روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد ۲

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 14478
دانلود: 2963

توضیحات:

جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14478 / دانلود: 2963
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد 2

نویسنده:
فارسی

بخش سوم : سال شمار رويدادهاى ماه صفر(۲۰۰)

ماه صفر سال دوم هجرى قمرى

وقوع غزوه اءبوا

پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از هجرت به مدينه منوره و تشكيل حكومت اسلامى، همواره با كارشكنى و دشمنى هاى قريش مكه و طوايف و قبايل گوناگون عربستان روبرو بود و هر از چندگاهى ناچار به نبرد و درگيرى با آنان مى شد.

نخستين واقعه جنگى كه فرماندهى سپاه اسلام را خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر عهده داشت، غزوه اءبوا است.

غزوه، به تجهيز و حركت جنگى مسلمانان كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرماندهى آن را بر عهده داشت، گفته مى شود و به نبردهايى كه در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به وقوع پيوسته وليكن فرماندهى سپاه مسلمانان را فردى از صحابه بر عهده داشت، آن را «سريه» مى گويند.

در سال اوّل اقامت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مدينه، چند سريه به وقوع پيوست و دسته هايى از سپاه اسلام به دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اقدام به حركت جهادى كردند.

ولى نخستين حركت جهادى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، شخصا آن را رهبرى كرد، همين غزوه اءبوا بود.

به آن حضرت گزارش رسيده بود كه قريش مكه، قصد تهاجم به مدينه را دارند. به همين جهت آن حضرت در ماه صفر سال دوم هجرى كه مطابق با دوازدهمين ماه هجرت آن حضرت به مدينه بود، تجهيز سپاه كرد و از مدينه به سوى مكه رهسپار شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله براى نخستين بار، جانشينى براى خويش در مدينه گذاشت و جانشين آن حضرت در اين غزوه، سعدبن عباده انصارى بود.(۲۰۱)

سعد، يكى از ياران وفادار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و از دعوت كنندگان آن حضرت به مدينه بود كه زمينه هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و تشكيل حكومت اسلامى را فراهم كرده بود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با دويست تن از ياران خود به قصد نبرد از مدينه خارج شد و تا «ودّان» و «اءبواء»كه در ۲۳ ميلى مدينه قرار داشت، پيش تاخت ولى به كسى از دشمنان دست نيافت. آن حضرت در اين حركت جهادى با بنى ضمره كه طايفه اى از قبيله كنانه بودند، پيمان صلح و عدم تعرض بست و از مخشى بن عمروبن ضمره كنانى كه رهبرى طايفه بنى ضمره را بر عهده داشت، تعهد گرفت كه دشمنان اسلام را در نبرد با مسلمانان يارى ندهد و به آنان هيچ كمكى نكند.

رفت و برگشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين واقعه به مدت ۱۵ روز ادامه يافت و چون پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تا سرزمين ابواء، پيش رفته بود، اين غزوه به همين نام معروف گرديد. هم چنين به آن، غزوه ودّان هم گفته مى شود كه چندان به آن معروف نيست.(۲۰۲)

ماه صفر سال سوم هجرى قمرى

واقعه رجيع و كشته شدن مبلغان اسلامى

پس از آن كه سفيان بن خالدبن نبيح هُذَلى در نبرد با مسلمانان (در سريّه عبدالله بن اُنيس) كشته شد بر بنى لحيان بسيار گران آمد و در صدد انتقام از مسلمانان بر آمدند.

آنان از دو طائفه «عَضَل» و «قاره» كه با آنان هم پيمان بودند، در خواست كردند كه نمايندگانى به مدينه منوره اعزام نمايند و با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله گفت وگو كرده و از وى در خواست مبلغان دينى براى طائفه هاى عضل و قاره نمايند، تا از اين طريق، مسلمانان را در اختيار خويش گرفته و به تقاص سفيان بن خالد، يك تن را كشته و بقيه را به سران قريش مكه تحويل دهند و در قبال آنان، مالى دريافت كنند. مكيان نيز به تقاص آنانى كه در جنگ بدر به دست سپاهيان حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله كشته شدند، اين ها را آزار و شكنجه كرده و سرانجام به قتل آورند.

