منكرند به قلب و زبان معاشرت و مشابهت به آن جماعت كم كم ثابت و بر قرار شود چه هر كس به حسب فطرت تنفر است از مخالفت طريقه و منكر رسوم خويش كه آنها را از روى محبت التذاذ و منفعت اختيار كرده به خصوص اگر آن مخالف ناهى و رادع باشد به قدر امكان او را از پيروى آن طريقه، و شيوع و بروز اين مفسده به مقامى رسيده كه نزديك شد معامله با اهل علم و ارباب دين كنند، معامله با يهود مسكين كه از ديدنش قلب منفجر و صورت عبوس شده است درصدد آن برآمده بلكه از ديدن صاحب عمامه كه وجودش منغض عيش و مانع لهو و طرب است. تنفر بيش و انزجار و استهزاء و سخريه و اشاره به چشم و دست به نحو استخفاف زياده از ديگران بلكه حكايت حركات و سكنات اهل علم را در اوقات تحصيل و عبادت از اسباب مضحكه مجالس لهو و زينت محافل طرب خود كرده‏اند. گاهى در لباس شعر و مضامين نظم در آوردند و همان كارها كه كفار هنگام ديدن مومنين مى‏كردند از استهزاء به زبان و شاره به ابرو و چشم و استحقار و استخفاف به مقدار ميسور خداوند در مواضع متعدده حكايت فرموده و وعده عذاب دنيا و آخرت به آن داده است. به همان روش فساق و فجار با آن جماعت در اين اعصار چنين كنند. و اين بغض و منافرت بالزوم تعظيم و احترام ايشان، چنانچه بيايد نهايت مناقضت و كمال مبانيت دارد و هرگز با يكديگر جمع نشود. در اخبار بسيار دائر ايمان را منحصر فرموده‏اند بحب فى الله و بغض فى الله و فرمودند: ايمان نيست مگر حب و بغض خداوند و آنچه را پسنديد و دوست دارد و بغض اعداى خداوند و آنچه را دوست دارند.
در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمودند: اگر نبود در ما مگر دوست داشتن ما آنچه را خداوند دشمن دارد و تعظيم كردن ما آنچه را كه خدا حقير كرده هر آينه مخالفت ما خدا را و رو گردان از امر او كفايت مى‏كرد.
سوم: آن كه مخارج و مصارف اين جماعت خارج از اندازه و زياده از مداخل و شأن متعارف شده و بر آلات فضول معاش و اسباب لهو و زينت و انواع جامه‏هاى نفيسه و ماكولات خبيثه و مشروبات نجسه چندان افزوده شده كه تمام محصول حلال و حرام و زحمات ليالى و ايام از براى تحصيل اندكى از آنها وفا نكنند قيمت صورتهاى منقوشه كفار كه بعضى از زينت‏هاى يكى از حجره‏هاى شخصى از مترفين شده به چند هزار تومان مى‏رسد؛ چنانچه مسموع و محقق شده مخارج سائر زينت‏ها و طاقها كه جزئى است از سائر لوازم عيش چه خواهد بود و اين اعمال سيره در امر زندگى علاوه بر آنكه پاره‏اى از آنها تبذير است كه خداوند، صاحب آن را برادر شيطان شمرده ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين و كان الشيطان لربه كفورا١٥ و پاره‏اى اسراف، از كبائر است به نص كلام جبار و ان المسرفين هم اصحاب النار١٦ و سبب احتياج دائم و برانگيختن انسان است بر كسب حرام و ظلم انام چه محصول حلال ملاحظه تكاليف الهيه، كه در صرف آنهاست، هرگز به اين پايه و مقدار نرسد؛ چنانچه خواهد آمد كه ده هزار درهم يا بيست هزار درهم هرگز از حلال جمع نشود و اين مقدار وافى عشرى از معشار آن، مخارج نيست مانع است صاحبش را از تشييد مالى دين و اعانت علماء و مشتغلين و ترويج شرايع و تعظيم شعائر مسلمين است.
چه بسيارى از صاحبان ثروت و ارباب الوف از عقار و منال ديده مى‏شود، مقروض و پريشان و به جهت مخارج يوميه به اين و آن علاوه بر آن استيصال انفاق در راه خدا ضرر در مال دانسته نه اسباب ترقى و نمو و حفظ آن چنانچه شرح داده خواهد شد. ديگر چه جاى توقع اعانت است و بر صاحب انصاف و بصيرت پوشيده نيست كه، تحصيل علم دين به نحو كمال و تمام تهذيب شرايع اسلام و دفع شبهات ابالسه امام بى استغراق وقت و اجتماع فكر در آن و مساعدت اسباب خصوص اقسام كتاب و اصناف مصنفات در هر باب ميسر نباشد. پس در هدايت امر طالب علم را احراز دو شرط لازم است.
اول اعراض از كسب معاش و فراغت از شواغل و عوائق لوازم زندگى.
دوم وجود مايحتاج به مقدار كفايت گذران روز و شب و سائر اسباب لازمه و پس از اعراض با عجز اغنياء به جهت مفسده مذكور در اصلاح اين شرط كه عمده اصل و از تكاليف عينيه ايشان است، ناچار بازار كساد و امر شرع مختل و اساس دين منهدم؛ چنانچه مشاهده و محسوس است؛ كه اولا طالب علم بالنسبه به احتياج بلاد اسلام به وجود ايشان در هر مجمع و مكان، اندك و غير وافى است. چه بعد از نداشتن مقدار كفايت با كفيل رساندن آن اقدام در اين كار غير مقدور، خصوص از آنانى كه پايه ايمان را به مقام عالى نرسانده، چنانچه مفروض سخن است زيرا كه غرض بيان حال عامه و تكاليف ظاهره است و ثانيا برخى كه به اميد اعانت داخل شد، آنگاه مايوس يا مدد معاشى از ملك و عقار داشت و از جور حكام و ستم ظلام به غصب رفت يا از كثرت خوارج و زيادتى و ثقل عوارض ديوان از دست داد يا از آبادى و نفع افتاد و هنوز به مقام عالى از درجات علم نرسيده، ناچار به جهت به پا داشتن مراسم زندگى و ملاحظه، شان و اعتبار متمسك به اسباب مختلفه شده بعضى به عمل نيابت صوم و صلات كه مزد سال آن از ناچارى به پانزده قران رسيده و متعارف آن بيست و پنج قران الى چهار تومان است و اگر كسى هر روز روزه بگيرد و روزى ده روز نماز كند، به لوازم زندگى شخصى خود نرسد. چه رسد به عيال و اطفال و حال آن كه اين رشته نيز براى ايشان هميشه مستمرى و وظيفه خود را، ذليل فجره لئآم و محتاج ابواب فسقه انام و تملق از ناكسان و تحمل ناملائم و ديدن منكرات و معاونت بر ظلم كرده، پس از صرف و هتك پاره‏اى از غرض و ناموس و اعتبار مال و دين و عمر غالبا مايوس و مطرود و منكوس و بر فرض قبول استقرار، غالبا بى اعتبار، و وصول به آن غايت دشوار يا حواله به ماخوذ از گمرك و داروغه بازار و اشباه آن از حرام كه به محيط اعظم پاك نشود.
بعضى كه فى الجمله رعايتى از قدر علم كرده و به آن مقدار اندك از ايشان را مانع از چنگ زدن به دامان ستمكاران شد يا در نخست از ايشان مايوس به خيال خام رسيدن به وجوه بريه از خمس و زكات و مظالم و كفارات در خانه تجار و ارباب عقار معتكف و مقيم گاهى به هزار منت از آنها از پست‏ترين مال خود مقدار قليلى كه وافى به عشر مخارج سائل كه سيادت و ديانت و خطوط علماى ملت را به شفاعت آورده مى‏دهد و گمان دارد در قيامت بر شافع روز جزا خاتم رسل (صلى الله عليه و آله و سلم) حقى عظيم دارد كه، اولاد روحانى و جسمانى او را از مهالك عظيمه نجات داده و بعضى به خيال روضه خوانى و ذكر فضائل و نشر مسائل بلا اتقان مبادى و ماخذ صحيح و فهم مستقيم و اطلاع كامل و قوت تميز زشت از زيبا به بلاد و قراء پراكنده شده به متاعى قليل، از آثار هدى و اكاذيب بى شمار و ايمان ضعيف مستعار مشغول تجارت و خريدن دنيا به آخرت و بعضى به جهت تسخير عوام از مردان و زنان كالانعام پاره‏اى از اذكار و اوراد و ختوم و مناتر و طلسمات به دست آورده، بازارى به رواج و دكانى مرغوب و با رونق در گوشها و حلوات باز كرده قليلى مى‏ماند كه، شوق تحصيل و نور علم مانع ايشان است از انس به غير آن و از بسته شدن طرق معاش و ابواب خير و اعانت خصوص با ابتلاء و غربت و اله و سرگردان شوند.
و اكثر ايشان در اين اعصار كه حسب تقدير حضرت احديت مركز علم به ملاحظه جمع اساتيد و مصاحبت توفيق و ظهور بركت و ترقى در عتبات عاليات قرار گرفته و لهذا اغلب علماى كاملين و فقهاى، راسخين كه در اطراف بلاد ايمان منتشر و متفرق‏اند، تمام ايام اشتغال يا اغلب آن را در اين بقاع مطهره به سر برده و در جوار ائمه اطهار (عليه‏السلام) امانت نيابت و مقام رياست به ايشان سپرده شده، مجتمع شده‏اند و مرارت فقر و پريشانى و تلخ عيش و زندگانى مبتلا و به درد غربت و جور خلافت ملت گرفتار چه بسيار سادات ذى شان كه آسمان از نورشان روشن شب از بى روشنائى چراغ مهموم و از فيض مطالعه و نوشتن محروم و از سوزش گرسنگى و در پيچ و تاب و از آه و ناله اطفال خرد كباب و ممنوع از لذت خواب نه در وقت حدت گرما قدرت بر ميوه و آبى و توانايى تعيش در بام و سردابى و نه در زمان شدت سرما قوت لباس نافعى و مكنت اسباب و مكان واقعى و بسا علماى اعلام و فقهاى ذوى الاحترام كه راه نمايان دين و خلفاى خاتم النبين‏اند.
روزها پس از فراغت از تعليم و تعلم در گوشه‏هاى صحن مقدس به جهت تحصيل قرص نان متحير و از انديشه مطالبه ديان متفكر، چه بسيار اصناف ماكول و مشروب و انواع فواكه فصول بيايد و برود كه حظشان از آنها جز ديدن چيز ديگرى نيست. و چه شبها و روزها بر آنها بگذرد كه سهم شان از قوت غير از مقدار نمردن نيست چه دلها كه از حسرت نداشتن كتاب و كباب سوخته و چه چشم‏ها كه از تصور عجز از اكتساب شبها بيدار و پر آب، سالكان راه خدا كه پناه به قبور ائمه (عليه‏السلام) آورده‏اند،

١) سوره ابراهيم آيه ٢٥-٢٤
٢) سوره توبه:٩ آيه ١٠٣
٣) براهمه، جمع برهمات كه امروزه در هندوسان فرقه‏اى هستند. م‏
٤) امروزه در ادب فارسى صينى را به صورت سينى مى‏نويسند و صحيح هم همين است (م). ٥) پادرى، كشيش انگليسى كه در قرن سيزدهم در رساله‏اى رديه بر اسلام نوشت و در آن زمان علماى اسلام جواب او را دادند. و امروزه پادر و پادريها يك عنوان دينى است. بر بعضى از كشيشها و اين فرقه گفته مى‏شود اينها در زمان شاه عباس به ايران آمدند ولى شاه از پذيرفتن آنها خوددارى كرد. با تلخيص از دهخدا، ج ٤ ص ٤٦٣٤ م.
٦) خيو، آب دهان.
٧) بحارالانوار، ج ٨ ص ١٢
٨) تيه، از نظر لغوى يعنى گمراه شدن، و نام بيابانى است كه موسى با عده‏اى از بنى اسرائل مدت چهل سال در آن بيابان سرگردان شدند.
٩) عده قليلى از اهل سنت كه به خلافت معاويه اعتقاد دارند او را خال المومنين مى‏گويند مرحوم نورى در مقابل خال كلمه وبال را آورده.
١٠) يعنى سخنى، صدايى‏
١١) سوره مومنون ٢٣ آيه ٥٣
١٢) شهيد اول در كتاب وقف دروس فرموده كه ابن نوبخت همان شيعه را مسلمان مى‏داند و از ايشان هفتاد و سه فرقه را تمام كرده يعنى مراد حضرت نبوى از امت در خبر مذكور همان شيعه است و ايشان هفتاد دو سه فرقه شدند و مراد از ابن نوبخت ابومحمد حسن بن موسى نوبختى خواهر زاده شيخ جليل ابوسهل نوبختى است و علامه در خلاصه در حق او فرموده شيخناالمتكلم المبرز على نظر الله فى زمانه قبل الثلتماةو بعدها له على الاوائل كتب كثيره الخ و او را رساله ايست در ذكر فرق فوق و مقالات كه حال موجودات كه تعداد فرقه‏ها شيعه را فرموده است: منه نورالله قلبه.
١٣) سوره مجادله ٥٨ آيه ٢٢
١٤) سوره ممتحنه ٦٠ آيه ١
١٥) سوره اسراء ١٧ آيه ٢٧
١٦) سوره غافر، (٤٠) آيه ٤٣.

۱
کلمه طيبه

در اوقات زيارات مخصوصه از ظلم اعداء در ميان خار و خاشاك پنهان و واقفان اسرار الهيه كه از بركت وجودشان مور صحرا و ماهى دريا روزى خورند. اذل طوائف انسان، تاجوران دين كه بر تارك شان افسر هدايت گذاشتند، از كثرت كهنگى جامه و قذارت لباس به عباى بى پود استغنا و تعفف كنند و پيشوايان دين كه از قلوبشان زنگ جهالت را برداشتند و نه آنقدر در انظار خار كه ايشان را به قدر فاجر و تاجرى ملتى اعتنا كنند. هر يك به وطن اصلى خود به مراحل دور و به اندازه قوت لايموت شاكر و مسرورند. نه اهل بلد و اقربا در صدد تكفل اين غربا و نه زوار متمول در فكر رعايت امثال اينهاست، اگر چه گاهى از ارباب ديوان و اعوان سلطان و تجار ثروتمند، به زيارت آيند و در مقام بذل مال و اصلاح حال مجاورين افتند از ندانستن رسوم انفاق و شرايط آن به فساد ملت و حرمت مالشان چندان عيار و اشرار به لباس اخيار به ميان درآمده واسطه رساندن شوند. كه حبه و دينارى به محل محبوب خداوند نرسد. و بالجمله شرع نبوى و دين احمدى از نصرت اين جماعت به ملاحظه اين موانع مايوس و خائب‏اند.
و ثالثا شر ذمه قليلى اگر چه به مساعدت اسباب و مرافقت توفيق و موافقت همت بارى به منزل رسانده از تحصيل و اكتساب فارغ و لواى ترويج و نشر دين را در اطراف و اكناف بلاد افراختند، و ايتام آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را سرپرستى و دلهاى مرده را زنده ساختند. ليكن چه سود كه از كثرت جور متغلبين و تعدى اراذل و طغام و نشر قوانين كفر و مشركين و عدم قدرت علما بر كفالت امور مشتغلين و دفع ظلم از محصلين كه به توسط آنها شرايع منتشر و احكام خداوند در بيان خلايق دائر شود و رواج گيرد؛ بلكه رسيدن ناملائمات از ضرر مالى و عرضى به نفوس مقدسه ايشان از جانب اشرار بركت و انتفاع به وجود اين چراغان راه هدايت از ميان خلق برداشته شده، بعضى در زاويه خمول محتجب و خموش و بعضى به سعايت مفسدين ممنوع و محبوس و بعضى از مستقر و وطن خود آواره مطرود و بعضى از شكستن شيشه صبر و تحمل، هجرت به بلاد غربت كرده، به علم و ايمان خود مانوس و قليلى كه قوت هجرت ندارند، يا ضرر رفتن را بيش از توقف دانند غالب ايام در مجادله و مخاصمه به احكام و دفع تعدى از انامند.
پس از براى نصرت دين، رساندن احكام و آداب شريعت سيد المرسلين و تعظيم شعائر و تعليم علوم حقه ياور و معينى و حافظى و امينى باقى نماند. آنانكه مقام تكميل نفس و تهذيب قلب را به جاى رساندند و ابواب علوم غيبيه بر قلبشان گشوده، و قابل گرفتن اسرار و تحمل راز شدند به الهامات و سائر طرق انكشافات فائز واقفند، بر لب قفل خموشى زدند و خود در لباس نادان نماندند، دست خلايق از فيض ايشان خالى و به ضلالت و جهالت خود باقى، پس منكشف شد، كه نتيجه اين دور كن اعظم فساد دين و دو باب بزرگ اغواى شياطين كه يكى تزيين و زواج قواعد و آداب كفر است در ملت اسلام و ديگرى تقويت نكردن دين به اعانت علماء و حاملان كتاب و سنت و انهدام اساس اسلام و اختلال امور معاد انام نباشد.
چنانچه ديده مى‏شود كه عظم دين و شدت حاجت به احكام آن چنان از ميان مردم برداشته شده كه به مقدار سگى با او رفتار نكنند. چه اگر در دهى كه در آن، ده خانوار باشد، سگ گله يا حافظ ايشان تلف شود. البته درصدد تحصيل بدل آن در همان روز بر آيند و صلاح امور معاش خود را متوقف بر وجود او دانند و سالها مى‏گذرد بر قراء و قصبه‏ها كه مشتمل است بر مرد و زن بسيار و در بين ايشان كسى كه نيست مقدار واجب از اصول دين و فروع كه همه آنها يا اكثر آنها محتاج و مبتلايند، تعليم كند و هرگز در فكر آوردن كسى از خارج يا فرستادن كسى از خود كه تحصيل كند و به ايشان برساند نيفتادند. بلكه اگر گاهى به نعمت وجودش فائز شوند از بى اعتنائى و بى اعانتى ناچار به تعليم اطفال مبتلا شود يا به سبب اشتغال به كسب و زراعت علم آموختن را از دست مى‏دهد. يا از آنجا فرار كند و رشته كار امت پيغمبر آخرالزمان به جايى رسيده كه غالب عوام از ضروريات مسائل بى خبرند. بلكه از تردد و مجالست و انس با نصارى و زنادقه و دهريين چنان كلمات كفر و سخنان منكرانه كه مورث ارتداد است، در ميان مردم شايع شده كه فوج فوج از دين بيرون روند و ندانند و اگر هم به دانند از هم خود نشمارند، اكابر و اعيان به معاصى بزرگ چون خوردن روزه شهر رمضان خلايق مفتخرانه و بر پيروان دين خنده زنند و سخريه و استهزاء كنند و ايشان را بى شعور و ادراك دانند. در سلك بى خبران و بى ذوقان شمارند. و گاهى ايشان را خشك و مقدس نامند و بر افعال خداوند عزوجل پيوسته اعتراض كنند و ايراد گيرند و مدايح و توصيف حكماء و اهل صنايع فرنگ و كثرت عقل و هوش ايشان را ورد زبان و زينت مجالس نمايند و صنايع اعمالشان را كه نتيجه علوم طبيعى و رياضى است از قوت بشر بيرون دانند و با معاجز و خوارق عادات انبياء و اوصياء: برابر سازند و از مجالس علماء گريزان و از صحبت علم دين و ذكر معاد ملول و هنرجو شوند، و اگر در محفلى گرفتار شوند به خواب روند يا دل به جاى ديگر فرستند و رعايت فقراء و اهل دين را لغو و بى فائده انكارند. و از اموال نجسه كه از چندين راه حرام و از خون ارامل و ايتام به دست آورده و در مصارف حرام و معاصى عظام خرج مى‏كنند. خود را غنى و معظم و لازم الاحترام مى‏شمرند. و علماء و اتقيا را خورنده مال مردم و حلوائى و گدا و ذليل پندارند. استعمال ظروف از نقره و طلا و مردان لباس زرى و ديبا مى‏پوشند. شاربها بلند ريشها١٧ تراشيده به هيئت بنى مروان و بنى اميه در مى‏آيند. سخن محبوب و زبان مرغوب زبان فرانسه و انگليسى است به جاى كتاب خداوند و آثار ائمه اطهار: كتب ضلال ومولفات كفره انيس و جليس آنهاست.
يهوديان كه سالها در بلاد فرنگ با عيسويان محشورند، رسوم مذهب و كيش خود را از دست ندادند و مسلمانان از سفر چند ماه به آن صوب دل از مسلمانى كشيدند، لباس كفره دوخته ايشان، متداول و ممدوح شده است و عمامه و ردا كه تاج ملائكه و لباس انبياست قبيح و مطرود است كمتر معصيتى مانده كه شايع نشده و قبحش از انظار برداشته و كمتر مطاعى و عبادتى باقى است كه از آن جز صورت و اسمى نمانده اهل حق از اقامه معروف و نهى از منكر عاجز از تاثير آن مايوس و در خلوات بر ضعف ايمان و غربت اسلام و شيوع منكر گريان و مغموم و الحمدلله كه صدق اخبار حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) به وقوع اين مفاسد و غير آن در امت او ظاهر شد.
چنانچه شيخ جليل على بن ابراهيم قمى در تفسير خود از ابن عباس روايت كرده كه، با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حج مى‏كرديم، حلقه در كعبه را گرفت و روى مبارك را متوجه نمود به ما و فرمود آيا خبر ندهم شما را به علامات قيامت و نزديكترين مردم در آن روز؛ به آن جناب سلمان رضى الله عنه گفت بلى يا رسول الله پس فرمود: (از علامات قيامت ضايع كردن نماز است و پيروى شهوات و ميل به آراى باطله و تعظيم ارباب مال و فروختن دين به دنيا، سلمان گفت: يا رسول الله، به درستى اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان، پس در آن گاه منكر معروف مى‏شود و معروف منكر و امين خائن مى‏شود و امين خيانت مى‏كند. و دروغگو تصديق مى‏شود و صادق تكذيب مى‏شود سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود آرى به آن كه جانم در دست اوست قسم، اى سلمان در آن زمان زنان رياست مى‏كنند و اطفال بر منبرها مى‏نشينند دروغ را ظرافت و زكات غرامت مى‏پندارند؛ يعنى دادن آن را ضرر در مال خود مى‏دانند. مال كفار را كه به غلبه گيرند غنيمت خود كنند؛ يعنى در مصارف مسلمين صرف نكنند و مردم به پدر و مادر خود جفا مى‏كنند و از صديق بى زارى مى‏جويند ستاره دنباله دار طلوع مى‏كند. سلمان گفت: اينها خواهد شد يا رسول الله، فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست به درستى كه در آن وقت زن با شوهرش در تجارت شريك مى‏شود و باران در تابستان مى‏آيد و جوانمردان تمام و يا حقير مى‏شوند.
پس در آن وقت بازارها نزديك يكديگر شود كه ناگاه اين مى‏گويد چيزى نفروختم و اين مى‏گويد به چيزى نفعى نكردم، پس نمى‏بينى مگر مذمت كننده براى خدا. سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان در آن زمان والى كسانى خواهد شد، كه اگر سخنى بگويند بكشند و اگر سكوت كنند آنها را هرگز نبينند هر آينه غنيمت آنها را پايمال كنند حرمت ايشان را و بريزند. خونهاى ايشان را هر آينه دلهاى ايشان از فساد و ترس پر شود. سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست.
آن زمان چيزى از مشرق و چيزى از مغرب آورده شود و به رنگها و زينت‏هاى مختلفه در آيند، پس واى بر ضعفهاى امت من واى بر آنها از خداوند، صغير را رحم و بزرگ را توقير نمى‏كنند، است از بدكاران جثه ايشان آدميان و دلشان دل شياطين است سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان در آن وقت اكتفا كنند مردان به مردان و زنان به زنان و رشگ برند بر مردان؛ چنانچه رشگ برده مى‏شود بر دختران و مردان شبيه به زنان و زنان شبيه به مردان مى‏شوند و زنان بر زين سوار شوند پس لعنت خداوند بر اين زنان از امت باد، سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد، فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست به درستى كه در آن وقت مسجدها را نقش و طلا كارى كنند؛ چنانچه معبد يهود و نصارى را نقش و تذهيب كنند و قرآنها و زينت داده مى‏شود و منارها دراز مى‏شود و بسيار مى‏شود و صفها كه دلشان با يكديگر كينه و عداوت دارند و زبانهاشان مختلف است. سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن‏كه جانم در دست اوست و در آن وقت مردهاى امت را به طلا آرايش كنند و حرير و ديباج بپوشند و پوست پلنگ به جهت جامه زير درع بگيرند سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان، در آن وقت ظاهر مى‏شود، ربواء١٨ و معامله عينه كنند. يعنى متاعى را بفروشند و به وعده به قيمت معين بعد آن متاع را بايع از مشترى بخرد و به كمتر از آن قيمت و اين نوعى از حيله تحليل ربوا است داد و ستد رشوه است. دين پست و دنيا بلند شود، سلمان گفت: يا رسول الله اينها خواهد شد: فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست و در آن وقت كنيزكان خواننده ظاهر شوند و آلات لهو چون عود و طنبور كه حكايت مقامات آواز را كند و شرورترين افراد والى اين امت مى‏شوند سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان در آن وقت اغنيا براى نزهت و متوسطين ايشان براى تجارت و فقراى ايشان براى ريا و سمعه حج مى‏كنند، پس در آن وقت پيدا شود قومى كه ياد گيرند قرآن را براى غير خداوند و او را براى خود خوانندگى بگيرند و پيدا شود كه قومى كه علم دين آموزند براى غير خدا و بسيار شود اولاد زنا و خوانندگى كنند به قرآن و براى دنيا بر روى يكديگرند بريزند. سلمان گفت: اينها واقع خواهد شد يا رسول الله، فرمود: آرى: قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان اين در وقتى است كه دريده شود حرمتها و معاصى كسب شود و مسلط شوند بدان بر خوبان و منتشر شود دروغ و ظاهر شود لجاجت و شايع شود فقر و احتياج و به لباس افتخار كنند و بر ايشان باران در غير وقت باران ببارد و نرد و شطرنج و طبل و آلات ساز را نيكو دانند و امر به معروف و نهى از منكر را قبيح دانند تا آن كه مومن در آن وقت خوارتر از كنيز مى‏شود و ملامت ميان قراء و عباد فاش مى‏شود. پس آنها در ملكوت آسمانها ارجاس و انجاس خوانده شوند سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد: فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان پس در آن وقت نترسد غنى بر فقير تا آن كه سوال كند از جمعه ديگر؛ پس نمى‏بايد احدى را كه در كف او چيزى بگذارد. سلمان گفت: يا رسول الله اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست انتهى الخبر١٩
و بالجمله غيرت در دين و عصبيت در مذهب چنان از خلق برداشته شده كه اگر از كافرى يا مخالفى ضررهاى كلى به دين او برسد. اندوهگين نشود به مقدار همين كه از ضرر جزئى مالى كه از برادر مسلم به او رسيده پيدا مى‏شود. و اگر دسته دسته مردم از دين برگردند، هرگز غمگين نشوند و از امور عجيبه كه كاشف است از نهايت بى اعتنايى و بى غيرتى و خذلان الهى مر، دلشان را آن كه در تمام چاپخانه‏هاى شهرهاى دولت عثمانى مثل اسلامبول و مصر و بيروت و شام و بغداد و به اتفاق دولت و ملت كتابى كه معلوم شود مصنف آن شيعه است و به اصطلاحشان رافضى است. نمى‏گذارند چاپ شود و در ايران خصوص تهران چه بسيار كتب اهل سنت چاپ شده كه در آن طعنها و فحشها به شيعه و بى ادبى به اعيان و علماء مذكور است، بلكه در اول كتاب محض ترويج بازار مصنف كتاب را به القاب بسيار ذكر كنند. غافل از آن كه چه قدر دين خود را به دنيا فروختند و دشمنان خدا را محبوب مردم كردند و بسا هست كه از همان سنخ كتاب بهتر و مكرر از اماميه در دست هست و اعتنايى ندارند يا فرقى نگذارند. پس واى بر آن كاتب و صاحب چاپ و چاپخانه و فروشنده مادح از غضب‏خداى جبار و مخاصمه رسول مختار و حيدر كرار و ائمه اطهار و علماى اخيار.
باب سوم: در ذكر بلاها و مصائب كه از آثار مفاسده سابقه و نتايج اعمال گذشته و غير آنهاست و خلايق به آنها در دنيامعذب و مبتلايند. ١. در مفاسد گماهان دنيوى.
٢. معنى مكر و حيله معاصى.
٣. معناى اسراف و تبذير.
٤. جزاى دنيوى جرايم.
٥. آثار دنيوى معاصى.
٦. در عقوبت دنيوى گناهان.
٧. در مفاسد عاجله گناهان.
٨. در مفساد دنيوى مفاسد.
٩. كيفيت عقوبات عاجله اين است.
١٠. عقوبات دنيوى گناهان و تبديل شدن عقاب داخلى به خارجى و خارجى به داخلى.
١١. در اينكه مبدا تمام گناهان جهل است.
و مبدأ تمام اينها اعراض ايشان از اخيار علماست و سركشى از اطاعت و فرمان ايشان، از ارباب بصيرت و بينش هويداست. كه از اعظم آيات الهيه كه در دلالت كردن بر و وجود ذات مقدس الهى و صدق رسالت حضرت ختمى مآبى بى نظير و از نعمت‏هاى خفيه كه ترساندن خلايق از بدى عاقبت كردار زشت و مانع شدن ايشان از اقدام بر جرايم و هتك محارم بهتر از هر وعظ و تذكير نيست ظهور و عيدهاى الهى است كه در دار دنيا بر اعمال قبيحه داده و فوج فوج مردم را به جزاى كارهاى بد معاقب ساخته و به انواع نكال و تعذيب ايشان را عبرت ديگران نموده و به اندك تامل صادق و نظر درست در افعال و كردار خلايق و آنچه بر آنها مترتب مى‏شود، از بلاها و مصائب اين باب عظيم و جليل در ابواب معرفت حضرت احديت و زاجر از ارتكاب بزرگ و كوچك معصيت و مفتوح و مدعا مكشوف و مبين شود.
و در كتاب خداوند و سنت نبوى و آثار ائمه (عليهم‏السلام) در مواضع بسيار به اين تصريح شده، چنانچه در كتاب درالاسلام ذكر نمودم و در اين جا به بعضى از آنها قناعت مى‏كنم خداوند فرموده: و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون‏٢٠ و عذاب دنيا را بيش از آن عذاب بزرگتر به ايشان بچشانيم باشد، كه باز گردند. و نيز فرمود: و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون‏٢١ و به تحقيق كه گرفتيم ايشان را به عذاب پس فروتنى و خوارى نكردند براى پروردگار خود و زارى ننمودند و نيز فرمودند: قل هو القادر على ان يعبث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض انظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون‏٢٢
بگو اى محمد، كه اوست توانا كه بفرستد بر شما عذابى از بالاى شما مانند عذاب قوم لوط و اصحاب فيل و طوفان.
يا مرداد دود صيحه اين است: چنانچه شيخ عياشى از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت نموده يا مراد ظلم سلاطين است كه در رتبه ظاهرى فوق رعايانيد چنانچه شيخ طبرسى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده يا از زير شما مانند عذاب فرعون و قارون كه با غرق و فرو رفتن به زمين بود يا از بندگان بد و آنانكه در ايشان خيرى نيست، چنانچه در خبر دوم مذكور است. يا شما را بيامرزد، با يكديگر در حالى كه گروههاى متفرقه باشيد، در راى و هواى نفس هر فرقه تابع رئيسى و مراد از آميزش اختلاط است و درهم شدن همگام جنگ يا مخالفت در دين و طعن بعضى بر بعضى در آن يا زدن بعضى، بعضى را بسبب آنچه در ميان ايشان از دشمنى و عصبيت است، مى‏باشد؛ چنانچه در خبر عياشى است يا به چشاندن بعضى از شما را سخنى جمعى ديگر كه مراد كشتن بعضى است بعضى ديگر را يا اذيت همسايه؛ چنانچه در خبر دوم است و حضرت باقر (عليه‏السلام) فرمود: جميع اينها به جهت اهل قبله است. يعنى مسلمين را بنگر چگونه مى‏گردانيم دليل‏ها و علامات را به تقريرات و انواع گوناگون تا مگر ايشان دريابند و بفهمند و چون اين آيه نازل شد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل فرمود: بقاى امت من با اين عذابها چه خواهد بود. و از براى اين آيه زياده از اين توضيح بيايد ان شاء الله تعالى.
و نيز فرمود:
افا من الذين مكروا السيئات ان يخسف الله بهم الارض او يأتيهم العذاب من حيث لا يشعرن او يأخذهم فما هم بمعجزين او يأخذهم على تخوف فان ربكم لرؤف رحيم‏٢٣
آيا آنان كه مرتكب بديها مى‏شوند مگر ايمنند از اين كه زمين به فرمان خدا آنها را فرو برد يا عذاب از جايى كه نمى‏دانند بر سرشان فرود آيد. يا به هنگام آمد و شد فرو گيرشان، چنان كه نتوانند بگريزند؟ يا از آنان يكان يكان بكاهد؟ هر آينه پروردگارتان رئوف و مهربان است. كه گناهكاران مهلت مى‏دهد در اين آيه شريفه و در مواضع ديگر اشاره به آن شده يا بالنسبته به خلق است چنانچه بسيارى به آن گرفتارند، كه صورت طاعاتى از واجب يا مستحب كنند و در آن جز جذب قلوب بيننده يا شنونده و محبت آنها غرضى ندارند و به ايشان چنان بنمايانند، كه ما در اين طاعت جز رضاى خداوند فرمانبردارى امر او محركى نداريم و حال آنكه در دل مقدار خردى از خلوص و قربت نباشد و اين خود از معاصى كبيره و در حدود شرك است.
وليكن در لباس طاعت و صورت عبادت كه بندگان به آن مغرور شوند و فريب خورند و يا بالنسبته به خالق جل و على است. چه بسيارى از خلق باشند كه شيطان از اغوا و انداختن ايشان به معاصى علاوه بر فتح ذاتى در انظار نيز مستهجن و قبيح‏اند مايوس و نااميد و ناچار از راه مباحات و طاعات كه گاهى مقدمه شوند، از براى معصيتى يا خود به جهت نداشتن پاره‏اى شروط كه بى آن نه مباح شود نه طاعت بلكه از اقسام معصيت شمرده مى‏شود. پيش آيد و وسوسه نمايد. چنانچه در بشارت المصطفى و تحف‏العقول مرويست كه اميرالمومنين (عليه‏السلام) فرمود: به كميل از براى شيطان مكرها و بانگها و زينتها و وسوسه‏ها و كبرها است كه بر هر كسى به قدر منزلت او در طاعت و معصيت او مى‏نماياند. پس به حسب آن بر او مستولى مى‏شود. اى كميل به درستى كه ايشان شما را فريب به خويشتن مى‏دهند، پس اگر اجابت نكردى ايشان را مكر ميكنند. تا تو و نفس تو به محبوب نمودن يا نيكو نماندن ايشان خواهش‏هاى نفسانيه تو را به سوى تو و دادن تو را آروزها و مقصودى‏هاى؛ تا تو را به بيراهه اندازند و ببرند از خاطر تو و نهى كنند تو را و امر كنند تو را و نيكو نمايند گنان تو را به خداى، تا به او اميدوار شوى، پس به اين مغرور شوى و گناه كنى و جزاى گناه كار دوزخ است. اى كميل، حفظ كن قول خداوند عزوجل را كه الشيطان سول لهم و املى لهم٢٤ پس تسويل كننده شيطان است و مهلت دهنده خدا. اى كميل به ياد دار قول خداوند را به ابليس لعنت الله واجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا٢٥ و بانگ زدن بر ايشان يا جمع كن بر ايشان، آنچه توانى از فريب با سواران و پيادگانت و شريك ايشان شود در اموال و اولاد و وعده ده ايشان را و وعده نمى‏دهد. شيطان ايشان را مگر فريب اى كميل به درستى كه شيطان وعده نمى‏دهد ايشان را از جانب خود بلكه وعده مى‏دهد ايشان را از جانب پروردگار خود، تا اينكه وا دارد ايشان را بر معصيت او پس هلاك ايشان را نمايد.
اى كميل، به درستى كه شيطان به سوى تو با آن مكر دقيق مى‏آيد و تو را به چيزى كه مى‏داند امر مى‏كند كه تو به او از طاعتى كه ترك نمى‏كنى او را پس گمان مى‏كنى كه اوست ملكى كه كريم يعنى اين كه در دل، تو را ترغيب و تحريص به اين عبادت مى‏كند، نه كه او شيطانى است رجيم. پس همين كه آرامى گرفتى به سوى او و مطمئن شدى وا مى‏دارد تو را به مهلكه‏هاى بزرگ كه نجاتى به آنها نيست.
اى كميل، براى او دامهايى است كه آنها را گسترده پس بترس از آن كه تو را در آنها بيندازد. و از جناب صادق (عليه‏السلام) مرويست كه فرمود: كه تو را از زينت دادن شيطان طاعت را براى تو مغرور نكند. كه او بر تو نود و نه در از خير باز مى‏كند، تا آن كه بر تو در صدمين ظفر بيايد و غرض از اين دو خبر و امثال آن كه ذكر نشد. مخفى شدن معصيت است بر انسان تا آن جا كه او را طاعت پندارد و به جهت تقصير در مقدمات عارى باشد. مثلا از پاره شروط و اجزا يا دارا باشيد، حمله‏اى از موانع را كه از آنهاست خواستن به آن عمل در مكنون خاطر و سويداى قلب خشنودى و غير خداوند را، هر چند خود به اين مفسده شرك‏آميز ملتفت نباشد: وليكن به محك جزئى و ميزان الهى معلوم مى‏شود و گاه شود كه تقصير در مقدمات علميه است و از آنها چيزى را دليل و حجت ميان خود و خالق پندارد و پس به آن بسيارى از آنچه حرام است حلال و واجب است، مستحب شمارد و به اين جهت در عمرش زياد از شماره به مكر و حيله گناه كرده و گاه شود كار به جايى رسد، كه احتمالى دهد يا اعتقاد كند كه خداى تعالى از نهانى دلش آگاه نيست يا غفلت نموده كه عين كفر است و مكر و خدعه كه در گناه به كار برده مى‏شود، چه با خالق يا با مخلوق گاه در دين است. گاه در عرض و گاه در مال و گاه در نفس به اقسام آن خلايق مبتلا چه بسيارند كه اعتراف كنند و در نزد خداوند يا خلق كه من معتقدم به فلان چيز كه اعتقاد به آن واجب است و يا نيست گويند: سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم‏٢٦ و در دل و عمل به عكس‏اند و باطل را لباس حق پوشانند و به مردم القا كنند و در لباس محبت جوياى خفيات امور شوند و غرضشان تجسس از معائب است كه در انظار خوارش نمايند و عيب پوشيده را شايع سازند. و بالجمله بل الانسان على نفسه بصيرة٢٧ هر كس در حال خود نگردد در كار خود تفتيش نمايد خدعه از اين رقم پيدا كند كه خود متحير ماند و اين مقام گنجايش شرح زياده از اين نيست و نيز فرمودند: ان الله ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏٢٨ خداى تعالى تبديل نكند و تغيير ندهد آنچه عطا فرموده به قومى از نعمت و عافيت تا آن كه آنها تغيير دهند از حالت‏هاى نيكو به حالت‏هاى بد، چنانچه طبرسى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و عياشى از جناب باقر (عليه السلام) روايت نمودند كه: خداوند در تقدير حتمى قرار داده، كه هيچ نعمتى ندهد به بنده پس آن را از او بگيرد پيش از آنكه بنده معصيتى كند كه مستحق شود به آن جرم گرفتن آن نغمت را از او و نيز فرموده: اامنتهم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير٢٩ آيا ايمن شديد از آن كه در آسمان ملكوت است و سلطنت و امر او اين بود كه فرو برد شما را به زمين پس آن گاه حركت كند به اضطراب آيا ايمن شديد از آن كه در آسمان است. تدبير و قهر او اين كه بر شما باد تندى فرستد، كه در او سنگريزه باشد پس خواهيد دانست كه چگونه است عاقبت ترساندن شماها به كتاب و رسول صادق يا چگونه است صدق رسول كه تحذير نموده در حالى كه شما را سود ندهد؛ چنانچه ظاهرا آيه ايست و نيز فرموده: وما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير٣٠ اگر شما را مصيبتى رسد به خاطر كارهايى است كه كرده‏ايد و خدا بسيارى از گناهان را عفو مى‏كند و نيز فرموده: و لو ان اهل القرى امنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون افامن اهل القرى ان يأتيهم باسنا بياتا و هم نائمون اوامن اهل القرى ان يأتيهم بأسنا ضحى و هم يلعبون‏٣١ ترجمه اين آيه با ديگر آيات، مناسبه آن در آخر فصل دوم از باب ششم بيايد. و نيز در مقام سرزنش و توبيخ و عبرت نگرفتن ظالمين به عقابهاى خداوندى با ظهور و تبين آن. مى‏فرمايد: و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال‏٣٢ و منزل گرفتيد در جايگاه آنها كه ستم كردند بر نفس‏هاى خويش و ظاهر شد، بر شماها را كه چگونه رفتار كرديم با ايشان و از براى شما مثل‏ها زديم و به مشاهده و عيان و بيان بر شما هويدا شد، كه چه با آنها از عقوبت و صفات كرديم آنچه كردند و آنچه كرديم به ايشان بيان نموديم. يا از براى دليل بر توانايى عذاب دنيا مثلها آورديم.
در امالى شيخ مروى است كه: حضرت سجاد هر روز جمعه به اين كلمات در مسجد رسول خدا موعظه مى‏كرد و آن طولانى است و بعضى از فقراتش اين است كه از غافلين نباشيد كه به زينت زندگى دنيا مايلند پس خواهيد شد از آنان كه به حيله معصيت كردند و حال آن كه خداى فرموده: افامن الذين مكروا السئيات٣٣ تا آخر آيه كه گذشت، پس از چيزى كه خداوند شما را مى‏ترساند، بترسيد. از او پند گيريد از آنچه به ستمكاران كرده، چنانچه در كتاب خود فرمود: و ايمن نباشيد از آن‏كه به شما فرود آمد.
بعضى از آنچه كه به آن قوم ظالمين را در قرآن ترساند، قسم به خداوند كه پند داده شديد به غير خود، پس به درستى كه، سعادتمند آن است كه پند گيرد به غير خود و به تحقيق كه شنواند شما را خداوند، در كتاب خود آنچه به ظالمان كرده از اهل بلاد، پيش از شما، چنانچه فرموده:
و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة و انشأنا بعدها قوما اخرين فلما احسوا بأسنا اذاهم منها يركضون لاتركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين فما زالت تلك دعواهم حتى جعلنا هم حصيدا خامدين‏٣٤
و چه بسيار كه تباه كرديم از اهل ده يا شهرى كه ستم كار بودند و آفريديم پس از ايشان گروهى ديگرى، پس چون مشاهده كردند عذاب و شكنجه ما را آن گاه مى‏دويدند از آنها گريزان، و بازگرديد و به جايهاى خودتان و به سوى آنچه كه به آن ناز پرورده شديد. شايد كه شما پرسيده شويد، گفتند: اى واى كه ما از ستمكاران بوديم، پس پيوسته همين بود تا اين كه گردانيديم ايشان را در آن پژمرده و قسم به خداى به درستى كه اين كلام براى شما پند است ترساندن است اگر پند بگيريد و بترسيد. آن گاه برگشت خداوند به سوى سخن در كتاب خود به سوى اهل معاصى و گناه‏ها پس فرمود: و لئن مستهم نفخة من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين‏٣٥ و اگر برسد به ايشان پاره‏اى از عذاب پروردگار هر آينه مى‏گويند: اى واى بر ما كه ما از ستمكاران بوديم. پس اگر بگوييد اى مردم كه خداوند اراده فرموده از اين كلام همان مشركين را پس چگونه اين باشد يعنى چنين نيست. و حال آنكه بعد از آن مى‏فرمايد: و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بناحاسبين‏٣٦ ترازوهاى نصب فرماييم براى دادخواهى در روز رستخيز، پس ستم كرده نشود نفسى به چيزى، هر چند مقدار حبه از خردل باشد. كه بياوريم آن را يا جزا دهيم و ما هستيم كه حساب رسى مى‏كنيم. بدانيد اى بندگان خدا، به درستى كه براى اهل شرك ترازوها نصب كنند و براى ايشان دفترها را باز كنند جز اين نه، دفترها را براى اهل اسلام باز كنند و در قرآن در مواضع بسيار و در اخبار ائمه اطهار (عليهم‏السلام) به تامل و نظر در قصه امت‏هاى گذشته امر شده و چگونگى گرفتن خداوند آنها را به انواع شكنجه‏ها و عذاب‏ها و شناختن سبب آن عقوبت، تا آن كه ترك نمايند و مبتلا نشوند و دانستن سبب نجات ديگران تا عمل نمايند به آن و خلاص شوند.
در خطبه قاصعه اميرالمومنين (عليه‏السلام) كه در نهج البلاغه است مذكور است. و احذروا ما نزل بالامم قبلكم من المثلات بسؤ الافعال و ذميم الاعمال فتذكروا فى الخير والشر احوالهم واحذروا ان تكونوا امثالهم‏٣٧
بترسيد از آنچه نازل شده از عقوبت‏ها به امت‏ها كه پيش از شما بودند به جهت بدى كردار و زشتى اعمال كه آنها انجام مى‏دادند، پس به خاطر آريد در حال خوبى و بدى و عافيت و بلا و شدت در حالات ايشان را و بترسيد و از آن كه مانند ايشان بشويد و در جاى ديگر فرموده:
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس الله و صولاته و وقائعه و مثلاته واتعظوا بمثاوى خدودهم و مصارع جنوبهم‏٣٨ عبرتى بگيريد به آنچه رسيد امتان گردنكشان، پيش از شما را، عذاب خداوند و گرفتنهاى او و پند گيريد به جايگاه چهرهايتان و محل افتادن پهلوهايشان، يعنى قبورشان كه در آنجا به خوارى و ذلك خوابيده‏اند.
در امالى شيخ صدوق و غيره روايت شده از جناب باقر (عليه‏السلام) كه فرمود: هيچ سالى بارانش كمتر از سالى نيست، وليكن خداوند آن را هر جا كه بخواهد مى‏دهد. به درستى كه چون قومى معصيت كنند خداوند از ايشان آنچه را مقدر كرده بر ايشان از باران در اين سال به سوى صحراها و درياها و كوهها برگرداند.
به درستى كه خداوند هر آينه عذاب مى‏كند جعل را در سوراخش به سبب حبس باران از زمينى كه در آن معصيت كنند به جهت گناهان كسانى كه نزد اويند. به تحقيق كه خداوند قرار داده براى او راه به سوى مكانى غير از محله اهل معاصى يعنى سبب عذاب كردن جعل كناره نگرفتن از زمين عاصيان است كه محل ترقب و نزول از آسمان است. پس كناره نگرفتن از آنها خود جرم مى‏باشد، كه صاحبش را با آن جماعت در عذاب شريك نمايد.
پس آن حضرت فرمود: اى صاحبان بصيرت، عبرت گيريد. آن گاه فرمود: يافتيم در كتاب على (عليه‏السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هرگاه زنا ظاهر شود مرگ فجأه زياد و هر گاه در معامله كيل كم داده شود خداوند ايشان را به قهر و نقص در اموال عقاب مى‏كند و هر گاه زكات را منع كنند زمين بركات خود را از زرع و ميوه و معدن منع مى‏كند و هرگاه در حكم جور كنند و يكديگر را بر ظلم اعانت كنند و هرگاه عهد و پيمان را بشكنند خداوند بر ايشان دشمنشان را مسلط مى‏كند و هر گاه قطع رحم كنند اموال را در دست بدان افتد. و هر گاه امر به معروف و نهى از منكر نكنند و پيروى نكنند خوبان از اهل بيت مرا، خداوند بر ايشان ظالم مسلط مى‏كند.
پس در آن وقت خوبانشان دعا كنند مستجاب نشود. پوشيده نماند كه تحصيل بغض و معاصى و كراهت قلبى و نفرت از آن بالطبع، پس از معرفت نواهى الهيه معرفت مفاسد و آثار زشت آنهاست و بعد از آن معرفت، مترتب شدن آن آثار بر آنها و ديدن يا شنيدن از راست گويان كه فلان چنين كرد، پس به او چنان كردند، و پس از آن مشاهده آن در خويشتن و تجربه آن تاثير در كردار خود و بعد از آن فهميدن، مناسبت هر عملى مر عقوبتى را، چنانچه به پاره‏اى از آن در اين خبر شريف اشاره شده و اين باب بزرگى است در معارف احمديه كه آخر آن منتهى شود، به عصمت و دست هر كسى به دامن وصالش نرسد و مراد از شكستن عهد يا عهد و پيمانى است كه با خداى خود بسته در ضمن ايمان كه او را اطاعت و بندگى كند خداى نيز او را اجابت كند، هر گاه او را بخواند، چنانچه مى‏فرمايد اوفوا بعهدى اوف بعهدكم٣٩ پس نكردن عبادتى شكستن عهدى باشد، يا عهدى و پيمانى است، كه با امام خود بسته در وقت بيعت كردن كه جان و مال خود را در راه او به امر و فرمان او نثار كند و خواهش او را بر خواهش خويشتن مقدم دارد، پس در روز رزم فرار كند و مالى را كه فرمود: به كسى دهد يا در محلى صرف نمايد بخل ورزد و يا عهد و پيمانى است كه با خلق بسته در ضمن معاملاتى كه با ايشان مى‏كند.
در معانى الاخبار از جناب سجاد (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: آن گناهان كه نعمت‏ها را تغيير دهد، ظلم بر مردم است. و ترك عادت در خير و نيكى، يعنى آن چيزى را كه عادت داشت واگذارد و ترك شكر كند آن كه بغى و ستم را داند يعنى عالم، به اوامر و نواهى الهى بودن و سركشى بر مردم كردن و استهزاء به ايشان و سخريه كردن و گناهانى كه روزى مقسوم را برگرداند، اظهار بى چيزى كردن و خواب ماندن و نماز عشاء و صبح از دست دادن و نعمت الهى را كوچك شمردن و از معبود شكايت داشتن و گناهانى كه پرده را پاره كند، مثل شراب خوارى و قماربازى و لغو و شوخى را براى خنده مردم رواج دادن، ذكر عيب‏هاى مردم و نشستن با كسانى كه متهم‏اند، به فرياد درمانده نرسيدن و اعانت به مظلوم نكردن و ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر و گناهانى كه دشمن براه انسان چيره مى‏كند. آشكار ظلم و فجور كردن و حرام‏ها مباح گردانيدن و عصيان و اطاعت بدان گناهانى كه اجل را نزديك مى‏كند. قطع رحم و قسم دروغ و سخنان كذب و زنا بستن به مسلمانان و دعوى امامت باطله كردن و گناهانى كه پرده را از كار آدمى بر مى‏دارد، قرض كردن به نيت پس ندادن و اسراف در نفقه، بيهوده و بخل بر اهل و اولاد و خويشان و بدى خلق و كم صبرى و ملالت و كسالت پيشه كردن و اهل دين را سبك شمردن و گناهانى كه مانع استجابت دعا شود انجام دادن. بدى، نيت و ناپاكى سريرت و نفاق با برادران و تصديق نداشتن مستجاب شدن دعا، و تاخير نماز واجب تا آن كه وقتش بگذرد. ترك تقرب به سوى خداوند ترك نيكى و صدقه و سخن بيهوده و فحش گفتن و گناهانى كه باران آسمان را حبس كند و شهادت دروغ و كتمان شهادت و منع زكات و قرض و سائر منافع خيريه و سخت دلى و فقراء و نيازمندان و ستم بر يتيم و مردان و تهمت زنان بى پرستار و راندن سائل و او را در شب برگرداندن.
مخفى نماند كه مراد از نفقه بيهوده مقدار زيادى از اندازه مخارج است كه به ملاحظه حرمت بيهوده شده، چه هر مصرفى كه انسان مال خود را در آن صرف مى‏كند، يا مصرفى است كه در آن فائده و نفعى عقلائى هست يا خيالى است از آن خرج كردن در محل دوم تبذير باشد، كه آن خرج مال بيهوده است و لغو و آنچه در شرع حرام شده داخل در اين قسم است، چه شارع مقدس آن منافع را حرام كرده و آن را فائده آن چيز قرار نداده. پس محل داخل شود در آنچه بالاصل فائده ندارد، مثل طلاكارى خانه و بسيارى از اقسام آتش بازى و شكستن ظروف و تلف كردن مال و نظائر آن و قسم اول بر دو قسم است، زيرا كه از براى هر كسى در مصرفى حدى معين است به حسب حالت و شخص و زمان و مكان كه از آن حد نبايد بگذرد. پس اگر بگذشت صرف در آن به حق و ممدوح باشد و اگر از آن حد تجاوز نمود، حاضر كند مسرف باشد و ديگرى چندين رنگ و مسرف نباشد به ملاحظه شان و غنى و فقر و همچنين در سائر لوازم از خانه و لباس و مركوب و زن و امثال آن و اما تبذير، پس مختلف نشود به اختلاف آنها و اسراف و تبذير دو نوع از گناهان كبيره است.
و اما بدى نيت و خبث سريره كه در رقم، هفتم گناهان ذكر فرمودند. پس مخفى نماند كه آدمى گاهى با خبث فطرت و سؤ سنخيت باشد، كه هر چه از او طراود، شر و آزار و عباد و افساد بلاد باشد. هر چند كه خيرى در آن شر براى او نباشد و قصد نفع و صلاحى در آن اذيت براى خويش نكرده باشند، بلكه مى‏شود كه با اين فطرت زشت قصد رسيدن شر از آن به غيرى نداشته باشد؛ وليكن بالطبع نخواهد و نكند مگر، بدى را و گاهى به حسب فطرت چنين نباشد. و شرى براى احدى بالطبع دوست نداشته باشد؛ وليكن به حسب پاره‏اى از مقاصد و اغراض قصدش، بد شود و در كارش اراده بدى كند و گاه شود از داشتن چنين نيت خود كاره باشد؛ ليكن آن غرض خارجى و نفع خيالى او را به آن وادارد و لهذا چنين شخص محل تعجب شود، كه فلان با فطرت نيك و سلامتى ذات و پاكى طينت نبايست چنين كند و گاه شود كه اين دو با هم جمع شوند و نه در كارى اراده كند هر چند هزارها خير او در او باشد و اين نهايت سعادت است و اين چهار قسم مى‏تواند به اختيار به يكديگر شود و در باب ششم اشاره به اين خواهد شد.
در كتاب تمحيص از ابوعلى محمد بن همام مروى است از متعب غلام حضرت صادق (عليه‏السلام) كه: اسماعيل پسر آن جناب تب شديدى كرد، پس حضرت را از تب او خبر كردند، پس فرمود: برو به نزد او و سئوال كن كه امروز چه كار بدى كرده‏اى؟ لذا خداى تعالى در عقوبت تو تعجيل فرمود: گفت: پس آمدم در حالتى كه تب داشت پس سئوال كردم از او آنچه را كه كرده بود، پس ساكت شد، و كسى به من گفت كه او دختر زلفى را زده است.
و او افتاد بالاى عتبه رويش خراشيده شد. آمدم نزد حضرت، آن جناب را خبر دادم به آنچه گذشته بود. پس فرمود: الحمدلله به درستى كه ما اهل بيتيم كه خداوند براى اولاد ما عقوبت را در دنيا قرار مى‏دهد، پس آن كنيزك را طلبيد و فرمود: از اين كه اسمعيل تو را زده است او را حلال كن، كنيزك گفت: او را حلال كردم و حضرت چيزى به او بخشيد و آن گاه به من فرمود: برو ببين حال او چگونه است معتب گفت: پس آمدم نزد او ديدم تب او زائل شده است در اين خبر شريف قانون و دستورالعملى است الهى از براى عاصيان مبتلا به عقوبات حدى و عرضى و مالى دنيوى. انسان كه به معصيت اولا تفحص در رفتار و گفتار و نيات گذشته خود بايد به كند تا سبب آن بلا را به دست آورد چه دانستى كه هر چه برسد از بلاها آثار گناهى است كه مرتكب آن شده و بسا شود كه از روى لطف بلا را مختص به آن عضو كنند كه گناه از او سر زده، چون درد چشم براى نظر كننده به حرام و درد گوش براى گوش دهنده به غنا. و غيبت و فحش حرام و نظائر آنها و بدين قياس درد را به همان عضو دهند كه به دو معصيت نموده تا زود متنبه شود، و در صدد تدارك برآيد.
و اگر چنين نشود، خود فكر كند و در كردهاى گذشته خود جستجو كند. تا آن را پيدا كند، پس اولا اصل او را چاره كند و از ميان بردارد و اگر مشغول است به آن ترك نمايد. و ثانيا آن چه خرابى كرده و افساد نموده اصلاح نمايد؛ چنانچه در اين خبر اول از دختر زلفى استحلال كردند كه صاحب حق بود و آن تير زهرآلود الهى از طرف قلب شكسته و صورت خراشيده او به جناب اسماعيل رسيد، پس عفو كرد آن گاه اما شكستن دل او آن دختر اسماعيل را عفو كرد و نعمت صحت و عافيت به جاى خود آمد و اگر توهم شود كه مجرد گذشت كافى و رضاى قلبى لازم نباشد جوابش اين است، كه برگشتن نعمت صحت كه تفضل محض بود نيز او را واجب نباشد و اگر از اين باب داخل نشد بسا هست توبه كند و مالها صدقه دهد و عبادت‏هاى بسيار به جاى آرد و سالها بگذرد كه به همان درد مبتلا شود، چه آن دل شكسته كه از او تير عقوبت به آن رسيده به حال خود باقى است، هرگز درصد رضاى او بر نيامد.
پس هر چه كند اگر چه نيك است اما علاج درد و شفاى مرض او نباشد و شايد اشاره به اين مقام باشد، آنچه در قصص الانبياء از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است؛ كه جناب موسى على نبينا و (عليه‏السلام) گذشت بر مردى كه بلند كرده بود دست خود را به سوى آسمان و دعا مى‏كرد؛ پس جناب موسى به طلب حاجت خود رفت و هفت روز از او غائب شد، آنگاه برگشت به سوى او و او دستهاى خود را هنوز بلند داشت و دعا مى‏كرد و زارى مى‏نمود و حاجت خود را مى‏خواست. پس خداى تعالى وحى فرستاد كه اى موسى، اگر آنقدر مرا بخواند تا آن كه زبانش از كار بيفتد، او را اجابت نخواهم كرد مگر آن كه بيايد به سوى من از درى كه امرش كردم كه از آن در داخل شود و دعا كند و در دارالسلام اين مطلب را مشروحا ذكر نمودم.
و در عقاب الاعمال و علل الشرايع از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است: كه عيسى بن مريم در سياحت خود از قريه‏اى مى‏گذشت، ديد همه اهل آن قريه در خانه‏هايشان مرده‏اند، پس گفت: اينها به غضب خداوند مردند و اگر به سبب ديگر مرده بودند يكديگر را دفن مى‏كردند. پس اصحاب او گفتند دوست داريم بر قصه ايشان مطلع شويم. پس به آن جناب گفته شد كه ايشان را ندا كن. پس فرمود: اى اهل قريه، يكى از آنها جواب داد لبيك يا روح الله، فرمود: حال شما و قصه شما چيست؟ گفت: صبح كرده بوديم در عافيت و شب را به سر آورده در هاويه؛ فرمود: هاويه چيست گفت درياى از آتش كه در اوست كوههاى مثل آتش فرمود: چه رسانيد شما را به آنچه مى‏بينيم گفت: حب دنيا و بندگى پيشوايان گمراه، فرمود: محبت دنياى شما به كجا رسيده بود گفت: مثل محبت كودك به مادر خود كه چون مادر رو كند به او مسرور شود چون پشت كند به او محزون شود. پس فرمود: بندگى شما پيشوايان گمراه را به كجا رسيده بود گفت: هر گاه امر مى‏كردند ايشان را اطاعت مى‏كرديم فرمود: چگونه شد كه تو در ميان ايشان مرا جواب دادى گفت: زيرا كه همه آنها را لجام كرده‏اند به لجامى از آتش و بر ايشان ملائكه بر غلاظ شداد موكل‏اند و من در ميان ايشان مثل آنها نبودم. چون عذاب به ايشان رسيد. مرا نيز گرفت من معلقم به درختى و در بعض نسخ به موئى هستم كه مى‏ترسم به رو در افتم.
پس عيسى (عليه‏السلام) به اصحاب خود فرمود: خوابيدن بر جاى ناهموار مزبله‏ها و خوردن نان جو كم است با سلامتى دين، و در كافى از امام على نقى (عليه‏السلام) مرويست كه: خداوند بعضى از زمين خود را بقعه‏ها قرار داد كه مرحومات ناميده شده دوست دارد كه دعا شود در آن، پس اجابت فرمايد و به درستى كه خداوند قرار داد بعضى از زمين خود را كه شقمات ناميده شده، پس هر گاه كسى مالى كسب كرد از غير مال حلال مسلط ميكند بر آن شخص يكى از آنها را پس آن مال در آن بقعه خرج مى‏كند. مخفى نماند كه در زمينى كه معصيت و ظلمى در آن بشود، ملائك از آن زمين نفرت و شياطين به آنجا انس و الفت پيدا مى‏كنند كه خير و بركت و رحمت از آنجا منقطع شود و به عذاب و لعنت نزديك گردد و چون هر جا كه تردد بنى آدم در آنجا بيشتر، گناه نيز در او بيشتر شود. و لهذا در شرع براى عبادت جاى مخصوص چون مساجد و مشاهد معين فرمودند، بلكه مقرر شده هر كس در خانه خود مصلاى مخصوصى به منزله مسجد داشته باشد كه در آنجا عبادت كند و كارهاى ديگر خود در جاهاى ديگر كند.
در آداب خواب از جناب صادق (عليه‏السلام) رسيده كه بر فراش نظيفى بخوابد مقاربت در آن به حلال يا حرام نكرده باشد، پس اگر مقاربت حلال چنين تاثيرى دارد، خواب را از ديدن ملائكه و مطالب صادقه ببرد. پس تاثير حرام اضعاف آن باشد. و شايد سر بيرون رفتن ائمه (عليهم‏السلام) و خلص اصحاب ايشان بسيارى از اوقات به صحرا و عبادت كردن در آنجا تحصيل مكان پاك از گناه بوده چون در بلد چنين مكانى كمتر به دست مى‏آيد و در حرمت نشستن بر سر سفره طعامى كه در آن خمر خورند. بلكه هر معصيتى اگر كرده شود، چنانچه بعضى فرموده‏اند، شاهدى است براى مقصود كه حرام در مكان چگونه تاثير مى‏كند و اگر در مكان چنين تاثير كرد، پس در جسد و قلب و روح چه خواهد كرد؟
در عقاب الاعمال از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: در كتاب على (عليه‏السلام) آمده است هر كسى سه خصلت داشته باشد نمى‏ميرد مگر اينكه وبال آنرا در دنيا ببيند. ظلم و قطع رحم و قسم دروغ، كه خداى در عقوبت آنها تعجيل مى‏كند؛ و نيز در آن كتاب از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده است هر كسى مال يتيم را بخورد هر چه زودتر وبالش را ببيند. در ذريه او بعد او در دار دنيا پوشيده نماند، كه با رضايت آنها به ظلم پدر يا علم به اين كه تركه پدر از مال ايتام است در رسيدن وبال به ايشان محذورى نباشد و به گناه كس ديگرى را نگرفته باشد و نيز از آن جناب روايت نموده و غير او به چنين سند كه هيچ مالى ضايع نشده در برى يا بحرى مگر به ندادن زكات.

١٧) شهيد اول در قواعد فرموده جايز نيست براى خنثى تراشيدن ريش؛ زيرا كه احتمال مى‏رود و مرد باشد و ظاهرا اين عبارت مسلم بودن حرمت است براى مرد، ميرداماد در شارع النجاة حكم به حرمت كرده و گويا نسبت به اجماع داده و مجلسى در حليه نسبت به مشهور داده اگر چه والدش در شرح فقيه و شيخ على سبط شهيد ثانى در درالمنشور تصريح كردند كه قبل از شهيد، نصى از اصحاب نديدم و شيخ جعفر در كشف الغطاء و غيره نيز تصريح كردند و در كتاب جعفريات به سند صحيح مرويست كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده تراشيدن ريش از مثله است و هر كه مثله كند لعنت خدا بر او باد و در عوالى الآلى مرويست كه آن جناب فرمود: (ليس منا من سلق و لا خرق ولا حلق نيست از ما كسى كه با بى حيايى و وقاحت سخن بسيار گويد و مال خود را تبذير كند و ريش را بتراشد چنانچه مولف ابن ابى جمهور در حاشيه، تفسير نموده و در كافى مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را تازيانه‏اى بود كه دو طرف داشت و مى‏زد با آن آنها را كه جرى و مارماهى و دمسير، كه نوعى از ماهى حرام است مى‏فروختند و مى‏فرمود: اى فروشندگان مسوخ بنى اسرائيل و اى جند بنى مروان، كسى گفت كه جند بنى مروان كيست فرمود گروهيكه مى‏تراشند ريش را و تاب مى‏دهند سيبيل را و به روايتى فرمود چون چنين كردند خدا ايشان را مسخ كرده در فقيه مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود شارب را بگيريد و ريش را بلند بگذاريد و به يهوديان و گبران خود را شبيه نگردانيد و نيز فرمود گبران ريشهاى خود را چيدند و سبيلان خود را زياد كردند و ما شارب خود را مى‏چينيم و ريش را مى‏گذاريم و چون نامه دعوت آن جناب به ملوك رسيد كسرى به باذان كه عالم يمن بود نوشت كه آن حضرت را نزد او فرستد و او كاتب خود بانويه و مردى كه او را خرخسك مى‏گفتند به مدينه فرستاد و آن دو ريشها را تراشيده و شارب گذاشته بودند پس آن جناب را ناخوش آمد كه به ايشان نظر كند و فرمود واى بر شما، كى امر كرده شما را به اين گفتند رب ما يعنى كسرى فرمود ليكن پروردگار من امر كرده مرا بگذاشتن ريش و چيدن شارب و سيوطى در جامع صغير از امام حسن (عليه‏السلام) روايت كرده كه آن جناب فرمود ده خصلت است كه قوم لوط كردند و به سبب آن هلاك شدند و زياد كنند بر آن امت من يك خصلت ديگر را و شمرد از آن ده بريدن ريش را با مقراض است. و شيخعلى در درالمنشور از دو راه استدلال كرده يكى به خبر فقيه مذكور و مستحب بودن يك جزء آن به جهت دليل خارج منافات با وجوب جزء ديگر ندارد به جهت ظاهر امر كه وجوب است خصوص يا نهى از تشبيه به يهود و گبر دوم آنكه براى ازاله موى ريش در شرع ديه كامله مقرر شده و هر چه چنين باشد فعلش بر غير بلكه بر صاحبش حرام است و بيرون رفتن بعضى افراد نادره مثل ازاله موى منافات با اين قاعده كليه ندارد و مقام را گنجايش بيش از اين نيست (منه نور الله)
١٨) ربوا به معنى رباست يعنى در بيع زيادى گرفتن و يا سود خورى ظاهرا از نظر رسم الخط همان ربا درست است اضافه كردن واو (ربوا) حفظ كردن رسم الخط قرآن چاپهاى قديم است. م‏
١٩) ترجمه گفتگوى پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) با سلمان است كه در تفسير ياد شده ذكر شده م‏
٢٠) سوره سجده ٣٢ آيه ٢١
٢١) سوره مومنون ٢٣ آيه ٧٦
٢٢) سوره انعام (٦) آيه ٦٥
٢٣) سوره نحل: ١٦ آيه ٤٦-٤٥
٢٤) سوره محمد ١٧ آيه ٢٥
٢٥) سوره اسراء: ١٧ آيه ٦٤
٢٦) فرازى از زيارت امام حسين (عليه‏السلام) عاشورا.
٢٧) سوره قيامت ٧٥ آيه ١٤
٢٨) سوره رعد ١٣ آيه ١١
٢٩) سوره ملك ٦٧ آيه ١٧-١٦
٣٠) سوره شورى ٤٢ آيه ٣٠
٣١) سوره اعراف: ٧ آيه ٩٨-٩٦
٣٢) سوره ابراهيم: ١٤ آيه ٤٥
٣٣) سوره نحل ١٦ آيه ٤٥
٣٤) سوره انبياء: ٢١ آيه ١٥-١١
٣٥) سوره انبياء ٢١ آيه ٤٦
٣٦) سوره انبياء ٢١ آيه ٤٧
٣٧) نهج البلاغه شهيدى خ ١٩٣ ص ٢١٨
٣٨) نهج البلاغه شهيدى: خ ١٩٢ ص ٢١٤
٣٩) سوره بقره ٢ آيه ٤٠


۲
کلمه طيبه

و در كافى از جناب رضا (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به محمد بن سنان كه در زمان بنى اسرائيل چهار نفر بودند از مؤمنين يكى از آنها آمد در نزد آن سه كه جمع بودند در منزل يكى از آنها براى گفت و گويى كه ميان خود داشتند، پس در خانه را كوبيد غلامى بيرون آمد آن مرد گفت: آقاى تو كجاست گفت: در خانه نيست غلام نزد مولاى خود برگشت مولى از غلام پرسيد چه كسى بود در را مى‏كوبيد. گفت: فلان من به او گفتم: كه تو در منزل نيستى پس صاحب خانه ساكت شد و اعتنايى نكرد و غلام را ملامت ننمود و هيچ يك از ايشان مهموم نشدند به جهت رجوع او از در خانه و مشغول به صحبت خود شدند، چون روز ديگر شد بامداد آن مرد به سوى ايشان رفت در حالى كه ايشان بيرون آمده بودند، به عزم رفتن به قريه كه يكى از آنها بوده پس سلام كرد بر ايشان و گفت من نيز با شما هستم گفتند: آرى و از او معذرت نخواستند و آن مرد محتاج و پريشان بود چون قدرى راه رفتند ناگاه ابرى بر سر ايشان سايه انداخت گمان كردند كه آن ابر باران است پس شتاب كردند چون ابر بر سر ايشان استوار شد منادى ندا كرد از ميان ابر كه آتش، اينها را بگير، و منم جبرئيل رسول، خداى تعالى، پس آتشى از ميان ابر در آمد و آن سه نفر را گرفت و باقى ماند آن يك نفر هراسان متعجب و از آنچه نازل به آن قوم شده بود و سبب آن را نمى‏دانست پس به نزد جناب يوشع بن نون‏٤٠ آمد قصه را نقل كرد و هر چه ديد و شنيد پس يوشع فرمود: آيا ندانستى كه خداوند غضب كرد بر ايشان بعد از آن كه راضى شد به كارى كه با تو كردند گفت: چه بود كار ايشان به من، پس يوشع او را خبر داد به كار آنها پس آن مرد گفت من ايشان را حلال كردم و عفو نمودم، فرمود: اگر اين عفو پيش بود نفع مى‏بخشيد و اما حال نفع ندارد و شايد كه نفع ايشان را بعد از اين دهد.
در امالى شيخ طوسى مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: در بنى اسرائيل پير مرد عابدى بود وقتى نماز مى‏كرد مشغول عبادت بود كه نظرش افتاد به دو پسر كوچك كه خروسى را گرفتند و پر او را كندند، پس خود را به عبادت مشغول كرد و ايشان را از آن كار نهى ننمود پس خداوند وحى فرمود به زمين كه فرو بر، بنده مرا، پس زمين فرو برد او را و هنوز هم فرو مى‏رود الى يوم القيامه.
در تفسير عياشى مرويست از سليمان بن عبدالله كه گفت: نشسته بودم خدمت جناب كاظم (عليه‏السلام) كه زنى را آوردند و صورت او برگشته بود به پشت پس حضرت دست راست را گذاشت در بغل او و دست ديگر را در پشت سر او آن گاه فشار داد روى او را از طرف راست، پس فرمود: خداوند تغيير نمى‏دهد آنچه به قومى داده تا آن كه تغيير دهند آنچه را كه در ايشان است پس صورت به حال اول برگشت، پس فرمود: بترس از آن كه كارى بكنى، كارى را كه كرده بودى گفتند: اى فرزند رسول خدا، چه كرده بود فرمود: اين پوشيدنى است مگر اين كه خودش آن را بگويد. پس از او پرسيدند: گفت: شوهر مرا زنى بود و من بر خواستم براى نماز، پس گمان كردم كه شوهرم با اوست چون ملتف شدم ديدم نشسته است و شوهرم با او نيست.
در عقاب الاعمال مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: عيب‏هاى مومنين را جستجو نكنيد، زيرا كه هر كس عيب‏هاى مومنين را جستجو كند خداوند طلب مى‏كند يعنى عيوب او را مى‏جويد و هر كه خداوند جوياى معايبش باشد رسوا شود، هر چند در داخل خانه خود پنهان باشد و نيز از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كردند كه هيچ كس از چيزى بى حاجت سئوال نمى‏كند، مگر اين كه خداوند پيش از مردن او را به آن چيز محتاج كند و نيز فرمود نزديك نشوند قومى به منكرى كه در ميان ايشان است و ديده شود و بتوانند كه پراكنده كنند و نكنند، مگر اين كه خداوند تعالى عقاب خود را شامل اينها نيز فرمايد: با كسانى كه منكر را مرتكب بودند.
در كافى از حضرت اميرالمومنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به درستى كه خداوند حكم حتمى فرموده كه نعمتى ندهد به بنده آن را از او پس بگيرد، تا آن كه گناه تازه كند و مستحق به آن نقمت شود و از جناب رضا (عليه‏السلام) روايت شده كه هر گاه بندگان گناه تازه كنند كه قبلا آن را انجام نمى‏دادند خداوند نيز تازه كند براى ايشان به بلايى كه او را نمى‏شناختند.
در امالى شيخ صدوق از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: كسانى كه به سبب گناه‏ها مى‏ميرند بيشترند، از آنهايى كه به اجل‏ها مى‏ميرند و كسانى كه زندگى مى‏كنند به سبب نيكويى كردن بيشترند از آنها كه به عمرهاى خودشان زندگى مى‏كنند.
در محاسن از آن جناب مروى است كه فرمود: كار بد نافذتر است در صاحبش از كارد در گوشت و نيز فرمود به درستى كه مرد هر آينه قصد مى‏كند گناهى را، پس محروم مى‏شود از روزى خود.
در امالى شيخ مفيد است كه آن جناب فرمود: بترسيد از سطوت‏هاى خداوند و در شب و روز، پس راوى گفت: چيست سطوت خدا، فرمود: گرفتن بر گناهان و در نهج است كه قسم به خدا اگر نبود گناهان در ميان قومى هرگز، خداوند نعمت‏ها را از آن قوم زايل نمى‏كرد، زيرا كه خداوند ستمكار بر بندگان نيست.
در امالى شيخ طوسى از جناب رضا (عليه‏السلام) مروى است فرمود: هرگاه قاضيان دروغ گويند باران حبس شود؛ هر گاه سلطان ستم كند دولت سست شود؛ هرگاه زكات حبس شود؛ چهارپايان بميرند.
شيخ قمى‏٤١ در تفسير خود از جناب صادق (عليه‏السلام) نقل فرموده در آيه ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس‏٤٢ ظاهر شد فساد در صحرا و دريا به سبب آنچه كسب كرده دستهاى مردم، يعنى بدانچه كردند از معاصى فرمود فساد حيوانات در صحرا وقتى است كه باران نبارد و همچنين حيوانات در دريا هلاك شدن و فرمود حيات حيوانات دريا، باران است، پس هرگاه باران نبارد فساد در بر و بحر ظاهر مى‏شود. و اين در وقتى است كه گناهها و معاصى زياد شود.٤٣ چون از خبر اختصاص به دين معنى معلوم و مستفاذ نمى‏شود، پس مى‏شود گفت كه فساد بر هلاك حيوان باشد و غير آن از نباتات، و بى ثمر شدن درخت‏ها و خار بر آورد آن، چنانچه بيايد. و ظاهر نكردن زمين گنج‏هاى خود را و بى نفع شدن آبها. و هلاك بحر، شورى آب است. يا تلف شدن و به دست نيامدن حيوانات حلال از آن و زياد شدن حرام و سباع و كم شدن يا به دست نيامدن لؤلؤ و مرجان و سائر نفايس ارزشمند. و تند و مخالف شدن به او كه غرق كند يا مانع شود كشتى‏ها را از سير در آن پس از مسخر بودنش مر بنى آدم را بيفتد؛ چنانكه خداى فرموده و سخر لكم البحر٤٤ و بازماندن دريا از صعود بخار آتش كه مبدء صنفى از باران است.
در فقيه مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به زنى كه سئوال نمود از آن جناب كه مرا شوهرى است و با من درشتخوست و من كارى كردم كه دل او را بر خود مهربان كنم، پس رسول خدا به او فرمود: تيره كردى درياها را و تيره كردى خاك را و لعنت كرده تو را ملائكه اخيار و ملائكه آسمان و زمين.
در كافى مروى است كه: هر كه برادر مسلم خود را فحش دهد، خداوند بركت رزق او را مى‏برد و او را به خود وامى‏گذارد و معيشتش را فاسد نمايد.
در عقاب الاعمال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: پنج چيز است كه هرگاه بين قومى پيدا شود به خدا پناه ببريد، هرگز پيدا نشود در قومى سفاحى كه آشكارش كنند مگر آن كه ظاهر شود، طاعون در ايشان. و دردهايى كه نبود در گذشتگانشان و كم نمى‏كنند كيل‏ها و ترازوها را، مگر اين كه گرفته مى‏شود به قحطى و سختى مخارج و جور سلطان و منع نمى‏كنند زكات را، مگر آن كه منع مى‏شود از ايشان باران آسمان و اگر نبودند بهايم نمى‏باريد باران و بر ايشان و نمى‏شكنند پيمان خدا و پيمان رسول او را، مگر آن كه مسلط مى‏كند خدا بر ايشان دشمنان را، پس بگيريد پاره‏اى از آنچه در دستشان است و حكم نمى‏كند به غير آنچه خداوند نازل كرده مگر آن كه مى‏گرداند عذابشان را در خودشان؛ يعنى در ميانشان اختلاف مى‏اندازد كه به روى يكديگر در آينده و شمشير كشند و فرمود: از براى زنا كننده شش خصلت است: سه در دنيا و سه در آخرت؛ سه در دنيا اين كه نور رخسار را مى‏برد و فقر مى‏آورد و بشتاباند به هلاكت و فرمود: هر گاه امت من خويش را از سائلها به كرى زنند، يعنى گوش ندهند به سخنان ايشان و اجابت ننمايند، پس فرمود: قسم به عزت خود كه هر آينه عذاب مى‏كنم بعضى از ايشان را، به بعض.
در كتاب جعفريات از على (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: شبى عذاب بر بنى اسرائيل نازل شد پس صبح كرده بودند در حالى كه چهار طايفه از ايشان مفقود بودند طلبان و خوانندگان و حبس كنندگان طعام و صرافانى كه ربا خورند.
در تهذيب شيخ طوسى مروى است كه جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: هرگاه حكمى بر خلاف آنچه خدا فرموده داده شود، آسمان از باريدن بخل مى‏ورزد و زمين بركات خود را حبس مى‏كند.
در ثواب الاعمال مروى است كه آن جناب فرمود: به درستى كه مرد دروغى مى‏گويد، پس محروم مى‏شود به سبب او از نماز شب و هر گاه كه محروم شد از نماز شب محروم مى‏شود از روزى خود محروم مى‏شود.
در خصال و عقاب الاعمال از على (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هرگاه خداوند غضب كند بر شهرى يا امت و نازل كرد عذاب را، يعنى عذاب استيصال گران مى‏شود نرخ‏هاى او و عمرهاى او كوتاه مى‏شود و كسب‏هاى او پاكيزه نمى‏شود و ميوه‏هاى او جارى نشود، نهرهاى او باران‏هاى او حبس مى‏شود باران‏هاى او و بر او اشرار مسلط مى‏شود.
در كامل الزياة از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در ضمن مدايح آب فرات كه اگر نه آن بود كه داخل مى‏شدند در او گناه‏كاران فرو نمى‏رفت و در او صاحب دردى مگر آن كه شفا مى‏يافت و مراد از گناه كار، يا همين فسقه موجودين از كفاره مسلمين‏اند كه در آن آب غوطه مى‏خورند و غسل، غسل مى‏كنند يا مراد عصات بنى آدم است كه به جهت آن، آب غوطه مى‏خورند، و غسل، غسل مى‏كنند و يا مراد عصات بنى آدم است كه به جهت آن عصيان، مسخ شدند و جمله از ايشان را در دريا ريختند، پس خبثشان بركت را از جايگاهشان برد.
در علل الشرايع از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: در ذكر حجر الاسود كه اگر مس نمى‏كرد او را پليدهاى جاهليت مس نمى‏كرد او را صاحب الهى مگر اين كه عافيت مى‏يافت. اين مطلب در بحث صدقه و انفاق خواهد آمد، كه هيچ درختى نبود كه بنى آدم به نزد او آمد، مگر آن كه منفعتى از او مى‏بردند تا آن كه تكلم كرد بنى آدم به كلمه عظيمه كه گفت: خداوند براى خود فرزند گرفته است پس زمين به خود لرزيد و منفعت درختان رفت و در خبر ديگر چون اين را گفت: نصف ثمر درختان رفت و چون از براى خداوند شريك گرفت درختان خار بر آوردند. و در خبر ديگر درخت منور ثمرش چون ترنج و ثمر درخت سدر مانند خربزه بود. چون يهود گفتند دست خدا بسته است بار و ثمر آنها كوچك شد و هسته بر آورد و چون نصارى گفتند: مسيح فرزند خداست و ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده از امالى شيخ جليل ابى المفضال شيبانى كه او روايت نمود از ابى حازم عبدالغفار بن حسن كه گفت: ابراهيم بن ادهم در عهد منصور وارد كوفه شد و من با او بودم جعفر بن محمد علوى (عليه‏السلام) قصد مراجعت به مدينه داشت او را علما و اهل فضل از كوفه مشايعت كردند و با آنها سفيان ثورى و ابراهيم بن ادهم؛ هم بودند؛ پس پيش افتادند آن جناب را آنانى كه مشايعت كردند پس ناگاه شيرى را ديدند در ميان راه پس ابراهيم ادهم به آنها گفت: بايستيد تا جعفر بيايد پس به بينيم چه مى‏كند جعفر بن محمد علوى (عليه‏السلام) قصد مراجعت به مدينه داشت پس جعفر (عليه‏السلام) آمد و براى او شير را ذكر كردند پس روى آورد تا نزديك به شير شد و گوش او را گرفت و از راه دور كرد. آن گاه رو كرد به ايشان و فرمود: هان؛ مردم اگر اطاعت مى‏كردند خداوند را حق اطاعت او، هر آينه بار مى‏كردند بر او بارهاى خود را، يعنى چون سركشى و نافرمانى كردند از اين فايده محروم شدند. چنانچه از خير و بركت آب فرات و حجر الاسود و درختان و امثال آنها به جهت گناه محروم شدند و از اين حال ابراهيم معلوم شد كه چه قدر مباينت داشت و بى اعتنا و بى اعتقاد به آن جناب بود پس حقيقت سزاوار است آن كرامات و مقامات را كه دزدان داخلى دين براى او نقل كردند و شيخ طبرسى و ديگران نقل كردند در قصه عمالقه و جنگ جناب موسى (عليه‏السلام) با ايشان كه بلعم امر كرد، آنها را كه زينت كنند زنها را و بدهند به ايشان متاعى و بفرستند ايشان را به سوى عسكر موسى و هيچ زن امتناع نكند از كسى كه به او ميل كند گفت اگر يك نفر از ايشان زنا كند كافى است، شما را براى دفع ايشان پس چنين كردند و زنان داخل شدند در عسكر بنى اسرائيل پس گرفت زمر بن شلوم كه سر كرده سبط شمعون بن يعقوب بود زنى را آورد نزد جناب موسى پس به او گفت: گمان مى‏كنم كه اين حرام است پس قسم به خدا كه اطاعت نمى‏كنم تو را آن گاه او را داخل كرد در خيمه خود پس با او مضاجعت كرد. خداوند بر ايشان طاعون فرستاد و صحاح بن العبراد پسر جناب هارون كه سركرده عسكر بود حاضر نبود چون آمد، طاعون را ديد، كه در بنى اسرائيل مستقر شده است، مطلع شد بر قضيه و شجاع دليرى بود، پس به سوى زمرى رفت و او را ديد كه با آن زن در يك بستر است پس هر دو را با يك حربه به هم دوخت پس طاعون بر خاست و در اين يك ساعت بيست هزار و به روايتى، هفتاد هزار هلاك شدند به جهت آن يك زنا و خداوند در چهار سوره اشاره به قصه اصحاب سبت فرموده و در سوره بقره مى‏فرمايد كه: ايشان را عبرت قرار داديم براى امت و جماعتى كه پيش از هلاك ايشان بودند و گناهى كردند كه و آنان كه از ايشان باشند و پند و نصيحت از براى پرهيزكاران و اجمال قصه و گناه ايشان بودند و گناهى كردند و آنان كه پس از ايشان باشند و پند و نصيحت از براى پرهيزكاران و اجمال قصه و گناه ايشان آن بود كه خداوند روز جمعه را براى تعظيم و عبادت آنها مقرر فرمود، چون اين امت مرحومه پس تغيير دادند و جمعه را بدل به شنبه نمودند پس خداوند به جهت اين تغيير و نافرمانى صيد ماهى را در روز شنبه بر ايشان حرام كرد. آن گاه ايشان را امتحان فرمود به اين كه در غير شنبه ماهى به كنار دريا نمى‏آمد اصلا و در روز شنبه آن قدر ماهيان بزرگ فربه كه شكم ايشان مانند شكم شتر بود به دريا ظاهر مى‏شد كه روى دريا را مى‏پوشيد و بر روى يكديگر مى‏افتادند مدتى جرئت نكردند و به حسرت گذراندند، تا آن كه به اغواى شيطان در حلال كردن اين حرام حيله به كار بردند. كه حوضها و نهرها و گودال بسيار در كنار دريا كندند و از دريا راهى به سوى آن باز كردند، چون شنبه مى‏شد ماهيان در آنجا پر مى‏شدند، پس در شب يا روز يكشنبه راه را مى‏بستند و آنها را صيد مى‏كردند و به آن سرمايه تجارت بزرگى كردند و ثروتمند شدند، پس فرقه ايشان را نهى كردند و دسته ساكت شدند و منع ننمودند و خود هم صيد ننمودند.
گروه اول به صورت ميمون شدند گروه دوم نجات يافتند و در گروه سوم مفسرين خلاف كردند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كردند كه: آنها نيز به جهت تقصيرشان در نهى از منكر مسخ شدند و به صورت مور درآمدند. و در ميان مسلمانان نيز از سنخ حيله آن گروه در حلال كردند حرام خصوص به جهت خوردن ربا و مسامحه كردن در نهى از منكر بسيار است و نگرفتن خداوند اين جماعت را بن نحو گرفتن آنها به اين كه يك دفعه همه را مسخ يا خسف يا به صاعقه و صيحه و باد صرصر هلاك كند. با اين كه عذاب استيصال در حيات دنيا به جهت احترام وجود مبارك حضرت خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم) به ظاهر برداشته شد، كه ما بين ساير امم رسوا و مفتضح نشود و فى الحقيقه حدود الهيه محفوظ و جزاء كردار به در رسيده و از چند راه مى‏رسد.
اول آن كه عقاب آن عمل را ذخيره مى‏كنند براى او در روز قيامت كه شدت او چندين برابر عذاب دنياست. چنانچه در قرآن تصريح به آن شده كه: فان للذين ظلموا ذنوبا مثل ذنوب اصحابهم فلا يستعجلون‏٤٥ شيخ طبرسى فرمود: از براى آنان كه ستم كنند نفس‏هاى خود را به كفر يا معاصى، سهم و نصيبى است از عذاب مانند نصيب رفقايشان كه پيش هلاك شدند چون قوم نوح و عاد و ثمود، پس منتظر تعجيل حلول عذاب نباشند٤٦ و اين دلالت مى‏كند كه ايشان را تاخير انداخته تا روز قيامت و تعجيل در عذاب، اگر چه در رد و منع معصيت بهتر است ولى فايده رفع عذاب عاجل در اين حال به جهت توسعه دادن زمان توبه است. تخننا منه و رحمة٤٧ پس اميد آن است كه عذاب اخروى نيز برداشته شود و اگر اين فايده نبود حال او بدتر بود از حال آنانكه كه معذب در دنيا شدند به سبب گناه چه عذاب دنيا را مقدارى در جنب عذاب آخرت نباشد.
دوم آن كه اگر چه عذاب استيصال برداشته شد اما عذاب‏هاى ديگر براى آحاد مهيا و موجود و پيوسته گرفته مى‏شوند چنانچه گذشت، قول اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه چون خداوند بر امتى غضب كند و عذاب نكند نرخها را گران و عمرها را كم و كسبها را بى خير و ميوه را خبيث و والى را ظالم كند.
در كافى مروى است كه: چون نازل شد آيه شريفه قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض‏٤٨ برخاست پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و وضو ساخت و نماز كرد و نماز را نيكو گذارد آن گاه درخواست از خداى تعالى كه، نفرستد بر امت او عذابى از بالاى سرشان و از زير پاهايشان و نپوشاند به ايشان پراكندگى و اختلاف را و نچشاند، بعضى را سختى، به اين كه بكشند بعضى را به شمشير؛ پس جبرئيل نازل شد و گفت يا محمد خداى تعالى سخن تو را شنيد و به درستى كه پناه داد ايشان را از دو خصلت، پناه داد ايشان را از آن بفرستد بر ايشان عذاب از بالاى سرشان يا از زير پايشان و پناه نداد ايشان را از دو خصلت آخرى و در تفسير شيخ ابوالفتوح قريب به اين مضمون مروى است و در آخر آن فرمود و نيز خواستم تا بأس در ميان ايشان نيفكند اين دعا را اجابت نكرد و جبرئيل عرض كرد فناى امت تو، به پتيغ خواهد شد و خصلت اول كه اختلاف كلمه و تشتت آرا و مباينت اهوا است سب باشد از براى خصلت دوم كه كشتن بعضى باشد مر بعضى را علاوه بر آنكه فوت شود به سبب او جميع خيرات و قربات و واجبات و سنن كه بر پا داشتن آنها ميسر نباشد بى اتفاق كلمه و اجتماع قلوب و اتحاد آرا و اين خود از اعظم عقوبات و اشد بلاهاست، كه هيچ امتى مانند اين امت مبتلا و معاقب نشدند؛ چنانچه ظاهر است بر هر كه نظر كند در اختلاف اين امت در اصول و فروع و آحاد ايشان در احكامات جزئيه؛ چنانچه دو نفر را نبينى كه در رفتار و كردار و گفتار با هم موافق و مصدق يكديگر باشند؛ بلكه يكديگر را يا به فسق يا به كفر يا خطا و نادانى نسبت دهند و كمتر منكريست كه به نحوى كسى او را جايز نداند و اما كشتن و آزار بعضى بعضى را پس در كتب سير و تواريخ و موجود و مشحون و به گوش و چشم اين قدر شنيده و ديده كه ظاهر و هويدا شد صدق مقال خداوند و اخبار رسول او و در سوره فرقان مى‏فرمايد: و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون‏٤٩ قرار داديم بعضى از شما را اسباب امتحان و اختيار آيا صبر مى‏كنيد و در آيه مطالب بسيار است كه مقام مقتضى ذكر آنها نيست و از جمله اخبار ظاهر مى‏شود كه، آنچه برداشته شد از آن عذابها، آن قسم است كه در ساعتى امتى را فنا كند و اما گرفتن بعضى را به جهت پاره‏اى از گناهان در بعضى اوقات پس برداشته نشده.
چنانچه در امالى صدوق مروى است در خبر بهلول نباش كه: پس از چند سال شغل نباشى، قبر دخترى كه از انصار را نبش نمود و كفن او را باز كرد. و با او مواقعه كرد و در حال مراجعت ندائى شنيد كه اين دختر او را نفرين كرد چون به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد و گناه خود را ذكر كرد. حضرت به او فرمود: اى فاسق؛ از من دور شو؛ زيرا كه مى‏ترسم از آتش تو بسوزم كه چه قدر آن گناه تو را به آتش نزديك كرده است؛ پس پيوسته مى‏فرمود و به دست نيز اشاره مى‏كرد تا از نظر مباركش دور شد و در فقيه مروى است كه چون باد سرخى يا زردى يا سياهى مى‏وزيد رنگ مبارك آن حضرت متغير مى‏شد و زرد مى‏گرديد و چون ترسان و هراسان بود؛ تا وقتى كه قطره از آسمان فرود آيد، پس رنگ مباركش به حال خود بر مى‏گشت و مى‏فرمود: رحمت به سوى شما آمد و نيز روايت نموده از مسعده، كه شخصى به جناب صادق (عليه‏السلام) عرض كرد فداى تو شوم من مى‏گذرم به گروه ناصبى در حالتى كه نماز ايشان بر پا شده و من وضو ندارم و اگر با ايشان در نماز داخل نشوم مى‏گويند، آنچه مى‏خواهند كه بگويند، پس نماز مى‏كنم با ايشان آن گاه وضو مى‏گيرم و چون مراجعت نمايم نماز مى‏كنم، پس حضرت فرمود: سبحان الله، آيا نمى‏ترسيد كسى كه نماز مى‏كند بى وضو اين كه زمين او را فرو برد و در جمله‏اى از اخبار ذكر شده مسخ بنى اميه به صورت سوسمار در حال مردن و مسخ بعضى به اعجاز اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و هلاك پاره‏اى از كشندگان ابى عبدالله الحسين (عليه‏السلام) به صاعقه و امثال آن است.
سوم آن كه تبديل شود عقاب خارجى به داخلى و جسمانى به نفسانى و ظاهرى به باطنى پس به سزاى آن گناه كه، كرده دلش را مهر كنند به نحوى كه چيزى را از حق نفهمد و كور و كر و لال شود، پس هيچ حقى را نبيند و حق را نشنود و پوشيدن و خوابيدن و نكاح كردن و غرق شود، در اين درياى تاريك كه فرا گرفته او را موج‏هاى شبهات و شهوات و بيرون رود بالمرة از مراتب انسانيت و داخل شود در فرقه بهائم و درندگان؛ چنانچه شهيد ثانى روايت كرده از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: آيا نمى‏ترسد كسى كه بر مى‏گرداند روى خود را در نماز اين كه بر گرداند خداوند روى او را به روى خر پس شهيد فرموده مراد از روى، قلب اوست،.
و در عقاب الاعمال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: چون بنده به نماز بايستد خداوند اقبال مى‏كند به سوى او به وجه خود؛ يعنى به روى لطف خود پس پيوسته اقبال دارد به او تا آن كه آن نماز گذار سه مرتبه ملتفت شود؛ يعنى از خدا رو تابد و به غير او توجه كند چون سه مرتبه چنين كند از او خداوند رو بر مى‏گرداند و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: مخالفت نكنيد، كه خداوند خلاف ميان دلهاى شما مى‏اندازد و نيز فرمود: چون علم ظاهر شود و از عمل احتراز كنند و زبان‏ها با هم الفت گيرد و دلها از هم نفرت نمايد و ارحام قطع شود، پس آن گاه خداوند ايشان را لعن كند؛ يعنى از رحمت خود دور كند، پس ديده ايشان را كر و كور نمايد و نيز فرمود: زنهار از در خانه پادشاهان و حواشى ايشان؛ زيرا كه نزديك‏ترين شما به در خانه سلاطين و حواشى ايشان دورترين شما از خداى عزوجل است كه كسى سلطان را بر خداوند برگزيند خداوند ورع را از او مى‏برد و او را حيران مى‏كند و از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه هر كس افطار كند كه يك روز از ماه رمضان را ايمان از دل او بيرون مى‏رود.
در كافى از آن جناب مروى است كه فرمود: نيست چيزى كه خراب و تباه كننده‏تر باشد مر قلب را مثل گناه به درستى كه قلب با گناه در افتد و جدال نمايد و گناه نيز پيوسته با او در آميزد تا آن كه زيادتى كند. و بر او غالب آيد پس كشور دل زير و زبر مى‏شود و سرنگون مى‏گردد، به نحوى كه در او در جاى ديگر قرار گرفتن حقى نمى‏ماند و نيز فرمود: هيچ بنده‏اى نيست مگر آنكه در دل او نقطه سفيدى است، پس اگر گناهى كرد بيرون مى‏آيد در ميان آن نقطه؛ نقطه سياهى، پس اگر توبه كرد آن سياهى زايل مى‏شود و اگر در معصيت اصرار نمود آن سياهى زياد مى‏شود تا آن كه آن سفيدى را فرا مى‏گيرد پس آن سفيدى چون پوشيده شد هرگز صاحبش به سوى خيرى بر نمى‏گردد و اين است قول خداوند: كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏٥٠
در خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: چهار چيز است دل را مى‏ميراند گناه بر روى گناه و زياد همدمى كردن با زنان؛ يعنى صحبت كردن با ايشان و مجادله با احمق كه بگويد و بگويى و بر نگردد هرگز به سوى خوبى و همنشينى مردگان، پس كسى گفت: يا رسول الله، مردگان كيستند فرمود: هر غنى خوش گذران و نيز فرمود: كه چهار چيز است كه دل را فاسد مى‏كند و نفاق را مى‏روياند، چنانچه آب درخت را مى‏روياند و آن شنيدن لهويات يعنى غنا و آلات لهو و لعب و طرب و دشنام و رفتن در خانه سلطان و طلب صيد؛ يعنى شكار.
در عدة الداعى از آن حضرت مروى است كه فرمود: به درستى كه گاه مرتكب مى‏شود بنده گناهى را، پس فراموش مى‏كند به سبب آن علمى را كه آموخته بود.
در كتاب جعفريات مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: گمان نمى‏كنم احدى از شما كه فراموش كند چيزى از امر دين خود را، مگر به جهت گناهى كه به جا آورده و نيز در عدة الداعى روايت كرده كه خداوند وحى كرد به داود (عليه‏السلام) كه من كمتر چيزى كه به بنده خواهم كرد كه عمل نمى‏كند، به آنچه مى‏داند از هفتاد عقوبت باطنيه، از دل او حلاوت ذكر خود را بر نمى‏دارم.
در امالى صدوق مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در بالاى منبر فرمود: از من سؤال كنيد پيش از آن كه مرا نيابيد، پس اشعث بن قيس برخواست و گفت: يا اميرالمومنين، چگونه از مجوس جزيه مى‏گيرى و حال آن كه بر ايشان كتابى نازل نشده فرمود: اين چنين است، به تحقيق كه خداوند بر ايشان كتابى فرستاد و آنها را به پيغمبرى مبعوث كرد. پادشاهى بود شبى مست شد، پس دختر خود را به فراش خود طلبيد و با او مقاربت كرد چون صبح شد و قومش شنيدند بر در خانه او جمع شدند و گفتند اى پادشاه، دين را كثيف كردى و آن را تباه نمودى بيا تا حد بر تو جارى كنيم پس به ايشان گفت جمع شويد و سخن مرا بشنويد. پس اگر عذرى ظاهر شد براى آنچه كردم فبها والا هر چه خواهيد بكنيد. پس به نزد او جمع شدند پس به ايشان گفت آيا مى‏دانيد كه خداوند نيافريد خلقى بزرگوارتر از پدر ما آدم و مادر ما حوا گفتند: راست گفتى اى پادشاه، گفت: آيا تزويج نكرد پسران خود را با دختران خود و دختران خود را به پسران خود، گفتند: راست گفتى اين در دين ماست، پس بر همين پيمان بستند، پس خداوند آنچه در سينه‏شان از علم بود محو كرد و كتاب خداوند از ميانشان برداشته شد، پس ايشان كفارى‏اند كه در دوزخ بى حساب، يعنى بى پرسش و چون و چرا داخل مى‏شوند و حال منافقان سخت‏تر از ايشان است و در قصه بلعم نيز تصريح به اين نوع از عذاب شده.
در علل الشرايع از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: خشك نمى‏شود اشك مگر به جهت سختى و قساوت دل و سخت نمى‏شود دلها مگر به جهت معاصى و در جمله‏اى از اخبار رسيده كه دورترين مردم از خداوند صاحب قلب قاسى است و در غررر از آن جناب مروى است كه بزرگترين شقاوت، قساوت قلب است.
و در تنبيه الخاطر شيخ ورام مروى است: كه خشگى چشم و قساوت قلب و حرص بر دنيا از علامات نفاق است، بلكه در تحفة العقول از جناب باقر (عليه السلام) مروى است فرمود: نگرفته خداوند بنده را به عقوبتى كه بزرگتر از قساوت قلب باشد و نيز در آنجا از جناب كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: خداى تعالى به داوود (عليه‏السلام) وحى كرد كه بگو بندگان مرا كه قرار ندهند واسطه ميان من و خودشان نادانى را كه، فريفته به دنيا شده كه روزى از ذكر و از طريقه محبت و مناجات من باز خواهد داشت و اينانند دزدان راه بندگان من هستند؛ به درستى كه پست‏تر چيزى كه من به ايشان خواهم كرد؛ آن كه شيرينى عبادت و مناجات خود را از دلهاى ايشان بر مى‏دارم.
در امالى صدوق از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: چون اين آيه نازل شد والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكرواالله فاستغفروالذنوبهم‏٥١ شيطان به كوهى در مكه كه آن را كوه ثور مى‏گويند بالا رفت و پس به بلندترين آوازها فرياد كرد عفريت‏هاى خود به گرد او جمع شدند و گفتند: اى آقاى ما، براى چه ما را خواندى، گفت: اين آهى نازل شده پس كيست براى ضايع كردن آثار او كارى انجام دهد عفريتى از شياطين برخواست و گفت: من هستم و چنين و چنان مى‏كنم، پس عفريتى ديگر از شياطين برخاست و گفت منم براى او چنين و چنان مى‏كنم گفت: تو قابل او نيستى، پس ديگرى برخواست و گفت مثل سخن او پس به او نيز همان جواب را داد، پس وسواس خناس گفت: منم براى او گفت: چطور؟ گفت: وعده مى‏دهم و ايشان را آرزومند مى‏كنم تا اين كه مرتكب شوند گناه را چون مرتكب گناه شوند استغفار از خاطر ايشان مى‏برم، پس ابليس گفت: تويى قابل پس او را موكل كرد تا روز قيامت و چند جا خداوند اشاره به اين رقم عقاب فرموده: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا٥٢ و ايضا در جاى ديگر فرموده واما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم‏٥٣ و جاى ديگر فرمود: فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم خلاصه مفاد اين آيات و اخبار گذشته اين است كه آدم نادان از روى جهالت و متابعت خواهش نفس و هوا به اختيار نفس و هوا به اختيار خود بد را پسندد و گناه كند. كه يكى از آثار آن مرض قلب است و سزاى اين مرض نيز مرضى است. ديگر كه خداوند او را به آن مبتلا مى‏كند به حسب استحقاق و آن نيز باعث و محرك شود گناهى را بيشتر و بزرگتر از آن گناه سابق و چون مرتكب آن شد، باز مرض ديگر از سوء كردار خود و مرضى از روى عقوبت خدايى به او رسد. يعنى افزوده شود و به همين نسق هر درجه از مرض گناهى بالاتر و بزرگتر طلبد و چون افزوده شد گناه تازه بر امراض سابقه چيزى افزايد، تا آنگاه كه درد دل بى درمان و مهر شود بر قلب انسان و از حدود شفاعت انبيا بيرون و داخل شود و در زمره و لا تخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون٥٤ چنانچه در مقابل اگر كسى عمل كند به آنچه آموخته آن عمل نيز براى او علمى تازه آرد كه بيفزايد بر شوق و رغبت او بر عمل زياده و بهتر از آنچه مى‏كرد، پس عملى تازه كند آن نيز علمى تازه آرد به همين نحو در هر درجه از علم مقدسه شود از براى عملى بالاتر كه او مقدمه شود از براى عملى ديگر؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد واتقواالله و يعلمكم الله٥٥ از خداوند بپرهيزيد به انجام دادن آنچه واجب نموده و نكردن، آنچه حرام كرده كه خداوند شما را علم آموزد و فرمود: والذين اهتدا زادهم هدى واتاهم تقويهم٥٦ آنان كه هدايت يافتند و به راه ايمانى كه ايشان را نماياندند. رفتند خداى تعالى بر هدايتشان را بيفزايد. يعنى به قوت و يقين و نماندن آيات و شرح صدر و اعانت ايشان را در تقوايشان فرمايد.
حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: هر كه عمل كند به آنچه آموخته بى نياز كند او را خداوند از آنچه نياموخته است و مثلا طايفه اولى مثال جمعى است كه از راه راست روشن فراخ نزديك بى خطر اعراض كند و منحرف شوند و به راه تاريك باريك پر خطرى خود را اندازند، كه چون هر قدمى بردارند از مقصد دور و در ظلمت و خطرى تازه افتند به خيال سرعت سير و قرب وصول به مقصود و گمان نجات از آن مهلكه پس هر قدر بيشتر افتد از مقصود دورتر شوند، چه در پى زيادتى ظلمت و گمراهى و خطرناكى را دارد. تا آن گاه كه راه مقصود بسته و از مراجعت مايوس و در آن وادى حيران لاجرم به دست دزدان راهزن و يا به چنگ درندگان خونخوار يا در چاه و گودال به رو افتند و هلاك شوند. و مثال طايفه ديگر چون گروهى كه با چراغ در آن جاده راست افتند. و سير كنند كه در هر مرحله چراغى و نشانى از مقصد و نورى تازه باشد كه بر روشنى چراغ خودشان بيفزايد، پس چراغ علم اين طايفه را وا دارد كه بر آن راه مستقيم افتند و سير نمايند و به ديدن آن نشان‏ها و علامت‏ها يقين و وثوقشان برسانند؛ چه زمانى اين راه به سوى مقصد زياد شود و هر قدر زياد شود و هر قدر نور علم و يقين زياد شود در سير بيشتر همت گمارند و جهد كنند تا به مقامى رسند كه آن چراغ درخشنده مهرى گردد كه به تابش او مقصد را به نظر در آرند، كه اگر تمام جهانيان به خلاف جاده او سير كنند هيچ در خاطر و خيالش شبهه خلافى خطور نكند. پس ظاهر شد، كه هر چه به اين دو فرقه مى‏رسد و از اسباب قرب به حق يا بعد از حق همه از روى نتيجه كردار خودشان است پس در خذلان و اهانت و در توفيق و هدايت از جبر و اكراه اثرى و نشانى نباشد.
به صريحه و ما اصالك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك‏٥٧ چون فى الجمله بر ناظرين مكشوف شد كه، آنچه عامه ناس گرفتارند به آن از بلاها و رفتن نعمت و ساير امراض قلبيه و محرومى از فيوض نعمت‏هاى الهيه همه از نتايج گناهان و بدى كردار و نيات ايشان است. پس گوييم آنچه مرتكب شوند از معاصى همه از روى جهل به يكى از مقدمات ترك عمل باشد، كه ذكر شد. انسان عاصى و مرتكب مبغوضات الهى نشود؛ مگر اين كه انكار كند به وجود صانعى يا به وجود حجت‏ها و واسائط الهيه از انبياء و اوصياء يا انكار كند معاد و جنت و نار را، يا به وجود حرامى در دين معتقد نباشد، چنانچه بعضى از اسماعيليه و غير ايشان را، اعتقاد اين كه آنچه در شرع رسيده از محرمات همه اشاره است به اشخاص معهوده و مراد از حرمت بيزارى از آنها است و يا سست شمارد اوامر و نواهى خداوند را، يا عذابها را كوچك شمرد كه وعده داده يا با داشتن اعتقاد به حرام در دين هنوز حرامى از حلال تميز نداده و يا به اميد خوردن ترياق توبه در آخر عمر از ضرر حاليه زهر گناه ايمن گشته، يا از براى آن چندان ضررى اعتقاد نكرده و غير آن از مراتب جهالت كه بى تحقق تمام آن يا بعضى از آن كس پيرامون گناهى نگردد، مگر اندكى پس آن را كه علم به صانع و حج (عليهم‏السلام) و معاد باشد و حرام را از حلال جدا نموده و بر سختى كار و شدت عذاب و گرفتن خداوند صاحبان گناه را در دنيا و آخرت از روى بصيرت و شنيدن از راست گويان آگاه گشته چون كسى باشد كه در سيره زندگى و طريقه معاش بر زهرى قاتل واقف شود به احتمال رسيدن ترياق آن كه در مكانى است معلوم، چه ضرر متيقن حالى را به احتمال رسيدن برافع؛ پس از آن مرتكب نشوند، مگر اندكى در كمى از اوقات كه كثرت شوق به نفع و لذت قليلى كه موجود است در آن غافل كند صاحبش را از تصور مفاسد دنيوى و اخروى و گرفتارى به وبال آن و از اين جا معلوم شد وجه معلق كردن خداوند قبول توبه را به آن كه گناهش از روى جهالت است،
چنانچه مى‏فرمايد: انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة٥٨ جز اين نيست كه قبول توبه بر خداى تعالى براى آنان است كه به نادانى گناه كنند. مراد ندانستن شخص گناه است چه جهل به آن عصيان نيارد؛ بلكه مراد ندانستن عقوبت است و يا شدتش يا جهل برجحان لذت باقى بر لذت زايل و غير آن كه گذشت.
و در تفسير عياشى از جناب صادق (عليه‏السلام) است كه فرمود: هر گناه كه بنده كند هر چند عالم باشد او جاهل است كه جان خود را به معصيت پروردگار خود در خطر انداخته است به تحقيق كه خداوند حكايت كرده قول يوسف را به برادران خود كه هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذانتم جاهلون‏٥٩ پس نسبت داد يوسف برادران را به جهالت به جهت افكندن نفس‏هاى خود را در خطرات نافرمانى خداوند و نيز در سوره انعام مى‏فرمايد: اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم‏٦٠ چون نزد تو آيند آنان كه ايمان آورده‏اند به آيات ما، پس بگو سلام بر شما باد، واجب گردانيد پرودگار شما بر ذات خود كه هر كه از شما بدى را به نادانى كرده باشد، پس توبه كند و اصلاح نمايد آنچه به گناه فاسد نموده، پس به تحقيق او آمرزيده و بخشاينده است و در نحل فرموده: ثم ان ربك للذين عملواالسؤ بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم‏٦١ فى الحقيقه چون اعظم اسباب چون اعظم اسباب ابتلاى به معاصى جهالت است انبياى عظيم القدر ما با علو قدر و شان به خداى پناه برند و استغاثه نمايند؛ چنانچه از قصه بقره توان يافت كه چون قوم حضرت موسى گفتند به آن جناب اتتخذنا هزوا٦٢ يعنى ما را سخريه و بازيچه گرفتى فرمود: اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين٦٣ پناه مى‏برم به خداوند از اينكه باشم از نادان كه سخريه و استهزا كنند از نادانى و جناب يوسف مى‏فرمايد: الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن واكن من الجاهلين‏٦٤ گر تو بر نگردانى از من كيد زنان را، ميل كنم به سوى ايشان و محسوب شوم از جاهلان و خداوند به جناب نوح مى‏فرمايد: انى اعظك ان تكون من الجاهلين٦٥ به درستى كه پند دهم تو را كه مبادا از جاهلان باشى، يعنى آنها كه ندانند قبح معصيت جهالت را از روى عدم معرفت و به خاتم النبين (ص) فرمود: و لو شاء الله لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجاهلين‏٦٦ اگر خواستى خداى تعالى هر آينه به هم آوردى اينها را به راه راست پس از جاهلان مباش؛ يعنى از آنهايى كه سر قدر ندانند و حكمت و مصالح معتقد نباشند، پس ظاهر شد از اين كلمات كه اول معصيتى كه از هر مكلف سر زند پس از اجتماع شرايط تكليف در او جهل است و هر معصيتى كه از هر مكلفى سر زند، سببش اعراض و سركشى و نافرمانى و بى اعتنايى اوست به اين كه حجتى هست از جانب خداى تعالى بر او از نبى يا وصى يا عالم يا جانشين او كه بايد حكم تمام امور معاويه و معايشه از حركات و سكنات و خطرات و حالات و معاشرات و عبادات خود را از او ياد بگيرد و عمل نمايد و نشود كه خداوند خلقى آفريند و از آنها چيزى خواهد از كردنى‏ها و نكردنى‏ها و مهيا نفرمايد كسى را كه مردم از او بياموزند. آن گاه عمل نمايند و در روز پسين عذرى نداشته باشند؛ بلكه در روز نخست اول حجت خود آفريد و خلعت دانش و تبليغ و رسالت و صفرت به او بخشيد. آن گاه رعيت تا از اول زمان تكليف دمى بى حجت بر او نگذرد كه نقض غرضى از آفريدنش پديد آيد و آنچه از او مطلوب است نتواند بر آورد؛ چنانچه در آخر كار و زمان انقراض عالم اول سلسله رعيت منقرض شود. آن گاه حجت از دنيا برون شود.
در علل الشرايع از حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اگر از مردم دو نفر باقى باشند، يكى از آن دو امام است و فرمود: آخرين كسى كه مى‏ميرد امام است تا آن كه حجت نگيرد و احدى از خلق بر خداى عزوجل كه واگذاشت او را بى حجت و در اخبار بسيار آمده است كه از ابتداى خلق عالم، تا انقضاى آن ساعتى نگذشته كه خالى ماند از حجت و فرمودند: اگر حجت نباشد اركان او از هم بپاشد.
بالجمله اعراض و سركشى به سبب بقاى جهالت فطريه است اگر رفع نشود بر افكند صاحبش را در بدترين گرداب‏هاى معاصى و رفع آن منحصر است به در آمدن به زير بار اطاعت و انقياد متابعت چراغان راه هدايت و سداد؛ چنانچه اول معصيت هر كس، رو تافتن و نافرمانى اوست از حجتش. پس اول معصيتى كه از بنى آدم و سلسله رعيت بر روى زمين پديد آيد همين باشد و باقى ابتلاهاى انسان از قبيل معاصى قلبيه و تخويف و قتل نفس، پس از آن باشد و اين همان عقوبى است كه از اعظم كبائر شمرده شده و از آن گناهان كه مختص است به جوارحى چون غيبت به زبان و شرب خمر به دهان و نظر به نامحرم به چشم و زنا به فرج و شنيدن غنا به گوش و نيز از رقم گناهانى است كه پيوسته با صاحبش قرين است در هر كارى و هر حالى كه در اوست از خوردن و خوابيدن و عبادت و سير و غير آن، مثل نشوز و فرار عبد از مولى و غيره و فرمود: بزرگترين كبائر هفت است و عقوق را يك جا آورده؛ چنانچه احسان و بروالدين را با بندگى خويش در يك قطار انداخته و مراد از والدين نه همان پدر و مادر جسمانى است؛ بلكه پدران حقيقى، انبياء و اوصيا و علما باشند و آنچه از براى اين والدين مقرر فرمودند از احترام و توقير و احسان، چندين برابر و براى ايشان مقرر شده؛ چنانچه مشروحا بيايد خصوصا در ذكر محل صدقه و ذكر فضائل سادات و بيان آن كه حج و معلمان خير پدران حقيقى خلايقند.
شيخ طوسى رحمة الله در تهذيب روايت كرده از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: بزرگترين كبائر هفت است، شرك به خداوند عظيم و كشتن نفسى كه خداوند حرام كرده مگر، به حق و خوردن مال يتيم و عقوق والدين و قذف زنان عفيفه و فرار از جهاد و انكار چيزى كه خداوند نازل كرده اما شرك به خداوند عظيم، پس رسيده به شما آنچه را خداوند در شان ما نازل كرده. و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: پس رو كردند يعنى دشمنانشان اينها را بر خدا و رسولش و اما قتل نفس به حرام پس كشتن حسين (عليه‏السلام) و اصحاب او و اما خوردن اموال يتيمان به ظلم و جور، پس غصب كردند فيى‏ء٦٧ ما را و آن را بردند.
اما عقوق والدين پس خداوند عزوجل در كتاب خود فرمود: النبى اولى بالمومنين من انفسهم وازواجه امهاتهم و٦٨ پيغمبر سزاوارتر است به مومنين از خود آنها و زنان او مادرانند ايشان را، و خود آن جناب پدر براى ايشان است پس عاق كرد آن جناب را، در خصوص ذريه و خويشان او، تمام شد مقصود از خبر كه منحصر نبودن عقوق است به والدين و در فقه مذكور است، بعد از ذكر پاره‏اى از آداب معاشرت با والد و امكان عقوق در حيات و پس از مردن كه معلم خير و دين قائم مقام پدر است و واجب مى‏شود؛ براى او آنچه واجب مى‏شود براى پدر، پس بشناسد حق او را و تمام اين كلام در محل خود بيايد. ان شاء الله.
پس عقوق از آن جا كه اول عصيان بنى آدم بود مر خداى تعالى را و اين خود امرى است بزرگ كه از او باب جرئت به سركشى و طغيان گشوده شد پس عذاب او چندين برابر سائر معاصى ديگران باشد؛ چنانچه رسيده و اول عصيان هر مكلف و سبب مبتلا شدن به ساير گناه‏ها و چشيدن عذاب‏هاى اخروى و ديدن مفاسد و بلاهاى دنيوى كه اشاره به اندكى از آنها شد و اعظم كبائر پس از شرك باشد و اعظم اقسام او همين عقوق والدين روحانى و معلمين خير است، به اعراض و مجانبت و دورى و مغايرت از مجالس ايشان و نرفتن در زير بار اطاعت و فرمان ايشان و نبودن درصدد ترويج و تقوى و كثرت ايشان چه رسد به اهانت و مذيت و تحقير و اعانت در خوارى و ذلت و ضعف و قلت ايشان به آنچه از دست و قلم و زبان برآيد.
باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و مؤمنين و طالبان، معالم دين خاتم النبين (صلى الله عليه و آله و سلم) و بيان حقيقت و كيفيت آن بالنسبه به اهل علم و ذكر لزوم معاشرت و استيناس به آنها و فوايد آن و اين باب در چند فصل است. ١. در لزوم احترام علما و درجات آنها و احترام ائمه عليهم السلام.
٢. عهدنامه رسول خدا براى قبيله سلمان.
٣. عهدنامه اميرالمؤمنين.
٤. در ستايش دانش و معرفت.
فصل دوم: در بيان حقيقت تعظيم به قلب و نتيجه آن.
فصل سوم: ١. در شرح تعظيم به قلب و نتيجه آن.
٢. در آداب مجالست با علما.
فصل چهارم: ١. در تحريص بر مباشرت با علما.
٢. در نهى از مجالست با اشرار و اهل بدع.
فصل اول: در لزوم احترام و توقير و قبح توهين و تحقير اهل علم.
بر ارباب بصيرت پوشيده نيست، كه فهميدن و دانستن قدر بزرگواران و لازم الاحترام پنداشتن شخصى، يا طايفه‏اى از اهل دانش يا غير ايشان را، از دو طرق مى‏توان دريافت. اگر چه گاهى به قابليت فطرى و موهبت الهى نيز پيدا شود ولى تحصيل قابليت آن بسيار دشوار است.
اول: از ديدن و شنيدن گفتار و رفتار و آداب اجلال و تعظيم و احترام اشخاصى كه گفتارشان سنجيده و مطاع و رفتارشان پسنديده و لازم الابتاع و سيرت و سلكوكشان حكيمانه و طريقه و آيين شان عاقلانه است هر شخصى يا طايفه را توان يافت. بزرگى و عظمت: جماعت را هر چند در صفات و افعال مجهول باشند و هر قدر شخص با ديده بصيرت تجديد نظر در احترامات قولى و فعلى و سلوك رؤساى دين يا دنيا نمايد، جلالت قدر و عظم شأنشان در قلب جلوه كند، پس هر قسم كه آنها به اينها تعظيم كنند و او نيز كند و اگر واقف نشد، بر آنچه آنها واقف شدند از سر تعظيم و علت احترام لااقل از متابعت ايشان تخلف ننمايد. چه مى‏داند كه قول و فعل عقلاء بى غرض صحيح معقول نيست و اين راهى است نزديك و آسان براى اكتساب اكثر صفات پسنديده.
دوم: دريافتن سبب و بزرگوارى شخص لازم التكريم و تدبر در صفات كامله كامنه در او، چه به مجرد التفات بوى بزرگى و قرا و در قلب جاى گيرد و قهر برانگيزاند، شخص را به تعظيم و توقير به نحوى كه خواهد آمد و اين محتاج است به دانستن چيزهايى كه موجب تعظيم است و يافتن موجبات در آن شخص و اين راه از هر جهت بهتر و برتر و محكم‏تر از اول است و به زودى از دست نرود.
اما طريق اول در اين جا پس به مراجعت كردن در كلام ملك علام است و اخبار حضرت خيرالانام و ائمه هدى (عليه‏السلام) و ملاحظه نمودن در آداب و رفتار و امر فرمود نشان به توقير و تعظيم در موارد بسيار به مقدارى كه واضح و روشن گردد. كه دانشوران، خدا پرست در نظر ايشان چقدر، قدر داشتند و به چه اندازه محترم بودند. و با اينها قولا و فعلا چه نوع تعظيم مى‏فرمودند، پس اگر ايمان شخص به خدا ثابت و به حجت‏هاى او تمام و كردار و گفتارشان را منزه از عيب و مبرا از عبث و فساد دانست، پس متابعت دستورالعمل و اطاعت فرمانشان لازم و متحممم و الا، ما را با جاهل بى باك سخنى نيست، چه كملا از تكاليف جزئيه آنانى است كه از ايمان بهره برده‏اند، پس مى‏گوييم كه خداوند در مراتب بلندى و برترى درجات علماء مى‏فرمايد: يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتوالعلم درجات‏٦٩ بلند مى‏كند خداوند آنان را كه ايمان آوردند از شما و كسانى كه داده شد به ايشان علم درجات، يعنى بلندى مراتب پس علماء از ميان مؤمنين به درجاتى بلندى در قيامت چنانچه از جمله از اخبار روز جزا معلوم مى‏شود يا بلند كرده در اصل خلقت در دنيا و آخرت نظير آنچه فرمود در حق اهل بيت (عليه‏السلام) و يطهركم تطهيرا٧٠ مراد آفريدن خداست ايشان را پاك از لوث معاصى و رذائل و قبايح. هر چند قدرت بر فعل و ترك داشته، نه اينكه گاهى بر ايشان گذشته كه ذيل دامنشان والعياذ بالله به آن كثافات ملوث شده و خداوند بعد از آن وعده تطهير به ايشان داده، پس خداوند علمايى را كه مؤمن كاملند در اصل خلقت، به درجه بلند كرد.
چنانچه در بصائر از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمودند: به درستى كه خداوند مؤمن را از طينت جنت آفريد و هر گاه خداوند خيرى را براى بنده‏اش بخواهد روح را و جسد او را پاكيزه كند پس نمى‏شنود از خير چيزى را مگر آن كه مى‏شناسد حق او را و نمى‏شنود چيزى از منكر مگر انكار مى‏كند او را و ظاهر است كه اين صفت؛ صفت عالم عامل است، چه غير او يا اصلا خير را نشنيده و يا شنيده و نشناخته و معتقد نشده يا آن كه منكر را انكار كرده و همچنين بلند كرده درجه ايشان به حسب صفات، چنانچه فرموده: انما يخشى الله من عباده العلماء٧١، يعنى جز اين نيست كه بندگان خدا ترس، آنانند كه علماء هستند و خشيث خداوند از اعظم صفات حسينيه نفسانيه است.

