آگاه شويم دوستى و دشمنى با آل پيغمبر جلد ۱

آگاه شويم  دوستى و دشمنى با آل پيغمبر0%

آگاه شويم  دوستى و دشمنى با آل پيغمبر نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4082 / دانلود: 1854
اندازه اندازه اندازه
آگاه شويم  دوستى و دشمنى با آل پيغمبر

آگاه شويم دوستى و دشمنى با آل پيغمبر جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


معنى حديث لاتعادو الايام

صقر بن ابى دلف گفت هنگامى كه متوكل عباسى آقا امام على النقىعليه‌السلام را زندانى كرد من نگران شدم ، رفتم تا خبرى از حال آنجناب بگيرم رزاقى كه زندانبان متوكل بود همين كه چشمش به من افتاد اشاره كرد پيش او بروم رفتم ، گفت حالت چطور است جواب دادم خوب گفت بنشين از اين پيش آمد متوحش شدم با خود گفتم اگر اين مرد بفهمد منظورم از آمدن به اينجا چيست چه خواهد لذا به او گفتم راه را اشتباه نموده ام

وقتى مردم از گردش پراكنده شدند، پرسيد براى چه آمده اى ؟ گفتم مايل بودم خبرى بگيرم گفت شايد آمده اى از آقايت خبر گيرى كنى ؟

يا تعجب سوال كردم آقايم كيست ؟! آقاى من امير المؤ منين است((اشاره به متوكل)). گفت ساكت باش آقاى حقيقى تو همان آقاى تو است از من مترس با تو هم مذهب هستم گفتم الحمد لله پرسيد ميل دارى آقايت را ملاقات كنى ؟ جواب دادم آرى گفت بنشين تا متصدى اخبار و نامه ها از خدمتش خارج شود.

همين كه آن مرد بيرون شد. به غلامى گفت دست صقر را بگير ببر در همان اطاقى كه آن مرد علوى زندانى است آن دو را با يكديگر تنها بگذار. مرا نزديك اطاقى برد، اشاره كرد همين جا است داخل شو. وارد شدم ديدم امامعليه‌السلام بر روى حصيرى نشسته در جلوش قبرى كنده اند، سلام كردم دستور داد بنشينم آنگاه پرسيد براى چه آمدى ؟! عرض كردم آمدم از شما خبر بگيرم در اين خلال باز چشمم به قبر افتاد، گريه ام گرفت آنجناب متوجه شده فرمود صقر ناراحت نباش اينها نمى توانند مرا آزارى برسانند: خدايا سپاسگزارى كردم

عرض كردم آقاى من ، حديثى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده معنى آنرا نمى فهمم پرسيد كدام حديث گفتم اين فرمايش ‍ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ((لاتعادو الايام فتعاديكم))روزها را دشمن نداريد كه با شما دشمنى مى ورزند.

فرمود: ايام ، ما خانواده هستيم تا آسمانها و زمين پايدار باشد شنبه اسم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است يكشنبه امير المؤ منينعليه‌السلام دوشنبه امام حسن و امام حسينعليهم‌السلام سه شنبه على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمدعليهم‌السلام است چهارشنبه موسى بن جعفر و محمد بن على و من هستم پنج شنبه امام حسن عسكرى و جمعه پسر پسرم (حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه ) بسوى او اجتماع مى كنند. جمعيت حق اوست كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده اين است معنى ايام ، مبادا با آنها در دنيا دشمنى كنيد كه آنها نيز در آخرت با شما دشمنى خواهند كرد. آنگاه فرمود وداع كن و خارج شو كه بر تو اطمينانى ندارم(١٤)

اى خوشا بحال شيعيان علىعليه‌السلام عماد الدين طبرى در كتاب بشارة المصطفى نقل مى كند كه روزى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسيار شاد و خرم وارد بر امير المؤ منينعليه‌السلام شد بر او سلام كرد. جواب داد. علىعليه‌السلام عرض ‍ كرد يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچگاه نديده بودم مانند امروز شاد و خرم باشيد. فرمود آمده ام تو را بشارت دهم يا على در اين ساعت جبرئيل بر من نازل شد، گفت خداى سلامت مى رساند و مى گويد على را بشارت ده شيعيان مطيع و عاصيش اهل بهشتند.

