قلمرو دین

قلمرو دین0%

قلمرو دین نویسنده:
گروه: اصول دین

قلمرو دین

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عبدالحسین خسرو پناه
گروه: مشاهدات: 15691
دانلود: 2126

توضیحات:

قلمرو دین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 47 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 15691 / دانلود: 2126
اندازه اندازه اندازه
قلمرو دین

قلمرو دین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠ - پيامبران، صاحبان قدرت و بصيرت

خداوند در قرآن ابراهيم و فرزندش اسحاق و نوه اش يعقوبعليهم‌السلام را انسان هايى قدرتمند و با بصيرت معرفى مى كند و مى فرمايد:

( وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ ) ;[٤٩] ياد بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب، صاحبان قدرت و بصيرت را.

١١ - صبر و تحمل

خداوند، صابر بودن را از اوصاف اسماعيل، ادريس و ذوالكفلعليهم‌السلام برمى شمارد و مى فرمايد:

( وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ ) ;[٥٠] و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را (به ياد بياور كه) همه از صابران بودند.

از آن جا كه انبياى الهى وظيفه ى دشوار متحول ساختن دل و جان آدميان را به عهده داشتند، صبر و تحمّل، براى آنان خصيصه اى اجتناب ناپذير بود.

١٢ - علم و دانش و حكمت

براى پيامبران الهى، آگاهى از تشريع و احكام و ملاك هاى آنها و هم چنين علم به پاره اى از امور تكوينى امرى ضرورى براى هدايت و رهبرى مردم بود. به همين دليل، در قرآن اوصاف علم و حكمت به عنوان دو ويژگى انبيا معرفى شده است. به آيات ذيل توجه فرماييد:

( وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ ) ;[٥١] خداوند حكومت و حكمت را به داود عطا كرد و از آنچه مى خواست به او آموخت.

( وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً ) ;[٥٢] آن گاه كه به بلوغ رسيد به او مقام حكمت و دانش عطا كرديم.

( وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً ) ;[٥٣] به لوط، داورى و دانش داديم.

( وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً ) ;[٥٤] هنگامى كه موسى به بلوغ رسيد و كامل شد، به او مقام داورى و علم را عطا كرديم.

( وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَـانَ عِلْماً وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِير مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ ) ;[٥٥] ما به داود و سليمان علم داديم و هر دو گفتند: ستايش مخصوص خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى داد.

( وَ وَرِثَ سُلَيْمَـانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْء إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ) ;[٥٦] سليمان از داود ارث برد و گفت: اى مردم زبان پرندگان به ما تعليم داده شد و از هر چيزى (كمالى) به ما عطا شده است، همانا اين فضل آشكار است.

( وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً ) ;[٥٧] خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و اين فضل بزرگ الهى بر توست.

دامنهى علم انبياى الهى. ترديدى نيست كه انبيا بايد به تمام اهداف نهايى و متوسط و ابتدايى و مسير رسيدن به اين اهداف و نيز چگونگى سلوك در آن مسير، علم و آگاهى كامل داشته باشند; به همين جهت نسبت به اصول و فروع شريعت، احكام، اخلاق و معارف دينى و نيز اسباب سعادت و شقاوت و وسايل نجات و هدايت انسان ها، از جمله: مديريت جامعه، تشكيل حكومت، امامت و رهبرى و... بايد آگاه باشند.

و اينك به آياتى چند كه متعلَّق علم انبيا را معرفى نموده اند، توجه مى كنيم:

١ - علم به تمام كتاب هاى آسمانى و حكمت

( وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ ) ;[٥٨] و به خاطر بياور هنگامى كه به تو كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختيم.

( وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً ) ;[٥٩] خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و اين فضل بزرگ الهى بر توست.

٢ - علم به اسماى الهى و امور تكوينى( وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ قَالُوا سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُون َ) ;[٦٠] خداوند تمام اسما را به آدم آموخت، آن گاه آنها را بر ملائكه عرضه كرد، سپس فرمود: اگر راست مى گوييد مرا به آن اسما خبر دهيد، آنها گفتند تو مُنزّهى، علمى نزد ما نيست، مگر آنچه تو به ما تعليم داده اى، تو دانا و حكيم هستى. خداوند فرمود: اى آدم، آنها را به اسمايشان آگاه ساز. وقتى آنها را آگاه كرد، خداوند فرمود: نگفتم من غيب آسمان ها و زمين را مى دانم و نيز آنچه را آشكار و پنهان مى كنيد مى دانم؟

٣ - آگاهى انبيا از علوم ديگر خداوند درباره ى حضرت داودعليه‌السلام مى فرمايد:

( وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ ) ;[٦١] ما ساختن زره را به او آموختيم تا شما را در جنگ هايتان حفظ كند، آيا شما شكرگزاريد؟

و در آيه ى ديگر مى فرمايد:

( وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ أَنِ اعْمَلْ سَابِغَات وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً ) ;[٦٢] ما آهن را براى او (داود) نرم كرديم و (گفتيم) زره هاى كامل و فراخ ساز و حلقه ها را بر اندازهى لازم تنظيم كن و عمل صالح به جا آوريد.

