داستانهای بحار الانوار جلد ۵

داستانهای بحار الانوار0%

داستانهای بحار الانوار نویسنده:
گروه: کتابخانه حدیث و علوم حدیث

داستانهای بحار الانوار

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمود ناصرى
گروه: مشاهدات: 8614
دانلود: 1980


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 100 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8614 / دانلود: 1980
اندازه اندازه اندازه
داستانهای بحار الانوار

داستانهای بحار الانوار جلد 5

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

داستانهای بحار الانوار

جلد پنجم

نویسنده: محمود ناصرى

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

يادداشت ناشر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم بى شك ، الگوهاى شخصيتى وقتى در قالبهاى داستانى تجلى مى يابند، به نحو بسيار مؤ ثرى در ناخودآگاه تاريخى بشر رسوخ نموده و زنده ترين پيامها و روشن ترين شكل تربيت و تعالى فرهنگى را در روند تكامل روحى جوامع طرح مى ريزند.

فرهنگ اسلامى تا كنون مرهون نمايه هاى الگويى مشخص از مسير طرح واقع گرايانه و بى پيرايه رفتارها، سخنان و منش كنشمند رهبران دينى و بخصوص خاتم پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه بزرگوار شيعه بوده است

گستر بسيار باز فرهنگ شفاهى در كشورهاى اسلامى و نهاديه گشتن آن توسط منابر و مجالس مذهبى ، همواره از آبشخور داستانها و تصويرهاى رفتارى و همين طور بيان حوادث تاريخى و حماسه بزرگ دينى تغذيه نموده و از اين راه ، گفتمان دينى در ميان ملتهاى اسلامى و به ويژه شيعيان به طور فزاينده اى تقويت و تعالى يافته است

مؤ سسه دارالثقلين مفتخر است با چاپ مجلدات داستانهاى بحار الانوار، زمينه سهل الوصول ترى را به شكل فرهنگ مكتوب جهت مطالعه كنش و شخصيت بزرگان دين و رهبران الهى فراهم نمايد.

در پايان ، لازم است از محقق ارجمند حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاى حاج شيخ محمود ناصرى به خاطر ترجمه و نگارش داستانهاى اين مجموعه ، تشكر و قدردانى نماييم

پيشگفتار

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم داستانهاى بحارالانوار را در واقع بايد جز خواندنى ترين و آموزنده ترين بخش هاى كتاب ارزشمند و معتبر بحارالانوار علامه بزرگوار مجلسى قلمداد نمود. محتواى معنوى و علمى كتاب راستى تداعى گر معناى عميق نام آن ((درياهاى نور)) است

علامه فقيد محمد باقر مجلسى در تاريخ هزار و سى و هفت هجرى قمرى در اصفهان ديده به جهان گشود و پس از هفتاد و سه سال خدمت به اسلام و عالم تشيع و گردآورى بزرگترين مجموعه روايى شيعى ، به ديدار حق شتافت و در اصفهان جنب مسجد عتيق به خاك سپرده شد. مرقد ايشان اكنون مورد توجه و عنايت دوستداران و شيفتگان آن عالم ربانى است

علامه مجلسى به عنوان فردى پارسا و عامل به آداب اسلامى ، همواره احياگر مجالس و مراسم دينى و عبادى شناخته مى شده است على رغم نفوذ آن عالم جليل القدر در دولت صفوى و ميان مردم ، از تعلقات دنيوى مبرا بوده و با تواضع و معنويت و نفوذ كامل زندگى مى كرد.

علامه مجلسى جامع علوم اسلامى بود و در تفسير، حديث ، فقه ، اصول ، تاريخ ، رجال و دارايه سر آمد روزگار خود محسوب مى گشت برخى مانند صاحب حدايق ايشان را از بعد شخصيت علمى در طول تاريخ اسلام بى نظير دانسته اند. محقق كاظمى در مقابيس مى نويسد:

(مجلسى منبع فضايل و اسرار و فردى حكيم و شناور در درياى نور و... بود و مثل او را چشم روزگار نديده است !)