در پى اين تصميم شيطانى، هفت نفر از طايفه «عضل» و «قاره» (از طايفه هاى قوم بنى اسد) وارد مدينه گرديدند و در محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اقرار به اسلام و تظاهر به مسلمانى كردند و از آن حضرت براى تبليغ و هدايت قوم و قبيله خويش، مبلغانى درخواست كردند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از بررسى در خواست آنان، هفت نفر از ياران خويش را برگزيد و جهت تبليغ دين اسلام و آموزش قرآن و احكام فقهى، به همراه آنان اعزام نمود.

اين هفت نفر عبارت بودند از: مَرثَد بن اءبى مَرثَد غَنوى، خالد بن اءبى بُكَير ليثى، عبدالله بن طارق بَلَوى، مُعَتِّب بن عُبيد، خُبيب بن عدى، زيد بن دَثِنّه و عاصم بن ثابت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله اميرى اين دسته از مبلغان را بر عهده مرثدغنوى گذاشت.

بنا به روايتى ديگر، تعداد مبلغان ده نفر بود و اميرى آنان بر عهده عاصم بن ثابت گذاشته شده بود.

مبلغان دينى و همراهان آنان از مدينه خارج شده و به سوى بيابان هاى ميان مدينه و مكه به راه افتادند.

آنان همين كه به نزديكى عسفان در مكانى به نام «رجيع» كه محل آب طايفه هذيل بود رسيدند، تعدادى از همراهان مبلغان، از افراد طايفه هذيل يارى خواستند و در اندك مدتى، يكصد نفر از تيراندازان و شمشيربدستان هذيلى، آنان را محاصره كردند.

مبلغان دينى، تازه دريافته بودند كه دعوت از آنان، نيرنگى بيش نبود و مشركان مى خواهند از اين طريق، عقده گشايى و انتقام گيرى نمايند.

مبلغان دينى آماده نبرد و دفاع از خود گرديدند. مشركان فريب كار و خيانت پيشه همين كه آمادگى مبلغان اسلامى را مشاهده كردند، اقدام به توطئه ديگرى نمودند و به آنان گفتند: ما قصد جنگ با شما را نداريم و تنها مى خواهيم شما را تسليم سران قريش مكه كرده و از اين راه تحصيل مال و ثروت نماييم. بدين لحاظ از شما مى خواهيم كه خودتان را به كشتن نداده و تسليم ما گرديد. ما شما را امان مى دهيم و بر اين پيمان خويش، خدا را گواه مى گيريم.

چند تن از مبلغان، از تسليم امتناع كرده و با آنان به نبرد برخاستند و پس از كشته و زخمى كردن چند تن از مهاجمان، خود نيز به شهادت رسيدند.

اين شهيدان عبارت بودند از: مرثد، خالد، عاصم و مُعَتِّب.

مشركان، سرِ عاصم را از بدن جدا كرده تا در مكه به زنى به نام «سلافه بنت سعد» بفروشند. زيرا همسر و سه فرزند اين زن در جنگ بدر كشته شده بودند كه دوتا از فرزندان او را عاصم بن ثابت به هلاك رسانيده بود. به همين جهت، اين زن نذر كرده بود كه اگر سر عاصم به دستش برسد، در كاسه سرش شراب بريزد و از آن تناول كند.

امّا بر روى سر عاصم، زنبورهايى گرد آمدند و مشركان را از دست رسى به آن بازداشتند. آنان تصميم گرفتند تا شب را صبر كنند و پس از پراكنده شدن زنبورها، سر عاصم را به سوى مكه حمل كنند. ولى شب هنگام در آن بيابان خشك، يك دفعه بارانى باريد و سيلى به راه افتاد. شدت سيل به حدى بود كه سر و بدن شهيدان رجيع را با خود برد و مشركان سودجو را ماءيوس كرد.

سه تن از مبلغان به اسارت مشركان در آمده و به همراه آنان به سوى مكه حركت كردند.

آنان كه به «مرالظّهران» رسيدند، يكى از مبلغان به نام عبدالله بن طارق، دست هاى خود را از بند گشود و شمشير خود را گرفت و به مبارزه برخاست.

مشركان كه توان مقابله با وى را نداشتند، از هر سوى وى را محاصره كرده و آن قدر بر او سنگ زدند، تا به شهادتش رسانيدند.