همين كه علىعليه‌السلام اين سخن را شنيد به سجده افتاد آنگاه دست بسوى آسمان دراز نموده عرض كرد پروردگارا! گواه باش بر من كه نيمى از حسنات خود را به شيعيانم بخشيدم امام حسنعليه‌السلام نيز همين كار را كرد. امام حسينعليه‌السلام هم گفت خدايا گواه باش من هم نصف حسنات خود را به شيعيان پدرم بخشيدم

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود شما از من سخاوتمندتر نيستيد من نيز نيمى از حسنات خود را به شيعيان على بخشيدم خداوند خطاب كرد: كرم شما از من بيشتر نيست من تمام گناهان شيعيان على را بخشيدم و آمرزيدم(١٥)

من مير فلك فقرم و عشق است عسكرم

ارض است سيرگاه و سماوات لشكرم

آلوده ام اگر بكثافات معصيت آسوده ام

چو من ز محبان حيدرم

با دوستى حيدر و اولاد او

مرا كى خوف باشد ز مجازات محشرم

زاهد تو با ولاى على زر چه مى كنى

تخويفم از جهنم و احراق آذرم

وز رستخيز خوف نباشد مرا بدل

شافع على بود چو به درگاه داورم

امروز در دلم چو بود مهر مرتضى

در روز حشر عرش شود سايه سرم

فردا چو سر ز خاك بر آرم من

اى ودود دستم رسان بدامن آل پيمبرم

يا رب گواه باش كه از نسل فاطمهعليها‌السلام

هفت است و چهار سرور و هادى و رهبرم

جز بر امام غائب وحى ، پور عسكرى

پيرى و مرشدى نبود هيچ در برم

يا رب ز جرم و معصيتم درگذر كه نيست

غير از اميد عفو تو اميد ديگرم

با دشمنان اينطور مى كنند با دوستان چه خواهند كرد؟

جلودى يكى از فرماندهان و امرائى بود كه در دربار هارون الرشيد مقامى ارجمند داشت و نسبت به او خدمات زيادى كرده بود عاقبت بدست ماءمون به اين طريق كشته شد. ياسر خادم گفت على بن موسى الرضاعليه‌السلام به ماءمون گوشزد كرد كه تو نبايد در خراسان بسر برى و مركز مسلمين محلى كه آباء و اجدادت در آنجا زندگى مى كردند خالى بگذارى ، صلاح اين است كه از بلاد خراسان به آن نواحى كوچ كنى و از نزديك رسيدگى به امور مسلمين بنمائى

اين خبر به گوش ذوالرياستين رسيد. در آن وقت ذوالرياستين به طورى قدرت و نفوذ داشت كه ماءمون در قبال او از خود اظهار راءيى نمى توانست بكند. به ماءمون گفت صلاح اين است كه در خراسان باشى تا مردم كدورتى كه به واسطه ولايت عهدى على بن موسى الرضاعليه‌السلام و كشتن برادرت محمد امين دارند فراموش كنند. چنانچه سخن مرا باور ندارى در اينجا مردان آزموده اى هستند كه سالها در دربار پدرت هارون الرشيد خدمت كرده اند با آنها مشورت كن ببين چه صلاح مى دانند. ماءمون پرسيد آنها كيانند؟ گفت مانند على بن ابى عمران و ابن يونس و جلودى

اين چند نفر همانهايى بودند كه نسبت به ولايت عهدى على بن موسى الرضاعليه‌السلام مخالفت كردند. ماءمون به همين جهت آنها را زندانى كرده بود. گفت اشكالى ندارد مشورت خواهم كرد.

فردا صبح كه حضرت رضاعليه‌السلام تشريف آورد، سوال كرد راجع به موضوعى كه گفته بودم چه كردى ؟ گفتار ذوالرياستين را براى حضرت نقل كرد و آن چند نفر را دستور داد بياورند، اولين كسى كه از آنها وارد كردند على بن ابى عمران بود. همين كه چشمش به حضرت رضاعليه‌السلام افتاد كه در پهلوى ماءمون نشسته ، گفت يا امير المؤ منين به خدا پناه مى برم از اينكه خلافت را از ميان بنى عباس خارج كنى و در ميان دشمنان خود قرار دهى ، همان كسانى كه آباء و اجدادت آنها را مى كشتند و متوارى مى نمودند.

ماءمون گفت زنازاده بعد از اين همه گرفتارى و رنج و زندانى كشيدن هنوز دست از ياوه سرائى خود برنداشته اى دژخيم را دستور داد سر از پيكر او بردارد او را كشتند.