درست به دليل همين فضايل و خصوصيات بوده است كه علامه بحرالعلوم و شيخ اعظم انصارى او را (علامه ) مى خواندند.

آگاهى علامه مجلسى به علوم عقلى و علومى چون ادبيات ، لغت ، رياضيات ، جغرافيا، طب ، نجوم و... از مراجعه به آثار و كتابهاى وى به خوبى معلوم مى گردد.

چنانكه ذكر شد، كتاب بحارالانوار جزو بزرگترين آثار روايى شيعه محسوب مى شود و خود در حكم دايرة المعارفى عظيم و ارزشمند و گنجينه بى پايان معارف اسلامى است

در اين كتاب ، روش مرحوم علامه آن بوده كه تمام احاديث و روايات را با نظم و ترتيب مشخصى گردآورى نموده و در اين راه از مساعدت و يارى گروه زيادى از شاگردان و علماى عصر خود بهره مند بوده است وى از اطراف و اكناف براى تدوين اين كتاب به جمع آورى منابع لازم مى پرداخت و از هيچ تلاشى فروگذار نمى نمود. موضوع اصلى كتاب ، حديث و تاريخ زندگانى پيامبران و ائمه معصومينعليه‌السلام است و در تفسير و شرح روايات از مصادر متنوع و گسترده فقهى ، تفسيرى ، كلامى ، تاريخى و اخلاقى بهره گرفته شده است

كتاب بحارالانوار تا كنون بارها به زيور طبع آراسته گرديده ، اما ماءخذ ما در اين مجموعه ، بحار چاپ تهران بوده كه اخيرا در صد و ده جلد به چاپ رسيده است در ضمن ، اين كتاب شريف اكنون به شكل برنامه كامپيوترى نيز موجود است و علاقه مندان براى سهولت دسترسى به روايات مورد نظر مى توانند از اين امكان جديد بهره مند گردند.

نگارنده ، طى ساليان دراز در پى بهره گيرى از داستانها و مطالب مفيد اين كتاب نورانى و انتقال آن به هموطنان و برادران دينى بوده است از آنجا كه به هر حال ، متن كتاب به عربى نگاشته شده است و غالب عزيزان نمى توانستند از مطالعه جامع تر مطالب آن حداقل در يك مجموعه مشخص بهره مند گردند، لذا اقدام به ترجمه داستانها و قطعه هاى ارزشمندى از اين دايرة المعارف عظيم ، تحت عنوان داستانهاى بحارالانوار نمودم

اكنون بر آنيم جلد چهارم از داستانهاى بحارالانوار را تقديم طالبان تشنه معارف الهى و بخصوص اخلاق و زندگانى بزرگان عالم تشيع نماييم

داستانهاى اين مجموعه در سه بخش تدوين گرديده است :

بخش نخست به داستانها و روايتهاى مربوط به چهارده معصومعليه‌السلام اختصاص دارد.

بخش دوم با عنوان معاصرين چهارده معصوم (نكته ها و گفته ها) مى باشد.

پيامبرانعليه‌السلام و امتهاى گذشته نيز عنوان بخش سوم كتاب را تشكيل مى دهد.

لازم به ذكر است ، در ترجمه اين داستانها گاه با حفظ امانت ، از ترجمه تحت اللفظى گامى فراتر نهاده ايم تا به جذابيت و همين طور انتقال معناى حقيقى عبارات افزوده باشيم ، در اين مسير بعضا از پاره اى ترجمه هاى موجود نيز بهره گرفته ايم

به طور قطع ، اينجانب از كاستيهاى احتمالى در ترجمه و ارائه مجموعه حاضر مطلع بوده و ادعايى ندارد، ولى اميد است هل نظر با پيشنهادات ارزنده خود، ما را هر چه بيشتر در تكميل اين جلد و مجلدات بعدى يارى نمايند.