٤٠) قبرى در تخت فولاد اصفهان است كه مشهور و معروف است كه قبر همين جناب يوشع بن نون كه ظاهرا يكى از پيامبران بين اسرائيل است. البته ماموريت آن جناب در حيطه قوم خود بوده.
٤١) على بن ابراهيم بن هاشم بن قمى مكنى به ابوالحسن و مشهور به شيخ قمى از اكابر و اجلا و ثقات روات و محدثين اماميه است؛ بلكه از علما و فقهاى شيعه مى‏باشد و از مشايخ روايت كلينى و ديگر مشايخ حديث بوده است. شيخ صدوق هرگاه به وسيله پسرش احمد بن على و گاهى به واسطه ديگر از وى حديث روايت مى‏كند. كتاب تفسيرش بنام التفسير است. م‏
٤٢) سوره روم: ٣٠ آيه ٤١
٤٣) تفسير على بن ابراهيم قمى (ره) ج ٢ ص ١٦٠ سطر ٥
٤٤) سوره جاثيه ٤٥ آيه ١٢
٤٥) سوره ذاريات ٥١ آيه ٥٩
٤٦) تفسير مجمع البيان ج ٥ ص ١٦٠ سطر ١٥
٤٧) بحار ج ٤٧ ص ٣٦
٤٨) سوره انعام ٦ آيه ٦٥
٤٩) سوره فرقان ٢٥ آيه ٢٠
٥٠) سوره مطففين ٨٣ آيه ١٤
٥١) سوره آل عمران ٣ آيه ١٣٥
٥٢) سوره بقره ٢ آيه ١٠
٥٣) سوره توبه ٩ آيه ١٢٥
٥٤) سوره هود ١١ آيه ٣٧
٥٥) سوره بقره ٢ آيه ٢٨٢
٥٦) سوره محمد ٤٧ آيه ١٧
٥٧) سوره نساء ٤ آيه ٧٩
٥٨) سوره نساء ٤ آيه ١٧
٥٩) سوره يوسف ١٢ آيه ٨٩
٦٠) سوره انعام: ٦ آيه ٥٤
٦١) سوره نحل: ١٦ آيه ١١٩
٦٢) سوره بقره ٢ آيه ٦٧
٦٣) سوره بقره ٢ آيه ٦٧
٦٤) سوره يوسف ١٢ آيه ٣٣
٦٥) سوره هود ١١ آيه ٤٦
٦٦) سوره انعام: ٦ آيه ٣٥
٦٧) - فيى‏ء در لغت رجوع و مطلق غنيمت را نيز گويند و در شرع مالى است كه مسلمين به قهر و غلبه از كفار گيرند يا آنچه از ايشان گرفته مى‏شود بى محاربه و قهر و چون ساير انفال مثل زمين و موات و كوهها و نيز نى زارها و درياها و غير آن مختص است به رسول خدا و ائمه (عليهم‏السلام) و سر ناميدن آن به فيى، چنانچه شخى كلينى و در اصول كافى فرموده آن كه تمام زمين و آنچه در اوست از آن آدم (عليه‏السلام) بود كه خداى تعالى او را خليفه خود قرار داد و زمين اگر از او نباشد معنى خلافت در او محقق نشود، پس از او منتقل شد به خلفاء و نيكان از ذريه او كه انبياء و اوصياءاند پس آنچه را كه دشمنان غلبه كردند و گرفتند آنگاه برگشت به ايشان به قهر و غلبه آن را فيى‏ء ناميدند؛
زيرا كه مال خودشان از چنگ اعدا در آمد و به ايشان برگشت و همين مضمون در تفسير نعمانى مروى است از اميرالمومنين (عليه‏السلام) و هواب لهم؛ در قران موجود متداول، جمع عثمان مذكور نيست ولكن شيخ طبرسى در مجمع البيان نقل كرده از عبدالله بن مسعود و عبدالله عباس كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏خواند و در قرآن ابى موجود است و نيز روايت كرده آن را از جناب باقر و صادق (عليه‏السلام) و احمد بن محمد سيارى در كتاب قرأت و سعد بن عبدالله قمى در بصائر و كتاب ناسخ و منسوخ و على بن ابراهيم قمى در تفسير از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كردند كه چنين مى‏خواند و شيخ طوسى در اوائل كتاب نكاح مبسوط فرمود كه زنان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مادرانند در اين كه عقد بر ايشان حرام است نه آنكه مادرانند كه حرام باشد مادران و دخترانشان زيرا كه ايشان مادران حقيقى نيستند نه به نسب و نه به رضاع تا دخترانشان خواهران و مادرانشان جده شود و حرمت از ايشان تجاوز نكرده، زيرا كه دليلى بر آن نيست و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دختر خود فاطمه را، به على اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) تزويج نمود تا آنكه مى‏فرمايد و اما پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پس ناميده شد پدر به جهت قرائت آنكه خواند انبى اولى با المومنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم و هواب لهم (احزاب آيه ٦) و به جهت خبر سلمان از آن جناب كه فرمود: من براى شما مانند والدم و بعضى از اعاظم شيوخ مخالفين گفته كه مردم معاويه را خال المومنين مى‏گويند، زيرا كه خواهرش ام حبيبه دختر ابى سفيان ام المومنين است و برادر مادر خال است و محمد بن ابى بكر را خال المومنين مى‏گويند: زيرا كه او برادر عايشه است و قومى گفتند: كه اين لقب جايز نيست و او خال نيست، زيرا كه ذكر كرديم كه اسم يعنى اسم، ام المومنين تجاوز نمى‏كند و اگر برادران زنان نبى (عليه السلام) خال باشند جايز نيست براى احدى از ايشان كه هيچ زنى را تزويج كند، زيرا كه زنان دختران خواهران ايشان مى‏شوند؛ زيرا كه خواهرانشان مادران مومنين و مومنانند و همچنين اسم اگر تجاوز كند به سوى دختران و غيرشان هر آينه جايز نشود براى كسى كه تزويج كند دختران زمان پيغمبر را و شكى در جواز آن نيست و نيز سبب شود كه هيچ تزويجى در دنيا صحيح نباشد؛ زيرا كه زنان نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) مادران مومنين و زنان مومنانند پس هر مومن و مومنه برادران و خواهران و فرزندان ايشانند و تزويج خواهر جايز نيست منه عفى عنه.
٦٨) سوره احزاب ٣٣ آيه ٦
٦٩) سوره مجادله ٥٨ آيه ١١
٧٠) سوره احزاب ٣٣ آيه ٣٣
٧١) سوره فاطر ٣٥ آيه ٢٨


۳
کلمه طيبه

ادامه باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و مؤمنين و طالبان، معالم دين خاتم النبين (صلى الله عليه و آله و سلم) و بيان حقيقت و كيفيت آن بالنسبه به اهل علم و ذكر لزوم معاشرت و استيناس به آنها و فوايد آن و اين باب در چند فصل است. كراچكى در معدن الجواهر از ائمه (عليهم‏السلام) روايت نموده كه اصل دنيا و آخرت يك چيز است و آن خوف از خداى تعالى است و اكثر صفات حميده از او ناشى و منبعث است، چون زهد و تواضع و ورع و اخلاص و خشوع و صبر بر تكليف طاعت و ترك معصيت و مشتهيات و صبر بر بلا و امثال آن همچنين غير خوف از ساير صفات نفسانيه؛ چنانچه خواهى دانست و همچنين بلند كرده ايشان را به افعالشان كه: ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا٧٢ و بلند كرده درجه تشريف و احترامشان را در دنيا و آخرت.
چنانچه در تفسير عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است كه عرض شد خدمت امام على نقى (عليه السلام) كه مردى از فقهاى شيعه صحبت كرد با بعضى از ناصبى‏ها پس فقيه او را به دليل و برهان، عاجز و لال كرد به نحوى كه مفتضح و رسوا شد، پس داخل شد بر آن جناب و در صدر مجلس شريف، مسند بزرگى گذاشته بودند و آن حضرت نشسته بودند خارج از آن دست و در محضر همايون جماعتى بودند از علويين و بنى هاشم، پس پيوسته آن حضرت آن فقيه را بالا مى‏برد، تا آن كه نشاندش بر مسند و رو فرمود به سوى او، پس گران آمد اين گونه احترام بر آن اشراف اما علويين؛ پس آن جناب را بزرگتر از آن دانستند كه سرزنش كنند؛ اما هاشميين پس رئيس شان گفت: يابن رسول الله، اين چنين مقدم مى‏داريد عامى را بر سادات بنى هاشم از طالبيين و عباسيين حضرت فرمودند: زينهار، نباشيد از آنهايى كه خداوند در حقشان فرمود:
الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون‏٧٣ آيا نظر نمى‏كنى به كسانى كه داده شده به ايشان سهمى از كتاب خدا كه خوانده مى‏شوند به سوى كتاب خدا تا حكم كند، ميان ايشان پس پشت دهند فرقه از اينها و روى گردان باشند به قلب پس فرمود: آيا راضى مى‏شويد به كتاب خدا عزوجل حكم باشد، گفتند: بلى، فرمود: آيا خدا نمى‏فرمايد:
يا ايهاالذين امنوا اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا يفسح الله لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتواالعلم درجات‏٧٤ پس راضى نشد از براى عالم مؤمن مگر اين كه بلند شود درجه‏اش بر عالم غير مومن، همچنان كه راضى نشد، براى مومن مگر اين كه بلند شود، بر كسى كه مومن نيست، آيا فرمود بلند مى‏كند خدا كسانى را كه داده شد به ايشان علم چندين درجه، يا فرمود بلند مى‏كند خدا كسانى را كه داده شد به ايشان شرف نسب به چند درجه آيا خدا نفرمود: هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون٧٥ آيا برابر و در يك رتبه‏اند دانايان و نادانان، پس چگونه منكر دانستيد بلند كردن من، قدر آن شخص را، چنانچه خداوند بلندش نمود به درستى كه شكستن او صولت فلان ناصبى را به براهين الهيه كه تعليم كرده بودم به او، هر آينه براى او از هر شرفى در نسب افضل است.
در اختصاص شيخ مفيد مروى است كه: روزى سلمان فارسى داخل شد و در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس تعظيم كردند او را و مقدم داشتند و در صدر نشانيدند، به جهت اجلال و اداى حق پيروى او و اختصاص به مصطفى و آل او صلوات الله عليهم، پس عمر داخل شد و نظر كرد به سوى او و گفت: كيست اين عجمى كه بر عربها مصدر نشسته، پس حضرت بر منبر برآمدند و خطبه خواندند و فرمودند: به درستى كه مردم از عهد آدم تا امروز مثل دندانهاى شانه‏اند فضلى ندارد عربى بر عجمى و سرخ چهره بر سياه مگر به تقوى و سلمان دريايى است كه از او چيزى كم نمى‏شود و گنجى است كه تمام نمى‏شود. سلمان از ما اهل بيت است و مانند نهرى است كه حكمت عطا ميكند و برهان افاضه مى‏نمايد و از تشريفات الهيه است كه ملائكه بالهاى خود را بر زمين مى‏گسترند براى طلبه علم از روى رضا و خوشنودى، چنانچه در اخبار بسيار وارد شده و همچنين شفاعت كردن ايشان در روز قيامت بعد از انبياء (عليهم‏السلام) است.
چنانچه در تفسير امام مذكور است كه حضرت امير (عليه‏السلام) فرمود: هر كه از شيعيان ما به شريعت ما دانا باشد و ضعيفان شيعيان ما را از ظلمت جهل به نور علمى كه به او رسيده برهاند، در روز قيامت و تاجى بر سر او باشد. كه روشن كند جميع اهل عرصات را و حله پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن، تمام دنيا، پس منادى از جناب حق تعالى ندا كند، كه بندگان خدا، اين عالمى از شاگردان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، پس هر كس را كه اين عالم، در دنيا از حيرت جهل بيرون آورده در اين روز به نور او چنگ زند، تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نزهتگاه جنات رساند، پس هر كه از او هدايتى يافته باشد با او در بهشت درآيد و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: كه از پدرم شنيدم كه فرمود: علماى شيعيان ما، چون به حشر در آيند، به قدر علوم و ارشادشان خلايق را، حله‏هاى كرامتشان پوشانند، حتى اين كه گاهى باشد بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور پوشانند و منادى از جانب خداوند ندا كند، كه اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را، و ايشان را خوش برداشت نموديد و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه پيشوايان ايشان جدا مانده بودند آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند. به قدر آنچه از شما علم آموختيد، ايشان را، خلعت بپوشانيد، پس به قدر تعليم شان خلعت بر ايشان پوشانند، تا اين كه يكى را شود كه صد هزار خلعت دهند و همچنين ايشان خلعت پوشانند، جمعى ديگر را كه از ايشان ياد گرفته‏اند پس ندا رسد كه خلعت‏هايى كه بخشيده‏اند به ايشان عوض كنيد و مضاعف گردانيد پس حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: كه هر تارى از آنها از آنچه بر آنها مى‏تابد هزار هزار مرتبه بهتر است.
حضرت على بن موسى (عليه‏السلام) فرمودند: روز قيامت به عابد مى‏گويند چه خوب مردى بودى همتت براى نفس خودت بود كه مردم را از مزاحمت خود آسوده كردى، و به درستى كه فقيه آن است كه بر مردم خير خود را بريزد و ايشان را از دشمنان ايشان نجات دهد و بر ايشان نعمت‏هاى بهشت خدا را زياد كند و بر ايشان خوشنودى خدا را تفضل كند، پس به اين فقيه مى‏گويند اى آن كسى كه كفالت يتيمان آل محمد مى‏كردى و ضعيفان شيعيان را هدايت مى‏نمودى، باش تا شفاعت كنى كسانى را كه از تو علمى اخذ كرده‏اند، پس بايستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند. فئامى و فئامى تا ده فئام كه، هر فئام صد هزار كس باشد، كه بعضى از او كسب علم كرده‏اند و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان شاگردان او و همچنين تا روزى قيامت، پس به بيند چه قدر فرق است ميان اين دو منزلت.
و در بصائر از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: چون روز قيامت شود بر انگيزاند خداى عزوجل عالم و عابد را، پس چون بايستند هر دو در محضر خداوند بفرمايد به عابد برو به بهشت و عالم را بگو از براى مردم به جزاى حسن تو مر ايشان را شفاعت كن.
و از جمله تشريفات الهيه آن كه نظر كردن بروى عالم عبادت قرار داد؛ چنانچه در من لايحضره الفقيه روايت كرده كه نظر به سوى كعبه عبادت است و نظر به سوى والدين عبادت است و نظر به سوى قرآن بدون قرائت نيز عبادت است و نظر به سوى روى عالم عبادت است و نظر به سوى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عبادت است و نشستن نزد ايشان را عبادت قرار داده است.
چنانچه در امالى، از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده: كه هيچ مؤمنى نمى‏نشيند نزد عالم ساعتى مگر اين كه ندا ميكند او را پروردگار او كه نشستى پيش حبيب من، قسم به عزت و جلال من كه هر آينه بنشانم تو را در بهشت با او باكى ندارم و نيز خانه‏هاى ايشان را معظم داشته و امر فرموده به احترام و بلند كردن آن فرموده فى بيوت اذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه‏٧٦
و در اكمال الدين از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است كه: مراد از بيوت، خانه‏هاى انبياء و رسل و حكماء و ائمه هدى (عليهم‏السلام) است و در تفسير عياشى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه حكمت معرفت و فقه در دين است، پس هر كس از شما فقيه شد پس او حكيم است و مردن احدى از مومنين محبوب‏تر نيست نزد شيطان از فقيه، و كيفيت بلند كردن آن خانه‏ها در باب آينده خواهد آمد. و نيز خواب عالم را عبادت قرار داد؛ چنانچه در نهج البلاغه است و در عيون و غيره از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه سه مرتبه فرمودند: بار خدايا رحم كن خلفاى مرا كسى عرض كرد: يا رسول الله، خلفاى شما كيستند فرمودند: كسانى كه احاديث و سنت مرا روايت مى‏كنند، پس آنها را به امت من ياد مى‏دهند و مقتضاى اين خبر آن است كه بايد با علما در مقام تعظيم و احترام رفتار كرد به نحوى رفتار بايد كرد گويا با خود آن جناب رفتار مى‏كنيد چه ايشان را جانشين خود خوانده و جانشين، شريك است با كسى كه او را در جايش نشانده در اجراى احكام مگر در آنچه معلوم شود كه از خصايص اوست و كيفيت تعظيم آن جناب كه در قرآن ذكر شده پاره از آن خواهد آمد.
و شيخ كشى در رجال خود از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمودند: مقام و منزلت شيعيان ما را به قدر آنچه از روايت مى‏دانند بشناسيد و به روايت ديگر فرمودند: منازل مردم را در نزد ما به قدر روايتشان از ما بشناسيد و ايضا از ابى الجارود نقل كرده كه گفت؛ گفتم: به اصبغ بن نباته به چه اندازه بود مقام اين مرد - يعنى حضرت امير (عليه‏السلام) - در نزد شما گفت: نمى‏دانم چه مى‏گويى جز اين كه شمشيرهاى ما بر شانه ما بود، پس به هر كس اشاره مى‏كرد او را به آن شمشير مى‏زديم و مى‏فرمود: به ما تعهد كنيد، پس قسم به خدا كه تعهد شما براى طلاى و نقره نيست تعهد شما، نيست مگر از براى مرگ به درستى كه قومى پيش از شما از بنى اسرائيل معاهده كردند، ميانه خود يعنى از براى مرگ، پس نمرد احدى از ايشان، تا آن كه پيغمبر قوم خود شد. يا پيغمبر قريه خود يا پيغمبر نفس خود شد. و به درستى كه شما به منزله ايشانيد جز اين كه پيغمبر نيستيد.
و علامه حلى در اول كتاب تحرير از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه، علماى امت من به منزله انبياى بنى اسرائيل‏اند، پس هر چه معلوم شود كه از خصايص خاصه انبياست چون عصمت فطرى و نزول وحى و مثل آنها علما را از آن بهره نيست و در باقى فضائل و احكام و آداب متعلق به ايشان شريكند و از اين قبيل است آنچه رسيده كه ايشان وارث انبياء و نواب ائمه‏اند و بر خلايق از جانب ايشان حجتند.
چنانچه در كافى از جناب ختمى مآب روايت كرده كه: علما هر آينه ورثه انبياءاند و به درستى كه انبياء دينار و درهمى ميراث نگذاشته‏اند؛ بلكه علم را ميراث گذاشته‏اند، پس هر كه گرفت چيزى از آنها به تحقيق كه گرفته بهره تامى و ايضا عمر بن حنظله از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده، سئوال كرد كه ميان دو نفر از اصحاب ما منازعه شده در دينى يا ميراثى، چه كنند فرمودند: نظر كنند به يكى از شماها و كسانى كه احاديث ما را روايت كنند و در حلال و حرام ما تامل نمايند و به شناسند احكام ما را پس راضى باشند به حكومت او به درستى كه من او را بر شماها حاكم گردانيدم، پس هرگاه حكم كند و از او قبول ننمايند استخفاف كردند حكم الهى را و رد كردند بر ما و رد كننده بر ما رد كننده بر خداست و آن در عرض شرك به خداوند است.
در تهذيب مرويست كه آن حضرت ابوخديجه را به سوى اصحاب خود فرستادند و فرمودند: بگو به آنها مردى را ميان خود قرار دهند كه شناخته باشد حلال و حرام ما را پس به درستى كه من او را بر شما قاضى كردم.
و در اكمال الدين مروى است كه: حضرت حجة (عليه‏السلام) در جواب توقيع اسحاق بن يعقوب نوشتند: اما، حوادث واقعه، پس رجوع كنيد در آنها به سوى روات حديث ما، پس البته از جانب ما حجتند بر شما و من حجت خدايم و در احتجاج مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) به حسن بصرى فرمودند: در تفسير آيه شريفه: و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما امنين‏٧٧ ميان آنان و قريه‏هاى كه بركت داده بوديم قريه‏هايى آبادان و بر سر راه پديد آورديم و منزلهاى برابر معين كرديم. در آن راهها ايمن از گزند، شبها و روزها سفر كنيد.
در احتجاج طبرسى مذكور است كه حضرت عسكرى (عليه‏السلام) نامه نوشتند به شيخ جليل على بن بابويه و در اول آن بعد از حمد و صلوة چنين است اما بعد يا شيخى و معتمدى يا اباالحسن على بن الحسين القمى و قفك الله لمرضاته و جعل من صلبك اولاادا صالحين برحمة٧٨ و در آخر آن است يا شيخى وأمر جميع شيعتى بالصبر زهى شرافت علم كه صاحبش را به درجه‏اى رساند كه امام (عليه‏السلام) به او چنين مخاطبه كند و هم در آن كتاب است صورت توقيعاتى كه حضرت حجة به شيخ مفيد عليه الرحمه نوشته در اول يكى از آنها چنين است من عبدالله المرابط فى سبيله الى ملهم الحق و دليله بسم الله الرحمن الرحيم سلام عليك ايها الناصر للحق الداعى اليه بكلمة الصدق‏٧٩ و در عنوان ديگرى چنين است.
للاخ السديد و المولى الرشيد الشيخ المفيد ابى عبدالله محمد بن محمد بن النعمان ادام الله اعزازه من مستودع العهد المأخوذ على العباد بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد سلام عليك ايها الولى المخلص فى الدين المخصوص فينا باليقين فانا نحمد اليك الله الذى لا اله الا هو و نسئله الصلاة على سيد و مولانا و نبينا محمد و اله الطاهرين و نعلمك ادم الله توفيقك لنصرة الحق و اجزل مثوبتك على نطقك عنا بالصدق انه قد اذن لنا فى تشريقك بالمكاتبة و تكليفك مانؤديه عنا الى موالينا قبلك‏٨٠
و در اول سومى چنين است هذا كتابنا اليك ايها الاخ الولى والمخلص فى ودنا الصفى والناصر لنا الوفى حرسك الله بعينه التى لاتنام‏٨١ و در اول چهارم چنين است هذا كتابنا اليك ايها الولى الملهم للحق العلى‏٨٢ و در مجالس المومنين مذكور است كه اين چند بيت منسوب است به آن حضرت كه در مرثيه شيخ عليه الرحمه فرموده‏اند كه بر قبرشان نوشته ديدند.
لا صوت الناعى بفقدك انه ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى و القآئم المهدى يفرح كلما يوم على ال الرسول عظيم‏ فالعدل و التوحيد فيك مقيم‏ تليت عليك من الدروس علوم‏٨٣ ‏ و در كتاب فصول سيد مرتضى مذكور است، كه علو مرتبه هشام بن الحكم در نزد جناب صادق (عليه‏السلام) به جايى رسيد كه در منى به خدمت آن حضرت رفت و در آن زمان جوان تازه خط بود و جمعى كثير از مشايخ شيعه در مجلس آن حضرت نشسته بودند، پس آن حضرت او را بالاتر از همه جا داد، با آنكه آنها كهن سال بودند و چون آن حضرت از قراين حال استنباط نمود كه آن جماعت را تقديم هشام دشوار آمد، روى به اصحاب نمود و فرمود: اين به دل و زبان ياور ماست. و شيخ صدوق روايت كرده از احمد بن محمد بن ابى نصر كه از اجلاى فقهاى شيعه است، كه گفت: حضرت رضا (عليه السلام) حمارى براى من فرستاد پس سوارش شدم و به خدمت آن حضرت مشرف شدم و در آن شب در خدمت ايشان ماندم تا آنكه از شب آن قدر كه خدا خواست گذشت، پس چون خواست برخيزد به من فرمود: تو را قادر بر مراجعت به مدينه نمى‏بينم گفتم: بلى فداى تو شوم، فرمود: پس شب را در نزد ما بسر ببر، و صبح كن به بركت خداى عزوجل گفتم: چنين كنم فداى تو شوم، فرمود: اى كنيز فرش كن از براى او فرش مرا و بينداز از براى او لحاف مرا، كه در آن مى‏خوابم و بگذار زير سرش متكاى مرا، پس من در نفس خود گفتم كه رسيده به آنچه من رسيدم در امشب. به تحقيق كه قرار داد از براى من از منزلت در نزد او. عطا فرمود از فخر، چيزى كه نداد و آن را به احدى از اصحاب ما، حمار خود را براى من فرستاد و فرش كرد. و شب را به سر مى‏برم و در لحاف او و گذاشته شده در زير سر من متكاى او. نرسيد به اين چنين مقام احدى از اصحاب ما، مى‏گويد من در نفس خود چنين مى‏گفتم و حضرت نشسته بود پس فرمود: اى احمد، نبرد نفس، به سوى اين فخر، براى خدا عزوجل تذلل كن.
در رجال كشى از حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است، به ابان بن تغلب فرمودند: با اهل مدينه بنشين به درستى كه من دوست مى‏دارم، اين كه در شيعيان مثل تويى پيدا شود و نجاشى از حضرت باقر (عليه‏السلام) روايت نموده: در مسجد مدينه بنشين و فتوى بگو براى مردم كه من دوست دارم كه در شيعه، مثل تو پيدا شود. و ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده كه عبدالرحمن سلمى سوره فاتحه را به فرزند امام حسين (عليه‏السلام) تعليم كرد پس چون آن را بر پدر بزرگوار خواند به عبدالرحمن هزار اشرفى و هزار حله عطا كرد و دهنش را از در پر كرد، پس كسى از جهالت بر اين موهبت اعتراض كرد فرمودند: كجا اين عطاى ما مقابله مى‏كند به اعطاى او، يعنى تعليم آن طفل.
در نهج البلاغه در عهدنامه كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) براى مالك اشتر نوشته‏اند، در ضمن كيفيت تكليف او به قضات و حكام شرع مذكور است كه وسعت بده در عطاى آنها به قدرى كه حاجتشان را از مردم برداشته شود. و ايشان را در نزد خود رتبه و منزلتى بده كه در آن احدى از خاصه تو طمع نكند.
در كافى از آن جناب مروى است چون عدى بن حاتم بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شد و آن حضرت او را داخل خانه خودش نمود و نبود در خانه جز زنبيلى و متكايى از پوست دباغى كرده، پس حضرت آن متكا را به جهت عدى گذاشتند و ديگران نقل كرده‏اند كه خود آن حضرت بر زمين نشستند و در تفسير امام (عليه‏السلام) مذكور است كه شخصى كسى را در خدمت حضرت سجاد آورد به اعتقاد اين كه او كشنده پدر اوست، پس آن مرد اعتراف كرد، لذا به ثبوت قصاص بر او حكم فرمودند: و خواهش كردند كه از او درگذر تا خداوند اجر او را زياد كند. گويا نفس او راضى نبود، پس حضرت فرمودند: به مدعى خون خواه، اگر به خاطر آورى براى اين مرد حقى بر خود، پس به او اين جنايت را ببخش و از اين گناهش و درگذر؛ عرض كرد يابن رسول الله، او را حقى بر من است اما نمى‏رسد به حدى كه از خون پدرم بگذرم. فرمودند: پس چه قصدى دارى عرض كرد به عوض خون پدرم مى‏خواهم او را بكشم و اگر مى‏خواهد آن حقى را كه بر من دارد به ديه مصالحه كند مصالحه مى‏كنم و از او مى‏گذرم. حضرت فرمود: حق او چيست عرض كرد يابن رسول الله، او مرا توحيد خداوند نبوت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامت على (عليه‏السلام) آموخت. پس حضرت فرمود: پس اين آيا وفا نمى‏كند به خون پدر تو، بلى والله اين خونهاى تمام اهل زمين را از اولين تا آخرين، سواى ائمه (عليهم‏السلام) وفا كند (اگر كشته شوند به خون ايشان هيچ چيز وفا نمى‏كند، آيا قانع مى‏شوى از او هديه، يعنى خون بها، گفت آرى حضرت به قاتل فرمود: آيا مى‏گردانى براى من ثواب تعليم تو او را، تا ببخشم به تو ديه را؛ پس به آن از قتل نجات بيابى، عرض كرد، يابن رسول الله، من محتاجم به آن و تو بى نيازى، پس به درستى كه معاصى بزرگ است و دين من ميان من و اين مقتول است، نه ميان من و اين، حضرت فرمود: پس آيا خود را تسليم كنى از براى كشتن محبوب‏تر است در نزد تو از ثواب تعليم، گفت: آرى، پس حضرت فرمود: به ولى مقتول معادل كن جنايت اين مرد را به انعامش به تو، اما كشتن پدرت پس محروم كرد او را لذت دنيا و تو را نيز از انتقاع از او محروم كرد؛ پس خود بسنج اين معنى را كه اگر صبر كنى و تسليم نمايى؛ پس رفيق پدرت در بهشت خواهى بود و چون آموخت به تو ايمان را واجب كرد براى تو بهشت دائم خدا را و نجات داد تو را از عذاب دائمى، پس احسانش به تو چندين برابر بيشتر از جنايت اوست يا آنكه مى‏بخشى او را به جزاى احسان او بر تو، تا آگاه كنمت به حديثى از فضايل رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه بهتر است براى تو از دنيا و آنچه در اوست و يا اگر دريغ نمايى از اين كه به بخشى او را پس بدهم به تو ديه‏اش را تو مصالحه كنى او را بر آن، پس براى او نقل مى‏كنم آن حديث را نه براى تو و آنچه از دست تو بر آيد از اين حديث از دنيا و آنچه در اوست اگر عبرت بگيرى به او بهتر است، پس آن مرد گفت: يابن رسول الله، بخشيدم او را بى ديه و چيزى ديگر مگر طلب رضاى خداوند عالم و به جهت فرمايش شما پس بيان نما يابن رسول الله آن خبر را پس حضرت بيان فرمود قدرى از آن در تفسير هست و بقيه آن از اصل ساقط شده)٨٤
در تحف‏العقول منقول است كه حضرت كاظم (عليه‏السلام) به هشام فرمودند: اى هشام، ياد بگير از علم آنچه را نمى‏دانى و تعليم كن به جاهل آنچه را مى‏دانى و تعظيم كن عالم را، به جهت علمش و بگذر از منازعه با او و كوچك گير جاهل را و مران او را از خود؛ بلكه نزديك خود بيارش و علم را بياموزش.
در كافى از عبدالله بن عجلان سكونى روايت كرده كه گفت: عرض كردم به خدمت حضرت باقر (عليه‏السلام) به درستى كه من بسا هست قسمت مى‏كنم چيزى را ميان اصحاب خود كه به آن مواصلت به ايشان مى‏كنم، پس چگونه بدهم ايشان را، فرمود: عطا كن به ايشان به موجب هجرت در دين و فقه و عقل و چون در سلسله علماى اين امت رئيس و مقدم جناب سلمان فارسى است و در صورت عهدى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ارقاب و عشاير او كه از كفار بودند نوشته‏اند نهايت تعظيم و تجيل از آن جناب بود و قدرى از آن را ابن شهر آشوب در مناقب و صاحب تاريخ گزيده نقل نموده؛ چنانچه در كتاب نفس الرحمن ذكر نموديم و در سال تاليف اين كتاب ميمون، ذريه منسوب به آن جناب از اهل شيراز به سامره مشرف شدند و با ايشان طومار كهنه بود، كه به خط خوش و جدول طلا داشت و در آن بود عهد مرقوم و عهدى ديگر از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) كه به خط حضرت امام حسين (عليه‏السلام) است و هر دو از روى نسخه‏اى بود كه از نسخه اصل نوشته شده بود و ترجمه اول بين سطور دويم پس از اتمام ذكر عهد نوشته بود و در آخر آن اسامى شهود بر صحت نسبت خط عهد دويم به آن حضرت ثبت بود از سادات و غيرهم كه تاريخ شهادت پاره‏اى از آن در سنه چهارصد و هفتاد و نه بود و چون نسخه آن كمياب و نشر آن لازم و مقدارى از آن مناسب كتاب بود لهذا تمام آن را با ترجمه آن و اسامى شهود مختصرا نقل كرده.
عهد وثيق من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) للمو ابدة و الهراندة و عشيرتهم و ذرايهم، نسخه منشورة به خط اميرالمؤمنين (عليه‏السلام)، هذا كتاب من رسول الله الى حى فروح الفارسى‏٨٥ سلمان الفارسى رضى الله عنه و اهل بيته و عقبه و ماتنا سلوا من سلم منهم او اقام سلام الله الاحد اليك ان الله امرنى ان اقول لا اله الا الله وحده لا شريك له اقولها و امرالناس بها و الخلق خلق الله و الامر كله لله خلقهم و احياهم و اماتهم و هو ينشرهم و اليه المصير و كل امر و يزول و ينقدويضى؛ و كل نفس ذائقة الموت؛ و لامرد لامرالله و لا نقصان لسلطانه، و لا نهاية لعظمته و لاشريك له فى ملكه سبحان مالك السموات و الارض يقلب الامور و يدبر الخلق كما يشاء سبحان الذى لا يحط به ضقة قائل و لا يبلغه و هم متكفر و لا يدركه بصر الذى افتتح بالحمد كتابه و جعل له ذكرا و رضى به من عباده شكرا احمده على نعمه التى لا يحصيها احد عدد من حمدالله، و اشهد ان لا اله الا الله، فهو فى العلن والسر والكلائة٨٦ و العصمة يا ايها الناس اتقوا ربكم و اذكروا يوم ضغطة الارض و نفخ نار الجحيم و الفزع الاكبر و الندامة و الوقوف بين يدى رب العالمين اذنتكم كما اذنكم المرسلون لتسئلن عن النبا العظيم. و لتعلمن بناه بعد حين فمن امن به و صدق بما جآءنى من وحى ربى له مالنا و عليه علينا و له العصمه فى الدنيا و السرور فى جنات النعيم مع الملائكة المقربين و الانبياء المرسلون والامن والخلاص من عذاب الحجيم هذا ما وعدالمومنين وان الله يرحم من يشاء و هوالحكيم العليم شديد العقاب، لمن عصى و هوالغفور الرحيم، ولو انزل هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيةالله فمن لم يومن به، فهو من الضالين و من امن بالله و بدينه و برسوله فهو فى درجات الفآئزين.
و هذا كتابى ان لهم ذمة الله و ذمة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و على انبيائه و على دمائهم و اموالهم فى الارض التى اقاموا عليها سهلها و جبلها و عيونها و مراعيها غير مظلومين ولا مضيق عليهم فمن قرء عليه كتابى هذا، من جميع المومنين فليتحفظهم و يبرهم و يحوطهم و يمنع الظلم عنهم لايتعرض لهم بالاذى والمكاره و قد رفعت عنهم جز الناصية والزنارة و الجزية الى الخمس و العسر وسائر المؤن والكف و ايديهم طلقة على بيوت النيران و ضييعها و امالها ولا يمنعونهم من اللباس الفاخر و الركوب و بناء الدور والاصطبل و حمل الجنائز واتخاذ ما يجدون فى دينهم و مذاهبهم و يفضنلونهم على سائر الملل من اهل الذمة، بان حق سلمان رضى الله عنه، واجب على جميع المومنين يرحمهم الله فانزل الى بالوحى ان الجنة الى سلمان اشرق من سلمان الى الجنة و هو ثقتى و امينى و ناصح لرسول الله والمومنين و سلمان منا، فلا يحالفن احد هذه الوصية فيما امرت به من الحفظ و البر لاهل بيت سلمان و وارثهم من اسلم و اقام على دينه و من خالف فقد خالف الله خير و ثواب و من اذاهم فقد اللعنة الى يوم الدين و من اكرمهم فقد اكرمنى و له عندالله خير و ثواب و من اذاهم فقد اذانى و انا خصمه يوم القيمة جزائه جهنم و برئت منه ذمنى والسلام عليكم و ليحييكم ربكم و كتب على بن ابيطالب (عليه‏السلام) بامر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و سلم بحضوره.
ترجمه: پيمانى است استوار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از براى دانشمندان و روسا و حكام مجوس و مجاوران يا خادمان يا دانايان آتشكده، يا قاضيان گبران و قبيله و تبار و فرزندان ايشان. نسخه فرمانى است به خط اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه‏السلام).
اين نامه ايست از پيغمبر خدا به سوى قبيله فروح‏٨٧ پارسى سلمان فارسى كه خداوند از او خوشنود باد و اهلبيت او و هر كه در پس او آيد و آنچه از نسل ايشان آيند. كسانى كه از ايشان اسلام آرند يا بر كيش خود بمانند درود ايزد يكتا به سوى تو باد. به درستى كه خداوند فرموده مرا كه بگويم، سزاوار پرستش نيست جز خداى يكتاى كه نيست مر او را همتا، خود مى‏گويم آن را و امر مى‏كنم مردم را به گفتن آن و آفريدگان آفريده ايزدند و تمام كارها مر خداى را است كه آفريده ايشان را و مى‏ميراند ايشان را و زنده مى‏كند ايشان را، پس از مردن، به سوى اوست بازگشت و هر چيزى تباه گردد و نابود نيست شود و هر تنى بچشد مرگ را و بازگشتن نيست، مر فرمان خدا را و كمى نباشد براى پادشاهى او و پايانى نيست براى بزرگى او و انبار نبود آن كسى كه احاطه نمى‏كند به او وصف گوينده و نمى‏رسد به او انديشه فكر كننده و درك نمى‏كند او را ديده ابتدا فرموده به ستايش خويش كتاب خود را قرار داده آن را براى خود ذكر، كه به او جنابش را ياد كنند يا قرار داد براى آن كتاب شرافتى و راضى شد به آن ستايش از بندگان خود، يعنى به عوض شكر نعمت به حمد كردن راضى شد. ستايش مى‏كنم او را بر نعمتهاى او كه به شمار در نيارد آن را احدى به عدد آن كس كه حمد كند خداى را و گواهى مى‏دهم كه سزاوار پرستش نيست جز خداوند؛ پس اوست حاضر و ناظر در نهانى و آشكار و شايسته حراست و نگاه دارى اى گروه مردم بپرهيزيد از پروردگار خويش و به ياد آريد روز فشار دادن زمين را و دميدن آتش دوزخ و روز بيم بزرگ و پشيمانى و ايستادن در حضور پروردگار عالميان، اعلام كردم شما را؛ چنانچه اعلام نمود شما را پيمبران هر آينه بپرسند شما را از خبر مرگ و هر آينه خواهيد دانست خبر او را، پس از زمانى، پس هر كه بگرود به او و باور كند آنچه را كه رسيد به من از وحى پروردگار من براى اوست آنچه براى ماست و بر اوست سلامتى مال و جان در سراى دنيا و خورسندى در بوستانهاى نعمت يعنى بهشت با ملائكه مقربين و پيمبران و رسولان و ايمنى درستگارى از عذاب دوزخ اين چيزى است كه وعده داده مومنان را و به درستى كه خداوند مى‏بخشد هر كه را كه بخواهد. و او است داناى حكيم كه عقابش سخت است، مر آن را كه سركشى كند. و او است آمرزنده مهربان و اگر فرود آيد اين قران بر كوهى هر آينه خواهى ديد او را فروتن و درهم شكسته از بيم خداوند، پس هر كه ايمان نياورد به او، پس اوست از گمراهان و هر كه ايمان بياورد به خداوند و به دين او و به پيمبر او پس او در درجات رستگاران است. و اين فرمان من است به درستى كه براى ايشان است. امان خدا و امان رسول خدا كه رحمت يزدان بر او و سلام بر او و بر پيغمبران باد. بر خونهاى ايشان و مالهايشان در زمينى اقامت كردند كه هموار و نرم و كوهش و چشمه‏هايش و چراگاهش كه ستم ديده نشوند و تنگ گرفته نشوند؛ پس هر كس كه خوانده شود بر او اين نامه من از مومنين؛ پس بايد محافظت كند ايشان را و نيكويى نمايد به ايشان و پاس ايشان نگاه دارد و منع نمايد ستم را از ايشان و در پى آزار و صدمات ايشان نباشد. و من برداشتم از ايشان تراشيدن موى پيشانى را و بستن زنار در كمر و جزيه تا خمس و عشر كه در زكات است و باقى مصرفها و زحمتها و دستهاشان رهاست بر آتشكده‏ها و دهانت او و اموال و مانع نشوند ايشان را از پوشيدن جامه فاخر و سوارى و ساختن خانه‏ها و اصطبل و برداشتن جنازها و فراگرفتن آنچه مى‏يابند و در كيش و آئين خود برترى دهند ايشان را بر ساير ملتها از اهل ذمه؛ زيرا كه حق سلمان رضى الله عنه بر همه مومنين واجب است كه، خداوند ايشان را رحمت كند. و نازل شده بر من در وحى كه به درستى كه بهشت مشتاق‏تر است به سوى سلمان تا سلمان به سوى بهشت و او ثقه و امين من است و ناصح است براى رسول خدا و مؤمنين و سلمان از ما است. پس البته مخالفت نكند احدى اين وصيت را از آنچه امر كردم به او از نگاهدارى و نيكويى براى اهلبيت سلمان و وارث ايشان هر آن كه اسلام آورده از ايشان يا بر دين خود مانده و هر كس خلاف كند، پس به تحقيق كه مخالفت كرده خدا و رسول او را، بر او باد لعنت تا روز قيامت و هر كه اكرام كند ايشان را پس به تحقيق كه مرا اكرام كرده و براى اوست نزد خداوند نيكى و مزد و هر كه بيازارد ايشان را پس به تحقيق كه مرا آزرده و منم خصم او در روز قيامت و پاداش او دوزخ است و بيزار است از او ذمه من و رحمت باد بر شما و هر آينه سلام خواهد فرستاد بر شما پروردگار شما و نوشت اين عهد را على بن ابيطالب به امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در محضر شريفش و در تاريخ گزيده بعد از سائرالمؤن و الكلف چنين است:
فأن سألوكم فاعطوهم و ان استغاثوابكم فاغيثوهم و ان استجار و ابكم فاجيروهم و ان اسآؤ وا فاغفروا لهم و ان اسى‏ء اليهم فامنعوا عنهم و ليعطوا من بيت المال فى كل سنة ماتى حلة و من الاواقى مأة فقد استحق سلمان ذلك من رسول الله ولان فضل سلمان على كثير من المؤمنين و انزل الى فى الوحى‏٨٨
يعنى، پس اگر ايشان يعنى عشيره و خويشان سلمان از شما سؤال كنند عطا كنيد به ايشان و اگر خواهش فريادرسى كنند در حال درماندگى به فريادشان برسيد و اگر پناه آورند به شما ايشان را پناه دهيد. اگر بدى كنند، پس بپوشانيد آن را بر ايشان و اگر به ايشان بدى كنند، ممانعت كنيد از جانب ايشان و مقرر است بر ايشان كه عطا كنند به ايشان از بيت المال هر سال صد حله در ماه رجب و صد در عيد قربان، پس به تحقيق كه مستحق شده سلمان اين را از ما و به جهت آن كه فضيلت دارد سلمان بر بسيارى از مؤمنين و در آخر عهد چنين نقل كرده‏
بأمر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فى رجب تسع من الهجرة و شهد على ذلك سلمان و اباذر و عمار و بلال و المقداد و جماعة اخرى من المومنين
نسخه عهد دوم:
كه ظاهرا آن هم براى عشيره جناب سلمان باشد اگر چه در آنجا ذكر نشده اسم ايشان ولكن اين همه احترام و رعايت از مجوس نشايد جز به ملاحظه تعلق به آن جناب.
هذه نسخة اخرى، عهد وثيق من اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه‏السلام) للموابذة و عشيرتهم.
هذا كتاب من اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه‏السلام) لبهرام شاد٨٩ ابن حور زاد راس المجوسى و المستولى امر دينهم و اهل بيته المنسوبين الى اذر بادابن مار اسفيدان‏٩٠ و ذمته و ذمة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و امرت اهل طاعة الله و رسوله من جماعة المؤمنين والمسلمين المتقلدين اعمال النواحى والمجاهدين فى سبيل الله فى شعورهم بحفظكم و حياطتكم والوف عنكم والاحسان اليكم و دفع الظلم عنكم و رفعت عنكم جزية رؤسكم و رؤس اولادكم و من تناسل منكم و صدقات مواشيكم و بقركم و اطلقت ايديكم فى بيوت نيرانكم و اموالها و ارضها و الضياع الموقوفة عليها و هداياها و جميع مرافقها و بناء ما استهدم منها و ثبت رسم الجارتى لكم على كل رجل ممن يتمسك بدين المجوسية و يؤدى الجزية فى ملتكم درهم فى كل سنة لمن يلى الرياسة من اهل بيتكم عليهم لما سمعت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقول: اهل ملتين لايتوارثون، فقلت ذلك لكم لما انتهى الى من منزلتكم فى دينكم و رياستكم عليهم و قيامكم بمافيه صلاح امرهم و لما وقفت عليه من مناصحكم و طاعتكم و حثكم اهل دينكم على النصح والطاعة و للمسلمين كافة فعلى المومنين و المومنات والمسلمين والمسلمات ان يحفظوا بهرام ساد ابن حور زاد راس المجوسى و اهل بيته من ولد آذاربادبن اسفيد و ذراريهم و لا يزال حقوقهم عنهم و رياستهم على المجوسى‏٩١ على ماجرى برسمهم و بان لايغير ٩٢ به حقا من حقوقهم و لا شرطا من شروطهم و ان يكرموا كريمهم و يعفوا عن مسيئهم و لا يطالبوا بجزية رؤسهم ابدا ما تناسوا و ان لا يكرهوا على الدين لقول الله تبارك و تعالى لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى‏٩٣ فليعلم جميع المسلمين ذلك من امرى و ارعوا وصيتى فيهم و فى ذراريهم من اسلم منهم و من اقام على دينه و من قبل امرى فيهم و من اسيى‏ء اليهم فهو رضاء الله و رضآء رسوله و من خالف و تعدى الى غيره فهو فى سخط الله و رسوله و قد خائفنى‏٩٤ و ناصبنى فيكون العداوة ٩٥ و البغضا الى يوم الدين و السلام عليكم. و كتب العبد حسين بن على بن ابيطالب فى رجب سنة تسع و ثلاثين من هجرة النبى العربى
يعنى اين نامه و عهد اميرالمؤمنين على بن ابيطالب است، براى بهرام شاه ابن حور زاد، سركرده مجوسان و مباشر امر دين ايشان و از بهر خاندان او كه منسوبند به آذر بادبن مار اسفيدان، كه شما را امين گردانيدم و عهد خداى عزوجل و امان رسول خداى (صلى الله عليه و آله و سلم) و امان خويش را به شما دادم، چنانچه رياست و مهترى كه همگان خاندان شما را بود بر شما و فرزندان شما ارزانى داشتم و امر نمودم مر جمله امتان محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) از زنان و مردان جماعت مومنان و مسلمانان و واليان شهرها و پادشاهان و غازيان و صاحب طرقات را به حفظ شما و نگهدارى شما و بيدادى از شما دور دارند. و نيكويى كنند با شما و ستم از شما منع كنند و فرزندان شما را نيكو دارند و جزيه از شما نخواهند و رياست و مهترى بر شما و بر فرزندان شما نگه مى‏دارند و برداشتم از شما جزيه سرهاى شما و سرهاى فرزندان شما را و آنچه از نسل شما به وجود آيند و زكات گوسفندان و گاوان شما را و رها كردم، دستهاى شما را بر آتشكده‏هاى شما و اموال و زمين‏هاى او و قريه‏هاى موقوفه بر او و هديه‏هاى او و جاهاى آب و برف انداختن او، و ساختن آنچه خراب شود. از او و مقرر و مرسوم شده از براى شما بر هر مردى كه متمسك است به دين مجوسيه و جزيه بده است در كيش شما، يك درم، سوم: در هر سال براى آن كه رياست دارد بر خانواده شما بر شما چگونه شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمود كه: اهل دو ملت از يكديگر ارث نمى‏برند، پس من اين را گفتم، يعنى قرار دادم اين مرسوم را به جهت آنكه رسيده به من از منزلت شما در دين شما و رياست شما بر ايشان و رسيدگى به آنچه صلاح كار ايشان است و به جهت آنكه واقف شدم بر آن از پند كردن شما و تحريص شما اهل كيش خود را بر نصيحت و طاعت تمامى مسلمانان؛ پس لازم است بر مردان و زنان اهل ايمان و زنان و مردان مسلمان و كه نگاه‏دارى كنند بهرام شاه بن حور زاد رئيس گبران و خانواده او از فرزندان آذربادبن مار اسفيد و فرزندان ايشان را و برطرف نمى‏شود و حقوق آنها بر ايشان و رياست و مهترى ايشان بر گبران بر آن نحو كه رسمشان بود و تغيير ندهند حقى از حقوق ايشان را و نه شرطى از شروط ايشان را و اين كه اكرام كنند جوانمردانشان را و در گذرند از بدكارانشان و مطالبه نكنند جزيه‏هاى سرهاى ايشان را هرگز و اين كه اكراه نكنند ايشان را بر قبول دين اسلام؛ زيرا كه خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد: (اكراهى نيست در دين به تحقيق كه پديدار شد حق از باطل)٩٦ پس بايد بدانند همه مسلمانان اين را از فرمان من و مراعات كنند وصيت مرا درباره ايشان و درباره فرزندان ايشان، كسانى كه اسلام آوردند از ايشان يا باقى ماندند بر كيش خود و هر كه فرمان پذيرد و پند من در حق ايشان نگه دارد پس آن خوشنودى خدا و خوشنودى پيامبر اوست و هر كه خلاف كند و از فرمان من سركشى كند، پس او در خشم و سخط خدا و رسول اوست و به تحقيق كه مرا خلاف نموده و دشمنى كرده، پس خواهد بود و دشمنى و كينه تا روز قيامت و درود خداى بر شما باد و خدا شما را رحمت كند.
تمام شد ترجمه عهد و اگر فى الجمله مخالفتى ديده شود معذور دارند كه به جهت رعايت اصل و ترجمه موجود در طومار بود.
ثبت اسامى شهود به نحوى كه در آخر نسخه عهد دوم بود و در طومار نقل كرده بود با تمام سجلات كه مضمون بيشتر آنها چنين بود:
هذه نسخة عهد بخط سيدالشهداء الحسين بن اميرالمؤمنين على بن ابيطالب صلوات عليها هذه النسخة قوبلت بالاصل كتبه فلان؛ با فى الجمله اختلافى در القاب و به جهت اختصار به همان اسامى شهود قناعت كرديم.
رضا بن ابى الحسن على بن طاهر الحسنى؛ ابراهيم بن ناصر بن طباطبا النسابه به خطه اصبهان فى ذى بقعده سنه تسع و سبعين و اربعماة، محمد بن الحسين بن على بن طاهر بن على بن محمد بن الحسين بن القاسم بن محمد بن القاسم بن الحسين زيد بن الحسن بن على بن ابيطالب صلوات الله عليهما؛ الحسين بن على بن الحسين الحسينى عباد بن على بن حمزه طباطبايى، احمد بن اسمعيل الحسينى الحسينى اليزدى، عباد بن الحسين بن احمد طباطبا، على بن ناصر بن الحسين طباطبا، ابوعلى بن محمد بن حيدر الحسن الحسينى، حيدر بن حمزة بن الحسين العلوى الحسينى، هاشم بن محمد بن احمد طباطبا، محمد بن هاشم بن محمد بن طباطبا، ابوالمناقب بن ابى العباس بن طباطبا السيد، بختيار بن ابى طاهر بن بختيار الحسينى، على بن محمد بن احمد بن محمد بن حمزة بن محمد بن طاهر سنه تسع و سبعين و اربعماة، حمزة بن ناصر بن ابى طاهر طباطبا الحسين، اسماعيل بن احمد بن طباطبا فى ذى القعده سنه تسع و سبعين و اربعماه، احمد بن ابى الحسن بن شراهنگ، مرتضى بن الحسن العلوى، على بن ابى طباطبا، الفضل بن ابى الفتوح بن ابى الفضل العلوى، الحسن ابى الفتوح بن ابى الفضل العريضى، ابى طالب بن العلقمى، الحسين بن بختيار بن ابى طاهر الحسينى.
چون ظاهر هويدا شد چگونگى رفتار و كردار و توقير و اعظام خداوند و رسول و ائمه صلوات الله عليهم، حاملين علوم و راويان آثار و اخبار خويش را و اين كه نبود اين عمل مگر از بزرگى مقام علم و حسن آن، پس هر كه مدعى محبت ايشان است بايد جهد و كوشش نمايد تا به دست آرد محبت آنچه را كه ايشان آن را دوست مى‏داشتند. تا از روى محبت با او رفتار كند با او آن قسم كه ايشان رفتار مى‏كردند و گرنه در دعواى خود كاذب است و بايد پيوسته بر نفس خويش بگريد چه هنوز داخل نشده در آيه شريفه‏
ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق والعصيان اولئك هم الرشدون فضلا من الله و نعمة٩٧
پس نه راشد خواهد بود و نه به نعمت فضل خداوند سرافراز شده و بسا باشد كه از محبت به مقام كراهت و بغض رسد. و داخل شود در آيه شريفه:
ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم‏٩٨
كفار چون كه كراهت داشتند چيزى را كه خداوند فرستاد پس خداوند كردار ايشان را نابود كرده و ايضا مى‏فرمايد:
فلا و ربك لايؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما٩٩ نه به چنين نيست كه ايشان گمان كردند، قسم به پروردگار تو كه به حقيقت ايمان نياوردند كه حكم نكنند تو را در آنچه نزاع و خلاف شده ميان ايشان، پس نيابند در قلب خود ننگى در آنچه حكم كردى، يعنى دلتنگ نشوند. به حكم تو از روى آن كه خلاف ميل ايشان است و انقياد كنند و بنا بر اطاعت، گذارند.
حاصل آن كه بايد به آنچه خدا و خلفايش گفتند و كردند و امر نمودند راضى شد و محبت پيدا كرد و بنا بر اين عمل كردن به آن بايد گذارد تا ايمان درست پيدا شود و دعوى محبت خدا و رسول صادق آيد و محبت ايشان را از محبت بطالين خوب رويان را كه سريان مى‏كند. محبت به آنچه منسوب و متعلق به ايشان است از خانه و لباس و خادم و اقوام و غير آنها كمتر نشود و چنانچه اين مقام به دست نيامد به طريقى كه خواهد آمد. بايستى اهتمام كرد، كه اقلا در عمل و رفتار خلافى نشود چه مى‏شود از تكلف و بى ميلى و كراهت كارى را كرد و به جهت تحصيل ثواب يا رفع بعضى از نائمات يا به جهت اقتدا و متابعت و شايد كم كم همين رشته او را به مقام اول برساند و ما در كتاب دارالسلام ثابت كرديم كه يكى از اسباب تحصيل محبت داشتن به خداوند و نوابش و عمل كردن به فرموده‏هاى آنهاست.
و شيخ كلينى از يونس بن ظبيان روايت كرده كه گفت: عرض كردم؛ خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) آيا نهى نمى‏كنى اين دو مرد را از اين مرد فرمود: كيست آن مرد و كيست آن دو مرد؟ گفتم: آيا نهى نمى‏كنى حجر بن زائده و عامر بن جذاعه را از مفضل بن عمر، فرمود: اى يونس، به تحقيق كه درخواست كردم از آن دو كه از او دست بر دارند، پس قبول نكردند، پس خواندم ايشان را و خواهش كردم از ايشان و نوشتيم به ايشان و اين را حاجت خود قرار دادم نزد آنها. پس دست بر نداشتند از او، پس نيامرزد خداوند ايشان را، پس قسم به خداوند هر آينه كثير غره راستگوتر است در دوستى خود. يعنى غره را كه معشوقه او بود از اين دو نفر در آنچه به خود است در دوستى خود. يعنى غره را كه معشوقه او بود از اين دو نفر در آنچه به خود بسته‏اند از دوستى به من از جهت آنكه مى‏گويد:
الا زعمت بالغيب الا احبها اذا انالم يكرم على كريمها١٠٠ ‏ هان كه غره اعتقاد كرده در غيب كه من او را دوست ندارم، در وقتى كه كريم او و دوست او كريم نباشد، بر من، يعنى آن را كه او دوست دارد من دوست نداشته باشم. پس فرمودند. قسم به خدا اگر مرا دوست مى‏داشتند، هر آينه دوست مى‏داشتند كسى را كه من دوست دارم و شيخ كشى اين خبر را به اختلافى در كلمات نقل كرده و بيت را چنين نقل كرده لقد علمت بالغيب١٠١ الخ، پس فرمودند: قسم به خدا اگر كريم بودم من بر ايشان يعنى معظم و محترم بودم، هر آينه كريم بود كسى كه او را نزديك كردم به خود و بر ديگران اختيار كردم و اين خبر مويد به وجدان برهانيست. تمام بر اين كه از علامات محبت داشتن با ائمه (عليهم‏السلام) محبت داشتن به جميع چيزهايى است كه، ايشان دوست مى‏داشتند. از عبادات و خوردنى‏ها و آشاميدنى‏ها و مكان‏ها و اوقات و اشخاص ضايع و حالات و مجالس‏ها آورد محبوبات ايشان را از آنها، پس از آن سعى كند در تحصيل محبت آنها و با كوتاهى همت لامحاله خود را شبيه كند، به محبين در رفتار و عمل كردن به موجبات ايشان و بپرهيزد از آن كه اختيار كند از آنها آنچه را مبغوض داشتند و از سيره و رسم دشمنان ايشان بود تا آنكه كردار او سبب حشر شدن با اعداى ايشان نشود نعوذباالله من سوء الخاتمه.
و اما طرق ثانى پس بدان كه اسباب معظم بودن و بزرگ و محبوب شدن شخص از چند جهت است و ما دو وجه آن را ذكر مى‏كنيم. اول وجود صفات نيكو و خصال پسنديده و در آن و دارا بودن او چيزهايى را كه خود فى نفسه مرغوب و مطلوب و نفوس به آن مايل و شايق باشند. و هر چند آن خصلت در نظر انسان بزرگتر و وقعش بيشتر صاحبش در نزد او محترم‏تر است. و از اين جهت مختلف شود معظمها به اختلاف آراء و نظرها در بزرگى آن خصلت و حقارت آن مثل آن كه متاع دنيا در نظر بى بصيرتان در غايب بزرگى و وقع است. هر كه از آن بيشتر جمع نموده بزرگى و احترامش در نزد ايشان بيشتر است هر چند مايوس باشند از رسيدن چيزى از آنها به ايشان و هر سلطان كه مملكتش وسيع‏تر و جندش زيادتر است، عظمش در قلوبشان بيشتر است و اما آنانكه مى‏فرمايند: تمام دنيا حقير و خوارتر است در نزد ما از عطسه بزى، يا عداوت دارند با او به جهت بازداشتن او مر صاحبش را از خداوند، پس صاحب گنج قارون در نزد ايشان با سائل پريشان يكسان يا خوارتر و مبغوض‏تر باشد. چنانكه به خلاف آن قرآن در نزد اهل الله و ايمانشان در نهايت عظمت و بزرگى است چه آن اشراف و اعظم هدايا و تحفى است كه غنى مطلق به اشراف رسل و اقرب بندگانش بخشيده و اگر در خزينه قدرتش به از آن بود از او دريغ نمى‏فرمود. پس هر كه خطش از آن بيشتر عظمتش زيادتر است.
در كافى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است، كه فرمودند: اهل قرآن در اعلى درجه از آدميين‏اند، سوى انبياء مرسلين، پس ضعيف نشمريد حقوق اهل قرآن را، به درستى كه بر ايشان از جانب خداوند عزيز جبار هر آينه مكانى است عالى و در روايت ديگر فرمودند: كسى كه داده شد به او قرآن پس گمان كردند كه كسى از مردم هست كه داده شد به آن افضل از آنچه داده شده به او، پس به تحقيق كه بزرگ شمرده چيزى را كه خداوند، كوچك كرده او را و كوچك كرده چيزى را كه خداوند او را بزرگ كرده، چون دانستى اين مقدمه را پس مى‏گوييم علماى دين كه عارفند به عقايد حقه از روى براهين و آيات و حاملند اسباب رضا و غضب خداوند و منافع و مضار عباد و راههاى قرب و بعد شانرا دارايند. بزرگترين خصلت‏ها و بهترين صفات را و اين دعوى را واضح و هويدا كند اندك تاملى در منافع علم و فوايد دانايى و شواهد كتاب و سنت مويد به وجدان حسى و برهان عقلى و به ذكر بعضى از آن قناعت مى‏كنيم.
اول آن كه خداوند عالم بندگان خود را در كلام مجيد به حسب حالات قلبيه و افعال جوارجيه و اقوال مختلفه و كثرت منفعت و مضرت و قلت آن و حسن عاقبت و بدى آن و نجات در آخرت و گرفتارى در آن، دو تقسيم فرمودند. و براى هر قسمت به حسب اختلاف، مراد اسامى و القاب و تشبيه و كنايات بسيارى ذكر فرمودند. و پس از تامل ظاهر مى‏شود كه تمام القاب و صفات خيريه از آن دانايان است و همه اسامى و كنايات مذمومه متعلق به جاهلان است، چنانچه در حق آن طايفه مى‏فرمايد: احيا و بصير و سميع و با نور و اولوالاباب و متفكر و عاقل و حق و بلد طيب و قريه ظاهره و جنت و مصباح در زجاجه و علوم را به حسب و عنب و زيتون و نخل و فاكهه و چمن و شجره طيبه و نور بغير فرموده و در حق آن گروه فرموده: ميت و كر و كور و لال و ظلمت و بى عقل و انعام، بلكه گمراه‏تر از آن و گمشده و باطل و مفسد و امثال اينها.

٧٢) سوره اسراء ١٧ آيه ١٠٩-١٠٧
٧٣) سوره آل عمران ٣ آيه ٢٣
٧٤) سوره مجادله: ٥٨ آيه ١١
٧٥) سوره زمر ٣٩ آيه ٩
٧٦) سوره نور ٢٤ آيه ٣٦
٧٧) سوره سباء ٣٤ آيه ١٨
٧٨) احتجاج طبرسى ص ٤٢٥
٧٩) مناقب آل ابى طالب ج ٤ ص ٤٢٦
٨٠) احتجاج طبرسى ص ٤٩٧
٨١) احتجاج طبرسى ص ٤٩٨.
٨٢) همان لازم به ياد آورى است كه متن احتجاج مختصرى با متن اين كتاب فرق دارد ما به همان متن احتجاج اعتماد نموديم. البته تفاوتها ضررى به جاى نمى‏زند مثلا به جاى للشيخ در متن احتجاج للاخ آمده است‏
٨٣) بحارالانوار، ج ٥٣ ص ٢٥٥
٨٤) البته داخل پرانتز و حتى بيشتر كتاب، بايد بازنويسى مى‏شد ولى از آنجائيكه ترجمه يك حديث طولانى است، و ما دخل و تصرف را در ترجمه جناب نورى و حتى خود كتاب صلاح نديديم فقط اكتفا به ويرايش و علائم گذارى شد. م‏
٨٥) در طومار كهنه مقدار يك كلمه من الى حى و بين فروح و مقدار يك كلمه بين الفارسى و سلمان محو شده بود و اول، اين عهد در مناقب ابن شهر آشوب چنين است و كتب رسول الله (صلى‏الله‏عليه‏وآله) عهدالحى سلمان به كار زون هذا كتاب من محمد بن عبدالله رسول الله ساله سلمان الفارسى وصيه باخيه مهاد و بن فروح بن مهيار و اقاربه و اهل بيته الخ. و در تاريخ گزيده چنين است هذا كتاب من محمد بن عبدالله ساله سلمان وصية باخيه ما هادين فرخ الخ. در نسخه طومار رسول الله الرحمن بود. و ظاهرا ناسخ بوده يا نتوانست خط كوفى را بخواند. و الله العالم منه نوار الله قلبه.
٨٦) در بعضى نسخه‏ها ذوالكلائة آمده است‏
٨٧) در بعضى از نسخه‏هاى فروخ و فروح در بعضى فرخ ثبت شده ظاهر اين اخيرى درست باشد.
٨٨) بحار، ج ١٨ ص ١٣٤ البته متون عهدنامه‏هاى كه در اين كتاب آمده است در موارد خيلى كم با بحار و احتجاج مطابقت نمى‏كند لذا ما به همان متن بحار و احتجاج اعتماد كرديم به عنوان مثال به جاى كلمه (فأن ثم ثبت كرده بودند كه اصلاح شد.
٨٩) در متن يك جا (شاد) و يك جا (ساد) آمده منظور همان (شاه) فارسى است. م‏
٩٠) در اينجا گويا كلمه‏اى و يا چند كلمه‏اى افتاده چنانچه از ترجمه كه در طومار بود معلوم مى‏شود.
٩١) داخل پرانتز در بعضى از نسخه‏ها نيامده است.
٩٢) لا يغفر، نسخه الف‏
٩٣) سوره بقره‏٢ آيه ٢٥٦
٩٤) قد خالفنى، نسخه الف.
٩٥) لعداوة نسخه الف‏
٩٦) لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى بقره ٢ آيه ٢٥٦
٩٧) سوره الحجرات ٤٩ آيه ٧
٩٨) سوره محمد ٤٧ آيه‏٩
٩٩) سوره النساء ٤ آيه ٦٥
١٠٠) اصول كافى ج ٨ ص ٣٧٣ب ٨
١٠١) بحار، ج ٧٤ ص ٢٧٩ رواية ٢ب ١٨


۴
کلمه طيبه

ادامه باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و مؤمنين و طالبان، معالم دين خاتم النبين (صلى الله عليه و آله و سلم) و بيان حقيقت و كيفيت آن بالنسبه به اهل علم و ذكر لزوم معاشرت و استيناس به آنها و فوايد آن و اين باب در چند فصل است. در تفسير عياشى از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است: در آيه: (افمن كان ميتا فاحييناه)١٠٢ يعنى ميت كسى است كه اين امر را نشناخته، يعنى امر امامت را و در روايت ديگر از جناب صادق (عليه‏السلام) است كه ميت جاهل از حق و ولايت است و در آيه: اموات غير احيآ١٠٣ فرمودند: كفار غير مومنين و در آيه يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى‏١٠٤ فرمودند: حى كه از ميت بيرون مى‏آيد، مومنى است كه بيرون مى‏آيد از طينت كافر و ميتى كه از حى بيرون مى‏آيد كافرى است كه بيرون مى‏آيد از طينت مومن و در تفسير قمى است در آيه هل يستوى الاعمى و البصير١٠٥ يعنى مومن و كافر و آيه شريفه افمن يعلم ان من انزل اليك من ربك هو الحق كمن هو اعمى‏١٠٦ و آيه: مثل الفريقين كالاعمى والاصم و البصير و السميع‏١٠٧ صريح است در تاويل مذكور و در تفسير مذكور از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است در آيه نور كه مشكاف جوف مومن است و قنديل يعنى زجاجه قلب است و مصباح نورى است كه خداوند قرار داده آن را در او و غير اين از اخبار، كه ذكر آن موجب تطويل است.
پس انسان كه به مقتضاى آيه و لقد كرمنا بنى آدم‏١٠٨ از ساير موجودات چون حيوان و نبات و جماد ممتاز و به اين خلعت تكريم معظم و سرافراز شده بود. از نوشيدن شربت علم زنده و بينا و شنوا شود و از زندگى او مرده‏ها زنده شوند و از نور علم او ظلمت روشن شود. پس گوهرى گردد. گران مايه و درختى شود پر شاخ و ميوه.
علم سوى در آله برد جان بى علم تن بميراند مرد بى علم اليف درد بود هر كه را علم نيست، گمراه است مرد را علم ره دهد به نعيم علم باشد دليل نعمت و ناز زيركانند١٠٩ اهل علم و هنر عالم علم عالمى است شگرف عالم علم عالمى است فراخ چون تو را جهل دل بميراند علم خوان گرت ز آدمى است رگى بنده‏١١٠ دارد بسى به جان و به دل علم دين بام گلشن جان است نيك نادان در اصل نيك منه كار يك ساله را بها دو درم آن كشد زين و اين كشد زانبار كار بى علم بار و بر، ندهد علم كز بهر دين و داد بود علم حق از درون اهل صواب نه سوى نفس و مال و جاه برد شاخ بى بار دل بگيراند در ز بحر بزرگ خورد بود دست او، زان سراى كوتاه هست‏ مرد را جهل در دهد به حجيم‏ خنك آن را كه علم شد دمساز سينه شان چرخ و نكته شان اختر نيست آن خطه، خطه خط و حرف‏ بخ بخ آن را كه شد در او گستاخ‏ كه تو را خود به آدمى خواند ز آنكه شد خاص شه به علم سگى‏ سگ عالم از آدمى جاهل‏ نردبان عقل و حس انسان است‏ بد دانا ز نيك نادان به‏ علم يك لحظه را بها عالم‏ كه عمل مركب است و علم سوار تخم بى مغز پس ثمر ندهد آتش و آب و خاك و باد بود هست چون بركه در افشان آب‏١١١ ‏ دوم: آن كه نظام عيش بنى آدم و سبب اصلاح امور زندگى و رسيدن هر صاحب حاجتى به مقصود، خويش، از روى علم و دانش و معرفت به مصالح و مفاسد و قدرت و توانايى بر به كار بردن آن است؛ زيرا كه به چراغ علم پى برند به آنچه در آن قوام تعيش و مايه آسودگى و راحت است و به نور هدايت علم پيدا كنند. اسباب جلب منافع و امور دافع مضار را و تبوفى آن رشته‏ها متصل و خلق به يكديگر بسته شوند؛ پس اگر تصور شود كه در يك روز بلكه يك ساعت از هر كسى مقدار دانشش از او گرفته شود و مفاسد در نظر يكسان و ارباب صنايع و حرف با جاهلان در يك ميزان شوند. عالم منقلب شود و وضع‏ها به هم خورد و چنان هرج و مرجى شود كه احدى زنده نماند، چه فرو رفتن يك لقمه نان در دهان، متوقف است بر كار كردن پنج هزار نفر و كار آنها از روى علم به اصل آن كار و كيفيت او و علم به صلاح كردن آن كار است و با جهل به هر دو كارها بماند. پس لقمه نان پيدا نشود. و از اين رقم است ساير مايحتاج از لباس و مسكن و اثاث و البيت و غير اينها و اموال و فروج و نفوس، همه در معرض تلف و تضييع و هلاكت درآيند. چه با بقاى حاجت به اكل و شرب و نكاح و لباس و تميز ندادن زشت از زيبا و نبودن رادعى از خارج غير از فساد كلى و تمام شدن نوع انسانى نتيجه ندهد و به هلاكت ايشان ساير اشياء را مدد بقا ندهند. چه آنها به طفيل وجود انسان خلعت وجود پوشيدند و به جهت منافع و راحت انسان پاى در عالم نهادند چنان چه خداوند مى‏فرمايد: خلق لكم ما فى الارض جميعا١١٢ و نيز مى‏فرمايد بعد از ذكر فواكه و اشجار و چراگاه متاعا لكم و الانعامكم‏١١٣ بلكه مدار تعيش آنها نيز به جهت مقدار دانشى است كه دارند و به آنچه ايشان را نفع دهد از ماكولات و به آنچه به آن از خود مضرت و اذيت دشمنان خود را دفع كنند و با گرفتن اين معرفت از ايشان ساعتى زنده نمانند و از وجه اول ظاهر مى‏شود، سر استغفار هر چيز براى طالب علم چنانچه در اخبار متواتر است.
سوم: آن كه پاره‏اى از حيوانات با نهايت حقارت و خوارى و پستى و رتبه و مقام به سبب اندكى از علم و قليلى از معرفت و عمل محترم و مغرر شده‏اند. بلكه از انسان جاهل كه مقامش اعلى بود به مراتب مقدم و اشرف شوند؛ چنانچه سگ كه با خساست فطرى و نجاست ذاتى به جهت يادگرفتن دو سه چيزى، كه رفتن به سوى شكار باشد - هرگاه او را بفرستند - و برگشتن به سوى صاحبش، هر وقت كه او را بخواند و نخوردن او از شكارى كه گرفته تا صاحبش برسد، با قيمت شود و كشته‏اش پاك و حلال گردد، بلكه بعضى از فقهاء گفته‏اند جاى گزيده او را هم لازم نيست بشويند با جمع نبودن شرايط ذبح و ذبيحه انسان كه جاهل باشد به شرايط آن مردار نجس است. ببين تفاوت ره از كجا تا به كجاست.
در كافى از جناب رضا (عليه‏السلام) مروى است كه فرموده: قبره‏١١٤ را نخوريد و او را فحش ندهيد و او را به اطفال ندهيد كه بازى كنند با او به جهت آن كه زياد تسبيح مى‏فرستد و تسبيح او اين است لعن الله مبغضى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و در روايت ديگر فرمودند: كه در آخر تسبيحش اين را مى‏گويد.
و ايضا در آن كتاب و كتاب خصال از داود رقى مروى است كه گفت، نشسته بوديم خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) كه گذشت مردى و در دستش مرده پرستوكى بود، پس بسرعت بر خواست و آن را از دست او گرفت، انداخت آن را بر زمين و فرمود: آيا عالم شما؛ شما را به اين، امر كرد يا فقيه شما؛ خبر دادم مرا پدرم از جدم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نهى فرمود: از كشتن شش چيز مور و مگس عسل، ضفدع‏١١٥ و هدهد و صرد و پرستوك اما مگس عسل‏١١٦، پس او مى‏خورد پاكيزه و مى‏گذارد پاكيزه و او است كه خداى وحى كرده به او كه نه از جن است و نه از انس و اما مور، پس به درستى كه مردم به قحطى افتادند در عهد سليمان پس براى استسقا بيرون رفتند، پس ديدند مورى را كه بر پا ايستاده دستها به آسمان بلند كرده و مى‏گويد ما خلقيم از آفريده‏هاى تو و بى نياز از فضل تو نيستيم، پس روزى ده ما را نزد خود و ما را به معاصى سفهاء بنى آدم نگير، پس حضرت فرمود: برگرديد كه خداوند به دعاى غير شما، به شما باران داد. اما ضفدع، پس چون آتش شعله گرفت بر جناب ابراهيم (عليه‏السلام) حشرات زمين به خداوند شكايت كردند و در ريختن آب بر آن اذن خواستند پس خداوند اذن نداد، مگر ضفدع، پس، ثلث او را آتش سوزاند و يك ثلث باقى ماند. اما هدهد پس دليل آن جناب بود به سوى ملك بلقيس. و اما صرد١١٧ پس راهنماى جناب آدم بود از بلاد سرانديب تا بلاد جده و اما پرستوك پس به درستى كه چرخ گرفتنش در هوا به جهت حسرت او است بر آنچه كه بر اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كردند و تسبيح او خواندن الحمدالله رب العالمين است آيا نمى‏بينيد او را كه مى‏گويد ولاالضالين و ايضا از آن جناب از پدرش روايت نموده حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده وصيت بكنيد براى پرستوك هنگامى كه مى‏گذرد و ترنم مى‏كند مى‏گويد: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين‏١١٨ تا آن كه فاتحه را خواند، پس چون به آخرش برسد ترنم كند و به او بگويد ولاالضالين و حضرت ولاالضالين را با مد حكايت فرمود. ايضا از داوود رقى روايت كرده كه گفت: نشسته بودم در خانه ابى عبدالله (عليه‏السلام)، پس نظر كردم به سوى كبوتر راعبى كه مدتى زياد مى‏خواند، پس به سوى من نظر كرد. ابوعبدالله (عليه‏السلام) فرمود: اى داود، آيا مى‏دانى اين پرنده چه مى‏گويد عرض كردم: نه فداى تو شوم، فرمود: نفرين مى‏كند بر قتله حسين (عليه‏السلام)، پس او را در خانه‏هاى خود نگاه داريد و نيز از آن جناب روايت نموده كه هر كسى بخواهد مرغى را در خانه پس نگاه دارد ورشان‏١١٩ نگه دارد. را پس به درستى كه او ذكر خدا را از همه بيشتر كند و تسبيح بيشتر فرستد و او مرغى است كه ما اهل بيت را دوست مى‏دارد و در اخبار بسيار مدح خروس سفيد و امر به نگاهداشتن او در خانه وارد شده، به جهت معرفت او به اوقات نماز و آگاه كردن او انسان را در آن زمان و گفتن او در ذكرش اذكروالله يا غافلين١٢٠ زهى قباحت جهل كه آدمى را از سگى پست كند و به تعليم از خروسى وادارد و شرح شعور و معرفت و اذكار حيوانات در مقام سيم از باب نهم خواهد شد ان شآءالله تعالى.
چهارم جمله از آيات شريفه مثل آيه مباركه الله الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شى‏ء قدير و ان الله قد احاط بكل شيى‏ء علما١٢١
خداوندى كه آفريد هفت آسمان را و از زمين مانند آن به درنگ فرو مى‏فرستد امر خود را ميان آنها تا بدانيد كه خداوند بر هر چيزى توانا است و بدانيد كه هر آينه خداوند احاطه دارد، به هر چيزى از راه دانش، و حملش فرو گرفته هر چيزى را، از ظاهر اين كلام مستفاد مى‏شود كه غرض از خلقت آسمان و زمين‏ها و نزول كارهاى الهى است. و چون برگشت تمام صفات ثبوتيه به اين دو صفت است و جميع آنها از اين دو منشعب مى‏شود، پس غايت خلقت علم توحيد و معرفت حضرت ربانى است و به همين مضمون است حديث قدسى معروف كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق الخلق لكى اعرف‏١٢٢ من گنجى نهانى بودم، پس خوش داشتم كه شناخته شوم، پس آفريدم جهانى را تا شناخته شوم و از براى شرافت علم همين كافى است و آيه ديگر اول سوره علق كه اولين سوره‏اى است كه نازل شده اقرء باسم ربك الذى خلق، خلق الانسان من علق اقراء و ربك الاكرم، الذى علم بالقلم، علم الانسان مالم يعلم‏١٢٣
بخوان بنام پروردگارت كه جهان را آفريد، انسان را از خون بسته آفريد، بخوان كه پروردگارت از هر كريمى، كريم‏تر است، كسى است كه به وسيله قلم تعليم كرد، آرى انسان را تعليم كرد چيزهايى را كه نمى‏دانست؛ و در اين سوره از چند وجه اشاره به شرافت علم شده.
اول: آن كه در مقام شمردن نعمت‏ها، پس از نعمت وجود، نعمت علم را بيان فرمود و اگر اشراف از او نعمتى بود به ذكر بعد از او سزاوارتر بود.
دوم: آن كه در اين آيات ذكر از اول مرتبه انسان شده كه پست‏ترين مراتب اوست و از آخر حالش كه مقام دانايى باشد. پس بايست بالاترين مراتب او باشد نظر به مقابله انداختن اين دو گويا فرمود: تو در بدايت امر در چنين مقام پستى بودى و حال به چنين مقام عالى رسيدى و اگر فوق آن درجه بود ذكرش مناسب‏تر بود.
سوم: آنكه در بخشيدن گوهر علم ذات مقدس خود را به صفت اكرميت ياد فرموده اشاره به اين كه اين صفت از روى آن موهبت است، پس ناچار نعمت علم از همه نعم اعلى باشد و گرنه اكرميت به غير او متحقق شود چون ذكر نشد بايد نباشد.
چهارم: آن كه به ذكر نعمت وجود و علم اكتفا فرمود. اشاره به اين كه با دست آمدن اين دو نعمت تمام و در جنب آن ساير نعم را وقعى نه و نظيرش آيه مباركه الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان‏١٢٤ از ابتدا كردن سوره به اسم شريف الرحمن دانسته مى‏شود كه در مقام ذكر نعمت‏اند و مصدق اين تكرار آيه مباركه فباى الآء ربكما تكذبان‏١٢٥ تا آخر سوره و تعليم قرآن را كه اشراف و انفع و اكمل و ادوم طرق علوم است. بر همه مقدم داشت و پس از ذكر نعمت خلقت، تعليم بيان را كه معرفت منافع و مضار دنيا و آخرت است ذكر فرمود و بر ناقد مخفى نيست كه، كه در اين ترتيب چه مقدار اعتنا، بشان علم شده و آيه مباركه انما يخشى الله من عباده العلمآء١٢٦ و در جاى ديگر است سيذكر من يخشى‏١٢٧ هر كه از خداى ترسد پند گيرد و نصيحت در او اثر كند و جز علما كسى نترسد. پس تذكر كه مفتاح راه نجات است مخصوص ايشان خواهد بود و آيات كه دلالت ميكند بر امر به سئوال زيادتى علم و تعلم از علماء و مذمت جهل و پناه بردن انبياء به خداوند از دخول در زمره جاهلين و سرزنش كردن ايشان مكذبين خود را به جهل، كه سبب تكذيب ايشان شده و صورت نگرفتن معصيتى مگر بعد از جهل به يكى از امور كه با يقين به آنها هرگز متحقق نشود چنانچه گذشت بسيار است.
پنجم: اخبار بسيار است، و به ذكر بعضى قناعت مى‏كنيم. در امالى شيخ طوسى و غيره مروى است از جناب رضا (عليه‏السلام) كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى پس طلب نماييد علم را به محلش و اقتباس نماييد آنرا از اهلش به درستى كه براى خداوند علم را ياد دادن حسنه است و طلب نمودنش عبادت است و مذاكره نمودنش ثواب تسبيح دارد و عمل كردن به او جهاد در راه خدا است و تعليمش به آنكه نداند صدقه است و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست زيرا كه به علم حلال و حرام الهى دانسته مى‏شود و هويدا مى‏گردد راه به سوى بهشت و او است مونس در وحشت و مصاحبت در غربت و وحدت و همزبان در تنهايى و خلوت و راهنما در حال شادى و كربت و حربه براى دفع دشمنان و زينت نزد دوستان، خداوند جمعى را كه براى علم بلند مرتبه خواهد كرد و ايشان را پيشوايان در خير، كه مردم پيروى ايشان نمايد مى‏گرداند و به كردارشان هدايت يابند و به راى عمل نمايند و ملائكه رغبت كنند در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان بركت فرستند و بر ايشان استغفار كنند هر ترى و خشكى، حتى ماهيان و حيوانات دريا و درندگان حيوانات صحراها و به درستى كه علم زندگانى دلها است از جهالت. و نور، ديده‏ها است از ظلمت و قوت بدنها است از ضعف. بنده را به منازل برگزيدگان مى‏رساند و در مى‏آوردشان در مجالس نيكوكاران و در درجات عاليه در دنيا و آخرت، و تفكر و تذكر در آن برابر است با روزه داشتن و مدارسه و مباحثه‏اش ثواب نمازگذاردن دارد. به علم اطاعت و بندگى خدا مى‏توان كرد و به آن صله رحم كرده مى‏شود و حلال و حرام دانسته مى‏شود. پيشواى عمل است و عمل تابع اوست علم را الهام مى‏نمايند به سعادتمندان، و محروم مى‏گردد از او بدبختان، پس خوشا به حال آنكه بهره خود را از او گرفته و محروم نشده باشد و فرمود: عالم در ميان جهان مانند زنده است در ميان مردگان.
در امالى صدوق از آن جناب مروى است كه فرمود: چون مؤمن بميرد و بگذارد يك ورقه كه در آن عملى باشد آن ورقه در روز قيامت پرده ميان او و آتش مى‏گردد و عطا فرمايد او را خداوند به هر حرفى كه نوشته شده در آن شهرى كه هفت مرتبه وسيع‏تر از دنيا است.
در بصائرالدرجات از آن جناب مروى است كه فرمود: فضل عالم بر عابد مثل فضل ماه است بر ساير نجوم و در روايت ديگر فرمود: مثل آفتاب است بر ستاره‏ها و فضل عابد بر غير عابد و مثل فضل ماه است بر ستاره‏ها و از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت نموده كه عالمى كه منتفع شوند به علم او بهتر است از عبادت هفتاد هزار عابد. و از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه مى‏آيد عالم پيش از عابد در مكانى رفيع‏١٢٨ است به مسافت پانصد سال. و نيز از آن جناب روايت نموده كه يك عالم افضل است از هزار عابد و هزار زاهد و نيز فرمود: يك ركعت نمازى كه فقيه بجا مى‏آورد بهتر است از هفتاد هزار ركعتى كه عابد بجا مى‏آورد و ايضا از معاويه بن وهب روايت نموده كه گفت از آن جناب سئوال كردم از دو مرد كه يكى از آن دو فقيه و روايت كننده اخبار است و ديگرى عابد است ولى مثل آن عالم ناقل حديث نيست. فرمود: راوى حديث كه با بصيرت باشد در دين بهتر است از هزار عابدى كه نه فقه دارد و نه روايت و از جناب سجاد (عليه‏السلام) روايت نموده كه يك با بصيرت در دين سخت‏تر است بر شيطان از هزار عابد و حضرت امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) در تفسير شريف خود روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداى عزوجل تحريص كرده بر نيكى يتيمان به جهت جدا بودن ايشان از پدران خود، هر كه ايشان را محافظت كند خداوند او را محافظت مى‏كند و هر كه خداوند او را اكرام مى‏كند، اكرام كند آنها را و هر كه بر سر يتيمى به جهت مهربانى به او دست بكشد، مى‏گرداند خدا براى او در بهشت به هر مويى كه زير دستش مى‏گذرد. قصرى وسيع‏تر از دنيا و آنچه در او است. و در اوست آنچه مايل است به او نفوس و لذت مى‏برد از او چشمها، و ايشان در آنجا مخلدند.
و امام (عليه‏السلام) فرمود: بد حال‏تر از يتيمى اين يتيم، يتيمى است كه، جدا شود از امام خود و قادر نباشد بر رسيدن به خدمتش و تكليف خود را نداند، در آنچه به او از احكام دين مبتلا مى‏شود.
هان: هر كه از شيعيان ما به علوم ما، داناست اين جاهل به شريعت ما، كه جدا شده از مشاهده ما، يتيمى است در دامن او. پس هر كه او را هدايت كند و ارشاد نمايد و به او احكام ما را ياد دهد با ماست در رفيق اعلى. خبر داد مرا به اين، پدرم از پدرانش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و امام (عليه‏السلام) فرمود: حاضر شد زنى نزد صديقه طاهره فاطمه زهرا (عليه السلام) و گفت: مادرى دارم ناتوان و چيزى از امر نماز بر او مشتبه شده و مرا فرستاده به سوى شما كه بپرسم. پس حضرت جواب آن را گفت: پس سئوال ديگر كرد جواب داد پس سوال سوم كرد جواب داد تا آن كه سئوال را به ده برساند، جواب داد: پس آن زن از زيادى سئوال شرمنده شد و گفت: گران نشوم بر تو اى دختر رسول خدا فرمود: سئوال كن از آنچه خواهى آيا ديدى كسى را كه خود را كرايه دهد يك روز براى بالا رفتن به بامى با بار سنگين و كرايه او صد هزار اشرفى است، آيا سنگينى دارد بر او عرض كرد نه فرمود: كرايه كردم من براى هر مسئله به بيشتر از پر شدن از زمين تا عرش لؤلؤ پس سزاوارترم به اين كه گران نشود بر من.
و حضرت امام حسن (عليه‏السلام) فرمود: فضيلت كسى كه تكفل كند جاهلان شيعيان را و امور مشتبه را بر ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد مثل فضيلت ماه است بر سهى كه مخفى‏ترين ستاره‏ها است و حضرت حسين بن على (عليه‏السلام) فرمود: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى كه به او رسيده او را هدايت كند و در علوم ما با او مساوات كند خداوند عالميان او را ندا كند كه اى بنده كريم، كه مواسات كردى من سزاوارترم به كرم كردن، از تو، اى ملائكه، در بهشت به هر حرفى كه تعليم كرده هزار هزار قصر به او دهيد. و در آن قصرها آنچه مناسب آنها است از نعمت‏ها براى او مقرر سازيد.
حضرت على بن الحسين (عليه‏السلام) فرمود: كه حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه اى موسى مردم را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت خداوندا چه كنم، كه ايشان چنين شوند فرمود: كه به ياد ايشان آريد نعمت‏هاى مرا تا مرا دوست دارند، به درستى كه اگر يك كس از آن كه از درگاه من گريخته باشد يا از ساحت عزت من گم شده باشد به سوى من برگردانى بهتر است براى او از صد سال عبادت كه روزها روزه باشى و شبها به پا ايستاده باشى. موسى (عليه‏السلام) گفت: آن بنده گريخته كدام است فرمود: گناه كاران و آنان كه فرمان من نمى‏برند. پرسيد، كه گم شده كيست؟ فرمود: جاهل به امام زمانش، پس بشناساند به او امامش را، يا غايب از امامش بعد از شناختن كه جاهل باشد به شريعت دين او. پس بشناساند به او شريعت را و آنچه به او عبادت كند پروردگار خود و برسد به سبب آن به خوشنودى او.
و حضرت سجاد (عليه‏السلام) فرمود: بشارت دهيد علماى شيعيان ما را به ثواب عظيم و جزاى فراوان.
و حضرت موسى بن جعفر (عليه‏السلام) فرمود: يك فقيه كه نجات دهد يتيمى از يتيمان ما را كه جدا شدند از ما و از مشاهده ما بياد دادن او آنچه را كه محتاج است به او گران‏تر است بر شيطان از هزار عابد، زيرا كه عابد همتش همان نفس خود است و عالم با داشتن هم نفس خود، نفوس بندگان و كنيزان خدا را دارد كه از دست شيطان و سركشان ابتاع او نجات دهد. از اين جهت از هزار هزار عابد افضل است.
و حضرت امام محمد تقى (عليه‏السلام) فرمود: آنكه ايتام آل محمد را، متكفل شود كه از امام خود جدا شدند و در حيرت جهل افتاده‏اند و در دست شيطان و در دست ناصبيهاى از دشمنان ما گرفتارند، پس ايشان را از آنها نجات دهد و ايشان را از حيرتشان بيرون آورد و بر شياطين؛ غالب شود به برگرداند وسوسه‏شان و مقهور كند ناصبيها را به براهين پروردگار و ادله ائمه، ايشان هر آينه برترى كند در نزد خداوند بر بندگان به مقامى اعلى كه بيشتر است از فضل آسمان بر زمين و عرش بر كرسى و حجب بر آسمان و فضلشان بر عابد مانند فضل ماه است بر مخفى‏ترين ستاره‏ها كه در آسمان است.١٢٩
و حضرت امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) فرمود: مى‏آيند علماى شيعيان كه رسيدگى مى‏كنند امور ضعفاى دوستان و اهل ولايت ما را روز قيامت نورها از تاجهايشان مى‏درخشد. بر سر هر يك تاج كرامتى است كه پراكنده كرده نورها را در عرصات قيامت و مسافت دور آن، عرصات سيصد هزار سال است و شعاع تاجهايشان پراكنده است در تمام آنها، پس باقى نمى‏ماند در آن جا يتيمى كه متكفل شدند او را و از تاريكى جهل، دانا نمودند و او را از حيرت گمراهى بيرون آوردند، مگر آن كه در آويزد به شعبه از نورهاى آنها پس بلند كند ايشان را به سوى بالا تا اين كه ايشان را محاذى اعلاى بهشت كند، پس فرود آرد ايشان در منزل‏ها كه براى ايشان مهيا شده در همسايگى استادان و معلمان ايشان و در محضر ائمه كه مى‏خوانند علما ايشان را به سوى آنها و نمى‏ماند احدى از ناصبيان كه برسد به او شعاع آن تاجها، مگر آن كه كور شود چشمانش و كر شود گوشهايش و لال شود زبانش و سخت‏تر شود بر ايشان، از شعله‏هاى آتش پس بردارد ايشان را تا برساند به زبانيه بيندازدشان در قعر دوزخ و ايضا در آن كتاب شريف است كه روزى جمعى از مواليان و دوستان اهل بيت (عليه‏السلام) در خدمت آن جناب حاضر شدند و عرض كردند: يابن رسول الله، همسايه‏اى داريم ناصبى ما را اذيت مى‏كند و با ما محاجه مى‏كند در تفضل اولى و دومى و سومى‏١٣٠ بر اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و براى ما ادله مى‏آورد كه نمى‏دانيم جواب و بيرون رفتن از عهده آنها، چگونه است فرمودند: من به سوى شما كسى را كه عاجز كند او را و كوچك كند قدرش را در نزد شما؛ مى‏فرستم پس خواند يكى از شاگردان خود را و فرمود: مرور كن به اين جماعت در حالتى كه جمعند و سخن مى‏گويند، پس گوش گير ايشان را تا از تو سخن گفتن را؛ خواهش كنند پس تكلم نما و ساكت كن آن شخص را و بشكن صولتش را و براى او چيزى باقى نگذار؛ پس آن مرد رفت و حاضر شد در آن موضع و حاضر شدند آنها و سخن گفت با آن مرد و او را عاجز كرد؛ چنانچه ندانست در آسمان است يا زمين، آن جماعت گفتند كه چنان سرورى بر ما روا داد كه نداند آن را جز خداوند و داخل شد بر آن مرد و متعصبين براى او از حزن و غم به قدر سرورى ما، پس چون برگشتيم در نزد امام (عليه‏السلام) فرمود: آنچه در آسمان پيدا شد از طرب و فرح بشكستن اين دشمن خدا بيشتر است از آنچه در نزد شما بود و آنچه در محضر شيطان و سركشان ابتاع او پيدا شد از غم و اندوه بدتر بود از آنچه در محضر آنها پيدا شده و به تحقيق كه رحمت فرستادند و ثنا گفتند بر اين بنده شكننده او، ملائكه سماوات و حجب و كرسى و خداوند دعاى ايشان را قبول و ثوابش بزرگ كرد.
و شيخ شهيد قدس سره‏١٣١ در منيةالمريد روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: اى مردم بدانيد كمال دين طلب علم و عمل به آن است، به درستى كه طلب علم واجب‏تر از طلب مال است. به درستى كه مال تقسيم شده و براى شما در عهده گرفتند تقسيم كرده آن را عادل ميان شما و ضمانت كرده براى شما و وفا خواهد كرد براى شما و علم محزون است در نزد اهلش، پس او را طلب كنيد و ايضا فرمود: كفايت مى‏كند در شرف علم اين كه او دعا مى‏كند او را كسى كه نمى‏داند او را و مسرور مى‏شود اگر به او نسبت دهند و كفايت مى‏كند در مذمت جهل اين كه بيزارى مى‏جويد از او كسى كه در اوست و ايضا فرمود: به كميل بن زياد؛ اى كميل؛ علم بهتر از مال است، علم تو را محافظت مى‏كند و تو محافظت مال را مى‏كنى و علم حاكم و مال محكوم است و مال را خرج كردن كم مى‏كند و علم به انفاق زياد مى‏شود و ايضا فرمود: علم از مال به هفت جهت؛ بهتر است.
اول: آن كه علم ميراث انبياء است و مال ميراث فرعونها؛ دوم: علم به دادن كم نمى‏شود و مال كم مى‏شود سوم: مال محتاج است به حافظ و علم صاحبش را حفظ مى‏كند؛ چهارم: علم در كفن داخل مى‏شود، يعنى با صاحبش هست و مال باقى مى‏ماند؛ پنجم: مال براى مومن و كافر پيدا مى‏شود و علم جز براى مومن نباشد ششم: جميع مردم در امر دين خود به عمل محتاجند ولى همه محتاج به صاحب مال نيستند. هفتم: علم صاحبش را در گذشتن از صراط قوت مى‏دهد و مال او را از گذشتن مانع مى‏شود و ايضا فرمود: قيمت هر كس مقدار دانايى اوست.
شيخ محدث جليل، شيخ يوسف بحرينى در كتاب انيس المسافر روايت نموده كه چون خوارج شنيدند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: من مدينه علمم و على (عليه‏السلام) باب اوست به آن جناب رشگ بردند، پس ده نفر از روساى ايشان جمع شدند و گفتند سئوال مى‏كنيم هر يكى از ما از على يك مسئله تا به بينم كه چگونه ما را؛ جواب مى‏دهد پس اگر همه ما را جواب داد به يك جواب مى‏دانيم علمى ندارد.
پس يكى از آنها وارد شد بر آن حضرت و گفت يا على علم افضل است، يا مال، فرمود: علم افضل است، عرض كرد چرا، فرمود: زيرا كه علم ميراث انبياء است و مال ميراث قارون و هامان و فرعون و عاد و شداد است، پس رفت و اين جواب را به رفقا گفت دومى آمد همان عرض را كرد همان جواب را شنيد از دليل پرسيد فرمود: چونكه مال را تو محارست مى‏كنى و علم تو را محارست مى‏كند. رفت و سومى آمد و به همان قسم سؤال كرد، فرمود: به جهت آنكه براى صاحب مال دشمن بسيار است و براى صاحب علم دوست فراوان است. چهارمى آمد در جوابش فرمود: مال را اگر تصرف كنى كم مى‏شود و علم به تصرف زياد مى‏شود و در جواب پنجمى فرمود: صاحب مال خوانده مى‏شود به اسم لئامت و بخل و صاحب علم نام برده مى‏شود با عظام و تكريم و در جواب ششمى فرمود: بر مال خوف بردن دزد است و علم از اين خوف ايمن است و در جواب هفتمى فرمود: مال به مرور زمان مندرس مى‏شود و براى علم اندراس و كهنگى و نيست. جواب هشتمى از نسخه ساقط بود. و در جواب نهمى فرمود: مال قلب را سخت مى‏كند و به علم دل منور مى‏شود و در جواب دهمى فرمود: صاحب مال تكبر مى‏كند و خود را بزرگ مى‏شمارد و بسا هست مدعى ربوبيت مى‏شود و علم صاحبش را ذليل و مسكين و خاشع مى‏كند؛ پس آن جماعت گفتند راست فرموده خدا و رسولش شك نيست در اين كه على (عليه‏السلام) باب تمام علوم است پس حضرت فرمود: والله اگر سئوال مى‏كردند از من جميع خلايق مادامى كه زنده بودم ملول نمى‏شدم و هر آينه جواب مى‏دادم هر يك از ايشان را به جوابى غير از جواب ديگرى تا آخر دهر.
در كتاب منيه از حضرت سجاد (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمود: اگر بدانند مردم كه چه چيزها در طلب علم است هر آينه او را طلب مى‏كنند هر چند به ريختن خونها و فرو رفتن در گردابها باشد. به درستى كه خداوند وحى نمود، به دانيال كه مبغوض‏ترين بندگان نزد من جاهلى است كه حق اهل علم را سبك شمارد و پيروى ايشان را ترك كند و محبوب‏ترين بندگان نزد من پرهيزگار، طالب ثواب، ملازم علما، تابع حكما است. و از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمود: فقيه شويد در دين به درستى كه آن كه از شما در دين؛ بصيرت پيدا نمى‏كند او اعرابى است، كه جاهل صحرانشين است و به درستى كه خداوند عزوجل در كتاب خود مى‏فرمايد: ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون‏١٣٢ و نيز فرمود: دوست داشتم كه سرهاى اصحاب مرا به تازيانه بزنند تا فقيه، يعنى با بصيرت در دين شوند. و ايضا فرمود: هر گاه خداوند با بنده قصد خير كند او را در دين با بصيرت مى‏كند و نيز فرمود: كه چون فقيه بميرد شكستى در اسلام پيدا شود كه آن را چيزى نبندد.
و از جناب كاظم (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمود: چون بميرد بگريند بر او ملائكه و بقعه‏هاى زمين كه عبادت مى‏كرد خدا را در آنها و درهاى آسان كه از آنجا اعمال او را بالا مى‏بردند و در اسلام شكستى پيدا شود، كه او را چيزى سد نكند، زيرا كه مومنين فقهاء قلعه‏هاى اسلامند، مانند قلعه كه براى دور شهر مى‏سازند.
در كتاب خصال صدوق مرويست كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: عالم باش، يا متعلم، يا دوست دار علما و چهارم مشو، كه به بغض ايشان هلاك مى‏شوى و از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمود: ملحق نمى‏شود به مرد پس از مردنش از ثواب مگر سه چيز، صدقه كه جارى كرده آن را در حياتش؛ و او جارى است بعد از مردنش تا قيامت، يا طريقه و آئين كه مقرر كرده و به او عمل كنند بعد از او غير او. يا فرزند صالحى كه براى او، استغفار كند و در كافى از مسعده روايت نموده كه آن حضرت فرمود: به درستى كه بهتر چيزى كه پدران براى پسرها ميراث مى‏گذارند، ادب است، نه مال؛ به درستى كه مال مى‏رود و ادب مى‏ماند؛ مسعده گفت مراد حضرت از ادب علم است و فرمود: اگر تو را از عمر تو دو روز مهلت دادند پس بگردان يكى را براى علم كه به آن اعانت بجويى بر روز مردنت، كسى گفت چيست آن اعانت؟ فرمود: نيكو مى‏كنى تدبير آنچه را پس از خود مى‏گذارى و آن را محكم مى‏كنى.
و در دعوات راوندى مروى است كه خداوند به جناب موسى فرمود: يادگير خير را و ياد ده آنرا به مردم، پس به درستى كه من نورانى مى‏كنم قبور معلم خير و متعلم آن را تا آن كه وحشت نكنند. از مكانى كه دارند.
و از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: علم گنج انبيا است و فرمود: دين خدا را به رغبت در مصاحبت علم و اهل او، محافظت كنيد پيش از درهم ريختن عروه علم. عبدالرحمن بن حجاج عرض كرد: چگونه عروه علم اى فرزند رسول خدا درهم مى‏ريزد فرمود: هر گاه بميرد عالم در هم مى‏ريزد عروه علم و مى‏مانند مردم مانند گوسفندى كه شبان ندارد، پس گم مى‏كند، چراگاه خود را و منزل خود را پيدا نمى‏كند.
شيخ كشى قدس سره از سعد اسكاف روايت كرده كه گفت، گفتم به جناب باقر (عليه‏السلام) من مى‏نشينم و قصه مى‏خوانم و ذكر مى‏كنم حق شما و فضل شما را فرمود: دوست دارم بر سر هر سى زرعى قصه خوانى مثل تو باشد و در ارشاد مفيد و غيره از حضرت امير (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: علماء در ميان مردم مانند ماه شب چهارده در آسمان كه روشنى مى‏دهد نورش بر ساير ستاره‏ها است و ايضا به كميل فرمود: مردم سه طايفه‏اند، عالم ربانى و متعلم براى نجات يافتن. و خرمگسان پست رتبه از رعايا پيروى كنندگان، با هر آواز منكرى كه مى‏چرخند با هر بادى و روشنايى نگرفتند از نور علم و پناه نبردند به ملجاء محكمى. اى كميل، علم بهتر است از مال، عمل تو را نگاه مى‏دارد و تو مال را نگاه مى‏دارى و مال كم به دادن مى‏شود و علم به دادن؛ زياد مى‏شود اى كميل محبت عالم، دينى است كه به آن اطاعت كرده مى‏شود خداوند. و به اين دين كامل، يا كسب مى‏كند طاعت را در حيات خود و نام نيك را بعد از مردنش و منفعت مال تمام مى‏شود به تمام شدن مال و عالم حاكم است و مال محكوم. اى كميل، مردند خزينه دارهاى اموال با آنكه علما باقيند مادامى كه دنيا باقى است، جثه‏شان ناپديد است اما مثال ايشان در دلها موجود است.
در كتاب خصال از آن جناب مروى است كه: قوام دين به چهار نفر است، به عالم سخن گو كه علمش را استعمال كند و به غنى كه بخل نورزد به زيادى مالش بر اهل دين خدا. و به فقيرى كه نفروشد آخرتش را به دنيا و به جاهلى كه تكبر نكند از طلب علم، پس اگر عالم علم خود را كتمان كرد و بخل ورزد غنى به مالش و فقير آخرت را به دنيا بفروشد و تكبر كرد جاهل از طلب علم. دنيا واپس گردد به سوى پشت خود.
از جناب سجاد (عليه‏السلام) روايت نموده كه: چون طالب علم به نزدش مى‏آمد مى‏فرمود: مرحبا به وصيى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن گاه مى‏فرمود: طالب علم هر گاه از منزلش بيرون مى‏رود نمى‏گذارد كه پايش را بر هيچ خشك و ترى از زمين مگر آن كه تسبيح مى‏كند براى او تا زمين هفتم. و در منيه شهيد ثانى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: هر كه مى‏خواهد نظر كند به آزادكردهاى خداوند از آتش پس نظر كند به طالبين علم، قسم به آن كه جانم در كف قدرت اوست هيچ متعلمى تردد نمى‏كند در در خانه عالمى، مگر آن كه خداى تعالى براى او به هر قدمى عبادت يك سال و براى او بنويسد به هر قدمى شهرى در بهشت بنا كند و راه مى‏رود بر زمين و او برايش استغفار مى‏كند و صبح مى‏كند و شام مى‏كند در حالتى كه آمرزيده است و شهادت مى‏دهند ملائكه كه او از آزاد كردهاى خدا از آتش است و ايضا فرمود: هر كه علم طلب كند چنان است كه در روز، روزه دارد و در شب به پا بايستد و يك باب از علم را كه آموخت بهتر است براى او از اينكه كوه ابوقيس طلا باشد و آن را در راه خدا انفاق كند.
و ايضا فرمود: كسى را كه مرگ در رسد و او در طلب علمى باشد كه به آن اسلام را زنده كند ميان او و انبياء يك درجه در بهشت است و ايضا فرمود: فضل عالم بر عابد به هفتاد درجه است كه ميان هر دو وجه به قدر دويدن هفتاد سال اسب باشد. زيرا كه شيطان بدعت مى‏گذارد به جهت مردم عالم آن را مى‏بندد و برمى‏دارد و در حالى كه عابد روى به عبادت خود آورده و ايضا فرمود: فضل عالم بر عابد مثل فضل من است بر داناى شما، به درستى كه خداوند و ملائكه‏اش و اهل آسمانها و زمين حتى مورچه در سوراخش و حتى ماهى در دريا رحمت مى‏فرستند بر كسيكه به مردم راه خير و صلاح ياد مى‏دهد. و ايضا فرمود: كسى كه به جهت طلب علم بيرون مى‏رود، در سبيل خدا است تا برگردد. و فرمود: كسى كه به جهت طلب تحصيل بابى از علم بيرون مى‏رود كه برگرداند به آن باطلى را به سوى حق، يا گمراهى را به راه هدايت كند. اين علم او مانند عبادت چهل ساله او است و ايضا به حضرت امير (عليه السلام) فرمود: اگر خداوند به دست تو يك نفر را هدايت كند بهتر است براى تو از دنيا و آنچه در راه آن است و ايضا فرمود رشگ نتوان برد مگر به دو نفر يكى آن كه خداوند به او مالى داده و مسلط كرده او را بر آن كه در راه حق تمامش كند و ديگرى آن كه خداوند به او حكمت عطا فرمود به آن حكم مى‏كند و به مردم مى‏آموزد و ايضا مى‏فرمود: خواب عالم بهتر است از نماز با جهل و ايضا فرمود: يك فقيه سخت‏تر است بر شيطان از هزار عابد و ايضا فرمود: هر كه در علم و عبادت نشو و نما كند تا بزرگ شود خداوند در قيامت به او ثواب هفتاد و دو صديق مى‏دهد و ايضا فرمود: هيچ كس صدقه نداده به مثل علمى كه او را نشر كرده و فرمود: هديه نفرستاده مسلم به سوى برادرش هديه بهتر از كلمه حكمت كه به آن خداوند هدايت او را زياد كند و برگرداند او را از هلاكت كننده و فرمود: هر كه صبح به مسجد رود و اراده نكند مگر آنكه ياد گيرد خيرى را، يا آن را ياد دهد، براى او است اجر يك عمر كننده كه عمره‏اش تام باشد و هر كه شام به مسجد رود به همان قصد براى او است اجر يك حاجى كه حجش تمام باشد و از صفوان بن غسان روايت كرده كه به خدمت آن حضرت مشرف شدم و آن جناب در مسجد تكيه بر برد قرمزى كرده بود. پس گفتم: يا رسول الله آمدم به جهت طلب علم فرمود: مرحبا به طالب علم به درستى كه طالب علم را ملائكه به بالهاى خود مى‏پوشند آن گاه پاره از آنها بال خود را با بال بعضى تركيب مى‏كنند، تا اين كه مى‏رسند به آسمان دنيا به جهت محبت ايشان به آن چيزى كه او طلب مى‏كند و فرمود: بهترين صدقه آن است كه مرد علمى تحصيل كند آن گاه به برادرش تعليم كند و فرمود: عالم و متعلم شريكند در اجر و خيرى در ساير مردم نيست.
دوم: از اسباب بزرگ شدن شخص در نظر انسان رسيدن نفع و احسان است از آن شخص به ناظر و فرو گرفتن نعم و فوايد آن است مر اين را و به بزرگى آن نعمت و فائده و كوچكى او و كثرت نفع و كمى او و استدامه احسان و انقطاع او متفاوت شود عظمت و بزرگى در نظرش هر كه احسانش بزرگتر و زيادتر و با دوام‏تر عظمت و بزرگيش در نظر آنكه مورد احسان او است بيشتر باشد و اگر اين مراتب در دنيا و برزخ در آخرت هر سه باشد عظمت بالا رود به نحوى كه انسان در خود قوه بيرون آمدن از عهده لوازم احترام و تعظيم او نه بيند. و بالفطره مردم محبوبند در سلوك، يا يكديگر در معاشرت خود از روى اين قانون و اگر گاهى تخلف شود از روى نادانى به آن نفع؛ يا قدر و مقدار او است و از مثل معروف است الانسان عبيد الاحسان١٣٣ و از كلمات اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است كه وافضل على من شئت تكن اميره احتج الى من شئت تكن اسيره واسغن عمن شئت تكن نظيره‏١٣٤ خود را محتاج هر كس كردى اسير اوئى و از هر كس بى نياز شدى مانند اويى و به هر كس احسان كردى امير اويى و مشاهده است كه محتاج به توهم رسيدن نفع جزئى به او، صاحب مال و ثروت را تعظيم كند و اگر به آن منفعت برسد بر تعظيم بيفزاى و به زيادى او زياد كند و نفس خويش را در جنب او خوار و حقير شمارد و خود را در احترام او بى اختيار بيند، بلكه آنان كه فى الجمله ربط و انتسابى به آن منعم دارند، در نظر او بزرگ نمايند و بر اهل انصاف واضح است، كه پيوسته روزى خور خوان نعمت ايشان و اما در آخرت، پس گذشت كه ايشان بعد از حجج (عليهم‏السلام) از شفعايند و اما در امر معاش پس دانستى كه مدار آن بر مقدار دانش ارباب ضايع و حرف است كه بى آن زندگى صورت نگيرد و بر آنچه علماء از زبان شرع انور دستورالعمل دهند. از قانونها كه در آن حفظ نفس و مال و ناموس و عقل است و هميشه در شدائد و بلاها گشودن عقدها و رفع ابتلا به دست ايشان بوده؛ چنانچه قوم جناب يونس (عليه‏السلام) با نزول عذاب به سبب وجود يك عالم و تدبير او از آن بلاى عظيم رستند.
و مختصر آن قصه، به روايت عياشى از حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود: جناب يونس (عليه‏السلام) درنگ كرد در ميان امت خود و مى‏خواند ايشان را به ايمان به خدا و تصديق و پيروى او سى و سه سال پس ايمان نياورد به او و متابعت نكرد او را از قومش، مگر، دو مرد، يكى روبيل و ديگرى تنوخا، و روبيل از اهل بيت علم و حكمت و خانواده نبوت و با آن جناب رفيق بود از آن زمان كه هنوز به پيغمبرى رفته بود و از علم و حكمت و خانواده نبوت و با آن جناب رفيق بود از آن زمان كه هنوز به پيغمبرى مبعوث نشده بود و تنوخا مردى ضعيف و عابد و زاهد و در عبادت به خود فرو رفته بود و از علم و حكمت بهره نداشت روبيل صاحب گوسفند بود آنها را مى‏چراند و از آنها، قوتى، مى‏خورد و تنوخا حطابى‏١٣٥ مى‏كرد و از آن روزى مى‏خورد و روبيل را در نزد يونس منزلتى بود غير از منزلت تنوخا به جهت علم و حكمتى كه داشت، پس چون يونس از ايمان قوم خود مايوس و ملول شد از خداوند عذاب خواست و خداوند اجابت نمود و بعد از مواعظ و حكم بسيار وعده داد كه عذاب در شوال روز چهارشنبه وسط شهر وقت طلوع آفتاب خواهد رسيد، پس قوم خود را خبر ده، پس آن جناب مسرور شد و ندانست عاقبت امر را، پس تنوخاى عابد را ملاقات كرد و از نزول عذاب خبر داد و فرمود: برو و قوم را خبر كن به آنچه خداوند وعده فرموده تنوخا گفت: بگذار ايشان را در گمراهى و معصيت خودشان تا خداوند ايشان را هلاك كند، پس حضرت فرمود: بايد برويم و از روبيل مشورت كنيم كه او مردى است عالم، حكيم از خانواده نبوت، پس رفتند نزد او و حضرت او را خبر داد و به آنچه وحى شده بود و فرمود: ببر ما را تا ايشان را خبر كنيم روبيل گفت: برگرد به سوى پروردگار خود، برگشتن پيغمبر حكيم و رسول كريم و خواهش كن عذاب را از قوم بر دارد و به درستى كه خداوند از عذاب ايشان مستغنى است و مدارات با بندگان را دوست دارد و اين دعوت تو را ضررى نرساند و از مقامت نزد او نكاهد و شايد اين قوم با اين كفر و انكار، روزى ايمان آورند، پس تنوخا گفت: واى بر تو اى روبيل، بر آنچه اشاره كردى به او و امر نمودى با اين كفرشان و انكار پيغمبر خود و نسبت دادن او را به درغ و بيرون كردن او را از منزلش و عزم بر سنگسار كردنش، روبيل گفت: ساكت شو تو مردى عابد از علم خبر ندارى و رو كرد به آن جناب و گفت: اگر خداوند عذاب را بر قوم تو نازل كرد آيا همه را هلاك مى‏كند يا بعضى را و بعضى را باقى مى‏گذارد و فرمود: بلكه همه را هلاك مى‏كند و چنين خواستم و در دلم رحمى بر آنها داخل نشود كه مراجعت نمايم و رد عذاب را از ايشان مسئلت كنم روبيل گفت: شايد زمانى كه آثار عذاب پيدا شده و توبه و استغفار كنند، پس ايشان را رحم كند چون كه ارحم الراحمين است و عذاب را از ايشان بر دارد، پس از آن كه خبر دارى ايشان را از جانب خداوند كه در روز چهارشنبه عذاب مى‏فرستد، پس در نزد ايشان كذاب محسوب شوى پس تنوخا گفت: واى بر تو، كلام عظيمى گفتى پيغمبر مرسل به تو خبر مى‏دهد كه خدا به او وحى كرده كه عذاب مى‏فرستد و تو رد مى‏كنى قول خداوند را و شك مى‏كنى در آن و در قول پيغمبر او برو كه عملت حبط شد. روبيل گفت: راى تو فاسد است، پس آن جناب گفت: كه اگر عذاب نازل شد و قوم هلاكت شدند پيغمبرى تو تمام شود و يكى از آحاد مردم خواهى شد و صد هزار نفر بر دست تو هلاك شوند، پس آن حضرت وصيت روبيل را قبول نمود و با تنوخا به قريه در آمد و قوم را از آمدن عذاب در وقت مذكور خبر كرد، پس قبول نكردند و او را تكذيب نمودند و آن جناب را از قريه خود بيرون كردند، پس با تنوخا بيرون از قريه رفت و اندكى دور شدند و در آنجا به انتظار عذاب ماندند و روبيل با قومى در قريه ماند تا آن كه شوال داخل شد روبيل بر بالاى كوهى بر آمد و فرياد كرد، منم روبيل مهربان بر شما نزد پروردگار خود اين شوال است كه بر شما و بر پيغمبر شما داخل شده، يونس خبر داد كه وحى شده كه در چهارشنبه وسط شوال عذاب بر شما در وقت طلوع آفتاب نازل مى‏شود و وعده كه خداوند به پيغمبران مى‏دهد هرگز تخلف نمى‏شود، پس تامل كنيد كه چه خواهيد كرد، پس اين كلام ايشان را ترساند و در دلشان جا كرد راستى، نزول عذاب را، پس شتافتند به سوى او و گفتند ما را به چه امر مى‏فرمايى اى روبيل به درستى كه تو مرد عالم حكيمى و پيوسته بر ما مهربان بودى و به ما رسيد و آنچه به جناب يونس گفتى، پس امر كن ما را به آنچه دانى و براى خود، ما را آگهى ده روبيل گفت چنان مى‏بينم براى شما كه تا طلوع فجر روز چهارشنبه وسط شهر در ميان دره، منتظر شويد زير كوه اطفال را از مادران جدا كنيد و مادران در پشت كوه بايستند، پس به يك بار صدا را به ناله بلند كنيد بزرگ و و كوچك شما با گريه و زارى و تضرع به سوى خدا توبه و استغفار و سرها را به آسمان بلند كنيد و بگوييد پروردگارا بر خود ظلم كرديم و پيغمبرت را تكذيب نموديم و به سوى تو از معاصى خود برگشتيم و اگر نيامرزى ما را و و رحم نكنى بر ما هر آينه از زيان كاران و عذاب كرده شدگان خواهيم شد، پس توبه ما را قبول كن و بر ما رحم كن، اى ارحم الراحمين، و از گريه و ناله و تضرع و انابه و توبه ملامت نگيريد تا آن كه آفتاب غروب كنند يا پيش از آن عذاب از شما برگردد، پس در آن روز چنان كردند و خداوند عذاب را از ايشان برداشت به تفصيلى كه در خبر مذكور است و در آخر اين است كه تنوخا چون به قريه برگشت روبيل را ملاقات كرد و روبيل به او گفت كدام راى صواب و به حق بود، راى تو يا راى من، تنوخا گفت بلكه راى تو و به تحقيق كه در مشورت به راى علما و حكما سخن گفتى و گمانم اين بود كه به جهت زهد و عبادتى كه دارم از تو افضلم تا آنكه ظاهر شد فضل تو به جهت فضل علمت و آنچه خداوند به تو از حكمت داده از تقوى و زهد و عبادت بى علم افضل است.
و شيخ كشى روايت نموده كه زكريا بن آدم اشعرى‏١٣٦ قمى كه از بزرگان علماست، خدمت جناب رضا (عليه‏السلام) عرض كرد: كه مى‏خواهم از اهل بيت خود دور شوم كه سفها در ايشان بسيار شده فرمود: نكن به درستى كه بلا از اهل بيت تو به سبب تو دفع مى‏شود مثل آن كه بلا از اهل بغداد به سبب موسى بن جعفر (عليه‏السلام) دفع مى‏شود.
در تفسير امام (عليه‏السلام) مذكور است كه حضرت باقر (عليه‏السلام) فرمود: عالم كسى است كه با او چراغى باشد كه براى مردم روشنايى دهد پس هر كه به روشنايى او بينا شود براى او دعاى خير مى‏كند و همچنين با عالم شمعى است كه تاريكى جهل و حيرت را مى‏برد. پس براى هر كه روشنايى داد از حيرت بيرون رفت و يا از جهل نجات يافت او از آزاد كردهاى او از آتش دوزخ است و خداوند به او ثواب صد هزار ركعت نماز كه در روبروى كعبه كرده باشد مى‏دهد.
در خصال از آن جناب مروى است كه: علم گنجهايى است كه كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد خدا شما را رحمت كند. به درستى كه در علم چهار نفر، ثواب مى‏برد، سائل و جواب دهنده و شنونده و دوست ايشان و در منيه شهيد ثانى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: مثل علما در زمين مثل ستاره‏ها است در آسمان كه هدايت مى‏يابند به روشنايى آنها در تاريكى‏هاى بر و بحر، پس هر گاه نور آنها محو شود راه نمايان گمراه مى‏شوند١٣٧
شيخ كشى از جميل بن دراج روايت نموده كه گفت: داخل شدم بر جناب صادق (عليه‏السلام) به من برخورد كرد يك نفر از اهل كوفه از خدمت آن حضرت بيرون آمده بود. پس چون داخل شدم فرمود ملاقات كردى آن مرد را كه از پيش من بيرون آمده عرض كردم او يكى از اصحاب ما است از اهل كوفه فرمود: خداوند روح او و روح امثال او را پاك نكند به درستى كه او به بدى ياد كرد جماعتى را كه پدرم امين كرده بود ايشان را بر حلال و حرام خداوند و خزانه علم او بودند و همچنين‏اند، ايشان امروز در نزد من، ايشان محل سپردن سر من هستند و اصحاب پدر من هستند، به راستى چون خداوند اراده كند به اهل زمين بلائى به سبب اينها از ايشان بلا را بر مى‏گرداند، ايشان ستارگان شيعيان منند از مرده و زنده، زنده مى‏كنند اسم پدرم را، به ايشان ظاهر مى‏كند خداوند هر بدعتى را از دين، دور مى‏كنند تدليس مبطلين و تاويل غلات را؛ پس آن حضرت گريست عرض كردم: كيستند ايشان فرمود: بر ايشان باد صلوات خدا و رحمتش در حال مردگى و زندگى؛ بريد عجلى و زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم.
از فوايد وجود علما آن كه ايشانند اسباب دوستى خداوند با بندگانش و دوست داشتن ايشان خداوند را و اين دو محبت، غايت سير سالكين و آخر مراحل رجوع كنندگان به سوى خداوند است.

١٠٢) سوره انعام: ٦ آيه ١٢٢
١٠٣) سوره النحل: ١٦ آيه ٢١
١٠٤) سوره يونس ١٠ آيه ٣١
١٠٥) سوره الانعام ٦ آيه ٥٠
١٠٦) سوره الرعد ١٣ آيه ١٩
١٠٧) سوره هود: ١١ آيه ٢٤
١٠٨) سوره الاسراء ١٧ آيه ٧٠
١٠٩) در بعضى نسخه‏ها (روزگارند) آمده است‏
١١٠) در بعضى نسخه ننگ آمده است‏
١١١) بيت اخير در بعضى از نسخه‏ها نيامده است.
١١٢) سوره بقره ٢ آيه ٢٩
١١٣) سوره عبس ٨٠ آيه ٣٢
١١٤) قبره عربى است و فارسى چكاوك گويند، پرنده‏اى به اندازه گنجشك و آواز لطيف و دلنشين دارد.
١١٥) ضفدع به فارسى غوك و مكل و در شهرهاى اصفهان و خراسان، وزغ، شيرازيها آن را پك و به تركى قورباغه يا غورباغه و در عربى ضفدع گويند. و حيوانى است در خشكى و آب زندگى مى‏كند. م‏
١١٦) مراد زنبور عسل است‏
١١٧) صرد، مرغى است شكارى كه به فارسى آن را وركاك و كركس گويند.
١١٨) سوره حمد١، آيه ١
١١٩) ورشان يا ورشان، پرنده‏اى است كه آن به فارسى مرغ الهى، يا قمرى و يا كبوتر صحرايى هم گفته‏اند، دهخدا، ج ١٥ ص ٢٣١٦٣

بر سر، پرده عشاق تذور ورشان ناى زند، بر سر هر معروسى‏ (تذورهم نام مرغى است م. منوچهر دامغانى
١٢٠) بحار ج ١٤ ص ٤١٢ روايت ١ ب‏٢٧
١٢١) سوره طلاق ٦٥ آيه ١٢
١٢٢) بحارالانوار، ج ٨٧ ص ١٩٩ روايت ٦ب ١٢
١٢٣) سوره علق ٩٦ آيات ٥-١
١٢٤) سوره الرحمن ٥٥ آيه ١-٤
١٢٥) سوره الرحمن ٥٥ آيه ٢٣
١٢٦) سوره فاطر ٣٥ آيه ٢٨
١٢٧) سوره اعلى ٧٨آيه ١٠
١٢٨) ارتفاع، آن مكان كه مقام شرافت علماست پانصد سال است. بعد ميان عالم و عابد اين مقدار است با بلندى مقام عالم هر چند با هم به محشر آيند يا عالم پيش از او به محشر آيد به مقدار اين مدت و الله العالم منه‏
١٢٩) كه آن را ستاره سهى مى‏نامند.
١٣٠) مراد خلفا ابوبكر عمر و عثمان است‏
١٣١) منظورش از شيخ شهيد زين الدين بن على بن احمد العاملى الشامى مشهور به شهيد ثانى، منية المريد كتابى است از شهيد در آداب تعليم و تعليم. م‏
١٣٢) سوره التوبه ٩آيه ١٢٢
١٣٣) بحار ج ٧٤،ص ١١٧ روايت ٧٨ ب‏٣
١٣٤) نهج البلاغه، ابن ابى الحديد ج ١٨ ب ٦٥ ص ٢١٢
١٣٥) حطابى، يعنى هيزم و هيمه فروشى كردن، دهخدا ج ٨ چاپ جديد
١٣٦) مقبره زكريا بن آدم در شيخان قم مزار دوستداران اهل بيت است. م‏
١٣٧) و قوله ص (مثل علما فى الارض كمثل النجوم فى السماء يهتدى بها فى ظلمات البرو البحر فاذا انطمست او شك ان تضل الهداه بحار، ج ٢ ص ٢٥،ب ٨ و منيةالمريد، ص ١٠٤ فصل فيما عن النبى (ص)


۵
کلمه طيبه

ادامه باب چهارم: در بيان لزوم احترام و تعظيم علماء و مؤمنين و طالبان، معالم دين خاتم النبين (صلى الله عليه و آله و سلم) و بيان حقيقت و كيفيت آن بالنسبه به اهل علم و ذكر لزوم معاشرت و استيناس به آنها و فوايد آن و اين باب در چند فصل است. سبط شيخ طبرسى رحمه الله در كتاب مشكات الانوار روايت نموده كه شخصى خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد: هر گاه جنازه‏اى حاضر شود و حاضر شود مجلس عالمى، كدام يك نزد شما محبوب‏تر است كه من در آنجا حاضر شوم. فرمود: اگر براى جنازه كسى هست كه برود او را دفن كند، پس به درستى كه حضور مجلس عالم افضل است از حضور هزار جنازه و از عيادت هزار مريض و از به پا ايستادن به جهت عبادت در هزار شب و از روزه هزار روز و از هزار درهم صدقه دادن به مساكين و از هزار حج واجب و از هزار جهاد سواى جهاد واجب كه در راه خدا جهاد كنى به مال و جان خود و كجا مى‏رسد اين مقامات به محضر عالم، آيا ندانستى كه خداوند اطاعت كرده مى‏شود به علم و خير دنيا و آخرت با علم است و شر دنيا و آخرت به جهل است آيا خبر ندهم شما را از جماعتى كه نه انبيائند و نه شهداء غبطه مى‏برند در روز قيامت به منزلت ايشان در نزد خداوند كه بر منبرهاى نورند كسى عرض كرد كيستند ايشان يا رسول الله، فرمود: ايشان آنانند كه محبوب مى‏كنند بندگان را در نزد خداوند و محبوب مى‏كنند خداوند را در نزد بندگان. عرض كرديم اين كه خداوند را محبوب مى‏كنند نزد بندگان دانستيم، پس چگونه بندگان را محبوب مى‏كنند نزد خداوند فرمود: امر مى‏كنند ايشان را به آنچه خداوند دوست دارد و نهى مى‏كنند ايشان را از آنچه خداوند مكروه دارد، پس هر گاه اطاعت كردند ايشان را خداوند آنها را دوست مى‏دارد.
از فوايد وجود علما مضاعف شدن ثواب نماز است؛ چنانچه شيخ شهيد رحمه الله روايت نموده كه نماز با عالم در غير مسجد جامع مقابل هزار ركعت است و در مسجد جامع مقابل صد هزار ركعت و همچنين مضاعف شدن ثواب صدقات است بر آنها؛ چنانچه علامه حلى رحمه الله در رساله سعديه و ابن ابى جمهور در عوالى اللئآلى روايت كرده‏اند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: صدقه بر علماء به ازاى يكى هفت هزار است و همچنين رسيدن خير و رحمت به همنشين ايشان چنانچه در كتاب دوم به طريق صحيح از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: خداوند مى‏فرمايد به ملائكه در وقت برگشتن همنشين اهل علم به منزلهاى خود بنويسيد هر چه ديديد از اعمال ايشان، پس مى‏نويسند براى هر يك ثواب عملش را و وا مى‏گذارند بعضى را كه حاضر شده بود با ايشان و نمى‏نويسند او را، پس مى‏فرمايد: خداوند عزوجل چرا ننوشتيد فلان را آيا نبود با ايشان و حاضر نشد نزدشان پس مى‏گويند اى پروردگار ما، به درستى كه او شريك نشده با ايشان در حرفى و سخن، نگفت با ايشان به يك كلمه. پس خداوند جليل جل جلاله مى‏فرمايد: آيا همنشين ايشان نبود پس عرض مى‏كنند آرى، پس مى‏فرمايد: بنويسيد او را با ايشان به درستى كه ايشان قومى‏اند كه محروم نمى‏شود، پس مى‏نويسد او را با ايشان پس مى‏فرمايد: براى او ثوابى مثل ثواب يكى از آنها بنويسيد.
در امالى از آن جناب مروى است كه: هيچ مومنى نزد عالمى يك ساعت نمى‏نشيند مگر آن كه ندا مى‏كند او را پروردگارش كه نشستى نزد حبيب من، قسم به عزت و جلالم كه هر آينه بنشانيم تو را در بهشت با او و باكى ندارم.
در عدةالداعى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه: نشستن يك ساعت نزد علماء محبوب‏تر است نزد خداوند از عبادت هزار سال.
در كافى و غيره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مرويست كه فرمود: علماء ساداتند و نشستن با ايشان عبادت است و در پاره‏اى اخبار نهى رسيده از مجالست يا قاضى عامه به جهت آن كه شايد لعنت او را در رسد پس همنشين او را فرو گيرد و از اين معلوم مى‏شود كه نشستن با آن كه محل رحمت است سبب شراكت در آن موهبت است و نيز مروى است كه مثل عالم مثل عطر فروش است كه در ملاقاتش اگر از عطرش نخريدى از بوى عطرش معطر خواهى شد و همچنين فيض به نگاه كنندگان به ايشان؛ چنانچه گذشت از كتاب من لايحضر كه نظر كردن به روى عالم عبادت است و در جامع الاخبار از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه يك نظر به روى عالم محبوب‏تر است، نزد خداوند از عبادت شصت سال.
و در عدةالداعى از حضرت امير (عليه‏السلام) روايت كرده كه:
نظر به سوى عالم محبوب‏تر است نزد خداوند از اعتكاف يك سال در بيت الله الحرام و همچنين نظر به در خانه ايشان؛ چنانچه در كتاب مذكور مروى است، كه خداوند نظر كردن به در خانه عالم را عبادت قرار داده و همچنين زيارت ايشان؛ چنانچه در آن كتاب از آن جناب مروى است، كه زيارت علما محبوب‏تر است نزد خدا از هفتاد طواف و در خانه خدا و بهتر است از هفتاد حج و عمره پسنديده قبول شده و خداوند براى او هفتاد درجه ثبت مى‏كند و بر او رحمت را نازل مى‏كند و گواهى مى‏دهند براى او ملائكه كه بهشت بر او واجب شده؛ بلكه زيارت ايشان را بدل به زيارت ائمه (عليه‏السلام) قرار دادند با آن همه اجرها كه در آن است.
چنانچه در كافى از جناب كاظم (عليه‏السلام) روايت كرده كه: هر كس قدرت ندارد به زيارت قبور ما پس زيارت كند صلحاء برادران ما را و همچنين برداشته شدن عذاب دنيا و برزخ از گناه كاران به سبب وجود علماءست؛ چنانچه در مشكات الانوار شيخ طبرسى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: هر گاه خداوند نظر كند به سوى اهل قريه كه در معاصى اسراف كردند و در ايشان باشد سه نفر از مؤمنين ندا كند ايشان را كه اى اهل معصيت من اگر نبود در ميان شما از مؤمنين دوستى كنندگان با يكديگر، به سبب جلال من يا براى من يا به حلال‏هاى من، و آباد كنندگان به نماز خود زمين مرا و مساجد مرا و استغفار كنندگان در سحر از بيم من هر آينه مى‏فرستادم بر شما عذاب خود را، پس باكى نداشتم و در كتاب اثناعشريه سيد محمد عاملى شهير به ابن قاسم معاصر شيخ حر مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه هيچ عالمى و متعلمى نيست كه بگذرد به قريه‏اى از قريه‏هاى مسلمين يا شهرى از شهرهاى مسلمين و نخورد از طعام ايشان و ننوشد از شراب ايشان و داخل شود از جانبى و بيرون رود از جانب ديگر مگر آنكه خداوند چهل روز عذاب قبور ايشان را بر مى‏دارد.
تنبيه: بر نقادان با بصيرت مخفى نماند كه اگر چه از كلمات سابقه معلوم شد كه منشاء خيرات عابد به بندگان در دنيا و آخرت و سبب رسيدن به مصالح دنيويه و منافع دينيه نعمت علم است، كه به بنى آدم عطا شده هر چند پاره از آن كه متعلق به امر معاش است در كفار باشد ولكن ممدوح از علم متعلق به زندگى همانقدر است كه زندگى بى آن صورت نگيرد و غير آن از علم به صناعات و حرفه‏ها كه محصولش اصلاح فضول معاش و به هم آمدن انواع لذايذ و مشتهيات الكل و شرب و لباس و مسكن و مركوب و ساير اسباب لهو و طرب است مرغوب و محبوب نيست، بلكه جمله از آن مبغوض و مذموم است، و از سير در احوال انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) مى‏توان به دست آورد قسم اول را و عمده آن علم زراعت و فلاحى و حرفه شبانى است كه هيچ پيغمبرى نيامد كه به يكى از اين دو مشغول نباشد و مثل نجارى كه شغل جناب نوح و خياطى جناب ادريس و بنايى كه شغل جناب ابراهيم و زره سازى كه شغل جناب داود (عليهم‏السلام) بود و غير اينها كه بر متنبع، پوشيده نيست و چون منفعت عايد به عابد از صاحبان اين علوم محدود و موقت و دنيوى و بى ثبات و مقدمه از براى تحصيل معرفت و علم به تكاليف و عمل به آنها است، بلكه در مقابل عوض و مزد است، پس احترام آنها از اين جهت به مقدار آن منفعت است و اما نفعى كه از علما دين مى‏رسد، پس خود به نفسه مطلوب و محبوب و ثابت و باقى و سبب نجات از مهالك دنيوى و برزخى و اخروى و مايه نجات از آتش و دخول بهشت و بلندى درجات و رسيدن به مقامات عاليه و مناصب جليله و دخول در زمره شفعا و صفوف خلفا انبيا و اوصياء (عليه‏السلام) است، پس آنچه از ايشان مى‏رسد چيزى است كه تمام احتياج همه خلايق در همه اوقات به او است و بى آن نتوان در كرده انسان محسوب شد. بلكه دانستى رشته تعيش و زندگى بى آن گسسته است و بعد از آن تدبر در اين و دانستن آن كه وجود ايشان سبب صرف بلاهاى عظيمه و رسيدن الطاف خفيه و جليه الهيه است. معلوم خواهد شد بزرگى مقام عظمت قدر و منزلت علما چه اگر خير علما سنجيده شود به قدر محسوس و مقام نسبت نخواهد رسيد، پس چگونه رواست كه به اندازه آن جماعت معظم و محترم نباشند خداوند شعور و بينشى عطا فرمايد، كه به توان ميان نفع و ضرر و خير و شر فرق گذاشت.
فصل دوم: در بيان حقيقت معنى تعظيم و شرح آن و اقسام احترام و توقير در هر جا كه از جانب شرع انور تكليف به آن شده و بايست از عهده آن برآمد.
بدان كه تعظيم را چهار مرتبه و محل است. و در هر يكى از آن مراتب براى او احكام و لوازمى است، كه بايست آن را معلول داشت و گرنه حقيقت تعظيم صورت نگيرد بلكه در بعضى از اقسام قرين نفاق و مصداق شقاق خواهد بود.
اول: تعظيم به مال به مقدار استحقاق و قابليت معظم و مراد از آن بذل موجود از مال و صرف آن است در آنچه متعلق به معظم است، به نحوى كه شايسته او است و احترام و توقير در آن باشد از قبيل هدايا و تحف كه رعايا و زيردستان براى سلاطين و اشراف مى‏برند و در آن ملاحظه اندازه خود و شأن و مقام آنكه نزد او مى‏فرستند مى‏كنند و مثل خلعتها و جايزها و نشان كه حال معلول سلاطين است از جانب آنها به اهل قلم و سيف به مقدار خدمت و رحمت آنها كه به سبب آن مستحق تعظيم شدند، پس اگر شخصى از رعايا با قدرت بر آوردن طبقى از ميوه مرغوب به رسم هديه براى سلطان چند عدد ميوه گنديده كرم خورده را در دست گرفته به طرف سلطان بيندازند و مستحق تعذيب و اهانت خواهد شد. پس در تعظيم به مال بايستى ملاحظه شود، مقدار مال از كمى و زيادى و كيفيت آن از بدى و خوبى و كيفيت دادن و استعداد خود و اندازه مقام شخص معظم كه به اختلال يكى از اين اركان با تمكن دادن مال اهانت و تحقير است و تميز موارد آن از غيرش در غايت وضوح است و در اخبار تقسيم زكات اشاره به اين مقام شده، كه از قبيل جو و گندم و مويز و خرما را به فقرا و مساكين و شتر و گاو و گوسفند را به اهل حيا و تعفف دهند.
دوم: تعظيم به جوارح بدنيه چون استقبال در هنگام دخول بلد و مشايعت در حال خروج و برخواستن در وقت ورود و مراجعت و نشستن بى اذن و پيش نيفتادن از او زمان سير و بلند نكردن صدا و در نزد او و پيشى گرفتن در وقت تكلم؛ چنانچه به بعضى از اينها اشاره شده در كتاب و سنت و در فصل آينده خواهد آمد و اين نوع از تعظيم به حسب اوقات و اشخاص و بلاد و احوال مختلف مى‏شود و آنچه در هر عصر داير و شايع شده متنبع است مادامى كه مخصوصا در شرع از آن نهى نشده باشد، چون ركوع و سجود به جهت انسانى به قصد تعظيم او بلى اگر ترك آن قسم به سبب هتك عرض و ريختن آبروى شخص شود، بايد ترك نشود چه حفظ عرض مثل حفظ دم است در لزوم مراعات آن به قدر امكان و در اينجا تفصيلى است كه ذكر آن مناسب كتاب نيست.
سوم: تعظيم به زبان و توقير در بيان به ذكر صفات جميله و افعال حميده موجوده در معظم با ملاحظه بيرون نرفتن از اندازه كه شيوه غلات است و نكاستن از مقدار موجود از آن كه سجيه و عادت مقصرين و تبعه عزى و منات است، در مجالس و محافل كه شايسته و سزاوار است و سبب برانگيختن فتنه و زيادى عناد و حسد نخواهد شد، چه چيز جزئى كه مورث شرور و قبيح و مذموم است و از اين نوع بردن نام او به تعظيم در حضور و غيبت است.
در كافى از جناب كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه: چون مرد حاضر است او را به كنيه اسم ببر و چون غايت است اسم او را ذكر كن و همچنين در عنوان مراسلات و در مقام شرح حال ما نقل كلام او در تصانيف چه قلم نايب زبان و ترجمان جنان است.
چهارم: تعظيم در قلب يعنى بزرگ دانستن و بزرگ ديدن و به بزرگى ياد كردن و به بزرگى ياد گرفتن شخص معظم را در سويداى قلب و مطموره دل كه از روى آن جوارح خاشع و اعضاء متحرك شده در غايت سهولت در مقام اداى تكاليف گذشته خود بر آيند و از بهترين اموال به آسانى دست بردارند، پس اگر بزرگ ديد او را بالنسبه به غير يعنى ظهور آثار بزرگى و هميت او را در غير مشاهده كند و خضوع و دلت و مقهوريت غير را در نزد جلال او به بيند، بى پى بردن از اين به ذلت و خوارى خود و بزرگى و قهارى آن بر او مثل آن كه كسى تصور كند شوكت و جلالت پادشاهى را كه از رعاياى او نيست و از حيطه فرمان و قلمرو حكم او بيرون است يا اگر هست سلطان را عالم به احوال و اطوار خود نداند، يا اگر داند در خود چيزى نه بيند كه سبب رنجش خاطرش باشد، يا آن كه بزرگى او گاهى چون برق خاطف از قلبش بگذرد بى استقرار و ثبات يا آن كه با بقا و تمكن بنا نگذاشته بر بزرگ گرفتن او در نزد خود و تن به زير بار عظمت او در آوردن چه در جاى خود مقرر است كه اقرار و تصديق قلبى به توحيد يا نبوت يا ولايت يا امثال آنها غير از تسليم و گردن نهادن در زير حكم است كه يكى از چهار ركن ايمان قلبى است در جميع اين مراتب آثار عظمت از قلب ظاهر نشود و با اجتماع اين درجات از تذكر معظم قلب خاضع و بدن خاشع، بلكه بزرگى گاهى به جايى رسد كه از تصور آن اعضاء مرتعش و رنگ آن متوقف است بر علم به بزرگى و عظمت از روى برهان تمام و شاهد صدق وجدان و اين براى آنان كه مبانى دين و ايمان و پايه امر سلوكشان با ابناء زمان بر كلمات ناقصه اين و آن و مدار حركات و سكناتشان بر خلاف طريقه و ميزان است هرگز ميسر نشود؛ چنانچه مشاهد است كه اكثر خلايق اسم مبارك خداوند و رسول و ائمه (عليهم‏السلام) را در هر مقام لغو و پست و بر هر چيز خوار و زشتى مى‏برند؛ بلكه در ذكر آن اسامى در جاى مطلوب اصلا تغييرى در حالتشان پيدا نمى‏شود؛ با آنكه در كلام مجيد است كه مؤمنين آنانند كه چون نام خداوند برده شود قلبشان هراسان شود.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: اى ابوذر كه در سينه تو جلال و بزرگوارى خداوند عظيم باشد و خداوند را كه سبك ياد نكنى چون نادانان كه سگ را ديدند مى‏گويند: خدايا او را خوار كن و چون به خوك برخوردند، مى‏گويند: خدايا او را خوار كن و در تغيير حالات ائمه (عليهم‏السلام) هنگام ذكر خدا اخبار بسيار وارد شده بلكه رسيده كه چون جناب صادق (عليه‏السلام) اسم حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏برد گاهى سرخ مى‏شد و گاهى زرد و سر مبارك را به جانب زمين ميل مى‏داد تا به حدى كه نزديك مى‏شد كه به زمين برسد.
و بالجمله تحصيل اين مرتبه از تعظيم بالنسبته به هر كس كه امر به تعظيم او شده ساير مراتب تعظيم بى فايده و لغو است؛ بلكه صاحبش در زمره منافقان محسوب است. چه كسى را به بزرگى ياد كردن به زبان با كوچك دانستن و حقير شمردن او در دل حقيقت معنى نفاق است؛ چنانچه خداى تعالى مى‏فرمايد: يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم‏١٣٨ مى‏گويند به زبانهاى خود چيزى را كه در دل ايشان نيست و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كه اگر خشوع اعضا پيش از خشوع قلب شد. پس او در نزد ما منافق است و صاحب اين مقام از تعظيم داراى تقوى قلب است كه خداوند به آن اشاره فرموده: و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب‏١٣٩ چه قلب را بى ملاحظه جوارح و نظر به تكاليف آنها تقوايى است خاص، چون پرهيزكارى از كفر و شرك و نفاق و حسد و ريا و عجب و غرور و كبر و قساوت و حب دنيا و رياست و جاه و حرص و طمع و آراستگى به اضداد اينها از ايمان و تواضع و اخلاص و رقت و زهد حقيقى و بغض دنيا و رياست و ياس و نرمى و امثال اينها و تعظيم شعائر خداوند از جمله اينهاست، يعنى تعظيم آن از تكاليف قلبيه است، نه مجرد خشوع اعضا و ثناء نيكو و بذل مال اگر چه اينها از تعظيم به قلب منفك نشوند غالبا، پس مقدم بر همه پيدا كردن اين مقام است وگرنه تحصيل بر به جا آوردن مراتب سابقه به عزم تحصيل اين مقام؛ چنانچه در اخبار بسيار اشاره به آن شده، براى تحصيل اخلاق به مشقت و تكلف رفتار كند. نزديك مى‏شود كه حليم گردد و در باب زهد نيز چنين فرمود و شايد مدح تباكى بر جناب سيدالشهداء نيز از اين جهت باشد اگر چه در آن احتمال ديگر مى‏رود و از اين كلمات ظاهر شد مراتب توهين و تحقير و اين كه او را نيز چهارده درجه است، چه اگر بزرگى، مستحق خلعت نفيس را، جامه كهنه دهد تحقير او كرده يا به آن خادم كه مهمات عظيمه او را انجام داده فحش گويد توهين كرده يا در نزد بزرگى پاى خود را دراز كند يا بخوابد تضييع حق او كرده، يا در قلب، بزرگى را كوچك شمرد تصغير كرده او را، پس اقسام توقير و تحقير و تعظيم و تصغير به ملاحظه انفراد آنها و اجتماع بعضى با بعضى به شانزده رسد و با تامل در آنچه گفتيم مراتب بزرگى و كوچكى و خوبى و بدى و حكم هر يك از آنها فى الجمله ظاهر مى‏شود و براى مقصود زياده از اين محل شرح و تفصيل نيست.
فصل سوم: در تفصيل تعظيم علماء و مومنين و شرح سلوك و معاشرت با ايشان بدان كه طريق معرفت و كيفيت سلوك با جماعت اهل علم از چند راه است.
اول: به دست آوردن آنچه معمول و داير است در ميان مردم در رسوم مراوده زير دستان با بزرگان و اعيان در هر بلد و در هر عصر با ملاحظه مخالف نبودن آن با قوانين شرع و چون در تحت ميزان معينى نيست، پس در صدد ظبط و جمع آن شايسته نيست، بلكه حصر و تعداد آن خالى از تعذر نيست، لهذا موكول مى‏شود بر ملاحظه طريقه عقلاء و ارباب كمال و آداب كه مرجعند در امثال اين كه از شرع تكليف به آن شده بى بيان كيفيت، تفصيل آن و اگر شده از باب ذكر بعضى از اقسام است نه آنكه در مقام استقصاء و حصر جميع آنها بر آمده.
دوم: پيدا كردن آنچه در كتاب و سنت است در كيفيت سلوك مردم با انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) و چگونگى تعظيم ايشان چه از اخبار متواتره كه به بعضى از آنها اشاره شد، ظاهر مى‏شود كه علماء، خلفاء و نواب و جانشين ايشانند، در هر حكم كه معلوم نشد كه از خصايص ايشان علما شريكند و همچنين آنچه در باب كعبه مشرفه وارد شده زيرا كه فرمودند: مؤمن حرمتش بيش از كعبه است، پس لا محاله در لوازم احترام و آداب تعظيم با او شريك خواهد بود.
سوم: تفحص نمودن در آنچه در كتاب و سنت است در بيان آداب معاشرت فرزندان با پدران چه فرموده‏اند كه معلم خير به منزله والد است و قائم مقام او است؛ چنانچه مشروحا بيايد.
چهارم: اخبار مخصوصه كه در آن ذكر آداب معاشرت با ايشان شده و ما آنچه از اين سه را به دست آورديم، اشاره مى‏كنيم اگر چه از اسباب اين كار اندكى به دست داريم، پس مى‏گوييم كه عمده آن سى ادب است يا ايهاالذين امنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله‏١٤٠ و اين تقدم گاهى در احكام است به اين كه اطاعت نكنند، امر و نهى خدا و رسول را، يا آن كه بطورى كه فرموده عمل نكنند و گاهى در رأيت هنگام مشورت كه نبايست پيش از منكشف شدن راى مبارك اطهار راى و اعتقاد كنند و بيان صلاح و فساد نمايند؛ چنانچه عادت جماعتى از منافقين بود كه در وقت پيش آمدن حادثه از قبيل رفتن به جهاد و كشتن اسير و حركت به جانبى پيش از ظهور راى نبوى فضولى مى‏كردند و خيالات شيطانيه خود را اظهار مى‏نمودند و گاهى در صورت است كه بايست زمان مرافقت در سير و عقب بيفتند و اين هر سه قسم از تقدم منهى است و ارباب عقول آن را بالنسبه به اشراف و اعيان خود ملاحظه مى‏كنند.
در تفسير عياشى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه: چون ابراهيم (عليه‏السلام) خواست كه از ملك، پادشاه قبطى بيرون رود پادشاه براى مشايعت با او بيرون آمد و در عقب آن جناب راه مى‏رفت به ملاحظه تعظيم و احترام و هيبتى كه از آن حضرت بر دلش افتاد، پس وحى رسيد كه در پيش روى سلطان جبار متسلط راه مرو بلكه او را مقدم دارد در پشت سر او راه برود و او را معظم بدار، پس حضرت ايستاد و گفت به پادشاه كه مقدم شو كه خداى من در اين ساعت به من وحى كرده كه تو را معظم بدارم و در پيش روى خود بيندازم و خود را در عقب راه روم به جهت تعظيم تو، ملك گفت: چنين وحى كرده فرمود: آرى، گفت: شهادت مى‏دهم كه خداى تو مهربان و حليم و كريم است و نيز از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده در تفسير بالوالدين احسانا١٤١ كه فرمود: پيش نيفتيد در پيش روى والدين ولكن در بعضى اخبار وارد شده كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) زمان راه رفتن صحابه را پيش مى‏انداختند و مى‏فرمود: بگذاريد پشت سر را براى ملائكه و اين منافاتى با حكم سابق ندارد، چه پيش افتادن به امر آن جناب به ملاحظه مصلحت مذكوره عين ادب و پيشى نگرفتن در امر و نهى است، كه رعايت آن مقدم بر جميع است و سيد مرتضى در كتاب غرر نقل كرده كه كسى ديد كه كثير غره كه يكى از شعراى محبين اهل بيت (عليهم‏السلام) بود سواره مى‏رفت و جناب باقر (عليه السلام) پياده سير مى‏نمود، پس به او گفت: آيا سوار مى‏شوى كه حال آن كه ابوجعفر (عليه‏السلام) پياده است گفت: آن جناب مرا به اين امر كرده است و من در طاعت او باشم در سوارى بهتر است از معصيت كردن من آن جناب را به پيادگى.
دوم: بلند نكردن صدا در نزد او چنان چه خداوند مى‏فرمايد: يا ايهاالذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون؛ ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة واجر عظيم‏١٤٢
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر مكنيد و همچنان كه با يكديگر بلند سخن مى‏گوييد با او به آواز بلند سخن مگوييد، كه اعمالتان ناچيز شود و آگاه نشويد و كسانى كه در نزد پيامبر خدا صدايشان را پايين مى‏آورند همانهايند كه خدا دلهايشان را به تقوا آزموده است. آنها راست آمرزش و مزد بسيار. شايد فقره اول ذكر ادب است در مقاسم سخن گفتن آن جناب و سئوال و جواب با ايشان كه بايد كرد، مقدار بلندى آواز آن حضرت را تا آن كه هنگام جواب به درجه آواز خود را پست نمايد و فقره دوم، در مقام ذكر ادب است با حضرت نبوى، هر چند ساكت باشد كه بايست از ميزان بلندى صدا كه متعارف است در ميان خلق هنگام گفتگوى با يكديگر يا ندا كردن بعضى، بعضى را پست‏تر باشد و حاصل اين دو نهى آن كه در مجلس مقدس نبوى بايد آواز خود را از آواز آن جناب و از ديگران پست‏تر كرد، چه آنكه سخن گويند، يا نگويند، بلكه اگر مقام گفتن نيز نباشد. مثل آن كه كسى در روضه مطهر نبى يا يكى از اوصياء او (عليهم‏السلام) حاضر شود كه بايد همين ادب را در مخاطبه با ايشان به سلام و غير آن ملاحظه نمايند.
چنانچه شيخ كلينى از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت نموده كه: چون عايشه مانع شد كه حضرت مجتبى (عليه‏السلام) را در روضه مطهره دفن كنند و گفت نمى‏گذارم او در خانه من دفن شود؛ پرده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دريده شود، حضرت ابى عبدالله (عليه‏السلام) در جواب او كلماتى فرمود: كه از جمله آنها آن خداوند نهى كرده از آن كه آواز در خدمت آن حضرت بلند كنند و فرمود يا ايهاالذين آمنوا الخ‏١٤٣ و سوگند ياد مى‏كنم كه، براى پدر خود و عمر نزديك گوش حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كلنگها بر زمين زديد و حال آن كه حق تعالى مى‏فرمايد: ان الذين يغضون١٤٤ الآيه و به تحقيق كه اذيت رساند پدر تو و فاروق او، به حضرت رسالت به سبب نزديكى خود به او و رعايت نكردند در حق آن حضرت آن چه خدا امر كرده ايشان را به او بر زبان پيغمبر خود؛ زيرا كه خدا حرام گردانيده از مومنان بعد از مردن ايشان، آنچه حرام گردانيده از ايشان در حياتشان.
شيخ صدوق (عليه‏السلام) در كتاب من لا يحضر و خصال از جناب سجاد (عليه السلام) روايت مبسوطى نقل كرده در بيان صاحبان حقوق بر انسان كيفيت اداى هر صاحب حقى و در آنجا مذكور است كه از جمله حق مربى علم تعظيم و توقير او است در مجلس او و اين كه بلند نكنى بر او آواز خود را و چون از خبر سابق و غير آن معلوم مى‏شود كه، حرمت مؤمن بعد از وفات مثل حرمت او است در زمان حيات پس مراعات اين در نزد قبورشان نيز بايد كرده شود و در كافى مروى است از حكم بن عينيه كه گفت: پدرم خانه بر من وقف كرد. پس آن را قبض كردم آنگاه از براى او فرزندانى شد بعد از آن پس خواست آن خانه را، از من بگيرد بر آنها وقف كند، پس پرسيدم از حضرت ابى عبدالله (عليه‏السلام) از حكم اين مسئله و او را خبر دادم از واقعه پس فرمود: خانه را به او مده گفتم پس پدرم با من مخاصمه خواهد كرد، فرمود: تو هم با او مخاصمه بكن و آواز خود را بلند مكن بر آواز او. و شيخ عياشى و ديگران روايت كرده‏اند از جناب صادق (عليه السلام) كه فرمود: آواز خود را بر آواز پدر و مادر خود بلند نكنيد.
سوم: آن كه چون بر عالم وارد شود؛ در نزد او جماعتى باشند او را در تحيت امتياز دهد؛ چنانچه كلينى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت نموده كه از حق عالم آن است كه هر گاه بر او داخل شدى و در نزد او جماعتى است، پس سلام كن بر همه آنها و او را به تحيت امتياز ده و قريب به اين مضمون در خصال از آن جناب روايت كرده.
چهارم: آن كه با طهارت داخل خانه ايشان شود، چه گذشت كه خانه علماء از خانه‏هايى است كه خداوند امر فرموده به احترام و تعظيم آنها در كلام خود فى بيوت اذن الله ان ترفع١٤٥ و بى طهارت تعظيم خانه صورت نگيرد و در اخبار استحباب وضو براى دخول مسجد به جهت آن كه خانه خداست نيز اشعارى است به اين مطلب و همچنين براى طواف و احترام كعبه كه مومن افضل است از او؛ بلكه اين حمزه تصريح فرموده كه هر مكان شريفى به مسجد ملحق است و فقيه جليل شيخ جعفر نجفى رحمه الله فرموده كه قوى است قول به رجحان وضو براى دخول در هر مكان شريفى با اختلاف مراتب آنها به قصد تعظيم شعائر؛ مثل قبه‏هاى شهداء و محل علماء و صلحاء مرده و زنده و گذشت كه ملائكه در محضر علماء بالهاى خود را پهن مى‏كنند و بالهايشان را از آنجا تا آسمان به هم پيوسته و بى طهارت شايسته نيست ملاقات ايشان، چه ايشان از بوى دهن و چرك زير دندان و ناخن متاذيند، چه رسد به خباثت باطنى از قبيل جنابت و حيض و امثال اينها؛ بلكه گذشت كه مجلس علماء روضه‏اى است از روضه‏هاى بهشت و حضور در آنجا با قذارت نفسانى سزاوار نيست.
شيخ مفيد و صفار و كشى روايت كرده‏اند كه ابوبصير در حالت جنايت بر حضرت صادق (عليه‏السلام) داخل شد، پس حضرت به تندى به او نگاه كرد و فرمود: آيا ندانستى كه خانه‏هاى پيغمبران و اولاد پيغمبران را جنب داخل نمى‏شود و ظاهر است كه علماء اولاد حقيقى پيغمبرانند چه دانسته شد كه ميراث ايشان به اينها رسيده.
پنجم: آن كه در محضر عالم بنى اذن او ننشيند و اين ادب در اصحاب ائمه (عليهم‏السلام) شايع و مرسوم بود؛ چنانچه مخفى نيست؛ بر كسى كه سير در احوال ايشان كرده باشد، بلكه صدوق در عيون از ابوالحسن على بن ميثم كه در حق او گفته كسى داناتر نبود از امر ائمه (عليه‏السلام) و اخبار ايشان از او روايت كرده كه حميده مصفا مادر جناب كاظم (عليه‏السلام) كنيزى از اشراف عجم خريد كه اسمش تكتم بود و او بهترين زنها بود در عقل و دين و تعظيم سيده خود حميده مصفا حتى آن كه نه نشست در نزد او از زمانى كه مالك شد او را به جهت احترام و اجلال او و ايشان مادر جناب رضا (عليه‏السلام) است و اگر اين قسم پسنديده نبود البته او را منع مى‏كرد.
در علل الشرايع در خبرى طولانى مذكور است كه، ابوحنيفه بر جناب صادق (عليه‏السلام) داخل شد، پس سلام كرد و حضرت جواب داد؛ سپس عرض كرد اصلحك الله آيا اذن مى‏دهى بنشينم، پس حضرت رو كرد به اصحاب خود و حديث بر ايشان نقل مى‏كرد و بر او التفاتى نفرمود، پس مرتبه دوم و سوم اذن خواست، پس اعتنايى به او نكرد او بى اذن نشست؛ سپس ميان او و حضرت سخنان بسيارى گذشت و در آخر كلام خواهش كرد كه بنويسد به اصحاب خود كه در كوفه‏اند در بد نگفتن به فلان و فلان فرمود: ميان من و كوفه چه قدر است از فرسخ، عرض كرد: بى احصاء فرمود: ميان تو و من چه قدر است، عرض كرد: هيچ، فرمود: تو داخل شدى بر من در منزل من، پس اذن خواستى از من در نشستن سه مرتبه و اذن ندادم پس نشستى بى اذن من محض خلاف كردن با من چگونه اطاعت مى‏كنند آنها مرا و حال آن كه ايشان در آنجايند و من در اينجا؛ و سيد فضل الله راوندى در دعوات خود روايت كرده از امام محمد تقى (عليه‏السلام) كه شخصى از اصحاب رضا (عليه‏السلام) مريض شد آن جناب او را عيادت كرد، پس به او فرمود: چگونه مى‏يابى خود را گفت، مرگ را بعد از تو ديدم و غرض از آن شدت مرضش بود كه ديد، پس حضرت فرمود: چگونه ديدى او را گفت: سخت و دردناك، فرمود: ملاقات نكردى مرگ را، آنچه ديدى چيزى است كه مرگ به سبب آن خود را به تو نشان داده و شناسانده به تو پاره از حالات خو را، جز اين نيست كه مردم دو نفرند١٤٦ راحت شده به سبب مردن، يا ديگران به جهت مردن او به راحت افتادند، پس تازه كن ايمان خود را به خداوند و ولايت، تا راحت شوى پس چنين كرد آن مرد گفت: يابن رسول الله، اينك ملائكه پروردگار منند و با تحيت و تحفه‏ها سلام مى‏كنند بر تو، ايشان ايستاده‏اند پيش روى تو، رخصت ده ايشان را در نشستن، حضرت فرمود: آيا آمدند ملائكه پروردگار من پس به مريض فرمود: بپرس از ايشان كه مامورند به ايستادن در حضور من، مريض گفت پرسيدم چنين اعتقاد دارند كه اگر حاضر شوند در نزد تو هر چه خداوند آفريده از ملائكه هر آينه مى‏ايستند و در محضر تو و نمى‏نشينند تا ايشان را رخصت دهى چنين امر كرده ايشان را خداوند عزوجل پس آن مرد چشمهاى خود را به هم گذاشت و گفت السلام عليك يابن رسول الله همچنين شخص جناب تو مصور است براى من با اشخاص محمد و ائمه بعد از او صلوات الله عليهم، و جان را تسليم نمود.
ششم: آن كه در پى روى او بنشيند چنان چه كلينى و صدوق در كافى و خصال از حضرت امير (عليه‏السلام) روايت كرده‏اند كه از جمله حقوق عالم آن است كه بنشينى در پيش روى او و ننشينى در پشت سر او.
هفتم: آن كه از او زياد سؤال نكنند؛ چنانچه در آن حديث مذكور است كه فرمود از او زياد سوال مكنيد.
هشتم: آن كه چون اعراض كند اصرار نكنى؛ چنانچه در همان خبر است.
نهم: آن كه، چون از بيان و سخن گفتن كسل و فرسوده شود و جامه او را نگيرد؛ چنانچه در آن حديث مذكور است و شايد گرفتن جامه كنايه از الحاح در گفتن باشد. يا نظر به آنچه مرسوم است كه صاحب حاجت دامن آن كه حاجتش به اوست مى‏گيرد، اگر خواست از او كناره كند و از مجلس برخيزد و اما استحباب تعلق و چنگ زدن به جامه كعبه و خواندن دعا در آن حال پس منافاتى با اين ادب ندارد چه الحاح و مبالغه در دعا و مسئلت و آنچه از لوازم او است، از اعمال دست و چشم و ساير جوارح كه همه از آثار بندگى و اعتراف به ذلت است محبوب و مرغوب است و در اخبار معتبره است، كه خداوند ناخوش دارد و الحاح كردن بعضى مردم بعضى را در مسئلت و الحاح را در سئوال براى نفس مقدس خود دوست دارد.
دهم: آنچه در آن خبر است، كه به چشم و دست به او اشاره نكن؛ يعنى در مقام فهماندن مقصود چه فهماندن مطالب ابتدا يا در مقام جواب گاهى به گفتن است و گاهى به اشاره به چشم و دست و سر، كه اگر مقام انكار است آنها را اندكى بالا مى‏كنند و اگر مقام تصديق است اندكى فرود مى‏آورند و از كوچك به بزرگ جز تقرير به زبان خلاف ادب است، مگر آن كه معذور باشد؛ مثل آن كه در نماز باشد يا از او بزرگتر كسى در مجلس باشد كه سخن گفتن در نزد او روا نباشد؛ و اشاره به چشم در اين مقام غير آن قسمى است كه بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حرام بود و از خصايص آن جناب بود چه مراد از آن اشاره كردن به چشم است به مهاجى مثل زدن و كشتن نجوى كه مخالف باشد با آنچه از آن ظاهر مى‏شود؛ يعنى در دل گيرد خلاف آنچه را كه از اشاره ظاهر مى‏شود و اين را نوعى از خيانت دانستند كه با منصب نبوت مناسبتى ندارد.
يازدهم: آنچه در آن حديث شريف است كه مگو يا زياد مگو كه فلان چنين گفته و فلان، چنين گفته، به خلاف قول او ظاهر است كه، در اين سخن اشاره است به بطلان و ضعف قول عالم و نسبت او به خطاست.
دوازدهم: آنچه در خبر خصال است، كه سر او را افشا نكنى و مراد از سر آن چيزى است كه آن را به او بسپارد كه اظهار نكند، چه از مباحات باشد يا معايب يا مناقب به جهت بيم مفسده بر آشكار شدن آن يا به جهت شكسته نفسى و مى‏شود كه به او سپرد اما آن چيز خود از امورى است كه بناى آن بر سر اخفاست، در نزد هر كه باشد.
سيزدهم: آنچه در آن خبر و حديث ذكر حقوق حضرت سجاد (عليه‏السلام) است، كه در نزد او كسى كه را غيبت نكنى و معلوم است كه، اگر چه غيبت از محرمات است. ولكن در ارتكاب آن در محضر عالم مخالفت فرموده او خواهد شد چه حرمت آن به توسط و نهى او معلوم شده؛ چنانچه ارتكاب معاصى تضييع حقوق ائمه (عليهم‏السلام) است.
چهاردهم: آنچه در حديث حقوق است كه، با كسى در محضر او سخن مگو.
پانزدهم: آنچه در آنجاست كه چون كسى از عالم سئوالى كند، تو جواب مده تا آن كه همان او جواب بگويد و در اخبار وارد شده كه از علامات حماقت مرد آن است كه، كسى از كسى سئوالى كند و او جواب بگويد.
شانزدهم: آن كه در محضر او با كسى نجوى نكند؛ چنانچه در خبر خصال است و در مجمع البيان از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: اگر سه نفر باشيد دو نفر بدون رفيق سوم نجوى نكنند كه اين او را محزون مى‏كند.
هفدهم: آنچه در خبر مذكور است كه درصدد و جستجوى معايب او نباشد.
هيجدهم: آنچه در حديث حقوق است كه چون عالم را به بدى در نزد تو ذكر كنند، آن بدى را از او برگردانى و اين ميسر نيست مگر، به دانستن جهات خوبى و بدى افعال تا آن كه آنچه گويند بعد از فرض راست بودن، حمل بر قسم اول شود و دانستن او از مهمات است براى هر كس چه بيشتر دشمنى‏ها و حسدها و كينه‏ها از ندانستن آن است.
نوزدهم: آنچه در آن خبر است كه عيب‏هاى او را بپوشانى؛ يعنى اگر خود بر عيب او مطلع شدى افشا مكن؛ بلكه براى او جهات حسن پيدا كن به تامل تا بر خودت نيز پوشيده شود.
بيستم: آنچه در خبر خصال است كه حفظ بكن او را در حضور و غياب او شايد مراد از حفظ، حفظ دين و عقل و مال و عرض و بدن او باشد، پس اگر مطلع شد در حضور يا غياب او بر چيزى كه در آن ضرر بدن يا هتك عرض يا تضييع مال يا فساد عقل يا نقص دين او است بايست شر آن را از او برگرداند و شهيد رحمه الله در منيةالمريد مى‏فرمايد: كه چون شب با عالم به جايى مى‏روى در پيش روى او برو و روز در عقب و متعين است پيش رفتن در جايى كه حالش معلوم نباشد مثل زمين گل و باطلاق و حوض و مكان‏هاى خطرناك و اگر با او سخن مى‏گويد در حال رفتن بايست پهلوى او باشد و ملاحظه سايه و آفتاب بشود در هر زمان كه يكى از آنها مطلوب است و از اين قبيل زياد فرمودند و چون مستند به خبر نبود ذكر نكردم ولكن از مراعات حق مذكور همه آنها صورت خواهد گرفت.
بيست و يكم: آن كه مدايح و مناقب او را ظاهر كنى.
بيست و دوم: آن كه با دشمن او منشينى.
بيست و سوم: آن كه با دوست او دشمنى نكنى و اين هر سه حديث در حقوق حضرت سجاد (عليه‏السلام) است.
بيست و چهارم: آنچه در خبر خصال است كه اگر عالم را حاجتى پيدا شد از جماعت، حاضرين به جهت انجام آن خدمت پيشى گيرند.
بيست و پنجم: آنچه در خبر كافى و خصال است كه ملول نشو از طول صحبت او پس به درستى كه مثل عالم مثل نخل خرما است، كه منتظر مى‏شوى كدام وقت از او چيزى بر تو مى‏افتد بدان كه سخن مادامى كه موافق طبع و بر طبق غرض و مقصود باشد نفس از شنيدن آن كلال نگيرد و عالم كامل هر زمان كه به سخن گفتن در آيد البته در آن فايده بسيارى در نظر گرفته، حتى در نقل كردن حكايات و امثال و چون اثر بعضى از آنها گاهى در آخر كلام ظاهر مى‏شود بى خبر از رسوم گمان كند كه سخنان بيهوده است، پس منفجر شود و اگر مقام عالم را به دست آورد و بداند كه به نتيجه آخر خواهد رسيد؛ البته در كمال شوق گوش دهد و هرگز از طول سخنش رنجش پيدا نكند.
بيست و ششم: آنچه در حديث حقوق است كه به سخنان او نيك گوش دهى و نيك توجه و اقبال كنى به سوى او.
بيست و هفتم: آن كه چون عالم وارد شود در مجلس او برخيزد؛ چنانچه در محاسن برقى از اسحاق بن عمار، روايت كرده كه گفت: گفتم: به جناب صادق (عليه‏السلام) كسى كه از جاى برخيزد براى تعظيم مردى؛ يعنى حكم آن چيست فرمود: مكروه است مگر از براى مردى و براى دين او.
بيست و هشتم: آن كه در شستن دست بعد از طعام عالم را مقدم دارند؛ چنانچه در كتاب تعريف محمد بن احمد صفوانى كه از خط شهيد اول نقل شده مرويست كه فرمودند: اول كس كه پاى را بايد بشويد از چرك غذا شريفترين كسى است كه حاضر مى‏شود نزد تو و داناترين ايشان.
بيست و نهم: آن كه در گفتار با او مخاصمه و مجادله نكند و معلومات خود را به او خرج ندهند؛ چنانچه در نهج‏البلاغه است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: لا تجعلن ذرب لسانك على من انطقك و بلاغة قولك على من سددك‏١٤٧ قرار مده تيزى زبان خود را بر آنكه تو را سخنورى آموخت و بلاغت گفتار خود بر آنكه تو را مستقيم و به راه راست واداشت.
سى ام: آنچه در كتاب تحف‏العقول در خبر حقوق حضرت سجاد (عليه‏السلام) در ضمن حق مربى علم كه بدانى كه تو در آنچه او به تو القا مى‏كند. رسول اويى به سوى كسى كه تو را ملاقات مى‏كند از اهل جهل، پس لازم مى‏شود تو را نيكو رساندن از جانب او به ايشان و خيانت نكردن در اداى رسالت به اين كه كتمان يا زياد و كم و تحريف كند و پادارى‏١٤٨ كند در اين رسالت هر گاه به گردن گرفته.
پوشيده نماند، كه چون غرض از توقير و تعظيم علما به آنچه گفته شد، زياده بر اداى حقوق ايشان خير بردن از ايشان است و آن خير يا از كردارشان به دست آيد و يا از گفتار و اول شروط انتففاع به گفتار برداشتن موانع رسيدن كلام است به گوش. دوم اصغا؛ يعنى گوش دادن و دل را حاضر داشتن در وقت رسيدن كلام به گوش تا داند كه چه گفته، سوم ضبط آن در گنجينه دل و خزانه خيال، چهارم حفظ آن از زوال و نسيان و اگر متكلم غير از انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) باشد و آنان كه بايستى سخن ايشان را تعبدا شنيده باشد. شرط پنجم نقادى كردن آن كلام است به موازينى كه براى صحت و سقم و حقيقت و بطلان كلام در دست دارد و آن مختلف است به حسب اختلاف آراء و مذاهب و حالات اشخاص و اوقات زمان ششم بنا گذاشتن بر عمل به آن است و كلام نافع را در هر يكى از اين مراحل موانعى است كه تا برداشته نشود به ثمر نخواهد رسيد و شرح آن مناسب مقام نيست و منتفع نشدن اكثر انام از كلام حق به جهت نبودن آن شروط و رفع نكردن موانع است چه بسيارند كه مى‏شنوند و گوش فرا ندهند و چون از مجلس بيرون روند چنانند كه خداوند فرموده حتى اذا خرجوا من عندك قالواللذين اوتوالعلم ماذا قال آنفا١٤٩ منافقين از محضر نبوى چون بيرون مى‏رفتند به يكديگر مى‏گفتند كه آن جناب چه گفته بود.
و در محاسن برقى مروى است كه جناب امير (عليه‏السلام) كه فرمود: در ضمن حق عالم كه عقل خود را فارغ كنى براى او و فهم خود را حاضر كنى براى او و تيز كنى هوش خود را براى و چشم خود را جلا دهى براى او تبرك لذات و شكستن صولت شهوات و اگر گوش دهند به جهت بى اعتنايى و بى وقعى كلام در نزدشان و نداشتن اعتقاد و نفع در آن در دل نسپرند تا چون از آن محضر دور شوند، گويا چيزى نشنيدند و اگر بسپرند در مقام حراست آن بر نيايند به دستورالعمل اطباى دين تا دزدان طراران را نربايند و اگر حفظ كنند، مقصد از آن را عمل به آن نكنند، بلكه جمله از اغراض فاسده و خيالات شيطانيه قرار دهند و اين علم خود ظلمتى شود كه دل را فرو گيرد و از ساحت قرب براند ديگر چه جاى اميد نورانى شدن جوارح است به عمل، به توسط آن و هدايت يافتن از او ديگران و بسا باشد، كه همين علم سبب كفر و هلاكت او شود، چه حق به گوشش رسيده و در دلش جا گرفته و اعتنايى به آن نكرده و اين همان كبرى است كه اگر خردلى از او در دل باشد، صاحبش را به دوزخ كشاند، چنانچه در جمله از اخبار تصريح به آن فرمودند و خداوند مى‏فرمايند:
ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا١٥٠ به درستى كه گوش و چشم و دل همه اينها باشد كه از او پرسش كنند از گوش از آنچه شنيده از حق يا باطل از چشم از آنچه نظر كرده از دل از آنچه در راه جا داده و بالجمله طالب علم و راغب خير علماء پيش از سؤال يا حضور مجلس عالم بايستى اول تضرع كند و از خداوند بخواهد كه آنچه خير و صلاح او در آن است عالم از او مضايقه نكند و دل او را بر او مهربان كند. يا آن را از خاطر او نبرد هر چند مايل باشد به گفتن او يا اگر نداند به طريق الهام و غير آن خير او را به قلب عالم بيندازد و بر زبان او جارى نمايد. چه گاهى شقاوت و خذلان طالب سبب شود كه قلب عالم را از او برگردانند و يا در وقت سئوال از خاطرش محو نمايند. تا آن خير به او نرسد و گاهى استعداد و قابليت سائل باعث آن شود كه عالم از او فيض برد و بى مشقت صلاح سائل را بر او مكشوف دارند، تا به او برساند و ثانيا توفيق انتفاع و عمل به آن را بخواهد كه همان خير او شر نشود و آنچه ترياق زهرها بود خود زهر نگردد و شفيع او به او خصمى نكند و حالش پس از علم بدتر از زمان جهالت نگردد.
فصل چهارم: در بيان اهتمام در معاشرت اهل علم و تحريص در مراوده با ايشان و منافع و فوايد آن.
بدان كه هر حيوان، غير بنى آدم در ايام زندگى خود مى‏تواند تنها و بى جفت و انيس زندگى نمايد، چه از ماكول جز گوشت خام يا گياه صحرا و دانه بيابان كه خود به قدر احتياج روز مى‏تواند تحصيل كند. چيزى نطلبد و اعانت كسى را نجويد و از لباس جز پر و مويى كه در بر دارد جامه نخواهد و از منزل به شاخ درخت و خار كوه و سوراخ زمين قناعت كند، پس او را كارى به اهل صنعت و حرفه نيست و از همه آنها بى نياز و مستغنى است و اما بنى آدم؛ خداوند به حكمت بالغه و مصالح عامه ايشان را مدنى آفريده كه در زندگى محتاج به يكديگر و جمع شدن در محل و مكانيد؛ تا از اشتغال هر يك به كارى كه مى‏داند و زندگى دنيا و اصلاح امر آخرت بى آن نشايد؛ اسباب زندگى مهيا گردد. چه يك نفر نتواند تمام آنچه به آن محتاج است، فراهم آورد، بلكه اگر تمام وقت را صرف تحصيل يك لقمه نان يا يك زرع كرباس كند. هرگز به دستش نيايد و تمامت اين علوم را خداوند و در نزد يك نفر به وديعه نگذاشت تا همه به او محتاج و در نزد او خوار و ذليل شوند و او از همه بى نياز و بر همه برترى جويد. و علوم خود را اگر خواهد دهد و اگر خواهد ندهد و رشته زندگى را بر هم زند؛ بلكه آن علوم را تقسيم فرمود در ميانشان و نفس هر كسى را به قسمى از آن مايل فرمود به نحوى كه تمام آن در ميان انام موجود و همه به همه محتاج، پس ناچار هر كس از دانش خود بخل نورزد و به ثمره علم ديگران برسد و چون رسيدن فايده هر يك به ديگران محتاج به معاشرت و آميزش است، پس انسان را چاره از آن نيست، ولكن مقدار آن به اندازه احتياج است چه در امور زندگى به بعضى سالى يك مرتبه احتياج افتد و به بعضى ماهى و به بعضى هر روز يك مرتبه يا زياده و به بعضى تمام اوقات عمر، پس با هر كس همان قدر مراوده مطلوب است كه به آن احتياج از او رفع شود و چون به همه قسم معاشرت اين نتيجه صورت نگيرد، لهذا در شرع مبين به جهت آن شروط و قوانين و براى اداى حق هر يك آداب و رسومى مقرر فرمودند: تا به مراعات آن هر كسى به خير ديگران، چنانچه خداوند خواسته برسد و در صورت عهدنامه كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) به مالك اشتر نوشتند مذكور است كه فرمود: بدان، به درستى كه رعيت طبقاتى هستند كه با فايده و خير نمى‏شود از آن، مگر به بعضى و مستغنى نيست، بعضى از آنها از بعضى، پس آنها را هفت قسم فرمودند:
اول عساكر و اهل حرب، دوم نويسندگان خاصه و عامه، سوم قضات كه علماى به حقند، چهارم واليان به عدل كه بر بلاد مقررند، پنجم اهل ذمه و خراج از اهل ذمه و مسلمانان كه ارباب زرعند، ششم تجار و اهل صناعت، هفتم اهل حاجت و مسكنت و براى هر يك حقوق و آداب معاشرتى بيان فرمود كه مقام ذكر آنها نيست.
و در حديث حقوق حضرت سجاد (عليه‏السلام) تفصيل كيفيت اداى حق اكثر كسانى كه انسان محشور به آنهاست، مذكور است و احدى از طالبان دين و تابعان ائمه مسلمين را از نظر و تامل و حفظ آن حديث شريف گريزى نيست، كه جامع خير دنيا و آخرت است و از اين بيان معلوم مى‏شود، كه كسانى كه عاجر نيستند از كسب بعضى از آنچه مردم محتاجند به آن، از اسباب مرمت معاد و معاش و در اين مقام بر نيامده و به بطالت و بيهودگى عمرى گذرانند، حقى بر كسى ندارند چه دردى از دين و دنياى احدى دوا نكنند، پس در مراوده با آنها جز تضييع وقت و كسب بطالت ثمرى نبخشد؛ بلكه بعضى از اهل بينش را اعتقاد چنين است، كه اين طايفه هر چه صرف كنند به منزله حرام است. هر چند در ظاهر از مال حلال باشد و بالجمله چون دانستى كه معاشرت با هر صنفى به قدر احتياج به ايشان است. خواهى دانست كه اگر كسى تمام اوقات عمر را با علماى راسخين و ورثه انبياء و خلفاى راشدين به سر برد، باز از ايشان غنى و بى نياز نشده زيرا كه احتياج به ايشان را اندازه و نهايتى نيست. چه به دست آوردن مصالح دين و عقل و بدن و مال و عرض و مفاسد آنها كه بعد از فراهم آوردن، اول درجه اسباب زندگى بر هر كسى لازم و تحصيل ملكه عمل كه بعد از علم به آنها متحتم است. از روى كسب و تحصيل گفتن و شنيدن و ديدن به اين عمرهاى كوتاه، كى ميسر شود جايى كه حضرت رسالت با آن مقام و جاه مامور به طلب زيادتى علم باشد در آيه مباركه و قل رب زدنى علما١٥١ ديگران بر فرض كوشش تمام به كجا رسند؛ پس آن را كه سوداى نجات نفس خويش و ديگران در سر افتاده از مصاحبت اهل دين و ارباب يقين در هر وقت كه ممكن شود چاره نيست و اگر گاهى مانع از انتفاع به گفتارشان پيدا شود، مشاهده افعال و حركات و سكنات ايشان در عبادات و حالات و معاشرات خود از اسباب بزرگ معرفت به مصالح و مفاسد و برانگيختن نفس است، به سوى آنچه به عمل مى‏آورند. يا گاهى به آن امر كردند يا بتوسط ديگران شنيده باشد؛ بلكه خواندن عباد را به سوى خداوند به كردار خود يكى از اقسام دعوت است، كه جمله از انبياء به غير آن مامور نبودند، مثل آن طايفه كه نبى نفس خود بودند يا بر اهلشان اگر چه بعضى توهم كردند كه از اين قبيل انبياء نفعى براى مردم نداشتند و اين توهم در غايت فساد است، بلكه اين طايفه در تعليم عباد و تشوق ايشان به آنچه تمام پيغمبران در آن متفق بودند، در ابلاغ از معارف و اخلاق و مصالح امور گذشته به افعال خود و معامله با ايشان در آنچه متعلق به نفس خود بود كمتر نبودند، پس انسان با بصيرت از همه حالات عالم منتفع شود از گفتن و خوردن و آشاميدن و راه رفتن و خوابيدن و پوشيدن، چه در همه اينها ملاحظه آداب مقرره خداوند را در آن مى‏كند پس از ديدن آن هم دانا شود و هم شوق به جا آوردنش براى او پيدا شود و از اين جهت در اخبار تحريص بسيار بر مراوده و خالطه با علماء و متقين شده و به ذكر پاره‏اى از آن متبرك مى‏شويم.
در تفسير على بن ابراهيم و غيره مروى است: از جناب صادق (عليه‏السلام) كه لقمان به پسرش ناتان فرمود: اى پسرك من بنشين با علماء و با مشقت داخل شو ميان ايشان يا نزديك شو به ايشان و مجادله نكن با ايشان، پس تو را از علم خود منع مى‏كنند و در تحف‏العقول مروى است كه حضرت عيسى (عليه‏السلام) فرمود: اى بنى اسرائيل در مجالس علما با مشقت برويد. هر چند در افتادن بر زانو باشد، پس به درستى كه خداوند زنده مى‏كند دلهاى مرده را به نور حكمت، چنانچه زمين مرده را به باران تند زنده مى‏كند.