پس از على بن ابى عمران ، ابن يونس را وارد كردند. او هم وقتى حضرت رضا را پهلوى ماءمون مشاهده كرد گفت : اين كسى كه پهلويت نشسته (العياذ بالله ) بتى است كه به جاى خدا پرستيده مى شود. ماءمون گفت زنازاده تو هم بعد از اين همه دست از گفتار ناشايست خود برنداشته اى ، دژخيم ! گردن اين را هم بزن دژخيم پيش آمده او را نيز كشت پس از اين دو نفر جلودى را وارد كردند.

آن زمان كه محمد بن جعفر بن محمد در مدينه قيام كرده بود هارون الرشيد همين جلودى را با سپاهى به سركوبى او فرستاده دستور داده بود كه اگر بر محمد غلبه كردى سرش را از بدن جدا نما. و خانه هاى آل ابيطالب را ويران كن ، زنان ايشان را غارت نما، به طورى كه بر هيچ زنى بيش از پيراهنى باقى نماند. جلودى دستورات هارون را انجام داد با لشكريان خود به خانه على بن موسى الرضاعليه‌السلام حمله كرد. در اين هنگام حضرت رضاعليه‌السلام متوجه حمله او شد. تمام زنان را داخل خانه اى جاى داد و خودش بر در خانه ايستاد. جلودى گفت همانطور كه هارون الرشيد ماءمورم كرده ناچارم از اينكه داخل خانه شوم و تمام اشياء زنان را غارت كنم على بن موسى الرضاعليه‌السلام فرمود من آنچه دارند از آنها مى گيرم و براى تو مى آورم سوگند ياد مى كنم كه هر چه دارند از آنها بگيرم پيوسته حضرت از او درخواست مى كرد و سوگند مى خورد تا بالاخره راضى شد. آنجناب داخل اطاق گرديد آنچه داشتند از آنها گرفت حتى گوشواره ها و پابندهائى كه زنان عرب مانند دست بند به پا مى بندند و چادرهايشان را و هر چه در خانه از او كم و زياد وجود داشت براى جلودى آورد.

امروز كه جلودى را پيش ماءمون آوردند همين كه چشم على بن موسى الرضاعليه‌السلام به او افتاد به ماءمون فرمود: اين پيرمرد را به من ببخش ماءمون گفت آقاى من اين همان كسى است كه نسبت به دختران پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن جنايات را انجام داده و آنها را غارت نموده جلودى متوجه شد كه حضرت رضا با ماءمون صحبت مى كند سوال از عفو و بخشش مى نمايد خيال كرد آن آقا بر ضرر او سخن مى گويد و منظورش كشته شدن اوست به واسطه اعمالى كه قبلا از او نسبت به اين خانواده سر زده بود. رو به ماءمون كرده گفت يا امير المؤ منين تو را به خدا و به خدماتى كه نسبت به پدرت هارون الرشيد كرده ام سخنان اين مرد را درباره من قبول مكن

ماءمون به حضرت رضاعليه‌السلام عرض كرد آقا! خودش راضى نيست ما هم به سوگند او احترام مى گذاريم و گفته اش را مى پذيريم به جلودى گفت به خدا قسم سخن حضرت رضاعليه‌السلام را درباره ات نمى پذيرم دژخيم را دستور داد كه او را هم به دو رفيقش ملحق كند. جلودى نيز كشته شد.(١٦)

تقليد از علىعليه‌السلام كرد يكى از پادشاهان

مسخره اى داشت كه با تقليد از اشخاصى باعث انبساط شاه مى گرديد. شاه خود مذهب سنت را داشت ولى وزيرش مردى ناصبى و دشمن خاندان نبوت بود. زمانى پادشاه را مسافرتى پيش آمد وزير را به جاى خود نشاند. وزير مى دانست مقلد از دوستان علىعليه‌السلام و شيعه مذهب است روزى او را خواسته گفت بايد براى من تقليد على ابن ابيطالبعليه‌السلام را در بياورى مقلد هر چه پوزش خواست و طلب عفو نمود پذيرفته نشد عاقبت از روى ناچارى يك روز مهلت خواست

روز بعد با لباس اعراب در حالى كه شمشيرى بران در كمر داشت وارد شد جلو وزير آمد با لحنى جدى و آمرانه گفت ايمان به خدا و پيغمبر و خلافت بلافصل من بياور والا گردنت را مى زنم وزير به خيال اينكه شوخى و مسخرگى مى كند سخت در خنده شد.