محمود ناصرى قم حوزه علميه (تابستان ٧٩)

بخش اول : چهارده معصومعليه‌السلام چهارده درياى نور!

(١) رفيقان همسفر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با گروهى به مسافرت رفته بودند، در بين سفر فرمود: گوسفندى را ذبح كرده از آن غذا تهيه كنند.

يكى از آنها گفت :

من ذبح كردن گوسفند را به عهده مى گيرم

ديگرى گفت : پوست كندن آن را من انجام مى دهم

سومى قطعه قطعه كردن او را پذيرفت

و چهارمى پختن و آماده كردن آن را به عهده گرفت

حضرت فرمود:

من هم هيزم جمع مى كنم

عرض كردند: يا رسول الله ! اين كار را نيز ما انجام مى دهيم

فرمود: مى دانم كه شما مى توانيد اين كار را انجام دهيد ولى خداوند از كسى كه با رفقاى خويش همسفر بوده و براى خود امتيازى قايل شود، راضى نيست سپس حضرت برخواست و به جمع آورى هيزم پرداخت.(١) آرى اين است اخلاق كريمه

(٢) انسان بزرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم موقعى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و عرض كرد:

اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او اجازه داد.

در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .)(٢) خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:

بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:

جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

درد بخل بدترين دردهاست

سپس فرمود:

بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است(٣)

(٣) يك درس آموزنده

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سحرگاه به شخصى وعده داد كه در كنار تخته سنگ بزرگى منتظر آن شخص باشد، آن مرد رفت و برنگشت ، تا اين كه آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، اصحاب ديدند حضرت از شدت گرما سخت نارحت است عرض كردند: يا رسول الله ! پدر و مادرمان به فدايت باد! اگر تغيير مكان داده به سايه تشريف ببرى بهتر است

پيامبر اسلام حاضر نشد جايش را عوض كند و فرمود:

من به آن شخص وعده داده ام در اين مكان منتظرش باشم و اگر نيامد تا هنگام مرگ اينجا خواهم بود تا روز قيامت از همين مكان برانگيخته شوم.(٤)

(٤) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مبارزه با كارهاى بى منطق

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم حليمه خاتون ، مادر شيرى حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه ساله بود روزى به من گفت : اى مادر! چرا دو برادرانم را (منظورش دو فرزندان حليمه بود) روزها نمى بينم ؟ گفتم : فرزندم ! آنها روزها گوسفندان را به بيابان براى چراندن مى برند. گفت : چرا من همراه آنها نمى روم ؟

گفتم : آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟

گفت : آرى !

صبح بعد روغن بر موى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زدم و سرمه بر چشمش ‍ كشيدم و يك (مهره يمانى ) براى حفاظت او بر گردنش آويختم حضرت كه از دوران كودكى با خرافات و كارهاى بى منطق مبارزه مى كرد، فورا آن مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت

آنگاه رو به من كرد و گفت : مادر جان ! اين چيست ؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند.(٥)

(٥) حق شناسى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم بيست و پنج سال از عمر مبارك پيامبر گذشته بود با حضرت خديجهعليها‌السلام ازدواج كرد، در يكى از سالها باران نيامد در اثر خشكسالى حيوانات مردند و قحطى شد.

حليمه خاتون در اثر نيازمندى به مكه آمد تا هزينه زندگى خود را تاءمين كند، حضور رسول خدا رسيد و شرح حال خود را بيان نمود، حضرت از مال خديجه چهل گوسفند و شتر به حليمه داد.(٦)

بدينوسيله از مادر شيرى خود قدردانى نمود.

(٦) قوانين آسان

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم شخصى يكى از قوانين مذهبى را شكسته و خطا كار شده بود.

خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گفت :

هلاك شدم ! هلاك شدم !

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد:

چه كار كرده اى ؟

مرد گفت :

در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام اكنون چاره چيست ؟

حضرت فرمود:

يك نفر غلام بخر و آزاد كن !