١٣٨) سوره الفتح ٤٨ آيه ١١
١٣٩) سوره الحج ٢٢ آيه ٣٢
١٤٠) سوره حجرات ٤٩ آيه ١
١٤١) سوره بقره ٢ آيه ٨٣
١٤٢) سوره حجرات ٤٩ آيه ٣-٢
١٤٣) سوره حجرات ٤٩ آيه ٢
١٤٤) سوره حجرات ٤٩ آيه ٣
١٤٥) سوره النور ٢٤ آيه ٣٦
١٤٦) مردم دو نفرند، يعنى دو قسم‏اند يا دو طايفه‏اند م‏
١٤٧) نهج البلاغه: ابن ابى الحديد:ج ٣٠ ب‏٤١٩ ص ٤٨
١٤٨) پادارى به معناى (پايدارى) است بعضى از نساخ پادارى را پاك كردند به جاى آن پايدارى نوشتند و درست كلمه همان (پايدارى) است، چون در متون قديم همين كلمه را به كار مى‏بردند. م
١٤٩) سوره محمد ٤٧ آيه ١٦
١٥٠) سوره الاسراء ١٧ آيه ٣٦
١٥١) سوره طه ٢٠ آيه ١١٤


۶
کلمه طيبه

در كافى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه: حواريين عرض كردند به عيسى يا روح الله با كه بنشينيم فرمود: آنكه ديدن او خداوند را به خاطر شما بياورد و سخن گفتن او علم شما را زياد كند و عمل او شما را به آخرت شايق كند. و شيخ طوسى در امالى روايت كرده كه آن حضرت به ابوذر فرمود: خوشا حال آن كه مخالطه و مصاحبت اهل دانش و علم و حكمت را كند و شيخ كشى از حضرت سجاد (عليه‏السلام) روايت كرده كه به فرزندان خود مى‏فرمود: بنشينيد با اهل دين و معرفت، پس اگر قادر نشديد نشستن با ايشان را، تنهايى مانوس‏تر و سالم‏تر است، و در عوالى از بعضى از ائمه (عليهم‏السلام) مروى است كه همنشين‏ها سه قسم‏اند، همنشينى است كه از او مستفيد مى‏شوى، پس ملازم شو او را و همنشينى است كه تو او را به فايد مى‏رسانى پس اكرام كن او را و همنشينى است كه نه تو از او خير مى‏بينى و نه او از تو، پس از او فرار كن؛ و شيخ طوسى روايت كرده كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: اى ابوذر، پرهيزكاران بزرگوارانند و فقها و علمأ قائد و راهنماى مردمانند و همنشينى علماء موجب زيادتى علم و كمال است.
و از حضرت كاظم (عليه‏السلام) منقول است كه: با عالم گفتگو كردن و صحبت داشتن بر روى مزبله‏ها بهتر است از سخن گفتن و مصاحبت كردن با جاهل بر روى فرشها و تكيه گاههاى زيبا و در قصص الانبياء از آن جناب مروى است كه لقمان به فرزند خود گفت: به ديده نظر كن و از روى بينايى مجالس را براى خود اختيار كن، پس اگر به بينى جماعتى را كه خدا را ياد مى‏كنند با ايشان بنشين، پس اگر تو عالم باشى علم تو براى تو در اين مجلس نفع خواهد كرد و اگر جاهل باشى آن جماعت تو را تعليم خواهند كرد. و گاه باشد كه رحمتى از خدا بر ايشان نازل گردد و تو را با ايشان فراهم گردد و اگر جماعتى را بينى كه در راه خدا نيستند با ايشان منشين، كه اگر عالم باشى چون با ايشان نشينى، علم به تو نفع نمى‏دهد و اگر جاهل باشى جهل تو را زياد مى‏كنند و شايد كه عقوبتى بر ايشان نازل گردد و تو را نيز فرا گيرد.
و در تحف‏العقول از جناب كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به هشام، همنشينى اهل دين شرف دنيا و آخرت است، اى هشام بترس از مخالطه با مردم و انس به ايشان مگر آن كه بيابى از ايشان عاقلى امين، پس انس گير به او و فرار كن از سايرين، مثل فرار كردنت از جانوران درنده و ايضا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: كوشش كنيد كه اوقات شما چهار ساعت باشد، ساعتى براى مناجات با خدا و ساعتى براى امر معاش و ساعتى براى معاشرت با اخوان و ثقاتى كه به شما عيوب شما را مى‏شناسانند و باطن شما را سالم و بى عيب مى‏كنند و ساعتى براى آن لذتهاى غير حرام و به اين ساعت قادر مى‏شويد بر آن سه ساعت و در مكارم الاخلاق مروى است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به عبدالله بن مسعود هر آينه بوده باشد همنشينان تو نيكان و برادران تو پرهيزكاران؛ زيرا كه خداوند در كتاب خود مى‏فرمايد: الاخلاء يومئذ بعضهم لبغض عدو الا المتقين‏١٥٢ دوستان در روز قيامت بعضى دشمن ديگرى باشد، مگر پرهيزكاران؛ يعنى آنچه دوستى كه از روى دنيا باشد سبب عداوت در آخرت شود و آنچه از روى تقوا باشد بماند.
در كافى از حضرت سجاد (عليه‏السلام) مروى است كه: خداوند وحى فرستاد به سوى دانيال كه مبغوض‏ترين بندگان من نزد من جاهلى است كه استخفاف كند به حق علماء و ترك كند پيروى ايشان را، و به درستى كه محبوب‏ترين بندگان نزد من پرهيزكار جوينده ثواب بزرگ، ملازم و تابع علما و قبول از حكما است و از اين مقوله اخبار بسيار است و آيه كريمه كونوا مع الصادقين١٥٣ كه امر است به با ايشان بودن به همه انواع آن از موافقت قولى و متابعت عملى و مصاحبت مكانى و وحدت حالى و اعتقادى در مقصود كافى است با تميز دادن صادقين را از غيرشان به آيه شريفه:
ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب ولكن البرمن امن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب والنبيين و اتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن سبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و اتى الزكوة والموفون بعهدم اذا عاهدوا والصابرين فى البأسآء و الضرآء و حين البأس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون‏١٥٤
حاصل ترجمه آن كه نيكى نه همان گرداندن رواست به سمت مشرق و مغرب، يعنى در حال نماز، بلكه نيكى ايمان به خداوند است و روز جزاء و ملائكه و كتاب خدا و پيمبران و دادن مال است با دوست داشتن آن يا در راه محبت خدا به خويشان و ايتام و محتاجان و درماندگان در غربت و در مصرف گدايان و خلاصى بندگان و نماز كردن و زكات دادن و وفا به عهد. هر گاه با خلق يا خداوند؛ چنانچه در باب سوم اشاره به آن شد عهدى كرده و شكيبايى در سختى و پريشانى و امراض و هنگام جهاد، صاحبان اين صفاتند، راست گويان و ايشانند، و پرهيزكاران جز عالم كسى داراى اين اوصاف نباشد، پس ايشانند همان صادقين كه مامورند مردم به بودن با ايشان.
و از تامل در اين كلمات مى‏توان فهميد كما چنانچه، كسب تمامى خيرات و كمالات و صفات پسنديده در مجالست علماء و اتقياء است. همچنين مبتلا شدن به قبايح و شرور و ضلالت و اخلاق رذيله و كردارهاى ذميمه در همنشينى و مصاحبت جهال و اشرار و فساق و و مبدعين است. چه اگر كسى نظر كند به اين گروه كمتر كسى را بيند كه سبب گمراهى و ابتلاى او به معاصى از روى نشستن او با فاسقى يا گمراهى نباشد، كه اگر كسى با احدى محشور نباشد شايد به اكثر معاصى هرگز مبتلا نشود يا نتواند شد و از اينجاست كه خداوند از زبان اهل دوزخ حكايت كند. و ما اضلنا الا المجرمون١٥٥ جز مجرمين كسى ما را گمراه نكرد و اين ضلال از راه معاشرت است غالبا و گاهى از مطالعه مزخرفات آنها است كه آن هم نوعى از مصاحبت است يا از نتايج او است و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
و ان كثيرا من الخلطآء ليبغى بعضهم على بعض الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و قليل ما هم‏١٥٦
بدرستى كه بسيارى از مراوده كنندگان با يكديگر هر آينه ظلم مى‏كنند، بعضى بر بعضى، مگر آنان كه پيروى نمودند و كردار شايسته كردند و چه بسيار كمند اين جماعت و مقصود از ظلم نه همان گرفتن مال ديگرى است بجبر، چنانچه متوهم مى‏شود؛ بلكه گرفتن دين و عقل و عمر و عرض و مال و ساير آنچه بندگى بى آن نشايد از ديگرى بغير حق، پس تا كسى تمام حق را از باطل تميز ندهد و بناى عمل را به آنچه داند نگذارد و عمل نكند؛ البته مصاحب را در يكى از آن مراتب ضرر رساند و كمتر خسرانى كه از او به ديگرى رسد ضايع كردن مقدارى از وقت او است كه در آن مشغول اصلاح دين يا دنياى مطلوب بود يا بناى آنرا داشت و از آن بالاتر، آن كه از او منكرى بيند و نداند قبح آن را تا منعش نمايد، يا اگر داند، او را بهمان حال باقى گذارد و اين خود سبب جرأت او شود و از آن بالاتر آن كه، از نادانى دنيا را در نزد او زينت دهد اگر چه به مدح غذاى لذيذى يا لباس نيكوئى باشد يا معاصى بزرگ و كوچك را مرتكب شود و اگر دانسته چنين كند؛ البته او را بكفر كشاند و بالجمله به جميع راهها كه شيطان جنى آدمى را از ساحت قرب خداوند دور كند شيطان انسى نيز چنان كند؛ بلكه تاثير گمراهى كردن او به آن راهها بيشتر و محكم‏تر است چه اين شيطان از جنس او است و خود نيز عمل كند به آنچه گويد و بسيار است كه آدمى به ظاهر از مصاحبت او گزيرى نه نبيند. چون بنده و زن و فرزند بالنسبه به آقا و شوهر و پدر، پس ناچار وقع كلامش بيشتر خواهد بود و از اينجاست كه در اخبار تصريح شده بر ننشستن با ايشان؛
چنانچه در غرر از حضرت امير (عليه‏السلام) مروى است كه: بدترين مصاحب جاهل است و در جمله از اخبار صريحا نهى فرموده است از مجالست و گفت و گو و همسفرى با دروغگو، زيرا كه او به منزله سراب است، دور را براى تو نزديك مى‏كند و نزديك را دور و با فاسق، زيرا كه او تو را به يك لقمه و كمتر مى‏فروشد، و اما بخيل، زيرا كه او از تو مى‏گيرد و به تو نمى‏دهد، تو را از مال خود محروم مى‏كند، در حالتى كه تمام احتياج به آن دارى، و اما احمق، زيرا كه او چون خواهد به تو نفع رساند ضرر مى‏رساند؛ و اما قاطع رحم؛ زيرا كه خداوند در سه جاى قرآن او را ملعون ياد كرده و فرمودند: بترسيد از مصاحبت عاصين و مجاورت فاسقين و بترسيد از فتنه‏هاى ايشان و دور شويد از ساعتشان و از اين قبيل اخبار بسيارى است و از براى پند گرفتن كافى است. آيه شريفه: واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة والعشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتبع هواه و كان امره فرطا١٥٧ حاصل ترجمه: حبس كن نفس خود را با آنان كه مى‏خوانند پروردگار خود را در صباح و پسين مى‏خواهند به اين، خوشنودى او را و مگردان چشم خود را از ايشان مى‏خواهى آرايش زندگانى دنيا را و فرمان مبر، آن را كه بى خبر كرديم يا يافتيم بى خبر دل او از ياد خود پيروى كرده خواهش‏هاى خود را كه كارش از اعتدال بيرون است.
مخفى نماند كه: اين همه تاكيد و تحريص بر مراوده و ملازمت علماء و اهل يقين و مجانبت عصات و مبدعين در آن زمان بود كه راه جاده مستقيمه شرع روشن و باب علم به احكام باز و رفع اختلافات سهل و دفع شبهات آسان و رسيدن خدمت امام و فصل الخطاب انام (عليه‏السلام) ميسور بود، پس حال اين زمان چه خواهد بود كه راه جاده مستقيمه و شارع بزرگ شرع انور بسته و باب علم به واقع مسدود و دست ظاهر از رسيدن به دامن امام كوتاه و راهها زياد و متشتت و متفرق و باريك و پر خطر و مبانى امور دين و دنياى خلق بر اوهام و اول درجه ظنون البته مصاحبت علماء و اهل بينش واجب و متحتم و فوائد و بركات ملازمتشان اضعاف فوائد آن عهد خواهد بود والله العالم.
باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات و وجوه و عناوين موجوده در اهل علم و مشتغلين و اخيار و متديوس خصوص‏قاطنين در عتبات عاليات و مجاورين قباب عرش درجات، كه ملاحظه هر يك خود كافى در ريحان، بلكه لزوم رعايت ايشان است، از هر كس به مقدار استعداد و مكنت و آن بسيار است و به هشت نوع از آن اكتفا مى‏كنيم‏ ١. در فضيلت جهاد و جهاد اكبر و اصغر.
٢. فضيلت جهاد عالم و شهداء و برترى جهاد عالم.
٣. علماء و مرابطين.
٤. رعايت حقوق همسايگى خانه خدا (جارالله)
٥. رعايت رسول (ص) و ائمه عليهم السلام حق هم جوارگى خانه.
٦. شهدا از فضائل، مناقب، شرافت و كرامت مجاورين.
٧. محبت ائمه عليهم السلام به مجاورين قبور خود.
٨. علما آباد كنندگان خانه خداوند و مشاهد مشرفه هستند.
٩. غربت مؤمن در دنيا و علما و صدقه و آيه انفال و فضيلت آنها.
١٠. ترحم بر غربا و غريب بودن اهل علم.
اول: اين كه گروه از مجاهدينند، و اعانت مجاهدين از كسى كه خود عاجز از جهاد است، لازم و تجهيز اين عسكر در موسم حاجت به قدر قوه بر او متحتم. بيان اين اجمال، آن كه جهاد كه از واجبات اصليه و اركان شريعت اسلام است بر دو قسم است.
قسم اول: جهاد با اهل كتاب و مشركين و خارجين بر امام مسلمين، با تيغ و سنان و مال و جان چه در مقام دعوت به اسلام و تطهير زمين از قذارت كفره لئام يا گاه مدافعت و برگرداندن شر آن قوم، هنگام هجوم آنها بر بيضه دين و حوزه مسلمين و مقصود اصلى از اين قسم حفظ نفوس و اموال و عرض مسلمين و تمكن از اقامه شرايع و اظهار رسوم مذهب است و اجر جزيل و ثواب عظيم به ازاء اين عمل در شرع مقرر شده و در ترغيب به آن كافى است آيه مباركه‏
ذلك بانهم لايصيبهم ظما و لا نصب و لا مخمصة فى سبيل الله و لا يطئون موطئا يغيظ الكفار ولا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم به عمل صالح ان الله لا يضيع اجرالمحسنين ولا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة و لا يقطعون واديا الا كتب لهم ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون‏١٥٨
حاصل ترجمه: آن كه نرسد به مجاهدين هيچ تشنگى و نه رنجى و نه گرسنگى در راه خداى و پاى بر جاى ننهند و قدمى نگذارند كه در آن كافران را به خشم آرند و نرسانند، هيچ نقصى به دشمنى از كشتن و جراحت و رنجورى و غارت مال و غير آن، مگر بنويسند به آن بر ايشان عملى صالح و كارى شايسته به درستى كه خداى ضايع نكند مزد نيكوكاران را و خرج نكنند خرج اندك يا بسيار. و طى نكنند مسافتى را در رفتن و باز آمدن، مگر آن كه بر ايشان بنويسند، تا خداوند ايشان را پاداشى نيكوتر از آنچه هستند دهد كه مى‏كنند.
در كافى مروى است از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: براى بهشت درى است كه آن را باب مجاهدين گويند، مى‏روند به سوى او و آن باز است و ايشان شمشيرهاى خود را حمايل كرده‏اند و جميع مردم در موقفند و ملائكه به ايشان مرحبا مى‏گويند فرمود: پس كسى كه ترك كند جهاد را مى‏پوشاند او را خداوند جامه خارى و پريشانى و در معيشت و فناى در دين. و ايضا در آن كتاب است كه آن جناب فرمود: جبرئيل مرا خبر داد به امرى كه روشن شد به آن چشمم و گشاده شد، به آن دلم؛ گفت: اى محمد، كسى كه از امت تو در راه خدا جهاد كند و به او قطره‏اى از آسمان، يا دردسرى، برسد خداوند براى او يك شهادت بنويسد.
در تهذيب شيخ طوسى مروى است كه آن حضرت فرمود: شهيد را هفت خصلت از جانب خداوند است، اول: آن كه اول قطره كه از خونش بر زمين ريزد تمام گناهانش آمرزيده شود. دوم: آن كه سرش در دامن دوزنش از حورالعين قرار گيرد و غبار را از رخسارش پاك كنند و بگويند مرحبا به تو و او نيز به آنها چنين گويد سوم: آن كه بر او از جامهاى بهشت بپوشند.
چهارم: آن كه پيشى گيرند خزنه بهشت از هر خوشبويى كه كدام يك ايشان او را با خود گيرند. پنجم: آن كه منزل خود را به بيند. ششم: آن كه به روحش بگويند سير كن در بهشت هر كجا كه خواهى. هفتم: آن كه بنگرد به روى خدا و اين است راحتى، هر نبى و هر شهيد، يعنى نظر به نور خدا يا به ائمه هدى (عليهم‏السلام) و در عقاب الاعمال از آن جناب مروى است كسى كه بيرون رود به جهت جهاد در راه خدا، پس براى او است به هر گامى هفتصد هزار حسنه و محو كنند از او هفتصد هزار بدى و بلند كنند براى او هفتصد هزار درجه و در ضمان خدا خواهد بود. به هر مرگى بميرد شهيد است و اگر برگردد برگشته است با معاصى آمرزيده و دعاى مستجاب شده و فضايل جهاد بسيار است، هر كه خواهد به كتاب وسائل و غيره رجوع كند.
قسم دوم: جهاد با آن طوائف و تمام هفتاد و دو فرقه از فرق اسلام است، به تيغ زبان و رمح بنان بعد از تكميل نفس و تهذيب و تحليه آن بر نور علم و اين نيز گاهى ابتدايى است به جهت بيرون آمدن خلايق از ظلمات كفر به نور اسلام از ظلمت نفاق به نور ايمان و از ظلمت شرك به نور توحيد و از ظلمت شك به نور يقين و از ظلمت رياء به نور اخلاص، كه غرض اصلى است، از بعثت انبياء و مرسلين و گاهى به جهت دفع شبهات مشككين و رد تدليسات ملحدين از شياطين انس و جن، كه پيوسته درصدد اغواء و اضلال و برگرداندن انامند، از جاده مستقيمه اسلام و از اين قسم تعبير فرمودند: به جهاد اكبر، چنانچه اولى را جهاد اصغر ناميدند و راز بزرگ بودن آن از اين، چند جهت است.
اول: آن كه قوام جهاد اصغر به اكبر است، چه تا از قوت قلم و نصرت بيان علماء فضل جهاد و كيفيت و شروط و احكام آن و ترغيب و تحريص به آن واضح و محقق نشود، خلق به آن اقدام نكنند و نقد جان را از كف ندهند و پس از معرفت به قدر و منزلت آن در مقام يارى دين و محاربه با مشركين برآيند.
دوم: آن كه هر كس تا به شرف ادراك فضيلت اكبر فائز نگردد، به مقدار حاجت از او اصغر صورت نگيرد، چه تا معرفت بارى و تصديق به رسالت و اعتقاد به خلفاء راشدين و اقرار به معاد و راستى وعده جنت و وعيد به دوزخ و فروختن نفس عزيز به مالك حقيقى تمام نشود؛ جهاد صحيح به عمل نيايد و آنان كه از پى رياست و كشورگيرى و مال و منال تحصيل كردن در مقام مقاتله و مجادله بر آيند از فرض سخن بيرون و از ثواب موعود محرومند.
سوم: آن كه مشقت و تعب اكبر به مراتب از اصغر بيشتر است. چه كثرت عدد عدو زيادى استعداد و قوت او و دوام اشتغال به محاربه هر چه بيشتر شد، جهاد دشوارتر است و يك صنف اعداى دين ابليس و جنود او است؛ كه در كثرت و استعداد و طول زمان اضلال و دوام اشتغال به اغواء بى نظير و عديل است و اما شياطين انس؛ پس حال آنها نيز واضح است. جهاد با كفار در هر قرنى گاهى است؛ ولكن ملحدين و مشككين از علماى نواصب و ساير فرق و مذاهب مدام در كار نوشتن و گفتن و ضعفا را به اقسام حيله از دين بر گرداندن و هر روز از كارخانه غوايت شبهه تازه و خرابى جديدى ظاهر كه جواب از آن و بيرون كردنش از قلوب عوام در غايت صعوبت و مرارت است.
چهارم: آن كه ثمر و فائده اكبر چندين برابر اجل و اعظم از نتيجه اصغر است، چه از كوشش و سعى در آن روح و نفس و عقل پاك و طيب و كامل و دين و ايمان و يقين مهذب حاصل گردد و از جد و جهد در اين جسم، و مال محفوظ و سالم ماند از پرتو نور برهان ساطع مشعل‏هاى معرفت افروخته شود و از شعله آتش شمشير قاطع، پيكر خبيثى سوخته گردد و از شعاع ضياء دليل بيان دل‏هاى تاريك آفتابى شود كتاب افروز و از لهب حجت و آتش زبان شهاب‏هاى ثاقبى پيدا شود، شيطان از سوز و از قوت تير و سنان و حدت تيغ جان ستان، روى زمين از كثافات كافران پاك گردد و بدن‏هاى پليد بر روى خاك در افتد از جهاد اكبر پاى در سلسله پيمبران گذارد و از جهاد اصغر در زمره مجاهدين و دليران در آيد، از يك آيت واضحه و بيان شافى دفترها از زندقه دريده و زنگها از دل زدوده شود و از يك ضربت مردانه جز كافرى كشته يا مجروح نگردد.
پنجم: آن كه ضرر آن طايفه كه درصدد بر طرف كردن دين و باطل نمودن كلمه حق و از ادخال شبهه در قلوب مومنين‏اند، بيشتر است از ضرر آنان كه در فكر وسعت مملكت و كثرت شوكت و افزون شدن درهم و دينار چه عزت و مال و عرض و جاه را فداى عقل و ايمان توان كرد، كه اگر از آنها بكاهد بر اينها فسادى نرسد و بسيار شود كه بر قوت آن بيفزايد و اما اگر از اينها كاست عيش جاودانى از دست رود و عزت مال را قدرى نماند، چه آنها نيك و پسنديده‏اند، مادامى كه معين و ياور دين باشند. يا لا محاله ضررى به توسط آنها نرسد و آن عز و جاه كه از فروختن ايمان پيدا يا باقى بماند عذاب ابدى و خلود در جهنم آرد.
ششم: آن كه هيچ كس را بى جهاد اكبر قدر و منزلت و ثواب و اجرى نباشد و بى آن ايمانى ثابت و مذهبى مستقر به دست نيايد و بى جهاد اصغر، سالها غالب انام زندگى كنند و در ايمانشان نقصى و عيبى پيدا نشود.
هفتم: آن كه جهاد اكبر واجب است بر هر مكلفى از پير و جوان و مرد و زن و بنده و آزاد و غنى و فقير و صحيح و رنجور. و اصغر واجب نباشد جز بر اشخاصى معلومه كه صفاتشان در محلش مذكور است كه و در اخبار به همه اين جهات اشاره كرده‏اند؛ چنانچه از بيان سر فضيلت علماء بر مجاهدين ظاهر شده و بركات بعضى از آنها را ذكر مى‏كنيم در كتاب بصائرالدرجات از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: مومن عالم ثوابش بيشتر است از روزه گير شب زنده دار جهاد كننده در راه خدا و چون بميرد در اسلام رخنه پيدا شود كه آن را چيزى تا روز قيامت سد نكند.
در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مروى است كه جناب صادق (عليه السلام) فرمود: آگاه باشيد كسى كه خود را به پاى دارد به جهت منع شيطان و عفريت‏ها و شيعه‏هاى ناصبى، او از خروج كردن و مسلط شدن آنها بر ضعفاى شيعه افضل است، از آن كه جهاد كرده با روم و خزر؛ هزار هزار مرتبه به جهت آن كه آن دفع مى‏كند از دين‏هاى دوستان ما و اين دفع مى‏كند از بدنهايشان و ايضا در آن تفسير مذكور است كه آن جناب فرمود: در مقام تقسيم روات اخبار كه قسمى از آنها قومى هستند، از ناصبى‏ها، يعنى دشمنان اهل بيت (عليهم‏السلام) كه قادر نيستند بر قدح در ما، ياد مى‏گيرند بعضى علوم صيحه ما را، پس با قدر و منزلت مى‏كنند به آن خود را در نزد شيعيان ما و عيب مى‏گيرند از ما، در نزد دشمنان ما و زياد مى‏كنند بر آن علوم اضعاف اضعاف اضعاف‏١٥٩ آن از دروغ‏ها بر ما. كه ما از آنها بى زاريم، پس قبول مى‏كنند از ايشان منقادهاى از شيعيان ما به اعتقاد آن كه آنها از علوم ما است، پس گمراه شدند و گمراه كردند آنها را و ضرر ايشان بر ضعفاى شيعيان ما بيشتر است، از ضرر لشگر يزيد بر حسين بن على (عليه‏السلام) و اصحاب او، به جهت اين كه آنها سلب كردند از ايشان ارواح و اموال را، و از براى آن روح و مال برده، شده‏هاست در نزد خداوند بهترين حالت‏ها؛ به جهت آنچه رسيد به ايشان از دشمنانشان و اما اين علماى بدكار ناصبى‏ها كه مشتبه كردند كه دوست و اعداى ما را داخل مى‏كنند شك و شبهه بر ضعفاى شيعيان ما و گمراه مى‏كنند و مانع مى‏شوند ايشان را از اراده حق. و ايضا در آن تفسير است كه حضرت حسين بن على (عليه السلام) فرمود: به مردى كدام محبوب‏تر است نزد، تو، مردى اراده كرده كشتن مسكينى را كه ضعيف شده به رهانى او را از دست آن مرد، يا ناصبى كه قصد كرده گمراه كردن مسكين مومنى از ضعفاى شيعيان ما را باز كنى براى او از ابواب علم چيزى كه نگاه دارد مسكين به آن خود را از او و بشكند او را به حجت‏هاى الاهى. باز خود فرمود؛ رهانيدن اين مومن از دست اين ناصبى به درستى كه خداوند مى‏فرمايد: و من احياها فكانما احياالناس جميعا١٦٠ كسى كه يك نفس را زنده كند چنان است كه همه مردم را زنده كرده پس هر كس زنده كرد او را و از كفر راهنمايى كرد به ايمان، پس گويا زنده كرده جميع مردم را پيش از آن كه بكشد ايشان را به شمشيرهاى آهنى و حضرت على بن الحسين (عليه‏السلام) به كسى فرمود: كدام را بيشتر دوست دارى به رهانى اسير مسكينى را از دست كفار يا به رهانى اسير مسكينى را از دست ناصبى‏ها. عرض كرد سوال كن يابن رسول الله از خداوند كه مرا توفيق جواب درست دهد. حضرت فرمود: خداوندا، او را توفيق ده. عرض كرد، بلكه رهاندن من مسكين اسير را از دست ناصبى، به درستى كه در اين رهاندن اكمال عطاى بهشت بر او است و رهاندن او از آتش است؛ و در آن اكمال عطاى روح است بر او و دفع ظلم از او و خداوند عوض مى‏دهد اين مظلوم را به اضعاف آنچه رسيده به او و از ظلم و انتقام كشد از ظالم به آنچه عدالتش حكم كند. فرمودند: موفق شدى لله ابوك١٦١ گرفتى اين كلام را از جوف سينه من و از آنچه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود يك حرف را قطع نكردى.
در جامع الاخبار از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: نشسته بودم در مجلس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه داخل شد ابوذر، پس عرض كرد يا رسول الله، حضور تشييع جنازه عابد محبوب‏تر است نزد تو، يا مجلس عالم فرمود: اى ابوذر نشستن يك ساعت در وقت مذاكره علم محبوب‏تر است نزد خداوند از هزار جنازه از جنازه‏هاى شهداء و نشستن يك ساعت در وقت گفت و گوى علم محبوب‏تر است نزد خداوند از شب زنده‏دارى هزار شب كه در هر شب هزار ركعت نماز بكند و نشستن يك ساعت در وقت گفت و گوى علم محبوب‏تر است نزد خداوند از هزار جهاد و قرائت تمام قرآن عرض كرد يا رسول الله، گفت و گوى عالم بهتر است از خواندن، تمام قرآن، فرمود: اى ابوذر، نشستن يك ساعت در وقت مذاكره علم محبوب‏تر است نزد خداوند از خواندن تمام قرآن دوازده هزار مرتبه بر شما باد به مذاكره علم به جهت آنكه به علم مى‏شناسيد و حلال را از حرام و كسى كه بيرون رود از خانه به جهت تحصيل بابى از علم بنويسد خداوند عزوجل براى او به هر قدمى ثواب پيغمبرى از پيغمبران و خداوند او را به هر حرفى كه مى‏شنود يا مى‏نويسد شهرى در بهشت ببخشد و خداوند و ملائكه و پيامبران طالب علم را دوست دارند و علم را دوست ندارد مگر سعيد، خوشا به حال طالب علم در روز قيامت. اى ابوذر نشستن يك ساعت در وقت مذاكره علم بهتر است براى تو از عبادت يك سال كه روزهاى آن را روزه و شب‏هاى آن با عبادت به سر برده شود و نظر به روى عالم بهتر است براى تو، از آزاد كردن هزار بنده و هر كه بيرون رود از خانه‏اش به جهت تحصيل بابى از علم، خدا براى او به هر قدم ثواب شهيدى از شهداى بدر بنويسد.
و ايضا از آن جناب روايت نموده طالب علم افضل است در نزد خداوند از جهاد كنندگان و سر حد كفاره نگاه دارندگان و حاجيان و اعتكاف كنندگان. و استغفار مى‏كند براى او درخت و درياها و ستاره‏ها و آنچه آفتاب بتابد، و در كافى و غيره مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دسته‏اى را به جهاد فرستاد. چون مراجعت كردند فرمود: مرحبا به قومى كه به جاى آوردند جهاد اصغر را و باقى ماند بر ايشان جهاد اكبر؛ كسى عرض كرد: جهاد اكبر كدام است؟ فرمود: جهاد نفس؛ و در من لا يحضر از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: چون روز قيامت شود جمع كند خداوند مردم را در يك مكان و خون شهداء با مداد علماء در ميزان گذاشته شود بسنجند، پس مداد علماء بر خون شهداء برترى گيرد.
در مجمع البيان از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: فضل عالم بر شهيد يك درجه است و فضل شهيد بر عابد يك درجه است و فضل نبى بر عالم يك درجه است و در جوامع طبرسى از آن جناب مروى است كه روز قيامت سه طايفه شفاعت مى‏كنند پيغمبران؛ علماء؛ شهدا. چون دانستى كه طالبين علوم انبياء و اوصياء و مروحين ملت بيضا به اعانت نوشتن و گفتن و خواندن و رد كنندگان شبهات كفار و ساير فرق اسلام از اقسام مجاهدين و غزات؛ بلكه بهترين اصناف ايشانند، پس آنچه به مجاهدين وعده داده شده از خيرات دنيا و آخرت احسن آنها از ايشان خواهد بود. و كسى كه از روى عجز و ترس يا كسالت و كثرت علايق و اشتغال به اصلاح امور معاش و حب وطن و امثال اينها همراهى با اين عساكر منصوره به روح القدس نصيبش نشد و از اين حظ عظيم محروم شد تكليفش با اين فرقه تكليف گروهى است كه به جهت اعذار جهاد با كفار در وقت ضرورت نكنند، كه بايد آنها را به مقدار حاجت اعانت مالى كنند.
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: هر كس اسباب جهاد كسى را فراهم آورد و او را به جهاد فرستد براى او است مثل اجر آن كس. و در كتاب جعفريات از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه روايت نمود: از پدرش از جدش از على (عليه‏السلام) كه فرمود: جبان، يعنى آن كه از قتال ترسان است حلال نيست براى اين كه جهاد كند؛ زيرا كه او زود فرار مى‏كند، پس نگاه كند به آنچه مى‏خواست به او جهاد كند؛ يعنى زاد و راحله و سلاح پس به آن مستعد كند. غير خود را كه براى او است، مثل ثواب آن شخص بدون اين كه از آن شخص چيزى كم شود. و فقها فرموده‏اند: اگر كسى مالدار باشد و از رفتن به جهاد عاجز باشد واجب است بر او غيرى را بفرستد و بعضى اين را مستحب دانستند و با قدرت اگر كسى را بفرستد وجوب كفائى از او ساقط مى‏شود. و قطب راوندى و فاضل مقداد در آيات الاحكام خود تصريح فرمودند: كه آيه شريفه: جاهدوا باموالكم وانفسكم١٦٢ ظاهر است بر وجوب بذل مال بر كسى كه خود به جهاد نرود. به جهاد كنندگان به جهت تهيه اسباب سفر چه، با جهاد به نفس، بذل مال واجب نيست و همچنين آيه شريفه وكرهوا ان يجاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله‏١٦٣ مذمت فرمود آنها را كه به مال يا نفس جهاد نكنند و تحقيق كلام در دلالت اين آيات موكول به محل خود است.
دوم: از عناوين موجوده در اين فرقه مهتديه زائر بودن است، چه غالب اين جماعت در صباح و مساء به نعمت عظماى زيارت قبور سادات زمان (عليه‏السلام) منعم و به اين عطيت كبرى مكرم و هر كه دستش از دامان وصال اين موهبت كوتاه و از اين فوز عظيم محروم تواند به اعانت كردن ايشان به مال خود را در زمره زائرين در آرد. و به آن ثوابهاى جزيله كه در اخبار متواتره بر ايشان مهيا شده فائز و با آن جماعت شريك شود و در كامل الزياره به سند صحيح از يحيى خادم امام محمد تقى (عليه‏السلام) روايت كرده كه گفت به آن جناب عرض كردم چه ثواب دارد، كسى كه مهيا كند اسباب كسى را و به سوى كربلا بفرستد و خود به جهت عذرى نرود: فرمود: عطا مى‏كند خداوند به او هر درهمى كه انفاق كرده مثل احد از حسنات و جاى آن درهم مى‏دهد چندين برابر آنچه خرج كرده و بر مى‏گرداند از او بلا، آنچه را كه نازل شده، و دفع مى‏كند و مال او را حفظ مى‏كند
در تهذيب شيخ طوسى رحمه الله از على بن ميمون مروى است كه گفت فرمود: به من از ابوعبدالله (عليه‏السلام) رسيده است كه جماعتى از مردان شيعيان ما مى‏گذرد بر ايشان يك سال و دو سال و بيشتر از اين و زيارت نمى‏كنند و حسين بن على بن ابيطالب (عليهماالسلام) را عرض كردم فداى تو شوم، به درستى كه من مى‏شناسم مردمان بسيارى به اين صفت فرمود: آگاه باش قسم به خداوند از نصيب خود محروم شدند و از ثواب خداوند اعراض كردند و از جوار محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در بهشت دور شدند، گفتم اگر به عوض خود كسى را بفرستد آيا كفايت مى‏كند فرمود: آرى.
در بحار از آن جناب روايت كرده كه: فرستاد به سوى بعضى از شيعه‏ها و به او فرمود: بگير اين دراهم را و حج بكن به نيابت پسرم اسماعيل كه مى‏باشد براى تو نه سهم از ثواب و براى اسماعيل يك سهم و همچنين فرستاد ابوالحسن عسكرى (عليه‏السلام) يك نفر از زائر از جانب خود به سوى قبر ابى عبدالله (عليه‏السلام) پس فرمود: از براى خداوند است مكان‏ها كه دوست مى‏دارد دعا كند در آن، پس مستجاب كند و به درستى كه حاير١٦٤ حسين (عليه‏السلام) از آن مواطن است، بلكه از اخبار شريك شدن به مجرد نيت و رضا ظاهر مى‏شود، كه با اعانت و سبب شدن در عمل امر شراكت اوضح و استحقاق ثواب اكثر و اولى خواهد بود و در جمع الجوامع شيخ طبرسى مروى است كه در غزوه تبوك حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود، به تحقيق كه گذاشتيد در مدينه جماعتى را كه سير نمى‏كنيد مكانى را و نمى‏گذاريد وادى را مگر آن كه هستند با شما و ايشان كسانيند كه درست است نيتهايشان و خالص است پهلويشان و مايل است قلوبشان به جهاد و مانع شده ضرر ايشان را از به جهاد رفتن.
در نهج البلاغه مذكور است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بر اصحاب جمل ظفر يافت شخصى از اصحاب به آن حضرت عرض كرد دوست مى‏داشتيم كه برادر فلان كس حاضر بود تا مى‏ديد نصرت دادن خداوند تو را بر اعدايت، فرمود: آيا ميل برادرت با ما است گفت: بلى فرمود: به تحقيق كه حاضر بوده است با ما در لشكر ما قومى كه در صلبهاى مردان و رحمهاى زنانند زود است كه زمان عارف كند به ايشان؛ يعنى ظاهر كند آنها را و محكم كند ايمان را به ايشان و در بشارةالمصطفى مروى است كه از عطيه كوفى، كه چون جابر انصارى در روز اربعين به زيارت حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) مشرف شد، بعد از اداى مراسم زيارت سلام به شهداء كرد و در خطاب به آنها گفت: قسم به خداوندى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به راستى فرستاده كه ما شريك شديم با شما در جهادى كه كرديد. عطيه گفت كه چگونه ما با ايشان در اجر شريكيم و حال آن كه در هيچ وادى فرود نيامديم و به كوهى بالا نرفتيم و اين جماعت جدايى افتاده ميان سرها و بدنهايشان. و اولادشان يتيم و زنهايشان بيوه شده‏اند. جابر گفت: اى عطيه، شنيدم از حبيبم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: كسى كه دوست دارد عمل قومى را شريك مى‏شود در عملشان قسم به آن خداوند كه محمد فرستاده اوست كه نيت من و اصحاب من به آن طريقه است كه حضرت ابى عبدالله و اصحابش به آن طريقه رفتند. مخفى نماند كه فرق نيست در اعانت زوار و داخل شدن در زمره زائرين در اين كه باقى ماندن ايشان شوند در آنجا در صورتى كه عاجز باشند از اقامت در آنجا بدون دستگيرى و رعايت و چه آنها را نايب خود كنند. در زيارت و دعا و بوسيدن عتبه عاليه خانه‏هاى مقدسه خداوندى يا سبب زياد كردن زوار ائمه انام (عليهم‏السلام) و يارى كنندگان ملك علام شوند به نگاه دارى آنها در آنجا كه براى خود زيارت كنند چه در مقام استحقاق ثواب و درك فيوضات فرقى ميان اينها نيست، چنانچه در محلش اشاره به اين خواهد شد.
سوم: آن كه اين طايفه از اشرف اصناف مرابطين در شريعت سيدالمرسلين‏اند و اعانت و نگاه‏دارى مرابطين از اعظم مثوبات و اجل قربات است. بدان كه رباط و مرابطه به معنى درنگ كردن و اقامه در سر حد بلاد مسلمين است، كه محل خوف باشد از هجوم مشركين و كفار، به جهت اطلاع بر حال آنها و منعشان از دخول و خبر دادن مسلمين به حال آنها و اصل ربط بستن و حبس اسب است، در راه خدا به جهت سوار شدن مجاهدين يا اعانت ايشان در جهاد و حال مقصود از آن ماندن هر كس است در ثغور و به جهت دفع دشمن و اقل ايام مرابطه سه روز است و بيشتر آن چهل روز و چون از آن بگذرد در حكم مجاهدين است و ثواب آنها را دارد و مرابطه نيز بر دو قسم است.
قسم اول: آنچه مذكور شد و در آن ثواب عظيمى است و هر چه سر حد مخوف‏تر و خطرش زيادتر شد اجرش بيشتر است چناچه فقهاء تصريح كردند و در آيه شريفه: يا ايهاالذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا واتقوالله لعلكم تفلحون‏١٦٥ اهتمام به امر آن شده و هر كه خود از مرابطه عاجز باشد متسحب است مرابطه كند به اسب‏اش يا غلامش يا به نحو ديگر از اعانت مرابطين.
در من لايحضره الفقيه از جناب ابى الحسن (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هر كس با اسب عتيقى يعنى آنكه نجيب است پدر و مادر او مرابطه كند از او ده سيئه محو مى‏شود و براى او يازده حسنه هر روز نوشته مى‏شود و هر كه مرابطه كند با اسبى‏كس‏١٦٦ كه از هيچ طرف نجيب نيست و قصد كند به آن زينت يا قضاء حاجت يا دفع دشمن را از او هر روز يك سيئه محو مى‏شود و شش حسنه نوشته مى‏شود.
در امالى ابوعلى پسر شيخ طوسى مروى است از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: هر كس به بندد اسبى را در راه خدا، علف او و سرگين و آبش خير خواهد بود در روز قيامت و در عصر ائمه (عليهم‏السلام) اين خبر بسيار شايع بود مردم نذرها، وقف‏ها و اعانت‏ها براى مرابطين مى‏كردند و با آن كه جهاد حرام بود به جهت ماذون نبودن از جانب ايشان مرابطه را اذن مى‏دادند به اين قصد كه در هجوم كفاراند راس آثار اسلام و محو اسم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خواهد بود نه به قصد ياورى و كثرت شوكت خلفاى آن زمان كه ارجاس بنى عباس بودند.
قسم دوم: مرابطه در ثغور معنويه و حدود باطنيه كه از صوت ابليس و جنودش از جن و انس داخل در مدينه قلب و مقر سلطنت عقل شوند و جنود ايمان را مغلوب و پايه اسلام را خراب كنند و آن حدود در غايت انتشار و كثرت و خفاء و معرفت و نگاهدارى آن در غايت دشوارى و صعوبت است. چه آن متوقف است بر دانستن راهها كه شيطان انس و جن به آن راهها، مفاسد در اعمال و اقوال و عقايد بنى آدم داخل كنند و آن قريب به سى راه است كه در كتاب مجى و احاديث ائمه (عليهم‏السلام) به آن اشاره شده و بالنسبه به طبقه‏هاى مردم شعبه‏هاى بسيار مى‏شود و همچنين متوقف است بر كيفيت سد آن و برگرداندن عساكر ايشان و كيفيت نشان دادن آن راهها به خلق به نحوى كه از روى تحقيق آن را قبول و راست دانند، تا به وحشت و اضطراب افتاده و در مقام مدافعه و اصلاح بر آيند، والا الفاظ بى حقيقت و كلمات بى مغز كه چون اجساد بى روحند بسيار شنيده و از كتب بيگانگان از حقيقت شرع ديده شده و به قدر يك بيت غزل كه از شنيدنش قوه شهويه حركت كند تاثر ندارد و بالجمله مرابطه به راستى كار آن طايفه است كه از روى صدق عبوديت و متابعت شريعت به توسل ثقلين بر حقايق اين مطالب واقف و براى مرابطه و حفظ انام قابل شدند و به حفظ كردن مصطلحات صوفيه و ترهات حكما كه خود از كمين گاه محكم جنود ابليس هستند كه در حمله اول از اين كمين از بنيان اسلام و اساس ايمان اثرى نگذارند.
و در جامع الاخبار از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: علم نزد خداوند از مجاهدين و مرابطين و حجاج و معتكفين افضل است و در تفسير عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است، كه جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: علماى شيعيان ما مرابطينند در سر حدى كه در پهلوى آن بلقيس و عفريت‏هاى اوست و ايشان را از بيرون آمدن بر شيعيان ما و از مسلط شدن، شيطان و تابعان ناصبى او بر ايشان را منع مى‏كنند و امام على نقى (عليه‏السلام) فرمود: اگر باقى نمى‏ماند بعد از غيبت قائم شما از علماى خوانندگان به سوى خدا و راهنمايان خلايق و منع كنندگان اعدا از دين او به دليلهاى خدايى و رها كنندگان ضعفاء بندگان خدا را از دام‏هاى شيطان و سركشان او و از دام‏هاى ناصبى‏ها هر آينه باقى نمى‏ماند احدى، مگر آن كه بر مى‏گشت از دين خدا ولكن ايشانند كه نگاه مى‏دارند، مهار قلوب ضعفاء شيعه را؛ چنانچه نگاه مى‏دارد؛ صاحب كشتى سكان او را ايشانند بهترين خلايق در نزد خدا و از فهميدن بزرگى مقام اين قسم مرابطه، منكشف مى‏شود كه آنچه در اعانت آن قسم از مرابطين وعده شده اضعاف آن در اين قسم البته خواهد بود و الله العالم.
چهارم: آن كه غالب اين طايفه از مجاورين قبور سادات جهان و عاكفين ضرايح مقدسه، شفعاء مجرمانند و اعانت و احترام مجاورين از لوازم تعظيم و تبجيل‏١٦٧ و آثار محبت و عبوديت آنان است كه اين جماعت اختيار كردن اين بقعه را براى تعيش و توطن به سبب تشرف و تزين او است به بودنش محل غيبت اجساد ظاهره ايشان و رسيدن اقدام مباركه ايشان به آن مكان و هر كه در دعواى محبتشان صادق و در مقام خلوص مودت مستقيم خود را در محبت و رعايت مجاورين كه از منسوبان و متعلقان و وابسته‏گان ايشان محسوبند در نزد هر عاقل و بصيرى مختار نبيند ملكه در نهايت شوق و شعف آنچه در سويداى قلب آرزو داشت كه به وجود مبارك و ذات مقدس خودشان كند: حال با نرسيدن دست به خودشان به واسطه‏گانشان كند؛ بلكه ملاحظه خوبى و بدى و زشتى و زيبايى اعمال و گفتار آنها را نكنند چه آن جهتى كه واميدارد مدعى محبت را بر اعانت آنها كه انتسابشان است به محبوب حقيقى به نحو مذكور موجود و محقق و با راستى دعوى جهت مذمت بر فرض وجودش به نظر نيايد و اگر نظر در آن مانع شود او در دعوى خود كاذب است و رشته محبت هر چه محكم‏تر شود سريان آثار محبت از محبوب به آنچه منسوب به او است و از او رسمى در او است، بيشتر شود، تا كار به جايى رسد كه با حيوان و نبات و حماد كه فى‏الجمله تعلقى به محبوب دارد و احترام و تعظيم مالى و زبانى و جوارحى كه به او داشتند با آنها كنند و با هزاران اشتياق پيشانى و رخسار به غبار اقدام و اعتاف آنها مالند و شواهد اين مطلب از كتاب و سنت و وجدان و طريقه ابناى زمان در محبت‏هاى باطله محرمه و غير محرمه بسيار است و به بعضى از آثار وارده در اماكن شريفه و حكايات واقعه در اين اعصار اكتفا مى‏كنيم.
بدان: اولا كه سزاوارترين اشخاص كه به اوامر خداوند عمل كنند و از محرمات او اعراض كنند و به جا آورند حقوق واجبه و مستحبه و ترك نشود از ايشان كردار نيكو و وسيله تقرب و نجات حاملين احكام و حجج ملك علام (عليهم‏السلام) اند كه بر حقيقت مصالح و منافع آنها مطلع و خبير و بر مضار و شرور آنها واقف و بصيرند و از جمله حقوق موكده كه در اداء و حفظ آن تحريص و تشديد شده حق جواز و همسايگى است چنانچه مشروحا در مقام خود بيايد.
سوم: از باب پنجم به نحوى كه در هيچ كتابى يافت نشود و در اينجا اجمالا اشاره مى‏شود در كافى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه حسن جوار، ديار را آباد مى‏كند و عمرها را زياد مى‏كند و از جناب صادق (عليه السلام) روايت نموده كه روزى را زياد مى‏كند و فرمود: نيست از ما كسى كه نيكو رعايت نكند مجاورت آن را كه همسايه او شده. و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه ايمان نياورده به من كسى كه شب به را به سر برد با سيرى و همسايه او گرسنه باشد.
و در فقيه از آن جناب مروى است كه: هر كس اذيت كند همسايه را حرام مى‏كند خداوند بر او رائحه بهشت را و جايگاه او جهنم است و چه بد جايى است و كسى كه ضايع كند، حق همسايه را از ما نيست و پيوسته جبرئيل مرا به همسايه وصيت مى‏كرد، تا آن كه گمان كردم زود است او را ميراث بر مى‏كند و در آن كتاب از حضرت سجاد (عليه‏السلام) روايت كرده كه حق همسايه تو، حفظ او است در حال غيبت و اكرامش در حال حضور و يارى كردنش در وقتى كه مظلوم شده و معايب او را تجسس مكن و اگر از او بدى دانستى، آن را بر او بپوشان. و اگر مى‏دانى نصيحت تو را قبول مى‏كند او را ميان خود و او نصيحت كن. يعنى در حضور كسى نباشد و او را در بلاها وامگذار و از لغزش او در گذر و گناهش را عفو كن و با او معاشرت كن. معاشرت از عوارض اجسام و استقرار در بقعه و مكان و قرب به بعضى و دورى از ساير انام چون كعبه را خانه خود خواند، لهذا مجاورانش را به فضايل و خصايصى مكرم داشت. بنى آدم را از سخط خود مامون و از گرفتن به قصايص و جرائهم و مطالبه حقوق محفوظ كرد من دخله كان آمنا١٦٨
در كافى از حلبى روايت كرده كه: سئوال كردم از حضرت صادق (عليه‏السلام) از آيه مذكوره فرمود هر وقت بنده جنايتى كند در غير حرم، پس فرار كند به سوى حرم جايز نيست از براى احدى اين كه او را در حرم بگيرد و از على بن ابى حمزه روايت كرده كه آن جناب فرموده: كسى كه دزدى كرد در غير مكه يا جنايتى بر نفس خود دارد آورد، پس فرار كرد به سوى مكه نمى‏گيرند او را مادامى كه در حرم است تا آنكه از حرم بيرون رود و از سماعه روايت كرده كه خدمت آن حضرت سوال كردم از شخصى كه از او طلب داشتم و از من پنهان شد، مدتى بعد او را ديدم كه دور كعبه طواف مى‏كرد. آيا از او مال خود را مطالبه كنم فرمود: نه و بر او سلام مكن و او را نترسان تا از حرم بيرون رود. گويا نهى از سلام به جهت خجالت نكشيدن او است و هم چنين مردگان مدفون در آنجا را از فزع اكبر ايمن كرد، چنانچه در آن كتاب از آن جناب مروى است كه: هر كس دفن شود در حرم سالم خواهد بود از فزع اكبر. رواى گفت: از مردم نيكوكار و بدكار آنها، فرمود: از خوب ايشان و بدشان و نيز وحوش و طيور آنجا را معزز داشت. هم در آن كتاب از عبدالله سنان مروى است كه گفت: سئوال كردم از آن جناب از آيه گذشته كه آيا مقصود خانه كعبه است يا حرم، يعنى كسى كه داخل خانه شود مامون است يا حرم، فرمود: كسى كه داخل حرم شود از مردم در حالى كه پناه آورده به آن، پس او مامون است از غضب خداوند و هر كه داخل آن‏جا شود از وحش و طير امان دارد از اين كه بگريزانند، يا او را اذيت كنند، تا از حرم بيرون رود و ايضا از آن حضرت روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روز فتح مكه فرمود: روز فتح مكه آگاه باشيد، به درستى كه خداوند حرام كرده مكه را روزى كه آسمان و زمين را آفريد، پس او حرام است به حرام كردن خداوند تا روز قيامت، صيد او را دور و پراكنده نكنند و درخت او را قطع نكنند و گياه او را نبرند و لقطه و گمشده او را، حلال ندانند، بلكه براى كشتن و شكستن اعضاء و پراكنده كردن و خوردن گوشت و تخم آنها كفاره‏ها قرار داده كه در جاى خود مشروحست، بلكه اگر صيدى در خارج گرفت و به همراه آورد در حرم بايد رها كند و نيز گياه و درخت آنجا را مكرم داشته؛ چنانچه دانستى باز در آن كتاب شريف و از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هر چيزى كه در حرم به رويد حرام است بر جميع مردم و معاويه بن عمار از آن حضرت سوال كرد كه درختى است اصلش در حل؛ يعنى بيرون حرم و شاخه‏اش در حرم. فرمود: اصلش به جهت شاخه او حرام است عرض كرد اصلش در حرم و شاخه‏اش در حل است فرمود: شاخه‏اش به جهت اصلش حرام است و دوم؛ حضرت رسول و خلفاى راشدين او صلوات الله عليهم كه ملاحظه حق جوار خود نيز كردند؛
چنانچه در كافى از حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: مكه حرم خداست و مدينه حرم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و كوفه حرم من، هيچ جبارى آن را اراده نكرده يعنى به قصد بدى مگر آنكه خداوند او را درهم شكند و از حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: كسى كه آشكارا در مدينه حدثى كند، يا جاى دهد آشكار كننده او را؛ پس بر او است لعنت خدا، راوى گفت حدث چيست؟ فرمود: كشتن و در من لايحضر مذكور است كه چون آن حضرت در سال هجرت داخل مدينه شد فرمود: خدايا مدينه را پيش ما، محبوب كن؛ چنانچه مكه را محبوب كردى و از آن محكم‏تر صاع و مد او را؛ بركت ده و تب و وباء او را به جحفه نقل كن و آن شش منزل از مدينه دور است. و ميقاتگاه حجاج شامى است.
در كافى مروى است كه جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: كسى كه در مدينه بميرد خداوند او را در زمره امان دارندگان در روز قيامت مبعوث مى‏كند و در اخبار بسيار وارد شده كه آن حضرت نيز صيد حرم مدينه را حرام كردند و قطع كردن درخت او را و حد حرم مكه و مدينه و تفضيل احكام آن در كتب فقها مذكور است و در امالى ابوعلى از جناب صادق (عليه السلام) مروى است كه فرمود: مكه حرم خدا است و مدينه حرم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و كوفه حرم على بن ابيطالب (عليه‏السلام) به درستى كه على (عليه‏السلام) حرام كرده از كوفه آنچه را حرام كرد ابراهيم از مكه و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از مدينه و اخبار بسيار در فضيلت و دفن در طهر١٦٩ نجف و برداشتن عذاب و قبر و سئوال نكير و منكر از مدفون در آنجا و فضيلت از در آنجا كه هر نظرى در آن ثواب زيارتى يا حج و عمره دارد، كه ثوابش، ثواب پيغمبران و صالحان باشد و ثواب خواب در نجف كه هر شبى مقابل هفتصد سال عبادت است وارد شده زياده از متواتر و همه اينها از روى اداى حق جوار است و عطاى صاحب منزل به همسايگان به اندازه شان و تمكن اوست و اما كربلا؛ پس امر آن عجيب است چه بعد از تامل در اخبار ظاهر مى‏شود كه رعايت جوار حضرت ابى عبدالله (عليه‏السلام) از جانب حقتعالى و جد و پدر و مادر آن بزرگوار آنقدر شده كه به وصف در نيايد و در جمله از آنها تصريح شده كه آنجا را خداوند حرم مبارك امن قرار داده پيش از آنكه مكه را حرم خود كند اجابت دعا را براى مجاورانش مقرر نمود و خاكش را شفا كرد و آنجا را محل تردد ملائكه كرد، پيوسته دسته‏اى نازل و دسته‏اى بالا مى‏روند و هر روز هفتاد هزار از ايشان فرود مى‏آيند اول حول كعبه طواف مى‏كنند آنگاه به مدينه مى‏آيند و بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) سلام مى‏كنند پس مى‏آيند به نجف و بر حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) سلام مى‏كنند، پس مى‏آيند به كربلا و شب و روز را در آنجا به سر مى‏برند و پيش از طلوع آفتاب عروج مى‏كنند و به نحو ديگر نيز وارد شده و ثواب دعا و زيارت و نمازهاى آنها كه هر نمازى مقابل هزار نماز آدميان است همه از آن مجاورين و زائرين است؛ بلكه ثواب عبادت ملائكه حفظه اعمال بنى آدم، كه پس از خوابيدن انسان در كربلا حاضر مى‏شوند. چنانچه در كامل الزياره از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است و همچنين استغفار و دعاى حمله عرش براى مومنين نبض آيه شريفه: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين امنوا١٧٠ شامل يا مختص به ايشان است چه ارض هر چه قدس و مطهر شد نظر قدوسيان به آن و اهلش بيشتر است.

١٥٢) سوره الزخرف ٤٣ آيه ٦٧
١٥٣) سوره التوبه‏٩ آيه ١١٩
١٥٤) سوره بقره:٢ آيه ١٧٧
١٥٥) سوره الشعراء ٢٦ آيه ٩٩
١٥٦) سوره ص ٣٨ آيه ٢٤
١٥٧) سوره الكهف: ١٨ آيه ٢٨
١٥٨) سوره التوبه:٩ آيه ١٢٠
١٥٩) يعنى آن علوم را چندين برابر از دروغ‏ها زياد مى‏كنند.
١٦٠) سوره المائده ٥ آيه ٣٢
١٦١) جمله‏اى است كه عرب در مقام مدح مى‏گويد كنايه از آن است كه چه قدر خير پدرت زياد بود كه مانند تو فرزندى از او به عمل آمده (منه)
١٦٢) سوره التوبه‏٩ آيه ٤١
١٦٣) سوره التوبه‏٩ آيه ٨١
١٦٤) حاير در لغت يعنى حيران و سرگردان ماندن و در اصطلاح موضع و جاى قبر امام حسين را گويند وجه تسميه آن اين است كه در زمان متوكل آب به قبر امام حسين (عليه‏السلام) بستند تا آنجا را خراب كنند ولى آب حيران و سرگردان دور مى‏زد و قبر امام خشك ماند، لذا حاير گويند. م‏
١٦٥) سوره آل عمران‏٣ آيه ٢٠٠
١٦٦) به عربى آن را (برزون و به فارسى آن را يابو گويند.
١٦٧) تبجيل يعنى تكريم كردن و احترام گذاشتن م‏
١٦٨) سوره آل عمران ٣ آيه ٩٧
١٦٩) مراد از طهر نجف يعنى كسى كه در نجف دفن شود از گناهان پاك مى‏شود. طهر يعنى پاك شدن، اخبار زيادى وارد شده كه هر كس در نجف دفن شود (طهر ذنبه) گناهانش پاك مى‏شود. م‏
١٧٠) سوره غافر ٤٠ آيه ٧


۷
کلمه طيبه

ادامه باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات و وجوه و عناوين موجوده در اهل علم و مشتغلين و اخيار و متديوس خصوص‏قاطنين در عتبات عاليات و مجاورين قباب عرش درجات، كه ملاحظه هر يك خود كافى در ريحان، بلكه لزوم رعايت ايشان است، از هر كس به مقدار استعداد و مكنت و آن بسيار است و به هشت نوع از آن اكتفا مى‏كنيم‏ بالجمله از مجموع اين نوع اخبار و آثار ظاهر مى‏شود كثرت عطوفت و مهربانى و نظر مرحمتانه صاحبان اين اماكن شريفه به مجاوران و پناه آورندگان به مشاهد ايشان و معزز و محترم بودن اين گروه در نظرشان و اين مطلب گويا مركوز است. در اذهان جميع انام چه داعى بر حمل مردگان از بلاد بعيده با آن زحمات و فضايح و تحمل ناملايمات از مخالفين و اهل جور جز رجاى پيدا شدن حق مجاورت براى آن بيچاره‏ها كه اداى آن حسب الوعده نيست جز رفع شدايد برزخ و عذاب قيامت و ارتفاع درجات حسب مراتب ايشان چيز ديگر نيست، پس چه شده كه استخوان مردگان با همه بدى كردار به مجرد دفن در جوار بغير اختيار خود قابل اين همه اكرام و احسان شدند تا آن كه ديلمى در ارشاد القلوب نقل كرده كه جمله از صلحا ديدند كه از جميع قبور وادى‏السلام خطى مثل ريسمان كشيده و به قبر مطهر حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بسته شده و زنده‏ها با مجاورت سال‏ها و نقل به اين اماكن به پاى خود و تحمل مشاق و گرسنگى و اشتغال به عبادت و زيارت در ليالى و ايام و كور كردن چشم مخالفين و بغيظ آوردنشان در بلند كردن اين اشعار و تعظيمش محل نظر و لطف خاص و مورد احسان و اكرام ايشان نمى‏شوند؛ البته چنين نيست يا آن كه همه همسايه و جارند و هم صاحب بالجنب؛ چنانچه در باب نهم مفصلا خواهد آمد و اگر نبود نصوص و آيات و اخبار و سيره مستمره جميع ارباب عقول در احترام مجاورين بيوت و پناه آورندگان به ساحت عتيه آنها كفايت مى‏كرد؛ در اثبات اين مدعى و وضوح اين دعوى آنچه مشاهده مى‏شود در سال و ماه از لطفهاى مخصوصه كه به مجاورين خود مى‏كنند از كشف كروب و رفع هموم و اداء ديون و شفاء امراض درگاه شدت و اضطراب و دفع دشمن كه علاوه بر آن كه خود نعمتى است باعث زيادى ايمان و تكميل يقين و استحكام مودت، مى‏شود كمتر كسى ديده شده كه در ايام مجاورت به اين فيض فائز نشده باشد و لااقل در غير خود ديده غالب آن است كه درصدد پيداكردن و تفحص اين امور نيستند، بلكه التفات و تفطن به اين امور ندارند و الا در هر عصرى هزارها از آن مى‏توان جمع كرد سيد فاضل بديع الدين رضوى در كتاب حبل المتقين، بعضى از آنچه در عصر او كه نزديك به عصر علامه مجلسى است واقع شده بود، در نجف اشرف جمع كرده بود و در كتاب وسيله الرضوان پاره از آنچه در مشهد مقدس و حقير در كتاب دار السلام كه تاليف آن از بركات ظاهر مجاورت بود. بعضى از وقايع ازمنه را متفرقا ضبط كردم و حال به جهت استشهاد و تبرك به قليلى از آثار و اخبار و حكايات قديمه و جديده اكتفا مى‏كنم چه استقصاى آن علاوه بر عدم تمكن و احتجاج به فراغت تمام كه مفقود است خارج از وضع اين كتاب است.
حكايت اول: جناب عالم تقى و زاهد صفى آقا على رضايى اصفهانى همشيره زاده مرحوم خلد آشتيان حاجى كلباسى اعلى الله مقامه كه از يگانه صلحاى مجاورين و سرآمد اتقياى عاملين است فرمود: وقتى مايل شدم به مطالعه نهج البلاغه و بعد از تفحص به دستم نيامد، قبل از ظهرى به حرم مطهر اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مشرف شدم و بعد از زيارت به زبان فارسى عرض كردم اگر مصلحت بدانيد نسخه نهجى التفات فرماييد كه چند روزى از مطالعه آن منتفع شوم، پس بيرون آمدم و به جهت اداى فريضه جماعت، به مسجد شيخ جليل و فقيه نبيل شيخ حسن خلف خاتم المجتهدين شيخ جعفر نجفى اعلى الله تعالى مقامهما رفتم و مشغول به نافله ظهر شدم و شخصى در پهلوى من بود كه او را نمى‏شناختم و سابقه با او نداشتم بعد از اداى دو ركعت چون خواستم بر خيزم رو كرد به من و گفت: نهج البلاغه بسيار خوبى دارم مى‏خواهم چندى نزد شما باشد مطالعه كنيد، پس از سرعت اجابت متحير شدم، آن گاه رفت و نسخه را آورد ديدم نسخه خوش خط مذهب صحيحى است با حواشى بسيار خوب پس شكر الاهى به جاى آورده از او گرفتم و مدتها از
حكايت دوم: مرحوم خلد آشيان حاج ميرزا يوسف بروجردى كه قريب چهل سال مجاور كربلا بود، در غايت وثوق و ديانت نقل كرد، كه در اوايل مجاورت مواظبت بر خواندن قرآن داشتم و قرآن كوچك نداشتم كه به همراه خود بردارم و از فيض قرائت و در حرم مطهر و ساير مجالس محروم بودم، لهذا از جناب عالم فاضل آقا سيد ابراهيم قزوينى مجتهد كه در آن وقت مرجع انام بود، خواهش قرآن كوچكى كردم كه به رسم امانت تا زمانى كه خود تحصيل كنم به من بدهد. گفت: قرآن خوش خط مذهب وقفى نزد من هست از شخصى از اهل كرمانشاه كه به امانت سپرده، چنانچه نهايت مواظب در حفظ آن مى‏كنى مى‏دهم، پس متعهد شده گرفتم و از خود جدا نمى‏كردم چند روز پس از گرفتن زوارى از عجم آمدند كه در ميان ايشان زن فقيرى از اهل بروجرد بود و به جهت آشنايى سابق مكرر در خانه تردد مى‏كرد و آن ايام تابستان بود كه شبها در بام به سر مى‏بردم صبحى از خواب برخواستم اهل خانه حسب مرسوم اسبابى كه در بام بود بردند و پايين دسته كتابى كه اين قرآن در بالاى آنها بود در ايوان خانه كه محل نشستن روز بود، گذاشتند و مراجعت كردند به جهت بردن بقيه اسباب در اين حال آن زن به جهت وداع آمد در صحن خانه كسى را نديد پريشانى او را واداشت كه آن قرآن را برداشت و رفت كسى بر حال او مطلع نشد، چون از بام به زير آمديم قرآن را نديديم هر چه جستجو كرديم اثرى ظاهر نشد بسيار مهموم شدم؛ زيرا كه احتمال مى‏دادم بعضى كه از حال من مطلع نيستند: حمل بر دروغ كرده، مرا متهم كنند و اين را وسيله ندادن قرآن دانند، پس به حرم مشرف شدم و عرض كردم كه در مجاورت خود نپسنديد كه مرا به اسم دزدى بخوانند و از زيادتى پريشانى خيال به درس نرفتم بعضى از رفقا شنيده براى تسلى نزد من آمدند و هر چه خواستند اين خيال را از من زايل كنند نشد، حتى آن كه مرحوم ميرزا فتحعلى اصفهانى كه از خوشنويس‏هاى معروف بود و كمال صداقت با من داشت اظهار كرد كه بهتر از آن مى‏نويسم و به جايش مى‏گذارم بار تسكين خاطر من نشد. تا آن كه شب شد و به همين فكر و پريشانى حواس صبح كردم چون آفتاب طالع شد مقارن زمانى كه از بام به زير آمدم ديدم در خانه به هم خورد آن زن در نهايت شتاب و خستگى خود را به صحن خانه انداخت و قرآن را انداخت به سمت من و گفت قرآنت را بگير آن قدر نمى‏ارزيد، كه اين همه بلا بر سر من آوردى و مالم را از دستم دركردى. متعجب شدم گفتم از آنچه مى‏گويى اصلا خبرى ندارم و ابدا خيال نكردم كه قرآن را تو بردى مگر چه شده. گفت: ديروز صبح آمدم شما را وداع كنم كسى را در خانه نديدم چشمم بر اين قرآن افتاد طمع كردم و گرفتم بردم عصرى با زوار حركت كردم چون به كاروانسراى كه در دو فرسخى كربلا است رسيديم قافله ماندند كه سحر حركت كنند براى مسيب،١٧١ من چون پياده شدم خرجين و اسباب خود را نزد مكارى گذاشتم و از بيم آن كه مبادا به جهت پس گرفتن قرآن كسى از عقب من بيايد از قافله دور شدم و قرآن را با خود برداشتم و در جاى نمناكى كه علفهاى بلند داشت خود را مخفى كردم و قرآن را در زير سر خود بر زمين گذاشتم و، خوابيدم زمانى بيدار شدم كه قافله همه رفته بودند، پس متحير ماندم كه چه كنم و به كدام سمت بروم در اين حال دو سوار عرب ديدم كه نيزه در دست داشتند به من حواله كردند و گفتند: برگرد به كربلا و قرآن را به صاحبش برگردان من از ترس نيزه رو به كربلا بنا به دويدن كردم و هر وقت كه عقب خود نگاه مى‏كردم مى‏ديدم سوارها در پشت سر هستند و سر هر دو نيزه محازى كتف من، پس من شتاب مى‏كردم تا آن كه اول طلوع به در قلعه شهر رسيدم چون ملتفت شدم اصلا اثرى از آن دو سوار نديدم و تمام اين دو فرسخ را متصل دويدم و هم چو گمان كردم كه تو ايشان را بر سر من فرستادى و حال نمى‏دانم بر سر اسبابم چه آمده بايد بروم پس قسم خوردم كه هيچ خبرى ندارم و چند قران به جهت خرجى به او دادم و رفت و قرآن را برداشتم ديدم يك طرف جلد با صفحات اول به جهت رطوبت زمين ضايع شده آن را عوض كردم و از آن هم بزرگ بيرون آمده شكر الاهى به جا آوردم.
حكايت سوم: جناب سيد مؤيد صالح زكى حاج سيد رضاى شيرازى معروف به كتاب فروش، كه زياده از چهل سال است به فيض مجاورت فايز و در تقوا و صلاح ممتاز، نقل كرد كه در اوايل مجاورت مواظب بودم بر روزه گرفتن ماه رجب و شعبان و به جهت شدت گرما و كثرت عرق بدنم مجروح شده كم كم به مرض‏هاى مختلفه مبتلا شدم قريب دو سال طول كشيد و از خود مايوس شدم و از جمله آنها اختلال خيال و وسوسه صدر بود كه كار را بر من تنگ كرد تا به آنجا كه از زندگى ملول شدم روزى در مقابل ضريح مقدس كربلا نشسته بودم همان قدر عرض كردم كه حال من بر شما پوشيده نيست چنانچه صلاح مى‏دانيد مرا شفا دهيد هر ساله در ايام محرم و صفر ده شب تعزيه دارى بكنم و شب فلان مقدار اطعام كنم فرمود: قسم به خدا از جاى خود حركت نكردم مگر آن كه از آن امراض هيچ در من باقى نماند و گويا هرگز مبتلا به آنها نشده بودم و تا حال تحرير هر ساله به عهد خود وفا مى‏كنند با آن كه به غايت پريشان و مقروض است.
حكايت چهارم: عالم ربانى و فاضل صمدانى مويد مسدد قطب دائره رموز اخبار و اسرار قرآنى جناب آخوند ملافتحعلى سلطان آبادى ايده الله تعالى نقل كرده: كه وقتى در انگشتشان ماده مشهور در عربستان بطلوع و عقربك ظاهر شد و درد اين ماده قبل از انفجار چنان است كه چندين شب و روز خواب را از چشم مى‏برد و مكرر شده محل ماده كه غالبا انگشتان است ناقص مى‏شود فرمود: چون درد شديد شد داخل در حرم مطهر اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) شدم و موضع درد را به ضريح ماليدم فورا درد ساكت شد و تا زمانى كه درد منفجر شد و بعد از آن ابدا دردى نديدم.
حكايت پنجم: و ايضا زمانى مشغول تداوى بود، به جهت مرض مزمن سودائيكه داشته ودارد و اتفاقا براى زيارت مخصوصه به كربلا مشرف شد و به دستورالعمل طبيب بنا شد چند روز شير ميل كند و تا در بلد بود عمل كرد و چون از آنجا به سمت نجف اشرف حركت كرد و در كاروانسراى بين راه منزل كرد و در آن وقت كه تابستان بود آبادى آنجا منحصر بود به دو سه خانوار عرب، پس همراهان در صدد تفحص شير بر آمدند و در نزد آنها نيافتند؛ بلكه اصلا گاو و گوسفند نداشتند و غير از ايشان نيز احدى در بيرون و اندرون كاروانسرا نبود، پس مايوس شده برگشتند و با افسردگى زياد سفر را باز كردند و جناب ايشان متحير كه با آن مزاج با نان خشك مانده چه كند لقمه برداشت هنوز به دهن نبرده از پهلوى ديوار ايوانى كه در آن نشسته بود دستى ظاهر شد با كاسه شيرى و آن را در وسط سفره گذاشت و صاحب دست خود را ظاهر نكرد مانند زنى كه در پشت ديوار خود را پنهان كرده است و به دست آن را داده پس بعد از شكر الاهى و صرف غذا در مقام جستجوى او برآمدند و از داخل و خارج و اطراف اثرى از او و از شير و اسباب شير ظاهر نشد و غير آن دو سه خانه اعراب احدى را نيافتند.
حكايت ششم: و ايضا روزى در كربلا از خانه به عزم حرم بيرون آمد و در آن روزها خيال سفرى داشت و در بين راه شخصى برخورد و سئوالى كرد، پس وجه قليلى كه همراه داشت و غير از آن در منزل چيزى نداشت به او داد و پس از زيارت از حرم بيرون آمد و در صحن در ايوان حجره قبلى متصل به سمت غربى نشست، پس سيدى از كفشدارى بيرون آمد و ميل به سمت ايشان كرد و چون نزديك شد بعد از سلام بدون سئوال و جواب و شناختن سابق چيزى كه در مشت خود داشت در دست ايشان گذاشت و رفت، ديگر او را نديد و پيش از آن هم هرگز نديده بود و آن وجه مقدار كفايت سفرشان بود كه در نظر داشتند.
حكايت هفتم: جناب سيد سند و عالم معتمد آقا سيد هادى عاملى الاصل كاظمينى المسكن سلمه الله تعالى برادر زاده عالم جليل و حبرنبيل آقا سيد صدرالدين عاملى متوطن در اصفهان رحمه الله كه در زهد و تقوا يگانه زمان و وحيد دوران است، نقل كرد: كه در سال هزار و دويست و هفتاد و هشت گرانى شديدى در عراق عرب پيدا شد و چند روز بر ما گذشت كه قادر بر تحصيل گندم نشديم. قدرى برنج در خانه داشتيم روزها با آب طبخ مى‏كرديم و به همان قناعت داشتيم تا آن كه از رطوبت برنج مرضى در شكم بعضى از اولاد پيدا شد، پس از خانه بيرون رفتيم به جهت تحصيل مقدارى گندم كه شايد به آن معالجه شود و هر جا كه گمان مى‏رفت از دكان و خانه رفتم به دست نيامد. تا آنكه به قيمت بسيار راضى شدم پيدا نشد. چون مايوس شدم، پناه بردم به روضه مطهر جوادين (عليهماالسلام) پس از كشف حال مستدعى شدم مقدارى گندم را كه به آن مرض را رفع كنم چون به خانه برگشتم ديدم در صحن خانه زياده از سى من تبريز گندم سفيد پاك كرده كه يك من از آن در تمام عراق پيدا نمى‏شد، پس پرسيدم از كجاست؟ گفتند مردى آورد و گفت: اين مال فلان است و اسم شما را برد چون و اسم شما را برد از اسم او سئوال كرديم گفت محمد، پس شكر كردم و زياده از مقدار حاجت را در ميان همسايه‏ها و فقرا تقسيم كردم و در بلد از هر كس اسمش محمد بود پرسيدم منكر شد و تعجب مى‏كرد از آنكه چنين احتمالى در حق او برود.
حكايت هشتم: نقل فرمود كه وقتى رخوت عيال مندرس شد و از من مطالبه جامه نو داشتند و اين در ماه رمضان بود و دستم به غايت تهى و از قيمت آنها خالى بود، پس اعتراض كردم چون اعاده كردند وعده دادم كه در عيد نظر خواهم گرفت، پس راضى نشدند و به اصرار خود باقى ماندند. فرزندم سيد حسن بى اطلاع من از بعضى اصدقاء در بازار براى هر يك از ايشان يك پارچه گرفت به نحو اختلاف براى بعضى پيرآهن و بعضى زير جامه و هكذا چو شب اول ماه شوال شد صداى مردى از در خانه بلند شد كه اهل خانه را آواز مى‏كرد، پس يكى از فرزندان رفت نزد او بقچه بسته به او داد و رفت و گشوديم و ديديم رخوت تمام اهل خانه است از بزرگ و كوچك بر حسب قامت و مقدارشان سواى آن يكپارچه كه بى اذن من گرفته بودند كه در لباس هر يك نبود و من جهت نقصان آن پارچه‏ها را از رخوت هر يك ندانستم تا آن كه فرزندم سيد حسن به آنچه كه بدون اجازه من كرده خبر داد.
حكايت نهم: از جناب عالم ربانى و ابوذر ثانى صاحب كرامات باهره و فضائل ظاهره آخوند ملا زين العابدين سلماسى تلميذ خاص و صاحب اسرار جناب بحرالعلوم العلى الله مقامهما كه در ايام مجاورت سر من‏١٧٢ راى به جهت كشيدن قلعه در دور بلد نقل شده: روزى در حرم مطهر نماز مى‏خواندم و كسى غير از من در آنجا نبود ناگاه مرد تركى داخل شد و بعد از زيارت به زبان تركى به حضرت خطاب كرد كه خرجى من گم شده از تو مى‏خواهم و تو مى‏دانى من چيزى ندارم مرا به وطن برساند، خرجى من منحصر بود در همان و از تو جدا نمى‏شوم تا از تو نگيرم، و پنبه را از گوش بيرون كن و از اين قبيل سخنان مكرر مى‏گفت و گمان مى‏كرد من اين زبان را نمى‏دانم چون سخنانش زشت بود برخاستم و او را منع كردم و متغير شدم كه اين چه سؤ ادب است كه با امام (عليه‏السلام) مى‏كنى گفت: تو را چه كه ميان من و امام من داخل مى‏شوى برو پى كار خودت، من بهتر ايشان را مى‏شناسم و حق ايشان را رعايت مى‏كنم و تا مالم را نگيرم نمى‏روم، پس برگشتم به مكان خود دو زاويه سمت بالاى سر و آن مرد مشغول شد به سخنش و در دور ضريح طواف مى‏كرد و من در امر او فكر مى‏كردم، ناگاه صدايى شنيدم چون صداى زنجير در طشت، چون نگاه كردم ديدم كيسه بر زمين اقتاده متصل به ضريح و آن مرد در سمت پايين ما بود، چون آن صدا را شنيد به آن سمت برگشت، پس كيسه را ديد برداشت خوشحال و مسرور گفت: ديدى چگونه كيسه خود را از ايشان گرفتم، به همان سخنان كه زشتش مى‏پنداشتى و از آنها وحشت كردى و اگر آن سخنان نبود التفات نمى‏كردند. گفتم: در كجا گم شد گفت: ميان مسيب و كربلا و در اينجا ملتفت شدم، پس از صداقت و يقين و اخلاص او تعجب كردم و خداوند را شكر كردم به ديدن آن معجزه بزرگ.
حكايت دهم: جماعت بسيارى نقل كردند كه از جمله ايشان است عالم تقى آقا على رضاى اصفهانى و جنابان عالمان صالحان ميرزا محمد باقر و ميرزا اسماعيل دو خلف جناب آخوند مذكور كه در تقوا و ديانت و امانت ايشان، احدى را دغدغه و تزلزلى نيست و غير ايشان و در اصل حكايت متفق‏اند و به نحوى كه ميرزا محمد باقر نقل كرد اين است كه در زمان مجاورت مرحوم والد در سر من راى به جهت خدمت مذكوره من نيز با ايشان بودم و ايشان در دو طرف روز از بنا و عمله سركشى مى‏كردند و در وسط روز به عبادت مشغول و استراحت مى‏نمودند و من در جاى ايشان آنها را مواظبت مى‏كردم، روزى هوا زياد گرم شد، پس برگشتم به سوى خانه تا ساعتى بياسايم، ديدم در دست والد سوزن و خياطه‏ايست، و به آن پارچه را مى‏دوزد، گفتم: اين شغل زنان است و ايشان حاضر و مستعد براى آن كار فرمود: مى‏خواهم كيسه‏اى بدوزم براى چيزى كه از براى او شانى است و دوست دارم كه از كار دست خودم باشد، پس از آن چيز سئوال كردم فرمود: هنگام ظهر داخل شدم در حرم مطهر و با من كسى نبود، پس مشغول به نماز شدم و چون سر از ركوع بلند كردم دست در گوشه عمامه كردم، كه مهر تربت را گرفته در موصع سجود بگذارم ديدم نيست، پس متحير ماندم در تحصيل چيزى كه سجود بر آن جايز باشد و با من غير از او چيزى نبود در اين تحير بودم كه مهر ساخته مثل مهرها كه در كربلا مى‏سازند، از داخل ضريح مقدس بلند شد به سوى هوا، آن گاه منحرف شد به سوى من تا آن كه گذاشته شد در موضع سجود، پس سجده كردم بر آن با حمد و شكر الاهى بر اين نعمت عظيمه، پس وصيت فرمود كه آن را در كفنش بگذاريم و جناب آقا على رضا سلمه الله تعالى گفت: آن مهر را در نزد ايشان زيارت كردم در كاظمين و در شكل مثمن بود.
حكايت يازدهم: روز پنجشنبه بود كه به درد دندان مبتلا شدم و كم كم شدت مى‏كرد، تا شب جمعه شد وقت مغرب داخل در حرم عسكريين (عليهماالسلام) و مشغول به زيارت جامعه شدم و از شدت درد اصلا ملتفت نبودم كه چه مى‏خوانم و متفكر و مهموم بودم كه با اين درد چگونه نماز بخوانم و از بى توفيقى از فيض اين شب محروم ماندم، چون از زيارت فارغ شدم كه به قصد استشفا طرف گونه كه آن دندان در آن سمت بود بر عتبه ضريح مقدس ماليدم و مستدعى شدم كه اقلا به قدر زمان توقف در حرم مرا مهلت دهند، چون سر برداشتم گويا اصلا دردى نداشتم و از آن هم بالمره فارغ شدم.
حكايت دوازدهم: جناب عالم فاضل تقى و سالك عابد صفى قدوة الوالالباب و مانع ذكر اسم خود در اين كتاب اصلح الله تعالى در حاله و كثر فى المسلمين امثاله شد، كه عملش سبب تعجب و تحير انسان است. چه در ايام سال روزه‏دار و غذا منحصر در يك وقت و هميشه با وضو و طهارت واقعى بدن و لباس و مواظبت غالب صلوات و اوراد، شب و روز به اين حال چون ساير اهل علم مشغول درس و بحث و نوشتن در تابستان و زمستان به نحوى كه امتيازى نيست، احدى را بر ايشان و چند سال قبل با زحمت و مشقت خود را به مكه مشرفه رسانده و از آنجا به مدينه طيبه با نداشتن بضاعت جز اكسير توكل، يك سال در آنجا رحل اقامت انداخت و از زيارت و عبادت و تعليم مسائل به عوام شيعيان آنجا حظى وافر برداشت در سنه نود به نجف اشرف مشرف شد با دو نفر از اهل علم طبرستان خانه گرفتند و مشغول تحصيل بودند. جناب ايشان قدرى تنخواه داشت كسى بر آن مطلع نبود وقتى به خيالش افتاد كه وجودش منافى توكل و بقاى آن با وجود فقراء و مستحقين مانع از توفيق و رسيدن به كنه ايمان است پس در يك روز آن تنخواه را كه قريب به هشتاد تومان بود بر فقرا تقسيم كرد و به قدر دو ماه قوت را نگاه داشت نقل فرمود: ده، دوازده روز پيش از انقضاى مدت مزبوره شبى سحرگاه نيم ساعت قبل از فجر در حرم مطهر را باز نمودند و چراغها را روشن كردند و با جناب آقا سيد محسن نايب كليد دار و دو نفر از مجاورين وارد حرم شديم به جهت اداى نافله شفع و وتر، در پائين پا زيارت مختصرى متسعجلا خواندم و در بالاى سر مبارك قريب به ضريح مقدس نافله شفع را به جا آورده هنوز به جهت وتر بر خاسته، ملتفت طرف راست خود شدم مقدار هفت يا هشت قران سفيد مشاهده نمودم و در همان طرف به مقدار فاصله شخصى حاجى از مجاورين نشسته بود پرسيدم از شماست گفت: نه، با آن كه حسب عادت در اول شب بستن در حرم جاروب مى‏كنند و خدام با چراغ كمال فحص را مى‏نمايند از آنجايى كه بر سر هواى عالم ديگر بود اعتنا ننموده؛ بلكه ملتفت نشدم به حاجى مزبور گفتم برداشت چهار پنج روز كمال فحص از خدام و زوار و مجاورين نمود احدى مدعى نشد بالاخره وجه را خدمت جناب فقيه كامل شيخ محمد حسين كاظمينى داده بعد از زمانى از بعضى عوالم ديگر معلوم شد كه از انعامات حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بود و بر خود حرام كردم و براى من در آن خسرانى بزرگ بود.
حكايت سيزدهم: در آن سال چنانچه خود نقل كرد و حقير هم مطلع شدم بعد از تمام شدن مدت مزبور از آن خانه بيرون آمده و در صحن شريف حجره تنها گرفت و معاشرت را ترك كرد و امر خوراك را از همه پنهان نمود. چند روزى گذشت از حد مزبور كه ابدا قوتى نخورد. فرمود: ضعف در خود يافتم جميع مفاصل اعضايم به درد آمد كه از شدتش بى طاقت شدم، بعد از تشرف به حرم مطهر اعضايم را از زانو و كمر و مرفق و بند انگشتان و غير آن به ضريح مطهر ماليده عرض نمودم من طاقت درد ندارم، بنابر اين نبود فورا جميع دردها رفع شد اثرى از آنها باقى نماند، پس از آن صفراء زيادى در دهنم ظاهر شد به نحوى كه قدرت بر سخن گفتن نداشتم و هوا هم گرم چون در وسط جوزا بود تشنگى خيلى صدمه مى‏زد و شكم به پشت چسبيده دو تا شد، ثانيا ملتمس و متمسك به ضريح مقدس شده در روز دوازدهم هر سه فقره رفع شد اين عمل مرحوم سيد ابراهيم دامغانى كه از اتقيا مشتقلين بود فوت شد، همراه نعش به دريا رفته از آنجا به صحن از آنجا به وادى السلام رفتم و درس مباحثه و نوشتن مثل سابق برقرار ميل به آب و غذا ابدا نبود در بازار عبور مى‏نمودم همه اقسام نعمت در نظرم خاكى بود طبعم ابدا رغبت به چيزى نداشت، لكن چه فايده دوستى از عمل آگاه به مقتضاى محبت، براهين اقامه نمود و بعضى از اساتيد را نيز اطلاع داده به هر قسم بود و مخل كار و از صعود به مقام عالى نگاهم داشتند.
مولف گويد: در روز تشييع جنازه، حقير نيز همراه بودم و ابدا تغيير حالتى در ايشان نديدم و در آن روز از باطن امر مطلع نبودم و مراد از آن دوست يكى از علما بلد آمل مازندران است، كه با ايشان در آن خانه بود و ايشان، پس از اطلاع جناب فخرالمحققين و قطب الفقهاء والاصوليين الحاج ميرزا حبيب الله رشتى دام علاه را برداشته به حجره صحن رفتند به هر زبان كه داشتند و آخر به حكم بتى ايشان را اقطار دادند، حقيقت مرغى آسمانى را باز در قفس انداختند و حال تحرير اين كتاب در مصاحبتشان در بلده طيبه سامره هستيم و در مواظبت بر عمل خويش غفلتى ندارد و جز حرم مطهر و مجلس بحث و درس و بعضى مجالس تعزيه معاشرتى ندارد، اوقات شريفش مستغرق در عمل آخرت و همه ايام روزه دار ادام الله تعالى ايام سعادته.
حكايت چهاردهم: شيخ ديلمى كه در ارشادالقلوب روايت كرده از عبدالله بن حازم كه گفت: روزى با (هارون) رشيد از كوفه بيرون رفتيم، پس رسيديم به جنانب غريين پس آهوانى را ديديم، پس چرخها و سگان را به سمت آنها روانه كرديم، پس ساعتى آنها را دواندند. آهوان پناه بردند به پشته، چرخها و سگان برگشتند، رشيد از اين قضيه متعجب شد. آهوان از پشته برگشتند، پس چرخها و سگان دوباره به سوى آنها مراجعت كردند دفعه ديگر چنين كردند، پس رشيد گفت: به سرعت برويد كوفه و كسى كه كهن سال‏تر باشد از همه نزد من آريد، پس پيرى از بنى اسد را به نزد او آوردند، پس رشيد به او گفت: خبر ده مرا كه اين پشته يا (برآمدگى زمين) چيست؟ گفت: خبر داد مرا پدرم از پدرانش كه آنها مى‏گفتند در اين پشته قبر على بن ابيطالب (عليه‏السلام) است خداوند او را حرم قرار داده هيچ چيز به او پناه نمى‏برد مگر آن كه در امان خواهد بود، پس هارون فرود آمد و آبى خواست و وضو گرفت و در آن پشته نماز كرد و دعا نمود و گريست و خود را به خاك ماليد و امر كرد كه قبه بنا كنند كه چهار در داشته باشد، پس ساختند.
حكايت پانزدهم: شيخ صدوق در امالى از ابن عباس روايت كرده كه گفت: با اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در وقتى كه به سمت صفين تشريف مى‏برد بودم، پس نقل كرد حديثى طولانى در مرور آن جناب به كربلا و گريستن و خبر دادن به مصائب ابو عبدالله (عليه‏السلام)، تا آن كه حضرت فرمود: كه عيسى (عليه‏السلام) گذشت به كربلا و با او بود حواريين. پس ديد در اينجا آهوانى را كه به گرد هم آمده مى‏گريند. عيسى (عليه‏السلام) نشست و حورايين نيز نشستند، پس گريست و ايشان نيز گريستند و ندانستند كه چرا نشست و چرا مى‏گريد. گفتند اى روح الله و كلمه‏١٧٣ چه تو را به گريه آورده فرمود: آيا مى‏دانيد اين چه زمينى است گفتند نه، گفت: اين زمينى است كه كشته مى‏شود در او فرزند رسول احمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزند نجيبه طاهره شبيه مادرم و دفن مى‏شود در او طينتى كه پاكيزه‏تر از مشگ، زيرا كه او طينت فرزند شهيد است و همچنين است طينت پيامبران و فرزندان پيامبران و اين آهوان با من سخن مى‏گويند و مى‏گويند در اينجا چرا مى‏كنند به جهت شوق به سوى تربت فرزند مبارك و گمان مى‏كنند، كه ايشان ايمن‏اند كه در اين زمين يعنى تا در اينجا چرا مى‏كنند از شر دشمن آسوده‏اند.
حكايت شانزدهم: سيد جليل سيد رضى در جز پنجم تفسير١٧٤ خود كه مسمى است به حقايق التنزيل و دقايق التاويل در تفسير آيه شريفه فيه ايات بينات١٧٥ مى‏فرمايد: در خانه خداوند نشان‏ها و علامت‏هاى باهره است بر وجود مقدس خداوند عالم، و چون عبارت سيد در نهايت فصاحت بود به عرب نقل كردم‏
و من ايات الحرم التى لا توجد فى غيره ان الوحش والسباع اذا دخلته و صارت فى حدوده لا يقتل بعضها بعضا، ولا يؤذى بعضها بعضا، و لا تصطاد فيه الكلاب، والسباع سوانح الوحوش التى جرت عادتها بالاصطياد لها، و لا تعدوا عليها فى ارض الحرم كما تعدوا عليها اذا صادفتها خارج الحرم، فهذه دلالة عظيمة، و حجة على ان الله تعالى هوالذى ابان هذا البيت و ماحوله بهذا الاية من ساير بقاع الارض، لانه لا يقدر ان يجعل هذه البقعة التى ذكرناه على ما وصفناه منها و ان يحول بين السباع فيها، و بين مجارى عاداتها و حوافر طبايعها، و عمل النفوس السليطة التى ركبت فيها حتى تمتنع من مواقعة الفزايس و قد اكتبت لها و صارت اخذ ايديها، بل تأنس باضدادها و تانس الاضداد بها الا الله سبحانه و هذا خارج عن مقدار قوى المخلوقين و تدابير المربوبين‏١٧٦
تا اين كه مى‏فرمايد: فاما الذى شاهدته انا عند مقامى بمكة فى السنة التى حججت فيها فامتناع الطير من التحليق فوق البيت، حتى لقد كنت ارى الطائر يدنو من المطرح السحيق و المنزع البعيد فى احد طيرانه و اسرع خفقان جناحه حتى اقول قد قطع البيت عاليا عليه وجائزا به فما هو الا ان يقرب منه حتى يكسر منحرفا و يرجع متيامنا او متاسرا فيمر عن شمال البيت او يميته كان لافتا يلفته او عاكسا يعكسه و هذا من اطراف ما شاهدته وجربته، فاما اختلاط الطير بالناس حتى لا تنفر من ظلالهم ولا تتباعد عن همس اقدامهم، فهو شى‏ء بين و واضح و لعهدى بجماعات من المصلين فى المسجد الحرام، و هم يكفكفون الطير بايديهم عن مواضع سجودهم لشدة قربها منهم واختلاطهابهم و لقد رايت ظبيا وحشيا تتخرق الاسواق و تقف على جماعة من بايعى الاقوات فربما انتشط نشطة او اجتذب الشيى‏ء بعد الشى‏ء خلسته و عليه سمآء الساكن ودعة المطمئن الامن حتى انه ربما طرد، فلم يرعه الطرد و لم يفزعه الايمآء باليد قيل لى و لم اره انه اذا جاوز انصاب الحرم خرج كالسهم المارق والبرق الخاطف كان روعة انما ادركته بعد خروجه من حدود الحرم و دخوله فى اراضى الحل فتبارك الله رب رب العالمين‏١٧٧
حاصل ترجمه آن كه از آيات حرم كه يافت نمى‏شود و در غير او اين كه وحوش و درندگان هرگاه داخل شوند در آنجا و در حدود او قرار گيرند نمى‏كشد؛ بعضى ديگرى را و آزار نمى‏رساند بعضى، بعضى را، و صيد نمى‏كند در او سگان و درندگان وحشى را كه در اطراف ايشان ظاهر مى‏شوند، كه عادت جارى شده كه آنها را بگيرند و ستم نمى‏كنند بر آنها در زمين حرم، چنانچه در بيرون حرم مى‏كنند و اين دليلى است بزرگ و حجتى است واضح بر اين كه خداوند تبارك و تعالى است، كه جدا نموده اين خانه و اطراف او را از ساير بقعه‏هاى زمين زيرا كه قادر نيست اين كه قرار دهد اين بقعه را كه ذكر نموديم بر اين نحو كه وصف كرديم و اين كه حايل شود ميان درندگان آنجا و ميان عادات جاريه و طبيعتهاى شتابنده آنها و كاركردن نفسهاى با اقتدارى كه در آنها گذارده‏اند، به نحوى كه باز مى‏دارند خود را از در افتادن با شكارها و حال آن كه فراهم آمده بر ايشان و گرديد گرفتار دستهاى ايشان، بلكه مانوس مى‏شوند، با مخالفت جنس خود و مخالفها با آنها جز خداى عزوجل؛ زيرا كه اين بيرون است از توانايى خلايق و تدبيرهاى ايشان و اما آنچه خود مشاهده كرد هنگام اقامه در مكه در آن سال كه حج كردم در او پس امتناع مرغان است از پرواز كردن بر بالاى خانه تا آن كه مى‏ديد مرغ را كه نزديك مى‏شود از جاى دور در حالت تندى پرواز و سرعت به هم زدن بال خود تا اين كه مى‏گفتم گذشت از سمت بالاى خانه كعبه و عبور كرد از او، پس نبود جز نزديك شدنش به خانه كه منحرف مى‏شد و بر مى‏گشت به طرف راست يا چپ و مى‏گذشت از يمين يا شمال خانه كه گويا پيچانده، او را مى‏پيچد و برگرداننده او را بر مى‏گرداند و اين از تازه‏تر چيزى بود كه آنجا ديدم و به تجربه رساندم و اما اختلاط مرغان به مردم در آن جا تا به حدى كه رم نكنند از سايه‏هاى ايشان و دور نشوند از صداى قدمهايشان، پس چيزيست روشن و واضح و هر آينه در ياد من است جماعتى از نمازگذاران در مسجدالحرام كه ايشان بر مى‏گرداندند مرغها را به دستهاى خود از مواضع سجود خود از شدت نزديكى و اختلاط آنها به ايشان و به تحقيق كه ديدم آهويى وحشى را كه مى‏گذشت از بازارها و مى‏ايستاد نزد جمعى كه طعام مى‏فروختند و بسا بود از جاى خود حركتى مى‏كرد چيزى مى‏ربود و بر او بود علامت آرامى و آسايش مطمئن آسوده به نحوى كه بسا بود او را مى‏راندند و از راندن نمى‏ترسيد و از اشاره دست نمى‏هراسيد و كسى برايم نقل كرد كه او چون گذشت از نشانهاى حد حرم بيرون رفت مانند تير پرتاب و برق رباينده گويا ترس او را در بيرون حرم و زمينهاى حل گرفت.
حكايت هفدهم: سيد جليل على بن طاووس در باب نهم كتاب امان الاخطار مى‏فرمايد: آمدند نزد من بعضى كنيزان و عيال ايشان هراسان بودند و من در آن وقت مجاور بودم با عيالم مر مولاى خود على (عليه‏السلام) را، پس گفتند: ديديم در محل رخت كندن حمام كه حصيرها پيچيده مى‏شود و باز مى‏شود و نمى‏ديديم آن را، كه اين كار را مى‏كند، پس حاضر شدم در نزد در مسلخ، و گفتم سلام عليكم به تحقيق كه رسيده به من از شما آنچه را كه كرديد و ما همسايگان مولاى خود على (عليه‏السلام) مى‏باشيم و اولاد او و مهمان او و ما را بد نيامده همسايگى شما، پس مكدر نكنيد بر ما مجاورت آن جناب را و اگر از اين كارها كارى كرديد شكايت شما را به سوى آن جناب خواهم برد، پس نديدم از ايشان كه پس از آن متعرض مسلخ حمام شده باشند.
حكايت هيجدهم: فاضل المعى آخوند ملا كاظم هزار جريبى تلميذ علامه بهبهانى در كتاب تحفةالمجاور نقل كرده از سيد جليل جناب مير سيد على صاحب رياض كه فرمود: عادت داشتم به زيارت قبورى كه در بيرون كربلا نزديك خيمه گاه بود. در عصر پنجشنبه، پس شبى در خواب ديدم كه گويا رفتم به آن مقابر، پس ديدم بلد را كه خالى است از عمارت و بيوت و به جاى همه قبر و مكان آن مرتفع شده پس من متفكر و مستوحش شده كه شنيدم هاتفى مى‏گويند خوشا به حال كسى كه در اين ارض مقدس مدفون گردد اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قيامت به سلامت در رود. و هيهات كه كسى در آنجا مدفون نشود از هول قيامت بسلامت در رود.
حكايت نوزدهم: و نيز در آنجا از جناب استاد اكبر آقاى بهبهانى نقل كرده كه فرمود: در خواب ديدم حضرت ابى عبدالله (عليه‏السلام) را، پس گفتم: اى سيد و مولاى من، آيا سوال مى‏كنند از كسى كه دفن شده در جوار شما، فرمود: كدام ملك است كه او را آن جرئت باشد كه از او سئوال كند.
حكايت بيستم: از شيخ اجل افضل الاتقياء و زين العلماء شيخ جواد نجفى، شنيدم كه فرمود: خبر داد مرا والدم حبر نبيل و راسخ در علم حديث و تنزيل شيخ حسين نجفى اعلى الله تعالى مقامها كه مردى نصرانى در بصره تاجر بود و او را اموال و امتعه بسيارى بود به نحوى كه بصره براى تجارت او گنجايش نداشت پس شركاى او كه در بغداد بودند به او نوشتند كه مكان تو در آنجا، لايق تو نيست و بغداد بلدى است وسيع براى تجارت و انواع معاملات؛ چنانچه به آنجا نقل نمايى، پس نصرانى اموال و مطالبات خود را جمع نمود و به سمت بغداد و سفر كرد و با او بود تمام آنچه داشت و در بين راه جماعتى از دزدان به او رسيدند و آنچه داشت از او گرفتند، نماند برايش چيزى، پس از شرم بى چيزى روى به باديه آورد و پناه به خيمه و منازل اعراب برد و از محل مضيف‏١٧٨ آنها چيزى مى‏خورد و از مكانى به مكانى مى‏رفت تا به جماعتى رسيد كه در ميانشان جوانان بسيار بود و مردانشان به زراعت مشغول بودند و او در نبودن آنها با آن جوانها انس گرفت و آنها با او مانوس شدند، تا آن كه روزى آثار افسردگى و ملال در او پيدا شد از سبب آن پرسيدند گفت: من در اكل و شرب كل بر شماها شده‏ام، از آن مى‏ترسم كه از اين جهت در آزار باشيد گفتند اين مضيف را (مهمانخانه) مصرفى معين است در هر روز كه بودن تو در آن چيزى از آن نكاهد و نبودنت چيزى بر آن نيفزايد، پس دلش آرم شد و مدتى بدان جا ماند و تا آن كه جماعتى از اهل حيص و اطراف آن كه پياده با پاى برهنه به زيارت ائمه (عليهم‏السلام) مى‏روند و توشه سفر ايشان منحصر است در انبانى كه در آن است. قدرى آرد و خرماى دون، بر آن جماعت نازل شدند. به قصد زيارت نجف اشرف و كربلا و پس از آن جوانها به شوق آمدند و با آنها مرافقت كردند و آن نصرانى را با خود برداشتند و او از توشه ايشان مى‏خورد و مال ايشان را حراست مى‏كرد. تا آن كه رسيدند به نجف اشرف و زيارت كردند و از آنجا رفتند به كربلا و آن ايام؛ ايام نزديك عاشورا بود و نصرانى با ايشان بود چون داخل شدند در كربلا بلد را ديدند كه از كثرت نوحه و لطم و ازدحام به خود مى‏لرزد، پس در صحن مقدس منزل كردند و متاع خود را در آنجا گذاشتند و به نصرانى گفتند: به جاى خود باش كه ما فردا بعد از ظهر نزد تو خواهيم آمد و آن شب عاشورا بود، پس نصرانى تنها در آنجا ماند چون پاره‏اى از شب گذشت ديد سه مرد را كه از حرم بيرون آمدند و يكى از آنها به ديگرى گفت كه ثبت كند اسامى زوارى را كه در بلدند و دفتر را نزد او آرد و به ديگرى فرمود: ثبت كند اسامى زوارى را كه در صحنند، پس هر دو رفتند و زمانى ناپديد بودند، آنگاه برگشتند و با ايشان بود دفتر اسامى زوار چون در آن نظر كرد فرمود چيزى را از ايشان مانده، پس دو مرتبه رفتند و برگشتند و گفتند احدى نمانده فرمود باقى مانده بار سوم برگشتند و گفتند كسى نمانده جز يك نفر نصرانى، در موضع فلانى، پس فرمود: چرا او را در دفتر ننوشتيد، آيا در ساحت ما منزل ننموده، پس نصرانى از خواب غفلت بيدار شد و نور ايمان در قلبش داخل شد و ايمان آورد بعوض اموال دنيا به نعم آخرت رسيد.
حكايت بيست و يكم: علامه مجلسى در مجلد بيست و دوم بحارالانوار نقل فرموده كه خبر داد مرا جماعتى بسيار از ثقات كه در وقت محاصره روم لعنهم الله نجف اشرف را، در سنه هزار و سى و چهار ١٠٣٤ و بستن اهل نجف دروازه‏ها را، و مدافعه با آنها با كمى عدد و تهيه و كثرت دشمن و استعداد ايشان مدتها طول كشيد و ظفر نيافتند و گلوله توپ و تفنگ مثل باران بر آنها مى‏ريختند. و بر يكى از آنها بر نمى‏خورد حتى آن كه اطفال در كوچه‏ها منتظر بودند كه كى گلوله مى‏افتد كه با او بازى كنند؛ بلكه روزى دخترى دست خود را بالا كرده به جهت حاجتى، پس گلوله آمد و از آستين او داخل شد و از زير دامنش بيرون رفت و آسيبى به او نرسيد و بعضى صلحاء شبى اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را در خواب ديد كه در دستش سياهى بود، پس از سبب آن پرسيد: فرمود: از بس از شما گلوله‏هاى را برگردانم.
حكايت بيست و دوم: فاضل المعى سيد شمس الدين رضوى، سر كشيك روضه رضويه در عهد شاه طهماسب متاخر، در كتاب حبل المتين نقل كرده از شيخ محمد قاسم‏١٧٩ مجاور نجف اشرف كه قرض بسيارى پيدا كردم، پس عزم نمودم كه به سمت عجم روم، پس داخل روضه منوره شدم و زيارت وداع كردم كه صبح بيرون روم، پس شب در خواب ديدم كه شخصى در بالاى منار كه موذن در آنجا اذان مى‏گويد ندا مى‏كند كه نمى‏دانى كه على (عليه‏السلام) اميرالمؤمنين و سلطان سلاطين است. چون صبح شد فسخ عزيمت كردم، پس به زودى قرضم ادا شد و حال سى سال است كه در نجفم و به احدى محتاج نه شدم.
حكايت بيست و سوم: نيز در آنجا نقل كرده از مولى محمد تقى خادم، كه كليد دار حرم بود، گفت شب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را در خواب ديد، كه به او فرمود: فردا جنازه مى‏آوردند بر استرى كه يك چشم او يك چشم جنازه كش كور است، زينهار كه بگذارى كه در حريم من دفن شود. چون صبح شد خواب خود را براى خدام نقل كرد، پس همه بيرون رفتند و در نزد دروازه منتظر جنازه شدند، كه ناگاه به همان علامت رسيد، پس آورنده او را زجر كردند و منع نمودند از دخول بلد و كليد دار دفعه ديگر حضرت را در خواب ديد كه به او فرمود: آيا تو را منع نكردم كه نگذارى آن جنازه را در جوار من دفن كنند. عرض كرد اى مولى منع كردم او را كه داخل بلد شود فرمود: فلان چند درهم رشوه گرفت و دفن كرد و به روايتى عرض كرد اى مولاى من او از قبر بيرون بياورم فرمود، نه زيرا كه دفن شد. به روايتى چون صبح شد آن قبر را شكافتند، پس ديدند در گردنش زنجيز محكمى كه طرف ديگر آن متصل بود به زير صندوق مبارك چون ديدند ممكن نيست، قبر را پر كردند و از اين معجزات و اظهار مرحمت آن حضرت به مجاور خود در آن كتاب بسيار است.
حكايت بيست و چهارم: جناب عالم جليل و سيد نبيل آقا سيد حسين شوشترى از نجمه علما و صلحاى مجاورين نجف اشرف بود و از ائمه جماعت رواق مطهر و در نزد علماى آن بلده طيبه معرز و و محترم، فرمود: وقتى با جناب سيدالعلماء و علمادالاتقياء صاحب المقامات العاليه والكرامات الباهره حاج سيد على شوشترى و فخرالحقيقين و خاتم المجتهدين و جمال الملة والدين علم الهدى شيخ مرتضى الانصارى اعلى الله مقامهم، به زيارت كربلا مشرف شديم چون وارد شديم به آنجا رفتم به منزلى كه هميشه به آنجا مى‏رفتم، ديدم صاحب منزل از من پريشان‏تر است، پس به زيارت حضرت عباس (عليه‏السلام) مشرف شدم و پس از فراغ از زيارت و نماز به نزد شباك‏١٨٠ آمدم و عرض كردم اى مولاى من، مى‏دانيد من از زوار شمايم و چيزى ندارم هنوز كلامم تمام نشده بود كه ديدم از شباك چيزى حركت كرد به نزد من افتاد و آن يك عدد شامى بود كه قيمت او در آن وقت دو قران و نيم بود پس به تعجيل برداشتم از خوف خدام و شكر الاهى به جاى آوردم.
حكايت بيست و پنجم: و نيز نقل فرمود: كه شبى جنابان سابقان سيد و شيخ قدس الله سرها، ميل كردند كه در نزد من غذا خورند، پس از اظهار مسرور شدم و به خانه آمدم در نزد اهل چيزى نيافتم، پس ساعتى متحير مانده كه چه تدبير كنم ناگاه نظر عيال به كنجى از كنجهاى خانه افتاد چيزى ديد پرسيد كه اين چيست؛ پس از جا بر خواستم و عصايى كه در دست داشتم به آنجا زدم كه ناگاه دراهم بسيارى از ديوار ريخت چنان كه كسى از آنجا مى‏ريزد، پس آنها را گرفتم و دانستم كه از جانب خداوند جل و علا است.
حكايت بيست و ششم: سيد فاضل جليل سيد محمد باقر شريف حسينى در كتاب نوالعيون نقل كرده از عالم زاهد سيد هاشم حايرى كه در نجف اشرف عطارى بود كه دكانش نزديك صحن مقدس بود و هميشه مردم را بعد از نماز ظهر موعظه مى‏كرد در آن دكان هرگز از جماعت خالى نبود و يكى از شاهزادگان شهر دكن از بلاد هند در نجف اشرف، مجاور بود، پس براى او سفرى روى داد به سوى بعضى بلاد و او را حقه بود كه در آن پاره‏اى از جواهرات نفيسه و سنگهاى قيمتى بود، پس آن را به آن عطار سپرد چون برگشت و مطالبه نمود منكر شد، پس در كار خود متحير ماند ناچار پناه به روضه مطهره برد و عرض كرد فدايت شوم، از اهل و ديار جدا شدم و از جاه و اموال فراوان اعراض كردم و اختيار كردم مجاورت قبر مطهر تو را به جهت رستگارى در روز رستخيز و سپردم مايه توكل خود را در نزد زاهدترين اهل بازار و حال به دينارى از آن اقرار ندارد و بر انكار اصرار مى‏نمايد و مرا شاهدى نيست جز خداى و حكمى غير از جنابت از تو مالم را مى‏خواهم، چون تفرعض به نهايت رسيد، خوابش ربود امام (عليه‏السلام) را در خواب ديد و به او فرمود: چون آخر شب دروازه بلد باز شود بيرون رود و اول كسى را كه مى‏بينى كه خواست از او بيرون رود حقه خود را از او مطالبه كن كه او آن را به تو مى‏رساند؛ پس بيدار شد و به فرموده عمل كرد، پس پيرمرد صالح عابدى را ديد كه به پشت خود هيزم مى‏كشد به جهت تحصيل قوت حلال و عمر خود را صرف مى‏كرد در قناعت و عبادت پس حيا كرد از او و مايوسانه برگشت و داخل شد در روضه مقدسه و كلام گذشته را اعاده نمود؛ پس در شب دوم ديد آنچه در شب اول ديده بود، پس بيرون رفت و همان مرد را ديد پس برگشت و سئوال خود را اعاده نمود در شب سوم نيز به همان نحو در خواب ديد پس بيرون رفت و همان مرد را ديد. تمام مقدمات را براى او نقل كرد و حقه را از او خواست چون عابد سخن او را شنيد ساعتى فكر كرد آن گاه گفت ان شاء الله به تو حقه را مى‏رساند فردا بعد از ظهر در نزد دكان شيخ عطار چون روز ديگر شد و مردم جمع شدند در نزد دكان؛ عابد خواهش نمود از عطار كه امروز وعظ را به من واگذار، پس عابد گفت: من فلان پسر فلانم و مرا خوفى است شديد از حق الناس و بى رغبتى به زر، و سيم به توفيق خداوند و قناعت و عزلت و با اين حال مرا امرى عظيم روى داد كه مى‏ترسانم شما را از عذاب اليم و سختى آتش دوزخ و خبر مى‏كنم شما را نه بعضى از آنچه خواهد آمد و در روز جزا، بدانيد كه من قرض كرده بودم براى حاجت پيش از اين به مدتى از بعضى يهود و صد دينار به حساب عجم كه عشر يك قران است و قرار دادم كه آن در ظرف بيست روز به او برسانم هر روز نصف عشرى، پس قسط ده روز را وفا كردم از قيمت هيزم آن گاه او را طلب كردم اثرى از او نديدم و كسى گفت كه او به بغداد رفته، پس شبى در خواب ديدم كه گويا قيامت بر پا شده و مردم جمع شدند در موقف حساب و مرا با دو نفر ديگر به موقف حساب آوردند، پس مرا به سوى او فرستاد چون به سمت او قصد كردم صراط را ديدم كه بر روى دوزخ است و از صداى مهيب ترسناك او هراسان شدم، چون رسيدم به او طلبكار يهودى خود را ديدم كه مانند خدره آتشى از دوزخ درآمد و بر صراط ايستاد و راه مرا بست و گفت: پنجاه دينار مرا بده و از پى كار خود برو، پس هر چه تضرع و انابه كردم و گفتم تو را جستجو كردم و در رساندن آن به تو تقصيرى نكردم، سودى نبخشد و گفت راست مى‏گويى، ولكن از صراط نخواهى گذشت، مگر آن كه حق مرا وفا كنى چون صراط او را ديدم گريستم و لابه كردم و گفتم الآن چيزى ندارم كه حق تو را به آن وفا كنم، پس يهودى گفت: بگذار مرا كه يكى از انگشتان خود را بر عضوى از اعضاى تو بگذارم، پس به اين راضى شدم چون راه را بسته بود در مطالبه ابرام مى‏نمود، پس انگشت خود را بر سينه من گذاشت از شدت سوزش او بيدار شدم و سينه خود را چنين مجروح ديدم و تا كنون به معالجه او مشغولم و از يهودى اثرى نيافتم آن گاه سينه خود را گشود، پس مردم ديدند در او زخمى منكر و صداى ايشان به گريه و زارى بلند شد و عطار ترسيد و صاحب حقه را به گوشه‏اى برد و توبه كرد و حقه را داد و عذر خواست.
حكايت بيست و هفتم: سيد جليل غياث الدين عبدالكريم بن احمد بن طاووس در كتاب فرحة الغرى نقل كرده كه در سنه پانصد و يك (٥٠١) هجرى در نجف اشرف گرانى به جايى رسيد كه هر رطل نان كه نود و يك مثقال بود به يك قيراط مى‏فروختند و به همين منوال تا چهل روز گذشت، پس مردم از سختى كار به دهات متفرق شدند و از خدام حضرت امير المومنين (عليه السلام) مروى بود كه او را ابو البقاء بن سويقه مى‏گفتند و صد و بيست سال از عمرش گذشته بود و از خدام غير او كسى نماند، پس كار بر او سخت شد زنش و دخترانش به او گفتند ما هلاك شديم تو نيز چون ساير خدمه برو شايد خداوند درى باز كند كه به آن زندگى كنيم، پس عزم كرد بر رفتن و داخل شد در قبه شريفه صلوات الله على صاحبها و زيارت كرد و نماز به جاى آورد، و در بالاى سر حضرت نشست و گفت: يا اميرالمؤمنين صد سال در خدمتت به سر بردم و از تو جدا نشدم نه حله را ديدم نه سكون و حال گرسنگى مرا و اطفالم را آزار رسانده و اينك از تو جدا مى‏شوم و بر من گران است، مفارقت تو وداع مى‏كنم تو را كه وقت مفارقت ميان من و تو رسيده آنگاه بيرون آمد و با مكارى بيرون رفت كه به وقف و سو راء بگذرد و در مرافقت او بود وهبان سلمى و ابو كردان و جماعتى از مكاريان و شب از نجف بيرون رفتند و تا ابوهيبش آمدند، پس بعضى گفتند وقت بسيار است پس فرود آمدند و ابوالبقاء نيز با ايشان فرود آمد و خوابيد، پس اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را در خواب ديد كه به او مى‏فرمايد: اى ابوالبقاء از ما مفارقت كردى، پس از اين مدت دراز؛ برگرد به همانجا كه بودى؛ پس گريان از خواب برخواست؛ پس از سبب گريستن او پرسيدند، آنچه در خواب ديد نقل كرد و برگشت چون دخترانش او را ديدند فرياد برآوردند، پس خواب خود را نقل كرد و بيرون آمد و كليد قبه مطهره را از زحان ابى عبدالله بن شهريار قمى كه از بزرگان علما است گرفت و به عادت خود نشست تا سه روز، روز سوم مردى وارد شد و توبره در پشت او بود به هيات آنان كه پياده به مكه مى‏روند، پس آن را باز كرد و از آن جامه در آورد و پوشيد و داخل قبه مطهره شد و زيارت كرد و نماز به جاى آورد و يك اشرفى به ابوالبقاء داد و گفت از اين طعامى براى من حاضر كن، كه نهار بخورم، ابوالبقاء نان و ماست و خرما حاضر كرد، پس به او گفت: اينها موافق مزاج من نيست ببر اينها را براى اولاد خود كه صرف كنند و اين اشرفى ديگر را بگير و براى من مرغى و نانى بگير، و پس آن را گرفت و آورد چون وقت نماز ظهر شد نماز ظهر و عصر را به جاى آورد آمد به خانه آن مرد با او بود، پس طعام را حاضر نمود و با هم خوردند و آن مرد دست خود را شست و گفت براى من سنگهاى وزنه طلا را، بياور، پس ابولبقاء رفت نزد زيدبن واقصه زرگر كه در در خانه تقى بن اسامه علوى نسابه بود و از او صينى‏١٨١ را گرفت كه در او بود و زنها طلا و نقره پس آن مرد جمع كرد تمام وزنه‏ها را و آن را در كفه گذاشت. حتى جو و برنج و حبه و شبه و كيسه پر از طلا بيرون آورد و در مقابل آن وزنه‏ها گذاشت و آن را در دامن ابوالبقاء ريخت و برخواست و آنچه ماند آن را بست و كفش خود را پوشيد، پس ابوالبقاء به او گفت: اى سيد من، اين را چه كنم، گفت: اين از آن توست، فرمود: آن كسى كه به تو گفت برگرد به همانجا كه بودى كه به تو مقابل وزنها بدهم و اگر بيشتر از اين آورده بودى هر آينه مى‏دادم، پس ابوالبقاء مدهوش شد و به رو در افتاد و آن مرد رفت و ابوالبقاء دختران خود را شوهر داد و خانه خود را ساخت و حالش نيكو شد.
حكايت بيست و هشتم: جناب عالم كامل و سيدالافاضل الورع التقى آقا سيد هادى عاملى مجاور كاظمين كثرالله فى المسلمين امثاله كه در تقوا يگانه و در فضل مردانه‏اند، نقل فرمود: كه در سال ١٢٧٨ آب دجله طغيان كرد و به دور بلد كاظمين احاطه نمود و راهها مسدود شد و چون شط فرو نشست، آبهاى ايستاده اطراف بلد از بساتين و غيره كه به قدر قامت بود و بعضى جاها زيادتر گل و باطلاق زياد مانع از رفتن به شط و آوردن آب شد، پس اهل بلد سده بستند ميان بساطين از بلد تا لب شط، به مقدار آن كه يك نفر از آن بگذرد و باقى جاها به جهت آب و گل قابل عبور نبود روزى قريب مغرب به جهت نداشتن آب و احتياج عيال ظرفى، برداشتم و به كنار شط رفتم و وضو ساختم و ظرف را پر كردم چون خواستم برگردم به جهت ظلمت آن راه باريك گم شد و از مراجعت مايوس شدم، چه به هر كجا قدم مى‏گذاشتم در گل فرو مى‏رفت كه محيط بود به اطراف شط به نحوى كه مستقر نمى‏شد تا مطمئن شده خود را به ساحل برسانم و به همين حال ماندم و ظلمت فرو گرفت و بر توقف در آن مكان عازم شدم با نهايت تشويش كه از جهت عيال داشتم، پس به باب الحوائج حضرت كاظم (عليه‏السلام) استغاثه كردم و متوسل شدم ناگاه مردى از ميان باغها پيدا شد و بر من سلام كرد، از او خجل شدم كه مرا به اين حال ديده كه در گل فرو مانده‏ام، پس از حالم پرسيد براى او شرح كردم، نزديك شد و دست مرا گرفت و ظررف آب را برداشت و هر كجا قدم مى‏گذاشت من پاى خود را در جاى قدم او مى‏گذاشتم و با او سير مى‏كردم تا رسيدم به اول سد كه از او مى‏گذشتند، پس به او گفتم خداوند تو را جزاى خير دهد ظرف را به من ده گفت: تو نمى‏دانى چگونه او را بردارى و او در پيش و من در پشت سر او مى‏رفتم و در هر مقدارى از سير سئوال مى‏كردم كه ظرف را به من ده و برگرد و او قريب به همان مضمون به من جواب مى‏داد و من چنان غافل بودم كه ملتفت نشدم كه آب همه اطراف را گرفته و از براى احدى محلى در اين بساطين نمانده و از اين جهت اصرار مى‏كردم كه به محل خود برگردد به خيال آن كه از سكنه بساتين است. تا آن كه نزديك شديم به اواخر سد ظرف را به من داد و دست مرا گرفت كه در آب نيفتم چون راه سد تنگ بود و مرا مقدر داشت چون در پشت سر من افتاد برگشتم به طرف او كه براى رحمتش چيزى به او دهم او را نيافتم آن وقت ملتفت شدم و گفتم: سبحان الله من چگونه به اين شخص اصرار مى‏كردم كه برگرد و حال آن كه در اين زمين محلى نبود كه او به آنجا برگردد و دانستم كه او از بندگان صالحين بود.