مقلد جلوتر آمد با لحنى جدى تر سخنان خود را تكرار كرد و مقدارى شمشير را از نيام خارج نمود. خنده وزير شديدتر شد. بالاخره در مرتبه سوم با كمال نيرو پيش آمد و تمام شمشير را از نيام كشيد سخنان خود را براى آخرين بار گفت وزير در حالى كه غرق در خنده بود ناگاه متوجه شد شمشيرى بران بر فرقش فرود آمد. با همان ضربت به زندگيش خاتمه داد.

جريان به پادشاه رسيد. مقلد فرارى شد دستور داد او را پيدا كنند وقتى حاضر شد واقع جريان را مشروحا نقل كرد. پادشاه از عمل بجايش ‍ خنديد و او را بخشيد.(١٧)

بايد خدمتكارى چنين خانواده اى را كرد صاحب خزائن مرحوم نراقى مى گويد: شيخ محمد كليددار روضه مقدسه كاظمين كه خود، او را ملاقات كردم و مرد متدينى بود گفت هنگامى كه حسن پاشا بعد از سلطنت نادرشاه افشار در ايران ؛ پادشاه عراق بود و در بغداد تمكن داشت روزى در ايام جمادى الثانى كه بعضى از امراء و افنديان و اعيان آل عثمان در مجمع او حضور داشتند پرسيد چيست كه اول ماه رجب را نورباران مى گويند؟!

يكى از ايشان جواب داد چون در آن شب بر قبور ائمه دين نور مى بارد. گفت در اين مملكت قبور ائمه بسيار است البته مجاورين اين قبور آن نور را مشاهده خواهند نمود خوب است كليددار ابو حنيفه كه امام اعظم ايشان است و كليددار شيخ عبدالقادر را طلب نمائيم و از آنها استفسار كنيم وقتى آنها را احضار كرد گفتند ما چنين چيزى مشاهده نكرده ايم

حسن پاشا گفت حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام و حضرت جوادعليه‌السلام نيز از اكابر دينند بلكه جماعت رافض آنها را واجب الاطاعه مى دانند شايسته است كه از كليددار روضه ايشان نيز بپرسيم همان ساعت ملازمى كه به عرف اهل عرف بغداد چوخار گويند در پى كليددار فرستاد. شيخ محمد مى گويد كليددار آنوقت پدرم بود من تقريبا در سن بيست سالگى بودم ؛ با پدرم در كاظمين بوديم كه چوخاردار به احضار پدرم آمد. خود چوخاردار هم نمى دانست با پدرم چه كار دارند. پدرم به بغداد رفت من نيز با او رفتم بر در خانه پاشا ايستادم پدرم را به حضور بردند.

پاشا از پدرم سوال كرده بود كه مى گويند شب اول رجب شب نورباران است و اين رسم به واسطه باريدن نور بر قبور ائمه دين است تو آن را در كاظمين مشاهده كرده اى ؟ پدرم بدون تاءمل گفت بلى همين طور است من مكرر ديده ام پاشا گفت امر غريبى است اول ماه رجب نزديك است آماده باش من شب اول رجب را در روضه مقدسه كاظمينعليه‌السلام بسر خواهم برد. پدرم از شنيدن اين سخن در فكر شد كه اين چه جراءتى بود من كردم و چه سخنى بود از من صادر شد با خود گفت احتمال دارد مراد نور ظاهرى نباشد من نور محسوسى نديده ام متحير و غمناك بيرون آمد.

من همين كه او را ديدم آثار تغيير و ملال در صورتش آشكارا مشاهده كردم سبب گرفتگى را پرسيدم گفت فرزند! خود را به كشتن دادم و با حال تباه روانه كاظمين شديم

در بقيه آن ماه پدرم به وصيت و وداع مشغول بود و امور خود را انجام مى داد، خورد و خواب او تمام شد، روز و شب را به گريه و زارى مى گذرانيد، شبها در روضه مقدسه تضرع مى كرد و به ارواح مقدسه ايشان توسل مى جست ، خدمتكارى خود را شفيع قرار داد، بالاخره روز آخر ماه جمادى آلاخر رسيد. نزديك غروب كوكبه پاشا ظاهر شد چيزى نگذشت كه وارد گرديد، پدر مرا طلبيده گفت بعد از غروب روضه را خلوت كن و زوار را بيرون نما.

