روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد ۲

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 14481
دانلود: 2963

توضیحات:

جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14481 / دانلود: 2963
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد 2

نویسنده:
فارسی

آخرين روز ماه صفر سالاول هجرى قمرى

توطئه سران قريش براى كشتن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله  

پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله ، سه سال به طور پنهان و ده سال به طور آشكار در مكه معظمه، مردم را به دين اسلام دعوت كرد و در اين مدت، تعدادى از اهالى مكه (اعم از آزادگان و بردگان) به او ايمان آورده و دين اسلام را پذيرا شدند. وليكن دعوت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمان شدن مردم، بر سران مكه و بزرگان طوايف قريش و ساير سران قبايل اين منطقه از عربستان، گران و سنگين آمد و با ادامه آن، منافع دنيوى و ستم كارانه خويش را بر باد فنا ديدند. بدين جهت از آغاز ظهور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با او مخالفت و دشمنى ورزيدند.

آنان از هر راه ممكن بر آن حضرت سخت گرفته و براى او مانع تراشى كردند. به ويژه نسبت به مردمى كه مسلمانى اختيار كردند، با شدت تمام رفتار نمودند.

در اين مدت، به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گروهى از مسلمانان در دو نوبت به كشور حبشه، واقع در شاخ آفريقا (كه امروز، كشورهاى اتيوپى، اريتره، جيبوتى و سومالى در جاى آن قرار دارند) مهاجرت كردند و خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به همراه ساير بنى هاشم در شعب ابوطالب به مدت سه سال در انزواى كامل قرار گرفتند و زندگى سخت و مرارت آورى را در اين مكان تجربه كردند.

آن حضرت، پس از رهايى از تبعيدگاه شعب، دو پشتيبان و دو يار فداكار خويش را از دست داد. آن دو عبارت بودند از عمويش ابوطالب كه بيش از چهل سال از او و عقايدش حمايت كرده بود و ديگرى همسرش خديجه بنت خويلد كه به مدت ۲۵ سال با مال و جان خويش، در راه تحقق هدف هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فداكارى كرده بود.

با درگذشت ابوطالب، مشركان قريش جراءت بيشترى پيدا كرده و بر فشارهاى خويش نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله افزودند.

سرانجام در واپسين روزهاى ماه صفر سال سيزدهم بعثت، چهل نفر از سران قريش در «دارالنّدوه» كه محل اجلاس اعيان و اشراف قريش بود، جلسه اى تشكيل داده و تصميم گرفتند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را به طور ناجوانمردانه به قتل آورند.

آنان كه از افكار شيطانى و انديشه هاى ابليسى برخوردار بودند، قرار گذاشتند كه از هر طايفه، يك نفر به صورت گروهى در تاريكى شب به خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هجوم آورده و با شمشيرها و يا ابزارهاى ديگر خويش آن حضرت را در رختخوابش به قتل آورند. تا از اين راه، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را از ميان برداشته باشند و بنى هاشم را توان مقابله و تقاص با تمام قبايل توطئه گر نباشد.

آنان در اين تصميم خود، ابولهب، عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را كه با آن حضرت از آغاز دشمنى مى كرد، با خود همراه كردند تا نماينده اى از بنى هاشم نيز در جمع خود داشته باشند.

جوانان فريب خورده قريش با هماهنگى كامل، در شب اول ربيع الاول به خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هجوم آورده و آن را از آغاز، در محاصره كامل خويش گرفتند.

آنان قصد داشتند كه در ابتداى شب، مقصود خويش را عملى كنند، ولى ابولهب، آنان را مانع گرديد و گفت: تا طلوع فجر صادق اجازه نمى دهم، داخل خانه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله گرديد.

همگى تا طلوع فجر، لحظه شمارى مى كردند و از روزنه هاى اتاق، بستر آن حضرت را زير نظر داشتند.

از سوى ديگر جبرئيل امين، اين خبر را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رسانيد و او را از سوى خداوند متعال، مأمور كرد كه به سوى يثرب (مدينه) هجرت كند.

اما بيرون رفتن آن حضرت از خانه و خالى گذاشتن رختخواب، دشمن را حساس مى كرد و در امر هجرت، مشكلى به وجود مى آورد. پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى اجراى فرمان الهى، به پسرعمويش على بن ابى طالبعليه‌السلام كه از ياران نزديك و فداكار آن حضرت بود، پيشنهاد كرد كه در جاى او بخوابد و با فريب مشركان، مسئله سرنوشت ساز هجرت را مهيا سازد.