١٧١) مسيب نام مكانى است در نزديك شهر كربلا. م
١٧٢) مراد شهر سامرا است كه مرقد و مدفن امامان همام، حضرت هادى و امام حسن عسگرى و حكيمه خاتون دختر امام جواد و عمه امام حسن عسكرى و نرجس خاتون مادر حضرت صاحب الامر (عليه السلام) كه همه اين چهار بزرگوار داخل يك ضريح قرار دارند. م
١٧٣) كلمه در اصل فرخ بود كه به معنى جوجه است و چون كنايه است از فرزند به همان صورت ترجمه شد.منه‏
١٧٤) بعضى از مورخين نوشته‏اند كه سيد رضى تفسيرى بر قرآن نوشته كه حدود ١٠ جلد، كه از جهاتى بر التبيان شيخ طوسى برترى دارد. متاسفانه از آن تفسير عظيم جز جلد پنجم بقيه تا به حال به دست نيامده و در ضمن اسم آن‏تفسير كه جز پنجم آن اخيرا ترجمه شده و توسط آستان قدس چاپ و نشر شده حقائق التاويل فى متشابه التنزيل است. نه آنكه مرحوم نورى در متن ثبت كرده البته ايشان جا به جا اسم تفسير را ثبت نمودند علاوه بر اينكه به جاى متشابه؛ دقايق ذكر كرده‏اند. م‏
١٧٥) سوره آل عمران ٣ آيه ٩٧
١٧٦) علامه شريف رضى، حقايق التاويل فى متشابه التنزيل، ترجمه دكتر محمود فاضل، انتشارات قدس رضوى. ص ٢٩٠. ١٣٦٦
١٧٧) علامه شريف رضى، حقايق التاويل فى متشابه التنزيل، ترجمه دكتر محمود فاضل، انتشارات قدس رضوى، ص ٢٩٢-٢٩١
١٧٨) مهمانخانه كه در هر طايفه از اعراب باديه نشين براى خود دارند. م‏
١٧٩) جناب شيخ محمد قاسم مذكور از معروفين علما است و در كتب رجاليه چون رياض العلماء و امل الآمل حالات و تصانيفش مذكور و اين حكايات را ديدم به خط عالم فاضل ميرزا مهدى بن محمد سعيد گلستانه به اين طريق كه گفت: ديدم در مشهد مولاى خود و مولاى هر مومن و مومنه اميرالمؤمنين سيدالوصيين (صلى الله عليه و آله و سلم) و على ابناء الطاهرين در سالى كه مشرف شدم به بوسيدن عتبه آن جناب كه سال هزار و سيصد و بيست و پنج بود به خط شيخ جليل و شيخ ابراهيم بن شيخ فاضل كامل صالح اورع اهل زمان و ازهد ايشان و اعبد دهر و اسعد ايشان تقى نقى صاحب كرامات و مقامات باهرات شيخ قاسم كاظمينى مولد نجفى مسكن در حيات و ممات قدس الله روحه در ظهر كتاب مزار جامع ابواب استبصار كه از مصنفات والد مرحوم او است. كه صورتش اين بود شنيدم از او چند دفعه كه مى‏فرمود كيفيت مجاورت سيدالوصيين عليه السلام را چنان بود كه به دينى مبتلا شدم كه براى او چاره نديدم و ترسيدم كه مشغول الذمه بمانم و از دست ظلمه پاره هموم به من رسيد، پس عزم كردم به غربت به سوى ديار عجم، پس خواستم تجديد عهد كنم با حسين بن على بن ابيطالب (عليه‏السلام) چون به نجف اشرف رسيدم در آن شبى كه فرداى آن عزم سفر داشتم اقدام به جههت بوسيدن عتبه، پس با قلب حزيين به امام خطاب كردم و عرض كردم يا اميرالمومنين،، من عزم كردم مسافرت به سوى عجم و از وارد شدن بر خان و وزير بزرگ چاره ندارم و اگر لسان مقال من از ايشان سوال نكند اما زبان حالم فرياد مى‏كند بر حال من و اگر لسان مقال ايشان با من تكلم نكند اما زبان حالشان با من سخن مى‏گويد، كه تو واگذاشتى چنگ زدن به دامان ائمه معصومين (عليهم‏السلام) را و متمسك شدى به‏دامان ما آن‏گاه رفتم خوابيدم كه سحر رحلت كنم، چون به خواب رفتم مردى را ديدم كه بر من صيحه مى‏زند و در او بود آثار عظمت و صلاح و بزرگى و اسمش حاج على بود و او را با لطف بسيا بود و رفاقت نيكويى داشت. ديدم كه غضبناك بر من نظر مى‏كند و دو چشمش مشتعل است بر من، چون او را چنين ديدم شكستگى خاطرم زيادتر شد و گفتم اى حاج على، چنين غضبى از تو معهود نبود به اين سختى و شدت در اين حال نداء عظيمى از منار بر آمد كه گوينده مى‏گويد كه اى عاقل اين موضعى است كه پادشاهان عتبه آن را مى‏بوسند و، تو قصد دارى كه از او رحلت كنى، پس بيدار شدم و عزم كردم بر توطن و فرستادم و عيال را آوردم و سال منقضى نشد كه دينم ادا و عيشم برجاست و پيوسته از آن جناب لطف و مرحمت مى‏بينم صاحب رياض العلماء مى‏گويد: در نجف اشرف به خدمتش رسيدم و از رخسارش نور ساطع بود او مصداق قول خداوند بود كه: (سيماهم فى وجوهم من اثرالسجود) و بعد از هزار و صد مرحوم شد. منه نور الله. ١٨٠) شباك يعنى قبه مشبك و در ضمن نام مكانى در مدينه و در مكه است و نام يك نوع گياهى هم هست ولى مراد مرحوم نورى همان قبه مشبك است كه در حرم حضرت عباس است. م‏
١٨١) در گذشته سينى را با صاد مى‏نوشتند ايشان هم از همان رسم الخط قديم استفاده كرده‏


۸
کلمه طيبه

ادامه باب پنجم: در ذكر ساير صفات و جهات و وجوه و عناوين موجوده در اهل علم و مشتغلين و اخيار و متديوس خصوص‏قاطنين در عتبات عاليات و مجاورين قباب عرش درجات، كه ملاحظه هر يك خود كافى در ريحان، بلكه لزوم رعايت ايشان است، از هر كس به مقدار استعداد و مكنت و آن بسيار است و به هشت نوع از آن اكتفا مى‏كنيم‏ حكايت بيست و نهم: جناب عالم جليل و فاضل نبيل الصالح الصفى آقا ميرزا اسماعيل سلماسى ايده الله نقل كرد از والد ماجد خود عالم ربانى و مؤيد آسمانى صاحب كرامات باهره آخوند ملازن العابدين سلماسى مجاور ارض اقدس كاظمين كه سابقا كرامتى از ايشان نقل شد، كه فرمود: در سنه هزار و دويست و چهل و شش، كه طاعون عام عالم را فرو گرفت و ديار را از اهلش خالى نمود آب دجله طغيان كرد به نحوى كه در كوچه‏ها و صحن مقدس كاظمين آب جارى شد و مردم متفرق شدند و در صحن مقدس بسته شد. چند نفر از صلحا بنا را به رفتن به سامره گذاشتند، سفينه‏اى گرفتند و مرا هم با عيال در آنجا نشاندند، چون چند فرسخى دور شديم به چند جا از سد رسيديم كه شكسته بود و عرض و عمقش زياد، كشتى را هم بايد بكشند، عبور از آن مواضع ممتنع، لهذا ناخدا برگشت و در آخر باغات كاظمين قصرى عالى از نوابى هندى بود، كه پيوسته اظهار محبت مى‏كرد و در وقت فرار از مرض اصرار داشت كه در آن قصر منزل كنم قبول نكردم در اين حال كه كشتى برگشت و از آنجا بايد عبور كند به ناخدا گفتم به آنجا فرود آيد هر چه سعى و كوشش كرد، نتوانست از تندى آب خود را به آنجا برساند، لهذا از او دور شد و به هر قطعه خشكى كه مى‏رسيد بعضى بيرون مى‏رفتند تا به جايى رسيد و ما را بيرون كرد چون در آمديم ديديم در ميان شط و در و پنجره و چوبهاى قصر است كه بر روى آب مى‏رود معلوم شد كه در اين حال خراب شده و چون در محل نزول خود نظر كرديم و ديديم در وسط آب است و راهى به خشكى ندارد. متحير مانديم، در اين حال مرد پيرى پيدا شد و خود را در آب انداخت و به ما رساند و از حال ما مطلع شد، برگشت و از شاخهاى خرما راهى بست و ما را بيرون برد از آنها سايه بانى ساخت و ما را منزل داد و گندمى آورد نانى ترتيب داديم، يكى از عيال مبتلا شد به طاعون و فوت شد و آن مرد همراهى كرد در تجهيز، پس برگشتيم به بلد و در سمت پشت سر صحن خانه گرفتيم و در آن غير از من و يك نفر ديگر در خانه مقابل ساكنى نبود. شيخ محمود كليددار به ملاحظه رفاقت و دوستى كه داشت امر نمود، در صحن را كه بعد از چهل روز مسدود بود باز نمودند و احدى به آنجا راه نداشت، چون در باز شد ديدم شخصى را از اهل علم كه او را ملا على مى‏گفتند و از فضلا بود، لكن در آخر عمر فى الجمله خبط دماغى بهمرسانده در صحن بود، پس به او از روى تعجب گفتم كه در اين مدت چهل روز چگونه بى معاش زندگى كردى، پس در ما نگريست و ملامت كرد از سستى اعتقاد و اين آيه را خواند. و فى السما رزقكم و ما توعدون١٨٢ دانستيم كه رزقش را در اين مدت از خزانه غيب رساندند، پس در حرم مطهر را گشودند و زيارت كرديم و چون كسى نبود هر روز وقت ظهرى باز مى‏كردند و من لقمه نانى مى‏خوردم و قيلوله مى‏كردم آن گاه مشرف مى‏شدم، پس از اداى نماز و زيارت بر مى‏گشتم و در را مى‏بستند. تا آن كه روزى چون به خواب رفتم، ديدم در حرم مطهر تنها مشغول زيارتم چون غالب آن ايام جنازه‏اى را از در صحن كه سمت پائين پا است داخل كردند و به قدر نه نفر يا بيشتر تا دوازده كه زيادتر همراه جنازه نبود و دو شخص سفيدپوش به هياتى كه دانستم هر دو ملكند با او همراهند. مانند: موكلين تا آن كه نزديك ايوان مقدس رسيدند، پس حضرت موسى بن جعفر (عليهماالسلام) را ديدم در حرم مطهر است و به آن دو شخص فرمود: به زبان فارسى جرئت تا اينجا، پس آن دو نفر شرمگين شدند و در گوشه خود را مخفى كردند، پس جنازه را آن جماعت نزديك ضريح گذاشتند و صف كشيدند و چيزى بر روى جنازه انداخته بودند، كه يكى از گوشه‏هاى آن پاره بود، مقدم آن جماعت زيارت مختصرى خواند، چنانچه همان شخص در وقت دخول حرم اذان دخول مختصرى خواند شخصى از ايشان در حال كشيدن آن صف به من متصل شد از او پرسيدم كه: اين جنازه از كيست، گفت: از فلان شخص و او را مى‏شناختم كه بسيار بدكار و متهتك در معاصى و متجرى بود، پس متعجب شدم كه چنين مجرم تبه كار مقامش به اينجا رسد كه حضرت چنين شفقتى درباره او كند، پس از كثرت شوق و شعف و اميدوارى به شفاعت آن بزرگوران كه تا به اينجا است مشغول گريه شدم و از خواب بيدار شدم وقت حرم بود وضو گرفتم و داخل شدم چون به همان جا كه در خواب ايستاده بودم رسيدم جنازه را ديدم كه مى‏آورند همان اشخاص كه همه را مى‏شناختم و از اجامره و اوباش بلد بودند، به همان عدد مخصوص وارد شدند بهمان روش و اذن و دخول و گذاشتن در آن محل و صف كشيدن و همان روپوش بهمان علامت و همان شخص مشغول زيارت شد و همان شخص كه به من متصل شده بود در اين حال در پهلوى من ايستاد جز آن دو ملك و ظهور حضرت در باقى ابدا اختلافى نداشت؛ پس مبهوت ماندم و يقين كردم كه ميت همان است كه در خواب پرسيدم با اين حال از همان شخص سوال كردم گفت: فلان و نام همان شخص فاجر را برد و مرحوم اسم شخص را نبرد و كتمان ميكرد كه رسوا نشود.
حكايت سى ام: جناب عالم فاضل ثقه شيخ باقر كاظمينى مجاور در نجف اشرف كه از احفاد عالم جليل معروف شيخ هادى كاظمينى است نقل كرد كه: در نجف اشرف مرد مومنى بود در سلك اهل علم كه او را شيخ محمد مى‏گفتند، در نيت و طويت و سريره صدق و صفا و خلوصى داشت، مبتلا به مرض سينه بود به نحوى كه چون سرفه مى‏كرد با اخلاط سينه خون بيرون مى‏آمد و با اين مرض در نهايت فقر و پريشانى و مالك قوت روز نبود و غالب اوقات مى‏رفت نزد اعراب باديه نشين كه در حوالى نجف ساكنند به جهت تحصيل قوت هر چند جو باشد و با اين مرض و فقر دلش مايل به زنى از اهل نجف شده بود و هر چند او را خواستگارى مى‏كرد به جهت فقرش كسان آن زن اجابت نمى‏كردند و از اين جهت در هم و غم شديد بود و چون مرض و فقر و ياس از تزويج آن زن، كار را بر او سخت كرد، عزم نمود بر كردن آنچه معروفست؛ در ميان اهل نجف، كه هر كه را امر سختى روى دهد چهل شب چهارشنبه رفتن به مسجد كوفه را مواظبت كند كه لا محاله حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه را به نحوى كه نشناسد ملاقات خواهد نمود و مقصدش به او خواهد رسيد، مرحوم شيخ باقر نقل كرد كه شيخ محمد گفت: من چهل شب چهارشنبه بر اين عمل مواظبت كردم چون شب چهارشنبه آخر شد و آن شب تاريكى بود از شب‏هاى زمستان و باد تندى مى‏وزيد، كه همراه باران بود و من نشسته بودم در دكه كه داخل در مسجد است و آن دكه شرقيه مقابل در اول كه در طرف چپ كسى است كه داخل مسجد مى‏شود و متمكن نبودم از دخول در مسجد به جهت خونى كه از سينه ميآيد و چيزى نداشتم كه اخطلاط سينه را در آن جمع كنم و انداختنش در مسجد هم روا نبود و چيزى هم نداشتم كه سرما را از من دفع كند، دلم تنگ و غم و اندوهم زياد و دنيا در چشمم تاريك شد و فكر مى‏كردم كه شبها تمام شد و اين شب آخر است نه كسى را ديدم و نه چيزى برايم ظاهر شد و اين همه مشقت و رنج عظيم بردم و بار زحمت و خوف بر دوش كشيدم در چهل شب كه از نجف ميايم به مسجد كوفه و با اين حال جز ياس برايم نتيجه ندهد و من در اين كار خود متفكر بودم و در مسجد احدى نبود و آتش روشن كرده بودم به جهت گرم كردن قهوه كه با خود از نجف آورده بودم و بخوردن آن عادت داشتم و بسيار كم بود كه ناگاه شخصى از سمت در اول مسجد متوجه من شد چون از دور او را ديدم مكدر شدم و گفتم كه اين اعرابى است از اهالى اطراف مسجد آمده نزد من كه قهوه بخورد و من امشب بى قهوه مى‏مانم و در اين شب تاريك، هم و غمم زياده خواهد شد. در اين فكر بودم كه او به من رسيد و بر من سلام كرد و نام مرا برد و در مقابل من نشست. از اين كه نام مرا مى‏دانست تعجب كردم و گمان كردم كه او از آنهائى است كه در اطراف نجف‏اند و من گاهى بر ايشان وارد مى‏شدم، پس پرسيدم از او كه از كدام طايفه عرب است گفت: كه از بعض ايشانم، پس اسم هر يك از طوايف عرب كه در اطراف نجف بودند، بردم گفت نه از آنها نيستم، پس مرا به غضب آورد از روى سخريه و استهزاء گفتم: آرى تو از طريطره و اين لفظى است بى معنى، پس از سخن من تبسم كرد و گفت: حرجى‏١٨٣ بر تو نيست من از هر كجا كه باشم ترا چه محرك شده كه به اينجا آمدى، گفتم سئوال كردن از اين امور به تو هم نفعى ندارد، گفت، چه ضرر دارد بتو كه مرا خبر دهى پس از حسن اخلاق و شيرينى سخن او متعجب شدم و قلبم به او مايل شد و چنان شد كه هر چه سخن مى‏گفت محبتم به او زياد مى‏شد، پس براى او تتن‏١٨٤ سبيلى ساختم و به او دادم گفت تو آن را بكش من نمى‏كشم، پس براى او در فنجان قهوه ريختم و به او دادم گرفت و اندكى از آن خورد آن گاه به من داد و گفت تو آن را بخور، پس گرفتم و آن را خوردم ملتفت نشدم كه تمام آن را نخورده آنا فانا محبتم به او زياد مى‏شد، پس گفتم: اى برادر خداوند تو را امشب براى من فرستاده كه مونس من باشى آيا نمى‏آئى با من كه برويم بنشينيم در مقبره جناب مسلم گفت با تو مى‏آيم حال خبر را نقل كن. گفتم: اى برادر، واقع را براى تو نقل مى‏كنم من بغايت فقير و محتاجم از آن روز كه خود را شناختم و با اين حال چند سال است از سينه‏ام خون مى‏آيد و علاجش را نمى‏دانم و عيال نيز ندارم و دلم مايل شده به زنى از اهل محله خودم در نجف اشرف و چون در دستم چيزى نبود گرفتنش برايم ميسر نيست و مرا اين ملاهاى ملاعين مغرور كردند و گفتند كه به جهت حوائج خود متوجه شو به صاحب الزمان (عج) و چهل شب چهارشنبه در مسجد كوفه بيتوته كن كه آن جناب را خواهى ديد و حاجتت را خواهد برآورد و اين آخرين شبهاى چهارشنبه است و چيزى نديدم و اين همه زحمت كشيدم در اين شبها اين است سبب آمدن من به اينجا و اين حوائج من است، پس گفت: در حالتى كه من غافل بودم و ملتفت نبودم، اما سينه تو پس عافيت يافت و اما آن زن، پس به اين زودى خواهى گرفت و اما فقرت پس به حال خود باقى است تا بميرى و من، با اين بيان و تفضيل ملتفت نشدم، گفتم نمى‏رويم به سوى جناب مسلم، گفت: برخيز، پس برخواستم و در پيش روى من افتاد چون وارد زمين مسجد شديم به من گفت آيا دو ركعت نماز تحيت مسجد نكنيم، گفتم: مى‏كنيم، پس ايستاد نزديك شاخص سنگى كه در ميان مسجد است و من در پشت سرش ايستادم به فاصله، پس تكبيره الاحرام را گفتم و مشغول خواندن فاتحه شدم كه ناگاه شنيدم قرائت فاتحه او را كه هرگز از احدى چنين قرائتى نشنيدم، پس از حسن قرائتش در نفس خودم گفتم شايد او صاحب الزمان (عليه‏السلام) باشد و شنيدم پاره كلمات از او كه دلالت بر اين مى‏كرد، آن گاه نظر كردم به سوى او، پس از حضور اين احتمال در دل در حالى كه آن جناب در نماز بود كه ديدم نور عظيمى به آن حضرت را احاطه نمود بنحوى كه مانع شد مرا از تشخيص شخص شريفش و در اين حال مشغول نماز بود و من قرائت آن جناب را مى‏شنيدم و بدنم مى‏لرزيد و از بيم حضرتش نتوانستم نماز را قطع كنم، پس به هر نحو بود نماز را تمام كردم و نور را از زمين بالا رفت پس مشغول شدم به گريه و زارى و عذر خواهى از سؤ ادبى كه در مسجد با جنابش كرده بودم و گفتم اى آقاى من، وعده جناب راست است كه مرا وعده دادى كه با هم برويم به قبر مسلم در بين سخن گفتن بودم كه نور متوجه جانب قبر مسلم شد، پس من نيز متابعت كردم و آن نور داخل در قبه مسلم شد و در فضاى قبه قرار گرفت و پيوسته چنين بود و من مشغول گريه و ندبه بودم تا آن كه فجر طالع شد و آن نور عروج كرد چون صبح شد ملتفت شدم به كلام آن حضرت كه اما سينه‏ات پس شفا يافت ديدم سينه‏ام صحيح و ابدا سرفه نمى‏كنم و هفته نكشيد كه اسباب تزويج آن دختر فراهم آمد من حيث لا احتسب و فقرم به حال خود باقى است، چنانچه آن جناب فرمود والحمدلله.
حكايت سى و يكم: مرحوم مغفور عابد صالح سيد محمد عاملى پسر حاج سيد عباس كه حال زنده و در قراى جبل عامل ساكن است به واسطه تعدى حكام كه خواستند او را نظام كنند از وطن متوارى شده با بى بضاعتى به نحوى كه در روز بيرون آمدنش از جبل عامل جز يك قمرى كه صد دينار عجمى است نداشت و هرگز سئوال نمى‏كرد. مدتى سياحت كرد و در ايام سياحت و در بيدارى و خواب عجايب بسيار ديد، بالاخره در نجف اشرف مجاور شد و در صحن مقدس از حجرات فوقانيه منزلى گرفت و در نهايت پريشانى مى‏گذراند و بر حالش جز دو سه نفر كسى مطلع نبود، تا آن كه مرحوم شد و از وقت بيرون آمدن از وطن تا فوت پنج سال طول كشيد و با حقير مراوده داشت بسيار محبوب و عفيف در روزهاى تعزيه دارى حاضر مى‏شد و گاهى از كتب ادعيه عاريه مى‏گرفت و چون بسيارى اوقات زياده از چند دانه خرما و آب چاه صحن متمكن نبود، لهذا به جهت وسعت رزق مواظب ادعيه ماثوره بود. گويا كمتر ذكر و دعائى بود، كه از او فوت شد در غالب شب و روز مشغول بود وقتى مشغول نوشتن عريض خدمت حضرت حجه عجل الله فرجه شد بنا گذارد كه چهل روز مواظبت كند به اين طريق كه قبل از طلوع آفتاب همه روزه مقارن باز شدن دروازه كوچك كه به سمت دريا است بيرون رود به طرف راست قريب به چند ميدان دور از قلعه كه او را احدى نبيند، آنگاه عريضه را در گل گذاشته به يكى از نواب آن حضرت بسپارد و در آب اندازد و چنين كرد تا سى و هشت يا نه روز. فرمود: بر مى‏گشتم در حالتى كه سرم پائين بود و خلقم بغايت تنگ كه ملتفت شدم گويا كسى از عقب به من ملحق شد به لباس عربى با چفيه و عقال و سلام كرد با حال افسرده جواب مختصرى دادم و توجه به جانب او نكردم، چون ميل سخن با كسى را نداشتم قدرى در راه با من موافقت كرد و من بهمان حال اول باقى بودم، پس به لهجه جبل عامل فرمود: سيد محمد چه مطلب دارى كه امروز سى و هشت و يا نه روز است كه قبل از طلوع آفتاب بيرون مى‏آئى و تا فلان مكان از دريا مى‏روى و عريضه در آب مى‏اندازى، گمان مى‏كنى امامت از حاجتت مطلع نيست، سيد گفت من تعجب كردم كه احدى بر شغل من مطلع نبود خصوص اين مقدار از ايام، و كسى مرا در كنار دريا نمى‏ديد و كسى از اهل جبل عامل در اينجا نيست كه من او را نشناسم خصوص با چفيه و عقال كه در جبل عامل مرسوم نيست، پس احتمال نعمت بزرگ و نيل مقصود و تشرف بحضور غائب مستور امام عصر (عليه‏السلام) را دادم و چون در جبل عامل شنيده بودم كه دست مبارك آن حضرت چنان نرم است كه هيچ دستى چنان نيست با خود گفتم، مصافحه مى‏كنم اگر احساس اين مرحله را نمودم به لوازم تشرف عمل مى‏نمايم، بهمان حالت دو دست خود را پيش بردم آن جناب نيز دو دست مبارك را پيش آورد مصافحه كردم نرمى و لطافت زيادى يافتم يقين به حصول نعمت عظما و موهبت كبرا كردم، پس روى خود را گردانيدم و خواستم دست مباركش را ببوسم كسى را نديدم.
حكايت سى و دوم: و نيز در آن ايام بعضى به سيد گفتند كه ختم آيه امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السو١٨٥ دوازده هزار مرتبه در يك مجلس بغايت مجرب است و بعضى ديگر دوازده هزار و دويست نوبت گفتند و بعضى گفته بودند، اگر كسى مشغول اين ختم شود و بنا نشده باشد كه حاجتش بر آورده شود در حال خواندن صد ماتى، بر او وارد شود كه آن را قطع كند و نتواند به اتمام رساند، روز پنجشنبه از صبح تا شام دوازده هزار نوبت را در يك مجلس خواند و شب جمعه همان روز ثانيا شروع كرد به اضافه دويست را نيز بخواند، فرمود: در حجره را بسته بودم و چون فى الجمله خوفى از ورود صدمه داشتم چراغ روشن بود هفتصد مرتبه باقى بود كه ديدم شعله چراغ مضطرب شد؛ مثل آن كه بادى به او بوزد با خود گفتم درها بسته و سوراخهاى حجره مسدود باد از كجا است در اين حال چراغ خاموش شد بسيار خوف كردم كبريت نزديك نبود كه چراغ را روشن كنم و اگر بر مى‏خواستم خوف به هم خوردن مجلس را داشتم و چون زحمت زياد كشيده بودم نمى‏خواستم دست بردارم و تمام نكنم و در تاريكى كمال اضطراب را داشتم، در اين حال گريه بر من روى داد گريستم و شكايت خود را به خداوند كردم كه نظر مرحمتى فرمايد، زمانى نگذشت كه چراغ روشن شد گويا كسى او را روشن نمود حالتم مستقر شد و ختم را تمام كردم از غرائبى كه در سياحت خود ديد و ذكرش مناسبت دارد، آنكه فرمود: چون به مشهد رضوى مشرف شدم با فراوانى نعمت آنجا بر من بسيار تنك مى‏گذشت، صبح آن روز كه بنا بود زوار بيرون بروند چون يك قرص نان كه خود را به زوار برسانم نداشتم مرافقت نكردم زوار رفتند ظهر شد به حرم مطهر مشرف، پس از اداى فريضه ديدم اگر خود را به زوار نرسانم قافله ديگر نيست و اگر به اين حال بمانم چون زمستان مى‏شد تلف مى‏شوم بر خواستم به نزديك ضريح رفتم شكايت كردم و افسرده خاطر بيرون آمدم و با خود گفتم به همين حال گرسنه بيرون مى‏روم اگر هلاك شدم مستريح مى‏شوم و الا خود را به قافله مى‏رسانم از دروازه بيرون آمدم از كسى راه را پرسيدم طرفى را به من نشان داد من هم تا غروب راه رفتم به جايى نرسيدم فهميدم راه، گمشده در بيابان بى پايانى رسيدم كه سواى حنظل چيزى در او نبود از شدت گرسنگى و تشنگى قريب به پانصد حنظل شكستم شايد يكى از آنها هندوانه باشد نبود، تا هوا روشن بود در اطراف آن صحرا مى‏گرديدم كه شايد آبى يا علفى پيدا كنم، تا بالمره مايوس شدم تن به مرگ دادم و گريه مى‏كردم ناگاه مكان مرتفعى به نظرم آمد به آنجا بالا رفتم چشمه آبى يافتم تعجب كردم، كه در بلندى چشمه آب چگونه است، شكر خداوند به جا آورده با خود گفتم آب بياشامم و وضو گرفته نماز بكنم؛ چنانچه مردم نماز كرده باشم بعد از نماز عشاء هوا تاريك شد و تمام صحرا پر از جانور و درنده شد از اطراف صداهاى غريب از آنها مى‏شنيدم بسيارى از آنها را مى‏دانستم، مثل شير و گرگ و بعضى از دور چشمشان مانند چراغ مى‏نمود. وحشت كردم چون زياده بر مردن چيزى نبود و رنج بسيار كشيده بودم رضا به قضا داده خوابيدم، وقتى بيدار شدم كه هوا به واسطه طلوع ماه روشن و صداها خاموش شده بود و من در غايت ضعف و بى حالى در اين حال سوارى نمايان شد با خود گفتم اين سوار مرا خواهد كشت؛ زيرا كه درصدد دست بردى خواهد بود و من چيزى ندارم اوقاتش تلخ خواهد شد و حداقل زخمى خواهد زد، پس از رسيدن سلام كرد جواب گفتم و مطمئن شدم، فرمود: چه مى‏كنى، با حالت اشاره ضعف اشاره به حال خود كردم فرمود: در جنب تو سه عدد خربزه است چرا نمى‏خورى من چون فحص كرده بودم و مايوس از هندوانه به صورت حنظل، چه رسد به خربزه، گفتم: مرا سخريه مكن بحال خود واگذار، فرمود: به عقب نگاه كن، نظر كردم بوته ديدم كه سه عدد خربزه داشت. پس فرمود: به يكى از آنها سد جوع خود كن. نصف يكى را، صبح بخور و نصف ديگر را با خربزه صحيح ديگر همراه خود ببر و از اين راه به خط مستقيم روانه شو فردا قريب به ظهر نصف خربزه را بخور و خربزه ديگر را البته صرف نكن كه بكارت خواهد آمد، نزديك به غروب به سياهى خيمه خواهى رسيد آنها تو را به قافله خواهند رساند، پس از نظر من غائب شد من برخواستم يكى از آن خربزه‏ها را شكستم بسيار لطيف و شيرين بود كه شايد به آن خوبى نديده بودم آن را خوردم و برخواستم و دو خربزه ديگر را برداشته روانه شدم و طى مسافت مى‏كردم تا ساعتى از روز برآمد و خربزه ديگر را شكسته نصفش را خوردم و نصف ديگر را در وقت ظهر كه هوا بسيار گرم شده بود خوردم و با خربزه ديگر روانه شدم قريب به غروب آفتاب از دور خيمه ديدم اهل آن چون مرا از دور ديدند بسوى من شتافتند و مرا به شدت تمام گرفته بعنف بسوى خيمه بردند. گويا خيال كرده بودند كه من جاسوسم و چون غير عربى نمى‏دانستم و آنها جز پارسى زبانى نمى‏دانستند هر چه فرياد كردم كسى گوش به حرفم نمى‏داد، تا به نزد بزرگ خيمه رفتم او با خشم تمام گفت: از كجا مى‏آيى راست بگو و الا تو را مى‏كشم، من به هزار حيله فى الجمله كيفيت حال خود را و بيرون آمدن ديروز از مشهد مقدس و راه گم كردن را ذكر كردم، گفت، اى سيد دروغگو، اينجاها كه تو مى‏گوئى متنفسى عبور نمى‏كند الا آن كه تلف خواهد شد و جانور او را خواهد خورد، علاوه اينقدر مسافت مقدور كسى نيست كه در اين زمان طى كند؛ زيرا كه به اين طريق متعارف از اينجا تا مشهد سه منزل است و از اين راه كه تو مى‏گويى منزلها خواهد بود راست بگو والا تو را با اين شمشير مى‏كشم و شمشير خود را بر روى من كشيد در اين اثنا خربزه از زير عباى من پيدا شد، گفت: اين چيست تفصيل را گفتم تمام حاضرين گفتند در اين صحرا ابدا خربزه نيست خصوص اين قسم كه ما تا كنون نديده‏ايم، پس بعضى به بعض ديگر رجوع كردند و به زبان خود گفتگوى زيادى كردند و گويا مطمئن شدند كه اين خرق عادتى است و بايد از حضرت مقدس رضوى (عليه‏السلام) باشد، پس آمدند و دست مرا بوسيدند و در صدر مجلس نشانيدند و كمال احترام اعزار را معمول داشتند لباسهاى مرا به جهت تبرك بردند لباسهاى نيكو برايم آوردند و دو شب و دو روز مهمان دارى كردند، در نهايت خوبى روز سوم ده تومان به من دادند و سه نفر با من فرستادند كه مرا به قافله رساندند.
حكايت سى و سوم: سيد على سمهودى در تاريخ مدينه از ابى بكر مقرى نقل كرده كه گفت: من و طبرانى و ابوالشيخ در حرم حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بوديم به حال پريشانى از گرسنگى كه در ما اثر كرده بود به همين نحو روز را به سر برديم تا شام، پس حاضر شدم در نزد مرقد منور حضرت و عرض كردم يا رسول الله، الجوع و برگشتم و خوابيدم و طبرانى نشسته بود و مطالعه مى‏كرد، پس شخصى علوى حاضر شد و با او دو غلام بود و با هر يك زنبيلى كه در او چيزى بود پس نشستيم و خورديم و باقى مانده آن را در نزد ما گذاشت و گفت: اى قوم، آيا شكايت كرديد بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؛ زيرا كه من آن جناب را در خواب ديدم، پس مرا امر كرد كه چيزى بردارم و براى شما آوردم.
حكايت سى و چهارم:١٨٦ و نيز در آنجا از ابى العباس بن نفيس مقرى نقل كرد كه گفت: من سه روز در مدينه طيبه گرسنه ماندم، پس آمدم نزد قبر مطهر و گفتم يا رسول الله، گرسنه‏ام آن گاه با حالت ضعف خوابيدم ناگاه دختركى با پاى خود مرا لگد زد، پس برخاستم و با او به خانه‏اش رفتم، پس مقدارى نان و گندم و خرما و روغن در نزدم حاضر كرد و گفت: بخور اى ابوالعباس كه مرا به اين امر كرده جدم (صلى الله عليه و آله و سلم) هر وقت گرسنه شدى بيا به نزد ما والحمدلله اولا و آخرا.
آباد كردن خانه‏هاى خداوند
پنجم: از جهات موجوده در اين جماعت خصلت آباد كردن ايشان است، خانه‏هاى را كه خداوند دوست داشته و اراده كرده و امر فرموده به بلند كردن و تعظيم و توقير آنها و خواستن حوائج و ابتهال و تضرع و تسبيح و تقديس و تمجيد در آنها، در كلام مبين خود بعد از آيه مباركه نور فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه‏١٨٧ چه مراد از بيوت به حسب تفسير، ظاهر اگر خانه‏هاى انبيا و اوصيا است، چنانچه عامه و خاصه نقل كردند پس مشاهده مشرفه و افضل آنها خواهد بود.
و در كشف الغمه، از انس و بريده روايت كرده كه: چون اين آيه نازل شد كسى عرض كرد: يا رسول الله، كدام خانه‏هاست اين خانه‏ها، فرمود: خانه انبياء، ابوبكر گفت: اين خانه، يعنى خانه على و فاطمه (عليهماالسلام) از آنهاست فرمود: بلى، از افاضل آنهاست و در اول اذن دخول كه در جميع مشاهد مشرفه خوانده مى‏شود مذكور است.
اللهم انى وقفت على باب بيت من ابواب بيوت نبيك‏١٨٨ بار خدايا من ايستاده‏ام بر در خانه از درهاى خانه‏هاى پيمبر تو و اگر مراد مساجد است؛ چنانچه بعضى گفتند، پس مخفى نيست كه حقيقت مسجديت در اينها موجود است، چه مراد از مسجد معبد و مصلاى مسلمانان است و بناى اين مشاهد و غرض اصلى از ساختن آن نيز جز اين نيست؛ بلكه عبادت در آن بيشتر و تضرع و خضوع در آن زياده از مساجد است؛ بلكه انواع و اقسام بندگى كه در آنها ذكر كرده مى‏شود در مساجد نيست بلكه در مساجد جز اقامه اساس توحيد كه شريكند در آن جميع اصحاب شرايع نشود و در مشاهد نشر اعلام توحيد و نبوت و ولايت و استحكام بنيان هر سه است، پس به مراتب افضل از مسجد خواهد بود و از اين جهت است كه در ثواب نماز در آنجا وارد شده مقدارى كه اندك آن در مساجد نيست و همچنين كثرت و تردد و ملائكه و عبادتشان كه قليلى از آن در مساجد وارد نشده بلكه مشرف شدن قطعات زمين به بناى مسجد در آن از روى فضيلت او است به دفن شدن پيغمبرى يا وصييى در او كه، شهيد شدند و قطره از خونشان در آنجا چكيده، پس چگونه خواهد بود، آن بقعه كه در بر گرفته جسد بهترين شهداء و اوصياء و انبياء را و جارى شده در او خونهاى مبارك ايشان و جناب بحرالعلوم اعلى الله تعالى مقامه اين مضمون را به نظم آورده مى‏فرمايد:
اكثر من الصلاة فى المشاهد لفضلها اختيرت لمن بهن حل والسر فى فضل صلاةالمسجد برشة من دمه مطهره و هى بيوت اذن الله بان خير بيوت راكع و ساجد ثم بمن قد حلها سمى الحل‏ قبر لمعصوم به مستشهد طهره‏الله لعبد ذكره‏ ترفع حتى يذكراسمه الحسن‏ ‏ و از اين كلمات ظاهر شد وجه جريان احكام مساجد در مشاهد و اشتراكشان در احكام و آداب و احترامات و اشرافيت آباد كنندگان مشاهد از آباد كندگان مساجد با همه تحريص و ترغيب كه در آن شده و قدر و منزلت كه بر ايشان قرار داده شده؛ چنانچه در كلام مجيد است انما يعمر مساجد الله من امن بالله واليوم الاخر و اقام الصلوة واتى الزكوة ولم يخش الاالله فعسى اولئك ان يكونوا من المهتدين‏١٨٩ جز اين نيست، كه آباد كند مسجدهاى خدا را آن كس كه بگرود به خداوند و روز باز پسين و به پاى دارد نماز و زكات را و نترسد مگر از خدا، پس شايد كه باشد ايشان از راه راست يافته‏گان و خلاصه ظاهر آن آن‏كه منحصر است آباد كننده مساجد در صاحب اين اوصاف، پس هر كه آباد كرد آن را از اين طايفه يا آن كه داراى اين خصال است آباد مى‏كند مساجد را چه به اين شغل عظيم و مقام عالى هر كسى نتواند رسيد، يا آن كه بايد غير اين طايفه آباد نكنند كه در مقام حكم و بيان تكليف باشد به هر احتمال از آيه ظاهر مى‏شود كه، مومن معتقد به روز جزا كه نماز گذار و زكات دهنده است و جز خداى تعالى از احدى نترسد آبادى مسجد با او است و فى الحقيقه اين مومنى است كه، از عهده تكاليف قلبيه اعتقاديه و اخلاقيه و بدنيه ماليه بر آمده، پس به ازاء اين خدمت سزاوار است خلعت هدايت و نماندن ابواب خيرات دنيويه و دينيه و اخرويه و نگاه دارى و همراهى و رساندن به مقصود را كه جمله آن داخل در اهتداست كه وعده منجر. فرمودند و مراد به آبادى مشغول ساختن او است به نماز و ذكر و تلاوت قرآن و تفكر و نشر علوم دينيه يا اعم از اينها و بنا و اصلاح و تطهير و تنظيف و فرش كردن و روشن نگاه داشتن آن و غيرها.
در علل الشرايع از حضرت امير (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هر گاه خداوند به خواهد بر اهل زمين عذاب نازل كند ميفرمايد: اگر نبودند آنان كه بهم ديگر دوستى مى‏كنند بسبب عظمت من يا براى او و آباد مى‏كنند مساجد مرا و استغفار مى‏كنند در سحرها هر آينه عذاب را نازل مى‏كردم و در امالى و غيره از ابوذر مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى ابوذر هر كه خواننده به سوى خدا را اجابت كند و نيكو آباد كند مسجدالحرام را مزدش با خداوند است. پس گفت پدر و مادرم فداى تو يا رسول الله، چگونه مساجد خدا را آباد كنيم فرمود: در مساجد خريد و فروش نكنند و در آن سخنان باطل نگويند مادامى كه در مسجد هستند، پس اگر چنين نكردى ملامت نكن روز قيامت، مگر نفس خود را اى ابوذر بدرستى كه خداوند مى‏دهد تو را مادامى كه در مسجدى به هر نفسى كه كه مى‏كشى در او درجه در بهشت و صلوات مى‏فرستد بر تو ملائكه و مى‏نويسد به هر نفسى كه مى‏كشى در او ده حسنه و محو مى‏كند ده سيئه و در دعاى دخول مسجد است.
و اجعلنى من زوارك و عمار مساجدك و ممن يناجيك بالليل والنهار١٩٠ خداوندا، قرار ده مرا از زايران خود و آبادكنندگان مساجد خود و از آنان كه مناجات كنند با تو در شب و روز و از اين اخبار ظاهر مى‏شود كه آبادكنندگان مساجد به عبادات مذكوره در آن است، پس چون دانستى كه مشاهد مشرفه همان بيوت مذكوره در آيه است يا اشرف از آن بنحوى كه داخل در مراد خواهد بود، پس تامل كن در مقدار تشريف خداوند آبادكنندگان آنها را در كلام شريف خود.
فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال؛ رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة وايتآء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار، ليجزهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله والله يرزق من يشآء بغير حساب‏١٩١
آن نور مبارك خدايى در خانه‏هاى است كه خداى تعالى امر نموده و اعلام داده كه آن را رفيع و بلند مرتبه دارند و به ياد آوريد در آن نام مقدسش را تنزيه مى‏كنند خداوند را، در آن خانه‏ها در صباح و پسين مردانى كه باز نمى‏دارند ايشان را، كسب و خريد و فروش از ذكر خدا و بپا داشتن نماز و دادن زكات و با اين كردار پسنديده و گفتار سنجيده، ترسانند از آن روزى كه مضطرب و دگرگون مى‏شود در او دلها و چشم‏ها به جهت كثرت شدائد و بزرگى اوضاع، او آن كار كنند كه جزا دهد ايشان را، خداوند به بهتر آنچه كردند يا جزا دهند بهترين اعمالشان را و زياد دهد يا مى‏دهد ايشان را، از فضل خود و خداوند روزى مى‏دهد هر كه را خواهد بدون اندازه عمل او يا بدون گمان او يا بدون طلب مكافات از او يا به تنگى در روزى يابى در آمدن در ضبط و حساب.
و سيد جليل عبدالكريم بن طاووس در فرحه الغرى و شيخ طوسى در تهذيب از ابى عامر تبانى واعظ اهل حجاز روايت كرده‏اند كه گفت: مشرف شدم خدمت ابى عبدالله جعفر بن محمد (عليهماالسلام) و گفتم: چيست براى آنكه زيارت كند قبر اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را و آباد كند تربتش را فرمود: اى اباعامر خبر داد مرا پدرم از پدرش از حسين بن على، از على از رسول خدا كه فرمود: قسم به خدا هر آينه كشته مى‏شوى در ارض عراق و دفن مى‏شوى در آن گفتم: يا رسول الله، چيست براى آن كه زيارت كند قبور ما را و آباد كند آنرا و تفقد كند و مواظب باشد بر آن فرمود: اى ابوالحسن خداوند قرار داد قبر تو و قبر اولاد تو را بقعه از بقعه‏هاى بهشت و عرصه از عرصات آن و بدرستى كه خداوند گرداند دلهاى نجيبهاى از خلق خود را و برگزيده از بندگان خود را مايل به سوى شما و به دوش مى‏كشند خوارى و اذيت را، پس آباد مى‏كنند قبور شما را و بسيار كنند زيارت شما را محض تقرب به سوى خدا و دوستى ايشان مر رسول را اينهايند يا على، مخصوص به شفاعت من و وارد شوندگان بر حوض من، ايشانند زوار من فردا در بهشت. يا على، كسى كه آباد كند قبور شما را و تفقد نمايد از آنها، چنان است كه اعانت كرده باشد سليمان بن داود را بر بنا بيت المقدس، پس چون واضح شد بزرگى مرتبه آباد كنندگان قبور ائمه انام (عليهم‏السلام) بنحو مذكور، پس پوشيده نماند كه آنان كه دستشان از رسيدن به اين نعمت سنيه كوتاه است توانند به اعانت و نگاه دارى آن جماعت در آن بقاع مطهره داخل در آن زمره شوند و در ثواب و جوائز الاهيه آنها شريك گردند؛ چنانچه سابقا، وجه اين معلوم شد، بلكه اجر نگاه‏دارى ايشان در آنجاها به مراتب بيشتر و بهتر از ثواب روشن كردن چراغ است در مساجد كه ثواب بسيار به جهت آن مقرر كرده‏اند چه آنها مشعل‏هاى خدايى و ستاره‏هاى درخشانند كه از نورشان آسمانها روشن و ملائكه مقتبس‏اند چنان چه در باب سابق به اخبار آن اشاره شد.
ششم: آن كه اين طايفه از مهاجرين‏اند و مهاجر را در دين اسلام فضلى است، عظيم و قدرى عالى و اصل هجرت در اول سلام براى كسانى مقرر شد كه در بلد خود نتوانستند مراسم دين را بر پا دارند، پس دل از وطن كنده به جايى رفتند كه توانستند اظهار دين خود كنند و به لوازم آن رفتار نمايند، مثل جعفر بن ابيطالب و جماعت بسيارى از مرد و زن كه به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان آوردند در مكه از خوف مشركين از اقامه شروط آن عاجز شدند، پس به حبشه هجرت كردند و بعد از آن خود آن جناب به مدينه طيبه هجرت فرمودند. چه اهل بلد قبل از قدوم مبارك به شرف اسلام مشرف شده در مقام نصرت مستقيم بودند و در اعانت مهاجرين به دادن منزل و اسباب تعيش كوتاهى نكردند، حتى بعضى كه دو زن داشتند يكى را رها كرده به آنها دادند؛ چنانچه حضرت ابراهيم (عليه‏السلام) از قريه كوثا كه از سواد كوفه با جناب لوط و ساره هجرت فرمود به حران شام و از آنجا به فلسطين تشريف بردند به جهت اقامه دين، چنانچه در قرآن است انى مهاجر الى ربى١٩٢ و حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) چون در مدينه نتوانستند امر خلافت را منتظم دارند به كوفه هجرت فرمودند و در مقام افتخار مى‏فرمودند منم، آن كه دو هجرت كردم و از اينجا معلوم مى‏شود كه مهاجرت نه همان است كه از بلد كفر به بلد اسلام هجرت كند؛ بلكه هر كس در هر جايى كه نتواند دين خود را نگاه دارد يا نتواند معالم دين خود را در آنجا تحصيل كند بايد دست از آن كشيده به جايى رود كه بر اين دو امر قادر باشد بلكه علماء تصريح كرده‏اند كه هر كه از بلد خود دورى گيرد به جهت تحصيل علم يا حج يا زياد كردن طاعت يا زهد در دنيا او از مهاجرين به سوى خدا و رسول است و در نهج البلاغه است.
والهجرة قائمة على حدها الاول، ما كان لله فى الارض حاجة من مستسر، الامة و معلنها. لايقع اسم الهجرة على احد بمعرفة الحجة فى الارض، فمن عرفها و اقر بها فهو مهاجر١٩٣ حاصل مضمون آن كه هجرت نه همان مخصوص كسانى بود، كه در اول اسلام از بلاد شرك هجرت كرده به مدينه خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏رسيدند؛ چه سبب هجرت كه عجز از اقامه دين است موجود و جانشين آن جناب به جاى او در احكام است، پس به همان قسم بايد هجرت كرد، مادامى كه خداوند را، در اهل زمين حاجتى است، پس به همان قسم بايد هجرت كرد، مادامى كه خداوند را، در اهل زمين حاجتى است از پنهان امت و آشكار ايشان و اين كنايه است از بقاى تكاليف از اوامر و نواهى چه كثرت ارسال انبياء و اهتمام در تبليغ احكام و ترغيب و ترهيب انام به حدى است كه گويا خداوند به جهت رسيدن نفعى به حضرت مقدس خود كرده و حال آن كه غرض از آن راجع به خودشان است و تا حجت در زمين و امام زمان شناخته نشود، نام هجرت راست نيايد، چه بى آن ايمانى نيست كه به جهت بر پا داشتن او ترك وطن شود، پس هر كه شناخت او را و در زير بار فرمان او رفت او مهاجر است؛ يعنى شرط ادراك فضيلت هجرت كه اقرار به ولايت است متحقق شده، پس اگر از بلدى به بلدى رود به جهت غرض مذكور با وجود اين شرط مهاجر بر او صادق است با اين كه مجرد همين قدر كافى است نظير خبرى در روضه كافى از جناب كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه: هر كسى در اسلام متولد شده در حال آزادى او عربى است و هر كه را عهد و پيمانى است با نبى يا ائمه (عليهم‏السلام) و به آن وفا كرده او مولى است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را و هر كه از روى رضا داخل در اسلام شد او مهاجر است.
در امالى شيخ طوسى از ابى‏ذر مروى است كه عرض كرد: خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه كدام هجرت افضل است فرمود: هجرت سئو؛ يعنى ترك معاصى و ابن ميثم از آن جناب روايت نموده كه مهاجر كسى است كه هجرت كند چيزى را كه خداوند بر او حرام كرده و بالجمله ظاهر هجرت ترك بلد است و رفتن به بلد ديگر به جهت تحصيل معالم دين و احكام الاهيه يا به جهت ترك معاصى و دورى از آنها كه در آن بلد ممكن نيست؛ پس او را چاره از كناره گرفتن نباشد و اين اول كار و آسان‏ترين عملى است كه مشق كنندگان ترك معاصى از او گريزى ندارند و همه اين اقسام داخل در سبيل الله و هجرت الى الله و رسول او است كه به فضل آن اشاره شده در آيه شريفه و من يهاجر فى سبيل الله١٩٤ تا آخر آيه كه عنوان هشتم بيايد و در آيه مباركه والذين هاجروا فى سبيل الله ثم قتلوا اوماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و ان الله لهو خير الرازقين ليدخلنهم مدخلا يرضونه و ان الله لعليم حليم‏١٩٥ هر كه مهاجرت كند در راه خدا پس كشته شود يا بميرد هر آينه خداوند او را روزى دهد، روزى نيكوئى، به درستى كه خداوند بهترين روزى دهنده‏ها است هر آينه داخل مى‏كند ايشان را ماوى و محلى كه به پسندد آن را؛ يعنى جنت نعيم و محل قرب رحمت رؤف كريم و خواهد آمد كه هجرت يكى از اسباب مقدم شدن در محل انفاق است.
هفتم: اين كه اين طايفه فقير و محتاجند و احتياجشان به جهت دست كشيدن از كسب براى معاش است به قدر رفع حاجت كه با تحصيل معالم دين خصوص در اين اعصار هرگز جمع نشود و اگر قدرت بر جمع فرض شود يا از راههاى ديگر مالى هر چند گزاف باشد بدستشان آيد باز از دايره فقرا و محتاجين بيرون نخواهند رفت مگر آن كه فقيرى هرگز پيدا نشود، چه داناى پرهيزكار اگر اخوان مؤمنين و فقرا و مساكين و ارامل و ايتام را بر خود و عيالش مقدم ندارد. لا محاله يا مثل خود قرار دهد يا زياده از اندازه مصارف قليلى از اوقات خود را در آنها صرف نمايد و چون آن جماعت به جهت بخل اغنيا زياد و از اندازه شمار بيرونند، پس دست عالم هميشه تهى باشد و اگر گاهى مقدارى حفظ كند به ملاحظه صلاح آن جماعت است، كه به تدريج بايشان برساند و از اين جهت همه انبياء و اوصيا صلوات الله عليهم هميشه فقير بودند. هر چند هزار هزار گاهى بدستشان مى‏آمد و مالداران را كه توفيق انفاق يافته‏اند محلى بهتر از ايشان پيدا نخواهد شد. به چند وجه:
اول آن كه فضيلت انفاق و مقدار بزرگى و حسن آن به اندازه مقام و فضل آن چيزى است، كه سبب انفاق تحصيل مى‏شود يا فسادش به صلاح مبدل مى‏گردد. پس دادن مالى كه به آن حفظ نفس پيغمبرى يا امامى مى‏كند؛ البته اجرش چندين هزار برابر دادن مالى است به جهت دفع حاجت مومنى كه در ترك آن ضرر قليلى به او ميرساند و همچنين اجر ساختن كعبه معظمه اگر خراب شود يا سفيد كردن مسجد قريه يا سير كردن مؤمنى يا سگى و غير اينها از درجات و اقسام انفاق كه در باب نهم خواهد آمد.
از كلمات سابقه معلوم شد كه نفيس‏تر از گوهر علم و محبوب‏تر از آن نزد خداوند چيزى نيست و بزرگتر از دين مبين در نزد جناب مقدسش اگر چيزى بود مقربان درگاهش را از انبياء و اوصياء و اولياء در معرض بلاهاى بزرگ از كشتن و حبس و زجر و امثال آن در نمى‏آورد؛ به جهت ترويج دين و نشر آن پس انفاقى كه به آن معالم دين به دست آيد يا محفوظ بماند، يا منتشر شود، البته از جميع اقسام آن بهتر و ثوابش بيشتر خواهد بود چنانچه در باب هشتم و نهم مشروح خواهد شد.
دوم: آن كه رسيدن به خير و صدقه و انفاق كه وعده به آن شده كار هر كسى نيست چه آن موقوف است، به ملاحظه و آداب ظاهريه و باطنيه پيش از آن و هنگام عمل و بعد از آن كه غالب مردم از آن بى خبرند، و از عمده آنها تشخيص مورد و محل قابل و كيفيت صرف كردن بر ايشان است، كه كمتر كسى از انفاق كنندگان به فيض آن رسيده و از اين جهت از خير آن محرومند؛ چنانچه علما چون مراقب حال محتاجين و مواظب فقراء و مساكينند و دانايند به كيفيفت مصرف و محل آن و تميز مهم از غير آن، پس عاقل را چاره از دادن مال به ايشان نيست، تا خود آنچه دانند عمل كنند و بسا باشد دينارى كه عالم از جانب او صرف كند مقابل هزار دينار باشد، كه خود صرف كند و از اين جهت حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) مامور بودند به گرفتن صدقات و امثال آن از مردم و رساندن به محلش چنانچه مى‏فرمايد: خذمن اموالهم صدقه١٩٦ تا آخر آيه كه تفسيرش در باب هفتم بيايد و اگر امام (عليه‏السلام) يا نائبش مطالبه كند واجب است تسليم زكات به ايشان والا مستحب است چنان چه مستحب است دادن آن به فقيه جامع الشرايط، بلكه بعضى از علما واجب دانسته‏اند به ايشان را و بالجمله عالم هم خود فقير و هم زياده از رفع حاجت نگاه ندارد و هم مصرف صدقات خيرات و زيادتى آنچه را متصرفند بهتر داند و تواند رساند، به نحوى كه اختلالى در شرايط و آداب آن نشود.
سوم: آن كه در رفع پريشانى هر فقيرى جز كشف كرب و قضا، حاجت او نباشد و خير و نفع قابلى از او به ديگران نرسد و اما بر داشتن پريشانى اهل علم و اصلاح امورشان سبب اجتماع و به گرد آمدن ايشان است و آنجايى كه مركز علم و محل تحصيل و ضبط او است و از اجتماع ايشان مسلمين را قوت و شوكت و پشت بندى پيدا شود و در قلوب كفار و مشركين مهابت و خوف دهر است؛ هويدا گردد و اين قوت خوف از اعلا كلمه اسلام است به اعانت دله و برهان نه به زيادتى لشگر و كثرت شمشير سنان، و مضمحل شدن آئين كفر است به قوت بيان و صولت سخن نه به حدت پولاد و تيزى آهن و به سوختن خانه شبهات ملحدين است از شهاب جان سوز كلام نه به سپردن جانهايشان در ميدان مبارزات و خصام و چنانچه در جنگ‏ها و جهادها فئه و اردويى لازم است از مسلمين كه سبب قوت قلب مجاهدين باشد و اگر از ميدان مجادله كفار فرار كنند خود را به آنجا رسانند و خويشتن را مستعد و مهيا نمايند و به اين مقر دشمن را ترسان و متزلزل سازند و همچنين در حفظ بيضه اسلام از شبهات جنود كفر و اضلال و طغيان و اعلا و كلمه حق و نشر آن يكديگر شوند در معرفت شبهات و كيفيت رفع آن و رساندن آن به صاحبان شبهه به توسط كتابت يا فرستادن حامل قابلى و رجوع آنان كه در اطراف بلاد متفرقند، به ايشان اگر عاجز شوند از آنها و بالجمله اجتماع اهل علم در بلدى كه نشود، مگر به مهيا شدن اسباب ايشان شعار بزرگى است از شعارهاى اسلام كه در آن فوائد بسيار است و اقامه و تعظيم و استدامه آن بر هر كسى به قدر امكان متحتم است.
چهارم: آن كه خداوند در آخر سوره بقره آياتى در فضل انفاق و شروط آن و مذمت انفاق خالى از آنها ذكر فرموده؛ چنانچه بيايد و در مقام بيان محل و مورد انفاق مى‏فرمايد:
للفقرآء الذين حصروا فى سبيل الله لايستطيعون ضربا فى الارض يحبسهم الجاهل اغنيآء من التعفف تعرفهم بسيماهم لايسئلوؤن الناس الحافا ١٩٧ آن انفاقات گذشته براى فقرائى است، كه باز داشته شدند در راه خدا يعنى در مقام سيرند در راه خداوند و به سوى قرب مقدس حضرتش و به جهت موانع از رسيدن به مقصد بمانند و توانايى ندارند سير در زمين را كه به آن موانع را، رفع كنند گمان مى‏كنند نادان ايشان را غنى و بى نياز به جهت عفت و حفظ حال خود از اظهار كردن به ديگران ولكن از نشآء و آثار و مشاهده چهره و رخسارشان خواهى شناخت كه ايشان فقير و بى چيزند، مردم را به ابرام سئوال نمى‏كنند؛ يعنى هيچ سؤال نكنند؛ زيرا كه گاهى سؤال كنند، فقر ايشان از راه سئوال نيز معلوم و اين خلاف ظاهر آيه است يا آن كه مراد آن است كه مبرهند در سئوال نكردن كه شرح معنى عفت است و بالجمله اين اوصاف كه در محل انفاق ايشان غالبا از لباس تقوى عاريند، پس سالك راه خدا نباشند و اگر پرهيزكار باشند فقر ايشان را از مقدار عملى كه در دست دارند و مانع نباشد و اگر احيانا مانع شود از تحصيل معاش و سير در بلاد عاجز نباشد و غرضشان در هر بلدى حاصل و اگر عاجز باشند و عفت و تحفظ از سئوال و تگدى ندارند. و پيدا كننده عفت در ميانشان بسيار كم باشد بلكه از ظاهر (فى سبيل الله) بيرونند. چه مقصود از آن در غالب موارد استعمال آن كارهاى بزرگ نمايان است؛ از قبيل جهاد و حج و تحصيل علم و امثال آن.
در ارشادالقلوب در حديث معراج مذكور است كه خداوند فرمود: اى احمد، به درستى كه محبت براى خدا همان محبت است براى فقراء و تقرب به سوى ايشان عرض كرد: پروردگارا فقراء كيستند فرمود: آنان كه به اندك راضيند و بر گرسنگى صابرند و شاكرند بر حال وسعت و گرسنگى و تشنگى خود را شكايت نمى‏كنند و به زبانهاى خود دروغ نمى‏گويند بر پروردگار خود غضب نمى‏كنند و غمگين نمى‏شوند بر آنچه از دستشان رفته و خرسند نمى‏شوند به آنچه به ايشان مى‏رسد، اى احمد، محبت من محبت فقر است، پس ايشان را نزديك خود بيار و نزديك شو به مجالس ايشان و اين اوصاف جز در فقير عالم با تقوى كه تمام سخن در ايشان است نباشد. پس در هر جا ذكر مدح و فضيلت و امر به احسان و رعايتى از فقراء در كتاب و سنت شده مقدم يا تمام مقصود اين جماعت باشند.
پنجم: آن كه هر كس متكفل معاش اهل علم شود و پريشانى ايشان را بردارد؛ از كسانى خواهد بود كه خداوند عهده و ضمانتى كه از روزى طالبين علم كرده؛ چنانچه شهيد ثانى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده بر دست او جارى ساخته و به توسط او رسانده و در اين نهايت شرف و افتخار است كه به تشرف وكالت و خزانه دارى خداوندى سرافراز شده و چون طلب علم با دست زدن به ساير اسباب معاش جمع نشود، پس ضمانت روزى اهل علم غير از ضمانت روزى تمام خلايق است، كه با توكل تام از اسباب عاديه دست نبايد كشيد و راه روزى خود را در آن نبايد ديد و هر چند گاهى از آن و گاهى از غير آن برسد.
ششم: اين كه طايفه در اغلب اوقات غريب و از وطن اصلى مألوف و مجاورت اقرباء و دور و به درد غربت و بى كسى گرفتار چه كمتر وقتى باشد كه اسباب تحصيل علم در وطن اصلى و مجمع خويشان و آشنايان فراهم آيد؛ زيرا كه يا عالم جامع نباشد يا باشد با موانع بسيار از جهات مختلفه و از اين جهت غالب علماء كه در نظر است و در كتب حالشان مسطور است تا از بلد و مجمع انس خود مفارقت نكردند و به مقامات عاليه نرسيدند با آنكه در آنجا از جهت معلم و استاد مانعى نداشتند و از جهت اين صفت غربت و چشيدن مرارت اين بليت مورد الطاف خاصه الاهيه باشند و خداوند را با ايشان نظر رافت و رحمتى باشد، مخصوص؛ چنانچه در نوادر سيد راوندى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: به درستى كه اسلام ظاهر شد غريب و زود است كه غريب شود؛ چنانچه نخستين بود پس خوشا به حال غرباء پس كسى گفت: يا رسول الله، آنها كيستند فرمود: آنان كه اصلاح كنند خود را در وقتى كه فاسد شوند مردم به درستى كه وحشتى و غربتى نيست براى مؤمن، و هيچ مومنى نيست كه در غربت بميرد مگر آن كه ملائكه به جهت ترحم بر او گريه مى‏كنند، چون كه كمند گريه كنندگان بر او گشاده مى‏شود به قبرش به نورى كه مى‏درخشد. از آنجا كه دفن شده تا وطن اصلى.
و در كتاب شهاب از آن جناب مروى است كه فرمود: مردن غريب شهادت است و در رجال كشى مروى است كه چون محمد بن مسلم شكايت كرد خدمت امام محمد باقر (عليه‏السلام) از غربت و اين كه در كوفه غريب است در جواب فرمود: اما آنچه ذكر كردى از غربت، پس از براى توست پيروى و اقتداء به ابى عبدالله (عليه‏السلام) كه در زمينى است دور از ما، نزد فرات و اما آنچه ذكر كردى از دورى مسافت، پس به درستى كه مؤمن در اين دار، يعنى دار دنيا غريب است در ميان اين خلق منكوس تا اين كه بيرون رود، از اين خانه به سوى رحمت خداوند و از اين خبر ظاهر مى‏شود كه غربت مومن و غريبى او نه از جهت دورى او است از وطن، بلكه به جهت عدم مجالست و عدم مشاكلت او است با ابناء جنس خود، كه سبب است از براى انس نگرفتن او با آن جماعت و وحشت داشتن از آنها و مترقب بودن رسيدن صدمه و اذيت از آنها و پريشانى و فساد كار و به هم خوردن رشته امور به جهت نبودن شخص داناى متقى كه تواند اعتماد كند بر او در اصلاح امور خود و ظاهر كند سر خويش را براى او و در كتاب تعريف احمد بن محمد صفوانى مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: ابا فرموده خداوند كه قرار دهد مومن را مگر غريب زيرا كه او از خلاف جوهر اهل دنيا است هان قسم به خداى كه اگر بردارند از شما، پرده و حجاب را از مومن هر آينه خواهيد ديد او را كه نورى است متصل به نور ما چون اتصال شعاع آفتاب به آفتاب.
در كتاب تحف‏العقول مروى است از آنجناب كه فرمود: مؤمن در دنيا غريب است جزع نمى‏كند از ذلت و خوارى دنيا و به رغبت مزاحمت و مناقشه نمى‏كند با اهل دنيا در عزت دنيا، يعنى چون مؤمن پس از دانستن كه وطن حقيقى و مستقر دائمى او جاى ديگر است و عزت و ذلت در آنجا ثمر دهد و نفع بخشد و در اينجا چون مسافر است، در بلد غربت كه جز چند روزى اقامت ندارد و با اهلش الفتى نبسته و انسى نگرفته ذلتش در نزد ديگران از آنچه مقصود او است، چيزى نكاهد و عزتش در نظر آنها بر آنچه درصدد تحصيل او است چيزى نيفزايد، پس هرگز مؤمن از خوارى و ذلت دنيا نرنجد و در مقام دفع آن و جلب عزت بر نيايد. و هر كدام از آن را كه خداوند براى او خواسته و مقرر فرموده و با عزت ذات مقدس خود؛ در يكجا ذكر نموده كه ولله العزة و لرسوله وللمومنين١٩٨ از عزت در نزد اهل دنيا بى نياز و از هم آن آسوده و از براى غربت اهل علم دين كه مصداق حقيقى مؤمنند، سببى ديگر باشد غالبا كه آن تنگدستى و نداشتن بضاعت و مايه معاش باشد چنانچه، كراچكى در كنز روايت كرده كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: المقل غريب فى بلدته١٩٩ درويش تهى دست در بلد خود غريب است چه رسد اگر به ديار ديگر افتد، پس مكشوف شد كه اين طايفه از چند جهت غريبند.

١٨٢) سوره الذاريات ٥١ آيه ٢٢
١٨٣) در بعضى نسخه‏ها (خرجى) آمده است. م‏
١٨٤) تتن همان كلمه توتون است كه به رسم الخط قديمى نوشته شده. م‏
١٨٥) سوره النمل ٢٧ آيه ٦٢
١٨٦) نسخه نويس در اين نسخه عنوان سى و چهارم را جا انداخته و در عوض دو عنوان سى و دوم آورده بود كه از روى نسخه ديگرى اصلاح شد. م‏
١٨٧) سوره النور ٢٤ آيه ٣٦
١٨٨) بحارالانوار، ج ١٠٠ ص ١٦٠ روايت ٤١ب ٢ ص‏١٦٠
١٨٩) سوره التوبه‏٩ آيه ١٨
١٩٠) بحارالانوار، ج ٨٤ روايت ١٦ب‏٩ ص‏٢٤
١٩١) سوره نور٢٤ آيه ٣٦ تا ٣٨ آن نور در خانه‏هايى است كه خدا رخصت داد ارجمندش دارند و نامش در آنجا ياد شود و او را هر بامداد و شبانگاه تسبيح گويند، مردانى كه هيچ تجارت و خريد و فروشى از ياد خدا و نمازگزاردن و زكات دادن بازشان ندارد، از روزى كه دلها و ديدگان دگرگون مى‏شوند هراسنا كند، تا خدا به نيكوتر از آنچه كرده‏اند جز ايشان دهد، و از فضل خود بر آن بيفزايد و خدا هر كه را خواهد بى حساب روزى دهد. ترجمه مرحوم نورى از آيات قدرى آشفته است، ترجمه آيات كه در پاورقى آورده شده شايد مناسب‏تر باشد. م‏
١٩٢) سوره عنكبوت ٢٩ آيه ٢٦
١٩٣) نهج البلاغه؛ دكتر صبحى صالح، چاپ بيروت قطع جيبى، ص ٢٧٩ خطبه ١٨٩ فراز دوم خطبه، وجوب الهجرت‏
١٩٤) سوره النساء ٤ آيه ١٠٠
١٩٥) سوره حج ٢٢ آيه ٥٨ و ٥٩
١٩٦) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
١٩٧) سوره بقره ٢ آيه ٢٧٣
١٩٨) سوره منافقون ٦٣ آيه ٨
١٩٩) نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج ١٨ ب‏٣ ص ٨٧ و نهج البلاغه شهيدى ص ٣٦١ كلمات قصار.


۹
کلمه طيبه

اول: مخالفت طنيتى و تغاير طبيعى و حالتى و كردارى با اهل زمان و نوع غالبى انسان كه سبب وحشت و تنفر او است از آنها و نداشتن همدم و انيس كه از خصايص غربا است و از اين جهت غريب است؛ هر چند در بلد خود با ثروت و مال باشد و اين به حسب ذات غريب است؛ چنانچه در خبر صفوانى و كشى گذشت و ابن ابى جمهور در عوالى اللئالى نقل كرده از عبدالله بن عباس كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به درستى كه اسلام غريب پديدار شد و زود است به همان غربت؛ چنانچه در نخست بود برگردد.
پس خوشا به حال غرباء كسى گفت: يا رسول الله، غربا كيانند، فرمود: جدا شده از قبايل، يعنى جدا شده از آباء و اقوام خود، در كردار و اخلاق و افعال و جدا كرده از ايشان نفس خود را به اين كه دارا كرده او را به اعمال صالحه و اخلاق پسنديده، پس متابعت نكرده ايشان را در افعال و اخلاقشان و در قصص الانبياء (عليهم‏السلام) مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: خداوند وحى كرده است به پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل كه اگر دوست دارى كه ملاقات كنى مرا فردا در خطيره قدس بوده باش در دنيا تنها غريب اندوهگين مستوحش از مردم به منزله مرغى تنها، كه چون شب در آيد تنها جاى گيرد و از مرغان مستوحش باشد و به پروردگار خود انس گيرد.
دوم بى بضاعتى به اندازه مخارج كه در بيشتر ايشان است.
سوم دورى از وطن و خويشان چنانچه اغلب تلخى آن را چشيده و به دردش مبتلا و بى آن كمتر مقصود حاصل و نتيجه دانش، بلكه ساير كمالات به دست آمده و از ابيات ديوان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است.
تغرب عن الاوطان فى طلب العلى تفرج هم و اكتساب معيشة فان قيل فى الاسفار ذل و محنة فموت الفتى خير له من معاشه و سافر ففى الاسفار خمس فوآئد و علم و اداب و صحبة ماجد و قطع الفيا فى و ارتكاب الشدآئد بدار هوان بين واش و حاسد٢٠٠ ‏ دورى گير و جدا شو از وطن براى تحصيل بزرگى قدر و مسافرت اختيار كن، كه در او پنج فائده است رفتن اندوه و كسب معيشت و علم و آداب و مصاحبت بزگوار نيكو خوى، پس اگر كسى گويد كه در سفرها خوارى و رنج است و پيمودن دشت‏ها و بيابان‏ها و تحمل سختى‏ها پس جوابش آن كه مردن جوانمرد بهتر است براى او از زندگى در وطن خود، خوار ميان بد گو و بدخواه و پس به مقتضاى فرمان همايون آن جناب طالب علم و او بر اول كندن از وطن و اختيار غربت بايد و در آيه مباركه و ما كان المومنون لينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون‏٢٠١ نيز اشاره باشد به مقصود، چه نهى فرمود از آن كه تمام مومنين كوچ كنند براى طلب علم، بلكه بايد از هر طايفه از ايشان گروهى كوچ كنند و فقه بياموزند و بصيرت در دين پيدا كنند آن گاه چون مراجعت كردند قوم خود را بترسانند تا مگر ايشان بپرهيزند از مناهى و نيز در آيه شريفه و من يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعة٢٠٢ ايمائى باشد، به مراد از آنجا كه وعده داده كه، هر كس در راه دين خدا هجرت نمايد بيابد در زمين جاى هجرت بسيار يا دور از مكاره و فراخى روزى و بهترين رزقها و سزاوارترين آن علوم و آداب دينيه است؛ چنانچه در تفسير بسيارى از آيات روايت شده و در تفسير فلينظر الانسان طعامه٢٠٣ فرمودند: يعنى نظر كند انسان به سوى عملش كه از كه مى‏آموزد نظر لطف و مرحمت خداى تعالى باشد، چنانچه دانستى، بلكه حضرت سجاد (عليه‏السلام) قربت در قبر را يكى از اسباب باريدن عفو و غفران از سحاب جود و كرم ايزد منان شمرده در مناجات انجيليه مى‏فرمايد:
سيدى كأنى بنفسى قد اضجعت فى قعر حفرتها و انصرف عنها المشيعون من جيرتها وبكى عليها الغريب لطول غربتها و جاد عليها بالدموع المشفق من عشيرتها و ناديها من شفير القبر ذوو مودتها و رحمها المعادى لها فى الحيوة عند صرعتها ولم يخف على الناظرين اليها فرط فاقتها ولا على من قدراها توسدت الثرى عجز حيلتها فقلت ملآئكتى فريدنائى عنه الاقربون و بعيد جفاه الاهلون و وحيد فارقه المال و البنون نزل بى قريبا وسكن اللحد غريبا و كان لى فى دارالدنيا داعيا ولنظرى له فى هذااليوم راجيا فتحسن عند ذلك ضيافتى و تكون اشفق على من اهلى و قرابتى‏٢٠٤
اى آقاى من، گويا خود را مى‏بينم كه او را خوابانيده‏اند در قعر قبر و برگشتند از نزد او همسايگان كه او را مشايعت نمودند و گريست بر او غريب براى غربت طولانى او وجود نمود بر او به اشگ مهربان از عشيره او و آواز كرد او را از لب قبر دوستان او و ترحم نمود بر او، و آن كه دشمنش بود در حيات در حال مردن او و پوشيده نيست. بر نظر كنندگان به سوى او شدت حاجت او، و نه بر آن كه مى‏بيند او را كه بر خاك خوابيده درماندگى او را در كار خود، پس بفرمايى اى ملائكه من، بى كسى است دور شده كه دورى كردند از او خويشان و بعيدى است كه جفا كردند او را عيال، و وحيدى است كه جدا شده از او مال و فرزندان فرود آمده در نزديكى من و جاى گرفته در لحد غريب وارد در دنيا مرا عبادت مى‏كرد و به مرحمت امروز من به او اميدوار بود، پس نيكو مهمانى خواهى فرمود مرا و مهربان‏تر خواهى بود بر من از خويش و اهل من و در كتاب فقيه و غيره مروى است كه از جناب صادق (عليه السلام) كه چون خشت لحد را بر ميت گذاشتند اين دعا بخوانند.
اللهم صل غربته وانس وحشته و آمن واسكن اليه من رحمتك رحمة يستغنى بها عن رحمة من سواك واحشره مع كان يتولاه‏٢٠٥ و در كتاب جامع الاخبار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: تبسم كردن در روى مومن غريب از كفاره گناهان است و نيز فرمود: كسى كه اكرام كند غريبى را در غربتش يا بردارد و از او اندوهش را يا بخوراند يا بنوشاند او را شربتى يا بخندد در صورت او، پس براى او بهشت خواهد بود.
در ارشاد ديلمى مروى است از ابن عباس كه آن جناب فرمود: كسى كه در غربت بميرد شهيد مرده و نيز فرمود: مردن در غربت شهادت است، پس چون محتضر شود و بيندازد چشم خود را به طرف راست و چپ خود، پس بيند احدى، و اهل خود را، به خاطر آرد، پس آه كشد به هر آهى كه مى‏كشد خدا از او هزار هزار سيئه را محو كند براى او هزار هزار حسنه بنويسد و چون مرده، شهيد مرده و در كتاب مؤمن حسين بن سعيد اهوازى كه از اصحاب جناب رضا (عليه‏السلام) است مروى است از جناب صادق (عليه السلام) كه فرمود: هيچ مومنى نيست كه بميرد در زمين غربتى كه از او گريه كنندگان بر او، دور باشند، يعنى خويشان و دوستان او مگر آن كه، بر او بقعه‏هاى زمين كه بر آنها خداى را عبادت مى‏كرد و دو ملك كه موكل بودند گريه مى‏كنند و اين خبر را برقى در محاسن نقل كرده و نيز از آن جناب روايت كرده كه چون غريب را مرگ در رسد به راست و چپ خود ملتفت مى‏شود، پس احدى را نمى‏بينند و نيز خود را بلند مى‏كند خداى تعالى مى‏فرمايد: به چه كسى ملتفت شدى به كسى كه براى تو، از من بهتر است قسم به عزت و جلال كه اگر گره از كارت بگشايم هر آينه تو را به سوى طاعت خود مى‏گردانم و اگر روح تو را قبض كنم هر آينه تو را به سوى كراهت خود مى‏گردانم و نيز در آنجا مروى است: از آن جناب كه خداى تعالى فرمود: به درستى كه من قبول مى‏كنم نماز را از آن كه براى عظمت من فروتنى كند و نفس خود را از شهوات به جهت من بازدارد و روز خود را به ذكر من تمام كند و بر بندگان من بزرگى نكند و بخوراند گرسنه را و برهنه را بپوشاند و مصيبت زده را مهربانى كند و غريب را جاى دهد، پس اين است كه مى‏درخشد نورش چون آفتاب قرار مى‏دهم براى او در ظلمات نورى و در جهالت علمى و او را به عزت خود حراست مى‏كنم و او را به ملائكه خود، حفظ مى‏كنم مى‏خواند مرا، پس جواب مى‏گويم و سئوال مى‏كند. مرا پس او را، عطا مى‏كنم، مثل اين در نزد من مثل جناب فردوس است، كه ميوه‏هايش خشك نمى‏شود و از حال خود تغيير نمى‏كند.
و در كتاب تمحيص از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: كامل نمى‏شود ايمان مؤمن تا آن كه دارا شود و صد و سه خصلت را كه فعل است و عمل و نيت و باطنى و ظاهرى و يكى از آنها كه شمردند اين كه اعانت كننده باشد مر غريب را و اين غريب همان ابن‏السبيل است، كه خداوند در چند جاى از كلام مجيد خود ترغيب فرموده عطا كننده به او را، و مدح نموده آنها را كه به او عطايى كنند و براى او در زكات مفروضه سهمى مقرر فرموده در جايى در اوصاف نكوكاران مى‏فرمايد: و اتى المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسآئلين‏٢٠٦ و بدهد بر دوستى او به خويشان و بى پدران و درويشان و رهگذران و خواهندگان و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
و اعبدوالله ولا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى واليتامى والمساكين والجار ذى القربى والجار لجنب والصاحب بالجنب وابن سبيل‏٢٠٧
و در جاى ديگر مى‏فرمايد:
انما الصدقات للفقرآء والمساكين والعالمين عليها والمؤلفة قلوبهم و فى الرقاب والغارمين و فى سبيل الله و ابن سبيل‏٢٠٨
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: يسئلونك ماذا ينفقون قل ما انفقتم من خير فللوالدين ولاقربين واليتامى والمساكين وابن سبيل‏٢٠٩ مى‏پرسند از تو كه چه انفاق كنند؛ بگو؛ آنچه از مال انفاق كنيد، پس از براى پدر و مادر است و خويشان و ايتام و فقراء و رهگذران بيشتر مفسران گفته‏اند كه ابن سبيل رهگذرى باشد، كه او را پناهى نباشد، هر چند در بلد خود غنى و مالدار باشد و او را ابن سبيل، از آن جهت گويند كه ملازم راه است و رسم عرب است كه ملازم هر چيزى را، ابن آن چيز مى‏گويند، چنانچه مرغابى را ابن الماء مى‏گويند و بالجمله ابن‏السبيل قسمى است از غريب كه اين همه رعايت و تحريص در اعانت او فرمودند: اگر سفرش در طاعت باشد، چنانچه در تهذيب و غيره از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: ابن سبيل ابناء طريقند كه در سفرهاى طاعت خداوند مى‏باشند، پس راه بر ايشان بريده مى‏شود و مال ايشان مى‏رود، پس بر امام لازم است كه ايشان را به وطنهايشان برساند و ظاهر است بر هر بصيرى كه ذكر اين خصوصيات به ملاحظه غالب است. يا در خصوص مورد زكات نه آن كه در مقام امتثال اين تكليف الاهى كه در ساير آيات ذكر شده و رعايت آن لازم باشد كه اگر در بين راه نباشد يا از اصل مالى نداشته كه كسى ببرد يا اراده برگشتن به وطن ندارد، به جهت تمام نشدن آن طاعت كه در پيش گرفته چون اهل علم كه هنوز كارى به انجام و بارى به منزل نرسانده نبايست اعانت نموده؛ بلكه مجرد پريشانى و دور افتادن از وطن و خويشان و آشنايان و نرسيدن دست به ايشان داخل كند صاحبش را در عنوان غريب و ابن السبيل كه مورد ترحم و عطوفت و امر به اعانت و دستگيرى خداوندى است و محل تاسى و پيروى به انبياء (عليهم‏السلام) كه نهايت مواظبت و تفقد را داشتند، بالنسبه به اين جماعت و در قصه جناب ايوب است كه عرض مى‏كند به خداوند كه آيا براى غريب خانه و براى مسكين محل آسايشى و براى يتيم وليى و براى بيوه زنان سرپرستى نبودم.
و در كتاب عيون الاخبار و غيره از حضرت مجتبى (عليه‏السلام) مروى است كه: پرسيد از خال خود هند بن ابى هاله از كيفيت مجلس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصاف حليه و شمايل و آداب آن جناب بود، به عباراتى نيكو و مختصر، پس هند گفت: كه آن جناب نمى‏نشست و بر نمى‏خواست مگر به اذن خداوند، تا آن كه مى‏گويد: مجلس او مجلس حلم بود و حيا و صدق و امانت. بلند نمى‏شد در او آوازها و ذكر نمى‏شد در او قبيح و نشر نمى‏شد لغزشهاى آن مجلس، همه به يكديگر نيكوكار بودند يا وصيت به تقوى مى‏كردند و همه متواضع احترام مى‏نمودند بزرگ را و رحم مى‏كردند صغير را و صاحب حاجت را بر خود مقدم مى‏داشتند و نگاه دارى مى‏كردند غريب را و در سيره آن حضرت و ائمه طاهرين (عليم السلام) در مراقبت حال غرباء و رفع پريشانى و سد خلت ايشان وقايع بسيار مذكور است كه مقام ذكر آنها نيست و اين حاصل بعضى از صفات و عناوينى بود به علاوه صفت علم در علماء و مشتغلين يا اغلب ايشان موجود است و گاه شود، كه در پاره حق رحم و حق همسايگى و حق تعليم يا رساندن نفعى يا دفع ضررى يا حق مصاحبت بالنسبه به صاحب ثروتى پيدا شود و پس اسباب رعايت مضاعف شود و در ترك آن به عقوبت مبتلا گردد تضيع آن حقوق و مناسب است ختم كنيم اين باب را به ذكر خبرى لطيف كه در او ذكرى است از غريب و فوائد و ديگر سيد فاضل صالح سيد محمد بن محمد بن حسن بن قاسم العاملى شهربا بن قاسم‏٢١٠ و در كتاب اثناعشريه در مواعظ عديده روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جبرئيل پرسيد كه: آيا ملائكه مى‏خندند و مى‏گريند، گفت، آرى، مى‏خندند در سه جا از روى تعجب و مى‏گريند در سه جا از روى ترحم.
اما اول، مردى كه هر روز به كارهاى لغو مشغول است، آن گاه نماز عشا مى‏كند و به لغو مشغول مى‏شود، ملائكه مى‏خندند و مى‏گويند: اى غافل، در اين درازى روز سير نشدى در اين يك ساعت سير مى‏شوى. دوم: دهقان بيل دست مى‏گيرد و به آن حد مشترك ميان زمين خود و ديگرى را مى‏زند و چنين وانمود مى‏كند كه سهم خود را آباد مى‏كند و خاشاك را بر مى‏دارد و غرضش آن كه زياد كند در كرد خود، پس ملائكه مى‏خندند و مى‏گويند تو از اين جريب سير نشدى آيا از اين سير مى‏شوى. سوم: زن گشاده روى بى حجاب كه بميرد پس بپوشانند قبرش را و خشت بر او چينند براى آن كه كسى بر حجمش مطلع نشود، پس ملائكه مى‏خندند و مى‏گويند آن وقت كه مرغوب بود و خواهان داشت او را نپوشانديد و حال كه محل نفرت شده او را مى‏پوشانيد.
و اما گريه ايشان در سه جا، پس اول غريب كه از خانه بيرون رود براى طلب علم پس او را مرگ در رسد. دوم مرد و زن پير كه آرزوى فرزند كنند و خداوند ايشان را روزى كند، پس خرسند شوند و گويند او آخر عمرى خادم ماست. و جنازه ما را مشايعت كننده. پس مرگ او در حيات آنها در رسد. ملائكه مى‏گريند بر او بيش از گريستن پدر و مادر بر او. سوم: يتيم چون از خواب بيدار شود پس شروع كند به گريه كه مادرش بشتابد به سوى او و از خاطرش برود و مردن پدر و مادر؛ چون دايه گريه او را بشنود فرياد زند بر او به صداى مهيبى كه اين گريه براى چيست چون يتيم صداى او را بشنود مردن مادر را به خاطر آرد پس ساكت شود و در اين حال ملائكه بگريند.
باب ششم: در تدبير اصلاح امور اين طائفه به نحو اجمال و نگاه دارى آثار اهل بيت (عليهم‏السلام) نگاه‏دارى ايشان و رفع‏پاره شبهات مانع از اعانت اين جماعت. ١. در رفع عذر اعانت نكردن علما و شرح موانع اعانت اهل علم.
٢. كيفيت اعانت علماء.
٣. خبر شريف در بذل امام عرض خود را براى سائل.
٤. علاج بخل كه مانع كمك به علماست.
٥. بخل و آنچه به قوم لوط و سمره بن جندب كرد و سوء عاقبت جندب.
٦. مفاسد زيارت زوار و علاج آن به نائب گرفتن.
٧. صدقه تدارك گناهان را مى‏كند.
٨. عيب جاهل بر عالم وار نمى‏شود.
از ابواب سابقه مكشوف شد كه تعظيم دين و نگاه‏دارى شعاير مسلمين به دل و زبان و جوارح و مال از تكاليف خارج و معذور نيست و آن مقدار كه از آن متمكن و از عهده‏اش برآيد بايستى در مقام اداى آن درآيد و ميسور خود را از آن دريغ ننمايد و اين مصرف مالى و قسم مخارج خود، يكى از اقسام انفاقات است كه داراست.
تمام فوائد و منافعى كه شرح آن خواهد آمد ان شاءالله تعالى و متوقف نيست و بر وجود حقوق واجبه يا مستحبه ديگر در مال از قبيل زكات و خمس و نذر و كفارات و وقف و امثال آن هر چند با وجود آنها و رفع پريشانى و سد خلت ايشان به آنها محلى براى اين تكليف نمايد.
و به اقسام ديگر بايست تعظيم و اعانت نمود؛ ولكن با نبودن آنها يا نرساندن اربابش آنها را به مستحق، خود را آسوده و فارغ نداند؛ بلكه اين مصرف را از مخارج لازمه و تكاليف مستمره خود شمارد؛ بلكه از غالب مصارف ماليه خود مقدم دارد چه حفظ دين مقدم است بر حفظ جان چه رسد به حفظ مال يا زياد كردن آن يا رسيدن به شهوات نفسانيه از ماكول و مشروب و ملبوس و مسكن و امثال آن و اين مطلب با نهايت وضوح بعد از تدبر در ابواب سابقه چنان مخفى است كه بناى متدينين از اهل ثروت چه رسد به بى باكانشان در دين در اعانت علماء و طالبين علوم دينيه بر آن است كه جز اداى حق واجب مالى و اطعام در ايام وليمه و تعزيه‏دارى و صدقه براى استشفاء يا دفع بلاهاى عامه ديگر كارى نكنند و تربيت اهل علم و انتشار تقويت آثار دين را از امور مهمه نشمارند؛ بلكه گاهى در فكر و خيال آن نيفتند و به قدر مرغ و گاو و اسب و سگى كه در زير و دست دارند و در رفع حوائج و ضروريات آنها غفلت نكنند و شايد بعضى را بر حاجت نفس خود مقدم دارند و به آن طايفه، رفتار نكنند حتى هنگام مردن وصيت به امور خيريه هرگز اين قسم خير را در حساب آن نيارند و از جمله آنها نشمارند.
ولقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين‏٢١١ در آن روز كه شيطان به مظنه و گمان او در حق مردم راست شد پس پيروى كردند او را مگر پاره از مؤمنين.
و بالجمله با آن كه اعانت اهل علم و تربيت ايشان خود مقصدى است بزرگ و عبادتى است عظيم اهل ثروت توانند اعانت ايشان را در ضمن مقاصد ديگر در آرند، كه نهايت شوق به آن دارند و بر ايشان ميسر نيست و اگر هست درست از عهده بر نيايد و اگر برآيند با مصارف زياد كه به اندكى از آن به اين قسم ممكن به دست آرند، پس از انفاقى جزئى به هر دو مطلب رسند و به مصرف كمى دو امر عظيم گيرند و به بعضى از آن مقاصد اشاره خواهد شد و ما اول روى سخن را به طرف جماعتى كنيم كه به سبب مجالست اهل كفر و ضلالت و زنادقه اين امت در ايمانشان اندك ضعف و سستى پيدا شده و بر فرض اطلاع بر مطالب گذشته تغييرى در حالتشان پيدا نشود. چه بى جزم به صدق وعده و وعيد خداوندى اثرى در دل از شنيدن آن‏ها ظاهر نگردد، پس مى‏گوييم شبهه نيست كه اين جماعت را يقين به كذب اين اخبارات و ثواب و عقاب آخرت نيست نهايت كارى كه شبهه و رجوع نكردن بر دانايان در دفع آن به ايشان كرده همان برداشتن يقين يا اطمينان است و غالبا مظنه يا احتمال راستى در آنها مى‏دهند، پس همان قوه تميز و عقل معاش كه ايشان را وا ميدارد بر جلب منافع به احتمال هر چند ضعيف باشد و دفع ضرر هر چند مشكوك باشد؛ چنانچه مشاهد است كه خروارها تخم به قيمت گزاف مى‏خرند و در زمين بى آب مى‏كارند به اميد آمدن باران كه در استمرار و عادت برقرارى نيست و بسا شود كه منفعت به دست نيامده آنچه كشت، از دست رود و دردى از كسى دوا نشود و ذكر خيرى از او در خلق نباشد و بسيار شود كه به خيال درآوردن آب مالها در كندن قنوات صرف كنند و جز خون جگر و آب چشم، آبى پديدار نشود و از اين رقم در تجارات بحر و بر و مسافرت به بلادهاى بعيده و ساختن عمارت در جاهايى كه احتمال دهند كه با بقاى حيات گاهى به آنجا روند و امثال اينها بسيار است اگر تامل جزئى كنند احتمال منفعت در گفته اين همه انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) و علما كه در عقل و شعور و فهم و ادراك ايشان احدى از موافق و مخالف را شبه و خدشه نيست، البته پيشتر مى‏رود و بر فرض كذب اخبار ايشان، لا محاله دردى از بيچاره‏اى دوا كردند و نام نيك و ذكر خير كه پيوسته اهل دنيا درصدد تحصيل و كسب آن مى‏باشند، به جهت خود گذارند و لااقل اين احتمال نفع را در عرض آن نفعهاى احتمالى در آرند، با آن كه در ترك اين احتمال ضرورهاى بسيار است، كه جزئى از آن در امور معاش سبب ترس و بيم و باعث تحرز و دورى است.
و بالجمله بر فرض دروغ اين مصرف را در جزو ساير مخارج كه به جهت پيدا كردن منافعى كه متوقف است بر امور بسيار كه در همه آنها احتمال نشدن مى‏رود محسوب كنند با آنكه حسن احسان به غير رفع حاجت مضطر با تمكن امر فطرى است در همه خلايق حتى در بت پرست و دهرى؛ بلكه اگر خود نكنند در نيكى آن انكار نكنند و در ستايش نيكى كنندگان مبالغه نمايند؛ بلكه در همين دنيا خيرها و بركتها از او ديدند و بسيار شده كه به انقلاب وضع روزگار امر آن مضطر بالا رود و كار اين محسن پست شود؛ پس به آن احسان جزئى به عوض‏هاى بسيار رسد و از يگدانه تخم هزار خوشه بردارد و از مهالك عظيمه برهد و در كتب تواريخ و سير از حكايات ايشان چندان است كه حاجتى به ذكر آنها نيست، پس به قانون امور معاش و طريقه متداوله ميان مردم اين رشته را ازوست نبايد داد و به اميد نفع از او فرموده اين دسته عقلاء از اندكى مالى مضايقه نبايد كرد و اما اين غير اين جماعت از آنهايى كه به مضمون اخبار گذشته متعرف و مقرند و ثواب و عقاب اخروى و جزايى الاهى را بر امتثال فرامين سابقه و سركشى از آن را راست دادند، پس طبقات مختلفه‏اند صنفى حسن فطرت و عقيده ايشان به نحوى است كه پس از آگاهى بر حال اهل علم و فهميدن بزرگى و مرتبه ايشان و لزوم نگهدارى و سرپرستى از حال اين طايفه، در مقام فرمان بردارى امر خداوندى و تحصيل آن اجرهاى بزرگ بر آيند و دست رسى به آن نيز دارند و قومى چنين باشند. اما به حسب ظاهر دست رسى ندارند و آن مقدار كه از آن متمكن‏اند نتوانند صرف ايشان نمايند و پاره با داشتن اعتقاد و ثروت و تمكن رذيله بخل بند، در دست ايشان گذاشته دل از مال نتوانند بردارند و بعضى با اعتقاد و قدرت رساندن بضاعت ندارند و زياده از معاش خود مالك نباشند و گروهى با اجماع اين سه شرط، مجرد اعانت اهل علم و حفظ شريعت ايشان را حركت ندهد و اگر اغراض و مقاصد ديگر به آن ضم شود مضايقه نكنند و دسته‏اى آن مقدارى را كه متمكنند قابل ندانند و از دادن آن حيا كنند و آن را خلاف شان و مقام خود شمارند و جماعتى با وجود تمام شرايط، به جهت پاره از شبهات شيطانيه به وجود عالمى و طالب علم دينى به راستى معتقد نباشد يا با وجود اعتقاد او را محتاج ندانند و اگر پيدا كنند و پريشان مبينند مقدور خود را دريغ ندارند.
اما طايفه اولى؛ پس بعد از اطلاع بر سخنان گذشته عذرى بر ايشان نماند و بهتر آن كه آنچه را براى اين مصرف معين كنند به توسط عالم متقى باشد، يا به دستورالعمل او صرف كنند؛ چنانچه سابقه به سرش اشاره شد و اگر يك نفر يا بيشتر را كه توانند از عهده مخارج آنها برآيند؛ معين نمايند و متكفل امورشان شوند، كه بالمره از هم معاش آسوده گردند و ايشان را به منزله عيال و خادم خود شمارند كه با دادن مال، مراقب حالشان نيز باشند؛ البته بهتر خواهد بود اما چه سود كه ما بين اين خلق محسوس و خلق منكوس و اين مقام بزرگ كه شكننده پشت شيطان عساكر او است مراحل بسيار است و اما طوائف ديگر پس خلاصه موانع ايشان بحسب تقسيم پنج چيز است.
اول: دست نرسيدن به اعانت، به سبب بعد مسافت، دوم: نبودن مال يا كمى ثروت، سوم: خصلت بخل و لئامت. چهارم: نبودن ساير مقاصد و كوچك شمردن اين عبادت. پنجم: پيدا نبودن محل قابل در اين جماعت.
اما مانع اول: پس عذرى است، در نهايت ضعف و بى پائى چه اگر فرض شود كه فرزند عزيزى يا پدر و مادر مهربانى يا غير ايشان از آنها كه نهايت علاقه و محبت به او دارد در بلاد بعيده افتد و خواهد چيزى باو رساند؛ البته هم اين مطلب چنان او را در مقام تفحص و تجسس و پيدا كردن اسباب رساندن در آرد، كه آن را به دست آورد چه تردد در بلاد و معاملات تجار و آمد و شد حكام و اعوانشان و منقطع نشدن زوار حتى در سنوات قدغن محسوس و مشاهد و موجود از مجمع علما و اهل علم عتبات عاليات كه فى تحقيقه اين كتاب به اميد اصلاح حال ايشان نوشته شده و دورترين بلاد ايران از آنجا اطراف خراسان و حدود آذربايجان است و هر ساله زوار و حاج به آنجا مشرف مى‏شوند و بسيارى از تجار كاظمين و بغداد با غالبى از تجار شهرهاى معروفه ايران معامله دارند و اگر بازار تجار كساد شود؛ يا دست به ايشان نرسد؛ مى‏تواند همان قدر كه معين كرده به امينى بسپرد كه در وقت تمكن آنرا برساند؛ بلى مراقبت جزئى لازم است در پيدا كردن آنها كه عزم آن صوب دارند؛ يا تجار امين كه به آن طرف معامله مى‏نمايند؛ و اگر رساندن از اين سمت نشد ممكن است كه به او بنويسد، آن مقدار را از آنجا گرفته بر او حواله كند و اگر كسى است كه به سخنش اطمينانى نيست، آن وجه را نزد عالمى يا تاجر امينى گذارد و از او نوشته گرفته بفرستد كه دهنده مطمئن شود و اين قسم بسيار ميسر ميشود چه مترددين خصوص اهل معامله كه در آنجا متاع خود را نقد كردند. بسا هست كه خود طالب شوند با اطمينان نقد خود را بدهند و حواله بگيرند و از شر راه محفوظ بمانند.
و اما مانع دوم: اما كمى مقدار و ملاحظه، شأن خيلى است فاسد چه اين معامله با حضرت احديت است كه ذره از عمل خير در نزدش ضايع نشود و جزئى را كه با آدابش نزد جنابش بوديعه نهند، ترقى دهد و اصناف مضاعف كرده و پس دهد در وقتى كه نهايت احتياج را به آن دارد و بسا هست آن جزئى در نظر او كم مى‏نمايد و در جنب منزلتش مقدارى ندارد اما بالنسبه بحالت آن اهل علم شايد كافى و حاجتش را رفع نمايد و اگر كافى نشد لامحاله بعضى را رفع كند؛ مثلا يك قران براى آن كه ماهى ده قران خرج دارد زندگى سه روز او را وفا كند و از اين رقم بسيارند و شايد از جمع شدن همين جزئيها مقدار قابلى فراهم آيد كه جمله را آسوده كند و بسا هست كه از دادن آن جزئى و ملاحظه نكردن شان ديگران كه مايلند و شرم كنند متابعت نمايند و او سبب وادارى ايشان به اين خير شود و ثواب آن نيز فايز گردد و نيز مى‏توانند به آن مقدار كتابى يا كفش و لباس گرفته به او رساند يا به اسم غيرى دهد و از اين دغدغه بالمره فارغ شود.
در كتاب شريف جعفريات از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: كوچك مشمار چيزى از نيكى را كه قادر شدى بر دادن او به خيال دادن بيشتر از او باشيد؛ زيرا كه اندك در حال حاجت به او نفع آن براى اهلش بيشتر است از آن بسيار در حال بى نيازى از او و عمل كن براى هر روز به آنچه در او است كه خواهى رستگار شد.
و اما نبودن مال بالمره، پس اولا بايست اندازه معاش خود را به ميزان الاهى به سنجد كه اگر زيادى رفته از آن بكاهد و بيشتر خلايق در اين مرحله بر دور افتاده هلاك شدند و ميزان معاشى به جهت خود قرار داده‏اند كه هرگز از مداخل خود زياد نيارند؛ بلكه غالب اوقات پس افتاده‏اند و حال آن كه اگر فى الجمله مراعات و مراقبتى در او كنند و اندكى از فضول معاش را كم كنند، هم خود آسوده شوند و هم ديگران از خير ايشان بهره‏مند گردند و شرح مقدار فضول معاش و كيفيت كاهيدن از آن و بيان شبه بعضى در تطبيق كردن كردار زشت خود بر پاره از اخبار محتاج به رساله‏اى است جداگانه و در باب شانزدهم به آن اشاره خواهد شد، و بر فرض آن كه از ميزان معاش بيرون نرفته باشند، از حدود الاهيه و داخل نشده باشند در زمره مسرفين و مبذرين كه برادران شياطينند. حكايت ايثار بر نفس و مقدم داشتن اخوان مؤمنين را بر خود خصوص اگر متوقف بر جزئى كاهيدن باشد كجا رفته مثلا از پنج دست لباس دو دست را انداختن و از قيمتى آنها به متعارف قناعت كردن و از چند رنگ غذا به بعضى از آن سر بردن و از امتعه و آلات نفيسه متعدده به پست‏تر و كمتر از آن زندگى كردن و امثال اينها كه ابدا نقصى در معاش و خللى در كار به هم نرسد، و آن كم كرده را كه در هر سال مبلغى مى‏شود ذخيره آخرت خود كردن، البته موافق عقل معاش و معاد و زيركى‏٢١٢ در امر دين است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) آن را اول صفات مومن شمرده.
و ثانيا اگر از اعانت مالى معذور است، هر چند از معاش خود بكاهد، پس از جاه و آبروى خود صرف و انفاق كند و از عرض خويش اندكى مايه بگذار و در ترغيب و تحريص هر كس كه بتوان از او جزئى يا كلى درآورد، به زبان و پيغام و نوشتن مسافحه نكند و خواهى دانست كه انفاق به جاه داخل در اقسام انفاقاتست كه مدح آن در كتاب و سنت شده و مكرر به تجربه رسيده كه از گذشتن مقدار قليلى از جاه منافع بسيار به اهل حاجت رسيده، بلكه پس از تبين بى طمعى صاحب جاه دانى كه در امر و سئوال جز خير ديگران غرضى نداشته بر جاهش افزوده شود و سيره ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) پيوسته بر اين بود؛ حتى اين كه على بن عيسى در كشف الغمه روايت كرده كه روزى امام على نقى (عليه‏السلام) از (سر من راى)٢١٣ به سوى قريه به جهت مهمى بيرون رفت پس مردى اعرابى آمد و آن جناب را؛ طلب مى‏كرد به او گفتند كه به فلان موضع رفته؛ پس رو كرد به آنجا چون به خدمت آن جناب رسيد فرمود به او چه حاجت دارى، گفت: من مردى از اعراب كوفه‏ام كه متمسكند به ولايت جد تو على بن ابيطالب (عليه‏السلام) و بار شده بر من دين بزرگى كه سنگين كرده مرا برداشتن او و نديدم كسى را به غير تو كه رو به او آورم پس حضرت فرمود: دل خوش دار و او را منزل داد، چون روز شد حضرت به او فرمود: به تو حاجتى دارم زينهار، زينهار، از خداوند كه مرا مخالفت كنى، گفت: مخالفت نمى‏كنم، پس نوشت حضرت به خط خود ورقه و اعتراف كرد. در آن بر اين كه بر ذمه اوست از مال اعرابى مالى كه معين كردند. او را در آنجا و از دين اعرابى بيشتر بود و فرمود: بگير اين خط را، پس چون برسى به سر من راى، حاضر شود نزد من در حالى كه نزد من جماعتى باشند، پس مطالبه بكن از من او را و سخن درشت بگو و در باقى نگذاشتن تو آن دين را نزد من و زينهار، زينهار، از خداوند در مخالفت كردن تو مرا؛ گفت، اطاعت مى‏كنم، پس گرفت خط را، چون حضرت به سر من راى برگشت و در نزد او جماعت بسيارى از اصحاب خليفه و غير ايشان حاضر شدند. آن مرد خط را بيرون آورد و مطالبه كرد و گفت به نحوى كه وصيت كرده بود؛ پس حضرت بر وفق و مدارا با او سخن مى‏گفت و از او عذرى مى‏كرد و وعده مى‏داد به وفاى آن و مسرور نمودن او، پس اين قضيه را براى متوكل نقل كردند، پس امر كرد سى هزار درهم خدمت آن حضرت بياورند، چون آوردند آن را به حال خود گذاشت تا آن كه آن مرد آمد، پس فرمود: بگير اين مال را و دين خود را از او ادا كن و باقى را بر عيال خود صرف كن و ما را معذور بدار. پس اعرابى گفت: يابن رسول الله، قسم به خدا كه آرزوى من كوتاه‏تر بود از ثلث اين مال ولكن خداوند داناتر است كه رسالت خود را در كجا بگذارد و مال را گرفت و برگشت و از اين خبر شريف معلوم مى‏شود كه اندازه بذل عرض و آبرو از براى قضاء حوائج برادران ايمانى تا كجا است. در جايى كه آن وجود مبارك با آن همه عظمت و جلال خدايى براى شخص اعرابى كه از حسن حالش جز اعتراف به امامت چيزى معلوم نبود. در نزد اصحاب آن عنيد كه از متجاهرين اعدا و عيب گويان آن جناب بود، به اين قسم خود را خوار در انظار و ذليل در نزد اغيار كنند، پس اگر قضيه منعكس شود، چنانچه مشاهد ما است پس حالش چه خواهد شد، چه رتبه اكثر مردم از آن اعرابى بالاتر نباشد و گذشت كه علما، خلفاى آن جنابند، كه در رعايت احترام و تعظيم به همه اقسام آن مشاركند. علاوه بر آنان كه آبرو نزدشان ريخته مى‏شود نيز از محبين ايشانند و هر كس هر چه كوشش در نزد هر كس كند براى اعانت علماء به اندازه آنچه آن جناب براى اعرابى كردند نرسد و خواهد آمد در باب نهم كه جناب خضر خود را به سائلى داد كه او را فروخت و قيمت آن را صرف كرد.
و اما مانع سوم: بخل، كه منشاء آن سؤ ظن و گمان بد بودن، و داشتن به خداوند عالم است. پس از ضعف ايمان و سستى او چه با يقين و اعتقاد راسخ به صدق وعده خداوند كه مى‏فرمايد: ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه٢١٤ هر چه دهيد به جايش مى‏گذارم و در چند جا رستگارى را مخصوص فرموده به آنان كه آزمندى و حرص را از جان خود دور كردند و اين همه بر عيب و تحريص در انفاق و احسان و اعانت كه در كمتر عملى شده در قرآن و ظاهر مى‏شود از آن مقدار محبوبيت و بزرگى مقام و جلالت قدر او نزد خداوند چگونه جمع مى‏شود با منع كردم مقدارى از آنچه خود به او داده و امر فرموده كه به اهلش رساند و از اين جهت است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: جمع نمى‏شود بخل و ايمان هرگز در دلى و در خبر ديگر فرمود: دو خصلت است كه در مسلم، جمع نمى‏شود بخل و حسد و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: ايمان نمى‏آورد مردى كه باشد در او بخل و حسد و ترس و مومن نمى‏شود ترسنده و حريص و بخيل و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: بخل جمع كننده است تمام عيبها را و او مهارى است كه كشيده مى‏شود به او و به سوى هر بدى و از براى مذمت بخل كافى است، تامل در اين كلام شريف چه بخل لازم دارد و جهل به مصارف مال را و قطع رحم در دروغ و حرص و حب مال و خيانت و محبت دنيا و عداوت اخوان و مواسات نكردن با ايشان و پستى فطرت و حسد و ترك بسيارى از واجبات كه متوقف است بذل مال را و عداوت اخوان مؤمنين او را كه لازم است بر او تحصيل كارى كه به آن محب شوند ايشان او را و ظلم و ستم و طول امل و تكذيب علماء و ناقلين اخبار و نظاير اينها و هر يك از اين صفات قبيحه لازم دارد بديها و مشقت‏ها و مصيبت‏هاى بسيار را كه راحت و آسودگى را بر صاحبش حرام كند؛
چنانچه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: پنج نفرند كه ايشان چنانند كه مى‏گوييم، نيست براى بخيل راحتى و نيست براى حسود لذتى و نيست براى ملوك وفائى و نيست براى دروغگو مروتى و بزرگ قوم نمى‏شود سفيه و عجب است از بخيل و دل بستن او به مال و حرص در جمع آن از حرام و حلال به احتمال احتياج خود به او در وقتى يا به جهت راحت افتادن عيال و فرزندانش پس از او با آن كه خود هزارها از اين جماعت ديده و شنيده كه عمر خود را در جمع آن مال و تحمل مشقت‏ها و زحمت‏ها و مخاصمه و منازعه و قطع ارحام و شكستن دلهاى مساكين و ايتام صرف كردند، و از آن مال خود خيرى نديدند و پس از ايشان نيز به اولادشان نرسيد، و اگر رسيد دختران و زنانشان و دشمنانشان صرف كردند و پسران در اندك زمانى در لهو و لعب و معاصى خرج كردند، بر ايشان جز وبال آن مال و سختى كار در وقت سئوال در محضر حضرت ذى الجلال ثمرى نداشت و اگر نباشد براى بخيل جز نام بد و افتادن از قلوب هر طايفه؛ بلكه باقى ماندن اسم او به بدى در كتابهاى تواريخ و سير و ذكر او در هزارها از مجالس و محافل و منابر هر آينه كافى بود و در منع و ردع و اهتمام او در مجانبت و احتراز از اين خصلت رذيله و محو كردن نام خود از دفتر بخلاء و از آن فصل و باب كه در بسيارى از كتب به جهت شرح حال آنها معين شده چه رسد به تامل و تدبر در آيات و اخبار و آثار كه در فوائد و منافع انفاق و صدقه رسيده و اين كتاب شريف بحمدالله تعالى متكفل بيشتر آنها است، كه اگر خود را در مقام خذلان و ختم در قلب نرسانده البته حالش تغيير خواهد كرد. و شوقى را در دلش پيدا خواهد شد، و اگر اندكى حركت كرد و با خداوند معامله نمود، به راستى البته خيرش را خواهد ديد و بر شوق و رغبتش خواهد افزود تا به مقامى كه چيزى در نزدش لذيذتر از مال نباشد چنانچه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: قوت ابدان خوردن طعام است، و قوت ارواح خوراندن‏٢١٥ آن و هر كس لابد طالب نشاط نفس و انبساط روح و قوت او است، جز آن كه خطا در راه و اشتباه در اسباب او است و از براى مدح جود و احسان همان بس كه حاتم طى با حالت كفر و مقام شرك كه با آن هيچ عملى سود نبخشيد جودش علاوه بر آن نام نيك كه تا انقراض دنيا از خاطر نرود و در مثل با شجاعت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) يكجا ذكر شود، به آخرتش سود داد.
چنانچه جناب رضا (عليه‏السلام) فرمود: كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به عدى‏٢١٦ پسر حاتم طى فرمود: كه برداشت از پدر تو عذاب سخت را سخاوت نفس او و چون دختر حاتم را اسير كردند و به نزد آن جناب آوردند حال پدر خود را عرض كرد فرمود: اين اوصاف كه تو ذكر كردى براى او؛ اوصاف مؤمنين است پس او را احسان نمود و اكرام كرد و خلعت داد او را راحله بخشيد و او به نزد برادرش كه به شام فرار كرده بود رفت و او را ترغيب كرد كه نزد جنابش مشرف شود چون وارد شد حضرت رداى مبارك را براى او فرش كرد و خود بر زمين نشست و عدى در ركاب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) خدمت‏ها كرد و اين همه از نتايج جود پدر بود؛ و نتيجه بخل چنان باشد كه به قوم لوط كرد؛ چنانچه شيخ طبرسى قدس سره در مجمع البيان از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه: لوط سى سال در قوم خود درنگ كرد و بر ايشان نازل شده بود كه از طايفه ايشان نبود و مى‏خواند ايشان را به سوى خدا و نهى مى‏كرد ايشان را از فواحش و ترغيب مى‏كرد ايشان را بر طاعت، پس اجابت نكردند او را و اطاعت ننمودند از جناب تطهير نمى‏كردند همه بخيل بودند و بر طعام، لئآمت داشتند، پس بخل نتيجه داد دردى در عورتشان كه دوا نداشت زيرا كه ايشان را بر سر راه قافله بودند كه به شام و مصر مى‏رفتند و مهمان بر ايشان نازل مى‏شد، پس بخل ايشان را واداشت كه چون مهمان بر ايشان وارد مى‏شد او را رسوا كنند، و اين عمل را مى‏كردند براى آن كه مهمان را عقوبتى كرده باشند، نه آن كه از روى شهوت بود، پس بخل آورد بر ايشان اين مرض را تا آنكه طلب مى‏كردند، آن عمل را از مردان و بر آن كار مزد مى‏دادند٢١٧ و قريب به ايشان است، آنچه بخل در اين امت به سمره بن‏٢١٨ جندب كرد و اين از انصار بود پس سمره مى‏آمد به نزد نخل خود بى آن كه از آن انصارى، اذن بگيرد و پس انصارى گفت: اى سمره، تو پيوسته ناگهانى داخل مى‏شوى در حالتى كه خوش نداريم كسى ناگهانى بر ما داخل شود، پس هر گاه خواستى بيا اذن به طلب. گفت: اذن نخواهم براى راهى كه مراست به سوى نخلم، پس انصارى شكايت او را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برد، پس حضرت او را طلبيد و او حاضر شد. حضرت به او فرمود: فلان از تو شكايت مى‏كند، كه تو بر او و اهلش بدون اذن او مى‏گذرى، پس از او اذن بگير، هر گاه خواستى داخل شوى گفت: يا رسول الله، اذن بگيرم در راهى كه به سوى نخل خودم دارم مى‏روم. حضرت به او فرمود: نخل را به او واگذار و از براى تو باشد نخلى در فلان مكان. گفت: نه، فرمود: دو نخل گفت: نمى‏خواهم، پس پيوسته زياد مى‏كردند به ده نخل رسيده و فرمود: براى تو باشد ده نخل در فلان مكان، قبول نكرد، حضرت فرمود: از آن نخل درگذر و براى تو باشد نخلى در بهشت، گفت: نمى‏خواهم. پس حضرت فرمود: تو مردى ضرر زننده‏اى، نيست ضرر رساندنى بر مومنى، يعنى در دين اسلام روا نبود ضرر زدن يا قرار داده نشده حكمى كه در آن ضرر باشد، پس فرمود: آن نخل را كندند و به جانب او انداخت و فرمود: ببر هر كجا كه خواهى به كار و عاقبت اين مرد بخيل چنان شد كه معاويه به او چهارصد هزار درهم داد كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرد كه اين آيه نازل شد در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام) و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبه و هو الدالخصام؛ و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث والنسل والله لايحب الفساد٢١٩ از مردمان كسى هست كه به عجب مى‏آورد گفتار او تو را در زندگانى دنيا و گواه مى‏گيرد خداى را بر آنچه در دل او است و او سخت خصومت است و چون برگردد، روى برگرداند كوشش كند در زمين تا تباهى كند در راه نيست كند كشت و نسل او را و خداى دوست ندارد فساد را و اين آيه در شأن ابن ملجم لعنة الله نازل شده و من الناس من يشترى نفسه ابتغآء مرضات الله والله رؤف بالعباد٢٢٠
و از مردمان كسى هست كه بفروشد خود را براى طلب خوشنودى خداوند و خداى به بندگان مهربان است، پس آن را گرفت و روايت كرد و در اول صد هزار داد قبول نكرد، آن گاه دويست تا به چهارصد رسيد و در وقت حكومت زياد در عراق او نايب زياد بود چون آن خبيث شش ماه در كوفه مى‏ماند و شش ماه در بصره در هر يك كه توقف داشت سمره در ديگرى نيابت مى‏كرد و آخر كار سپهسالار ابن زياد شد و در وقت بيرون رفتن كوفيان به سمت كربلا مردم را ترغيب و تحريص مى‏كرد بر حرب جناب سيدالشهداء (عليه‏السلام) خسرالدنيا والاخرة ذلك هوالخسران المبين٢٢١
و در كتاب فقه الرضا (عليه‏السلام) مروى است كه: جمعى از اسيران را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند، پس امر فرمود: اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را كه گردن ايشان را بزند، پس امر فرمود: كه يكى از آنها را جدا كند و نكشد آن مرد گفت: چرا مرا از رفقايم جدا نمودى و حال آن كه گناه ما يكسان بود. حضرت فرمود: خداى تعالى به من وحى فرستاد كه تو سخى قوم خودى و تو را نكشم، پس آن مرد گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انك محمد رسول الله پس كشاند سخاوتش او را به سوى بهشت و در خصال از آن جناب مروى است كه فرمود: به آن اسير كه در تو پنج خصلت است كه خدا آن را دوست مى‏دارد شدت، غيرت بر اهل و سخاوت و حسن خلق و راست گويى زبان و شجاعت و در كافى مروى است كه خداوند وحى فرستاد به سوى موسى كه سامرى را مكش زيرا كه او سخى است و چون عبدالرحمان بن عوف مرد بنا به روايت اهل سنت ايشان يكى از ده نفر است كه پيامبر بشارت بهشت به آنها داده است. و از آن شش نفر كه عمر ايشان را از اهل شوى قرار داد مال بسيارى از او ماند.
ابن اثير در اسدالغابة ذكر كرد كه: آن هزار شتر بود و صد اسب و سه هزار گوسفند و آنقدر طلا كه آن را با تبر قطع كردند و به نحوى كه دست‏هاى جماعتى آبله كرد و چهار زن داشت حق يكى از آنها را به هشتاد هزار مصالحه كردند، پس جماعتى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفتند كه: ما بر عبدالرحمان مى‏ترسيم به جهت آن مالها كه گذاشته پس كعب الاحبار گفت: چرا مى‏ترسيد بر او كسب كرده به پاكيزگى و خرج كرده به پاكيزگى و گذاشت، پس از خود به پاكيزگى، پس اين كلام به ابوذر رسيد پس خشمناك به طلب كعب بيرون رفت پس گذشت به استخوان چانه شترى آن را به دست خود گرفت آن‏گاه در جستجوى كعب شد، به كعب گفتند ابوذر تو را مى‏طلبد، پس كعب فرار كرد و خود را به عثمان رساند، چون ابوذر داخل شد، كعب بر خواست از ترس ابوذر در پشت سر عثمان نشست، ابوذر گفت: دور شو اى پسر زن يهوديه، گمان مى‏كنى كه باكى نيست. در آنچه گذاشته عبدالرحمان به تحقيق كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به سوى احد بيرون رفت و من با آن جناب بودم، پس فرمود: اى ابوذر، گفتم: لبيك يا رسول الله، فرمود: ارباب ثروت درويشانند در روز قيامت جز آن كه دهد از طرف راست و چپ و پيش رو و پشت سر و چه بسيار اندكند اينها. آن‏گاه فرمود: اى ابوذر، گفتم: لبيك يا رسول الله فداى تو شود پدر و مادرم، فرمود: خوش ندارم كه براى من باشد مانند كوه احد كه آن را در راه خداوند انفاق كنم آن گاه بميرم و دو قيراط آن را بگذارم آن‏گاه فرمود: اى ابوذر، تو طالبى زياد را و من طالبم كم را، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏طلبد و تو اى پسر زن يهوديه، مى‏گويى باكى نيست به آنچه عبدالرحمان بن عوف گذاشته دروغ گفتى و دروغ گفت: آن كه گفت، پس كسى سخن او را رد نكرد به يك حرف تا آن كه بيرون رفت و اين خبر در جلد اول مجموعه شيخ ورام است و عجب از آن سفهاء كه بى‏خبران كه عبدالرحمان را از جمله منفقين و اسخياء ذكر مى‏كنند با آن كثرت فقراء در مدينه اگر در اول درجه سخاوت بود چگونه اين همه طلا بعد از او مى‏ماند و در چند خبر رسيده كه سخى به خداوند و به مردم و به بهشت نزديك است و از دوزخ دور است و بخيل از خداوند، و از مردم و از بهشت دور است. و بخيل از خداوند؛ و از مردم و از بهشت دور است به دوزخ نزديك است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آفريده نشده دلى مگر به سخاوت و از علامت سخا آن كه باكى نداشته باشد، كه چه كسى خورده دنيا را و مالك او شده، مومن است، يا عاصى، كافر است، يا مطيع، شريف است يا وضيع، اطعام كند و خود گرسنه بماند و بپوشاند و خود برهنه باشد و ببخشد و از قبول عطا سر به پيچيد و اگر تمام دنيا را مالك شود، خود را بيگانه از آن بيند و اگر همه آن را در يك ساعت در راه خدا انفاق كند ملالتى نگيرد.
و اما مانع چهارم: پس مشروحا خواهد آمد كه هيچ مقصدى نباشد از دنيوى و اخروى دينى و عقلى و عرضى و بدنى و مالى از جلب منفعت يا دفع ضرر و بر گرداندن شر آسمانى و زمينى انسى و شيطانى مگر آن كه انفاق و صدقه كليد است براى انجام آن، پس اگر مجرد نشر علم محرك نشد قصد كند او از انفاق يكى از آن مقاصد را كه گاهى خالى نباشد يكى از آنها و فى الحقيقه معامله باشد با خداوند چيزى داده و عوضى خواهد گرفت، پس جاى نيتى نباشد در آن عطا و بيشتر مردم چون مبتلايند به جمع مال و تربيت جسد و نگاه‏دارى صحتش و خواهد آمد كه تجارتى با خيرتر باشد، از زرع انفاق كه تخمى از ده تخم تا هفتاد هزارى كه بهتر و سالم‏تر و با بركت‏تر باشد از آنچه كاشته و نگهبانى در سفر و حضر بهتر از آن نباشد و صحت را بهتر از آن چيزى نگاه ندارد، پس بهتر آن كه پيوسته اين مقصد را به نظر آرند و چندى در مقام تجربه اين زراعت و تجارت و حفظ صحت بر آيند، چون ساير معاملات و معالجات تا صدق اين مقال بر ايشان واضح و هويدا و به بيند كه چه مقدار تفاوت است كه ما بين معامله با خلق يا خدا و اگر اين مقاصد نيز محرك نشد، پس تامل كنند آنان كه شايق و طالب بوسيدن عتبه ائمه انام (عليهم‏السلام) هستند و از آن مقدار كه ايشان را با آن مقصد رساند عاجز يا آن را دارند ولكن از حركت به آن صوب ايشان را مانعى است. چون مرض و خوف و شغل و سد راه يا اگر ندارند، از خود در خطرند كه در آن سفر مبتلا خواهند شد به انواع معاصى و آزار كردن به حيوان و مكارى و زوار معامله با اطفال و فوت نماز و ديدن منكرات و پوشيدن چشم از آن و ظلم بر رفقاء و اعراض از درماندگان و عاجزان و پياده و گرسنه و برهنه با تمكن و قدرت و مناقشه و مخاصمه با نيكان در منازل و كاهيدن از اجزاء واجبه و مستحبه و آداب سابقه و لا حقه نماز كه كمتر كسى به بسيارى از آن مبتلا نباشد و اگر از خود مطمئن است مالى كه در دست دارد و از مظلان حرام و مشتبه و بى رغبتان به دادن زكات خمس به چنگ آورده كه صرف آن در آن راه بى تطهير و تزكيه و اخراج حقوق علاوه بر حرمان از فيض زيارت سبب باشد براى گناهان بسيار و غضب خداوند جبار٢٢٢ و اگر از اين شر نيز آسوده اما از تلخيص نيت و تصفيه طويت و تحصيل قربت و تطهير سريرت در خطر چه بسيار كم باشند، آنان كه چون در سويداى قلب خويش نگرند براى آن كه سفر محركى جز رضاى خدا و اوليائش، نبينند يا تجديد عهد و توسل به آن قبور و استمداد از آن مهابط نور، بلكه غالبا بويى از اين محرك از آنجا نشنوند، مرافقت اخوان و سير جهان و دلتنگى از ابناء زمان و اعراض سلطان و فرار از مطالب جرائم يا ديان و رسيدن به درجه همسران و اصلاح مزاج به تغيير دادن مكان و امثال آن هر يك در نفسى محرك پس اگر عاقل هوشمند نصف يا ثلث و ربع و خمس مصارف زيارت خود را معين كرده يا به طالب علمى رساند، كه در آن بقاع شريفه به عوض آن زيارت كند، اعانتى كرده به اهل علم و زيارتى كرده مقبول بى كلفت، سفر و تحمل مشقت راه و ابتلاى به جرايم و همچنين كه اگر اين كار را براى پدر و مادر و ساير ارحام و ذوى الحقوق خود كند، علاوه بر آن صله و رحم و اداى صله رحم و اداى حق لازمى كرده و غير از زيارت اعمال ديگر نيز باشد، كه چندان شاغل طالب علم نباشد از تحصيل و همان رقم خير و فايده در او باشد چون قرائت قرآن و تعزيه‏دارى و رسيدگى به حال ايتام يا زوار شكسته بال و پرستارى مرضى و مانند اينها از ابواب خيرات كه بسيار شود براى آنها ممر معين و رشته مقررى است و گروهى درصدد تحصيل مقدار ميسور از آنها و بسا شود، كه از خود يا از آن محل مقدارى قابل فرستند؛ اما در نزد غير اهل علم از آنان كه آن عمل را نكنند و اگر كنند، فاسد و ناقص و مصارف آن وجه غالبا لغو يا حرام و اگر از آنچه گفته شد شوقى پيدا نشد، پس گوييم كه هر كس چون نيك در خود نظر كند هر روز مبتلا بيند به جرمى تازه و گناهى كه در عظمت بى اندازه كه برگشت آن تقصير است.

٢٠٠) ديوان امام على، چاپ انتشارات اروميه قم، ص ٤٦ در ضمن در ديوان مورد استناد حقير به جاى كلمه معاشه، قيامه ثبت شده است.
جامع، ديوان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در نزد مشهور مكشوف نيست ولكن در كتب رجال در شرح و حال چند نفر ذكر شده كه ايشان اشعار آن جناب را جمع كردند مثل عبدالعزيز بن يحيى بن احمد بن عيسى الجلودى كه در ترجمه او نجاشى و غيره فرمودند كه از براى او است كتاب شعر على (عليه‏السلام) و مثل شيخ ابوالحسن بن احمد بن محمد افنجكردى الاديب النيشابورى كه زمخشرى و ميدانى در عصر او بودند و ميدانى و كتاب سامى فى الاسامى را به اسم او نوشته، ابن شهر آشوب در معالم العلماء در ترجمه او فرموده كه از كتب اوست تاج الاشعار و صلاة الشيعه آن اشعار اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است و مثل شيخ ابوالحسن قطب‏الدين محمد بن الحسين بن الحسن الكيدرى السبزوارى شارح نهج البلاغه كه خود در شرح حديث همام خبر مصور شدن دنيا را براى آن حضرت به صورت مثيله كه زن خوش صورت معروفى بود نقل كرد و بعد از ذكر چند شعر كه در مذمت دنيا است در آن خبر گفته كه ما ذكر كرديم اين ابيات و امثال او را در انوار العقول من اشعار وصى الرسول عليهما الصلوه و علامه مجلسى در اول بحار فرموده. كتاب ديوان انتسابش به آن جناب مشهور است و بسيارى از اشعار مذكور در او و در ساير كتب مروى است و مشكل است حكم به صحت جميع آن و مستفاد مى‏شود از معالم ابن شهر آشوب كه آن تاليف على بن احمد اديب نيشابورى است از علماى ما و نجاشى شمرد از كتب عبدالعزيز بن يحيى الجلودى كتاب شعر على (عليه‏السلام) انتهى، و تلميذ فاضل ايشان ميرزا عبدالله در رياض العلماء احتمال بودن از جلودى را تضعيف كرده كه ما ديديم در نسخى از ديوان كه از شيخ مفيد و سيد مرتضى، بلكه متاخر از ايشان نقل كرده و جلودى مدتها پيش از ايشان بوده، پس بايد تاليف نيشابوى باشد، ولكن در باب‏القاب ترجيح داده كه از كيدرى باشد به جهت آنكه بعضى اساتيد در طبقه كيدرى است تا حال نسخه مشتمل بر ذكر اساتيد به نظر نرسيده اگر جه بعضى نقل كردند كه ديدند در جمله از نسخ موجوده از مطبوع و غيره و اخر، متن بحار در بعضى مواضع از شيخ طوسى و شيخ طبرسى و ابوالفضل شيبانى نقل كرده و از على بن احمد واحدى و وفات او در سنه ٤٦٨ است و ابن شهر آشوب در مناقب گاهى از صلاة الشيعه فنجكردى نقل مى‏كند از آن جمله اين رباعى در باب تواضع: ودع التجبر والتكبر يا اخى، ان التكبر للعبد و نيل، واجعل فوادك للتواضع منزلا؛ ان التواضع با الشريف جميل منه. عفى عنه م‏
٢٠١) سوره توبه‏٩ آيه ١٢٢
٢٠٢) سوره النساء ٤ آيه ١٠٠
٢٠٣) سوره عبس ٨٠ آيه ٢٤
٢٠٤) دعاى انجيليه، بحارالانوار، ج ٩٤ ص ١٦٧ ب‏٣٢
٢٠٥) المقنعه مفيد ص ٤٩٢ كتاب والانساب، البته متن حديث كه در نسخه‏هاى كلمه طيبه آمده اندكى در مفردات با متن مروى در مقنعه تفاوت داشت ولى بنده حديث متن را بر طبق مقنعه ثبت كردم. م‏
٢٠٦) سوره بقره ٢ آيه ١٧٧
٢٠٧) سوره النساء ٤ آيه ٣٦
٢٠٨) سوره التوبه‏٩ آيه ٦٠
٢٠٩) سوره بقره ٢ آيه ٢١٥
٢١٠) شيخ حر در كتاب امل اعمال گفته سيد محمد بن حسن بن قاسم الحسينى العيدانى البحرينى العالمى مردى بود فاضل و صالح و اديب و شاعر و زاهد و عابد از براى او كتبى است از آنها است اثنا عشريه در مواعظ عدديه و كتاب حدائق و كتاب ادب النفس و كتاب المنظوم الفصيح و المنثور الصريح و فوايد العلماء و فوائد الحكما و مادر مادرش دختر شيخ زيدالدين شهيد ثانى است و از آثار او است:
و يحك يا نفس دعى ما عشت ذاك واقنعى اياك والميل الى شيطانك كى ترتوى و تشبعى اين السلاطين الحصون فوق كل شاهق مرتفع كفى بذاك و اعظا و ز اجر المس يعى الطمع وارضى بما جرى به حكم القضاء المبتدع واقتصدى واقتصرى‏ الاولى من حمير و تبغ شادوا لم يبق من ديارهم غير رسوم خشع‏ حسبك يا نفس اقبلى نصحى و لا تضيعى‏ و چند بيت ديگر نيز از ساير قصايدش نقل كرده منه‏
٢١١) سوره سباء ٣٤ آيه ٢٠
٢١٢) در حديث شريف همام كه در كافى مروى است و اول آن چنين است (المومن هو الكيس الفطن مومن آن زيرك باهوش است در امور دين و دنيا. منه‏
٢١٣) سر من راى كه امروزه آنرا سامرا گويند ولى در اصل (شام راه) يعنى راه منطقه براى ايرانيان و منطقه شام بوده م‏
٢١٤) سوره سبا ٣٤ آيه ٣٩
٢١٥) مراد از (خوراندن) يعنى اطعام دادن است.
٢١٦) عدى - عدى، هر دو وجه گفته شده ظاهرا در گويش‏ها اختلاف است. م
٢١٧) و در كتاب علل الشرايع از صدوق مروى است از ابى بصير كه گفت: گفتم به ابى جعفر (عليه‏السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پناه مى‏برد و به خداوند از بخل فرمود: آرى اى ابومحمد در هر صبح و شام و ما نيز پناه مى‏بريم به خداوند از بخل، خداى مى‏فرمايد: (ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون (آيه در سوره حشر ٥٩ آيه‏٩) هر كه نگاه دارد بخل نفس خود را پس اينهايند آن رستگاران و تو را خبر مى‏دهم عاقبت بخل به درستى كه قوم لوط اهل قريه بودند بخيل بر طعام و نقل كرد قصه را قريب به آنچه شيخ طبرسى نقل كرد (منه عفى منه)
٢١٨) و دلالت مى‏كند بر بخل سمره. بلكه نفاق او خبرى كه در آخر روضه كافى مروى است از ابى عبدالله كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر گاه از نافه قصوى فرود مى‏آمد مهارش را به گردنش مى‏آويخت، پس بيرون مى‏رفت و مى‏آمد نزد مسلمين اين مرد به او چيزى مى‏داد و ديگرى چنين، پس درنگى نمى‏كرد كه سير مى‏شد وقتى سر خود را داخل كرد، در خيمه سمرة بن جندب، پس نيزه كوچكى را گرفت و بر آن شتر زد سرش زخمى شد شتر به نزد حضرت آمد و از او شكايت كرد و او راوى دو سكته در وقت قرائت است كه صدوق در معانى الاخبار از او نقل كرده ابن اثير گفته پدر او جندب بن هلال بن خريج بن مره بن حزن بن عمر بن جابر بن خشين ذوالراسين بن لاى عاصم بن نشمخ بن فرازة بن ذبيان بن بغيض بن ريث بن غطفان بن الفزارى كنيه‏اش ابوسعيد يا ابوعبدالرحمن و ابوعبدالله و ابوسليمان و در سنه پنجاه و نه يا هشت و در بصره مرد مرضى در او پيدا شد كه به نشستن در آب گرم معالجه مى‏كرد. روزى در آن ديگ افتاد كه آب گرم داشت، پس در همانجا بمرد. منه ٢١٩) سوره البقره ٢ آيه ٢٠٥ - ٢٠٤
٢٢٠) سوره بقره ٢ آيه ٢٠٧
٢٢١) سوره الحج ٢٢ آيه ١١
٢٢٢) شهيد اول در كتاب دروس نقل كرده كه در سالى نايب‏هاى على بن يقطين را كه به مكه فرستاده بود كه براى او حج كنند، شمردند پانصد و پنجاه نفر بودند اقل ايشان در مزد نهصد اشرافى داشت و اكثر ايشان در مزد عمل ده هزار اشرافى داشت رحمةالله تعالى عليه. منه‏


