روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد ۲

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)0%

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

نویسنده: سید تقی واردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 14471
دانلود: 2962

توضیحات:

جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14471 / دانلود: 2962
اندازه اندازه اندازه
روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر)

روزشمار تاریخ اسلام (ماه صفر) جلد 2

نویسنده:
فارسی

اول صفر سال ۲۷۰ هجرى قمرى

كشته شدن صاحب الزّنج و پايان يافتن فتنه زنگيان

در عصر خلافت مهتدى عباسى (چهاردهمين خليفه عباسيان) شورشى در جنوب عراق آغاز گرديد و رهبرى آن را مردى به نام صاحب الزّنج بر عهده داشت و پيروزى هاى بزرگى به دست آورد. هويت صاحب الزّنج و نَسَب او به درستى روشن نيست. تاريخ نگاران درباره نَسَب او به گمانه زنى پرداختند. برخى وى را از نوادگان زيدبن على بن الحسينعليه‌السلام ، و برخى ديگر وى را از طايفه عبدالقيس دانستند. گويا در زمان او نيز درباره نسبش اختلاف بود. چنانچه خود او در آغاز خود را على بن محمدبن احمدبن عيسى، معرفى كرد و پس از آن كه بصره را گرفت، با على بن محمدبن احمدبن عيسى در اين شهر روبرو شد و اهالى بصره وى را به همين نام مى شناختند؛ بدين جهت صاحب الزّنج ناچار شد ادعا كند كه از نوادگان يحيى بن زيد، مقتول در جوزجان است.

به هر تقدير، نام اصلى وى، على بن محمد بود، كه بنا به روايت برخى از مورخان، خود را از نسل زيد بن على بن حسينعليه‌السلام مى دانست.(۳۱)

برخى ديگر بر اين باورند كه وى از پيروان خوارج بود و چون استقبال مردم از قيام هاى پى درپى زيديان را مشاهده كرد، حس جاه طلبى اش، وى را وادار كرد كه به نام زيديان قيام كرده و خود را منتسب به خاندان اهل بيتعليهم‌السلام نمايد. در حالى كه كردار و روش هاى او هيچ شباهتى به اهل بيتعليهم‌السلام نداشت و برخى از آنانى كه به نبرد او رفته بودند، از علويان و هاشميان بودند.

او پيش از اين از سامرا به بحرين رفته بود و خود را از فرزندان عباس بن على بن ابى طالبعليه‌السلام معرفى كرد و از آن جا به بغداد رفت و خود را به احمدبن عيسى بن زيد نسبت داد.

تا اين كه در سال ۲۵۵ در بصره، شورشى آغاز شد و دو طايفه بلاليه و سعديه بر ضد حاكم وقت قيام كرده و وى را كه نامش محمدبن رجاء بود، از حكومت عزل نمودند.

صاحب الزّنج پس از شنيدن ماجراى بصره، به اين شهر رفت و داعيان و مبلغان خود را در ميان مردم پراكنده ساخت. وى، بردگان سياه را مورد توجه قرارداد و آنان را به آزادى و زندگى به سان ديگران وعده داد. بدين جهت بردگان زيادى به او پيوستند.

از آن زمان، شورش رسمى وى آغاز گرديد. وى با تنظيم بردگان سياه و سپاهيان خود به شهرهاى كوچك هجوم و آن ها را در تصرف خويش درآورد و از مناطق به دست آورده، غنايم فراوانى، نصيب سپاهيان خويش كرد.

تا اين كه به سوى بصره هجوم آورد و در ميان راه با دسته هاى چند از نيروهاى وابسته به خليفه عباسى روبرو شد و پس از نبردهاى خونين، آنان را از سر راه برداشت و خود را به دروازه بصره رسانيد و اهالى اين شهر و سپاهيان خليفه براى جلوگيرى از ورود وى تلاش زيادى به عمل آوردند، ولى نتيجه اى در پى نداشت و سپاهيان صاحب الزّنج با قدرت تمام، صف مدافعان را شكسته و وارد شهر گرديدند و جمعيت زيادى را كشته و اموال فراوانى را به غنيمت گرفتند و به بندرگاه و لنگرگاهاى بصره نيز دست برد زده و تمام قايق ها و كشتى ها را به همراه محموله ها و كالاهايشان به غارت بردند.