مرد گفت : نمى توانم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : دو ماه روزه بگير!

مرد: تواناى دو ماه روزه گرفتن ندارم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : برو شصت فقير را غذا بده !

مرد: براى خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اى ندارم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمى سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگرى وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد.

حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن !

مرد عرض كرد:

اى پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست

حضرت خنديد و گفت :

بسيار خوب ، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن.(٧)

(٧) بدترين مردم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم روزى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد عايشه بود. ناگاه مردى اجازه خواست خدمت حضرت برسد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اين مرد بدترين فرد طايفه است ، حضرت اجازه ورود داد. مرد وارد شد پيغمبر با كمال خوشرويى پذيرايى نمود و با او مشغول صحبت شد. پس از پايان صحبت ، مرد از حضور پيامبر بيرون رفت

عايشه عرض كرد:

يا رسول الله ! هنوز آن مرد وارد نشده بود او را به بدى ياد كردى لكن پس از ورود با گشاده رويى احترامش نمودى ؟

پيامبر فرمود: (ان من شرار عبادالله من تكره مجالسته لفحشه ) : بدترين مردم كسى است كه براى بد زبانى و دشنام گويى او همنشينش را بد بدارد.(٨)

(و من براى فحش و بد زبانى او احترامش كردم كه به من توهين نكند.)

(٨) راه ورود از درهاى بهشت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم مرد مؤمنى خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و عرض كرد: يا رسول الله ! من پير مرد سالخورده ام ، از انجام نماز، روزه ، حج و جهاد ناتوانم ، ديگر نمى توانم از عهده عبادتهايم برآيم ، به من كلام سودمندى بياموز و وظيفه ام را سبك نما!

حضرت فرمود:

دوباره مطلبت را بگو!

مرد سه بار تقاضاى خود را تكرار نمود.

رسول خدا فرمود:

آنچه در اطراف تو از درخت و كلوخ بود بر ضعف و ناتوانى تو گريست

اينك براى جبران ناتوانيت بعد از نماز صبح ، ده بار بگو: ((سبحان الله العظيم و بحمده و لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظيم )) براستى خداوند بوسيله آن تو را از كورى ، ديوانگى ، خوره ، فقر و ورشكستگى نجات مى بخشد.

پيرمرد عرض كرد:

يا رسول الله ! اين براى دنيا است ، براى آخرت چه ؟

فرمود: مدام بگو؛ ((اللهم اهدنى من عندك وافض على من فضلك و انشر على من رحمتك و انزل على من بركاتك )) : خدايا! مرا از جانب خود هدايت نما! و از فضل و احسانت بر من بيفشان ! و از رحمت و بركاتت بر من به پراكن !

سپس پيامبر فرمود: اگر اين پيرمرد - كه سالها عبادت كرده و اكنون ناتوان است - اين ذكر را ادامه دهد و عمدا ترك نكند در هشت بهشت به روى وى باز مى شود و از هر كدام خواست وارد بهشت مى گردد.(٩)

(٩) گروه دهگانه امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محشر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم جمعى از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در منزل ابو ايوب انصارى بودند معاذبن جبل كه در كنار رسول خدا نشسته بود. از حضرت معناى آيه( وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ .فتاءتون افواجا ) .را سؤال كرد.

حضرت فرمود:

اى معاذ! از مطلب بزرگى پرسش نمودى ، آنگاه اشك از ديدگان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جارى شد و فرمود:

ده گروه از امت من در ده صفت گوناگون وارد صحراى محشر مى شوند كه از ساير مسلمانان جدا هستند:

بعضى به صورت ميمون ، برخى به صورت خوك ، بعضى پاها بالا و صورتشان پايين به سوى محشر كشيده مى شوند، برخى كور و لال ، بعضى زبانشان را مى جوند در حالى كه عفونت از دهانشان سرازير است و اهل محشر از كثافت دهان آنان ناراحت مى شوند، برخى دست و پابريده ، بعضى بر شاخه هاى آتش آويخته ، برخى بدبوتر از مردار گنديده و بعضى در پوشش آتشين وارد محشر مى شوند و آنها عبارتند از:

١. سخن چين ، به صورت ميمون

٢. حرامخواران ، به صورت خوك

٣. ربا خواران ، واژگون (پاها به طرف بالا و سرها به طرف زمين ).