حسب الامر چنان كرد كه دستور داده بود، هنگام نماز شام پاشا داخل روضه شد امر كرد شمعها را خاموش كنند، روضه مقدسه تاريك شد. پاشا چنانچه رسم سنّيان است فاتحه اى خواند و در طرف عقب ضريح مقدس مشغول ادعيه و نماز شد، پدرم در سمت پيش روى مبارك ، ضريح را گرفته بود و محاسن خود را بر زمين مى ماليد و صورت را بر زمين مى سائيد، تضرع و زارى مى كرد مانند ابر بهار اشك مى ريخت من نيز از سوز و گداز او به گريه افتادم بر اين حال تقريبا دو ساعت گذشت ، نزديك بود پدرم قالب تهى كند، ناگاه سقف مجازى بالاى ضريح مقدس شق شد چنان نور درخشيد كه گويا صدهزار خورشيد و ماه مشعل بر ضريح مقدس و روضه منوره مى تابد، هزار مرتبه از روز روشن تر در اين هنگام صداى حسن پاشا بلند گرديد كه به آواز بلند مكرر مى گفت صلى الله على النبى محمد و آله آنگاه پاشا برخواست ضريح مقدس را بوسيد و پدرم را طلبيد. محاسن او را گرفت به طرف خود كشيد، ميان دو چشمش را بوسيد گفت (بزرگ مخدومى دارى ) خادم چنين مولائى بايد بود؛ بر پدرم و ساير خدام انعام بسيار نمود و در همان شب به بغداد مراجعت كرد.(١٨)

ارادت دوستان و توجه ائمهعليه‌السلام به آنها

محمد بن مسلم گفت از كوفه به طرف مدينه خارج شدم مريض و سنگين بودم به حضرت باقرعليه‌السلام عرض شد كه محمد بن مسلم(١٩) مريض است آنجناب بوسيله غلامى شربتى كه سرپوش پارچه اى بر روى آن بود فرستاد. غلام شربت را آورده گفت به من دستور داده اند تا نخورى از اينجا نروم همين كه شربت را به دهان نزديك كردم بوى مشك از آن ساطع بود. ديدم شربتى خوش طعم و سرد است وقتى آشاميدم غلام گفت حضرت باقرعليه‌السلام فرموده بعد از آنكه خوردى حركت كن بيا.

از فرمايش آنجناب در انديشه شدم با اينكه قبل از آشاميدن قدرت بر روى پا ايستادن را نداشتم شربت كه در شكمم داخل شد مثل اينكه در بندهاى آهنين بسته بودم همه باز شد به در خانه آن سرور آمده اجازه ورود خواستم فصوت لى صح الجسم ادخل ادخلبا صداى بلند فرمود خوب شدى داخل شو، داخل شو.

وارد شدم ، گريه ام گرفت ، اشك مى ريختم سلام كرده دست آنجناب را بوسيدم فرمود براى چه گريه مى كنى ؟ عرض كردم فدايت شوم گريه ام براى اين است كه از خدمت شما دورم و در فاصله بسيار زيادى واقع شده ام اينك كه خدمتتان رسيده ام نمى توانم زياد بمانم و شما را ببينم فرمود اما اينكه نمى توانى زياد بمانى خداوند دوستان ما را چنين قرار داده بلا را نسبت به ايشان سريع كرده و اما دورى و غربت كه گفتى ، بايد راجع به اين موضوع به ابى عبداللهعليه‌السلام تاءسى بجوئى ، دور از ما در فرات و عراق دفن شده صلى الله عليه اينكه گفتى فاصله بين تو و ما زياد است همانا مومن در دنيا و ميان اين مردم كج رفتار، غريب است تا زمانى كه بسوى رحمت خدا برود. اينكه مى گوئى ما را دوست دارى و مى خواهى پيوسته ما را ببينى خداوند از قلبت آگاه است و بر اين ولا و محبت تو را پاداش خواهد داد.(٢٠)