پس از بصره، شهرهاى ابله، عبادان (آبادان) و اهواز را نيز به تصرف خويش درآورده و رعب و وحشت عظيمى در جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق به وجود آوردند.(۳۲)

يك سال پس از قيام صاحب الزّنج در بصره، مهتدى عباسى، مورد خشم فرماندهان و كارگزاران حكومتى خويش قرارگرفت و در رجب سال ۲۵۶ قمرى از خلافت عزل گرديد و به جاى وى، معتمدعباسى به خلافت رسيد.(۳۳) صاحب الزّنج از نابسامانى هاى دربار خلافت عباسيان، سودى فراوان جست و شهرهاى ديگرى را تصرف كرد. معتمدعباسى براى خاموش كردن فتنه صاحب الزّنج تلاش زيادى به عمل آورد. وى فرماندهان چندى را به نبرد صاحب الزّنج فرستاد. برخى به پيروزى هاى كوچك و مقطعى نايل شده و پس از مدتى ناچار به عقب نشينى و شكست مى شدند و برخى ديگر در آغاز نبرد، متحمل شكست و فضاحت مى گرديدند.

معتمد عباسى به ناچار، برادر خود ابواحمدموفق را كه در مكه حكومت مى كرد فراخواند و وى را به فرماندهى سپاهيان خليفه در نبرد با صاحب الزّنج منصوب كرد و حكومت كوفه، مكه، مدينه، يمن، بصره، اهواز، يمامه، بحرين و بسيارى از مناطق ديگر را به وى عطاكرد تا با دل گرمى بيشتر، تجهيز سپاه كرده و غائله صاحب الزّنج را به پايان آورد.

از آن زمان ميان سپاهيان خليفه و سپاهيان صاحب الزّنج، درگيرى هاى زيادى به وقوع پيوست و خلق كثيرى جان باختند و تعدادى از سپاهيان و اهالى بى گناه شهرها كشته، زخمى و اسير گرديدند. سپاهيان صاحب الزّنج، بسيارى از مناطق مسكونى و محله هاى شهرها را آتش زده و كشتى هاى بندرگاه را نابود ساختند و اموال فراوانى از مردم به تاراج بردند.

فتنه و فساد بزرگى كه همانندش را در تاريخ كمتر مى توان ديد، به وقوع پيوست.

صاحب الزّنج پس از پيروزى هايى كه به دست آورد و غنايمى كه نصيب سپاهيانش كرده بود، اقدام به ساختن شهر جديدى نمود كه نامش را «المختاره» نهاد.

براى اين شهر، باروها، خندق ها، تنگناها و استحكامات ويژه اى در نظر گرفت و با برنامه و نقشه مهندسى يك شهر تمام عيار نظامى به وجود آورد.

از آن سو، موفق باللّه عباسى كه براى نبرد با صاحب الزّنج به جنوب عراق لشكركشى كرده و در مقابل المختاره اردو زده بود، اقدام به ساختن شهر ديگرى به نام « موفقيه» كرد و در آن، خانه ها و مغازه هاى فراوانى ساخت و در وسط شهر، مسجد جامع بزرگى بنا نهاد.

از آن جا براى تخريب روحيه سربازان صاحب الزّنج، اقدامات فراوانى به عمل آورد. وى از طريق ارسال پيكان هاى تير و يا نفوذى هاى خود، به سپاهيان صاحب الزّنج پيام مى فرستاد كه به همه سپاهيان صاحب الزّنج جز خود او، در صورت تسليم شدن، امان نامه مى دهد. از اين طريق تعدادى از سپاهيان صاحب الزّنج را از مختاره بيرون كشيد.

ابوالعباس فرزند موفق عباسى كه بعدها به معتضدعباسى شهرت يافت و به خلافت رسيد، در نبرد با صاحب الزّنج همراه پدرش موفق بود و نبردهاى فراوانى را فرماندهى كرد و پيروزى هاى بزرگى به دست آورد.