٤. ستمگران ، كور.

٥. خود پسندها، كر و لال

٦. عالم بى عمل و قاضى ناحق ، در حال جويدن زبان خود...

٧. آزار دهندگان همسايه ، دست و پا بريده

٨. خبر گزاران سلطان ظالم ، آويخته به شاخه هاى آتش

٩. شهوت پرستان و عياشان و آنان كه حقوق الهى را پرداخت نمى كنند، بدبوتر از مردار گنديده

١٠. متكبران و مغروران ، در پوششى از آتش در روز قيامت محشور خواهند شد.(١٠)

(١٠) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردگان سخن مى گويد!

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم جنگ بدر پايان يافت ، دشمنان اسلام فرار كردند و جمعى از بزرگان قريش ‍ به هلاكت رسيدند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد جنازه هاى كفار را در چاهى ريختند. تنها جنازه امية بن خلف روى زمين ماند زيرا وى از بس كه چاق بود در همان روز جنگ گنديده و پاشيده شده بود.

پيامبر فرمود:

او را به حال خود بگذاريد و سنگ و خاك آن قدر رويش بريزيد كه زير سنگ و خاك پنهان شود.

سپس حضرت بر سر آن چاه آمد و هر يك از آنها را صدا زد و فرمود:

آيا آنچه را كه پروردگارتان وعده داده بود، درست يافتيد؟ همچنان كه من آنچه را كه خداوند وعده داده بود حق يافتم

شما خويشان بدى براى پيغمبرتان بوديد، شما تكذيب كرديد، ديگران تصديقم نمودند. شما از وطنم بيرون رانديد، ديگران پناهم داد، شما با من جنگيديد ديگران به من كمك كردند.

در اين وقت بعضى از اصحاب گفتند:

يا رسول الله ! اينان پيكرهاى مرده اند، چگونه با آنان سخن مى گويى و چه فايده اى دارد؟

رسول اكرم فرمود:

براستى فهميدند آنچه را كه خداوند به آنها وعده داده بود حق است و شما شنواتر از آنان نيستيد، ولى آنها قدرت جواب گفتن ندارند.(١١)

(١١) هفتصد درود خداوند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم روزى پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با اميرالمؤمنين فرمود:

يا على ! مى خواهى تو را به چيزى مژده بدهم ؟

علىعليه‌السلام عرض كردم : بلى ، پدر و مادرم به قربانت ! تو هميشه مژده دهنده هر چيزى بودى

فرمود: جبرئيل ، نزد من آمد و از امر عجيبى مرا خبر داد.

علىعليه‌السلام پرسيد: امر عجيب چه بود؟

فرمود: جبرئيل خبر داد كه هر كس از دوستان من ، بر من تواءم با خاندانم صلوات بفرستد، درهاى آسمان به روى وى گشوده مى شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او مى فرستند و اگر گناهكار است گناهانش مى ريزد همچنان كه برگ درختان مى ريزد و خداوند متعال به او خطاب مى كند: ((لبيك يا عبدى و سعديك ))

سپس به فرشتگان مى فرمايد:

.(ملائكان من ! شما به او هفتاد صلوات فرستاديد، اما من بر او هفتصد صلوات مى فرستم .).(١٢)

(١٢) وظايف همسر از ديدگاه پيامبر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم بانويى خدمت پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و عرض كرد:

يا رسول الله ! حق شوهر بر زن چيست ؟

حضرت فرمود:

١. زن بايد از شوهرش اطاعت كند و از فرمان او خارج نشود.