علىعليه‌السلام كه خطر مرگ را در جلوى چشمان خويش مجسم مى كرد، به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا، اگر من در جاى تو بخوابم، تو از دست مشركان رهايى خواهى يافت؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: بلى، من رهايى مى يابم.

علىعليه‌السلام در اين هنگام خوشنود شد و اعلام آمادگى كرد و به رختخواب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله رفت و در آن جا به راحتى آرميد.

پذيرش پيشنهاد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از سوى على بن ابى طالبعليه‌السلام ، نشاط تازه اى در رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به وجود آورد و او را در پى گيرى هدف هايش مصمم تر نمود.

خداوند متعال در فضيلت امام على بن ابى طالبعليه‌السلام ، اين آيه را نازل فرمود: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاةِاللّهِ، وَاللّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ(۱۸۰)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از ميان مهاجمان و محاصره كنندگان قريش، بدون متوجه شدن كسى از آنان، از خانه خويش خارج گرديد.

آن حضرت به سوى كوه هاى اطراف مكه رفت و در «غارثور» پناه گرفت و در بين راه به ابوبكربن ابى قحافه رسيد و وى را نيز به همراه خود به غار برد.

مهاجمان در هنگام بامداد، به طور گروهى داخل اتاق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شده و به سوى رختخوابش هجوم آوردند.

ناگهان امام علىعليه‌السلام از ميان رختخواب برخاست و بر آنان بانگ زد: واى بر شما، چه كار مى كنيد؟

مهاجمان كه ناباورانه، علىعليه‌السلام را در رختخواب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى ديدند، از او پرسيدند: پس محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كجا است؟

علىعليه‌السلام پاسخ داد: او را به من نسپرده بوديد تا از من بخواهيد.

ميان آنان و علىعليه‌السلام سخنانى ردوبدل شد و چون چيزى دستگيرشان نگرديد، با خشم تمام از خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بيرون رفته و در پى آن حضرت به راه افتادند.(۱۸۱)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سه روز در غار ثور پنهان بود و در روز چهارم به سوى مدينه هجرت كرد و در روز دوشنبه، دوازدهم ربيع الاول وارد مدينه شد و مورد استقبال باشكوه اهالى اين شهر قرار گرفت.(۱۸۲)

وقوع ليلة المبيت و آغاز هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را برخى از مورخان، در شب آخر ماه صفر دانسته،(۱۸۳) و برخى ديگر در شب اول ماه ربيع الاول ذكر كرده اند.

ولى به نظر مى آيد كه تشكيل جلسه دارالندوه در واپسين روزهاى ماه صفر، و ليلة المبيت در نخستين شب ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت واقع شده باشد.

در اين جا مناسب است اين واقعه تاريخى و سرنوشت ساز را از زبان يك مورخ و سيره نگار اهل سنت، بشنويم تا با ديدگاه آنان نيز آشنا گرديم.

يعقوبى، تاريخ ‌نگار و كاتب عصر عباسيان درباره «ليلة المبيت» گفت: قريش براى كشتن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هم دست شدند و گفتند: اكنون كه ابوطالب وفات يافته است، كسى نيست كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را يارى دهد. بدين جهت تصميم گرفتند كه از هر قبيله اى، جوانى مجهز گردد و به اتفاق هم بر او يورش برند و با شمشيرهاى خود او را از ميان بردارند، تا براى بنى هاشم توان مبارزه با تمام قبايل قريش نباشد.

چون اين خبر (از طريق وحى) به آن حضرت رسيد، در آغاز شب از خانه خود خارج گرديد و ابوبكر با او بود.

خداوند سبحان در آن شب به جبرئيل و ميكائيل (دو تن از فرشتگان و مقربان الهى) فرمود: همانا براى يكى از شما، مرگ را تقدير كردم، كدامتان حاضريد پيش قدم گرديد و جانتان را نثار ديگرى كنيد؟

جبرئيل و ميكائيل، هر دو، زندگى و باقى ماندن در دنيا را اختيار كردند!

خداوند سبحان به آنان فرمود: شما كجا و على بن ابى طالب كجا! در حالى كه ميان على و محمد، برادرى برقرار كردم و عمر يكى از آن دو را از ديگرى بيشتر قرار دادم، در عين حال (در آن جايى كه لازم بود يكى از آن دو، از بين برود) علىعليه‌السلام مرگ را برگزيد و در خوابگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار گرفت تا جان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را حفظ كند.