در محرم سال ۲۶۸ قمرى، يكى از سرداران صاحب الزّنج و يار مورد اعتماد او به نام جعفربن ابراهيم، معروف به السّجان، از موفق امان خواست و سپاه صاحب الزّنج را ترك كرد. موفق پس از دلگرمى سجّان، وى را به نبرد با صاحب الزّنج وادار ساخت.

صاحب الزّنج و سپاهيان او پس از سال ها نبرد و كشتار مردم و تاراج اموال آنان، به سوى عافيت طلبى و ايجاد رفاه و زندگى اشرافى روى آوردند. براى خويش ساختمان هاى مجلل و برج و باروهايى بنا نمودند و خدمت كارانى از مردان و زنان بى نوا را در استخدام خود گرفته و براى اشباع شهوات نفسانى خود، اقدام به هر عملى مى كردند.

اين گونه رويكردها در يك اجتماع يا جمعيتى، موجب رقابت و حسادت افراد شده و يكپارچگى آنان را به فروپاشى تبديل مى كند و به تدريج آنان را به اضمحلال و نابودى مى رساند. در اين واقعه نيز آفت دنياطلبى، دامن سپاهيان صاحب الزّنج را گرفت و آنان را به رقابت، حِقد، كينه و حسادت وادار ساخت و سرانجام براى از ميان بردن رقيبان خود، دست به هر عمل زدند تا خود ميدان دار و صاحب اختيار باشند. اين امر موجب ضعف و سستى سپاهيان صاحب الزّنج و تقويت سپاه خليفه گرديد.

موفق عباسى كه براى پايان دادن غائله صاحب الزّنج عزم خويش را جزم كرده بود، چند سالى درگير اين ماجرا بود.

سرانجام با تدابيرى كارآمد، صحنه را بر صاحب الزّنج تنگ كرد.

او شهرهايى كه در تصرف عاملان صاحب الزّنج بود، يكى پس از ديگرى تصرف كرد و آنان را وادار به عقب نشينى به مختاره نمود.

هم چنين شهر بصره را با تلفات و خسارات فراوان به دست آورد و صاحب الزّنج و سپاهيانش را در مختاره، در محاصره خويش قرارداد. وى پس از مدت ها محاصره شهر مختاره، بر اين شهر هجوم آورد و سد مدافعان را شكست و وارد اين شهر نظامى گرديد. در داخل و خارج شهر مختاره به نبرد با سپاهيان صاحب الزّنج پرداخت و تعداد زيادى از آنان را از پاى درآورد.

در ۲۷ محرم سال ۲۷۰، جنگ طرفين شدت گرفت ولى سپاهيان صاحب الزّنج، هرچه مى گذشت ناتوان تر مى شدند و در نتيجه متحمل شكست سنگين و سخت شدند و شهر مختاره به تصرف موفق درآمد.

علاوه بر كشته شدن تعداد بى شمار و فرار گروهى فراوان، تعداد پنجاه هزار تن از سپاهيان صاحب الزّنج به اسارت نيروهاى موفق درآمدند.

به هر تقدير، صاحب الزّنج پس از چهارده سال و چهارده ماه، تاخت و تاز و حكومت كردن بر بخشى از جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق، در اول صفر سال ۲۷۰ قمرى به دست سپاهيان موفق عباسى كشته شد و با كشته شدن وى، پرونده اين شورش بزرگ نيز بسته گرديد.(۳۴)