٢. زن نبايد بدون اجازه شوهر از مال او صدقه بدهد.

٣. زن نبايد بدون اجازه شوهر روزه مستحبى بگيرد.

٤. زن بايد در همه حال (جز در موارد ممنوع ) خود را به شوهرش عرضه كند و در اختيارش قرار گيرد.

٥. زن نبايد بدون اجازه شوهر از منزل خارج شود و اگر بدون اجازه از منزل شوهر خارج گردد، مورد لعن ملائكان آسمان ، زمين و فرشتگان غضب و رحمت ، قرار مى گيرد تا به خانه اش برگردد.(١٣)

(١٣) راز احترام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواهر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواهر رضاعى (شيرى ) داشت ، روزى خدمت حضرت آمد. پيامبر چون او را ديد شادمان شد و عباى خود را براى او به زمين پهن كرد و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد، با گرمى و لبخند با وى به گفتگو پرداخت ، تا خواهرش برخواست و رفت

اتفاقا همان روز برادر رضاعى اش نيز آمد. ولى پيغمبر با او مثل خواهرش ‍ رفتار نكرد.

شخصى پرسيد:

يا رسول الله ! چرا به خواهر بيشتر از برادر احترام نموديد؟ با اين كه او مرد بود. (يعنى او سزاوار به احترام بيشتر بود).

حضرت فرمود:

چون خواهر نسبت به پدر و مادرش بهتر از برادر خدمت مى كند.

بدين جهت خواهر را بيشتر از برادر محبت كردم.(١٤)

(١٤) احترام به كودك

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم روزى رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز جماعت مى گذارد، امام حسينعليه‌السلام نزديك ايشان بود. هرگاه پيغمبر به سجده مى رفت حسين بر پشت حضرت مى نشست و هنگامى كه حضرت سر از سجده بر مى داشت ، او را مى گرفت و پهلوى خود مى گذاشت چند بار اين كار تكرار شد و بدين گونه نمازش را به پايان رسانيد.

يك نفر يهودى كه ناظر بر اين جريان بود عرض كرد:

شما با كودكان طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز با كودكان چنين رفتار نكرده ايم !

پيغمبر فرمود:

شما هم اگر به خدا و پيغمبر او ايمان داشتيد، نسبت به كودكان رحم و مدارا مى نموديد.

يهودى به واسطه رفتار پسنديده پيغمبر گرامى مسلمان شد.(١٥)

(١٥) يتيمان جامعه را تربيت كنيم

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم وقتى كه جعفر طيار در جنگ شهيد شد، خبرش به مدينه رسيد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به منزل جعفر تشريف آورد، به همسر وى (اسماء بنت عميس ) فرمود: كودكان جعفر را بياور!

رسول گرامى كودكان را در آغوش گرفت و آنها را بوييد و گريست عبدالله فرزند جعفر مى گويد:

خوب به خاطر دارم آن روز كه پيغمبر نزد مادرم آمد، مادرم گفت : يا رسول الله ! جعفر به شهادت رسيد؟

فرمود: آرى و خبر شهادت پدرم را به او داد، در آن لحظه كه دست محبت بر سر من و برادرم مى كشيد اشك از ديدگانش مى ريخت و درباره پدرم دعا مى نمود.

سپس به مادرم فرمود: اى اسماء! مايلى به تو مژده بدهم

عرض كرد: آرى پدر و مادرم فدايت باد.

فرمود: خداى بزرگ در عوض بازوان (قلم شده ) جعفر دو بال به او عنايت فرمود تا در بهشت پرواز كند.(١٦)

(١٦) شرط بيعت با پيامبر

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اصحاب خود فرمود:

الا تبايعونى

آيا با من بيعت نمى كنيد؟

اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! با شما بيعت مى كنيم

پيغمبر فرمود:

با من چنين بيعت كنيد كه هرگز از مردم چيزى نخواهيد.