شما اى فرشتگان من، به زمين هبوط كنيد و على را از دشمنانش محافظت كنيد.

جبرئيل و ميكائيل به زمين فرود آمدند و در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، يكى در بالاى سر و ديگرى در پايين پاى علىعليه‌السلام قرار گرفتند و او را از شر دشمنانش محافظت مى كردند و سنگ هايى كه به سوى او پرتاب مى شد، از او دور مى كردند. در آن هنگام جبرئيل به على گفت: خوشا به حال تو اى پسر ابوطالب، كيست مانند تو كه خداوند متعال در ميان فرشتگان هفت آسمان، به او مباهات كند!

به هر تقدير، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، علىعليه‌السلام را در رختخواب خود خوابانيد، تا امانت هاى او را به صاحبان آنها برگرداند و خود آن حضرت به سوى غار رهسپار گرديد و در آن جا پنهان شد.

سرانجام قريش بر رختخواب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله هجوم آوردند تا او را از دم تيغ و شمشير بگذرانند، ولى به هنگام ورود به خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در كمال ناباورى، علىعليه‌السلام را در رختخواب او يافتند. از او پرسيدند: پسرعمويت كجاست؟ علىعليه‌السلام به آنان فرمود: اين شما بوديد كه به او مى گفتيد كه از ما خارج شو، او هم شما را ترك كرد و از ميان شما رفت.

قريش در پى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به راه افتادند، ولى بر او دست نيافتند. خداوند متعال چشمان آنان را براى پيدا كردن مكان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نابينا كرد. آنان حتى به غارى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در آن پناه گرفته بود، نيز رسيدند ولى چون ديدند كه كبوترى بر ورودى آن لانه كرده است، از آن جا منصرف شدند و با خود گفتند: در غار كسى نيست. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن پس به سوى مدينه هجرت نمود...(۱۸۴)

آخرين روز ماه صفر سال ۲۰۳ هجرى قمرى

شهادت امام رضاعليه‌السلام در خراسان

امام على بن موسىعليه‌السلام معروف به امام رضاعليه‌السلام در يازدهم ذى قعده سال ۱۴۸ قمرى(۱۸۵) (و به روايتى در يازدهم ذى حجه سال ۱۵۳)(۱۸۶) در مدينه منوره ديده به جهان گشود.

پدرش ارجمندش امام موسى كاظمعليه‌السلام ، امام هفتم شيعيان و مادرش نجمه (تكتم) معروف به ام البنينعليها‌السلام بودند.

امام رضاعليه‌السلام پس از شهادت جدش امام جعفرصادقعليه‌السلام به فاصله شانزده روز و به روايتى به فاصله پنج سال ديده به جهان گشود و امام جعفرصادقعليه‌السلام به دنيا آمدن او را به فرزند خود موسى كاظمعليه‌السلام از پيش بشارت داده بود.

امام موسى كاظمعليه‌السلام فرمود: از پدرم بارها شنيدم كه به من مى فرمود: عالم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در صلب تواست؛ اى كاش من او را مى ديدم. او همنام اميرالمؤمنين على بن ابى طالبعليه‌السلام است.(۱۸۷)

امام رضاعليه‌السلام در ميان ائمه اطهارعليهم‌السلام ، سومين شخصيتى است كه نام مبارك او، على است. چهار تن از امامان معصومعليهم‌السلام نام مباركشان، على بود (امام اول، امام چهارم، امام هشتم و امام دهم). هم چنين امام رضاعليه‌السلام سومين شخصيتى است كه كنيه مبارك او، ابوالحسنعليه‌السلام است. چهار تن از امامان معصومعليهم‌السلام ، كنيه مباركشان، ابوالحسن است (امام اول، امام هفتم، امام هشتم و امام دهم). به اميرمؤمنانعليه‌السلام ، ابوالحسن گفته مى شد، ولى به امام موسى كاظمعليه‌السلام ، ابوالحسن اول و به امام رضاعليه‌السلام ابوالحسن ثانى (دوم) مى گفتند.

امام رضاعليه‌السلام در ۳۵ سالگى پس از شهادت پدرش امام موسى كاظمعليه‌السلام در زندان بغداد، در رجب سال ۱۸۳ قمرى به امات رسيد و مدت امامت آن حضرت، بيست سال بود.