۱۰
کلمه طيبه

در يكى از يازده از حقوق لازمه كه از خداى تعالى است و اوليائش و ملائكه و آسمان و زمين و پدر و مادر و معلم و مصاحب و همسايه و عيال و فرزند و اخوان ايمانى و ارحام دست و پا و چشم و گوش و زبان و شكم و فرج و نظاير آن كه بر هر انسان داناى با خرد است و خيانت در اين امانات الاهيه و بيرون نيامدن از عهده شكر لازم اين نعمت‏هاى سنيه نفسيه چه بسيار كم باشند. آنان كه چون شب به حساب خود رسند خويشتن را فارغ از تمامى حقوق ببينند و علاوه بر اين ابتلا غالبا از فيض آن عمل خير كه در آن روز قدرت داشت بر او محروم يا از زشتى كردار دستش از دامن توسل به آن كار نيك كوتاه، پس هر روزه انسانى مبتلاست به عصيانى يا خسرانى و پس از اين كمتر شود كه به او نرسد. بلايى آسمانى يا زمينى مالى يا نفسانى و از تامل در مطاوى كتاب و سنت و موارد و وجوب و سنت انفاق و صدقه بر اهل خير و مسكنت مى‏تواند فهميد كه جبران كسر عصيان و تدارك خير طاعت رفته از دست انسان از و تلافى مصائب دوران نشود، جز به نيكى و احسان بر اخوان و انفاق بر اهل ايمان و به جهت ضبط و تنبيه در نهايت اختصار اشاره به جمله از آن موارد كرد باقى را به محلش موكول مى‏كنيم.
اول؛ در دعوات سيد فضل الله راوندى از امام زين العابدين (عليه‏السلام) مروى است كه: به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مصيبتى نرسيد مگر آن كه در آن روز هزار ركعت نماز كرد و بر شصت مسكين صدقه داد و سه روز روزه گرفت و فرمود: به فرزندانش هرگاه برسد بر شما مصيبتى، پس بكنيد مثل آنچه من كردم كه ديدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه چنين مى‏كرد. پس پيروى كنيد آثار پيغمبر خود را و مخالفت نكنيد كه خداوند مخالفت مى‏كند با شما به درستى كه خداوند مى‏فرمايد: و لمن صبر و غفران ذلك لمن عزم الامور٢٢٣ پس حضرت امام زين العابدين (عليه‏السلام) فرمود: كه من پيوسته به عمل اميرالمؤمنين (عليه السلام) عمل مى‏كنم.
دوم: اگر كسى عمدا با زن خود در حال حيض مقاربت كند، اگر در اول اوست يك دينار كه به قيمت يك اشرفى است و اگر در وسط اوست نصف آن و اگر در آخر است ربع آن و اگر كنيز باشد مطلقا سه مد طعام بر فقير صدقه بدهد.
سوم: اگر زن در مصيبت روى خود را به خراشد يا موى خود را بكند. يك بنده آزاد كند يا ده نفر مسكين را طعام كند يا ايشان را بپوشاند.
چهارم: اگر زن در مصيبت موى خود را بتراشد يا بچيند يا بسوزاند، بلكه در غير او يك بنده آزاد كند يا دو ماه پى در پى روزه گيرد يا شصت مسكين را طعام دهد و بعضى اين را به تربيت گفتند.
پنجم: اگر به سبب مرض كه عقل را نبرد نوافل يوميه فوت شود از هر دو ركعت يك مد طعام و اگر متمكن نشد از هر روزى يك مد به مسكين صدقه دهد.
ششم: پير و آنكه طاقت تشنگى ندارد و زن آبستن و زن شيرده، كم شير، روزه را افطار مى‏كنند و به جهت هر روز يك مد طعام صدقه مى‏دهند.
هفتم: كسى كه قضاى روزه ماه مبارك بر ذمه دارد و نگرفت تا ماه مبارك آينده براى هر روز از ماه مبارك را بايد روزه بگيرد و دو ماه پى در پى يا بنده آزاد كند يا شصت مسكين را طعام كند.
هشتم: كسى كه افطار كند روزى از ماه مبارك را، بايد دو ماه پى در پى، روزه بگيرد و يا بنده آزاد كند و شصت مسكين را طعام دهد.
نهم: كسى كه روزه، روز معين را كه نذر كرده افطار كند نيز چنين كند.
دهم: آنكه خلاف عهد نذر كند كفاره او مثل سابق است.
يازدهم: كسى كه روزه قضاء ماه رمضان را افطار كند بعد از زوال، ده مسكين را طعام دهد و اگر عجز دارد سه روز روزه بگيرد.
دوازدهم: كسى كه در روز مبارك به چيز حرامى افطار كند دو ماه روزه گيرد يك بنده آزاد كند و شصت مسكين را طعام دهد.
سيزدهم: كسى كه عاجز شد از روزه گرفتن سه روز در هر ماه كه پنجشنبه اول و آخر و چهارشنبه اول دهه دوم است براى هر روز يك مد طعام يا يك درهم صدقه دهد.
چهاردهم: اگر عاجز شد از گرفتن روزه معين كه نذر كرده اطعام كند مسكينى را به دو مد طعام و اگر نتواند صدقه دهد به آنچه قادر است و اگر عاجز است استغفار كند.
پانزدهم: كفاره عمل سلطان قضاى حوائج اخوان است.
شانزدهم: اگر كسى بكند درخت حرم مكه معظمه را اگر بزرگ است يك گاو و اگر كوچك است يك گوسفند بكشد و به فقراء بدهد و اگر شاخه آن را بريد قيمت آن را به فقير دهد.
هفدهم: براى صيد در حرم حتى ملخ او كفاره معينى است، بلكه در دوشيدن شير آهوى او چنانچه در محلش مشروحا ذكر شده و فرق نيست كه انسان محرم باشد يا نباشد.
هيجدهم: از براى كسى كه محرم شد، براى حج، يا عمره و در حال احرام صيدى كرد چه در حرم باشد يا نباشد يا به جاى آرد بعضى از آنچه بر او حرام است كفاراتى معين شده به تفصيلى كه در فقه مذكور است؛ بلكه مستحب است پس از فراغ از اعمال به درهمى خرما بخرد و هشت مشت صدقه بدهد به احتمال افتادن شپشى يا مويى در حال احرام.
نوزدهم: كسى كه وفا نكند به قسمى كه خورده بنده آزاد كند، يا ده نفر مسكين را اطعام دهد به هر يك، يك مد يا ايشان را بپوشاند و اگر عاجز شد سه روز، روزه بگيرد.
بيستم: كسى با زن خود مظاهره كند بنده آزاد كند و با عجز از آن دو ماه روزه و با عجز از آن شصت مسكين را طعام دهد
بيست و يكم: كسى كه قسم خورده به بيزارى از خدا يا پيامبر يا يكى از ائمه (عليهم‏السلام) چنان كند كه مظاهر مى‏كند و با عجز چون كسى است كه به قسم خود وفا نكرده.
بيست و دوم: كسى كه زنى را در عده تزويج كند او را رها نمايد و پس از آن پنج صاع آرد به مسكين صدقه دهد.
بيست و سوم: كسى كه قسم خورد كه با زن خود مقاربت نكند و به شروط مذكور در محلش بايد كفارة دهد مثل كفاره قسم بدهد.
بيست و چهارم: كسى كه مومنى را به خطا كشت غير از ديه بايد كفاره مثل كفاره ظهار بدهد.
بيست و پنجم: اگر كسى عمدا مومنى را بكشد، بايد هر سه كار را بكند، يعنى عتق و اطعام و شصت روز روزه بگيرد.
بيست و ششم: اگر كسى بنده خود را زياد بر حد شرعى بزند بايد او را آزاد كند.
بيست و هفتم: براى كسى كه فوت شود از او پاره‏اى از واجبات حج يا عمره كفاراتى معين شده به جهت تدارك آن فوت شده بايد بدهد.
بيست و هشتم: قطب راوندى در لب لباب روايت كرده از لقمان كه به فرزندش گفت: هر وقت گناهى كردى صدقه بده.
بيست و نهم: در فقيه مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى گروه تجار، حفظ كنيد مالهاى خود را به صدقه كه كفاره است براى گناهان شما و قسمها كه مى‏خوريد در آن تجارت كه نيكو خواهد شد كسب شما و در كتاب جعفريات مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در بازار كوفه به آواز بلند فرمود: به درستى كه اين بازارهاى شما را حاضر مى‏شود قسم‏ها، يعنى قسم بسيار در آن خورده مى‏شود پس مخلوط نمائيد قسم‏هاى خود را به صدقه و باز داريد خود را از قسم خوردن به خدا، زيرا كه خداوند پاكيزه نمى‏كند آن را كه به اسم او دروغ قسم خورد.
سى‏ام: در ارشاد شيخ مفيد مروى است كه: ابوحمزه، ثمالى چند كبوتر را از روى غضب كشت، پس حضرت باقر (عليه‏السلام) بعد از تهديد به او فرمود: صدقه بده از هر يك از آنها به يك اشرفى، زيرا كه كشتى آنها را از روى خشم و چون علت صدقه دادن را فرمودند كه كشتن از روى غضب است، پس هر حيوانى را كه چنين بكشد بايست آن مقدار صدقه دهد.
سى و يكم: در كتاب جعفريات و نوادر سيد راوندى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: نگوييد رمضان، به درستى كه شما نمى‏دانيد چيست رمضان، پس هر كس گفت رمضان، صدقه بدهد، و روزه بگيرد به جهت كفاره اين كلامش، ولكن بگوييد ماه رمضان، چنانچه خداوند فرموده.
سى و دوم: در جعفريات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: اگر كسى به برادر مسلم خود بگويد لا ام لك٢٢٤ پس هر آينه به چيزى صدقه كند.
سى و سوم: اگر مردى در مصيبت فرزند يا زن جامه خود را بدرد كفاره دهد چون كفاره زنى كه روى خود را بخراشد.
سى و چهارم: كسى كه عاجز باشد از روزه ماه رجب به جهت ضعف يا مرض يا حيض، پس از براى هر روز صدقه دهد، چنانچه صدوق در كتاب فضائل الاشهر و غيره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده.
و بالجمله پس از تدبر در اين موارد و غير آن ظاهر مى‏شود، آنچه گفتيم از بودن صدقه جابر، كسر عبادت و كاسر صولت معصيت علاوه بر بودن آن مفاتيح خزينه هر خير و سپر بلاى هر شر و عصاى دست براى هر حركت از بلدى به بلدى، يا خانه به خانه و هر انتقالى از حالتى به حالتى، يا زنادارى خانه يا بنده يا زن يا فرزند به دارايى، هر يك از آنها يا از زمانى به زمانى، از شب به روز و روز به شب و از ماهى به ماهى و از سالى به سالى، يا از صحتى به مرضى و از مرضى به صحتى و غير آن؛ چنانچه بيايد. پس بر هر كسى لازم كه به جهت تدارك عبادات از دست رفته و پاك كردن قذارت گناهان گذشته، پس از توبه پيوسته چيزى معين نموده و به بهترين محل آن رسانده و از خداى تعالى خواسته كه از ثواب آنها محروم و به عقاب اينها مبتلا نشده و از شرور آسمانى و زمينى آسوده شود. و در لب لباب قطب راوندى از رسول خدا مروى است كه فرمود: به درستى كه در بنى آدم سيصد و شصت استخوان است، پس در هر استخوانى از آن هر روز صدقه‏اى است و اگر هيچ يك از اينها محرك نشد پس صاحب آن محتاج است به دعا دواى بسيار كه به غايت رنجور عليل است.
و اما مانع پنجم: كه پيدا نبودن محل قابل است در اين جماعت؛ چنانچه شيطان زينت داده اين شبهه را در قلوب بسيارى از بى بصيرتان، كه در نزد خود شروط و آدابى مقرر نموده‏اند، براى اهل علم كه اسمى نيست از آن در كتاب و سنت و چون كسى را فاقدى بينيد او را از طالبين علم نشمرند، پس مى‏گوييم اولا گرفتن عيب از افعال ديگران و دانستن اين كه كار فلانى فاسد و به خلاف رضاى خداوند است از امور بسيار مشكله دقيقه و علوم غامضه است، كه جز او احدى از دانايان بالنسبه به پاره‏اى از آن از عهده بر نيايند. چه هر كارى كه از كسى صادر مى‏شود، جهات بسيارى در آن احتمال مى‏توان داد، كه اين كار از يكى از آن، جهات باشد به نحوى كه بر صاحبش هيچ ملامتى وارد نيايد؛ بلكه در اخبار آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده كه هر كارى هفتاد محمل صحيح دارد، كه با احتمال يكى از آنها حمل بر فساد نتوان كرد؛ مثلا مومنى را ديدى يتيمى را طپانچه زد احتمال مى‏رود كه به جهت تاديب باشد يا براى اصلاح مرضى چون گزيدگى عقرب مثلا يا به جهت اشتباه آن به طفل خود يا به جهت ندانستن حرمت آن به جهت فراموشى يا به خيال زدن ديگرى و خوردن به آن به خطا يا به جهت بيرون غرض تخويف و صورت آن بود و بعد از حركت اختيار از دست رفت و يا آن كه اشتباه در زدن شده، كه تو چنان ديدى و او بقوت حركت داد، به سستى بر رخسارش گذاشت، و غير اينها از احتمالات كه بسيارى از آن در بيشتر كارهاى فاسد در انظار مى‏رود و با دادن احتمال چگونه مى‏توان جزم كرد كه اين كار از روى عناد و عمد و معصيت بود، آن گاه بر آن تمام آثار و احكام آن را ترتيب داد و اين بالنسبه به دانايان است چه رسد به بى خبران كه هر را از بر تميز نداده و در وادى شهوت و جهالت فرو رفته كه ايشان را ابدا معرفتى نباشد به جهات كارهاى مردم، جز آن جهت فاسد كه خود غالبا به آن مبتلايند و هر كس را بر خويش قياس كنند؛ چنانچه اگر عالمى را صاحب خانه و لباسى پاكيزه و مركوبى مناسب نبيند و نه بينيد كه از كسى قرضى خواهد، يا چيزى خواهش نمايد او را از اغنيا دانند و بسا هست كه به جهت عفت نفس ظاهر خود را چنين آراسته و در باطن شب گرسنه بخوابد؛ بلكه به آن خيال خام قناعت نكرده آن ثروت و غناى موهوم را از ممر حرام اعتقاد كنند مثل مال وقف و ايتام و اموات و امانات و بسا باشد كه بيچاره در عمرش وقفى تصرف نكرده و وصايتى ننموده و قيمتى نشده و گاه باشد كه استدلال كنند، كه فلانى زراعت و باغ و وظيفه سلطانى ندارد، پس اين معاش و رياش از كجا بهم بسته، احمق آنقدر ندانسته كه سزاوارترين اشخاص كه مردم از روى طيب نفس براى او فرستند و نذر كنند و حاجت از خداوند خواهند عالم متقى است كه خداوند اكسير سعادت و من يتق الله يجعل له مخرجا٢٢٥ را در خزانه دلش سپرده، راه رساندن روزى منحصر به باغ و كشت نيست، چه بسيار كسان كه سالها زندگى كردند و مى‏كنند و راه معاش ظاهرى نداشتند و ندارند از كسى چيزى نخواهند لدى الحاجة خداوند من حيث لا يحتسب و بى تعب و منت چيزى به ايشان رسانده كه حاجتشان رفع و احتياجشان به خلق برداشته شده پس چگونه مى‏شود كه يقين كرد يا مطمئن شد. اولا به ثروت و غناى او و ثانيا به حرمت و بى مبالاتى او كه سبب شوند از براى ترك كردن آنچه لازم است بر او از احترام و اعانت به مال و دست و زبان؛ بلكه گرفتن غير آن كه به صورت با شرع نسازد چه رسد به آن كه بسازد از دل بيرون كند لامحاله از سئوال كند كه راه صحت آن به دستش آيد و از شر سؤ ظن آسوده شود.
در كافى از حسن زيات بصرى مروى است كه: گفت داخل شدم بر جناب باقر (عليه‏السلام) من و رفيقى كه داشتم و آن جناب را ديديم در اطاقى آراسته و زينت كرده و بر آن جناب بود جامه گلگون و ريش مبارك را اصلاح كرده و سرمه را بر چشم كشيده، پس مسائلى پرسيدم، چون برخواستم به من فرمود: اى حسن، گفتم لبيك فرمود: چون فردا شود تو و رفيقت به نزد من بيايد گفتم باشد فدايت شوم، چون روز ديگر شد داخل شدم بر آن جناب پس ديدم در اطاقى است كه نيست در او جز حصيرى و بر آن جناب بود پيرآهن درشتى، پس رو كرد به رفيق من و فرمود: اى برادر بصره‏اى ديروز نزد من آمدى و من در خانه عيال خود بودم و ديروز روز او بود و زينت اطاق از او بود و او خود را براى من آراست كه من خود را براى او بيارايم؛ چنانچه خود را براى من زينت داده، پس داخل نشود در دلت چيزى، پس رفيقم گفت: فداى تو شوم. اما الان؛ پس قسم به خدا كه برد خدا چيزى كه بود و دانستم كه حق در آن است كه فرمودى و ثانيا آن كه زشتى پاره از كردار بعضى از اهل علم نشايد كه مانع شود از سد اين سبيل معروف و اعانت اين طايفه چه اگر درصدد برآيد. در هر دسته و مجمعى مقصود خود را به دست آرد و محل يقينى و جامع شرايط شرعى و عرفى را خواهد ديد كه از براى رعايت او جاى عذرى نباشد و در اين صدد بر آمدن محتاج است، به تفتيش و تفحص از حال ايشان از اهل خبره و معاشرت عارى از اغراض فاسده نه به قانونى كه جهال اين عصر پيشنهاد خود كرده كه در منزل خويش مستريح و متوقع از اهل علم كه در نهايت تذلل و مسكنت به منزل ايشان در آيند و كراماتى بنمايانند، آن گاه با هزار امتنان از فاسد شده فضول معاش كه كسى رغبتى به آن نكند، چيزى به ايشان دهند و خود را ذى حق بر خدا و رسول شمارند.
و ثالثا آن كه مقصود از اعانت اين طايفه گاهى خصوص اشخاص ايشان است و گاهى به جهت حفظ نوع و بقاء علوم دينيه و نشر و ترويج شرع كه معلق است بر حفظ و اعانت ايشان هر چند آحاد اشخاص ايشان جامع شروط و عامل به علم خود نباشد. چه خداوند تبارك و تعالى اعانت و يارى فرموده و مى‏فرمايد دين قويم خود را در بسيارى اوقات به كسانى كه حظى و نصيبى نباشد، ايشان را در دين، چنانچه شيخ كشى روايت كرده كه شخصى نوشت خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) و خواهش نمود كه بخواهد از خداوند كه قرار دهد او را از كسانى كه يارى مى‏طلبد ايشان را براى دين خود، پس حضرت نوشت در آخر كاغذ كه خدا تو را رحمت كند به درستى كه خداوند يارى مى‏جويد براى دين خود به بدترين خلق خود.
و در كتاب زيد زراد كه از اصحاب حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: طلب نماييد علم را از معدن علم و زينهار از مغرورترين كه ايشان باز مى‏دارند از خداوند، آن گاه فرمود: علم رفت و باقى ماند بقيه يا غبارهاى علم در ظرف‏هاى بد و بترسيد از باطن آن، پس به درستى كه در باطن او هلاكت است و بر شما باد به ظاهر آن، پس به درستى كه در ظاهر آن نجات است. و نيز در آنجا روايت كرده از جابر جعفى كه گفت: شنيدم جناب باقر (عليه‏السلام) مى‏فرمود: به درستى كه براى ما است ظرفهايى كه پر مى‏كنيم او را از علم و حكمت و نيستند اهل از براى آنها و پر نمى‏كنيم آن را مگر آن كه به سوى شيعيان ما نقل كنند، پس نظر نماييد به آنچه در آن ظرفهاست، پس بگيريد آن را آن‏گاه آنها را خالص و تصفيه نماييد، از كدورت كه خواهيد گرفت آن را روشن و پاك شده و صاف و زينهار از خود آن ظرفها. به درستى كه آنها بد ظرفيند، پس سرنگون كنيد آنها را و گويا مراد از تصفيه جدا نمودن رايهاى فاسده و عقايد باطله و تاويلات بارده‏اى است كه ضم نمودند به آنچه از ايشان شنيدند و مسموعات از صادقين (عليهم‏السلام) را مخلوط نمودند به ترهات منتحلين پس مقصود گرفتن روايتشان باشد و گذاشتن راى‏هاى شان.
چنانچه شيخ طوسى در كتاب غيبت، روايت كرده از عبدالله كوفى خادم شيخ ابوالقاسم حسين بن روح كه كسى سئوال كرد از او از كسب شلمقانى كه در اول امر از علما اماميه بود و در آخر كار مذاهب فاسده اختراع نمود؛ پس شيخ گفت كه من مى‏گوييم در آن كتابها آنچه را كه عسكرى (عليه‏السلام) فرمود: در كتب بنى فضال و ايشان فطحى‏٢٢٦ مذهب بودند چون به آن جناب عرض كردند كه چه كنم با كتابهاى ايشان و حال آن كه خانه‏هاى ما از او پر است فرمود: بگيريد آنچه را كه روايت كردند و واگذاريد آنچه را كه اعتقاد كرده‏اند؛ و بر اين مضامين اخبار بسيار وارد شده، پس در ترويج دين و باقى داشتن علوم خاتم النبين لازم نباشد، قصد صلاح خصوص حاملين، بلكه گاهى باشد كه منزله آنها منزله كتاب باشد كه مقصود نقوش و كتابتى است كه در آنها است. هر چند كاغذ و جلد آن پاكيزه نباشد، پس آن كتاب را به جهت آنكه در آن نوشته كه شايد سالها هزارها از آن هدايت يافته بايد حفظ نمود و نگاهدارى كرد.
و رابعا آن كه حمله دين گاهى به تكفل معاش آحاد ايشان است كه از آن هم فارغ شده مشغول تحصيل شوند و در اين عمل باب اين رقم شبهات و وسوسه باز و براى شياطين انس و جن ميدانى است وسيع كه به انواع مكر و حيله مانع و در خاطر جاهل اندازند كه فلان استعداد و تحصيل علم ندارد، يا غرضش از آن تحصيل دنيا و جذب قلوب يا اين علم كه خواند به كار نيايد. يا اين كه در معاش به غير خويش حاجت ندارد و امثال اينها از وساوس و گاهى به كردن كارى است، كه باقى و جارى و نفعش عام در مرور ايام و اعوام مانند بنيا مدارس و وقف كردن كتب و غير آن اگر روزى به دست غير اهل افتد سالها خير آن به اهلش رسد و اگر گاهى غير قابل از آن منتفع شود باز از او به اربابش منتقل گردد و انسان بايد در هر محلى كه احتمال دهد احسانى كند. شايد يكى به موقع افتد چه صدقه داراى شروط چنان چه خواهد آمد بسيار كم و لكن از ميسور موردى كه مى‏رود دست نبايد برداشت و گاه باشد كه با صدق نيت و اجتماع شروط خصوص حليت مال تاثير در گيرنده و محل را قابل كند و او را تطهير و تزكيه نمايد؛ چنانچه اين كار را به صاحبش كند.
در مناقب از تفسير ابوبكر شيرازى و غيره روايت كرده در تفسير آيه مباركه رجال لا تلهيهم٢٢٧ الآيه از ابن عباس كه گفت: قسم به خدا كه مراد از آن اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است؛ زيرا كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عطا فرمود: روزى به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) سيصد اشرفى كه آن به هديه خدمت آن جناب آورده بودند على (عليه‏السلام) فرمود: آن را گرفتم و گفتم: قسم به خدا كه هر آينه تصدق مى‏كنم امشب از اين اشرفيها صدقه كه قبول نمايد آن را خداوند از من، پس چون نماز عشاء را با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به جا آوردم صد اشرفى از آن را برداشتم و از مسجد بيرون رفتم، پس زنى به من رسيد، پس آن اشرفى‏ها را به او دادم چون صبح شد مردم به يكديگر مى‏گفتند على (عليه‏السلام) ديشب صد اشرفى به زن زناكارى تصدق كرد، پس به غايت اندوهگين شدم چون شب آينده نماز عشاء را كردم صد اشرفى ديگر گرفتم و از مسجد بيرون رفتم و گفتم قسم به خدا كه صدقه مى‏دهم امشب به صدقه كه آن را پروردگار من قبول فرمايد: پس ملاقات نمودم مردى را، پس آن اشرفيها را بر او صدقه كردم چون روز شد اهل مدينه مى‏گفتند على (عليه‏السلام) ديشب صد اشرفى به مردى دزد صدقه داد، پس غمگين شدم و گفتم والله هر آينه صدقه خواهم داد امشب، صدقه كه بپذيرد آن را خداى تعالى از من، پس به جاى آوردم نماز عشا را با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن‏گاه بيرون رفتم از مسجد و با من بود صد اشرفى، پس ملاقات كردم مردى را و آنها را به او دادم چون صباح شد اهل مدينه مى‏گفتند على (عليه السلام) ديشب صد اشرفى به مردى غنى صدقه داد، پس زياد اندوهناك شدم، و به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيدم و او را خبر دادم فرمود: يا على اين است جبرئيل و مى‏گويد خداى تعالى قبول كرد صدقات تو را و پاكيزه نمود عمل تو را به درستى كه صد اشرفى كه در شب اول صدقه دادى رسيد به دست زن بدكارى وقتى به منزل خود برگشت، و از كار فاسد خود توبه كرد و آن اشرفى‏ها را سرمايه خود كرد او در طلب شوهرى است كه به او شوهر كند و صدقه دوم رسيد به دست دزدى، پس به منزل خود برگشت و از دزدى خود توبه كرد و آن اشرفيها را سرمايه كرد كه به آن تجارت كند و صدقه سوم افتاد در دست مردى غنى كه سالها بود زكات مال خود را نداده بود، پس به منزل خود برگشت و خويشتن را سرزنش نمود و گفت لئامت باد تو را اى نفس اين على بن ابيطالب است كه صد اشرفى به من صدقه داد و او را مالى نيست و اما من پس خداى در مالم زكات را واجب نمود پس چند سال است من زكات ندادم، پس حساب نمود مال خود را و زكات او را بيرون كرد زكات آن را كه فلان مقدار اشرفى مى‏شود و خداوند نازل كرده در حق، تو رجال لاتلهيئهم تجارة٢٢٨تا آخر آيه.
و قطب راوندى در لب لباب، در تفسير آيه من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا٢٢٩ فرموده در صدقه چيزها است از خير شفا و زيادتى عمر تا آنكه فرمود: صلاح نفس؛ چنانچه روايت شده است كه از براى على (عليه‏السلام) سيصد اشرفى بود، پس انفاق كرد آنها را در سه شب پس اتفاقا رسيد به زانيه و دزدى و غنى بخيلى، پس توبه كردند به بركت نيت آن جناب و از اين كلام معلوم مى‏شود كه اين كار از خواص انفاق، خالص است، پس دلالت كند بر آنچه دعوى كرديم؛ بلكه اگر تاثير آن صدقه از جهت حلال و تمكن آنها بود از آنكه پيش نداشتند يا اقدام آنها در معاصى از روى حرام بود كه غير آن نداشتند. يا از جهت بزرگ نمود شان صدقه و انفاق بود باز موافق است با مطلوب كه اگر مالى حلال محض نشر دين حضرت ذى الجلال به طالب علمى دهد، كه قصورى در قصد يا كردارش باشد قصدش را خالص و عملش را بايد به صلاح مبدل نمايد.
باب هفتم: در مدح انفاق و فوائد صدقات به بيان كلى و آنچه از آيه مباركه: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم‏٢٣٠ فراگير، از مالهاى ايشان صدقه را كه پاك گردانى و پاكيزه كنى ايشان را يا به سبب آن بركت در جانها و مالهايشان دهى و رحمت فرست بر ايشان به درستى كه دعاى تو سبب آرامى ايشان است. ١. دادن صدقه و تطهير صاحب‏اش.
٢. در كيفيت نجاسات و مشروب و مأكول.
٣. در مشقت كشيدن در راه تحصيل حلال.
٤. كيفيت تزكيه.
٥. تزكيه كردن رسول الله امت خويش را به گفتار خويش.
٦. در تاثير ماكولات و مشروبات در اخلاق حسنه و رذيله.
٧. در آثار اغذيه در نفوس.
٨. تاثير غذاهاى حرام و نجس در قلب انسانى.
٩. شرايط غذاى حلال و حقوق ماليه در اموال اعنيا.
١٠. در اينكه صدقه سكون نفس است.
١١. خوف ممدوح و مذموم.
١٢. فايده صدقه.
مخفى نماند كه از اعظم نعمت‏هاى حضرت منان و اجل الطاف خداوند بر بنى نوع انسان، قرار دادن صدقات و انفاقات است و امر به خيرات و مبرات كه به اين اكسير احمر و كيمياى اكبر آنچه نفع دنيوى كه به عقل در آيد و به اسباب بسيار و كوشش بى شمار گاه به دست آيد و گاه نيايد كه آن را بى مشقت و زحمت و رنج و كلفت تحصيل نمود و به تمام نعمت‏هاى گوناگون آخرت و لذت‏هاى بى اندازه و نهايت كه وعده به آن شده توان رسيد به اين قلعه حصين و سپر آهنين از جميع شرور و آفات ارضى و سمائى مى‏شود، محفوظ شد. و سالم ماند لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون٢٣١ هرگز نخواهيد رسيد به خير تا آنكه انفاق كنيد از آنچه دوست داريد، پس هر چيزى به هر كس رسد، از انفاقى است كه گاهى از او سر زده هر چند سير كردن مورى يا ادخال سرورى بر قلب مومنى باشد؛ چنانچه خواهى دانست كه امثال اينها داخل در معنى انفاق است و در آيه مباركه خذ من‏٢٣٢ اموالهم اشاره به تمام فوائد آن شده چه ظاهر آيه اين است كه از دادن صدقه كه شامل جميع اقسام واجب و مستحب است اين سه كار - كه آن تطهير و تزكيه و سكون است - حاصل شود و ما شرح هر يك را در فصلى بيان كنيم.
فصل اول: در فايده اول؛ يعنى ظاهر شدن ايشان به صدقه كه نشود مگر به تطهير اموال ايشان كه در خوردن و پوشيدن و نشستن و غير آن صرف كنند و اگر به قدر خردلى به كثافات شرعيه و قذارات باطنيه ملوث باشد، مانع شود، از طهارت اعضاء و جوارج و قلب و تاثير كردن عبادات در آنها چه ظاهر آيه آن است كه به صدقه ايشان پاك مى‏شوند يا ايشان را پاك مى‏كنند و اين نشود، مگر آن كه خباثت و طهارتى از جانب مال به انسان رسد و به توسط و استعمال آن گاهى پاك و پاكيزه شود و گاهى خبيث و نجس، پس اگر طيب و طاهر شد، افعال و اقوام و احوالش نيكو و پسنديده شود، در فصل دوم از اين آيه مباركه شرحى و بيانى خواهد شد الطيبات للطيبين و اگر خبيث شد آنها خبيث شوند، الخبيثات للخبيثين بدان ايدك الله تعالى كه آنچه به دست انسان مى‏رسد از وقت منعقد شدن ماده آن از آب و خاك و آتش و باد تا رسيدن بدست و هنگام صرف آن قدر كثافات و قذارات باطنيه و ظاهريه دنيويه و اخرويه و مفاسد بدنيه و عقليه و شرور سمائيه و ارضيه به او مى‏رسد كه جز خداوند كسى نداند، چه از زمين‏ها بعضى مغضوب كه خداوند در آنجا قومى را معذب فرموده يا خواهد فرمود: بعضى مغضوب و مذموم كه قبول ولايت نكرده و خبيث كه بيرون نمى‏آيد از او مگر خبيث و اگر ممزوج شود، به آن نجاسات و كثافات؛ چنانچه متداول است بر قذارتش بيفزايد و از آبها بسيارى مذموم چون آب شور و گرم بعضى بلاد، چون دجله و از اختلاط به آن قذارت و صفات ذميمه كه در آنها است. و از بادها پاره‏اى سموم و عقيم كه از وزيدن آنها هر چيزى مقدارى سميت و ضرر پيدا شود و آفتاب و ماه و ساير كواكب را حالات نحوست و وبالى است كه به تجزيه و امتحان معلوم شده و از تابش اشعه و حركات روز و شب آنها نحوستى به آنچه در تكوين آنها مدخليت دارند، رسد و از حيوانات از درنده و وحوش و حشرات و طيور به ملاقات آنها به گزيدن يا ماليدن يا بوئيدن يا نگاه كردن يا مردن در ميان آنها از اول تا آخر كار اقسام ضرر و مفاسد و نجاسات به او مى‏رسد و از شياطين و جن كه در آنچه اسم خداوند بر او خوانده نشد، شريك و متصرفند انواع خرابى‏ها و قذرات در آن پيدا مى‏شود و از طبقات طايفه انسان كه به توسط ايشان قابل خوردن و پوشيدن مى‏شود يا بعد از آن در دست ايشان مى‏گردد، تا به دست آيد، از ظلم و دزدى و خيانت و اسراف و تبذير و چشم زدن اكثر اقسام نجاسات و امثال آن نه آنقدر قذرات ظاهريه و باطنيه در آن پيدا مى‏شود، كه قابل پاكى و نظافت باشد و از آنجا كه معرفت تمامى اين مفاسد و قذارت از قوه بشر بيرون و بر فرض دانستن تمام آن علم به اصلاح آن و طاقت عمل به آن محل و با اين مفاسد، رشته بندگى كه بى زندگى نشود به هم بسته نشود؛ لهذا خداوند به حكمت بالغه و لطف عميم اين اكسير سعادت و ترياق كبير را معين و مقرر فرمود كه با او آن مضرتها و كثافتها را از مال بردارند و آن را پاك و پاكيزه و حلال و طيب كنند.
پس نگويند مگر قول طيب و نكنند مگر عمل صالح و در قلب نگيرند مگر صفات حميده و از آنچه كه از اين گوهر گران بها اين آثار عظيمه ظاهر مى‏شود خداوند به دست قدرت خود مباشر گرفتن آن شود پيش از رسيدن به دست گيرنده.
چنانچه بعد از آن، آيه سابقه مى‏فرمايد: الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم‏٢٣٣ آيا ندانستى كه بس خداوند توبه را از بندگانش قبول مى‏كند و صدقات را مى‏گيرد و عياشى و غيره از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده‏اند كه هيچ چيز نيست مگر آن كه موكل است بر او ملكى مگر صدقه، پس به درستى كه خداوند مى‏گيرد آن را به دست قدرت خود تا آخر حديث كه در باب سيزدهم بيايد. از اين جهت وارد شده كه ائمه (عليهم‏السلام) چون صدقه مى‏دادند و به دست سائل مى‏رسيد بر مى‏گرداندند و آن را بو مى‏كردند و مى‏بوسيدند و دست خود را نيز مى‏بوسيدند و امر مى‏كردند و مى‏فرمودند: چون به دست خداوند مى‏رسد پيش از آنكه به دست سائل برسد و شواهد اين دو مطلب كه يكى رسيدن ضرر و قذارت باشد در ماكول و غير آن به سبب انقلابات مذكوره و ديگرى رفع و پاك شدن آن باشد به توسط صدقه در مطاوى اخبار اهل بيت (عليهم‏السلام) زياد است؛ مثل آنچه وارد شده كه بعضى آبها غير تو را مى‏برد و بعضى از وادى جهنم بيرون مى‏آيد و بعضى قبول ولايت نكرده و آبى كه شب سر او را نپوشند و اسم خدا بر او نخوانند شيطان از او مى‏خورد و بر او تف مى‏اندازد و آبى كه حيوان حرام گوشت از آن خورده، يا ملاقات كرده نخورند و گاه در آبها ماده وبا را داخل كنند، به جهت عذاب؛ چنانچه در صحيفه كامله در دعاى بر كفار مى‏فرمايد: امزج مياهم باالوباء٢٣٤ مخلوط كن آبهايشان را به وباء كه مراد از آن طاعون است، يا مرض عام و بعضى گفته‏اند آب غسل زنا كننده اين تاثير را داد و فرموده‏اند آب نيل دل را مى‏ميراند و اگر گناه كاران در فرات غسل نمى‏كردند، هر آينه شفا بود از جميع مرض‏ها و دست را در وقت غذا خوردن بشويند و چه بسيار دست‏هاى نشسته كه آن را ملاقات كرده و شيطان و در زير درخت انگور و خرما بول كرده و در اول بار انگور و خرما را مكيد و اثر بول و مكيدن در آنها هست و در يك بال مگس مرض است و در ديگرى شفا و گياه كه در مزابل مى‏رويد نخورند و گوشت و شير حيوان حلال گوشت به دست زندانبان رسيد، به آن جناب داد نخورد با آن كه از خودشان بود و سيد على بن طاوس به جهت آيه نهى از خوردن حيوانى كه بغير نام خداى كشته شده احتياط كرده از هر غذايى كه از براى غير خدا تربيت داده شده و اما ضرر و حرمت كه از روى غصب و خيانت و نجاست در آنها داخل مى‏شود.
پس از كثرت وضوح محتاج به بيان نيست و در سر حرمت زكات بر بنى هاشم وارد شده كه چون او چرك‏هاى دست‏هاى مردم است و از زمين‏ها بعضى مذمومند چون قبول ولايت نكردند و شوره زارند. يا در آنها خداوند قومى را غضب كرده به فرو بردن يا سوزانيدن يا مسخ كردن و فرمودند: گل بصره و مصر غيرت را مى‏برد و به جهت بعضى بلاد، ذم مخصوص رسيده و البته در خاك آنها آثارى است كه در نشستن يا استعمال كردن يا در خوردن نبات آن ظاهر مى‏شود و از ماندن اغذيه در ظروف كه از آن خاك‏ها يا مس و مثل آن ساخته شده كسب فساد و ضرر كه در آنهاست خواهد كرد و در آبها به توسط آلات حيوانات كوچك بسيارى ديده‏اند و باد پيوسته خاك هر بلدى را به بلدى مى‏برد و خبيث آن را به طيب آن ممزوج مى‏كند و همچنين گل‏ها و خاك‏ها كه به توسط سيل جمع مى‏شود كه مجمع همه كثافات حيوانات و غير حيوان است كه آن را باران مى‏شويد و اهل تجربه تصريح كرده‏اند كه انگورى كه در قبرستان روئيده مورث هم است و ميوه‏ها كه به قوت نجاسات تربيت شده سبب امراض بسيار است و جمله از علماء٢٣٥ به خوردن يك لقمه نان مى‏فهميدند كه آن را حايض پخته و فرمودند سبب حلال بودن گاو كوهى و ساير وحوش حلال گوشت آن است كه نمى‏خورند غذاى مكروه و نه غذاى حرام و نه به يكديگر ضرر مى‏رسانند و نه به انسان اذيت مى‏كنند و نه بد سيما و مهيبند و از اين خبر حال علف‏ها و ميوه‏ها كه از نجاسات و كثافات تربيت مى‏شود و شير و گوشت گوسفند و گاوى كه آنها را مى‏خورند معلوم مى‏شود، از آنچه وارد شده در ذم اعضاء ذبيحه كه نزديك است به مجراى بول وروث يا مجراى آنها است و مذمت مرغ خانگى و اينكه خوك طيور است، چون به خوردن نجاست عادت دارد و بسيار شود كه اموات در قبور خاك شوند و خاك آنها در جاى خود و يا در جاهاى ديگر به توسط باد و سيلاب گياه و درخت شود.
در نهج البلاغه به اين اشاره فرمودند كه: اگر از قبور به پرسيد، از حال اموات هر آينه خواهند گفت گمراهانه رفتند و شما مى‏رويد از دنبال آنها به نادانى لگد مى‏زنيد بر كله‏هايشان و گياه مى‏رويانيد در جسدهايشان و اگر كسى به ديده عقل و تدبر در اينها و امثال اينها نظر و تامل كند، حقيقت بغض دنيا كه فرمودند: پس از معرفت بهتر از او خصلت صفى نيست به دستش آيد و دنيا را به عيان مردارى بيند گنديده كه پرده غفلتى بر روى آن كشيده و هر لقمه از آن از اقسام كثافات و قاذورات و گوشت و پوست انسان و حيوانات فراهم آمده، پس بالطبع معامله نكند، با او مگر معامله گرسنه با مردار گنديده كه بيش از سد رمق از او چيزى نخورد و تا ممكن است، از اعضاى او كه به چند جهت خباثت و اسباب تنفر دارد نگيرد و در آن اخبار كه فرمودند دنيا را به منزله تيه‏٢٣٦ قرار داده و به گير از او به قدر ضرورت و دنيا خوارتر است از گوشت خوك كه در دست پيس‏٢٣٧ باشد و امثال آن محتاج بتاويل و تصرف در ظاهر آن نشود و در ترك دنيا محتاج به تكلف و مشقت و حبس نفس از شهوات نشود، چه نفس را بعد از تدبر حقيقت و مبادى لذايذ شهوت و ميلى نماند؛ چنانچه احدى محتاج نيست در نخوردن خون و چرك و بول و غايط به دانستن مقدار عقاب آنها در آخرت و ثمره اسقام و امراض آنها در دنيا از طريق شنيدن يا ديدن در كتب و اين يكى از راههاى مذمت دنيا است كه بايست در آن بسيار تامل كرد، تا بغض او در دل قرار گيرد و زاهد واقعى شود و ترك دنيا را از روى بغض به او كند نه از ترس عقاب و طول حساب و خجلت عتاب و ابتلا به پاره‏اى از تكاليف دشوار انبياء و اوصياء و ائمه هدى (عليهم‏السلام) زهد را در ماكول و ملبوس و قناعت كردن به مرتبه پست از آنها هر چند مالك اموال بسيار؛ بلكه سلطان زمان بودند، هر صبح و شام در سر سفره نعمتشان گروهى از خلايق حاضر مى‏شدند و همچنين اجتناب ايشان از اغذيه لذيذه چه فراهم آمدن آن متوقف است از اجتماع جمله از آنها كه هر يك مشتمل است بر آن مفاسد و شرور و كثرت گرديدن، آنها در دستها كه در هر استعمالى و تصرفى كسب شرى و ضررى كند. پس مفاسد اغذيه لذيذه و اطعمه مركبه اضعاف غذاهاى مفرده است كه اگر دست مجرم به او نرسد جز مفاسد عامه چيزى در او نباشد و به اين سبب غالبا گياه صحرا و ميوه درختان و شير حيوانات را اختيار مى‏كردند.
در نهج البلاغه مى‏فرمايد: حضرت موسى گياه صحرا مى‏خورد و از لاغرى سبزى گياه از زير پرده شكم مباركش پيدا بود و فاكهه و غذاى جناب عيسى چيزى بود كه زمين مى‏رويانيد از براى بهائم و غذاى جناب يحيى برگ درخت بود؛ چنانچه در عدةاللداعى است، بلكه از عهد جناب آدم تا زمان حضرت نوح گوشت حيوانات حلال نبود و اگر به ملاحظه مصلحتى گاهى ميل به غذاى مطبوخ و مركب مى‏كردند به قدر امكان در صدد آن بودند كه تقلب دست‏ها در آن كمتر شود و از اين جهت بعضى زراعت مى‏كردند و بعضى شبانى و بعضى زنبيل بافى و بعضى به مزد آب كشى و بعضى خياطى و بعضى هيزم كشى؛ بلكه خود مباشر آرد و خمير كردن و نان پختن و آب كشيدن مى‏شدند.
در علل الشرايع از حضرت كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه: صديقه طاهره (عليهاالسلام) آن قدر آب كشيد تا اين كه در سينه مباركش اثر كرد و آن قدر آرد كرد با آسياب تا آن كه پوست دست مباركش زبر و كلفت شد و آن قدر خانه را جاروب كرد تا آن كه جامه‏اش چركين شد چون به خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت و خادم طلب نمود فرمود: چيزى به تو تعليم مى‏كنم بهتر از خادم، پس تسبيح معروف را به آن مخدره تعليم كرد و خادم نداد و به همان تعب مشقت او راضى شد و در خبر ديگر است كه حضرت امير (عليه‏السلام) هيزم جمع مى‏كرد آب مى‏كشيد و جاروب مى‏كرد و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) آرد مى‏كرد و خمير مى‏نمود و نان مى‏پخت. شخصى مى‏گويد حضرت صادق (عليه‏السلام) را ديدم بيل در دست مباركش بود و در بستان راه آب را باز مى‏كرد و يك پيرآهن در تنش بود كه گويا از تنگى بر تن مباركش دوخته بودند و حضرت امير (عليه‏السلام) هر گاه از جهاد فارغ مى‏شد، مشغول به تعليم و مرافعه مى‏شد و چون از آن فارغ مى‏شد در بستانى با دست مبارك مشغول به كار مى‏شد و با مداومت ذكر خدا و از اين كلمات ظاهر مى‏شود، كه تحصيل حلال طيب كه بايست در ماكول رعايت شود؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد. كلوا مما فى الارض حلالا طيبا٢٣٨ از همه چيز مشكل‏تر و مقدار آن از همه آنها كمتر و حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: جمع نكرده هرگز مردى ده هزار از حلال. و در روايت ديگر فرمود: مال چهار هزار است و دوازده هزار كنز است و جمع نمى‏شود، بيست هزار از حلال و صاحب سى هزار از هلاك شدگان است و نيست شيعه ما كسى كه مالك صد هزار باشد و گويا مراد؛ در همه اينها درهم است كه از نيم قران كمتر است و همچنين تحصيل آن افضل اعمال و اعظم عبادت است؛ چنانچه از جناب سلمان مروى است كه افضل اعمال ايمان به خدا است و نان حلال پيدا كردن و حضرت كاظم (عليه السلام) فرمود: كسى كه طلب كند روزى را از راه حلال به جهت آن كه بر خود و بر عيالش صرف كند، مانند كسى است كه در راه خدا جهاد نمايد و تتمه اين كلام خواهد آمد در فصل آينده انشاالله تعالى و اما آنچه دلالت مى‏كند، بر اين كه صدقه اذيت‏ها و خباثت‏هاى آنها را رفع مى‏كند، هفتاد مردن بد را و عمر را زياد مى‏كند. و صدقه در اول صبح بر مى‏گرداند شر آنچه از آسمان به زمين در آن روز فرود مى‏آيد و صدقه در اول شب نيز چنين مى‏كند و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوندى نيست جز خدايى كه او دفع مى‏كند، به صدقه درد و دبيله‏٢٣٩ و سوختن و غرق شدن و زير بنا ماندن و جنون؛ و شمردند؛ هفتاد قسم از بديها را و حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: هفتاد قسم از بلاهاى دنيا را مى‏برد با مردن بد و فرمود: صدقه نحوست نجوم و نحوست شب و نحوست روز را بر مى‏دارد و حضرت امير (عليه‏السلام) هنگام وفات به امام حسن (عليه‏السلام) فرمود: البته طعامى مخور تا آن كه صدقه دهى از او پيش از آن كه از آن بخورى و خوش داشتند كه حاضر شود در سر سفره ايشان ايتام و آفت دارها، و زمين گيرها، مساكين كه راهى به معيشت ندارند و ابن ابى عمير عرض كرد خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) من نظر مى‏كنم به نجوم و عارفم به آن و به مطالع، پس در قلبم چيزى مى‏افتد، يعنى در وقت كردن كارها با نحوست به نجوم، فرمود: چون چنين شود چيزى بردار و تصدق كن بر اول مسكين كه مى‏بينى، پس به درستى كه خداوند از تو دفع مى‏كند و حضرت سجاد (عليه‏السلام) طعامى نمى‏خورد مگر آن كه اول به مثل آن صدقه مى‏داد و حضرت رضا (عليه‏السلام) هر وقت غذا ميل مى‏كرد ظرفى مى‏آوردند، پس از هر طعام پاكيزه لذيذ چيزى بر مى‏داشت و در ميان آن مى‏گذاشت و براى مساكين مى‏فرستاد و فرمودند: منع زكات سبب هلاك مواشى است و منع كردن بركات خود را از زرع و ثمار و معادن و فرمودند: اگر مى‏خواهى خداوند بدنت را صحيح نگاه دارد، پس بسيار صدقه بده.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) آنچه از قوت عيال در شب زياد مى‏آمد در انبان مى‏كرد و به دوش مى‏برد و مى‏داد به آنهايى كه الحاح در سئوال نمى‏كردند به نحوى كه ندانند و حضرت صادق (عليه‏السلام) به عيسى بن موسى فرمود: مال‏ها، مال خداست كه به امانت در نزد خلقش گذاشته و امر كرده ايشان را كه بخورند و بياشامند و بپوشند و نكاح كنند و سوار شوند از آنها به ميانه روى و مابقى را صرف بر فقراى از مؤمنين كنند، پس هر كه از آن تعدى كند آنچه مى‏خورد و آنچه مى‏پوشد و آنچه مى‏نوشد و آنچه نكاح مى‏كند و آنچه سوار مى‏شود حرام است و فرمودند: به صدقه در اول ماه بعد از دو ركعت نماز معروف سلامتى آن ماه خريده مى‏شود و صدقه در اول سفر سبب سلامتى در آن سفر است.
حضرت سجاد (عليه‏السلام) در روز جمعه به كنيز خود فرمود: هيچ سائلى بر در خانه نيايد مگر آن كه او را اطعام كنى ابوحمزه عرض كرد هر سائلى مستحق نيست فرمود: نازل شد به يعقوب و آل او، اطعام كنيد ايشان را، پس حضرت قصه يعقوب (عليه‏السلام) را نقل كرد به نحوى كه با ساير اخبار متعلق به اين مقام خواهد آمد. مخفى نماند كه اكثر دردها و مرضها و آزارها و شرور آسمانى و زمينى كه بر بنى آدم مى‏رسد و در غير انبياء و اولياء به توسط مأكولات و مشروبات و تعدى و تفريط در كميت و كيفيت و زمان آنها است، لهذا حضرت به قبرستانى نظر كرد و فرمود: هيچ يك از اينها به اجل خدايى نمردند؛ بلكه همه به واسطه بدى غذا مردند پس بر گرديدن بلايا به صدقه به برداشتن اسباب مذكوره و انداختن آنها است از تاثير، به جهت پاك و پاكيزه شدن آن، به سبب صدقه و از اين عجيب‏تر آن كه بلاها و مرض‏هاى وارد شده به توسط آن اسباب را نيز بردارد و امراض را برطرف كند؛ چنانچه مشروحا در مقام اول از باب نهم بيايد.
معاذ بن مسلم مى‏گويد: خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) بودم كه صحبت از درد شد، پس فرمود: مداوا كنيد ناخوشهاى خود را به صدقه و ضرر نمى‏رساند يكى از شماها را اينكه قوت يك روز خود را تصدق كند به درستى كه مى‏اندازند به سوى ملك رقعه‏اى براى قبض روح بنده پس تصدق مى‏كند. پس به او مى‏گويند رقعه را برگردان پس صدقه هم حافظ صحت است هم زايل كننده مرض و هم دفع بلا و هم رافع دردهاست.

٢٢٣) سوره شورا ٤٢ آيه ٤٣
٢٢٤) لا ام لك) كلمه ذم است، يعنى تو از زمين بر گرفته مادر معروفى ندارى و اين كنايه است از حرامزادگى و گاه در مقام مدح هم گويند. (منه
٢٢٥) سوره طلاق ٦٥ آيه ٢
٢٢٦) فطحيه از فرق شيعه كسانيند كه قائل شدند امام بعد از امام جعفر بن صادق (عليه‏السلام) پسرش عبدالله را و او از همه پسرها بزرگتر بود و با نفس زكيه خروج كرده بود و هفتاد روز بعد از پدر بزرگوارش وفات كرد از او نسل نماند پس بيشتر تابعانش برگشتند و اقرار كردند به امامت حضرت كاظم (عليه‏السلام) و چون سرش با پاهايش پهن بود او را افطح مى‏گفتند و تابعانش را فطحيه و بعضى گويند چون رئيس اين طايفه مردى از اهل كوفه بود كه او را عبدالله بن فطيح مى‏گفتند و هر كه از قول ما به امت او برنگشت بعد از فوت او امامت را در جناب كاظم (عليه‏السلام) قرار داده و با اماميه شريك شد؛ چنانچه شيخ كشى در رجال و حسن بن موسى نوبختى در فرق تصريح كرده.
٢٢٧) سوره النور ٢٤ آيه ٣٧
٢٢٨) سوره نور ٢٤ آيه ٣٧
٢٢٩) سوره البقره ٢ آيه ٢٤٥
٢٣٠) يا مراد آنكه آن نيكى در نظر گرفتيد كه به او برسيد، نخواهيد رسيد مگر به انفاق نه آنكه هر چيزى بايد به سبب انفاق باشد؛ بلكه براى رسيدن به آن اسباب ديگر باشد چون قسمت اوليه الاهيه و دعاى خود و ديگران و غير آن منه.سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٢٣١) سوره آل عمران ٣ آيه ٩٢
٢٣٢) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٢٣٣) سوره توبه ٩آيه ١٠٤
٢٣٤) صحيفه سجاديه، ص ١٤٦ و كان من دعائه (عليه‏السلام) لاهل الثغور (از دعاى امام (عليه‏السلام) براى مرز داران.
٢٣٥) در دعوات سيد راوندى مروى است كه چون باران با اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر مى‏خورد به پيشانى خود مى‏ماليد و مى‏فرمود بركتى است از آسمان كه بر نخورده به او نه دست نه مشكى و نورالله قلبه.
٢٣٦) تيه بيابانى بى آب و علف را مى‏گويند. م‏
٢٣٧) دست پيس يعنى دست بد كه در اصل اين لغت كردى و تركى است. م‏
٢٣٨) سوره بقره ٢ آيه ١٦٨
٢٣٩) دبيله، ورمى است بزرگتر از دمل كه در فارسى آن را كفكرك گويند و بعضى گفته‏اند دبيله معرب دو بيله فارسى است يعنى دو كيسه دارد. در مورد اين نوع بيمارى به مخزن الادويه مراجعه شود. م.


۱۱
کلمه طيبه

ادامه باب هفتم: در مدح انفاق و فوائد صدقات به بيان كلى و آنچه از آيه مباركه: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم‏٢٣٠ فراگير، از مالهاى ايشان صدقه را كه پاك گردانى و پاكيزه كنى ايشان را يا به سبب آن بركت در جانها و مالهايشان دهى و رحمت فرست بر ايشان به درستى كه دعاى تو سبب آرامى ايشان است. فصل دوم: در فايده دوم صدقه؛ يعنى تزكيه كه فرموده تزكيهم بها پس مى‏شود كه مراد آن باشد كه صدقه تزكيه مى‏كند ايشان را يا آن كه خطاب به حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد، كه به صدقه دادن و گرفتن تو ايشان را تزكيه مى‏كنى؛ چنانچه از چند آيه ظاهر مى‏شود؛ كه تزكيه كردن امت يكى از فوايد وجود مبارك و آداب رسالت و مناصب نبوت آن جناب است، مى‏فرمايد: هوالذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم‏٢٤٠ و در جاى ديگر مى‏فرمايد: كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلو عليكم اياتنا و يزكيهم‏٢٤١ و در حكايت دعاى حضرت خليل مى‏فرمايد: ربنا و وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم‏٢٤٢ حاصل مضمون اين آيات آن كه آن جناب را، خداى تعالى فرستاد به سوى بندگان به جهت انفاذ چهار كار. اول: خواندن بر ايشان آيات قرآن را يا مطلق علامات و نشان‏ها بر وجود ذات مقدس كبريايى و صفات و افعالش و صدق رسالت خود و ساير انبياء و آمدن روز رستاخيز، دوم: تعليم كتاب، سوم: تعليم حكمت. چهارم: تزكيه، مخفى نماند كه مراد از تزكيه گاهى پاك كردن محل او است از كثافات و قذارات كه مانع است از اتصافات محل به آنچه شايسته او است و به جهت او مقرر شده و بى آن آثار مطلوبه از آن محل ميسر نباشد و به اين معنى مرادف است با تطهير و در آيه سابقه تاكيد از او خواهد شد و گاهى زينت دادن محل است، به آنچه كمال او است و شرط است در بروز فايده و غرضى كه در وجود او است و گاهى مقصود معنايى است، كه شامل هر دو باشد و گاهى مراد تنميه و ترقى در استحكام او و رفتن به سبب ورود حادثه و محل تزكيه، يا ذات و فطرت اصليه انسانى است كه طيبب آن مقتضى كردار و اخلاق نيكو است و خبيث آن مايه رفتار و خصال زشت و يا صفات و حالاتى كه نفس به آن متصف است و فعلا داراى آنها است به بردن آنها به اسبابى كه به جهت آن مقرر شده و دارا كردن او را به آنچه براى او مهيا نموده‏اند؛ هر چند خباثت ذاتيه به حال خود باقى و در آن تفسيرى داده نشود، چه مشاهده است كه با خباثت فطرت خلق نيكو توان تحصيل كرد و بسيار ديده و شنيده شده و با پاكيزگى طنيت بسيار شده كه به اخلاق مذمومه مبتلا شده‏اند و بقيه آن گرفتار و خود از آنها تنفر و يا افعال و حركات و گفتار كه آن را از مفاسد و معايبش پاك كنند و با آداب و شروطى كه براى آنها است پاكيزه و مزكى كنند هر چند ذات و صفات خبيث و مذموم باشد و يا امور خارجيه است كه زنده را چاره از مباشرت و معاشرت و تصرف و ابتلاى به آنها نيست چون ماكول و ملبوس و مشروب و مسكن و زن مصاحبت و خادم و رئيس به كناره گرفتن از هر چه در او مفسده و قذارت ذاتى يا عرضى است و دور كننده است او را از ساحت قرب رب العزة و متابعت پيشوايان دين و نزديك كننده است او را به شيطان و جنود جنى و انسى او و اختيار كردن آنچه به عكس اينها است به نحوى كه دستورالعمل داده‏اند در هر دو مرحله و اين نيز ميسر است هر چند ذات و صفات و كردار پسنديده نباشد، و از آنچه گفتيم ظاهر شد كه تزكيه و عدم او به ملاحظه محل بر شانزده قسم باشد.
اول: آن كه ذات و صفات و افعال و آنچه به آن مبتلاست پاك و پاكيزه باشد و هرگز خباثت و قذارت پيرامون دامن آنها، نگشته و از اين قسمند انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) چه ايشانند در ذات و صفات و افعال طيبين طاهرين كه اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا٢٤٣ و در گفتار متمسك به هدوا الى الطيب من القول٢٤٤ و در امور خارجيه ياايهاالرسول كلوا من الطيبات٢٤٥ و ملحق مى‏شود به ايشان پاره از مؤمنين كه به پاكيزگى ذات لم يلبسوا ايمانهم بظلم٢٤٦ چه دائره اجزاء ايمان كامل تمام مراتب چهارگانه را محيط و نقص در هر مرحله ظلمى است به خود و به آن محل كه مخلوط شده با ساير مراتب.
دوم: آن كه ذات طيب و سه مرتبه ديگر، غير مزكى و از اين قسم‏اند اكثر فساق مؤمنين كه با فسق جوارح و خرابى امور خارجيه به اخلاق رذيله مبتلايند.
سوم: آن كه ذات و صفات پسنديده و دو مرتبه ديگر تزكيه نكرده و جمله از فساق از اين قبيل‏اند و به ايشان اشاره شد در آن اخبار كه فرمودند فساق شيعه را خبيث الذات نگوييد؛ بلكه خبيث كردار بگوييد.
چهارم: آن كه جز مرتبه آخر همه مزكى باشد و اين قسم با كمى وجودش زود داخل در قسم سابق شود.
پنجم: آن كه با خبث ذات ساير مراتب پسنديده باشد.
ششم: آن كه ذات و صفات نيكو نباشد دون آن دو مرتبه باشد.
هفتم: آن كه هر سه خبيث باشد جز امور خارجيه كه پاكيزه باشد.
هشتم: عكس اول و بيشتر خلايق از اين رقمند خصوص رؤساى ضلالت و ائمه كفر.
نهم: آن كه جز صفات همه نيكو باشند و از اين رقمند مؤمنين كه به تكليف از حدود شرع بيرون بروند چنانچه خداوند مى‏فرمايد و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون‏٢٤٧ هر كه نگاه داشته شده بخل نفسش پس او رستگار است كه با وجود صفت رذيله بخل در عمل و دادن آنچه به آن مكلف است كوتاهى نمى‏كند.
دهم: آن كه غير كردار باقى تزكيه شده. يازدهم: آن كه ذات و كردار نيكو و آن دو زشت. دوازدهم: عكس آن؛ سيزدهم: آن كه ذات و مرتبه چهارم مزكى دون آن دو. چهاردهم: آن كه ذات و صفات و مرتبه اخيره ناپسنديده و كردار تزكيه شده. پانزدهم: آن كه جز صفات باقى غير مزكى باشد. شانزدهم: آن كه صفات و كردار زشت باشد و دون آن دو اين اقسام به حسب كليه محل است و اما با ملاحظه جزئيات هر محل و اختلاف آنها در تزكيه و عدم آن چه شود، كه بعضى صفات نيكو و بعضى زشت و پاره افعال ممدوح و پاره مذموم، پس حصر آن نتوان كرد و تمامى اقسام مذكوره موجود مشاهده است و تغيير هر مرتبه و تبديل آن به طرف مقابلش محسوس و متداول است و اين در غير مرحله ذات در نهايت وضوح و ظهور است چه از رياضات شرعيه و مجالست علما كاملين كسب اخلاق مرضيه و اختيار افعال ممدوحه كردن و از فرو رفتن در ملاذ و مشتهيات نفسانيه و معاصى مهلكه و مجاورت اهل فسوق و فجور و ابناء جهل و ضلالت متبدل شدن، صفات خوب به زشت و نيكو دانستن و كردن كارهاى قبيحه شايعه و هرذى شعور آن را ديده در خود يا در غير شنيده به نحوى كه قابل انكار نيست و اما تغيير ذات از سعادت به شقاوت و از شقاوت به سعادت، پس در امكان و وجودش اگر چه فى الجمله خفائى است لكن بعد از تامل معلوم مى‏شود كه شبهه در آن از ضعف ايمان و كوچك دانستن قدرت حق تعالى است و ندانستن حكم و آثار و فوايد آداب و احكام شرع است، چه اين كيمياى اكبر و اكسير احمر را چنان تربيت داده كه اشتغال به آن به نحوى كه فرموده و دستورالعمل داده بردارنده است، تمامت مفاسد و معايب خارجيه و جوارحيه و اخلاقيه و ذاتيه انسان را چه تعجب است از آن قدرت كه خردلى كيميا را چنان اثر داده كه به ملاقات در آنى مقدار بسيارى از آهن را به آن همه كثافت و خباثت ذاتى رو نماييد و مزاج طلايى كه در اعتدال از همه فلزات برتر و از طول مدت و امتداد دهر كاهيده نشود، همين مقدار اثر را در كيمياى درست كرده خود گذارد؛ و با آن كه چه نسبت است اين را و با آن خاك را به گوهر رخشان و ذره را با مهر تابان؛ و در اخبار ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) اشاره به اين مرام شده در موارد بسيار كه مقام ذكر آنها نيست و در بسيارى از ادعيه وارد شده اين مضمون كه خداوند اگر اسم مرا در ديوان اشقياء ثبت فرموده محو كن و در دفتر سعداء بنويس؛ به درستى كه تو آنچه را خواهى محو مى‏كنى و آنچه را خواهى ثبت مى‏كنى و اما تزكيه كننده؛ پس پوشيده نماند كه خداوند گاهى آن را نسبت به ذات مقدس خود داده چنانچه مى‏فرمايد: ولولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ولكن الله يزكى من يشآء٢٤٨ اگر فضل و رحمت ايزدى نبود؛ احدى از شما تزكيه نمى‏شد، ولكن خداوند است، كه هر كه را خواست تزكيه مى‏كند و گاهى آن را از فعل نبى خود شمرده و از آداب رسالت و دستورالعمل تبليغ او قرار داده چنانچه در آيات سابقه گذشت و گاهى آن را به انسان مكلف نسبت داده و از تكاليف او شمرده چنانچه مى‏فرمايد: و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها٢٤٩ قسم به جان و آن كه او را درست و تسويه نمود، پس الهام كرد به او مصالح و مفاسد و اسباب عصيان و پرهيزكارى او را كه رستگار آن كه تزكيه كرده آن را و مثل اين آيه است آياتى كه نسبت داده شده در او تزكيه به بعضى از افعال عباد چون آيه صدقه سابقه بنابر آنكه مراد آن باشد كه بگير از اموال ايشان صدقه را كه تزكيه مى‏كند، ايشان را يا صدقه آنچنانى كه تزكيه كند، ايشان را كه در او اشاره به شروط و آداب او شده باشد و اين كه از هر صدقه اين كار بر نيايد و از اين آيات مستفاد مى‏شود كه تزكيه براى انسان ميسر نشود، مگر به فعلى از جانب خداوند و عملى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و كردارى از خود مكلف و تربيت آنچه متعلق به او است از تزكيه گاهى ابتدا كردن به تزكيه ايمان است، كه از قوت آن صفات پسنديده شود و از روى آن كردار نيكو واداشته شود به تزكيه امور خارجيه و گاهى به عكس آن از امور خارجيه شروع كند و به تزكيه ايمان ختم نمايد و اگر ايمان تزكيه شد و به كمال رسيد كه نشود مگر با يقين راسخ حاضر در قلب مشعلى باشد، افروخته؛ بلكه آفتابى فروزنده كه صاحبش مشاهده كند تمامى نيك و بد و نفع و ضرر و صلاح و فساد دنيوى و برزخى و اخروى همه كارها و گفتارها و فكرها و عمل‏ها را، پس جا بدهد، در دل مگر نيك را و فرمان ندهد جوارج را مگر به كار نيك، حقيقت صفات حسنه كه همه ثمرات آن درختند در نفسش پيدا شود هر چند هر يك را نشناسد و نداند كه از كجا آمده و چه او را خواهد برد و در به كار بردن آنها رنجى و زحمتى نباشد، بلكه به غايت مسرور شود و لذت بر دو شرح اين دو راه براى تزكيه و شروط او در كتاب مجيد و آثار امناء او است و علما راسخين هر يك به اندازه خود مقدارى از آن را بيان فرمودند و ما اجمالى از آنچه متعلق به صدقه است ذكر كنيم با اشاره تبركا به كيفيت تزكيه نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و رسيدن اين نوع نفع آن جناب به بنى آدم؛ بلكه به تمام عالم پس در اينجا دو مقام است.
مقام اول: در كيفيت تزكيه آن جناب به نحو اجمال بر ارباب بصيرت و هوش مخفى نماند، اولا كه مقصود بيان تزكيه كردن آن جناب است، خلق را به وجود جسمانى و ظهور در اين عالم ظلمانى به آنچه تا روز قيامت. و ثانيا كه چون گذشت كه تزكيه هم به معنى تطهير آمده كه پاك كردن قذارت و نجاست صورى و معنوى باشد، و هم به معنى نمو و ترقى و زينت دادن محل تزكيه به آنچه شايسته او است و در آيات گذشته كه تزكيه را يكى از مناصب چهارگانه آن جناب شمرده؛ چنانچه در آيه صدقه هر دو را فرمود: پس مراد از تزكيه تمام معانى او باشد و ثالثا تزكيه كردن آن جناب مر خلايق را هم به وجود شريف، و هم به كردار و هم به اوامر گفتار است.
اما اول: پس واضح است كه مقتضاى كردارهاى سفهاء بنى آدم از پرستيدن چوب و سنگ و آهن و مس و طلا و نقره و ستاره و گوساله و غير اينها و ريختن خونهاى حرام و خوردن مال ضعفاء و ايتام و فتنه و فساد در زمين؛ خصوص در ايام جاهليت و زمان پيش از بعثت در ميان قبايل عرب كه به جهت يك سخن با يك كار بيجا در نزد آن جماعت، سالهاى بسيار خونها ريخته و مالها برده و نيز آثار و خواص كواكب منحوسه و حركات افلاك نزول عذابهاى گوناگون و گرفتن خداوند است اهل زمين را به انواع بلاها و دردها كه غالبا عادت بارى تعالى جارى شده و بر هلاك و عذاب ايشان به فاسد كردن قوام حياتشان از آب و هوا و نبات و حيوان كه سبب شود براى وبا و طاعون و ساير امراض عامه و قحط و غلا يا قساوت قلب كه سبب باشند، براى اختلاف قلوب و مبانيت و مجانبت از يكديگر كه سبب شود از براى رفتن تمامى خيرات و بركات كه از اجتماع قلوب و ائتلاف دلها بر خواسته مى‏شود و اگر با تدبر كسى سير كند، در حال آن زمان خواهد ديد كه بيشتر اوقات به يكى از آن عذاب‏ها مبتلا بوده و از آن روز كه آن وجود مبارك خاك را به قدوم خويش مشرف فرمود؛ پاك شد هوا و آب و زمين از قذارات منويه و اسباب و مواد امراض عموميه و آسمان از تاثيرات منحوسه و برداشته شد عذاب كه به برداشتن اسباب او است اگر از آن قسم باشد و و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم٢٥٠ نسزد خداى را كه‏عذاب ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشانى و در اخبار متواتره است، كه اگر يك روز زمين بى امام باشد، و حجت در او نباشد، خلق را به خود فرو برد و در زيارات وارد شده كه به سبب شما، خداوند دور مى‏كند سختى زمان را و به سبب شما باز نموده بند ذلت را از گردن‏هاى ما و به سبب شما، مى‏روياند، زمين درختان خود را و به سبب شما بيرون مى‏دهد، درختان ثمرهاى خود را و به سبب شما نازل مى‏كند، آسمان باران خود را و روزى خود را و به سبب شما برطرف مى‏شود و بلاها و بر اين نسق فقرات بسيار است و در غزوه اوطاس‏٢٥١ به انصار فرمود: آيا شما بر كناره دوزخ نبوديد پس خداوند شما را از آن به سبب من. نجات داد گفتند آرى فرمود: آيا دشمنان يكديگر نبوديد پس دلهاى شما را به يكديگر به سبب من الفت داد گفتند آرى.
اما دوم: پس هويداست كه بر اعمال آن جناب از نماز و روزه و تضرع و گريه و دعا و بيدارى شب‏ها با آن سجدهاى طويله و مناجات متصله و نظاير آنها، كه اتم و اكمل و انفع از عبادات هر موجودى بود و دارا بود آنچه را خداى تعالى در آنها مى‏خواست و دوست مى‏داشت مرتب بود، تمام فوائد و منافع و بركات و خيرات كه براى آن اعمال مقرر شده حتى در اخبار متعدده است كه اگر يك چشم گريانى در ميان امتى باشد، خداوند بر آن امت به سبب آن گريه رحم مى‏كند و براى هر يك بهتر و بيشتر از اين رسيده و معلوم است كه آن ثمرات را براى اعمال مقبوله امت فرمودند و فضل هر عمل جزئى آن حضرت بر فضل اعمال تمام امت، چون فضل خود آن جناب است بر ايشان و اگر ضربت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روز خندق بهتر شده از عبادت جن و انس؛ البته اعمال آن حضرت بر همين رقم باشد، اگر برتر نباشد پس آنچه از شرور آسمانى و زمينى در همه انواع و اصناف كه بالاخره دامن گير بنى آدم است و در حكمت بالغه رفعش معلق بر يكى از آن عبادات است؛ البته اين به عمل آن جناب رفته؛ چنانچه فرمود: اگر نبود اطفال شيرخوار و پيران ركوع گذار و چرندگان بى آزار هر آينه ريخته مى‏شد بر شما عذاب و همچنين آنچه خير و بركتى كه آمدنش، معلق بر آنها باشد كه تمام آن به سبب اعمال آن حضرت آمده خصوص دعاهاى شب و روز كه در نماز و سجده و ساير حالات تا حال احتضار؛ بلكه در حال خوابيدن در قبر مطهر ترك نفرموده چه بلاها و شرورهاى دنيوى و اخروى براى تمام امت در بعضى و بعض آن را براى باقى خواستند و به اجابت رسيد، پس همه را در بعضى مراتب تطهير و تزكيه نمود و ذكر شواهد آن از آثار بيرون رفتن است از وضع كتاب و از اين باب است تاثير كردن حالات و صفات و افعال حميده پسنديده آن جناب در دلهاى آنان كه مشاهده مى‏كردند، با تامل و بصيرت نه از روى عناد غوايت پس ملتفت مى‏شدند؛ به قباحت صفات و كردار ناشايسته و نيكى مقابل آنها پس خود را از آنها دور و پاك مى‏كردند و به اينها زينت مى‏دادند و تاثير اين قسم تطهير و تزكيه در بسيارى از دلها بيش از تاثير امر و نهى است و لهذا فرمودند: بخوانيد مردم را به سوى خداوند به كردارهاى خود نه به زبانها و اين راه مستقيمى است براى دفع اخلاق رذيله و مجانبت افعال قبيحه و كسب خلاف آنها و آن نشود مگر با معاشرت تمام به داراى تمام و جامع جميع كامل آنها و منزه از همه مذموم ناپسند، آن در مدتى با التفات به حركات و سكنات و اطوار و حالات و صفات او به نظر دوستى و قصد كسب تعلم كه البته بى كلفت گفت و شنيد، چنان تاثير كند و چنين مصاحبت با شبيه او نمايد، كه هر كه او را بيند گويا كه آن را ديده و اگر خردمند باهوشى باشد كه به دقايق حالات و كردار آن كامل از جميع جهات بر خود و در تصديق به نبوت و به رسالتش محتاج به آوردن معجزه و خارق عادات يا بشارت و اخبار انبياء گذشته نباشد؛ چنانچه در محلش مبرهن شده كه براى اهل دانش و بينش ثبوت نبوت از اين را در نهايت اتقان و احكام است. و پس به كردار تطهير فرموده دلهاى بعضى را از شرك و كفر و نفاق و مزكى فرموده و زينت داده به توحيد و اخلاص و ايمان چنانچه ديگران را پاك نمود از ساير رذايل و زيور داد به باقى فضايل و فواصل؛ بلكه اگر مصاحبت دارا نشود لامحاله دانا شود و از مجاورت او نيك و بد را تميز دهد و از ظلمت جهل بيرون آيد و شايد در وقتى ملتفت شود و تاثير كند و اگر نكرد از نقل و حكايتش ديگران مزكى و پاكيزه شوند.
و اما سوم: كه تزكيه كردن آن جناب باشد مردم را به در آورد نشان از ظلمت جهل و شرك و كفر و رياء و حسد و شك و نفاق و بغض و عداوت و بخل و كبر و غفلت و طمع و رغبت و مزين نمودن به نور علم و ايمان و محبت و يقين و واداشتن به زبان و ظاهر ساختن بدى و مضار آنها و منافع بى شمار اينها به حكمت و موعظه و مجادله با برهان پس آن نتيجه رسالت و غايت نبوت بود كه تمام مجهود خويش را در آن صرف نمود و به هر كس هر وقت آنچه شايسته و سبب تزكيه او بود، مضايقه نفرمود نزديك را از داشتن آن معايب چون فرمان نمى‏برد از خود مى‏راند و دور را از گرفتن اين مناقب چون اطاعت كرده بود به خود مى‏خواند، براى هر عملى از خوردن و آشاميدن و راه رفتن و خوابيدن و گفتن و شنيدن و تنظيف و مضاجعه و سوارى و مراوده و نشستن و معامله و نظر كردن و متابعت و تفكر و عطا و لباس و فراش و نظاير آنها آداب و شروط واجبه و مندوبه مقرر فرمود، كه مواظبت هر مرتبه از آن در مدتى سبب است از براى درجه از درجات تزكيه و نباشد از آن كه معين نفرموده باشد.
چگونگى رسيدن به آن را از مزاولت آن امور و در حجه‏الوداع فرمود: هيچ چيز نيست كه شما را نزديك كند به بهشت و دور كند از دوزخ مگر آنكه، شما را از آن و مفسران گفتند در تفسير قول خداوند درباره پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و يزكيهم يعنى امر مى‏كند شما را به اخلاق و افعالى كه به آن زكى و پارسا باشيد و بعضى گفتند شما را جمع مى‏كند و عدد شما را بسيار مى‏كند به دعوت و الفت دادن و اظهار معجزات كردن چنان كه مى‏گويند (زكى الزرع) در وقتى كه زرع نمو كرد و بعضى در روز قيامت در موقف حساب شما را تزكيه كند و شهادت دهد بر نيكى چنانچه گويند زيد عمرو را تزكيه كرده در محضر حاكم شرع يعنى گواهى داد كه او عادل است و اين در معنى درست اما از سياق آيه دور است، مگر آنكه مستند آن كلامى باشد صادر از اهل عصمت (عليهم‏السلام) و آنچه گفتيم از تطهير و تزكيه كردن آن حضرت به ملاحظه نوع بشر و ساير موجودات است و اما تطهير و تزكيه و بردن فساد و دادن بركت بالنسبه به آحاد اشخاص و اشياء، پس در حصر نيايد و كتب سيره نبويه و معاجز آن جناب متكفل است پاره‏اى از آنها را مثل آنكه هيچ حيوان را سوار نمى‏شد، مگر آنكه در آن سن مى‏ماند و پير نمى‏شد و آب دهان مبارك در كوزه يا چاهى يا چشمه نمى‏انداخت مگر آنكه شيرين و خوشبوتر از مشگ مى‏شد، و اگر كم بود زياد مى‏شد پا را در آب شور مى‏گذاشت شيرين مى‏شد و به هر كوچه عبور مى‏كرد بعد از دو روز از استشمام بوى عطر مى‏فهميدند كه از آنجا گذشته و اگر دست به پستان گوسفندى مى‏گذاشت كه شير كم يا هيچ نداشت شيرش چنان زياد مى‏شد، كه صاحبش را غنى مى‏كرد و حال درخت خاردار و بى ثمر نيز چنين بود بلكه در كافى و امالى مروى است و خبرى طولانى كه در مواعظ خداوند است جناب موسى (عليه‏السلام) را بعد از وصيت به حضرت رسول و بيان پاره‏اى از صفاتش، اى موسى، او امى است و بنده‏اى است راست گفتار و كردار، بركت داده شده براى او در هر چه دست بر آن گذاشته است.
مقام دوم: در كيفيت تزكيه كردن صدقه صاحب خود را به معنى دوم كه مقابل تطهير است بر سالكان صراط مستقيم دين قويم پوشيده نماند، كه هيچ رفيقى و ياورى و معينى و همسفرى نزديكتر و مهربان‏تر و پايدارتر و بهتر براى انسان، قاصد سفر به سوى خداوند تبارك و تعالى از طعام و شراب، نيست اگر مراعات شود در آن آداب و شروطى كه در خود آنها و صفات هر يك و كيفيت و وقت و مقدار خوردن و پوشيدن آنها در شريعت احمديه و قانون محمديه و منهاج علويه (صلى الله عليه و آله و سلم) مقرر شده پاره‏اى واجب و پاره‏اى اگر چه مستحب اما شرط است در رسيدن به بسيارى از مقاصد بزرگ زيرا كه از آن طعام و شراب بعد از طبخ و تصفيه متولد شود خونى كه متولد شود از صافى آن بخارى كه آن را روح حيوانى گويند و مركب سوارى انسانى است و نزديك‏ترين اشياء به او و سارى در جميع اعضاء و جوارح به توسط رگها و چون رعايت شود در آن آنچه مقرر شده نورى شود ساطع و ضيائى لامع كه روشن شود، به او تمامى اعضا و اجزاء از گوشت و پوست و استخوان و غيرها و آنها را سبك و با نشاط كند در سير به مقصد و براى نفس مركبى پيدا شود رهوار و سبك سير و تندرو و مطيع و بى كلفت و بى شرارت و رام و قانع كه هر وقت هر خدمتى به او يا به يكى از جوارحش رجوع نمايد با تمام نشاط و خفت و رغبت و چالاكى از عهده برآيد و به روشنايى آن نور جز حق نه گزيند و جز حق نخواهد شنود و جز حق نگويد و باطلى كه در صورت حق در آيد بر او مشتبه نشود و به قباحت و سؤ عاقبت قبايح برخورد و از ذكر حق مسرور شود و در سويداى قلبش جاى گيرد و چون روح جوارح و قوى طيب و پاكيزه شد هر خلق و صفت و كردار و گفتار پاكيزه و طيب البته از آن آنها خواهد بود و چنانچه خداوند مى‏فرمايد: الطيبات للطيبين٢٥٢ و اگر دارا نشد غذا پاره‏اى از شروط لازمه خصوص عليت را هر چند جامع باشد، همه آداب و سنن را بلكه صاحبش را نيز حظى باشد وافر، در علم و عمل جوارح آن بخار متكون از آن غذاى ناشايسته بخارى شود، تيره و تار و فرو گيرد تيرگى او دل و ساير اعضاء و اجزا را تا به آن حد كه اگر نور حق و شعاع دانش چون آفتاب باشد در وسط سماء اگر به كوشش رسد مقدار سر سوزنى از قلب و آلاتش را روشن نكند، بلكه بر ظلمت و تيرگيش بيفزايد، چنانچه خداوند مى‏فرمايد: ولا يزيد الاظالمين الا خسارا٢٥٣ و اگر از او نفرت بيند و در نظرش مستهجن و قبيح آيد، عبادت را بارى داند گران و به قدر قوه از آن گريزان باشد و چون به جاى آرد، لذتى نبرد و خيرى از او نه بيند جسدى سازد بى جان و متحير، بلكه در دل ايراد كند، در قرار دادن آن از خواندن و شنيدن شعر فاسق بى ايمانى آنقدر لذت برد و نفسش در طرب آيد كه عشرى از آن را در عمرش از شنيدن و خواندن كلام يزدان و امنايش نبرده و حال آنكه در وصف قرآن فرموده بهترين قصه‏ها و نيكوترين، صحبتها و نور و نظار آن از اهل حق بالطبع منزجر و فرارى؛ چنانچه ملائكه از شنيدن صدايش هنگام دعا و در تضرع و زارى آن همه خير و بركت و اين همه شر و نكبت از مصاحبت و رفاقت اين رفيق روحانى يا دزد نهانى انسانيت و اگر كسى چندى در فكر خود افتد يا در مقام تجربه و فهميدن صدق و كذب و صحت و سقم اين مطلب برآيد و طريق خالص نمودن آنچه را در جوف خويش فرستد از حرمت و شبهه و نجاست از داناى پرهيزكار بپرسد و عمل نمايد به حس و عيان مشاهده خواهد كرد صدق اين مدعى و بالاتر از آن را و محتاج نشود و به آوردن شاهد و دليل از كتاب و سنت ولكن بى خبران غافل از اين امر مهم را كه بايد تمام قوه را در انجام او صرف نموده چاره از ديدن و شنيدن آنچه رسيده از اهل عصمت (عليهم‏السلام) در تصديق آنچه گفتيم نباشد، پس پاره از آنها را ذكر كنيم آن گاه بر سر مقصود رويم از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: كسى به سلمان گفت كدام عمل افضل است كه گفت ايمان به خداوند و نانى حلال و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه حلال بخورد مى‏ايستد بر سرش ملكى كه استغفار مى‏كند براى او تا فارغ شود و فرمود: چون بيفتد لقمه از حرام در جوف بنده لعنت مى‏كند او را ملكى كه در آسمان و زمين است و مادامى كه آن لقمه در جوف اوست خداوند به سوى او نظر نمى‏كند و كسى كه بخورد لقمه از حرام پس به تحقيق كه برگشته يا غضبى از خداوند؛ يعنى غضب خداوند بر او ثابت شده، پس اگر توبه كرد خداوند توبه‏اش را قبول مى‏كند و اگر مرد بى توبه مرده است، پس آتش سزاوارتر است به او، و فرمود: كسى كه بخورد حلال چهل روز خداوند دلش را نورانى مى‏كند و فرمود: كسى كه از حلال بخورد دلش صفا پيدا مى‏كند و رقيق مى‏شود و فرمود كسى كه بخورد از حلال، كه به زحمت دست خود پيدا كرده باز مى‏شود براى او درهاى بهشت از هر درى كه خواست از آنها داخل مى‏شود و به روايتى روز قيامت در عداد انبياء است و مى‏گيرد ثواب انبيا را و فرمود: طلب حلال واجب است، بر هر مرد مسلمان و زن مسلمان و فرمود عبادت هفتاد جزو است و افضل آنها طلب حلال است و فرمود: از براى خداوند ملكى است كه ندا مى‏كند بر بيت المقدس هر شب كه هر كه حرام خورد خداوند از او نه مستحبى و نه واجبى را قبول نمى‏كند و فرمود: عبادت با خوردن حرام مثل بنائى است كه بر روى ريگ بگذارند و فرمود: هر كس مى‏خواهد دعايش مستجاب شود بايد خوراك و پوشاك خود را پاكيزه كند و فرمود: به آن كسى كه عرض كرد به آن جناب، كه دوست دارم دعايم مستجاب شود و فرمود خوراك خود را از نجاست و حرام پاك كن. در شكم خود حرام داخل مكن و فرمود: ترك يك لقمه حرام محبوب‏تر است نزد من از دو هزار ركعت نماز مستحبى و فرمود: هر كس يك لقمه از حرام بخورد خداوند از او نماز چهل شب‏٢٥٤ را قبول نمى‏كند به درستى كه يك لقمه گوشت را مى‏روياند و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: زبان ظاهر مى‏كند دل را، يعنى بروز مى‏دهد، آنچه در او است و به روايتى از دل مى‏كشد و بيرون مى‏آورد و قوام دل به غذاست، پس نظر كن به چه غذا مى‏دهى دل خود را و جسد خود را كه اگر حلال نباشد قبول نمى‏كند خداوند تسبيح تو را و نه شكر تو را.
سيدالشهداء (عليه‏السلام) در روز عاشورا چون خواهش نمود از آن قوم كه ساكت شوند تا ايشان را موعظه كند و حجت را تمام نمايد قبول نكردند، كه ساكت شوند، پس به آنها فرمود: واى بر شما چه ضرر بر شما مى‏رسد از اين كه گوش به من دهيد و سخن مرا بشنويد و جز اين نيست كه مى‏خوانم شما را به راه راست پس هر كه مرا اطاعت كرد از رستگاران است و هر كه مرا فرمان نبرد از تباه شدگان است و همه شما سر پيچانيد فرمان مرا گوش نمى‏دهيد سخنم را پس به تحقيق كه پر شده شكم شما از حرام و مهر بر دلهاى شما كرده‏اند.
و در عدةالداعى از بعضى ائمه (عليهم‏السلام) روايت كرده كه فرمود: زينهار از فضول غذاها، زيرا كه او داغ قساوت بر قلب مى‏گذارد و جوارح را براى طاعت كند مى‏كند و دل را از شنيدن موعظه كر مى‏كند و ظاهر آن است كه فضول غذا شامل باشد زيادى مقدار و لذت و شبهه حرمت را كه در قوام حيات احتياجى به استعمال آنها نباشد و مسيح (عليه‏السلام) فرمود: به راستى مى‏گويم براى شما كه خيگ اگر سوراخ نباشد اميد است كه ظرف عسل شود و همچنين دلها، مادامى كه آن را خواهشهاى او سوراخ نكرده و به طمع چركين نشد به طمع و قساوت كه پيدا كرده به سبب نعمتها، پس زود است كه ظرف شود براى حكمت و فرمود: نخوريد تا گرسنه شويد و چون گرسنه شديد بخوريد و سير نشويد؛ زيرا كه اگر سير شديد گردنهاى شما كلفت و پهلوهاى شما چاق مى‏شود و پروردگار خود را فراموش مى‏كنيد و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه غذايش كم باشد بدنش صحيح و دلش صفا يابد و كسى كه غذايش زياد شد بدنش رنجور و دلش قساوت پيدا كند و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: ولى ما نيست كسى كه مال مؤمنى را به حرام بخورد و فرمود: هيچ چيز نيست كه ضررش بيشتر باشد براى دل مؤمن از زياد خوردن كه او دو چيز آورد قساوت قلب و هيجان شهوت و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمودند زنهار از سيرى؛ زيرا كه او دل را سخت و درشت كننده است و براى نماز كسالت آورنده است، و فاسد كننده جسد است و در حديث قدسى است كه دل سخت از من دور است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: دورترين مردم از خداوند كسى است كه قساوت قلب دارد.
و حضرت باقر (عليه‏السلام) فرمود: گناهان همه شديدند و سخت‏ترين آنها آن است كه روئيده شود و بر او گوشت و خون؛ زيرا كه او يا مرحوم است يا معذب و داخل بهشت نمى‏شود مگر پاكيزه؛ گويا مراد آن باشد كه چنين شخصى هر چند مرحوم باشد بايد در برزخ يا دوزخ آنقدر معذب شود كه آن گوشت روئيده از حرام گداخته شود تا براى رفتن به بهشت كه در او جز پاكان و پاكيزگان نروند پاكيزه شود.
اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: ششم از شرايط توبه آن كه بگذارى گوشتى را كه روئيده شده از مال حرام به اندوه تا آنكه بچسبد پوست به استخوان و بيرون بيايد ميان آنها گوشتى تازه و جناب موسى (عليه‏السلام) مردى را ديد كه تضرع مى‏كرد به نهايت و دعا مى‏كرد و دست‏ها را بلند كرده عجز و لابه مى‏نمود، پس وحى به آن جناب رسيد كه اگر چنين و چنان كند هر آينه مستجاب نكنم دعاى او را؛ زيرا كه در شكمش حرام است و بر پشتش حرام است و در خانه‏اش حرام است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس چهل روز گوشت بخورد قلبش سخت مى‏شود و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: از اعظم شقاوت سختى دل است و فرمود: خشكى چشم و سختى دل و حرص بر دنيا از علامت نفاق است و جناب باقر (عليه‏السلام) فرمود: بنده را عقوبتى نكردند شديدتر از سختى دل و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: كه خوردن خون مورث ماء اصفر است و دهن را بد بو مى‏كند و خلق را بد مى‏كند و مورث است حرص و سختى دل و كمى رافت و رحم را تا آن كه ايمن نمى‏شود از كشتن فرزند و پدر و مادر خود و از كشتن خويشاوند و رفيق خود و در خصوص بسيارى از غذاها و ميوه‏ها و حبوب خواص قلبى و آثار ايمانى رسيده؛ مثل آن كه انار دل را نورانى كند و زنده نمايد و وسوسه شيطان را ببرد و انگور غم برد و خلق را نيكو كند و نفس را پاكيزه نمايد و غضب را بنشاند. و به، دل را جمع كند و سخاوت و شجاعت آرد و ذهن را صاف كند و پر كند از علم و حلم و از كيد شيطان نگاه دارد و چهل روز حكمت بر زبانش جارى كند و خلق را نيكو نمايد و محبت در دل بروياند و زيتون غضب را برد و خوردن آب كاسنى توفيق نماز شب آرد و عدس رقت دل آرد و هر ليسه چهل روز شوق عبادت آورد و سدآب عقل را زياد كند و سركه عقل را نورانى و زياد و ذهن را محكم و دل را زنده كند و كدو حزن را برد و عقل را بيفزايد و خرما شيطان را دور كند و مقابل آنها، نيز در بسيارى از غذاها وارد شده كه دل را بميراند و حماقت را و بلاهت آورد و غيرت و حافظه را ببرد و قلب را سخت و شديد كن و ايمان را برد و عقل را زايل كند و نظاير آن كه در محلش مشروح و مفصل است و خداوند تبارك و تعالى منت گذاشته بر بندگان كه بر شما طيبات را حلال كردم و بر شما خبائث حرام نمودم، پس در ميان غذاها قطع نظر از رسيدن فرمان الاهى طيبى باشد و خبيثى و آنچه را امر به خوردن فرمودند: يا منع كردند از آن بر پاكيزگى و خباثتش بيفزايد و هر چه از طيب و خبيث متولد شود؛ البته طيب و خبيث باشد و نشود كه از طيب خبيث از خبيث طيب در آيد؛ پس آن كه جز طيب چيزى نخورد گوشت و پوست و استخوان و خون و ساير رطوبات حتى منى او به حسب ثمره خودش كه مبداء وجود انسانى است و از او نطفه در رحم منعقد مى‏شود و روح نباتى و حيوانيش كه از نتايج او است و ساير قوى و حواس داخله و خارجه همه طيب شوند.
پس سبب شوند از براى طيب نفس چه جوارح و اعضاء كه خدام و آلات اويند و پاك و پاكيزه شدند به سبب نور، سارى در آنها روشن، جز به جنس خود به چيزى ميل نكنند و لذت نبرند و به رغبت به سوى او نروند، پس زبان گشاده نشود به طبع خود، مگر به گفتار با فايده در دين و دنيا، و گوش فرا داده نشود؛ مگر به كلامى كه خالى باشد از همه مضار و ذايقه لذت نبرد، مگر از حلال طيب و چشم را خوش نيايد مگر نظر به آنچه خداى را از آن خوش آيد، پس نفس را چاره نباشد جز پيروى اتباع، بلكه نور آنها كم كم بر او بتابد چه از خوردن پاره از غذاهاى لذيذ و اقسم خمر و پاره ادويه و معاجين قوه شهويه و غضبيه قوت گيرد و در نفس چنان ميلى و رغبت در رسيدن به انواع لذايذ و محرمات پيدا مى‏شود كه از دين و مال و ناموس دست بر مى‏دارد و همچنين در نفرت و غضب بر مزاحم واقعى يا خيالى و احتمالى مقاصد دنيوى خود همچنين از خوردن پاك و پاكيزه همين مرتبه شوق و رغبت پيدا شود و در تحصيل خير و كارهاى خوب و كراهت و نفرت از مخالفت مطلوب؛ پس اين همان لذت برد از نماز و گريه و دعا و كرم و عطا كه آن مى‏برد از خوردن الوان غذا و جمع حطا دنيا و نخوت بر مساكين و فقراء و از آنچه گفتيم ظاهر شد كه در آن ثمرات كه درخت و گياهش تربيت شوند از نجاسات؛ بلكه بيشتر جزء اراضى آن از آنها سبب خواهد بود؛ پاره يا تمام مفاسد باطنيه و ضررهاى نفسانيه آن قذارات، پس داخل شوند در سلسله آنچه محتاج باشند به تطهير و تزكيه و زنها را از مغرور شدن به كلام آنان كه مى‏گويند: تمام آثار و خواص اشياء تابع صورت است هر چيز كه به هر صورت، كه در آمد خواص آن صورت براى او حاصل شود و خواص صورتى كه سابق داشت از او برود، مثل آنكه غذا فضله شود و فضله خاك و خاك گياه و گياه گوشت و شير در هر مرتبه داراى منافع و مضار او است از مرتبه سابقه بر او چيزى همراه ندارد و همچنين به آنچه در ظاهر شرع رسيده از مطهر بودن استحاله كه اگر فضله آدمى خاك يا كرم و سگ نمك و بول جزء انسانى شود پاك است، چه آنان كه حكمتشان الاهى و كيفيت خلقت و آثار و تمام اشياء را به مشاهده و عيان نبيند نه پاره‏اى از آن را گاهى به تجربه و گاهى به نقل اين و آن در مقامات بسيار به تصريح و اشاره بيان فرمودند،
آنچه را دعوى كرديم مثل آنچه رسيده در حرمت حيوانات كه نشو و نما كردند از فضلات و نجاسات كه آنها را جلاله مى‏گويند؛ بلكه نجاست عرق آنها و حرمت حيوانى كه پرورش يافته از شير خوك؛ بلكه نسل آنها و حرمت حيوانى كه وطى كرده آن را انسان و حضرت رضا (عليه‏السلام) به محمد بن سنان نوشت كه خداوند حرام كرده درندگان از مرغ و وحوش را براى آن كه ايشان مى‏خورند از مردار و گوشت مردم و فضله انسان و چيزى كه شبيه آنها است و عمر گفت پاكيزه‏ترين گوشتها گوشت مرغ خانگى است.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: نه چنين نيست او خوك مرغ‏ها است، يعنى به جهت خوردن نجاسات و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر مرغ خانگى را كه مى‏خواست ميل كند چند روز او را مى‏بستند آنگاه ميل مى‏كرد.
و در تفسير شيخ ابوالفتوح مروى است از جابر بن عبدالله انصارى: كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در غزاة تبوك بر حجر٢٥٥ بگذشت اصحاب را گفت هيچ كس در آنجا مشويد و از آب آن ده مخوريد و بگيريد خوف آن را كه مبادا شما را؛ مثل آن رسد كه ايشان را رسيد و اميرالمؤمنين فرمود: اگر قطره شراب در دريا افتد آن گاه خشك شود و در جاى آن گياه رويد و از آن گوسفند بخورد از شيرش نخورم.
جناب رضا (عليه‏السلام): چنانچه در كتاب علل الشرايع و عيون الاخبار روايت شده كه خداوند حلال كرده گاو وحشى و غيره او را از اصناف آنچه خورده مى‏شود از وحوش؛ زيرا كه غذاى ايشان نه مكروه است و نه حرام و نه يكديگر را ضرر مى‏رسانند و نه آدمى را اذيت مى‏كنند و نه بد هيبت و كريه المنظرند و مكروه شده گوشت استر و خر اهلى به جهت حاجت مردم به آنها و به كار بردن آنها و ترس از تمام شده به جهت كمى آنها نه آنكه سبب كراهت قذراتى است در خلقت آنها و نه قذارت و كثافت و كراهت يا حرمت اصل در آنچه از او پديد آيد، هر چند به صورت ديگر درآيد؛ بلكه در اين خبر اشاره شد، كه به اين كه خوردن گوشت درنده مورث صفت درندگى و محبت اذيت كردن خلق آورد و نيز در آن خبر است كه خداوند خوك را حرام كرده به جهت بد خلقتى او كه قرار داده او را موعظه براى خلق و عبرت و سبب ترسيدن و دليل بر آنچه مسخ شده بر هيئت او و به جهت آنكه غذاى او پليدترين، پليدها است؛ بلكه فرمودند: جايز است پوشيدن از پوست سنجاب در حال نماز؛ زيرا كه او حيوانى است، كه گوشت نمى‏خورد؛ بلكه مجاورت و ملاقات پليد و مضر به دين يا عقل و نفس سبب كسب قذارت و ضرر شود؛ چنانچه نهى رسيده از خوردن در سفال مصرى و حضرت رضا (عليه‏السلام) فرمود: نخوريد در سفال مصر و نشوريد سر خود را به گل او؛ زيرا كه او مورث ذلت است و غيرت را مى‏برد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز چنين فرمود: با زيادتى كه او ديوثى مى‏آورد و در آب فرات وارد شده كه اگر گناه كاران در او غسل نمى‏كردند شفا بود براى هر دردى و قريب به آن در باب تربت مطهره وارد شده؛ بلكه به افتادن نظر و ديدن چشم گاهى اثرى پيدا شده؛ پس چگونه جاى انكار تاثير كردن چيزى است، كه عمده قوام چيز ديگرى است در آن و پيدا شدن خاصيت آن در اين با آنكه در بسيارى از موارد محسوس و مشاهد و ارباب سحر را اعمال بسياريست مترتب بر آن كه تخم گياهى يا ريشه آن را به بعضى چيزها آلوده يا تربيت كرده يا در ظرف مخصوصى گذاشته و آثار عجيبه و بسيارى از خواص آن چيز در او ببيند و خلاصه آنچه گفتيم و مى‏توان گفت چند چيز است.
اول: آن كه غذاى حرام دل و ساير اعضا را خبيث كند و صفات مذمومه آرد و خصوص قساوت قلب كه چون حب دنيا و شرب خمر، ام الخبايث و مورث ساير اخلاق رذيله است چه با سختى دل هرگز از آيات الاهى و كلام مجيد و آثار اهل عصمت (عليهم‏السلام) و مواعظ صلحاء منتفع نشود و بهره نبرد و سخنى در او اثر نكند و با اين حال حسنى در صفات ممدوحه نه بيند چه رسد، به اين كه دارا شود، پس ناچار به اضداد آنها متصف شود و گذشت كه صاحب قلب قاسى، دورترين مردم از خداوند است و بنده به هيچ عقوبتى مبتلا نشده بدتر از آن و حضرت سجاد (عليه‏السلام) فرمود: از معاصى كه باعث حبس شدن باران آسمان است جور حكام است و قساوت قلب و حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: دعا با قساوت قلب مستجاب نمى‏شود و جناب عيسى (عليه‏السلام) فرمود: مريض نشده قلب به مرضى سخت‏تر از قساوت و چون دل كه سلطان است مريض شد همه عساكر و جوارح مريض شوند.
در خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: در انسان مضغه‏اى است، يعنى دل، هر گاه او سالم و صحيح شد، سالم مى‏شود به سبب او ساير جسد و هر گاه ناخوش شد ناخوش مى‏شود به سبب او ساير جسد و فرمود: اگر پاكيزه شد دل، پاكيزه مى‏شود جسد او، اگر خبيث شد دل خبيث مى‏شود و حضرت كاظم (عليه‏السلام) فرمود: لازم‏ترين علم‏ها براى تو علمى است كه دلالت كند تو را بر صلاح قلب تو و براى تو فساد او را ظاهر كند.
دوم: آن كه غذاى حلال طيب چون با شرايطش خورده شود و گوشت و پوست و استخوان از او روئيده شود و تربيت يابد دل را پاكيزه و نورانى كند و صفا دهد و اعضاء و جوارح را پاكيزه و روشن و نشاط روحانى دهد، چون چنين شد آنچه طيب است از صفات و كلام و استماع و حركات و حالات و خوردن و غير آن را طالب باشند و او نيز جز طيب چيزى نخواهد و به آن فرمان ندهد و جويا نباشد و غير آنچه بر نور و صفايش بيفزايد ميل نكند و اگر لقمه پليدى ندانسته در جوفش داخل شود و چون بالطبع سبب است براى كاستن آن نور فورا ملتفت شود اگر تواند دفع والا تدارك كند و از آن و امثالش كه داراى چنين ضررند كناره كند و نفرت گيرد، پس از بيشتر لذايذ و مشتهيات و الوان اطعمه و انواع اشربه از دل معرض و بى تكلف دست كشد و داراى زهد حقيقى شود كه نفرت و اعراض قلبى است از اعراض دنيا پس درك كند حلاوت ايمان را چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: والله نخواهيد چشيد شيرينى ايمان را تا آن كه زاهد شويد در دنيا و اگر چشيد هرگز چيزى بر او اختيار نكند و چون به اين مقام رسيد باقى خصال نيكو را دريابد چه در محل خود مقرر شده كه اگر آدمى به كمال يك خصلت نيكو برسد و آن را به تمام با شروط از راه علم و عمل به دست آرد و در قلبش راسخ شود سبب خواهد شد از براى كشاندن و آوردن باقى صفات حميده بى زحمت و مشقت و از اين بيان ظاهر شد، سبب افضليت تحصيل غذاى حلال بعد از ايمان از جميع اعمال چه با حرمت او خورنده‏اش را از صفات قلبيه محروم و در اعمال جوارح كسل و بى نشاط كند و آن را كه به جا آرد بى ثمر؛ چنانچه در اخبار بسيار در تفسير آيه شريفه و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هبآء منثورا٢٥٦ كه حاصلش آنچه عملى كه كردند همه را هيچ و نابود كرديم رسيده كه اين اشخاص كه با ايشان، خداوند چنين كند، كسانيند كه نماز كنند و روزه بگيرند و پاره‏اى از شب را براى عبادت برخيزند ولكن اگر چيزى از حرام بر ايشان عرضه شود به شتابند به سوى و اما حلال او، پس دانستى كه كليد همه خيرات دنيا و آخرت و سبب راحت، دو سر است. قطب راوندى در لب لباب روايت كرده كه چون آيه به نحوى نازل شد و امر فرمود خداوند صحابه را كه هرگاه خواهند با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) راز گويند صدقه دهند على (عليه‏السلام) يك دينار داشت به ده درهم فروخت و به مساكين داد و ده مسئله از آن حضرت پرسيد اول گفت: يا رسول الله، چگونه بخوانم خداى را فرمود: به راستى و وفا يعنى عمل كردن به آنچه متعهد شده براى خداوند، دوم: گفت چه بخواهم از خداوند فرمود: عافيت، سوم: گفت چه كنم براى نجات خود فرمود: حلال بخور و راست بگو، چهارم: گفت نور چيست فرمود: قرآن، پنجم: گفت فساد چيست فرمود: ظهور كفر و بدعت و فجور، ششم: گفت بر من چيست فرمود: امر خدا و رسولش، هفتم: گفت حليه در چيست فرمود: ترك حليه، هشتم: گفتم حق چيست فرمود: اسلام و قرآن و خلافت، نهم: گفت وفا چيست فرمود: شهادة ان لا اله الا الله، دهم: گفت: راحت چيست فرمود: بهشت چون حديث با فايده و كمياب بود تمام آن را نقل كردم و در محاسن برقى مروى است از ابى نصير كه شخصى خدمت جناب باقر (عليه‏السلام) عرض كرد كه عمل من ضعيف است و نماز من كم و روزه من كم است ولكن اميداورم كه نخورم مگر حلال و نكاح نكنم مگر حلال، پس حضرت فرمود: كدام جهاد افضل است از عفت شكم و فرج جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: وامگذاريد طلب روزى را از حلالش؛ زيرا كه او معين تست بر دين تو و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بيشتر چيزى كه بر امت خود مى‏ترسم اين كسبهاى حرام است و فرمود: كسى كه شب را به سر آرد و با زحمتى كه در طلب حلال كشيده آمرزيده است و فرمود: خداوند طيب است قبول نمى‏كند مگر طيب را و به درستى كه خداوند امر كرده مؤمنين را به آنچه امر كرده به او مرسلين را فرمود: ياايهاالرسول كلوا من الطيبات٢٥٧ اى پيغمبران بخوريد از طيبات و فرمود: ياايهاالذين امنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم‏٢٥٨ اى گروهى كه ايمان آورديد بخوريد از طيبات آنچه به شما روزى كرديم آنگاه فرمود: مردى كه سفرهاى دراز كند و ژوليده و گردآلود شود و دست بر آسمان دارد و يا رب يا رب گويان باشد و طعام و شراب و لباس او از حرام باشد چگونه خداوند تبارك و تعالى دعاى او را اجابت كند و فرمود: خداى تعالى پاك است، پاك را دوست دارد و كريم است، كريم را دوست دارد و جواد است جواد را دوست دارد و پيراهن خود را پاكيزه داريد و چنان مكنيد كه جهودان مى‏كنند كه پليدى كه ايشان را باشد پيراهن سراى خود بيفكند پس از آن كه در سراى جمع كرده باشيد.
سوم: آن كه مراد از حلال در اين مقام نه همان چيزى است كه آدمى را بر خوردن آن عقاب نكنند و مؤاخذه، بلكه عتاب هم نفرمايند، بلكه چيزيست كه متعلق نشده به او و حقى از خالق جل و علا و حقوقى از احدى از مخلوقين از اصل يا اگر شده تمام آن را ادا كرده چه حق واجبى چه مستحبى، زيرا كه خوردن چيزى حلال نه براى سد رمق با گرسنه بودن يتيمى يا همسايه اگر چه عقاب نيارد اما دلى را اگر قساوت نياورد نورانى نيز نكند و صفا نبخشد، پس در غذا چند چيز بايد رعايت شود تا حلال محبوب خداوند شود درباره خورنده و فى الحقيقه چنان شود كه مامور باشد الآن بخوردن اين غذاى مخصوص.
اول: آن كه بالذات حلال باشد چون گوسفند نه حرام چون گوشت خوك و مسكرات.
دوم: آن كه مشتبه به حرام نباشد سوم: آن كه مضر نباشد بالذات چون زهر كشنده يا در خصوص مزاج خورنده هر چند در غير آن مزاج ضرر نرساند.
چهارم: آن كه پاك باشد واقعانه در حكم پاك مثل آنچه را دانا نيست به نجاستش كه در استعمالش عقابى نباشد ولكن اگر نجس باشد و او نداند با غير خود در خواص يكسان باشد.
پنجم: آن كه اختيار كند آنچه را كه محبوب انبياء و اولياء (عليهم‏السلام) بود و بر عقل و خفت بدن و نورانيت او بيفزايد و شيطان را از او دور كند و به خداوند نزديك نمايد؛ چنانچه به بعضى از آنها اشاره شد.
ششم: آن كه نظر كند در آن غذا كه اگر حقى واجب يا مندوب در آن باشد ادا كند و اين متوقف است بر علم كامل به احكام شرع و دانستن اقسام حقوق و كياست و فراستى در اشياء و اموالى كه در دست او و مردم است و مبادى آن چه بسيار مال كه به ظاهر حلال و اگر به دست صرافى الاهى افتد چندان حق در آن ظاهر كند كه اگر آنها را ادا كند از آن چيزى نماند و مغرور نشود كه به جنابت و سرقت و جور او را متصرف نيست يا در نزد او و داراى شروط زكات و خمس نشد چه بيشتر اهل تجارت و كسب خمس منافع ندهند و بيشتر اهل زراعت زكات. و اين دو حق و بعين مال تعلق دارد، كه اگر صاحبش نداد به دست هر كس افتاد بايد آن دو حق را از آن مال بيرون كند و پس بيشتر ماكولات و ملموسات خالى از يكى از اين دو حق نباشد و آنچه از معدن آرند از نمك و امثال آن اصلا رسم دادن خمس از آنها نشده و اما مظالم و حق الناس، پس بر هر ذى شعور پوشيده نيست كه با اين جورها، دستها و مالهاى ناحق كه از مردم گرفته مى‏شود. آن گاه با عين آنها داد و ستد و خريد و فروش و عطا و بخشش مى‏شود كجا مالى سالم از آن پيدا مى‏شود و بسيار كسانند كه مى‏ميرند و آلاف از حق مردم بر ذمه ايشان است و چون صاحبش معين نيست، تمام تركه بايد بر فقراء تصدق شود و ورثه دل از دينارى نمى‏كنند، و با مردم محشورند و به ظاهر از اهل جور نيستند و با همه آن مال حرام با خلق معامله مى‏كنند و شرح خرابى از قوه بيرون است و اما ساير حقوق.
در كتاب شريف عدةالداعى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: فرمود به عيسى بن موسى اى عيسى همه مال از آن خداى تعالى است كه به امانت نزد خلق خود سپرده و امر فرموده ايشان را كه بخورند و بياشامند و بپوشند و نكاح كنند و سوار شوند از آن به ميانه روى و مابقى را بر فقراء مومنين بذل كنند پس هر كه از اين تعدى كرد آنچه بخورد و بنوشد و آنچه بپوشد و آنچه نكاح كند از آنها حرام است.
و اما زين العابدين (عليه‏السلام) فرمود: سخت دلى بر فقراء و مساكين، باران آسمان را حبس مى‏كند و در اخبار حقوق مومنين بر يكديگر در مال غيره و حق فقراء بر اغنياء كه به پاره‏اى از آنها بعد از اين اشاره خواهد شد انشاءالله تعالى آنقدر تاكيد و تشديد شده كه اگر جرئت نكند كسى كه گويد واجب است لامحاله از آن قسم مستحب خواهد بود؛ كه در تركش ضررها و خسارت‏هاى بسيار خواهد بود؛ بلكه در خبر معلى كه به چندين سند روايت شده و خواهد آمد جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: مومن را بر مومن هفت حق واجب است و نيست از آنها حقى مگر آن كه بر او واجب است اگر او را ضايع كرد بيرون مى‏رود از دوستى خدا و طاعت او و او را در آن حظى نباشد، تا آن كه فرمود: هفتم آن اعانت كنى او را به تن و مال و زبان و دست و پاى خود و در روايت نبوى كه سى حق در آنجاست فرمود: از عهده آنها بيرون نيايد مگر به اداء يا به عفو در آخر خبر است كه يكى از شما از حق برادر خود وامى‏گذاريد و چيزى از او مطالبه مى‏كند در قيامت پس حكم مى‏شود براى او بر آن شخص.
و جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: عبادت كرده نشده خداوند به چيزى بهتر از اداى حق مومن و غير آن از اخبار كه در باب آينده در شرط ششم ذكر مى‏شود و عجب نباشد كه صفى الله آدم و اول برگزيده و رسول خداوند عالم، به جهت يك ترك اولى از آن همه نعيم بهشتى محرومش كنند و به چنين سراى ظلمانى فرستند، مالدار را كه سر از اين همه فرمان الاهى پيچيده و در امانت خدايى خيانت كرده از پاره مقامات عاليه و صفات نفسانيه محروم نمايند هر چند در اينجا مقدمه شود از براى افتادن در وادى خسران و افتادن آتش در خرمن ايمان و بالجمله با رعايت اين شروط حلال مطلوب به دست آيد و در باقى آداب اكل و شرب كه در محل خود مذكور است اگر بى تقصير مسامحه شود چندان ضررى نرسد. اگر چه با بزرگى مقصد و احتياج به اعانت ملائكه و دور شدن شياطين كه بى رعايت بسيارى از آنها نشود به قدر ميسور بايست آنها را رعايت نمود.
چهارم: آن كه حلال پاكيزه چنين است كه در هيكل انسانى آن كند كه اكسير احمر در جسد فلزات چون گوگرد سرخ كيميا و مانند مومن كامل عزيز و بى اسم و نشان هر چه آدمى زحمت كشد و به خيال خود حلال به دست آرد، چون نيك تامل كنى از چند جهت خراب و شبهه ناك لقمه نانى كه از تخم حلال در زمين مباح به آب و آلات مباح به دست ماذون از جانب خداوند زراعت شده و بعد از اداى حق الاهى با شروط پخته و به نحو حلال به دست رسد و در دهان داخل شود تحصيلش در نهايت صعوبت است.

٢٤٠) سوره جمعه ٦٢ آيه ٢
٢٤١) سوره بقره (٢) آيه (١٥١).
٢٤٢) سوره بقره (٢) آيه (١٢٩).
٢٤٣) آيه را نقل به معنا كرده عين الفاظ آيه به درستى كه نقل نشده؛ شايد منظورش اين آيه مباركه باشد؛ انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا سوره احزاب ٣٣ آيه ٣٣
٢٤٤) سوره حج ٢٢ آيه ٢٤
٢٤٥) سوره مومنون ٢٣ آيه ٥١
٢٤٦) سوره انعام: ٦ آيه ٨٢
٢٤٧) سوره الحشر ٥٩ آيه‏٩
٢٤٨) سوره نور: ٢٤ آيه ٢١
٢٤٩) سوره شمس ٩١ آيه ٨
٢٥٠) سوره انفال ٨ آيه ٣٣
٢٥١) منطقه و نام صحرايى است در نزديكى طائف از سرزمين‏هاى قبيله هوازان كه جنگ حنين كه يكى از غزوه‏هاى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است در آنجا بوده؛ البته اسم اين منطقه را (ارطاس) هم گفته‏اند. م‏
٢٥٢) سوره نور ٢٤ آيه ٢٦
٢٥٣) سوره الاسراء ١٧ آيه ٨٢
٢٥٤) از جمله از اخبار معتبره مستفاد مى‏شود كه در ترقى از درجه به درجه از حالى به حالى و تنزل به همين نسق به سبب مواظبت به عملى از ذكر و دعا و نماز و خوردن و آشاميدن و ترك چيزى و غير آن چهل روز يا سال را مدخليت تامى است در تاثير آن؛ بلكه اين عدد را در مواضع بسيار آثار بزرگى است كه و ما براى تنبيه اشاره مى‏كنيم به بعضى از آن مواضع بى ذكر ماخذ و سند كه موجب تطويل است اول: نطفه در رحم بعد از چهل روز علقه شود و علقه بعد از چهل روز مضغه گردد پس هر كه خواهد دعا كند حمل زن پسر مستوى الخلقه شود در اين چهار ماه دعا كند، دوم: كسى كه شرب خمر كند چهل روز نمازش مقبول نيست، زيرا كه خدا تقدير فرمود خلقت را در چهل و خمر چهل روز در بدن بماند به قدر انتقال خلقت او در نطقه و علقه و مضغه و همچنين هر غذا كه بخورد يا بنوشد چهل روز در بدن مى‏ماند: سوم: هيچ بنده خالص نكرده ايمان خود را به خداوند يا نيكو ننموده ذكر خدا را در چهل روز مگر آنكه زاهد كند او را خداوند در دنيا و بنمايد به او درد او را و دواى آن را و محكم نمايد حكمت را در دلش؛ چهارم: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مامور شد كناره كند از خديجه قبل از در بعثت در چهل روز، پنجم: ميقات جناب موسى چهل روز بود كه در روز چهلم تكلم فرمود خداوند به او به صد و بيست و چهار هزار كلمه ششم: كسى كه چهل روز گوشت نخورد و خلق او بد شود، زيرا كه انتقال نطفه در چهل روز بود. هفتم: كسى كه چهل روز از گوشت بخورد قلبش قاسى شود. هشتم: كسى كه يك بار انار بخورد دلش نورانى و وسوسه از او برداشته شود چهل روز و دو انار انار هشتاد روز و سه انار صد و بيست روز. نهم: كسى كه سويق بخورد در چهل روز پر شود كتفش از قوت دهم: كسى كه زيت بخود و به خود بمالد شيطان چهل روز نزديك او نرود. يازدهم: هر ليسه چهل روز نشاط آورد براى عبادت. دوازدهم: توبه بهلول نباش بعد از چهل روز قبول شد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد توبه كند آن كند كه او كرد. سيزدهم: جناب داود بر ترك اولى خود چهل روز گريست چهاردهم: كسى كه چهل روز حلال خورد دلش نورانى شود. پانزدهم: كسى كه يك لقمه حرام بخورد چهل روز نمازش قبول نشود. شانزدهم: جناب عيسى در وقت عروج حواريين را وصيت فرود به گرسنگى و فرمود مثل مار باشيد پس عروج كرد حواريين گفتند از جاى خود حركت نكنيم تا معنى كلام روح الله را بفهميم، پس يكى گفت مار چون حلقه زند سرش را در زير بدنش گذارد چون داند كه هر آفتى كه به بدنش رسيد با سلامتى سر ضرر ندارد و او فرمايد كه سرمايه شما دين شما است چون او را حفظ كنيد ضرر ندارد آنچه به شما رسد از فقر و مرض ديگرى گفت: چون مار به جهت حفظ زهر غير خاك چيزى نخورد همچنين منتفع نشويد به حكمت براى طلب آخرت تا حسب دنيا در دل شما است ديگرى گفت: مار چون در خود ضعف و سستى بيند خود را گرسنگى دهد در چهل روز در سوارخ تنگى رود و بعد از چهل روز برگردد و جوان شده و چهل سال عمر كند. مى‏فرمايد: چون مار خود را در مدت قليله گرسنگى دهد تا در مدت طويله آخرت باقى نمايند، پس همه بر قول او موافق شدند. هفدهم: كسى كه ايمان آورده به خدا و رسولش نگذارد و موى عانه خود را چهل روز. هجدهم: زمين نجس مى‏شود يا ناله مى‏كند از بول ختنه نكرده تا چهل روز. نوزدهم: چون چهل نفر جمع شوند و دعا كنند يا ده نفر چهار مرتبه يا چهار نفر ده مرتبه دعا كنند مستجاب مى‏شود. بيستم: كسى كه اول براى چهل نفر برادر مومن خود دعا كند آن گاه براى خود، براى همه مستجاب مى‏شود. بيست و يكم: هر گاه بر جنازه چهل مومن حاضر شود بگويند خدايا ما از او جز خوبى نديديم شهادتشان قبول و ميت آمرزيده شود. بيست و دوم: چون امام عصر (عليه‏السلام) ظاهر شود و به هر مردى قوت چهل مرد دهند. بيست و سوم: كسى كه چهل مصباح دعاى عهد معروف را بخواند از انصار آن حضرت خواهد بود و اگر مرد زنده‏اش كنند. بيست و چهارم: اميرالمومنين (عليه‏السلام) مى‏فرمود: اگر چهل نفر ناصر مى‏داشتم جهاد مى‏كردم و امام حسن (عليه‏السلام) نيز چنين فرمود بيست و پنجم: جناب آدم از بهشت چهل شاخه آورد كه ميوه آن از داخل و خارج خورده مى‏شد و چهل شاخه از داخل خورده مى‏شد نه از خارج و چهل شاخه به عكس. بيست و ششم: آدم (عليه‏السلام) بر هابيل چهل روز به خون گريست. بيست و هفتم: آسمان بر جناب سيدالشهداء (عليه‏السلام) چهل روز خون گريست و آفتاب چهل روز به سرخى و كسوف و زمين چهل روز سياهى و ملائكه چهل روز. بيست و هشتم: كسى كه چهل حديث حفظ كند و مستقيم شود بر آن محشور شود روز قيامت با پيغمبران و صديقين و شهداء. بيست و نهم: رحم شكايت كند از رحم خود تا چهل پشت. سى ام: خوانى كه براى جناب عيسى نازل شد چهل روز ماند و از آن خوردند. سى و يكم: جسد جناب آدم چهل سال گل چسبنده بود چهل سال حماء مسنون بود چهل سال صلصال بود چهل سال ديگر ماند تا گوشت و خون شد. سى و دوم: خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را بنده آفريد و او را چهل سال به ادب خود مؤدب فرمود آنگاه او را مبعوث فرموده امر دين خود را به او تفويض فرمود. سى و سوم: بنده در چهل سالگى به منتها رسد در چهل و يك رو به نقصان. سى و چهارم: چون بر مؤمن چهل سال بگذرد و از جنون و جذام و برص مامونست اگر مخالفت امر خدا نكند. سى و پنجم: با بنده تا چهل سال مسامحه كنند پس از آن كار را بر آن سخت گيرند بنويسند بر او عمل كم و زياد و صغيره و كبيره را و به او گويند استعداد خود را بگير كه ديگر عذرى ندارى. سى و ششم: عقاب بنى اسرائيل در ماندن تيه چهل سال بود. سى و هفتم: نفرين جناب موسى و هارون را بر فرعون خداوند بعد از چهل سال اجابت فرمود قد اجيبت دعوتكما. سى و هشتم: بر مومن چهل روز نمى‏گذرد مگر آن كه براى او امرى عارض شود كه به سبب آن محزون شود. سى و نهم: علاقه روح با بدن بعد از مردن تا چهل روز است چهلم: چون چهل روز به مردن مؤمن بماند خطاب رسد به حمله عرش كه حجاب برداريد ميان من و ميان بنده من روز دوم خطاب رسيد به رضوان كه درهاى بهشت را باز كنند و همچنين در هر روز براى او تشريف و احترام و اكرام مى‏شود تا روز چهلم خبر طولانى مروى است در مجلس صد و بيستم لب لباب قطب راوندى و در آنچه ذكر كرديم براى شاهد كافى است منه نورالله قلبه.
٢٥٥) حجر نام شهر يا وادى است كه قوم ثمود در آنجا منزل داشتند و محل آن در وادى القرى است كه ميان مدينه طيبه و شام است و جناب صالح بر اين قوم مبعوث شده بود. منه.
٢٥٦) سوره الفرقان ٢٥ آيه ٢٣
٢٥٧) سوره المومنون ٢٣ آيه ٥١
٢٥٨) سوره بقره ٢ آيه ٥٧


۱۲
کلمه طيبه

ادامه باب هفتم: در مدح انفاق و فوائد صدقات به بيان كلى و آنچه از آيه مباركه: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم‏٢٣٠ فراگير، از مالهاى ايشان صدقه را كه پاك گردانى و پاكيزه كنى ايشان را يا به سبب آن بركت در جانها و مالهايشان دهى و رحمت فرست بر ايشان به درستى كه دعاى تو سبب آرامى ايشان است. شيخ صدوق از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: مى‏آيد بر مردم زمانى كه نيست در او چيزى كمياب‏تر از برادر انيسى يا كسب درهمى حلال و شيخ طوسى(قدس سره) از مردى جعفى روايت كرده كه در خدمت آن جناب بود، پس شنيد كه مردى مى‏گويد: بار خدايا سوال مى‏كنم از تو رزقى طيب پس حضرت به او فرمود: هيهات اين قوت پيغمبرانست؛ وليكن سئوال نكن رزقى را كه خداوند تو را عذاب نكند بر آن روز قيامت هيهات به درستى كه خداوند مى‏فرمايد: يا ايهاالرسول كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا٢٥٩ و گويا آن شخص دعا كننده قابليت رسيدن به اين نعمت بزرگ را نداشت، يا در آن كه در صدد تحصيل اين قسم روزى افتادن سبب بهم خوردن نظام كلى عالم است. چه ماكول غالبا منحصر در ماهى و بعضى اقسام گياه و ريشه صحرا خواهد شد و اگر هر كسى خواست به آنها يا قريب به آنها سر كند رشته نظام بالمره از هم گسسته شود والا نشود كه مقصود اختصاص طيب باشد به انبياء چه مؤمن كامل نخورد مگر از خوان ايشان و ننشيند مگر بر سر سفره ايشان.
شيخ صدوق در صفات الشيعه از مسعده روايت كرده كه: كسى از آن جناب پرسيد كه چه شده كه گاهى مومن از همه بخيل‏تر مى‏شود زيرا كه او كسب مى‏كند روزى را از ممر حلال و راه طلب كردن حلال كم است. پس دوست ندارد كه جدا شود از او سبب شبهه چون دانسته كه تحصيل آن دشوار است و اگر نفسش از او گذشت در محل مناسب صرف كند و در كافى از آن جناب روايت شده كه مومن در دنيا مى‏خورد به منزله مضطر و به روايت صدوق از آن جناب خوراك مؤمن خوراك ناخوشهاست، يعنى در كمى و بى ميلى چه با قلت حلال واعقى ناچار شود به خوردن ظاهرى آن و به احتمال حرمت كه اگر باشد ضررش از زهر بيش بود، طبعا منزجر در خوردن؛ در كمى و زيادى و بدى و خوبى اقتصار كند بر سد رمق و نيز در كافى مروى است كه احمد بن محمد بزنطى گفت: گفتم، به جناب رضا (عليه‏السلام) كه بخواه از خداوند كه مرا از حلال روزى دهد فرمود: آيا مى‏دانى چيست حلال؟ گفتم: آنچه در نزد ما است كسب طيب پس فرمود: كه على بن الحسين (عليهم‏السلام) مى‏فرمود: حلال قوت برگزيدگان است آن گاه فرمود: بگو سئوال مى‏كنم از تو روزى فراخ را و سيد على بن طاووس در امان الاخطار از محمد بن هارون جلاب روايت كرده كه گفت، عرض كردم خدمت ابى الحسن هادى (عليه‏السلام) كه ما روايت كرديم از پدران تو كه مى‏آيد بر مردم زمانى كه نيست چيزى كمياب‏تر در او، از برادر انيس يا كسب در همى از حلال پس فرمود: اى ابامحمد، به درستى كه كمياب موجود است وليكن تو در زمانى هستى كه نيستى چيزى مشكل‏تر از درهم حلال و برادرى در راه خداى تعالى، پس سيد(قدس سره) بعد از نقل خبر فرمود: هرگاه حلال دشوار يا متعذر بود در آن زمان و حال آن كه عهدش به ابتداء ايمان و اسلام نزديك بود، پس حال چگونه مى‏شود، حلال و حرام و طعام به اختلاف امور حلال و حرام و چون ديدم كار به اينجا رسيده چنين ديدم كه احتياط كردن در پيدا كردن حلال به بيرون كردن خمس و حقوق واجبه از هر چه دارم اقرب است، به نجات و سلامتى در حيات و بعد از مردن و غرض سيد(قدس سره) بيرون كردم خمس مال است از هر چه به دست آيد و احتمال حرمت در تمام يا بعض آن برود و در اخبار متعدده رسيده كه در حلال مخلوط به حرام كه نه صاحبش را شناسد و نه قدر حرام را داند. خداوند لطف فرموده و راضى شده به دادن خمس آن و پس از دادن مال حلال و پاكيزه شود و به احتمال تعلق زكات عشير آن را نيز مى‏دهد وليكن از طريقه آن مرحوم معلوم مى‏شود، كه مرادش از حقوق واجبه تمام حقوق اخوان و فقراست؛ چنانچه در كتاب كشف المحجه تصريح فرموده كه هميشه از محصول زمين نه عشر را به فقرا مى‏داد و يك عشر را براى خود نگاه مى‏داشت و اين سيره حقيقت معنى عمل كردن است به آيه كه در صدد بيان اوييم كه تزكيهم بها٢٦٠ چه با دانستن و ديدن فوائد گذشته از حلال و اين كه خوردن آن سبب شود براى رفتن قذارت و زينت گرفتن نفس به صفات حميده وترقى و قوت گرفتن آنچه داشت از آنها و ظفر نيافتن بر آن مگر گاهى با هزار رحمت بر اندكى از آن كه مقاومت نكند به آنچه خورده و خواهد خورد از حرام. آن گاه واقف شدن بر اين بشارت الهيه و نعمت سنيه كه قدرش را جز خداوند كسى نداند و از عهده شكرش تمام آدميان و غير ايشان بر نيايند، كه به دادن صدقه تمامى چرك و كثافات و قذارات و حرمت و نجاسات ظاهرى و باطنى مال مانده برود و چون طلاى احمر پاك و پاكيزه و خالص شود و با بدن همان كند كه حلال اصلى كه دست كثيفى به او نرسيده بود مى‏كرد و هميشه از اين كار ممكن و بر ساختن چنين اكسير روحانى و ترياق كبير آسمانى توانا، البته با نهايت شوق و ميل آنچه تواند بدهد چه هر چه بيشتر دهد، تاثير باقى مانده بيشتر و بركتش زيادتر شود و هر نفع و لذت و اثرى كه در آنها خيال داشت در آنچه باقى مانده خواهد ديد سيرى را كه در دو نان مثلا مى‏دانست و به آن عادت داشت در يك؛ بلكه در نيمه نانى مشاهده خواهد نمود و لذت و قوتى كه در الوان اطعمه طلب مى‏كرد و بهتر و بيشتر از آن را در يكرنگى پيدا خواهد فرمود، اگر خواست به همه احتمالات آن غذا، يا مال عمل كند خمس آن را بدهد آن گاه عشر تمام آن را به سيدى فقير رفيق با همت دهد كه به راستى و رضا دوباره به او برگرداند. آنگاه همين كار را با فقير غير سيد كند آنگاه به حقوق مستحبه پردازد و به تفصيل و شروطى كه بعد بيايد با التفات به مراتب آنها در مقام تقديم و ترجيح چه حقوق متفاوتند در بزرگى و كوچكى و دينى و دنيوى و براى هر يك درجات بسيار باشد و حق نيز گاه اصلى باشد به قرار داد اول الاهى كه در آن ملاحظه رسيدن خيرى ظاهرا از آنها به او نشده و نبايد كرد هر چند خير بسيار رسيده چون حق رحم و همسايه و يتيم و فقير و رحم دور شود و نزديك و گاهى حق از روى احسانى پيدا شود كه از آن شخص به او رسيده و آن خير صاحب مراتب باشد، چه كسى كه جان انسانى را بخرد البته حقش بزرگتر باشد از آن كه مالى به او داده يا مالش را حفظ نموده و اين حقوق گاهى جمع شود بسيارى از او در يكى چون رحم، همسايه، فقير، عاجز، معلم دين، رفيق در سفر و حضر كه راه روزيش از جاهاى ديگر مسدود و ديگران به اعتماد بر او و گمان بى نيازى در آن مصاحب چيزى به او ندهند.
پس داراى سه حق مثلا از دو و آن از يك مقدم باشد و شرح محل انفاق و صدقه در باب دهم بيايد و چون طالب تزكيه چنين رفتار كند شايد امتثال فرمان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) كه به والى بصره عثمان بن حنيف نوشتند كرده باشد، چه از مطالبى كه در آن فرمان همايون درج شده اين است كه نظر و تامل كن در آنچه مى‏خورى از اين خوردنى‏ها، پس هر چه را كه عملش بر تو مشتبه شد يعنى ندانستى كه حلال است، يا حرام پس آن را بينداز و هر چه را كه يقين كردى به پاكيزگى راههايش يعنى از هر راه كه تحصيل شده و به هر راه كه بايد صرف شود پاكيزه و از معايب مبراست پس تناول كن از آن و از تمام آنچه گفتيم، منكشف شد كه هر كه تقواى او در مقام تحصيل حلال به نحوى كه ذكر شد و اهتمام در نخوردن جز آن بيشتر باشد در مقامات ديگر با نفع و محكم و با دوام و ثمر خواهد بود و الا همان است كه فرمودند؛ آنچه كند بنايى است بر روى ريگ و اگر به راستى در اين مقام در آيد و سير نمايد، خداوند اعانت خواهد كرد زرقش را به شروط مذكوره به او خواهد رساند چه بسيار از علماء صالحين كه به اين وادى در آمدند و برخود تنگ گرفتند خداوند حسب الوعده كه و من يتق الله يجعل له مخرجا٢٦١ به مقدار حاجت از ممر مرضى به ايشان رساند و چون ديگران خوردند و پوشيدند و از گرسنگى نمردند.
سيد جليل و عالم نبيل سيد خلف بن سيد عبدالمطلب موسوى‏٢٦٢ مشعشعى كه از اعيان علماء حويزه‏٢٦٣ و معاصر شيخ بهائى و صاحب تصانيف رائقه بود و بسيار زاهد مرتاض و در لباس و خوراك طريقه جد مطهر خود را پيروى مى‏كرد و عبادت او ضرب المثل بود در كتاب مظهر الغرائب كه شرح و دعاى عرفه جناب سيدالشهداء (عليه‏السلام) است مى‏فرمايد: وقتى كسى را كه بر او اعتماد داشتم به رامهرمز فرستادم با تنخواهى كه براى من طعامى بخرد به قيمت هزار درهم و او را وصيت كردم كه از ارباب ديوان نخرد به جهت شبهه كه در مال ايشان است، چون چند روز گذشت در خواب ديدم كه گويا آن مرد وارد شده و از او پرسيدم از خريد طعام، گفت: خريدم گفتم: از ارباب ديوان چيزى نخريده باشى گفت در دو من كار، بر من مشتبه شده كه ندانسته با آن طعام مخلوط شده و از حال خودش پرسيدم گفت: درد شكمى مرا آزار داد داغ كردم چون صبح شد آن مرد آمد از صورت حال پرسيدم، پس خبر داد مرا به همان نحو كه در خواب ديدم از جهت طعام و درد، و وقتى در نواحى فارس بودم و امينى داشتم با والدم در حويزه بود پس در خواب ديدم كه گويا آن مرد آمده و با او دو هزار درهم بود از والد كه برسم صله براى من فرستاده، پس به او گفتم: مى‏ترسم كه اين از اعمال ديوان باشد. گفت: از آن بابت نيست، پس او را به خداوند او را قسم دادم ساكت شد، پس دوباره قسم دادم گفت: حال كه مرا قسم مى‏دهى اين از اعمال ديوان است، اما مرا بسپرده‏اند كه تو را خبر ندهم و آن را صرف كنم در حاجت‏هاى خارجيه گفتم آن را بر گردان به سوى او چون بيدار شدم آن شخص وارد شد و با او بود آن دراهم به همان عدد كه در خواب ديدم، پس از او پرسيدم گفت: به همان نحو كه در خواب جواب داده بود تا آن كه الحاح كردم و او را قسم دادم، پس به آن اعتراف كرد گفتم: الله اكبر به درستى كه خداوند نگاه مى‏دارد ما را از اين مالها،پس آن را برگرداندم فى الحال، پس خداوند بفضل و كرم خود و عوض آن را پس از زمانى اندكى بيست هزار درهم به من داد و اين از فضل خداوند بر من و بر مردم است.
مولف گويد كه شيخ عياشى در تفسير خود از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ نفسى نيست مگر آن كه خداوند مقرر كرده براى او رزق حلالى كه برسد به او در عافيت و از راه ديگر حرامى بر او عرضه مى‏دارند، پس اگر از آن حرام چيزى برداشت تقاص مى‏كند آن مقدار از آن حلال كه براى او مقرر كرده بود، در نزد خداوند است سواى آن حلال و حرام فضلى بزرگ و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه خداوند خلايق را آفريد و قسمت نمود روزيهاى ايشان را از حلال، و برايشان حرام را عرضه داشت، پس هر كه دريد پرده آن حرام را يعنى به آن آلوده شد كم مى‏شود براى او از آن حلال به قدر آنچه از پرده آن حرام دريده و از او حساب آن را خواهند كشيد.
در كافى از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حجةالوداع فرمود: آگاه باشيد به درستى كه روح الامين در دل من دميد كه نخواهد مرد تنى مگر آن كه روزى خود، به آخر رساند، پس از خداى پرهيز كنيد و به نيكويى يا به اختصار طلب كنيد و واندارد شما را دير آمدن چيزى از روزى اين كه طلب نماييد آن را به چيزى از معصيت خداوند، پس به درستى كه خداوند روزى‏ها راميان خلق خود به حلال قسمت فرموده و به حرام تقسيم نفرموده،پس هر كس بپرهيزد و صبر نمايدروزى او از حلال به سوى او خواهد امد و هر كس بدرد حجاب پرده خداوند عزوجل را و بر دارد آن را از غير راه حلالش كم مى‏كنند آن را از رزق حلالش و حساب آن را از او خواهند كشيد و در آيات بسيار اشاره به اين مقام شده، چنانچه مى‏فرمايد: ولو ان اهل القرى امنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمآء والارض‏٢٦٤ اگر اهل شهرها ايمان آورند و از معاصى بپرهيزند هر آينه من درهاى خير و بركت بر ايشان بگشايم و مى‏فرمايد: ولو انهم اقاموا التورته و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم‏٢٦٥ اگر جهودان و ترسايان بر پا دارند، احكام تورات و انجيل را و به قرآن ايمان آرند و احكام او بر دست گيرند و به هر مشكلى به او رجوع كنند هر آينه بخورند از بالايشان و از زير پايشان، مفسران گفتند كه اين دو جهت كنايه باشد و معنى آن كه از جميع شش جهت به ايشان روزى رسد چنانچه در جاى ديگر مى‏فرمايد: يأتيها رزقها رغدا من كل مكان‏٢٦٦ و مى‏فرمايد: و الو استقموا على الطريقه لا سقينا هم مآء غذقا٢٦٧ اگر مردم به راه راست مستقيم شوند هر آينه بنوشانيم ايشان را آب بسيار و آن كنايه از نيكى عيش و فراوانى معاش و وسعت روزى ايشان باشد چه آب اصل همه بركات است و مى‏فرمايد و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب‏٢٦٨
هر كس از خداى تعالى بپرهيزد او را از هر تنگى برهاند و روزى دهد او را از آن راه كه گمان نبرد و اين تنگى گاهى از شبهات وساوس باشد در عقايد اصول ايمان و گاهى از ميسور نبودن آنچه به اوست قوام بدن انسانى، و آيه هر دو قسم را شامل و مخرج و رزق هر يك بحسب حال اوست.
در مجمع البيان از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: روزى من حيث لا يحتسب آن است كه بركت دهد خدا در آنچه به او داده و در فقيه مروى است از على (عليه‏السلام) كه فرمود: كسى كه خداوند او را رزقى كه گامى به پاى خود بسوى او دراز نكرده و زبان را براى او نگشاده و جامه به جهت او بر خود نپوشيده و خود را بر او عرضه نداشته و از آنها نيست كه خداوند او را در قرآن ذكر فرموده و من يتق الله٢٦٩
در قصص امم سالفه كه عزلت از مردم و سياحت بر ايشان روا بود خصوص در بنى اسرائيل حكايات بسيار نقل شده عباد و رهبانان كه در غارها و كهف‏ها و صومعه‏ها تنها مشغول عبادت بودند و روزى به توسط بشر يا شجر يا از غيب عندالحاجة به ايشان مى‏رسيد و اين امت اگر معاشرت را با تقوا ضم كنند، البته از بركت محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از مقام ايشان بگذرند وليكن حيف كه رشته تقوا را از دست دادند در وادى خذلان مانده از آن دسته سابقين مسارعين به سوى خيرات و الطاف خاصه الاهيه به مراحل دور افتادند.
فصل سوم: در فايده سوم صدقه است كه از آيه شريفه ظاهر مى‏شود و آن صلوات رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چنانچه فرمود: و صل عليهم ان صلاتك سكن لهم والله سميع عليم‏٢٧٠ اى پيغمبر رحمت بطلب از خداى برايشان يعنى صدقه دهندگان؛ زيرا كه دعاى تو يا دعاهاى تو سكون نفس و طمأنينه او بر ايشان است و خداى تعالى شنوا و داناست و ظاهر آيه آن است كه اين سكون پيش از دادن صدقه و دعا كردن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نباشد و پس از آن دو پيدا شود؛ پس به ديدن سكون مكشوف مى‏شود، كه آن جناب دعا كرده چه خواهد آمد كه فرقى در اين مقام ميان حضور و غياب و موت و حيات نيست و دعاى آن جناب مستجاب شده و از آن پى برده مى‏شود، به قبول شدن صدقه پس به اين فائده توان تميز داد ميان صدقه قبول شده و نشده.
پس از همه فائده ها بهتر و نفعش بيشتر چه مشاهد اثر قبولى عمل مطابق آنچه فرمودند آيتى باشد تمام بر اثبات وجود مقدس خداوند تبارك و تعالى و صدق رسالت حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) و صدق آنچه وعده دادند از جزاء بر اعمال حسنه، پس بر شوق و رغبت بيفزايد و به خداوند نزديك نمايد، پس به دادن صدقه پايه از توحيد و نبوت و معاد محكم و شوق به كردن كردارهاى نيكو زياد پس صدقه عملى باشد از ساير اعمال ممتاز به كثرت فائده و بزرگى و توضيح آنچه از آيه شريفه ظاهر مى‏شود و مى‏توان احتمال داد و ذكر كرد از آنچه مربوط است به مقصود متوقف است، بر بيان چند امر.
اول: آن كه مقام طبقات امت در نزد آن جناب مختلف و متفاوت و به حسب آن مراتب دعاى آن جناب درباره ايشان مختلف بود طايفه‏اى از آنها چنانند كه دعاى آن جناب درباره ايشان بى فايده و خداوند اثر اجابت را از آن برداشته به نحوى كه با الحاح سودى ندهد و نتيجه نبخشد چنانچه مى‏فرمايد:
الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين فى الصدقات والذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخرالله منهم و لهم عذاب اليم استغفرلهم او لا تستغفر لهم ان يستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلك بانهم كفروا بالله و رسوله والله لايهدى القوم الفاسقين‏٢٧١
آنان كه عيب كنند و بر سبيل استهزاء چشم بر هم زنند، به تبرع كنندگان از اهل ايمان را در صدقات و عيب كنند آنان را كه جز طاقت خود نيابند و مال بسيار ندارند، پس سخريه و فسوس مى‏دارند از ايشان خداى جزاى سخريه ايشان بدهد و مر ايشان راست عذابى دردناك آمرزش خواه بر ايشان يا آمرزش نخواه براى ايشان، اگر آمرزش خواهى بر ايشان هفتاد بار، پس هرگز نيامرزد خداى ايشان را براى آن كه اينان به خداى و پيغمبر كافرند و خداى راه ننمايد فاسقان را به راه بهشت يا هدايت نكند، پس جمعى كه در دل به خدا و رسولش نگرويدند و جامه از اسلام بر تن كردند كه بدن را پوشاندند و در دل اثرى از او نگذاشتند، و از جمله علامت ايشان آن بود كه صدقه دادن را عيب دانند و آن را كه هر كه دهد استهزا كنند پس دعاى آن جناب در حق ايشان بى ثمر و شرح حال اين جماعت در تفاسير و سير موجود است.
طايفه ديگر بودند، كه حسب ديگر بودند. كه حسب فرمان الاهى چون دامنشان بلوث گناهى ملوث مى‏شود و مرتكب گناهى مى‏شدند، در محضر جنابش حاضر مى‏شدند و استغفار مى‏كردند و آن جناب نيز بر ايشان طلب آمرزش مى‏كرد و اميد اجابت بود چنانچه مى‏فرمايد: ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروالله واستغفرلهم الرسول لوجودواالله توابا رحيما٢٧٢ و اگر آن بود كه ايشان چون بر خويشتن ستم كردند به نزد تو آمدند و طلب مغفرت كردندى از خداوند و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر ايشان استغفار كردى، هر آينه يافتندى خداى را پذيرنده مهربان، وعده صريح نفرمود كه اجابت مى‏كنم و خواهم آمرزيد كلمه فرمود كه رجا را قوت و طمع را حركت دهد با خوف از رد هر چند به جهت كامل نبودن شرايط قلبيه باشد.
در تفسير شيخ ابوالفتوح از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: چون رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را دفن كرديم و سه روز بر آمد، اعرابى بيامد و بر سر قبر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در افتاد و مى‏گريست و از آن خاك تربت رسول بر سر مى‏ريخت و مى‏گفت يا رسول الله آنچه گفتى بشنيدم و باور كردم و آنچه از خداى فرا گرفتى ما از تو به واجب باز نگرفتيم و از جمله آنچه خداى بر تو فرستاد اين بود كه ولو انهم اذ ظلموا٢٧٣ تا آخر آيه و من بر خويشتن ظلم كردم و آمده‏ام تا تو براى من استغفار كنى يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) آواز برآمد قد غفر لك بيامرزيدند تو را اى گوينده و پوشيده نماند كه هر گناه كه از آدمى سر زند لابد نقصانى باشد در ثواب و حظ او و ضررى بر جانش پس ظلم باشد بر نفس جز آنكه در آيه مذكوره ظاهرا آن قسم گناه باشد، كه در او هتك حرمتى از مقدس نبوى و نشنيدن سخنى و سؤ ادبى به آن جناب باشد چنانچه از آيات سابقه بر آن معلوم مى‏شود كه ذكر فرمود، كسانى را كه در رفع خصومت و فصل نزاع و گفتگوى خود راضى شدند به رفتن نزد علماى جهود و مرافعه پيش طاغوت و راضى نشدند به محاكمه نزد آن جناب و اعراض نمودند پس از بيان بعضى حالات و كردار آن جماعت فرمود: و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله‏٢٧٤ نفرستاديم، هيچ پيغمبرى را مگر آنكه فرمان او برند به امر يا به اعلام خداوند آنگاه فرمود: ولو انهم اذظلموا الخ.-
پس اين ظلم آن ظلمى باشد كه در او نافرمانى ظاهرى باشد از آن جناب و هتك حرمت چه به او وجود دست رسيدن به آن جناب رفتن نزد ديگران، خصوص جهود نهايت اهانت و جسارت است و بعد از آن نيز فرمود: فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما٢٧٥ پس به حق پروردگار تو كه به حقيقت ايمان نياورند تا كه حكم سازند تو را در آنچه خلاف و نزاع شده ميان ايشان پس نيابند در دلهاى خود تنگى در آنچه حكم كردى تو و گردن نهند بر فرمان تو گردن نهادنى و اين فقره نيز شاهدى باشد بر مراد علاوه كه معهود نبود هر كس هر گناهى در خلوتى مى‏كرد كه در آن بى احترامى نبود به خدمتش مشرف مى‏شد و طلب استغفار مى‏كرد طايفه ديگر كسانيند كه بى شرفيابى خدمت آن حضرت و استدعاى طلب مغفرت خود آن جناب مامور بود از جناب رب العزه كه بخواهد براى ايشان آمرزش و غفران را چنانچه مى‏فرمايد: فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبك و للمومنين و المومنات‏٢٧٦ بخواه آمرزش براى ذنب ٢٧٧ خود و گناه مومنين و مومنات و اين مومنين همان جماعت مومنينند كه خداوند در چند جا ايشان را مفتخر فرموده كه با نبى اكرم خود در لطف و مرحمت و احسان خاص شريك نموده يك رقم خلعت بر ايشان پوشانده، در نزول سكينه كه مى‏فرمايد: فانزل الله سكينته على رسوله و على المومنين‏٢٧٨ فرود فرستاد خداوند سكينه و آرامى خود را بر پيغمبر خود و بر مؤمنين و در اختصاص عزت كه فرمود: ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين٢٧٩ براى خداست عزت و براى رسولش و براى مومنين و در اينجا كه نبى خود را شفيع ايشان قرار داده و اين مرحمت نباشد، مگر پس از كردارى نيكو و اعمالى شايسته و خدمتى لايق و تمام تا قابل آن شوند، كه چون به مقتضاى بشريت و معاشرت و وسوسه ابليس و ميل طبيعت گاهى در دام جرمى افتند و شربت عصيانى چشند و فورا متنبه شده در مقام معذرت درآيند و اظهار ندامت كنند و طلب مغفرت و عفو نمايند. چون جرم هر چه صغير، ليك در اين درگاه عظيم و مجرم هر چند بزرگ، اما در جنب عظمت و كبريايى بى قدر و ذليل و صاحب حق و مطالب آن فوق هر بزرگ و جليل مقربان درگاه از يك ترك اولى سالها گريستند و از شرم سر بالا نكردند و وسيله‏ها طلب كردند تا از آن هم آسوده شدند.
پس ناچار گناهكارى بى شفيع و عذر خواه و وسيله به اعتبار و جاه نتواند خود را به ميدان رحمت رساند و از درياى غضب جبار كه در آن فرو رفته و از آتشى كه بر دور خويش افروخته، جان را به كنارى كشاند، پس خداوند كريم به جزاى آن كردارهاى نيك و ثبات در ايمان خود وسيله معين نمود و امر به شفاعت و طلب گذشت از آن لغزش فرمود؛ پس ظاهر شد كه اين گروه پيرامون آن گناه كه گوهر ايمان را از دستشان گيرد و اسم مؤمن را از سر ايشان بردارد نكردند و خود را از آن دسته معصيت حفظ نمايند به جهت در آمدن در آن سلسله عظيمه و رسيدن به اين نعمت جسميه چه آن را كه خداى تعالى مومن خواند و به محرم راز، خود كارى درباره او فرمايد مؤمن به زبان و عارى از حقيقت و شرايط و اوصاف ايمان نباشد؛ بلكه لامحاله چنان باشد كه از آن دسته معصيت كه براى صاحبش خلود دوزخ آرد؛ منزه و از آن دسته معصيت كه براى صاحبش دخول حجيم آرد مبرا اگر مبلتا شود، گاهى با خوف و هراس در نهانى به آن دسته گناهى باشد كه در پى عذاب قيامت و شدايد آن روز و عذابى برزخ و تلخى سكرات و بعضى اقسام بلاهاى دنيا دارد و به جوهر ايمانش صدمه نرساند وليكن اين دسته‏ها چندان امتيازى واضح كه هر كس داند يا تواند كه جدا كند ندارند و در بعضى از آنها اشاره شد كه او با ايمان جمع نشود و شايد در ستر و خفاء آن چون شب قدر و نماز وسطى و ولى خداوند و اسم اعظم، حكمتى و سرى باشد و همين حكمت بس كه مؤمن را از ترس آنكه مبادا اين گناه كه در نظر دارد و از آن رقم باشد از بيشتر معاصى بترساند و نگاه دارد و شايد از اين طايفه باشند آنانى كه خداوند درباره ايشان فرموده و اذا جائك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم‏٢٨٠ و چون آيند نزد تو، آن كه ايمان آورند به آيات ما و باور كردند هر علامتى كه براى مطلبى گذاشتيم از توحيد گرفته تا تمامى احكام جزئيه و نيك و بد حركات و سكنات يوميه، پس بگو رحمت بر شما باد نوشته و فرض نموده پروردگار شما بر نفس خود رحمت را كه كار اين است و حكم چنين است، كه هر كه بكند از شما بدى را به نادانانى آنكه توبه كند و آنچه به گناه افساد كرده به اصلاح آرد، پس به درستى كه او آمرزنده و بخشاينده است بيامرزد و بپوشد و رحمت كند و بخشايد و در اين آيه نيز آنقدر اشارت و بشارت و تكريم و مرحمت در توصيف و تصديق ايمان آن گروه و امر به رسول اكرم در تقديم سلام بر ايشان و نوشتن رحمت بر خويشتن براى ايشان به عوض نوشتن تكليف بر ايشان فرموده كه جز اين طايفه يا طايفه آينده را شايسته نباشد.
طايفه ديگر كسانى كه به امر خدايتعالى بايد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ايشان را به كارى وادارد كه تقديم خدمتى كنند و به درگاه بى نياز؛ نيازى آرند و رسولش از ايشان ستاند و در حق ايشان دعا نمايد و هر كس را به مقصود اصلى خويش رساند؛ چنانچه در اين مقام فرموده كه بگير از اموالشان صدقه كه پاك كنى ايشان را و پاكيزه نمايى به جهت آن صدقه و دعا كن در حق ايشان كه دعاى تو آرامى دل ايشان است و بلندى مقام اين گروه از آنچه در اين باب ذكر شده و خواهد شد معلوم است.
دوم: آن كه مخفى نماند كه در امت آن حضرت مؤمن و منافق و صالح و طالح و سعيد و شقى و متقى و فاجر و دانا و جاهل و بخيل و سخى بودند و تكليف گرفتن صدقه، مخصوص نبود به طايفه‏اى و دادن آن منحصر نبود در دسته‏اى از ايشان؛ بلكه آن جناب و عمالش از هر طايفه به يك نحو مطالبه مى‏كردند و از هر طايفه صدقه دهنده بود و آن جناب در حق هر كس كه چيزى مى‏داد و دعايى مى‏فرمود و نتواند بود، كه براى همه يك قسم چيز و يك رقم منفعت بخواهد و آنچه از براى مؤمن صالح سخى دانا خواست براى مقابلش نيز طلب نمايد و به او برسد چه آن جناب منزه است از خواستن مطلب بى جا يا به جا براى محل آن جناب مختلف باشد بر حسب اختلاف آنها و براى هر گروهى چيزى خواهد مناسب حال و موافق مقصودشان و اين سخن در سلام آن حضرت نيز بيايد چه از صفات پسنديده آن جناب بود سلام كردن بر صغير و كبير و مؤمن و منافق و آشنا و بيگانه و در هر مقام قصد مى‏كردند، از سلام معنى خاصى را كه در مقام ديگر نبود و چگونه مى‏شود كه بخواهند از سلام بر آن جماعت كه در آيه سابقه ذكر ايشان شده و فخر مى‏كردند كه در امت من هستند كسانى كه من مامور شدم بر سلام بر ايشان همان معنى را كه در سلام بر بدترين خلق خداوند مى‏خواستند و اختلاف معانى سلام به حسب اختلاف آنها كه بر ايشان سلام كرده مى‏شود و در محلش مذكور است.
سوم: آن كه خداوند تبارك و تعالى اختبار و امتحان فرموده تمامى عباد را به مقدارى از خوف و بيم كه در قلبشان پيدا مى‏شود از روز ولادت تا وقت مردن و آن خوف مختلف باشد به حسب اسباب، كه بعضى از روى طبيعت و فطرت باشد و بعضى از عادت بر خيزد و بعضى از قوه واهمه و خيال پيدا مى‏شود و بعضى از ادراك عقل و تصور نفس حاصل شود و به حسب تبدل مراتب سن خوف نيز متبدل شود. قسمى برود و قسمى ديگر بيايد و مختلف شود نيز به حسب اختلاف آن چيز كه از او ترسد و به اين ملاحظه بعضى مذموم باشد و بعضى، ممدوح، پس حكم آن نيز مختلف شود چه پاره از آن ممدوح و وجود آن در مكلف پسنديده، اما بايد سبب آن را برداشت و از خود دور نمود، مثل خوف از گناه كه مرتكب شده و بعضى ممدوح و بايد شكر وجودش كرده طالب زياد شدن آن باشد، كه آن مانع است انسان را از ارتكاب معاصى و مسامحه در اداى طاعات چون خوف تغيير نعمت، خوف سلب نعمت، خوف حرمان از نعمت، خوف نزول نقمت، خوف موت فجأت، خوف سلب توفيق توبت، خوف عدم قبول طاعت، خوف سلب توفيق طاعت و امثال اينها و پاره مذموم و قبيح و مانع از بسيارى از طاعات؛ بلكه مضر به عقايد و معارف مثل خوف فقر در وقت انفاق، خوف ملامت كردن بى خردان، خوف احتياج خود يا فرزندانش به مال، پس حرص آورد براى جمع آن و نظاير آن، و تمام اقسام آن كه مقام تعدادش نيست داخل است در آيه شريفه ولنبلونك بشى‏ء من‏٢٨١ الخوف هر آينه امتحان و اختيار كنم البته شماها را به چيزى از خوف و به اين امتحان، صابر و شاكر و موحد و مطيع از مقابل خود جدا شوند و بعضى را خوف به مقامات عاليه رساند و پاره‏اى را در اسفل درك جحيم و همه آنها سبب باشند، براى اضطراب دل چه حقيقت خوف كه ترس و بيم آمدن بلايا رفتن نعمت است چه دنيوى چه اخروى چه داخلى چه خارجى چه نفسى چه بدنى قلب را متزلزل كند و آرامى از او بگيرد، و به انتظار آمدن آن مكروه يا رفتن آن محبوب از هر چيزى بگسلد جز از آنچه او را از آن برهاند. و به غير او چنين نخواهد و طالب نباشد و گاه شود جمعى ترسان باشند اما هر كدام بر چيزى يكى بر عرض، ديگرى بر مال، ديگرى بر دين مثلا و در يك چيز مايه اطمينان و امينى همه آنها را گذارند و از اضطراب و هراس به جهت انكار بيرون آيد؛ چنانچه در مقام چنين باشد؛ زيرا كه جمعى كه منافق بودند در دل ايمانى به خداوند و رسولش نداشتند چه رسد به اعتقاد حسن صدقه و انفاق چه خود را در سلك مؤمنين در آورده كه عيشى به راحت كنند پيوسته خائف بودند كه مبادا رسوا شوند و پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از باطن ايشان خبر دهد؛ و آنچه در دل نهان كردند آشكار نمايد؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد؛ يحذر الامنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم‏٢٨٢ مى‏ترسند منافقان از آن كه سوره فرود آيد بر ايشان كه در او كشف سر و هتك ستر ايشان باشد و خبر دهد ايشان را از آنچه در ضمير دل ايشان پنهان بود؛ پس خوف اينها بر عرض بود و طالب بودند ايمنى از او و سكون خاطر از بروز نكردن آنچه در دل دارند، پس اجابت كنند امر صدقه دادن را تا در سلك مطيعين در آمده با ايشان آن رفتار شود، كه در دنيا با مؤمنين مى‏شود و جمعى اگر چه بدل مومن، اما چون به مقام يقين نرسيده بودند محبت مال ايشان را ترسانده بود، كه دادن صدقه خسارتى باشد در مال و نقصى در حساب آن، اگر چه خداوند وعده خلف داده بود كه هر چه در راه او دهند بر جايش گذارد و نگذارد كه از مقدار مالشان چيزى بكاهد. اما ضعف ايمان نگذاشته كه ايشان باور كنند و از كم نشدن مال آسوده شوند، پس ترس ايشان از مال و از نيامدن بدل آنچه به صدقه بايد داد، پس مقصد و محبوبشان اطمينان خاطر از آن اضطراب و باور كردن كم نشدن حساب و جمعى با داشتن ايمان كامل و اعمال صالحه و كوشش در بندگى هميشه خائف و هراسان كه مبادا در آنچه كنند فسادى و خللى و مبطلى در سابق با مقارن يا بعد از آن باشد و در ديوان عمل يك عمل تمام داراى آنچه در او خواستند كه به دست هر صراف اين بازار دهند عيبى بگيرد نباشد يا اگر به صورت تمام اما بى روح و كمال آن قابل آوردن در بارگاه جلال و محضر خداى متعال نباشد؛ چنانچه خداوند درباره جمعى از عباد بعد از ذكر چند منقبت مى‏فرمايد: والذين يؤتون ماء اتوا وقلوبهم و جلة انهم الى ربهم راجعون؛ اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون‏٢٨٣ و كسانى كه مى‏دهند، آنچه را كه مى‏دهند در حالتى كه دلهايشان ترسان و مضطرب است از آنكه قبول نشود چون مى‏دانند كه مرجع ايشان پروردگارشان است و مطلع است،، بر نيك و بد و ظاهر و باطن هر كار و ايشانند كه مى‏شتابند به سوى خيرات و پيشى مى‏گيرند خلق را در نيكى و خلق و جنت چون از كردار خويش ترسانند كه مبادا فاسد يا پسنديده نباشد به سوى هر طاعتى مى‏شتابند، كه شايد هديه قابل به دست آرند و ترس تقصير و تفريط از ايشان نرود. تا آنگاه كه عمل مقبول و آثار آن را در خويش مشاهده نمايند، پس اين جماعت در نزد هر عملى با نهايت مواظبت در شرايط و اركان و حفظ از مفاسد و آفات به اميد قبول و رسيدن به آنچه در ازاى آن مى‏دهند، كارى كنند با خوف از رد و اضطراب دل از حرمان آن ثواب موعود و رضاى پروردگار.
پس غرض اهم در نظر ايشان بيرون آمدن از آن قلق و اضطراب و ايمنى از شرر و علم و ديدن عذاب يا عتاب باشد و خداى تعالى وصف صدقه دادن ايشان را كرده كه و من الاعراب من يؤمن بالله واليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربات عندالله و صلوات الرسول الا آنهاقربة لهم سيد خلهم الله فى رحمته ان الله غفور رحيم‏٢٨٤ از جمله باديه نشينان كسى هست كه ايمان دارد به خداى و روز واپسين يعنى روز قيامت كه از پس او ديگر شب نباشد و مى‏گيرد آنچه را نفقه مى‏كند سبب نزديكيهاى نزد خداوند، يعنى غرضش از انفاق نزديك شدن به خداوند است در دنيا و برزخ و جنت به آن معنى كه شايسته است كه از نزديك شدن به خداوند اراده شود و دعاها و استغفار به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بدان به درستى كه آن كار سبب قربت است مر ايشان را و زود است كه در آرد خداى ايشان را در رحمت خود به درستى كه خداوند آمرزنده و مهربان است و چون در آنچه گفتيم، تامل شود، و اين آيه را ضم كنيم با آيه مقصود كه صل عليهم ان صلوتك سكن‏لهم٢٨٥ با ملاحظه عمل حضرت مقدس نبوى در دعا كردن بر بر و فاجر از گروه صدقه دهندگان ظاهر شود، كه مقصود اصلى در دعاى آن جناب كسانى هستند كه صدقه ايشان قابل تطهير و تزكيه باشد كه غرض كلى بود از اين تكليف و صدقه قابل آن دو ثمره نباشد، مگر آن گاه كه جامع شروط باشد، خصوص واجبه آن كه عمده آن شروط بعد از ايمان تصديق است به وعده خداوند و رسولش در آنچه مقرر فرمودند براى منفقين و اجتناب از آنچه آن را فاسد كند.
پس مورد دعاى آن جناب آنانند كه در آيه و من الاعراب٢٨٦ ذكر شدند و ثمره كليه صدقه از آن ايشان باشد كه ايمان آوردند و به وعده‏ها باور كردند و از مفاسد صدقه پرهيز نمودند، پس به خلعت دعاهاى آن جناب سرافزار شوند و در درياى رحمت الاهى مستغرق گردند و اثر اجابت آن دعا را در خويش ببيند و از قلق و اضطراب رد عمل بيرون آيند و دلشان آرام گيرد و مطمئن شود، كه هديه قبول و نتيجه حاصل و وعده وفا و بار گناه كه با قرب موعود نسازد تباه و علامات تباهى آن كه در محلش مذكور است مشاهد و محسوس و آنچه خواستند از آن صدقه از تقرب و بركت و غير آن از اغراض پسنديده كه در باب نهم بيايد ديده و اگر نديدند مطمئن كه ذخيره عقبى يا صلاح در تبديل آن با حسن از آن يا تاخير از آن زمان شده.
و بالجمله مومن از هر چه در وقت آن طاعت هراسان و دلش از تصور آن لرزان خصوص خوف نپسنديدن هر چند به جهت گناهان سابقه باشد از بركت دعا و طلب رحمت و استغفار آن جناب آسوده و مطمئن و دلش آرام گيرد و اما ساير طوايف، پس چون در ظاهر گوهر فرمان خدا و رسولش را نشكستند و امر به صدقه دادن را اطاعت كردند، با انكار يا شك يا ضعف ايمان كه در دل پنهان داشتند و آن پيغمبر برگزيده رؤف و مهربان و جزا دهنده هر نيكى و احسان و پوشاننده جرم و عصيان كه ندرد، پرده آن را كه بر عيب خويش پرده كشيده و نراند آن را كه از جام فرمان بر آن جرعه چشيده پس آنچه دهند گيرد و اگر با گرفتن دعا نكند سر آنها ظاهر و پرده شان دريده نشود، پس در حق ايشان نيز دعا فرمايد و از آنچه ترسان و مضطرب بودند ايمنى دهد و آسوده كند. منافق از بيم رسوايى و نزول آيه در كشف آنچه پنهان دارند فارغ شود و مال پرستان را از خوف نقصان در آرد و به دعا در مالشان بركت دهد و فى الحقيقه دعا در حق شتر و گاو و گوسفند و زرع و ثمر باشد كه فقراء از آنها خيرى بردند، پس دعاى آن جناب عام و اثر دعا كه طمأنينه و سكون نفس باشد، شامل جميع انام اما تفاوت مراتب اهل دعا و خيرات راجعه به صدقه دهندگان چون تفاوت مقام ثريا از ثرى و ماه گردون از ماهى دريا اين اجمالى از آنچه توان گفت در اين مقام تفصيل معنى صلوات و دعاهاى آن حضرت و مقامات و آثار آنها در باره امت موكول است به محل خود سينه راسخين در علم است.
چهارم: ظاهر آيه شريفه آن است كه تو بگير از اموال ايشان صدقه را و صلوات فرست بر ايشان و دعا كن در حق ايشان و معلوم است كه آن جناب خود مباشر گرفتن صدقه نبود؛ بلكه غالبا ساعى و عامل آن جناب مى‏گرفت و صدقه دهنده منحصر نبود در مالداران مدينه طيبه و همه صدقه را خدمت آن جناب نمى‏آوردند؛ بلكه بسيارى از آن در همان قبيله و محل كه گرفته مى‏شد در ميان فقراء و اهل استحقاق آنجا تقسيم مى‏شد كه نه صدقه و نه دهنده‏اش شرف حضور پيدا مى‏كرد و ما دانيم كه دور و نزديك و آشنا و بيگانه و باديه نشين و اهل حضر و صاحب زر و سيم و ارباب مواشى و زرع و زيادى و كمى صدقه كه به جهت زيادى و كمى اصل مال باشد، نه بخل و كرم و صاحبانش همه در نزد آن جناب يكسان و حكم گرفتن و دعا شامل حال آن كه در باديه محص امتثال فرمان همايونش آنچه بر او بود، هر چند درهمى به وكيل آن جناب مى‏داد و يا به اذنش به فقيرى مى‏رساند. با آن كه در مدينه به دست خود هزارها در محضر شريف حاضر مى‏كرد تفاوت نداشت و آنچه براى اين مى‏طلبيد براى آن نيز مى‏خواست، پس دعاى آن حضرت منحصر نباشد درباره حاضرين مجلس همايون و آنان كه صدقه شان به دست آن جناب رسد. چه اين منافى باشد حكمت قرار دادن آن را بر جميع و بعثت آن جناب بر جميع و رأفتش بر كافه مؤمنين و فرق نكردن دورى و نزديكى در قرب و منزل بلكه شنيدى كه خداوند مدح كرد بعضى از باديه نشين را كه براى قرب به خداوند و دعاهاى آن جناب انفاق كند و به هر دو مقصد خود برسد و نفرمود اگر به مدينه آمد يا صدقه را به آنجا فرستد و چه نيك گفته شاعر
هر كه را روى به بهبود نبود ديدن روى نبى سود نبود ‏ و بالجمله هر كس در هر جا هر صدقه به هر مقدار كه دارا بود و به امر آن جناب مى‏داد و از دعايش حظى داشت و به امر الاهى آن حضرت بر او صلوات مى‏فرستاد و اما بعد از وفات پس هم به دعاى آن جناب مفتخر شوند هم به دعاى خلفايش كه زمين خالى نيست و نخواهد بود از ايشان سرافزار كردند.
اما اول: پس به جهت عرض اعمال امت از نيك و بد بر آن جناب در عصر پنجشنبه و دوشنبه؛ بلكه در هر صبح؛ چنانچه در اخبار بسيار رسيده در تفسير آيه شريفه و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله والمؤمنون‏٢٨٧ كه به فاصله يك آيه بعد از آيه شريفه خذ من اموالهم صدقة٢٨٨ مذكور است و در مقام تحريص بر طاعت است كه هر آنچه طاعت كنيد خدا و رسول و ائمه (عليهم‏السلام) خواهند ديد و ثواب آن از شما فوت نخواهد شد، يا در مقام تهديد كه هر چه خواهيد بكنيد كه عمل شما محفوظ و بر خدا و اوليائش معروض و شايد احتمال اول اقرب و در آن اشاره به مقصود باشد.
شيخ عياشى و ديگران از ابى بصير روايت كرده‏اند كه خدمت جناب صادق (عليه السلام) عرض كرد كه ابوالخطاب مى‏گفت كه هر پنجشنبه اعمال امت رسول خدا بر او عرضه مى‏شود. جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: چنين نيست بلكه هر صبح اعمال نيك و بد امت بر ايشان عرضه مى‏شود پس بترسيد، آنگاه آيه را خواند و در بصاير الدرجات مروى است از آن جناب كه فرمود: چه شده شما را كه بدى مى‏كنيد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس مردى گفت: فداى تو شوم چگونه بدى مى‏كنيم به او فرمود: آيا نمى‏دانيد شما كه اعمال شما بر آن جناب عرض مى‏شود، پس اگر معصيتى در آنها ديد پس او را اندوهگين مى‏كند، پس آن جناب را مهموم نكنيد و او را خرسند نماييد و نيز از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه آن حضرت به اصحاب خود فرمود: حيات من براى شما خير است با من سخن مى‏گوييد و من با شما سخن مى‏گويم و مردن من براى شما خير است عرض مى‏شود، بر من اعمال شما، پس اگر ديدم كه نيكو و خوب است خداوند را بر آن حمد مى‏كنم و اگر ديدم به خلاف آن است پس براى شما استغفار مى‏كنم و بر اين مضمون اخبار بسيار است و صدقه از آن اعمال است و اگر بدان شفاعت كند البته براى خوبان آن دعاها را خواهد كرد.
و اما دوم: پس واضح است چه در ايشان جارى است، آنچه جارى است در حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از احكام و آداب و فضايل و علوم سواى خصايص چند كه مقام از آنها نيست و در اخبار عرض اعمال بر ايشان كه قريب به متواتر است، كفايت مى‏كند براى مقصود، خصوص بالنسبه به امام عصر روحنا و روح العالمين فداه كه مقامش در ميان خلق، مقام رسول خدا است در ميان امت در حال حيات ظاهرى و ما تبركا يك خبر نقل مى‏كنيم كه وافى و كافى باشد براى تمام مرام و شفا باشد در او براى همه امراض و اسقام شيخ طوسى در كتاب غيبت در ضمن احوال شيخ جليل حسين بن روح نايب سوم امام زمان عجل الله تعالى مى‏فرمايد: من از او اخبار بسيارى روايت كردم از آن جمله روايتى است كه خبر داد ما را به آن حسين بن عبيدالله حسين بن على بزو فرى رحمه الله كه گفت: اختلاف كردند اصحاب ما در تفويض و غير آن، پس رفتم به سوى ابى طاهر بن بلال در حال استقامتش، پس اختلاف را به او رساندم گفت: مرا مهلتى ده، پس چند روزى او را مهلت دادم، آنگاه به نزد او رفتم پس بيرون آورد براى من حديثى به سند خود از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: هر گاه اراده كند خداى تعالى چيزى را، عرضه مى‏دارد آن را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بر هر يك از امامان بعد از ديگرى تا به صاحب الزمان (عليه‏السلام) منتهى مى‏شود آن گاه بيرون مى‏آمد به سوى دنيا و چون خواهند ملائكه كه بالا برند عملى را بر صاحب الزمان عرضه مى‏دارند آن گاه بر هر يك، هر يك تا آن كه عرض مى‏شود به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن گاه عرض مى‏شود بر خداوند، پس هر چه از جانب خداوند فرود آيد بر دستهاى ايشان است و آنچه به سوى خداوند عروج كند پس بر دستهاى ايشان است و بى نياز نشدند از خداى عزوجل به قدر به هم زدن چشمى، پس اگر لقمه نانى در نيم شبى به دست مسكينى داده شود به عرض جميع ايشان خواهد رسيد و سبب سرورشان خواهد شد. دعا طلب و آمرزش خواهند نمود.
پنجم: مقصود و مراد و ميل جميع انبياء و اوصياء (رحمه‏الله) متحد و محبوب هر يك محبوب ديگرى و رضا و غضب هر يك رضا و غضب باقى و دعا و نفرين هر كدام ملازم دعا و نفرين سايرين چه اين طايفه نخواهند و ميل نكنند و نطلبند جز محبوب و مطلوب خداوند را به خواهش نفس و هوا و ميل طبع و غرور دنيا چيزى نجويند و راهى نپويند و با كسى پيوند نكنند و از احدى نگلسند، پس هر كدام اگر چيزى خواست چون مرضى و محبوب خداست يقينا چه خطا و اشتباه و غفلت را راهى نيست در كردار ايشان پس تمامى همان را خواهند و از خداوند طلبند. خصوص اگر آن طالب سيد و سرور و بزرگ و مهتر ايشان باشد، كه علاوه بر اتحاد مقاصد و تطابق اغراض كه مقتضى همراهى است. بزرگى و رياست كل و تقدم بر سلسله انبياء و رسل و پيشوايى بر راهنمايان سبل لازم دارد متابعت و اقتداء و تأسى هر تابع را كه به هر كسى دوستى كند، دوستى كنند و با هر كه دشمنى كند، دشمنى كنند و در حق هر كس دعا كند، آمين گويند و بر هر كس لعن و نفرين كند نفرين كنند و اين سخن جارى است نيز در حق ملائكه كرام و چگونه متابعت نكنند و حال آنكه آنچه كنند از عمل و ياد دارند از تسبيح و تقديس و تهليل و تمجيد و ساير انواع عبادت از جنابش آموختند و به بركت نور مقدسش هدايت يافتند و چراغى افروختند.
و در كتاب شريف كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: جمع نمى‏شود سه نفر از مؤمنين و زياده مگر آنكه حاضر مى‏شود مثل ايشان از ملائكه پس اگر دعا كردند براى خيرى آمين مى‏گويند و اگر پناه برند از شرى، مى‏خواهند از خداوند كه برگرداند آن شر را از ايشان و اگر حاجتى خواهند شفاعت كنند نزد خداوند و سئوال كنند كه آن حاجت را بر ايشان برآورد.
در كتاب جعفريات مروى است از آن جناب از پدرش از جدش على بن الحسين از پدرش از جدش على (عليهم‏السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خبر داد مرا جبرائيل از پروردگار من عزوجل كه من امر نكردم ملائكه خود را به دعا كردن براى احدى از خلق خود مگر، آن كه جواب مى‏دهم و قبول مى‏كنم آن را و بالجمله صدقه مقبوله يعنى داراى شروطى كه خواهد آمد. در پى دارد و دعاها و صلوات و استغفار خاتم النبين و خلفاء راشدين او را صلوات الله عليهم و دعاى ايشان در عقب دارد و دعاء و آمين انبياء و اوصياء و ملائكه را و خداى داند، كه اثر اين دعاها چيست و در دين و عقل و جان و تن و مال و عرض و دنيا و آخرت صدقه دهنده چه خواهد كرد و اگر نبود مگر همان جارى شدن اسم او به خوبى در آن زبانهاى پاك و پاكيزه در ملاء اعلى و محل قدس هر آينه كافى بود، در بذل تمام مال و جان و رسيدن به اين مقام عظيم‏الشان و درجه عالى بنيان.