براى مرگ دوستان چه مى كنند؟ هنگامى كه يونس بن يعقوب از دنيا رفت حضرت رضاعليه‌السلام براى او حنوط و كفن و آنچه احتياج داشت فرستاد. غلامان خود و پدرش ‍ را دستور داد كه بر جنازه او حاضر شوند. فرمود اين مرد مولى و دوست حضرت صادقعليه‌السلام است كه در عراق ساكن بوده فرمود جنازه را به بقيع ببريد اگر اهل مدينه از دفن در آنجا جلوگيرى كردند و گفتند اين مرد عراقى است بگوئيد دوست حضرت صادقعليه‌السلام است كه در عراق زندگى مى كرده اگر نگذارند ما هم نمى گذاريم مواليان خود را بعد از اين در بقيع دفن كنند. يونس بن يعقوب را در آنجا دفن كردند. حضرت رضاعليه‌السلام به محمد بن حباب كه رفيق و همسفر يونس ‍ بود پيغام داد كه بر جنازه او نماز بگذارد.

محمد بن وليد گفت روزى من بر سر قبر يونس بن يعقوب بودم متصدى و متولى قبرستان بقيع جلو آمده گفت صاحب اين قبر كيست ؟ كه على بن موسى الرضاعليه‌السلام به من دستور داده چهل روز يا چهل ماه (راوى مى گويد ترديد از من است ) بر روى قبرش آب بپاشم

متولى گفت سرير پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش من است هرگاه يكى از بنى هاشم مى ميرد آن تابوت تكان مى خورد و صدا مى دهد من متوجه مى شوم كه يكى از آنها مرده است فرداى آن شب معلوم مى شود چه شخصى مرده است در شبى كه صاحب اين قبر مرده بود سرير تكان خورده صدا داد. با خود گفتم از بنى هاشم كسى كه مريض نيست ، پس كه مرده فردا آمدند و از من سرير را خواستند گفتند مولى حضرت صادقعليه‌السلام كه در عراق بوده از دنيا رفته است(٢١)

فرزندان خود را اين چنين تربيت كنيد

معاويه روزى براى ابوالاسود دئلى هديه اى فرستاد كه مقدارى از آن ، حلوا بود. منظورش از فرستادن هديه اين بود كه دل آنها را بدست آورد و قلبشان را از محبت علىعليه‌السلام خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج ساله يا شش ساله داشت پيش پدر آمد همين كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشت در دهان گذاشت

ابوالاسود گفت دختركم ! بينداز، اين غذا زهرى است ، معاويه مى خواهد بوسيله حلوا ما را فريب دهد و از امير المؤ منينعليه‌السلام دور كند، محبت ائمهعليهم‌السلام را از قلب ما خارج نمايد. دخترك گفت قبحه الله يخدعنا عن السيد المطهر بالشهداء المزعفر تبا لمرسله و آكله خدا صورتش را زشت كند. مى خواهد ما را از سيد پاك و بزرگوار به وسيله حلوائى شيرين و زعفران دار بفريبد. مرگ بر فرستنده و خورنده اين حلوا باد. آنقدر دست به گلو برد و خود را رنج داد تا آنچه خورده بود قى كرد آنگاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا يافت اين شعر را سرود.

ابا لشهد المزعفر يابن هند

نبيع عليك احسابا و دينا

معاذ الله كيف يكون هذا

و مولانا اميرالمومنينا

(٢٢)

بلال بن حمامه گفت ، روزى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شاد و خندان بر ما وارد شد. عبدالرحمن بن عوف از جا حركت نموده عرض كرد يا رسول الله از چه چيز اين چنين خندانيد؟ فرمود به واسطه بشارتى كه از طرف پروردگارم به من رسيده آنگاه كه خداوند اراده كرد فاطمهعليها‌السلام را به ازدواج علىعليه‌السلام در آورد ملكى را امر كرد شجره طوبى را تكان دهد. همين كه آن را تكانيد ورقه هائى بر زمين ريخت خداوند ملائكه اى بوجود آورد تا آن اوراق را جمع آورى كنند.

روز قيامت كه مى شود همان ملائكه در محشر ميان مردم گوش مى كنند فلا يرون محبا لنا اهل البيت محضا الا دفعوا اليه منها كتابا هر دوست خالص ما خانواده را كه ببينند يكى از آن نوشته ها را به او مى دهند كه برايت آزادى از جهنم است به بركت برادر و پسر عمويم على ابن ابيطالب و دخترم فاطمه زهراعليهما‌السلام مردان و زنانى از امتم از شراره آتش جهنم آزاد مى شوند.(٢٣)

اسم شيعه بر هر كسى صادق نيست

هنگامى كه ماءمون على بن موسى الرضاعليه‌السلام را وليعهد خود قرار داد عده اى به در خانه آنجناب آمده اجازه ورود مى خواستند. گفتند به حضرت رضاعليه‌السلام عرض كنيد يك دسته از شيعيان علىعليه‌السلام مى خواهند خدمت شما برسند. در جواب آنها فرمود من مشغولم آنها را برگردانيد.