و در مورد حضرت سليمانعليه‌السلام آمده است:

( وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْء إِنَّ هذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ ); [٦٣] و (سليمان) گفت: اى مردم، زبان پرندگان به ما تعليم داده شد و از هر چيزى (كمالى) به ما عطا شد. اين همان فضل آشكار است.

خداوند در آيه ى ديگرى علم به تأويل احاديث را به يوسف نسبت مى دهد و مى فرمايد:

( وَكَذلِكَ يَجْتَبيِكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ) ;[٦٤] و هم چنين پروردگارت تو را بر مى گزيند و به تو تأويل احاديث را مى آموزد.

و نيز مى فرمايد:

( وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ) ;[٦٥] و هم چنين يوسف را در آن سرزمين متمكن ساختيم و تاويل احاديث (و خواب) را به او آموختيم.

٤ - انبيا و علم غيب علم غيب در مقابل علم شهودى است; يعنى علمى كه از حواس انسان پنهان باشد و قابل مشاهده و محسوس نباشد. بحث مهمى ميان متكلمان اسلامى مطرح است و آن اين كه، آيا غير از خداوند كسى علم غيب دارد، يا علم غيب مختص خداوند متعال است؟ آيات قرآن در اين زمينه بر دو دسته اند: دسته ى نخست، آياتى كه علم غيب را به خداوند سبحان اختصاص داده اند، مانند آيات زير:

( وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ ) ;[٦٦] كليدهاى غيب نزد اوست و غير از او آنها را نمى داند.

( فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ ) ;[٦٧] پس بگو: همانا غيب مخصوص خداست.

( قُلْ لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ ) ;[٦٨] بگو: كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند از غيب آگاهى ندارند، مگر خداوند.

دسته ى دوم، آياتى هستند كه پيامبران را نيز در علم غيب سهيم مى دانند و آن حكم كلى دسته اول را استثنا مى نمايند، مانند آيات زير:

( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيء عَدَداً ) ;[٦٩] خداوند عالم غيب است، پس كسى بر غيب او آگاه نيست، مگر رسولانى كه مورد رضايت اويند و همانا مراقبانى از پيش رو و پشت سر براى آنها قرار مى دهد، تا بداند پيامبران رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ مى كنند و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و هر چيزى را احصا كرده است.

( وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ ) ;[٧٠] و خداوند شما را بر غيب مطلع نمى سازد ولكن خداوند از ميان رسولان خود كسانى را بر مى گزيند .

از اين دو دسته آيات نتيجه مى گيريم كه فقط خداوند بالذات و به طور مستقل علم به غيب دارد و علم به غيب او مقيد و مشروط نيست; ولى ديگران، همچون: پيامبران، امامان و فرشتگان، از طريق تعليم الهى مى توانند عالم به اسرار غيب باشند.

منابع علم انبيا انبيا از راه هاى مختلفى علوم خود را كسب مى نمايند. در قرآن به اين راه ها اشاره شده است:

الف) وحى: ( وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ بِلِسَان عَرَبِيٍّ مُبِين ) ; قرآن، از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است، روح الامين آن را بر قلب تو فرود آورد، تا تمام مردم را با زبان عربى آشكار انذار كنى.

ب) سير و سلوك پيامبران و صعود آنها به عوالم ديگر :( سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصِير ُ) ;[٧١] پاك است خدايى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى، كه اطرافش را پر بركت ساختيم، برد تا آيات خدا را به او نشان دهيم. او شنوا و بيناست.

ج) روح القدس:( وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ) ;[٧٢] ما به عيسى بن مريم دلايل آشكار داديم و او را به روح القدس تأييد نموديم.

و نيز درباره ى پيامبر اسلام مى فرمايد:

( قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ ) ;[٧٣] بگو روح القدس از جانب پروردگارت قرآن را به حق نازل كرد.