- بعد از اين ماجرا، ياران آن حضرت به قدرى مواظب بودند - اگر يكى از آنان سوار بر مركب بود تازيانه از دستش مى افتاد، خودش پياده مى شد، بر مى داشت و به كسى نمى گفت آن را به من بده

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

شيعيان ما از كسى چيزى درخواست نمى كنند.

كسى كه بدون نياز گدايى مى كند گويا شراب مى خورد. (گناهش مانند شراب خوردن است ).(١٧)

(١٧) سفارشى در لحظه مرگ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم هنگامى كه جنگ احد به پايان رسيد. سعد بن ربيع از ياران فداكار پيامبر اسلام در جنگ احد زخمى شد و به روى زمين افتاد.

پس از آن كه آتش جنگ فرو نشست ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

كدام يك از شما مى تواند مرا از حال سعد آگاه سازد.

مردى گفت :

من به جستجوى او مى روم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به محلى اشاره كرد و فرمود:

آنجا را جستجو كن !

مرد مى گويد:

من به آن محل رفتم ديدم سعد در ميان كشته شدگان افتاده است صدا زدم يا سعد! پاسخ نداد. بار ديگر صدا زدم و گفتم :

سعد! پيامبر خدا از حال تو جويا است

وقتى كه نام پيامبر را شنيد مانند جوجه نيمه جان سر از زمين برداشت و گفت : راست مى گويى هنوز پيامبر زنده است ؟(١٨)

گفتم : آرى ، به خدا سوگند! خود حضرت فرمود: سعد با دوازده زخم وى روى زمين افتاده است

سعد گفت : خدا را شكر كه همين طور است پيامبر راست مى گويد دوازده زخم نيزه بر بدنم وارد شده است

اينك وقتى كه برگشتى سلام مرا به پيامبر برسان و به ياران آن حضرت بگو: سعد گفت :

به خدا سوگند! عذرى در پيشگاه خداوند نخواهيد داشت اگر خارى به پيكر پيامبر برسد در حالى كه شما زنده هستيد.

سپس سعد نفس عميقى كشيد، مانند شترى كه كشته باشند، خون از گلويش بيرون ريخت و چشم از جهان فرو بست

محضر پيامبر برگشتم و سخنان سعد را به حضرت رساندم

حضرت فرمود:

خداوند سعد را رحمت كند در دوران زندگى اش مرا يارى كرد و اكنون نيز موقع مرگ مرا سفارش مى كند.(١٩)

(١٨) قطره هاى اشك علىعليه‌السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم يكى از اصحاب علىعليه‌السلام بنام .(حبه عرنى ). مى گويد:

شبى من با .(نوف )..در صحن حياط دارالعمارة كوفه خوابيده بوديم ، اواخر شب بود ناگاه ديديم علىعليه‌السلام آهسته از داخل عمارت بيرون آمد وحشت فوق العاده او را فرا گرفته ، قادر نيست توازن خود را حفظ كند، دست خود را به ديوار نهاده مانند افراد واله و حيران به آسمان نگاه مى كند و اين آيات را تلاوت مى كند( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ) (٢٠)

حبه عرنى مى گويد:

علىعليه‌السلام مكرر این آيات را زمزمه مى كرد و آنچنان دل باخته اين زيباييها و آفريننده اين همه عظمت گرديده بود و چنان از خود بى خود شده بود كه گويى هوش از سرش پريده است

حبه و نوف ، هر دو در بستر خويش آرميده و اين منظره حيرت انگيز را نظاره مى كردند. تا علىعليه‌السلام كم كم به خوابگاه حبه نزديك شد و فرمود:

- حبه ! خوابى يا بيدار؟

- بيدارم ، يا اميرالمؤمنين ! شما با آن همه سوابق درخشان و با آن همه زهد و تقوا و عبادت بى نظير از ترس خدا اين چنين هستيد، واى به حال ما، پس ‍ ما بيچارگان چه كنيم ؟!