فردا آمدند مانند روز قبل خود را معرفى كردند باز فرمود آنها را برگردانيد تا دو ماه به همين طريق مى آمدند و برمى گشتند بالاخره از شرفيابى ماءيوس شدند.

روزى به دربان گفتند به آقاى ما على بن موسىعليه‌السلام بگو ما شيعه پدرت علىعليه‌السلام هستيم دشمنان به واسطه اجازه ندادن شما ما را سرزنش كردند. اين بار برمى گرديم و از خجالت به وطن خود نخواهيم رفت زيرا تاب شماتت دشمنان را نداريم اين مرتبه اجازه فرمود داخل شدند و سلام كردند آنجناب نه جواب سلام و نه اجازه نشستن داد. همانطور ايستاده عرض كردند يابن رسول الله اين چه ستمى است كه بر ما روا مى دارى ما را خوار مى گردانى بعد از اين همه سرگردانى كه اجازه شرفياب شدن نمى دادى ديگر چه براى ما باقى ماند.

فرمود اين آيه را بخوانيد( وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِير ) ((هر مصيبى كه بر شما وارد مى شود به واسطه كارهائى است كه كرده ايد با اينكه بسيارى از آنها را مى بخشند))در اين عمل من از خدا و پيغمبر و على و آباء طاهرينمعليهم‌السلام پيروى كردم آنها شما را مورد عتاب قرار دادند من نيز چنين كردم

عرض كردند سبب چه بود كه باعث عتاب و سرزنش شديم فرمود چون شما ادعا مى كنيد ما شيعيان علىعليه‌السلام هستيم واى بر شما شيعيان آن آقا، حسن و حسينعليهما‌السلام و اباذر و سلمان ، مقداد و عمار و محمد بن ابى بكرند.

آن كسانى كه كوچكترين مخالفت نسبت به دستورات علىعليه‌السلام نكردند و مرتكب يك كار كه او نهى كرده بود نشدند، اما شما مى گوئيد ما شيعه على هستيم در بيشتر از كارها مخالف او هستيد و نسبت به بسيارى از واجبات كوتاهى مى كنيد. حقوق برادران را سبك مى شماريد. جائى كه نبايد تقيه نمائيد مى كنيد و تقيه نمى كنيد آنجا كه بايد بكنيد. اگر بگوئيد دوستان و محبين آن آقائيم با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن هستيم اين سخن را رد نمى كنم اما مقامى بسيار ارجمند را ادعا كرديد اگر گفته خود را به وسيله كردار ثابت نكنيد هلاك خواهيد شد مگر رحمت خدا نجاتتان بدهد.

عرض كردند يابن رسول اللهعليه‌السلام اينك از گفته خود استغفار مى كنيم و توبه مى نمائيم همانطورى كه شما تعليم داديد مى گوئيم ، شما را دوست داريم ، دوستان شما را دوست داريم دوست دوستان شما و دشمن دشمنانتان هستيم در اين هنگام على بن موسى الرضاعليه‌السلام فرمودمرحبا بكم يا خوانى و اهل ودى مرحبا به شما اى برادران و دوستان من بالاتر بيائيد بالاتر بيائيد. پيوسته آنها را به طرف بالا مى برد تا پهلوى خود نشانيد آنگاه از دربان سوال كرد چند مرتبه آمدند و اجازه نيافتند. عرض كرد شصت بار. فرمود شصت مرتبه برو و سلام كن و سلام مرا نيز برسان به واسطه استغفار و توبه اى كه كردند گناهانشان محو شد و به سبب محبتى كه با ما دارند سزاوار احترامند. به احتياجات خود و خانواده شان رسيدگى كن از نظر مالى بر آنها فراوان توسعه ده براى مخارج و هدايا و تحفه و رفع احتياجات(٢٤)