مفسران براى تفسير روح القدس سه بيان دارند، برخى آن را به جبرييل و فرشته ى وحى و عده اى آن را به يكى از مراتب روح انبيا و نيروى خاصى كه در پيامبران وجود دارد معنا مى كنند. بنابر تفسير سوم، روح القدس طريق سومى براى كسب علوم الهى شمرده مى شود.

١٣ - ارتباط با عالم ربوبيت به وسيله ى وحى

ويژگى ديگر انبيا، ارتباط آنها با جهان غيب و عالم ربوبيت است كه عمدتاً به صورت وحى تحقق مى يابد; ابتدا به آيات مربوطه اشاره مى نماييم:

( نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ عَلَى قَلْبِكَ ) ;[٧٤] اين قرآن را روح امين بر قلب تو فرود آورده است.

از اين آيه استفاده مى شود كه محل فرود وحى، قلب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

( قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْم عَظِيم قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ) ;[٧٥] بگو من نمى توانم از جانب خود قرآن را عوض كنم، من از آنچه كه بر من وحى مى شود پيروى مى كنم، من در مخالفت با پروردگارم از عذاب بزرگ مى ترسم. بگو اگر خدا نمى خواست، من آن را براى شما تلاوت نمى كردم و شما را از آن آگاه نمى ساختم، به گواه اين كه روزگارى قبل از نزول قرآن در ميان شما به سر بردم، چرا نمى انديشيد؟

معناى لغوى وحى

واژهى وحى در تعابير اهل لغت، معانى گوناگونى دارد، از جمله: اشارت، كتابت، رساله، پيام، سخن پوشيده، شتاب و عجله، اعلام در خفا و كلام يا پيام يا نوشته اى كه به ديگران القا شود. برخى وحى را به كلام شفاهى محدود كرده اند و عده اى آن را اعم از كلام كتبى و شفاهى دانسته و بعضى آن را به معناى اعلام خبر و القاى مخفى آن به غير دانسته اند.[٧٦]

ابو اسحاق معناى سوم را پذيرفته و كسايى نيز به همين معنا دل بسته است و مى نويسد:[٧٧]

وحى عبارت است از: سخن گفتن با كلام ـ نه با اشاره و كتابت ـ با كسى كه بر غير او مخفى باشد.[٧٨]

گروهى ديگر وحى را در معناى وسيع ترى تفسير كرده و نوشته اند:

وحى عبارت است از هر چيزى كه تو آن را به غير خودت القا نمايى، اعم از اين كه با اشاره باشد يا با كتابت، يا امر كردن، يا نقش نمودن بر روى سنگ ها.[٧٩]

عده اى معناى سرعت را در مفهوم وحى اخذ كرده و وحى را به اعلام سريع خفى تفسير نموده اند; بنابراين رساندن هرگونه پيام و خبرى، از هر ناحيه اى و به هر كسى، با اين شرط كه سريع و خفى باشد، وحى است.

معانى وحى در قرآن وحى در قرآن در چهار معنا استعمال شده است:

١ - اشاره ى پنهانى و پوشيده:( فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِـحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً ) ;[٨٠] از محراب به سوى قومش شتافت و به اشاره به آنان القا كرد كه صبح و شام خدا تسبيح را كنند.

البته ممكن است كه وحى در اين جا به معنى اعلام هم باشد.

٢ - امر غريزى و تكوينى و نوعى اعلام تكوينى:( وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّـمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاًَ ) ;[٨١] پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه خانه ى خود را در ميان كوه ها و درختان بنا كند و از همه ى ميوه ها و گل ها بهره گيرد و راهى را كه خداوند براى او آماده كرده است، طى كند.

٣ - الهام نفسى يا شعور و احساسى كه در باطن انسان تحقق مى يابد: البته منشأ اين الهام ممكن است خاطره ى ذهنى يا القاى روحى و روانى از عالم بالا و يا وسوسه اى شيطانى باشد، مانند:

( وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ) ;[٨٢] به مادر موسى وحى كرديم كه طفل خود را شير بده و اگر ترسيدى كه فرعون به او گزندى رساند، او را در نيل رها كن و هيچ ترس و اندوهى به خود راه مده، كه ما او را به سوى تو باز مى گردانيم و او را از پيامبران قرار مى دهيم.

( وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ ) ;[٨٣] براى هر پيامبرى، دشمنى از شياطين جن و انس قرار داديم كه برخى از آنان، از روى غرور، سخن هاى به ظاهر آراسته را به بعضى ديگر القا مى كنند. و اگر پروردگارت مى خواست چنين نمى كردند (ولى اجبار سودى ندارد).

( وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ ) ;[٨٤] شياطين به دوستان خود وحى و القا مى كنند كه با شما جدال كنند.

در آيه ى نخست، وحى به معناى الهام نفسى و روحى است كه از طرف خداوند به مادر موسى عطا شد و در دو آيه ى بعد، از طرف شياطين به انسان ها داده مى شود.

٤ - الهام غيبى به پيامبران: الهام غيبى الهى كه خداوند به وسيله ى فرشتگان يا بدون واسطه و يا با وساطت امر ديگرى، به پيامبران، جهت تبليغ رسالت الهى و هدايت مردم ابلاغ مى نمايد.

در قرآن، كلمه ى وحى بيش از هفتاد مورد به همين معنا به كار رفته است; مانند:

( نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ ) ;[٨٥] ما به وسيلهى وحىِ اين قرآن به تو، بهترين داستان ها را براى تو بيان مى كنيم.

( وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا ) ;[٨٦] اين چنين، قرآن را به زبان عربى به تو وحى كرديم تا مردم مكه و اطراف آن را انذار نمايى.

( اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ ) ;[٨٧] اى پيامبر، آنچه را كه از اين كتاب آسمانى به تو وحى شده است براى مردم بخوان.

( أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ ) ;[٨٨] آيا براى مردم تعجب آور است كه يكى از آنان را به رسالت خود برگزينيم و به او وحى كنيم كه مردم را انذار كند و مؤمنان را كه نزد خداوند مقام بلندى دارند بشارت دهد؟ كافران گفته اند اين ساحرى آشكار است.

( إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوح وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً ) ;[٨٩] ما به تو اى پيامبر وحى كرديم، هم چنان كه به نوح و پيامبران پس از او و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى كرديم و ما به داود، زبور عطا كرديم.

حقيقت وحى

فطرت سالم آدمى و عقل سليم بشرى، حكايت از اين دارد كه انسان ها استعداد رسيدن به كمال و سعادت ابدى را دارند و براهين عقلى نشان مى دهند كه هدف از آفرينش انسان ها و حيات دنيوى آنها رساندن او به كمال است; هم چنان كه قرآن مى فرمايد:

( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ); [٩٠] و نيافريديم جن و انس را، مگر براى اين كه بپرستند مرا.امّا چگونه مى توان به كمال دست يافت و در مسير آن گام نهاد؟ بدون شك، عقل و حس و حتى شهود، ابزار مفيدى براى دست يابى به آن حقيقت اند; اما كافى نيستند; زيرا ره زنان اين طريقت فراوان اند و گاه ابزار عادى شناخت را مورد تزلزل قرار مى دهند و هم چنين حوزه اى از معرفت وجود دارد كه دست اين ابزار از آن كوتاه است; يعنى عقل گريز و حس گريزند. در اين جا پاى ابزار ديگرى به نام وحى به ميان مى آيد و اما حقيقت وحى چيست؟ آن قدر مى دانيم كه ابزار ديگرى براى كسب معرفت وجود دارد، ولى درك حقيقت آن بر ما ميسر نيست; علاّمه طباطبايى در اين باره مى نويسد:ما كه از موهبت وحى بى بهره ايم و به عبارت ديگر، آن را نچشيده ايم، حقيقت آن براى ما مجهول است. تنها برخى از آثار آن را كه قرآن و اوصاف نبوى مى باشد، مى توانيم بشناسيم.[٩١]

بنابراين، حقيقت وحى را از آثار و علايم آن مى توان شناخت; ولى محتواى وحى، يعنى قرآن كريم را مى توانيم به دست آوريم.

ممكن است عده اى شبهه كنند كه پى نبردن به حقيقت وحى مى تواند دليلى بر روى گردانى از آن باشد. گر چه حقيقت وحى بر ما آشكار نيست، اما از طريق اعجاز، به نبوت و ارتباط پيامبر با خداوند پى مى بريم و از آن طريق، صحّت و حقانيت وحى را استنتاج مى نماييم و محتواى آن را مى پذيريم. همان گونه كه دستاوردهاى حس و عقل را مى پذيرم، بدون آن كه حقيقت حس و عقل بر ما معلوم باشد.