٢٥٩) سوره مومنون ٣٢ آيه ٥١
٢٦٠) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٢٦١) سوره الطلاق ٦٥ آيه ٢
٢٦٢) او والد فاضل سيد على خان والى حويزه است كه مولفات نيكو دارد و صاحب رياض العلماء حالات هر دو را مشروحا نوشته و سيد نعمت الله، گاهى در انوار النعمانيه از او نقل مى‏كند؛ بلكه بيشتر تصانيف سيد ماخوذ از مولفات سيد على خان است؛ چنانچه در رياض تصريح فرمود؛ منه
٢٦٣) حويزه را ايشان هم در متن و هم در حاشيه با ح ثبت كردند شايد نظرشان آن حويزه باشد كه بخش بزرگى است در اطراف بصره و در لغت عرب آن را حويزه مى‏نويسند اما در فارسى آن ره به شكل هويزه مى‏نويسند، ولى در چند سطر بعد از كلمه (رامهرمز بر مى‏آيد كه احتمال هويزه ايران باشد، هست. م.
٢٦٤) سوره اعراف ٧ آيه ٩٦
٢٦٥) سوره مائده ٥ آيه ٦٦
٢٦٦) سوره النحل ١٦ آيه ١١٢
٢٦٧) سوره جن آيه ١٦
٢٦٨) سوره طلاق ٦٥ آيه ٢و٣
٢٦٩) سوره طلاق ٦٥ آيه ٥
٢٧٠) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٢٧١) سوره توبه‏٩ آيه ٧٩ و ٨٠
٢٧٢) سوره النساء ٤ آيه ٦٤
٢٧٣) سوره نساء ٤ آيه ٦٤
٢٧٤) سوره النساء ٤ آيه ٦٤
٢٧٥) سوره النساء ٤ آيه ٦٥
٢٧٦) سوره محمد ٤٧ آيه ١٩
٢٧٧) - ولكن از پاره از زيارات و قصص ظاهر مى‏شود كه مراد هر جرم و گناه است، چنانچه در تعقيب نماز زيارت آن جناب كه بايد گفت: اللهم انك قلت لنبيك محمد صلواتك عليه و آله و لو انهم او ظلموا انفسهم تا آخر آيه ولم احضر زمان رسولك صلواتك عليه اللهم و قد زرته راغبا تائبا من سئى عملى و مستغفرا لك من ذنوبى و مقرا لك بها و انت اعلم بها منى و متوجها اليك به نبيك نبى رحمة محمد صلواتك عليه و آله الخ و در زيارت ديگر چنين است،. اللهم انك قلت ولو انهم او ظلموا الاية اللهم انا قد سمعنا قولك واطعنا امرك و قصدنا نبيك مستشفعين به اليك من ذنوبنا و ما اتقل ظهورنا من او زارنا تائبين من ذللنا معترفين بخطايانا مستغفرين من كل ذنب اكتسبنا باعيننا و نسئلك التوبة و نستغفرك من كل ذنب اكتسبناه به السنتنا و بهمين روش ذكر شده جوارحى كه به آن عصيان كرده و اصرح از آن آنچه در زيارت ديگر است كه بايد عرض كرد بعد از سلام و طلب شفاعت فقد غمرتنى الذنبو و شملتنى العيوب و كثرت الاثام و تضاعفت الاوزار و اثقلت الخطايا ظهرى و اخبرتنا و خربرك الصدق عن الله تعالى انه قال و قوله الحق ولو انهم الخ وها اناى رسول الله قد جئت اليك مستعفرا من ذنوبى تائبا من معاصى نادما على سيئاتى تائبا من خطاياى الخ و در لب لباب قطب راوندى مروى است كه اعرابى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) داخل شد گفت بر من مشتبه شده آيه از كتاب خدا حضرت فرمود: آن كدام آيه است گفت قول خداوند (واعتصموا بحبل الله جميعا چيست حبل الله فرمود: و على بن ابيطالب و در طرف راست او بود كه اين است حبل الله، پس متمسك شويد به او و دست مبارك را بر كتف آن جناب گذاشت پس اعرابى گفت ايمان آوردم به خدا و رسول او و متمسك شدن به حبل الله و برگشت و اين كلمات را مى‏گفت، پس دو مرد او را ملاقات كردند و از او گذشتند ديدند او اين كلمات را مى‏گويد پس بر او خنديدند و او را سخريه كردند و از او گذشتند و داخل شدند بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در حالتى كه خنده مى‏كردند پس حضرت فرمود: چه شما را به خنده آورده، پس گفتند اعرابى ديديم كه مى‏گفت سخنى را كه نشنيده بوديم حضرت فرمود: اما اعرابى پس او از اهل بهشت است پس آن دو نفر از عقب اعرابى رفتند و به گفتند براى تو در نزد ما بشارتى است و ما را در نزد تو گناهى است كه بايد عفو كنى آن را تا آن بشارت را به تو بگوييم گفت آن بشارت چيست، گفتند: از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيديم كه فرمود: تو از اهل بهشتى گفت: الحمدلله، چيست گناه شما گفتند: شنيديم كه تو مى‏گفتى كه ايمان آوردم به خدا و رسولش و متمسك شدم به حبل الله پس ما از اين سخن خنديديم گفت: خداوند مى‏فرمايد: (ولو انهم اظلموا انفسهم جاوك فا استغفروالله تا آخر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را گذاشتيد و نزد من آمديد برديد اگر ايمان آورديد به خدا و رسولش و متعصم شديد به حبل خداوند پس خدا شما را بيامرزد و گرنه شما را نيامرزد. منه نور الله قلبه (متن اين پاورقى در چندين نسخه به تفاوت ذكر شده است) م.
٢٧٨) سوره فتح ٤٨ آيه ٢٦
٢٧٩) المنافقون ٦٣ آيه ٨
٢٨٠) سوره انعام ٦ آيه ٥٤
٢٨١) سوره بقره ٢ آيه ١٥٥
٢٨٢) سوره توبه‏٩ آيه ٦٤
٢٨٣) سوره مومنون، ٢٣ آيه ٦٠ و ٦١
٢٨٤) سوره توبه،٩ آيه ٩٩
٢٨٥) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٢٨٦) سوره توبه‏٩ آيه ٩٩
٢٨٧) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٥
٢٨٨) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣


۱۳
کلمه طيبه

باب هشتم: در شروط صدقه و آداب انفاق كه بى مراعات آنها فوايد و ثمرات آن به دست نيايد. ١. شرائط صدقه دهنده و فوائد و آداب انفاق.
٢. در مفسده و معنى منت و اذيت.
٣. در آداب زرع و زارع و منفق.
٤. تكليف انسان نسبت به برادران ايمانى.
٥. گناهان مبطلل صدقه است.
٦. انفاق به آنچه كه دوست مى‏دارد بايد باشد.
٧. حديث شريف در نزول مائده بر اهل عبا عليهم السلام.
٨. حديث شريف در اضعاف شدن صدقه.
٩. آداب صدقه دهنده و انفاق كننده.
١٠. بهترين انفاق قبل از اظهار فقير بر حاجت خود است.
و آنها اگر چه، بسيار و متشتت در مطاوى آيات و اخبار ولكن بعمده آنها اشاره شده در آياتى كه انفاق در راه خدا را به باغ و بوستان و زراعت و خوشه آن تشبيه مى‏فرمايند چنانچه در اواخر سوره بقره آمده است.
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة و الله يضاعف لمن يشآء والله واسع عليم‏٢٨٩
مثل آنان كه انفاق مى‏كنند، مالهاى خود را در راه خداوند، مانند دانه‏اى است كه هفت خوشه آورد و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند زياد مى‏كند براى هر كه خواهد و خداوند واسع و تواناست بر هر كس در هر وقت هر چه خواهد عطا فرمايد پس انفاق كننده به منزله زارعى است كه تخمى بكارد و از محصول آن فائده ببرد، پس آنچه زارع بايست رعايت كند پيش از كاشتن و وقت تخم افشاندن و پس از آن تا به دست آمدن خوشه انفاق كننده را چاره از مراعات آن نيست و عمده آن‏ها پانزده چيز است.
اول: آن كه زارع ناچار است از تحصيل بذر صالح بى عيب كه قابل كاشتن و سبز شدن و ترقى كردن باشد، چه تخم بى مغز كرم خورده را كاشتن جز خسران مال چيزى ديگرى به دست نمى‏آيد و براى منفق چاره‏اى نيست جز اين كه مال پاكيزه‏اى پيدا كند؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد:
يا ايهاالذين امنواانفقوا من طيبات ماكسبتم و مما اخرجنالكم من الارض و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه الا ان تغمضوا فيه‏٢٩٠
اى كسانى كه ايمان آورديد انفاق كنيد از پاكيزه‏هاى آنچه را كه كسب كرديد و دارا نبوديد آن را از ايمان و عقل مكتسب و علوم عزت و جاه و غير آن و از آنچه بيرون آوردم براى شما از زمين از نبات و معادن و امثال آن و قصد نكنيد انفاق از خبيث را چه رسد به دادن آن و حال آن كه خود نمى‏گيريد آن را مگر آن كه در گرفتنش، چشم بپوشيد، پس انسان كه با همه جهل و نادانى و احتياج و پريشانى و خساست طبع و پستى فطرت اگر چيزى را به نظر خود خبيث داند و طبعش نسازد و به او دهند نگيرد و بسا هست كه به غضب آيد، هر چند حقى در آن داده نداشته باشد. چگونه خداوند خبير دانا به تمام نيك و بد اشيا كه از تمام نعمت كه به بنده عطيت فرموده پاره را به قرض خواسته كه در هنگام تمام حاجت او به آن چندين برابر كرده به او برگرداند مالهاى خبيث را قبول خواهد فرمود. و حال آن كه نهى فرموده از كسب آنها و بر فرض كسب براى آن مصارفى معين نموده، پس در انفاق خبيث در نزد خداوند علاوه بر آن كه از قبول نشدن فائده نبخشد، كسب معصيتى تازه شود.
در تفسير حضرت عسكرى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: كسى كه پيروى هوا كند و براى خود اعتماد نمايد مانند مردى است كه شنيدم كه اراذل و اوباش عوام او را تعظيم مى‏كردند و مدح مى‏نمودند، پس اراده كردم كه او را ملاقات كنم به نحوى كه مرا نشناسد، پس ديدم او را كه حلقه زده بودند بر گرد او خلق بسيارى از اوباش عوام، پس پيوسته حيله مى‏كرد با ايشان تا از آنها جدا شد و درنگ نمى‏كرد، پس متابعت كردم او را تا به خبازى رسيد و او را غافل كرد و دو نان از دكان او سرقت كرد از او تعجب كردم از او و گفتم در نفس خود شايد اين معامله بوده، پس گذشت به صاحب انارى و پيوسته با او بود تا او را غافل كرد و از پيش او دو انار به دزدى گرفت پس تعجب كردم و در نفس خود گفتم شايد معامله بوده باز گفتم اگر معامله، داشتند چه حاجت بود به دزدى، پيوسته او را متابعت مى‏كردم تا آن كه به مريضى گذشت پس آن دو انار و آن دو نان را در پيش او گذاشت، پس حضرت از سبب آن كارها از او سئوال كرد گفت: شايد تو جعفر بن محمد باشى گفتم: آرى گفت: چه مى‏بخشد شرف اصل تو با جهلت گفتم چه امر است كه ندانستم آن را گفت فرموده خداوند عزوجل من جآء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلايجزى الا مثلها٢٩١ هر كس يك حسنه آورد براى اوست ده برابر آن و هر كس يك بدى كند، پس نيست پاداش آن مگر مثلش و من چون دو نان دزديم اين دو معصيت و چون دو انار دزديدم شد دو معصيت ديگر، پس اين چهار معصيت چون صدقه دادم به هر يك از آن‏ها براى من چهل حسنه باشد پس از چهل حسنه چهار سيئه كم مى‏شود باقى مى‏ماند براى من سى و شش حسنه پس گفتم به او مادرت به عزايت بنشيند تويى جاهل به كتاب خداوند آيا نشنيدى خداوند مى‏فرمايد: انما يتقبل الله من المتقين٢٩٢ خداوند همانا از پرهيزكاران قبول مى‏كند، يعنى در هر عمل تا تقوى متعلق به آن ملاحظه نشود قبول نفرمايد، تو چون دو نان دزديدى، شد دو معصيت و چون دو انار دزديدى آن نيز دو معصيت، چون آنها را دادى به غير صاحبش و بدون امر او، افزودى چهار گناه بر آن چهار گناه نه آن كه افزودى چهل حسنه بر آن چهار گناه، پس مرا قدرى نگاه كرد آن گاه برگشت.
در مكارم‏الاخلاق مروى است كه شخصى خدمت آن جناب عرض كرد: دو آيه است در قرآن هر چه او را طلب مى‏كنم نمى‏يابم تا آن كه گفت دومى قول خداوند و ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه٢٩٣ آنچه انفاق مى‏كنيد از اموال پس خداوند به جايش مى‏گذارد و من انفاق مى‏كنم و جانشين آن را نمى‏بينم حضرت فرمود: آيا مى‏بينى خداوند را كه خلف وعده مى‏كند گفت نه فرمود: پس چه شده گفت: نمى‏دانم فرمود: اگر كسى از شما مال را از حلال كسب كند و آن را در راه خدا خرج كند يك درهم خرج نخواهد كرد مگر، آن كه خداوند به جاى آن مى‏گذارد و مراد از طيب كه خداوند امر فرموده به انفاق از آن يا چيزهايى است كه آنها را حلال نموده يا چيزهايى كه از تمامى شبهات پاك شده يا آنها كه در او ضررى براى نفس و جسد نباشد، يا چيزهائى كه لذيذ باشد و طبعهاى مستقيمه از آن نفرت نكنند، يا چيزهائى كه در او جهت قبحى نباشد، كه سبب منع كردن از او شود خبيث مقابل اوست به هر معنى كه استعمال شده و شايد در آيه شريفه كه معنى اول يقينا اراده شده، ساير معانى نيز مقصود باشد؛ چنانچه از تفسير آيه و پاره‏اى از اخبار مستفاد مى‏شود و اين كه سبب نزول آيه، صدقه دادن بعضى صحابه بود به بقيه به صورت ربائى، كه از پيش داشتند و يا صدقه دادن به بعضى به خرماى پست كه هسته بزرگ داشت، پس در اشياء هر چه جامع تمام معانى يا بيشتر آن باشد سزاوارتر است به انفاق و از اينجا معلوم مى‏شود سر افضليت صدقه آب از غيرش؛ چنانچه كلينى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت نموده كه اول چيزى كه ابتدا مى‏كنند به آن صدقه، آب است و نيز از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه بهترين صدقه سرد نمودن حرارت كبد است و نيز از آن جناب روايت نموده كه هر كه سيراب كند در موضعى كه يافت مى‏شود آب در آنجا، پس چنان است كه بنده آزاد كرده و اگر سيراب كند در جائيكه آب يافت نمى‏شود مانند كسى كه زنده كرده نفسى را و من احياها فكأنما احيى الناس جميعا٢٩٤ هر كه زنده كند يك نفس را چنان است كه تمامى مردم را زنده كرده باشد. چون آب طيب است به همه معانى حلال است، براى تمام خلايق و نزديك‏تر اشياء است به طهارت و دورترين آنها از طرق شبهات و اسباب حرمت چه پيدا شدن آنها در چيزى از تصرفات دست انسانى است در آن و آب براى آشاميدن هيچ محتاج به تصرف و اصلاحى نباشد و به ساير تصرفات كمتر محتاج باشد و از زيادى و وفور دست ظلم و تعدى به او كمتر رسد بلكه در پاره از آنها با وجود عصبيت مانعى از آشاميدن نباشد و همچنين در آن به قدر حاجت ضررى نباشد و لذت آن به درجه ايست كه تمام جنبنده به تمام ميل آن را نوشند و حاجت به آن بيشتر باشد، از ساير اشياء بلكه قوام زندگى به اوست؛ چنانچه فرموده و جعلناه من المآء كل شيى‏ء حى٢٩٥
پس جهت فتحى در او تصور نشود و اين اخبار منافى نيست با اخبارى كه در فصل اول از باب چهارم گذشت كه صدقه علم و حكمت افضل صدقات است و خواهد آمد نيز در قسم سوم از مقام دوم از باب نهم، چه شايد از لفظ آب در اخبار سابقه علوم حقه را نيز اراده كرده باشند به نحو صحيحى كه در جاى خود مقرر شده و آب در بسيارى از آيات به علوم حقه تفسير شده با آن كه ظاهر آن نيز مراد است و اين دو در نهايت شباهتند چه به همان قسم كه آب سبب حيات جسد است علم نيز سبب حيات نفس است، پس تمام زندگى انسان به اين دو باشد و گذشت كه امام (عليه‏السلام) به همين آيه كه: و من احيا نفسا در صدقه آب استشهاد كردند در صدقه به علم نيز استشهاد فرمودند.
دوم: آنكه زارع محتاج است به زمين نرم پاكيزه كه سخت و شوره زار و در زير خاك آن، سنگ نباشد چه والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا٢٩٦ از زمين پاكيزه گياه به امر و اعلام پروردگار بيرون مى‏آيد و آنچه خبيث است بيرون نمى‏آيد از او مگر چيز كم، منفق نيز بايد پيدا كند براى محل انفاقش صاحبان دلهاى نرم شده به ايمان كه به نور رجا و آتش خوف الاهى ملايم و رقيق و منشرح شده باشد و آنچه به او رسد معين او شود در نيكى و پرهيزكارى و قوت دهد او را در عمل و بپرهيزد از صاحبان دلها كه از اثر كفر و نفاق و معاصى از سنگ خارا سخت‏تر از زمين شوره زار مرده‏تر، بيفزايد نيكى بر ايشان جز بر قساوت قلب و قوت بر فساد و افساد و دورى از خداوند و فرو رفتن در گرداب ظلم و عدوان و در بسيار جاها از آيات تشبيه فرموده مخالف حق را به زمين مرده و سنگ سخت و درياى شور و نظاير اينها و حضرت امام حسن (عليه‏السلام) هم به آيه سابقه استدلال فرمود و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: رفاقت مكن مگر با مومن و طعام تو را نخورد مگر صاحب تقوا و طعام فاسقين را نخور، اى ابوذر بخوران طعام خود را به كسى كه دوست مى‏دارى او را در راه خدا و بخور طعام كسى را كه دوست مى‏دارد تو را در راه خدا و در محاسن برقى مروى است از آن جناب كه فرمود: مهمانى كن به طعام خود آن را كه دوست مى‏دارى در راه خدا و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: نخوران كسى را كه دشمن دارد چيزى را از حق يا دشمنى كند با چيزى از حق و در عوالى ابن ابى جمهور مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به ابوسعيد خدرى، بخوران طعام خود را به اتقياء و نيكى خود را به مومنين عطا كن.
در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين به امام حسين (عليه‏السلام) فرمود: اى پسر من، بعد از خود چيزى از مال دنيا را مگذار، زيرا كه خواهى گذاشت آن را براى يكى از دو نفر يا مردى كه عمل كند در آن مال به طاعت خدا، پس سعيد شد به آنچه تو به سبب او شقى شدى، يا مردى كه عمل كند در آن به معصيت خدا، پس تو معين او در معصيتش شدى، پس اگر به گذاشتن مال براى وارث كه پس از او به آن مال معصيت كند و شايد حالش بر او پوشيده باشد انسان معين عاصى شود؛ البته به دست خود دادن به آن كه چنين كند قبحش بيشتر خواهد بود و گذشت‏٢٩٧ كه خداوند بعد از شرح فضيلت و آداب و مفاسد و مبطلات انفاق براى تشخيص محل آن فرموده للفقرآء الذين احصروا فى سبيل الله لايستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لايسئلون الناس الحافا٢٩٨
و اينكه اين اوصاف منطبق است بر حال اهل علم و صلحاء طالبين معالم شريعت غراء؛ بلكه اغلب اصناف هشت گانه متسحقين زكات از آنهايند كه در اعانت ايشان دين است چه حضرت صادق (عليه‏السلام)، چنانچه على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده، فقرا را به همان فقرا كه در آيه سابقه ذكر شده تفسير فرمود و مولفه را به آنانكه اقرار كرده‏اند به توحيد و هنوز معرفت به رسالت حضرت ختمى مآب در دلشان داخل نشده و از اين جهت سهمى بر ايشان مقرر شد، كه سبب رغبت و ميل ايشان شود و به اسلام و رقاب را به قومى از مؤمنين كه كفارتى بر گردن ايشان افتاده در قتل خطا و اظهار و صيد حرم و قسم و قدرت بر آن ندارند، پس سهمى به جهت ايشان معين شده تا صرف در كفاره كنند و غارمين را به قرض دارها از مالها كه در راه خدا خرج كردند و فى سبيل الله را به جمعى كه خواهند به جهاد يا حج يا هر راه طاعتى بروند و مال ندارند، ابن السبيل را به كسانى كه در سفر طاعت مالشان را بردند و نتوانستند خود را به مق صد رسانند بلى فاجر را در هنگام ضرورت به قدر حفظ نفس بايد مراعات كرد.
چنانچه در علل از حضرت ابوالحسن (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: داده مى‏شود مؤمن سه هزار پس فرمود: يا ده هزار و داده مى‏شود فاجر به اندازه، يعنى مقدار قوت، زيرا كه مومن خرج مى‏كند آنها را در طاعت خدا و فاجر در معصيت خدا و در امالى و معانى الاخبار، از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه، جناب عيسى (عليه‏السلام) فرمود: به بنى اسرائيل خبر ندهيد جهال را از حكمت تا آن كه ظلم كرده باشيد به حكمت و منع مى‏كنيد آن را از اهلش تا آن كه ظلم كرده باشيد به ايشان‏٢٩٩ و در تحف‏العقول مروى است كه جناب كاظم (عليه‏السلام) فرمود: به هشام به درستى كه زرع مى‏رويد در زمين نرم و نمى‏رويد در سنگ سخت همچنين حكمت زنده مى‏ماند در قلب متواضع، يا آباد مى‏كند آن را يا آباد مى‏شود، در آنجا و زنده نمى‏ماند در قلب متكبر جبار يا معمور نمى‏كند آن را يا نمى‏ماند در آنجا؛ زيرا كه خداوند قرار داد تواضع را آلت عقل و تكبر را آلت براى جهل و انفاق از حكمت و علم اشرف اقسام انفاق است؛ چنانچه بيايد.
سوم: آن كه زارع بايست پنهان كند تخم را در زمين و مخفى كند آن را از دشمنانش چون طيور و مورد امثال آنها به مقدارى كه از او برآيد و حفظ حقيقى از آنها و از ساير اعداء چون حشرات زير خاك و غير ايشان با مالك ملوك است كه به مضمون ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون٣٠٠ جز پاره‏اى از مقدمات زراعت كه به فرمان همايونش بنده را از كردن آن گريزى نيست و قوت و تعليم آن نيز با اوست تمام مقدمات با جناب اوست. منفق نيز بايد پنهان دارد صدقه را از تمام خلق؛ بلكه از شخص گيرنده به اين كه برساند به او به نحوى كه نداند از كيست؛ بلكه در مقام تاكيد در اخفا و مبالغه در آن فرموده‏اند چنان بده كه دست چپ تو نداند كه دست راست تو چه داده و چگونه چنين نباشد و حال آن كه تمامى حالات قلبيه كه بايد در صدقه دهنده باشد در حال دادن و به دادن صدقه درجه هر يك بالا رود و نقصش به كمال رسد در پنهان داشتن او است و تمام مفاسد صدقه در اظهارش چه اولا بايد محبت به محبوب خدا چگونه تحصيل رضاى او توان كرد و اميد خير از آن داشت.
در كافى مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) به حسين بن نعيم فرمود: نفع نمى‏دهى احدى از فقرا را تا آن كه دوست داشته باشى ايشان را و اين در صدقه نهانى ميسر است و اما در ظاهر، پس بسيار باشد كه با نهايت عداوت به جهت پاره‏اى از اغراض انسان مال فراوان دهد و هرگز نشود كه انسان در نهانى به دشمن خود چيزى دهد و ثانيا بايد محبت صدقه دادن را داشته باشد، چه آن از جمله عبادات عظميه است كه از اجزاى جوارحيه ايمان است كه در تمامى آنها اين محبت بايست رعايت شود وگرنه داخل نشود در زمره ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم‏٣٠١ و يكى از احتمالات آيه مباركه و أتى المال على حبه٣٠٢ كه در عداد و اوصاف صادقين ذكر شده؛ چنانچه سيد مرتضى (قدس‏سره) و غير او احتمال داده‏اند آن است كه بدهد مال را با دوست داشتن آن و در سوره توبه يكى از اسباب قبول نكردن انفاق را كراهت داشتن، انفاق كردن را شمرده كه و لا ينفقون الا و هم كارهون٣٠٣ و با كراهت و بغض دادن كسى در نهانى چيزى ندهد و اگر دهد از روى محبت و ميل آن است و اما در آشكار با بغض به آن بسيار شود كه انفاق كنند به جهت وجود بعضى از مقاصد دنيويه.
و ثالثا محبت دادن مال نه از روى اين كه خداوند امر به آن كرده و امر نكند مگر به آنچه او را دوست دارد و دوست خدا را بايد دوست داشت؛ بلكه دوست داشتن كرم بخشش و رفع كردن پريشانى انام كه در همه اصناف خلق پيدا مى‏شود و اين نيز چون سابق او است.
و رابعا محبت حضرت واهب العطايا كه جزء اعظم ايمان است. و مؤمن را گريزى از منظور داشتن آن نيست در هيچ طاعتى مخصوص انفاق؛ چنانچه يكى از احتمالات آيه سابقه است و بودن آن در اغلب صدقه، سر چون صعوبت تحصيلش در صدقه علانيه بر هر ناقدى هويداست.
و خامسا محبت مال، يعنى آنچه را دوست مى‏دارد، انفاق كند، چنانچه خواهد آمد و احتمال ظاهر آيه گذشته است و در نهانى داعى نشود بر دادن مال محبوب، جز رضاى خدا و از براى آن در علانيه دواعى بسيار باشد و سادسا داشتن يقين به وجود صانع جل و علا و رسولش كه اصل حقيقت ايمان است و بى آن اطاعت و فرمان بردارى هرگز صورت نگيرد و محرك نشود امر به صدقه و انفاق انسان را براى امتثال او و بى آن كسى در خفا غالبا چيزى به كسى ندهد و در ظاهر بسيار شود به ملاحظه بعضى از اغراض به عنوان صدقه و انفاق بذل كنند، هر چند اعتقادى نداشته باشند چنانچه مى‏فرمايد: و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفورا بالله و برسوله‏٣٠٤ مانع نبود چيزى از قبول كردن نفقات منافقين مگر كفرشان به خداوند و رسولش. و سابعا اخلاص در انفاق و شريك نگرفتن براى خداوند احدى را در دادن صدقه چه فوايد سابقه را در صدقه با اخلاص مقرر فرمودند، چنانچه مى‏فرمايد: مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغآء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبها وابل فطلل‏٣٠٥ مثل آنانكه انفاق مى‏كنند اموال خود را به جهت تحصيل رضاى خدا با يقين ثابت به صدقه وعده او مثل بستانى است در بلندى كه رسيده به آن باران تند پس ميوه داده دو چندان و اگر باران شديد نباشد، پس شبنم به او خواهد رسيد به قدرى كه كافى باشد و فرموده، مثل آنان كه از روى ريا انفاق كنند كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شيى‏ء مما كسبوا٣٠٦ مانند سنگى است كه بر روى آن خاكى باشد، پس برسد به او باران تندى، پس پاك كند او را از خاك و از آنچه كردند خيرى به بينند چه تخم بر روى سنگ هرگز نرويد و تحصيل صدقه با اخلاص در نهانى در غايت آسانى؛ چنانچه تهذيب آن از ريا و صدقه آشكارا در نهايت دشوارى است.
و ثامنا توكل و اعتماد بر وعده خداوند كه فرموده و ما تنفقوا من خير يوف أليكم٣٠٧ آنچه انفاق كنيد از خيرات به تمام به شما برمى گردد و ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه٣٠٨ هر چه را انفاق كنيد، پس خداوند به جاى او مى‏گذارد و وعده به دادن عوض و ساير فوائد صدقه را با تصديق و اعتقاد به راستى آن داده؛ چنانچه مى‏فرمايد فاما من اعطى واتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى‏٣٠٩ هر كس بدهد و در اين عمل متقى و پرهيزكار باشد به اين كه بردارد از او مفاسدش را يا در جميع اعمال خود و تصديق كند به ثوابها و خيرهاى دنيا و آخرت كه به ازاء آن وعده داده شده، پس به زودى آسان و موفق مى‏كنيم او را براى آسانى‏هاى دنيا و آخرت و رسيدن به حسنى و راحت و تثبيت نفس كه در آيه سابقه مذكور شد بى تحصيل اين مقام نشود و اين نيز چون مقامات گذشته غالبا از صدقه نهانى نشود و تاسعا منت و اذيت كه از مفاسد انفاق است؛ چنانچه بيايد بيشتر آن است كه در صدقه علانيه است چه دواعى داشتن آن كمتر مقتضى منت و اذيت شود.
و عاشرا در اظهار آن به سبب شياطين انس بسيار شود كه او را مانع شوند، از اصل دادن به تشكيك در وجود صانع يا صدق وعده‏هايش يا ترساندن از فقر و احتياج بعد از اين و امثال اينها كه از شياطين جن آموختند و به آنها در اضلال مردم شريك باشند و در نهانى جز وساوس شيطان جنى كه به مراتب ضعيف‏تر از قول و كردار انسى است مانعى نباشد و بالجمله افضليت پنهان داشتن صدقات به سبب آنچه گفتيم و غير آن كه بر متدبر پوشيده نيست بر صدقه علانيه بر هر عاقلى واضح و در آيه شريفه است ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخوفها و تؤتوها الفقرآء٣١٠ صدقه اولى به صدقه واجبه و دوم به مستحبه تفسير شده و در جاى خود مقرر شده كه اظهار كردن اعمال واجبه مطلقا بهتر است از پنهان داشتن آنها به عكس اعمال مستحبه و در كافى مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) به عمار ساباطى فرمود: قسم به خدا صدقه در پنهانى افضل است از صدقه در علانيه و در فقيه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: بهتر چيزى كه متوسل مى‏شوند به او توسل جويندگان ايمان به خدا و رسول اوست. تا اين كه فرمود: صدقه پنهانى، پس به درستى كه او خاموش مى‏كند گناه را و خاموش مى‏كند غضب خداوند را و اين ثمره كه خاموش كردن غضب جبار باشد.
براى صدقه پنهانى اخبار بسيار وارد شده و در كتاب غايات و غير آن مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه حواريين عرض كردند به عيسى بن مريم اى معلم خير بياموز ما را كه كدام چيز است سخت‏ترين اشياء فرمود: سخت‏ترين اشياء غضب خداوند است، پس زهى بزرگى قدر و بلندى مرتبه چيزى كه چنين سختى را نرم و چنين آتشى را خاموش كند. و از شدت اهتمام؛ ائمه اطهار (عليهم‏السلام) در پنهان داشتن صدقات با آراستگى قلوبشان به اعلى درجه مقامات سابقه و پاكى دامنشان از ادنى مرتبه مفاسد گذشته معلوم مى‏شود مقام و منزله او.
در خصال از حضرت باقر (عليه‏السلام) مروى است كه: حضرت على بن الحسين (عليه‏السلام) بيرون مى‏آمد در شب تاريك، پس بر مى‏داشت انبان را بر دوش خود و در او بود كيسه‏هاى دينار و درهم و بسا بود كه حمل مى‏كرد بر دوش خود طعام با هيزم و مى‏آمد تا در خانه، پس در را مى‏كوبيد و مى‏داد به هر كه بيرون مى‏آمد و وقتى كه به فقير چيزى مى‏داد روى مبارك را مى‏پوشانيد تا آن كه فقير نشناسد، چون وفات كرد نيافتند آن را، پس دانستند كه او على بن الحسين (عليهم‏السلام) بود و چون جسد مباركش را بر روى مغتسل گذاشتند نظر كردند بر پشتش كه بر او بود مانند زانوى شتر از آنچه بر پشتش به سوى خانه‏هاى فقراء و مساكين مى‏كشيد و در عيون از ابراهيم بن العباس روايت كرده كه بسيار معروف بود صدقه جناب رضا (عليه السلام) در نهانى و بيشتر آنها از آن جناب در شبهاى تاريك بود و در تفسير شيخ ابوالفتوح از عبدالله بن عباس مروى است كه او گفت: صدقه تطوع را در سر بر صدقه آشكارا چندان تفاوت است كه، يكى از اين هفتاد ضعف آن باشد و در جمله از اخبار است كه فرداى قيامت خداوند هفت كس را در سايه عرش سايه كند آنجا كه سايه نبود جز سايه عرش يكى از آنها مردى كه به دست راست صدقه دهد از دست چپ پوشيده دارد.
چهارم: آن كه زارع بايد در موسم زراعت تخم بيفشاند وگرنه از عملش خيرى نبيند و از آنچه در زمين پنهان كند چيزى عائد او نشود. منفق نيز در وقتى كه اميد حيات دارد و مال به كار او آيد انفاق كند چه در زمان نااميدى از زندگى و ديدن آثار مرگ و رسيدن مقدمات اجل اصل ايمان كه قوام قبول تمامى اعمال و طاعات به او است، بى ثمر است. چنانچه خداوند مى‏فرمايد:
فلما روابأسنا قالوا امنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين، فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا يأسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنا لك الكافرون‏٣١١
پس زمانى كه مشاهده كردند كفار شدت عذاب ما را گفتند ايمان آورديم به خداوند يگانه و كافر شديم به آنچه به آن شريك قرار مى‏داديم، پس نفع نداد ايشان را ايمانشان زمانى كه ديدند شدت عذاب ما را كه قانون خداوندى است، در بندگانش جارى شد و زيان كار شدند در آن زمان كفار و در عيون مروى است كه شخصى از جناب رضا (عليه‏السلام) پرسيد كه به چه سبب خداوند فرعون را غرق كرد و حال آن كه به او ايمان آورد و به توحيد او اقرار كرد فرمود: به جهت آن كه ايمان آورد در زمان ديدن عذاب و ايمان هنگام ديدن عذاب قبول نيست و اين حكم خداونديست كه ذكر كرده آن را در سلف و خلف پس دو آيه مذكوره را خواند.
در كافى و غيره مرويست كه: شخصى نصرانى با زن مسلمه زنا كرد پس متوكل خواست بر او حد جارى كند، پس ايمان آورد. فقها گفتند، ايمان برد، شرك و كارهاى او را و و بعضى چيز ديگر گفتند، پس فرستاد خدمت امام على نقى (عليه‏السلام) و سؤال كرد، پس نوشت به او كه آنقدر او را بايد زد تا بميرد پس فقهاء منكر شدند و گفتند اين حكمى است كه در كتاب و سنت نيست چون دوباره از حضرت سوال كردند آن دو آيه را نوشت و چون اصل ايمان در زمان ديدن عذاب خداوندى به كار نيايد چگونه انفاق و صدقات كه شعبه‏اى است از اعمال جوارح كه آن بعضى از اجزاى ايمان تمامت پسنديده و به درجه قبول رسد، چنانچه توبه از معاصى نيز سود نبخشد چنانچه خداوند مى‏فرمايد: و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا نصر احدهم الموت قال انى تبت الان‏٣١٢ و نيست توبه مر آنان را كه كارهاى بد كنند، تا چون حاضر آيد ايشان را مرگ و علامات او حاضر گردد و آثارش پيدا شود و گويند ما توبه كرديم.
پنجم: زارع تخمى را كه به جهت كاشتن معين نموده ناچار از پاك كردن آن، است از آنچه مانع نمو و ترقى كردن او است و از كندن آنچه با او روئيده از چيزهائى كه ثمر او را فاسد مى‏كند يا آن مقدار منفعت مقصود از او را ضايع مى‏نمايند منفق نيز بايد پاك كند قصد خود را از طلب خوشنودى غير خدا و عوض مال و جاه خواستن از مردم به دادن آن مال به اهلش به مغرور كردن آنها كه در راه خدا داده و اين قصد مانع شود از نموش، بالمره چنانچه دانستى كه مثل آن مال، مثل تخمى است كه بر سنگى بپاشند كه بر او خاكى نشسته كه چون باران به او برسد همه را با خود بشويد و ببرد و چيزى به دست نيايد و آن خاك در اينجا همان نماندن در انظار است، كه اين انفاق در راه خداست كه در موسم تميز اعمال و انكشاف پوشيده در باطن قلوب معلوم شود كه غرض غير او است، پس هيچ به دست نيايد و نيز پاك كند از تزلزل و شك در ثمر كردن، نه از جهت ملاحظه كردار زشت خود؛ بلكه از نداشتن اطمينان به وعده خداوند و حال آن كه فرمود: آنچه داديد، پس مى‏دهم، و نيز پاك كند از كراهت و بى ميلى به اين كار و رضا نبودن به اين تكليف چه دانستى كه خداوند سبب قبول نكردن انفاق بعضى را اكراه ايشان شمرده و نيز مى‏فرمايد: ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم‏٣١٣ چون ناخوش داشتند آنچه را خداى فرستاده، پس نابود كرد هر چه كردند و نيز پاك كند از عجب و تكيه كردن بر اين عمل و به سبب آن، خود را بيرون دانستن از دايره مقصرين از روى جهل به آفات و مفاسد اعمال كه كمتر عملى از غير معصوم سر زند كه آلوده نباشد به بعضى از آنها و ضرر آن در عبادت به درجه‏اى است كه فرمودند عاصى نادم بهتر از مطيع با عجب است و نيز پاك كند از حقير دانستن و گرفتن گيرنده و بزرگ شمردن آن عطا بالنسبه به او چه انسان آنچه سعى كند در اداى حقوق اخوان مؤمنين چه رسد به علماء كاملين باز از عهده آنها نتواند برآمد، پس چگونه بر آنها تواند بيفزايد تا آنكه او حقير و عطايش كبير نمايد.
در علل الشرايع از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: تمام نمى‏شود عقل مرد تا اين كه بوده باشد در او ده خصلت و شمرد از آن ده آنكه كوچك شمرد خير بسيار كه از او صادر مى‏شود و بسيار داند خيركم را كه از غير او سر مى‏زند و در كتاب غايات.
از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: حواريين عرض كردند به جناب عيسى (عليه‏السلام) كه به چه مى‏توان پرهيز كرد از غضب خداوند فرمود: به اين كه او را به غضب نياوريد، گفتند: ابتداء غضب چيست؟ فرمود: كبر و تجرى و كوچك شمردن مردم؛
و در عقاب الاعمال از آن جناب مروى است كه فرمود: مؤمن فقير را حقير نشمريد، پس به درستى كه هر كس مؤمنى را تحقير كند يا استخفاف كند به او، خداوند او را حقير مى‏كند و پيوسته غضبناك است بر او تا از حقير شمردن خود برگردد و توبه كند و فرمود: كسى كه خوار شمرد مؤمنى را يا حقير كند او را به جهت تنگدستى او خداوند او را در روز قيامت آشكارا در محضر خلايق رسوا مى‏كند و در بعضى از كتب قدما از محمد بن صدقه مروى است كه گفت نشسته بودم خدمت جناب رضا (عليه‏السلام) كه داخل شدند بر او جماعتى از اهل ارمنيه، پس بزرگ آنها گفت آمديم نزد تو و شك در امامت تو نداريم و در آن امامت، با تو احدى را شريك نمى‏كنيم به درستيكه در نزد ما قومى هستند از برادران ما كه براى ايشان اموال بسيار است، آيا مى‏شود براى ما كه حمل كنيم زكات اموال خود را به سوى فقراء برادران خود و قرار دهيم اين را صله و نيكى به ايشان؛ پس حضرت به غضب آمد به نحوى كه زمين در زير ما به زلزله در آمد و نبود در ميان ما كسى كه جواب دهد و حضرت سر مبارك به زير انداخت زمانى پس سر را بلند كرد و فرمود: كسى كه حمل كند به سوى برادر خود چيزى را و اعتقاد داشته باشد، كه اين چيز نيكى و تفضيلى بر او، است او را عذاب مى‏كند، خداوند عذابى كه، عذاب نكند به احدى از اهل عالم را و نرسد به رحمت او پس بزرگ آن قوم گفت در حالى كه اشكش به رويش جارى بود چگونه چنين شده‏اى سيد من فرمود: آيا نمى‏دانى كه خداوند جدا نكرده ميان ايشان نه در نفس و نه در مال، پس هر كه چنان كرد راضى نشده به حكم خدا و قضايش را رد كرده و هر كه بكند آنچه بر او لازم شده خداوند به خاطر او بر ملائكه مباهات مى‏كند و بر او بهشت خود را و مباح مى‏كند و در كافى از حسين بن نعيم صحاف مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: آيا دوست مى‏دارى برادران خود را گفتم بلى: فرمود نفع مى‏دهى فقراء ايشان را گفتم آرى: فرمود: آگاه باش به درستى كه لازم است بر تو اين كه ايشان را دوست داشته باشى آيا دعوت مى‏كنى ايشان را به سوى منزل خود گفتم: نمى‏خورم مگر آن كه با من هستند از ايشان دو يا سه مرد يا بيشتر يا كمتر پس فرمود: آگاه باش كه فضل ايشان بر تو بزرگتر است از فضل تو بر ايشان گفتم فداى تو شوم مى‏خورانم ايشان را طعام خود و راه مى‏دهم ايشان را بر فراش خود و فضل ايشان بر من اعظم است فرمود: بلى ايشان چون داخل مى‏شوند منزل تو داخل مى‏شوند با آمرزش تو و آمرزش عيال تو و چون از منزل تو بيرون مى‏روند گناهان تو و گناهان عيال تو را با خود مى‏برند، و در خصال مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: ضعفاء برادران خود را حقير نشمريد پس به درستى كه كسى كه مومنى را حقير بشمارد، جمع نمى‏كند خداوند ميان ايشان در بهشت مگر آن كه توبه كند. و در كشف الغمه مذكور است كه چون حضرت سجاد (عليه‏السلام) سائل را مى‏ديد مى‏فرمود: مرحبا به كسى كه توشه مرا به سوى آخرت برمى‏دارد.
ششم: آن كه زارع بايد حفظ كند زرع را از تطرق آفاتى كه براى او است از وقت پنهان شدن در زير خاك تا وقت درو و چيدن رسد، به مقدارى كه از او بر آيد كه دفع نمايد. منفق نيز ناچار است از شناختن آنچه صدقه را بعد از دادن از اصل نابود كند يا ثمرات و فوايدش را كم كند يا او را از طراوت و نضارت‏٣١٤ بيندازد. و مراقب بودن از رسيدن آنها به صدقه به تمامى توانايى كه دارد و نهايت اهتمام كه از او بر آيد و اعظم آنها كفر و شرك و نفاق است، كه اگر با آنها از دنيا بيرون رود آنچه كرده از خيرات و حسنات نابود شود چه شرط جزاء تمام اعمال حسنه بقاى ايمان است تا مفارقت روح از جسد، تصريح كتاب و سنت و ضرورت ملت و اين آفتى است كه ريشه عمل را خشك مى‏كند و همچنين فسق؛ چنانچه مى‏فرمايد: قل أنفقوا طوعا اوكرها لن يتقبل منكم انكم كنتم قوما فاسقين‏٣١٥ چون شما گروهى بوديد فاسق هرگز انفاق شما قبول نشود چه به رضا انفاق كنيد، يا به كراهت و اگر فسق سابق يا مقارن مانع از قبول شد. البته از فسق لاحق نيز اين ضرر خواهد رسيد و در آيه سابقه كه فرمود: فاما من اعطى و اتقى٣١٦ الخ، هر كه چيزى دهد و از آنچه در او سخط خداوند است بپرهيزيد نيز شاهدى است بر مقصود چه تقوى شامل است تمام مراتب آن را از تقوى از كفر و نفاق و محرمات از كباير و صغاير و اعم است از بودن آن در حين عطا و پس از آن همچنين منت گذاردن بر گيرنده، پس از احسان و اذيت كردن او به جوارح و تيغ زبان؛ چنانچه مى‏فرمايد: يا ايهاالذين امنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى‏٣١٧ اى گروه مؤمنان صدقات خود را به منت گذاشتن و اذيت كردن باطل نكنيد و در امالى مروى است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه به برادر خود نيكى كند و صدقه دهد از هر قسم كه باشد، پس منت بر او بگذارد، پس خداوند عمل او را نابود، و گناهان او را ثبت و شكر سعى او را نمى‏كند، پس فرمود: كه خداوند مى‏فرمايد: حرام كردم بهشت را بر منت گذاران و بخيل و نمام و در خصال از آن جناب مروى است كه فرمود: سه نفرند كه خداوند به ايشان سخن نگويد، منت گذارى كه چيزى ندهد مگر به منت و آن كه دامن خود را بكشد، يعنى از روى كبر و آن كه متاع خود را به قسم دروغ صرف كند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: منت كارهاى نيك را هدم مى‏كند. در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه شريفه الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لايتبعون ماانفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عندربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون‏٣١٨ آنان كه انفاق مى‏كنند در راه خدا پس از پى در نمى‏آرند آن را كه دادند منتى و نه اذيتى و رنجى، براى ايشان است مزدشان در نزد پروردگار ايشان و هيچ ترسى نيست بر ايشان در دنيا، به زوال ايمان و تسلط شيطان و حبط كردار و در آخرت به دخول نار و مجاورت اشرار و محزون نمى‏شوند، به ورود مكروهى بر ايشان با رفتن مالشان يا به شبهات يا در عرصات يا در جنت به نداشتن نعمت يا به رفتن آن يا نيامدن آن با نتوانستن صرف آن؛ از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) هر كس خيرى به مومنى رساند، پس او را اذيت كند به كلام يا منت بگذارد بر او، پس به تحقيق كه باطل مى‏كند خداوند صدقه او را و بالجمله نهايت حماقت آن است كه مالى را در نزد كسى به امانت گذارند، آن گاه پاره از آن را از او به نحو قرض، نفعى كه يك به هفتصد يا بيشتر، پس گيرند، پس او بر صاحب مال منت گذارد كه مال تو را به آن كه حواله كردى دادم چه منت بر گيرنده در اينجا منت بر صاحب مال است؛ چنانچه مكرر گذشت كه صدقه اول به دست قدرت خداوند مى‏رسد و متوالى گرفتن او است و اينكه صدقه از اجزاء ايمان است پس اين احمق داخل است در آن احمقها كه خداوند از ايشان خبر داده يمنون عليك ان اسلموا قل لاتمنوا عى اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين‏٣١٩ منت مى‏گذارند بر تو به اين كه اسلام آوردند، بگو منت نگذاريد بر من به اسلام آوردن خود، بلكه خداوند بر شما منت مى‏گذارد كه شما را براى ايمان هدايت كرده اگر در دعوى خود راست مى‏گوييد كه ايمان آورديد و مثل اين جماعت مثل آوردن مريضى است كه به انواع امراض مهلكه مبتلا باشد و طبيب حاذق مهربان او را معالجه كند و از خود به او غذا دهد تا عافيت يابد و از جانب او جز شنيدن قول طبيب در خوردن آنچه گويد و نخوردن آنچه از آن به جهت ضرر نهى كند چيزى نباشد و حق علاجى نيز ندهد، آن گاه بر طبيب منت گذارد در شنيدن سخنان او با آن كه چه بسيار ميان اين دو ضعف از همه جهت فرق است و اما اذيت مومن، پس از صدقه پس آن نيز اذيت است مر خدا و رسول خدا و ائمه (عليهم‏السلام)، را چه در اذيت آنها است و ايضا ابتلاى صدقه دهنده به معصيت اذيت چون ساير معاصى خود سبب هم و اندوه ايشان است، چه ايشان شيعيان خود را دوست مى‏دارند و البته دوست مهموم و غمگين مى‏شود چون به بيند دوستش در بلاء و مهلكه افتاده و هر كس سبب هم ديگرى شود او را اذيت كرده و ايضا اذيت گيرنده اذيت ايشان است، چه در اخبار بسيار وارد شده كه فرمودند: ما خوشحال مى‏شويم به جهت خوشحالى شيعيان خود و محزون مى‏شويم به خاطر اين كه شيعيان ما محزون مى‏شوند.
در كافى به چند طريق مروى است كه خداوند به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه اهانت كند دوست مرا، پس به تحقيق كه، در آورده خود را به مبارزت من و ايضا از آن جناب روايت نموده كه هر كه استخفاف كند فقير مسلمى را پس به تحقيق كه استخفاف كرده به حق خدا و خدا او را استخفاف مى كند، در روز قيامت و شيخ كشى از رميله روايت نموده كه گفت در زمان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) تب شديدى كردم پس در خود خفتى يافتم، در روز جمعه گفتم نمى‏يابم چيزى را بهتر از آن كه آبى بر خود بريزم‏٣٢٠ و در عقب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) نماز كنم، پس چنين كردم و به مسجد آمدم، چون حضرت بر منبر برآمد آن تبم برگشت چون حضرت فارغ شد و داخل قصر شد من نيز داخل شدم به من ملتفت شد و فرمود: اى رميله چه شده بود كه ديدم تو را كه بعضى از اعضايت در بعضى فرو مى‏رفت، پس قصه خود را عرض كردم و آنچه مرا واداشت بر رغبت در نماز عقب آن جناب، پس فرمود: اى رميله هيچ مومنى مريض نمى‏شود مگر آن كه ما به جهت مرض او مريض مى‏شويم و محزنمى‏شود مگر آن كه ما به جهت حزن او محزون مى‏شويم و دعا نمى‏كند مگر: كه آمين مى‏گوييم و ساكت نمى‏شود مگر آن كه براى او دعا مى‏كنيم، پس گفتم يا اميرالمؤمنين، فداى تو شوم اين براى آنها است كه با تو در اين بلدند مرا خبر ده از آنها كه در اطراف بلادند فرمود: اى رميله پنهان نمى‏شود از ما هيچ مومنى در شرق و غرب زمين، چون دانستى اجمالا مفاسد منت و اذى را، پس بدان كه هر يك از اين دو گاهى به قلب است، بدون اظهار به جوارح و گاهى به حركات و سكنات است بى اعانت زبان و گاهى به زبان است بدون آن دو، و گاهى به دو از آن سه و گاهى به هر سه، پس اقسام هر يك از من و اذى به ملاحظه قلب و رفتار و گفتار هفت شود و مجموع چهل و دو قسم شود و تمام آن گاهى به شخص گيرنده شود و گاهى با اصدقاء و اخوان و گاهى به خداوند و خلفاء او اين صد و بيست و شش قسم و آن كه بر او انفاق كنند يا زنده است يا مرده پس اقسام منت و اذيت به دويست و چهل رسد و كمتر انفاق واجب و مستحب از علم و جاه و مال از مردم سر زند كه آلوده نباشد به بعضى يا بيشتر از آنها و مغرور نشود از مبتلا نبودن به افراد جليه آن چون زدن و فحش دادن و گفتن اين كه اگر من احسان به تو نكنم يا نكرده بودم چه مى‏كردى و چه كسى تو را رعايت مى‏كرد يا از گرسنگى تلف مى‏شدى يا اين را بگير و شر را از ما دور كن و امثال اين از كلمات كه متعارف و شايع است يا سلام نكردن و پيش افتادن در راه، تواضع نكردن به جهت آنكه وقتى چيزى به او داده يا مى‏خواهد يا علمى به او آموخته يا قصد آن را دارد يا رو ترش كردن و پشت به او كردن؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد: عبس و تولى، ان جائه الاعمى٣٢١ و غير اينها؛ بلكه براى آن دو افراد خفيه است كه معرفت و تحفظ آن در نهايت صعوبت است؛ مثل آن كه به محتاج مى‏گويد آخر فكرى براى تو مى‏كنم هر چند از خرج يوميه خودم باشد، يا اين را بگير كه خود به آن محتاج بودم و تو را بر خود مقدم داشتم يا بگويد اين مطلب را سالها زحمت كشيدم تا بدست آوردم و از غير من نخواهى شنيد و اگر تو نبودى نمى‏گفتم يا چون نقل كلامى از كسى كنند بگويد اين را از من شنيده و نظاير آن كه بر متامل در حالات و كلمات مردم پوشيده نيست و تمامى آن خرابى‏ها و معايب از تحصيل نكردن تكليف قلبيه و رعايت آن است بالنسبه به برادران ايمانى كه از نبودن آن مفسدها در انفاق پيدا مى‏شود و از براى آن چند درجه است.
اول: آن كه در دادن آن علم يا مال يا جاه هيچ حقى بر او، براى خود نبيند، و خود را برتر از او نداند، پس از او تشكر و ثناء متوقع نباشد و چنان تصور كند كه سنگى را در پهلوى سنگى گذاشته و آبى به بيابان بريه فرستاده كه از گذاشتن آن سنگ و فرستادن آب كارى به آن سنگ ديگر و بيابان نكرده و خيرى به آنها نرسانده و آنها را مالك رساندن نفعى و ضررى ندانسته و از آنها توقع جزائى نداشته و خود را بر آنها صاحب حق نشمرده و البته با اقرار به بندگى و اعتراف به آنكه در زير دست او است از مالك او است و به امر او داده چگونه چنين نباشد و چگونه توان خود را بر او صاحب حق دانست و سيره انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) بر اين نحو بوده كه هر چه به هر كس مى‏دادند، نداده مى‏پنداشتند؛ چنانچه خداوند از زبان اهل بيت (عليهم‏السلام) حكايت فرموده: انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزآء و لا شكورا٣٢٢ جز اين نيست كه اطعام مى‏كنم شما را؛ يعنى مسكين و يتيم و اسير را براى رضاى خداوند نمى‏خواهيم از شما پاداش و ثنايى را، بلكه با دادن عطاهاى بزرگ عذر مى‏خواستند حضرت ابى عبدالله (عليه‏السلام) با دادن چهار هزار اشرفى به مرد اعرابى از شكاف در به جهت اظهار خجلت از كمى آن مى‏فرمايد: خذها فانى اليك معتذر بگيرد اين را كه من از تو معذرت مى‏خواهم واعلم بانى عليك ذوشفقة و بدان كه من بر تو مهربانم و اين عطا از روى مهربانى است و بالجمله با شدن آن سه مقام البته منفق بالنسبه به گيرنده، كرده خود را نكرده خواهد ديد. پس هرگز به خيال منت و اذيتى نيفتد و از او گاهى سر زند.
دوم: آن كه علاوه بر اين كه كرده خود را نكرده بيند گيرنده را بر خود صاحب حقوق بسيار داند كه بايد از عهده اداى آنها بر آيد، مگر او را عفو كند و گرنه در قيامت از او مطالبه كنند، چنانچه در كنز كراچكى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه از براى مسلم بر برادرش سى حق است، كه برأتى نيست براى او از آنها مگر به اداء يا عفو نمودن و پس ذكر آن سى حق؛ فرمود، به درستى كه يكى از شما هر آينه وامى‏گذارد از حقوق برادر خود چيزى را پس آن برادر از او آن حق را در قيامت مطالبه مى‏كند پس براى او بر آن شخص حكم كرده مى‏شود.
در كافى و خصال و امالى شيخ طوسى مروى است كه: معلى بن خنيس از جناب صادق (عليه‏السلام) سؤال كرد كه چيست، حق مسلم بر مسلم فرمود: هفت حق؛ از آنها حقى واجب نيست مگر آن كه بر او واجب است اگر ضايع كرد از آن چيزى را بيرون مى‏رود از ولايت خدا و طاعت او نيست از براى خداوند در آن نسيبى يعنى از دايره بندگى بالمره بيرون مى‏رود عرض كرد آنها چيست فرمود: من بر تو مهربانم مى‏ترسم ضايع كنى و حفظ نكنى و ياد بگيرى و عمل نكنى عرض كرد لاقوة الا بالله پس فرمود: آسان‏ترين حق از آن هفت اين كه دوست داشته باشى براى او آنچه را براى خود دوست دارى و ناخوش دارى براى او آنچه را براى خود ناخوش دارى؛ حق دوم: آن كه از سخط او دورى بجويى و رضاى او را پيروى كنى و امر او را اطاعت كنى حق سوم: آن كه او را به جان و مال و زبان و دست و پاى خود اعانت كنى؛ حق چهارم: آن كه بوده چشم او و راهنماى و آئينه او باشى، حق پنجم: آن كه سير نشوى، اگر گرسنه باشد. و سيراب نشوى و او تشنه باشد و پوشيده نباشى و او برهنه باشد حق ششم: آن كه اگر تو خادم دارى و براى برادر تو خادم نيست، پس واجب است كه بفرستى خادم خود را كه جامه او را بشويد طعام او را درست كند و فراش او را بيندازد؛ حق هفتم: آن كه قسم او را قبول كنى و دعوت او اجابت كنى و ناخوش او را عيادت كنى و در جنازه او حاضر شوى و چون دانستى حاجتى دارد مبادرت به برآوردن آن كنى و او را به سوى سئوال كردن او آن حاجت را از تو؛ ملجا نكنى، بلكه پيشى بگيرى پس چون چنين كنى ولايت خود را به ولايت او ولايت او را به ولايت خود و وصل كردى تمام سى حق كه در خبر اول است، اين هفت بند آن را شامل است.
در كافى از آن جناب مروى است كه: عبادت كرده نشده خدا به چيزى افضل از اداى حق مؤمن و در خصال از آن جناب مروى است، كه هر كس حبس كند حق مومنى را خداوند او پانصد سال به پا نگاه مى‏دارد تا آن كه از عرق او واديها جارى مى‏شود. پس ندا مى‏كند منادى از جانب خداوند كه اين آن ظالمى است كه حق خدا را حبس كرده بعد چهل سال او را سرزنش مى‏كنند بعد امر مى‏شود كه او را به آتش جهنم اندازند و اخبار در بزرگى امر حقوق اخوان و فوائد آن و تفصيل آن بسيار است و در دارالاسلام مشروحا ذكر نمودم و البته با تأمل در آنها برادر مؤمن در نظر بزرگ نمايد و او را صاحب حقوقى كه مطالب آن خداست بداند و در قلب معظم شود و به قدر آن خود را حقير و ذليل و مقصر بيند در برآمدن از عهده آن حقوق و پيوسته ترسان باشند از تضيع آنها و ماندن در آنها گردنش هر چند سعى و كوشش كند در اداء آنها، چه كمتر كسى را طاقت اداء قليلى از آنها است و دامن خيال صاحب اين درجه هرگز بلوث من و اذى آلوده نشود.
سوم: آن كه علاوه بر اينك او را بزرگ و صاحب حقوق و خود را حقير و مديون داند، چنان داند كه محبوب‏ترين چيزها در نزد او كه از جانش عزيزتر است در لطيف‏ترين ظرفها كه از شيشه به مراتب نازك و رقيق‏تر است در نزد برادر مومن او است كه پيوسته از طرف خود و از جانب او و از طرف خداوند و اصدقاء و اعداء و از حوادث و هر سوانح روزگار سنگ آفات و بليات بر او ريخته مى‏شود و البته اگر چنين داند، تمام هم و نهايت مقدور خود را در حفظ و حراست آن از رسيدن آن آفات در مدت عمر مرعى خواهد داشت و اين مقام نه آن قدر عالى و دور از اذهان است، كه بتوان تصور آن را كرد، چه رسد به عمل به لوازم آن و در خبر است كه اگر تمام دنيا را لقمه كنم و در دهان مومنى گذارم گمان دارم باز كه در حق او تقصير كرده باشم.
در لب لباب قطب راوندى مروى است كه: كسى به جناب امام حسن (عليه‏السلام) عرض كرد جواد و نيكوكار كيست، فرمود: آن كه اگر همه دنيا از او باشد و همه را انفاق كند باز حقوقى بر نفس خود محسوب كند، و بالجمله اگر مومن طى كرده باشد يكى از مراتب سه گونه را و حالت قلبيه خود را با برادران درست و تكليف باطنى خود را بالنسبه به ايشان به دست آورده باشد از شر من و اذى آسوده شود و از براى پاك زرع انفاق خود از اين دو آفت محتاج نشود به مراجعه كتاب و سنت و شيخ جليل ابوالفتوح رازى را در ترجمه آيه من و اذى كلامى است شيرين كه دل را ترويج كند. فرموده آنان كه مال در راه خداى هديه كنند و مال آن كه در راه غذاى مصرف شود كه قصد و نيت و اراده او خداى باشد و طلب رضاى او براى رضاى حق باشد نه براى رياء خلق، آن گاه در راه خداى باشد كه براى خداى باشد. اول در مقدمه چنين نيت بايد كه سابق بود، رنجى نه آيد از منتى و اذيتى اگر بدهى، منتى ننهى و بر سر ستاننده نزنى و رنج بر دل او ننهى، از تو قبول كنند و اگر وقتى از اوقات بر سر او زنى هم در آن وقت بر روى تو زنند به منت منكد مكن و به اذيت مكدر مگردان، كريم آن باشد كه بدهد و منت بر خود نهد نه آن كه منت بر گيرنده بگذارد و عذر خواهد چنان كه گفت: يعطى عطاء المحسن الخضل الندى عفوا و يعتذر اعتذار المذنب و ديگرى گفته يعطيك مبتدء فان اعجلته اعطاك معتذرا كان قد اجرما كريم آن باشد كه عطا دهد و پوشيده دارد بدهد و منت ننهد و ببخشايد و نبخشد به اول متل‏٣٢٣ ندهد و به آخرت منت ننهد دعا بخواند و جزاء چشم ندارد و ثنا بجويد و آنچه داده باشد با كس نگويد چنان كه آن سر٣٢٤ جوانمردان كرد در شب بداد و در روز باز نگفت شرط بر نهاد منت بر ننهاد سائل را كه كس نگويد: لا نريد منكم جزآء ولا شكورا٣٢٥ و اصل منت و من قطع بود من قولهم جبل متين اى ضعيف؛ زيرا كه او زود منقطع شود و منه قوله تعالى لهم اجر غير ممنون٣٢٦ اى غير مقطوع؛ يعنى براى ايشان است مزد پيوسته كه هرگز منقطع نشود و گفته‏اند اصل منت نعمت بود مى‏گويند من عليه آن گاه كه بر او انعامى كرده و منه قوله تعالى هذا عطآئنا فامنن٣٢٧ يعنى عطا كن و اذى رنج باشد آن باشد كه ذكر آن بسيار كند و پيش كسانى باز گويد كه او را خوش نيايد يا گويد چند از اين سئوال كنى تو را خدا سير تواند كردن و تو هميشه درويش خواهى بودن و خداى مرا از تو برهاند و عبدالرحمان بن زيد بن اسلم گفت: پدرم گفت: چون كسى را عطاى دهى و دانى كه سلام تو بر آن گران خواهد آمد بر او سلام مكن. زنى به نزد اسامة بن زيد آمد گفت: من جعبه دارم و تيرى چند در او مرا به مردى راهنمايى كه رفتن او به جهاد براى خداى بود نه براى ريا كه مجاهدان بيشتر براى آن روند تا از باغهاى مردمان ميوه خورند اسامه گفت لا بارك الله فيك و فى جعبتك پيش از آن كه به دادى اذيت كردى ايشان را خداى تعالى حرام كرده منت نهادن بر عطا را، گفت كس را نرسد كه منت نهد بر كسى در عطا، اين مرا رسد كه بر بندگان خود منت نهم براى آنكه منت خلقان تكدير و تغيير باشد و منت خداى تنبيه و تذكير انتهى و آن معنى كه براى من كرد كه به معنى قطع است مى‏توان در آيه احتمال داد كه باطل نكنيد صدقات خود را به قطع كردن صدقه به اين كه پس از احسانى، احسانى نكنيد و خواهد آمد كه اتمام احسان بهتر از ابتداء به آن است و تا اينجا آنچه گفتيم، بنا بر اين بود كه مراد در آيه لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى٣٢٨ صدقه دادن خود انسان باشد و از من و اذى منت گذاردن و اذيت كردن گيرنده باشد و در هر دو احتمال ديگر مى‏رود.

٢٨٩) سوره بقره ٢ آيه ٢٦١
٢٩٠) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٧
٢٩١) سوره انعام ٦ آيه ١٦٠
٢٩٢) سوره مائده ٥ آيه ٢٧
٢٩٣) سوره سباء ٣٤ آيه ٣٩
٢٩٤) سوره مائده ٥ آيه ٣٢
٢٩٥) سوره انبياء ٢١ آيه ٣٠
٢٩٦) سوره اعراف ٧ آيه ٥٨
٢٩٧) در باب پنجم عنوان فقر
٢٩٨) سوره بقره ٢ آيه ٢٧٣
٢٩٩) اين ترديدات به جهت اختلاف قرائت لفظ حديث است كه الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لا تعمر فى قلب المتكبر الجبار(منه نورالله قلبه)
٣٠٠) سوره واقعه ٥٦ آيه ٦٤
٣٠١) سوره الحجرات ٤٩ آيه ٧
٣٠٢) سوره بقره ٢ آيه ١٧٧
٣٠٣) سوره توبه‏٩ آيه ٥٤
٣٠٤) سوره توبه‏٩ آيه ٥٤
٣٠٥) سوره البقره ٢ آيه ٢٦٥
٣٠٦) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٤
٣٠٧) سوره بقره ٢ آيه ٢٧٢
٣٠٨) سوره سباء ٣٤ آيه ٣٩
٣٠٩) سوره الليل ٩٢ آيه ٥ و ٦ و ٧
٣١٠) سوره بقره ٢ آيه ٢٧١
٣١١) سوره غافر ٤٠ آيه ٨٤ و ٨٥
٣١٢) سوره النساء ٤ آيه ١٨
٣١٣) سوره محمد ٤٧ آيه‏٩
٣١٤) نضارت، يعنى شادابى، زيبايى
٣١٥) سوره توبه‏٩ آيه ٥٢
٣١٦) سوره الليل ٩٢ آيه ٥
٣١٧) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٤
٣١٨) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٢
٣١٩) سوره الحجرات ٤٩ آيه ١٧
٣٢٠) گويا غسل جمعه باشد منه.
٣٢١) سوره عبس، ٨٠ آيه ١ و ٢
٣٢٢) سوره الانسان ٧٦ آيه‏٩
٣٢٣) مطل ندهد، يعنى سر ندواند، امروز و فردا نكند. م‏
٣٢٤) مراد على (عليه السلام) است.
٣٢٥) سوره الانسان ٧٦ آيه‏٩
٣٢٦) سوره فصلت ٤١ آيه ٨
٣٢٧) سوره ص ٣٨ آيه ٣٩
٣٢٨) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٤


۱۴
کلمه طيبه

ادامه باب هشتم: در شروط صدقه و آداب انفاق كه بى مراعات آنها فوايد و ثمرات آن به دست نيايد. اما اول: پس به اين كه مراد صدقه دادن ديگرى باشد به انسان، يعنى كارى نكنيد كه نگذاريد به شما صدقه دهند و اگر دهنده صدقه نباشد، غرض صدقه كه به شما مى‏دهند بر نگردانيد و مراد از صدقه، صدقه خداوند تبارك و تعالى و رسولش باشد، بر عباد و مكرر رسيده كه فلان چيز از تخفيف عبادت يا غير آن صدقه‏اى است از خداى، بر بندگان و باطل كردن آن بيرون كردن خويش است از استحقاق گرفتن يا ندادن آن و شرح دادن صدقات خداوند و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و مبطل آن از من و اذى و مراد از آن كه ترك اوامر و ارتكاب نواهى و اذيت ذريه طاهره است يا غير آن بيرون رفتن از وضع كتاب است.
اما دوم: در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مروى است كه: مردى داخل شد بر امام محمد تقى (عليه‏السلام) و او مسرور بود، پس حضرت به او فرمود: چه شده كه تو را مسرور مى‏بينم عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، شنيدم از پدرت كه مى‏گفت: سزوارترين روزى كه بايد بنده مسرور باشد در آن روزى است كه خداوند روزى كرده او را صدقات و نيكى‏ها و نفع‏ها كه به برادران مومنين خود رسانده و امروز روى آورد به من ده نفر كه از برادران من كه فقير بودند و عيال داشتند و از بلد دور رو به من آوردند، پس هر يك از ايشان را اعطايى كردم و سرور من از اين جهت است. حضرت فرمود: به جان خود قسم كه تو را سزد كه خرسند باشى اگر حبط و نابود نكرده باشى آن را يا بعد از اين آن را حبط كنى، پس آن مرد گفت: چگونه حبط مى‏كنم آن را و حال آن كه من از شيعيان خلص شمايم حضرت فرمود: آگاه باش كه نيكى خود را به برادرانت و صدقات خود را باطل كردى عرض كرد از چه بابت اى فرزند رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلام) فرمود، به او بخوان قول خداوند لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى٣٢٩ عرض كرد اى فرزند رسول خدا، من منت نگذاشتم بر آن قوم كه صدقه به ايشان دادم و ايشان را اذيت نكردم حضرت فرمود: خداوند مى‏فرمايد: لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى٣٣٠ و خداوند نفرمود به منت گذاردن بر آن كه صدقه بر او مى‏دهيد و به اذيت كردن آن كه صدقه به او مى‏دهيد و آن هر اذيتى است آيا چنين مى‏دانى كه اذيت كردن تو قومى را كه به ايشان صدقه دادى بزرگتر است يا اذيت كردن تو حفظه و ملائكه مقربين را كه در اطراف تو مى‏باشند، يا اذيت كردن تو ما را. گفت: بلكه اين اى فرزند رسول خدا، پس فرمود: به تحقيق كه مرا اذيت كردى و ايشان را اذيت كردى و صدقه خود را باطل كردى، گفت: براى چه، فرمود: به گفتن تو، چگونه حبط مى‏كنم او را و حال آن كه من از شيعيان خلص شمايم آنگاه فرمود: واى بر تو آيا مى‏دانى كيست شيعه خلص ما گفت: نه فرمود: حربيل مؤمن آل فرعون و صاحب يس كه خدا فرمود و جآء رجل من اقصى المدينة يسعى٣٣١ و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار مساوى كردى نفس خود را به اينها آيا اذيت نكردى به اين ملائكه را و اذيت نكردى ما را پس آن مرد گفت استغفرالله ربى واتوب اليه پس چه بگويم، فرمود: بگو به من از موالى و دوستان شما و دشمن دشمنان شمايم و دوست دوستان شمايم گفت چنين مى‏گويم و چنين هستم اى فرزند رسول خدا، و توبه كردم از آنچه گفتم كه نه پسنديديد آن را و نه پسنديد آن را ملائكه و شما نه پسنديديد مگر به جهت نه پسنديدن خداوند عزوجل، پس حضرت جواد (عليه‏السلام) فرمود: الآن برگشت به سوى تو ثوابهاى صدقات تو و زايل شد از او احباط تمام شد خبر شريف، كه از او بابها از علوم مفتوح مى‏شود اگر كسى تدبر در آن كند.
هفتم: زارع پس از افشاندن تخم دست از او نكشد و زرع را به حال خود نگذارد و بلكه تمام اهتمام در آبيارى او كند تا خشك نشود و نمو كند، منفق نيز به دادن انفاق قناعت نكند و به كردار خود مغرور نباشد، بلكه پيوسته خود را مقصر داند و از قبول نشدن آن خائف و ترسان باشد، تا آن كه علامات قبول را به بيند يا آن كه از دنيا بيرون رود؛ چنانچه خداوند از صفات آنان كه ايشان را از شتابندگان به سوى خيرات و پيشى گيرندگان از براى آن شمرده مى‏فرمايد: والذين يؤتون مآء أتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم راجعون٣٣٢ مى‏دهند آنچه را مى‏دهند و حال آن كه دلهايشان ترسان است. چون مرجع ايشان به سوى پروردگارشان است؛ كه عالم به خفاياى امور است؛ پس شايد كه در داده ايشان مفاسد و معايبى باشد كه از آن خبر ندارند و در دفع آنها تقصير كردند، پس بر ايشان بنماياند آنها را و رد نمايد اتفاقات ايشان را و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمود: در تفسير آيه اين كه آن در مقام ذكر ترس و اميد ايشان است مى‏ترسند كه برگردد و بر ايشان اعمالشان اگر اطاعت نكنند خداوند عزوجل را و اميد دارند كه قبول شود و در مجمع از آن جناب نقل كرده كه ترسانند از آن كه قبول نشود از ايشان و نيز ترسان باشد از سؤ عاقبت و مفارقت ايمان پيش از مفارقت روح از جسد چه گذشت كه بقاى ايمان تا آن زمان شرط در استحقاق جزاى تمام اعمال است و اين خوف از آن خوفها است، كه هرگز از مكلف نبايد زايل شود، تا به بشارت ملك الموت ايمن شود. و پيوسته در مقام افزودن و زيادتى آن باشد و اين خوف در انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) بود با آن مقام عالى و درجه رفيعه و از نظر، در حالات آنان كه صيت علم و عملشان عالم را فرو گرفته بود و آخر از مكايد خفيه شيطان به رو در افتادند كه ديگر بر نخواستند هرگز خوف از انسان زائل نشود و نيز پس از انفاق پيوسته متضرع و متوسل و از استدعاء و طلب قبول آن آسوده نباشد چه بسا شود كه به قوت دعا و اعانت تضرع از پاره از موانع آن چشم بپوشند و از بعضى شروط آن درگذرند و بديهاى آن عمل را به حسنات مبدل فرمايند؛ چنانچه در صحيفه كامله است و ان تجعل ما ذهب من جسمى و عمرى فى سبيل طاعتك‏٣٣٣ و اين كه قرار دهى آنچه رفته از جسم و عمر من در راه طاعت خود و اين نشود مگر بالنسبه به طاعات فاسده سابقه كه از جهت فساد آن درگذرند پس داخل شود در طاعات نه معاصى گذشته كه در آن قابليت طاعت شدن نباشد لطف در آن عفو است و در گذشتن از عقاب والله‏العالم.
هشتم: آن كه زارع مادامى كه تخم و زمين به قدر آن دارد و از كاشتن متمكن است مسامحه نكند و زياده از قوت خود و عيال خود نگاه ندارد، چه با تمكن از زرع و مسامحه در آن از عقل معاش عارى و در زمره سفها محسوب خواهد بود منفق نيز به مقتضاى فرمان همايون وجاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيل الله‏٣٣٤ بايد تمامى آنچه را مالك است در راه خدا صرف كند و آن مقدار كه براى قوت و حفظ خود و اهلش نگاه مى‏دارد از روى امر او باشد؛ در صرف كردن آن مقدار در اين راه نه از روى بخل و مضايقه؛ بلكه از امتثال آن فرمان باشد.
در مشكاة الانوار سبط شيخ طبرسى (قدس‏سره) مروى است كه: حضرت صادق (عليه‏السلام) به عنوان بصرى فرمود: اگر علم مى‏خواهى پس طلب كن اولا در نفس خود حقيقت بندگى را، عنوان عرض كرد: حقيقت اين بندگى چيست؟ فرمود: سه چيز است، اين كه نمى‏داند بنده براى نفس خود در آنچه خداوند به او داده ملكى؛ زيرا كه براى بندها ملكى نيست، مال را مال خدا مى‏دانند مى‏گذارند آن را هر جا كه خدا ايشان را امر كرده به آن و اين كه تدبير نمى‏كند بنده براى نفس خود تدبيرى و تمام اشتغالش در آنچه خداوند امر كرده او را به آن و نهى كرده از آن، پس هر گاه نديد بنده براى نفس خود را آنچه خداى تعالى به او داده ملكى آسان مى‏شود، بر او انفاق در هر جا كه خداوند امر فرموده انفاق را در آنجا و چون تفويض كند بنده تدبير نفس خود را به مدبر خود، آسان مى‏شود بر او مصيبت‏هاى دنيا و هر گاه مشغول شد بنده به آنچه خداوند او را به آن امر كرده و نهى فرموده فارغ نشود از آن دو، براى مباهات و مجادله با مردم، پس هر گاه خداوند بنده را اكرام كرد به اين سه امر بر او دنيا آسان مى‏شود و شيطان و خلق و طلب نمى‏كند دنيا را براى زياد داشتن و مفاخرت و طلب نمى‏كند آنچه در نزد مردم است براى عزت و سر بلندى و روزگار خود را بيهوده نمى‏گذارد پس اين است اول درجه تقوى كه خداى فرموده تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لا فسادا والعاقبة للمتقين‏٣٣٥ اين دار آخرت را مقرر فرموديم براى كسانى كه نمى‏خواهند بزرگى را در زمين و نمى‏خواهند فساد را و عاقبت براى پرهيزكاران است و چون مضمون آيه سابقه امر به صرف تمامى مال است در راه خدا، پس بنده بايد از روى صدق نيت و خلوص طويت آنچه در حيطه تصرف او است و به دست او سپرده اند، در طبق بندگى گذارد و چون مامور است به حفظ خود و انفاق بر عيال و اولاد، پس به جهت امتثال اين امر به قدر كفايت از آن بردارد و خود را در اين مصرف به منزله وكيل و مأذون شمارد و ما بقى را در ساير راههاى خير صرف كند چون چنين كند به تمام مال مجاهده كرده و از دائره عبوديت بيرون نرفته، و در انفاق بر نفس و عيال اجر و ثوابى كه براى انفاق بر ديگران است برده، چنانچه خواهد آمد و علما را در كراهت و استحباب انفاق به تمام مال خلاف است.
شهيد اول در كتاب دورس فرموده: مكروه است مگر آن كه از صبر خود خاطر جمع باشد و عيال نداشته باشد و در دارالسلام در شرح، ايثار تفصيل آن را نوشتم و اين كه با يقين و توكل تمام و نبودن ضرر فعلى بر عيال شبهه در مدح و رجحان آن نيست قطب راوندى در لب لباب روايت كرده كه مالك بن ثعلبه شنيد كه پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تلاوت مى‏كرد آيه: والذين يكنزون الذهب و الفضة ولاينفقونها فى سبيل الله فبشر هم بعذاب اليم، يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون‏٣٣٦ آنان كه گنج بنهند زر و نقره را و خرج نمى‏كنند آن را در راه خدا، پس مژده ده ايشان را به عذابى دردناك، در آن روزى گرم كنند و بر فروزند آتش را بر آن اموال در دوزخ، پس داغ كنند به آن پيشانيها و پهلوها و پشتهاى ايشان را و گويند اين است كه گنج نهاديد، پس مالك غش كرد چون به هوش آمد گفت: يا رسول الله، اين عذاب براى كسى است كه زر و نقره را گنج نهاده، فرمود: آرى، پس تمام مال خود را صدقه داد و از زنان كناره گرفت و به حيانه رفت دخترش گفت اى پدر نيكوكار، مرا يتيم گذاشتى در آتش، پس سلمان سخن را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرد، پس اشك از چشم مباركش سرازير شد و رفت نزد آن دختر و فرمود: چه خواهش دارى، گفت: ديدن پدرم پس سلمان را به طلب او فرستاد او را در كوهى يافت، پس آمد نزد آن جناب و گفت: يا رسول الله، آتش رنگ مرا برد و ميان من و تو جدائى انداخت، پس شنيد كه حضرت مى‏خواند و ان جهنم لموعدهم‏٣٣٧اجمعين پس روحش از بدنش بيرون رفت و ابن اثير در اسدالغابه روايت كرده كه او جوانى بود از انصار و غنى‏تر از او در مدينه نبود چون آيه را شنيد و آن سؤال را كرد عرض نمود قسم به آن كه تو را به راستى به رسالت فرستاده كه مالك شب خواهد بود و حال آن كه مالك نباشد نه درهمى و نه دينارى، پس تمام مال خود را صدقه داد.
و شيخ طوسى در تهذيب از محمد بن يحيى الخثعمى روايت كرده كه گفت: ما جماعتى در نزد جناب صادق (عليه‏السلام) بوديم، ناگاه داخل شد بر او مردى از مواليان حضرت باقر (عليه‏السلام)، پس سلام كرد، آن گاه نشست و گريه كرد و گفت فداى تو شوم، من با خداى عهدى كرده بودم كه اگر مرا از مرضى عافيت داد كه از او بر جان خود مى‏ترسيدم اين كه تصدق كنم به تمام آنچه مالك اويم و به درستى كه خداى عزوجل مرا از او عافيت داده و من نقل دادم عيال خود را به قبه‏اى در خرابه انصار و برداشتم آنچه را كه مالكم بودم، پس مى‏فروشم خانه خود را و آنچه را كه دارايم و آن را صدقه مى‏دهم، پس حضرت به او فرمود كه برو خانه خود را قيمت كن و جميع متاع خود را و هر چه را كه مالكى به قيمت عادله، پس آن را دانسته باش آنگاه دفتر سفيدى بگير و بنويس در او آنچه را كه قيمت كردى، آنگاه برو در نزد امين‏ترين مردم و دفتر را به او بده و يا وصيت كن و امر كن او را كه اگر تو را اجل در رسيد منزل و تمام مايملك تو را بفروشد، پس صدقه دهد، آن را از جانب تو آن گاه برگرد به منزل خود و عمل كن در مال خود به نحوى كه مى‏كردى و بخور خودت و عيالت به نحوى كه مى‏خورديد آن گاه نظر كن به آنچه صدقه مى‏دهى پس هر چه را كه كم شمرى از صدقه يا صله خويشان و در راه خيرات، پس بنويس همه آنها را و ضبط كن چون سر سال شد برو نزد آن كس كه به او وصيت كردى و امر كن به او كه دفتر را بيرون آورد آنگاه بنويس آنچه را كه صدقه دادى و بيرون كردى از صله قرابت يا نيكى در آن سال، آنگاه، چنين كن در هر سال تا آن كه وفا كنى از براى خداوند به تمام آنچه نذر كردى و مى‏ماند منزل تو و مال تو انشآءالله؛ آن مرد گفت دور كردى اندوه مرا از من اى فرزند رسول خدا؛ خدا مرا فداى تو كند و مخفى نماند كه چون شرايط صدقه تمام بود در آن شخص آنچه را مى‏داد خداوند عوضش را به جايش مى‏گذاشت، پس هم تمام مال را صدقه داد و هم چيزى از آن كم نشد؛ چنانچه مى‏توان گفت كه حضرت امام حسن مجتبى (عليه‏السلام) كه چند مرتبه نصف مال خود را صدقه داد غرض ايشان صدقه به تمام مال بود، به تدريج و با آمدن عوض اول نصف دوم به قدر اول بود نه نصف نصف كه ربع شود و ابن شهر آشوب در مناقب خود روايت كرده كه حضرت رضا (عليه‏السلام) در خراسان در روز عرفه تمام مال خود را در ميان فقراء تفريق كرد، پس فضل بن سهل عرض كرد كه اين خسارتى است فرمود: بلكه منفعت است هرگز نشمار ضرر آنچه را كه از اجر و كرم در پى او خواهى داشت.
نهم: زارع از تخم‏ها كه در نزد او است آنچه بهتر و نفعش بيشتر است آن را بكارد و از تخم لاغر و كرم خورده و سالها مانده و امثال آن از معايب پرهيز كند و تا قدرت دارد بر غير او از آنها بيرون بيفشاند منفق نيز به مضمون خطاب مهرآميز لن تنالواالبر حتى تنفقوا مما تحبون٣٣٨ هرگز نيابيد حقيقت نيكى را يا نرسيد به خوبى؛ يعنى از زمره نيكان نشويد يا به بهشت نرسيد تا آنگاه كه انفاق كنيد؛ از آنچه دوست داريد، غرض به آنچه دوست دارى نرسى تا آنچه دوست دارى ندهى بايد آنچه در راه خداوند خرج كند از آنچه باشد كه او را دوست دارد و انسان خردمند دوست ندارد مگر آنچه را كه خداوند تبارك و تعالى دوست دارد، چه از لوازم ايمان محبت محبوبات خداوند است، پس دعوى محبت به خداوند با دوست نداشتن محبوباتش دعوايى است كاذب و خداوند دوست ندارد جز طيبات را به آن معانى كه سابقا ذكر شد؛ پس منفق آنچه را دوست دارد اولا بسنجد كه اگر از خبائث و محرمات و مبغوضات خداوند است از آيه مباركه بيرون و امر به انفاق آن ندارد و همچنين اگر آنچه دوست دارد انفاق آن باعث فتنه و سرشت براى آن كه به او دهد، مثل آن كه يتيم و فقير را غذاى لذيذ يا لباس فاخرى دهد كه از قناعت و شكرش كاهيده و بر ميل و شهوتش افزوده و گاه سبب كفران شود چون ميل كند و به دست نياورد او را مهموم كند و بر افعال خداوند ايراد نمايد و همچنين اگر آن كس دوست ندارد و آنچه را منفق خواسته مثل آن كه لباس و ماكولى باشد كه ائمه انام (عليهم‏السلام) از آن نپوشيده و بخشيده و بناى عمل و سيره را بر تأسى و متابعت گذاشته.
الحاصل انفاق به محبوب در اين موارد شايسته نيست و در دو آيه ديگر نيز اشاره به اين شرط شده اول در سوره بقره در ضمن صفات صادقين و متقين مى‏فرمايد: و أتى المال على حبه٣٣٩، بنابر يكى از احتمالات آن يعنى بدهد مال را با دوست داشتن آن با آن كه مال را مى‏خواهد مى‏دهد دوم در سوره هل اتى ويطعمون الطعام على حبه٣٤٠ كه در شأن اهل البيت (عليهم‏السلام) وارد شده با آن كه طعام را دوست مى‏داشتند از آن دست برداشتند و به يتيم و اسير و مسكين خوراندند.
شيخ ابوالفتح رازى در تفسير خود روايت كرده كه: مهمانى به ابوذر غفارى فرود آمد ابوذر او را گفت من از تو مشغولم، به فلان جاى مرا شترى است برو و شتر بهينه بگزين و بيار، او برفت و شترى لاغر بياورد او را گفت بهتر از اين نبود گفت بود وليكن من نياوردم رها كردم براى روزى كه تو را به آن حاجت باشد ابوذر گفت: حاجت من آن روز باشد كه مرا در گور نهند از آن محتاج‏تر باشم براى حاجت سخت بهينه مال بايد نهادن و خداى تعالى مى‏گويد لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون‏٣٤١ و ايضا از عبدالله بن سيدان روايت كرده از ابوذر غفارى كه گفت تو را در مالت سه انبار باشد، يكى قدر كه دستور با تو نيارد كه دستور كدام ببرد، بهتر يا بدتر، يعنى آفت خداى دوم وارث است كه منتظر آن است كه تو چشم بر هم نهى و او مال ببرد و انبار سوم توئى اگر بتوانى كردن كه تو عاجزترين سه گانه نباشى بكن آن كه گفت خداى تعالى مى‏گويد: لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ٣٤٢ و اين دو شتر مال من است به نزديك من براى خود اختيار كردم تا خاصه مرا باشد و آن را در راه صدقه صرف كرد. و ايضا روايت كرده كه از جمله صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مردى بود نام ابوطلحه از انصاريان و در همه مدينه چندان درخت خرما كه او را بود كس را نبود لكن خرمائستانى داشت برابر مسجد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بسيار نكو و آبادان و در آنجا چشمه آبى خوش بود. رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در آنجا رفتى و از آن آب خوردى و وضو كردى چون اين آيه فرود آمد، ابوطلحه بيامد و گفت يا رسول الله، خداى داند كه دوست‏ترين مال و گرامى‏ترين اين خرمائستان است من اين را صدقه كردم به اميد بر فردا، تا مرا ذخيره باشد، اى رسول الله، آن جا كه مصلحت دانى آن جا فرو نه؛ رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: بخ بخ ذلك مال رابح لك گفت خنك با تو را، اين مالى است سود كننده تو را، اين كه گفتى شنيدم و مصلحت در آن دانم كه بر خويشان خود وقف كنى، گفت: يا رسول الله آن چنان كه بايد فرماى رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر ايشان وقف كرد؛ و ايضا از ابى ايوب انصارى روايت كرد كه چون اين آيه آمد زيد بن حارثه اسبى نكو داشت و آن سخن را سخت دوست داشت، پيش رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله، من اين اسب را بسيار دوست دارم من آن را صدقه كردم، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به اسامة بن حارث داد، زيد را خوش نيامد، گفت: يا رسول الله، من آن را صدقه كردم، رسول الله گفت: به موقع افتاد خداى تعالى از تو قبول كرد و ايضا نقل كرد كه زبيده زن هارون الرشيد فرمود مصحفى نوشتن، نود پاره بود، پشتهاى آن زرين كرده بود به انواع جواهر يك روز قرآن مى‏خواند در آن دفتر به اين آيه رسيد لن تنالوالبر با خود انديشه كرد، گفت: من در جهان چيزى از اين دوست‏تر ندارم، كس فرستاد و زرگران را بخواند و آن زر و جواهر بفروخت و بهاى آن در جايهاى باديه صرف كرد كه تا امروز به او منسوب است ابوبكر وراق گفت: خداوند در اين آيه ما را فتوت آموخت، گفت بر من به بر خود دريابى، من با تو آن بر كنم كه تو با برادران خود بر كنى، به اين سر بده تا به آن سر با تو دهند به حسب آن به عدل و پيش از آن به فضل و در كافى از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كرد كه آن جناب؛ شكر تصدق مى‏كرد، پس به آن جناب عرض كردند كه: آيا تصدق مى‏كنى به شكر فرمود: بلى، به درستى كه نيست چيزى نزد من محبوب‏تر از آن و من دوست دارم صدقه بدهم محبوب‏ترين چيزها را، پيش خود و ايضا روايت كرده كه چون حضرت رضا (عليه‏السلام) غذا ميل مى‏كرد، كاسه بزرگى نزديك سفره آن حضرت مى‏گذاشتند، پس توجه مى‏فرمود به سوى لذيذتر و نيكوترين غذائى كه حاضر مى‏كردند از هر كدام چيزى مى‏گرفت و در آن كاسه مى‏گذاشت و آن را براى مساكين مى‏فرستاد و اين آيه را تلاوت مى‏فرمود فلا اقتحم العقبة٣٤٣ فرمود: چون خداوند مى‏دانست هر انسانى توانائى آزاد كردن بنده ندارد، براى ايشان قرار داد راهى به سوى بهشت، يعنى طعام دادن يتيم و مسكين را، برابر آزاد كردن بنده قرار داد و در اين آيات مى‏فرمايد: فلا اقتحم العقبة، فك رقبة، او اطعام فى يوم ذى مستغبة يتيما ذا مقربة٣٤٤ حاصل مضمون كه انسان با نعمت هدايت كه اعظم نعم الاهى است به سختى عقبه شكر در نيفتاده و چه دانى كه چيست عقبه، آزاد كردن بنده‏اى است يا اطعام كردن در روز گرسنگى يتيمى را كه خويشاوند باشد يا مسكينى را كه، از پريشانى و بى فراشى خاك آلود و به خاك چسبيده.
و شيخ طبرسى در مجمع البيان از ابى الطفيل روايت كرده كه: اميرالمؤمنين (عليه السلام) جامه خريد و آن جناب را از آن جامه خوش آمد، پس آن را صدقه داد و فرمود: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: كسى برگزيند بر نفس خود؛ يعنى غير را بر خود اختيار نمايد برگزيند او را خداوند روز قيامت به بهشت و كسى كه دوست دارد، چيزى را، آن را براى خدا قرار دهد خداوند مى‏فرمايد: روز قيامت كه بندگان در دنيا مكافات مى‏كردند ميان خود به نيكى و من تو را به بهشت مكافات مى‏كنم.
دهم: زارع خردمند به اعتماد فالق الحب و النوى٣٤٥ شكافنده دانه و هسته تخم در زمين بپاشد و به تصديق كريمه قهرآميز أنتم تزرعونه‏ام نحن الزارعون٣٤٦ شما ضعيفان كه جز پاشيدن تخم و گاهى دادن آب كارى نكنيد، چنين صنع عجيب كنيد يا اين صنعت شگفت از ماست كه از يك دانه هسته پنهان در زير خاك اين همه ريشه و ساق و برگ و شاخ و گياه و ميوه و رنگ‏هاى گوناگون در آريم اميدوار باشد و به نداى و انزلنا من السمآء مآء بقدر فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرن فانشأنا لكم به جنات من نخيل و اعناب‏٣٤٧ فرستاديم از آسمان آب به اندازه و جا داديم آن را در زمين و بر بردن آن تواناييم، پس آفريديم با آن براى شما بوستانتان از خرما و انگور خوشدل باشد؛ بتابش آفتاب رخشان و حرارت سراج و هاج ايزد منان و نضج دهنده ميوه‏ها، تربيت كننده حبه‏ها، تكيه كند چه اگر سما نفس بالا كشد، يا زياده از اندازه حاجت آب فرو ريزد با رياح سموم يا چند ملخ بر او هجوم آرد نتواند تدارك آن كردن و دفع اينها نمودن و نماند براى او جز حسرت و ندامت از عمر صرف كرده در آنها و چشيدن تلخى فاصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها٣٤٨ منفق نيز بايد همه اعتماد او در رسيدن ثمرات انفاق و فوايد صدقه بر فضل و كرم حضرت مالك الملوك باشد، كه از اين همه نعمت و اموال كه به او داده و در نزد او بوديعت سپرده چيزى خواسته به اسم قرض به رقمى كه اهل حاجت از ارباب ثروت خواهند، كه عوض آن را با چندين برابر در هنگامى كه تمام احتياج او به آن مال است، بهتر و بى عيب و نقص به او دهد و تمام اسباب به اين معامله را به جهت او مهيا فرموده از مال و جاه و غير آن از آنچه به او انفاق توان كرد و آلات عطا به او داد و محل آن را از فقراء و مساكين و محتاجين به آنچه در نزد او است، به او نماند و رساند، پس از منفق حقيقتا كارى در اين زراعت با بركت نشده جز تخم امانتى در زمين امانتى به امر مالك آن افشانده كه مزد اين افشاندن را نيز چندين برابر گرفته و ديگر در اين فلاحت او را شغلى نباشد، پس اگر خواست و قبول كرد و تخم را تربيت نمود چنانچه خود فرمود، پس از كرم و فضل او است.٣٤٩
شيخ طوسى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: امد هر نيكى صدقه است به سوى غنى يا فقير، پس صدقه دهيد هر چند نصف يا جانب و اندكى از خرما باشد پس به درستى كه خداوند تبارك و تعالى آن را تربيت مى‏كند از براى صاحبش چنانچه تربيت مى‏كند يكى از شماها كره خر يا اسب يا بچه شتر خود را تا آنكه رد نمايد به او آن را در قيامت و آن بزرگتر است از كوه بزرگ و در تفسير حضرت عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است، كه جناب صادق (عليه‏السلام) به راهى تشريف مى‏بردند و در خدمتش جماعتى بودند، كه با ايشان بود اموالشان، پس ذكر شد، كه در آن راه دزدانند كه راه مردم ببرند، رگ‏هاى گردن ايشان از ترس مرتعش شد، حضرت فرمود: شما را چه شده گفتند: با ما است اموال ما مى‏ترسيم از ما بگيرند آيا شما آنها را مى‏گيريد از ما شايد ايشان از آنها اعراض كنند چون به بينند كه از جناب شما است، فرمود: شما چه مى‏دانيد شايد ايشان اراده كرده باشند غير از من كسى را و به اين كار اموال را در معرض تلف در آورده باشيد، عرض كردند: پس چه كنيم آيا آنها را دفن كنيم فرمود: اين بيشتر سبب تلف آنهاست شايد كسى بر او وارد شود و بگيرد يا شما و ديگر آن محل را پيدا نكنيد، عرض كردند: پس چه كنيم، فرمود: آنها را بسپريد به كسى كه حفظش كند و بهتر از آنها برگرداند و آنها را تربيت كنند و بگرداند هر يك از آنها را بزرگتر از دنيا و آنچه در او است، پس رد كند آنها را به شما در حال نهايت احتياج شما به آنها، عرض كردند اين كيست فرمود: پروردگار عالم گفتند: چگونه بسپريم به خداوند، فرمود: صدقه بكنيد آنها را بر ضعفا و مساكين؛ عرض كردند از كجا براى ما در اينجا ضعفا حاضر شوند، فرمود: پس عازم شويد كه ثلث آنها را صدقه كنيد تا خداوند حفظ كند باقى را از آنچه مى‏ترسيد گفتند: عزم كرديم، فرمود: شما در امان خداونديد برويد: پس رفتند و آن دزدان ظاهر شدند و آنها ترسيدند، حضرت فرمود: چگونه مى‏ترسيد و حال آن كه شما در امان خداونديد. آن جماعت پيش آمدند و پياده شدند و دست آن جناب را بوسيدند و گفتند دوش در خواب خود حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديديم كه امر فرمود: ما خود را بر جنابت عرضه دهيم، پس ما در محضرت هستيم و مصاحبت مى‏كنيم تو و اين جماعت را تا از ايشان دشمنان و دزدان را دفع نماييم پس حضرت فرمود: حاجتى نيست ما را به سوى شما، زيرا آن كه شما را از ما دفع كرده آنها را نيز دفع مى‏كند. پس به سلامت رفتند و آن ثلث را صدقه دادند. پس تجارت ايشان بركت كرد و هر درهم ايشان ده درهم ربح كرد. گفتند چه قدر بزرگ بود بركت صادق (عليه‏السلام) حضرت فرمود: بركت را در معامله با خداوند عزوجل شناختيد، پس مداومت كنيد به آن و چون ظاهر شد كه قبول صدقه و تربيت آن از روى فضل است نه استحقاق، پس اگر قبول نفرمود ستمى نكرد و حقى ضايع ننمود چه اگر مالكى چيزى به كسى بسپرد و مزد آن سپردن بدهد، پس قدرى از آن را به ديگرى حواله كند هرگز در خاطرش خطور حقى از او بر مالك از اين معامله نرود، پس نهايت سعى را در تحصيل تسليم و اعتماد به كرم و فضل خداى تعالى بايد نمود.
يازدهم: زارع پس از درو و جمع محصول مقدارى نگاه دارد به جهت كاشتن بار ديگر و به همان يكدفعه قناعت نكند، منفق نيز نظر به حديثالدنيا مزرعة الاخرة٣٥٠ از اول داخل شدن در دايره تكليف را تا وقت تمامى جوارح و اعضا از كار افتادن يك فصل و موسم براى اين زرع مبارك بايد انكار كند و همه زمان و مكان و جوارح داخليه و خارجيه و مال و جاه و زبان و قلم حتى نفسى كه مى‏كشد اسباب و آلات اين زرع شمارد و دقيقه‏اى از فلاحت خود غفلت ننمايد و توهم نكند، كسى كه انسان هر چه متقى و پرهيزكار و دانا و هوشيار باشد، او را از خوردن و آشاميدن و مضاجعت و خوابيدن و امثال آنها گريزى نيست، پس آنچه صرف شود در اينها از ادوات گذشته زرعى به آن براى آخرت نشده و خيرى از آنها در آنجا نخواهد ديد؛ چه انسان دانشمند تواند تمامى كارهاى مباح خود را به نحوى كند، كه از او خير بيند و جزا برد؛ بلكه سيد جليل على بن طاوس (قدس‏سره) منكر شده، بودن مباحى براى مؤمن، چه مباح آن كارى باشد كه در كردنش اجر و ثوابى در نكردنش توبيخ و عقابى نباشد، و هر كارى را كه انسان اراده كردن آن را دارد، البته براى آن آداب و شروط و دستورالعملى از شرع انور رسيده، حتى براى رفتن به بيت الخلاء قريب سى آداب رسيده كه پست‏ترين كارها است چه رسد به كارهاى ديگر، پس اگر آن كار با آن آداب كرد او را مزد دهند و مأجورش شمارند، پس نتوان او را مباح شمردن و كارى نيست عارى از آداب الهيه باشد و اين مطلب را مشروعا در جلد دوم دارالسلام نوشتم و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: اى ابوذر، هر آينه بوده باشد براى، تو در هر كارى نيتى حتى در خواب و خوراك؛ يعنى آنها را به نحوى بايد كرد كه براى خداوند باشد و شرح آن را نيز در آنجا دادم و بعضى علماء راشدين در آيه سابقه لن تنالوا البر حتى تنفقوا٣٥١ احتمال داده كه به هيچ خيرى و نيكى دنيوى و اخروى داخلى و خارجى هرگز نرسيد تا انفاق نكنيد؛ پس هر خيرى در هر جا به هر كس در هر وقت برسد از انفاق علمى يا مالى يا جاهى يا غير آن است، كه به كسى كرده از عيال و زير دستان يا اقارب و آشنايان يا اجانب هر چند به يك كلمه زبانى باشد كه به سبب آن خيرى به ديگرى برسد.
در كافى روايت كرده كه: غلام آن جناب بر حضرت رضا (عليه‏السلام)داخل شد، به او فرمود: آيا امروز چيزى انفاق كردى گفت: نه، فرمود: پس از كجا خداوند به ما پاداش باز دهد انفاق كن هر چند يك درهم باشد.
در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين به امام حسن (عليهم‏السلام) فرمود: در ضمن وصيت نامه طولانى كه به او نوشت كه در پيش روى تو راهى است با مشقت با مسافت طولانى و سخت هولناك و تو را چاره‏اى نيست در اين راه از طلب كردن منزل نيكو و مقدار توشه كه تو را برساند و سبك كردن و دوش پس بار نكن بر دوش خود، زياده از آنچه تو را مى‏ترساند، و سنگين كند تو را و وبال شود بر تو و هر وقت يافتى از اهل حاجت كسى را كه توشه تو را بردارد و آن را به تو پس دهد در آنجايى كه به آن محتاج هستى، پس وجود ايشان را غنيمت دان و غنيمت شمار آن كسى را كه در حال ثروت از تو قرض گيرد و قرار ده وقت اداء آن قرض را در روز عسرت خويش، يعنى پس از مردن كه دست از همه جا تهى است و چون اهل حاجت هميشه به دست آيد و هر چه انسان سعى كند توشه به قدر اقامت آن منزل به دست نيايد و هرگز نشود، كه دست از همه مراتب انفاق كوتاه شود، پس گاهى نشود كه انسان را از اين زرع آسودگى باشد.
دوازدهم: زارع را اگر زمين‏هاى مختلفه باشد، به حسب استعداد و قوت و ضعف كه تخم در بعضى يك حبه بده و ديگرى به صد ديگرى به هفتصد رسد، البته تا تواند از زمين نيك دست نكشد و از هفتصد بده يا كمتر قناعت نكند، مگر آنگاه كه از زرع در آن عاجز شود؛ منفق نيز چون نظر كند به كلام خداوند مجيد محل افشاندن تخم انفاق و صدقه را مختلف خواهد ديد، چه در يك جا مى‏فرمايد: و ما انفقتم من شيى‏ء فهو يخلفه٣٥٢ آنچه را انفاق كنيد خداوند به جايش گذارد، يعنى پاداش آن به مثل خودش دهد جاى ديگر فرموده من جآء بالحسنه فله عشر امثالها٣٥٣ آنكه نيكى آرد و خوبى كند ده برابر آن عوض گيرد و باز فرموده مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة٣٥٤ حاصل هر كه مالش را در راه خداوند دهد مثل آن مال چون دانه‏اى است كه هفت خوشه آرد، كه در هر خوشه صد دانه باشد، پس هر دانه هفتصد شود و در آخر همين آيه مى‏فرمايد: والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم٣٥٥ و خداوند فزونى دهد يعنى زياد كند بر هفتصد آن را كه خواهد و خداوند بسيار عطا كننده است و دانا به استحقاق هر يك و به مقدار جزاء و از اين بالاتر اجر صابرين است كه بى حساب است و شايد اشاره به آن بعد از اين شود، پس منفق با هوش بايد هميشه در صدد و تحصيل محلى باشد كه لامحاله آنچه دهد هفتصد باز گيرد و خواهد آمد ان شاءالله تعالى كه صدقه به عوام يكى بده و بر اهل بلا و عاجزين يكى به هفتاد و بر ارحام يكى به هفتصد و بر علماء يكى به هفت هزار و بر اموات يكى به هفتاد هزار و چه بسيار شايسته است، ذكر اين حديث شريف كه در آن فوائد بسيار است و ذكرش به اين تفصيل كمياب است.
شيخ جليل ابوالفتوح رازى در تفسير خود روايت كرده كه: يك روز اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در حجره فاطمه (عليهاالسلام) وارد شد ديد او حسن و حسين (عليهماالسلام) را مى‏خوابانيد و ايشان از گرسنگى نمى‏خفتند، فاطمه گفت: يابن عم رسول الله، بنگر تا چيزكى به دست آرى براى اين كودكان كه از گرسنگى نمى‏خسبند و سه روز است كه تا طعام نخورده‏اند اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) از خانه بيرون آمد و به نزديك عبدالرحمن بن عوف آمد و او را گفت: دينارى زر مرا به قرض ده او در خانه و به نزديك عبدالرحمن بن عوف آمد و او را گفت: دينارى زر مرا به قرض ده او در خانه رفت و كيسه بيرون آورد صد دينار سرخ در او كرده و گفت: بستان، و هرگز عوض مده اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) گفت: لاوالله كه اين از تو نستانم و قبول نكنم، گفت: چرا؟ گفت: براى آن كه از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه اليد العلى غير من السفلى٣٥٦ گفت دست زبر بهتر از دست زيرين است؛ يعنى دست نهنده بهتر از دست گيرنده باشد و من نخواهم كه كس را بر من دستى باشد يا دست او بهتر از دست من باشد وليكن يك دينار مرا ده بر سبيل قرض و اين خبر از من بشنو؛ گفت: بيان كن، گفت: از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه گفت الصدقة عشرة اضعاف والقرض ثمانية عشر ضعفا٣٥٧ صدقه را يكى ده باشد و قرض را يكى هيجده، عبدالرحمن دست در كيسه كرد و دينارى از آنجا برداشت و به اميرالمؤمنين داد و آن بستد و از آنجا بيامد و به بازار چيزى بخرد مقداد اسود را ديد جالسا على قارعة الطريق بر سر راه نشسته اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) گفت: اى مقداد، در اين وقت در اين چنين جاى چرا نشسته‏اى گفت: ضرورتى است، گفت: چيست؟ گفت: چند روز است طعامى نيافته‏ام، گفت چند روز است، گفت: چهار روز، آن دينارى كه به قرض گرفته بود و بدو داد و گفت تو اولى‏ترى كه چهار روز است كه چيزى نيافتى و ما سه روز، مقداد آن بستد و برفت و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) به مسجد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد در شأن او اين قصه و آيه آمده بود و يؤثرون على انفسهم و لوكان بهم خصاصة٣٥٨ ديگران را بر نفس خود مقدم مى‏دارند هر چند به غايت محتاج باشند چون با رسول نماز شب بكرد رسول گفت: يا على، من امشب به خانه تو مى‏آيم او شرم داشت كه رسول را گويد كه در خانه ما چيزى نيست گفت: عزازة و كرامة يا رسول الله٣٥٩ برخاست و از پيش برفت و فاطمه را گفت، رسول خداى امشب به خانه ما مى‏آيد و در خانه ما چيزى نيست بر اثر رسول آمد و نشست پيش برفت و فاطمه زهرا (عليهاالسلام) برخاست و در خانه شد و دو ركعت نماز كرد و در ركعت اول الحمد بر خواند والم سجده و در ركعت دوم الحمد بخواند و سوره انعام چون سلام بداد، سر بر زمين نهاد و گفت: با خدايا، از تو مى‏خواهم بحق محمد و آل محمد (عليهم‏السلام) كه براى ما خوانى فرستى از آسمان تا ما از آن بخوريم و در شكر تو بيفزاييم، سر برداشت جفنه‏اى‏٣٦٠ ديد از ثريد و عليها عراق من لحم و بر سر آن گوشت نهاده از استخوان جدا كرده و دستارى بر سر نهاده كه كس مانند آن نديده بود، از خانه به در آمد و اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در او نگريد تا او چه خواهد كردن آنگه در خانه رفت و آن جفنه بيرون آورد و در پيش ايشان بنهاد. رسول و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين (عليهم‏السلام) از آن مى‏خوردند سائلى به در حجره فراز آمد و سؤال كرد، اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) دست فراز كرد تا پاره‏اى از آن طعام به او دهد، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: مكن يا على؛ كه اين سائل ابليس است خبر يافت كه ما را خداى تعالى طعام بهشت فرستاد، خواست تا با ما شريك باشد و طعام بهشت در دنيا هر كسى را نرسد؛ اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) گفت: يا رسول الله، اين طعام از بهشت است گفت: آرى، خداى تعالى طعام بهشت به كس نفرستاد مگر آن خوان كه براى عيسى بن مريم فرستاد و اين جعبه براى ماست، اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) گفت: يا رسول الله، آن خوان كه براى عيسى بن مريم فرستاده بود بر آنجا چه طعام بود گفت آن خوانى بود از زر سرخ مكلل به در و ياقوت و زمرد چهل گز در چهل گز آن را چهار پايه بود بر آن جا پنج نان بود و بر هر نانى نارى بود پوست باز كرده و بر زير هر نارى سيبى و از انواع ترها بر آن همه چيز بود ما خلا الثوم‏٣٦١ والجرجير٣٦٢ مگر سير و ككج ٣٦٣ و ميان آن سفره سرخى بود و بر آنجا ماهى برشته بود. و نزديك سرش نمك نهاده و به نزديك دنبالش سركه نهاده و به دستارى از دستارهاى بهشت پوشيده اصحاب عيسى حاضر آمدند و گفتند تو را كشف اين بايد كردن، او دست فراز كرد و دستارى از روى خوان باز گرفت توانگران بديدند، حقير آمد ايشان را از آن بخوردند، گفتند اندك است عيسى ندا كرد و درويشان را بخواند تا از خوان بخورند، چهل چاشت از آن بخوردند تا چهار هزار يا چهل هزار مرد از آن بخوردند، هيچ بيمارى نخورد، مگر اين كه شفا يافت و هيچ ديوانه نخورد مگر كه به هوش آمد، هيچ نابينا نخورد الا اين كه بينا شد و هيچ مقعد نخورد مگر كه به رفتن آمد و هيچ پير نخورد الا اين كه برنا شد، چون رسول و ايشان صلوات الله عليهم از آن فارغ شدند و دست شستند رسول گفت: اين جفنه برگيرد هم اينجا بنه، كه نهاده بود جفنه برگرفت و به جاى خود نهاد و در حال به آسمان بردند و رسول و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما به مسجد شدند و نماز خفتن بكردند بر ديگر روز اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بر در مسجد نشسته بود، اعرابى بيامد بر ناقه نشسته و على را از مسجد بيرون خواند و كيسه بزرگ به او داد گفت: اين بستان؛ كه تو راست و ناپيدا شد اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بيامد و كيسه به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) داد و گفت: اين را اعرابى به من داد و ناپيدا شد رسول سر آن كيسه بگشاد و از پيش بريخت و در آنجا هفتصد دينار بود، رسول گفت: يا على آن اعرابى را شناختى؟ گفت: نه، گفت: آن جبرئيل بود كنزى از كنزهاى زمين براى تو بيرون كرد و خداى تعالى تو را به عوض آن يك دينارى كه به مقداد دادى بيست و چهار جزء ثواب داد و چيزى از آن جمله آن دو معجل بكرد، اين جفنه و اين كيسه و بيست و دو در آخرت براى تو معد كرد، كه هيچ چشم‏ها چنان ديده نيست و گوش‏ها چنان شنوده نيست و بر خاطر هيچ بشر، چنان گذشته نيست. اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) آن زر بريخت هفتصد دينار بود گفت: صدق الله جلت عظمته حيث قال الذين ينفقون اموالهم الاية٣٦٤ آن كه از آن جا دينارى برداشت به عبدالرحمن بن عوف داد باقى بر اهل بيت و فقراء مهاجرين و انصار تفرقه كرد.
و شيخ مفيد در آمالى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: مخصوص كن به مال خود و طعام خود كسى را كه دوست دارى او را در راه خداوند عزوجل و گذشت؛ بعضى اخبار مناسب اين جا در شرط دوم و بر اهل بصيرت پوشيده نيست كه اگر دو نفر صالح متقى گرسنه باشد يكى عامى، ديگرى عالم در سير كردن عامى جز حفظ يك نفس از مردن يا ضعف بدن و اعانت بر بندگى چيزى نيست و در سيرى عالم حفظ يا تقويت نفسى است كه از پرتو وجود او ضعف ايمان هزارها از بندگان مبدل به قوت خواهد شد، بلكه به اعانت قلم يا حمله مستعد از بركت علوم و افكار دقيقه و بيانات شافيه او تا نفخ صور منتفع خواهد شد و بسا شود كه از بركت يك غذاى طيب در آن بدن طيب و تبديل آن به روح پاكيزه و سبب شدن براى صفاى قلب و تندى ذهن و نورانى شدن فكر ملتفت شود عالم به مطلب حق نافعى كه مثل او در ثبات و دوام و حقيقت و كثرت انتفاع مثل درختى شود، كه ريشه آن در زمين و شاخ‏ها در آسمان و ميوه رسيده آن، براى صاحب آن غذا به عدد نفع هر كه به آن مطلب از آن زمان، تا قيامت منتفع شوند، اجر و ثواب باشد.
سيزدهم: زارع در زمين قابل، تخم به اندازه بپاشد، نه زياده از قابليت آن و نه كمتر از آن، چه استعداد دارد، چه در اول فساد زمين و انداختنش از ترقى و نمو و در ثانى اختيار كردن خسارت بزرگى است بى ضرورت، منفق نيز بايد نيك تامل كند در حال فقرا و مساكين و ايتام آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و مقدار حاجتشان و كيفيت آن چه در مقام سوال در آيند و آن را اظهار كنند يا متعفف باشند و از حاجت خود سخنى نگويند، چه رفع مقدارى از آن واجب است بر مطلع توانا چون گرسنه مشرف بر فوت و برهنه مترقب هلاك از سرما و مريض عاجز از دواى شافى و جاهل به مسائل واجبه عينيه كه وقت تكليف به آن رسيده و امثال آنها و پاره‏اى از حاجات منتظم در سلك مستحبات؛ چون زيارت و حج و انفاق در راه خداوند و تزويج بى مفسده و كتب علميه و دانستن آداب دينيه و سنن شرعيه و غير از آنها مثل طالب معاصى ماليه كه به مال نتوان تحصيل كرد.
بالجمله انفاق در قسم اول به مقدار رفع آن هست كه اگر هزار در زيارت و كتاب صرف كند راجح و از اندازه جاده عدل بيرون نرفته و ديگرى اگر چه، عشر آن خرج كند، از مسرفين محسوب خواهد بود و ميزان در اين مقام، يعنى راجح شدن، انفاق كه اگر آن عطا چه علم باشد يا مال، اسباب نزديكى او باشد به طاعات يا نگاه داشتن او از ارتكاب معاصى به موقع خواهد بود و اگر باعث دورى او باشد از بندگى به نكردن عبادات واجبه يا مستحبه و مشغول شدن به گناه‏ها يا مباحات لذيذه كه مورث قساوت قلب و اعراض از ذكر خداوند است، حرام يا مرجوح باشد و بسيار شود كه اطعام يك قسم غذا به مومنى باعث تقويت و برانگيختن او شود و به عبادت و تحصيل علم و كمالات و به ديگرى مورث كسالت و خواب و واداشتن او از طاعت و شايد اين اختلاف بعضى از حكمت‏هاى اختلاف عطاياى ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) باشد.
شيخ جليل، ابن شهر آشوب مازندرانى در مناقب خود روايت كرده از كميت شاعر كه گفت داخل شدم بر حضرت باقر (عليه‏السلام) و در نزد آن جناب مردى از بنى مخزوم بود كه، پس خواندم براى آن جناب شعرى كه گفته بودم در مدح ايشان، پس هر قصيده كه مى‏خواندم مى‏فرمود: اى غلام، يك كيسه درم بيار و بيرون نيامدم از خانه تا آن كه بيرون آورد پنجاه هزار درهم، پس گفتم قسم به خداوند من نگفتم در مدح شما به جهت مال دنيا و ابا كردم از گرفتن، فرمود: اى غلام، برگردان اين مال را به مكان خودش چون برد آن را؛ مخزومى عرض كرد تو را به خداوند قسم دادم به جهت ده هزار درهم، پس فرمودى نيست نزد من، و حال به كميت پنجاه هزار درهم عطا نمودى و من مى‏دانم كه تو راستگوى نيكوكارى، فرمود: برخيز داخل شو و بگير، پس مخزومى داخل شد و چيزى نيافت.
و شيخ صدوق در علل الشرايع روايت كرده از ابى الحسن (عليه‏السلام) كه فرمود: داده مى‏شود به مؤمن، يعنى بايد به او داد سه هزار، پس فرمود: يا ده هزار و داده مى‏شود به فاجر به اندازه، زيرا كه مؤمن خرج مى‏كند آنها را در طاعت خداوند و فاجر در معصيت خداوند و مراد به اندازه مقدار سد رمق است، كه در اخبار ديگر تصريح به آن شده، كه به يك نفر يك درهم يا كمتر از آن و از نان كمتر از يك قرص و ايضا در آن كتاب از ذريح (دريح) روايت كرده كه كه گفت: شترى از حضرت صادق (عليه‏السلام)يا٣٦٥ از ما را مرضى رسيد و ما در سر آبى بوديم، غلامى از بنى سليم عرض كرد خدمت آن جناب كه اى مولاى من، بكشيم او را فرمود: نه برو چون چهار ميل رفتيم فرمود: اى غلام، فرود آى و شتر را نحر كن و اگر او را درندگان بخورند خوشتر است نزد من از اين كه او را اعراب بخورند.
چهاردهم: زارع هر زمينى را كه متمكن از زرع در او است به مناسبت مزاج و استعداد او تخم بپاشد، چه بعضى قابل جو، بعضى قابل، گندم پاره مستعد خضراوات و هكذا و اگر تخم زمينى را در زمين ديگر بپاشد هم تخم ضايع شده و هم زمين فاسد و هم خود خسارت كرده، پس به حاصل زرعش به سه چيز ظلمى كرده و بسا هست كه آن تخم در غير زمين قابل نمو بكند با مزاج فاسد، پس مضر يا مسموم شود اگر چه در صورت مثابه جنس خود باشد، پس سبب خرابى و هلاكت بسيارى شود منفق نيز بايد در حال محتاجين نظر نمايد كه حقيقت احتياج هر يك از ايشان به چيست و پريشانى آنها از كجا آمده و رفع آن به چه خواهد شد و قناعت نكند به سئوال و خواهش ايشان چيزى را كه احتياج خود را در آن مى‏بيند، چه بسيار شود كه سائل خود را محتاج به چيزى بيند كه هلاكت دين يا دنياى او در آن است، يا احتياج او به چيز ديگر بيشتر باشد، بلكه تحصيل آن واجب و مقدم بر آن چيزيست كه خواسته و ابدا ملتفت نيست نه به آن، چيز نه به احتياج خود به آن چون مريضى كه در او ماده مرض مهلكى موجود است كه تنبه نيست به آن و سؤال مى‏كند از مقوى و ممد آن مرض با آن كه حاجت او در دواى رافع آن مرض است، پس اگر از داناى به حال خويش سؤال كند او را رد نكند؛ وليكن آنچه خواسته ندهد كه اعانت بر هلاكتش كرده؛ بلكه آنچه خود داند كه او را بايد سوال كند خواهد داد، پس اگر متمكن از ديگرى شد هم اجابت كند والا حق انفاق و صدقه را ادا كرده كه به محتاج آنچه را مستحق است داده و اين شرط از شروط لازمه مهمه است كه منفقين خصوص علما و دانشمندان را، كه پيوسته انفاق علم و راى كنند چاره از معرفت و كوشش در تحصيل آن در نهايت صعوبت است، نيست و ضرر ملاحظه نكردن بسيار، چه اگر به جاهل غير قابلى كلمه از علوم ربانيه و حكمت احمديه آموزند كه رسيدن به حقيقت آن متوقف بر مقدمات بسيار است از علم و عمل؛ و مايه ضلالت او و بسيارى از جهال خواهد بود و تعليم بعضى از دنيا پرستان، مانند شمشيرى است، كه كسى به راهزنان دهد و اصل اين شرط در كلام مجيد از قصه جناب صديق و كيفيت مكالمه آن جناب با دو رفيق زندان به دست مى‏آيد، چه آن دو نفر بعد از آمدن به زندان و مصاحبت به آن جناب و معرفت به نيكوكارى و احسانش سؤال از تعبير خواب خود كردند، پس صديق از جواب اين سؤال اولا اعراض فرمود و در مقام تعليم اثبات صانع و توحيد و نفى شرك به طريق حكمت نبويه و موعظه حسنه برآمد، كه شما را بعد از اعتراف و فهميدن مقام من از علم و عمل تعلم اهم امور و الزم و انفع آن بايد كردن، كه آنى بى دانستن آن نشايد زيستن و بى معرفت آن، هيچ فضلى و كمالى را نتوان در سلك علوم و فضايل شمردن و نشود منفعت از آنها بردن، پس از آن در مقام تعبير خواب و شرح جواب بر آمد، پس عالم بصير بايد نظر به استعداد و متعلم كند كه گنجينه دلش گنجايش كدام علم و چه حد و مقدار آن را دارد.پس از آن در قصد و نيتش تامل كند، كه اين علم را وسيله كدام غرض و مقصد قرار داده، نجات خود و قرب الهى و دستگيرى ضعفاء يا مجادله با سفهاء و مباهات با علماء و صيد قلوب عوام و جلب متاع دنيا و همچنين غنى به مال و جاه نظر نمايد كه آنچه خواسته از مال يا شفاعت يا خود اراده انفاق آن را كرده كه اگر باعث هلاكت دين و افتادن او از نظر لطف خداوند و ائمه راشدين و درجه اولياء و مقربين است دست نگاه دارد كه انفاق به آن اعانت است بر ظلم و عدوان نه بر تقوى و بر اخوان .
در تحف‏العقول و غيره از حضرت كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه به هشام فرمود: كه اى هشام، به جهال حكمت ندهيد كه به آن حكمت ظلم خواهيد كرد و از اهلش مضايقه نكنند كه به آنها ظلم خواهيد نمود و در رجال كشى مروى است كه آن جناب نوشت به على بن سويد سائى كه از واجب‏ترين حق برادر تو است كه كتمان نكنى بر او چيزى را كه نفع مى‏دهد او را نه از دنيا او نه از آخرتش و اخبار در باب كتمان ائمه (عليهم‏السلام) علوم و اسرار خود را از بيشتر اصحاب و جواب ندادن بسيارى از سؤال‏هايشان و در جواب پاره‏اى فرمودن كه چه قدر جثه تو كوچك و سؤال تو بزرگ است و امثال آن بسيار است هر كه خواهد به مجلسش رجوع نمايد.
و در امالى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: پنج چيز است كه به هدر مى‏رود چراغى كه در آفتاب بيفروزى روغن مى‏رود و نورش نفع نبخشد و باران بر زمين شوره زار ببارد ضايع مى‏شود و زمين او را بهره نمى‏برد و طعامى كه پيش، سيرى گذارند، پس به او منتفع نشود و زن نيكويى كه براى عنين برند حظى از او نبرد و نيكى به كسى كه شكر او را به جا نياورد.
و در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: چهار چيز است كه به هدر مى‏رود، دوستى به كسى كه وفا ندارد و احسان به كسى كه سپاس او به جا نيارد. و علم آموختن به كسى كه قوه او را ندارد و سر سپردن به كسى كه قوه حفظ آن را ندارد و در كافى روايت كرده كه عبدالله بن عجلان به جناب باقر (عليه‏السلام) عرض كرد كه بسا هست قسمت مى‏كنم چيزى را ميان اصحاب خود كه به آن مواصلت مى‏كنم با ايشان پس چگونه آن را بدهم، فرمود: بده آنها را بر حسب هجرت در دين و فقه و عقل و ايضا از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه مسيح (عليه‏السلام) مى‏فرمود: آن كه ترك مى‏كند شفاء مجروح را از جراحتش، شريك زخم زننده است لا محاله، تا اين كه فرمود: خبر مى‏دهيد به حكمت غير اهلش را، پس جاهل مى‏شويد يا شما را جاهل شمارند و از اهلش منع نكنيد كه گناهكار مى‏شويد هر آينه به منزله طبيب بوده باشيد. كه اگر موقعى براى دواى خود ديد مى‏دهد وگرنه دست نگاه مى‏دارد.
و در امالى شيخ مفيد مروى است كه: در تورات نوشته شده هر كه نيكى كند به احمقى، پس آن گناهى است كه بر او نوشته مى‏شود و در بشارت‏المصطفى و تحف‏العقول مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) به كميل بن زياد فرمود: اى كميل، تعليم مكن كفار را از اخبار ما كه زياد مى‏كنند بر آن، پس شما را به آنها رسوا مى‏كنند يا آزار مى‏رسانند شما را به سبب آنها تا روزى كه به آن كار معاقب شوند.

٣٢٩) سوره بقره آيه ٢٦٤
٣٣٠) سوره بقره آيه ٢٦٤.
٣٣١) سوره القصص ٢٨ آيه ٢٠
٣٣٢) سوره مومنون ٢٣ آيه ٦٠
٣٣٣) صحيفه سجاديه دعاى ص ١٧٤ و كان من دعائه (عليه‏السلام) بعدالفراغ.
٣٣٤) سوره توبه‏٩ آيه ٤١
٣٣٥) سوره القصص ٢٨ آيه ٨٣
٣٣٦) سوره توبه‏٩ آيه ٣٥ و ٣٤
٣٣٧) سوره الحجر ١٥ آيه ٤٣
٣٣٨) سوره آل عمران ٣ آيه ٩٢
٣٣٩) سوره بقره ٢ آيه ١٧٧
٣٤٠) سوره الانسان ٧٦ آيه ٨
٣٤١) سوره آل عمران ٣ آيه ٩٢
٣٤٢) سوره آل عمران ٣ آيه ٩٢.
٣٤٣) سوره البلد ٩٠ آيه ١١
٣٤٤) سوره البلد ٩٠ آيه ١٥-١٤-١٣-١١
٣٤٥) سوره الانعام ٦ آيه ٩٥
٣٤٦) سوره الواقعه ٥٦ آيه ٦٤
٣٤٧) سوره المومنون ٢٣ آيه ١٨ و ١٩
٣٤٨) سوره كهف ١٨ آيه ٤٢
٣٤٩) هذا من فضل ربى
٣٥٠) بحارالانوار: ج ٧٠ ص ٢٢٥ ب‏٥٤
٣٥١) آل عمران ٣١ آيه ٩٢
٣٥٢) سوره سباء ٣٤ آيه ٣٩
٣٥٣) سوره الانعام ٦ آيه ١٦٠
٣٥٤) سوره‏بقره ٢ آيه ٢٦١
٣٥٥) سوره بقره ٢ آيه ٢٦١
٣٥٦) جامع الاخبار ص ١٨٤
٣٥٧) جامع الاخبار، ص ١٨٤
٣٥٨) سوره الحشر ٥٩ آيه‏٩
٣٥٩) بحارالانوار، ج ٣٥ ص ٢٥٧ روايت ١٥ ب‏٦
خصال‏ص ٩٦، ثواب الاعمال‏ص ١٤٢. امالى مفيدص ٢٩١
٣٦٠) جفنه: كاسه بزرگ.
٣٦١) ثوم: يعنى سير و موسير.
٣٦٢) جرجير، يعنى تره تيزك و تخم سپندان هم مى‏گويند.
٣٦٣) ككج در زبان گيلكى يعنى تره شاهى يا شاهى م.
٣٦٤) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٢
٣٦٥) اين ترديد به جهت اختلاف نسخه است.