امام رضاعليه‌السلام از آغاز تولد تا زمان شهادت خويش با شش تن از خلفاى عباسى به نام هاى: منصوردوانقى، مهدى، هادى، هارون الرشيد، امين و مأمون عباسى معاصر بود و ايام امامت آن حضرت، مصادف بود با خلافت هارون، امين و مأمون.

شيخ ‌مفيد (متوفاى ۴۱۳ قمرى) درباره شخصيت و مقام امام رضاعليه‌السلام گفت: پس از شهادت امام موسى كاظمعليه‌السلام ، جانشين وى و امام شيعيان، فرزند بزرگوارش ابوالحسن على بن موسى الرضاعليه‌السلام است. زيرا آن جناب از تمامى برادران و خاندان خود، برتر است و دانش، بردبارى و پرهيزكارى اش در همه جا و براى همگان مانند خورشيد درخشانى جلوه گرى مى كرد. خاصه و عامه به اين امر اقرار داشته و به اتفاق وى را به اين اوصاف و مناقب مى شناختند و پدر بزرگوارش به پيشوايى و امامت وى تصريح كرد و او را از ميان برادرانش به مقام امامت منصوب نمود.(۱۸۸)

سفر به خراسان

يكى از حساسترين مقطع زندگى امام رضاعليه‌السلام و حتى مهمترين مقطع امامت شيعيان، مسافرت اجبارى آن حضرت به خراسان و پذيرش ولايت عهدى مأمون عباسى است، كه سرانجام، شهادت آن حضرت در همين مسافرت به وقوع پيوست.

آن طورى كه از مأمون (هفتمين خليفه عباسيان) نقل شده است، وى در نبرد با برادرش امين، نذر كرده بود كه در صورت پيروزى بر سپاهيان امين و به چنگ آوردن خلافت اسلامى، قدرت را به شخصى كه افضل آل ابى طالبعليه‌السلام باشد بسپارد.

هنگامى كه سپاهيان مأمون عباسى پس از تصرف شهرهاى ايران، وارد عراق شده و با كشتن امين، بغداد و ساير بلاد اسلامى را به تصرف خويش درآوردند، مأمون در نشستى با حضور فضل و حسن از فرزندان سهل، مقصود خويش را آشكار ساخت و از آن دو (كه يكى مقام وزارت و امور سياسى كشور و ديگرى سردارى سپاه و امور نظامى وى را بر عهده داشت) خواست كه مقدمات حضور امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام به عنوان برترين و والاترين شخصيت آل ابى طالبعليه‌السلام در خراسان را فراهم كنند.

مأمون گفت: ما اءعلم احدا افضل من هذا الرّجل على وجه الا رض؛ من در كره زمين، شخصيتى بالاتر و والاتر از اين شخص (امام رضاعليه‌السلام ) براى پذيرش خلافت اسلامى سراغ ندارم.(۱۸۹)

مأمون در اجراى نيت خود، بسيار جدى بود و از مخالفت مخالفان و دشمنان اهل بيتعليهم‌السلام واهمه اى نداشت. وى، به يكى از سرداران سپاه خويش به نام جلودى مأموريت داد كه از خراسان به مدينه رفته و امام رضاعليه‌السلام و بسيارى از علويان بزرگوار را با خود به خراسان آورد.

جلودى به مدينه رفت و دعوت مأمون عباسى را به امام رضاعليه‌السلام ابلاغ كرد. با اين كه علويان و نوادگان امامان معصومعليهم‌السلام از اين دعوت بسيار خرسند شده و خود را آماده مسافرت كرده بودند، ولى امام رضاعليه‌السلام اطمينانى به اظهارات مأمون نداشت و خواسته هايش را واقعى نمى ديد. به همين جهت، حاضر به مسافرت نگرديد. ولى جلودى اصرار كرد و امام رضاعليه‌السلام را با اكراه و اجبار به اين سفر بزرگ وادار نمود.

امام رضاعليه‌السلام ، فرزند خردسالش محمدتقىعليه‌السلام را در مدينه جانشين خويش قرار داد و به همراه برخى از علويان و ياران خويش عازم خراسان شد. آن حضرت پس از عبور از بصره، وارد ايران شد و در مسير راه با استقبال شايان ايرانيان مشتاق اهل بيتعليهم‌السلام روبرو گرديد. براى امام رضاعليه‌السلام در شهرها و بين راه هاى ايران، از جمله قم و نيشابور، داستان و كرامت هاى زيادى به ظهور رسيده كه در كتب تاريخ و سيره امامان معصومعليهم‌السلام بيان شده است.