علىعليه‌السلام چشمها را پايين انداخت و گريست آنگاه فرمود:

اى حبه ! همگى ما روزى در برابر خدا، ايستگاهى داريم و هيچ يك از اعمال ما بر او پوشيده نيست

اى حبه ! خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر هست ، هيچ چيز نمى تواند بين ما و خدا حايل شود.

سپس به نوف فرمود:

- نوف ! خوابى ؟

- نه ، يا اميرالمؤمنين ! بيدارم ، حالت حيرت انگيز شما سبب شد كه مدتى امشب اشك بريزم

- اى نوف ! اگر امشب از خوف خدا زياد گريه كنى ، فردا در مقابل خداوند چشمانت روشن خواهد شد.

اى نوف ! هر قطره اشكى كه از ترس خدا از چشم كسى جارى شود، درياهايى از آتش را خاموش مى كند!...

آنگاه كمى حبه و نوف را پند و اندرز داد و در آخر فرمود:

من به شما مى گويم : خدا ترس باشيد.

سپس از آن دو نفر گذشت در حالى كه با خود زمزمه مى كرد و مى گفت :

خداوندا! كاش مى دانستم هنگامى كه از تو غفلت مى كنم تو از من اعراض ‍ مى كنى يا به من توجه دارى ؟

اى كاش مى دانستم با اين خواب طولانيم و كوتاهى كردنم در سپاسگزارى نعمت هايت ، حالم در نزد تو چگونه است ؟!

حبه مى گويد: به خدا قسم على در همين حال بود تا صبح طلوع كرد.(٢١)

(١٩) امام علىعليه‌السلام در بالين حارث همدانى

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم حارث همدانى يكى از دوستان و ارادتمندان مخلص حضرت على بود، و مقام ارجمندى در نزد امام داشت حارث مريض شد، حضرت علىعليه‌السلام به عيادت او رفت و پس از احوالپرسى به او فرمود:

اى حارث ! به تو بشارت مى دهم كه در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط، و در كنار حوض كوثر، و موقع ((مقاسمه )) مرا مى بينى و مى شناسى

حارث عرض كرد:

مقاسمه چيست ؟

حضرت فرمود:

مقاسمه ، با آتش انجام مى گيرد. روز قيامت من با آتش جهنم مردم را تقسيم مى كنم ، به آتش مى گويم :

اى آتش ! اين دوست من است او را رها كن ! و اين دشمن من است او را بگير!

آنگاه حضرت دست حارث را گرفت و فرمود:

اى حارث ! همين طور كه دست تو را گرفته ام ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست مرا گرفته بود، در آن وقت من از حسد قريش و منافقين به آن حضرت شكايت نمودم ، به من فرمود:

هنگامى كه روز قيامت برپا مى شود من ريسمان محكم خدا را مى گيرم ، و تو اى على ! دامن مرا مى گيرى و شيعيان دامن تو را مى گيرند...

سپس سه بار فرمود:

اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى خواهى بود و همراه كردارت مى باشى

حارث برخواست و از شدت خوشحالى عباى خود را مى كشانيد و مى گفت : بعد از اين ، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم ، يا مرگ به سوى من آيد.

همين حديث را شاعر اهلبيت (سيد حميرى ) چنين به شعر در آورده است :(٢٢)

اى حارث همدانى هر كس كه بميرد مرا رخ به رخ خواهد ديد مؤمن باشد يا منافق چشمان او به من مى نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مى شناسم

و تو، اى حارث ! روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت بنابراين از لغزش و لرزش نترس من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا به تو مى نوشانم ، كه از شدت شيرينى پندارى كه عسل است

در اين هنگام كه تو را در مقام عرض و حساب متوقف سازند، من به آتش ‍ مى گويم : او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو!

او را رها كن و ابدا كنار او نيا! و به او نزديك نشو! زيرا دست او به ريسمان محكم است كه از آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (يعنى علىعليه‌السلام ) پيوند دارد.(٢٣)