ولى دونفر ديگر از اسيران، يعنى خُبيب و زيد را به مكه برده و به سران قريش فروختند. خُبيب را حُجيربن اءبى اهاب به هشتاد مثقال طلا و زيد را صفوان بن اميه به پنجاه شتر خريدارى كردند.

مشركان قريش، اين دو اسير مسلمان را در غل و زنجير كرده و آنان را جداگانه نگهدارى مى كردند. اين دو اسير در ايام اسارتشان، دايم به ذكر، نماز و خواندن قرآن و مناجات مشغول بودند و از خوردن گوشت حيوانات به خاطر شرعى نبودن ذبح آن ها خوددارى مى كردند و با رفتار و كردار خويش برخى از متعصّبان مكه را نرم نمودند. سرانجام پس از پايان يافتن ماه هاى حرام، آن دو را در جمع اهالى مكه حاضر كرده و از آنان در خواست نمودند كه از اسلام و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله تبرى جويند تا رهايى يابند ولى آنان مقاومت كرده و پايدارى خويش را در راه دين اسلام و پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به اثبات رسانيدند و شهادت در راه خدا را با جان و دل خريدار شدند.

آن دو پيش از مرگ، در خواست كردند كه بندهاى آنان را بگشايند تا دو ركعت نماز به جاى آورند. مشركان، در خواست آنان را پذيرفته و به آنان اجازه خواندن نماز دادند.

آن دو، دو ركعت نماز به جاى آورده و دست به دعا بلند كردند و در پيشگاه خداى بزرگ، نيايش و راز و نياز كردند. سران قريش، مردم را از شنيدن دعايشان باز مى داشتند.

سرانجام آن دو غيور مرد مسلمان را ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت رسانيدند و در پاى جنازه آنان به پاى كوبى و جشن پرداختند.(۲۰۳)

پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله كه از نيرنگ مشركان و شهادت و اسارت مبلغان دينى باخبر شده بود، براى تنبيه مشركان خيانت كار، سپاهى فراهم كرد و خود فرماندهى آن را بر عهده گرفت و به سوى مناطق بنى لحيان حركت كرد. آن حضرت از عسفان گذشت و تا به غميم در نزديكى هاى مكه پيش تاخت ولى با مشركين روبرو نگرديد. چون آن زمان هنوز دو تن از مبلغان در اسارت قريش مكه بودند، براى حفظ جان آنان از پيش روى به مكه خوددارى كرد و به سوى مدينه بازگشت. اين غزوه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، معروف به «غزوه بنى لحيان» است كه شرح آن را در كتاب «ماه محرم در تاريخ اسلام » كه پيش از اين انتشار يافت، آورديم. براى اطلاع بيشتر به اين كتاب مراجعه نماييد.

با اين كه فاجعه رجيع و غزوه بنى لحيان در يك سال و نزديك به هم واقع شده اند، با اين حال مورخان اسلامى، تاريخ فاجعه رجيح را سال سوم هجرى، در سى وششمين ماه هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله (۲۰۴) ولى تاريخ غزوه بنى لحيان را در سال ششم هجرى مى دانند.(۲۰۵) بايد يكى از اين دو تاريخ صحيح نباشد.

هم چنين از قرائن و شواهد به دست مى آيد كه ماه صفر، ماه شهادت دو اسير مسلمان به دست سران قريش مكه بود، نه ماهى كه مبلغان در رجيع به شهادت رسيده اند.

زيرا در تاريخ آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در ماه محرم، براى تنبيه مشركان بنى لحيان از مدينه خارج گرديد،(۲۰۶) و هم چنين مشركان مكه اسيران را در ماه حرام در زندان نگه داشتند و پس از پايان ماه حرام، اقدام به كشتن آنها كردند.(۲۰۷)

بدين جهت، دانسته مى شود كه تاريخ اعزام مبلغان، پيش از ماه صفر، يعنى ماه محرم، يا ذى حجه و يا ذى قعده بوده است و شهادت اسيران در ماه صفر واقع گرديد.