امام رضاعليه‌السلام پس از آن كه به «مرو»(۱۹۰) مركز حكومت مأمون عباسى در خراسان رسيد، با استقبال مأمون و درباريان و قاطبه مردم روبرو شد. مأمون براى امام رضاعليه‌السلام احترام ويژه اى قائل شد و وى را بر همگان، از جمله علويان و عباسيان برترى داد و در تكريم و تعظيم او، هيچ گونه كوتاهى نكرد.

وى به امام رضاعليه‌السلام عرض كرد: من مى خواهم خود را از خلافت اسلامى خلع كرده و آن را به شما واگذار كنم. نظر شما در اين باره چيست؟

امام رضاعليه‌السلام از پذيرش آن امتناع كرد. چون مى دانست كه مأمون در گفتارش صداقت ندارد و مى خواهد او را از اين راه بيازمايد و يا اگر حكومت را به وى واگذار كند، آن حضرت را پس از مدتى از ميان برداشته و خود دوباره حكومت را به دست گيرد و از اين راه، مشروعيت حكومت غاصبانه خويش را به اثبات رساند.

مأمون كه با قيام هاى گوناگون علويان و غيرعلويان در جهان اسلام روبرو شده بود، مى خواست از اين راه، آنان را به احترام امام رضاعليه‌السلام وادار به سكوت و پذيرش خلافت عباسيان نمايد.

امام رضاعليه‌السلام كه به نيت او آگاه بود، از پذيرش خلافت امتناع كرد و به هيچ صورتى حاضر به پذيرش آن نگرديد.

مأمون كه از پذيرش خلافت اسلامى از سوى امام رضاعليه‌السلام نااميد شده بود، به آن حضرت پيشنهاد كرد كه ولايت عهدى وى را بپذيرد.

امام رضاعليه‌السلام كه اصل خلافت را نپذيرفته بود، ولايت عهدى را كه فرع خلافت است نيز رد كرد و درخواست مأمون را بى پاسخ گذاشت.

مأمون در اين باره اصرار كرد و حتى به گونه اى امام رضاعليه‌السلام را تهديد كرد. وى به امام رضاعليه‌السلام گفت: عمربن خطاب در هنگام مرگش، شورايى متشكل از شش نفر براى انتخاب جانشين خود برگزيد، كه يكى از آنان، جدّت على بن ابى طالبعليه‌السلام بود. وى با آنان شرط كرد كه هر كسى مخالفت ورزد، گردنش را با شمشير بزنند.

امروز، من از تو مى خواهم كه ولايت عهدى مرا بپذيرى و چاره اى جز پذيرفتن آن ندارى!

امام رضاعليه‌السلام كه در مقابل تهديد جدى مأمون روبرو شده بود، چاره اى جز رضا و تسليم نديد. آن حضرت، ولايت عهدى مأمون را با شرايطى پذيرفت.

امام رضاعليه‌السلام فرمود: در صورتى ولايت عهدى تو را مى پذيرم كه مسئوليت امرونهى در حكومت تو با من نباشد، در چيزى فتوا ندهم و در دعوايى داورى نكنم و كسى را عزل و يا نصب ننمايم و آيينى را كه هم اكنون در خلافت تو رايج است، تغيير ندهم.

مأمون، تمام خواسته هاى امام رضاعليه‌السلام پذيرفت.

امام رضاعليه‌السلام مى خواست با اين شرايط به او و همگان تفهيم كند كه آن حضرت، از عناصر خلافت نيست و نقشى در حكومت ندارد و هيچ گونه مسئوليتى از جانب حكومت متوجه او نيست و از اين كه ولى عهد خليفه است، يك امر اجبارى و به عبارتى تشريفاتى، بيش نيست.(۱۹۱)

ولايت عهدى

مأمون، پس از آن كه توانست امام رضاعليه‌السلام را به پذيرش ولايت عهدى حاضر نمايد و از آن حضرت، پاسخ مثبت بگيرد، بسيار شادمان شد و در آغاز، نشستى خصوصى با سران كشورى و لشكرى و خانوادگى برقرار كرد و ولايت عهدى امام رضاعليه‌السلام را به اطلاع آنان رسانيد و هفته بعد، در نشستى عمومى، تمامى سران كشورى، لشكرى، درباريان، نظاميان، قاضيان، فرهنگيان و اقشار مختلف مردم را بار عام داده تا با امام رضاعليه‌السلام بيعت نمايند.