اما درباره انتساب صاحب الزّنج به اهل بيتعليهم‌السلام و علوى دانستن وى كه در برخى از كتب تاريخى (به ويژه در منابع اهل سنّت) آمده است، ترديدى در باطل بودن اين گونه ادعاها نيست. چون قيام زنگيان در عصر امام يازدهم حضرت امام حسن عسگرىعليه‌السلام به وقوع پيوست و آن حضرت كه امام شيعيان و بزرگ علويان بود، هنگامى كه شنيد برخى از مردم وى را علوى مى دانند، به صراحت بيان كرد كه وى از اهل بيتعليهم‌السلام نيست. از محمدبن صالح خثعمى روايت شده است: تصميم گرفته بودم از امام عسگرىعليه‌السلام چند چيزى را بپرسم و پاسخ شرعى آن ها را به دست آورم. پرسش هايم را نوشتم و نامه را براى امامعليه‌السلام فرستادم وليكن با اين كه در نظر داشتم درباره صاحب الزّنج هم به پرسم، غفلت كرده و اين موضوع از يادم رفته بود. ولى هنگامى كه امامعليه‌السلام پاسخ نامه ام را داد و نامه را گشودم و پاسخ ‌هايم را گرفتم، با شگفتى مشاهده كردم كه امامعليه‌السلام نوشت: و صاحب الزّنج ليس منّا اهل البيتعليهم‌السلام (۳۵) .(۳۶)

علامه مجلسى درباره صاحب الزّنج مى نويسد: و كان منفيا عنهمعليه‌السلام نسبا و مذهبا و عملا.

يعنى: صاحب الزّنج از جهت نسب، مذهب و كردار، هيچ گونه رابطه اى با اهل بيتعليهم‌السلام نداشت و امامعليه‌السلام وى را به طور كلى، نفى كرده بود.(۳۷)

امّا با اين حال، چرا چنين داورى هاى ناروايى صورت مى گيرد و اين شخص مطرود به خاندان پاك و خوش نام اهل بيتعليهم‌السلام نسبت داده مى شود، بايد گفت: شايد خود صاحب الزّنج براى ترغيب مردم به قيام و ايجاد خوش بينى در ميان آن ها اقدام به اين كار كرده باشد، وليكن از شيطنت هاى عباسيان كه علويان را هميشه رقيب خويش دانسته و از گرايش مردم به آنان، رنج و رشك مى بردند، نبايد غافل شد و اين گونه ادعاها به طور مسلّم مورد تاءييد آنان بود. زيرا آنان با ترويج اين گونه ادعاها، تلاش زيادى براى منزوى كردن اهل بيتعليهم‌السلام و پيروان آنان مى نمودند و از اين راه، رقيبان اصلى خويش را از سر راه خود برمى داشتند.

آنان كه نمى توانستند، پيشوايان معصومعليهم‌السلام و اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را با زندان، تبعيد و شهادت از ميان بردارند، از اين گونه رويدادها كه در تاريخ اسلام كم نبود، سود جسته و ترور شخصيتى و مذهبى مى كردند.

هم چنين از راويان متعصب و مخالفان اهل بيتعليهم‌السلام نبايد غافل بود. زيرا آنان نيز با گمانه زنى هاى خود و بيان كردن قول هاى ضعيف و يا ايجاد قول ضعيف درصدد خدشه واردكردن بر مذهب شيعه برمى آمدند و ايجاد شبهه و ترديد مى نمودند، تا شايد چند صباحى نور الهى را كم فروغ نمايند، ولى غافل از اين كه نور الهى هرگز خامش شدنى نيست.

سوم صفر سال ۵۷ هجرى قمرى

ميلاد با سعادت حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام ، امام پنجم شيعيان

امام محمدباقرعليه‌السلام ، امام پنجم شيعيان بنا به روايتى در سوم صفر سال ۵۷ در مدينه منوره ديده به جهان گشود(۳۸) و جهان هستى را با نور خود روشن ساخت.

ولى اين تاريخ، مورد اتفاق تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان نيست. زيرا برخى از آنان، ميلاد با سعادت محمدباقرعليه‌السلام را اول ماه رجب سال ۵۷ هجرى قمرى مى دانند.(۳۹)

بيشتر مورخان گفته اند كه سال تولدش ۵۷ قمرى بوده است. بنابراين وى چهار سال پيش از واقعه كربلا به دنيا آمد و همراه پدر بزرگوارش در اين واقعه جان سوز حضور داشت.