داستان قبل را تاءييد مى كند

مردى به حضرت امام حسينعليه‌السلام عرض كرد من از شيعيان شمايم فرمود از خدا بترس چيزى را ادعا مكن كه خداوند بگويد دروغ مى گوئى و در ادعاى خود گناه كردى شيعيان ما كسانى هستند كه قلبهايشان از هر غل و غش و حيله اى پاك باشد بگو من از مواليان و دوستان شما هستم

مرد ديگرى به حضرت زين العابدينعليه‌السلام گفت من از شيعيان خاص شمايم

فرمود پس تو نيز مانند ابراهيم خليل هستى كه خداوند درباره او مى فرمايد:( وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ) ((همانا شيعيان او ابراهيم است كه با قلبى پاك و سالم نزد پروردگارش آمد))اگر قلبت مانند قلب ابراهيم است از شيعيان ما هستى اما اگر مانند او نيست ولى پاك از غل و غش مى باشد از دوستان ما هستى اگر اينطور هم نيست و مى دانى آنچه گفتى دروغ بود به كفاره اين دروغ مبتلا به فلج و جذام خواهى شد كه تا آخر عمر تو را رها نكند.

مردى در حضور حضرت باقرعليه‌السلام بر ديگرى افتخار كرد به اين جملات گفت تو بر من فخر مى كنى ! با اينكه من از شيعيان آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم حضرت فرمود به پروردگار كعبه قسم تو بر او فخرى ندارى با اينكه اشتباهى نيز در اين دروغ گفتن كردى آيا مالت را بيشتر دوست دارى براى خود خرج كنى يا براى دوستان مومنت ؟

عرض كرد بيشتر مايلم براى مخارج خود صرف كنم فرمود پس تو از شيعيان ما نيستى خرج كردن اموال در نزد ما براى كسانى كه به ادعا مى گويند شيعه شما هستيم محبوبتر است تا براى خودمان (چه رسد به كسانى كه واقعا شيعه ما هستند)و لكن قل انا من محبيكم و من الراجين النجاة بمحبتكم ،ولى بگو من از دوستان شمايم و از آنهايم كه اميدوارم به واسطه محبت شما نجات بيابم(٢٥)

نعمت واقعى چيست ؟

ابراهيم بن عباس كاتب گفت خدمت حضرت رضاعليه‌السلام بوديم يكى از فقها گفت معنى نعيم در آيه شريفه( ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ ) ((در آنروز سوال خواهيد شد از نعمت))آب سرد است على بن موسىعليه‌السلام با صداى بلند فرمود اين طور تفسير مى كنيد آيه را و هر كسى به يك طريق معنى مى نمايد بعضى مى گويند غذاى خوش طعم است همانا پدرم از پدرش حضرت صادقعليه‌السلام نقل فرمود كه وقتى اين گفتار شما راجع به معنى نعيم خدمت آنجناب گفته شد خشمگين شده فرمود هرگز خدا بازخواست و سوال نخواهد كرد مخلوق را راجع به چيزهائى كه به آنها تفضل فرموده و براى چنين چيزى منت نمى گذارد. اين كار از مخلوق ناشايست است اگر از غذائى كه به ديگران داده يا آب سرد يا چيزهاى ديگر را منت گذارد، چگونه مى توان به خداى جلت عظمته نسبت داد چيزى را كه براى مردم شايسته نيست

و لكن النعيم حبنا اهل البيت و موالاتنا يساءل الله عنه بعد التوحيد و نبوة رسولهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ولى نعيم دوستى و ولايت با ما خاندان است كه خداوند بعد از توحيد و نبوت از آن سوال خواهد كرد. زيرا بنده اگر به لوازم ولايت و محبت وفا كرد به نعيم بهشت كه زوال ندارد مى رسد.

حضرت رضاعليه‌السلام فرمود پدرم از حضرت صادق و ايشان از امام باقر به همين طريق از علىعليه‌السلام نقل كردند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:يا على ان اول ما يساءل عند العبد بعد موته شهادة ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله و انك ولى المومنين بما جعله الله و جعلته فمن اقر بذلك و كان معتقده صار الى النعيم الذى لازوال له

يا على اولين چيزى كه بعد از مرگ از بنده سوال مى كنند شهادت به توحيد و نبوت من و اقرار به ولايت تو است به آن طريقى كه خدا قرار داده و من نيز رسانيدم به آنها. هر كس اعتراف به اين قسمت كرد و اعتقادش ‍ نيز همان بود بسوى نعمتى كه هرگز نابودى و زوال ندارد رهسپار خواهد شد.(٢٦)