۱۵
کلمه طيبه

پانزدهم: زارع چون بر زرع توانا و داراى تمام اسباب آن باشد و نفعش را بداند و مانعى به جهت او از آن كار نباشد، خود درصدد تحصيل زمين قابل زرع برآيد و بر فرض كه زمين را زبان مقالى بود و در اقدم به شغل زرع منتظر سئوال او نبود؛ بلكه ابدا التفاتى به زبان حال او ندارد، كه از اين زرع خيرى به او مى‏رسد و او طالب او است به حسب فطرت و جبلت، بلكه محرك او همان خيرات و نافعى است كه به او راجع خواهد شد، در اين شغل و زمين آلت اين كار و واسطه آن خيرات است منفق نيز بعد از آگاهى بر منافع دنيوى و اخروى آن بايد خود، درصدد تحصيل محل قابل آن برآيد و آن منافع را به توسط او بخود رساند، و منتظر سؤال سائل و مطالبه مستحق نباشد، چه شايد كسى او را قابل انفاق نداند پس سؤال نكند يا اگر كند مستحق نباشد و اگر خود در صدد آن برآيد تواند مستحق را از غير او تميز دهد و بر فرض استحقاق به ثواب اصلى صدقه و انفاق نرسد چه دادن، پس از مسئلت نوعى است از معاوضه و معامله؛ شيخ مفيد در اختصاص از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: جزا داده خداوند نيكى را در وقتى كه نبوده باشد دادن آن از روى مسئلت و اما اگر بيايد برادرت پيش تو به جهت حاجتى كه نزديك است ديده شود خون او در رخسارش در مخاطره است و نمى‏داند آيا مى‏دهى به او يا او را منع مى‏كنى پس به خداوند قسم كه اگر بيرون كنى براى او آنچه را دارايى هر آينه مكافات نكردى؛ يعنى عوض آبرويى كه در نزد تو ريخته به او ندادى و نيز از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هرگاه مرد دانست كه برادر مؤمنش محتاج است پس نداد به او چيزى تا آنكه از او سؤال كرد، آن گاه به او داد به اين نحو اگر به محتاج چيزى بدهد ديگر اجرى ندارد. و از آن جناب روايت كرده كه اميرالؤمنين (عليه‏السلام) به سوى مردى فرستاد پنج وسق از خرماى بغيغبه كه قنوات آن حضرت بود در ينبع و هر وسق قريب شصت من تبريز است و آن مرد كسى بود كه اميد بخشش و عطا و چيز دادن آن حضرت را داشت و از آن جناب و غير او هرگز چيزى سؤال نمى‏كرد، مردى به آن جناب عرض كرد والله آن مرد از تو سؤال نكرد و كفايت مى‏كرد او را از پنج وسق يك وسق، پس اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) به او فرمود: زياد نكند خداوند در مسلمين مانند تو را من مى‏دهم و تو بخل مى‏كنى لله انت اگر من ندهم آن را كه از من اميد دارد مگر بعد از سؤال كردن، پس بدهم به او پس از پرسش، پس ندادم مگر قيمت آنچه را كه از او گرفتم؛ زيرا كه واداشتم او را كه بذل كند براى من روى خود را كه آن را به خاك مى‏مالد براى پروردگار من و خودش آنگاه كه عبادت مى‏كند براى او و مى‏طلبد حوائج خود را از او. پس هر كه چنين كند با برادر مسلم خود و حال آن كه دانسته كه او محل قابل است براى صله و نيكى او، پس راست نگفته خداى را در دعا كردن از براى آن برادر وقتى كه به زبان آرزو مى‏كند براى او بهشت را و بخل مى‏كند بر او متاع فانى دنيا را از مال خود، زيرا كه بنده در دعاى خود مى‏گويد: اللهم اغفر للمؤمنين والمؤمنات٣٦٦ با خدايا بيامرز مر مؤمنين و مؤمنات را پس چون دعا كند بر ايشان مغفرت را، پس خواسته بر ايشان بهشت را، پس انصاف نكرده آن كه اين كار را بكند به گفتار و محقق نكند او را به كردار و ايضا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: آنچه ابتدا داده مى‏شود نيكى است و اما آنچه مى‏دهى پس از سؤال پس چنان است كه گويا تلافى كردى به او به عوض آنچه بذل كرده براى تو از روى خود شب خود را به بيدارى به روز آورده و به خود مى‏پيچد مترد و ميان يأس و رجاء نمى‏دانست براى حاجت خود به كجا رو آورد، پس عازم مى‏شود براى انجام آن حاجت و مى‏آيد نزد تو و دلش مى‏لرزد و رگهاى گردنش مرتعش و خونش در صورتش ديده مى‏شود، نمى‏داند با آن اندوهش بر مى‏گردد يا خشنود خواهد شد و نيز از يسع بن حمزه روايت كرده كه گفت: من در مجلس ابى الحسن رضا (عليه‏السلام) بودم و برايش خبرى ذكر مى‏كردم و خلق بسيارى جمع شدند نزد آن جناب و سؤال مى‏كردند از حلال و حرام كه ناگاه داخل شد مردى بلند قد گندم گون، پس گفت: السلام عليك يا بن رسول الله، مردى هستم از محبين شما و محبين آباء و اجداد شما از حج برگشتم خرجى خود را گم كردم و با من آن قدر نيست كه يك منزل بروم، پس اگر راى منير مستقر شد مرا به بلدم برسان و خداوند به من نعمت داده چون برسم به بلد خود آنچه را داديد تصدق مى‏كنم چه من از اهل صدقه نيستم، پس فرمود: به او بنشين خدا تو را رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى‏گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سليمان جعفرى و خثيمه و من پس فرمود: آيا رخصت مى‏دهيد مرا در دخول يعنى رفتن به حرم پس سليمان گفت خداوندگار تو را پيش آورد پس برخاست و داخل حجره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مبارك را از بالاى در و فرمود: كجا است خراسانى عرض كرد حاضرم در اينجا پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او و براى مخارج و كلفت‏هاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من تو را نه بينم و تو مرا به بينى، پس بيرون رفت سليمان گفت: فداى تو شوم، عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مبارك را از او پوشاندى فرمود: از ترس آنكه ببينم ذلت سؤال را در روى او به جهت برآوردن حاجتش، آيا نشنيدى حديث رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كه پنهان كننده نيكى معادل است با هفتاد حج؛ يعنى عملش و افشا كننده بدى مخذول است و پوشاننده آن آمرزيده شده است آيا نشنيدى كلام اول را:
متى اته يوما طالب حاجة رجعت الى اهلى و وجهى بمائه‏ ‏ حاصل مضمون ممدوح من كسى است كه اگر روزى به جهت حاجتى نزد او روم بر مى‏گردم به سوى اهل خود و آبروى من به جاى خود باقى است نحوى رفتار مى‏كند كه به مذلت سؤال گرفتار نمى‏شوم.
در نهج البلاغه است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: سخا آن است كه ابتدا داده شود و اما آنچه مى‏شود پس از مسئلت پس آن از روى حيا است و بيم عيب گرفتن و نيز فرمود: هرگاه يافتى از ارباب حاجت كسى را كه بكشد بار توشه تو را به سوى قيامت پس برساند تمام آن را به تو فردا يعنى روز قيامت، آنگاه كه محتاج شوى به او، پس غنيمت دان او را و بر او بار كن و زياد كن بارگيرى او را از آن توشه تا قدرت دارى، شايد او را جستجو كنى و نيابى و در آيه شريفه و احسن كما احسن الله اليك٣٦٧ نيكى كن با آن به نحوى كه خداوند به تو نيكى كرده، اشاره به اين شروط شده چه از صفات نيكى خداوند به آن كه بى مسئلت و پرسش اين همه نعمت‏هاى گوناگون كه به شما و احاطه در نيايد به هر كس آنچه محتاج است داده و در بحار از كتاب قضاء حقوق صورى نقل كرده كه ابراهيم بن اسحاق بن يعقوب گفت: خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) بودم و در نزد او بود معلى بن خنيس كه داخل شد بر او مردى از اهل خراسان، پس گفت اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيا مى‏دانيد موالات مرا به شما اهل بيت و ميان من و شما مسافتى است دور و خرجيم گم شده و قادر نيستم بر برگشتن به سوى اهل خود و جز آن كه مرا اعانت كنى، پس نظر كرد حضرت به طرف راست و چپ و فرمود: آيا نمى‏شنويد كه برادر شما چه مى‏گويد به درستى كه نيكى آن است كه ابتدا داده شود، يعنى آنچه بى سؤال دهند آن نيكى است و اما آنچه مى‏دهى، پس از مسئلت پس نيست آن جز مكافات مر آنچه بذل كرده براى تو از آبروى خود، پس فرمود: شب خود را به سر آورده به بيدارى و به خود پيچيدن ميان اميدوارى و نااميدى، نمى‏داند حاجت خود را به كجا برد، پس با عزم به سوى تو رو مى‏كند مى‏يايد نزد تو و قلبش مضطرب و رگ گردنش مرتعش و فرود آمد خونش در رخسارش و با اين همه ذلت نمى‏داند بر مى‏گردد از نزد تو با شكستگى و بد حالتى و يا با حاجت برآورده، پس اگر چيزى به او دادى چنين مى‏داند كه به او احسانى كردى و حال آنكه فرموده رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قسم به آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد و فرستاد مرا به راستى كه آنچه رنج كشيده از سؤال كردن او تو را بزرگتر است از آنچه رسيده به او از نيكى تو، راوى گفت: پس جمع كردن براى خراسانى پنج هزار درهم و به او دادند. و گذشت در خبر معلى بن خنيس در ذكر هفت حق واجب برادر مؤمن كه هرگاه دانستى كه براى او حاجتى است بشتاب به سوى قضاء آن حاجت و ملجأ نكن او را به اين كه سؤال كند تو را براى آن حاجت، بلكه مبادرت كن به آن و ما مشروحا ذكر خواهيم كرد در باب هفدهم ضررها و مفسدها كه از طرف مسئلت به سائل مى‏رسد كه پست‏ترين آنها ريختن آبروى او است، پس آن كه مطلع بر حالت او شد و اعانت نكرد تا او را مضطر نمود به سؤال سبب شده براى تمام آن مفاسد و در نزهه ابى يعلى مروى است كه معاويه از جناب امام حسن (عليه‏السلام) پرسيد كه كرم چيست؟ فرمود نيكى كردن محض تحصيل اجر خداوندى پيش از خواستن.
باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و غايات، يعنى اغراضى كه به جهت تحصيل آنها صدقه كنند و آنچه آن را دهند و كسى كه بر او انفاق كنند و به ملاحظه هر يكى از اين سه مرحله چند قسم شود، پس در اينجا سه مقام است. ١. فضيلت صدقه.
٢. دواعى انفاق و غايات صدقه.
٣. نفع مالى و عرضى و اخروى و قلبى و دينى صدقه.
٤. دفع ضرر قلبى و باطنى و دفع ضرر عرض و ناموس و دفع ضرر از مال.
٥. دفع ضرر و عقاب جسمانى اخروى و دفع سائر عقوبات اخرويه.
٦. شدت احتياج به شفاعت اخوان مؤمنين در روز قيامت.
٧. سبب نزول سوره مباركه هل اتى.
٨. حكايت صاحبان بستان در سوره ن و قلم.
٩. در اقسام صدقه و انفاق به اعضاء و جوارح.
١٠. در كيفيت اصلاح نفس و اداء تكليف.
١١. شرح محل صدقه و انفاق بر والدين و علماء، اموات و همسايگان.
١٢. بيعت گرفتن جبرئيل از حيوانات براى امام على عليه اسلام.
١٣. در حسن انفاق بر حيوانات و نباتات.
اول: در آن كه چرا بايد صدقه داد و به جهت چه بايد انفاق نمود.
دوم: آن كه به چه جهت بايد انفاق نمود و چيست آن كه خداوند به بذلش امر نمود. سوم: چه كسانى هستند كه بايد به ايشان انفاق نمود.
مقام اول: در اقسام آن به ملاحظه اغراض و دواعى.
مخفى نماند كه انسان خردمند به التفات و شعور به كارى اقدام نكند تا در او خيرى نبيند و اين خير يا جلب نفعى است و رسيدن به محبوب و يا برگرداندن ضررى است و آسودگى از شر مبغوض و متعلق به آن خير و شر و نفع و ضرر كه جلب آن و دفع اين را خواسته يا دين است يا نفس يا جسد يا عرض يا مال و بر هر تقدير يا آنها را معجلا خواسته كه الان طالب آن نفع است كه ندارد و داراى آن ضرر است، كه از او متنفر است يا براى بعدها كه خيرى مترقب آمدنش است پس در سدد رسيدن آن برآمده يا شرى گمان توجهش مى‏رود پيش از وصول در مقام دفع و احتراز از آن در آمده، بر هر تقدير اين مراتب را يا براى خود مى‏خواهد يا براى عزيز محبوبى از اولاد علما و اخوان ايمانى و ذوى الحقوق و اين خير و شر و نفع و ضرر يا دنيوى باشد يا اخروى، اگر چه تصور بعضى از اقسام گذشته در اخروى مشكل است، در هر حال اين اقسام از براى درجه پست است از مراتبى كه در نيت صدقه است، اگر چه در ميان آنها نيز تفاوت بسيار است و بالاتر از اينها در جائى است كه، در آنها قصد عوض از صدقه نمى‏شود چه نفع دنيوى باشد يا اخروى يا دفع شرى از آنها اگر چه راستى و خلوص بيشتر و بهتر از ديگران به او عوض دهند و آن نيز چند رقم است و ما به جهت تسهيل ضبط و معرفت عوام اغلب آن دو قسم را به ترتيب و شمار ذكر كنيم تا در اينجا؛ بلكه در غالب عبادات ملتفت باشند و در محل و موردش به كار برند.
اول: آنكه قصد نكند از انفاق جز فرمان بردارى، فرمان خداوند عزاسمه را كه سزاوار هر گونه اطاعت و پرستش و مستحق هر قسم تعظيم و عبادت است.
دوم: انفاق كند به جهت آن كه محبوب خداوند است چه خداوند انفاق را دوست دارد و گذشته از لوازم ايمان و صدق دعواى محبت ايزد منان و دوست داشتن هر خيرى است كه در حضرت مقدسش محبوب باشد و عاقل طالب محبوب خويش باشد هر چند او را امر به آن نكنيد.
سوم: آنكه غرض از انفاق اداء شكرى اندكى از احسان‏هاى بى پايان خداوند جل و علا باشد، كه وجوب آن فطرى هر ذى شعورى است و در كتاب عاصم بن حميد از ابن بصير مروى است كه گفت: شنيدم كه جناب باقر (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با اصحاب خود بر مركوب سوار بود ناگاه فرود آمد و به سجده افتاد و پس كسى گفت: يابن رسول الله ديديم شما را كه كارى كرديد كه نكرده بوديد پيش از امروز فرمود: به نزدم آمد ملكى از جانب پروردگار من، پس گفت: اى محمد، به درستى كه پروردگارت به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: اى محمد، به درستى كه من خوشحال مى‏كنم تو را در امر امت تو، پس نبود در در نزد من مالى كه آن را صدقه دهم و بنده نبود كه آزاد كنم پس براى شكر خداى تعالى سجده كردم.
چهارم: آن كه مقصود پيروى و اقتداء و تاسى باشد به زمره انبياء و اوصياء (صلى الله عليه و آله و سلم) كه نهايت اهتمام را به آن داشتند و هيچ چيزى را بر آن مقدم نمى‏داشتند، چنانچه در قصه نزول هل اتى صديقه طاهره و حسنين (عليهم‏السلام) و فضه محض اقتداء به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در هر سه شب نان خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند.
پنجم: آن كه غرض مجرد داخل شدن در طائفه عاملين به قرآن باشد، چه در كلام مجيد پس از آيات وارده در اصلاح امر قلب و ذكر صفات جميله و مذمومه آنقدر اهتمامى كه به انفاق شده به هيچ عمل جوارحى نشده است.
ششم: آن كه محرك او در انفاق عروض خوفى باشد كه در دل از تصور عظمت خداوند پيدا شده و اين نه خوف از نزول بلاهاى دنيوى و عقوبات اخروى است كه از تذكر جرايم و معاصى در دل ظاهر مى‏شود. چنان چه بيايد، بلكه از نظر در بزرگى و جلالت حضرت احديت قهر اقلب خائف و مضطرب و جوارح خاشع و از كار مى‏افتد، هر چند در خود سبب استحقاق عقوبتى نه بيند و بى استحقاق هم احتمال عقوبتى ندهد.
هفتم: آن كه مقصود مجرد قرب منزلت در نزد خداوند و رفعت شأن باشد بى ملاحظه نفع و ضرر و ثواب و عقابى چه اين قرب در نزد اهلش محبوب‏تر باشد، از هر چه به خيال اندر آيد.
هشتم: آن كه غرض شكر نعم موجوده باشد؛ وليكن محرك اداء اين شكر واجب زياد شدن آن نعم باشد حسب وعده منجزى كه خداوند فرموده كه لئن شكرتم لأزيدنكم٣٦٨ نه بيرون آمدن از عهده اين واجب؛ چنانچه گذشت.
نهم: آن كه غرض باز شكر وجود نعمت باشد، يا دفع نقمت؛ وليكن غرض از اداء شكر دوام و از دست نرفتن آنها باشد در دعائم الاسلام از جناب باقر (عليه السلام) روايت كرده كه پدرم على بن الحسين (عليهم‏السلام) هرگاه به سوى بعضى از دهات خود بيرون مى‏رفت از خداوند سلامتى خود را مى‏خريد به آنچه ميسر مى‏شد و اين در وقتى بود كه پا به ركاب مى‏گذاشتند، پس چون خداوند او را سالم مى‏داشت و برمى‏گشت خداوند را شكر مى‏كرد و تصدق مى‏كرد به آنچه ميسر بود.
دهم: از اغراض نفع قلبى است از حيات و صحت و بيدارى چه دل را مانند جسد حيات و موت و صحت و مرض و خواب و بيدارى است؛ بلكه اين اوصاف در او شديدتر باشد چه از مردن و مرض و خواب جسد دل را صدمه‏اى نرسد و از صحت و حيات و بيدارى او چيزى نبيند اما از مردن دل همه اعضاء و جوارح بميرند مردنى كه ضرر آن هزاران هزار بيش از مردن جسدى است و همچنين از مرض و خواب او چنين شوند.
شيخ صدوق در توحيد از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمود: براى جسم شش احوال است، صحت و مرض و حيات و خواب و بيدارى و روح؛ پس حيات او علم او است و موت او جهلش و مرض او شك و صحت او يقين و خواب او غفلت و بيدارى او حفظ او است و ايضا در كتاب خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نمود كه فرمود: اگر پاكيزه شد دل مرد پاكيزه مى‏شود و اگر خبيث شد دل او خبيث مى‏شود جسد او و ايضا فرمود: در انسان مضغه‏اى است؛ يعنى دل كه هر گاه او سالم و صحيح شد سالم مى‏شود به سبب او ساير جسد و اگر ناخوش شد، ناخوش مى‏شود به سبب او، سائر جسد. و سائر صفات جميله قلبيه و منافع جليله باطنيه از صبر و رضا و تسليم و تقوى و توكل و يقين و ثبات و انشراح و طهارت و محبت و غير اينها همه از ثمرات و اوراق شجره علم و يقين و بيدارى دل است و يكى از اسباب تحصيل آنها كه تمامى خلائق به آن مكلفند صدقه است چنان چه آيه مباركه لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون٣٦٩ صريح است در آنچه اصل بركه نكوئى است بر قلب است، كه همه برها از پرتو او است و در دعاى سجده ما بين اذان و اقامه وارد شده اللهم اجعل قلبى بارا٣٧٠ بار خدايا برگردان دلم را مهربان و فرمان بردار و در كتاب جعفريات مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: بر چيزى است كه نيكو شود به او نفس و آرام گيرد به سوى او دل و ايضا در فصل اول از باب گذشته اشاره شد در شرح آيه خذ من اموالهم صدقة٣٧١ كه اين فائده از نفع‏هاى بزرگ صدقه است خصوصا طمأنينه و آرامى دل از روى دعاى نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) به جهت دادن صدقه، چنانچه گذشت و ايضا حب خداوند جل و علا از اعظم فوائد قلبيه. بلكه نفعى در دنيا و آخرت فوق آن نباشد و گذشت كه تحصيل آن به دادن مال مى‏شود. بنابر يكى از احتمالات و أتى المال على حبه٣٧٢ مال بدهد بر دوستى خدا، يعنى به جهت پيدا شدن آن.
يازدهم: نفع جسدى كه اگر كسى خواهد عمرش دراز و پيوسته بدنش صحيح و جسمش سالم و به امراض گوناگون مبتلا نشود، به صدقه متوسل شود كه بهترين سببها است ديلمى در اعلام الورى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت كرده كه شخصى به خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت: مرا علمى بياموز كه خداوند و خلق مرا دوست دارند و مالم زياد شود و بدنم صحيح باشد و عمرم دراز گردد و با حضرتت محشور شوم فرمود: اين شش خصلت است كه محتاج به شش خصلت است، هر گاه خواهى خدايت دوست دارد، پس از او بترس و بپرهيز از او، يعنى از اسباب غضب و سخطش را فراهم مكن و هرگاه خواستى خلايق تو را دوست دارند، پس نيكى كن به ايشان و اعراض كن از آنچه در دست ايشان است و اگر ميل دارى مالت انبوه شود، پس زكات آن را بده و اگر بخواهى خداوند بدنت را صحيح نگاه دارد، پس بسيار تصدق كن و اگر خواستى خداوند عمر تو را دراز كند، پس صله ارحام بكن و اگر خواستى خداوند تو را با من محشور كند، پس طول بده سجده را پيش روى خداوند ملك قهار و در اخبار رسيده كه صله رحم و صدقه عمر را دراز مى‏كند.
دوازدهم: آن كه قصد كند نفع عرضى را كه در نزد مردم محبوب و معظم باشد، به خريدن قلوب ايشان و منزل كردن و بزرگ بودن در آنها، چنان چه حضرت مجتبى (عليه‏السلام) فرمود: عجب دارم از آن كسانى كه مى‏خرند بندگان را به درهم و دينار و دلهاى آزادگان را به احسان نمى‏خرند.
سيزدهم: آن كه مقصد نفع مالى باشد و اين فائده صريح آيه سابقه است خذ من اموالهم٣٧٣ چه از معانى ظاهره تزكيه نمو و ترقى است كه سبب آن صدقه است و گذشت در خبر ديلمى شايد بر اين مقصود و در اخبار بسيار وارد شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: طلب كنيد فرود آمدن رزق را به صدقه و در ثواب الاعمال از حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: صدقه در روز مال را زياد مى‏كند و بر عمر مى‏افزايد و شيخ كشى از آن جناب روايت كرده كه فرمود انفاق كن و يقين دار به جانشين، يعنى عوض آن را خداوند به جايش مى‏گذارد و بدان به درستى كه هر كس انفاق نكرد در طاعت خداوند مبتلا خواهد شد، به اين كه انفاق كند، در معصيت خداوند.
در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: هرگاه فقير و بى چيز شديد پس تجارت كنيد با خداوند به صدقه و اين تجارت با خداوند كه سرمايه و اسباب و آلات از او است و كار از بنده نشود مگر با رعايت شروط تجارت كه عمده آن نخوردن سرمايه است و صرف آن در خود و سرمايه را به بى مايه دادن و به فقير قرض دادن كه در اينجا مال را به فاسق ندهد كه از اين بهره ندارد و در مصارف هدم دين و ضعف آن خرج نكند چنانچه گذشت از شروط صدقه قابليت محل است كه در فاسق نيست و سرمايه را حبس نكند و در زندگى خود قوام و ميانه روى را شعار خود كند.
و بالجمله آنچه با شريك مالى خود شرط كند در كيفيت تجارت خود آن را در اينجا رعايت كند كه اگر سرمايه را خورد و يا به غير آنچه با شريك مالى خود شرط كند در كيفيت تجارت خود آن را در اين جا رعايت كند كه اگر سرمايه را خورد و يا به غير محل داد سودى نخواهد كرد، چنانچه مى‏فرمايد فما ربحت تجارتهم٣٧٤
و در عدةالداعى مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود:٣٧٥ به فرزند خود، اى فرزند، چه قدر زياد آمده از خرجى گفت چهل اشرفى فرمود: بيرون برو و آن را تصدق كن گفت: غير او چيزى باقى نمانده گفت: تصدق كن كه خداوند به جايش مى‏گذارد، آيا ندانستى براى هر چيزى كليدى است و كليد روزى صدقه است؛ پس آن را صدقه بده گفت: چنين كردم، پس درنگ نكرد حضرت، مگر ده روز كه از جايى برايش چهار هزار اشرفى آمد و شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود روايت كرده كه بنده يك لقمه نان با يك نيمه خرما به صدقه بدهد حق‏تعالى آن را مى‏پرورد و مى‏فزايد تا چندان كه كوه احد شود روز قيامت خداوند آن صدقه را به نزديك ترازو آورد و حساب او بر آرند و كفه حسنات او از اطاعت سبك باشد آن مرد فرو ماند حق تعالى آن صدقه را بياورد و در كفه حسناتش نهد، كفه گران بار شود و بر كفه سيئات بچربد بنده گويد: بار خدايا اين طاعت گران چيست؟ كه من خويشتن را نمى‏دانم طاعتى اين چنين كرده باشم، خداى تعالى گويد: اين نيم خرما است كه تو فلان روز براى من صدقه دادى من اين را براى تو مى‏پرورانيدم تا به وقت درماندگى تو را فرياد رس باشد. چهاردهم: آن كه غرض مالى اخروى باشد؛ چنانچه شيخ صدوق در امالى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در بهشت درختى است كه از بالاى آن جامه‏هاى حله و از پايين آن اسبهاى ابلق زين كرده لجام دار بيرون مى‏آيد كه بال دارند و سرگين و بول ندارند، پس سوار مى‏شوند بر آنها اولياءالله و طيران مى‏دهد ايشان را در بهشت هر جا كه بخواهند و آنان كه از ايشان پايين ترند عرض كنند پروردگارا، چه رسانده بندگانت را به اين كرامت، پس خداوند جل و علا مى‏فرمايد: ايشان شبها مى‏ايستادند به عبادت و نمى‏خوابيدند و روز روزه مى‏گرفتند و نمى‏خوردند و جهاد مى‏كردند و نمى‏ترسيدند و تصدق مى‏كردند و بخل نمى‏ورزيدند و ايضا در آن كتاب از رسول خدا(صلى‏الله‏عليه‏واله‏وسلم) روايت كرده كه فرمود: آگاه باشيد كه هر كس تصدق كند به صدقه، پس براى او به وزن هر درهمى مثل كوه احد خواهد بود از نعم بهشتى و بر اين مضمون اخبار بسيار است كه متفرقا گذشته خصوص در باب سيزدهم خواهد آمد.
پانزدهم: آن كه غرض نفع عرضى و تحصيل جاه و اعتبار اخروى باشد و اجل آن محبوب بودن در نزد خداوند است، شيخ حميرى در قرب الاسناد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: تمامى خلايق عيال خداوندند و محبوب‏ترين ايشان نزد او آن كه نفقه بيشتر دهد يا نفع بيشتر به عيال او رساند و در امالى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: رشك برده شده، كسى است كه به صدقات و خيرات ميزان‏هاى خود را سنگين كرده و در ثواب الاعمال از حضرت صادق (عليه‏السلام) مرويست صدقه در شب حساب را آسان مى‏كند.
شانزدهم: نفع جسد اخروى؛ شيخ صدوق در ثواب الاعمال روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: زمين روز قيامت جز سايه مؤمن، آتش است، پس به درستى كه صدقه بر او سايه مى‏اندازد و ايضا در امالى از آن جناب روايت كرده كه فرمود: دوش عجائبى ديدم عرض كردند چه ديديد، پس آن حضرت ذكر فرمود: اصنافى از امت خود را كه به حالاتى ديده بود تا آن كه فرمود: ديدم از امت خود، مردى را كه دفع مى‏كرد شعله آتش و شراره او را به دست و روى خود، پس صدقه او آمد و سايبانى شد بر سرش و پرده بر سرش و بر رويش شد و ايضا در ثواب‏الاعمال از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: مبعوث ميكند خداوند قومى را در زير سايه عرش كه روهايشان از نور و جامه‏هايشان نور، نشسته باشند بر كرسيهاى نور و خلايق بر ايشان مشرف شوند و گويند اينان پيامبرانند، باز منادى از زير عرش ندا كند ايشان پيمبران نيستند، پس گويند اينان شهيدانند، باز منادى ندا كند از عرش كه ايشان شهدا نيستند؛ وليكن اينان گروهى اند كه آسان ميكردند كار را بر مؤمنين و مهلت مى‏دادند كسى را كه در عسرت بود تا مال به دست آورد.
شيخ ابوالفتوح رحمةالله در تفسير خود روايت كرده از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه مهلت دهد وام دار درويش را يا از مال او چيزى وضع كند خداى تعالى او را سايه كند در زير سايه عرش آن روز كه سايه نباشد مگر سايه عرش، و ايضا از خديفه بن اليمان روايت كند كه روز قيامت بنده را بيارند او گويد بار خدايا من در عمر خويشتن عملى را نمى‏دانم جز آن كه مرا در دنيا مالى دادى من بر درويشان دست‏گيرى كردم و چون نداشتند كه قضا كنند من بر ايشان سختى نكردم خداى تعالى گويد: من اولى ترم كه من تو را دست گيرم كه درمانده، از بنده من درگذريد.
ابومسعود انصارى گفت گواهى دهم كه خديفه اين حديث را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده و ايضا بريده از آن جناب روايت كرده كه گفت: هر كه وام دار معسر را مهلت دهد به هر روزى، او را صدقه بنويسند و هر كه مهلت دهد خداى تعالى او را صدقه بنويساند و هر روز بمانند آن كه او را بر او باشد؛ يعنى بمانند آن مال كه او را بر آن غريم باشد، من گفتم: اى رسول الله، اول فرمودى به هر روزى او را صدقه بنويسند و ديگر باره گفتى بمانند آن كه بر او باشد هر روزى صدقه بنويسند گفت: بلى اول پيش از اجل و دوم بعد از اجل گفتم.
هفدهم: نفع قلبى اخروى، چنانچه خداوند وعده داده كه الذين ينفقون اموالهم باليل والنهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم‏٣٧٦ آنان كه انفاق مى‏كنند مالهاى خود را به شب و روز نهان و آشكارا، پس مر ايشان راست مزد ايشان نزد پروردگارشان و از اسم نبردن مزد و حواله آن به اين كه در نزد پروردگار است ظاهر مى‏شود بزرگى شأن و عظمت قدر آن مزد و معلوم است كه تمامى نعيم جنت در جنب محبت و رضا و علوم و معارف بى انتها كه خالص آن مختص اوليا است در آن سراى مستهلك و بى‏قدر است و در جاى ديگر فرمود: من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له‏٣٧٧ حاصل ترجمه: كيست آن كه قرض دهد خداوند را قرض الحسنه، پس خداوند آن را دو چندان كند و براى او است مزدى نيكو و در جاى ديگر مى‏فرمايد: خداوند منفقين را وعده حسنى داده و در جاى ديگر فرموده اجر ايشان عظيم است و در جاى ديگر فرموده ولسوف يرضى آن كه مال خود را تزكيه مى‏كند براى جستن رضاى خدايتعالى هر آينه خشنود مى‏شود و اين رضا و خشنودى از آن اجر عظيم است كه وعده داده به صدقه دهندگان و زياده از اين كلام در اين مقام مناسب نيست و در كشف الغمه از على (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: سه چيز است كه مى‏رساند بنده را به خشنودى خداوند كثرت استغفار و تواضع و فروتنى و كثرت صدقه‏
هجدهم: آن كه قصد كند نفع دينى را چون زيارت ائمه انام (عليهم‏السلام) و حج بيت الله الحرام و توفيق مرافقت عالم به حلال و حرام و ديدن آيات عظام در بيدارى يا خواب كه سبب استحكام عقايد و داعى بر زياد كردن اعمال و طاعات است و استجابت دعا و امثال اينها كه همه داخل است در آيه مباركه فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى ٣٧٨ حاصل بنابر بعضى از وجوه هر آن كس كه عطا كند و بپرهيزد از آنچه مفسد او است و او را باطل مى‏كند و تصديق كند به وعده ثواب خداوند، پس براى او راه را، آسان كنيم يعنى او را به آسانى به طاعات و خيرات برسانيم و در مكارم الاخلاق از معاوية بن عمار روايت كرده كه جناب صادق (عليه‏السلام) چون حاجت را اراده مى‏كرد، پس پيش از آن صدقه مى‏داد، پس بو مى‏كرد خوش بويى را آن گاه مسجد مى‏رفت و دعا مى‏كرد براى آن حاجت و در كتاب بشارت المصطفى روايت كرده كه آن جناب فرمود: از اموال خود صله آل محمد (عليهم‏السلام) وامگذاريد هر كه غنى است پس به اندازه ثروتش و آن كه فقير است به اندازه درويشش و هر كس مى‏خواهد كه خداوند برآورد اهم حاجت‏هاى او را، پس به آل محمد (عليهم‏السلام) و شيعه ايشان، صله و نيكى كند به آن مالى كه حاجت او به آن بيشتر باشد و بهترين نفع دينى تكميل ايمان است كه صدقه از مقدمات است، چنانچه مفيد در امالى از آن جناب روايت كرده كه فرمود: كامل نمى‏شود ايمان بنده تا آن كه پيدا شود در او ده خصلت، خلقش نيكو شود و نفسش سخى گردد و نگاه دارد فضول قول خود را، يعنى سخنان بى فايده دينى و دنيوى و زيادى مال خود را بيرون كند، يعنى هر چه را به راستى به آن محتاج نباشد.
و در عوالى اللئالى مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: هر گاه اراده كردى كه خداى را بخوانى، پس مقدم دار نمازى را يا صدقه‏اى را يا خيرى و يا ذكرى و در مصباح متهجد شيخ طوسى در ضمن اعمال روز جمعه از جناب رضا (عليه‏السلام) عملى نقل كرده، بعد از روزه گرفتن چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه و فرمود: در جمعه سر خود را به خطمى‏٣٧٩ بشويد و نظيف‏ترين جامه خود را بپوشد و به نيكوترين عطر خود را معطر كند آن گاه صدقه دهد به مرد مسلمى به آنچه ميسر شود او را از مالش الخ و در مضمار سيد على بن طاووس مروى است از كتاب على بن اسماعيل ميثمى كه او روايت كرده از حضرت على بن الحسين (عليهم‏السلام) كه چون ماه رمضان داخل مى‏شد در هر روز يك درهم صدقه مى‏داد و مى‏فرمود: شايد كه من درك كنم شب قدر را، يعنى اين صدقه را براى ادراك آن مى‏دهم و چون شب قدر بر امام پوشيده نيست؛ بلكه شب بيان قدر و منزلت ايشان است، پس غرض تعليم ديگران است چنين كنند تا بر آن مقصد ظفر بيابند چنانچه سيد در آن جا اشاره فرموده.
نوزدهم: آن كه قصد كند مطلق ثواب و اجر حسنه را از صدقه و رسيدن خير اين كار و جزاى آن به او و ديدن نفع را به آنچه خداوند تبارك و تعالى درباره او صالح داند بدون آن كه خود تعيين كند نفع مخصوصى را كه شايد در آن خطا كرده باشد چه بسا انسان در چيزى منفعتى بيند و آن را طلبد و خداوند حسب وعده آن را به او دهد ولكن جز ضرر چيزى نه بيند و نفعى را كه خداوند معين فرمايد، البته پاك و پاكيزه و مبرا خواهد بود از تمامى ضرر فساد، و در امالى شيخ طوسى مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: هر كس يك درهم در راه خداوند بدهد خداوند براى او هفتصد حسنه مى‏نويسد و در كنز شيخ كراچكى از آن جناب روايت كرده كه صدقه يك درهم افضل است از نماز ده شب يعنى در ده شب نماز مستحبى كردن بر اين مضمون اخبار بسيار است.
بيستم: آن كه قصد كند از انفاق دفع ضرر دينى را و چون باب تمام ضرور دينى به استقلال يا به مشاركت شيطان رجيم است، پس به دفع او دين از ضرر مفاسد سالم خواهد بود چه آن كه ضررى باشد كه تمام آن را برد، چون كفر و شرك و نفاق يا از اجزاء و اعضايى او بكاهد. چون ساير معاصى و مبطلات اعمال و در چند خبر مروى است كه رسول خدا (صلى‏الله‏عليه‏واله‏وسلم) فرمود: با اصحاب خود آيا خبر ندهم به چيزى كه اگر آن را انجام دهيد دور شود از شما شيطان مثل دورى مشرق و مغرب، عرض كردند آرى فرمود: روزه روى او را سياه مى‏كند و صدقه پشت او را مى‏شكند و دوستى براى خداوند و اعانت يكديگر بر كردار نيكو اصل و نسل او را ببرد استغفار رگ دل او را، ببرد از اين جهت است كه آن جناب فرمود، چنانچه در ثواب الاعمال و غيره روايت شده يا على، به درستى كه صدقه مومن بيرون نمى‏رود از دستش تا آن كه رها مى‏شود از لحيه او هفتاد شيطان كه تمام آنها امر مى‏كنند او را كه نكن؛ يعنى صدقه مده؛ بلكه به صدقه ضررهاى موجوده شيطانى را نيز توان برد؛ چنانچه صدوق در ثواب الاعمال از حضرت باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: عابدى در بنى اسرائيل هشتاد سال عبادت كرد، پس مشرف شد بر زنى و او در دلش جا كرد، پس فرود آمد و او را به خود خواند و او قبول كرد. چون از كارش فارغ شد ملك الموت فرود آمد پس زبانش در بند شد. در اين هنگام سائلى بر او گذشت اشاره كرد كه بگير گرده نانى را كه در جامه او بود و خداوند حبط كرد عمل هشتاد سال را به آن زنا و آمرزيد او را به آن گرده نان و در آن كتاب از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كرده حديثى طولانى را كه در آخر آن فرمود: به درستى كه صدقه در شب غضب خداوند را خاموش مى‏كند و گناه بزرگ را محو و حساب را آسان مى‏كند و در مواضع بسيارى از كلام مجيد تصريح به اين شده؛ چنانچه مى‏فرمايد: بعد از امر به انفاق الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشآء والله يعدكم مغفرة منه و فضلا٣٨٠ شيطان وعده مى‏دهد شما را به درويشى در انفاق و امر مى‏كند شما را به گناه و خداوند در انفاق آمرزش از نزد خود و فزونى در مال مى‏فرمايد: ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و تؤتوها الفقرآء فهو خيرلكم ٣٨١ اگر ظاهر كنيد صدقات خود را پس نيكو چيزى است از خصلت و اگر نهان داريد او را و بدهيد آن را به درويشان، پس آن بهتر است، براى شما و بپوشانم از شما چيزى از سيئات و بديهاى شما و در كتاب مانعات دخول الجنة جعفر بن احمد قمى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: صدقه گناه را خاموش مى‏كند يعنى آتشى كه به گناه روشن شده باشد، چنانچه آب آتش را خاموش مى‏كند.
بيست و يكم: آن كه قصد كند به آن دفع ضرر قلبى و رفع امراض باطنى را كه ضرر آزار آنها هزارها بيش از ضرر جسمانى است، خصوص مرض قساوت كه سرمايه بسيارى از آنها است چه مرد از آن صلابت قلب و سختى و رحم نكردن او است بر ضعيف و مضطر و متاثر نشدن از آنچه بايد از آنها ترسيدن و نپذيرفتن مواعظ مانند زمين سخت كه ممكن نيست شخم كردنش و داخل كردن تخم در آن و اگر به زحمت در او پاشند چيزى از او نرويد در زمين از سنگ سخت‏تر نباشد و خداوند مى‏فرمايد: بعضى دلها از سنگ سخت‏تر باشد، چه از بعضى سنگ سخت‏تر باشد، چه از بعضى سنگها آب بيرون آيد و پاره‏اى از آنها از ترس خداوند فرو ريزد و از دل سخت و قلب قاسى اميد چيزى نباشد و از اينجا معلوم مى‏شود سبب اين كه دورترين مردم از خداوند صاحبان قلوب قاسيه‏اند؛ چنانچه در باب سابق گذشت و با اين حال از بركت اكسير صدقه مبدل گردد و به نرمى ولين كه از بهترين صفات مؤمنين است، چنانچه صدوق در فقيه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرموده: هر كس از شما دريافت كند قساوت را در دل خود، پس يتيمى را به نزديك خود آرد و با او مهربانى كند و دست بر سرش بمالد دلش نرم شود به اذن خدايتعالى پس به درستى كه براى يتيم حقى است و نيز روايت شده كه او را سر سفره بنشاند و بر سرش دست بكشد دلش نرم شود.
قطب راوندى در لب لباب خود از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هر كه در خود قساوتى بيند ايتام را اطعام كند و در مشكات الانوار فاضل طبرسى مذكور است كه شخصى به سوى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از قساوت قلب خويش شكايت كرد پس فرمود: هرگاه قصد كردى كه دلت نرم شود، پس بخوران مسكينى را و دست بمال سر يتيمى را و مثل آن سؤ خلق و هم قلب است كه صاحبش را از جميع كار دنيا و آخرت باز دارد و آن نيز به صدقه برود؛ چنانچه صدوق در ثواب الاعمال از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هر كه صدقه دهد در روز يا شب اگر روز است روز و اگر شب است؛ شب، خداوند از او هم را و بدى خلق و مردن بد را دفع مى‏كند و در رياض الابرار سيد نعمة الله جزائرى مروى است از جناب سيدالشهداء (عليه‏السلام) كه فرمود: به صحت پيوست نزد من كلام رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه افضل اعمال بعد از نماز داخل كردن سرور است در دل مؤمن به چيزى كه در آن گناهى نباشد به درستى كه ديدم كه غلامى را كه با سگى غذا مى‏خورد؛ پس از سبب آن از او پرسيدم گفت: اى فرزند رسول خدا، من غمگينم مى‏خواهم او را مسرور كنم تا مسرور شوم. چون كه آقاى من يهودى است مى‏خواهم از او جدا شوم، پس آن جناب دويست اشرفى به جهت قيمت او به نزد صاحبش برد، يهودى عرض كرد: غلام فداى قدم مباركت و اين باغ از آن او و اشرفى‏ها را نيز برگردانم به جنابت، فرمود: قبول كردم و بخشيدم آن را به غلام، پس فرمود: غلام را آزاد كردم و تمام آنها را به او بخشيدم، پس آن زن يهودى گفت: اسلام آوردم و مهر خود را به شوهر بخشيدم، پس يهودى گفت: من نيز ايمان آوردم و اين خانه را به او بخشيدم و آيه مباركه خذ من اموالهم٣٨٢ الايه نيز بر وجود اين خاصيت در صدقه صريح است، چنانچه مشروحا در باب سابق گذشت و ديگر از ضررهاى قلبى كه به صدقه و انفاق مى‏رود كراهت لقاء خداوند و رسيدن اجل است و حال آن كه اولياء خداوند شايق لقاى او و آرزومند مزدند؛ چنانچه در خصال از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است كه شخصى به خدمت حضرت رسول (صلى‏الله‏عليه و اله و سلم) آمد و گفت: چه شده مرا كه مرگ را دوست ندارم فرمود: آيا براى تو مالى است گفت: آرى فرمود: پس آن مال را پيش فرستادى گفت نه، فرمود: از اين جهت است كه مردن را دوست ندارى.
و در كتاب جعفريات همين حديث را از آن جناب روايت كرده و در آخر آن فرمود: چون دل مرد نزد متاع او است يعنى اگر فرستاد، پس در آخرت است و دلش مايل به او است به جهت رسيدن به آن مال و ديگر از ضرر قلبى كه رفع مى‏شود به آن غفلت او است از ذكر خدا و خلفاى او و ياد معاد و عقبات او، به سبب اشتغال به مال و صرف اوقات در جمع و تحصيل و زياد كردن او و تمتع بردن از او چه مال خصوص اگر زياد شود بازدارنده است از آنها چنانچه خداوند مى‏فرمايد: الهيكم التكاثر، حتى زرتم المقابر٣٨٣ حاصل زياد كردن مال شما را بازداشته و به لهو انداخته تا آن گاه كه زيارت قبور كنيد؛ يعنى بميريد و به آنجا رويد بعضى از احتمالات آيه پس مال را انفاق مكنيد تا از شر غفلت ايمن شود و ديگر بيرون كردن محبت مال از دل كه جمع نشود با محبت خداوند و اوليائش؛ چنانچه صدوق در خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حديثى روايت كرده در خصال‏٣٨٤ و علامات محبت اهل بيت (عليهم‏السلام) و آن بيست خصلت است ده در دنيا و ده در آخرت، نهم از خصال دنيوى بغض دنيا است، پس اگر مالى محبوب شد آن را انفاق مى‏كند تا از ضرر محبتش كه مانع بودن از آن محبت‏ها است محفوظ بماند.
بيست و دوم: آن كه قصد كند از صدقه دفع ضرر جسد و رفع امراض موجوده و مترقبه را و اين دوايى است الاهى و ترياقى است آسمانى كه جز اجل محتوم هر مرض در هر كس به هر حال در هر زمان پيدا شود قلع كند و بلاهاى آسمانى را برگرداند و ستارهاى منحوسه را و از تاثير بيندازد؛ بلكه مار و عقرب را بيجان، گرگ و شير را پاسبان و عدو خونريز را مهربان كند؛ از سفر مشقت را بردارد. و از سفر نحوست دريا را، از فرو بردن و آتش را از سوزاندن افكند و اگر نبود براى اثبات وجود مقدس خداوند و صدق رسالت حضرت ختمى مآب و خلافت آل اطياب آن جناب و صدق جزاها، كه براى اعمال مقرر و وعده فرمودند، آيت و علامت و معجزه و شاهدى جز آنچه در ثمره صدقه در اين باب فرمودند و كمتر كسى است كه در خود يا در ديگران آن را به صحت نرسانده و آن ثمره را از اين شجر نچشيده باشد هر آينه كافى بود.
شيخ كلينى در كافى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه خداوندى نيست جز او. هر آينه بر مى‏گرداند به سبب صدقه درد، و دپيله و سوختن و غرق شدن و ويرانه شدن خانه و امثال آن و ديوانگى و هفتاد نوع بلا از او شمرد از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه شخص يهودى گذشت به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پس گفت (السام عليك) حضرت فرمود، عليك، پس اصحاب آن جناب عرض كردند كه او سلام كرد بر تو، به مردن، پس گفت: مرگ بر تو باد، حضرت فرمود: من چنين رد كردم آنگاه فرمود: به درستى كه اين يهودى را مارى در قفايش بزند و او را بكشد، پس يهودى رفت و هيزم بسيارى جمع كرد و به دوش گرفت و درنگى نكرد كه برگشت، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كه بگذار آن را، پس هيزم را گذاشت ناگاه مارى سياه در ميان هيزم بود كه چوب را به دهن گرفته بود، پس فرمود: اى يهودى، امروز چه كردى گفت: كارى نكردم جز اين هيزم را به دوش كشيدم و آوردم و با من دو نان خشك بود، يكى را خوردم و ديگرى را به مسكينى صدقه دادم، پس حضرت فرمود: به آن صدقه، خداوند مار را، از تو دفع كرد و فرمود: به درستى كه صدقه از انسان مردن بد را دفع مى‏كند و از جناب كاظم (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: مردى در بنى اسرائيل بود كه او را فرزند نمى‏شد، پس از براى او پسرى شد و به او گفتند كه او در شب عروسى مى‏ميرد؛ پس مدتى بر آن پسر گذشت چون شب عروسى شد چشمش بر پيرمردى ضعيف افتاد، پس بر او رحم كرد و او را خواند و غذا داد، پس آن سائل گفت: مرا زنده كردى خداوند تو را زنده بدارد، بعد شخصى در خواب نزد آن مرد آمد و گفت از پسرت بپرس كه چه كرده‏اى؟ پس پرسيد او خبر داد پدر را به آنچه كرده بود، بار ديگر آن كس به خواب او آمد و گفت خداوند پسرت را زنده داشت به آنچه به آن پير كرده.
و از حضرت باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه صدقه هفتاد بليه از بلاهاى دنيا را با مردن زشت بر مى‏گرداند صاحب صدقه هرگز بد نمى‏ميرد علاوه بر آن در آخرت براى او ذخيره مى‏شود و شيخ صدوق در عيون، از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: گذشت عيسى روح الله به قومى كه آوازهايشان بلند شده بود فرمود: اين جماعت را چه شده گفتند: يا روح الله، فلانه دختر فلان را مى‏برند براى فلان، پسر فلان فرمود: امروز چنين آواز مى‏كنند و فردا گريه خواهند كرد، پس يكى از آنها پرسيد چرا اى رسول خدا، فرمود: چون امشب آن زن خواهد مرد، پس گروندگان آن جناب گفتند: راست گفته خداوند و راست گفته رسول او و منافقان گفتند: فردا خيلى نزديك است چون صبح شد آمدند زن را به حال خود ديدند كه آسيبى به او نرسيده، پس گفتند: يا روح الله، آن را كه خبر دادى به ما ديروز كه خواهد مرد، نمرد. پس عيسى فرمود: خداوند آنچه خواهد مى‏كند برويم نزد آن زن؛ پس رفتند به سوى او و بر يكديگر پيشى مى‏گرفتند تا آن كه در خانه را كوبيدند شوهر زن بيرون آمد حضرت به او فرمود: از زن خود اذن بگير براى ما، پس به نزد زن آمد خبر داد او را كه روح الله و كلمه خداوند بر در ايستاده با جمعى، پس داخل پرده‏اى شد، پس آن جناب داخل شد و فرمود: به او در اين شب چه كردى گفت: در اين شب كارى نكردم جز آن كار كه پيش مى‏كردم سائل بر ما مى‏گذشت در هر شب چيزى به او مى‏رسانديم كه به او قوت مى‏كرد تا شب ديگر به درستى كه شب گذشته آمد و من مشغول به كار خود بودم و اهل من هم به كارهاى خود اشتغال داشتند، پس ندا كرد و جواب ندادند، تا اين كه مكرر ندا كرد، چون سخنان او را شنيدم برخاستم به نحوى كه مرا كسى نشناسد، تا آن كه رساندم به او مثل آنچه مى‏رسانيدم، پس حضرت فرمود: از مكان خود دور شو چون دور شد، ناگاه افعى در زير جامه‏هاى او بود مانند تنه خرما دم خود را به دندان گرفته بود، پس حضرت فرمود: به آنچه كردى خداوند اين را از تو برگردانيد.
در ثواب الاعمال از حضرت رضا (عليه‏السلام) روايت نموده كه فرمود: در بنى اسرائيل چند سال پى در پى قحطى شديد شد، در نزد زنى لقمه نانى بود در دهن گذاشت تا بخورد، پس سائلى فرياد كرد اى كنيزك خدا گرسنه‏ام؛ پس زن گفت صدقه مى‏كنم در چنين زمانى پس آن را از دهن خويش درآورد و به سائل داد و او را پسر كوچكى بود كه هيزم مى‏كند، پس به صحرا رفت گرگى او را ربود، پس صيحه بلند شد مادر، در پى گرگ مى‏دويد خداوند جبرئيل را فرستاد پسر را از دهن گرگ گرفت و به مادرش داد. پس جبرئيل به او گفت اى كنيزك خدا آيا راضى شدى، اين لقمه را عوض آن لقمه.
و ايضا در آن كتاب روايت نموده كه در خدمت آن جناب عرض كردند از درد پس فرمود: مداوا كنيد ناخوشيهاى خود را به صدقه و چه ضرر مى‏رساند، يكى از شما را كه به قوت روز خود صدقه كند به درستى كه انداخته مى‏شود به سوى ملك الموت منشورى به جهت قبض روح بنده مؤمن و او صدقه مى‏دهد، پس به او مى‏گويند آن منشور را برگردان.
و ايضا در فقيه مروى است از آن جناب كه فرمود: بامدادان صدقه بدهيد، پس به درستى كه بلاها از صدقه نمى‏گذرد و هر كس اول روز صدقه بدهد خداوند از او دفع مى‏كند در اين روز شر آنچه از آسمان فرود مى‏آيد و هر كه صدقه دهد اول شب خداوند شر آنچه در اين شب از آسمان فرود مى‏آيد دفع مى‏كند و ايضا در آن كتاب روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على، صدقه بر مى‏گرداند قضايى را كه محكم و استوار شده.
شيخ كلينى و غيره از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كردند كه فرمود: ميان من و مردى قسمت كردن زمينى بود و آن مرد صاحب علم نجوم بود انتظار ساعت نيك مى‏داشت، پس در آن ساعت بيرون آمد و من بيرون آمدم در ساعت بد، پس قسمت كردم، پس بهترين قسمت‏ها براى من بيرون آمد و آن مرد دست راست خود را بر چپ زد و گفت: هرگز مانند امروز نديدم گفتم واى بر تو چيست، گفت: من صاحب نجومم تو را در ساعت بد بيرون آوردم و خود در ساعت نيك بيرون آمدم تقسيم كرديم بهترين قسمت‏ها براى تو بيرون آمد، گفتم: آيا خبر ندهم تو را به حديثى كه خبر داد به آن پدرم، كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر كس خوش دارد كه خداوند از او بدى روز او را، برگرداند، پس در ابتداى آن روز صدقه دهد، پس مى‏برد خداوند به آن بدى آن روز را و كسى كه دوست دارد اينكه ببرد خداوند بدى شب او را در اول شب صدقه دهد اين براى تو از علم نجوم بهتر است.
سيد جليل على بن طاووس در فرح الهموم از ابن ابى عمير روايت كرده كه گفت: من در علم نجوم با بصيرت بودم و طالع را مى‏شناختم، پس در تقسيم داخل مى‏شد؛ يعنى چون در ساعت منحوسه به كارى مشغول مى‏شوم در نفس خود به جهت بدى عاقبت آن مهمومم، پس اين را شكايت كردم خدمت حضرت صادق (عليه‏السلام) پس فرمود: هر گاه در نفس تو چيزى پيدا شد بگير چيزى را و صدقه بده، بر اول مسكينى كه ملاقات مى‏كنى، پس به درستى كه خداوند بدى را تو دفع مى‏كند. در كتاب طب الائمه (عليهم‏السلام) روايت كرده كه شخصى به خدمت جناب كاظم (عليه‏السلام) شكايت كرد كه من در ميان ده نفر عيالم كه همه آنها ناخوشند، حضرت فرمود: مداوا كن ايشان را به صدقه كه نيست چيزى سريع‏تر در تاثير از صدقه و نه پر منفعت‏تر از صدقه.

٣٦٦) امالى صدوق ص ٣٧٩
٣٦٧) سوره القصص ٢٨ آيه ٧٧
٣٦٨) سوره ابراهيم: ١٤ آيه ٧
٣٦٩) سوره آل عمران ٣ آيه ٩٢
٣٧٠) مصباح كفعمى ص ١٤
٣٧١) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٣٧٢) سوره بقره ٢ آيه ١٧٧، البته ترجمه درست آيه اين است كه مال خود را، با آن كه دوستش داريد به خويشان و يتيمان و غيره بدهيد ولى مرحوم نورى در چندين جاى اين كتاب به اين آيه استناد كرده و ضمير (حبه) را به خداوند برگردانده و حال آن كه ضمير به مال در آيه بر مى‏گردد. م‏
٣٧٣) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٣٧٤) سوره بقره ٢ آيه ١٦
٣٧٥) اين خبر اشتباها در اينجا نقل شده بايد در باب چهاردهم ذكر مى‏شود كه بعد از اين است (منه نورالله قلبه)
٣٧٦) سوره بقره ٢ آيه ٢٧٤
٣٧٧) سوره بقره ٢ آيه ٢٤٥ در حاشيه جمله (و له اجر كريم) را اضافه نمود كه در آيه شريفه هم چنين جمله‏اى نيست و در ترجمه هم به اين اشاره شده است. م‏
٣٧٨) سوره الليل ٩٢ آيه ٥ و ٦ و ٧
٣٧٩) گياهى است با ساقه‏اى حدود يك متر و يا بيشتر و به صورت بوته و خودروست گل‏هاى خوشبو و رنگارنگى دارد اكثرا رنگ آن بنفش و يا زرد است كه در صنعت رنگ هم از آن استفاده مى‏كنند.م
٣٨٠) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٨
٣٨١) سوره بقره ٢ آيه ٢٧١
٣٨٢) سوره توبه‏٩ آيه ١٠٣
٣٨٣) سوره التكاثر ١٠٢ آيه ١و ٢
٣٨٤) منظور از اين خصال نام كتاب نيست بلكه مراد خصلتهاست.


۱۶
کلمه طيبه

ادامه باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و غايات، يعنى اغراضى كه به جهت تحصيل آنها صدقه كنند و آنچه آن را دهند و كسى كه بر او انفاق كنند و به ملاحظه هر يكى از اين سه مرحله چند قسم شود، پس در اينجا سه مقام است. و در دعائم الاسلام مروى است كه حضرت سجاد (عليه‏السلام) نظر كرد به سوى كبوتران مكه پس فرمود: آيا مى‏دانيد سبب بودن اين كبوترها در حرم چيست گفتند: چيست اى فرزند رسول خدا، فرمود در زمان قديم مردى بود خانه‏اى داشت كه در آن خانه نخلى بود و كبوترى در شكاف شاخه آن آشيانه كرده بود، هرگاه جوجه مى‏گذاشت آن مرد بالا مى‏رفت و جوجه را مى‏گرفت و مى‏كشت و بر اين كار بود زمانى طولانى و نمى‏ماند براى آن كبوتر نسلى، پس آن كبوتر به خداوند شكايت كرد از آنچه از آن مرد به او مى‏رسيد، پس به او گفته شد كه اگر بعد از اين بالا شد به سوى تو و جوجه تو را گرفت از نخل مى‏افتد و مى‏ميرد و چون جوجه آن كبوتر بزرگ شد آن مرد بالا رفت و كبوتر ايستاده انتظار مى‏كشد كه چه به او مى‏كنند، چون بر شاخه بر آمد گدايى بر در خانه ايستاد پس فرود آمد و به او چيزى داد دوباره بالا رفت و جوجه را گرفت و پايين آمد و آن را كشت و آسيبى به او نرسيد. كبوتر گفت: خدايا اين چه بود، پس به او گفته شد كه اين مرد جان خود را به صدقه تدارك كرد، پس از او بلا دفع شد و به زودى خداوند نسل تو را زياد مى‏كند و قرار مى‏دهد تو را و آنها در جائى كه حركت داده نشود از آنها چيزى تا روز قيامت، يعنى نتوان آنها را از جاى خود حركت داد چه رسد به كشتن و آن كبوتر را آوردند و به حرم و در آنجا او را جاى دادند و بر اين مضمون اخبار بسيار است.
بيست و سوم: آن كه قصد كند به انفاق دفع ضرر را از عرض و ناموس چون حفظ آن مثل حفظ بدن واجب است، سيد فضل الله راوندى در كتاب دعوات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: هر نيكى حسنه است و آن كه به آن، عرض خود را نگاه دارد براى او صدقه نوشته مى‏شود و ابن شهر آشوب در مناقب از كتاب انس المجالس نقل كرده كه فرزدق آمد خدمت امام حسين (عليه‏السلام) هنگامى كه از مدينه بيرون رفت، پس حضرت چهارصد اشرفى به او داد عرض كردند كه او شاعرى است فاسق فرمود: بهترين مال تو آن است كه به او نگاه دارى عرض خود را حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كعب بن زهير را جزاى نيك داد و درباره عباس بن مرداس فرمود: زبان او را از جانب من، ببريد، يعنى آن قدر بدهيد كه ساكت شود و هر دو شاعر بودند و در تفسير امام (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر معروفى كه به آن ناموس خود را نگاه داريد و عرض خود را از زبان‏هاى سگان مردم، مانند شعراى بى‏شرمان و غيبت كنندگان حفظ كنيد، پس آن نيكى براى شما صدقات است.
بيست و چهارم: آن كه مقصود از انفاق دفع ضرر باشد از مال موجود و حفظ آن از ظالم و دزد و غرق شدن و آتش و گم شدن و غير آن از اسباب تلف و هلاكت؛ چنانچه گذشت در قصه جناب صادق (عليه‏السلام) و تجارى كه در سفر خدمت آن جناب بودند و از دزدان ترسيدند و به امر آن حضرت بعضى را صدقه كردند باقى محفوظ ماند و در تجارت ربح فراوان بردند و در مكارم الاخلاق و غيره از آن جناب مروى است كه فرمود: من ضامنم براى هر مالى كه هلاك مى‏شود در دريا و صحرا بعد از اداء حق خداوند و در آن مال از آن كه تلف شود و فرمود: صدقه بر مى‏گرداند قضاء محكم شده از آسمان را و مخفى نماند كه حق خداوند در مال منحصر به واجب، نيست چون زكات كفاره، بلكه هر مالى را كه به بنده داد حق صدقه در آن دارد؛ چنانچه شيخ كراچكى در كنزالفوائد از آن جناب روايت كرده كه فرمود: ملعون است، ملعون كسى است كه خداوند به او مالى را بخشيد پس از آن مال چيزى را، صدقه ندهد آن نشنيدى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يك درهم صدقه از نماز ده شب بهتر است و در قصص الانبياء از حضرت كاظم (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در بنى اسرائيل مردى صالح بود كه زن صالحه داشت، پس در خواب به او گفتند خداوند تبارك و تعالى معين كرده براى تو از عمر فلان مقدار از سال مقرر كرده كه نصف عمر تو در فراوانى و نصف ديگر در تنگى باشد، پس براى نفس خود، يا نصف اول را، يا نصف آخر را اختيار كن مرد گفت: مرا زن صالحه‏اى است كه در معاش شريك من است، پس با او مشورت مى‏كنم در اين امر و بار ديگر به نزد من بيا تا تو را خبر دهم، چون صبح شد مرد به زنش آنچه در خواب ديد گفت، زن گفت: اى مرد نصف اول را اختيار كن و درك عافيت را تعجيل كن شايد خداوند ما را رحم كند و نعمت را بر ما تمام كند و چون شب دوم شد همان شخص در خواب او آمد، پس گفت: چه اختيار كردى گفت: نصف اول را، گفت: اين براى تو باشد، پس دنيا از هر طرف به او رو كرد چون نعمت او فراوان شد، زن آن مرد گفت: خويشاوندان خود و پريشان‏ها را صله ده و نيكى كن همسايه و فلان برادرت را چيز ببخش، چون نصف عمر درگذشت و حد آن وقت معين تمام شد همان شخص سابق را در خواب ديد پس به او گفت: به درستى كه خداوند تبارك و تعالى در اين كار شكر تو را كرد و تتمه عمر تو مانند عمر گذشته در فراوانى خواهد بود.
مؤلف گويد: مخفى نماند كه زنان از آنجا كه در عقل ناقصند و در راى ضعيف پس در دين نيز ناقص باشند، چه دين تابع عقل است؛ چنانچه در كافى از على (عليه‏السلام) مروى است كه جبرئيل نازل شد بر جناب آدم (عليه السلام) و گفت: اى آدم، من مامورم كه تو را مخير كنم يكى از اين سه را اختيار كنى و آن دو را بگذارى، پس آدم به جبرئيل گفت: كدامند آن سه، گفت: عقل و حيا و دين پس آدم گفت: من عقل را اختيار كردم، پس جبرئيل به حيا و دين گفت برگردند و عقل را واگذاريد گفتند: اى جبرئيل، ما ماموريم كه با عقل باشيم هر كجا كه باشد. گفت: پس به كار خود باشيد و عروج نمود و چون از دين و عقل ناقص باشند، قوه شهوت ايشان به هر چيز از اكل و شرب و مضاجعت و برترى و غير آن به حد كمال باشد، چه اين قوه را زجر نكند و نكاهاند، جز آن دو كه خود ناقصند، و چون زجرى ندارد لابد ترقى كند و زياد شود، پس باب بزرگ كه شيطان به آن بر بنى آدم مسلط شود، باب شهوت است چنان باز و بى مانع شود كه با تمام عساكر در آنجا در آيد و تمام حواس و قوى و اعضاى آنها را فرو گيرد، چنانچه اميرالمومنين (عليه‏السلام) فرمود: زينت حيات دنيا خواهد بود، بلكه خود آن جماعت جندى شوند از جنود او كه به دست ايشان كند آنچه كند؛ چنانچه خود گفته كه زنان تير زهرآلود منند كه هرگز خطا نمى‏كنند و دام منند و روشنايى چشم من و قوت پشت من و در تفسير آيه شريفه واجلب عليهم بخيلك و رجلك٣٨٥ بتاز اى شيطان بر بنى آدم به سواران و پيادگان خود ذكرى از ايشان شده از اينجا معلوم مى‏شود جهت آن كه در شرع مقدس رياسات و سياسات دنيويه و دينيه به ايشان مفوض نشده، بلكه در آينده شريفه ولا تؤتوالسفها اموالكم٣٨٦به بيخردان اموال خود را ندهيد وارد شده كه به زنان مال خود را ندهيد و او را داخل در سفهاء شمردند، پس اگر مال را نهى فرمود: ساير اموال به طريق اولى كه به ايشان ندهند و نسپرند و لذا فرمودند: طاعت زن شوم است يا پشيمانى آورد و براى تنبيه است، عمل حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چنان بود كه، در كارها از ايشان مشورت مى‏كرد آن گاه مخالفت مى‏نمود و در فقيه مروى است از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) كه فرمود: معاشر الناس: زنان را در هيچ حالت اطاعت نكنيد و ايشان را بر هيچ مالى امين نكنيد و مگذاريد ايشان را كه امور عيال را، تدبير كنند؛ زيرا كه اگر ايشان واگذاشته شوند به خيال خود، به هلاكت مياندازند و امر ممالك را تعدى مى‏كنند، زيرا كه ما يافتيم ايشان را كه ردعى بر ايشان نيست چون به چيزى حاجت دارند صبرى بر ايشان نيست چون شهوتشان به هيجان آيد، گردن كشى لازم ايشان است اگر چه پير شوند و خودبينى به ايشان چسبيده است هر چند عاجز شوند، خوشنوديشان در فروجشان است.
شكر نمى‏كنند مال‏هاى بسيار را كه به ايشان داده شده هرگاه از كمى ايشان را منع كنند؛ نيكى را كه به ايشان كنند، فراموش مى‏كنند و بدى را حفظ مى‏كنند. و پى در پى بهتان زنند و پيوسته در طغيان باشند و براى شيطان صيد نمايند، پس با ايشان مدارات كنيد در هر حال و در گفتار با ايشان نيكويى كنيد، شايد كارهاى خود را نيكو كنند و چون شهوتشان به غايت و دين و عقلشان ناقص و در تدبير كار و برآوردن حوائج و رفع آزار شهوات خود، عاجز و ضعيف هستند؛ لهذا سپرده شدند به مردان كه هم ضرورى حاجتشان را برآرند و هم از تعدى و طغيان حفظ نمايند و آن همه تاكيد و تشديد فرمودند در پنهان كردنشان در خانه و بيرون نرفتن به حمام و عروسى و گوش نكردن به خواهش‏هاى ايشان و اگر ساكت نشدند و وعده دروغ به ايشان دهند و بالجمله با اين همه معايب و منقصت و امر به نهايت تحرز از مكايدشان و ديدن و شنيدن آنكه هلاك اولاد آدم از اول خلقت تا انقراض دنيا غالبا به واسطه يا بلا واسطه از ايشان بوده و خواهد بود، نشود كه اين خبر را به ظاهر خود واگذاشت، بلكه ناچاريم از توجيهات و محاملى كه بتوان جمع كرد ميان او و اخبار گذشته و صريح عقل و وجدان و در احاديث بسيار وارد شده كه فرمودند: تباه نشده مالى در صحرا يا در دريا، جز به جهت ندادن زكات او، پس اموال خود را به زكات دادن حراست كنيد.
بيست و پنجم: آن كه قصد كند از انفاق دفع ضرر قلبى اخروى را؛ چنانچه خداوند تعالى مى‏فرمايد: الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لايتبعون ما انفقوا منا و لا اذى لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏٣٨٧ آنان كه انفاق مى‏كنند اموال خويش را در راه و كار دين خدا، پس از پى در نمى‏آرند آن را كه داده‏اند منتى و نه رنجى مر ايشان راست، مزد ايشان نزد پروردگار ايشان و هيچ ترسى نيست بر ايشان و اندوهگين نشوند براى او ايمنى است، چنانچه سائل را از منت ايمن داشت و اندوهگين نشود؛ چنانچه سائل را اندوهگين نكرد به اذيت و اين خوف و حزن را دو ضرر قلبى و عقاب نفسانى است، كه از همه دردها و عقابها عظيم‏تر و مشكل‏تر و با دوام‏تر است و هيچ عقابى از آنها جدا نشود و باشد كه آنها باشند بى المى ديگر و به رفتن آنها همه عقابها و دردها برود و انفاق كنندگان، ترس ندارند كه ايمان از ايشان برود، يا شيطان بر ايشان مسلط شود، يا اعمال ايشان بكاهد يا داخل در جهنم شوند يا پيش از آن در برزخ و قيامت المى به ايشان رسد و اندوهگين نباشد به جهت رسيدن چيزى از مكروه به ايشان يا رفتن عطاهاى خداوندى و نعيم بهشتى از دستشان، يا كم شدن آنها يا گوارا نبودن آنها كه خانه آن سراى دارالسلام است از همه آفات مصون و محروس است و از آن همه شدايد و اهوال‏٣٨٨ روز جزا، چيزى به ايشان نرسد، كه سبب حزنشان شود. چنان چه مى‏فرمايد: لا يحزنهم الفزع الاكبر٣٨٩ و با اين وعده و بشارت در اينجا و در آنجا نيز ملائكه پيوسته به ايشان گويند الا تخافوا و لاتحزنوا٣٩٠ در وقت مردن و در قبر و در قيامت وارد شده كه ملائكه به ايشان گويند، محزون نباشيد به جهت آنچه در دنيا و اهل و اولاد و اموال گذاشتيد.
بيست و ششم: آن كه غرض از انفاق دفع عقاب و ضرر جسمانى اخروى باشد؛ چنانچه در اخبار بسيار رسيده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بپرهيزيد از آتش جهنم هر چند به پاره يا نصف خرمايى باشد. و در تفسير على بن ابراهيم از آن جناب روايت كرده كه فرمود: صدقه افضل است از روزه و روزه سپرى است از دوزخ و شيخ كلينى و شيخ طوسى و غير ايشان از حضرت كاظم (عليه‏السلام) صورت وقف نامه كه حضرت اميرالمؤمنين به جهت مال ينبع خود و غيره نوشته بود روايت كردند و مشتمل است بر وقف و صدقه و عتق از اقسام بر و اول آن چنين است هذا ما اوصى و قضى فى ماله عبدالله على ابتغآء وجه الله ليولجنى به الجنة و يصرفنى به عن النار يوم تبيض وجوه و تسود وجوه‏٣٩١ الخ، اين چيزى است كه وصيت كرده به او و اجرا داشت در مالش بنده خدا على (عليه‏السلام) به جهت طلب رضاى خدا تا آن كه داخل كند مرا، به سبب اين كار در بهشت و برگرداند مرا به سبب او از آتش برگرداند آتش را از من، در روزى كه سپيد شود در او صورتها و سياه شود در او صورتها.
و در كتاب جعفر بن محمد شريح از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به تحقيق كه على (عليه‏السلام) با آن كه خدا را بندگى كرد و بهشت را واجب كرد براى او، قصد كرد، كردن چيزهائى را كه به آن نزديك شود به خداوند، پس آنها را صدقه ابدى كرد و گفت بار خدايا، به درستى كه من اين كار را كردم تا برگردانى روى مرا از آتش و برگردانى آتش را از روى من و نيز در آنجا مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ابن جذعان، عذابش از همه كس سبكتر است گفتند: چرا يا رسول الله، فرمود اطعام طعام مى‏كرد و شرح حال ابن جذعان در كتب سير مسطور است و كاسه‏اى كه در آن ثريد مى‏كرد چنان بزرگ بود كه سواره از آن غذا مى‏خورد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گاهى در گرما در سايه آن مى‏نشست و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: قسم به آن كه مرا به راستى به پيغمبرى مبعوث كرد به درستى كه بنده از بندگان خداوند مى‏ايستد در يكى از مواقف قيامت كه بيرون مى‏آيد بر او شعله آتشى كه بزرگتر است از جميع كوههاى دنيا تا آن كه نمى‏باشد ميان او و آتش حائلى در اين حال كه او متحير است، ناگاه پرواز كند از هوا گرده نانى يا حبه نقره كه مواسات كرده بود به آن برادر مؤمنى را در حالت شدت و تنگى، پس فرود مى‏آيند در حوالى او، پس مى‏گردند مانند بزرگترين كوهها به استداره در اطراف او و برمى گردد از او آن شعله آتش و نمى‏رسد به او از حرارت و دود آن به او چيزى، تا آن كه داخل بهشت شود و در كتاب جعفريات از آن حضرت مروى است كه فرمود: همه شما در روز قيامت با پروردگار خويش سخن مى‏گوئيد نيست ميان شما و ميان پروردگار ترجمانى، پس بنده به سوى پيش فرستاده خود، نگاه مى‏كند، پس نمى‏بيند جز آنچه پيش فرستاده، پس نظر مى‏كند به سمت چپ نظرش به آتش و دوزخ مى‏افتد، پس بپرهيزيد از آتش هر چند به نصف خرمايى باشد، پس اگر نيافت يكى از شما آن را، پس به سخنى نرم يعنى چون صدقه مالى نيست از آتش كناره كند به صدقه زبان و سخنان ملائم با اخوان و وسائل به قول نيك. و كرارا گذشت و خواهد آمد كه تعليم مسئله و كلمه حكمتى به جاهل و گمراه بهتر است از تله‏هاى طلا كه به دست خود انفاق كنى و گذشت در باب چهارم حديث حضرت فاطمه (عليهاالسلام) در جواب آن دختر كه از جانب مادر خود آمد و مسئله پرسيد و خواهد آمد در آخر مقام دوم خبرى طولانى از آن جناب كه فرمود: بر در ششم دوزخ سه كلمه نوشته؛ من حرامم بر سعى و كوشش كنندگان در عبادت؛ من حرامم بر روزه گيرندگان؛ من حرامم بر صدقه دهندگان.
در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه: مؤمنى در مملكت جبارى بود، پس آن جبار در اذيت او حريص شد، پس فرار كرد از او به سوى مملكت كفار و منزل كرد در خانه مردى مشرك، پس او را جاى داد و ملاطفت نمود و مهربانى كرد چون اجلش رسيد خداوند به او وحى كرد به عزت و جلال خودم قسم اگر در بهشت من براى تو جاى بود، هر آينه، تو را در آن جاى مى‏دادم وليكن بهشت حرام است بر آن كه بميرد در حالت شرك وليك اى آتش، او را حركت ده و بلرزان و اذيت مده و روزيش را در هر بامداد و پسين مى‏آورند راوى گفت: از بهشت، فرمود: از هر جا كه خداوند عزوجل مى‏خواهد.
بيست و هفتم: آن كه از انفاق دفع سائر عقوبات اخروى را، قصد كند چون ايمنى از افتضاح حساب و شرمندگى عتاب و اطفاء نائره غضب جبار و سلامتى از آتش قهر خداوند قهار، اگر چه آن را اختصاصى نيست به آن سراى وليكن چون بروز و ظهور آن براى كافه عباد در آنجا خواهد بود؛ لهذا در سلك مضرات آن سرا كشيده شد و هر سخت و شديدى كه به نظر آيد بالاتر از آن چيزى نيست كه از او سخت‏تر باشد، تا برسد خداوند قهار كه همه شدايد و سختى‏ها در جنب او بى قدر و ذليل بلكه مستهلك و نابودند.
و در كتاب غايات از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه عيسى (عليه السلام) به حواريين خود فرمود: اشد اشياء غضب خداوند است و از خواص صدقه خصوص در شب خاموش كردن شعله غضب الاهى است؛ چنانچه شيخ عياشى و صدوق از معلى بن خنيس روايت كردند كه گفت: بيرون رفت حضرت صادق (عليه‏السلام) در شبى كه آسمان باريده بود و قصد كرد ظله بنى ساعده را، يعنى سايبان بنى ساعده را، كه روز در گرما در آنجا جمع مى‏شدند و شب غربا و فقراء در او مى‏خوابيدند، پس در پى آن جناب رفتم ناگاه از او چيزى افتاد فرمود: بسم الله، بار خدايا آن را به ما برگردان، پس به خدمتش رسيدم و سلام كردم فرمود: معلى عرض كردم آرى فداى تو شوم فرمود: دست به مال هر كه يافتى به من ده معلى گفت پس ديدم نان‏هاى بسيارى پاشيده شده پس هرچه مى‏يافتم به آن جناب مى‏دادم، به روايتى يك نان و دو نان و با آن جناب انبانى پر از نان بود پس گفتم: فداى تو شوم، انبان را از جانب شما بردارم فرمود: نه من به اين از تو سزاوارترم وليكن با من بيا، گفت: پس آمديم به ظله بنى ساعده، و رسيديم به جماعتى كه در خواب بودند، و آن جناب پنهان كرد يك نان و دو نان را در زير جامه هر يك از آنها، تا آن كه به آخر رسيد برگشتيم. گفتم فداى تو شوم، عارفند اين جماعت به حق، يعنى از شيعيانند فرمود: اگر حق را مى‏شناختند هر آينه با ايشان به نمك مواسات مى‏كرديم؛ يعنى در هر چه داشتيم تا نمك ايشان را شريك مى‏كرديم؛ به درستى كه خلق نكرد خداوند چيزى را مگر آن كه براى او خزينه دارى مقرر فرمود، كه او آن چيز را در خزينه مى‏گذارد جز صدقه، پس به درستى كه خداوند مباشر مى‏شود آن را به نفس خود و چنين بود كه پدرم هرگاه تصدق مى‏كرد به چيزى آن را در دست سائل مى‏گذاشت، پس مى‏گرداند آن را و مى‏بوسيد و مى‏بوييد؛ آن گاه به سائل بر مى‏گرداند و مى‏فرمود: صدقه به دست قدرت خدا مى‏افتد پيش از آنكه بر دست سائل بيفتد؛ پس خوش داشتم كه بگيرم آن را كه خداوند آن را گرفته؛ زيرا كه خداوند است ولى صدقه به درستى كه صدقه شب، غضب پروردگار را خاموش مى‏كند و گناه بزرگ را محو مى‏كند و حساب را آسان مى‏كند و صدقه مال را روز با ثمر و عمر را زياد مى‏كند.
صدوق در خصال از حضرت باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: ابوذر در نزد كعبه ايستاد پس گفت: من جندب پسر سكنم، پس مردم دور او را گرفتند، پس گفت: اگر يكى از شما قصد سفرى كند، مهيا مى‏كند از توشه آن قدرى كه او را اصلاح كند، پس در سفر روز قيامت آيا چيزى را كه اصلاح كند براى شما، نمى‏خواهيد شخصى برخواست و گفت: ارشاد كن ما را گفت: روزه بگير روزى كه سخت گرم باشد به جهت روز نشور و حج به جاى آر، براى كارهاى بزرگ و دو ركعت نماز كن در تاريكى شب به جهت وحشت قبور؛ سخن خير را بگو و از سخن شر ساكت شو؛ يا بر مسكينى صدقه بده شايد به سبب آن صدقه نجات بيابى. از روزى كه سخت است، قرار ده دنيا را و دو درهم كه انفاق كنى يك درهم را بر عيال خود و يك درهم را براى آخرت خويش پيش بفرست و درهم سوم ضرر مى‏رساند و نفع نمى‏بخشد، پس آن را مخواه و بگردان دنيا را دو كلمه، كلمه‏اى براى طلب حلال و كلمه‏اى براى آخرت و سومى ضرر دارد و نفع نمى‏دهد آن را مخواه، پس گفت كشت مرا هم روزى كه او را درك نكردم و خواهد آمد كه غرض ابوذر (رحمه‏الله) مثال است و الا جميع خطرات و لحظات و خطورات و سكنات و حركات ايشان به تأييد جلال و علا بوده، براى، تحصيل نفعى از منافع محلله دنيا براى خود يا غير و يا براى آخرت، سومى نداشت و در امالى از حضرت على (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه بنده چون مى‏ميرد و ملائكه مى‏گويند: چه پيش فرستاده و مردم مى‏گويند: چه از پس او مانده، پس پيش بفرستيد زيادى مال خود را كه بماند به جهت شما و همه را نگذاريد كه ضرر آن بر شما است، به درستى كه محروم كسى است كه از خير مالش محروم شود و رشك برده شده كسى است، كه سنگين كند به خيرات و صدقات ميزانهاى خود را و نيكو كند به آن صدقات در بهشت خوابگاه خود را و پاكيزه كند.
بيست و هشتم: آن كه از انفاق، به خداوند سپردن را قصد كند كه آن مال در نزد حضرت مقدس محفوظ و به عنوان وديعه گذاشته شده كه در روز تنگى و احتياج به آن به او گرداند؛ چنانچه خداوند تعالى وعده داده كه ما عندكم ينفد و ما عندالله باق و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعملون‏٣٩٢ آنچه در نزد شماست، سپرى و نابود مى شود و آنچه در نزد خداوند است باقى است، هر آينه جز اميد هم مزدشان را به بهتر از آنچه بود كه مى‏كردند و در كلمه (لنجزين) كه با لام و نون تاكيد فرموده وعده منجز صريح در تلف نشدن است، آنچه براى خداوند داده شده.
شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود روايت كرده كه: چون اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) از دفن صديقه طاهره (عليهاالسلام) فارغ شد به قبرستان رفت و فرمود: سلام بر شما اى اهل گورها، مالهايتان تقسيم شد و در سراهايتان نشستند و زنان شما شوهر كردند اين خبر آن است كه نزد ما است، خبر آن كه نزديك شما است، چيست، هاتفى آواز داد كه هر چه خورديم سود كرديم و آنچه از پيش فرستاديم يافتيم و آنچه باز گذاشتيم زيان كرديم و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: از مال تو تو را نصيبى نيست، الا آنچه خوردى و فانى كردى يا پوشيدى و كهنه كردى يا صدقه دادى و بگذرانيدى و در خبر است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گوسفندى را در حجره عايشه بكشت درويشان مدينه خبر يافتند مى‏آمدند و مى‏خواستند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏داد و چون شب در آمد از آن گوسفند هيچ نمانده بود، مگر گردنش، عايشه را پرسيد كه از اين ذبيحه چه مانده: گفت هيچ نماند مگر گردنش فرمود: بگو همه مانده مگر گردنش.
بيست و نهم: آن كه چنين قصد كند وليكن غرضش از سپردن بودن او است در خزانه الاهى كه بعد از مردنش به فرزندانش برسد، چه كثرت محبت به اولاد مقتضى رعايت و حفظ آنها است، از شدايد فقر و پريشانى و ذلت سؤال از مخلوق، به رساندن مالى، به ايشان، و هر چه جمع كند و بگذارد در عرصه تلف و فساد و خيانت ديگران است در آن به نحوى كه آن مقصود ابدا حاصل شود، چه بسيار ديده و شنيده شد كه مالها ذخيره كردند و اولاد خود را به آن سپردند و از آن مال جز وبال براى خود و حسرت براى وارث نتيجه نداد و وديعه الاهيه از تطرق حوادث محروس و از هلاكت و ضياع مصون، مدت نگاهدارى و زمان صلاح رد را بهتر داند و آنچه را خداوند دهد، از فساد اذيت عارى و هرگز ضررى به گيرنده نرساند و در عدةالداعى از حضرت صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ بنده نيكو نمى‏كند صدقه خود را يا صدقه نيكو نمى‏دهد در دنيا مگر آن كه خداوند بر فرزندان او، پس از او به نيكويى جانشينى مى‏كند.
سى ام: آن كه قصد كند از صدقه بر زنده و مرده، تازه و گذشته و نزديك و دور، پيدا شدن حقى بر گردن آنها، تا آنكه در روز باز پسين هنگام شفاعت مؤمنين از پرتو انوار شفاعت ايشان نورى برده و به جهت آن حق او را در ذوى الحقوق خود شمرده؛ بلكه در دنيا از فيض دعا و اعمال صالحه آنها محروم نماند واز الطاف الاهيه و رحمت‏هاى خاصه كه بر ايشان نازل شود، او نيز شريك گردد و شيخ جليل سبط شيخ طبرسى صاحب تفسير، در مشكات الانوار از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه مؤمنين از شما مرور مى‏كند به او مردى كه امر شده كه او را به آتش اندازند، پس مى‏گويد: اى فلان درياب مرا كه من در دنيا به تو نيكى مى‏كردم، پس به ملك مى‏گويد او را واگذار؛ پس خداوند به ملك امر مى‏كند؛ پس او را، وامى‏گذارد و نيز از آن جناب روايت نموده كه فرمود: مى‏آورند شخصى را در روز قيامت كه يكى حسنه ندارد، پس به او مى‏گويند: به خاطر بيار آيا براى تو حسنه هست مى‏گويد مرا حسنه نيست جز آن كه فلان بنده مؤمن تو بر من گذشت و آبى خواست وضو گيرد و نماز كند من آب دادم، پس آن بنده را مى‏خوانند. مى‏گويد: آرى، پس خداوند مى‏فرمايد: تو را آمرزيدم بنده مرا داخل بهشت كنيد. و ايضا از آن جناب روايت كرده كه فرمود: مى‏گويند به مؤمن در روز قيامت جستجو كن و نظر كن در رخسارهاى مردم، پس هر كه شربت آبى به تو داد يا لقمه خورانيد تو را چنين و چنان كرد به تو، پس دست او را گير، و داخل بهشت كن، پس او مى‏گذرد بر صراط و با او خلق بسيار است، پس ملائكه مى‏گويند به كجا اى بنده خدا، خداوند مى‏فرمايد: براى بنده من روا داريد، پس امضا مى‏كنند.
و ايضا روايت نمود كه جناب باقر (عليه‏السلام) به جابر، فرمود: اى جابر، اعانت مجوى براى كارى به دشمن ما و از او طعامى مخواه و شربت آبى نطلب آگاه باش كه او را در آتش مخلد مى‏سازند، پس مى‏گذرد به او مؤمن و مى‏گويد: اى مؤمن، آيا چنين و چنان به تو نكردم، پس حيا مى‏كند از او و او را از آتش نجات مى‏دهد.
و در امالى مفيد ثانى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: از فقراء شيعيان ما اعراض نكنيد، پس به درستى كه فقير از ايشان هر آينه شفاعت مى‏كند. در مثل ربيعه و مضر، ايشان دو طايفه بزرگى هستند از عرب كه در كثرت جمعيت به ايشان مثل مى‏زنند و مخفى نماند كه چون براى هر مؤمن مقامى است، معلوم و درجه‏اى است مخصوص، كه رسيده به آنجا به فطرات اصليه و اعمال شايسته و اخلاق پسنديده و معارف حقه خود و اگر كسى خواست از خوان نعمت ايشان چيزى خورد و از نسج خامه ايشان لباسى پوشد و در ناحيه قصورشان منزل گزيند با دست خالى از كردار و گفتار و سيرت نيك، پس كارى كند به ايشان كه، رشته در ميان پيوسته و از نهر عظيم قلوب آن جماعت جويى به دل خود جارى كند، تا آنچه از چشمه فيض الاهى در آن نهر ريزد، بهره به او رسد و به هر مقام كريم و محلى عالى كه ايشان را برند اين را با خود كشند.
شيخ صدوق در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: بعد از ذكر حقوق واجبه مؤمن، پر هرگاه به جا آوردى، آن را وصل كردى ولايت خود را به ولايت، او و ولايت او متصل است به ولايت خداوند و اين رقم آثار و خواص از صدقه و انفاق مستبعد نباشد، چه هرگاه بذل مال در جمادات اثر كند و آنها را مهربان و با اثر كند پس آدمى سزاوراتر به اين تاثر است. شيخ حميرى در قرب الاسناد و از آن جناب روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به قبرى كه مى‏كندند گذشت و از سختى زمين و تعب كندن: نفس آنكه مى‏كند، پى در پى شده بود فرمود: اين قبر را براى كه مى‏كنى گفت: براى فلان، پسر فلان، پس فرمود: زمين سخت نمى‏شود بر تو، زيرا كه دانسته‏ام آن شخص نرم و خوش خلق بود، پس زمين نرم شد تا آن كه او را با كف دست مى‏كندند پس فرمود: به تحقيق كه اين شخص دوست مى‏داشت ميزبانى و نيكويى كردن با مهمان را و ميزبانى و اكرام نمى‏كند مهمان را جز مؤمن پرهيزكار و شواهد اين مدعى در اخبار اهل بيت (عليهم‏السلام) بسيار است، پوشيده نماند كه بيشتر مردم تباه روزگار به مضمون آيه شريفه: ولكن الناس انفسهم يظلمون٣٩٣نامشان در دفتر ظالمين ثبت و در زمره ستمكاران محشور خواهد بود. و ظالمين از فيض شفعاء محروم، چنانچه خداوند فرموده: ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع٣٩٤ ستمكاران را در قيامت از خويشى و شفيع مطاع نباشد، كه دستشان را گيرد و بى حميم و شفيع و صديق كار در آن سرا پيش نرود و راهى به جنت و رضاى ايزد باز نشود و لذا اهل دوزخ در مقام حسرت به يكديگر گويند: فما لنا من شافعين و لا صديق‏٣٩٥ حميم از اين بلا ما را فرجى و از اين تنگى ما را مخرجى نباشد، چه نه شافعى داريم و نه صديقى و نه خويشى و اين قرابت و خويشى كه خداوند خبر داده كه براى ظالمين نيست و دوزخيان آرزويش كنند، پيوند نسبى با اهل تقوا است كه از كثرت عصيان و سركشى و خلاف با ايشان رشته نسبت را نبريده باشد و فرمان همايون انه ليس من اهلك٣٩٦اى نوح، اين پسر عاصى از اهليت تو افتاده در حق او نرسيده باشد كه اگر رسيده آن قرابت به مبانيت متبدل شود چنانچه هر صداقت و رفاقت كه از روى تقوى نباشد، در آن سرا به عداوت برگردد. الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين٣٩٧تمامى رفقا و دوستان در قيامت با يكديگر دشمن شوند، مگر آنان كه دوستى شان از راه تقوا باشد، چه دوستى بى تقوا و مجالست و مصاحبت بى ملاحظه قانون پرهيزكارى سبب شود براى ارتكاب معاصى بسيار؛ چنانچه مشاهده شده است كه بيشتر معاصى جوارحيه از مجالست عاصيان برخيزد و از يكديگر ياد گيرند و از ديدن عظم گناه را از نظر يكديگر ببرند و ملتفت نشوند، تا در آن سراى كه پرده برداشته شود دانند و بينند كه، چه اندازه ضرر خسران ابدى به يكديگر رساندند و از خيرات دائمى محروم ساختند، پس لابد با يكديگر دشمن شوند چه هيچ ضرر مالى و جانى و عرضى كه در دنيا به سبب عداوت است به هزار و يك اين ضرر نرسد و علاوه بر عداوت با يكديگر مخاصمه و ملاعنه بسيار كنند، كه خداوند در چند جا خبر داده و قبل از آيه سابقه فما لنا من شافعين٣٩٨مى‏فرمايد:
فكبكبوا فيها هم و الغاون، و جنود ابليس اجمعون، قالوا و هم فيها يختصمون، تالله ان كنا لفى ضلال مبين، اذ نسويكم برب العالمين، و ما أضلنا الا المجرمون‏٣٩٩
الخ، پس به روى در افكنده شود در دوزخ گمراه كنندگان از بتان و غير آن و گمراهان و تمام لشكر شيطان و گويند در حالى كه در جهنم با يكديگر مخاصمه كنند، به خدا قسم كه بوديم ما در گمراهى آشكار هنگامى كه برابر مى‏كرديم و مى‏دانستيم شما را با پروردگار جهانيان، و ما را گمراه نكرد مگر گناهكاران و چنانچه هر صديق و خويش به كار نيايد؛ بلكه اگر صداقت؛ بى رشته ديانت باشد، مضر شود و با عصيان خويشاوند مقرب، تبرى از نسبت كند. شفيع مطاع از سلسله انبياء و اوصياء و ملائكه مقربين نيز آنگاه در مقام شفاعت به زبان حال يا مقام در آيند كه كثرت جرايم رشته نسبت پيروى و متابعت از هم نگسسته و نام امت و مشايعت برداشته نشده باشد و از روى درع و سداد و تشبه در مقدارى از كردار و رفتار در دفتر تابعين و حواشى ثبت شده، كه فى الحقيقه اهانت به ايشان و اهانت به آن جماعت و از لوازم تشريف و احترام ايشان اكرام و احسان به اينها باشد؛ چنانچه مكرر در اخبار رسيده كه فرمودند ما را اعانت كنيد، يعنى در شفاعت به ورع و سداد و عفت و كوشش در عبادت و فرمودند: آن قدر بكنيد كه خود را در قيامت به ما برسانيد كار به انجام خواهد رسيد و چون شفيع نشدند، لابد خصم شوند، پس واى بر آن كه شفيع او خصم شود، پس تمام همت خردمند عاقبت بين، در اين سراى بايستى مصروف باشد در ذخيره كردن و مهيا نمودن اين سه طايفه از براى روز تنگى؛ پس تا تواند از اهل ديانت و فقراء مؤمنين صديق و رفيق گيرد و به احسان و اكرام و اعانت و مواسات و ايثار به مال و جاه و بدن، در هر حال براى مرده و زنده آنها در حيات و بعد از مردن خود به وصيت كردن صدقات جاريه و خيرات باقيه تا بر تمامى ايشان صاحب حق شده در آن روز رستاخيز آن حقوق ادا شود به بهتر و بيشتر از آنچه كرده بود و از اين جهت اهل بيت عصمت (عليهم‏السلام) ترغيب و تحريص فرمودند بر گرفتن اصدقاء به قدر قوت؛ چنانچه در ثواب الاعمال و غيره مروى است از جناب رضا (عليه‏السلام) كه هر كه بگيرد، براى فايده برادرى، در راه خدا بهشت را براى خود گرفته است و در كتاب اخوان صدوق مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: داخل بهشت نمى‏شود آن كه پيش فرستاده ندارد. گفتند: يا رسول الله، براى هر كسى پيش فرستاده‏اى است فرمود: آرى به درستى كه پيش فرستاده مرد برادر اوست در راه خداوند و در ثواب الاعمال مروى است از جناب صادق (عليه السلام) كه زياد كنيد يا گيريد از برادران؛ زيرا كه براى هر مؤمنى دعاى مستجابات است و فرمود: زياد گيريد از برادران؛ زيرا كه براى هر مؤمنى شفاعتى است و فرمود زياد كنيد از برادرى گرفتن مؤمنين زيرا كه براى ايشان نزد خداوند نعمت و قدرتى است كه روز قيامت به آن مكافات مى‏كنند، يعنى هر احسانى كه به ايشان كرده شده كه به آن مقام برادرى رساندند يا برادرى باطنى ظاهرى شد در روز قيامت، تلافى خواهند كرد.
در نهج است كه: عاجزترين مردم كسى است كه عاجز باشد از كسب كردن اخوان كه براى خود برادران دينى پيدا كنند و از او عاجزتر آن كه ضايع كند آن را كه جسته، از ايشان، يعنى وفا نكند؛ به حقوقشان و در مصباح از كلام حضرت صادق (عليه‏السلام) است كه طلب كن برادرى كردن با اتقيا را هر چند در ظلمات ارض باشند، اگر چه عمر خود را در طلب ايشان تمام كنى؛ زيرا كه خداى عزوجل نيافريده بر روى زمين بهتر از ايشان بعد از پيمبران و هيچ نعمتى نداده خداى بر بنده مانند آنچه به ايشان داده از توفيق مصاحبت ايشان، خداى فرموده: الاخلاء يؤمئذ يعضهم لبعض عدو الا المتقين‏٤٠٠
و در امالى شيخ ابوعلى است كه رسول خدا فرموده: استفاده نكرده مرد مسلم فائده را بعد از اسلام مانند برادرى كه استفاده كرده او را در راه خدا و در جعفريات از آن جناب مروى است: كه فرمود هر كس برادرى گيرد در راه خدا تزويج مى‏كند به او حوريه، گفتند: يا رسول الله، هر چند برادرى كند در روز با هفتاد نفر، يعنى هفتاد برادر در روز تحصيل كند فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست او است اگر هزار برادر گيرد خداوند به او هزار حوريه تزويج مى‏كند.
و در تحف‏العقول از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هر كس استفاده كند برادرى در راه خدا با داشتن ايمان به خدا و وفا به برادرى او و طلب خشنودى خداوند، پس به تحقيق كه استفاده كرده پرتوى از نور خدا را و امانى از عذاب خداوند و مستمسكى كه رستگار مى‏شود به آن روز قيامت و عزتى دائمى و ذكرى نامى؛ و در غرر مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: كسى كه برادرى ندارد خيرى در او نيست كسى كه برادرى ندارد، املى ندارد، كسى كه صديقى ندارد، ذخيره ندارد. كسى كه فاقد شد برادر در راه خدا را، پس به تحقيق كه فاقد اشرف اعضاى خود را شده است.و در عدةالداعى مروى است از جناب باقر (عليه‏السلام) كه دو مؤمن كه در راه خدا برادرى كند هر آينه مى‏شود در بهشت كه يكى از ايشان رتبه‏اش به يك درجه، بالاى ديگرى باشد، پس مى‏گويد اى پروردگار من، او برادر من و رفيق من بود مرا به طاعت تو امر مى‏كرد و مرا از معصيت تو باز مى‏داشت و مرا شايق مى‏كرد به آنچه در نزد تو است آن كه بالاتر است از اين دو اين را مى‏گويد، پس جمع كن ميان من و او در اين درجه، پس خداوند جمع مى‏كند ميان ايشان و از اين خبر معلوم مى‏شود كه، پيدا كردن حق بر اخوان منحصر به دادن مال نيست، بلكه به كلامى حق كه در آن هدايتى باشد، صاحب حق شود و خواهد آمد كه آن بهترين صدقات و انفاقات است بلى برادرى با منع از مال دنيا با اطلاع بر حاجت برادر چه رسد به سؤال از او، هرگز با هم جمع نشود. در كافى مروى است كه: چون ابان بن تغلب از حضرت صادق (عليه‏السلام) سؤال كرد از حق مؤمن، بر مؤمن و حضرت از گفتن امتناع فرمود: و او اصرار كرد، پس فرمود: اين كه تقسيم كنى با او نصف مال خود را، پس حالت ابان، از شنيدن اين تكليف شاق متغير شد، پس حضرت فرمود: كه خداوند ذكر فرمود: مؤثرين على انفسهم٤٠١ را، يعنى مدح فرموده آنانى را كه مومن را بر نفس خود مقدم مى‏دارند و او را بر خود مى‏گزينند و چون تو با او مال خود را تقسيم كردى ايثار ننمودى. ايثار در آن گاه كنى كه از آن نصف ديگرى چيزى به او دهى و اگر انسان با سلسله، عليه سادات اين كار را بر شفعاء خود كند، يعنى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه انام (عليهم‏السلام) صاحب حق شود؛ چنانچه خواهد آمد كه از جانب آن جناب در قيامت ندا كنند كه، كه هر كه را بر آن جناب حقى است برخيزد و با خود گويد، پس همه گويند كه نعمت و منت از آن خدا و رسول او است پس به ايشان گويند كه هر كه سادات را اكرام و اعانتى كرده صاحب حق بر آن جناب است بيايد و حق خود را بگيرد.
سى و يكم: آن كه قصد كند از انفاق تحبب و تودد، يعنى محبوب شدن در نزد برادران ايمانى و منزل گرفتن در دلهاى ايشان، چه انسان؛ چنانچه مكلف است به دوست داشتن مؤمنين و تحصيل اسبابش و بيرون كردن بغض و كينه و حسد ايشان را از دل، همچنين مكلف است كه خود را محبوب ايشان كند و اسباب اين كار را فراهم آورد و اگر از او چيزى در دل دارند بيرون كند و بهترين اسباب آن انفاق و احسان و ايثار بر ايشان؛ بلكه اداء آنچه ممكن شود از حقوق لازمه ايشان، چنانچه در كلام مجيد است ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم‏٤٠٢ و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: فطرى دلها است دوست داشتن آنكس، كه با ايشان احسان كند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: اعرابى از بنى تميم خدمت آن جناب آمد و عرض كرد مرا وصيت كن، پس از جمله وصاياى آن جناب اين بود كه، دوستى كن با مردم كه تو را دوست دارند و بر اين مضمون اخبار بسيار است و ما بيشتر آنها را با شرح مطالب سابقه در جلد دوم دارالسلام ذكر كرديم هر كه به آنجا رجوع كند فوائدى بسيار به دستش آيد و ما ختم مى‏كنيم اين مقام را به ذكر چند حكايت كه مشتمل است بر ديدن انفاق كنندگان ثمره انفاق و صدقه خود را، يا شنيدن از معصومى، تأثير كردن آن را تا باعث قوت يقين مؤمنين و پاك شدن قلوب جاهلين از زيع شياطين گردد بعون الله و توفيقه.
اول: در كتاب اختصاص از ابى حمزه ثمالى روايت كرده كه گفت: مردى بود از فرزندان پيمبران كه مال انبوهى داشت و انفاق مى‏كرد بر اهل ضعف و مسكنت و اصحاب حاجت؛ پس درنگ نكرد زمانى كه مرد، پس زنش كرد در مالش آنچه او مى‏كرد پس مال درنگى نكرد كه تمام شد و پسرى داشت كه نشو و نما كرد و بر كسى نمى‏گذشت جز آن كه بر پدرش رحمت مى‏فرستاد و از خداوند مسئلت مى‏كرد كه او را از نيكان قرار دهد، پس به نزد مادرش آمد و گفت: چگونه بود حال پدرم، پس به درستى كه من نمى‏گذرم بر احدى جز آن كه بر پدرم رحمت مى‏فرستد و از خداوند درخواست مى‏كنند كه مرا از نيكان قرار دهد. گفت پدرت مردى صالح بود و او را مال بسيارى بود و بر ضعفاء و مساكين و ارباب حاجت انفاق مى‏كرد، پس چون مرد، من كردم در مالش آنچه او مى‏كرد، پس مال درنگى نكرد تمام شد گفت: اى مادر به درستى كه پدرم انفاق مى‏كرد مال خود را و تو انفاق مى‏كردى مال ديگران را، گفت: راست گفتى اى پسرك من و گمان ندارم تو را كه بر من تنگ بگيرى گفت: تو را حلال باد و در وسعت باش آيا در نزد تو چيزى هست كه طلب كنم به آن از فضل خداوند، گفت: نزد من صد درهم است، پس گفت: به درستى كه خداوند هرگاه خواست كه بركت قرار دهد در چيزى بركت خواهد داد، پس آن صد درهم را به او داد، پس گرفت و بيرون رفت و فضل خداوندى را طلب مى‏كرد، گذشت به مردى مرده در ميان راه كه به غايت هيأت نيكو داشت، پس گفت: تجارتى مى‏كنم بعد از اين كه او را بگيرم و غسل دهم و كفن كنم و بر او نماز بگذارم و او را دفن نمايم، پس چنين كرد و خرج كرد بر او هشتاد درهم را و با او ماند بيست درهم، پس روانه شد به طلب فضل و روزى خداوند، پس مردى به او رسيد و گفت: كجا را قصد كردى اى بنده خدا، گفت: مى‏خواهم طلب كنم فضل و نعمت خداوند را، گفت: آيا نيست با تو چيزى كه طلب كنى به او از فضل خداوند گفت: آرى بيست درهم گفت: چه نفع مى‏دهد: تو را بيست درهم گفت: به درستى كه خداوند اگر خواست كه بركت گذارد در چيزى بركت خواهد گذاشت و او گفت: راست گفتى آن گاه گفت: تو را به امرى دلالت مى‏كنم مرا شريك مى‏كنى گفت: آرى، گفت: به اين راه كه مى‏روى به خانه‏اى مى‏رسى اهل آن خانه تو را تكليف ضيافت مى‏كنند، پس قبول كن و مهمان ايشان شو چون به خانه ايشان داخل شوى مى‏نشينى خادم مى‏آيد و براى تو طعام مى‏آورد و با او گربه سياهى مى‏آيد، پس به آن خادم بگو گربه را به من بفروش او مضايقه كند تو الحاح كن، پس او دلتنگ مى‏شود و مى‏گويد مى‏فروشم او را به تو به بيست درهم، پس چون او را فروخت بيست درهم را بده و او را بگير و بكش و سرش را بگير و بسوزان و مغز آن را بگير و برو به فلان شهر پادشاه او كور است و بگو كه من معالجه پادشاه را مى‏كنم و نترساند تو را آنچه خواهى ديد از كشته‏ها و بردار كشيده‏ها؛ زيرا كه آنها كسانيند كه مدعى علاج بودند و ايشان را امتحان كردند، پس چون فائده نديدند ايشان را كشتند، پس تو را نترساند پس خبر ده كه تو او را معالجه مى‏كنى و هر چه خواهى بر او شرط كن، روز اول از يك ميل از سرمه مغز كله گربه بر چشم پادشاه بيش مكش، او به تو خواهد گفت زيادتر بكش قبول نكن در روز دوم نيز يك ميل بكش، پس خواهى ديد چيزى را كه مى‏خواهى؛ پس به تو مى‏گويد زياد كن قبول مكن؛ پس چون روز سوم شد سرمه را بكش كه خواهى ديد چيزى را كه آن را دوست دارى، پس به تو مى‏گويد زياد كن زياد مكن پس آن جوان رفت و مهمان آن جماعت شد و گربه را به بيست درهم خريد و به آن شهر داخل شد اظهار معالجه پادشاه كرد؛ در روز اول يك ميل از مغز گربه در چشم پادشاه كشيد اثر نفع ظاهر شد، در روز دوم اندكى مى‏ديد در روز سوم بينا شد و چشمش به حالت اول برگشت، پس پادشاه به او گفت: كه حق بسيارى بر من دارى و پادشاهى مرا به من برگرداندى من دختر خود را به تو تزويج كردم. گفت: من مادرى دارم از او جدا نمى‏توانم شد، پادشاه گفت: دخترم را بگير و هر قدر كه خواهى نزد ما بمان آن گاه كه اراده رفتن كنى دختر مرا با خود ببر؛ پس دختر را به عقد او درآوردند و يك سال در نهايت عزت و شوكت و رفاهيت در ملك آن پادشاه ماند. چون بعد از يك سال اراده رفتن كرد پادشاه از همه چيز همراه او كرد از اسب و شتر و گاو و گوسفند و ظروف و امتعه و اموال و اسباب و زر بسيار و بيرون آمد با زوجه و اموال روانه ديار خود شد، تا رسيد به آن موضع كه آن مرد را در آنجا ديده بود، پس ديد كه آن مرد باز آنجا نشسته چون آن مرد او را ديد گفت: چرا به عهد خود وفا نكردى جوان گفت: گذشته‏ها را بر من حلال كن حال آنچه دارم با تو قسمت مى‏كنم، پس آنچه داشت به دو حصه كرد و گفت هر حصه را كه مى‏خواهى اختيار كن، پس يك حصه را اختيار كرد، پس آن جوان گفت كه وفا كردم به عهد خود، گفت: نه، گفت: زيرا كه زن نيز كه در اين سفر به هم رسانده و من در آن شريكم جوان گفت: راست گفتى همه مال را بگير و زن را براى من بگذار گفت: نمى‏خواهم چيزى را كه از من نيست، پس اره بر سر آن زن گذاشت كه دو حصه كند و گفت: اختيار نما، پس آن مرد گفت: وفا كردى به عهد خود و آنچه آوردى و آنچه با توست و همه از آن تو من ملكم خداوند مرا فرستاده كه تو را جزا دهم براى آنچه كردى نسبت به آن مرده كه بر سر راه افتاده بود و اين پاداش عمل تو است.
دوم: شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود آورده كه: چون آيه مباركه من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون‏٤٠٣ كيست آن كه قرض دهد به خداى وام نيكو تا دو چندان كند مرا و زيادت‏هاى بسيار و خداى تنگ كند روزى را بر آن كه خواهد و فراخ كند بر آن كه خواهد و مرجع و مآب و به سوى خداوندست نازل شد، مردى از در صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بنام ابو والد حداح بيامد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را گفت: يا رسول الله، خدا از ما قرض مى‏خواهد و حال آن كه او از ما بى نياز است، گفت: بلى، مى‏خواهد شما را به بهشت ببرد. گفت: يا رسول الله، اگر من قرض دهم به خداى عزوجل تو، بهشت را براى من ضمانت مى‏كنى، گفت: آرى هر كه او صدقه دهد مانند آنش در بهشت بدهند، گفت: يا رسول الله و اهل من ام الدحداح با من باشد، گفت: آرى گفت: و اين دخترك من دحداحه با من باشد، گفت: آرى، گفت دست به من بده رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) دست در دست او نهاد او گفت: يا رسول الله، مرا دو نخلستان است يكى به بالاى مدينه و يكى به زير مدينه جز آن چيزى ندارم هر دو را قرض كردم بر خداى عزوجل، رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت نه يكى قرض كن و يكى رها كن تا معيشت تو و عيال تو باشد. گفت: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين مى‏فرمايى گواه باش كه از اين دو نخلستان آن كه بهينه است؛ خداى راست و آن حايطست شصت خرما بن در او است رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: اذا يجزيك الله الجنة لاجرم خداى تعالى به جز بهشت به تو دهد؛ آن كه ابوالد حداح بيامد و اهلش و فرزندانش در حديقه بودند گرد درختان مى‏گرديدند و كارى مى‏كردند آواز داد و اين بيت‏ها انشا كرد:
اهداك ربى سبل الرشاد يبنى من الحائط لى بالراد اقرضته الله على اعتمادى الا رجاء الضعف فى المعاد و البر لا شك فخير زاد الى سبيل الخير و السداد فقد مضى فرضا الى التناد بالطوع لا من و لا اثداد فارتحلى بالنفس و الاولاد قدمه المرء الى معاد ‏ ام الد حداح گفت: بارك الله لك فيما اشتريت؛ خداى تو را مبارك كناد و آنچه خريدى، ابوالد حداح اين بيتها بگفت.
بعلك ادى مالديه و نصح قد متع الله عيالى و منح والعبد يسعى و له ما قد كدح ان لك الحظ ان‏٤٠٤ الحظ وضح‏ بالعجوه السوداء والزهر البلح‏ طول الليالى و له مااجترح‏ ‏ ام الدحداح، آنچه كودكان در دامن و آستين داشتن بستد و بريخت و آنچه در دهن داشتند از دهنشان بگرفت و بينداخت و بيرون آمدند و به حديقه ديگر رفتند، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: كم من عذق رواح و دار فناح فى الجنة لابى الدحداح پس درخت بزرگ و سراى فراخ كه ابو دحداح را در بهشت خواهد بود و شيخ طبرسى در مجمع البيان روايت كرده كه او سبب نزول آن آيه شد؛ زيرا كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه تصدق كند به صدقه پس از براى او است دو مثل آن صدقه در بهشت، پس ابوالد حداح انصارى كه نام او عمرو بن الدحداح است: گفت: يا رسول الله، براى من دو بستان است اگر صدقه دهم يكى از آن دو را، براى من دو مثل او خواهد بود در بهشت، فرمود: آرى، گفت: ام الدحداح با من خواهد بود فرمود: آرى گفت: صبيه با من خواهد بود فرمود: آرى پس صدقه داد بهترين بستان را و تسليم كرد آن را به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پس آن آيه نازل شد، پس مضاعف كرد خداوند صدقه او را به دو هزار هزار؛ و اين است مراد قوله تعالى اضعافا كثيرة٤٠٥ پس ابوالد حداح برگشت، پس يافت ام الدحداح و صبيه را در بستانى كه صدقه كرده بود، پس بر در بستان ايستاد و پرهيز كرد از گناه، داخل شدن، پس فرياد كرد اى ام الدحداح گفت: لبيك يا ابا الدحداح من اين بستان را صدقه كردم و خريدم دو مثل او را در بهشت و ام الدحداح با من است و صبيه با من است گفت: مبارك كند خداوند، آنچه را خريدى و آنچه را فروختى، پس بيرون رفتند و بستان را به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) تسليم كردند.

٣٨٥) سوره الاسراء ١٧ آيه ٦٤
٣٨٦) سوره النساء ٤ آيه ٥
٣٨٧) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٢
٣٨٨) اهوال، جمع هول است، يعنى دستپاچه شدن، ترسيدن. م‏

پياله بر كنم بند تا سحرگه حشر حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر به مى ز دل ببرم هول روز رستاخيز كنايتى است كه از روزگار هجران گفت‏ حافظ نسخه نائينى ص ٩٤ نسخه لاهورى ص ١٨٥ م‏
٣٨٩) سوره انبياء ٢١ آيه ١٠٣
٣٩٠) سوره فصلت ٤١آيه ٣٠
٣٩١) سوره آل عمران ٣ آيه ١٠٦
٣٩٢) سوره النحل ١٦ آيه ٩٦
٣٩٣) سوره يونس ١٠ آيه ٤٤
٣٩٤) سوره غافر ٤٠ آيه ١٨
٣٩٥) سوره الشعراء ٢٦ آيه ١٠٠ و ١٠١
٣٩٦) سوره هود ١١ آيه ٤٦
٣٩٧) سوره الزخرف ٤٣ آيه ٦٧
٣٩٨) سوره الشعراء ٢٦ آيه ١٠٠
٣٩٩) سوره الشعراء ٢٦ آيه ٩٤ تا ٩٩
٤٠٠) سوره الزخرف ٤٣ آيه ٦٧
٤٠١) سوره انعام ٦ آيه ٢٤
٤٠٢) سوره فصلت ٤١ آيه ٣٤
٤٠٣) سوره بقره ٢ آيه ٢٤٥
٤٠٤) در بعضى نسخه‏ها (اذ) آمده است.
٤٠٥) سوره بقره ٢ آيه ٢٤٥


۱۷
کلمه طيبه

ادامه باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و غايات، يعنى اغراضى كه به جهت تحصيل آنها صدقه كنند و آنچه آن را دهند و كسى كه بر او انفاق كنند و به ملاحظه هر يكى از اين سه مرحله چند قسم شود، پس در اينجا سه مقام است. و فرمود: چه بسيار نخله كه آويزان است خوشه آنها ابوالد حداح را در بهشت خواهد بود.
سوم: جماعت بسيارى از اكابر علماء به اسانيد معتبره روايت كردند در سبب نزول سوره هل اتى و ما به ذكر يكى كه اقدم آنهاست، قناعت مى‏كنيم؛ شيخ جليل فرات بن ابراهيم كوفى در تفسير خود روايت كرده كه از جناب صادق (عليه‏السلام) از پدرش از جدش (عليهم‏السلام) كه گفت: مريض شد جناب حسن و حسين (عليهم‏السلام) مرض شديدى، پس عيادت كرد ايشان را سرور فرزندان آدم، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و عيادت كرد ايشان را ابوبكر و عمر؛ پس عمر عرض كرد به على (عليه‏السلام) يا اباالحسن، اگر نذر مى‏كردى براى خداوند نذر واجبى؛ زيرا كه هر نذرى كه نيست براى خدا، پس واجب نيست بر صاحبش وفاى به آن، پس على بن ابيطالب (عليه‏السلام) فرمود اگر خداوند عافيت داد و فرزندان مرا از مرضى كه دارند، روزه بگيرم براى خداوند سه روز پى در پى و فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: مثل گفتار على (عليه‏السلام) و كنيزكى بود مر ايشان را كه او را فضه مى‏گفتند: گفت: اگر خداوند دو سيد مرا شفا داد از آنچه دارند سه روز براى خداوند روزه بگيرم پس چون خداوند عافيت داد آن دو جوان را از مرضى كه داشتند على (عليه‏السلام) رفت نزد همسايه خود كه او را شمعون بن حارا مى‏گفتند، پس به او گفت: اى شمعون، سه صاع جو به من ده با قدرى پشم بريده كه بريسد آن را براى تو دختر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، يعنى مزد آن ريستن پول آن جو باشد، پس يهودى آن جو و صوف را داد، پس به او فرمود: اى دختر رسول خدا، بخور اين را و بريس اين را، پس آن شب را به روز آوردند و روز را با روزه چون شام شد برخواست كنيز و صاعى از آن جو را خمير كرد و پنج گرده نان پخت قرصى براى على و قرصى براى فاطمه (عليهم‏السلام) و قرصى براى حسن و قرصى براى حسين (عليهم‏السلام) و قرصى براى كنيز، على با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز كرد، پس روى آورد به منزل تا افطار كند چون گذاشته شد طعام پيش روى ايشان و اراده خوردن كردند، ناگاه سائلى بر در خانه ايستاد و گفت: السلام عليكم يا اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مسكينى از مساكين مسلمينم مرا طعام دهيد خداوند طعام دهد شما را بر خوانهاى بهشت، پس انداخت على (عليه‏السلام) و آن جماعت نان را از دست خويش و حضرت على (عليه‏السلام) اين شعرها را انشا كرده گفت:
فاطم ذات السود و اليقين اماترين البائس المسكين يطلب لله و يستكين كل امرى‏ء بكسبه رهين و يدخل الجنه امنين يهوى من النار الى سجين يا بنت خير الناس اجمعين‏ قد جاء بالباب له حنين‏ يشكوا الينا جائع حزين‏ من يفعل الخير يقف سمعين‏ حرمت الجنه على الضنين‏ يخرج منها ان خرج بعد حين‏٤٠٦ ‏ پس فاطمه (عليه‏السلام) اين ابيات را انشا نمود و فرمود:
امرك سمع يابن عم و طاعة امط عنى اللوم و الرفاعه انى لاعطيه ولا انهى ساعة ان الحق الاخيار و الجماعة ما بى من لوم و لا و ضاعة عذبت بالبر له صناعة ارجو، لان جعت من المجاعة وادخل لجنة لى شفاعة٤٠٧ ‏ پس طعام خويش را به آن مسكين دادند و شب را با همان روزه به روز آوردند و چيزى به جز آب نچشيدند چون شام روز ديگر شد كنيزك برخاست به سوى صاع دوم رفت، پس آن را خمير كرد پنج قرص نان از آن پخت و على (عليه‏السلام) با نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز كرد و پس رو به سوى منزل كرد تا افطار كند، چون طعام پيش روى ايشان گذاشته شد و اراده خوردند كردند ناگاه يتيمى بر در خانه ايستاد و گفت السلام عليكم يا اهل بيت محمد، يتيمى از يتيمان مسلمينم مرا طعام دهيد خداوند شما را از مائده بهشتى طعام دهد، پس انداخت على (عليه‏السلام) و انداختند آن جماعت از دست خود طعام خود را و على بن ابى طالب (عليه‏السلام) انشاء كرد و فرمود:
فاطم بنت السيد الكريم قد جائنا الله بذى اليتيم حرمت الجنة على اللئيم طعامه الضريع فى الجحيم بنت نبى ليس بالزنيم‏ و من يسلم فهو السليم‏ و لا يجوز الصراط المستقيم‏ فصاحب البخل يقف ذميم‏٤٠٨ ‏ پس فاطمه (عليهاالسلام) اين ابيات را انشا كرد و فرمود:
انى ساعطيه و لاابالى واقض هذا الغزل فى الاغزال ان يقبل الله و ينمى مالى امسوا جياعا و هم اشبالى بكربلا يقتل باقتتال‏٤٠٩ و او ثر الله على عيالى‏ ارجوا بذاك الفوز فى المال‏ و يكفنى همى فى الاطفال‏ اكرمهم على فى العيال‏ لمن قتله الويل و الوبال‏٤١٠ ‏ كبولة فارت على اكبال
پس طعام خود را به او دادند و شب را با روزه خود به سر آوردند و نچشيدند جز آن و صبح كردند روزه‏دار چون شام رسيد كنيز برخواست به سوى صاع سوم رفت و آن را خمير كرد و پنج قرص نان از او پخت و على با رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز كرد، پس رو به منزل آورد تا افطار كند چون گذاشته شد طعام در پيش روى ايشان و اراده نمودند ناگاه اسيرى كافر بر در ايستاد و گفت: السلام عليكم يا اهل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) قسم به خدا كه شما با ما به انصاف رفتار نكرديد ما را اسير مى‏كنيد و مقيد مى‏سازيد و به ما طعام نمى‏دهيد مرا طعام دهيد من اسير محمدم، پس انداخت على (عليه‏السلام) و آن جماعت از دست خود طعام را و على (عليه السلام) انشا كرد و فرمود:
افاطم حبيبتى و بنت احمد قد زانه الله بخلق اعبد بالقيد مأسورا فليس يهتد عند الا له الواحد الموحد اعطيه لا تجعلينه انكد من سمه الله فهو محمد٤١١ قد جائنا الله بذى المقيد من يطعم اليوم يجده فى غد ما زرع الزارع سوف يحصد ثم اطلبى خزائن لم تنفذ٤١٢ ‏ پس فاطمه (عليهاالسلام) انشا نمود و فرمود:
يابن عم لم يبق الا الصاع ابنى و الله هما جياع ابوهما للخير ذو متاع عبل الذارعين شديد الباع قد دبرت الكف مع الذارع‏ يا رب لاتتركهما ضياع‏ قد يصنع الخير بابتداع‏ الا قناع نسجه بصاع‏٤١٣
‏ پس همه طعام خود را به او دادند و با روزه، شب را به سر آوردند و جز آب چيزى نچشيدند، چون صبح كردند و خداوند مقرر فرمود كه نذر ايشان وفا شود؛ و على (عليه‏السلام) دست دو فرزند خود را گرفت و ايشان چون دو جوجه بى‏بال بودند؛ كه از گرسنگى مى‏لرزيدند، پس ايشان را به منزل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برد چون حضرت رسول به ايشان نظر كرد دو چشم مباركش از اشك پر شد و دست آن دو پسر را گرفت و ايشان را به منزل فاطمه (عليهاالسلام) برد، چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به سوى او نظر كرد ديد كه رنگش دگرگون شده بود شكمش به پشت چسبيده پيش آمد و او را سخت گرفت و ميان دو چشمش را بوسيده فاطمه (عليهاالسلام) گريه كنان فرياد كرد و اغوثاه به خداوند و به تو يا رسول الله از گرسنگى، پس حضرت سر مبارك به آسمان بلند كرد، و گفت: بار خدايا، آل محمد را سير كن، پس جبرئيل فرود آمد و گفت: يا محمد، بخوان گفت: چه بخوانم گفت: بخوان: ان الأبرار يشربون من كأس كان مزاجها كافورا٤١٤ تا آخر سه آية، پس بعد از آن، على (عليه‏السلام) روانه شد و آمد به نزد ابوجبله انصارى و گفت: اى ابوجبله، آيا ميسر شود نزد تو قرص يك دينار، گفت: آرى اى ابوالحسن، شاهد مى‏گيرم خداوند و ملائكه او را و تو را از جانب خدا و رسولش كه بيشتر مال من حلال است فرمود: مرا حاجتى نيست در چيزى از آن اگر قرض است قبول مى‏كنم، پس يك دينار به او داد، پس حضرت در كوچه‏هاى مدينه مى‏گذشت تا طعامى بخرد، ناگاه مقداد بن اسود كندى را ديد بر سر راه نشسته، پس نزديك او شد و بر او سلام كرد و فرمود: چه شده كه تو را در اينجا غمناك و اندوهگين مى‏بينم، گفت: مى‏گويم آنچه را گفت بنده صالح موسى بن عمران رب انى لما انزلت الى من خير فقير٤١٥ پروردگارا من به آنچه فرو فرستى از خير فقيرم؛٤١٦ پس حضرت فرمود: چند روز است اى مقداد، گفت: اين روز چهارم است، پس حضرت اندك تاملى كرد، گفت: الله اكبر، آل محمد از سه روز و تو اى مقداد از چهار روز؛ تو از من سزاوارترى به اين دينار؛ پس آن دينار را به او داد و رفت تا آنكه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در مسجدش داخل شد چون فارغ شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دست بر كتف على (عليه‏السلام) زد پس فرمود: يا على، برخيز برويم به منزل تو شايد در آنجا طعامى بيابيم چون به ما رسيده كه تو دينارى از ابى جبله گرفته‏اى، پس روانه شد و على (عليه‏السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حيا مى‏كرد و سنگ گرسنگى بر شكم بسته بود تا آنكه در خانه فاطمه (عليهاالسلام) را كوبيدند، چون نظر فاطمه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) افتاد كه گرسنگى در رخسارش اثر كرده بود رو برگردانيد و رفت و گفت داد از رسوايى نزد خدا و رسولش، گويا ابوالحسن ندانست كه سه روز است كه نزد ما چيزى نيست، پس داخل شد در پستوى خانه و ده ركعت نماز كرد آنگاه عرض كرد اى خداى محمد، اين محمد پيغمبر توست و فاطمه دختر پيغمبر تو و على برگزيده پيغمبر تو و پسر عم او و اين دو، حسن و حسين فرزند زادگان پيغمبر تو هستند، بار خدايا بنى اسرائيل از تو درخواست كردند كه بر ايشان مائده از آسمان فرو فرستى، پس فرو فرستادى مائده را بر ايشان و آنها به آن كفران نمودند، بار خدايا به درستى كه آل محمد كفران نكردند به آن نعمت، پس از سلام ملتفت شد ناگاه كاسه بزرگى ديد پر از آب ثريد و آب گوشت، پس آن را برداشت و گذاشت نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس آن جناب دست را به سوى كاسه دراز كرد، پس كاسه و ثريد آب گوشت خداوند را تسبيح كردند، پس خواند نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده٤١٧ و فرمود: يا على، از اطراف كاسه بخوريد و صومعه او را يعنى قبه وسط آن را خراب نكنيد، زيرا كه بركت در آن است پس ميل فرمود رسول و على و فاطمه و حسن و حسين (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت مى‏خورد و بر روى على تبسم مى‏كرد و على (عليه‏السلام) مى‏خورد و از روى تعجب به فاطمه نگاه مى‏كرد. پس نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على، بخور و چيزى از فاطمه سوال مكن، حمد خداى را كه گرداند مثل تو را و مثل او را مريم دختر عمران و زكريا كه هرگاه داخل مى‏شد زكريا در محراب مريم نزد او رزقى مى‏ديد و مى‏گفت اين براى تو از كجا آمد مى‏گفت از نزد خدا، زيرا كه خداوند روزى مى‏دهد آن را كه ميخواهد بى اندازه، يا على، اين بدل آن دو دينار كه قرض دادى يا قرض گرفتى به تحقيق كه خداوند عطا فرمود به تو بيست و پنج جزو از معروف، اما يك جزء از آن را براى تو در دنيا قرار داد و اين كه تو را از بهشت خود اطعام كرد و بيست و چهار جزء آن را براى آخرت تو ذخيره كرد و على بن ابراهيم از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه در نزد فاطمه (عليهاالسلام) قدرى جو بود آن را حريره ساخت، چون پخت و پيش روى خود گذاشتند، مسكينى آمد و گفت خدا شما را رحمت كند بخورانيد به ما از آنچه خدا شما را روزى داده، پس على (عليه‏السلام) برخواست و ثلث آن را به او داد، پس درنگى نشد كه يتيمى آمد و گفت خدا شما را رحمت كند اطعام كنيد بر ما از آنچه خداوند شما را روزى كرده، پس على (عليه السلام) برخاست و ثلث دوم را به او داد، پس درنگى نشد كه اسيرى آمد و گفت خدا شما را رحمت كند اطعام كنيد بر ما از آنچه خداوند به شما روزى كرده، پس على (عليه‏السلام) برخاست و آن ثلث باقى را به او داد و از آن نچشيدند، پس خداوند نازل فرمود آيات مباركه عينا يشرب بها عباد الله تا و كان سعيكم مشكورا٤١٨ را در شأن اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و آن جاريست در حق مؤمن كه بكند آن را براى خداوند.
چهارم: آية الله علامه حلى در منهاج الصلاح نقل فرموده از عالم جليل احمد بن محمد بن خالد برقى صاحب كتاب محاسن كه درك كرده عصر امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) و غيبت صغرى را كه گفت: من فرود آمدم در رى و مهمان ابوالحسن مادرانى منشى كوتكين بودم و براى من در نزد او وظيفه بود هر سال ده هزار درهم كه آن را از ماليات قريه‏اى كه در كاشان داشتم محسوب مى‏كردم، پس از من مطالبه ماليات كردند و او به جهت پاره كارها از من غفلت كرد، پس در روزى كه در سختى و اضطراب و اندوه بودم كه ناگاه داخل شد بر من شيخى عفيف كه سست شده بود از بس كه خون از او رفته بود و او مرده‏اى در صورت زندها بود، پس گفت: اى ابوعبدالله، جمع كرده ميان من و تو را عصمت دين و موالات ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) پس برخيز براى من در اين ايام به جهت رضاى خداوند و سادات ما، پس به او گفتيم درد تو چيست گفت: در حق من گفتند كه من در نهانى نوشتم به سلطان در امر كوتكين، پس به اين سبب مال و خون مرا حلال كردند، پس او را وعده دادم كه حاجت تو را برمى‏آورم و او رفت و پس از رفتن او من انديشه كردم و گفتم اگر حاجت خود و حاجت او را طلب كنم هر دو با هم برآورده نمى‏شود و اگر حاجت او را خواهش كنم حاجت مرا بر نخواهد آورد، پس در همان ساعت برخواستم و رفتم به خزانه كتب خودم، پس يافتم حديثى را كه روايت كرده بودم آن را از جناب صادق (عليه‏السلام) و آن اين است كه، هر كس خالص كند قصد خود را در حاجت برادر مؤمن خداوند مقدر مى‏كند انجاح آن را بر دست او و بر مى‏آورد هر حاجتى كه خود دارد، پس همان ساعت برخواستم و بر استر خود سوار شدم و آمدم بر در خانه ابوالحسن مادرانى، پس مرا بعضى حاجبان مانع شدند و بعضى اذن دادند، پس متفق شدند بر داخل شدن من، پس داخل شدم و يافتم او را كه نشسته بر چهار بالش خود و تكيه كرده بود بر مسند ملوكانه و بر دست او چوبى بود، پس سلام كردم بر او جوابم داد، پس اشاره كرد بنشين، پس خداوند بر زبانم اين آيه را جارى كرد كه به آواز بلند آن را خواندم. وابتغ فيماء اتاك الله الدار الاخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين‏٤١٩
حاصل مضمون: به جوى در آنچه خداى به تو داده از مال و جوارح و جاه دار آخرت را هر نعمتى كه به تو داده از داخلى و خارجى و ظاهرى و باطنى در راه خير صرف كن و آخرت را آباد نما و فراموش نكن قسمت و حظ خود را از دنيا و حيات و صحت و فراغت و جوانى و نشاط توان گيرى كه اگر در راه خير صرف نكنى حظى از دنيا نبردى و فراموش كردى كه چه به تو دادند و براى چه دادند و نفع آنها براى تو چيست و در كجا خواهد بود و نيكى كن؛ چنانچه خداوند به تو نيكى كرده كه آنچه را محتاجى بى سوال؛ بلكه بى استحقاق بدون منت و اذيت به نحوى كه ندانى داده و مى‏دهد؛ تو نيز به ديگران چنين ده و فساد را بر زمين طلب مكن كه نشود مگر به فاسق و تباه كردن زمين، پس به سبب آن ميزان كند فساد در زمين به بردن بركت از آب و گياه و غيره؛ چنانچه در باب سوم اشاره به آن شده به درستى كه خداوند فساد كنندگان را، دوست ندارد، پس ابوالحسن گفت: خداوند مستدام كند اكرام تو را اى ابوعبدالله تفضل كرد خداوند به ما به اموالى كه قرار مى‏دهيم آن را قيمت براى آخرت و ابتغ فيما أتاك الله الدار الاخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا٤٢٠ اشاره است به معاش و جامه و لباس پاكيزه، يعنى اين دو فقره از آيه را كه خواندى به جهت ترغيب به دادن آنها است و احسن كما احسن الله اليك و لاتبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين‏٤٢١ اين مقدمه حاجتى و اسباب انجاح او است، پس ذكر كن آن را با روى گشاده تبانى و آرامى گفتم فلان كس را در حقش چنين و چنان گفتند، گفت: آيا او از شيعيان است كه او را مى‏شناسى، گفتم: آرى، پس چوبى كه در دست داشت انداخت و از كرسى فرود آمد پس اشاره كرد به سوى غلام خود و گفت: آن دفتر را بيار پس دفترى آورد كه در آن ثبت مال آن مرد و آن مالى بى حساب بود، پس امر كرد كه به او رد كردند و امر كرد براى او خلعتى و استرى كه او را به سوى اهلش، معزز و مكرم برگرداند پس گفت: اى ابوعبدالله، كوتاهى نكردى در نصيحت و تدارك كردى كار مرا به سبب او، پس از جانب خود رقعه بدون خواهش من پاره كرد و در او نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم، يطلق لاحمد بن محمد بن خالد البرقى عشرة الاف درهم و ذلك من خراج ضيعته بقاشان داده شود براى احمد بن محمد هزار درهم و اين باشد از ماليات مزرعه او به كاشان، يعنى از آن بابت حساب شود، پس اندكى صبر كرد و گفت: اى ابوعبدالله، خداوند تو را پاداش نيك دهد از جانب من به تحقيق كه تدارك كردى كار مرا به سبب او و تلافى كردى حال مرا به جهت او، يعنى اصلاح كردى خرابى كار من را كه به جهت ظلم به او پيدا شده بود از جانب خود رقعه ديگر پاره كرد و در او نوشت.
بسم الله الرحمن الرحيم يطلق لاحمد بن محمد بن خالد البرقى عشرة الاف درهم و ذلك لاهتدائه الصنيعة و العارفة الينا حاصل آن ده هزار درهم ديگر به او دهند چون ما را دلالت كرد به خير و نيكويى احمد گفت: پس من قصد كردم ببوسم دست او را، گفت: اى ابوعبدالله، كار مرا مشوب مكن والله اگر دست مرا بوسيدى پاى ترا مى‏بوسم اين كم بود در حق او اين به حبل آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) متمسك است.
مؤلف گويد: اين ابوالحسن ماورانى اسمش احمد بن الحسن بن الحسن است و از شيعيان خاص و مورد توقيع امام عصر (عليه‏السلام)، چنان چه سيد على بن طاووس در كتاب فرح الهموم روايت كرده از ابوجعفر طبرى حكايت طولانى كه محصل آن، آن كه ابوالعباس احمد بن دنيورى سراج ملقب به استاده از دنيور اراده حج كرد يك سال يا دو سال بعد از وفات امام حسن (عليه‏السلام) و اهل دنيور شانزده هزار اشرفى كه از مال امام (عليه السلام) در نزد ايشان جمع شده بود به او دادند مال هر كسى در كيسه كه او به هر كسى كه نشان و علامت آن را بگويد تسليم كند، چون به كرمانشاه رسيد ابوالحسن ماورانى در آنجا بود او نيز هزار اشرفى در كيسه كرد با چند تخته جامه الوان كه در بقچه بسته بودند كه احمد ندانست در آن چيست، پس احمد آمد به بغداد اول نزد دو نفر كذابين كه مدعى نيابت بودند، رفت و نشانى نيافت آنگاه به نزد ابوجعفر محمد بن عثمان رفت و به امر او و دلالت او رفت به سامرا در خانه حضرت امام حسن (عليه‏السلام) وكيل حضرت را ملاقات كرد، پس از عرض مطلب توقعى از جانب حضرت حجة (عليه‏السلام) بيرون آمد كه حاصل مضمونش اين بود كه احمد رسيد و با او است فلان مقدار كه در كيسه چنين و كيسه چنين تا آخر نشان به نشان كيسه‏ها را نوشته بود و از كرمانشاه فلان مقدار از جانب احمد بن الحسن المادرانى و عدد جامه‏ها و رنگ هر يكى را بيان فرمود و امر فرمود كه آنهارا در بغداد به ابوجعفر بدهد او نيز چنين كرد و در مراجعت اهل دنيور جمع شدند و آن توقيع را بر ايشان خواند يكى از آنها بيهوش شد پس از چندى ابوالحسن مادرانى را ملاقات كرد و قصه را نقل كرد، ابوالحسن گفت: سبحان الله اگر من در چيزى شك كنم در اين شك نكنم كه زمين را خداى عزوجل خالى از حجت نمى‏گذارد و بدانكه چون كوتكين جنگ كرد با يزيد بن عبدالله‏٤٢٢ در شهر زور و بر بلاد او مستولى شد و خزانه او را متصرف شد، مردى به من گفت: كه يزيد بن عبدالله‏٤٢٣ اسب و شمشير خود را قرار داد براى در خانه مولاى ما، پس من، خزانه يزيد را نقل مى‏كردم به سوى كوتكين يكى يكى و اسب و شمشير را، پس انداختم تا آن كه جز آن چيزى نماند و اميد داشتم كه بماند براى مولاى ما (عليه‏السلام) چون مطالبه كوتكين سخت شد و نتوانستم رد كنم اسب و شمشير را به ذمه گرفتم در هزار اشرفى و آن را جدا كردم و به خازن خود، سپردم و گفتم در محكم‏ترين جاها بگذارد و خرج نكند هر چند خيلى محتاج شوم و من در رى در مجلس خود نشسته بودم و حكم مى‏نمودم و امر و نهى مى‏كردم كه ناگاه ابوالحسن اسدى داخل شد و زياد نشست از حاجتش پرسيدم گفت: در خلوت بايد بگويم خازن گوشه از خزينه را خالى كرد به آنجا رفتم پس رقعه كوچكى بيرون آورد از مولاى ما (عليه السلام) كه در او نوشته بود؛ اى احمد بن الحسن هزار اشرفى ما كه نزد توست قيمت اسب و شمشير تسليم كن به ابوالحسن اسدى، پس براى شكر خدا به سجده افتادم و دانستم كه حجت خدا است چون غير خودم كسى مطلع نبود، به جهت سرور سه هزار اشرفى ديگر بر آن افزودم كه خداوند بر من به اين نعمت منت گذاشت، تمام شد ملخص حديث؛
پنجم: سبط شيخ طبرسى در مشكات الانوار از احمد بن جعفر الرهبان روايت كرده كه شخصى به امام على نقى (عليه‏السلام) عرض كرد: كه چه شد كه براى ابو دلف چهار هزار و يك قريه است فرمود: چون شبى مومنى مهمان او شد، پس به او به جهت توشه ظرف خرمائى داد كه در او بود چهار هزار و يك خرما، پس خداوند به او به عوض هر دانه خرما، يك قريه عطا فرمود.
ششم: شيخ مفيد در كتاب اختصاص روايت كرده از بريد عجلى از پدرش كه گفت: داخل شدم بر ابى عبدالله (عليه‏السلام) پس گفتم: فداى تو شوم، حالم نيكو بود و امروز تمامى چيزها تغيير كرده پس فرمود: چون وارد كوفه شوى بجوى ده درهم و اگر نيافتى آن را پس بفروش بالشى از بالش‏هاى خود را به ده درهم، پس دعوت كن ده نفر از اصحاب خود را يعنى از شيعيان و مهيا كن بر ايشان طعامى چون از خوردن فارغ شدند، پس از ايشان خواهش كن براى تو خدا را بخوانند؛ گفت: پس آمدم به كوفه و جستجوى ده درهم كردم قادر نشدم بر آن تا آن كه فروختم بالشى را به ده درهم، چنانچه حضرت فرمود: و بر ايشان طعامى ساختم و ده نفر از اصحاب خود را خواندم چون خوردند سؤال كردم از ايشان كه براى من دعا كنند، پس درنگى نكردم كه دنيا به سوى من مايل شد.
هفتم: قطب راوندى در كتاب لب لباب نقل كرد كه: شخصى از قاضى رى چيزى خواست پس به او وعده داد هنگام ظهر چون وقت ظهر آمد وعده كرد وقت عصر چون در آن وقت آمد او را نااميد برگرداند، پس اندوهگين برگشت. در راه شخصى نصرانى به او دچار شد و از حالش پرسيد قصه خود را براى او نقل كرد نصرانى گفت: تو و فرزندانت در نفقه من هستيد مادامى كه زنده‏ام، پس قاضى در آن شب در خواب قصرى در بهشت ديد، پس خواست داخل در آن شود، پس به او ندا كردند كه اين دو قصر را براى تو بنا كرده بوديم چون سائل را برگرداندى ما آنها را به نصرانى داديم چون قاضى بيدار شد آمد پيش نصرانى و خبر داد به او آنچه را ديد و نصرانى نقل كرد براى او آنچه به آن مسلم كرد، پس قاضى گفت: خريدم آنچه را به او دادى به ده هزار درهم گفت نمى‏فروشم و اسلام آورد.
هشتم: ايضا در آن كتاب روايت كرده كه سائلى داخل شد در مسجدى چيزى به او ندادند، پس از گرسنگى مرد، پس در فرداى آن روز او را كفن كرده و دفن نمودند، چون به مسجد برگشتند ديدند آن كفن را كه در محراب گذاشته و بر او نوشته بود اين كفن برگشته شد به شما و پروردگار به شما غضب كرده.
نهم: ديلمى در اعلام الورى روايت كرده از ابى امامه كه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به اصحاب خود آيا خبر ندهم شما را از خضر، گفتند: آرى يا رسول الله فرمود: وقتى راه مى‏رفت در بازارى از بازارهاى بنى اسرائيل ناگاه چشم مسكينى به او افتاد پس گفت: تصدق كن بر من خداوند در تو بركت دهد، خضر گفت ايمان آوردم به خداوند هر چه خداى تقدير فرموده مى‏شود در نزد من چيزى نيست كه، آن را به تو دهم قسم مى‏دهم به وجه خدا كه تصدق كنى بر من كه من مى‏بينم خير را در رخساره تو و اميد دارم خير را در نزد تو خضر گفت: ايمان آوردم به خداوند به درستى كه سؤال كردى از من به امرى بزرگ سؤال كردى از من به وجه رب من، پس بفروش مرا، پس او را پيش انداخت به سمت بازار و به چهارصد درهم فروخت و مدتى در پيش مشترى ماند كه او را به كارى وانمى‏داشت، پس خضر گفت: تو مرا خريدى به جهت خدمت كردن پس به كارى مرا فرمان ده. گفت: من ناخوش دارم كه تو را به زحمت اندازم؛ زيرا كه تو پيرى و بزرگ گفت: به تعب نخواهى انداخت، يعنى هر چه بگوئى قادرم بر آن گفت: پس برخيز و اين سنگ‏ها را نقل كن و كمتر از شش نفر در يك روز آنها را نمى‏توانستند نقل كنند، پس برخواست در همان ساعت آن سنگ‏ها را نقل كرد، پس آن مرد گفت احسنت و اجملت كارى نيكو كردى و طاقت آوردى چيزى را كه احدى طاقت نداشت، پس براى آن مرد سفرى روى داد، پس به خضر گفت: گمان مى‏كنم شخص امينى هستى، پس جانشين من باش بر اهل من و نيكو جانشينى كن و من خوش ندارم كه تو را به مشقت اندازم: گفت: به مشقت نمى‏اندازى؛ مرا گفت: قدرى خشت بزن براى من تا برگردم، پس آن مرد به سفر رفت و برگشت و خضر براى او بناى محكمى كرده بود، پس آن مرد به او گفت از تو سؤال مى‏كنم به وجه خداوند كه حسب تو چيست و كار تو چون است خضر فرمود: سؤال كردى از من به امر عظيمى به وجه خداوند عزوجل و وجه خداوند مرا در بندگى انداخته اينك به تو خبر دهم من آن خضرم كه شنيده‏اى؛ مسكينى از من سؤال كرد چيزى نبود نزد من به او بدهم، پس سؤال كرد از من به وجه خداوند عزوجل پس خود را در قيد بندگى او درآوردم و مرا فروخت و به تو خبر دهم كه هر كس كه از او سوال كنند به وجه خداوند عزوجل، پس رد كند سائل را و حال آن كه قادر است بر آن مى‏ايستد، روز قيامت و نيست در روى او پوست و گوشت و خون جز استخوان كه مضطر بست و حركت مى‏كند. مرد گفت: تو را به مشقت انداختم و نشناختم. فرمود: كه باكى نداشته باش نگاه داشتى مرا و احسان كردى گفت: پدر و مادرم فداى تو حكم كن در اهل و مال من آنچه خداوند بر تو مكشوف نموده، يعنى در اينجا باش و هر چه خواهى بكن يا تو را مختار كنم هر جا كه خواهى بروى فرمود: مرا رها كن تا خداوند را عبادت كنم چنين كرد، پس خضر فرمود: حمد مر خداى را كه مرا در بندگى انداخت آنگاه مرا نجات داد.
دهم: شيخ ابراهيم كفعمى در كتاب مجموع الغرائب نقل كرده كه ديدم در بعضى از كتب اصحاب كه گفت ابوالقاسم پدر وزير را ابوالمعلا كه من محبوس بودم، پس طلب كردم قدرى خرجى به جهت موكلين كه به آنها دهم، پس پشيمان شدم و آن مال را صدقه دادم، پس شنيدم هاتفى را كه مى‏گفت اى ابوالقاسم، خير باقى مى‏ماند و احسان نگاه مى‏دارد و مرد آنچه را پيش فرستاده در صبح آن روز ملاقات خواهد كرد فرج رسيد و از حبس بيرون آمدم.
يازدهم: به خط عالم فاضل مولانا ملك على، شاگرد عالم جليل شيخ حسين والد شيخ بهائى (رحمه الله) در ظهر رجال ابن داود كه در آنجا اجازه نيز بود به خط آن مرحوم براى او اين حكايت ديدم كه منقول است از عبدالله بن مسعود كه گفت: سالى در حج بودم در آن كثرت عرفات خوابم ربود به گوشه رفتم خوابيدم، در خواب ديدم كه ندايى از آسمان رسيد كه اين همه خلايق كه در حجند حج هيچ كدام مقبول نيست الا حج شيخ موفق، كه به حج نيامده و حج همه را به او بخشيدم و چون برخواستم بعد از اتمام به زيارت شيخ آمدم چون ديدمش سلام كردم گفت: عليك السلام يا عبدالله گفتم: چون دانستى نام مرا گفت: چند روز است كه ملهم مى‏شوم كه دوستى از دوستان ما به ديدن تو مى‏آيد كه عبدالله نام دارد گفتمش يا شيخ مى‏دانى كه به چه كار آمده‏ام گفت: بلى حق‏تعالى اندك پذير بسيار بخش است، پس گفتم: كه اين رتبه از چه يافتى گفت: من مرديم موزه دوز، موزه فقرا مى‏دوختم و از بعضى اجرت نمى‏گرفتم و حاصل كار خود را سه حصه مى‏كردم حصه‏اى به فقرا مى‏دادم و حصه‏اى صرف ضروريات مى‏كردم و حصه ديگر ذخيره مى‏كردم كه به حج روم، چون موسم حج شد خواستم كه روانه شوم اهل خانه‏ام به فرزندى حامله شد و مى‏گفت كه امسال مرو به بين كه حالم چه مى‏شود من قبول نكردم تا آن كه از منزل همسايه بوى كباب به مشامم رسيد، از روى آن كرد آمدم و همسايه را گفتم كه اندكى از آنچه مى‏پزى به من ده، كه به عيال خود برم كه از روى آن كرده بر همسايه ضرورت شد كه آنچه كه هست بگويد: گفت: يا عبدالله از اين اراده بگذر كه آنچه بر ما حلال است بر تو و اهل بيتت حرام است كه من مدتى است قوت عيال نمى‏يابم و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رخصت شده كه اگر كسى در مخمصه افتد مقدار سد رمق از ميته مى‏تواند بخورد، من رفتم به كنار خندق خرى مرده يافتم و قدرى از آن را جهت عيال آورده‏ام و كباب كرده چون اين حال از او شنيدم مؤنه حج به او دادم و او بسى خوشحال برگشت و اين مرتبه از آنجاست.
دوازدهم: شيخ جليل ورام بن ابى فراس در تنبيه الخواطر نقل كرده كه عبدالله بن جعفر وقتى رفت به مزرعه‏اى كه داشت، پس فرود آمد در نخلستان قومى و در آنجا غلام سياهى بود كه كار مى‏كرد در آنجا نخل‏ها ناگاه قوت آن غلام را آوردند و سگى نيز داخل باغ شد و نزديك غلام رفت، پس غلام انداخت يك قرص از آن را براى او، پس خورد آن را آنگاه قرص دوم و سوم را انداخت براى او، پس آن را خورد و عبدالله نظر مى‏كرد به سوى او و گفت اى غلام قوت تو هر روز چه قدر است گفت همان كه ديدى گفت: چرا برگزيدى اين سگ را بر نفس خود گفت: اين زمينى است كه سگ ندارد و گمان مى‏رود كه از مسافت دورى آمده گرسنه، پس ناخوش داشتم كه ردش كنم، گفت امروز چه خواهى كرد گفت: به گرسنگى مى‏گذرانم پس عبدالله گفت: مرا بر سخاوت ملامت مى‏كنند و اين غلام سخى‏تر از من است، پس آن نخلستان و آن غلام را و آنچه در آن باغ بود از آلات و اثاث خريد آنگاه غلام را آزاد كرد و همه آنها را به او بخشيد.
سيزدهم: جنابان عالمان فاضلان صالحان فخرالفقهاء و زين الاتقيا الحبرالمعتمد سيد محمد كه از اعيان علماء بلده طيبه كاظمين و اهل آنجاست و اخوى او عالم فاضل تقى، جناب سيد حسين كه ملجاء جماعت اماميه در شهر بغداد است و هر دو در علم و تقوى و صلاح و سداد مشهور و معروف در نزد علماء عراق كثر الله تعالى امثالهم، نقل نمودند كه جده ايشان علويه دختر عالم جليل و حبر نبيل مرحوم سيد احمد صاحب تحقيق در فقه و اصول و مؤلف منظومه رائقه معروفه در رجال كه عيال مرحوم سيد حيدر جد ايشان بود و او نيز از علماء معروف آن بلد است سه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه مى‏گرفت و در يكى از شب‏هاى شريفه كه يا نيمه رجب يا شعبان، مهمان بسيارى براى او رسيد، پس در وقت افطار طعام را براى مهمانها حاضر كرد و اندكى از آن براى سحور خود گذاشت و به جهت تعب و رنج مهماندارى به چيزى ميل نكرد به همان آب تنها افطار نمود، پس سائلى از همسايگان كه غير از خانه اين سادات سوال نمى‏كرد بر در خانه آمد و فقر و مسكنت او را مى‏دانست، پس آنچه براى سحور خود گذاشته بود به آن سائل داد و ديگر در خانه ماكولى نيافت پس نماز شب خود را به جاى آورد و آبى نوشيد و در اطاق را از درون بست و چراغ به حال خود روشن و در فراش خواب خود رفت، با قصد روزه صباح چون مستى خواب بر چشمش مستولى شد و هنوز به خواب نرفته كه نظر مى‏كند و مى‏بيند مانند مبهوت به جهت غلبه خواب كه ديد دو زن را كه آثار جلالت و بزرگى و وقار از سيمايشان ظاهر و هويداست و آن كه در سن از ديگرى كوچكتر و در شأن و رتبت بزرگتر نشست در بالاى سر او و به او خطاب كرد با تبسم كه اى دخترك من چگونه عازم شدى به روزه گرفتن بدون افطار و سحر و حال آن كه تو پيرى، عرض كرد فقيرى آمد و طعام خود را به او دادم و اتفاق افتاد كه براى من چيزى باقى نماند، پس به او فرمود: حال چه ميل دارى، گفت: آلوى بخارا و نبات و چيزى از شيرينى پس دو كيسه به او مرحمت فرمود كه رنگ هر دو سبز بود در يكى نبات و در ديگرى آلوى بخارا، در هر يك مقدار صد مثقال از آنها بود و هر دو كيسه در دستش بود رو به در خانه كرد. پس ديد بسته است به نحوى كه بسته بود، پس به سرعت آن را باز كرد، مرحوم سيد حيدر كه در اطاق ديگر نشسته بود، فرياد كرد كه كيست در را باز كرده، پس آمد به نزد سبد و قضيه را گفت، پس علويه به اطاق خود مراجعت نمود هر دو كيسه را بر سر جا نماز ديد. بسيار مسرور شد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد، پس آن كيسه، آلو بخارا را تقسيم كردند بر اهل خانه و خويشان و اصدقاء و كيسه نبات را به حال خود گذاشتند چند سال براى استشفاء تبرك هر كه شنيد خواست و گرفتند و دادند.
و در آن زمان جناب عالم جليل القدر صفوه العلماء المتبحرين و عميد الحكماء والمتكلمين مرحوم آخوند ملا زين العابدين سلماسى مريض بود مرض ايشان به غايت سخت بود و در ميان ايشان و سيد، الفت تمامى بود و اخوت داشتند صبح همان شب با كرامت سيد قدرى از آن نبات برداشته به نزد مرحوم آخوند آمد و قصه را نقل كرد آخوند فرمود: اين نبات بهشت است و فيه شفاء من كل داء و قدرى از آن ميل نمود فورا عافيت يافت و نيز در آن زمان نواب مستطاب جليل الشان غلام محمد خان هندى كه در ميان نواب‏هاى هند ممتاز و بى نظير و از اخيار آن بلاد بود مريض و بسترى بود و به سيد كمال اخلاص داشت و در همان روز مرحوم سيد قدرى از آن نبات براى او فرستاد و به محض تناول شفا يافت و خبر به بلاد ايران و جاهاى ديگر رسيد از آن خواستند و بردند تا آن كه وقتى متنبه شدند كه اين مقدار اندك چگونه تمام نمى‏شود، با آن كه از او زياده از يك من شاه تقريبا گرفته شد و بعد از اين التفات و تعجب و گفتن چند روز باقى ماند و تمام شد و مرحوم سيد حيدر يكى از آن دو كيسه را در ميان كفن خود گذاشت و ديگرى را در ميان كفن علويه و هر دو كفن در ميان بقچه و آن بقچه در ميان صندوق هندى بود، كه هميشه بر او قفل بود و آن صندوق در صندوقخانه بود كه آن هميشه مقفل بود چون امانات مردم در او بود، در آن را باز نمى‏كرد، مگر سيد يا علويه و بعد از مدتى سيد خواست كفن خود را به كسى از بزرگان ببخشد، پس بقچه را باز كرد و خواست آن كيسه را از ميان كفن بيرون آورد آن را نيافت پس از علويه به پرسيد كيسه در كجا است گفت: در ميان كفن، پس كفن خود را باز كرد آن ديگرى را نيز در آنجا نديدند.
چهاردهم: جناب متتبع فاضل سيد محمد باقر بن محمد شريف حسينى اصفهانى از علماى عهد نادرشاه در كتاب نورالعيون نقل كرده كه عالمى به جهت امر مهمى داخل شد بر سلطان امير اسماعيل سامانى، سلطان خراسان، پس او را به غايت تعظيم و توقير فرمود، در وقت برخواستن تا هفت قدم او را مشايعت نمود شب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد كه به او فرمود: يكى از علماء امت مرا تعظيم كردى، پس از خداى تعالى خواستم كه تو را در دنيا معزز دارد تا هفت قدم مشايعت كردى پس سلطنت در اولاد تو تا هفت پشت باقى خواهد بود.
پانزدهم: نيز در آنجا نقل كرده كه مردى بود صالح بيست هزار درهم مقروض بود و مالى نداشت و طلبكار روزى از او مطالبه كرد و در مطالبه سختى نمود، پس آن مرد گريان و پريشان به خانه خود برگشت همسايه‏اى يهودى، داشت چون او را به آن حال ديد گفت تو را قسم مى‏دهم به دين اسلام كه مرا خبر ده از حال خويش، پس نقل كرد براى او آنچه بر او گذشت چون بر حالش آگاه شد داخل خانه شد و بيست هزار درهم آورده تسليم او كرد و گفت اگر چه من در دين مخالف تو هستم اما در دنيا همسايه‏ام سزاوار نباشد كه در كلفت قرض باشى. پس تسليم كن اين را به طلبكار خويش، پس گرفت: آن را و آورد به نزد طلبكار خود او متعجب شد و پرسيد از صورت واقعه و حكايت را براى او نقل كرد، پس آن شخص داخل خانه شد و تمسك او را آورد و به او داد و گفت ذمه تو را ابرا كردم كه من پست‏تر نخواهم بود از يهودى و هرگز از تو مطالبه نخواهم كرد، پس در آن شب در خواب ديد كه قيامت بر پا شده و صحيفه‏هاى اعمال در پرواز بعضى را به دست راستش مى‏دهند و پاره‏اى را به دست چپ و نامه عمل او را به دست راستش دادند و اذن دادند كه بى حساب به بهشت رود، پس از سبب نكشيدن حساب و فرستادن به بهشت پرسيد به او گفتند تو به مروت خود تمسك آن مرد صالح را به او رد كردى، پس چگونه ما رد نكنيم به تو نامه اعمال تو را و حال آن كه مائيم رحمان رحيم و چنانچه از حساب او اعراض كردى ما نيز از حساب تو اعراض كرديم و چنانچه تو مال خود را به او بخشيدى ما نيز تو را عفو كرديم.
شانزدهم: نيز در آنجا از عبدالله بن مبارك نقل كرده كه گفت: در سالى چون از مناسك حج فارغ شدم به زيارت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) رفتم، پس آن جناب را در خواب ديدم به من فرمود: چون به كوفه رفتى بهرام مجوسى را از من دعا برسان و بگو در قيامت من شفيع تو خواهم بود، چون به كوفه آمد به نزد او رفت و از كارهاى نيكى كه كرده بود پرسيد كه چون مورد لطف سيد عالم شد گفت: دختران و پسرانى داشتم به يكديگر تزويج كردم گفت بهتر از اين چه كردى گفت زنارى معين كردم براى هر يك از فرزندان خود كه چون بزرگ شدند بر ميان بندند گفت: آيا چيزى كه نيك باشد در دين ما كردى گفت: در همسايگى من زنى بود فقير چند فرزند يتيم داشت شبى داخل خانه من شد و چراغ خود را روشن كرد چون بيرون رفت خاموش كرد من درباره او بدگمان شدم از عقبش رفتم ديدم داخل خانه خود شد اولاد او گفتند چه براى ما آوردى گفت: حيا كردم از دوست نزد دشمن شكايت كنم، پس دانستم كه ايشان به طعام محتاجند، پس جمع كردم آنچه در نزد من بود و طبقى را پر كردم و نزد ايشان فرستادم، گفت در جستجوى همين بودم بشارت باد تو را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تو را سلام مى‏كند و تو را روز قيامت وعده شفاعت داده، پس بهرام بر حسرت عمر گذشته در غير اسلام گريست و گفت: در دين شما يك چيز ضايع نمى‏شود، پس بر من اسلام را عرضه كن كه واجب است بر هر كس كه داخل شود.
هفدهم: محدث جليل سيد نعمةالله جزائرى در نورالانوار كه شرح صحيفه كامله است، نقل كرده كه يكى از مجتهدين در خواب مرحوم آخوند ملا عبدالله شوشترى استاد مجلسى اول و يگانه عصر خود در تقوى و علم و عمل را ديد، بعد از فوتش كه در هيأت نيكو و مكانت عالى، پس از سبب آن پرسيد گفت: سببش آن كه در دستم سيبى بود و من از مسجد جامع اصفهان بيرون مى‏آمدم، پس طفلى در راه به من برخورد، پس آن سيب را در دست او گذاشتم، پس خوشحال شد و به من دادند و آنچه را كه مى‏بينى و گمانم اينكه گفت آن طفل يتيم بود.
هيجدهم: مرحوم خلد آشيان حاج ميرزا خليل طهرانى كه در سداد و صلاح و فن طب سرآمد دهر و مقبول عامه و خاصه و مطبوع و محبوب همه علماء عراق بود، پدر عالم جليل و شيخ نبيل، كه نبود براى او در زهد و تقوى در عصرش نظير و بديل؛ شيخناالاكرم و مولانا الاعظم الحاج ملا على طهرانى اعلى الله مقامه، نقل كرد كه من در علم طب چندان درسى نخواندم و استادى نديدم همه اين مهارت و بصيرت از بركت دادن يك نان بود و آن چنان بود كه در جوانى به قصد زيارت معصومه به قم مشرف شدم و در آن جا، بلكه در جاهاى ديگر گرانى سختى بود كه نان به زحمت به دست مى‏آمد و در آن زمان نزاع بود ما بين دولت ايران و روس و اسرا را آورده بودند و در بلاد متفرق كرده بودند از زن و مرد و صغير و كبير و من در يكى از حجرات درالشفا كه عمارتى است در زير مدرسه متصل به صحن شريف و در او حجراتيست كه، غربا و مترددين منزل مى‏كنند، منزل كرده بودم روزى به بازار رفتم و رنج فراوانى كشيدم تا نانى به دست آوردم و قصد منزل كردم در بين راه به زنى از اسراى نصارى رسيدم كه طفلى در بغل گرفته بود و از گرسنگى رخسارش زرد شده بود، چون مرا ديد گفت شما مسلمانان رحم نداريد كه خلق را اسير مى‏كنيد و گرسنه نگاه مى‏داريد، پس بر او رقت كردم و آن نان را به او دادم و از او گذشتم، روز چيزى نخورده شب نيز چيزى نداشتم، تنها در منزل نشسته بودم ناگاه مردى داخل حجره شد و گفت بى بى مرا دردى رسيده كه بى طاقت شده و نام آن را برد اگر طبيبى سراغ دارى كه علاجش را بپرسم بر زبانم جارى شد كه فلان چيز خوب است گمان كرد كه من طبيبم رفت، پس ساخت و خورد و فورا بهبودى يافت ساعتى نكشيد كه همان مرد آمد با يك مجموعه كه در آن الوان اطعمه بود با يك عدد اشرفى و معذرت و تشكر بسيار، فردا آن زن قضيه درد و دواى فورى خود را براى آشنايان نقل كرد، كه چنين طبيب و مداوا نديده بودم و بعضى از ايشان به پاره‏اى امراض مبتلا بودند جوياى منزل من شدند و پرسيدند به همان نحو از مفردات بدون معرفت به اصل مزاج و طبيعت آن دوا چيزى نگفتم رفت و خورد شفا يافت خبر منتشر شد بر من هجوم آوردند به همان نحو چيزى مى‏گفتم و خوب مى‏شدند سود زيادى به دستم آمد، پس تحفه طبى پيدا كردم و مراجعت كردم كه لامحاله اسامى مفردات و امزجه آنها را ياد بگيرم چندى در آنجا ماندم آنگاه برگشتم به طهران و به مراجعه كتب در اندك وقتى معروف و مشهور و نامم در اسامى استادان ثبت شد و همه آن از اثر ايثار آن قرص نان بود و قضيه عجيبه ديگر دارد كه در ضمن حكايات متعلق به سادات بيايد انشاءالله تعالى.
نوزدهم: جناب سيد محمد حسينى شهير بابن قاسم عاملى در كتاب اثنا عشريه حكايت كرده كه مردى هفتاد سال خداوند را عبادت كرد، پس شبى در معبد خود بود كه ناگاه زنى جميله آمد و خواست كه در معبد را براى او بگشايد و آن شب، شب سردى بود، پس اعتناى به او نكرد و مشغول عبادت خود شد، پس آن زن برگشت عابد به او نظر كرد، پس دلش را برد و قلبش را مالك شد پس از عبادت دست كشيد و در پى آن زن رفت. پس به او گفت به كجا مى‏روى گفت: به آنجا كه مى‏خواهم گفت: هيهات مراد، مريد و آزاد بنده شد، پس او را كشيد و داخل منزل خود گرفت و هفت روز در منزل او ماند، پس در آن حال به فكر افتاد در آنچه مشغول او بود از عبادت و اين كه چگونه عبادت هفتاد سال را به هفت شب معصيت فروخت، پس آنقدر گريست كه غش كرد چون به حال آمد آن زن گفت اى مرد، قسم به خداوند تو عصيان خداوند نكردى با غير من و من نيز معصيت نكردم با غير تو و من در سيماى تو آثار صلاح را مى‏بينم، پس قسم مى‏دهم تو را به خداوند كه چون مصالحه كردى با مولاى خود مرا به خاطر آرى، پس بيرون رفت آن مرد فرار كرده تا آن كه شب شد و به خرابه رسيد كه در آنجا ده نفر كور بود و در نزديكى آن كورها راهبى بود كه مى‏فرستاد براى ايشان در هر شب ده قرص نان، پس غلام راهب نانها را آورد، پس آن مرد عاصى دست خود را دراز كرد و يكى از آن نانها را گرفت پس باقى ماند يكى از آن كورها كه چيزى نگرفت، پس گفت نان من چه شد غلام گفت: من در ميان شما ده نفر تقسيم كردم كور گفت: امشب را به گرسنگى خواهم سر برد، پس آن مرد عاصى گريست و آن قرص نان را به او داد و به خود گفت من سزاوارترم به گرسنگى به سر بردن، زيرا كه من عاصيم و او مطيع، خوابيد و سخت شد بر او گرسنگى تا آن كه مشرف به هلاكت شد، پس امر فرمود: خداوند ملائكه را كه جانش را بستانند، پس ملائكه رحمت و ملائكه عذاب در او مخاصمه كردند ملائكه رحمت گفتند اين مردى است كه از گناه خود فرار كرده و در مقام اطاعت برآمده و ملائكه عذاب گفتند: بلكه او عاصى است، پس خداوند وحى كرد به ايشان كه عبادت هفتاد سال او را به معصيت هفت شب بسنجيد، پس آن دو را سنجيدند، پس معصيت هفت شب بر عبادت هفتاد سال فزونى پيدا كرد پس خداوند وحى كرد به ايشان كه معصيت هفت شب را به آن قرص نانى كه برگزيد به آن ديگران را بر نفس خود بسنجيد؛ و سنجيدند و قرص نانى برترى بر آن پيدا كرد، پس ملائكه رحمت روح او را قبض كردند.
بيستم: نيز در آن كتاب حكايت كرده كه مردى روزى نشسته بود با زنش مشغول خوردن بود و در پيش روى ايشان مرغ بريانى بود، پس سائلى بر در خانه آمد آن مرد بيرون رفت و بر او بانگ زد و راند، پس اتفاق افتاد كه آن مرد فقير شد و نعمت از او زايل شد و زن را طلاق داد و او شوهر كرد به مردى، پس روزى شوهرش با او غذا مى‏خورد و مرغ بريانى در نزد ايشان بود كه ناگاه سائلى بر در خانه ايستاد و چيزى خواست آن مرد به زنش گفت كه اين مرغ را به او ده، پس زن آن مرغ را نزد او برد، چون نظر كرد؛ ديد شوهر اول او است، پس مرغ را به او داد و گريان برگشت، پس شوهر از سبب گريه‏اش پرسيد او را خبر داد كه سائل شوهر اول او بود و نقل كرد براى او قصه خود را به آن سائلى كه او را راند، پس آن مرد گفت كه والله منم آن سائلى كه او را بانگ زد و راند.
بيست و يكم: ايضا در آنجا حكايت كرده كه زن شلى بر عايشه داخل شد و گفت: پدرم صدقه را دوست مى‏داشت و مادرم صدقه را دشمن داشت و در عمرش صدقه نداد، مگر پاره پيه و قدرى گياه كه از پس گياهى روئيده بود، پس در خواب ديدم كه قيامت برپا شده و مادرم پوشانده و به همان گياه عورت خود را و در دستش همان قطعه پيه بود كه او را از تشنگى مى‏ليسيد، پس رفتم به نزد پدرم و او در كنار حوضى نشسته بود و مردم را آب مى‏داد، پس طلب كردم از او قدح آبى و مادرم را سيراب كردم، پس از بالا مرا ندا كردند، كه هر كه او را سيراب كرد خداوند دستش را شل كند، پس بيدار شدم به اين نحو كه مى‏بينى؛ يعنى با دست شل شده.
بيست و دوم: و نيز در آنجا از بعض صالحين نقل كرده كه گفت: مرا برادرى صالح بود فوت شد، پس از مردنش او را در خواب ديدم، پس به او گفتم: چه كردى، گفت: چون مرا دفن كردند ملائكه غلاظ و شداد آمدند و مرا به عنف كشيدند و سمت جهنم بردند و درهاى او باز بود و دود بالا مى‏رفت و غليظ و شديد بود و شعله او سخت به نحوى كه نزديك بود كه از هم جدا شود و من يقين كردم به هلاكت خود؛ در اين حال بودم كه ناگاه دخترى نيكو رخسارى را ديدم كه مى‏گفت: مترس و غمگين مباش كه خداوند تو را به من بخشيد آنگاه ايستاد ميان من و آتش، پس خداوند شر آتش را از من برگرداند، پس به او گفتم: تو كيستى؟ گفت: من صدقه توام كه در نهانى كرده بودى، آنگاه منادى ندا كرد از زير عرش كه داخل كنيد بنده مرا از در مغفرت به سوى بهشت، پس مرا داخل كردند.
بيست و سوم: سيد محدث نبيل سيد نعمت الله جزائرى در كتاب انوار النعمانيه حكايت كرده كه مرحوم مقدس اردبيلى اعلى الله نامه مقامه در سال گرانى آنچه از اطعمه داشت با فقراء تقسيم مى‏كرد و مى‏گذاشت براى خود مثل يكى از ايشان، پس در يكى از سالهاى گرانى چنين كرد عيالش در خشم شده و گفت مرا و فرزندان مرا در چنين سالى واگذاشتى كه از مردم سوال كنيم، پس او را گذاشت و براى اعتكاف به مسجد كوفه رفت چون روز دوم شد مردى به در خانه آمد و با او بود چند بار گندم پاك و پاكيزه و آرد نرم و نيكو، پس گفت: كه اين را صاحب منزل براى شما فرستاده و او در مسجد كوفه معتكف است، چون مقدس از اعتكاف برگشت زنش به او گفت: طعامى كه با اعرابى فرستادى طعام نيكويى بود، پس حمد الاهى به جاى آورد و او را از آن طعام خبرى نبود.