خبر اين واقعه جان سوز (شهادت اسيران در مكه) در شبى به پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد كه در آن شب خبر ناگوار فاجعه بئرمعونه (و كشته شدن چهل تن از مبلغان دينى ديگر به دست عامربن طفيل) نيز به آن حضرت رسيده بود و موجب اندوه و ناراحتى آن حضرت گرديد.(۲۰۸)

ماه صفر سال هفتم هجرى قمرى

حركت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از مدينه براى نبرد با يهوديان خيبر

خيبر، جلگه اى وسيع و حاصل خيز در ۳۲ فرسنگى شمال مدينه، به سمت شام است و در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ، محل سكونت و زندگى يهوديان بود.

يهوديان براى حراست و امنيت خويش، هفت دژ استوار در آن برپا كرده تا از نفوذ احتمالى دشمنان خود در امان باشند.

جمعيت آنان در اين ناحيه، بالغ بر بيست هزار نفر بود و تعداد دوهزار مرد رزمنده و جنگى، هم چون مرحب خبيرى در ميان آنان به چشم مى خورد.(۲۰۹)

يهوديان خيبر به پشتيبانى از يهوديان مدينه، همانند بنى نضير و بنى قريظه بناى بدرفتارى و ستيزه جويى با مسلمانان را در پيش گرفته و با كمك كردن به دشمنان اسلام، خطر جدى براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمانان مدينه محسوب مى گرديدند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از در هم كوبيدن لانه هاى خيانت و دشمنى يهوديان بنى نظير و بنى قريظه در مدينه منوره و پاك سازى اين شهر مقدس از وجود آنان، تصميم به نبرد و تنبيه يهوديان خيبر گرفت.

آن حضرت پس از انعقاد صلح حديبيه با مشركان مكه در ذى قعده سال ششم قمرى و حصول اطمينان از جانب مشركان قريش و دشمنان ديرينه خود، فرصتى براى پرداختن به خارج مدينه و مكه پيدانمود. يكى از امورى كه پس از صلح حديبيه به آن اقدام كرد، همين جنگ خيبر بود.

آغاز جنگ خيبر به درستى، روشن نيست. چون تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان مسلمان اتفاق نظرى در آن ندارند. برخى از آنان، نيمه ماه محرم، برخى اواخر محرم، برخى ماه صفر، برخى ربيع الاول و عده اى نيز جمادى الاولى و يا رجب سال هفتم را ذكر كرده اند.

واقدى (متوفاى سال ۲۰۷ قمرى) اين واقعه مهم تاريخى را در ماه صفر سال هفتم قمرى و به قول ديگر در هلال ربيع الاول همين سال مى داند. وى مى گويد: پيامبرخداصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از صلح حديبيه، در ماه ذى حجه سال ششم قمرى به مدينه بازگشت و بقيه ذى حجه و محرم را در اين شهر اقامت نمود و در صفر سال هفتم (و به قولى در هلال ربيع الاول) به سوى خيبر حركت كرد.(۲۱۰)

اين جنگ، يكى از درخشان ترين نبردهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و صحابه آن حضرت بود كه به پيروزى قاطع آنان و شكست دشمنانشان منجر شد. دلاورمردى حضرت علىعليه‌السلام در اين نبرد سرنوشت ساز، موجب خرسندى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و شگفتى دوستان و دشمنان اسلام گرديد.

ما جريان نبرد خيبر را در كتاب «ماه محرم در تاريخ اسلام» بيان كرده و شرحى بر آن نگاشته ايم. خوانندگان ارجمند در صورت تمايل پيگيرى اين رويداد بزرگ اسلامى، به كتاب فوق يا منابع ديگرى كه در همان كتاب معرفى گرديده اند، مراجعه فرمايند.

ماه صفر سال هشتم هجرى قمرى

وقوع سريه غالب بن عبداللّه ليثى.

در منطقه كَديد، عرب هايى زندگى مى كردند كه مشركان مكه و ساير دشمنان اسلام را در هجوم به مدينه و يا آزار و اذيت هاى مسلمانان يارى و همراهى مى كردند.

پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى تاديب آنان و خاموش كردن فتنه اى از فتنه هاى منطقه حجاز، سپاهى به فرماندهى غالب بن عبدالله ليثى به سوى آنان گسيل داشت. سپاه اسلام پس از خروج از مدينه منوره در منطقه قُديد به شخصى به نام حارث بن مالك بن برصا رسيده و او را دستگيرش نمودند.