مأمون، نخست به فرزند خود عباس و سپس به سايرين دستور داد كه با آن حضرت بيعت كنند.

از آن هنگام، لباس سياه عباسيان به رنگ سبز كه لباس علويان بود، تغيير پيدا كرد و همگان سبزپوش شدند. هم چنين بيرق ها و پرچم هاى عباسيان كه به رنگ سياه بود، تبديل به سبز گرديد.

مأمون در آن ايّام به شكرانه پذيرش ولايت عهدى از سوى امام رضاعليه‌السلام ، دستور داد مواجب و حقوق يك ساله كارمندان و سپاهيان را يكجا پرداخت نمايند.

سخن سرايان و شاعران دوستدار اهل بيتعليهم‌السلام كه قريب به دو قرن نمى توانستند از ترس خلفاى اموى و عباسى و عاملان آن ها، نامى از اهل بيتعليهم‌السلام ببرند، يك باره، زبان به تمجيد و توصيف اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام ، از جمله امام رضاعليه‌السلام گشودند و در اين باره سخن ها و شعرهاى فراوان در مجلس مأمون و در خارج مجلس سرودند.

مأمون نيز فرمان داد كه به نام نامى امام رضاعليه‌السلام ، سكه زنند و پول رايج و رسمى آن زمان را به نام آن حضرت، منقّش گردانند.

هم چنين به تمام سخن گويان و خطيبان جمعه دستور داده شد كه در هنگام سخنرانى، نام امام رضاعليه‌السلام را با توصيف و تعظيم بيان كنند.

در آن سال، مأمون، اميرى حج را به اسحاق بن موسى، برادر امام رضاعليه‌السلام سپرد و او را به همراه حاجيان خراسان، روانه مكه نمود و به وى دستور داد در تمامى شهرهاى بين راه، مردم را از ولايت عهدى امام رضاعليه‌السلام باخبر گرداند.

بدين طريق آوازه ولايت عهدى امام رضاعليه‌السلام در تمامى شهرها طنين افكن شد.

در مدينه منوره، عبدالحميدبن سعيد، خطيب وقت، به هنگام خطبه در فراز منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله چنين گفت: ولىّعهد المسلمين على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن علىعليه‌السلام (۱۹۲)

شيعيان و دوستداران اهل بيتعليهم‌السلام ، فرصت و موقعيت بسيار مناسبى پيدا كرده تا پس از سال ها اختناق و فشار، بار ديگر راه و رسم خويش را آشكار و حقانيت مذهب خود را اثبات كنند. علويان، به ويژه نوادگان امام جعفرصادقعليه‌السلام و فرزندان امام موسى كاظمعليه‌السلام به خاطر وجود مبارك امام رضاعليه‌السلام ، موقعيت هاى ممتازى در حكومت مأمون پيدا كرده و در ايران، عراق، حجاز و يمن به منصب هايى رسيدند.

در خراسان نيز به خاطر گفتمان ها و رفتار دلنشين و زيباى امام رضاعليه‌السلام ، هر روز محبوبيت آن حضرت و گرايش مردم به سوى اهل بيتعليهم‌السلام زيادتر مى شد.

روند چنين پروسه اى، خوشايند مأمون نبود. زيرا وى مى خواست از ولايت عهدى امام رضاعليه‌السلام براى مشروعيت و مقبوليت عمومى حكومت غاصبانه خويش، استفاده ابزارى كند، ولى امام رضاعليه‌السلام با درايت خويش، نتيجه را به عكس خواسته هاى مأمون كرد و به همگان تفهيم نمود كه خلافت عباسيان، مشروعيت ندارد و بايد به خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله كه شايسته ترين افراد اُمتند برگردد.

مأمون با زيركى و فطانت خويش به اين امر پى برد و خود را بازنده ميدان ديد. بدين جهت، درصدد معارضه پنهانى با امام رضاعليه‌السلام برآمد.