پدرش امام على بن الحسينعليه‌السلام ، معروف به سجاد و زين العابدين، و مادرش فاطمه بنت الحسن المجتبىعليه‌السلام ، معروف به امّالحسن و امّعبدالله مى باشند.

چون نَسَب شريف امام محمدباقرعليه‌السلام ، هم از پدر و هم از مادر به امام اميرالمؤمنينعليه‌السلام و فاطمه زهراعليها‌السلام مى رسد، به ايشان علوى بين علويين و فاطمى بين فاطميين گفته مى شود.

امام محمدبن علىعليه‌السلام ، مكنّى به ابوجعفر و ملقب به باقرالعلم و باقرالعلوم مى باشد.

اين امام همام پس از شهادت پدر ارجمندش امام زين العابدينعليه‌السلام در سال ۹۵ قمرى، به مقام عظماى ولايت و امامت شيعيان رسيد وپيروان اهل بيتعليهم‌السلام را در آن درياى مواج سياسى و نظامى عصر خويش و هرج ومرج هاى آخر حكومت امويان، به نيكى هدايت و رهبرى كرد. با اين كه ميان رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و تولد امام محمدباقرعليه‌السلام به مدت ۴۷ سال فاصله بود، در عين حال آن حضرت، سلام گرم و دلنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را از سوى جابربن عبدالله انصارى دريافت كرد.

جابربن عبدالله كه يكى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و از محبان اهل بيتعليهم‌السلام بود، در سنين كودكى و نوجوانى امام محمدباقرعليه‌السلام ، وى را در آغوش گرفت و سلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را به وى ابلاغ كرد.

امام محمدباقرعليه‌السلام از آغاز زندگى تا شهادت خويش با ۱۱ تن از خلفا معاصر بود كه همه آنان، جز يكى از طايفه خبيثه بنى اميه بودند.

سرانجام اين امام همام در هفتم ذى الحجه، و به روايتى در ربيع الاول سال ۱۱۴ قمرى در ۵۷ سالگى به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، در ايام خلافت هشام بن عبدالملك، به آن حضرت خورانيده بود، به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع، در كنار پدرش امام زين العابدينعليه‌السلام و جدّ مادرى اش امام حسن مجتبىعليه‌السلام به خاك سپرده شد.(۴۰)

شيخ ‌مفيد (متوفاى سال ۴۱۳ قمرى) در كتاب اءلارشاد، درباره مقام و شخصيت امام محمدباقرعليه‌السلام مى گويد: حضرت باقر كه نام شريفش محمّد بن على بن الحسينعليه‌السلام است، از ميان تمام برادرانش پس از پدر ارجمندش، به مقام امامت و خلافت الهى رسيد و جانشين وى گرديد و امور امامت را پس از آن حضرت، اداره كرد. فضيلت، علم، زهد و بزرگوارى امام محمدباقرعليه‌السلام از تمامى خاندان وى بيشتر و برتر بود و همگان، وى را به عظمت مى ستوده و عوام و خواص احترامش مى كردند. قدر و منزلتش از ديگران بيشتر بود و از هيچ يك از فرزندان امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام ، در خصوص علم دين، نشر آداب و سنت نبوى، حقايق قرآنى، سيرت الهى و فنون اخلاق و آداب، يادگار گران بهايى به اندازه او بر جاى نمانده است.

از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، همان هايى كه عمرى دراز پيدا كرده و محضر آن جناب را درك كرده بودند، از آن حضرت، امور دينى و آيين اسلامى را روايت كرده اند.

هم چنين بزرگان تابعين و پيشوايان فقهاى مسلمين، از اين امام همام بهره هاى بسيار برده اند. پايه فضل و بزرگوارى آن حضرت به جايى رسيده بود كه در ميان اهل علم و كمال، ضرب المثل بود و سرايندگان، در ستايش او شعرهاى فراوانى سروده و آثار خود را به نام نامى آن حضرت مزين مى كردند.(۴۱)

السّلام عليك يا محمّدبن علي، باقرالعِلمِ بعد النّبى، يا حجة اللّه على خلقه، و رحمة الله و بركاته.