اين شخص كه از طايفه هاى دشمن بود، اظهار داشت كه قصد ورود به مدينه و مسلمان شدن را داشته است.

ولى سپاه اسلام، اطمينانى به گفتارش نداشته و رهايش نكردند و شب را در پيش خود نگه داشتند. روز بعد وى را به يكى از سربازان اسلام سپرده و خود راهى منطقه كَديد شدند و غروب هنگام به اين منطقه رسيده و در استتار كامل خود را پنهان نمودند.

وقتى كه سياهى شب همه جا را فرا گرفت و دشمنان در خواب غفلت فرو رفتند، مسلمانان بر آنان يورش برده و نبردى سخت و سنگين به راه انداختند.

تعدادى از مشركان را كشته و يا زخمى نمودند و تعدادى از اهالى را به اسارت گرفتند و دارايى هاى آنان (اعم از شتر و گوسفند) را به غنيمت گرفته و به سوى مدينه مراجعت كردند. در برگشت به حارث بن مالك و سربازى كه نگهبان او بود، رسيدند و آن دو را به همراه خود به حركت در آوردند.

اما پس از مدتى متوجه شدند كه مشركان از پى آنان حركت كرده و قصد نبرد و درگيرى ديگرى دارند. دشمن هر لحظه به آنان نزديكتر مى شد. به طورى كه ميان مسلمانان و دشمنان يك دشت كوچك، بيشتر فاصله نبود. ولى به قدرت الهى، يك دفعه هوا ابرى و بارانى گرديد، به طورى كه دشمن را زمين گير كرد و توان تعقيب را از آنان گرفت. گفتنى است كه بارش باران در آن منطقه بسيار كم اتفاق مى افتاد و باريدن در چنين روزى استثنايى بود. مشركان كه چاره اى جز توقف نداشتند، با نگاه هاى حسرت آميز، سپاه اسلام را بدرقه كردند.(۲۱۱)

ماه صفر سال نهم هجرى قمرى

آغاز سريّه قطبة بن عامر

خثعميان، قومى از عرب بودند كه طايفه هاى گوناگون آنان، گاه و بى گاه براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مسلمانان اطراف خود مزاحمت هايى ايجاد مى كردند و دشمنان اسلام را يارى مى كردند.

پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله براى تاءديب آنان و كم كردن توان نظامى و اقتصادى آن ها، بيست تن از ياران خود به فرماندهى قطبة بن عامربن حديده را به سوى آنان گسيل داشت. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به سپاه اسلام سفارش كرد كه در شب حركت كرده و روز را در استتار كامل استراحت كنند و كسى از قصد آنان باخبر نگردد.

سربازان اسلام براى فاش نشدن قصدشان، ده شتر را قطار كرده و سلاح هاى خويش را در بار شتران پنهان نمودند و به مانند بازرگانان به حركت درآمدند. آنان پس از خروج از مدينه منوره، «فَتْق» را كه يكى از نواحى طايف بود، پشت سر گذاشته و به ناحيه «مسحاه» كه ناحيه ديگرى از طايف بود، رسيدند. در آن جا مردى از خثعمى ها را ديده و او را بازداشت كردند و از او درخواست آگاهى و اطلاعات نمودند. ولى اين مرد عرب حاضر به همكارى نگرديد و در مقابل تلاش كرد كه خثعمى ها را از آمدن مسلمانان آگاه كند، وليكن قطبه وى را مهلت نداد و او را به هلاكت رسانيد.

سرانجام به محل سكونت خثعمى ها كه در ناحيه «تباله» قرار داشت رسيدند و پس از تفحص و اطلاع از وضعيت آنان، روز را در جايى پنهان شده و در نيمه هاى شب كه اهالى تباله در خواب غفلت فرورفته بودند، صداى تكبير را بلند كرده و بر آنان شبيخون زدند. مردان خثعمى كه از خواب برخاسته بودند، با سربازان اسلام به مبارزه پرداختند. نبرد سخت و سنگينى ميان طرفين به وجود آمد و تعدادى از دشمنان اسلام كشته و زخمى گرديدند و برخى از سربازان اسلام نيز زخمى شدند.