٤٠٦) تعداد ابياتى كه مرحوم ميرزا حسين نورى نقل كرده و به حضرت على (عليه‏السلام) و يا به حضرت زهرا سلام الله عليها نسبت داده با تعداد ابياتى كه به همين مضمون در بحارالانوار و يا مصادر ديگر آمده، بعضا تفاوت زيادى دارد. و در بعضى قطعات هم اندكى با هم فرق دارند و لذا بنده در اصلاح و ويرايش كتاب همانطورى كه مرحوم ميرزا نورى ثبت كرده به همان صورت آوردم ولى براى اطلاع خوانندگان و مقايسه نقل‏هاى متفاوت، آن طورى كه در بحارالانوار ثبت شده در اين پاورقى آوردم. كه تفاوت زيادى با متن مرحوم نورى دارد.
ضمن اينكه اشعار فوق در ديوان منسوب به امام (عليه‏السلام) نيامده ولى در بحارالانوار بدين صورت ثبت شده‏
فاطم ذات المجد و اليقين يا بنت خيرالناس اجمعين‏ اما ترين البائس المسكين قد قام بالباب له حنين‏ يشكوا الى الله و بستكين يشكوا الينا جائعا حزين‏ كل امرى بكسبه رهين و فاعل الخيرات يستبين‏ موعده جنة عليين حرمها الله على الضنين‏ و للبخيل موقف مهين تهوى بالنار سجين‏ شرابيه الحميم والغسلين‏
بحار، ج ٣٥ و ص ٢٣٧ و كشف الغمه، ج ١ و ص ٣٠٢ و امالى صدوق، ص ٢٥٦ روضه الواعظين ص ١٦٠
٤٠٧) در بحار ابيات فوق از زبان حضرت زهرا (س) به اين صورت آمده است. فاقبلت فاطمه (س) تقول:

امرك سمع يابن عم و طاعه مابى من لؤم و لارضاعه‏ غديت باللب و بالبراعه ارجوا اذا اشبعت من محاعه‏ ان الحق الاخيار والجماعه و ادخل الجنة فى شفاعه‏ و عمدت الى ما كان على الخوان فدفعتة الى المسكين‏ بحارالانوار، ج ٣٥ ص ٢٣٨، ب‏٦
بحارالانوار، ج ٣٥ ص ٢٤٦ ب ٦م‏
٤٠٨) در بعضى از نسخه‏هاى ديوان مولى امام على بن ابيطالب، ابيات فوق چنين نقل شده و در بعضى از نسخ هم اين ابيات نيامده،

فاطم بنت السيد الكريم بنت نبى ليس بالزنيم‏ قد جائنا الله بذااليتيم من يرحم اليوم فهو رحيم‏ موعدة فى جنه النعيم حرمهاالله على اللئيم‏ من سلم البخل يعش سليم و صاحب البخل يقف ذميم‏ يهوى به فى وسط الجحيم شرابه الصديد و الحميم‏ ديوان امام على بن ابيطالب ص ٤١٢م‏
٤٠٩) در بعضى نسخه‏ها اين كلمه را (باغتيال) ثبت كردند.
٤١٠) تفسير فرات، ص ٥٢٣
٤١١) اين بيت در نسخه امالى به اين صورت آمده (فاطمه يا بنت النبى المحمد) بنت نبى سيد مود.
٤١٢) در كتاب تفسير فرات ابيات فوق از قول امام على (عليه‏السلام) به صورت ذيل آمده است. لازم به يادآورى است كه حقير به چندين نسخه از ديوان امام مراجعه كردم اين ابيات در آنها نيامده بود. والله اعلم بالصواب؛ البته آنچه كه مرحوم نورى ثبت كرده و با آنچه كه در تفسير فرات آمده جزء در مواردى آنهم در مفردات اختلاف چندانى ندارند و تفسير فرات به اين صورت ثبت كرده است.
يا فاطمه جيبتى و بنت احمد يا بنت من سماه الله فهو محمد قد زانه الله بخلق اغيد قد جاءناالله بذى المقيه‏ بالقيد ما سور فليس يهتدى ممن يطعم اليوم يجده فى غد عند الا له الواحد الموحد و ما زرعه الزارعون بحصد اعطية ولا تجعليه انكد ثم اطلبى خزائن التى لم تنفد تفسير، فرات ص ٥٢٣م‏
٤١٣) اين ابيات تقريبا بهمان صورت كه مرحوم نورى ثبت كرده در تفسير فرات آمده مگر مواردى در مفردات، اختلافى بين ثبت مرحوم نورى با ديگران نيست. موارد اختلاف مانند؛ در مصراع اول مرحوم نورى (الاالصاع در تفسير فرات (الاصاع آمده و در بيت سوم مصرع اول نورى (ذومتاع ذكر كرده و ديگران (صناع آوردند و آخرين كلمه اين قصيده در ثبت نورى (بصاع و ديگران (نساع آوردند كه چندان مهم نيست تفسير فرات ص ٥٢٣
٤١٤) الانسان سوره ٧٦ آيه ٥
٤١٥) سوره قصص (٢٨) آيه ٢٤
٤١٦) در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام) فرمود: اگر خواهى پيروى كنى به موسى كليم الله زيرا كه مى‏گويد (رب انى الآيه قسم به خدا سوال نكرد خدا را جز نانى كه بخورد آن را، زيرا كه مى‏خورد گياه زمين را و به نحوى شد كه سبزى گياه ديده مى‏شود از زير پرده شكم او به جهت لاغرى و متفرق شدن گوشت او منه‏
٤١٧) سوره الاسراء ١٧ آيه ٤٤
٤١٨) سوره انسان ٧٦ آيه ٦و٢٢
٤١٩) سوره قصص ٣٨ آيه ٧٧
٤٢٠) سوره قصص ٣٨ آيه ٧٧.
٤٢١) بحار، ج ١٣ ص ٢٤٩ ب‏٨
٤٢٢) شهر زور منطقه‏اى در كردستان عراق، كه منطقه‏اى با صفا و سرسبز و خرم است كه داراى بلاد زيادى است و علماى زيادى از آن منطقه برخاسته است. م‏
٤٢٣) اين قضيه يزيد بن عبدالله و اسب و شمشير را كه محدثين به طرق مختلفه نقل كردند و در كتاب عيون المعجزات منسوب به سيد مرتضى رحمةالله چنين است كه از معجرات حضرت صاحب زمان (عليه‏السلام) كه در غيبت آن جناب ظاهر شد چيزى است كه شيعه روايت كردند و از احمد بن الحسن المادرانى روايت كردند از احمد ابن الحسن المادرانى كه او گفت وارد جبل شدم با شما و من قائل به امامت نبودم جز آن كه اهل بيت (عليهم‏السلام) را دوست مى‏داشتم اجمالا تا آن كه يزيد بن عبدالله تميمى مرد كه صاحب شهر زور و يكى از ملوك اطراف بود او از اسبهاى خاصه بود كه مشهور بود و در نزاهت آنها را معروفيات مى‏گفتند، پس به من وصيت كرد در مرض وفاتش كه يك اسب تاتارى كه خاصه او بود با كمربند و شمشيرش را بدهم به هر كس كه او را صاحب الزمان مى‏نامند، پس ترسيدم كه اگر اسبش را ندهم به اذكوتكين از طرف او به من آزارى برسد در نفس خود فكر كردم و آن اسب و شمشير و كمربند را در نفس خود به هفتصد اشرفى قيمت كردم و بر اين مطلب نكردم احدى را از خلق خداوند كه در اينحال توفيعى از عراق رسيد كه بفرستد هفتصد اشرفى را كه از مادر نزد تو از بابت قيمت اسب و شمشير و كمربند است ايمان آوردم به آن جناب صلوات الله عليه و منقاد شدم و تسليم كردم و مال را حمل نمودم و مخفى نماند كه نسخ مهتاج كوتكين و در باقى اذكوتكين ضبط شد والله العالم منه. اين پاورقى‏ها در بعضى از نسخه‏ها نيامده است. م‏


۱۸
کلمه طيبه

ادامه باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و غايات، يعنى اغراضى كه به جهت تحصيل آنها صدقه كنند و آنچه آن را دهند و كسى كه بر او انفاق كنند و به ملاحظه هر يكى از اين سه مرحله چند قسم شود، پس در اينجا سه مقام است. بيست و چهارم: عالم عامل و حاوى حقايق فضايل و ماحى دقايق رذايل مجمع البحرين علم و تقوى مولانا الاجل، آخوند ملافتحعلى ايده الله تعالى نقل فرمود: از يكى از ثقات ارحام خود كه گفت: در يكى از سالهاى گرانى مرا قطعه زمينى بود كه در آن جو زرع كرده بودم، اتفاقا پيش از ساير مزارع خرم شد و خوشه بست و به خوردن رسيد. مردم از هر طبقه در سختى و گرسنگى بودند، دلم سوخت و دست از نفع آن برداشتم، پس به مسجد در آمدم و فرياد كردم كه جو آن زمين را واگذاشتم به شرط آن كه غير فقير از آن نبرد و فقير هم زياده از قوت روز خود و عيالش از آن نگيرد تا ساير زرعها به دست آيد، پس فقرا رو به آنجا آوردند و از سختى و شدت درآمدند و از آن هر روزه بردند و خوردند و مرا خبرى از آنان نبود. چون چشم از آن پوشيده بودم و اميدى از آن زرع نداشتم، تا آنگاه كه همه زرع رسيد و مردم در رفاهيت افتادند و از آن زمين ديگر اميدى نماند و از حصاد ساير زرعهاى خود فارغ شدم، به مباشرين حصاد گفتم كه به سمت آن قطعه روند و درو كنند شايد از كاه آن چيزى عايد شود و در ميان خوشه‏ها چيزى مانده باشد، پس رفتند و درو كردند، پس از كوبيدن و پاك كردن آنچه به دست آمده از جو ضعف ساير زمين‏ها بود و علاوه بر آن كه بردن فقراء تاثيرى در آن نكرد بر آنچه متعارف بود افزود و به حسب عادت محال بود كه يك خوشه در آن مانده باشد و اعجب از آن آن كه چون پاييز شد، حسب مرسوم كه هر زمين زرع شده بايد يك سال از او دست برداشت و زرع نكرد آن قطعه معهوده را به حال خود گذاشته نه شخمى كرده و نه تخم در آن افشانده تا آن كه اول بهار شد و برفها را به اعانت خاكستر از روى زرعها برداشتند ديديم كه آن قطعه بى شخم و تخم سبز و خرم و از همه زرعها بيشتر و قوى‏تر چنان متحير شديم كه احتمال اشتباه در مكان آن داديم، چون زرعها رسيد حاصل آن چند برابر ساير زرعها بود والله يضاعف لمن يشاء٤٢٤
بيست و پنجم: و نيز نقل فرمود: از آن مرحوم كه او را بستان انگورى بود در كنار شارع عام، چون خوشه مو در اول مرتبه به خوردن رسيد، امر نمود به مستحفظ بستان كه از يك كرد آن كه متصل است به شارع دست بردارند و به عابرين واگذارند كه هر كس از هر جا به آنجا عبور كند بر او مباح و حاجت خود را از آن برآورد و جز دادن آب كارى به آن كرد نداشته باشند؛ چنين كردند و از آن وقت تا وقت چيدن تمام انگور هر عابرى از آن خورد و برد و كسى به آن كارى نداشت چون در آخر پائيز بناى چيدن شد و از همه كردهاى باغ فارغ شدند به احتمال آن كه در ميان مو شايد چيزى از نظر عابرين پوشيده و در ميان برگها خوشه مخفى شده به آن كرد رفتند چون چيده آن را آوردند چندين برابر سائر كردها انگور داشت و خوردن آن همه مترددين علاوه بر نكاهيدن چيزى از آن بر آن افزوده بود.
بيست و ششم: و نيز نقل فرمود: كه هر سال چون گندم را پاك و صاف نموده و به خانه مى‏آورد زكات آن را مى‏داد در سالى پس از تصفيه پيش از نقل به خانه به خيال افتاد كه تاخير زكات را از محلش حسنى ندارد و گندم حاضر و فقرا موجود زحمت نقل برداشته، پس فقرا را كه مى‏شناخت خبر كرد و گندم را به حساب در آورده حق فقرا را جدا نمود و در ميانشان تقسيم نمود و باقى را به خانه بردند و در ميان كندوها كه در خانه بود ريختند و مقدار وسعت هر يك معلوم و مبين بود چون حساب كرد معلوم شد كه آنچه از آن به فقراء داد از آن گندم چيزى كم نكرد مقدار آن به اندازه كه بود كه پيش از دادن حق فقراء سنجيده بودند.
بيست و هفتم: على بن ابراهيم قمى در تفسير خود روايت كرده از ابن عباس كه كسى به او گفت: گروهى از اين امت گمان دارند كه بنده گاهى گناه مى‏كند، پس به سبب آن از روزى محروم مى‏شود، پس ابن عباس گفت: قسم به خداى كه نيست خدايى جز او، هر آينه اين گمان روشن‏تر است در كتاب خداوند از آفتاب بى حجاب ذكر فرموده خداوند در سوره ن و القلم.
به درستى كه پيرمردى بود و او را بستانى بود و از ثمره آن بستان هرگز داخل منزل و خانه خود چيزى نمى‏كرد تا آن كه به هر صاحب حقى حقش را مى‏داد چون شيخ مرد، پنج پسر از او ارث بردند و بار آورد بستان ايشان در آن سال كه پدرشان مرد، بارى كه هرگز نياورده بود. پيش از آن، پس آن جوانان رفتند به سوى آن بستان بعد از نماز عصر، پس مشاهده كردند ثمره و روزى وافرى كه مانند آن در حيات پدر خود نديده بودند، پس چون ديدند آن فراوانى را طغيان و سركشى كردند و بعضى به بعضى گفتند كه پدر ما پيرى بود كه عقلش رفته و خرف شده بود، پس بيائيد از يكديگر عهد و پيمان بگيريم كه به احدى از فقراى مسلمين در اين سال چيزى ندهيم تا آن كه غنى شويم و مال ما زياد شود، پس ضياع تازه بگيريم، پس چهار نفر از ايشان راضى شدند و پنجمى خشم كرد و او همان است كه خداوند تعالى فرمود: قال اوسطهم الم اقل لكم لولا تسبحون٤٢٥ وسط ايشان گفت آيا نگفتيم مر شما را، چرا تنزيه نمى‏كنيد خداى را، و اين كلام بعد از ديدن تباهى بستان بود، پس آن مرد گفت: اى پسر عباس، آن وسط ايشان به حسب سن بود گفت نه؛ بلكه در سن از همه كوچكتر بود و در عقل از همه بزرگتر و وسط هر قوم بهترين ايشان است و دليل بر اين قول خداوند است كه شما اى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كوچكترين قوميد و بهترين امتها، خداى فرموده: و كذلك جعلنا كم امة وسطا٤٢٦ قرار داديم شما را امت وسط، پس وسطى ايشان گفت از خداى بپرهيزيد و بر طريقه پدر خود باشيد كه سالم مى‏مانيد و فائده مى‏گيريد، پس بر او حمله كردند و او را سخت بزدند، چون برادر يقين كرد كه ايشان اراده كشتن او را دارند در مشورت ايشان داخل شد با كراهت و بى رغبتى پس به منزل خود رفتند و قسم خوردند به خداوند كه چون صباح شد بچينند و نگفتند انشاءالله، پس به سبب آن گناه خداوند ايشان را مبتلا كرده و حائل شد ميان ايشان و آن روزى كه مشرف شدند بر آن، پس از ايشان خبر داد.
در قرآن مجيد انابلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة اذ اقسموا ليصر منها مصحبين؛ و لايستثنون؛ فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون؛ فاصبحت كالصريم‏٤٢٧ ما اختبار نموديم كفار قريش را؛ چنانچه امتحان نموديم صاحبان بستان را هنگامى كه قسم خوردند كه بچينند آن را بامدادان و انشاءالله نگفتند، پس به گرد او گرديد و احاطه كرد به او عذابى از جانب پروردگار تو در آن حال كه ايشان در خواب بودند، پس گرديد مانند صريم، يعنى سوخته، پس آن مرد پرسيد: اى پسر عباس، صريم چيست؟ گفت: شب تاريك كه نه روشنايى در او است و نه نور، چون صبح كردند آن جماعت آواز دادند يكديگر را كه ان اغدوا على حرثكم ان كنتم صارمين فانطلقوا و هم يتخافتون‏٤٢٨ بامدادان بر سر محصول خود رويد اگر قصد چيدن داريد، پس به راه افتادند و ايشان با يكديگر تخافت داشتند آن مرد پرسيد اى پسر عباس، تخافت چيست؟ گفت: مشورت مى‏كردند بعضى با بعضى لكن نمى‏شنيد احدى غير ايشان ان لايدخلنها اليوم عليكم مسكين، و غداو على حرد قادرين‏٤٢٩ پس گفتند: داخل نشود در آن بستان امروز بر شما مسكين و بامداد كردند در حالتى كه توانا بودند بر قصد چيدن يا بر منع مساكين يا حرمان از خير بستان كه نقيض مقصود ايشان بود از حرمان فقرا و در نفسهاى ايشان بود كه بچينند آن ثمرها را و نمى‏دانستند كه از سطوتها و نقمت خداوند، چه بر او وارد شده، پس چون ديدند او را و مشاهده نمودند آنچه بر او نازل شده گفتند انالضآلون، بل نحن محرومون٤٣٠ كه مائيم گمشده، بلكه مائيم بى بهره و محروم شده، پس خداوند ايشان را از آن روزى به سبب آن معصيت كه از ايشان صادر شد محروم كرد و هيچ ظلمى نكرد ايشان را قال اوسطهم الم اقل لكم لو لا تسبحون٤٣١ گفت: بهتر ايشان آيا نگفتم به شما چرا تسبيح نمى‏كنيد قالوا سبحان ربنا انا كنا ظالمين٤٣٢ گفتند: منزه است خداى ما، ما از ستمكاران بوديم، فاقبل بعضهم على بعض يتلاومون، قالوا يا ويلنا انا كنا طاغين، عسى ربنا ان يبد لنا خيرا منها انا الى ربنا راغبون، كذالك العذاب و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون‏٤٣٣ پس رد كرد بعضشان بر بعضى و يكديگر را ملامت مى‏كردند گفتند اى واى بر ما، بر ما كه بوديم زياد روندگان شايد پروردگار ما عوض دهد ما را بهتر از آن كه ما به سوى پروردگار خود راغبيم همچنين است عذاب و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است اگر بدانند.
بيست و هشتم: در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است كه: روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمود: كه كدام از شما در شب گذشته شرم كرد از برادر خود يا پنهان كرد خود را از برادرى كه در راه خدا داشت به جهت فقرى كه در او ديده بود آن گاه شيطان وسوسه كرد در آن برادر و پيوسته با او مجاهده كرد تا بر او غلبه نمود، پس على (عليه‏السلام) فرمود: منم يا رسول الله، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على خبر ده به آن برادر، مؤمنين خود را تا پيروى كنند به كار نيك تو به آن مقدار كه توانايى دارند هر چند نرسد احدى از ايشان به مقام تو و نشكافد كسى غبار تو را و نكرد به سوى تو كه سبقت مى‏گيرى به سوى فضائل مگر نگريستن آفتاب از زمين و اقصاى مشرق از اقصاى مغرب، پس على (عليه‏السلام) فرمود: يا رسول الله گذشتم به مزبله فلان قبيله مرد مؤمنى از انصار را ديدم كه مى‏گرفت از آن مزبله پوست خربزه و خيار و انجير و آنها را از شدت گرسنگى مى‏خورد چون او را ديدم حيا كردم كه مرا به بيند، پس خجل شود، پس اعراض كردم از او و به منزل خود آمدم و براى سحور و افطار خود دو قرص نان جو مهيا كرده بودم، پس آنها را به نزد آن مرد آوردم و به او دادم و گفتم از اين تناول كن هرگاه گرسنه شدى، پس به درستى كه خداى عزوجل بركت را در آن قرار مى‏دهد، پس گفت اى ابوالحسن من مى‏خواهم امتحان كنم اين بركت را، چون يقين دارم به راستى گفتار تو من گوشت جوجه مى‏خواهم كه بعضى از اهل منزل من آن را خواسته، پس گفتم به او بشكن از او چند لقمه به عدد آنچه مى‏خواهى از جوجه كه خداى تعالى آن را جوجه مى‏كند به جهت سؤال من از او به جاه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل طيبين طاهرين (عليهم‏السلام)، پس شيطان در دلم خطور داد كه اى ابو الحسن تو اين را مى‏كنى با او شايد او منافق است و من سزاوارم براى نيكى كردن و چنين نيست كه هر نيكى مى‏رسد به مستحقى و گفتم به او كه من مى‏خوانم خداى را به محمد و آل طيبين او (عليهم‏السلام) كه او را توفيق اخلاص دهد و از كفر دور كند اگر منافق است؛ زيرا كه صدقه كردن من به او به اين دعا بهتر است از صدقه كردن به او و به اين طعام شريف كه سبب مالدارى و غنا است، پس شيطان را غلبه كردم و خداى را در نهانى از آن مرد با اخلاص به جاه محمد و آل طيبين طاهرين او (عليهم‏السلام) خواندم، پس لرزيد رگهاى گردن آن مرد و بر او درافتاد بلندش كردم و گفتم: تو را چه شده، گفت: من منافق بودم و شاك در آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آنچه تو مى‏گويى، پس پرده برداشته شده از آسمانها و حجابها، پس ديدم بهشت را و آنچه از خيرات كه شمرده بودند و پرده برداشته شد از طبقه‏هاى زمين، پس ديدم دوزخ را و آنچه به آن از عقوبات ترسانديد و اين در آن حال بود كه ايمان در دلم جاى كرد و خالص شد به او قلبم و زايل شد از من شكى كه مرا كور كرده بود، پس آن مرد آن دو قرص را گرفت و گفتم به او هر چه مى‏خواهى بشكن از اين قرص اندك اندك كه خداى تعالى بر مى‏گرداند او را به آنچه مى‏خواهى و آرزو دارى پس پيوسته چنين بود كه منقلب به گوشت و چربى و شيرينى و رطب و خربزه و ميوه‏هاى زمستانى و تابستانى تا آن كه خداوند ظاهر كرد از آن دو گرده نان امر عجيبى و گرديد آن مرد از آزاد كرده‏هاى خدا از دوزخ و از بندگان برگزيده‏هاى اخيارش شد.
بيست و نهم: مرحوم خلد آشيان حاج مهدى سلطان آبادى كه از نيكان عباد و صلحاء اخيار و مهاجر از شغل ديوان و سالها مجاور قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود نقل كرد كه در مدينه طيبه بعد از مراجعت از حج بيت الله الحرام به جهت مخارج راه معطل شدم، پس مبلغى قرض كردم و چون بر حال نخاوله كه شيعيان فقير مجاور آن بلد شريفند مطلع شدم، قدرى از آن تنخواه را به ايشان دادم، پس از آن چون حساب پول را كردم پنج تومان زياده بود از بركت آن اعانت است.
سى ام: ايضا نقل كرد كه در سالى چون از خرمن فارغ شديم گندم را كيل كرده زكات آن را از همان جا داديم، بعد از آن به قدر يك ماه آن گندم در همان خرمن كه حيوانات و موش‏ها از آن بردند و خوردند آن گاه آن را كيل كرديم با كيل روز اول موافق بود از آنچه به زكات رفته بود و حيوانات تلف كردند كسرى نكرده بود.
سى و يكم: و نيز نقل كرد و از بعضى ثقات ديگر نيز شنيدم كه شبى جناب عالم جليل آخوند ملا محمد تقى فراهانى سلمةالله كه از جمله اجله علماء و صلحا است، با برادرش دعوت كردم و در خانه تدارك دو نفر مهمان را گرفتم در شب عدد مهمان به دوازده رسيد كه بى وعده و خبر آمدند و خواستند برگردند، مانع شدم و گفتم هر چه هست با هم مى‏خوريم دو قاب كوچك از طعام و دو كاسه كوچك خورش و دو نان سنگك حاضر كردم كه خوراك سه چهار نفر بيش نبود. اين غذا را اشخاص مفصله كه جناب آخوند و برادرش و سه نفر ديگر از قريه ابراهيم آباد و جناب آقا شيخ اسماعيل محلاتى با دو نفر ديگر و جناب آخوند ملا غلام على خوانسارى و دو نفر ديگر كه به جهت مرافعه آمده بودند و خودم، خورديم و سير شديم و نصف آن غذا بيشتر صرف نشد و يك نان و يك پشقاب طعام و يك كاسه خورش زياد آمد كه فهميدند و از اين بركت متحير ماندند.
سى و دوم: و نيز نقل كرد كه وقتى در خدمت جناب عالم ربانى و چشمه فيض سبحانى المولى الاعظم والطود الاشم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى ايده الله تعالى به سامرا مشرف شدم، چند مرتبه خرجى كه به جهت راه برداشته بودم شمردم پانزده تومان بود و دو تومان آن را به جناب معزى اليه دادم، بعد از چند روز باز آن تنخواه را شمردم پانزده تومان بود از آن چيزى كم نشده بود.
سى و سوم: و نيز نقل كرد كه وقتى در نجف اشرف تنخواهى داشتم بعضى از فقراء را دستگيرى كردم، چون دوباره آن تنخواه را شمردم به قدر ده يا پانزده قران بر آن تنخواه افزوده شده بود، علاوه بر آنچه از آن به فقراء داده بودم، چند ماه قبل از اتمام اين كتاب به جوار رحمت الهى پيوست.
سى و چهارم: در ابواب جنان واعظ قزوينى (قدس سره) مذكور است كه يكى از شارحين احاديث نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) در طى شرح حديث فى كل كبد اجر روايت نموده كه حاصل معنى آن است كه مردى بود در بنى اسرائيل پاى سعيش در طريق جهالت فرسوده و دامن زندگانيش به اوساخ نافرمانى آلوده وقتى به سفر رفت در راهى به سر چاهى رسيد سگى را ديد از بسيارى تشنگى زبانش از كام برآمده مرد را از حرارت عطش آن سگ آتش در دل افتاده، چون دلو درسى نداشت عمامه از سر گرفته كاسه چوبين كه داشت بر آن بسته و از چاه آب كشيده سگ را سيراب گردانيد، پس الله تبارك و تعالى به پيغمبر آن عصر وحى نمود انى قد شكرت له سعيه و غفرت له ذنبه لشفقته على خلق من خلقى به درستى كه من به تحقيق سعى آن را مشكور گردانيدم و گناه او را آمرزيدم از جهت شفقت و دلسوزى كه او بر خلقى از مخلوقات من نمود، پس اين خبر به آن مرد رسيد از گناهان توبه كرد و آب توفيق پاكدامنى خود را برسن مدآه پشيمانى از چاهسار آمال و امانى بر آورد.
سى و پنجم: شيخ صدوق در خصال روايت كرده از حضرت سجاد (عليه‏السلام) حديثى كه خلاصه‏اش اين است كه سه نفر با هم قسم خوردند كه به مدينه آيند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را بكشند، پس حضرت از اصحاب خواست كه كسى برود و آنها را دفع كند، كسى جواب نداد، على (عليه‏السلام) حاضر نبود خبر كردند آمد، پس عازم شد حضرت درع خود را بر آن جناب پوشانيد، شمشير خود را بر او حمايل كرد و بر اسب خود سوار كرد تشريف برد، پس از سه روز برگشت و با او بود يك سر و ده اسير و سه شتر و سه اسب و عرض كرد، چون به وادى رسيدم اينها را ديدم بر شتر سوارند، پس از اسم من پرسيدند؟ گفتم: على بن ابيطالب پسر عم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفتند: ما براى خدا رسولى نشناسيم و فرقى نكند چه تو را بكشيم چه او را، پس اين مقتول بر من حمله كرد، تا اين كه فرمود: پس او را ضربت زدم و سرش را بريدم آن دو نفر گفتند: به ما رسيده كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رؤف و مهربان است ما را به نزد او ببر تعجيل مكن و اين رفيق ما مقابل هزار سوار بود؛ پس حضرت فرمود: يكى از اين دو را نزديك آر نزديك آمد به او فرمود: بگو اشهد ان لا اله الا الله نگفت، فرمود: دور كن و گردنش را بزن، پس ديگرى را خواست و به آن نيز فرمود: قبول نكرد او را نيز فرمود: كه بكشد چون اميرالمؤمنين (عليه السلام) خواست گردنش را بزند جبرئيل نازل شد و گفت: پروردگارت به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه او را مكش زيرا كه او خلق نيكو دارد و در قوم خود سخى بود، پس آن مرد در زير شمشير گفت: اى رسول رب توست كه بر تو سلام مى‏رساند فرمود: آرى، گفت: سوگند به خدا هرگز مالك نبودم درهمى را با بودن برادر براى من و روى بر نگردانم در حربگاه و در بعض نسخ چنين است كه رو ترش نكردم در ايام گرانى من شهادت مى‏دهم ان لا اله الا الله و انك رسول الله پس حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين كسى است كه او را حسن خلق و سخاوت به سوى جنات نعيم كشاند و در باب ششم آخر اين خبر به نحو ديگر گذشت.
سى و ششم: و نيز صدوق در امالى خبرى طولانى نقل كرده كه ملحض آن اين كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) شبى در مكه اعرابى را ديد، كه خود را به پرده كعبه آويخته و از خداى مغفرت مى‏طلبيد، حضرت به اصحاب خود فرمود: خداى كريم‏تر است كه مهمان خود را رد كند شب دوم او را ديد كه باز به پرده آويخته و از خدا مى‏خواهد، كه به او جنت دهد و از آتش برهاند. حضرت فرمود: كه خداوند به او داد شب سوم باز ديد او را به همان حالت كه از خدا چهار هزار درهم مى‏خواهد، پس حضرت او را خواند و فرمود: از خدا مهمانى خواستى، داد، بهشت خواستى داد، برگرداندن دوزخ خواستى كرد؛ امشب چهارهزار درهم مى‏خواهى گفت تو كيستى؟ فرمود: على بن ابيطالب گفت: تو والله مقصود منى، هزار براى صداق هزار براى دين هزار براى خريدن خانه هزار براى معاش فرمود: در مدينه بيا به خانه من، بعد از زمانى رفت و بر آن جناب وارد شد طعامى نداشت كه به او دهد، پس از خانه بيرون رفت و به سلمان فرمود: باغى را كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى من غرس كرد به فروش، پس آن را به دوازده هزار درهم فروخت و دراهم را آورد. حضرت اعرابى را خواست چهارهزار درهم به او داد و چهل درهم نيز براى خرج راه فقرا خبر شدند آمدند حضرت قبضه قبضه از آن دراهم مى‏گرفت و به آنها مى‏داد تا تمام شد به خانه برگشت فاطمه (عليهاالسلام) پرسيد باغ را فروختى ثمن آن چه شد، فرمود: دادم به كسانى كه حيا كردم خوارشان كنم به جهت مذلت سؤال پيش از آن كه سوال كنند، گفت: من گرسنه و دو فرزندم گرسنه و شك ندارم كه تو نيز گرسنه‏اى براى ما يك درهم از آن قسمت نبود، پس دامن آن جناب را گرفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تشريف آورد آن مكرمه را ساكت كرد و رفت، اندكى نكشيد كه برگشت و هفت درهم آورد و فرمود: آن را طعام بخرند چون فاطمه (عليهاالسلام) آن را به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) داد گفت: بسم الله والحمدالله كثيرا اين رزقى است از جانب خداوند، پس امام حسن (عليه‏السلام) بيرون رفت مردى را ديد كه مى‏گويد: كيست كه قرض دهد، غنى وفا كننده، يعنى خداوند را، حضرت به امام حسن (عليه‏السلام) فرمود: به او بدهم گفت: آرى، به خدا، پس تمام را به او داد و گفت: اى پدر همه را دادى فرمود: آن كه اندك را داد قادر است بر دادن زياد، پس حضرت به در خانه مردى رفت كه درهمى قرض كند، پس اعرابى را ملاقات كرد كه ناقه دارد گفت: يا على، اين ناقه را از من بخر فرمود: بها ندارم گفت مهلت مى‏دهم فرمود: به چند گفت به صد درهم، فرمود: اى حسن بگير، پس از او گذشتند اعرابى ديگر را ديدند به همان صورت وليكن در لباس ديگر گفت: يا على، ناقه را مى‏فروشى، فرمود: چه خواهى كرد. گفت: بر پشتش جهاد مى‏كنم اول جنگى كه پسر عمت برود. گفت: اگر راست گويى براى تو باشد بى بهاء گفت قيمت آن نزد من است و تو آن را به قيمت خريدى به چند خريدى فرمود: به صد درهم گفت: براى تو باشد هفتاد درهم‏٤٣٤ پس صد و هفتاد درهم را از او گرفت و ناقه را داد و در جستجوى آن اعرابى بر آمد كه صد درهم را به او داد پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديد كه در وسط راه نشسته كه هرگز نديده بود آنجا نشيند چون او را ديد خنديد و فرمود: يا ابالحسن اعرابى را مى‏طلبى كه به او بها ناقه را دهى گفت: آرى فداى تو شود پدرم و مادرم، فرمود: آن كه ناقه را فروخت جبرئيل بود، آن كه از تو خريد ميكائيل و شتر از شتران بهشت بود و دراهم از نزد پروردگار عالميان، پس آن را در راه خير انفاق كن و از احتياج و درويشى مترس.
سى و هفتم: فقيه كامل، حاج ملا احمد نراقى در خزائن خود نقل كرده از شخصى كه از اصحاب بعضى از صلحاء بود كه پس از مردن آن مرد صالح او را در خواب ديدم؛ از او پرسيدم كه خداوند با تو چه كرده گفت: مرا در محضر جلال خود واداشت و فرمود: آيا دانستى كه براى چه تو را آمرزيده‏ام، گفتم: به اعمال صالحه‏ام فرمود: نه، گفتم: به اخلاصم در بندگى فرمود: نه گفتم: به فلان و فلان فرمود: نه به جهت هيچ از اينها تو را نيامرزيدم، گفتم: الهى پس به چه مرا آمرزيدى فرمود: آيا به خاطر دارى وقتى را كه در كوچه‏هاى بغداد راه مى‏رفتى پس گربه كوچكى را ديدى كه سرما او را عاجز كرده بود و او پناه مى‏برد به پايه ديوار از شدت يخ و سرما او را گرفتى محض ترحم بر او و در ميان پوستين خود كه در بر داشتى جاى دادى كه او را از سرما نگاه دارد، گفتم آرى فرمود: چون بر آن گربه ترحم كردى ما بر تو رحم كرديم.
سى و هشتم: بحر زاخر و عالم فاضل معاصر ميرزا محمد باقر خونسارى، در روضات الجنات نقل كرده كه روزى يكى از لشكريان جناب عالم جليل آخوند ملا خليل قزوينى، شارح كافى را ملاقات نمود، در يكى از كوچه‏هاى قزوين و در دست آن شخص برات جويى بود بر بعضى از رعايا، پس به جناب آخوند داد كه بخواند تا اسم آن شخصى كه حواله بر اوست معلوم شود، چون آن جناب آن را خواند فرمود: اين نوشته به اسم اين بنده است و آن شخص را به منزل خود برد و آن مقدار جو را با شد رغبت به او داد چون آن مرد رفت و شب شد، جو را در نزد اسبان شاهى ريختند هيچ اسبى دهن به جو باز نكرده، پس ناظرين متعجب شدند و به سلطان رساندند چون از حقيقت حال استكشاف كردند و جناب آخوند را شناخت بر اكرام و احترام او افزود و در اين عمل هم صدقه غرض و هم مال بود.
مقام دوم: در اقسام صدقه به ملاحظه آنچه آن را بايد داد ممكن است بذل آن و رسيدن خيرش به عباد و اقسام انواع آن پنج است.
اول: انفاق به حالت قلبيه دوم: بذل جوارح و اعضا سوم: صدقه به زبان چهارم: مواسات به مال پنجم: صدقه كردن تبرك آنچه شوند و گاهى جدا و گاهى بعضى با بعضى.
قسم اول: انفاق به قلب؛ يعنى دوست داشتن رسيدن خيرات دنيوى و اخروى و نرسيدن شرور آنها به برادر مومن محتاج و باقى بودن نعمت موجوده و بالجمله دوست داشتن براى او آنچه را كه براى خود مى‏خواهد، بعد از فهميدن آن كه چه را بايد دوست داشت و طلب كرد و بد داشتن براى او آنچه را كه براى خود مكروه دارد، با تميز دادن آنچه را كه بايد خوش داشت و خواستن رسيدن و نرسيدن آن محبوب و مبغوض به او در مكنون ضمير و سويداى خاطر از خداوند لطيف خبير به عزم ثابت جار صدق آن ظاهر باشد بر واقف بر مخفيات سرائر و تحصيل اين مقام بر فاقد آن لازم و متحتم و بى آن سائر صدقات بى روح؛ بلكه گاهى صاحبش منسلك در رشته منافقين، چه اگر كسى چيزى به ديگرى دهد و در دل نخواهد كه چيزى را به او رسد، البته از برادران دينى او شمرده نشود، شيخ مفيد در كتاب اختصاص از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: اهل نيكى در دنيا، اهل نيكى باشد در آخرت به ايشان مى‏گويند گناهان شما آمرزيده پس نبخشيد حسنات خود را به هر كسى كه خواستيد و نيكى كردن واجب است بر هر كسى بدل و زبان و دست، پس اگر كسى قادر نباشد بر نيكى كردن به دست، پس نيكى كند بدل و زبان و اگر كسى قادر نباشد بر نيكى كردن به زبان، پس قصد كند آن را به دل و ايضا در آنجا و صدوق در كتاب اخوان از آن جناب روايت كردند كه فرمود: دوستى ابرار، مر ابرار را، ثواب است، براى ابرار و دوستى فجار مر، ابرار را فضيلت است براى ابرار و بغض فجار مر، ابرار را زينت است براى ابرار و بغض ابرار مر فجار را رسوائى و اهانت فجار است.
و در تحف العقول از جناب سجاد (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اما حق اهل ملت تو بر تو، پس در دل داشتن يا خواستن سلامتى ايشان و پهن نمودن بال مهربانى و رافت به بدكاران ايشان الخ.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در ضمن حقوق واجبه برادر مؤمن كه آسان‏ترين حق او آن كه دوست داشته باشى براى او آنچه را مى‏خواهى براى نفس خود و مكروه دارى براى او آنچه را ناخوش دارى براى خود، و نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: شش خصلت است كه در هر كس از شما باشد در پيش روى خدا باشد.٤٣٥ و از جانب راست او باشد دوست داشته باشد مرد مسلم، براى برادر خود، چيزى را كه دوست دارد براى عزيزترين اهل خود و مكروه دارد مرد مسلم، براى برادر خود چيزى را كه مكروه دارد براى عزيزترين اهل خود.
در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه شيطان گفت: پنج نفرند كه مرا در ايشان حيله نيست و باقى مردم در قبضه‏٤٣٦ منند و شمرد يكى از آنها، آنكه راضى باشد براى مؤمن خود آنچه را راضى است براى خود و نيز در آنجا از آن جناب.
و در امالى از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه: خداوند عزوجل وحى فرستاد به سوى آدم كه من براى تو كلام را جمع مى‏كنم و در امالى تمام خير را در چهار كلمه آورده، يكى براى من و يكى براى تو و يكى ميان من و تو و يكى ميان تو و مردم عرض كرد: اى پروردگار من، بيان كن آنها را براى من تا ياد بگيرم، پس فرمود اما آن كه براى من است، عبادت كنى مرا و شريك قرار ندهى براى من چيزى را و اما آن كه براى توست، جزا دهم تو را براى عملت آنگاه كه حاجت به آن از همه وقت بيشتر باشد و ام آن كه ميان من و توست، پس بر توست دعا و بر من است اجابت نمودن بعد از بيان آن سه فرمودند و اما آن كه ميان تو و مردم است پس راضى باشى براى مردم آنچه را راضى مى‏شوى براى خود، مخفى نماند كه اين طلب خير اگر براى عموم اخوان است هر چند نشناسد و از حال مايحتاج ايشان اطلاعى ندارد، پس مطلوب مطلق رسيدن خيرات است به آنها و بر گرديدن شر از ايشان و اگر اشخاص معينه باشد، پس بايد كه دوست دارد و بخواهد آنچه را خير داند براى او و صلاح بيند در حق او هر چند آن شخص به جهت جهل به منافع و مضار اشياء آن را نخواهد وليكن اگر متنبه شود محبوب او خواهد شد و همچنين بسيار شود كه محبوب انسان با محبوب برادرش مختلف شود، به حسب تكليف از روى مزاح يا شان يا قدرت يا امثال آنها و در اينجا بايد مراعات كند محبوب او را و با آن اخبار منافات ندارد والله العالم.
قسم دوم: انفاق است به جوارح و اعضا و به كار داشتن آنها در چيزهايى كه بر گرد و خير و منفعت آن به محتاجين به آنها و انواع و اصناف اين قسم قابل ضبط نيست از كثرت و اختلاف مراتب آن كه به حسب تفاوت خيرات راجعه به اخوان پيدا شود، چه گاهى شود، كه مومن در بلايا و شدايد خود را بر برادر مومن مقدم دارد و جان يا عضوى يا صحت خود را ايثار كند و به خريدن اين بلا جان و جوارح و سلامتى او را نگاه دارد، چنانچه شيخ جليل حسين بن سعيد اهوازى از اصحاب جناب رضا (عليه‏السلام) در كتاب مومن از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: قسم به خدا كه عبادت كرده نشود خداوند به چيزى افضل از اداء حق مومن، پس بعد از ذكر جمله از حقوق فرمود: اگر خيرى به او رسيد، پس حمد كن خداوند را و اگر مبتلا شد پس عطا كن به او و آن بلا را متحمل شود از جانب او اعانت كن او را و اين سه فقره اشاره به اقسام بلا است كه اگر به مال دفع شود بده و اگر به تن بايد از او دور كرد در جايى كه گريزى از آن نيست، متحمل شو و اگر ردش محتاج به اعانتى است و ايثار به جان بكن گاهى در حيوان بى خبر و پيدا مى‏شود زهى انسان بى همت كه همتش به حيوانى نرسد.
شيخ جليل مذكور در كتاب زهد از آن جناب روايت كرده كه: داود نبى (عليه السلام) گفت: هر آينه عبادتى بكنم خداوند را امروز و بخوانم زبور را خواندنى كه هرگز مانند آن نكرده باشم، پس داخل شد در محراب خود و به جاى آورد آن را چون از نماز فارغ شد ناگاه ضفدعى در محراب ظاهر شد و گفت: اى داود، به شگفت آورد تو را امروز آنچه از عبادت و قرائت كردى، گفت: آرى، گفت: البته تو را به شگفت نياورد به درستى كه من تسبيح مى‏كنم خداى را در هر شب هزار تسبيح كه منشعب مى‏شود با هر تسبيحى سه هزار حمد و به درستى كه من گاهى در قعر آبم، پس مرغ در هوا آواز مى‏كند پس گمان مى‏كنم كه او گرسنه باشد، پس خود را بر روى آب مى‏افكنم براى او كه مرا، بخورد و حال آن كه نيست براى من گناهى و شيخ مفيد در ارشاد روايت كرده كه چون حجاج والى شد، كميل بن زياد را طلب كرد، پس او فرار كرد حجاج عطا و مرسوم قبيله او را قطع كرد، چون كميل اين را ديد گفت: من سخت پيرم و عمرم تمام شده سزاوار نيست كه سبب حرمان مرسوم قوم خود شوم، پس خود به نزد حجاج آمد و به دست خود، خود را براى قومش به كشتن رساند و شيخ كشى و غير او در احوال محمد بن ابى عمير كه فقيه‏ترين اصحاب حضرت كاظم (عليه‏السلام) است نقل كردند كه: چهار سال هارون الرشيد او را حبس كرد و تازيانه‏ها بر او زد كه مكان شيعيان را به او نشان دهد، آخر بروز نداد و از اين قبيل در حكايات صالحين بسيار است.
و در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: خداوند قسم خورده كه سه صنف را در بهشت خود جاى ندهد آن كه رد كند بر خداوند يا رد كند بر امام به حق، يا حق مرد مسلمى را حبس كند، راوى گفت: گفتم بدهد به او از زيادى آنچه مالك است. فرمود: عطا كند به او از نفس خود و روح خود، پس اگر بخل كرد بر او از جنس و طينت او نيست جز اين كه در نطفه او شيطان شريك شده و از اين قسم است كردن نماز و روزه و حج و زيارت براى اموات علما و اقربا و رفقا و مباشر شدن ساختن مساجد و پلها و كاروانسرا و پاك كردن راهها و دفع دشمن جان يا مال از انسان و حيوان و راه رفتن به جهت انجاح حوائج و سوار كردن بر مركوب. و نوشتن به اشخاص مخصوصه در اصلاح مفاسد و قضاء ديون و رفع ظلم و تاليف كتاب براى هدايت يافتن و بيان آنچه در سفر قيامت به كار آيد و تبسم كردن بر درويشان و دست ماليدن بر روى ايتام و استقبال مسافر و مشايعت ايشان؛ بلكه به اشاره سر و با به هم زدن چشم در جاهاى ديگر بسيار منافع دارد و مضرت را دفع مى‏كند. و بالجمله هر چه عقلا آن را نيك دانند و خوب شمارند؛ صدقه است؛ چنانچه در اخبار بسيار از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود: هر نيكى صدقه است و به جهت تبرك بعضى اخبار متعلقه به اين قسم را بيان مى‏كنيم.
در كتاب جعفريات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: صدقه چيزى است عجيب، پس ابوذر گفت: يا رسول الله، كدام صدقه افضل است فرمود: گران‏تر آنها به حسب قيمت و نفيس‏ترين آنها در نزد اهلش گفت: اگر براى او مالى نباشد. فرمود: از باقى مانده و زيادى طعام است، گفت: اگر نباشد براى كسى زيادى غذايى، فرمود: راى نيكوئى كه به آن رفيق خود را ارشاد كنى گفت: اگر نباشد براى او رايى، فرمود: زيادى قوتى كه به او مر ضعيفى را اعانت كنى گفت اگر استطاعت آن را ندارد، فرمود: به مزد كارى كند و مغلوبى را اعانت نمايد؛ يعنى از دست ستمگرش برهاند گفت: يا رسول الله، اگر نكرد، فرمود: نگاه دارد اذيت خود را از مردم، پس به درستى كه آن صدقه‏اى است كه به آن از نفس خود كثافات و قذارت را پاك مى‏كنى؛ چنانچه گذشت كه صدقه قلب را تطهير مى‏كند نص آيه شريفه گويا غرض آن باشد كه اين هم داخل است در آيه و براى طالبين آموختن آداب احمدى همين حديث شريف در اين باب كافى و وافى و دستورالعملى است براى معرفت جميع آنچه توان، آن را صدقه داد.
و در رساله اهوازيه جناب صادق (عليه‏السلام) - كه جماعتى از علماء روايت كرده‏اند - مذكور است كه فرمود: هر كس بر نشاند برادر مومن خود را بر شتر سواريش، سوار مى‏كند او را خداوند بر شترى از شتران بهشتى و به او بر ملائكه مقربين مباهات مى‏كند و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مذكور است كه فرمود: زكات دهيد به مال و جاه و قوت بدن، تا آن كه فرمود: زكات به قوت اعانت كردن توست برادر تو را كه خرش يا شترش در صحرايى يا جاده از رفتن بازمانده و او استغاثه مى‏كند؛ كسى او را دادرسى نمى‏كند، كه متاعتش را بار كنى و خودش را سوار كنى و او را به قافله برسانى و ظاهر اين فقره من باب المثال باشد، چنانچه در ذيل آيه و مما رزقناهم ينفقون٤٣٧ مى‏فرمايد از اموال و قوت در بدنها و جاه و در مثال دوم مى‏فرمايد: مانند مرد كه كورى را مى‏كشد و او را از مهالك نجات مى‏دهد و يارى مى‏كند مسافر را در بار كردن متاعش بر حيوان كه از كار افتاده و دفع كردن از مظلومى كه ظالمى متوجه او شده به زدن يا اذيت كردن.
و در عوالى ابن ابى جمهور از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: هر كه برود نزد برادرش براى طلبى كه او از او دارد تا آن را به او ادا كند، پس براى او با نرفتن صدقه‏اى است و كسى كه اعانت كند بر سوار كردن، پس براى او به آن عمل صدقه‏اى است و كسى كه دور كند كثافتى را، پس براى او به آن كار صدقه‏اى است و كسى كه درست و تسويه كند كوچه را، پس براى او به آن عمل صدقه‏اى است و هر نيكى صدقه است.
در غرر و درر از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: گشاده رويى تو اول احسان توست و فرمود: خوش رويى اول عطاهاست و در ضؤ الشهاب سيد فضل الله راوندى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: از جمله صدقه آن است كه سلام كنى تو بر مردم با روى گشاده و در خرايج قطب رواندى مروى است از آن جناب كه فرمود: جماع كردن، تو عيالى را صدقه‏اى است. كسى گفت: يا رسول الله، به شهوت خود مى‏رسيم و زن مسرور مى‏شود، آيا پس به ما اجر مى‏دهند فرمود: مرا خبر ده كه اگر آن شهوت را در حرام قرار مى‏دهى آيا گناه كرده بودى، گفت: آرى، فرمود: آيا در شر حساب كشيده شويد و در خير حساب كشيده نشويد.
و در كتاب قرب الاسناد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: به مردى از صحابه در روز جمعه آيا امروز روزه گرفتى گفت: نه فرمود: امروز به چيزى صدقه دادى گفت: نه، فرمود: بر خيز و با اهلت مقاربت كن، كه اين كار از تو بر او صدقه‏اى است و در عوالى اللئالى مروى است كه اعرابى وارد مسجد شد كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و اصحابش از نماز فارغ شدند، پس حضرت فرمود: آيا مردى هست كه تصدق كند بر اين مرد، پس با او نماز كند، پس شخصى بر خواست و نماز را اعاده كرد و آن مرد با او نماز كرد.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اگر راه بروم در حاجت برادرم كه مسلم است محبوب‏تر است نزد من از اين كه هزار بنده آزاد كنم و سوار كنم بر هزار اسب زين كرده با لجام در جهاد در راه خدا و به روايتى هر كه در راه رود در حاجت برادر مسلم خود خداوند مى‏افكند بر او به هفتاد و پنج هزار ملك و قدمى بر نمى‏دارد، مگر آن كه مى‏نويسد خداوند براى او به آن قدم حسنه و مى‏ريزد از او به آن قدم سينه و بلند مى‏كند براى او درجه چون فارغ شد از حاجت او مى‏نويسد خداوند براى او اجر يك حاجى و يك عمره كننده و به روايتى وحى كرد خداوند به موسى كه از بندگان من كسانيند كه متقرب مى‏شوند به من به حسنه؛ پس حكم مى‏كنم او را در بهشت؛ يعنى هر جا كه خواهند منزل كند، موسى گفت: خداوندا كدام است آن حسنه فرمود: راه مى‏رود با برادر مومن خود در قضا حاجت او آن حاجت برآورده شود، يا نشود و به روايتى هر كه سعى كند در حاجت برادر مسلم خود محض رضاى خدا مى‏نويسد، خداوند عزوجل براى او هزار هزار حسنه كه مى‏آمرزد، در آن حسنات خويشان و آشنايان و همسايگان و برادران او را بر اين مضمون اخبار بسيار است و ايضا در آن كتاب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: هر مسلمى كه خدمت كند گروهى از مسلمين را عطا مى‏كند خداوند به او به عدد آن جماعت خدام در بهشت؛ و در رساله اهوازيه مذكور است كه هر كه خدمت كند برادر مومن خود را خادم مى‏دهد به او خداوند از ولدان مخلدين و قرار مى‏دهد او را با اولياء صالحين طاهرين.
و در عيون مروى است كه: حضرت على بن الحسين (عليه‏السلام) سفر نمى‏كرد، مگر با رفقائى كه او را نشناسند و شرط مى‏كرد بر آنها كه از خدام ايشان باشد در هر چه به او احتياج دارند و در اخبار بسيار شمرده شده از صفات محسنين و از حقوق اخوان وسعت دادن مجلس براى برادر مسلم و فرمودند: در تابستان ميان هر دو به قدر استخوان ذراعى باشد و در فقه الرضا (عليه‏السلام) مذكور است كه كوشش كن كه ملاقات نكنى برادرى از برادران مومن را، مگر آن كه تبسم كنى در روى او و خنده كنى با او در آنچه در او خوشنودى‏هاى خداوند است؛ زيرا كه روايت مى‏كنم از ابى عبدالله (عليه السلام) كه فرمود: هر كه خنده كند در روى برادر مومن خود محض فروتنى براى خداى عزوجل او را در بهشت داخل مى‏كند و در اخبار بسيار امر به مصافحه و معانقه و بوسيدن و زيارت كردن و ملاقات يكديگر شده و براى آنها ثواب‏هاى بسيار ذكر فرمودند كه جاى ذكر آنها نيست و امر فرمودند به نوشتن كاغذ در سفر و فرستادن خادم يا كنيز كه جامه او را بشويد و غذاى او را مهيا كند و جامه خواب او را بيندازد اگر خادمى ندارد و اين را از حقوق واجبه شمردند. و حضرت صادق (عليه‏السلام) به معلى فرمود: در عداد حقوق واجبه سوم آن كه اعانت كند او را به جان خود و مال خود و زبان خود و دست خود و پاى خود.
در كتاب دعوات سيد فضل الله راوندى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: واجب است بر هر مسلمى در هر روزى صدقه، كسى عرض كرد كه طاقت دارد اين را فرمود: دور كردن تو خس و خاشاك را از راه صدقه است و دلالت كردن تو مرد را به سوى راه؛ يعنى گمشده راه را به راه رساندن صدقه است و عيادت كردن تو ناخوشها را صدقه است. و نهى تو از منكر صدقه است و رد سلام صدقه است و در امالى از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هر كه دور كند از راه مسلمين چيزى را كه به ايشان اذيت مى‏رساند مى‏نويسد خداوند براى او ثواب خواندن چهارصد آيه كه هر حرفى به ده حسنه است. و نيز روايت كرده كه حضرت سجاد (عليه‏السلام) مى‏گذشت بر كلوخ در ميان راه، پس از اسب فرود مى‏آمد و به دست خود آن را از راه دور مى‏كرد و نيز در آنجا مروى است كه جناب عيسى گذشت به قبرى كه صاحبش را عذاب مى‏كردند، سال ديگر بر آن قبر گذشت ديد عذاب نمى‏كنند، پس از خداوند سبب آن را پرسيد وحى رسيد، اى روح الله، بزرگ شد او را پسرى صالح، پس راهى را اصلاح كرد و يتيمى را جاى داد، پس او را آمرزيدم به كارى كه پسرش كرد.
مولف گويد: هر گاه برداشتن خاشاكى از راه مسلمانان كه به دست يا پا ضررش جزئى و اذيتش بسيار كم است چنين منزلت بزرگ و ثواب عظيم دارد، پس برداشتن خاشاك شبهات و وساوس شياطين جنى و انسى از كفار و عامه و زناديق كه جامه تشيع بر تن پوشاندند از راه دين قويم و صراط شرع مستقيم به نوشتن كتاب و توضيح جواب و حفظ ايتام آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از لغزش قدم و به سر فرو رفتن در اطباق جهنم ثوابش هزارها بالا و اجرش بى حد و احصا خواهد بود، و در باب چهارم اشاره به اين مقام شد.
و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس دست بمالد بر سر يتيمى به جهت مهربانى به او قرار مى‏دهد، خداوند براى او در بهشت به هر موئى كه از زير دستش مى‏گذرد، قصرى پهن‏تر از دنيا و آنچه در او است و آنچه ميل كند به آن نفسها و لذت برد از او چشمها عطا مى‏فرمايد و نيز فرمود: هركس بكشد كورى را چهل گام در زمين هموارى مقابله نمى‏كند به قدر سوزنى از آن را پر بودن تمام زمين از طلا و اگر زمين محل خطر و هلاكت باشد مى‏يابد آن را در ميزان حسنات خود روز قيامت فراخ از دنيا به صد هزار مره و فزونى گيرد بر جميع گناهانش و آنها را نابود كند. و او را در اعلاى جنان و غرفه‏هاى او فرود آرد و صدوق در فقيه روايت كرده كه عمر بن يزيد گفته گفتم به ابى عبدالله (عليه‏السلام) نماز بكنم به نيابت ميت، فرمود: آرى، حتى اين كه او در تنگى است، پس خداوند فراخ مى‏كند بر آن تنگى را، پس نزد او مى‏آيند و مى‏گويند تخفيف داده شد از تو اين تنگى به جهت نماز فلان برادر تو و فرمود: خوشحال مى‏شود ميت به ترحم بر او و استغفار براى او؛ چنانچه خوشحال مى‏شود زنده به هديه كه براى او مى‏آورند.
شيخ طوسى و شيخ مفيد و شيخ نجاشى رحمهم الله نقل كردند كه: صفوان بن يحيى كه از اصحاب جناب رضا (عليه‏السلام) است و به تصريح ايشان اوثق اهل زمان خود در نزد اهل حديث بود و عابدترين ايشان شب و روزى صد و پنجاه ركعت نماز مى‏كرد؛ و در سال سه ماه روزه مى‏گرفت و زكات مال خود را هر سال سه مرتبه بيرون مى‏كرد، چون كه او و عبدالله جندب و و على بن نعمان كه هر دو از بزرگان اصحاب حضرت كاظم (عليه‏السلام) بود، در مسجدالحرام جمع شدند و با هم معاهده كردند كه اگر يكى از ايشان مرد باقى مانده؛ نماز او را بكند و روزه او را بگيرد و حج او را به جا آورد و زكات از جانب او بدهد، مادامى كه زنده است، پس آن دو مردند و صفوان ماند و وفا كرد به آن عهد به نيابت آن دو نماز مى‏كرد و روزه مى‏گرفت و حج مى‏كرد و هر چيزى از نيكى و صلاح كه براى خود مى‏كرد براى آن دو رفيق نيز مى‏كرد رحمه‏الله و حشرنا معه.
مخفى نماند كه: از اقسام انفاق به جوارح؛ بلكه به زبان و مال اصلاح مفاسد آحاد اخوان و مفاسد ما بين ايشان است كه در آن تاكيد و ترغيب بسيار شده خداى تعالى مى‏فرمايد: انما المومنين اخوة فاصلحوا بين اخويكم‏٤٣٨ جز اين است كه مؤمنين با يكديگر برادرند، پس اصلاح كنيد بين برادران خود و ايضا مى‏فرمايد فاتقوالله و اصلحوا ذات‏٤٣٩ بينكم از خداى بپرهيزيد و اصلاح نماييد احوالى را كه ميان شما است و از حضرت شعيب حكايت فرمود: كه ان اريد الا الاصلاح مااستطعت٤٤٠ از دعوت كردن شما جز اصلاح غرضى ندارم تا قوه دارم و فرمود: و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون‏٤٤١ خداى تعالى چنين نباشد كه هلاك نمايد قريه را به سبب ظلمى و حال آن كه اهل آن قريه اصلاح كنندگانند.
و در تهذيب شيخ طوسى مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اصلاح حقيقت احوال ما بين خلايق بهتر است از عامه نماز و روزه و در عقاب الاعمال از آن جناب مروى است هر كس راه رود به جهت اصلاح ميان دو نفر صلوات مى‏فرستد بر او ملائكه تا برگردد و داده مى‏شود به او اجر شب قدر و در ارشاد ديلمى از آن جناب مروى است كه نكرده مردى عملى بعد از بپاداشتن واجبات بهتر از اصلاح ميان مردم كه بگويد خيرى را با اشاره به خيرى كند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اگر صلح كنم ميان دو نفر خوش‏تر است نزد من، از آن كه دو اشرفى صدقه بدهم و نيز فرمود: صدقه كه خداوند دوست دارد آن را اصلاح ميان مردم است هرگاه فاسد شدند و نزديكى ميانشان هرگاه از يكديگر دور شوند؛ يعنى آشتى دادن ايشان چون به يكديگر خشم كنند و نيز فرمود به مفضل كه چون ديدى ميان دو كس از شيعه ما نزاعى، پس برطرف كن آن را به دادن مالى از مال من و نيز روايت كرده كه از ابوحنيفه سايق حاج كه پيشرو قافله بود براى پيغام آوردن كه گفت گذشت به ما مفصل و من و دامادم در ميراثى نزاع مى‏كرديم، پس ساعتى بر سر ما ايستاد بعد از آن گفت: به سوى منزل من بيائيد، پس آمدم نزد او، و برطرف كرد فساد را از ميان ما به چهارصد درهم و داد آن را به ما از جانب خود، چون هر يك از ما از ديگرى مطمئن شد كه ديگر دعوى بر او نكند. گفت: آگاه باشيد به درستى كه آن درهم از مال من نيست وليكن امام جعفر صادق (عليه‏السلام) مرا امر كرده، چون دو مرد از ياران ما در چيزى نزاع كنند ميان ايشان اصلاح كنم و منازعت از مال او دفع كنم، پس آن كه دادم از مال ابى عبدالله (عليه‏السلام) است.
و در تفسير قمى مروى است در صفات لقمان كه: ميان دو نفر كه با هم مخاصمه يا مقاتله مى‏كردند نمى‏گذشت، مگر آن كه ميان ايشان صلح مى‏داد و نمى‏گذشت از ايشان تا از يكديگر باز شوند در كتاب جعفريات مروى است كه: اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: احمق‏ترين مردم كسى است كه پر كند مكتوب خود را از ترهات؛ يعنى سخنا بى فايده و كلمات باطله و بيهوده جز آن نبود كه حكما و علما و اتقيا و نيكان مى‏نوشتند. سه چيز كه به آن چهارمى نبود، هر كس باطن خود را نيكو كند خداوند ظاهر او را نيكو مى‏كند و هر كس ما بين خود و خداى تعالى را اصلاح كند، خداى تعالى ميان او و ميان خلق را اصلاح مى‏كند و هر كس همتش در آخرت باشد، خداى تعالى هم او را از دنيا كفايت كند و در كافى چنين است كه هر كس اصلاح كند سريره خود را خداوند علانيه او را اصلاح مى‏كند، در اين خبر اشاره‏اى است به كيفيت دخول در اين امر عظيم كه حقيقت آن مقصد كلى انبيا بود از اصلاح آوردن مفاسد دينى و مالى و عرضى خلايق به نحو اتم و اكمل، چه انسان مصلح بايد ابتدا به اصلاح خود كند، آنگاه به اصلاح نزديك‏ترين خلق به او از فرزند و عيال و به همين نسق تا آن كس كه دستش به او رسد آنگاه به اصلاح ما بين اخوان كه پست‏ترين مراتب اصلاح است بپردازد اما اصلاح خويشتن، پس متوقف است بر اصلاح ايمان و عقايد از مفاسد آن از شرك در ذات و صفات و افعال و محبت و نفاق و سؤ ظن به خداى تعالى در كردارش كه سبب است براى آمدن بسيارى از صفات ذميمه و اخلاق قبيحه كه، پس از اصلاح عقايد بايد در اصلاح آنها بكوشد و پاك كند قلب را از مفاسدى كه خود آن را كسب نموده و صفات خبيثه كه قلب را به آن تيره و تاريك و سخت نموده و آن آئينه عرش نماى الاهى را چركين و سياه كرده كه خداى تعالى آن را سالم و صاف و نورانى و پاك آفريده بود و متوقف است اصلاح آن بر صلاح ماكول و مشروب و لباس و سخن و مسكن و زن و مصاحب و ساير امور كه مزاول و مرتكب آن است، و در امور معاش خود آن را مدخلت داده يا ضرورى بود.
و بالجمله تربيت قوه نباتيه و قوه حيوانيه و تكميل آن به قانون الاهى و آداب شرعيه كه به بعضى از آن در باب ششم اشاره شد نه به نحوى كه غالب خلايق پيشه گرفتند كه از هر چه خواستند و ايشان را خوش آمد مرتكب شوند، هر چه باشد از هر كجا به هر حال در هر چه بر او مترتب شود روى برنگردانند و نه به نحوى كه اهل بدعت سرمشق دهند از تحريم حلال و خراب نمودن بنيه و ضعيف كردن قوه كه مركب سوارى سير انسانى است و امانت الاهى است كه مامور است به حفظ و حراست او، از بيرون رفتن از جاده مستقيمه به طرف افراط يا تفريط كه، نگاهاندنش به آن حد كه از عهده تكليف بر نيايد و سركشش نكند، به نحوى كه در زير بار اوامر و نواهى نيايد، چون به همت عالى و تاييد الاهى رشته اين عمل را به دست آورد و لذتش را چشيده درصدد و اصلاح قلب برآيد و صفات رذيله او را با تامل صادق اگر تواند خود پيدا كند وگرنه با داناى عيب جوى عيب گوى بى غرضى مستفسر شود و ماده و سبب آن صفت را كه از كجا آمده بفهمد و به علم و عمل خود را از آن خلاص كند و فساد او را به صلاح مبدل نمايد.

٤٢٤) سوره بقره ٢ آيه ٢٦١
٤٢٥) سوره قلم ٦٨ آيه ٢٨
٤٢٦) سوره بقره ٢ آيه ١٤٣
٤٢٧) سوره قلم ٦٨ آيه ١٧ و ١٨ و ١٩ و ٢٠
٤٢٨) سوره قلم ٦٨ آيه ٢٢ و ٢٣
٤٢٩) سوره قلم ٦٨ آيه ٢٥ و ٢٤
٤٣٠) سوره قلم ٦٨ آيه ٢٦و ٢٧
٤٣١) سوره قلم ٦٨ آيه ٢٨
٤٣٢) سوره قلم ٦٨ آيه ٢٩
٤٣٣) سوره قلم ٦٨ آيه ٣٠ و ٣١ و ٣٢ و ٣٣
٤٣٤) يعنى هفتاد درهم سود داد.م‏
٤٣٥) يعنى در پيش روى عرش‏خداوند و از طرف راست عرش يا كنايه از نهايت قرب است چنانچه مقربين سلطان در پيش رو يا طرف رسات او باشند منه.
٤٣٦) كسى كه چنگ زند به دامن لطف خداوند از روى نيت صادقه و تكيه كند بر او در جميع كارهاى خود و كسى كه زياد باشد تسبيح او در شب و روز او و كسى كه راضى الخ و كسى كه جزع نكند بر مصيبت تا برسد به او كسى كه راضى باشد به آنچه خدا براى او تقسيم كرده و مهموم نباشد براى رزق خود منه.
٤٣٧) سوره بقره ٢ آيه ٣ و انفال ٨ آيه ٣ و حج ٢٢ و آيه ٣٥ و در چند سوره ديگر اين آيه تكرار شده.
٤٣٨) سوره الحجرات ٤٩ آيه ١٠
٤٣٩) سوره الانفال ٨ آيه ١
٤٤٠) سوره هود ١١ آيه ٨٨
٤٤١) سوره هود ١١ آيه ١١٧


۱۹
کلمه طيبه

ادامه باب نهم: در اقسام صدقه و انفاق به ملاحظه دواعى و غايات، يعنى اغراضى كه به جهت تحصيل آنها صدقه كنند و آنچه آن را دهند و كسى كه بر او انفاق كنند و به ملاحظه هر يكى از اين سه مرحله چند قسم شود، پس در اينجا سه مقام است. شيخ ابوالعلى جعفرى تلميذ شيخ مفيد (قدس سره) و مباشر تغسيل او بعد از فوت او در كتاب نزهه روايت كرده از جناب كاظم (عليه‏السلام) كه فرمود: لازم‏ترين علم براى تو علمى است كه تو را بر صلاح قلب دلالت كند و براى تو فساد او را ظاهر كند. آنگاه آن را به صفات حسنه و خصال پسنديده كه بيشتر كتاب خداوند در مقام بيان مفاسد آن دسته و نهى و زجر و تخويف از آنهاست مزين كند و منافع و مصالح اين دسته و امر و ترغيب به اينهاست و به اين مجاهده تكميل خواهد كرد صلاح مرحله اول را كه اصلاح مفاسد عقايد و منافيات توحيد و ايمان و خود را فارغ و آسوده نداند مگر، پس از سنجيدن خويش به موازين و محك‏ها كه خداى تعالى مقرر فرموده، براى معرفت حق و باطل هر چيز و ظاهر كردن خرابى باطل‏ها كه به صورت حق در آمده به حيله و مكر شياطين جنى و انسى چون در خود آثار صلاح و رشد ظاهر ديد به ديگران پردازد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كه همه شما والى و اميريد و از همه سوال خواهند كرد از رعيت دارى او، و پس از رعاياى داخلى انسان از جوارح و قواى ظاهره و باطنه زن و فرزند از رعايايند، كه بايست در مراقبت حالشان كوتاهى ننمود و مقدور خود را در اصلاح هر يك دريغ نفرمود؛ چنانچه مى‏فرمايد: وأمر اهلك بالصلوة واصطبر عليها٤٤٢ وادار اهل خويش را بر نماز كه عمود دين است و خود نيز نفس را حبس كن بر تحمل مشاق و تعب آن كه به كردار و گفتار ايشان را به سوى خدا آرى فرمود: قوا انفسكم واهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة عليها ملائكة غلاظ شداد٤٤٣ آن گاه ساير خويشان و اقوام كه ايشان را به مضمون و انذر عشيرتك الاقربين٤٤٤ بترسان خويشان نزديك خود را حق تقديمى است در اصلاح مفاسد و آن گاه همسايگان و مصاحبان آنگاه ساير اخوان و در هر يك نيك نظر كند كه سبب تغيير خلقت الاهى است و علت تبديل فطرات اصليه در ايشان كه بر صحت و سلامت و توحيد بود، چيست و از چه راه فساد در آنها داخل شد، كه اگر آن سبب برداشته و آن راه بسته شود، به حالت اوليه خود برگردد و راه فساد در اشخاص مختلف باشد و به دست آوردن آن هر چه كند ثمرى نبخشد و با ايشان آن كند كه با خود كرده، با حفظ درجه و ملاحظه مراتب و داراى اين مقامات آسوده شود از كلفت اصلاح ما بين خود و سائرين، كه خداوند حسب وعده در خبر گذشته خود كافى و متكفل باشد و بر او اندوه و زحمتى نباشد و همچنين از اصلاح ما بين اخوان چه با رساندن به اين مقام نزاع و خصومت كمتر پيدا شود و اگر ديد، سعى كند كه سبب اصلى آن منازعه را پيدا كند، چه بسيار شود كه در دل از ديدن و شنيدن پاره ناملائمات كينه و عداوتى پديد آيد و ريشه كند و درختى شود و ثمرى دهد و تلخ‏تر از حنظل، چون خواهد كه آن را به ديگرى بچشاند، بهانه كند و آنچه در دل دارد ظاهر نكند و به امرى جزئى متوسل شود و او را در آن لباس در آرد، پس مصلح نادان در مقام دفع آن جزئى كوشد و صورت مخاصمه را بر هم نزند و چون سبب غير از آن بود باز در ضمن جزئى ديگر درآيد تا آنگاه كه كار به مقابله كشد و اگر سبب اصلى پيدا شود ماده برخيزد و آن علاقه ايمانى در رشته روحانى كه به سبب و وسيله آن مؤمنين به يكديگر خير رسانند و به خير هر يك ديگرى شريك شود، متصل شود و محكم گردد و اين مختصرى بود در نهايت اجمال در طريقه اصلاح و شرح آن محتاج به رساله على حده است.
قسم سوم: صدقه به خيرات زبان و انفاق به منافع بيان، كه از نعمت خاصه بين نوع انسان است و ثمره اين قسم از اقسام ديگر بيشتر و بهتر و با دوام و نفع عام، چه بعد از نعمت حيات كه اگر بى نعمت هدايت باشد، جز به نقمت و نكال چيزى نيفزايد، راه رسيدن و رساندن به گوهر ايمان و آموختن شرايط و اركان اسباب زيادتى و نقصان و بودن و رفتن آن و ساير صفات جميله و ملكات رذيله و آداب نبوى و شرايع مصطفوى و طريقه مرتضوى و راه اصلاح معاش و زندگانى و چگونگى دفع مضرت و جلب شهوات نفسانى غالبا منحصر به ياد دادن و گرفتن و گفتن و شنيدن است و اگر پاره از آنها گاهى به راه ديگر ميسر شود، باز تمام و تكميل آن منوط به طيب كلام و شنيدن از داناى به حلال و حرام و احكام است و بسيار شود كه به كلمه در مقام شفاعت و يادآورى و دلالت جان‏ها خريده شود و عرضها مستور بماند و مال‏ها محفوظ گردد و بسا باشد از كلامى حق، نفوس‏ها هدايت يابند و به خيرات دنيوى و اخروى راه پيدا كنند، تخمى شود كاشته كه تا روز قيامت شاخ و بر كند و ثمر آرد و ميوه دهد و از اين جهت است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، چنانچه در كتاب جعفريات روايت كرده، كه عملى محبوب‏تر نزد خداوند از گفتار، نيست فرموده انفاق نكرده مؤمن نفقه‏اى محبوبتر نزد خداوند از گفتار.
در منيةالمريد از آن جناب روايت كرده كه: هيچ كس صدقه نداده به مثل علمى كه آن را نشر كرده و در محاسن برقى از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: در تفسير آيه و من احياها فكانما احياالناس جميعا٤٤٥؛ يعنى از سوختن و غرق شدن، پس ساكت شد و فرمود: تاويل بزرگ آيه آن است كه بخواند او را يعنى سوى دين خدا، پس او اجابت كند و در ارشاد ديلمى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: هديه نفرستاد مسلمى براى برادر خود، هديه بهتر از كلمه حكمتى كه زياد كند هدايت او را يا برگرداند او را از چيزى كه او را هلاك كند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: محبوبترين برادران من نزد من آن كس است كه به سوى من عيوب مرا هديه بفرستد. و در تفسير امام حسن (عليه‏السلام) مذكور است كه خداوند وحى كرد به موسى (عليه‏السلام) كه مرا محبوب خلق من كن و خلق مرا دوست من گردان، عرض كرد، پروردگارا، چگونه چنين كنم فرمود: به خاطرشان، آر، نعمت‏هاى مرا تا مرا دوست دارند، پس اگر برگرداند گريخته‏اى از درگاه مرا يا گم شده از حضرتم را بهتر است براى تو از عبادت يك سال كه روز آن را روزه دارى و شب آن را به عبادت بايستى. موسى گفت: كيست اين بنده گريخته از تو؟ فرمود: عاصى سركش، گفت: پس كيست گم شده از درگاه تو؟ فرمود: نادان به امام زمان خود.
در امالى شيخ طوسى مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به ابوذر اى ابوذر، كلمه طيبه صدقه است و در محاسن برقى از آن جناب روايت كرده كه فرمود: قسم به آن كه جانم در دست او است انفاق نكردند مردم نفقه كه محبوب‏تر باشد از گفتار نيك و آيةالله علامه حلى در رساله سعديه از آن جناب روايت كرده كه فرمود: بهترين صدقه، صدقه زبان است كسى عرض كرد: يا رسول الله، چيست صدقه زبان؟ فرمود: شفاعت است كه به آن رها مى‏كنى اسيرى را و نگاه مى‏دارى به آن خون‏ها را و مى‏كشانى به آن نيكى را به سوى برادر خود و از او بدى را بر مى‏گردانى.
و در ثواب الاعمال از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هر كس شفاعت كند براى برادر خود كه از او خواسته خداوند نظر مى‏كند به سوى او، پس مستحق مى‏شود كه خداوند هرگز او را عذاب نكند و اگر شفاعت كرد برادرش را بدون اين كه از او بخواهد براى او است اجر هفتاد شهيد و در كتاب غايات مروى است كه آن جناب فرمود: بهترين شفاعات شفاعت كردن است ميان دو نفر در نكاحى تا آن كه خداوند پريشانى‏هاى كار ايشان را جمع كند و از جمله صدقه زبان دعا كردن است براى برادر مومن در غيبت او هر چيزى كه براى خود و بستگان خود مى‏خواهد، يا آنچه براى او پسنديده و هم ديده به شرطى كه خود متمكن از رساندن آن چيز به او نباشد تا در دعا براى او صادق باشد و اخبار مدح دعا براى برادران دينى و مقدم داشتن آن بر دعاى براى خود؛ چنانچه طريقه ائمه خصوص صديقه طاهره (عليه‏السلام) بود بسيار است، بلكه در كافى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: هيچ مومنى نيست كه دعا كند براى مومنين و مومنات، مگر آنكه رد مى‏كند خداوند بر او مثل كسانى كه دعا كرد بر ايشان از هر مومن و مومنه گذشته از ابتداى روزگار و آنچه بيايند تا روز قيامت و به درستى كه بنده مومنى را امر مى‏رسد كه روز قيامت به سوى آتش برند، پس او را مى‏كشند، پس مومنين و مومنات مى‏گويند پروردگارا اين كسى است كه براى ما دعا مى‏كرد، پس ما را شفيع او گردان، پس خداوند ايشان را شفيع او مى‏كند، پس نجات مى‏يابد و در جمله از اخبار، آن را از حقوق برادر مومن شمردند و ديگر رد غيبت او در مجالسى كه عيب او را گويند و يارى نمودن او در حفظ از آنچه سبب پستى رتبه او شود به هر نحو كه صلاح داند، اگر عيب از كردار است ذكر كند براى آن راههاى صحت و اگر در جوارح است، چون سياهى و كوتاهى و كورى و لالى و نظائر آن بترساند ايشان را از رسيدن به حد كفر به جهت رجوع آن به عيب گرفتن در افعال خداوند حكيم، يا نگذاشتن و منع از اين قسم سخن به نهى صريح يا ذكر حكايت و مثالى و صرف خيالشان از آن و اگر همه راهها مسدود شد به هم زدن مجلس يا بر خواستن خود.
و در ثواب الاعمال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: هر كس رد كند از برادر مؤمن خود غيبتى را كه در مجلسى شنيده خداوند از او هزار در شر را در دنيا و آخرت برگرداند و اين را نيز در اخبار بسيار از حقوق شمردند؛ و ديگر نصيحت برادر مومن است و نشان دادن به او مصالح دين و دنيا و آفات آنها را به ياد دادن، اگر او را جاهل بيند يا ملتفت كردن اگر غافل باشد خصوص اگر او را بيند كه مشرف شده به افتادن در مهلكه و اگر نپذيرد نصايح او را به ملائمت و نرمى با او رفتار كند، تا قبول نمايد و در غرر است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: بهترين برادران تو آن كه نصيحت بيشتر كند و فرمود: صاف نيست دوستى آن كه نصيحت نمى‏كند و فرمود: نصيحت ثمره محبت است و آن نيز داخل در حقوق است و ديگر شكر نعمت او به زبان اگر عاجز باشد به مكافات به مثل آن؛ چنانچه در اخبار بسيار رسيده و در سرائر از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هر كس كوتاه شود دستش از مكافات پس دراز شود زبانش به شكر؛ و ديگر رد سلام؛ چنانچه در دعوات سيد راوندى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه فرمود: امر تو به معروف صدقه است و نهى تو از منكر صدقه است و رد تو سلام را صدقه است و ديگر ظاهر نمودن آنچه در قلب را حج دانسته براى مومن در مقام استشاره و از او اعتقاد خود را پنهان كردن.
در عدةالداعى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: تصدق كنيد بر برادر مومن به علمى كه او را به راه راست برساند و به راى كه رخنه كار او را استوار كند؛ و گذشت حديث ابوذر در قسم دوم و ديگر ذكر كردن صفات پسنديده و كردار نيك او است در غياب او. در غرر از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) نقل كرده كه فرمود: ذكر كن برادر خود را وقتى كه غائب است به آنچه دوست دارى تو را به آن ذكر كند و در امالى از آن جناب مروى است كه فرمود: ذكر كنيد برادر خودتان را هنگامى كه غايبند از شما به نيكوترين چيزى كه دوست داريد شما را ذكر كنند، چون از ايشان غايب شديد.
قسم چهارم: انفاق است به امور خارجيه از مال و غيره و كامل اين قسم به حسب عمل مشكل‏ترين اقسام است در غالب ناس؛ چنانچه كامل قسم سابق مشكل‏تر بود به ملاحظه تحصيل، چه بيشتر مردم هم مانع داخلى دارند و در دادن مال كه آن بخل نفسانى است كه برگشت آن به سؤ ظن به خداوند است كه به وعده فرموده خود كه عوض آنچه را در راه او دهند خواهد داد وفا نخواهد كرد؛ چنانچه مى‏فرمايد: واحضرت الانفس الشح٤٤٦ حاضر كرده شده نفسها مر بخل و لئامت را؛ يعنى نفسهاى او ميان مطبوع و محبوب است بر بخل به نحوى كه هر وقت مقام گذشتن از حقى يا مالى شود، سجيه بخل حاضر و مانع است محتاج تباهل در ضرر ظاهرى آن نيست و هم مانع خارجى يعنى شيطان جنى و انسى؛ چنانچه خداى تعالى مى‏فرمايد بعد از امر به انفاق و شرائط آن الشيطان يعدكم الفقر و يأمركم بالفحشاء والله يعدكم مغفرة منه و فضلا و الله واسع عليم‏٤٤٧ شيطان وعده مى‏دهد به شما درويشى و بى چيزى را و امر مى‏كند شما را به بخل و خداوند وعده مى‏دهد شما را در انفاق آمرزيدن از نزد خود و فزونى در مال، و خداوند تمام عطا و دانا است به مقدار جزاى هر كسى هم عوض آنچه داده در دنيا دهد هم در آخرت به هر دو تواناست بخل نكند بدهد و بيش از داده تو دهد، دانا است به آنچه به جاى خود به مقدار خود نهد و به اين جهت است كه اين عمل را سيد اعمال نامند.
چنانچه صدوق در خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده كه فرمود: سيد اعمال سه خصلت است انصاف دادن تو مردم را از نفس خود و مواسات برادر در راه خدا و ذكر خداوند در هر حال و در كافى نقل كرده و مواسات برادر در مال و در آخر حديث نيست، يعنى مراد از ذكر سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر٤٤٨ وليكن اگر وارد شد بر تو چيزى كه خداى امر كرده به آن بگيرى و هرگاه وارد شود بر تو چيزى كه نهى فرموده از آن واگذارى و گاهى آن را اشد ماابتلى به المؤمن٤٤٩ سخت‏تر چيزى كه امتحان شده به او مؤمن شمردند؛ چنانچه در كتاب خصال و غايات و مشكات از آن جناب و حضرت باقر و صادق (عليهماالسلام) روايت شده و گاهى آن را اشد ماافترص الله على خلقه٤٥٠ سخت‏تر چيزى كه خداى بر خلقان واجب كرده دانستند؛ چنانچه در كافى و مصادفةالاخوان صدوق مروى است، بلكه آن را از آن سه چيز شمردند كه اين امت طاقت آن را ندارند. مواسات برادر مومن است در مال، الخ.
و در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: امتحان نكرده خداوند بندگان را به چيزى كه سخت‏تر باشد بر ايشان از دادن دراهم؛ و بعضى گفتند مراد از فحشاء در همه جاى قرآن زناء است جز در آيه گذشته كه مقصود بخل است چه خوش فرموده شيخ مفسرين ابوالفتح كه در اينجا دو وعده است يكى از خداى، يكى از شيطان وعده شيطان غرور باشد و وعده خداى تعالى متضمن سرور؛ وعده شيطان وسواس و تخييل و وعده خداى تعالى وحى و تنزيل وعده خداى به عوض و ثواب باشد و وعده شيطان چون سراب؛ وعده خداى تعالى نور و سرور باشد و وعده شيطان كذب و زور و وعده خداى تعالى با اخلاف باشد از خلف و آن عوض باشد و وعده شيطان از خلف و آن خلاف باشد خداى تعالى خلف دهد شيطان خلاف كند، پس به وعده شيطان مغرور مشو كه او تو را دشمن است ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا٤٥١ او تو را دشمن و تو او را دشمن بدار لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين٤٥٢ و او تو را به معصيت مى‏خواند و از درويشى مى‏ترساند و به وسوسه‏ات مى‏رنجاند و خداى تعالى تو را مى‏نوازد و كار تو را مى‏سازد وعده خوبت مى‏دهد مرتبه بلندت مى‏نهد، شقاوت باشد از اين بگريختن و بدان آويختن شيطان در خيشتن مفلس است تو را وعده مى‏دهد و خداى جل جلاله توانگر است و خداوند فضل تو را وعده مغفرت و فضل مى‏دهد و اخبار متعلقه بصدقه مال متفرقا گذشت و معلوم شد كه لقمه نان و نصف دانه انگور نيز در محلش با اثر و ثمره است و از طرف زيادى حدى ندارد، و جماعت بسيارى صدقه به تمام مال را جائز دانسته‏اند خصوص از كسى كه عيال ندارد و مقام توكل و يقينش تام و حد وسط مقدم داشتن برادر مسلم است بر خود به آنچه احتياج او به آن بيشتر است از تو يا به قدر توست.
مفسرين در بيان نزول آيه شريف و يؤثرون على أنفسهم و لو كان بهم خصاصة٤٥٣ كه در مدح انصار است كه ديگران را بر نفس خود مى‏گزيدند هر چند در ايشان فقر و حاجت بود گفتند نازل شد در هفت نفر، كه روز احد تشنه بودند، پس آبى آوردند كه كفايت يكى از ايشان را مى‏كرد، پس يكى گفت بده به فلان آن شخص حواله به ديگرى كرد تا آن كه آب بر هر هفت نفر دور زد و همه تشنه مردند و بعضى گفتند و در مشكات طبرسى مروى است كه: كسى كله بريان كرده بود به جهت يكى از صحابه فرستاد گفت: فلان برادرم با عيالش به اين محتاج‏ترند؛ پس به نزد او فرستاد و همچنين آن شخص براى ديگرى تا آن كه به هفت خانه و به روايتى به نه خانه گذشت و برگشت به خانه اولى، پس آيه نازل شد و گذشت از كافى كه چون ابان بن تغلب سؤال نمود از جناب صادق (عليه‏السلام) از حق مومن بر مؤمن فرمود: اى ابان، اين كه قسمت كنى با او نصف مال خود را، پس نظر فرمود و ديد كه حالت او تغيير كرده، پس گفت: اى ابان، آيا نمى‏دانى كه خداوند عزوجل ذكر فرموده مؤثرين على انفسهم٤٥٤ را هرگاه تو قسمت كردى با او هنوز ايثار نكردى ايثار آن گاه كنى كه از آن نصف ديگر به او دهى.
و در خصال مروى است كه جناب صادق (عليه‏السلام) فرمود: به ابوهارون مكفوف، بدرستى كه خداى تعالى سوگند خورده به ذات مقدس خود كه در جوار خود خائن را جاى ندهد، گفت: خائن كيست؟ فرمود: آن كه پنهان كند از مؤمن درهمى را يا حبس كند از او چيزى از امر دنيا، ابوهارون گفت: پناه مى‏برم به خداوند از غضب خدا؛ و در كتاب مجموع الرايق و غيره از يقطين والد على مروى است كه گفت: والى شد بر ما مردى در اهواز كه از منشيان يحيى بن خالد بود و بر من باقى مانده بود از ماليات آن قدر كه در دادنش هر چه نعمت داشتم مى‏رفت و ملكم از دستم بيرون مى‏شد و گفته شد كه او قائل به امامت و از شيعيان است و من ترسيدم او را ملاقات كنم كه مبادا به نحوى كه گفتن نباشد، پس بيفتم در ورطه كه در او براى من از آن خلاصى نباشد، پس از اهواز به طرز فرار بيرون رفتم به سمت مكه چون از حج خود فارغ شدم راه خود را از مدينه قرار دادم، پس داخل شدم بر حضرت صادق (عليه‏السلام) و گفتم اى آقاى من، والى شده بر بلد ما، فلان پسر فلان، پسر فلان و به من رسيده كه او از مواليان شما اهل بيت است و ترسيدم كه او را ملاقات كنم از ترس آن كه راست نباشد، آنچه به من رسيده و در آن ملاقات بيرون رفتن من باشد از ملكم و زايل شدن نعمتم، پس فرار كردم از او به سوى خداى تعالى و به سوى شما فرمود: باكى نيست بر تو و نوشت رقعه كوچكى: بسم الله الرحمان الرحيم ان لله فى ظل عرشه ظلالا، لا يملكها الا من نفس عن اخيه المؤمن كربة و اعانه بنفسه اوضع اليه معروفا و لو بشق تمر و هذا اخوك والسلام
به درستى كه براى خدا در سايه عرشش سايه‏بانها است كه مالك نمى‏شود اينها، را جز كسى كه برهاند برادر خود را از غمى و آسايش دهد او را از آن و يارى كند او را به جان خود و يا كار نيكى كند به او هر چند به پاره يا نصف خرمايى باشد و اين شخص برادر توست، پس آن رقعه را مهر كرد و به من داد و امر كرد كه آن را به او برسانم، پس چون برگشتم به بلدم شب به منزل او رفتم، پس اذن خواستم و گفتم: رسول حضرت صادق (عليه‏السلام)، پس ناگاه ديدم او را كه بيرون آمد به سوى من با پاى برهنه، پس چون چشمش به من افتاد بر من سلام كرد و ميان دو چشم مرا، بوسيد پس گفت: اى سيد من، تو رسول مولاى منى گفتم: آرى، گفت: فداى تو چشمانم، اگر راست گويى، پس گرفت دست مرا و گفت اى سيد من، به چه حال گذاشتى آقاى مرا، گفتم به خوبى گفت والله، گفتم والله، تا آن كه سه كرت اين سخن را بر من رد كرد، پس به او رقعه را دادم، پس خواند آن را و بوسيد و بر چشمانش گذاشت، پس گفت اى برادر، بفرما امر خود را، گفتم در دفتر بر ذمه من چند هزار درهم است و در او تمام شدن و هلاكت من است، پس دفتر را طلبيد و محو كرد آنچه بر من بود در آن و به من خطى داد در برائت ذمه از آنها، پس طلبيد صندوقهاى مال خود را بالمناصفه با من تقسيم كرد، پس طلبيد اسب‏هاى خود را يكى را خود مى‏گرفت و ديگرى را به من مى‏داد و آنگاه جامه خود را طلبيد يك جامه خود بر مى‏داشت و يك جامه را به من مى‏داد تا اين كه جميع مايملك خود را با من تنصيف كرد و پيوسته مى‏گفت اى برادر، آيا خوشنود شدى و من مى‏گفتم آرى قسم به خدا و افزوده شد بر سرورم، چون ايام موسم حج شد، گفتم والله هر آينه تلافى نمى‏كنم اين برادر را به چيزى كه محبوبتر باشد نزد خدا و رسولش از بيرون رفتن به سوى حج و دعا براى او و رفتن خدمت سيد و مولاى خودم و شكرگذارى او در نزد آن جناب و خواهش كردن از آن جناب دعا در حق او، پس رفتم به سوى مكه و قرار دادم راه خود را بر آن جناب چون داخل شدم بر حضرتش، ديدم سرور را در رخسار مباركش و فرمود: اى فلان، چه شد كار تو با آن مرد، پس مشغول شدم به عرض نمودن خبر خودم را به او؛ و رخسار آن جناب مى‏درخشيد از خوشحالى و سرور در آن ظاهر مى‏شد، پس گفتم: اى آقاى من، تو را در آنچه داد خشنود كرد، خداوند او را در جميع كارهايش مسرور كند. فرمود: آرى، مسرور كرد، قسم به خدا به تحقيق كه مسرور كرد پدرهاى مرا، قسم به خدا به تحقيق كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را مسرور كرد؛ قسم به خداوند به تحقيق كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مسرور كرد، قسم به خداوند به تحقيق كه خداوند را در عرشش مسرور كرد.
و در رساله اهوازيه جناب صادق (عليه‏السلام) مذكور است كه: شنيدم از پدرم كه خبر مى‏داد از آباء كرامش از اميرالمؤمنين كه او شنيد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى‏فرمود: به اصحابش؛ ايمان نياورده به خداوند و به روز باز پسين كسى كه شب را سير به سر آورد و همسايه او گرسنه باشد، پس گفتيم: هلاك شديم ما يا رسول الله، فرمود: از باقى مانده غذاى خود و از باقى مانده خرماى خود و روزى خود و از كهنه‏ها و جامه مستعل خودتان، كه به آنها غضب پروردگار را خاموش كنيد؛ بعد از كلمات بسيار باز فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرانش از على از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: هر كه برادر مؤمن خود را از برهنگى بپوشاند، خداوند او را از سندس بهشت و استبرق و حرير بپوشاند. او پيوسته فرو مى‏رود در خشنودى خداوند مادامى كه يك تار جامه بر تن او باشد، و كسى كه طعام دهد برادر مؤمن خود را از گرسنگى بخوراند، خداوند او را طعام بهشتى؛ و كسى كه او را از تشنگى سيراب كند خداوند او را از رحيق مختوم‏٤٥٥ سيراب مى‏كند و كسى كه تزويج كند برادر مومن خود را زنى كه انس بگيرد به او از او استراحت نمايد خداوند او را از حورالعين تزويج مى‏كند و انس مى‏دهد او را به هر كس كه دوست دارد؛ او را از صديقين اهل بيت (عليهم‏السلام) قرار مى‏دهد و اخبار در فضيلت اطعام و سيراب نمودن و پوشاندن و جاى دادن و زن دادن و قرض دادن و اداى قرض كردن و امثال اينها زياده از آن است، كه در اينجا جمع گردد مقصود از مقدارى كه ذكر مى‏شود تنبيه و مثال است و مناسب است ختم كنيم به خبر شريفى كه سزاوار است با قلم نور بر پيشانى حور نوشته شود.
علامه مجلسى در بحار از جابر جعفى روايت كرده خبرى طولانى كه متضمن است معجزه غريبه، از حضرت سجاد و باقر (عليهماالسلام) و بيان مقامات عاليه ائمه (عليهم‏السلام) و در آخر آن خبر است، كه: جابر گفت: اى سيد من، هر كس نشناسد اين امر امامت را به نحوى كه وصف كردى و بيان فرمودى جز آن كه در او محبتى باشد و اعتقاد دارد به فضل شما و بيزارى مى‏جويد از دشمنان شما، حال او، چگونه است، حضرت سجاد (عليه‏السلام) فرمود: در حال خوبى خواهند بود تا آن گاه كه بالغ شوند؛ يعنى كامل و عاقل و عارف شوند. جابر گفت: گفتم: يابن رسول الله، آيا بعد از اين؛ يعنى معرفت كامله به حال ائمه (عليهم‏السلام) آيا چيزى هست كه ايشان را مقصر كند فرمود: آرى هر گاه در حقوق برادران خود كوتاهى كنند و ايشان را در مالهاى خود و در كارهاى نهانى و آشكاراى خود شريك نكنند و متفرد نكنند خود را در متاع دنيا بى ايشان، پس در اينجاست كه خير از مردم برطرف شود چون پوست از گوشت جدا شود و برسد به او از آفات اين دنيا و بلاهاى او آنقدر كه نتوان او را تحمل نمود و طاقت داشت از دردهاى در نفس او و رفتن مال او و پريشان شدن كار او به جهت آنچه كوتاهى كرد در نيكى برادران خود؛ جابر گفت: پس سخت مغموم شدم و گفتم: اى فرزند رسول، خدا چيست؟ حق مومن بر برادر مومن او، فرمود: خوشحال شود به جهت خوشحالى او؛ هرگاه خوشحال شود و محزون شود به جهت حزن او؛ هرگاه اندوهگين شود و تمامى كارهاى او را بگذراند و آنها را انجام دهد و از چيزى از مالهاى فانيه دنيا، فائده نبرد جز آن كه به او مواسات كند تا اين كه سير كنند در خوبى و بدى بر يك نسق، گفتم: اى آقاى من، از چه جهت خداوند واجب گرداند اين همه را براى مومن بر برادرش، فرمود: زيرا كه مومن برادر مومن است از پدر او و مادر او بر اين امر، يعنى امر تشيع برادرش نخواهد شد، با آن كه به مايملك خود سزاوارتر باشد. جابر گفت: سبحان الله، چه كسى قدرت دارد بر اين كار فرمود: آن كه مى‏خواهد نكوبد درهاى بهشت را و در برگيرد حوريان خوش سيما را و با ما در درالسلام جمع شود. جابر گفت: گفتم: هلاك شدم يابن رسول الله، زيرا كه كوتاهى مى‏كردم در حقوق برادرانم و نمى‏دانستم كه بر تقصير اين همه بر من وارد مى‏آيد و نه لغزشى، من به سوى خداوند، اى فرزند رسول خدا، از آنچه از من شده از تقصير در رعايت حقوق برادران مؤمنين من توبه مى‏كنم.
قسم پنجم: از اقسام انفاق و صدقه، دست بر داشتن و ترك كردن و درگذشتن است به دل و دست و زبان و اگر اول به آن دو ميسر نشد، از هر حقى كه او راست بر برادر مؤمن خود، از هر جا كه پيدا شده باشد از كشتن كسى از او يا زدن يا جراحتى به او و يا تلف كردن مالى يا بردن عرضى به فحش يا غيبت يا تهمت يا سعايت يا نكردن اطاعت و نبردن فرمانى، خصوص در جايى كه واجب باشد، چون فرزند و بنده و زن و اجير بالنسبه به فرمايشات والدين و آقا و شوهر و مستاجر و به شروطى كه در محلش مذكور است و حق بر هر كس وارد آمده باشد، جز آن كس كه انتقام نكشيدن از او باعث تجرى و سبب طغيان و زيادتى تعدى او شود؛ و اگر آن شخص در مقام معذرت و اظهار پريشانى و طلب عفو و گذشت برآمد و بر رجحان صدقه افزوده خواهد شد، بلكه در آن وقت او را بر صاحب حق اولى، حقى پيدا شود، چنانچه در اخبار بسيار وارد و به بعضى اشاره خواهد شد و از آن بالاتر آن كه او را ابدا حقى بر ديگرى نباشد، در ضرر و اذيت رساندن به او جايز نباشد، جز آن كه به جهت اغراض دنيويه ميل به اذيت كند و بر آن توانا باشد، و محض رضاى خداوند خود را از آن نگاه دارد و اين را صدقه بر او شمارد و بالجمله خداى در سوره نسا مى‏فرمايد: و من قتل مؤمنا حظا فتحرير رقبة مؤمنة و دية مسلمة الى اهله الا ان يصدقوا٤٥٦ هر كه بكشد مؤمنى را بى قصد، پس واجب است بر او آزاد كردن بنده مومن و فرستادن خون بهاى به سوى اهل او و مگر آن كه صدقه كنند و ببخشند؛ بلكه قاتل عمدى را كه مستحق قصاص است خداوند او را برادر مقتول خوانده در سوره بقره كه فمن عفى له من اخيه شى‏ء٤٥٧ اگر ورثه مقتول از قصاص بگذرند و به ديه قناعت كنند فاتباع بالمعروف٤٥٨ قاتل در دادن مسامحه نكند و ورثه در گرفتن تشدد ننمايد.
در تفسير شيخ ابوالفتوح مروى است كه: در عهد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مردى، مردى را بكشت؛ او را پيش رسول آوردند رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) او را به ولى مقتول داد، آن گه گفت: هيچ ممكن نباشد كه عفوش كنى گفت: از دلم بر نيايد گفت: ديه بستان، گفت نه جز قصاص نكنم رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: پس تو مثل او باشى مرد گفت: يا رسول الله، عفوش كردم و ايضا فرمود: و ان كان ذو عسره فنظرة الى ميسرة و ان تصدقوا خير لكم‏٤٥٩ اگر مديون شما فقير و تنگدست باشد، پس او را مهلت دهيد تا وقت توانگرى و اگر از راس المال خود دست كشيد، پس آن بهتر است براى شما و اين واگذاشتن را صدقه ناميد و در كتاب جعفريات از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به ابوذر، نگاه‏دار اذيت خود را از مردم، پس به درستى كه آن صدقه‏اى است كه تصدق مى‏كنى به آن از جان خود؛ و نيز در آنجا مروى است از آن جناب فرمود: هيچ زنى نيست كه تصدق كند بر شوهر خود پيش از آن كه ملاقات كند شوهر او را، يعنى از صداق خود درگذرد، مگر آن كه براى او به هر دينارى آزاد كردن بنده‏اى نوشته مى‏شود.
در خصال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: سه چيز است، هر كس داراى آنها باشد به كمال رسانده خصال ايمان را، كسى كه صبر كند بر ظلم و فرو خورد خشم خود را به چشم داشتن رسيدن مزد خداوند و عفو كند و بيامرزد؛ خواهد بود از كسانى كه داخل مى‏كند او را خداوند عزوجل در بهشت بى حساب و او را شفيع مى‏كند در مثل ربيعه و مضر و اذا ما غضبوا هم يغفرون٤٦٠ و اين ذيل آيه شريفه است كه در سوره شورى است و غرض استشهاد به آن است كه خداوند فرموده و ما عند الله خير و أبقى٤٦١ آنچه نعم كه در نزد خداوند است بهتر از متاع دنيا است، كه در دست شماست و با داوم‏تر است و آن نعمت‏هاى ذخيره كرده در نزد خود براى اصنافى مقرر فرموده كه در آنجا ذكر مى‏فرمايد. يكى از آنها كسانيند كه چون غضب كنند بيامرزند و غفران همان عفو است با زيادتى پوشاندن آن جرم و خلاف را از مطلع شدن احدى بر آن حتى از نفس خودش به اين كه به او بگويد تو فلان كار كردى، يا به نحوى بنماياند كه من فهميدم تو چه كردى و موأخذه نكردم، چه در اين حال آن بيچاره مبتلاست به عار خلاف و تلخى حيا كه قابل برداشتن نيست و در سلك همان آيات است كه مى‏فرمايد: فمن عفا و اصلح فاجره على الله٤٦٢ هر كه عفو كند و ميان خود و آن كه بر او ستم كرده اصلاح كند مزد او با خداست و اين مدح براى عفو منافى نيست آنچه را كه بعد از آن فرموده و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل٤٦٣ هر كه نصرت طلبد و يارى جويد بعد از ستم كردن بر او پس بر اين گروه راهى نيست، يعنى عفو نكند؛ و در مقام انتقام برآيد چه شايد عفو در آنجا باشد، كه ظالم نادم شده و انتقام در آنجا كه بر ظلم خود ايستاده يا عفو از حق خود است و انتصاب براى حق اخوان به انتصاب در اول كار عفو بعد از تسلط و اقتدار و در غرر است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: عفو زكات ظفر يافتن است. عفو بهترين احسانهاست.
و در مصباح الشريعه است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: عفو هنگام قدرت از طريقه مرسلين و پرهيزكاران است و تفسير عفو آن است كه در ظاهر ملزم نكنى رفيق خود را در جرمى كه كرده و فراموش كنى از اصل آنچه به تو رسيده در باطن و بيفزايى نيكى‏هاى خود را و نمى‏يابد راه اين درجه را جز كسى كه خداوند او را عفو فرموده و آمرزيده آنچه پيش كرده از گناهان و آنچه، پس از آن خواهد كرد و زينت داده او را به اكرام خود و پوشانده او را از نور بهاء خود؛ زيرا كه عفو و غفران دو صفتند از صفات خداوند عزوجل كه آن را به وديعت گذاشته در نهانى دلهاى برگزيده‏هاى خود تا متخلق شوند به اخلاق خالق خودشان و چنين گردانيد ايشان را كه مى‏فرمايد: خداى عزوجل و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر الله لكم و الله غفور رحيم‏٤٦٤ هر آينه عفو كنند و درگذرند آيا دوست نمى‏داريد كه بيامرزد خداوند مر شما را و خداوند آمرزنده و مهربان است و كسى كه عفو نكند از بشرى مانند خود، چگونه اميد دارد عفو پادشاه جبار را، و نبى (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در مقام حكايت از پروردگار خود كه امر نمود او را به اين خصلت‏ها پيوند كن به آن كه از تو بريده و عفو كن از آن كه تو را ظلم نموده و بخشش كن به آنكه تو را محروم داشته و نيكى كن به كسى كه با تو، بدى كرده و خداى ما را امر نموده به پيروى و مى‏فرمايد و ما ءاتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا٤٦٥ آنچه نبى داده به شما از اوامر الاهى، پس بگيريد آن را و آنچه نهى كرده شما را از آن، پس نگاه داريد خود را از كردن آن و عفو سر خدا است در دلهاى خواصش از كسانى كه آسان كرده بر ايشان سر خود را و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمود: آيا عجز دارد يكى از شماها كه بوده باشد، مثل ابى ضمضم گفتند: يا رسول الله چه كاره بود ابوضمضم فرمود: مردى بود پيش از شما چون صبح مى‏كرد مى‏گفت بار خدايا من صدقه كردم به عرض خودم بر مردم، يعنى هر كسى در حق من هر چه خواهد بگويد من راضيم محض رضاى خدا كه براى خاطر من به جهنم نروند، البته چنين كس بعد از شنيدن، چيزى در دل نگيرد چه رسد به آن كه در مقام مؤاخذه برآيد، يا آن گاه درگذرد.
و ابن ابى جمهور در عوالى اللئالى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: آيا عجز دارد يكى از شماها كه براى او دو نصيب باشد از اجر؛ كسى گفت: چگونه مى‏شود از آن فرمود، چون صبح شد بگويد: بار خدايا من تصدق كردم به عرض خودم بر بندگانت و در جامع الاخبار مروى است كه روز قيامت منادى ندا كند كه هر كس اجرش بر خداوند است، پس داخل بهشت شود. تعبير از اين قسم انفاق در آيات و اخبار به اسامى بسيارى شده چون عفو و غفران و صفح و سير عتب و كف اذى و لين و اغضا و تعامى و تغافل و كتمان سر و كظم غيظ و ابراء ذمه و اسقاط حق و احتمال اذيت و انظار معسر و اينها با هم فرقى دارند، كه مقام ذكر آن و نقل تمام اخبار متعلقه به اينها نيست و يكى از آنها ترك استقصا است، يعنى مداقه نكردن در حساب و مسامحه كردن در آن به نحوى كه از بعضى درگذرند و از قلم بيندازد اگر چه در طريقه تجار و كسبه و اهل حساب آن را به منزله گناهى كبيره دانند كه اگر فلسى از حساب بيفتد يا مديون متمكن از دادن نشود به همه اقسام تضييع و بد گفتن و هتك حرمت راضى و از آن نگذرند و گذشتن از آن را صدقه ندانند و از احسان نشمارند؛ بلكه آن را قبيح دانند كه حساب بايد صاف باشد و بالتمام بايد داد و گرفت، به خلاف دستورالعمل و فرموده حضرت صادق (عليه‏السلام)، چنانچه در مشكات شيخ طبرسى است كه حماد بن عثمان گفت: در خدمت آن جناب بودم كه مردى از اصحاب ما؛ داخل شد، پس حضرت به او فرمود: چه شد كه برادرت از تو شكايت مى‏كرد، گفت: شكايت مى‏كرد كه من حق خود را بالتمام گرفتم. حضرت فرمود: گويا تو چون استقصاء كردى حق خود را از او بدى نكردى به او خبر ده مرا آنچه را كه خداوند ذكر فرموده و يخافون سؤ الحساب٤٦٦ مى‏ترسند از حساب بد آيا ترس دارند كه خداوند جل ثنائه خيانت كند به ايشان، يعنى طاعت زياد را كم و جرم اندك را بسيار شمرد، نه والله از اين نترسيدند جز اين نيست كه ترسيدند از استقصا مداقه در حساب، پس ناميد خداوند آن را سؤالحساب حساب بد يا بدى حساب آرى، هر كس استثقاء كند از برادر خود به تحقيق كه به او بد كرده و در دعاى سى و نهم صحيفه كامله حضرت سجاد (عليه‏السلام) مى‏فرمايد:
اللهم و ايما عبد (محب لك و لاوليائك) نال منى ما خطرت عليه و انتهك منى ما حجزت عليه فمضى بظلا متى ميتا او حصلت لى قبله حيا فاغفر له ما الم به منى واعف له عما ادبر به عنى و لا تقفه على ماارتكب فى و لاتكشفه عما اكتسب بى و اجعل ما سمحت به من العفو عنهم و تبرعت به من الصدقة عليهم ازكى صدقات المتصدقين و اعلى صلات المتقربين و عوضنى من عفوى عنهم عفوك و من دعائى لهم رحمتك حتى يسعد كل واحد منا بفضلك و ينجو كل منا بمنك‏٤٦٧
بار خدايا هر آن بنده دوست دار تو و اولياء تو كه دريافت از من چيزى را كه حرام كردى بر او و دريد از ناموس من چيزى را كه باز داشتى او را از آن، پس ما مظلمه كه از من در نزد او بود از دنيا درگذشت يا حاصل شده كه حق من است نزد او، در حالتى كه زنده است، پس بيامرز مر او را آنچه فرود آيد به او از مكافات عملش از جانب من و عفو كن او را از آنچه او باز كرده بود از من و نگاهش مدار روز قيامت بر آنچه مرتكب شده در حق من و رسوا مكن او را از آنچه به جا آورد از بديها با من و بگردان آنچه جود و كرم به آن از عفو نمودن از ايشان و تبرع نمودم به آن از صدقه كردن بر ايشان پاكيزه‏ترين صدقه‏هاى صدقه كنندگان و بهترين هديه‏هاى نزديكى جويندگان و عوض ده مرا از عفو كردن من از ايشان عفو كردن تو مرا و از دعا كردن من ايشان را رحمت كردن تو مرا تا اين كه شوند هر يك از ما به فضل تو و نجات يابند هر يك از ما به نعمت تو.
چگونه عفو از حق بهتر و پاكيزه‏ترين صدقه‏ها نباشد و حال آن كه دور است، از بيشترين مفاسد صدقه از ريا و سمعه و منت و اذيت و غير اينها و دارا است. غالبا بيشتر شروط قبول آن را و ثمرش كه نجات از شدايد دوزخ و عذاب برزخ و افتضاح قيامت است مقدم است بر جميع منافع و خيرات و صدقه گيرندگان از صدقه مى‏برند از حفظ مال و جان و عرض و رسيدن به لذايذ و مشتهيات و امثال آن در جنب آن منفعت قدرى و رتبه ندارند و در حالات بلال، مذكور است كه او اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را توقير و احترام مى‏كرد، چندين برابر احترامى كه از ابى بكر مى‏كرد، پس به او گفتند تو كفران كردى حق نعمت ابى بكر را كه تو را خريده و آزاد كرده و تو را از عذاب بندگى رها نمود و جانت و كسبت را به تو واگذاشت و على (عليه السلام) با تو كارى نكرد و تو او را بيشتر تعظيم مى‏كنى اين كفران نعمت است. گفت: پس بايد ابوبكر را بيش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) احترام كنم، زيرا كه مرا آزاد كرده گفتند: نسبتى ندارد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بهترين خلق خداست. گفت: على (عليه‏السلام) هم نفس بهترين خلق خداست، پس گفت: ابوبكر خواهش ندارد آنچه شما خواهش مى‏كنيد؛ زيرا كه مى‏داند او از حق آن حضرت آنچه را كه شما نمى‏دانيد و اين كه حق آن جناب بزرگتر است، زيرا كه ابوبكر نجات داده مرا از عذاب بندگى كه اگر بر من مستمر بود و صبر مى‏كردم بر او هر آينه مى‏رسيدم به جنت عدن و على (عليه‏السلام) نجات داد مرا از بندگى عذاب ابدى و مقرر فرموده به جهت موالات من او را و تفضيل من دادن او را نعيم جاودانى و اگر عفو از مظالم با قدرت بر مقاصه و تلافى باشد، چون مخالفت زير دستان و بندگان و فرزندان و زنان و عصيان ايشان مر موالى و پدران و شوهران را كه توانند پاداش آن كار بد را به ايشان كنند، شأن صدقه عفو، بالا گيرد، بلكه اگر آن تعدى و خلاف به سر حد حرام شرعى نرسد، چون نافرمانى رعايا سلاطين و حكام را باز صدقه از ايشان بهترين صدقات باشد، چه بهترين صدقه هر كس چيزى باشد محبوب كه يافت نشود جز در نزد او و گيرنده را راهى نباشد به سوى آن چيز الا به توسط او و آن مختلف شود به حسب اشخاص مثلا صدقه زارع، زرع او است كه در نزد غيرى نباشد نه دعا كردن و خدمتى نمودن و از عالم علم او نه مال كه يافت مى‏شود در نزد غير او و صاحب راى صائب راى او است در محل حاجت و بر اين قياس پسنديده از هر كس آن است كه در راه خدا بدهد و بگذرد آنچه را كه جز در نزد او نيابند و از غير او صورت نپذيرد؛ و از اين جهت عفو سلاطين و امثال ايشان را خداى شكر نعمت قدرتى قرار داده كه به ايشان مرحمت فرموده و در عيون از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: سزاوارترين مردم به عفو كردن تواناترين ايشانند به عقوبت. و در غرر است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: عفو نيكوترين احسانهاست و اگر كسى خود را به آن مقام رساند كه از خود بزرگتر را پدر داند و برابر را برادر شمارد و زير دست و كوچك را فرزند انگارد، در گذشتن از كردار بد ديگرى به سختى نيفتد.
در رساله حقوق حضرت سجاد (عليه‏السلام) مروى است كه در تحف‏العقول در ذكر حق اهل بيت (عليهم‏السلام) چنين فرمود: كه قرار ده جميع ايشان را در نزد خود در منزلت و رتبه خويش بزرگشان به منزله والد و صغيرشان به منزله ولد وسط ايشان به منزله برادر. و در خصال و فقيه چنين نقل كرده كه بايد بوده باشد پيرانشان به منزله پدر و جوانهايشان به منزله برادران و خواهران تو و عجوزهايشان به منزله مادر تو و كوچكانشان به منزله اولاد تو؛ و بالجمله هر قدر قدرت و توانائى بر انتقام و مكافات بيشتر باشد عفو از او پسنديده‏تر و محبوب‏تر و با بقاى نعمت قدرت كه در اداى شكر آن كه جز عفو چيزى نباشد كوتاهى نكرده به شرط آن كه آن حق از او و متعلق به نفس او باشد، چه اگر از ديگرى باشد، بايد حق را گرفته به صاحبش برساند و داد مظلوم را از ظالم بستاند و اين دو تكليف بزرگ كه گذشت از حق خويش و گرفتن حق مظلوم؛ بلكه حفظ او از ظالم است كه دست تعدى به سويش دراز نكند. اگر چه براى همه مكلفين است وليكن سلاطين و حكمرانان را به جهت توانايى بر اداى آن امتيازى است از ديگران و به بيرون آمدن از عهده آن راست آيد بر ايشان جامه عدالت كه سبب است براى الطاف خاصه الهيه هر چند بر نفس خويش ستمكار؛ بلكه منخرط در سلك كفار باشد، چون ملك عادل كسرى كه همانش بس كه خاتم رسل (صلى الله عليه و آله و سلم) فخر كرده به ولادتش در ايام سلطنت او و در كتاب فضائل مروى است كه چون اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) وارد مدائن شد در ايوان كسرى فرود آمد و با آن حضرت بود دلف بن بحير، پس چون از نماز فارغ شد برخواست و به دلف فرمود: برخيز با من و با ايشان بود جماعتى از اهل ساباط، پس پيوسته مى‏گشت، در منازل كسرى و به دلف مى‏فرمود: براى كسرى بود در اين مكان چنين و چنان و دلف مى‏گفت قسم به خدا كه چنين است تا آنكه سير كرد همه آن موضع را با هر كس كه در نزدش بود و دلف مى‏گفت اى سيد و مولاى من، گويا تو گذاشتى اين اشياء را در اين مواضع آنگاه نظر فرمود، به كله پوسيده، پس فرمود: به بعضى از اصحاب خود كه بگير اين جمجمه را آن گاه آمد به ايوان و نشست در آنجا و فرمود: قسم مى‏دهم تو را اى جمجمه كه، خبر دهى مرا كه كيستم من و كيستى تو، پس جمجمه به زبان فصيح گفت: اما تو اميرالمؤمنينى و سيدالوصيين و اما من بنده، بنده تو و پسر بنده تو و پسر كنيز تو كسرى نوشيروان، پس اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: چگونه است حال تو گفت: يا اميرالمؤمنين من پادشاهى بودم مشفق عادل بر رعايا مهربان، راضى نبودم به ظلم؛ وليكن بر كيش مجوس بودم و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در زمان سلطنت من متولد شد، پس افتاد از غرفه‏ها بيست و سه غرفه آن شب كه او متولد شد، پس عازم شدم كه به او ايمان آورم از بس كه شنيدم از بسيارى شرف و فضل و مرتبه و عزت او در آسمان و زمين و شرف اهل بيت او، وليكن از آن غفلت كردم به سبب اشتغال و به ملك دارى، پس داد از آن نعمت و منزلت كه از دست من رفت چون به او نگرديدم پس من محرومم از بهشت به جهت ايمان به او وليكن با اين كفر خداى تعالى مرا از دوزخ نجات داده به بركت عدل و انصافم ميان رعايا و بر من آتش حرام است، پس واحسرتا اگر ايمان مى‏آوردم هر آينه بودم با تو اى سيد اهل بيت محمد (عليهم‏السلام) و اى امير امت او، پس مردم گريستند و برگشتند و اگر چنين نكند عفو پيشه نگيرد و ضعيفان را از شر بى رحمان نگاه ندارد هر چه كند از كار نيك جبران نكند و در موقف حساب در مقام سؤال درآيد و آنچه بر آنها رسيده از او مؤاخذه كنند.
در عوالى احسائى مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همه شما والى رعايائيد و از همه شما پرسش كنند از رعيت او، يعنى از چگونگى رفتارش به آنها آنگاه فرمود: پس امام راعى است و او مسئول است از رعيتش و مرد در اهل خانه خود راعى است و او مسئول است از رعيت خود و زن در خانه شوهر راعى است و از او بپرسند از رعيتش و خادم در مال سيد خود راعى است و او مسئول است از رعيتش و همه شما راعى و همه شما مسئول خواهيد شد و از سياق اين خبر معلوم مى‏شود كه هر نفسى راعى است بر جوارح و اعضاى قواى خود، پس مسئول خواهد بود از رعيتش چه او را در مملكت بدن از اسباب و استعداد و لوازم سلطنت قصورى نيست؛ چنانچه در محلش مبين شده و ما ختم مى‏كنيم اين مقام را به ذكر خبر شريفى كه مناسبت دارد با بيشتر اقسام انفاقات گذشته با فوائد ديگر كه در او است شيخ ثقه شاذان بن جبرئيل قمى، در كتاب فضائل و ابن شهر آشوب از خصائص العلويه نظرى عالم جليل شيخ سليمان بن عبدالله ماخورى معاصر علامه مجلسى صاحب بلغه و معراج در رجال و غيره در اربعين خود روايت كرده‏اند از ابن مسعود كه گفت، فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چون مرا به آسمان بردند فرمان رسيد كه بر من عرضه دارند بهشت و دوزخ را، پس هر دو را ديدم. بهشت و نعمت‏هاى گوناگون او را و دوزخ و گوناگون عذاب او را ديدم چون برگشتم جبرئيل گفت: آيا خواندى يا رسول الله، آنچه نوشته بود بر درهاى بهشت و آنچه نوشته بود بر درهاى دوزخ گفتم: نه اى جبرئيل، گفت: به درستى كه براى بهشت هشت در است بر هر در از آن چهار كلمه هر كلمه از آن بهتر است، از دنيا و آنچه در آن است براى كسى كه ياد گيرد آنها را و به كار برد و به درستى كه براى دوزخ هفت در است بر هر در از آن سه كلمه است هر كلمه از آن بهتر از دنيا و آنچه در او است براى كسى كه ياد گيرد و آنها را، بشناسد گفتم: اى جبرئيل، برگرد با من تا آن را بخوانم پس برگشت با من جبرئيل و ابتدا نمود به درهاى بهشت.
بر در اول آن نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله‏٤٦٨ براى هر چيزى زيورى است و زيور زندگانى دنيا چهار خصلت است؛ قناعت و انداختن كينه از دل و ترك حسد و مجالست اهل خير.
بر در دوم نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله براى هر چيزى زيور سرور در آخرت چهار خصلت است، دست كشيدن بر سر يتيمان و مهربانى نمودن به بيوه زنان؛ كوشش نمودن در حوائج مسلمين و غمخوارى و پرستارى كردن فقرا و مساكين.
بر در سوم از آن نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله براى هر چيز زيورى است و زيور سلامتى در دنيا چهار چيز است، كم گفتن و كم خفتن؛ كم رفتن، كم خوردن؛
بر در چهارم از آن نوشته لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله هر كس ايمان آورده به خداوند و روز باز پسين، پس اكرام كند همسايه خود را، هر كس ايمان آورده به خداوند و روز بازپسين، پس اكرام كند مهمان خود را، هر كس ايمان آورده به خداوند و روز باز پسين، پس نيكى كند با پدر و مادر خود؛ هر كس ايمان آورده به خداوند و روز باز پسين، پس سخن خير گويد يا ساكت شود.
بر در پنجم از آن نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله هر كس خواهد كه ذليل نشود؛ پس ذليل نكند، هر كس خواهد كه او را ستم نكنند خود ستم نكند؛ هر كس كه خواهد كه مظلوم نشود ظلم نكند؛ هر كس خواهد در آويزد به بند استوار محكم، پس درآويزد به قول لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله،
بر در ششم از آن نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله هركس دوست دارد كه قبرش پهن و فراخ شود، پس مساجد را بنا كند و هر كس دوست دارد كه او را كرمها در زير زمين نخورد، پس مساجد را جاروب كند و هر كس دوست دارد كه تاريك نشود لحدش، پس مساجد را روشن كند و هر كس خواهد تازه بماند در زير زمين، پس فرش براى مساجد بخرد.
بر در هفتم از آن نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله‏٤٦٩ سپيدى دل در چهار خصلت است در عيادت ناخوشها و راه رفتن در دنبال جنازه‏ها و خريدن كفنهاى مردگان و دفع قرض.
بر در هشتم از آن نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله هر كس خواست از اين هشت در داخل شود، پس چنگ زند به چهار خصلت صدقه و سخا و نيكى اخلاق و باز داشتن خود از اذيت بندگان خداوند عزوجل.
درهاى دوزخ‏
پس آمديم به سوى درهاى دوزخ.
بر در اول آن سه كلمه نوشته بود خداوند تعالى دروغگويان را لعنت كند خداوند بخيلان را لعنت كند خداوند ستمكاران را لعنت كند.
بر در دوم از آن سه كلمه نوشته بود، هر كس اميد به خداوند دارد سعادت يافته و هر كس از خداوند بترسد مامون خواهد بود. تباه شده و مغرور كسى است كه اميد دارد به غير خداوند و از غير او بترسد.
بر در سوم از آن سه كلمه نوشته بود، هر كس بخواهد كه برهنه نباشد در روز قيامت، پس بدنهاى برهنه را بپوشاند و هر كس كه خواهد در روز قيامت تشنه نباشد، پس تشنگان را در دنيا سيراب كند و هر كس بخواهد در روز قيامت گرسنه نباشد، پس گرسنه‏ها را در دنيا اطعام كند.

٤٤٢) سوره طه ٢٠ آيه ١٣٢
٤٤٣) سوره التحريم ٦٦ آيه ٦
٤٤٤) سوره الشعراء ٢٦ آيه ٢١٤
٤٤٥) سوره مائده ٥ آيه ٣٢
٤٤٦) سوره النساء آيه ١٢٨
٤٤٧) سوره بقره ٢ آيه ٢٦٨
٤٤٨) اصول كافى ج ٢ ص ١٤٤ روايت ٣.
٤٤٩) عبارت فوق مضمون حديث است عين حديث در اصول كافى، ج ٢ ص ١٤٤ چنين آمده است (ما ابتلى المؤمن بشى‏ء اشد عليه م
٤٥٠) خصال ص ١٢٦ باب ثلاثه.
٤٥١) سوره فاطر ٣٥ آيه ٦
٤٥٢) سوره يس ٣٦ آيه ٦٠
٤٥٣) سوره الحشر ٥٩ آيه‏٩
٤٥٤) در سوره حشر آيه‏٩ يؤثرون على انفسهم آمده ولى (موثرين على انفسهم) در قرآن نيامده شايد منظور همان آيه سوره حشر باشد كه سهوالقلم از نساخ شده است. م‏
٤٥٥) يعنى شراب مهر شده، شراب دست نخورده‏
٤٥٦) سوره النساء ٤ آيه ٩٢
٤٥٧) سوره بقره ٢ آيه ١٧٨
٤٥٨) سوره بقره ٢ آيه ١٧٨
٤٥٩) سوره بقره ٢ آيه ٢٨٠
٤٦٠) سوره الشورى ٤٢ آيه ٣٧
٤٦١) سوره قصص ٢٨ آيه ٦٠
٤٦٢) سوره شورى ٤٢ آيه ٤٠
٤٦٣) سوره شورى ٤٢ آيه ٤١
٤٦٤) سوره النور ٢٤ آيه ٢٢
٤٦٥) سوره الحشر ٥٩ آيه ٧
٤٦٦) سوره الرعد ١٣ آيه ٢١
٤٦٧) فرازى از دعاى ٣٩ صحيفه سجاديه،؛ دعا در طلب عفو و رحمت صحيفه سجاديه با تصحيح جواد فاضل ص ٣٣٩ چاپ اميركبير. ناگفته نماند مرحوم نورى از اين فراز ترجمه درستى به دست نداده بايد در ترجمه ايشان دقت شود و در غير اين صورت به ترجمه جواد فاضل مراجعه فرمائيد و در ضمن در سطر اول دعا جمله (محب لك ولاوليائك در نسخه‏هاى صحيفه سجاديه نيامده شايد سهو القلم شده است. م‏
٤٦٨) بحارالانوار ج ٨ ص ١٤٤ ب‏٢٣
٤٦٩) بحارالانوار، ج ٧ ص ١٤٥ ب‏٢٣


۲۰