گروهى براى تبيين حقيقت وحى به دستاوردهاى علوم تجربى متوسل شدند و وحى را منبعى عقلانى و زاييده ى نبوغ انسانى معرفى نمودند، و عواملى هم چون عشق، ستم كشى طولانى، در اقليت قرار گرفتن، دوران كودكى، تنهايى، سكوت و بيكارى را عوامل بالا رفتن استعداد و پيدايش نبوغ معرفى كرده اند.[٩٢]

بنا به دلايلى، اين تفسير كاملا نارساست:

اولا، اين ها دليلى براى تفسير خود اقامه نكرده اند;

ثانياً، در سر هيچ نابغه اى چنين افكار و انديشه هاى بلندى تحقق نمى پذيرد;

ثالثاً، به فعليت رسيدن استعدادهاى شخصى نابغه بدون تعليم و تعلّم و طى كردن مراحل آموزش ميسر نيست;

رابعاً، اگر وحى محصول نبوغ است، چه انگيزه اى موجب مى شود كه افراد نابغه، انديشه هاى بلند خود را به عالم غيب نسبت بدهند.

وحى از ديدگاه فلاسفه حكما

و فلاسفه، فرشته ى وحى، يعنى جبرييل را همان عقل فعال مى دانند و وحى را پيوند قوه ى خيال يا عقل جزئى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عقل فعال مى دانند و ديدن فرشته را به عنوان ديدن يك واقعيت خارجى نمى پذيرند و آن را تماشاى قوه ى خيال تفسير مى نمايند.[٩٣] البته فخر رازى در شرح اشارات اين كلام را نقد مى كند، لكن دوباره در مباحث المشرقيه مى نويسد:

نفس نبى داراى خصايصى است كه وحى، معلول قوه ى عاقله و متخيله ى همان نفس مى باشد.[٩٤]

صدر المتألهين، مؤسّس حكمت متعاليه، كه بين اشراق و استدلال و قرآن آشتى برقرار كرد، به انكار ابن سينا و ساير مشائيان پرداخت و چنين فرمود:هنگامى كه روح قدسى قوى گردد و نورانيت شديد پيدا شود، همانند ارواح ضعيفه نيست كه وقتى به سمتى تمايل پيدا كرد از جهات ديگر غافل گردد، بلكه اين روح قدسى را شأنى از شأن ديگر باز نمى دارد و مى تواند معارف الهى را بدون تعليم بشرى تلقى و دريافت نمايد و تأثير اين قوه از جانب خدا به ساير قوا تسرى نموده و صورتى را كه با روح قدسى مشاهده كرد، به صورت روحى بشرى متمثّل مى شود و به صورت ظاهر براى او آشكار مى گردد; پس با چشمش شخص را به صورت محسوس در نهايت زيبايى مى بيند و با گوشش كلام منظوم را در غايت فصاحت مى شنود.

پس شخص، همان فرشته اى است كه به اذن خدا نازل شده و حامل وحى الهى است و كلام، همان كلام خداوند متعال است و در دست او لوحى است كه در آن نوشته است، و آن همان كتاب خداست و اين صرف صورت خيالى نيست كه در خارج ذهن وجود داشته باشد و تخيل باشد; چنانچه آنها كه حظ و بهره اى از علم باطنى ندارند و از اسرار وحى مطلع نيستند، گفته اند، مانند بعضى از اتباع مشائيان. پناه بر خدا از اين عقيده اى كه از جهل ناشى مى شود در باب كيفيت انزال و تنزيل.[٩٥]

حكيم سبزوارى نيز سخن بوعلى سينا را نپذيرفته و چنين نگاشته است:

نبى داراى خصايص سه گانه مى باشد، بر اساس قواى ثلاثه (علاّمه ـ عمّاله ـ حسّاسه) و قوه ى علامه ى پيامبر بايد در كمال، افضل عقول اهل زمان خود باشد و جميع معلومات يا اكثر آنها با تأييد الهى و به حدس براى او حاصل شده باشد، نه به كسب و تعليم از معلم; و عقل او حاكم بر ساير قوا باشد; و قوه ى عمّاله ى او بايد در قوت، به حدى باشد كه تمام كاينات مطيع او باشند; عالم كون بايد به منزله ى بدن او باشد; چگونه چنين نباشد، در حالى كه بنده بر اثر قرب نوافل به اين مقام مى رسد؟ و اما قوه ى حسّاسه ى او بايد در بيدارى ببيند چيزهايى را كه ديگران نمى بينند و بشنود چيزهايى را كه ديگران نمى شنوند; و حقيقت او به حقيقت مَلك مقرّب اتصال معنوى حقيقى پيدا كند; و برخى از متفلسفه، آن محسوسات حضرت نبى را از مبصرات و مسموعات و يا از قبيل صور ذهنيه دانسته اند. نعوذبالله من هذه العقيدة الفاسدة.[٩٦]