مسلمانان تعداد زيادى از شترها و گوسفندهاى آنان را به غنيمت گرفته و عده اى از اهالى را به اسارت گرفتند. بامداد روز بعد كه قصد حركت به سوى مدينه را داشتند، با تهاجم گسترده مردان خثعمى كه از نواحى ديگر آمده بودند، مواجه شدند و اگر در ميان آنان نبرد ديگرى اتفاق مى افتاد، سربازان اسلام به خاطر كمى تعداد، همگى كشته مى شدند وليكن بى درنگ سيلى به راه افتاد و ميان دو طرف حايل شد و كسى از سپاه دشمن، توان عبور از آن آب را نداشت. مسلمانان از اين فرصت استفاده كرده و با سربلندى به مدينه برگشتند. اسيران و غنايم را پس از كسر خمس آن ها، ميان خويش تقسيم كردند.(۲۱۲)

ماه صفر سال ۳۶ هجرى قمرى

نصب نخستين استانداران حضرت علىعليه‌السلام به ولايت هاى اسلامى

حضرت علىعليه‌السلام پس از پذيرش خلافت اسلامى، با مشكلات و نارسايى هاى مهم سياسى و اجتماعى روبرو بود، كه تمامى آن ها از سوءِ تدبير خليفه پيشين و عاملان او در مناطق اسلامى سرچشمه مى گرفت و كه سرانجام منجر به قيام سراسرى مردم بر ضد خليفه (عثمان بن عفان) و كشته شدنش در مدينه گرديد. امام على بن ابى طالبعليه‌السلام ناچار بود براى ترميم نارسايى ها و رفع تبعيض ها و زدودن ستم كارى عاملان و فرمانروايان، اقدام به يك سرى از كارهاى اساسى نمايد تا بتواند عدالت اجتماعى را در جامعه استقرار بخشد.

ولى آن حضرت در آغاز با عاملان و استانداران نالايق و ستم پيشه اى در شهرها و مناطق اسلامى روبرو بود كه از سوى عثمان بن عفان و دامادش مروان بن حكم گماشته شده بودند و آنان، خواهان حكومت اشرافى و مانع اصلى اهداف حضرت علىعليه‌السلام و استقرار عدالت اجتماعى بودند.

آن حضرت دو ماه پس از خلافت خود، تصميم گرفت نخستين عاملان و استانداران خود را معرفى كند و عاملان و استانداران نالايق و ستم پيشه را از كار بركنار نمايد.

آن حضرت در صفر سال ۳۶ قمرى، عثمان بن حُنيف را به بصره، عمّارة بن شهاب را به كوفه، عبيدالله بن عباس را به يمن، سهل بن حنيف را به شام و قَيس بن سعد را به مصر اعزام نمود.

از اين پنج تن، سه نفر به محل مأموريت خود رفته و حكومت مناطق مورد نظر را بر عهده گرفتند، ولى دو نفر از آنان از نيمه راه برگشتند.

سهل بن حنيف كه به شام اعزام شده بود تا به جاى معاوية بن ابى سفيان، استاندارى اين بخش از عالم اسلام را بر عهده گيرد، در سرحدات شام با دسته اى از سپاهيان معاويه روبرو گرديد و از ورودش ممانعت به عمل آوردند و او را بدون دست يابى به هدف منظور، بازگردانيدند. هم چنين عمّارة بن شهاب كه به كوفه اعزام شده بود تا به جاى ابوموسى اشعرى، حكومت كوفه را بر عهده گيرد، بنا به پيشنهاد مالك اشترنخعى، مبنى بر ابقاى ابوموسى اشعرى، دستور بازگشت وى پيش از رسيدن به كوفه، از سوى حضرت علىعليه‌السلام داده شد و عمّاره به مدينه برگشت.(۲۱۳)

امّا پس از مدتى، به خاطر بى كفايتى ابوموسى اشعرى و عدم تلاش وى براى تجهيز كوفيان جهت نبرد با فتنه جويان سپاه جمل، از سوى حضرت علىعليه‌السلام عزل شد و به جاى وى، فرد ديگرى منصوب گرديد.

حضرت علىعليه‌السلام در ماه هاى بعد، به تدريج استانداران سابق را با استانداران شايسته و لايق، جايگزين كرد و تنها معاوية بن ابى سفيان، طغيانگرى نمود و به بهانه خون خواهى عثمان با حضرت علىعليه‌السلام به نبرد پرداخت و حكومت شام را براى خويش نگه داشت.