از سوى ديگر، در عراق و به ويژه در بغداد، شورش هايى برضد مأمون پديد آمد و عباسيان در غياب مأمون، وى را از خلافت خلع كردند و ابراهيم بن مهدى عباسى را به تخت خلافت نشانده و با او بيعت كردند. حسن بن سهل كه از سوى مأمون، فرماندهى كل سپاه و حكومت عراق و بخش هاى عربى را بر عهده داشت، با مخالفان مأمون به نبرد پرداخت ولى اين گونه رويدادها را از مأمون، پنهان نگه مى داشت و تلاش مى كرد كه اخبار عراق به وى نرسد.(۱۹۳)

امام رضاعليه‌السلام كه از اين گونه خبرها اطلاع داشت، آن ها را به مأمون گوش زد مى كرد. اين امر، سبب شد كه فضل بن سهل، از موقعيت خويش و برادرش حسن بن سهل در نزد مأمون احساس خطر كرده و از جانب مأمون، متهم به پنهان كارى گردند. بدين لحاظ تلاش مى كرد كه امام رضاعليه‌السلام را از چشم مأمون بيندازد و وى را نسبت به آن حضرت بدگمان كند.

امام رضاعليه‌السلام در برابر رفتار و كردار غيرانسانى و غيراخلاقى سرداران و زمامداران عباسى، اظهار ناخوشايندى مى كرد و مأمون را در قبال آن ها مسئول مى دانست. آن حضرت، در برابر كردار و رفتارهاى ناپسند خود مأمون نيز ساكت نمى شد و وى را نسبت به آن ها، هشدار داده و درستى و راستى راه را به وى نشان مى داد.

مأمون در ظاهر از نقدها و پيشنهادهاى امام رضاعليه‌السلام استقبال و اظهار خوشنودى مى كرد ولى در باطن، بسيار رنج مى برد و به تدريج وجود امام رضاعليه‌السلام را بر خود سنگين مى ديد.(۱۹۴)

وى در صدد برآمد تا به طريقى، اين امام همام را از سر راه خويش برداشته و به حكومت دلخواه خود، بدون مراقبت و مزاحمت كسى ادامه دهد.

شهادت امام رضاعليه‌السلام  

عبداللّه بن بشير كه از خدمت كاران دربار مأمون بود، گفت: روزى مأمون به من گفت: ناخن هاى خود را بگذار بلند شود و در اين باره با كسى چيزى نگو. من نيز به دستور او عمل كردم. يك روز مرا خواست و چيزى شبيه تمرهندى به من داد و گفت: اين را با دستت به هم بزن، من نيز به فرمان او عمل كردم. سپس از نزد من خارج شد و به طرف حجره امام رضاعليه‌السلام رفت و پس از مقدارى گفت وگو مرا صدا زد و از من خواست براى آنان، دو دانه اءنار ببرم. آن گاه به من گفت: با دست خودت آن ها را آب بگير. من نيز با دست خودم، آب گرفتم و سپس به مأمون دادم و او با دست خود آن را به على بن موسىعليه‌السلام خورانيد. وليكن همين آب انار، موجب بيمارى آن حضرت گرديد و پس از دو روز بدرود حيات گفت.

هم چنين از محمدبن جهم روايت شد: حضرت رضاعليه‌السلام از انگور خوشش مى آمد. مأمون دستور داد مقدارى انگور براى آن جناب فراهم كنند. در ته دانه هاى آن، سوزن فروكردند. اين سوزن ها چند روز در آن دانه مانده بود. پس از آن، سوزن ها را بيرون آورده و انگورها را خدمت امامعليه‌السلام بردند و با اصرار مأمون، آن حضرت، چند دانه از آن انگور را ميل نمود و در اثر خوردن آن، بيمارى سختى بر آن حضرت عارض گرديد و در همان بيمارى به لقاءالله پيوست.(۱۹۵)

هرثمة بن اعين در يك حديث طولانى از حضرت رضاعليه‌السلام روايت كرد كه آن حضرت فرمود: اى هرثمه، اكنون مرگم فرارسيده و به همين زودى به طرف خدا خواهم رفت و به اجداد و پدران خود ملحق خواهم گرديد. اين مرد طاغى و سركش تصميم دارد به وسيله آب انار و انگور مرا مسموم سازد.

مأمون امر مى كند مقدارى نخ را در سَم خيس كنند و به وسيله سوزن در دانه هاى انگور فرونمايند و هم چنين مقدارى سم در كف دست يكى از غلامانش خواهد گذاشت و او را امر خواهد كرد با همان دست آلوده به سم، انارها را با دست خود بشكافد و آب آن ها را بگيرد. پس از اين مرا به خانه اش دعوت مى كند و از آن انگورها و آب انارهاى مسموم به من مى دهد و مرا امر مى كند كه از آن بخورم. در نتيجه خوردن انگورهاى مسموم از دنيا خواهم رفت.(۱۹۶)

به هر تقدير، در بازگشت مأمون و درباريان و كارگذاران حكومتى او از خراسان، جهت عزيمت به سوى عراق، و انتقال مقر حكومت از «مرو» به «بغداد»، در آغاز، فضل بن سهل به توطئه مأمون، در حمام سرخس ترور گرديد و به قتل رسيد. پس از آن، امام رضاعليه‌السلام در طوس به توطئه مأمون، مسموم گرديد و پس از دو روز بيمارى شديد، به شهادت رسيد.

پس از آن كه امام رضاعليه‌السلام به شهادت رسيد، مأمون يك شب و يك روز، شهادت آن حضرت را مخفى نگه داشت و سپس به سراغ محمدبن جعفربن صادقعليه‌السلام كه عموى امام رضاعليه‌السلام و بزرگ علويان بود، فرستاد و او را از درگذشت امام رضاعليه‌السلام باخبر گردانيد. مأمون در جمع علويان سوگوار، ابراز اندوه و تاءثر نمود و بدن شريف امام رضاعليه‌السلام را به آنان نماياند كه ببينند، هيچ آزارى به آن حضرت نرسيد و به مرگ طبيعى از دنيا رفت.

مأمون براى پنهان داشتن توطئه ننگين خود و فريب دادن علويان و محبّان اهل بيتعليهم‌السلام ، در شهادت امام رضاعليه‌السلام بسيار گريه و ناله كرد. وى گفت: اى برادر! چه قدر بر من گران و سنگين است كه تو را چنين ببينم. من آرزو داشتم كه پيش از تو از دنيا بروم، وليكن خداى سبحان آن چه را اراده كند، به انجام مى آورد.

آن گاه دستور داد كه بدن شريف آن حضرت را غسل و كفن نمايند و خود وى، جنازه آن امام شهيد را بدوش گرفت و به محلى كه هم اكنون مرقد شريفش است، تشييع نمود و در همان جا كه در جوار قبر پدرش هارون الرشيد است، دفن نمود.

محل تدفين امام رضاعليه‌السلام ، پيش از آن، خانه و ملك حميدبن قحطه بود كه در روستاى سناباد قرار داشت.

هنگامى كه هارون الرشيد در سال ۱۹۳ هجرى قمرى به هلاكت رسيد، وى را در آن جا به خاك سپردند. مأمون پس از شهادت امام رضاعليه‌السلام مى خواست بدن شريف آن حضرت را پشت قبر پدر خود هارون الرشيد قرار دهد، به طورى كه قبر هارون، قبله امام رضاعليه‌السلام گردد. ولى در هنگام كندن قبر، سنگ بزرگى نمايان شد كه كندن آن، غيرممكن بود. اما در روبروى قبر هارون، كندن قبر با مشكلى مواجه نبود. بدين جهت، قبرى براى امام رضاعليه‌السلام در پيش روى قبر هارون كندند و آن حضرت را در آن دفن نمودند. هم اكنون، مرقد مطهر و منور امام رضاعليه‌السلام ، قبله قبر هارون الرشيد است. گفتنى است كه در ظاهر امر، غسل و كفن و نماز بر بدن امام رضاعليه‌السلام به دستور مأمون انجام گرفت، ولى در واقع و عالم معنى، بدن امام معصومعليهم‌السلام را بايد امام معصوم ديگرى غسل و كفن نمايد. به همين جهت، روايات فراوانى وارد شده است كه امام محمدتقىعليه‌السلام از مدينه (با كرامت و قدرت الهى) به خراسان رفت و بدن شريف پدرش ‍ امام رضاعليه‌السلام را غسل و كفن نمود و بر وى نماز به جاى آورد.(۱۹۷)

درباره تاريخ شهادت امام رضاعليه‌السلام ، اكثر مورخان، صفر سال ۲۰۳ قمرى را ذكر كرده اند ولى از اين كه در چه روزى از اين ماه بود، اتفاق نظر ندارند. برخى از آنان، آخرين روز از ماه صفر و برخى ديگر، روزهاى ديگرى را بيان كرده اند.(۱۹۸)

هم چنين برخى از آنان، شهادت آن حضرت را در ۲۳ ذى قعده سال ۲۰۳ قمرى مى دانند.(۱۹۹)

جانشين امام رضاعليه‌السلام ، فرزندش امام محمدتقىعليه‌السلام بود كه به عنوان نهمين امام معصوم، رهبرى شيعيان را بر عهده گرفت.